انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 32 از 34:  « پیشین  1  ...  31  32  33  34  پسین »

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


زن

 
gharb8272: ايراني واقعا دسمريزاد
عاااااااااالي
gharb8272: واقعا حرف نداري
داستانات آدمو به وجد مياره رفيق
سلام و صبح به خیر به تو غرب عزیز و گل .. ممنونم از محبت و عنایتی که به من و داستانهام داری . دست گلت درد نکنه . افتخار می کنم که در خد مت همراهان خوب و با فر هنگی مثل شما باشم .. دوست و برادرت : ایرانی
     
  
زن

 
زیـــــــــــــــر پیـــــراهـــــن خـــــونـــــــــــــــی

دیوونه وار دوستش داشتم .. اونم می گفت که دیوونه منه . نسترن همسایه دیوار به دیوار ما بود . می گفت که می خوان به زور شوهرش بدن و اون جز من کسی رو دوست نداره . شصت کیلو وزنش بود . ده کیلو لاغر تر از من . ولی اندام متناسبی داشت . عاشق هم بودیم .
-ناصر من مال توام . من می خوام فقط مال تو باشم . اجازه نمیدم که کسی غیر تو بهم دست بزنه .
ازش می پرسیدم نسترن مال کیه و اونم می گفت مال ناصرشه ... تا اون روز سکسمون در حد مقدماتی بود ولی اون روز نسترن یه حس عجیبی داشت . می گفت من می خوام امروز مال تو بشم .. هیچکس جز تو نباید بهم دست بزنه ولی این جوری این آرامشو دارم که تسلیم تو شدم .. متعلق به تو شدم .
نسترن موهاشو جلوی آینه افشونش کرد .. رفته بودیم خونه شون .. پدر و مادرش نبودند ... صورتمو به صورتش چسبوندم . بهم گفت که لباشو ببوسم .. لبای پایین و بالاشو به ترتیب بین لبام قرار دادم و به آرومی میکشون زدم . نسترن پریود بود اما می خواست که پرده شو بزنم . با این که به خاطر عادت ماهانه اش اول از سکس کامل منصرف شده بود . اما بوسه های من و شاید هم تصور کمبود وقت نسترن رو مجبور کرد که ازم بخواد که دختریشو بگیرم ... خیلی زود بر هنه شدیم . نسترن در آغوش من بود .. بدنشو غرق بوسه و نوازشهای خودم کرده بودم . لبامو گذاشتم رو سینه اش -نسترن ! سینه هات مال کیه ؟
-مال ناصره
-کی می تونه اونا رو بخوره
-فقط تو .. فقط ناصرش ..
می خواستم کس خونی نسترن رو بخورم ولی اون این اجازه رو به من نداد سختش بود ..
-دستمو گذاشتم روی کسش و بهش گفتم ..
-نازت برای کیه ..
-برای ناصر ..
-کی می تونه اونو بخوره ..
-فقط تو ..
-کی می تونه توش آب بریزه
-فقط تو ..
-شونه هات مال کیه ؟
-مال تو عزیزم .. فقط مال توئه ..
-حالا به من بگو ببینم نسترن مال کیه ...
-فقط مال ناصرشه ...
نمی دونم چرا یه حس عجیبی بهم دست داده بود از این که بخوام کیرمو بکنم توی کس نسترن و دختری اونو بگیرم . چشای خوشگل و پر التماسش صادقانه ازم می خواست که این کارو انجام بدم . باورم نمی شد که قبل از از دواج با نسترن بخواهیم با هم باشیم .. یعنی این کار به نفع هر دومونه ؟ طوری که حتی در شرایط پریود هم باید کیرمو توی کس نسترن فرو کنم ؟ .. چه کس تنگ وداغی نشون می داد . شاید پریود بودن نسترن سبب شده بود که کمتر استرس داشته باشم ولی جواب فداکاری اونو چه جوری می تونستم بدم ؟! باورم نمی شد که کیرم داره میره توی کسش ... لبامو رو لباش گذاشتم .. قبلش سینه های تر و تازه شو حسابی میک زدم ... چند بار به آرومی کیرمو کردم تا ته کسش و بیرون کشیدم . کیرم کاملا خونی شده بود ... قسمتی از اون خون روی پای نسترن یه اثر روشنی گذاشته بود ... انگار یه خون تازه و خیلی روشن بود که با خون پریود فرق می کرد ... من چه جوری از نسترن تشکر می کردم ؟! جواب خوبی اونو چه جوری می دادم ؟! خون خیلی رقیق نشون می داد ... دقایقی بعد این خون رقیق تبدیل به خونی غلیظ شده بود که حس کردم این دومی باید مربط به پریود باشه
-فقط حواست باشه توش خیس نکنی ..
-حواسم هست نسترن ..
لبه های انتهایی زیر پیراهنم از خون پرده بکارت نسترن قرمز و خونی شده بود .. درش آوردم ... و از همون روبرو شروع کردم به فرو کردن کیرم توی کسش .
-آخخخخخخخ ناصررررر ناصر بگو برای همیشه مال همیم . بگو هیچوقت تنهام نمی ذاری .. من مال توام .. نسترن مال ناصرشه . بگو ناصرم مال نسترنشه ..من و نسترن غرق هم شده بودیم .. دنیا در دستان ما بود .. زیر عشق و هوس ما . در استیل سگی هم با اون سکس کردم . . نسترن می خواست کیر منو با همون شرایط خونی و رنگ و بوی خون بخوره ولی شستمش تا واسم ساک بزنه ... چه لذتی می داد ساک زدن نسترن فداکار .. حس می کردم که تمام جسم و روحم با این کارش به آرامش می رسه ... قطرات آبم توی دهن نسترن جاری شد و اون همه شو خورد .. لحظاتی بعد هر دو در آغوش هم بودیم .. و اون با مو های سینه ام بازی می کرد ...
من و نسترن مدتی بعد با هم از دواج کردیم ..
-ناصر چرا نمی ذاری اون زیر پیرهن خونی رو بشورم ..
-نسترن اون خون واسم مقدسه لحظه ای که تو بهم اعتماد کردی و جسم و روحتو در اختیار من گذاشتی . ..
-قسمت خونو که اون پایینه و رو لبه اشه نمی شورم ..
-می ترسم آب بخوره ...
-خیلی دیوونه ای ناصر ..
-دیوونه توام نسترن .. دوستت دارم .. عاشقتم .. هیچوقت تنهام نذار نسترن ..
-من تنهات نمی ذارم ناصر .. تو هم واسه همیشه برام بمون ..
-فقط یه شرط داره نسترن ..
-می کشمت حالا واسم شرط می ذاری ؟ ! بگو چه شرطی ؟!
-شرطش اینه کاری به زیر پیراهن خونی نداشته باشی ..
-فدات شم .. هرچه واسه تو مقدسه واسه منم مقدسه .
دستامو دور کمرم عشقم حلقه کرده و لبامو رو لباش گذاشتم و حرکت برای سکسی دیگه رو شروع کردم یعنی شروع کردیم ...پایان .. نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
سپیــــــــــدی زیـــــر سیـــــاهــــــــــی

داستانی واقعی به نقل از یکی از رانند گان تاکسی تلفنی : پشت رل نشسته بودم و سرگرم مسافر کشی .. لعنت بر این زندگی که با مدرک فوق لیسانس باید بشینی و توی آژانس کار کنی . ولی به خاطر این که خرج زندگی رو پیش ببرم مجبور بودم که رانندگی کنم . یه روز یه مسافری به تورم خورد که یه زن زیبا رو ولی محجبه بود . داشتم به خودم می گفتم که اگه اون بخواد مقنعه و چادرشو بر داره چه شود ! طوری هم حرف می زد و کلماتو شمره ادا می کرد که راستش مراقب حرف زدنم بودم که بهش بر نخوره ... مدام از نظام و رژیم دفاع می کرد . از جامعه و وضع بد زنان و بد حجابی می گفت . یهو رفت چسبید به وضع بد اقتصادی و این که جوانان نمی تونن ازدواج کنن ....
با خودم گفتم بذار هر چی دلش می خواد بگه بگه ... شاید بخواد از من حرف بکشه شر درست کنه . راهشم خیلی طولانی بود ...
ازم پرسید زن داری ؟
-نه .. من الان فوق لیسانس دارم ..
-برادر زاده من دکترا داره بیکاره ...
پیچیدیم به یه جاده روستایی .. جای دنج و آرومی بود ...
-ببخشید یه لحظه نگه می دارین ؟
ماشینو نگه داشتم . سرمو که بر گردوندم داشتم شاخ در می آوردم .. کاملا بر هنه بود.. با این که شب بود ولی پوست تنش از سپیدی برق می زد ..
-باید هوامو داشته باشی
-کاسه کوزه هاتو جمع کن ..من پول زیادی ندارم که بهت بدم . تا حالا پدرم نتونسته بهم زور بگه ...
-جیغ می کشم میگم می خواست بهم تجاوز کنه لختم کرد
-این طرفا کسی نیست
-فکر می کنی ..من با این جا آشنام ...
چه سینه های نوک تیزی داشت ! ولی از این پررو بازی و نقشه چینی اون خوشم نمیومد منو از کاسبی انداخته بود تازه باید یه چیزی هم دستی بهش می دادم . داشت به التماس میفتاد که اونو بکنم و یه چیزی به اون بدم . اصلا حال و حوصله سکسو نداشتم ...
-خونه مون همین نزدیکیه . میای بریم خونه مون ؟
زنه حدود سی سال سن داشت . چه بدنی ! چه مو هایی ! انگار مهتاب درست به تن اون می تابید ..
گفت -من هرزه نیستم ..
خنده ام گرفته بود .
-من توی همین خیابون و کنار باغ ها کارمو می کنم .. بخوای سر و صدا کنی حسابتو می رسم .
رفتیم به یه جایی که تونستیم ماشینو حسابی استتار کنیم .. رفتم پشت . کنارش نشستم ... در همین فاصله خودشو خوشبو کرده و به بدنش عطر و ادکلن زد . طوری که به شدت وسوسه ام کرده بود ... خیلی خوشگل بود . اندامش هم حرف نداشت . در ماشینو باز کردم یه نگاهی به اطراف انداختم .
-نترس کسی نمیاد ...
درو که باز کردم انگار تنش مشخص تر شده بود .. چه پوست نرمی داشت ... من فقط شورت و شلوارمو در آوردم . دوست داشتم کسشو لیس بزنم .. ولی واسه این که پر رو نشه همون اول کیرمو فرو کردم توی دهنش .. اونم با لذت داشت واسم ساک می زد . از این حرکتش که اول ازم پولی نگرفته بود خوشم اومده بود . لحظاتی بعد لبامو گذاشتم رو همون لباش ... بعد سینه هاشو خوردم .. چه کس کوچولویی داشت ... انگار تازه کار بود .. زیر بغل و شونه ها و حتی انگشتاای دست و پاشو می لیسیدم . خیسی های کسشو می خوردم .
-منو بکن ..منو بکن .. زود باش .. من کیر می خوام ...
همون جوری که حدس می زدم کس کوچولو و تنگی داشت ... خیلی ناز بود .. یه ضرب کردمش تا ته ..
-اخخخخخخخخخ نههههههههه چقدر کلفته ....
-این قدر جیغ نکش . نمی ترسی ؟ نزدیک محلته .
دستمو گذاشتم جلو دهنش و با حد اکثر سرعت کیرمو می کردم توی کسش و می کشیدم بیرون . یه جای کار حس کردم که که ار گاسم شده .. دستاش به دو طرف باز شده بود .. دلم می خواست آبمو توی کسش خالی می کردم ولی از اون جایی که ترسیده بودم باردار شه و همه اینا یه نقشه باشه کیرمو گذاشتم لای سینه هاش و بینش خیس کردم . یه پنجاه هزار تومنی در آورده دادم بهش .. اونو تا دم در خونه رسوندم ... به وقت بر گشتن با خودم فکر می کردم که وضع اقتصادی و بی بند و باری جامعه به کجا رسیده که باید فقر و فحشاء در جامعه بیداد کنه تا یه عده مفتخور از خدا بی خبر به نام دین حکومتو در دست بگیرند و بر این مردم ستم کنند .. ولی با همه این ها و حس آزادی خواهی , توی کمر و دور و بر کیرو بهتره بگم در تمام وجودم احساس سبکی و آرامش می کردم . ... پایان ... نویسنده ... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
لـــــکـــــــــــــــــــــه نـــــنــــــــــــــــــــگ

