انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 4 از 34:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  31  32  33  34  پسین »

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


مرد

 
پسرم ! نخوری می خورن


من و تنها پسرم و بهتره بگم تنها فرزندم تنها با هم زندگی می کردیم . اون هشت ساله بود و من چهل ساله که باباش مرد . تا هفت سال آتیشهای خفته در خودمو کشتم و چیزی نگفتم و به تمام نگاههای حریصانه مردای فامیل و دور و بری ها و بقال و خراز و مغازه دارای محل پاسخ منفی دادم . من اسمم شیلاست و پسرم سامان هم پونزده سالش . آخرین باری که رفتم حمام و یه دستی به تن و بدنم کشیدم حس کردم که به نسبت هفت سال پیش که شوهرمو از دست دادم خیلی خوش بدن تر شدم . باسنم رشد داشته بر جسته شده بود . سینه هام سفت تر شده و دور نوکش لک قهوه ای کمتری داشت . پوست باز کرده بودم . کوسمو صابون مالی کرده و دستمو می کشیدم روش . هرچی دستمو رو کوسم می کشیدم هوسم بیشتر می شد یه چیزی باید می رفت اون داخل و بهم حال می داد . تو آپارتمان بغلی یه پسر دانشجویی بود که با خواهر دانشجوش زندگی می کرد . خیلی چشم چرون بود و هیز . راستش من از مردای جا افتاده بیشتر خوشم میومد . حس می کردم شاید این بچه ها نتونن منو سر حال بیارن و راه و رسم سکسو وارد باشن . ولی حالا حتی راضی شده بودم که اون در این لحظه اینجا باشه . فرداشبش قرار بود سامان بره خونه پدر بزرگش . اون وقت من می تونستم تنها باشم .. چقدر برم تو اتاق خودم بشینم درو از داخل قفل کنم و فیلمهای سکسی ببینم . سامان یه بار ازم پرسید مادر چرا درو قفل می کنی و من جوابی نداشتم که بدم . اون خواهر و برادره آپارتمانو دربست کرایه کرده بودند و من متوجه شده بودم که اسم اون دو تا دارا و تاراست . هفته پیش شب جمعه ای خونه تنها بود . نمی دونم چرا اون با خواهرش نرفت شهرستان . براش یه کاسه آش نذری برده بودم و خبر خواهرشو گرفتم . گفت که رفته شهرستان ولی از اونجایی که دو سه تا جمعه استادشون واسشون جبرانی گذاشته مجبوره بمونه . وقتی می خواستم کاسه آشو بدم دستش زل زده بود بهم نگاه می کرد . این نگاهها رو به خوبی می شناختم نگاه کوس پرست بود . شب جمعه ای وقتی سامان باهام خداحافظی می کرد دارا رو دیدم که تنها وارد خونه میشد . در همین لحظه سامان گفت مامان اگه شب تنهایی می ترسی من نرم .. -پسر دیگه کی منو کار داره . یه خورده تلویزیون می بینم می خوابم . دارا کمی مکث کرده بود و گوش می داد ما چی میگیم . یه ساعتی گذشت و دیدم در می زنند . پسر همسایه بود . هر دومون تنها بودیم . طوری به خودش رسیده بود که انگار به قصد مهمونی اومده در خونه مونو زده . دگمه های پیرهنش تا ناف باز بود و یه گردنبند هم گذاشته بود تو گردنش و یه پلاک هم به دست و یه ته ریش نیم بزی هم زیر چونه اش آویزون .. کاسه آش منو توش پر از شیرینی کرده بود و آورده بود . من مثل اون زیاد به خودم نرسیده بودم ولی با این حال جینی که پام بود می تونست کونمو تو دیدش بندازه و دلشو ببره . بچه پر رو با یه تعارف اومد تو . راستش من که از خدام بود . نشست و از هر دری صحبت کرد . طوری که انگار صد ساله با هم آشناییم و یکی از فامیلای درجه یک من باشه . خبر داشت که شوهر ندارم . -منم امشب تنهام صبح کلاس داشتم . نتونستم با خواهرم برم -خب منظور -اگه شما می ترسین می تونم از شما و خونه محافظت کنم .. -ممنونم داراخان آخه کسی نمیاد .. می دونستم داره دنبال یه بهونه می گرده .. به ! شما ماهواره هم که دارین .. رسیور من خراب شده .. اگه ممکنه من بر نامه مورد علاقه مو امشب اینجا ببینم . -ساعت چنده ؟/؟-یک نیمه شب -چهار ساعت دیگه ؟/؟ -پس من برم شام بخورم بر گردم -خواهش می کنم شامو همین جا تشریف داشته باشین -ممنونم دست شما درد نکنه .. وای از اونایی بود که اگه یه خورده بیشتر روش می دادم سوارم می شد یه چیزی درست کردم و با هم خوردیم . یه جین استرچی پوشیدم که دو طرف کونمو حسابی بندازه تو دید آقا دارا .. نشستیم و بعد از شام با هم چند دست ورق بازی کردیم و از ماهواره هم باهم یکی دو تا از اون فیلمهای دوبله شده ای که ماچ و بوسه ها رو سانسور می کنند و لختی پختی های تو رختخواب رو نشون میدن دیدیم . چند تا از این صحنه ها رو با هم زیارت کردیم و چقدر هم با مکث این صحنه ها رو نشون می داد .. اول تا آخر فیلم همین بود به ماچ و بوسه که می رسید قطعش می کرد . خیلی دلم می خواست بیفتم تو بغلش و تسلیمش بشم .. -این فیلم عجب صحنه هایی داره شیلا خانوم -اگه سختتونه خامو شش کنم -نه دیگه این مسائل باید بین ما جا بیفته . فرهنگ روز و اقتضای دموکراسی ایجاب می کنه که یه جوری با این مسائل کنار بیاییم -نظر شما چیه شیلا خانوم -منم با شما هم عقیده ایم . وای دوتایی مون سکس می خواستیم و این کار شناسیهای ابلهونه رو می کردیم .. بازم از این صحنه ها تکرار شد . رو کاناپه کنار هم نشسته بودیم . در یکی از این صحنه ها چشم در چشم هم دوخته و حس کردم که تا لحظاتی دیگه به مراد هم می رسیم . یه خورده هراس داشتم و می دونم که اونم حس منو داشت . نمی دونم کدوممون حرکت به طرف اون یکی رو زودتر شروع کرد .من یه چند سانتی به طرفش حرکت کردم و اونم همین کارو انجام داد . دیگه به این فکر نمی کردم کی استارت زده . لبهای داغمون رفته بود رو لبای هم . سخت همو می بوسیدیم . سفت و سخت ولی داغ و نرم . هردو تامون تا آخر خط همو خونده بودیم . همون یکی دو دگمه پیرهنشو باز کردم و اونم منو از نیمتنه لختم کرد . سوتینمو بدون این که درش بیاره داد بالا و لبشو گذاشت رو سینه هام .. -آههههههه دارا دارا .. نههههه نهههههه چه خوب شد که امشب پیشم موندی . من تنها توتنها حالا دوتایی با همیم . کمربند شلوارشو باز کرده اونو از پاش در آوردم و به یه طرفی پرتش کردم این بار من با یه حمله نرم دستمو فرو کردم تو شورتش و کیرشو که هنوز یه خورده جا داشت شق تر شه گذاشتم تو دهنم .. یه خورده که ساک زدم سست و بیحال رو کاناپه ولوش کردم . مدام حرکت عوض می کردیم . دوباره نوک سینه هامو به نوبت می ذاشت تو دهنش . منو یه دور رو کاناپه بر گردوند -شیلا ! شیلا .. دستاشو گذاشته بود رو لی استرچ من و دو تا قاچامو می گردوند .. -می دونی شیلا تو با این کونت چیکار می کنی .. اگه یه مرد دیگه این جوری ببیندت حسودیم میشه .. -پس بهش برس تا نشون کس دیگه ایش ندم . دارا کیر کلفتشو در آورد و اونو به وسط شلوارم مالید . کوسم کیرشو از پشت شلوار حس می کرد و یه لرزش خاصی پیدا کرده بود . لرزشی که به تمام بدنم نفوذ کرده بود . دارا شلوارمو کشید پایین و سرشو گذاشت رو کونم و یه خورده از قاچای کونمو گازشون گرفت . همچین کونمو می بوسید که دلم می خواست یه چند ساعتی به این کارش ادامه بده .. باورم نمی شد که لخت لخت زیر کیر پسر همسایه یا مستاجر بغلی باشم . از همون پشت زبونشو گذاشت رو کوسم . از رو کوس رفت رو سوراخ کونم و بعدش هم انگشتاشو کرد تو کوسم . هرکاری که انجام می داد لذت می بردم -دارا .. ولم نکن . کوسسسسسمو داشته باش .. ارضام کن .. حال بده .. چهار تا انگشتشو می کرد تو کوسمو بیرون می کشید . کوسم چقدر واسش خیس می کرد . خیلی هم نرم شده بود . -من کیر می خوام دارا من کیر می خوام کیر کیر .. بکن منو ..بکن ..بکن .. خواهش می کنم کیرتو بکن تو کوسم . من کیر می خوام -شیلا جونم .. کیر منم کوستو می خواد الان .. ببین این کیر واسه کوسته که تیز کرده فرار که نکرده تا صبح تو بغلتم . تو تو بغلمی من و تو . دارا کیرشو کرد تو کوسم اونم از طرف کون -جوووووون بکن بکن کوس منو .. بکن .. ازرو کاناپه اومدم پایین وسط پذیرایی . دوست داشتم به این طرف و اون طرف غلت بزنم . آزادی عمل داشته باشم . دارا تند و تند حرکت عوض می کرد . پاهامو گذاشته بود رو شونه هاش و سرشو گذاشته بود لای کونم .. چقدر از این بازیهاش خوشم میومد ولی همچنان دوست داشتم کوسمو بکنه .. ودر آخرین مرحله قبل ازارگاسم از روبرو شروع کرد به کردنم . حالتی که منو بیشتر از حالتهای دیگه به هیجان می آورد . کیرش شاید هفده سانت هم نمی شد ولی کلفتی اون لذت خاصی بهم می داد .. تند و تند اونو فروش می کرد تو کوس .. -دارا .. دارا ادامه بده ولم نکن .. -شیلا داره میاد .. -نگو نگو بذار اول مال من بیاد .. صورتش قرمز شده بود به خودش فشار می آورد . کف دستامو گذاشته بودم رو سینه هاش و لذتمو با فشار دادن سینه هاش پخشش می کردم . بعد از هفت سال حس می کردم که دارم دوباره متولد میشم . اونم با یه کیر تازه و جوون و آبدار -دارا خوشم اومده خوشم اومده خالی کن خالی کن .. . هریک از دستاشو دور یه پام حلقه زد و اونو داد بالا با چند ضربه دیگه حس کردم که کوسم پر شده از آب کیر دارا .. چشاشو بسته بود و منم با چشایی باز و خمار به اون نگاه می کردم و از این که داره کیف می کنه کیف می کردم .. .. وای .. نه انتظار اینو نداشتم .. مامان .. مااااامااااان می کشمش .. می کشمش .. سامان پسرم بود که با یه کارد افتاده بود دنبال دارا که کیرشو از کوسم بیرون کشیده بود و شایدم به احترام من کاری به کار سامان نداشت .نمی دونستم واسه چی برگشته .. -مامان برو کنار .. آخه چرا تو چی کم داشتی . -اصلا کی به تو گفته بی اجازه وارد خونه شی . من یک زنم .. حتما یه حس و نیازی دارم .. تو اصلا معلومه چته ؟/؟ اگه می خوای دارا رو بکشی باید از روی جنازه ام رد شی . خجالت بکش پسر .. -مامان -خفه شو .. من عاقلم و بالغ . حق دارم هر کاری رو انجام بدم . فردا پس فردا که تو می خوای زن ببری یا با یه دختر بخوای حال کنی من بیام بگم چرا این کارو می کنی ؟