با هم همکلاس بودیم . تو دانشگاه . من بودم و اون چهارتا تا دختر . همه هم هم سن بودیم . من و سیمین و سارا و ساناز وزیبا . اونی که از همه با اخلاق تر و زیبا تر بود زیبا بود . منم که اسمم بابکه خیلی خوش تیپ و سر حال بوده و همه دوست داشتند که با هام دوست باشن . اون سه تایی که اسمشون با حرف س آغاز می شد خیلی دوستم داشتند و به من اظهار علاقه می کردند . حتی راضی شده بودند خودشونو در اختیار من بذارن ولی من قبول نکرده بودم . در عوض بعد از این که فارغ التحصیل شدیم از اونی که خوشگل تر بود و متین تر تقاضای ازدواج کردم و اونم پذیرفت . من و زیبا با هم از دواج کردیم و اون سه تا هم ازدواج کردند ولی از بس جنسشون شیشه خرده داشت هر سه تاشون یه سال نشد که بیوه شدند . البته بیوه مطلقه . رفت و آمدشون با ما رو قطع نکرده بودند . ازشون خوشم نمیومد . نمی دونم چرا حتی اون موقعی که با شوهرشون به ما سر می زدند بازم جلف بازی در می آوردند . من و زیبا پس از تموم کردن درسامون هر دو مون دبیر شدیم . دبیر زبان انگلیسی ولی اون سه تا در پذبرش استخدامی رد شدند و با توجه به این که پدرای پولداری داشتند زیاد براشون مهم نبود .. من و زیبا خوشبخت بودیم . بعد از دو سال ازدواج اون تازه بار دار شده بود . تابستون بود و منم شاگرد خصوصی داشتم . نزدیک امتحانات تجدیدی بود و واسه همین همراه خونواده پدر زن نتونستم برم مشهد و عیالو فرستادم تا از طرف من نائب الزیاره باشه . همون روزی که رفتند زنگ در خونه مون به صدا در اومد و سر و کله اون سه تفنگدار پیدا شد . سه تایی خودشونو مث جنده های سر خیابونی آراسته بودند . هرکدوم کون داشتند به اندازه یه سینی بزرگ که انگاری داشت شلوارجینشونو می ترکوند و می خواست بزنه بیرون
-دعوتمون نمی کنی بیاییم داخل ؟/؟
-آخه زیبا نیست رفته سفر
-چه بهتر
-یعنی چه مگه شما واسه دیدن اون نیومدین .
-چه فرقی می کنه . مگه یادت رفته ما با هم همکلاسای قدیمیم . آدم که این قدر خسیس نمیشه . یه چایی آب انبه ای آب اناری .. از این آب میوه ها که همیشه تو خونه تون پیدا میشه . از اون طرف شهر اومدیم این طرف شهر این جوری ازمون پذیرایی می کنی؟/؟ صبر کن زیبا بر گرده بهش میگم .
دعوتشون کردم بیان داخل . واسشون شیرینی و آب انار آوردم . یکیشون گفت یه لیوان آب میخواد رفتم واسش آب آوردم
-بابک جون این آب انبه روخودت بخور . من فعلا هوس آب کردم .
-سیمین تو همیشه هوس آب داری .
-چیکار کنم سارا جون دیگه از ریشه خشکیده ایم دیگه مگر این که این آقا بابک بهمون آب بده .
-بچه ها منم هستما .
-اوخ ساناز جون تو دیگه چرا . تو که تازه از شوهرت جدا شدی ..
از طرز صحبتشون خوشم نمیومد .
-بفرمایید خانوما آب میوه و شیرینی و آبتونو میل کنین
-به! آقا بابکو.... محترمانه داره عذر ما رو میخواد چهار سال با هم تو یه کلاس بودیم . یعنی اگه تو چند تا کلاس هم بودیم با هم بودیم ..
نزدیک بود دستشونو بگیرم و بندازمشون بیرون که دیدم سرم داره گیج میره .. افتادم زمین دیگه هیچی حالیم نشد . آخرین جملاتی رو که پس از بیداری به یاد می آوردم این بود که داشتند می گفتند بچه ها اثر کرده زود باشین زود باشین .. وقتی هم که بیدار شدم خودمو در یه وضعیت آشفته دیدم . نفهمیده بودم که چه بلایی سرم اومده . انگاری که منو لخت کرده باشن و باهام ور رفته باشن . یواش یواش یادم اومد که اون سه تا شیطان اینجا بودند. زود به تمام سوراخ سنبه های خونه سرک کشیدم . همه چی سر جاش بود . شکر خدا دزدی نکرده بودند . هنوز خوابم میومد . گرفتم دوباره خوابیدم تا اوایل شب که با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدم .ساناز بود .
-خوش گذشت بابک ؟/؟ آدرس آپارتمان مجردی ما رو که بلدی . تو میای اینجا یا ما خودمون بیاییم
-واسه چه کاری ؟/؟ اصلا بعد از ظهر چه بلایی سرم آوردین ؟/؟ تمام تنم داره می سوزه . هنوزم خواب دارم سرم گیج میره .
سارا گوشی رو از دستش گرفت و گفت اگه بیای پیش ما قول میدیم که خوابت بپره و حالت جا بیاد . الان 6 ساله که داری به ما نه میگی . خیلی بیرحمی بابک .. یه ساعت دیگه یه راننده آژانس یه امانتی واست میاره اون وقته که قدر ما رو بهتر می فهمی . اون امانتی که به دستت رسید خودت واسه مون زنگ می زنی . دیگه اون وقت حوصله شو نداریم بیاییم اینجا . خودت باید پاشی بیای پیش ما
-خفه شین آشغالا .
گوشی رو گذاشتم .یه ساعت بعد یه سی دی یا همون نوار دی وی دی رسید به دستم . منو بیهوش کرده بودند و طوری صحنه رو ردیف کرده بودند که انگاری دارم باهاشون حال می کنم . روی تخت روی زمین . با یکیشون با دوتا و با سه تاشون .. من که یادم نمیومد چیزی گفته باشم ولی یه ناله هایی می کردم که شبیه سوز هوس بود . بی انصافا در اکثر این صحنه ها طوری جلو صورتمو پوشونده بودند که بیننده نفهمه که من خواب و بیهوشم . حتی یه صحنه که چشای بسته ام مشخص شده بود یه حالتی شبیه به خماری هوس رو داشت . در یکی از این صحنه ها ساناز رو کیر من نشسته بود و سارا هم کوسشو گذاشته بود رو دهنم . براشون زنگ زدم
-منظورتون از این کارا چیه .
-هیچ منظوری نداریم بابک جان فقط خیلی زشته آدم تا سر زنشو دور ببینه با دوستاش رو هم بریزه . ماشاءالله برم اشتها رو نه یکی نه دو تا اونم سه تا .
-دارین منو تهدید می کنین ؟/؟
-چه تهدیدی ! هرکی خربزه می خوره باید پای لرزش هم بشینه .
پاشدم رفتم اونجا . سه تایی شون بازم خودشونو ردیف کرده بودند . این بار کمتر مالیده بودند .
-مثل این که این جوری بیشتر می پسندی بابک جون . تو ما رو لخت می کنی یا خودمون لخت شیم
-خفه شین بچه ها
-ما بچه نیستیم خانومیم .
-هرکی این فیلمو ببینه متوجه می شه که دست سازیه و من بیهوش بودم .
-شاید حق با تو باشه زیبا که از سفر بر گشت بهش نشون میدیم ببینیم نظر اون چیه . حالا چی میگی ؟/؟
-خواهش می کنم بچه ها . به همون نون و نمکی که با هم خوردیم قسمتون میدم دست از سر من و زنم بر دارین . اون بار داره . اگه این فیلمو ببینه دق می کنه . واسه بچه هم خوب نیست .
-تو باباشی من دیگه لال شده بودم . اصلا نمی تونستم حرف بزنم . اومدن طرف من . محترمانه داشتن بهم تجاوز می کردند و ازم کاری ساخته نبود . دونفرشون باهام ور می رفتند ساناز رفته بود آشپز خونه یه خورده خوردنی بیاره
-اوخ عزیزم بیا ببین سیمین واست چه جوری تب کرده . 6 ساله که منو کشتی تو . تو از یه اسب وحشی هم سر کش تری بیا و ببین که مردا واسه ما دارن سر و دست می شکنن و ما کف کرده توییم .. این قدر بیحال نباش . تکون بخور . بریم رو تخت .؟/؟ حموم ؟/؟ یا همین جا خوبه ؟/؟ فعلا همین جا می مونیم تا یه خورده حالت جا بیاد . وقتی زیبا رو مجسم می کردم که متوجه این جریانات بشه و در مورد من چه بر داشتی می کنه داشتم آتیش می گرفتم . روزمین دراز شده بودم . سیمین داشت کیرمو ساک می زد و سارا هم کونشو گذاشته بود رو دهنم
-بابک عزیزم . لیس بزن ببین چقدر خوش طعمه ؟/؟ بوی یاس میده . همون بویی که ازش خوشت میاد .
از ناچاری و این که زودتر از شرشون خلاص شم زبونمو کشیدم رو کوسش . کوسش خیس خیس بود . کیرم مگه چقدر می تونست مقاومت کنه . شق شده بود .
-ووووووییییی سارا ببین چقدر دراز و کلفت شده . دوبرابر مال شوهر سابقمه .
-راست میگی از مال شوهر منم خیلی قبراق تر و کلفت تر نشون میده .
سیمین رو کیرم نشست . بااین که از این عمل نفرت داشتم ولی لذت می بردم . با این حال حواسمو بردم جای دیگه که آبمو تو کوس سیمین خالی نکنم
-نترس بابک ما این قدر نامرد نیستیم . هیشکدوممون بار دار نمیشیم . از اول ازدواج تا حالا که مطلقه هستیم داریم قرص ضد بار داری می خوریم . گور پدر بچه و پدر بچه . دوروز دنیا رو می خوایم بی سر خر حالشو ببریم
-آهههههه نههههههه سیمین نهههههه
-آرررررررره بابک این کوسسسسس منه که روسر کییییییرررررت نشسته
-سیمین چقدر خیسسسسسه
-از خودت بپرس نامرد 6 ساله که بهت میگم مال خودت , تازه امروز راضی شدی و داری حال میدی . چون زنت رفته سفر با خیالی راحت داری باهامون حال می کنی . زبونم لال شده و حال نداشتم دیگه باهاشون یکی به دو کنم .. سارا از هوس کوسشو به دهنم می مالید و منم با بی میلی کوسشو میک می زدم . سیمین جیغ می کشید .
-واییییییی بابک بیرحم چطور دلت اومد این همه مدت منو از کیرت بی نصیب بذاری .. بااین که گفت بار دار نمیشه ولی دوست نداشتم خالی کنم . یه دوری رو من زد که موقع گاییده شدن بتونم کونشو ببینم .
-زیبا میگه تو عاشق کون چاقی . ببین و حال کن . از کون زیبا هم گنده تر و خوش تر کیب تره . اینو راست می گفت ولی من کون عیالمو می خواستم
-آههههههه نههههههه سیمین چیکار می کنی
-دارم آتیشت می زنم
-آیییییی آی آی آی ببین بابک من دارم همش فعالیت می کنم یه تکونی به کیرت بده دیگه . نکنه دلت واسه کوس زیبا تنگ شده . ببین کوس ما هم خیلی زیباست . تازه اون بار داره و تا چند وقت دیگه کوسش پت و پهن و زشت میشه .
یه نعره ای کشید که ساختمون به خودش لرزید . اون ارگاسم شده بود . کاری کرد که دیگه نتونستم جلو گیری کنم . کونشو روکیرم نگه داشت و اونو به صورت دایره ای می گردوند .
-بریز خالی کن . نترس عشق من .. چقدر دلم میخواست و میخواد اون آب کیرتو ببینم و بخورم ..
دیگه نتونستم خودمو نگه داشته باشم . چند برابر اون چه که فکرشو می کردم خالی کردم تو کوس سیمین دست خودم نبود . جز این هم راهی نداشتم . یه خورده از آب های بر گشتی از کوس سیمین ریخت رو شکمم .
-سارا ساناز بجنبین نباید یه قطره اش حروم شه .
ساناز از در غیب پیداش شد و سه تایی شون افتادن رو شکم من زبونشونو می کشیدن روشکمم و کیرمم میک می زدند و حسابی تمیزم کردند . حتی چند قطره آبی رو که از کوس سیمین در حال بر گشت بود بازم لیس زدند و قورتش دادند . منو بردند رو تخت . این بار سیمین غیبش زد وسارا افتاد رو کیرم . کیرم نه مثل اول ولی بازم سر حال شده بود . سارا هم ارضا شد و من این بار کمتر تو کوسش خالی کردم . خسته شده بودم . هرچند فشار رو دوش زنا بود ولی عصبی بودن خسته ام می کرد . البته کیف هم می کردم . این طبیعی بود که لذت ببرم ولی نه به اون درجه ای که با تمایل باشه . نمی دونم چرا هر کی که به ار گاسم می رسید منو ول می کرد و می داد دست اون دونفر دیگه . این بار نوبت ساناز بود که به من تجاوز کنه .. اون بیشتر از بقیه با من حال کرد و بهم حال داد . سینه هاشو گذاشت تو دهنم و منم واسش میک می زدم دیگه جایی واسه عرض اندام سیمین باقی نمونده بود و اونم رفت یه قبرستونی پیش سارا .. خودشو انداخت رو من و با بوسه های داغش شهوت منو زیاد کرد . دستمو انداختم دور کمرش و خودمو از پایین به بالا به کوسش می کوبیدم .
-اوخ ساناز تو چقدر خوش شانسی . بابک داره خودش تو رو میگاد
-رفقا حسادت نکنین . همه با هم دوستیم . اگه اون حالا داره به من حال میده واسه اینه که شما بهش حال دادین و هواشو داشتین .
-بابک جون بزن کوسسسسسم داره آتیش می گیره . به حرف اونا توجه نکن کارتو بکن .
ساناز خوشگل تر و هوس انگیز تر از اونا بود . انگشتمو می کردم تو کوسش و میذاشتم تو دهنم و با این کارم هوسشو زیاد می کردم . دست از جیغ زدن بر نمی داشت زبونم باز شده بود .
-ساناز لب بده لبتو میخوام . جوووووون ..
یه لحظه دوباره فکرم رفت پیش زیبا . ازخودم خجالت کشیدم . رفتم تو فکر و شل شدم ولی ساناز داشت همچنان منو می گایید
-بچه ها چش کردین ساکت شد . فیلش یاد هندوستون کرد .
واسه این که زود تر از شرشون خلاص شم دوباره ادامه دادم . ساناز حشری رو هم به ار گاسم رسوندم . این بار من رفتم روی طرف و با چند تا ضربه کار ساز و نهایی آب کیرمو ریختم توی کوس ساناز و همونجا افتادم . خواستم بر گردم خونه ولی نذاشتن . سرم درد گرفته بود . هرچند دفعه دوم و سوم خیلی کم خالی کرده بودم ولی احساس ضعف می کردم . تا صبح هر بلایی که دوست داشتن سرم آوردن . وقتی هم که می خواستم برم گفتند بازم از این طرفا میای دیگه . وقتی گفتم نه .. گفتند دیشب که خیلی حال کردی . تا صبح نخوابیده بودیم . چند تا نوار دی وی دی هم دادن دستم .. وقتی رفتم خونه دیدم یه چند ساعتی از جریانات دیشب هم فیلمبر داری شده این بار با شفافیتی بیشتر و تحرک من و حتی گاهی حرف زدن از سوی من . غروب واسم زنگ زدند و ازم دعوت کردند
-نوار تکمیلی رو دیدی ؟/؟ خوشت اومد ؟/؟
دیگه حسابی ازم باج می گرفتند و باج خواهی اونا همون کیر خواهیشون بود . زیبا بر گشت و این وضعیت ادامه داشت . خسته شده بودم . نمی تونستم بیشتر از این اونم نا خواسته به زیبا خیانت کنم . هر چند بسیاری از مواقع لذت هم می بردم ولی این لذتو نمی خواستم . می خواستم به زیبا جریانو بگم دیدم بار داره . زایمان کرد . خواستم بگم دیدم که داره به دختر کوچولوی ناز و خوشگلمون شیر میده . پنج شش ماهی گذشت و شیر مادر کم شد و از شیر خشک و چیزای دیگه به عنوان نیروی کمکی استفاده می شد . دیگه تصمیممو گرفتم . حقیقتو به زیبا گفتم . انتظار بر خوردی منطقی از اونو داشتم که درجا یکی همون اول گذاشت زیر گوشم .
-من به وفای تو می نازیدم . همه جا به تو افتخار می کردم . فکر می کردم تو تنها مرد با وفای دنیایی ولی حیف اشتباه می کردم . چقدر ساده و احمق بودم که این همه مدت داشتی فریبم می دادی . دروغگو . حالا داری واسم داستان تعریف می کنی ؟/؟ این حرفتو این دروغ تو به درد فیلمنامه نویسی هم نمی خوره
-زیبا من بیگناهم
-حالتو کردی کیفتو کردی اون وقت میگی من بیگناهم ؟
-من ترسیده بودم چیکار می کردم .
از سیر تا پیاز ماجرا رو واسش تعریف کردم . خدا پدرشو بیامرزه که همه رو گوش کرد و می دونستم که با اون حافظه قوی که داره همه رو به خاطر سپرده ولی افسوس که قبول نمی کرد . اون رفت خونه باباش . منم رفتم خونه اون سه تفنگدار ها . دیگه بهم اطمینان کرده بودند و کلید رو در اختیارم گذاشته بودند .. موضوع رو به صورت نصفه و نیمه واسشون گفتم . نگفتم که دیگه پیش زیبا گفتم که اونا نقشه چیدند تا منو به این روز فلاکت بار بندازن .
-دخترا البته باید بگم خانوما من امروز از شر زیبا خلاص شدم . گفتم که نمی تونم با یه زن باشم و دوست دارم با شما حال کنم . این جوری بهتره چهار تایی مون با هم زندگی می کنیم . اصلا من و زیبا برای هم ساخته نشده بودیم این حرفا رو که می زدم مثل خر کیف می کردند . قبل از این که لخت شیم ازشون تشکر کردم و گفتم
- بچه ها خوشگلای نازنین . ازتون ممنونم که با این نقشه ای که چیدین بهم نشون دادین که این زن زیبا با اخلاق نازیباش به دردم نمی خوره . من امشب خوشبخت ترین مرد دنیام . می خوام به اونی که این فکر به سرش افتاده که این نقشه رو بچینه با بیهوش کردن من ازم فیلم بگیره شیرینی بدم و فقط تا فردا صبح با اون باشم .
ساناز گفت این فکر من بوده . سارا گفت نه اول من گفتم . سیمین فریاد زد خفه شین دروغگوها . یادتون رفته ؟/؟ زیبا که می خواست بره مشهد زنگ که زد گوشی رو من گرفتم اون با من خداحافظی کرد این فکر تو سر من افتاد . واسه یه کیر خوردن چرا رفاقتمونو بهم می زنین ؟/؟ این من بودم که ترتیب کا را رو دادم وحدود نیم ساعت داشت از ریزه کاریهای کاری که کرده بود می گفت .
-سیمین جون این قدر حرص و جوش نزن . من خودم می دونم تو حقیقتو می گی . باشه به هر سه تاتون می رسم ولی بیشتر به سیمین . دم صبح میرم سراغ اون دو تا . به وعده ام عمل کردم . اون شب بیشتر از هر وقت دیگه ای با لذت اون سه نفرو به ار گاسم رسوندم . صبح روز بعد رفتم سراغ همسرم زیبا . نمی خواست منو ببینه .
-عزیزم بذار واسه آخرین بار از خودم دفاع کنم . درسته من گناهکارم ولی به خاطر تو حاضرم هر کاری بکنم . حاضرم بمیرم . من عذاب کشیدم . شکنجه زیادی تحمل کردم
-من بمیرم بابک اگه من همچین شکنجه ای می شدم تو منو می کشتی .
--خواهش می کنم زیبا . این فیلمو ببین . این فیلم سکسی نیست ولی با ترفند خودشون دستشونو رو کردم . قبل از این که تکشونو بزنن پاتک زدم . با همون حیله خودشون باهاشون جنگیدم . فقط یه بار ببینش . من از زندگیت میرم . شایدم خودمو کشتم . دلت میخواد دختر کوچولوت یتیم شه ؟/؟
با این که اهل اشک و گریه نبودم ولی احساساتی شده مثل ابر بهار اشک می ریختم . از خونه رفتم بیرون . موبایلم زنگ خورد . زیبا بود .
-بیا باهات کار دارم .
تنها بود سرشو انداخته بود پایین
-بابک خیلی ساده ای . فکر نمی کردم این قدر ساده و احمق باشی .
-همین حالا اگه اولین فیلمی رو که ازت گرفتم بهت نشون بدم اون وقت می فهمی که جریان چیه ولی حیف که زننده هست . شاید اون موقع طور دیگه ای فکر می کردی . حالا این زیبا بود که اشک می ریخت و منم با هق هق او گریه می کردم . اونو در آغوش گرفته و بوسیدمش . یواش یواش آشتی کردیم .
-صبر کن با این سه تا ولد چموش کار دارم .
زنگ زدم یه آژانس بیاد . یه نسخه از رو نوار اصلی که از صحبتا و اعترافات اون سه تا و مخصوصا سیمین بر داشته بودم رایت کرده و دادم دست راننده وآدرسو بهش دادم گفتم که بده به دست صاحب خونه . یک ساعت بعد زیبا واسشون زنگ زد . دوستان قدیمش افتاده بودن به پاچه خواری ولی زیبا ول کنشون نبود
-حیف که الان غروبه ولی از همین الان تا فردا صبح مهلت دارین که کاسه کوزه هاتونو جمع کنین و از این شهر برین به هر قبرستونی که دوست دارین وگرنه فردا همین موقع باید خودتونو پشت میله های زندان ببینین ... پایان .. نویسنده .. ایرانی نوشته شده در اوایل فروردین 1391
     
  
زن

 
وقتــــــــــی پســــــــــرم میشــــــــــه بــــــــــرادر زنــــــــــم

فوق لیسانس کامپیوتر گرفته بودم و آخرشم با کلی هزینه یه مغازه ای رو اجاره کرده توی یکی از کوچه پس کوچه های دنج شهر چلوکبابی راه انداخته بودم که صاحبش از اون سر مایه دارای گله گنده ای بود که یه خونه ویلایی بزرگ کنار همون مغازه داشت .. تیمور خان و زنش فتانه و دخترش تارا توی اون خونه زندگی می کردند ... هرکدومشون یه ماشین جدا داشتند ...تارا و فتانه هر دو شون خیلی خوشگل بودن . تارا بیست و دوسالش بود و درس می خوند و فتانه هم چهل سال تمام داشت .. تو فانتزی های خودم می دیدم که دارم با هر دو شون حال می کنم . تارا به نظرم دختر لوسی میومد ولی خیلی بابایی بود. اکثرا با دو تا توله سگ پاکوتاه دور و بر مغازه می گشت یکیش نوک مدادی و یکی دیگه هم به رنگ سفید بود .. من سی سالم شده بود و خونواده از بس بهم سر کوفت می زدند دیگه مجبور شدم برم به دنبال کار و کاسبی ... تازه رفته بود بازارم بگیره و از کوچه پس کوچه های اطراف مشتری جذب کنم که تیمور خان یه شب که می خوابه صبح دیگه بیدار نمیشه ... تا چند روزی دلهره داشتم از این که نکنه بخوان منو بندازن بیرون و مغازه رو یه کاریش بکنن که خوشبختانه بهم گفتن به کارم ادامه بدم . از اون جا به بعد بود که بیشتر به سر و وضعم رسیدم و مخ زنی ها رو شروع کردم . می خواستم با فتانه که خیلی هم خوشگل بود و ده سالی رو ازم بزرگتر بود حال کنم . طوری مخشو کار گرفته بودم و خودمو عاشق دلخسته اش نشون داده بودم که روزی چند بار میومد بهم سرمی زد .. این دخترش تارا شده بود ماماچه ما ... هر دوشون اندام و کون و کپل درست و حسابی داشتند ولی مادره آبدار تر بود و من می خواستم با اون حال کنم .. اما فتانه می گفت باید منو عقد کنی ... راستش من راضی به این کار نبودم . جواب خونواده امو چی می دادم . هرچند یکی دوبار باهاش حال کردم و بر نامه سکس کاملو انجام دادم ولی سیر نشده بودم و تارا هم خیلی چوب لاچرخ می ذاشت و مدام متلک می پروند . خلاصه بهش گفتم یه چند ماه صیغه باشیم که تارا جون اعتراضی نداشته باشه بعد یه کاریش می کنیم ... پدر و مادرم منو می کشتند .. ازدواج با زنی ده سال بزرگتر از خودم که یک دختر بزرگ هم داره ... خلاصه به این بهانه که چلوکبابی کارش زیاده کمتر می رفتم خونه ام و بیشتر وقتای فراغتو بودم پیش فتانه .. فقط روزی دو سه ساعت اونم دم غروب و اوایل شب می رفتم سر کار . بقیه مدتو بودم ور دل زن صیغه ای مون . هر وقت توی اتاقمون خلوت می کردیم مراقب بودیم که زیاد سر و صدا نکنیم که به گوش این تارا نرسه و آبرومون نره ..
-آخخخخخخخ جمشید اگه بدونی چه حالی میده .. فکر می کنم تازه دارم با هات سکس می کنم .
-ما که چند بار قبلش با هم بودیم
-ولی حالا من زن تو هستم دیگه .. دو سه ماه دیگه میشم عقدت .. اونم واسه خودش یه لطفی داره ...
چه هبکلی داشت ! .. با این که فتانه خیلی خوشگل و خوش اندام بود ولی ده سال ازم بزرگتر بود و می دونستم که خونواده ام ناراحت میشن .. با این حال سعی داشتم طوری فتانه رو وابسته اش کنم که حتی اگه عقدش هم نکردم و مخالفت کردم با این کار دلشو نداشته باشه که از من دل بکنه . چه اتاق خوابی ! چه نور های رنگ و وارنگی !.. بیچاره تیمور خان ! هر چند اگه نمی مرد من به نوا نمی رسیدم . اون شب اول کونشو چرب کردم یعنی سوراخشو همون اول فرو کردم توی کونش که جیغش رفت آسمون ...
-یواش تر تارا می شنوه ..
فتانه : چقدر از تارا می ترسی ؟ مادرش که گناه نکرده . نمی تونه بدون شوهر باشه ..
تلنبه زدن من و کردن کس و کونش شروع شده بود . طوری حشریش کرده بودم که پی در پی جای کیرمو توی کس و کون و دهنش عوض کرده آخرشم توی دهنش خالی کردم . .. دیگه مادره باهام در مورد دخترش حرف می زد و این که تو حالا جای باباشی و باید حواست به اون باشه که افسردگی نگیره .. باهاش حرف بزن ببین دردش چیه ...
-اون که اصلا تحویلم نمی گیره و از این ناراحته که من جای باباشو گرفتم .
تارا خیلی بد قلق شده بود . بیشتر وقتا که من اون جا بودم از تو اتاقش در نمیومد . چه اندامی هم داشت این تارا ! راستش به خاطر ترس از مادرش و این که نونمون آجر نشه و این که خود تارا هم خیلی بد اخلاق بود سکس با اونو دیگه خیلی رویایی می دونستم . می خواستم مثل یک مرد باهاش حرف بزنم خودمو خیلی جنتلمن و دلسوز نشون بدم . با توجه به این که مادرش هم منو آزاد گذاشته بود که بهش روحیه بدم این بهونه رو داشتم . خونه شون حیاط وسیعی هم داشت بالای پونصد متر که بیشترش باغچه بود و گلکاری شده .. یه روز که اونو توی باغچه گیر آوردم به زحمت و پس از یک ساعت موفق شدم که چند کلمه با هاش حرف بزنم .اون دو تا سگ یا توله سگ پا کوتاه که چش نداشتم هیشکدومشونو ببینم باهاش بودن . وقتی بهش گفتم دخترم, یه پوز خندی زد و گفت جدی بهم میاد دخترت باشم ..؟ خلاصه از این گفت که مادرش به فکر تفریح و لذت خودش بوده و هنوز کفن پدرش خشک نشده به فکر جانشینش افتاده ... بی انصاف ملاحظه منو نکرده بود که داشتم با هاش حرف می زدم . چاک بلوزش طوری بود که نصف سینه های درشت و سفیدشو انداخته بود توی دید .. دلم می خواست همون جا می خوابوندمش و به این فضولی هاش خاتمه می دادم . به هر چیزی کار داشت دختر پررو به تو چه مربوطه که مادرت شوهر کرده .. یکی دویار حس کرده بودم که اون به هنگام سکس دور و بر اتاق ما می پلکه .. برای همین مراقب صدا و ناله های خودم و مادرش بودم .. ولی با خودم گفتم از امشب می دونم چیکار کنم . یا هوشیارانه میای یا سهوی .. واسه چی خجالت بکشم ؟ تو باید خجالت بکشی که باید توی اتاق خودت باشی و کپه مرگتو اون جا بذاری . باز خوبه که خونه تون دریاست ... دختره بی ادب .. مادرش دلش می سوخت و مثلا می خواست که مثل یک روانشناس اونو کنکاش بکنم و درمانش کنم .. بهش حق دادم .. حرفاشو تایید کردم .. طوری رفتار کردم که انگاری من امامزاده دهرم و مثلا مادرش باید بیشتر هواشو داشته باشه ...و تارا حس کنه که انگاری من علیه خودم هستم .. حس کردم رفتارش بهتر شده .. حتی بر خوردش .. با این حال تصمیمو منی بر سر و صدا موقع سکس تغییر ندادم . نیازی نبود که فتانه رو با خودم هماهنگ کنم . اون فقط به من توجه داشت و اگه جلوشو نمی گرفتم سر و صدا می کرد . می دونستم از این که کسشو بخورم خیلی خوشش میاد .. همون اول دو تایی مون لخت شدیم و دهنمو انداختم روی کس تپل و گنده اش . در حالتی این کارو انجام دادم که یه پهلو باشه و کیرم توی دست اون قرار بگیره .. می دونستم اون هر حالتی رو که درش قرار بگیره شروع می کنه به سر و صدا و نالیدن . به یه شیوه ای هم کسشو می خوردم که اگه تارا کنار استخر هم می رفت صدای مامانشو می شنید ... قسمت بالای کسشو گرفته بودم توی دهنم و طوری که گازش نگیرم اونو می گردوندم ..
-ووووووویییییی جمشید آخخخخخخخخ ... سوختم سوختم ..
کف دستمو هم گذاشته بودم روی کسش و و از این که از هوس ورم کرده لذت می بردم . حس می کردم کیرم کلفت تر از هر وقت دیگه ای نشون میده .. تونستم فتانه رو با همون خوردن کسش ار ضا کنم ... با صدای بلند کیر می خواست و منم از همون روبرو یه ضرب کیرمو کردم توی کس .. بعد اونو در یه حالت سگی نشوندم و امونش ندادم . صدای شلپ شلیپ بر خورد بدنهامون فضای ساکت خونه رو پر کرده بود .
-واااااایییییی جمشید جونم سیر نمیشم ...
-چه بدن ناز و تازه و تپلی داری ...
-بازم داره میاد ..
-امشب تو چته .. خیلی حریصی .
-من همیشه حریصم ..
طوری به خودش لرزید و با تمام وجود لرزش و خالی شدنشو نشون داد که منم خودمو رها کردم و تا می تونستم توی کسش خالی کردم . ..
روز بعد دیدم که تارا خیلی سر سنگینه .. اما لباسای فانتزی تری پوشیده . دوست داره جلب توجه کنه ... روز به روز با هم صمیمی تر می شدیم . یه دلبستگی خاصی بین ما به وجود اومده بود که تا حدود زیادی هم اونو با مخ زنی تر کیبش کرده بودم . می خواستم جا پامو توی اون خونه محکم کنم . ظاهرا از نظر مذهبی کسی که مادرو می کنه دخترشو نباید بکنه یا بالعکس .. ولی من که این چیزا حالیم نبود . بد جوری رفته بودم توی نخ تارا . یه روز که فتانه رفته بود اطراف شهر برای دیدن پدر و مادرش من و تارا خونه تنها بودیم . اون رفته بود توی استخر تا تنی به آب بزنه چه اندام توپی داشت این دختره . پاهایی بلند و کشیده , باسنی متناسب با پا هاش , سینه هایی درشت و شونه هایی پر .. صورتی گرد و سفید .. داشتم دیوونه می شدم .. سینه هاشو هم انداخته بود بیرون . بدون سوتین با یه شورت نازک یا مایو کوچولو خودشو انداخته بود توی آب .. منم سریع خودمو دعوت کرده رفتم کنارش ..
-چه هوای گرمی !
تارا : تو که اومدی خنک شدم ..
-این که گفتی یعنی چه ؟! متلک بود یا خوشامد ؟
-هرچی می خوای حساب کن ..
راستش قبلا چند بار دستاشو گرفته بودم تو دستای خودم . تو چشاش نگاه کرده بودم و یه بار هم بوسیده بودمش . ولی همه اینا از اون جایی که زود گذر بود احتمالا زیاد بهش فکر نکرده بود . اما حالا بهترین وقتی بود که بتونم خودمو بهش دیکته کنم . با شورت فانتزی که پام کرده بودم و درشتی کیرمو خیلی خوب نشون می داد و اندام پری که داشتم حس کردم که گرایش خاصی بهم پیدا کرده .. مخصوصا این که می دونستم که یا سکس ما رو می بینه یا صدای هوس من و مادرشو می شنوه و به خاطر همین خیلی هیجان زده نشون میده .
-ولم کن .. تو اصلا برای چی این جایی
-راستشو بخوای واسه تو . من تو رو دوست دارم . عاشق تو هستم ..
-دروغ نگو .. تو مادرمو به خاطر پول و هوس می خوای ..
-باور کن من عاشق توام . می دونستم که دنیای من و تو فاصله ها داره و تو رو به من نمیده . اونم که خب یه زنیه که داره سنش زیاد میشه و عاشق من شد .. دیگه موندم چیکار کنم . وقتی هم می دیدم که تو با من سر ناساز گاری داری تاراجون دیگه حال و روز خودمو نمی دونستم .
تارا به شدت می گریست . حس کردم دوستم داره .. از کار این دخترا نمیشه سر در آورد . شناختنشون خیلی مشکله . نمی دونستم از کی عاشقم شده . جاش هم نبود که به دنبال شجره نامه باشم . دستامو دور کمرش حلقه زده و همون جا کنار استخر خوابوندمش .. خودمو انداختم روش .. لبامو گذاشتم رو لباش .. سینه هام رو سینه هاش افتاد . حس کردم که تمام بدنش داره می لرزه ..
-نههههههه ..می ترسم ..می ترسم .. هنوز دست هیچ مرد غریبه ای بهم نخورده هنوز از این کارا نکردم ..
-دوستت دارم . تو عشقمی .. باید از یه جایی شروع کنی ..
شورت اون و خودمو در آوردم و این بار پا هاشو باز کردم و کیرمو گذاشتم لای پاش و خودمو به آرومی روش حرکت می دادم ..
-نهههههه نکن .. نکن ..
اصلا خودمم نمی دونستم دارم چیکار می کنم . به هیچی فکر نمی کردم . دلم می خواست یه زن یه دختر جوونو در کنار خودم در آغوشم داشته باشم . هیشکدوم ندونستیم که داریم چیکار می کنیم . فقط وقتی از خواب گران بیدارشدیم که دیدم کیرمو از توی کسش بیرون کشیده و اونو که کاملا خونی بوده جلوی صورت تارا گرفتم . هر دومون متوجه شدیم که غرق هوس و بی خیالانه اون کاری رو که نباید می کردیم انجام دادیم ...
تارا : عشق من خودت رو ناراحت نکن به مامان چیزی نمیگم .
-نه .. آخر که چی ..
-من و تو مال همیم عشق همیم ... دوستت دارم جمشید ...
-ولی خیلی سخته به هم برسیم .
و به این فکر می کردم که میگن یک مرد نباید هم مادر رو بکنه و هم دختر رو . فقط می تونه با یکی شون حال کنه و کیرشو فرو کنه توی کسش . اما من هم مادر رو کرده بودم و هم دختر رو ... با هم رفتیم توی آب .. اونو بردم کناره های استخر . جابی که باسن گنده و تپلی اش توی دید باشه . دو تا قاچای کونشو که توی آب صاف استخر برق می زد و درخشش و سپیدی خاصی داشت بازش کرده کیرمو کردم توی کسش و دستامو رو سینه های درشتش گذاشتم . چقدر داغ بود و توی خنکی استخر می چسبید که کیرمو بزنم به ته کسش و شکمم بخوره به کونش ... کیرمو در آورده و به قصد کردن کونش اونو به سوراخ کون فشار دادم جیغی کشید که منصرف شدم .. از استخر اومدیم بیرون .. کیرمو گذاشت توی دهنش ...
-آههههههههه چقدر خوشم میاد از این که این جوری داری با کیف و لذت ساک می زنی . بخورششششش جوووووووون ...
چقدر آب کیرم زیاد شده بود . بعد یه حالت سگی قرار گرفت و کرمی رو داد به من که بمالونم به سوراخ کونش ... آخخخخخخ چه کیفی می داد .. با این که دوست نداشتم درد بکشه و دلم می سوخت ولی حالت چهره اون به وقت کون دادن و فشار آوردن خودش به زمین و فشردن پنجه هاش واسم جالب بود . دستامو گذاشتم رو سینه هاش و در حال چنگ گرفتنشون لباشو هم محکم اسیر لبای خودم کرده و به کیرم فشار آوردم تا سریعتر بره توی کون کرم مالونده اش ... چقدر بهم چسبید .. کاش اونم لذت ببره .. کیرمو در همون حالت به آرومی حرکت می دادم که حس کردم آبم داره خالی میشه ... ازم خواست که رو زمین و طاقباز دراز بکشم و اون با کیرش بیاد و رو من بشینه ..
رو من نشست کیرم در یه حالت زمین به هوا رفت تا ته کسش ..
-آخخخخخخخخ ... بگو .. بگو این کیر مال منه ...
چی می گفتم ؟! در اون لحظات اگه می گفتم مال مادرت هم هست دیگه سکس بهمون نمی چسبید .
-آره عشقم مال توست فقط مال تو
-مال مامان هم که هست ..
-چیکار کنم اون زن منه زن صیغه ای منه ...
-منم می خوام زنت باشم ..
-مگه میشه ؟ قانون می ذاره ؟
-صیغه که ثبت نمیشه ...
وایییییی اولش فکر کردم که یک تابلوی بزرگی روبروم قرار داره درست پشت تارا و پشت کونش ..اون مادر تارا یا زن صیغه ای من فتانه بود درست لحظه ای رسید که کیرم تا ته کسش قرار داشت .. دیگه اخراجی رو رو شاخش می دیدم . دیگه معلوم بود که چی شده .. یخ شده بودم . اما تارا خیالش نبود . عین سگ و گربه به هم می پریدند . و مدام همدیگه رو به خاطر مسئله ای محکوم می کردند ... منم فقط نگاهشون می کردم و می دونستم که حداقل حمایت یکی از اونا رو دارم . خلاصه خودشون بریدند و خودشون دوختند . مجبور شدند یه جوری با هم کنار بیان . قرار شد من تارا رو عقدش کنم .. فتانه هم همیشه صیغه ام باشه .. هر دو تا شونو بکنم . آخ که چه حالی می داد . خونواده ام چقدر خوشحال بودند .البته اونا فقط موضوع تارا رو می دونستن . هنوز چهلم تیمور خان هم نشده بود . با این حال من و تارا توی دفتر خونه عقد کردیم .. فتانه بار دار بود و از اون جایی که چند روز بعد از مرگ شوهرش با من بود می تونستیم یه جورایی بگیم که بچه مال شوهرشه ... چند وقت بعد تارا هم بار دارشد .. من حالا دو تا زن دارم . گاه دو تایی و گاه سه تایی با هم حال می کنیم . رابطه دو تا هوو با هم خوبه یعنی مادر و دختر . می تونن یه جورایی همو تحمل کنن . شاید گاهی لذت می برن که کیر منو توی کس و کون طرفشون می بینن . مخصوصا این مادر که چقدر از حال کردن دخترش لذت می بره و همین احساسو تارا هم نسبت به اون داره . حالا من روی یه تخت بزرگ دراز کشیده یک طرفم مادر و طرف دیگه ام دخترش قرار داره هر دو شون شکمشون با لا اومده و شش ماهه و هفت ماهه بار دارن . ظاهرا بچه ها هر دو شون پسرن .
-زنای خوشگلم این قدر به هم تعارف نکنین . آشپز که دو تا شد آش یا شور میشه یا بی نمک .
چه حالی می کردم وقتی که دو تا یی شون با اون شکم بر آمده به طرف کیرم خم می شدن و یکی سر کیرمو می ذاشت توی دهنش و یکی دیگه هم بیضه هامو میک می زد ... با این که کمی واسشون سخت بود بهشون گفتم که در یه استیل سگی قرار بگیرن ... به نوبت می کردمشون .. سوراخ کسشون به خاطر بار داری یه حالت خاصی پیدا کرده گشاد تر نشون می داد .
تارا : مامان خیلی دوستت دارم ..
فتانه : منم دوستت دارم دخترم ...
مادر و دختر نسبت به هم لز بین هم شده بودن .
دیگه اصلا سر کار نمی رفتم . فقط خونه می موندم و با هاشون حال می کردم و بخور و بخواب شده بود کار من . هرچی فکر می کردم می دیدم میشه این قانونو لغو کرد که وقتی با مادر بودی با دختر نباید باشی و یا عکسش . چون تارا و فتانه با هم خیلی خوبن و نشون دادن که مادر و دختر به خوبی می تونن نقش یک جفت هووی سازشکار و با محبت رو ایفا کنن . فدای هر دو تا شون بشم . فتانه فقط از این ناراحته که چرا نمی تونه علاوه بر این توراهی بازم برام بچه بیاره . و حالا من تا چند وقت دیگه صاحب دو تا پسر میشم که هم برادر حساب میشن و هم این که یه پسرم میشه برادر زنم یه پسر دیگه ام میشه نوه زنم .. یه پسرم میشه خواهر زاده اون پسرم .. وای خدا جون قاطی کردم ... تازه این هنوز اولشه ....پایان ... نویسنده ... ایرانی
     
  
مرد
 
نامادری سکسی چه نعمتیه !