/؟ -مامان آب یه غریبه داره ازت چکه می کنه .. -به تو ربطی نداره .. مگه بهت یاد ندادن وقتی وارد میشی در بزنی .. -من همیشه همین جوری میومدم .. این دارا به احترام من کاری به کارت نداشته . ازش درس اخلاق یاد بگیر .. بار آخرت باشه به مادرت می توپی . یاد نگرفتی به مادرت احترام بذاری ؟/؟ نخوندی که بی احترامی به مادر چقدر باعث عذابه ؟/؟ تو که می دونی بهشت زیر پای مادرانه . اونو به شدت کوبیدم . رفتم طرف دارا و کیرشو گرفتم تو دستم و گفتم پسرم من به این نیاز دارم . دستمو گذاشتم رو کوسم و گفتم تو هم به این نیاز داری .. زانوهای پسرم سست شده بود . با خشم بهم نگاه می کرد .. در حالی که به شدت اشک می ریخت و هی زیر لب با خودش زمزمه می کرد مامان جنده مامان جنده رفت اتاق دیگه صدای گریه اش میومد من و دارا هر کدوممون یه بار ارضا شده بودیم . دارا یه پیشنهاد عجیبی به من داد و این که سامان رو هم وارد سکس کنم . وقتی اون به ناگهان این پیشنهاد رو به من داد من یکه خوردم . ولی گفت که در دنیای متجدد امروز این مسئله حل شده . خیلی سریع از رو موبایلش یکی از داستانهای سکس با مامان رو برام خوند که خیلی منو به وجد آورده بود . منو آماده کرده بود که خودمو در اختیار سامان بذارم . شاید واسه این بود که بعد از 7 سال روم باز شده بود . رفتم طرف سامان .. رفتم بالا سرش .. دیدم دست بردار نیست . هی داره به من میگه مامان جنده .. یکی گذاشتم زیر گوشش و گفتم اگه مامان جنده تو هستم پس بیا منو بکن . کیرتو بذار تو کوسم . باهام حال کن . آدم با جنده حال می کنه . -بس کن مامان زشته .-عزیزم هرچی باشه تو پسر منی . اونم مهمون ماست . من که تو رو ول نمی کنم غریبه ها رو بچسبم -پس این چی بود مامان که روبرو ی من جلو چشمم رفتی با یه غریبه خوابیدی -من از کجا می دونستم تو میای . حالا بیا تو اگه باشی می تونی خوب رو کاراش کنترل داشته باشی نذاری رو من فشار بیاره . -مامان میگی من شاهد باشم ؟/؟ -حالا بیا نگو دوست نداری .. دیدم داره ناز می کنه . زودباش بهت میگم بیا . به مادرت توجه کن . بچه این قدر کله شق که نمیشه . الان پونزده سالته واسه خودت مردی شدی .. اگه نخوری می خورن . زرنگ باش پسر ! شمعی که به خانه رواست بر مسجد حرامه . بیا ثابت کن که مرد شدی . دوباره هم بهت میگم . اگه تو نخوری بقیه می خورن . من رفتم به کارم برسم . خواستی بیا خواستی برو خواستی بمون . من و دارا وسط هال مشغول شدیم .. خیلی دلم می خواست که سامان هم بیاد به جمع ما بپیونده . به دارا گفتم که فرو کنه تو کونم . با این که کونم هفت سالی بود گاییده نشده بود ولی از بس پدر سامان کیرشو کرده بود توش هنوز هم بدون چرب و لغزنده شدن کیر رو قبول می کرد . -ببین دارا تو کارت نباشه . من الکی آخ و واخ می کنم . -وااااایییییی کوننننننننم جررررررررررخوردم .. وووووو اوووووففففففف کیررررررررت درشته .. کلفته .. پاررررم کرده .. با این سر و صداها هم می خواستم حس حسادت سامانو تحریک کنم و هم حس دلسوزی اونو ..-وااااایییییی... کونم پاره شد . در همین لحظه سامان وارد شد . لخت .. کاملا لخت .. قربونش برم از آخرین باری که لخت دیده بودمش کیرش رشد باحالی داشت و درشت تر شده بود ولی به کلفتی کیر دارا نمی شد . تا پسرمو دیدم واسه این که یه شاخ و بالی بهش بدم گفتم به افتخار آقا سامان یه کف بلند .. من و دارا دو تایی واسش کف زدیم . دارا به محض این که دید سامان داره میاد طرف ما کیرشو از تو کونم بیرون کشید و دستشو به طرف سامان دراز کرد . یه اشاره ای به سامان کرده که یعنی از ادب به دوره که باهاش دست نده . با هم دست دادند .. -پسرم آقا دارا به افتخار تو کیرشو از تو کونم کشید بیرون . هر کدوم از این سوراخا رو که دوست داری و سلیقه ات می گیره در خدمت توست . اول شما بفرما . هر سوراخی رو که پر کردی اون سوراخو آقا دارا تر تیبشو میده .. سامان یه بادی به غبغب انداخت و در حالی که کیف می کرد اومد و یه نگاههایی به دو تا سوراخم انداخت و دستی روش کشید و ظاهرا از اونجایی که حس کرد کیر دارا تو کون من بوده گفت مامان من میرم زیرت دراز می کشم تو کوستو بنداز سر کیر من .. دارا همون کونتو بکنه تا ببینم بعد چی میشه .. یه چشمه از کوس کردن بهش نشون بدم تا بفهمه کوس کردن یعنی چه .. یه اشاره ای به دارا زدم که از این جور حرف زدنای سامان ناراحت نشه . هر چی باشه مامانشو زیر کیر یکی دیگه دیده و براش سخته . کوسمو گذاشتم رو سر کیر سامان . یه هیجان خاصی داشتم . -سامان یه تکونی هم تو به کیرت بده که بفهمم تو هم به کوس مامانت علاقمندی . یه تکونی به کیرش داد . وقتی سر کیرشو کرد تو کوسم منم یه فشار رو به جلویی به کوسم آورده و کیر پسرم تا ته رفت تو کوسم . از اون طرف هم که دارا کونمو می گایید . دوتایی حسابی منو سر حالم کرده بودند . نمی دونم سامان از روی غیرتش بود یا واقعا پر توان شده بود که مثل یک مرد کار کشته و با تجربه داشت منو می کرد . -سامان پسرم کوسسسسسم نمی دونی که کیییییررررررت چقدر کوسسسسسمو سر حالش می کنه .. عزیزم با دستاتم دور و برشو بمال . دو تا دستشو گذاشت بود رو دو تا لبه کوس و اونا رو به پهلوها بازشون کرد -شیلا جونم .. شیلا خوشگله من مامان خوبم .. از اون طرف یه حس خوبی داشتم وقتی که دارا به نرمی کیرشو می فرستاد توی کونم و اونو بیرون می کشید . حس می کردم که با بالهای دو نفر یعنی با کیر های این دو نفر در آسمان هوس در حال پروازم . سامان باهام خوب شده و از این به بعد حتما هر وقت که با هم تنهاییم باهام سکس می کنه . -مامان کیرو حال می کنی ؟/؟ -آررررررره اووووووففففف می میرم براش .. واسه این که زیادی تعریف نکنه و تو ذوق دارا نخوره لباشو با لبای خودم بستم و با چشایی بسته رفتم تو عالم خلسه و خماری . وقتی که به سکسهای بعدی خودم فکر می کردم حس لذتم بیشتر می شد . کیر سامان داشت کوسمو می سوزوند . چقدر دلم می خواست یه آینه ای بود یا یه تلویزیون پخش مستقیمی که من می تونستم به راحتی ورود و خروج دو تا کیر به کوس و کونمو ببینم و لذت ببرم . یواش یواش حس کردم یه گرمی و لذت خاصی تو کوسم به وجود اومده . انگار فضای کوسم بی حس شده بود و بعد با یه حرارت و جهش خاصی یه مایع گرمی رو داخل تنم احساس می کردم . -سامان تو که آبتو نریختی تو کوسم -نه مامان خیلی دلم می خواد ولی دوست دارم اول تو حال کنی هر وقت دستور دادی -آفرین پسر خوبم . یواش یواش داری میشی پسر حرف شنو . آخخخخخخخ سامان سامان .. ادامه بده .. دارم شل میشم . دلم می خواد دراز بکشم .. وااااییییییی واااااییییییی کوسسسسسسسسم کوسسسسسسم .. بکوبون کیرتو محکم بزن به سقف کوسسسسس .. آخیشششششش .. جووووووون چقدر کیییییییففففففف داررررره . دلم می خواست دراز بکشم و سامان تو کوسم خالی کنه ولی از اون طرف باید به فکر دارا هم می بودم که کیرش کونمو سوزونده بود . -سامان حالا بریز آبتو بریز تو کوسم . از اون طرف با اشاره دست دارا رو هم متوجهش کردم که آبشو خالی کنه تو کونم .. نمی خواستم با حرف زدن بهش بگم که تو کونم آب بریزه . آخه باید واسه سامان پسر گلم شخصیت قائل می شدم بهش اهمیت می دادم که یه وقتی بهش بر نخوره .. حس کنه واسه خودش کسی هست و مامان منی اونو میخواد .. دو تایی شون معطل نکردند .. -جااااااااان مااااااامااااان چه کوس داغ و نرمی .. هر چی آب دارم داره می کشه می بره بالا .. کیرش سر بالایی تو کوسم خیس کرده بود . از اون طرف دارا هم کارشو کرده بود . درجا دراز کشیدم و چشامو بستم . نمی دونم دارا به احترام پسرم کجا رفت که حس کردم یه کیری داره میزنه به لبهام . مثل یکی که داره در می زنه . حال و روزش نشون می داد که کیر پسرم باشه . دهنمو باز کرده و واسش ساک زدم . دو سه قطره ای هم ازاون آبایی رو که اون داخل گیر کرده بود با میک زدن کیرش خوردم . لحظاتی بعد که پسرم کیرشو بیرون کشید دستمو گذاشتم زیر بیضه هاش و گفتم پسر عجب چیزی درست کردی . کار پدرت حرف نداره . -مامان راستشو بگو کیر من بیشتر بهت حال داد یا دارا -معلومه دیگه عزیزم کیر تو -پس دیگه دنبال کیر دارا نیستی ؟/؟ دوباره داشت عصبی ام می کرد -بچه به حق خودت قانع باش .. واسه این که ناراحتش نکنم گفتم عزیزم این جوری که من حس می کنم کیر تو باید از اون کیر های ناب و سر زنده باشه .. من باید یه امتحانی رو بقیه بکنم تا قدر این کیر رو بیشتر و بهتر بفهمم .. لبخند ی رو رو لباش دیدم . حس کردم با این حرفام یه غرور خاصی بهش دست داده و احساس می کنه واسه خودش کسی شده و مردی . از اون به بعد سعی کردم روزا وقتی که مطمئنم سامان خونه نمیاد دارا رو بیارم و شبا هم مال سامان باشم . چند روز گذشته بد جوری هوس دو کیر خوردن به سرم افتاده .. راستش حوصله غر غر های سامان رو ندارم ولی دارا بهم قول داده که یکی از دوستاشو بیاره و یکی از این روزا دو کیره بیفتن به جون من وای که چه حالی میده .... پایان .. نویسنده .. ایرانی
درد من حصار برکه نیست
درد زیستن با ماهی های است که فکر رود خانه به ذهنشان خطور نکرده
     
  
مرد

 
رنگ عشق