بخش اول : قبل از سکس
فریدون هستم 22 ساله . تک پسرم . خوش تیپ . خوش هیکل . قد بلند . به بهداشتم خیلی اهمیت می دم . همیشه حموم میرم و تمیزم . همیشه به خودم عطر می زنم و خوشبو ام . دندونامم همیشه مسواک می زنم و تو دهنم همیشه یه آدامسه . قبل تعریف کردن این ماجرا بگم که من خیلی نجیبم . تا حالا یک بار هم خود ارضایی نکردم . تا حالا هم به جز نا مادریم با هیچ کس دیگه ای هم سکس نکردم . این ماجرا از دو سال پیش شروع میشه که مادر و پدرم سر اختلافاتشون از هم جدا میشن . من اونجا بیس سالم بود . مامانم میره آمریکا . منم پیش پدرم میمونم . پدرم به یه ماه نکشیده یه روز میاد خونه بهم میگه میخوام زن بگیرم . بابام
چهل سالش بود و گفت اون زنی که میخواد بگیره 12 سال از خودش کوچک تره . یعنی 28 سال . یعنی 8 سال از من بزرگ تر . منم که چی میگفتم . زنشو طلاق داده حالا میخواد زن بگیره . مجبور بودم موافقت کنم . روزها پیش رفت تا وقتی با بابام رفتیم خواستگاری .


من برای اولین بار نا مادریمو دیدم . همون جا که دیدمش سرخ شدم و رنگ ازم پرید و شروع کردم به عرق ریختن . آخه خیلی خوشگل بود و من تا حال انقدر خوشگل ندیده بودم . عین یه هلو که میخواستی بخوریش . صورت سفید موهای زرد و بور که کمی از زیر شالش بیرون زده بود لبای سرخ خوردنی و چشمای آهوی مشکی . هیکلم که دیگه حرفشو نزن . عین ماهی . لاغر و شکم صاف باسن برامده رونای گوشتی و از همه مهم تر سینه های گنده ی محکم و سفت سر بالای صاف و جلو اومده که با وجود مانتو وقتی دیدم کیرم بیس سانت دراز شد و شرتم خیس شد . از سر و وضع بوی عطر و آدامس توی دهنش فهمیدم عین خودم تمیزه . تو دلم گفتم کاشکی این خواستگاری برای من بود ولی به خودم گفتم که آخه احمق تو نه خونه داری نه ماشین داری نه کار داری درستم که هنوز تموم نشده انتظار داری یه هم چین دختر هلویی هم بهت بدن . خونشون کوچیک بود و وضع مالی خوبی نداشتتن . معلوم بود برای پول بابام می خواد باهاش ازدواج کنه . خلاصه عروسی فرا رسید . ..


برای عروسی با ماشین رفتم دنبال عروس خانم یا همون نامادریم رفتم تو که بهم گفتن مامانت تو اون اتاق داره خودشو اماده میکنه . منم تا اون وقت بی حجابشو ندیده بودم با کلی عرق رفتم صداش کنم که با صحنه ای مواجه شدم که اب شدم . یعنی اتیش شهوت منو از عرق اب کرد . دیدم بی حجاب با شرت و سوتین قرمز میخواد لباس عروس بپوشه . سینه هاش از توی سوتینش داشتن منفجر میشدن به زور تو سوتین جا شده بودن و سوتینش داشت پاره میشد . خط کسش هم با وجود شرتش نمایون بود . باسنش هم تو شرتش همون وضعیت سینه شو تو سوتین داشت . هیکلش هم که ماهی . لاغر و بی شکم . شرتم با دیدن این صحنه خیس شد . سریع خودم
و اونور بردم و وانمود کردم چیزی ندیدم . وقتی اومد بیرون من و دید گفت فرید چرا رنگ ازت پریده . چرا عرق کردی . منم خودمو زدم به اون راه و گفتم اخه خیلی دیر شده . استرس دارم با این ترافیک دیر برسیم . خودش که خوشگل بود تو ارایش عروس هم محشر شده بود. خلاصه عروسی هم گذشت . تو خونه ، من باهاش رو در واسی داشتم و نمیتونستم نگاش کنم . ازش خجالت میکشیدم . خلاصه 5 ماه گذشت که یه روز بابام اومد گفت که برای ماموریت میخواد سه روز بره بندر عباس .


بابام رفت بندر عباس و من لاله ( همون نامادریم ) تو خونه تنها شدیم . بابام فکر نمی کرد که یه روزی من به نامادریم چشم سکسی داشته باشم . ولی خبر نداشت که من از همون روز خواستگاری به نامادریم چشم سکسی داشتم . خب من و لاله تنها توی یه خونه داشت منو واقعا اب می کرد . شب داشتم تو کامپیوتر فیلم سوپر می دیدم که یهو لاله در رو باز کرد که بهم بگه شام حاضره که یهو صفحه کامپیوتر رو دید . کل وجودم اتیش گرفت کل وجودم عرق . میخواستم زمین دهن با کنه برم توش . لیلا اومد بغلم گفت ادامشو بزار منم ببینم . منم تعجب کردم و با ات پت گفتم ببین لاله جون من نیاز جنسی دارم ولی نه خود ارضایی
می کنم نه با کسی سکس دارم این فیلما من ارضای روحی میکنه . تو که شوهر داری چرا میخوای اینارو ببینی ؟ بهم گفت فرید جون میدونی چرا مامانت از بابات طلاق گرفت ؟ به خاطر این که بابات نمیتونه تو سکس زنشو از لحاظ جنسی ارضا کنه . فقط خودشو ارضا میکنه . تو این 5 ماه هم 3 دفعه بیش تر با من سکس نداشته . پس وضعیت منم مثل توئه بزار منم باهات ببینم . منم پلی و زدم . لاله برام از اون فیلما سکسی تر بود . دیگه تو اون وضعیت نمی تونستم تحمل کنم . من ؟ با لاله ؟ فیلم سکسی ؟ من بهش گفتم لاله جون تو ادامه ی فیلمو ببین منم رفتم شام بخورم . گفت باشه . وقتی رفتم شام بخورم اونم بعد از چند دقیقه کامپیوتر رو خاموش کرد و اومد با من شام بخوره . تو شام بهم گفت علی تو چرا با من انقدر رودرواسی داری ؟ چرا انقدر ازم خجالت می کشی ؟


تو دلم گفتم از بس خوشگلی جیگر . از موقعیت سو استفاده کردم و گفتم لاله جون به خاطر اینه که تو با من راحت نیستی مثلا خجالت می کشی با شرت و سوتین جلوی من باشی خب پس منم نمیتونم باهات راحت باشم و مثلا با شرت جلوت ظاهر شم . لاله کمی فکر کرد و گفت من تا حالا فکر میکردم اگه جلوت پوشیده تر باشم تو راحت تری حالا که اینو میگی باشه من از این به بعد جلوت راحت تر لباس می پوشم . بعد منم بهش گفتم لاله جون میشه امشب برام مثل یه مادر شی و من بیام در آغوش گرمت بخوابم . لاله گفت باشه میتونی امشب بیای پیش من بخوابی . بیچاره نمی دونست که من داشتم مقدمات سکس رو فراهم می کردم . بعد از
شام رفتم لباسام و در اوردم و تنگ ترین شرتم و پام کردم و رفتم تو اتاق خواب لاله در و باز کردم با صحنه ای مواجه شدم که اب شدم .


بخش دوم : سکس
یعنی اتیش شهوت منو از عرق اب کرد . دیدم با شرت و سوتین قرمزه . سینه هاش از توی سوتینش داشتن منفجر میشدن به زور تو سوتین جا شده بودن و سوتینش داشت پاره میشد . خط کسش هم با وجود شرتش نمایون بود . باسنش هم تو شرتش همون وضعیت سینه شو تو سوتین داشت . هیکلش هم که ماهی . لاغر و بی شکم . شرتم با دیدن این صحنه خیس شد . روی تخت دو نفره پرده ی پنجره هم کشیده بود و چراغ هم روشن . گفت بیا فرید جون بیا بپر بغل مامان . آغوششو باز کرد و منم پریدم بغلشو تو بغلش خودمو جمع کردمو خودمو چسبوندم بهش . زیر بغلشو بو کردم . کلا زیر بغل و تنش بوی عطر میداد عین خودم . قشنگ سینه هاشو حس کردم . دس
تمو دور سینه هاش حلقه کردم و انداختم رو سینه هاش . اونم روم پتو انداخت و گفت بخواب فرید جون . شرتمو که انگار انداخته بودن تو لگن اب خیس خیس کیرمم که شرتمو پاره کرده بود . اروم اروم کیرمو زدم به روناش . اونم به روی خودش نیاورد . رفتم اروم در گوشش گفتم میخوای امشب ارضات کنم . اونم یهو چپ چپ منو نگاه کرد و پرتم کرد اونور گفت گمشو اشغال . خجالت بکش واسه همین بود بهم میگفتی باهام راحت باش جلوم شرت و سوتین بپوش . شب بیام پیشت بخوابم بعد با شرت تنگ اومدی کیرتو بهم می زنی . میخواستی باهام سکس کنی ؟ برو با یکی دیگه سکس کن . انقدر بی حیایی که به نامادریت چش داری . واسه همین ازم خجالت میکشیدی . وقتی منو میدی رنگت می پرید . من خرم میگم بیا باهم فیلم سوپر ببینیم . من خر شدم به حرفت گوش دادم . بزار بابات بیاد بهش میگم . رفت در کمد و با کنه که لباس بپوشه دستشو گرفتم بهش گفتم روز خواستگاری یادته . من از اون موقع عاشقت شدم . تو دلم می گفتم کاشکی این خواستگاری برای من بود و به خودم می گفتم که آخه احمق تو نه خونه داری نه ماشین داری نه کار داری درستم که هنوز تموم نشده انتظار داری یه هم چین دختر هلویی هم بهت بدن . من به بابام حسودی می کردم . دلم میخواست تو مال من بودی . روز عروسی که دیدمت دل تو دلم نبود . میگفتم کاشکی این عروسی من بود . فاصله سنیت هم که با من کم تره تا بابا . اونم که ارضات نمی کنه منم که به شدت نیاز جنسی و اتیش شهوت دارم . بیا یه شب خودتو به در اختیار من قرار بده پشیمون نمیشی .


اگه امشب خودتو به من بسپاری تا اخر عمر نوکریتو می کنم . کمی مردد شد و فکر کرد گفت تو واقعا از اون اول عاشقم بودی گفتم به جون خودم اره گفت پس فقط امشب به باباتم چیزی نمی گی به روی خودتم نمیاری گفتم مطمئن باش رفتم بعد به چشای همدیگه نگاه خیلی شهوتناکی کردیم و محکم بغلش کردم سینشو چسبوندم به خودم کیرمم چسبوندم بهش دستمو دورش حلقه کردم اونم دستشو دورم حلقه کرد و به شدت همو فشار دادیم . بعد شروع کردیم از هم دیگه با شدت لب گرفتن از شدت خوردن و مکیدن لبش مزه ی خون لبشو تو دهنم حس کردم بعد تو همون حال خودمونو پرت کردیم روی تخت . بدنش خیلی داغ شده بود فهمیدم اونم از
شدت شهوت راضی به سکس با من شد . از همون موقع تا اخر سکس در حال عرق کردن و داغ شدن بودم و صدای تاپ تاپ قلبمو می شنیدم . من از پشت بند سوتینشو باز کردم . سوتینه انقدر برای اون سینه تنگ بود که وقتی باز کردم خودش پرت شد به بیرون . تا نیم ساعت فقط به سینه هاش زل زده بودم و اونارو با دستم آنالیز می کردم . به به چه سینه هایی سفید گنده محکم و سفت سر بالای صاف و جلو اومده . تو فیلم سکسی ها اکثر سینه های زنا هر کدوم یه وریو نگاه می کردن . ولی این یکی با تمام سینه ها فرق داشت صاف و رو به جلو زل می زد تو چشای ادم می گفت بیا منو بخور . سرشم که یه دایره ی بزرگ به رنگ صورتی قهوه ای
با کلی دون دون و چروک و با نوک خیلی دراز . با خنده گفت چقدر زل میزنی . حق داری چون تا حالا ندیدی . منم که تو همون حال اتیشی شهوتم منفجر شد یهو از خود بی خود شدم و عین وحشی ها افتادم به جون دوتا سینه هاش . اول دماغمو چسبوندم به سینه هاشو شروع کردم به بوکردن . بوی سینه ش اب دهنمو در اورد .


بعد شروع کردم به مالوندن سینه هاش تو دستم . با نوک انگشتام با نوک سینه اش بازی می کردم و با سینه هاش ور می رفتم . سینه هاشو عین ساندویج تو دستام گرفتم و با شدت تموم شروع کردم از همه طرف به خوردن . این اولین سکسم بود و تا حالا از نزدیک لخت یه زن و سینه ی یه زنو ندیده بودم . به نوک سینه ش که میرسیدم از تو دهن بهش زبون می زدم و بعدش جوری میمکدیم که میخواستم نوکش کنده شه قورتش بدم . تا جا تا داشت سینه هاشو تو دهنم جا می کردم و با قدرت تموم اونا رو میمکیدم . از شدت خوردن و مکیدن نوک سینه ش مزه ی خون سینشو تو دهنم حس کردم . بعد که سیر شدم سینشو نگاه کردم . از شدت خوردنم سینه هاش سرخ و سفید شده بود . بهم گفت چه خبره مگه شام نخورده بودی که انقدر گشنت بود ؟ گفت سینه دیگه بسه حالا نوبت کسه . قبلش بگم که کس زنا برام یه چیز خیلی عجیب و شگفت انگیز و جالب بود چون ندیده بودم دلم میخواست بدونم چه جوریه . چه ساختاری داره . وقتی تو فیلم سکسیا کس می دیدم خیلی واسم هیجان انگیز بود که کس زنا چه شکل عجیبی داره و ارزو داشتم اونو از نزدیک انالیز کنم و کلی مجهولات ذهنی مو از کس بر طرف کنم . وقتی داشتم شرتشو در می اوردم خیلی هیجان داشتم . وقتی شرتشو دراوردم پاهاشو باز کرد . منم تا یه ساعت فقط به کسش زل زده بودم و اونارو با دستم آنالیز می کردم و بلاخره اون معمای چندین ساله از کس برام حل شد . کسش عین کیر من خیس خیس شده بود . خیلی کسش داغ بود . کسشو تیغ زده بود و تمیز کرده بود و مویی روش نبود . سفید سفید . اولش یه خط به نظر می اومد ولی وقتی بازش می کردی می دیدی دو پره ی ارتجاعی نرم بهم چسبیده است که توش دوتا سوراخه . پره هاش خیلی با حال بود .


اولش مشغول به بازی و ور رفتن با اون پره ها شدم . دو تا نقطه ی حساسیت زا تو کسشش وجود داشت یه نقطه تو بالاترین نقطه ی اون خط و اون یکی هم توی اون سوراخ بزرگه . کسشو بو کردم . بوش برای من یکی لذت بخش بود و اب دهنمو در اورد. با خنده گفت چقدر ندید پدیدی . شروع کن دیگه منم که تو همون حال اتیشی شهوتم منفجر شد یهو از خود بی خود شدم و عین وحشی ها افتادم به جون کسش شروع کردم . با شدت تموم شروع کردم از همه طرف به خوردن کس و ابای ترشح شده ازش اب کسش لزج بود و مزش هم شور بود تقریبا شبیه همون ابی که شرتمو خیس کرده بود . خوردن پره ها یا به قول خودش لبای کسش برای خودم خیلی لذت داشت . لبمو میذاشتم روی سوراخ کسشو با قدرت اونو میمکیدم عین این که میخوام از استخون قلم گوسفند اون مواد توشو بخورم .اونم شروع میکرد به بلند ناله کردن و ناله هاش منو ارضا می کرد . به نقطه ی بالای کسش که میرسیدم از تو دهن بهش زبون می زدم و بعدش جوری میمکدیم که میخواستم دو سر لبای کسش کنده شه قورتش بدم . با قدرت تموم کسش رو میمکیدم . از شدت خوردن و مکیدن کسش لاله با صدای بلند ناله می کرد اخر سری لرزید فریاد زد بسه دیگه فرید بسه ارضا شدم کامل ارضا شدم . ولی من دست بردار نبودم که یهو گفت تورو خدا بسه التماس می کنم ضعف کردم ضعف . بعد که سیر شدم کسشو نگاه کردم . از شدت خوردنم کسش سرخ سرخ شده بود . بهم گفت چه خبره مگه با خوردن اون همه شام و اون همه ممه بازم انقدر گشنت بود ؟ بعد شروع کردم به مالوندن کسش با نوک انگشتام با نقطه ی بالای کسش بازی می کردم و با کسش ور می رفتم ولی به سوراخاش دست نزدم که گشاد نشه که وقتی کیرمو کنم توش لذت بیش تری ببرم . گفت برو سراغ باسن . از باسن زیاد خوشم نمی اومد ولی برای این که اون لذت تمومو ببره باسنش هم کمی خوردم و مقعدشو لیس می زدم . بعد شروع کردم رو کل تنش دست کشیدن .


بعد لاله گفت حال دیگه نوبت منه تا تلافی کنم . شروع کرد عین خودم وحشیانه نوک سینه هامو خوردن و مکیدن با هاشون ور رفتنو سرخ و سفید کردنشون . بعد رفت سراغ کیرم و شرتمو در اورد . گفت چه خبره چه خیسه . بهش گفتم نه این که واسه خودت خیلی خشک بود . اونم خنده ای کرد او کل کیرمو بو کرد و بعد تمام مایعات ترشح شده از کیرمو خورد . اتیش شهوتش منفجر شد یهو از خود بی خود شد و عین وحشی ها افتاد به جون کیرم . شروع کردم به مالوندن کیرم تو دستاش . با دست و انگشتاش با کیرم بازی می کرد و با کیرم ور می رفت بعد شروع کرد به خوردن . اول از بیضه ها شروع کرد . کیسه بیضه هامو کامل تو دهنش گذاشت و تو دهنش با زبونش اونا رو این ور اون ور می کرد . جوری اونا رو میمکید و میخورد که انگار میخواست اونا رو از جا بکنه و قورت بده . بعد رفت سراغ قسمت دراز شده ی کیرم . زبونشو گذوشت روی گودی سر کیرم و زبونشو رو اون قسمت بالا و پایین کرد سر کیرمو گذوشت تو دهنش و کامل کیرمو تا ته حلقش فرو برد و شروع کرد به ساک زدن و جلو عقب کردن . به سر کیرم که می رسید بیش تر او ناحیه رو جلو عقب می کرد در نهایت شروع کرد به مکیدن شدید کیر که احساس کردم کیرم داره کنده میشه . بهش گفتم بسه لاله دارم ضعف میکنم . ولی اون به تلافی من ول نمی کرد . نزدیک بود ابم بیاد بهش گفتم ارضا شدم بسه ولی اون انقدر با شدت ادامه داد که اخر خودش سیر شد و دست از کیر ما برداشت . کیر منم که سرخ سرخ . باسنم هم کمی خورد و مقعدمم لیس زد . بعد شروع کردم رو کل تنم دست کشیدن .بعد کیرمو گذاشتم لای سینه هاش اونم سینه های داغشو به کیرم می مالید . شروع کردم به جلو عقب کردن کیرم لای سینه های داغش . کیرم حسابی گرم شد اونم تو اون وضعیت به سر کیرم زبون میزد . مرحله ی بعد من کیرمو به کل تنش مالوندم و اونم سینه هاشو به کل بدنم مالوند . بعد تاق باز خوابیدم اونم کسشو رو نافم گذوشت و ریز ریز خودش به سمت کیرم میخزوند تا پایین خط کسشو به سر کیر رسوند بعد کیرمو لای خط کسش گذشت به سمت پایین خزید
و کیرمو به سمت پایین خم کرد و خودشو به سمت پایین خز داد. تو این راه سینه هاشم به تنم مالونده می شد .


وقتی این کارو می کرد اوج لذت و داشتم . وقتی دهنش به کیرم می رسید کیرمو چندتا ماچ می کرد و دوباره این کارو از او تکرار میکرد . بعد این که این کارو چند دور انجام داد کیرم احساس ضعف کرد. بهش گفتم بس کنه و اونم بس کرد . بعد کیرمو گذوشتم لای روناش و شروع کردم به جلو عقب کردن و بعد رفتیم مرحله ی ماچ کردن سر و بدن . این ماچ شامل پنج فراینده بو ، بوس و لیس خوردن و مکیدنه اول من از سر و صورتش شروع کردم به ماچ کردن رفتم رو لبش بعد ادامه دادم و اومدم رو سینه هاش اونجا رو حسابی ماچ باران کردم مخصوصا نوک سینه شو بعد اومدم پایین تر و اومدم به ماچ کردن کسش و اومدم رو باسن و رون و پاچش و نهایت مقعدشو .بعد اون شروع کرد به ماچ کردن سر و بدن من . اول از سر و صورتم شروع کرد به ماچ کردن رفت رو لبم بعد ادامه دادم و اومدم رو نوک سینه هام اونجا رو حسابی ماچ باران کرد بعد اومد پایین تر و اومد به ماچ کردن کیر و بیضه م اومدم رو باسن و رون و پاچم و نهایت مقعدم . حالا رسیدیم به مرحله اخر و اصلی سکس مرحله ی گاییدن . کیرمو کمی با کرم نرم کردم و گذوشتم رو مقعدش . اروم اروم فرو کردن توش و شروع کردم به تلمبه زدن . اونم جیغش بلند شد اخرش میگفت بس کن دیگه بس کن . بعد کیرمو در اوردم و گذوشتم رو سوراخ ادراریش و تا ته فرو کردم توش و شروع کردم به تلمبه . میدونید چون بار اول بود که ابم تو بیداری میخواست بیرون بیاد به همین راحتیا بیرون نمیومد . در طول سکس حس می کردم میخواد بریزه بیرون ولی بیرون نمی یومد . وقتی خواستم برم سوراخ اصلی کسشو بکنم قبلش بهم گفت فرید اگه ابت اومد همون تو خالی کن نیازی به کاندومم نیست . بهش گفتم دیونه شدی یا جوگیر شدی ؟ میخوای ازم بچه دار شی ؟ بهم با خنده گفت اره مگه چیه وقتی هم حامله شدم همون ماه اول با بابات سکس میکنم که فکر کنه بچه خودشه .


تا اومدم چیزی بگم خندید و گفت شوخی کردم فعلا تو رحمم دستگاه گذوشتن تا بچه دار نشم پس با خیال راحت آبتو کامل تو کسم خالی کن. بعد کیرمو گذوشتم توی سوراخ کس اصلی و شروع کردم به تلمبه زدن . توی کسش خیلی داغ بود و خیلی حس خوبی بهم میداد . دیواره های سوراخ کسش به کیرم کشیده می شد و انقدر لذت داشت که نمیتونم توصیف کنم . انقدر تلمبه زدم که یهو فهمیدم ابم داره میاد کیرمو تا ته کردم تو و با فشار خیلی زیاد ابمو تو کسش خالی کردم . تا اون موقع انقدر با فشار سابقه نداشت اب کیرم بیرون بیاد . بعد بدنم کوفته شد و جفتمون کامل کامل ارضا شدیم . بعد بهش گفتم لاله واقعا خیلی دوست د
ارم واقعا عاشقتم هر کاری بهم بگی برات انجام میدم . تو بهترین و خوشگل ترین و خوش هیکل ترین و سکسی ترین زن دنیایی هم چنین بهترین نا مادری دنیا . بعد رو هم ولو شدیمو یه باهم زیر یه پتو رفتیم تا صبح لخت روی هم و بغل هم خوابیدیم .


بخش سوم :بعد از سکس
صبح که از خواب بلند شدم بیدارش کردمو باهم دیگه رفتیم حموم . با هم توی یه وان پر اب نشستیم . توی وان اون اروم با پاش به کیرم می زد . منم تو اب رفتم روش و باهاش ور میرفتم و اونم خندید و بهم گفت : سینه هامو میگیری حال ببین چیکارت می کنم . با دستتش کیرمو گرفت و باهاش بازی کرد . دیدم هنوز تنش میخواره از وان اوردمش بیرون و کف حموم دستمو کردم تو کسش . انقدر با کسش ور رقتم که کسش جا باز کرد و گشاد شد . و دستم تا اخر فرو بردم تو کسش تا جایی بالا بردم که بالا تر از اون دیگه دستم نمی رفت فکر کنم بالاترش رحمش بود بعد دستمو بیرون اوردم. بعد رو صندلی حموم نشستم و اونم کیرمو کرد تو کشسو و روش نشست . منم ممه هاشو تو اون وضعیت گرفتم و شروع کردم به مالوندن و ور رفتن و بازی با اونا . اونم رو کیرم بالا و پایین می رفت . بعد که تموم شد هم دیگه رو شستیم . بعد که رفتیم بیرون اون رفت و صبحانه رو اماده کرد . تو صبحانه که با هم حرف زدیم بهم گفت سکس دیشب بهترین سکس من بود کیر تو بزرگ ترین کیری بود که تا حالا دیده بودم . از اون به بعد هر وقت مناسبی گیر می اوردیم سکس می کردیم . سکس منو نامادریم خیلی زیاد شده بود اونم چون از من ارضا می شد دیگه تقریبا با بابام سکسی نداشت . هر وقت هوس سکس می کردیم به بهونه ی خرید بیرون می رفتیم و یه هتل اجاره می کردیم سکس می کردیم . من که دیگه نیازی به ازدواج نداشتم . تمام خرج و مخارجم و بابام می داد . نیاز جنسی هم زن بابام بر طرف می کرد . زن بابام هم علاوه بر سکس دقیقا کارهای یه مادر دلسوزو برام انجام میداد و از من مراقبت و حمایتم می کرد .


دست پختش هم که حرف نداشت . بعد سکس هم علاقش به من از همه بیش تر شد . منم تو سکس حسابی ارضاش می کردم . حتی وقتی بابام میرفت سرکار تو خونه بعضی وقتا موقع دست شویی رفتن من اون میومد و باسن و کیرمو تمیز می کرد و موقع دست شویی رفتن اون من میومدم و باسن و کسشو تمیز می کردم . بعضی وقتا هم ادرارهای همدیگه رو می خوردیم . خیلی وقت ها هم سرپایی کیرمو میخورد و اب کیرم که میومد تا ته میخورد و قورت میداد . بهم می گفت خیلی کیر خوشمزه ای داری منم میگفتم تو هم سینه و کس خوشمزه ای داری . کلا زندگی عاشقانه و رمانتیکی رو با زن بابام داشتم و تا الانم همین جور با زن بابام دارم بهترین
زندگی دنیا رو سپری می کنم . خوبی زن بابا هم اینه که میتونی بهش حس سکسی داشته باشی . . .


نوشته: فریدون
     
  
مرد
 
زخم زنانه

دست هاى لطيف و ظريفش سرم رو نوازش مى كرد. انگار مى دونست بيدارم، مى دونست به نوازش دست هاش، به بوى تنش، به آرامشى كه حضورش داشت نياز دارم. مى دونست درد مى كشم، خودش هم درد كشيده بود.
نبود، اما من حضورش رو حس مى كردم...
مدت زيادى بود كه بيدار بودم اما هنوز آماده ى باز كردن چشم هام نبودم. از حقيقت مى ترسيدم، از فرو ريختن روياى شيرين حضور مامان، از اتفاقات چند روز گذشته، از اين زنى كه ديگه زن نبود...
سعى كردم به پهلو بخوابم اما درد وحشتناكى تو تنم پيچيد، دردى كه از سينه ى چپم شروع مى شد و تا نوك انگشتام ادامه پيدا مى كرد.
اشك هام مى چكيد اما چشمام بسته بود. زير لب آهنگى زمزمه مى كردم و آرزو كردم كاش مامان هنوز هم بود...
لالا کن دختر زیبای شبنم
لالا کن روی زانوی شقایق
بخواب تا رنگ بی مهری نبینی
تو بیداریه که تلخه حقایق
تو مثل التماس من میمونی
که یک شب روی شونه هاش چکیدم
سرم گرم نوازشهای اون بود
که خوابم برد و کوچش رو ندیدم..."
حس كردم دست زمختى رو سرم كشيده شد و موهام رو نوازش كرد، دستى كه بوى امين رو مى داد. "امين" اسمش رو زير لب زمزمه كردم، چشمام رو باز كردم و گريه ى بى صدام، هق هق و التماس شد. مى خواستمش، مى خواستم دستاش رو بگيرم اما انگار هر لحظه دورتر مى شد.همه چيز گنگ مبهم بود...
پرستار خودش رو بالاى سرم رسوند و آمپولى رو تو سرمم تزريق كرد. به نظر آرامبخش بود. كم كم حركاتم كند شد و ذهنم از هر فكرى خالى. اما آخرين چيزى كه ديدم چهره ى امين بود كه برخلاف دنياى اطراف كاملاً واضح به نظر مى رسيد. چشماش خسته و كم نور بود. انگار اونم با اندازه ى من درد كشيده بود. برخلاف هميشه كه صورتش نرم و تراشيده شده بود، ته ريش داشت. چشماى مهربونش بسته شد و قطره اشكى چكيد... چشماى منم بسته شد و بعد فقط سياهى و خواب عميق و مبهمى كه خسته ترم مى كرد...
به سختى چشمام رو باز كردم، سر درد وحشتناكى داشتم و نور آزارم مى داد. حالم مثل بيدار شدن بعد از مستى بود. بى رمق و با صدايى كه از سكوت دورگه شده بود اسمش رو صدا زدم "امين..."
شميم پريشون خودش رو بالاى سرم رسوند و صورتم رو بين دستاش گرفت. پيشونيم رو بوسيد و گفت "من اينجام عزيز دلم، كيارش رفته پايين اما الان مياد." بغض كردم و چيزى ته دلم فرو ريخت. "امين كجاست پس...؟!نيومد؟" سرش رو كه پايين انداخت و انگار دنيام فرو ريخت. بدنم هنوز تحت تاثير بيهوشى و داروى آرامبخش بود، همه چيز مبهم و كند اتفاق مى افتاد...
امين نيومد، حتى با وجود اين كه كيارش بهش گفته بود كه مى خوام ببينمش... انگار درد از دست دادن سينم شدم تازه شروع شد، درد زخم عميق از دست دادن زنانگى...
باز هق هق و باز تنهايى... بس نيست خدا؟ ميشنوى صدامو؟! اصلاً وجود دارى؟! اگر وجود دارى خيلى بى انصافى! چرا دوباره من؟!رحم و تخمدانم بس نبود؟! تا كى اين عذاب ادامه داره؟ چند بار ديگه بايد تنم سلاخى بشه؟! ديگه چيزى ته وجوم نمونده...
انگار چيزى من رو از ميون اشك هام به عقب كشيد، به سمت خاطرات خوب، روزهاى خوب، به ١ سال قبل...
به روزى كشيده شدم كه براى اولين بار اون درد آزار دهنده رو حس كردم و بهش خنديدم. پنج شنبه شب بود، تا دير وقت مهمونى بوديم و مست برگشتيم خونه. تمام طول مسير يه دست امين به فرمون بود و دست ديگش بين سينه ها و لاى پاهام مى لغزيد. وقتى كه رسيديم پله هارو دوتا يكى بالا اومديم و حتى قبل از باز شدن در، لب هامون گره خورده بود. هر دو داغ و بى طاقت بوديم. اونقدر كه اهميتى نداشت كسى مارو تو اون وضعيت ببينه. اهميتى نداشت كه پير زن فضول همسايه كه هميشه از چشمى درش بيرون رو نگاه مى كرد، ممكن بود اون لحظه هم پشت در باشه. به سختى كليد رو پيدا كردم و در رو باز كرديم. هلم داد سمت ديوار، ديوار سرتاسر آينه اى كه رو به روى وردى بود و بارها و بارها تن داغ من بهش چسبيده بود. هر بار هم با خشونتى كه به قول امين "نتيجه ى دلبرى هام" بود. صورتم رو با يك دست نگه داشت و لب هاش لب هام رو مى مكيد. دست ديگش پايين رفت و زيپ و كمربندشو باز كرد. خودش رو به تنم فشار مى داد و لب هام رو گاز مى گرفت. اون بوسه ها ته مزه ى خون داشت و من از اين درد لذت مى بردم.
"واسه من پيراهن كوتاه مى پوشى آرررررره؟!!!" نفهميدم كى شال از سرم افتاد و كى مانتوم پخش زمين شد. "مى كشمت سوفيا! امشب سالم از زيرم بيرون نمياى!" موهام رو تو دستاش گرفت و من رو برگردوند. رو به آينه وايساده بوديم. سرم به عقب كشيده شده بود و زبون خيسش رو گردن و گوشم حركت مى كرد. دستش پيراهنم رو بالا زد و به لاى پام رسيد، خيس بودم. دلم ضعف مى رفت از رفتاراش كه نيمه عصبانى و نيمه حشرى بود. شرتم رو كنار زد و باز تن داغم رو به آينه چسبوند. نيازى به عشق بازى و پيش نوازى نبود، كل شب رو به اشتياق همين لحظه ى يكى شدن گذرونده بوديم. كل شب واسه اون لحظه ى خاص رجز خونى كرده بود و منم گاه و بى گاه شيطنت مى كردم.
خودش رو تو تنم جا داد و با ضربه هاى عميق و محكمش من رو بيشتر به آينه چسبوند. نفس نفس مى زدم و آينه بخار مى كرد. مستى اونقدر داغم كرده بود يا حركات امين، نميدونم! دستاش رو تنم حركت مى كرد و به سينه هام كه از بالاى پيراهن دكلتم بيرون زده بود، رسيد. سينه هام رو تو دستاش گرفت و فشار داد. دردم گرفت، دردى كه خوشايند نبود. دردى كه اون شب تمام عطشم به سكس رو از بين برد. دردى كه شايد اگر اون شب بهش توجه مى كردم امروز همه چيز بهتر بود. اما من فقط از اين كه تونسته بودم تا اون اندازه حشريش كنم تو دلم خنديده بودم. فكر كردم اين درد طبيعيه، فكر كردم چون زيادى سينم رو چلونده حتماً اين درد هم عاديه...