خیلی دلم می خواست عاشق بشم . ببینم چه جوریه . چه حسی داره . پونزده سالم بود . همه دخترای همکلاسی ام یه دوست پسر داشتند . من نه خوشگل بودم نه بد قیافه ولی خیلی کم رو و خجالتی بودم . یه روزی از طریق یکی از دوستام با یه پسری به اسم سهیل دوست شدم . از خوشحالی شبا خوابم نمی برد . حس می کردم که منم بالاخره رنگ عشقو دیدم . هر جا می رفتم و هر کاری می کردم اون در نظرم بود . با هر کی حرف می زدم اونو مجسم می کردم . خودمو می دیدم که با لباس عروس کنارشم . اون ازعشق همیشگی خودش برام می گفت . با این که دلم نمی خواست برم خونه شون ولی به خاطر اون هر کاری می کردم . یه روز همراش رفتم خونه شون . رفتارش غیر عادی شده بود . ازم می خواست که باهاش رابطه جنسی داشته باشم . من گریه ام گرفته بود . کاخ آرزوهامو ویران شده می دیدم . از این که خیلی خوش خیال بودم که اون به خاطر خودم و احساسم منو دوست داره . ولی فهمیده بودم که به خاطر جسمم و لذت سکس منو می خواد . -ببین یاسمین این جزیی از زندگیه . کار خطرناک نمی کنم . وقتی بهش اجازه ندادم به زور به من حمله کرد . دستشو گذاشته بود لای پیرهنم . می خواست کارشو با قلدری پیش ببره . یه لگد به اونجاش زدم و یه لگد دیگه هم پشتش . با ترس و لرز و سریع مانتومو گرفته و فرار . تو خیابونا می دویدم . پس از چند دقیقه فهمیدم که روسری سرم نیست . رفتم خونه و تو اتاق خودم و تا می تونستم گریه کردم . عشق که میگن پس اینه . یعنی دخترا باید مثل یه کالا باشن و پسرا اونا رو بخرن . هر چند بعضی وقتا هم مفت و مجانی نصیبشون میشه . دیگه از هر چی پسر بود بدم میومد . تا این که تابستونی واسه مون از تهرون مهمون اومد . یادم رفت بگم که ما در فیروز کوه زندگی می کردیم . یه پسری هم درمیون مهمونا یا همون دوستای خانوادگیمون بود که دوسال ازم بزرگتر بود . یه داداش کوچولو داشت . اونا رو بردیم تو یکی از خونه های ویلایی اطراف شهر .. یه جای خوش آب و هوای کوهستانی .. با منظره های طبیعی زیبا و رو دخانه های پرآب . این خونه مال بابا بزرگم بود که به بابام رسیده بود . ناهارو کنار رود خونه خوردیم و چند تا خونواده بودند . دختر همسن من توشون نبود . یا خیلی پیر پاتال بودند یا خیلی بچه .. من رفتم کنار رود و دور از چشم بقیه نشستم .. لحظاتی بعد دیدم که احمد اومد بالا سرم .. وای برم روی این پسرای تهرونو اصلا حجب و حیا سرشون نمیشه . هنوز هیچی نشده حس می کنن پسر خاله ان . ظاهرش بد نبود ولی سایه هرچی پسرو با تیر می زدم . -چقدر این طرفا قشنگه . از دست هوای آلوده تهرون دیگه خسته شدیم .. ظاهرا اونا خونه شون در مرکز شهر بود .. می خواستم بگم به من چه تو داری اونجا زندگی می کنی . ولی چیزی نگفتم زشت بود . آب رود خونه خیلی تیز و زلال بود . سنگهای ریز و درشت داخل آب کاملا مشخص بودند . پشت سر من باغ میوه بود . باغ سیب و زرد آلو و آلبالو و چند تا میوه دیگه .. پاشدم برم طرف باغ .. نمی دونم چرا ازش ترسیده بودم . یه چیزی بهم می گفت که اونم میخواد بهم تجاوز کنه . با این که چند سال بود می شناختمش و سالی دوبار همو می دیدیم هیچوقت اونو این جوری ندیده بودم . همیشه بر خورد ما در حد سلام علیک بود . از لابه لای درختا ردمی شدم .. رسیده بودم به ته باغ .. -یاسمین چت شده .. وای چقدر راحت صحبت می کرد این احمد .. -ببخشید این جوری درست نیست -ببینین من الان دو سه ساله می خوام یه چیزی رو بهت بگم -به من ؟/؟ ما که سالی دو تا چهار بار بیشتر همونمی بینیم . -ولی یک لحظه واسه یه عمر دوست داشتن کافیه . -ببخشید من به این چیزا اعتقادی ندارم -ولی اعتقاد نمی خواد . عشق قرار دادی نیست . -من به عشق اعتقادی ندارم . اینا همش زاییده خیاله . مال قصه هاست . مال الکی خوشها . اصلا چرا از این حرفا می زنیم -منو ببخش یاسمین . من فقط احساس خودمو گفتم . حق با توست .فراموش کن بهت چی گفتم . اجباری نداری که عشقو قبول کنی . اون خودش میاد و تو دل آدم میشینه .. حرفاش منو به یاد سهیل انداخت اون روزایی که دوستش داشتم و منو به خاطر هوس می خواست . منو به حال خودم گذاشت و رفت . وقتی هم که دوباره دیدمش در این مورد دیگه حرفی نزد . احمد جوون خوبی به نظر می رسید . دوسال بزرگتر ازمن بود . خیلی پخته تر از سنش صحبت می کرد . حس کردم یه خورده تند باهاش رفتار کردم . از پسرا متنفر شده بودم . از این که بگن ما عاشقیم . اونا قلب دخترا رو به بازی می گیرن خوب که گولشون زدن و خوب ازشون کام گرفتن ولشون می کنن میرن . خودشونو علامه دهر میدونن . زرنگ می دونن ولی این نشون دهنده بی فر هنگی اوناست .. داشتم خودمو قانع می کردم که کار خوبی کردم . در همین وقت داداش یاسر من که ده سالش بود خودشو رسوند به من .. احمد رفته بود . اون حالا رفیق من شده بود و در حاشیه رود خونه با هم قدم می زدیم . رسیدیم به یه جایی که آب واسه شنا کردن مناسب بود ولی من به یاسر اجازه ندادم بره توی آب ولی اونم مثل هر پسر کل شق دیگه ای همه لباساشو غیر شورت در آورد وخودشو انداخت توی آب . منم به هوای اون مجبور شدم اونجا وایسم . با این که هوا گرم بود و آفتابش هم سوزان ولی خشکی هوا و نسیم خنک اطراف یه خورده از این گرمای وسط روز کاسته بود . هرچند تا دو سه ساعت دیگه هوا خیلی خنک می شد . حوصله شو نداشتم ولی داداش مرتب ازم می خواست که نگاش کنم .. یه لحظه حس کردم که غیبش زده .. دستشو می آورد بالا و می گفت کمک .. کمک .. ولی بازم رفت زیر آب .. منم شنا بلد نبودم . نه داداش داره جلوی چشام می میره و من کاری نمی تونم بکنم .. خودمو انداختم تو آب یه لحظه حس کردم زیر پام خالی شده .. اصلا نشون نمی داد اونجا گود باشه .. خودمو باید می کشیدم جلوتر ولی جلوتر عمیق تر بود .. داداش .. کمک ! کمک! فریاد می زدم .. ولی حس می کردم که چشام داره بسته میشه .. مرگو می دیدم .. داداش باید مرده باشه .. وقتی چشامو باز کردم دیدم جمعیت زیادی دور و بر منند بدنم همه خیس بود . خجالت می کشیدم از این که بر جستگیهای تنم مشخص شده بود . همه فامیلا بودند دور و برمون .. یه خورده به مغزم فشار آوردم .. یه چیزی از باغ یادم میومد .. احمد روبروم بود . سرش خونین بود . به من گفته بود که دوستم داره و تحویلش نگرفتم .. من و یاسر کنار رود خونه .. یهو همه چی یادم اومد .. جیغ کشیدم .. فکر کردم داداش مرده .. بابا گفت عزیزم یاسر زنده هست اونو بردنش شهر تا معاینات بیشتری روش انجام شه . زیادی آب خورده و دست و پاش ضرب دیده .. اگه احمد آقا خودشو نمینداخت تو آب شما دو تا بچه هامو از دست داده بودم اومدم طرف صدا و بقیه هم پشت سرم .. تو چند بار گفتی یاسر .. ماهم سریع خودمونو رسوندیم به نزدیکی اون منطقه گود ..یه لحظه حس کردیم هردوتاتون مرده این .. ما چند تایی مون تا نزدیکی گرداب میومدیم ولی جلوتر نمی تونستیم بیاییم .. احمد شروع کرد به حرف زدن : وقتی صدای فریاد رو شنیدم حس کردم منم دارم میرم . خودمو انداختم تو آب زیر پام خالی شده بود . ولی انگار یه نیرویی پشت من بود که نمی ذاشت گیر بیفتم . داداشتو اول نجات دادم و بعدش شما رو .... من فقط کمی احساس کوفتگی می کردم اما احمد سرش شکسته بود . نمی دونستم چه جوری ازش تشکر کنم . از خودم خجالت کشیدم . چقدر خیطش کرده بودم . البته خیلی هم حرف بدی نزدم . چه بر خورد خوبی هم باهام داشت . منطقی بود . نمی دونستم چه جوری جبران کنم . من تا آخر عمرم خودمو مدیون اون می دونستم . یک تشکر کلی و ادبی ازش کردم . دلم می خواست تنها گیرش بیارم و ازش عذر بخوام اگه رفتارم نسبت به اون جسارت آمیز بوده . شبو بر گشتیم به خونه شهرمون . داداشو از بیمارستان آورده بودند . یه پاشو گچ گرفته بودند . خونه مون اون طرف ایستگاه قطار بود . کنار کوههای تقریبا بلندی که خیلی دوستشون داشتم . تا صبح این ور و اون ور کردم . من باید چه جوری دین خودمو به این پسره ادا کنم . اون احساسی رو که به سهیل داشتم و اون در حقم نامردی کرد نسبت به احمد ندارم ولی اون منو دوست داره . اون جون منو نجات داده .. پس منم باید ایثار کنم .... یه جوری بودم . صبح زود از خواب پاشدم عاشق هوای سالم کوهستان بودم . دوست داشتم که در حاشیه کوهستان و دامنه کوهها قدم بزنم . چقدر از هوای خنک صبحگاهان شهر خودم خوشم میومد . کوههایی که قلب آسمون آبی سیر را شکافته وصدای پرنده هایی که هنوزم همه شونو نمی شناختم . چقدر همه جا آرام بود . زیبا .. سکوتی روح پرور . حتی بوق قطار هم به نظرم یه جاذبه خاصی داشت . یه خورده که قدم زدم با کمال تعجب دیدم احمد آقا نجات دهنده ما هم صد متر جلوتر از منه خودمو رسوندم بهش .. -احمد آقا نزدیک بود به خاطر ما خودتو به کشتن بدی .. -نذاشت ادامه بدم . وظیفه انسانی من این طور حکم می کرد . -احمد آقا راجع به اون حرفی که به من توی باغ زدین من هم با شما هم عقیده ام -کدوم حرف من که به شما چیزی نگفتم و حرفی نزدم -همون دیگه .. نفسم بالا نمیومد . نمی تونستم بگم که منم عاشقتم . چون نبودم ولی حاضر بودم اون لحظه اینو بگم و خوشحالش کنم . -منم به شما علاقمندم .. نگاهی تو چشام انداخت و سری به علامت تاسف تکون داد و گفت مجبور نیستی دروغ بگی و تظاهر به دوست داشتن کنی . من نگاه یه عاشقو می شناسم . سرمو انداختم زمین و داستان خودمو واسش تعریف کردم .. -با این حساب من به دردت نمی خورم . من دختر خوبی نیستم . -تو اگه دختر خوبی نبودی خودتو از اون گرداب نجات نمی دادی . -تو برای چی عاشق من شدی ؟/؟ بازم یه نگاه معنی داری بهم انداخت و گفت به همون دلیلی که تو عاشق سهیل شدی . این حرفو زد و رفت طرف خونه .. پسر هفده ساله چقدر منطقی صحبت می کرد . منطقی همراه با احساس . اون هندونه زیر بغلم نذاشت . اون گفت که عاشق شدن دلیل نمی خواد . دوست داشتن بر هان لازم نداره . همون جوری که من یه آسمان جل رو نشناختم و عاشقش شدم . خودمم خیلی ناراحت شدم . اون چقدر خوب از چشام همه چی رو فهمیده بود . کاش منم می تونستم مثل اون باشم . من اونو ناراحت کرده بودم . دلم یه جوری شده بود . چند روز بعد اونا رفتند مشهد و در برگشت قصد داشتند که بازم یه سری به ما بزنند . مامان کلی نذر و نیاز داشت وکلی هم سفارش .. احمد رفت و منم خیلی با خودم فکر کردم ولی نمی دونم چرا بازم نمی تونستم دوستش داشته باشم . شاید هنوز دلم پیش تپشهای اولم بود . عشق اول . میگن هیچی نمی تونه جای اون عشقو بگیره .. احمد خیلی خوب بود . جون من و داداشمو نجات داد . دوستی و عشق منو قبول نکرد . چون فهمیده بود اصلا عشقی وجود نداره . یعنی من هنوز دلم پیش اون آشغالی بود که می خواست بهم تجاوز کنه ؟/؟ همونی که دلم واسش می تپید و شبهای زیادی به خاطرش تا صبح نخوابیدم ؟/؟ چند روز بعد اونو دیدم .. همونی رو که با نفرت از دستش در رفته بودم . تو یه کوچه خلوت سد راهم شد .. -یاسمین ازمن نترس .. می دونم اشتباه کردم . به خاطر همه چی ازت عذر می خوام . من عاشقتم . به خاطر تو دارم درس می خونم . دیگه سیگار هم نمی کشم . زانوهام سست شده بود . حس کردم بدنم گرم شده .. یه لحظه با دستش دستمو گرفت . چندشم شد . -یاسمین تو چشام نگاه کم ببین چی می خونی . چی می بینی . منو ببخش من دوستت دارم . دلت میاد منو بر نجونی ؟/؟ یکی دو نفر داشتند میومدند -دستتو بکش -دستشو ول کرد . اون دو نفر رفتند . تو چشاش نگاه کردم .. حس کردم کمی زرنگ تر شدم . در نگاهش جز هوس و پوزخند چیزی ندیدم . این که داره بازم به یه دختر ابله می خنده . همون نگاه بود . نگاه گذشته ها . نگاهی که از عشق اثری نداشت . رنگ و بویی از عشق نداشت . به این هوسباز نمیشه گفت عاشق . -متاسفم سهیل من نمی تونم باهات باشم . دیدم بازم همون حالت خشمو پیدا کرده .. میرم به همه میگم که با تو دوست بودم . اگه بخوای ازدواج کنی به مرد زندگیت هم همه چی رو میگم -برو هر غلطی که می خوای بکنی بکن .. اتفاقا من موضوع تو رو بهش گفتم و اونم با همه اینا بازم دوستم داره -تو با یکی دیگه دوست شدی ؟/؟ -ربطی به تو نداره . برو گمشو وگرنه ازت شکایت می کنم . دو سه نفر دیگه تو کوچه پیداشون شد و منم شروع کردم به جیغ و داد کشیدن و سهیل گورشو کم کرد . اون چهره واقعی خودشو نشون داده بود . من موضوع سهیلو به احمد گفته بودم و اونم خیلی منطقی باهاش برخورد کرده بود . دلم هوای عشقو عاشق شدنو کرده بود . عشق به ناگهان میاد و سخت میره یا اصلا نمیره . شاید من از اول عاشق نبودم . احمد چندروزدیگه بر می گشت به فیروز کوه و شاید یه روز می موندند . دیگه شبا به فکر اون می خوابیدم . به یاد اونی که جون من و داداشو نجات داده بود و خودش زخمی شده بود .. دوستم داشت و من تحویلش نگرفتم . حس کردم که یه چیزی آروم آروم داره به قلبم چنگ میندازه .. بی خودی سیر می شدم . بی موقع گرسنه ام می شد . دلم می خواست یه گوشه ای بشینم و فکر کنم تا اون از سفر بر گرده . یک هفته به اندازه یک سال گذشت . وقتی که خونواده احمد بر گشتند من بی اختیار به دیدن اون سمتش دویدم .. که اخم و تعجب بقیه رو به همراه داشت . پدرم یه مقداری راجع به این مسائل حساس بود . اونا می خواستند روز بعدش برن تهرون . من باید بهش می گفتم دوستش دارم . باید بهش می گفتم عاشقشم . نمی دونستم واقعا نمی دونستم چه حالی دارم . وقتی که بهش فکر می کنم وقتی که همه جا اونو همراه خودم می بینم پس باید یه عشقی باشه . -احمد آقا یه کاری باهات داشتم .. یه موضوعیه که می خوام باهات مشورت کنم .. -بفرما -اینجا نمیشه -پس من میرم انتهای مسیر پای درختای تبریزی .. تو بیا - ببین برو پشت اون تخته سنگ بزرگ .. چند دقیقه بعد پشت تخته سنگی بودیم که هیشکی مارو نمی دید . هیشکدوممون حرفی نمی زدیم .. گاهی باهام رسمی حرف می زد و گاهی خودمونی می شد . از وقتی که خیطش کرده بودم رسمی تر شده بود . -ببخشید مثل این که کاری داشتین .. بازم یه لرزش خاصی بهم دست داده بود . نمی تونستم حرفمو بزنم . خجالتم میومد . -اون دفعه یه چیزی بهم گفتی .. هنوز همون فکررو داری ؟/؟ دوباره خودمونی تر شد -فراموشش کن . دیگه اصلا بهش فکر نمی کنم . -یه لحظه می تونی سرتو بالا بگیری ؟/؟ پسر حرف گوش کنی بود . تو چشاش نگاه کردم .. -احمد تو که پسر راستگویی بودی . چشات یه چیز دیگه ای میگن و زبونت یه چیز دیگه ای .. میگن حرف دلو میشه از نگاه فهمید . سرشو انداخت پایین . من از این که تونسته بودم راز نگاهو بخونم خیلی خوشحال بودم . تازه احمد نگاهش به سمت دیگه ای بود که من تا این حد اونو عاشق خودم تشخیص دادم .. -احمد منم دوستت دارم . باور کن عاشقتم .. -عشق بچه بازی نیست . مسخره بازی نیست یاسمین . اون هفته نمی خواستی . می خواستی ایثار کنی . حالا هم داری ادای عاشقا رو در میاری . داشتم ازش دلخور می شدم . این جور راجع به من قضاوت نکن . من دوستت دارم .. -دست از سرم بردار دختر . تو اصلا نمی دونی دوست داشتن چیه ولش .. گفتم اجباری نداری . من که زورنگفتم . ازت گله ای هم ندارم . -احمد من از نگاه تو از چشای تو از احساس تو و از اندیشه تو یاد گرفتم که چطور به آدما و زندگی نگاه کنم و فکر کنم . فقط چند ثانیه تو چشام نگاه کن .. چند ثانیه .. تو چشای هم خیره شدیم .. نگاه در نگاه چند ثانیه شد چند دقیقه .. با سکوت حرف دلمونو به هم می زدیم . لبخندی رو لبای احمد نشسته بود . لبخند رو گونه های خوشگلش نشست . ولی چشای من پر اشک شده بود از این که حس می کردم عشق واقعی خودمو پیدا کردم . -احمد تو چشام چی می بینی ؟/؟ راستشو بگو .-همون چیزی که سالهاست آرزوشو داشتم . -خوشحالم که به آرزوت رسیدی .. این نهایت آرزوی منم هست . -این رنگ عشقه . عشقی که فقط یک رنگ داره . -به من بگو . بگو می خوام اون حرفایی رو که چند ساله دوست داشتی بهم بزنی همه رو همین الان بگی . -الان ؟ /؟ فقط یه خورده شو میشه گفت . اگه بشینم تا آخر دنیا واست نغمه های عاشقونه بخونم بازم تموم نمیشه .. -من خیلی دوست دارم این حرفا رو .. این نغمه ها رو . -چی بگم یاسمین ؟/؟ بگم که این بهترین لحظه زندگیمه ؟/؟ بگم که دارم روی این کوهی که پشت سرمه دارم پرواز می کنم ؟/؟ بگم که دوستت دارم ؟/؟ -آره آره بگو بازم بگو می خوام بشنوم .. اون بغلم نزد . حتی بهم دست نزد . سامان که بهم دست می زد چندشم می شد . ولی دوست داشتم که احمد دستامو لمس کنه . بغلم بزنه . -احمد وقتی که نجاتم می دادی منو بغلم زده بودی ؟/؟ -چی شد یاد این موضوع افتادی ؟ /؟ من مجبور بودم . راه دیگه ای نداشتم . تو بیهوش بودی . خودمو انداختم تو بغلش . -نگو دختر بدی هستم . فرض کن حالا هم بیهوش هستم ولی این بار از عشق تو . به خاطر تو . حس کردم یه خورده سختشه ولی عادت کرد . نسیم خنک کوهستان .. درختان سر بلند تبریزی .. کوههای کوتاه و بلند و آسمان آبی و خورشید زیبا همه محو عشق ما شده بودند . پرنده ای با نغمه دلنواز خود برای عشق ما عاشقانه می خواند . احساس می کردم که به نهایت خوشبختی و آرامش رسیده ام . واین زیبا ترین لحظه یک پیوند بود . پیوندی جاودانه .. به رنگ عشق , عشقی پاک , به رنگ زیباترین رنگها .. پایان .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
از مرگ تا زندگی

ببین بهرام مگه تو همش نمی خواستی که منو در اختیار داشته باشی . مگه نمی خواستی خواهرت بیاد تو بغلت بخوابه ؟/؟پس چی شد . چی شد اون همه عشق و علاقه و هوست . مگه این تو نبودی که هر خواستگاری که واسم میومد با مانع زنیات ردش می کردی ؟/؟پس چی شد ؟/؟حالا که دارم می میرم ؟/؟حالا که شوهرم طلاقم داده ؟/؟حالا که همه تنهام گذاشتند و رفتند تو یکی هم ولم کردی ؟/؟واسه تو دیگه ارزش ندارم ؟/؟یادت رفت یه بار در حمومو نبسته بودم و تو داشتی تن لختمو دید می زدی ؟/؟بیا اینم تن لختم . چیه می ترسی . می ترسی تو هم سرطان بگیری ؟/؟نه نه نمی میری . من میرم می میرم تا همه تون خوشحال بشین . خواهرم بیتا که یه سال ازم بزرگتر بود سه ماه بعد از ازدواجش مشخص میشه که سرطان گرفته . سرطان کبد بود یا معده آخرشم نفهمیدم . شیمی درمانی و جراحی و هر کاری که می تونستن کردن . یه قسمت از معده و روده اشو بر داشتند . شوهره ازش جدا شد . هنوز به شیمی درمانی خودش ادامه می داد . دکتر ها ما رو زیاد امید وار نمی کردند او اینو به خوبی می دونست . ناامید شده بود . نمی خواست کسی رو ببینه .فقط شیمی درمانی می کرد دارو ها و آمپولهای قوی اونو از پا انداخته بود . استخونی شده بود . گوشت تنش همه آب شده بود . موهای سرش همه ریخته بود . تو خونه تنها بود . پدر و مادرمو بسته بود به فحش حتی منو . ولی من به هر مکافاتی بود خودمو بهش تحمیل کردم . هر لحظه امکان داشت خودکشی کنه . حال و روزش که این طور نشون می داد . قیافه وحشتناکی پیدا کرده بود . بوی مرگ می داد . قاطی کرده بود . دلم واسش می سوخت . واسه خودم و خونواده ام هم می سوخت . من و اون تنها بچه های بابا مامانمون بودیم . راست می گفت خیلی دوست داشتم باهاش سکس داشته باشم . چشم و ابروهای مشکی و موهای بلندش که اونم به رنگ مشکی بود و همش یه حالت اتو کشیده داشت و تا سر باسن بر جسته اش می رسید هوسمو زیاد می کرد . آخه خواهرم بود و یه سال هم ازم بزرگتر . با هم ندار بودیم . درددل می کردیم . همدیگه رو درک می کردیم . اون نسبت به من خالص بود و من نظری منحرفانه داشتم . وقتی فکرشو می کردم که تا چند وقت دیگه باید لباس سیاه بپوشم و در مجلس خاکسپاریش اشک بریزم داشتم دیوونه می شدم . حالا لخت لخت شده بود و هیکل خودشو که مثل گرسنگان آفریقا شده بود بهم نشون می داد و یه حرفایی می زد که از اون بعید بود -نترس بیابیا جلو منو بکن . من همون بیتا هستم . همونی که می گفتی عاشقتم . دوستت دارم . همونی که ساعتها دور و برم می پلکیدی که ببینی کی می خوابم و دیدم بزنی . معطل چی هستی . شلوارتو بکش پایین . کیرتو در آر ببینم . نمی خوام داداشم آرزو به دل بمونه . می خوام با وجدانی آسوده بمیرم . می خوام بمیرم تا تو رو به زندگی برسونم . اشک از چشام جاری شده بود . اصلا نمی تونستم به سکس با بیتا فکر کنم . پدر و مادر پیرم از بس واسش گریه کرده بودند چشاشون کم سو شده بود . بیتا اومد طرف من -بهرام من باهات شوخی ندارم . نخواستم باهاش بپیچم گذاشتم هر کاری دوست داره باهام انجام بده .