چند روزى گذشته.
آدماى اطرافم همه انگار پير شدن تا من رو از اون پيله ى افسردگى و تنهايى بيرون بكشن. پير شدن تا من از جام بلندشم و به زندگى عاديم برگردم. جسمم داغون و روحم دلتنگه. دلتنگ مامان، بابا، امين...
درد جسمم با هيچ چيز آروم نمى شه و هيچ مسكنى براى روح له شدم نيست...
انگار بخشى از روحم بريده شده، بخشى از هويتم، بخشى از من به عنوان يه زن. من، زنى كه پيش از اين هم بخشى از هويتش رو از دست داده بود، حالا چيزى ازش باقى نمونده جز يه جسم تو خالى كه واسه تموم شدن لحظه شمارى مى كنه...
آدما مدام تو گوشم مى خونن كه سرطان سينه قابل درمانه، قابل ترميمه،... اما نمى دونن من هنوز جرئت نگاه كردن به زخم بزرگى كه جاى سينمه رو ندارم، جرئت لمس اين خلاء بزرگ رو ندارم...
آدما ميگن نگران نباش، ديگه ٢٠ سال پيش نيست كه مردم از سرطان بميرن. ياد مامانم ميوفتم و دلتنگيش راه نفسم رو تنگ مى كنه...
آدما نمى دونن منشاء اين همه درد كجاست و ميگن قوى باش...
آدما نمى فهمن كه من چقدر خستم... .


"برگرفته از خاطرات"


نوشته: سوفی
     
  
مرد

 
کیر میخوام
     
  
مرد
 
دو جمله یادگاری

جمعه عصر ساعت حدودا 6بود که زدم از خونه بیرون یه فروشگاه عطرو ادکلن نظرمو جلب کرد رفتم تو فروشنده اش یه دخنر حدودا 22 ساله بود که قد کوتاهی داشت اما خوشکل بود و آرایش غلیظی داشت که واسه من که مدتی بود چیزی به پستم نخورده بود یه مورد عالی به حساب میومد زیر چشمی نگاش کردم شالی که رو دوشش رو میپوشوند از رو دوشش کنار رفته بودو بند کرست سفیدش که حسابی تنگ هم بسته شده بود نظرمو جلب کرد ناخوداگاه نگاهم به سمت سینه هاش لغزید برجستگی پر وحجیم سینه هاش حتی از روی سویی شرتی که جای مانتو پوشیده بود هم دیدنی و تحریک امیز بود دوباره به شونه اش نگاه کردم و حریصانه بند کرستشو که ادامه اش زیر سویی شرت پنهان بود رو دنبال کردم که تو یه لحظه متوجه نگاههای معنی دار و لبخندی که رو لبهاش نشسته بود شدم فهمیدم سوتی دادم و خیلی تابلو بازی دراوردم واسه اینکه جو محیط رو یکم عوض کرده باشم و از خیطی هم دربیام چن تا ادکلن مارک و گرون قیمت مردونه و زنونه رو قیمت گرفتم و خودمو مشغول تست کردن یکی دو تا از کارهایی که بهم معرفی کرده بود نشون دادم اما تمام حواسم پیش اون و ارزیابی طرز برخوردش با خودم بعد از گندی که زدم بود احتمال میدادم بعد از پیشامد اخیر تمایلی به بودن من تو مغازه نشون نده و مترصد بودم با دیدن اولین بی محلی اش عذر خواهی کرده و مغازه رو ترک کنم منتظر هر برخوردی بودم جز انکه بخواد صمیمانه تر از قبل بروم لبخند بزنه و یا عجیب تر از اون بخواد باهام شوخی بکنه !!اما دقیقا همون اتفاقهایی که اصلا منتظرشون نبودم رخ داد و اون با لبخند ازم پرسید ادکلن رو واسه خودم میخوام یا واسه دوست دخترم ؟ از اینکه میدیدم در مواجهه با برخورد ناشایستم چقدر بزرگوارانه از خطام چشم پوشی کرده و حتی به روشهای مختلف سعی داره کاری کنه که جریانو فراموش کنم و معذب نباشم خیلی ازش خوشم اومد واقعا تو اون شهر غریب به مصاحبت دوست مهربانی مخصوصا از جنس مخالف که مثل او با درک و فهیم باشه نیاز داشتم واسه همین به این امید که بتونم سر صحبتو باهاش باز کنم لبخندی زده و در پاسخش گفتم من تازه اومدم شهر شما و اینجا دوس دختر ندارم و در ادامه باخنده گفتم شاید شما تو این شهر اولین دختری باشین که با دقت نگاهتون کردم اونم فوری با حاضر جوابی ای که به هیچ وجه بوی گستاخی نمیداد در پاسخم گفت «اونم با چه دقتی!!!»
هر لحظه که میگذشت بیشتر ازش خوشم میومد دیدن نرمشی که در مقابل چشم چرونی من از خودش نشون داد موجب شد بی حیا تراز قبل اینبار علنا نگاهمو رو پستی بلنذیهای بدنش چرخونده وبه برجستگی سینه هاش زل بزنم و با پررویی ای که تا اون لحظه در خودم سراغ نداشتم ازش بپرسم :ناراحتتون که نمیکنه؟!
پاسخی که اون لحظه به این سوالم داد باعث شد تصمیم قطعیمو در ارتباط،با نوع رابطه ای که میخواستم باهاش برقرار کنم بگیرم
اون خیلی راحت در پاسخم گفت نه !!!بهر حال ادم باید ببینه تا بتونه لذت ببره!!!! همونطور که دخترا از برجستگیها ی پسرا بهره مند میشن او نها هم باید بتونن از برجستگیها ی دخترا لذت ببرن !!!!
با خودم گفتم :
اوووووووف ....حس همکاری تو همه ی تن و بدن این دختر موج میزنه ....!!!
جووووون ....چقدم تحریک کننده س لامصب!!!!
دوس داشتم هر طور شده امشب لااقل ساعتی از وقتشو با من بگذرونه!واسه همین ازش پرسیدم امشب تا ساعت چند تو مغازه میمونی ؟با پاسخش کلی حال کردم وقتی گفت
خووووووب تا هر وقت که یه جوون خوشتیپ رو پیدا کنم که تردیدهاشو کنار گذاشته و منو واسه شام دعوت کنه
گفتم خوب خوشتیپی و زیبایی و صفات این مدلی که نسبی اند ولی خوشحال میشم همنشین خوبی مث شما سر میز شام امشب همراهیم کنه
واین شد که در عین ناباوری وقتی عقربه های ساعت نه شب رو نشون میدادن من و شراره دست در دست هم پیاده رو بلوار اصلی شهر رو به سمت
رستوران قدم میزدیم
دخترک تو این چند دقیقه اونقد خودشو بهم مالونده بود که آمپر چسبونده بودم اونقدر که با وجودیکه خیلی مواظب بودم یه وقت برجستگی جلو شلوارم از حد معمولش بیشتر نشه و ابرومو. نبره اما انگار اونجور که باید نتونسته بودم استتارش کنم واین باد کردن جلو شلوارم از نگاه تیز و مست شراره جوون هم دور نموند
وشاید پیرو همین اتفاق بود که چند دقیقه بعد وقتی پشت میز ی دونفره یه گوشه دنج رستوران روبروی هم نشسته بودیم تو چشام نگاه کردو ازم خواست رک و رو راست بهش بگم در این لحظه چه برداشتی نسبت بهش دارم
گفتم بنظرت زود نیس واسه قضاوت ؟
گفت نخواستم که قصاوت کنی !!
تاهمینجا که شناختی منو برداشتت چی بوده نسبت بهم ؟!گفتم چی بگم بنظرم دختر اجتماعی. و مهربونی هستی والبته زیبا
در حالی که ارنجشو رو میز گذاشته بود و دستشو تکیه گاه چونه ش کرده بود گفت من حیرونم تو چرا راحت از احساست حرف نمیزنی ؟و ادامه داد
میخوای راحت ابراز نظر کردنو یادت بدم ؟
و وقتی دید مشتاقانه منتظرم شیوه راحت ابراز نظر کردنشو ببینم

در حالی که نگاه مستشو تو چشمام دوخته بود گفت وقتی میبینم یه جوونی مث تو اینجوری برام راست کرده و اینجوری تو کف منه خیلی حال میکنم
گفتم اینجور بنظر میرسم ؟!
وجوابی که شنیدم برای بار چندم تو اونروز متعجبم کرد ....گفت نه اصلا!! واسه همینه که میگم خودت باش،و در بیان احساساتت راحت باش
فکر میکنم اون متوجه چیزی،شده بود که من تا حالا بهش فکرهم نکرده بودم احساس میکردم یه عمر در مورد احساسم به خودم و بقیه راست نگفته ام وتو تموم سالهای زندگیم بجای راحت بودن تو برخوردهام خودمو مقیدبه گذشتن از چندین و چند فیلتر غیر ضروری و مراعات کردن مسایلی کرده بودم که هیچکدوم اونقدر که بهشون اهمیت دادم مهم نبودن
به کمک شراره اینو فهمیده بودم و لازم میدونستم که در موردکمکی که بهم کرده بهش توضیح بدم اما باز با وجه دیگه ای از شخصیت ممتاز این دختر اشنا شدم ...اون با ادبیات خاص خودش اینجور مساله رو باز کرد که : اصلا نیازی نیس که بدونم حضورم و افکارم بهت کمک کرده یا نه ! چرا میخوای الکی بهم شخصیت بدی وقتی هنوز یک ساعتم از همکلامیمون نمیگذره!!!
چرا داری سعی میکنی کسی رو که نمیشناسی واسه خودت شاخ کنی ....!!!
حتما فکر میکنی من یه فرشته ام؟!!!!
نمیترسی که همین فرشته شیطون از اب دربیاد و با همون شاخی که بهش دادی بزنه کونتو پاره کنه!
راستش طرز حرف زدنش واسه من که تو یه خونواده فرهنگی بزرگ شده بودم وسعی میکردم ادم مودبی باشم یکم نامانوس و ازار دهنده بود...اما چیزی که بیشتر از طرز بیانش توجه مو جلب کرد فکر کردن به این نکته بود که آیا واقعا طرز حرف زدن اونه که این وسط مشکل اصلی به حساب میاد یا نگاه اجتماعی من؟!
پاسخ سوالمو میدونستم و متوجه اشتباه بودن کاری که اغلب تو شرایط مشابه این موقعیت ازم سر میزد شدم و همین موجب شد واسه چند لحظه برم توفکر که صدای،شراره منو بخودم اورد
به چی فکر میکنی خوشتیپ ؟!
دوس داشتم هر طور شده بهش نشون بدم که منم بقدر اون قابلیت راحت ابراز کردن احساس و عقیدمودارم واسه همین با نگاه بیشرمانه ای که تا اونروز مشابه اش ازم سر نزده بود تو چشماش زل زدم و گفتم داشتم به این فکر میکردم که کی بلاخره میتونم بکنمت و حسابی جرت بدم و اون پستونای گنده تو حسابی بمالونم و بمکم و در اخر هم کل ابمو بریزم تو دهنت و تو هم بخوریش!
این اولین بار بود که همچین بی ادبی ای ازم سر میزد تا حالا پیش نیومده بود به یه خانوم اونم تو.برخورد اول و هنوز یکساعت نگذشته از اشناییمون همچین حرفی بزنم .....استرس داشتم ....فک میکردم که ایا کار درستی کردم هر لحظه منتظر بودم شراره بهم برگرده و هر چی از دهنش در میاد بهم بگه...از خودم بدم اومده بود
امااون ...فقط،سرشو چن بار تکون داد ودر نهایت با حالتی کاملا جدی گفت
از احترامی که بهم گذاشتی ممنونم !!
با خودم آخ آخ دوباره گند زدم خواستم یه جوری قضیه رو بپیچونم اما وقتی دیدم نمیشه پیچوند در نهایت بهتر دیدم که عین بچه ادم بخاطر حرف نسنجیده ای که زده بودم عذر بخوام
واسه همین ضمن اونکه سعی میکردم تاثر و تاسف تو صدام و چهره ام موج بزنه گفتم شراره لطفا منو ببخش ...فکر گنم خیلی زیاده روی کردم...منظوری نداشتم !!!
نذاشت ادامه بدم و حرفمو قطع کرد وبا خنده گفت
حالا ببین!!!!!
همین یه بارم که بهم احترام گذاشت و بدون اینکه منو خر فرض کنه حرف دلشو زد زوووود پشیمون شد
اخه این چه وضعیه !!
تازه متوجه شدم منظورش چیه ...!!آچمز شده بودم
گفتم :نه! خوشم اومد ....بچه با درکی هستی !!
گفت پس انتظار داشتی مث اسکولا منتظر باشم که تو بشینی از یه اینده زیبا و داشتن یه کانون خانوادگی گرم برام مثنوی دختر گول زنک سرهم کنی و منم خیال پردازی کنم ....خخخخخخ
خو معلومه کیرت راست شده جونم!
مگه نه اینکه همین دو سه ساعت پیش بود که داشتی اونجوری تن و بدنمو رصد میکردیو واسم زبون میریختی ،الانم که داری بهم شام میدی و بعدشم مطمئنا تا سیر دلت باهام حال نکنی و ترتیبمو ندی ولم نمیکنی دیگه ...!!
و در حالی که صندلیشو بهم نزدیک میکرد گفت ولی انگار خیلی داغی ...؟! و دستشو اروم گذاشت رو پام و سر داد سمت کیرم و از رو شلوار واسه چند ثانیه مالوندش و تو چشمام خیره شد