شلوارمو کشید پایین کیرمو که هنوز شل بود و از ترس و نومیدی و ناباوری شق نمی شد گذاشت تو دهنش و با حرص و ولع می لیسید . من جز این که سرشو نوازش کنم کار دیگه ای از دستم بر نمیومد -بیتا بیتا آه نه تو زنده میمونی . تو خواهر خوشگل من زنده می مونی و به اونایی که تنهات گذاشتند ثابت می کنی که زندگی یعنی جنگ و مبارزه . امید وار باش . اشکهام موهای بیتارو خیس کرده بود . بدن بیتا هیچ هوسی رو در من ایجاد نمی کرد هیچ بلکه هر چی هوس داشتم رو داشت از بین می برد . باید تحمل می کردم . سکس با اون برام شکنجه بود ولی به خاطر این که آخرین روزهای زندگیش نومیدش نکنم بهش روحیه بدم که حس کنه همون ارزش سابقو واسم داره تصمیم گرفتم به خودم حس بدم و این حس رو هم به اون منتقل کنم . به خودم قبولوندم که همون خواهر خوش گوشت و خوش بدنمو دارم می کنم . یه خورده کیرم شق شده بود . مثل پرکاه اونو این ور و اون ور می کردم . چندشم می شد از این که بخوام کوسشو بخورم یا این که سینه هاشو بذارم تو دهنم . همه جاش بوی مرگ می داد . ولی دوست داشتم این روزای آخر عمرش بهش خوش بگذره . دستمو گذاشتم رو کونش که یه روزی واسم تک بود . اما حالا از هر گوشه اش استخون زده بود بیرون . کف دست راستمو گذاشتم رو کوسش . باهاش ور رفتم . زیر گوش بیتا زمزمه کردم عزیزم عشق من . تو زنده می مونی زنده می مونی . اشک می ریخت و می گفت نه داداش نه . تو راحت می شی . همه تون راحت میشین . هر وقت چشامو می بندم تا بخوابم حس می کنم که این آخرین خوابمه . امیدی به بیدار شدن ندارم .-حالا می تونم ازت یه خواهشی بکنم بیتا .؟/؟-من که دیگه کاری از دستم بر نمیاد -فقط دیگه چیزی نگو . میخوام لباتو قفل کنم . ببوسمت . اونو بغل کردم . این بار با تمام احساسم بوسیدمش . و قبلش بهش گفتم که دوستش دارم و عاشقشم . اونم قبل ار قفل شدن لباش گفت -منو ببخش داداش خیلی بهت بد کردم . درکت نکردم . نیاز های تنها داداشمو درک نکردم . به خواسته هات اهمیت ندادم .-حالا که داری میدی بازم برام یه دنیا ارزش داره . من کنارتم . امیدتو از دست نده .-داداش ازم راضی هستی ؟/؟سر قبرم که اومدی واسم فاتحه می خونی ؟/؟دیگه نذاشتم حرف بزنه . لباشو به لبام چسبوندم و در حالی که اشک های هر دومون رو گونه هامون سرازیر بود کیرمو از روبرو فرو کردم تو کوسش . با تمام هوس و احساسم اونو می گاییدم .-بهرام بهرام جون چقدر تشنه کیرت بودم . چقدر تسکینم میده . حس می کنم دارم زندگی می کنم . حس می کنم که از مرگ به زندگی رسیدم . خیلی خوشم میاد اوخخخخخخخ کیرت به من خیلی لذت میده . کیرت این لذتو تو تمام تنم زیر همه پوستای خشکیده بدنم به حرکت در میاره . کاش این آخرین بار ما نبود .-عزیزم بیتا خوشگله من .هر اولینی آخرینی هم داره . ولی داداش پیش مرگت بشه و مرگ تو رو نبینه . حالا آروم باش و بذار حال کنیم .-حال کن داداش .-پس تو چی بیتا -منم دارم یه دنیا لذت می برم . عشق می کنم . بزن منو بکن . کیر تازه تو کیر زنده تو داره به کوس من زندگی میده .بهرام تو خوشت نمیاد ؟/؟مجبوری داری باهام سکس می کنی ؟/؟-بیتا جون این چه حرفیه که داری می زنی ؟/؟یه عمره که منتظر همچین لحظه ای هستم . در حال گاییدن بیتا بدنشو در آغوش کشیده و اونو به طرف بالا و به سمت خودم کشیدم . لبامو گذاشتم رو سینه های ولو شده و آب رفته اش و میکش می زدم . زیر سینه ها وروشونو غرق بوسه کردم . نرمه گوششو میک می زدم . زیر گوشش نجوا می کردم که دوستش دارم . ازش می خواستم که به خاطرم زنده بمونه . لبخند و تبسم هوسو به چشمام منتقل کرده و به چشمای خمار و پر هوس بیتا خیره شدم تا اون درک و احساس کنه که با تمام وجودم دارم باهاش عشقبازی می کنم . آروم گرفته بود . فقط ازم می خواست که اونو به ارگاسم برسونم . کوسشو گذاشتم رو دهنم و از بالا تا پایینشو با یه استیل خاصی می مکیدم که بیتا از هوس پاهاشو به این سمت و اون سمت پرت می کرد . من که دیدم وضع این طوره سرعت خوردن کوسشو زیاد کردم .-بهرام بهرام جون خوبه خوبه خوبه خوبه بس کن جااااااااااان نه ادامه بده من نمی تونم واییییییییی دلم یهو لرزید آروم گرفتم بهرام جوووون . . منم اونو تو بغلم گرفته و خیلی آروم و عاشقونه و با ناز و هوس سر و صورت و زیر گلوشو می بوسیدم . کون کوچولو و آب رفته اشو گذاشت رو کیرم -بیتا دلم نمیاد زجر بکشی .-اگه یه بار دیگه این حرفو بزنی فکر می کنم کونمو قبول نداری . می دونستم کیر من کون استخونیشو درد میاره ولی نخواستم غرورشو بشکنم . با خیسی کوسش سوراخ کونشو نرمش کرده و کیرمو چند سانتی فرستادم داخل -بیتا نمیدونی چقدر حال می کنم .-دروغگو میدونم نمیخوای ناراحتم کنی -فکر کردی فقط به خاطر توست که دارم میگامت ؟/؟خودمم هوس دارم . اگه هوس تو رو نداشتم که کیرم شق نمی کرد . بیتا هم کونشو به طرف عقب حرکت می داد تا حال بیشتری به کیرم داده باشه . من داغ کرده بودم -آهههههه بیتا بیتا بیتا من حالا خوشبخت ترین مرد جهانم . دیگه اون چندش اولیه رو نداشتم . حس کردم من و بیتا تا زنده هستیم حق زندگی کردن داریم . آب کیرمو ریختم تو کون خواهر دم مرگم -داداش حال کردی ؟/؟-آره سبک شدم با تمام وجودم -منم لذت بردم بهرام . حس می کنم آب حیاتی بوده که ریختی تو وجود مرده ام . من و بیتا دیگه تا صبح سکس نکردیم . فقط تو بغل هم از زندگی و روزای خوبمون و خاطرات بچگی و شیطنتهامون می گفتیم و فکر می کنم همزمان خوابمون برد . بیتای 24 ساله برای زندگی می جنگید . دوماه گذشت . من و اون شب و روز در کنار هم بودیم . وقتی برا شیمی در مانی می رفت این من بودم که در کنارش بودم . تغییرات مثبتی در روحیه اش به وجود اومده بود . رفته رفته فاصله بین حال بهم خوردنهاش بیشتر می شد . یعنی وضعیت مزاجی و گوارشی اون بهتر می شد . دوست نداشت به این زودیها بمیره . آره معجزه شده بود . معجزه . معجزه عشق و هوس . معجزه امید . بیتای من به زندگی بر گشته بود . وقتی پزشک این خبر خوشو به ما داد من و بیتا تو مطبش بودیم . اون بی اراده خودشو انداخت تو بغلم زارزار گریه می کرد . هیشکی فکرشو نمی کرد اون به زندگی برگرده . ولی هنوز آغاز راه بود . بازم باید مراقبش می بودم . موهای سرش رشد کرده بود. دوباره داشت همون بیتای خوشگل سابق می شد . باور نمی کرد که از شر بیماری خلاص شده باشه -نترس بیتا جان از خوشیت لذت ببر درسته که در بعضیها دوباره بیماری بر می گرده ولی در مورد تو فرق می کنه -بگم چرا داداش -چرا -واسه این که وقتی تو اولین بار منو گاییدی آب حیاتو ریختی تو کونم همون برام کافی بود . دوستت دارم دوستت دارم بهرام . این تو بودی که منو به زندگی برگردوندی . تو بودی که به من امید دادی -ناراحت نیستی از این که خودتو تسلیم داداشت کردی ؟/؟-نه چرا برادری که به من زندگی داده ارزشش خیلی بالاتر از ایناست . وقتی روح ما متعلق به همدیگه هس جسم ما که کاره ای نیست تا بخواد تصمیم بگیره . جسم ما هم در اختیار همدیگه هست . هیچ گناه هم نیست -فقط تو رو خدا بیتا نذار کسی بفهمه ما با هم رابطه داریم . درک و هضمش واسه همه دشواره -می فهمم چی میگی کاش این طور نبود . برای شکر گزاری و ادای نذر خانوادگی رفتیم مشهد . یه هفته ای رو نتونستیم با هم سکس داشته باشیم . بعد از برگشتن من و اون دونفری رفتیم طرف اصفهان و شیراز .اول رفتیم اصفهان . دوباره شب شد و اتاق خواب هتل و نور چراغ خواب و من و بیتا . این بار زیبا و فریبنده . زیباتر از ان روزهایی که با تمام وجودم حریصانه در طلبش بودم . مثل حالا -بهرام -جان -می دونی به چی فکر می منم ؟/؟-به این که چی بودی و چی شدی ؟/؟-آره اون که آره ولی دارم به این فکر می کنم که این در واقع میشه ماه عسل من و تو . این اولین شبیه که خارج از شهرمون تهرون می خواهیم با هم سکس داشته باشیم . ببینم دلتو که نزدم -ببینم بیتا چه کسی رو دیدی که بگه من دیگه نمی خوام نفس بکشم . اصلا اونیم که می خواد خودکشی کنه می تونه نفس نکشه ؟/؟. چه برسه به من که میخوام زندگی کنم و تونفس منی و هوس منی و همه چیز منی . -ببینم وقتی مریض بودم از این حرفا نمی زدی -بدجنس نشو بیتا دلمو درد نیار -شوخی کردم بهرام . می دونی که واست می میرم . افتادیم رو هم و همدیگه رو قلقلک می دادیم . خسته که شدیم سرمو گذاشتم رو کون بیتا . یه لباس خواب نازک بدن نما فاصله بین سر من و کون اون بود . زیر اون لباس خواب هیچی تنش نبود . لباس خواب نرمشو گذاشتم وسط جفت لبام و از زیر باسن اونو به طرف بالا کشیدمش . وقتی کونشو لخت کردم هنوز تور لباسش رو کمر ناز و کشیده اش مشخص بود . دستمو گذاشتم رو کون تپلش و از اون طرف به لخت کردن بیتا جون توسط لبهای تشنه ام ادامه دادم . کیر ورم کرده امو از پشت شورت به رون تپل خواهر خوشگلم می مالیدم . درسته که اون موهای بلند تا سر باسن رسیده اشو نداشت ولی موهای لختش یه حالت چتری خوشگل و هوس انگیز به خودش گرفته بود که تا اول گردنش می رسید . کوتاه بود ولی من راحت پشت و زیر گلوشو می بوسیدم . دستاشو دادم هوا . یه نگاه خریدار به بیتای دمرو افتاده ام انداختم و بدون این که سیر بشم از نوک انگشتای پاشو با لب و زبونم شروع کردم به ماچ کردن و لیس زدن . واسه کونش پارتی بازی کرده حسابی سنگ تموم گذاشتم . دیگه از اون استخون و پوست چروکیده خبری نبود بیتا یه زندگی رسیده بود و به من حیاتی تازه بخشیده بود . صدای نفسهای گرمش واسم نفس زندگی بود .-بهرام هر کاری دوست داری باهام انجام بده . هر جور حال می کنی بکن . من حرفی ندارم . فقط یه دنیا حرف دیگه دارم .-بگو عشق من هر چه می خواهد دل تنگت بگوی .. کون بیتا از قبل هم چاق تر شده بود . وسطشو باز کردم و زبونمو به نوبت رو کون و کوسش می کشیدم . اون داشت واسه خودش حرف می زد -بهرام می دونی این روزا چقدر خوشحالم ؟/؟وقتی آدما رو نگاه می کنم . وقتی لبخند آدمای خندونو می بینم حس می کنم که می تونم باهاشون شریک شم . وقتی خورشید خندونو تو آسمون می بینم منم بی اختیار باهاش می خندم وقتی هر جا غنچه ای رو در حال شکفتن می بینم حس می کنم که اون غنچه شکفته منم . وقتی ابری رو می بینم که در حال باریدنه حس می کنم که اون ابر منم که دارم اشک شادی می ریزم تا با این اشکای شوقم آروم بگیرم . روحم داره پرواز می کنه . به غمها می خنده . وقتی می بینم تنم همونی شده که یه روزی آرزوی هماغوشی با اونو داشتی و می خواستی که بالاترین لذتها رو به تو بده به جایی می رسم که دوست دارم از خوشی بمیرم . باورم نمیشه . خدایا خدای مهربون من . این که میگن مرز بین امید و نومیدی فقط یک نفسه حقیقته . دیگه چشام گود افتاده نیست . دیگه بیتا صورت استخونی نیست تا به دیدنش دل بسوزونن . ببین حتی سینه هام دیگه شل و وارفته نیستن . مثل سینه های یه دوشیزه هست . خدایاسپاس .. اشک از چشای یه دونه خواهر گلم سرازیر شده بود .-بیتا ما رو از کوس خوردن ننداز دیگه حالا وقت آب غوره گرفتنه ؟/؟خواهر خوشگله ام همین طور که هق هق می کرد گفت مگه من چیکارت کردم تو کار خودتو بکن -یعنی هنوز تو نمی دونی که من طاقت دیدن یه قطره اشک خواهر گلمو ندارم . لبامو از روی کوسش برداشته رو لبای دهنش قرار دادم . دستامو لای موهاش فرو بردم و خودمو به بدنش چسبوندم تا گرمی سینه های خوشگلشو رو تنم احساس کنم . لبها و زبونشو می مکیدم . دیگه نه فرصت فکر کردن به گذشته ها رو داشت و نه وقت حرف زدن . دست چپمو از پشت سرش آروم آروم آوردم پایین و کمرشو نوازش کردم و بعد رسیدم به کون بر جسته اش که باز می تونست بهش افتخار کنه . از اونجا بازم به کوسش دست درازی کردم -بهرام بهرام دوستت دارم . هوستو دارم . میخوامت . اون با دستش شورتمو تا زانوهام کشید پایین کیرمو گرفت تو دستش سرشو خم کرد و با دستای لطیف و نرمش حرارت و قلقلکی خاص توی کیر و تمام بدنم ایجاد کرد . سرشو آورد طرفشو سرشو گذاشت تو دهنش .-بیتا بیتاواقعا که بیتایی بخورش بخور -بهرام خیلی خسته ات کردم خیلی حالا میخوام خودمو خسته کنم . یه خستگی که با عشق و لذت باشه . عشق یه خواهر به داداشش . و لذتی که از وجود اون می بره . تو بهم امید دادی و زندگی . هیشکی نمیتونه اینو اون جوری که هست درک کنه . حتی بابا مامان . اومد و رو کیرم نشست . سنگینی کونشو رو تنم حس می کردم کوسشو رو کیرم فشار داد . خیس و نرم بود و کیر داغ و چشم به راه من راهشو گرفت و رفت تو . رفت تو خونه عشق و هوسش . رفت تو لونه و خونه مشترکش با آبجی گلش .-آههههههه بهرام بهرام بگو که همیشه مال همیم . بگو که هیچوقت فراموشم نمی کنی -وقتی که عشق یه داداش به خواهرش خالصه هوسشم از روی خلوصه . این بیتا بود که بی همتا کونشوحرکت می داد تا کوس اون و کیر من با لذت و اصطکاک بیشتری با هم در تماس باشن . کونشو به صورت دایره دور کیر من می گردوند . یه آینه تو دستم گرفته بودم و گذاشتم پشتش تا این منظره قشنگو ببینم . فقط کون ناز و تپلشو می دیدم . سفید مثل برف ,روشن مثل خورشید ,گرد و شکیل مثل ماه شب چهارده ,داغ همچون تب هوس یک زن هوسباز, اما زنی که هوس و آتش هوس خود را تنها به کیر برادرش سپرده بود . کف دو تا دست خودمو باز کرده بیتا سینه های خود را به روی دستام انداخت و من هم از نگاش فهمیدم که چی میخواد . شروع کردم به مالوندن سینه هاش . همین سبب شد تا بیتا با سرعت بیشتری رو کیرم حرکت کنه .-داداش دارم بیحال میشم دارم بیحال میشم -بیتا تو که باید خیلی حال دار باشی حالا تو رو خدا تو رو خدا حالا که من میخوام حال کنم تو بیحال نشو . خنده ای از روی هوس کرد و با نگاهی پر تمنا و هوس بهم گفت خیلی بلایی داداش . دستامو گذاشتم دور گردنش و لباشو شکار کردم . حس کردم برای ارگاسم به کمک من نیاز داره . کمرش خسته شده بود . لباشو قفل کرده داشتم . ولی دستاشو گذاشتم دور کمرش خودم و اونو یه نیمدایره گردوندم طوری که این بار پشت بیتا روی تخت قرار گرفت و من افتادم روش . حرکات فشاری و سرعتی کیرمو شروع کردم . این بار من رئیس شده بودم و بیتا جونمو می کردم -آخ داداش داداش بزن . من تسلیم توام . در اختیار توام . امشب جشن سلامتی و پیوند من و توست . داداش بهرام منو ببوس .-دوستت دارم بیتا عاشقتم . کیرمو محکم به لبه های کوس بیتا فشار داده و هنگام ورود و خروجش به کوس فشار تماسو به شدت زیادش کرده تا لذت بیشتری بهش بدم -نهههههه نهههههههه نههههههه بهرام بهرام آخخخخخخخ آخخخخخخخ آخخخخخخخ آههههههه آههههههههه کیییییییییییررررررررررتو بمال بزززززززن به کوسسسسسسسسم آخ کوسسسسسسسسسم واسسسسسسسه کیییییییرررررررررت پر می کشششششششه مث من که تو رو دارم و تو آسمون هوس تو پرواز می کنم . بززززززن تو صاحب منی . صاحب جون منی . همه چیز منی عزیز منی . آههههههههه جوووووون دوباره دارم بیحال میشم ولی واسه تو حال دارم . آههههههه در همین لحظه بیتا جونم جیغی کشید و آروم شد . خیلی هم آروم و مطلومانه کمرمو گرفت و خودشو بهم چسبوند و با صدایی آروم بهم گفت منو ببوس . لبام رو لباش بود و دلم مثل یه پرنده تو آسمون عشق و هوس با دلش در پرواز .. کیر پر التهاب من تو کوس داغش گیر کرده بود و حرکتی نداشت . با این حال در نهایت کیف و هوس آب گرم منی و منتظر من رفت طرف کوس آبجی خوشگل و هوس انگیزم -جاااااااااااننننننننننن نمیدونی چه حالی می کنم -دیدی بهت گفتم بهت حال میدم -بیتا بگو که مال منی بگو بگو -من فقط مال توام عشق توام . فقط در اختیار توام . در اختیار کسی که به من زندگی داده . در بدترین روزای زندگیم تنهام نذاشته بهم امید داده . بیتا دیگه از هیچی نمی ترسید . با این که واسه تکمیل سلامتی اش قصد داشت دوماهی رو قرص ضد بار داری نخوره با این حال از باردار شدن و رسوایی ابایی نداشت . اون به زندگی برگشته بود و همین براش از همه چیز مهمتر بود .. پایان .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
زیادی درمان شدم

من وجهان با این که دو ماه هم نمی شد که ازدواج کرده بودیم ولی من از سکس زده شده بودم و زیاد هوس نداشتم . اکثرا اون میومد رومن وکیرشو به من می مالید و یه جورایی خودشو خالی می کرد . البته هر چند روز یه خورده هوسم زیاد تر می شد ولی جهان خیلی گرم بود . من 23 سالم بود و اون 25 سالش . تازگیها خیلی هم منو تهدیدم می کرد که اگه دست از این روشم بر ندارم میره دنبال زنای دیگه . خیلی بده که مرد تا این حد وقیح شه که از زنای دیگه پیش زن خودش حرف بزنه ولی من بهش حق می دادم . درعوض دوست چند و چندین ساله ام شراره که از کلاس اول تا فارغ التحصیل شدن در دبیرستان همکلاس بودیم وقتی که باهام درددل می کرد از طبع سرد شوهرش می گفت و از این که اکثرا وقتی میاد خونه مثل بنگی ها یه گوشه ای چرت می زنه که از خستگی کاریشه . و اگه به این کارش ادامه بده مجبور میشه که به شوهرش خیانت کنه .. چه جالب تازگیها هر کی که دستش به جایی بند نمیشه تهدید به خیانت می کنه . اون مثل خواهرم بود و ناراحت می شدم که بخواد با خیانت شیرازه زندگیشو از هم بپاشونه . شاید به همون اندازه که به خودم و شوهرم اهمیت می دادم به اونم اهمیت می دادم .. فکری مثل برق از سرم گذشت .. چطوره شراره و جهان رو به هم جوش بدم بدون این که جلال شوهر شراره چیزی بفهمه . این جوری من مطمئن میشم که جهان دنبال زنای هرزه نمیره و تعداد زنایی که با اون رابطه دارن زیاد نمیشه .. ولی حتی فکرش هم حسادت منو تحریک کرده بود . درهر حال دلم واسه اون دو نفر می سوخت . اگه می تونستم کاری کنم که جهان و شراره با هم سکس کنند شاید پیش وجدان خودم احساس شرمندگی کمتری می کردم از این که نمی تونم خوب به شوهرم برسم . وقتی این موضوع رو با شراره درمیون گذاشتم یکه خورد -شیوا داری جدی میگی ؟/؟ این میزان عشق و علاقه ات به شوهرت و همچنین منو می رسونه که تونستی خودتو قانع کنی که حسادتها رو کنار بذاری و من به داشتن دوستی مثل تو که از یک خواهرم به من نزدیک تره افتخار می کنم . وقتی این موضوع رو با جهان در میون گذاشتم باورش نمی شد که من به عنوان یک زن بخوام همچین کاری در حقش بکنم .اونو یک معجزه می دونست . اولش تعارف کرد که درست نیست . خیانت و نامردیه .. وقتی گفتم من و شراره هردو راضی هستیم گل از گلش شکفت .. بعد گفت که در حق جلال نامردی نشه ؟/؟ گفتم چه نامردی . اون نمی تونه به زنش برسه و در واقع این یک تنبیهی برای من و جلال میشه تا دیگه هستیم به همسرامون برسیم . فقط من می خوام کنار شما دو تا باشم . شراره بهم گفت که اگه امکان داره این سکس در خونه اونا انجام بشه چون فضای اتاق خوابشون مطابق میل اون ردیف شده و این بی اندازه اونو حشری می کنه .. -پس شوهرت چی ؟/؟ -راستش اون واسه دو سه روزه که رفته یه سفر کاری و تا دو روز دیگه هم نمیاد . قرار گذاشتیم که شب بعد از این بر نامه بریم اونجا .. شراره و جهان خیلی به خودشون رسیدند . یه خورده حسادت هم می کردم ولی وقتی به طبع سرد خودم فکر می کردم و این که مدیریت سکس بر عهده منه یه جوری با این وضع کنار میومدم . این حسادت من وقتی به اوج خود می رسید که شراره ازم می پرسید که جهان از چه حالتی بیشتر خوشش میاد . و من مثلا می گفتم وقتی که بر جستگی های باسن از کناره های شورت بزنه بیرون و خط درز وسط شورت بیفته رو درز و چاک کون که یه خورده از لبه های کوس از دو طرف مشخص شه .. اون هر کاری می کرد تا جهان بیشتر بپسنده . سه تایی مون رفتیم تو رختخواب . من از همون اول لخت شدم . اولین باری بود که جلو شراره لخت می شدم . اتاق خوابو با یه نور ملایم به رنگ بنفش روشن شاعرانه و هوس انگیزش کرده بود .. ظاهرا این قسمت از دکور رو برای هوس خودش تنظیم کرده بود چون جهان از نارنجی و قرمز بیشتر خوشش میومد . سه تایی رفتیم رو تخت . من و جهان و شراره هر سه تا مون فقط یه شورت پامون بود . من کنار بودم شراره وسط و جهان هم در کنارش . من فقط نگاهشون می کردم که چیکار می کنند . شراره کوسشو هم برق انداخته بود . در حالی که من چپل بازی در آورده با این که بهداشت رو رعایت می کردم ولی اکثرا کوسم موداشت و اونا رو نمی گرفتم . شوهرم و دوستم طوری عاشقانه و با هوس به هم نگاه می کردند که انگاری سالهاست که همدیگه رو می شناسند . -با اجازه شیوا جون -خواهش می کنم شراره اجازه ما دست شماست .. -عزیزم همسر گلم با اجازه- -جهان تعارف نکن .. هرکدوم دستشونو گذاشتند تو شورت اون یکی و باهاش ور می رفتند .. وقتی که جهان دستشو گذاشت لای شورت شراره ..-اووووووهههههه چقدر خیسه ؟/؟ چقدر نرم و روونه .. فوری لب باز کرده و گفتم جهان طوری پیش دوستم رفتار نکن که انگار کوس ندیده ای .. من تا حالا این جور خیسی غلیظ نداشتم ؟/؟ .. جهان نگاهی از خشم بهم انداخت و حس کردم که نباید در کار اونا دخالت کنم ولی نمی تونستم . شراره هم وقتی دستشو گذاشت لای شورت جهان و کیرشو لمس کرد گفت واییییییی خیلی داغ و تیز و کلفته .. شیوا جون منم وقتی این کیر رو لمس می کنم حس می کنم تا حالا کیر نخوردم . خیلی باحاله .. به جهان جون حق بده که هیجان زده شه . من یه خورده خودمو کنار کشیدم تا راحت باشن . جهان شورت شراره رو از پاش در آورد . کوسش خیلی خوشگل بود . کوچولو وبراق و سفید . مثل کوس من پشم و پیله دار نبود . هرچی می خواستم سرمو اونور کنم نمی شد . جهان دهنشو انداخته بود رو کوس شراره . چه با لذت هم کوسشو میک می زد .-وااااااایییییی ووووووویییییی جهان سوختم سوختم چقدر خوب واردی که کجا رو میک بزنی و تو دهنت نگه داشته باشی و فشارش بگیری . جلال اصلا این جور کارا رو خوب انجام نمی داد . بدش میومد کوسمو لیس بزنه .. بخور بخور .. کوسسسسمو لیسسسسس بزن ..جوووووووون بگو خوشت میاد حال می کنی آهههههههه من که دارم از خوشی زیاد می میرم .. -جووووووووون شراره اگه بدونی چقدر کوسسسسست مزه میده .. سینه های درشت و نوک تیزت بهم مزه میده .. دستشو گذاشته بود رو سینه های شراره که از سینه های منم خوشگل تر بود . سرمو کردم طرف دیگه تا این صحنه ها رو نبینم ولی دلم طاقت نمی گرفت . بازم نگاه می کردم . حس کردم کیر شوهرم امروز تیز تر و کلفت تر به نظر میاد و بشاش تر . خیلی قبراق و سر حال نشون میده . شراره طاقباز دراز کشیده بود جهان روش سوار شد و طوری کیرشو فرو کرد تو کوسش و اونو تا ته گذاشت بره که انگاری تو دلم کارد کشیده باشن .. یه لحظه حس کردم که هوسم داره زیاد میشه . شاید از حسادت بود . شایدم صحنه های سکسی تحریکم کرده بود ولی بیشتر به حسادت می خورد تا تحریک .. جهان با چه هیجانی در حال گاییدن دوستم بود . لبامو می جویدم .. اون سابقه نداشت با این حرارت منو بکنه شاید تقصیر خودم بود . بهشون نزدیک شدم . دلم می خواست یه جورایی خودمو نشون بدم و بگم که هنوزم فرمانده منم ولی زیاد تحویلم نمی گرفتند -جهان .. کوسسسسسم خیلی میخاره .. -کیر مخصوص خارش مخصوص کوسهای حشری ؟/؟-نه جهان نگو نمی خوام بهم خیانت کنی . اگه بفهمم که رفتی دنبال کوسهای دیگه .. کوسمو دیگه بهت نمیدم .. داشتم شاخ در می اوردم . شوهره مال من بود اون وقت دوستم داشت حسادت می کرد . رفتم پشت جهان .. دستمو از پهلو ها گذاشتم رو سینه های شوهرم و با نوکشون بازی کردم . از این کار خیلی خوشش میومد و هوسشو زیاد می کرد ولی گویا در اون لحظه نمی خواست مزاحمی داشته باشه -عزیزم برو کنار .. سیستم منو به هم می زنی . .. -من می خوام یه کاری کنم بیشتر خوشت بیاد .. بهم بر خورده بود . شراره گفت راست میگه جهان .. اون به خاطر من و تو و این که هوست زیاد شه و بهتر منو بکنی داره این کا را رو می کنه -به خاطر تو شراره باشه .. با بدن جهان ور می رفتم . راستش دلسردم کرده بود و از اونا فاصله گرفتم . یه خورده رو کوسم دست می کشیدم . هنوز کونمو جهان نگاییده بود و در دوران مجردی هم کون نداده بودم . ولی شراره قمبل کرد و به جهان گفت فرو کنه تو کونش که خیلی لذت می بره .. قیافه جهان نشون می داد که داره پرواز می کنه . شراره انگار کرم نرم کننده رو آماده داشت . خودش اونو به سوراخ کونش مالید و جهان هم رفت رو عملیات کون .. با این که شراره سابقه کون دادن داشت حداقل به شو هرش ولی از درد جیغی کشید که من هول خوردم ولی وقتی کیر جهان سد کون شراره رو شکافت و رفت جلو اون یه خورده دردش گرفت ولی بعدش طوری حال می کرد که انگاری یه کیر سی سانتی رفته تو کوسش . دستم رفته بود رو کوسم و باهاش بازی می کردم . پس از دیدن این همه صحنه تازه یه خورده کوسم خیس کرده بود . دلم می خواست جهان یه کمی با من حال کنه ولی دوست نداشتم خیط شم . -جووووووون شراره چه کونی داری -اگه بخوای همیشه بهت میدم . جلال لیاقتشو نداره . خیلی سرد و بی حاله .. -آره اون و شیوا بیشتر به هم می خورن .. می دونستم که جهان غیرتیه و همین جوری یه مثالی زده وگرنه زنشو به دیگران حواله نمی کنه .. در همین لحظه در با لگد باز شد و جلال وارد شد . کارد آشپز خونه رو تو دستاش گرفته بود و به طرف ما حمله ور شد .. -همه تونو می کشم ... شما خائن های کثیفو نابود می کنم .. رفتم جلو جلال قرار گرفتم .. و مچ دستشو گرفتم .. -نه جلال اول منو بکش بعد اونا رو -تو چطور اجازه دادی که شوهرت و زن من با هم باشند .. دیدم جلال ول کن نیست .. شراره که حشرش بالا زده بود و حتی حاضر بود شوهرشو بکشه ولی شوهر من همچنان به گاییدنش ادامه بده اومد جلو و با لگد محم زد به کیر شوهرش و فرار .. کارد از دست جلال افتاد .. درد می کشید .. -شما رو تخت مشغول باشین بچه ها . من نمی ذارم بهتون آسیبی برسونه ..شراره : حتما . این کیرش دیگه داغون شده . تا حالا کاره ای نبوده از این به بعد که دیگه بد ترم میشه . جلال رو زمین ولو شده بود و اون دو تا مشغول بودند . شراره : من دیگه خسته شدم جلال منم هوس دارم کیر می خوام . شاید این جوری سر عقل بیای .. جلال بد جوری خایه اشو از پشت شلوار داشت . به عنوان دلسوزی شلوارشو پایین کشیدم .. سختش بود . شورتشوهم همین طور .. کیرش اومد بیرون .. کیر چاق و چله ای بود ولی کوتاه .. هنوز شق نکرده بود . حس کردم آمپر هوسم رفته بالا . شاید به این خاطر که یک کیر تازه می دیدم . دستمو گذاشتم رو کیر جلال تا با مالوندن اون دردشو تسکین بدم .. -بی وفا .. خائن .. می کشمت .. من همچنان در حال ور رفتن با کیرش بودم .. یواش یواش کیرش شق شد -آقا جلال چه طوره بهتر شدین .. من خیلی حشری شده بودم . البته دلم می خواست یه کیر غیر کیر شوهرم بره تو کوسم . هم این که بهش نشون بدم منم می تونم و شایدم یه جورایی تحریکش کنم و هم این که واقعا خودم می خواستم . یه لحظه جهان متوجه من شد -شیوا چیکار می کنی -همون کاری رو که تو داری می کنی -ولی من با رضایت تو انجامش دادم . شراره دستشو گذاشت رو صورت جهان و سرشو به سمت خودش بر گردوند -بذار خوش باشن جهان . زندگی باید تنوع داشته باشه . مگه من و تو با هم نیستیم .. جهان تنش می لرزید . به هم ریخته بود . ولی کاری از دستش بر نمیومد . تازه اول اون بود که زن یکی دیگه رو گاییده بود . رفتم رو سر کیر جلال نشستم . بقیه لباساشو هم از تنش در آوردم بلبل زبون شده بودم . حس کردم که دارم هات میشم .. -وااااایییییی جلال جون .. جلال جون کیرت حرف نداره واسه همین بوده که شراره جون نتونسته دوری اونو تحمل کنه .. مثل خر کیف می کرد .. کم کم خیسی کوسمم زیاد تر می شد . رو سر کیر جلال خودمو به شدت حرکت می دادم . چقدر عشقبازی کردن حال میده . اونم با کسی که طبع سردی داشته و به خاطر من گرم افتاده .. -جلال جون ببینم من این کارو کردم تا کیرت گرم بیفته و دردش خوب شه . فکر نکنی منظور بدی داشتم . اگه دوست داری یا حس می کنی دردت خوب شده بگو کیرمو بکشم بیرون -نهههههه نهههههههه شیوا جون هنوز درد دارم . هنوز این دارو و درمان رو می خوام . خودشو از پایین به طرف بالا حرکت می داد و کیرشو به سقف کوس من می چسبوند . از اون طرف جهان داشت با حرص شراره رو می گایید ولی شراره از این که شوهرش با منه عین خیالش نبود . تازه ازم تشکر هم می کرد -شیوا جون می بینم اون کاری رو که کوس داغ من نتونسته انجامش بده کوس سرد تو داره انجام می ده و جلال رو سر حالش می کنه -ووووویییییی شراره شوهرت معرکه هست . کی میگه کوس من سرده منم داغ داغ داغ شدم . حس می کنم جلال و من داریم یه در مان دو طرفه رو انجام میدیم . . چهار تایی مون در حال ناله کردن بودیم . جلال منو یه دور بر گردوند و دمرو انداخت رو زمین و از پشت شروع کرد به گاییدن کوسم .. -اووووووفففففف کوسسسسسسم جلال جلال .. ول نکن .. بچسب بهش نگهش داشته باش .. دستتو محکم بچسبون رو کونم .. چند دقیقه بعد ما هم رفتیم رو تخت . شراره و من دو تایی کیر طرفمونو ساک زدیم . جهان کیرشو دوباره فرستاد تو کوس شراره و کوس مودار منو جلال جان به دهن گرفت .. چقدر هم با حال کوسمو می لیسید . موهای بلند کوسو می ذاشت تو دهنش اونا رو مثل یه آدامسی که کش میاد به طرف جلو می کشید و بعد موها رو کنار میداد و زبونشو می ذاشت رو مغز کوسم .. -نهههههه جلال جلال همین خوبه .. فقط کیر تو .. اون طرف دیدم که شراره دستشو محکم فشرده به میله های تخت .. -جهان ولم نکن . ولم نکن . با کف دستش مرتب به روی کوسش می کوبید -شراره کیرم دیگه نمی تونه صبر کنه .. -حرف نباشه داره میاد .. وووووییییی جووووووون .. سرشو این طرف و اون طرف می گردوندونا آرامی می کرد . یه دستشو گذاشت دور گردن شوهرم و اونو به طرف خودش کشوند و گفت داره میاد داره می ریزه آبم داره میاد فکر کنم اون دو تا با هم آبشون ریخته شده باشه . چون دستای شراره به دو طرف باز شده و در لذت بعد از ارگاسم خمار شده بود و مقداری از منی جهان که رفته بود تو کوس شراره برگشت کرد به طرف بیرون کوس . حس کردم شراره به جهان گفته که بیاد کمک جلال .. نمی دونستم جهان چه کمکی می تونه بکنه ولی اون اومد پشتم قرار گرفت . با همون کرم کونمو چرب کرد .. می دونستم درد داره .. تازه کیرش هم کمی شل شده بود . با این حال به خودم فشار آوردم و گذاشتم که کیرشو بذاره تو کونم . از اون طرف هم جلال داشت کوسمو می کرد .. دلم می خواست داد بزنم جهان شوهر گلم کمکم کن بذار ارضا شم . جهان هوسم بر گشته .. شاید از این به بعد با هیجانی که در من به وجود اومده بهتر بتونم بهت برسم . جهان باید بیشتر منو تحریک می کرد تا زود تر ار ضا شم .دو تا کیر توی کوسم و کونم خیلی به من حال می داد . این بار جهان دو تا سینه های منو می مالوند . من در یه حالت تقریبا سگی قرار داشتم که شوهر من داشت کونمو می کرد و شوهر دوستم کوسمو . -ببینم جهان حالا من بهت بگم برو مزاحم نشو خوبه که تو منو اون جوری خیط کردی ؟/؟ -معذرت می خوام . اگه دوست داری برم بگو -نه باش من به تو و کیرتو و مرد خودم نیاز دارم.-واااااییییی جهان کونم کونم داره پاره میشه .. اولین باره دارم داغون میشم . وای کونم .. جر خوردم .. چند دقیقه ای گذشت تا یه خورده عادت کردم . با اضافه شدن جهان حس کردم که کوس من داره بیشتر لذت می بره از این که توسط جلال داره گاییده میشه . یه لحظه حس کردم که آب منم داره می ریزه .. یه آهی کشیدم و بدنم دچار یه لرزش خاصی شد ولی نخواستم جیغ بکشم یا ابراز کنم چون می دونستم در حق جهان ظلم کردم و نباید حس حسادت یا غیرت اونو این جوری بیشتر تحریک کنم و در واقع من و جلال مقصران اصلی این واقعه بودیم جلال ریخت تو کوس من و جمال هم کون منو پر آب کرده بود .. خیلی حال داد . پر آب شدم .. چه مزه ای داد . . شراره به حرف اومد و گفت جالبه دو تا آدم سر د همدیگه رو در مان کردند . جلال : شاید این یه حکمتی بوده که ما بتونیم به سکس خودمون تنوع بدیم و از سیستم ضربدری و دوبه یک استفاده کنیم .. شراره : اوهوی منو از یاد بردین .. این بار جلال و جهان دو نفری رفتند رو شراره . جلال کون زنشو هدف گرفت و جهان هم دوباره کوس شراره رو می کرد . ولی از اونجایی که اون بار تو کوس شراره خالی کرده بود این بار دوست داشت تو کونش آب بریزه که جلال هم رضایت داد -جووووووون فدای شما مردای هات هات بشم . هر دو تاتونو دوست دارم و عاشقتونم .. وای چه بلد بود این شراره جون . گاییدن کون شراره خیلی به جهان کیف می داد . مخصوصا بر جستگی کونش طوری بود که می دونستم خیلی شوهرمو وسوسه می کنه .. جهان آبشو زودتر توی کوس شراره خالی کرد و از اون طرف هم جلال هم که با کوس زنش آشتی کرد در یه فاصله کوتاه واسه دومین بار ارضا شد .. هر چهار تایی مون خوشحال و راضی بودیم ..من و شراره رفتیم طرف هم تا از هم تشکر کنیم . طوری ذوق زده بودیم که لبامون رفت رو لبای هم . یه جورایی حس کردیم که دوست داریم با هم ور بریم .. مردا که دیدند جریان داره به اوجش می رسه از اتاق خارج شدند . واسه این که با کوس دیگری ور بریم با هم رقابت داشتیم . -شراره عجب روز پر برکتی بود . -آره عزیز خیلی .. من و شراره هم با هم لز کردیم و وقتی کارمون تموم شد و قول و قرار هامونو برای سکس ضربدری تو خونه مون گذاشتیم و من و جهان به طرف خونه راه افتادیم دوتایی مون واسه این که بریم تو رختخواب و با هم سکس کنیم عجله داشتیم .. من عطشم بیشتر نشون می داد .. -جهان تند تر گازو زیادش کن که الان شراره و جلال با هم مشغولند و ما عقب افتادیم .. اگه با ماشینت پرواز نکنی میگم گوشه خیابون نگه داشته باشی و یه جور دیگه ای پرواز کنیم ... پایان .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
اشتباه عشق

درهمسایگی ما دخترای زیادی بودند که دوست داشتند باهام دوست شن ولی من علاقه زیادی به اونا نداشتم . تا این که یکی از همسایه های ما خونه شو می فروشه و یه زن وشوهر با یه دختر خیلی خوشگل میان اونجا . .. روز اولی که اونو دیدم دلم لرزید .. حس کردم با همون نگاه اول عاشقش شدم . اون روز همراه دوستش بود .. با این که خیلی خوش قیافه بودم وهر دختری که منو می دید ازم خوشش میومد ولی من هنوز اون راه و رسم صحبت کردن با دخترا رو نمی دونستم . دوست داشتم بیشتر از راه نوشتن علاقه خودمو نشون بدم و بعد که پایه ها محکم شد بتونم ازنزدیک باهاشون باشم یکی دوبار که تنها گیرش آوردم و گفتم می خوام باهات حرف بزنم چیزی نگفت . چند بار اون و دوستشو دیدم که با هم از درخونه شون اومدن بیرون .. دوستش چند سالی بزرگتر نشون می داد .. شایدبا هم درس می خوندند . مدتی گذشت تا این که دوستشم با یه نگاههایی نگاهمو پاسخ می داد ولی من به دنبال نگاه اونی که خوشگل تر و خندون تر بود بودم . نمی دونم اونا کجا می رفتند . حوصله تعقیبشونو نداشتم . خدا کنه دوست پسر نداشته باشه .. آخرای تابستون بود . من دو سه سالی می شد که دبیر دبیرستان شده بودم . بابام بازاری بود و وضعشم خوب . دیگه وقتش بود که ازدواج کنم . دوست داشتم قبل از ازدواجم اونو بشناسم . شاید اصلا منو نخواد .. یه روز که دیدم از خونه خارج شدند اونی که خوشگل بود یه جزوه ای و دفتری از دستش میفته زمین .. ظاهرا کاغذ های برگ برگ شده ای لای اون دفتر یا پوشه ای بود که روزمین می ریزه .. برگه های چاپی که انگار از کامپیوتر پرینت گرفته باشن . چون رو صفحه اول بعضی از عناوین یه آدرس ایمیلی اومده بود . سریع اونو به ذهنم سپردم .. کاغذا رو جمع کردم و دادمش به دست اون خانوم خوشگله . ظاهرا اسمش باید شیدا بوده باشه .. چون قسمتی از ایمیلش این اسمو داشت .. سه تایی مون رو زمین در حال جمع کردن اوراق بودیم .. زیاد وارد مقدمات و جریان دوستی خودم با شیدا نمیشم ولی مدتها طول کشید تا تونستم قانعش کنم که دوستش دارم و کارم کلک نیست یه روز بهش گفتم می تونم واست ایمیل بفرستم ؟/؟ اینو وقتی بهش گفتم که دوستش همراش نبود و اونم اول تعجب کرد و بعد گفت باشه .. با این همه نمی دونم دوستش چرا بیشتر وقتا با هاش بود . اون دختر زیاد قشنگی نبود ولی خیلی مظلوم و گرفته نشون می داد . یه مدت گذشت از هیشکدوم خبری نشد . دلم واقعا گرفت ولی جواب ایمیل هامو می داد . این که این دختر دانشجو رو در محیط دانشگاه تورش کنند بد جوری فکرمو مشغول کرده بود . خود به خود عاشقونه نویسی من شروع شده بود . اولش نمی خواست پاسخ گرمی بهم بده . منو مثل بقیه می دونست . پسری که فقط به خواسته های خودش توجه داره . دوست داشتم هر طوری شده اعتمادشو جلب کنم .. و رسید اون زمانی که عشق منو با عشق پاسخ داد . مامانمو فرستادم تا با خونواده اش صحبت کنه . دل تو دلم نبود . اون شب وقتی که رفتیم خواستگاری خیلی استرس داشتم . نمی دونم چرا اونو ندیدم .. واسه چی نمیومد تا خودشو نشون بده .. در هر حال خیلی زرنگی کرده بودم ظاهرا دوست شیدا باید خیلی باهاش صمیمی بوده باشه . واسه این که اون زودتر از شیدا خودشو رسونده بود .. خیلی هم به خودش رسیده بود . زنا و مردا گرم صحبت شده بودند .. دوست شیدا خیلی خوشحال بود .. رفتم جلوتر و با کمی خجالت پرسیدم ببخشید شیدا جان ؟/؟ .. یعنی می خواستم بگم شیدا نیست . کجاست . باهاش کار داشتم .. مجلس که مال خودشه .کجا غیبش زده .. - بفرمایید بهرام خان .. خوشحالم که تونستی مردونگی خودتو ثابت کنی و نشون بدی که هدفت فقط صحبت و تفریح نیست . ...ظاهرا باید خیلی شیدا رو دوست داشته باشه که این جور خوشحاله .. .. یه جایی که خیلی جو شلوغ شده بود خیلی آروم گفت ببخش منو که این قدر آروم و جدی صحبت می کنم . نمی خوام بفهمن که آشنایی قبلی داشتیم . خیلی خوشحال بود و در پوستش نمی گنجید .. من انگار یه چیزی رو گم کرده داشتم .. وقتی