هنگ کرده بودم ...گفت مکانت ردیفه که ؟!با تکون دادن سر پاسخ مثبت دادم
در حالی که دستشو از رو پام برمیداشت رو بسمت گارسونی که از نزدیکیمون میگذشت گفت :بی زحمت غذای ما رو سفری بذاریدو اروم طوری که فقط من بشنوم گفت اخه اقامون واسه کردنم خیلی عجله دارن.خخخخ
گفتم نازشووووووبخورم این دختر فهیم و فداکارو!!دوباره تو چشام نگاه کردوگفت : فداکار کدومه عزیزم ؟!! خودم حالم خرابه ...مگه ندیدی تو راه چقد خودمو بهت می مالوندم ...خندم گرفته بود !!
من واقعا چقد ساده بودم و اون ...واقعا نمیتونم بگم چی بود ولی هر چی بود لااقل یه امشبو دوای درد من بود !!!!
گفتم پس اون نصایح اخلاقی و نکته ها ...خندید و حرفم رو قطع کرد و گفت اگه میذاشتمش بعهده تو که تا صب میخواستی تعارف کنی و تا یه هفته مقدمه چینی و معلوم نبود این حاجی بازاری کت و کلفتت کی سهمم میشد؟!!
لحظاتی بعد رو صندلی عقب تاکسی جفت هم نشسته بودیم و میرفتیم سمت خونه من
کلیدو که تو قفل چرخوندم با فضای تاریک سالن مواجه شدم با دستم رو دیوار دنبال کلیدبرق میگشتم که دستمو گرفت و گفت بذار همینجور تاریک باشه عطر تنش از خود بیخودم کرده بود بغلش کردم و لبهامو چسبوندم به لبهای گوشتی شراره ،واااای چنان با شهوت لبهامو میمکید که داشتم دیوونه میشدم اونو با تموم قدرت تواغوشم فشردم و با تموم وجود عطر شهوت انگیز تنشو بلعیدم برجستگی پستوناشو رو بدنم حس میکردم و عمدا بدنمو به بدنش میمالوندم و از نرمی پستونهای بزرگش لذت فوق العاده ای میبردم تواقیانوس لذات تن پر خواهشش غوطه میخوردم که حس کردم دستی کمر بندو دکمه های شلوارمو بسرع
ت واکرد و لحظه ای بعد گرمی دست ظریف و کوچولویی که داشت با شهوت کیرمو میمالوند باز هم منو غرق لذت کرد !اونقدر تن و بدن این دختر سکسی و ناز بود و اونقدر استادانه منو از خودش بهره مند میکرد که احساس میکردم هر ان ممکنه نفسم بند بیاد
دیگه واقعا نمیتونستم واسه لمس تن برهنه اش صبر کنم دستمو به زیپ جلو سویی شرتش رسوندم وبسرعت زیپشو پایین کشیدم یه بار دیگه بوی شهوت انگیز تنش که با بوی عطری که استفاده کرده بود مخلوط شده وترکیب تحریک امیزی ایجاد کرده بود با شدت بیشتری به مشامم خورد احساس میکردم هیچوقت تا این اندازه تحریک نشدم مخصوصا که اون دستای کوچولو کارشونو خوب بلد بودن شراره با دستاش خایه هامو میمالید و دستای ظریفشو زیر کیرم میکشید و هر بار با اینکارش انگار تنگی از لذت رو روسرم خالی میکرد حین دراوردن سویی شرتش متوجه شدم که لباس دیگه ای جز سوتینی که به پستانهای خوش فرمش بسته
به تن نداره اروم دستمو به پستونای درشتی که تمایل به دیدن و مالوندنشون از مهمترین عوامل پایه گذار این رابطه بودن رسوندم وبعد از اینکه تموم سطح کرستش رو که با پستوونای تپلش پر شده بود لمس کردم.از رو سوتین با شهوت فراوون اون سینه های درشت و نرم و خوشکلشو فشششششاردادم و برای یکی دو دقیقه با حرارت تمام این کاروادامه دادم نفسهاش انگار از قبل تند شده بود بوی تن و بدن لختش لحظه به لحظه حشری ترم میکردو کیرم با مالشای دست ظریفش در بزرگترین وکلفتترین حالت ممکنه اش قرار گرفته بود و هنوزم تو اون دستای حشری به اشکال مختلف مالونده میشد
دقیقا متوجه نشدم کی ولی ساپورتشو بهمراه شورتش تا زیر باسن پایین کشیده بودو تنها وقتی خیسی اون کس داغ و کوچولوشو رو سطح کیرم حس کردم بود که متوجه لخت بودن پایین تنه اش شدم بدنشو طوری تکون میداد که کیرم مالیده بشه رو کسش تو یه انتراکت کوچیک که صرفا برای لخت شدن کامل به خودمون دادم هردو لخت شدیمو و باز تو اغوش هم فرو رفتیم
لحظاتی بعداز انکه انذام هوس انگیز اون دختر زیبا که روی دستام تا اتاق خواب اورده بودم رو به ارامی روی سطح ترم رختخوابم گذاشتم در اغوشش گرفته و مشغول مکیدن و لیسیدن پستونای درشت و خوش حالتش شدم وبا بوسه هام و زبونی که به سطح پستونهای نرم و داغش میزدم و تا گردن و گوش وحتی تا لبهاش ادامه میدادم موجب میشد اون حشری تر از قبل ناله کنه و کیرم که همزمان بین پاهاش و مماس،بر سطح کس مرطوبش گاهی به اهستگی و گاه به سرعت میلغزید اونو تو دریایی از لذت غوطه ور کرده بود تاجایی که با لرزشی نه چندان محسوس واسه بار اول ارضا شد
بعداز ارضا شدنشبود که بین پاهاش قرار گرفتمو قبل از اونکه رطوبت کس کوچولو و داغش کم بشه کیرمو بدون هیچ مقدمه ای هل دادم توکسش با وجودی که کسش کاملاذخیس بود اما کیرم با فشارراه خودشو باز میکرد میشه گفت کس خیلی خیلی تنگی داشت با فشار های مقطعی و اروم اروم بلاخره کیرمو تماما تو کسش جا دادم اترجیح میدادم با توجه به دردی که واسه جا گرفتن کل کیرم تو کسش،تحمل کردهد چند لحظه ای بیحرکت رو بدن نرمش دراز بکشم و همینکارو کردم و با شهوت فراوون شروع به لیسیدن و مکیدن سینه هاش کردم و لحظه ای بعد تو همون پوزیشن تلمبه زدن رو اروم اروم شروع کردم اون با دهان باز اه و ناله میکرد و دیدن این منظره به تنهایی خودش خیلی تحریک کننده بود برام دستاشو بالای سرش بردم و با شهوتی که به اوج خودش نزدیک میشد زیر بغلهای خوشکشو که بوی فوق العاده تحریک کننده ای میداد رو بوسیده و میبوییدم و میلیسیدم اونقدرتحریک شده و شهوتی بهم فشار اورده بود که بدون توجه به اینکه کسش واسه کیرم بقدر کافی جا باز کرده یا نه با سرعت و قدرت خیلی زیادی بی مهابا تو کسش کمر میزدم و با شنیدن ناله های جیغ مانندش نه تنها روند گاییدنم رو کند تر نکردم بلکه شنیدن اون صدا منو جری تر کرده بود طوری که با شدت و سرعت بی سابقه ای کارمو دنبال کردم و در همون حین لبهام رو به
لبهای نیمه باز ش که ازفرط لذت میلرزیدن نزدیک کردم و بهش اجازه دادم باشهوت لبامو بمکه و منم با بازی بانوک برجسته شده ی سینه های درشتش و کشیدن و مالوندن اونها اونو شهوتی تر میکردم احساس،کردم ابم داره میاد و با وجودیکه خیلی،دوس،داشتم ابمو تو کسش خالی،کنم اما خودمو کنترول کردم و درش اوردم قصد داشتم مدتی صبر کنم و بعد دوباره شروع کنم که بمحض در اوردنش شراره اونو تو دستش گرفت ودر حالی که میمالوندش ازم پرسید ....الان میخوای منو از کون هم بکنی ؟!
از سوالش تعجب کردم تا حالا از هیچ دختری حرفی که این معنی رو بده نشنیده بودم اما خب این تنها نکته ای نبود که در مورد شراره عجیب بنظر میرسید
دیگه حسابی عادت کرده بودم به سورپرایز شدن
گفتم: معلومه

مگه میشه ازگاییدن همچین کون تپل و باحالی گذشت ....گفت حوووووون جرش بده ولی بعد الان
میخولم این حاجی بازاری کت و کلفتتو یه جوری بخورم که ابت بیاد
گفتم بعد اگه بیاد میخوریش،؟
گفت دوس داری ابتو بخورم نه ؟معلومه عزیزم که میخورمش هر کاری،به تو حال بده منم دوس دارم
و با شهوت شروع به زبون زدن به تموم سطح کیر و خایه هام و بعد اونو کرد تو دهنش و با مهارت خیلی زیادی برام ساک میزد گاهی سر کیرم میون لبایی که تنگشون کرده بود عقب جلو میکرد و گاه حجم خیلی زیادی از کیرمو تا اونجا که دهنش گنجایش داشت تو دهانش کرده و در میاورد گاهی هم کیرمو رو نوک برجسته پستوناش میمالید یا اونو بین اون دو تا بزرگوارمیذاشت و با چسبوندن اونا بهم تونل تنگی برای کیرم درست میکرد اما همه اینا یه طرف و لذتی که از خورده شدن خایه هام و فرو رفتنشون در دهان خوشکل شراره جون میبردم طرف دیگه
اون چنان با شهوت کیر و خوایه هامو میلیسید و میمکید و برام میخوردشون که احساس کردم دیگه نمیتونم تحمل کنم و بدون اینکه فرصت پیدا کنم که به شراره بگم تو چند مرحله یه عالمه منی،غلیظ تو دهنش خالی کردمو اونم با لذت خوردشون و بعد از،شستن دهانش برگشت تو تخت و سوتینشو که گوشه تخت افتاده بود برداشت و پوشید گفتم خبریه؟مگه میخوای بری که پوشیدیش،گفت نه چون میدونم کرستم چقد برات تحریک کنندهس پوشیدم.......برام جالب بود این نکته صحت داشت ولی اون از کجا میدونست،؟همینو ازش پرسیدم جواب داد مگه ارتباطمون با دیدن کش همین کرستم نبود که شروع شد ...خو همین نشون میده دوس دار
ی سوتینو دیگه !!!
قانع نشده بودم ولی لامصب اونقدر بدن سکسیش و حالت پستوناش تو اون کرست طرح دار سفید تحریک کننده و شهوت انگیز،شده بود که ترجیح دادم ادامه این بحثو موکول کنم به وقت دیگه ای و فعلا که همچین دلبری،تو اغوشمه از حضودش بیشترین لذتو ببرم
ازش خواستم به سینه بخوابه و بی معطلی کیرمو گذاشتم در سوراخش ،چن لحظه قبل بهش گفته بودم که نمیخوام از هیچ نرم کننده ای حتی اب دهن تو کردنت استفاده کنم میخوام خشک خشک بکنمت
و اونم اعتراضی نکرده بود کیرم رو دم سوراخش گذاشتم و با ریتم یکنواختی تلمبه میزدم و سر کیرم با هر تلمبه به سوراخش فشار میاورد و با هر فشار اه کوتاهی،از دهان شراره میشنیدم و البته در این حین دستهامو از زیر کش،های حاشیه خارجی کرستش به سینه هاش،رسوندم و با فشار دادن ،مالوندن و بازی کردن با نوک پستونای گنده اش حشری ترش میکردم و گاهی هم با مالوندن چوچوله اش،شهوتش رو افزایش میدادم دقیقا حس میکردم هر بار که سر کیرم به سوراخ کونش ضربه میزنه چطور موجی از لذت بدن جوانش رودربرگرفته و میلرزونه وناله های اون که هر لحظه بیشتر اوج میگرفتن حس منو تایید میکر
دن
این تجربه اولم نبود و خوب میدونستم چیکار دارم میکنم درسته زمان بیشتری وقت لازم بود تا اون حجم از کیر تو سوراخ کونش فرو بره ولی، ازونجا که خیلی اهسته و کم کم انجام میشد و هر بار هم حس بسیار خوشایندی ایجاد میکرد شراره بدون اینکه اذیت بشه و در عین لذت داشت یه کون دادن بی درد رو زیر پاهام تجربه میکرد
بعد از دو سه دقیقه کمر زدن سر کیرم راه خودشو پیدا کرده بود و با استفاده از رطوبتی طبیعی که احتمال میدم (بر اثر مدی یا وذی )از کیرم ایجاد شده باشه راه خودشو تو اون سوراخ تنگ و گرم هموار کرده بود و طی چند تلمبه بعد سر کیرم و یکی دو دقیقه بعد ازون هم شاهد جا گرفتن کل کیرم تو سوراخ تنگ شراره بودم
اونقدر این دخول چند مرحله ای و زمانبر واسه شراره تولید لذت کرده بود که تا پیش از دخول کامل موجب ارضای دوباره اون شد بعد از اون بود که کم کم کم کم سرعت کمر زدنمو زیاد کردم و همزمان با کردن کونش کمر و سرشونه ها و پشت گردنش رو هم میبوسیدم و زبون میزدم و با دستهام هم پستوناشو میمالوندم و گاهی هم با دستم چوچوله شو به سرعت میمابوندم و با کسش بازی میکردم لذت دوجانبه ای که سکس از پشت با شراره برای هردومون به همراه داشت موجب شد اینبار به طور تقریبا همزمان ارضا شیم و اینبار من ابمو همونطور که دوست داشتم تو سوراخ داغش خالی کردم بعد از ارضا تا دقایقی رو بدن نرم و
گرم شراره خوابیدم و در همون حال یه بار دیگه با دستام سطح بدنش رو تا اونجا که دستم میرسید لمس کردم و ازش بخاطر اون شب قشنگ و لذت بی حدی که بهم بخشیده بود تشکر کردم
بهش گفتم که چقدر به حضورش نیاز داشتم و چقدر از دوستیش مصاحبتش و اغوشش لذت بردم و البته خیلی چیزای دیگه که الان یادم نیس ولی اون یه جمله گفت که هیچوقت یادم نمیره
گفت :من برات مث یه اتفاق بودم که افتادم جون تو خواستی ....ممکن هم بود نیفتم .......اما افتادم میدونی چرا ؟
گفتم نه ........!!!!
گفت :............«چون تو خواستی »
و این اخرین جمله ای بود که ازشراره شنیدم اخه از فرط،خستگی خوابم برد و بعداز ظهر شنبه وقتی از خواب بیدار شدم
،،،،،،،،،،،خودمو تنها دیدم ،،،،،،،،،،،،،،
خاطرات روز قبل به روشنی تو ذهنم مونده بود خیلی دوس داشتم بازم شراره رو ببینم این دختر به دلم خوش نشسته بود واسه همین عصر همون روز یه دسته گل کوچیک و زیبا تهیه کردم و به دیدنش رفتم ...نمیدونستم وقتی دیدمش چی باید بهش بگم و چطور ازینکه میزبان بی توجهی بودم و با وجود حضور اون واسه خودم گرفتم خوابیدم عذرخواهی کنم
وارد مغازه که شدم درست عین دیروز سکوت همه جا رو فرا گرفته بود با این تفاوت که از اون فروشنده ناز و بانمک خبری نبود با گفتن میبخشید کسی اینجا نیس،دختر تپل و با نمکی سرشو از پشت ویترین پیشخوان مغازه اورد بیرون و با لبخند سلام کرد و خوشامد گفت و پیشنهاد کرد که اجازه بدم منو تو انتخاب ادکلن مورد نظرم کمک کنه ؟!
اما شراره کجا بود پس ؟!
با این احتمال که حتما واسه چن دقیقه رفته بیرون و انتظارم واسه دیدنش چندان طولانی نمیشه خودمو سرگرم تماشای شیشه های شکیل و خوش،تراش ادکلنها نشون دادم و فقط محض انکه توضیخ کوتاهی در مورد دلیل موندن و انتظار م تو به همکارش داده باشم گفتم
من از اشناهای شراره خانومم میتونم بپرسم ایشون کجان و ایا امروز میان سر کار یا نه ؟!
دختر جوون در حالی که سعی میکرد خودشو غمگین نشون بده گفت فک کنم شما مدتی اینجا نبودین و تازه تشریف اوردین به این شهر ؟!
و بعد از اینکه با گفتن بله همینطوره حرفشو تایید کردم گفت متاسفانه حدود 2 ساله که هیچکس از شراره جون اطلاعی نداره گقتم متوجه نمیشم و اون در مقام توضیح گفت............. اخرین باری که شراره رو دیدن شبی بوده که به اتفاق مردی که گویا اهل این شهر نبوده و هویتش هم هرگز واسه پلیس روشن نشد واسه خوردن شام میرن رستوران مرکزی اما بعد از چند دقیقه گویا تصمیمشون عوض میشه و شام رو به صورت سفری میگیرن و از رستوران به قصد جایی که هرگز معلوم نشد کجاست خارج میشن بعد از اون حتی،با وجود تحقیقات و پیگیریهای پلیس،محلی و کشوری، جستجوها واسه پیداکردن اثری یا نشانه ای از اون بی ثم
ر بوده
و تا همین امروز هیچ اثری از شراره یا رباینده ی احتمالی اون بدست نیومده
دخترک حرف میزد اما من دیگه صداشو نمیشنیدم .و فقط از رو تکون خوردن لبهاش متوجه میشدم که هنوزم در حال حرف زدنه

آقا....آقا....حال شما خوبه ؟!
با تکون سر پاسخ مثبت دادم و در پاسخ اون که میخواست بدونه شراره رو از کجا میشناسم و ایا باهاش نسبتی دارم یا نه به پاسخی کوتاه اکتفا کردمو گفتم یه دوست و همسایه قدیمی هستن

باید خودمو جمع و جور وافکارمو متمرکز میکردم

چطور امکان داشت دختری که دیشب وقتشو با من و تو اغوش من سپری کرده از 2سال پیش مفقود الاثر شده باشه !!
گفتین این اتفاق دقیقا کی افتاد ؟
فروشنذه جوان در حالی،که به تقویم رو میزی داخل مغازه نگاه میکرد بعد از یکی دو بار ورق زدن و پس و پیش کردن صفحات سالنامه گفت : بعععععله ،امروز دقیقا 2 سال و یک روز که از مفقود شدن شراره جون میگذره
این اثلا امکان نداشت ...مگر انکه.......... !!
اصلا نمیخواستم حتی واسه لحطه ای به این موضوع فکر کنم
احساس میکردم دنیا داره دور سرم میچرخه !!
ولی باید محکم میبودم نباید خودمو می باختم بزحمت خودمو سرپا نگهذاشته بودم
تموم حواسمو دادم به حرفای. اون دختر شاید از لابلای حرفاش نکته ای پیدا کنم که با حقیقتی که من ازش اطلاع دارم جور در بیاد
اون در حالیکه سرشو به نشان تاسف تکون میداد گفت ....ولی همه ما امیدمون به خداست
همه ما منتظریم یه روز این درو وا کنه و بگه سلام من اومدم !
تابلو بود حرف دلشو نمیزنه معلوم بود نه به برگشتن شراره امید داره و نه اصلا ازون خوشش میاد !!
انگار صدای شراره میشنیدم که در پاسخ اون دختر جوان میگفت :چرا راحت حرفتو نمیزنی؟!
چرا صادق نیستی ؟!
ولی انگار دخترک حرف شراره رو نمیشنید!
اما صدای من رو چطور ؟!
باید میگفتم
اره ....شراره به من گفت و من هم باید به دیگری میگفتم ...این چرخه باید ادامه پیدا میکرد
شاید اصلا فلسفه اشنایی من با شراره همین بوده


تصمیممو.گرفتم

قبل از اینکه واسه همیشه فضای سنگین اون مغازه رو واسه همیشه ترک کنم باید میگفتم
احساس میکردم نسبت به شراره دین ای برعهده دارم که باید اون رو بجا بیارم

واسه همین بی مقدمه صحبتهای اون دخترک تپل رو که هنوز مشغول وراجی بود رو قطع کردم و
تنها دو جمله گفتم و بعد از بیان اونها اونجا رو ترک کردم
تنها دو جمله ی یادگاری ....از شراره
چرا راحت حرفتو نمیزنی ؟
چرا صادق نیستی؟


.........................................................پایان


نوشته: TIRASS
     
  
مرد
 
رنگ سیاه تاوان
اووووووف جووووون خانومم ممه هات داره بلیزتو پاره میکنه ، نمیخوای آزادشون کنی یکم هوا بخورن؟ مرد جوون با گفتن این جمله دستشو از زیر بلیز به سینه های سفت و متوسط زن رسوند و از روی سوتین اسفنجی ، اون به قولِ خودش ، پرتغال های خوشمزرو تو مشتِ مردونش فشرد .
ـ نـــــــــــــــــه پژمان ، دستتو وردار .
زن تقلا میکرد و سعی داشت خودشو عقب بکشه . میدونست که امروز برای سکس پاشو نزاشته بود به خونه ی پژمان ، فرصت زیادی براش نمونده بود و برای یبارم که شده میخواست جدی با مرد صحبت کنه .
پژمان سرشو از بین خط سینه های فائزه آورد بالا و درحالیکه با دستای مردونش سعی داشت بلیزصورتیشو از سر دختر دربیاره تا راحتتر بتونه نوکِ قهوه ایه پستوناشو دندون بگیره با صدای شهوتناکی زمزمه کرد : ـ خودتو لوس نکن فائزه ، امروز وحشتناک داغ کردم ، به جای نه و نو لذت ببر.
فائزه هراسون و با درماندگی سعی کرد جلوی دست پژمان رو که از داخل شلوار کشی به سمت کسش میغلتید بگیره ، وقتی دست مرد لای چاک کسش قرار گرفت سعی کرد بدون لرزش صداش به صحبت بی نتیجش ادامه بده : ـ پژمان چرا به حرفم اهمیت نمیدی؟ میگم باید باهات حرف بزنم . موضوع مهمیه امشب با بابا صحبت کردم........آااااااااه پژمان دستتو وردار آااااخ
ـ جوووووون قربون کوسه تنگت بشم عشقم ، کست ماله کیه؟
ـ پژماااااان ، آاااخه بی انصاف دارم باهات حرف میزنم ؛ حالا انگشتای مرد روی چوچولش قفل شده بود و با حرکات چرخشی و محکم داشت میمالیدش ؛ زن نتونست مقاومت کنه ، با اینکه اصلا سکس نمیخواست اما احساس میکرد که وسط پاش داره لزج و خیس میشه
ـ اوووف قربونت برم تو که خیس کردی جیگر دیگه چرا ناز میکنی ، کیرررررم تو کوس خیست ، جووووون عاشقتم فائزه ، عاشق همه چیتم اللخصوص بدن نازت ؛ با این حرف قلمبگی کیرشو از روی شلوار محکم به زن فشار داد و همونطور که دستش تو شرت زن بود سرشو لای گیسوان آشفتش پنهون کرد تا از گردن لختش کام بگیره . فائزه دیگه مقاومتی نمیکرد ، همون یه کلمه ی عاشقتم عشقم براش کافی بود تا قلب سرکشش و شکی رو که نسبت به عشق پژمان تو دلش ایجاد شده بود آروم کنه ، با خودش گفت بهتره اجازه بده تا عشقش تو بغلش به آرامش برسه و مقاومت نکنه ، میدونست مردش یه روز سختِ کاری رو پشت سر گذاشته و حالا وظیفه داشت آرومش کنه . دیگه بعد این همه مدت میدونست که عشقش زمانِ شهوت هیچ چیزی رو غیر از بدن و آغوشش نمیخواد. چشماشو بست و اجازه داد تا مرد تو وجود زنونش غرق شه ، این مردو با همه ی وجودش دوست داشت ، چهارسال میشد که با پژمان دوست شده بود ، هر سال جریان این دوستی عمیق تر میشد و عشق فائزه بیشتر ، اولین باری رو بیاد آورد که پژمان بهش گفته بود اگه میخوای بهم ثابت کنی دوسم داری باید باهام بخوابی ، فائزه ی پاک که تا اونروز با وجود 26 سال سن هنوز دست مردی به کویر تنش نخورده بود سخت مقاومت کرد اما بالاخره بعد دو ماه کشمکش و تهدید به ترکِ مردی که از ته دل دوسش داشت راضی شد تا باهاش بخوابه . مرد قول داده بود که هرگز ترکش نکنه .
فضای خونه سنگین بود ، پژمان شلوارشو کشید پایین و بدن عرق کردشو چسبوند به فائزه ،زن وقت کیرِ داغ رو لای چاک کسش حس کرد خودشو چسبوند به دیوار اما مرد جوری اونو بین بازوهاش قلاب کرده بود که این عقب نشینی کمکی حاصل نکرد و فائزه اصلا نفهمید که چجوری سرِ آلت مرد وارد کسش شد ، حس میکرد پاهاش داره تحلیل میره ، جفتشون کم کم از حالت ایستاده روی زمینِ سرامیکِ کنارِ در پهن شدن و مرد طبقِ عادت همیشگی با ضربات محکم و بدن عرق کرده شیره ی وجودشو داخل بدن زن خالی کرد. مرد کمی شرمنده بود ، خیلی زودتر از موعد به ارگاسم رسید اما وقتی زن به روش لبخند زد و گفت که همزمان با اون ارضا شده کمی از حس عذاب و شرمندگیش کم شد ، فائزه دروغ میگفت ، از لحاظ جسمی نتونسته بود ارضا بشه اما برای اینکه عشقش احساس سرخوردگی نکنه وانمود کرد که به ارگاسم رسیده ، قبلا هم اینکار رو انجام داده بود ، براش زیاد اهمیتی نداشت که اونم ارضا بشه ، تنها چیزی که براش مهم بود فقط احساس رضایت و عشق و ارضای روحی بود که تو بغل پژمان حس میکرد. جفتشون بلند شدن و لباسهاشونو مرتب کردن . پژمان زیر لب غرید : فائزه یادت نره قرص بخوری ، داشت به سمت در اتاق خواب میرفت که زن با صدای لرزونی جلوشو گرفت : - پژمان کی میای خواستگاریم؟ مرد قیافش با اخمی توهم رفت و مثل همیشه گفت : باز شروع شد......
زن بغض کرد و گفت : چرا همش این قضیرو میپیچونی پژمان ، چهارساله که باهمیم نمیخوای تکلیفمو روشن کنی؟ فکر نمیکنی منم خانواده دارم؟ بچه که نیستیم ... دیگه 30 سالمه تا کی میتونم بهونه بیارم برای بابا مامانم.... ؛ مرد با لحنی بی حوصله حرف زن رو قطع کرد : قبلا هم گفتم ، باید شرایطم یکم بهتر بشه.... بزار یوقت دیگه راجبش حرف بزنیم فائزه ، الان خستم اگه غرغر نکنی یکم بخوابم . فائزه بغضش رو قورت داد و مثل هروقت دیگه ای که عشقش رو به خودش ترجیح میداد سکوت کرد تا بیشتر از این پژمان رو نرنجونه .
سال دیگه همین موقع بود که گوشی عشقش پژمان برای همیشه خاموش شد ، خطی که مثل عشقی پوچ تا ابد به خاموشی گرایید . فائزه هیچ وقت نفهمید که زندگی بعد پژمان چه رنگ و بویی داره ، وقتی از اطرافیان و دوست و آشنا شنید که عشقش با دختری 24 ساله ازدواج کرده ؛ مردی که بارها بدنشو به هوای عشقِ خالص و جمله ی هیچ وقت ترکت نمیکنم بی چشمداشت در اختیارش گذاشته بود تا روزی بالاخره با پیشنهاد ازدواج به رویاهاش رنگ واقعیت بزنه ؛ فائزه بدون صدا فروریخت . عروس تازه حتما خیلی خوشگل بود ، لابد دست نخورده هم بود ، یادش میومد که پژمان همیشه میگفت دختری که سالم نباشه اهل زندگی نیست . فائزه هم قبل پژمان سالم بود ، بکر و جوان و زیبا بود.... اما افسوس . هیچ جوابی بابت این همه سالی که به پای این مرد ریخته بود نداشت : وقتی بی صدا اشک میریخت فقط یک جملرو از اعماق قلبش بیصدا فریاد زد : سپردمت به خدا پژمان.....من ازت میگذرم اما خدا ازت نمیگذره .
خیلی ها به این حرفش خندیدن و به حالش افسوس خوردن چون پژمان نه تنها تقاصی پس نداد بلکه روز به روز هم خوشبخت تر شد ، یه خونه ی بزرگ داشت ، زن خوشگل و جوون و دو تا بچه ی دختر و پسر دوقولو به زیبایی فرشته ها....تو کارش هم هر روز موفق تر میشد . (( خدا چیه!؟؟))



علی با همه ی پولی که داشت یه دسته گل بزرگ و به قوله ماندانا آبرومند خرید و با هزارجور دلهره راهی میلادِ نور شد ، تمام حقوق این ماهش صرف هزینه برای یه دست کت و شلوارِ نو شده بود تا جلوی مامانِ ماندانا با شخصیت و محترم جلوه کنه . بیش از یکسالی میشد که خودش تو تنگنا زندگی میکرد تا بتونه برای زندگی آیندش یه هزینه ای کنار بزاره ، بهش سخت میگذشت اما شوقِ بدست آوردن ماندانا به همه ی این سختیها میرزید ، با اینکه هنوز 26 سالش تموم نشده بود اما آرزوی یه زندگی توام با آرامش و عشق در کنار دختر رویاهاش از اون مردی رو ساخته بود که میتونست کوهو جا به جا کنه . وقتی پاشو رو پله های مجتمع گذاشت از ترس و استرس به خود لرزید ، با اینکه میدونست ماندانا باهاش اتمام حجت کرده بازم دلش آروم نگرفت و شماره ی دخترک رو با سیمکارت اعتباریش گرفت : ـ الو ماندانا
صدای خواب آلودی از اونور گوشی جوابشو داد : ـ چی شده علی؟
ـ خوابیدی؟؟!!!
ـ آره خواب بودم دیگه ، آخه الان وقت زنگ زدنه.....
ـ دختر! من به خاطر تو با بدبختی دارم میرم سر قرار ، دیشبم از استرس یه لحظه نخوابیدم اون وقت تو راحت گرفتی خوابیدی... دست مریزاد
ـ وا علی... انگار داری میری کوه بکنیااااا حالا میخوای دو دقیقه با مامانم حرف بزنی دیگه.... این که شیشصد بار زنگ زدن نداره
ـ به خدا دست خودم نیست ، استرس دارم. میگم اگه مامانت از من خوشش نیاد چی..... ماندانا ؟ ولم میکنی؟
ـ نه بابا خره ! حالا تو سعی کن دلشو بدست بیاری علی ، من تا آخرش باهاتم . قول میدم . الانم برو دیگه ساعت 11 شد ، مامانم رو آن تایم بودن حساسه . میبووووسمت عجخم
پسر دلش آروم شد و بعد از تکرار جمله ی دوستت دارم به سمت محل قرار رفت . دل تو دلش نبود.....
1 ساعت بعد ، پسر با دلی پر درد ، سوالهای مادر ماندانا و جواب آخرش رو توی ذهن آشفتش موشکافی میکرد : شغلتون چیه؟ درآمدتون چقدره؟ از خودتون خونه و ماشین و سرمایه دارید؟ ـ آخه مگه یه پسر 26 ساله بدون ارث پدر میتونست اوناسیس باشه ـ جواب آخر مادر ماندانا مبنی بر اینکه شما شرایط ازدواج رو ندارید و لطفا دیگه مزاحم دخترم نشید تو سرش زنگ میزد. پسر ، زخم خورده و دلمرده شماره ی عشقش رو گرفت اما در کمال ناباوری هیچ جوابی بوق آزاد رو قطع نکرد . وقتی پافشاری کرد ماندانا با لحنی سرد جوابشو داد ، این لحن سرد روز به روز سردتر میشد تا جاییکه تمام آرزوهای پسر با ازدواج ماندانا با پسری به مراتب پولدارتر از اون برای همیشه فرو ریخت . علی دیگه هرگز نتونست دوباره عاشق بشه ، اون به خاطر عشق پاکش حاضر بود همه کار بکنه اما ماندانا حتی یکسال هم براش صبر نکرد......
ای نامردِ بی معرفت.......


ـــ 23 سال بعد ـــ


پژمان تازه از سر کار برگشته بود . خونه ی بزرگشون سوت و کور بود ، نیم ساعتی میشد که همسرش با گوشیش تماس گرفته بود و شکایت پسرشون رو میکرد که از فرط تنبلی زیاد همش میخوابه و این اواخر خواب زیادش واقعا مشکل ساز شده ، ازش خواسته بود تا با پسرشون خیلی جدی صحبت کنه و چه وقتی از امروز بهتر که خودش و دخترشون خونه نبودن تا دو تا مرد بتونن درست و حسابی و مردونه سنگاشونو باهم وا بکنن . پژمان با اعصاب نیمه داغون از یک روزِ کاریه خسته کننده به اتاق خواب سر زد . از دیدن پسر 21 سالش تو رختخواب طبق معمول کفری شد و در حالیکه سعی میکرد خونسردیشو حفظ کنه و به گفته ی همسرش خیلی منطقی با پسرشون صحبت کنه غرید : کیاااااااان ، پاشو ببینم . هر وقت که من از در میام تو خونه تو خوابی ! ناسلامتی پسر جوونی گفتن مررررردی گفتن!
ـ بابا ولم کن حال ندارم....برو بیرون
ـ غلط کردی که حال نداری ، منم از صب تا شب بخورم و بخوابم واسه هیچی حال ندارم . پاشو ، واست تو شرکت یه کار خوب دست و پا کردم از تابستون میای وای میستی ور دست خودم تا کار یادبگیریو این بی عاری یادت بره
- بیلاخ.....من درسمو تموم کنم هنر کردم
پژمان عصبانی شد و پتو رو از روی پسرش کشید ، بدن لاغر پسر جوونش روی تشک گوله شده بود ، یه جایی پشتش ، دقیقا نزدیک کمر ، یه کبودی نیمه بزرگ به چشم میخورد که پژمان قبلا ندیده بود. دیدن این لکه روی پوست رنگ پریدش باعث شد پژمان درشتیه پسرش رو فراموش کنه.
با ادامه یافتن بیحالی کیان و دیدن نشانه هایی از قبیل کبودی ، حالت تهوع گاه و بیگاه و خونریزی لثه ها و ....باعث شد تا خانوادش اونو به دکتر ببرن . آزمایش بود و آزمایش و بالاخره کمر پژمان با تشخیص سرطان خون شکست . هیچ کودومشون باورشون نمیشد که پسر سالمشون که تا چند وقت پیش مثل هر پسر دیگه ای سالم بوده حالا کاملا بیدلیل روی تخت بیمارستان با سرطانی بی دوا و مرگبار دست و پنجه نرم کنه......
پژمان اصلا نفهمید که چجوری طی 4 ماه کل موهای سرش سفید شد . نصف سرمایش خرج دوا و درمونی بی نتیجه بود و آخرشم جنازه ی پسری که تو 21 سالگی برای همیشه پدر و مادر و خواهر دوقولوشو تنها گذاشت..... هنوز 6 ماه نگذشته بود که به خاطر لقوه ها و بی اختیاری غیر عادی اندام های حرکتی دخترش اونو به دکتر بردن ، وقتی جواب آزمایش هارو گرفت روی پله های مطب ماتش برد : ام اس.... باورش نمیشد ، نمیتونست بفهمه که این همه بدبختی و سیاهی از کجا وارد زندگیش شد ... اونم یهویی و کاملا بی دلیل.... بی اختیار وقتی داشت اشک میریخت یاد صورت پر از امید دختری افتاد :اسمش فائزه بود....23 سال پیش ....(( پژمان به خدا اگه ولم کنی ازت نمیگذرماااااا ...... // پژمان با یه حرکت اونو تو بغل خودش کشید.... منو نفرین میکنی حالا جنده خانوم! آخه کی میتونه تورو ول کنه دیوونه ، حالام بیا شام منو بده که گشنمه و با یه خیز به بدن دوست دخترش حمله کرد.....)) هیچ وقت فکر نمیکرد اینجوری بشه... بعد 23 سال و بازی روزگار ؟


وقتی سوار ماشینش با بغض به سمت خونشون میرفت ، آشیانه ای که 23 سال توش فقط خوشی دید ، سر چهار راه بعد یه ترافیک طولانی ماشینی رو دید که چپ کرده بود ، یه کامیون بزرگ کمی اونورتر به چشم میخورد ، وقتی روی زمین دریاچه ی باریکی از خون رو دید ، با درماندگی روشو کرد اونور ، مامورای امداد داشتن مرد جوونی رو میزاشتن توی آمبولانس ، روی صورتش با پارچه ی سفیدی پوشیده شده بود . کمی اونرتر از جلوی زنی رد شد که با درد میکوبید تو سر و صورتش و زن پیرتری سعی داشت آرومش کنه : اسمشو فریاد میزد و التماسش میکرد تا خودزنی نکنه ، مردم جمع شده بودن و پژمان نمیتونست قیافه هاشونو ببینه اما صدای پیرزن رو میشنید که با گریه میگفت : ماندانا آروم باش ..... تورو خداااا آروم باش ، بمیرم واسه سرنوشت سیاهت ، آخرسر خودتو هلاک میکنی دخترم.....


مرد با وجود آشوب درونش برای اون زن و پیرزن احساس تاسف کرد .


کمی دورتر داخل ماشینی دختر بچه ای مدرسه ای دفترش را باز کرده بود و شعری را که به اصرار او ، مادرش میخواند با خطی خرچنگ قورباغه داخل آن مینوشت :


این همه غصه و غم / این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه / میوه ی یک باغند
همه را باهم و با عشق بچین ، ولی از یاد مبر
پشت هر کوه بلند / سبزه زاریست پر از یاد خدا
و درآن باز کسی میخواند
که خدا هست ، خدا هست ، خدا هست هنوز


نوشته ی سیاه پوش
     
  
صفحه  صفحه 32 از 34:  « پیشین  1  ...  31  32  33  34  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA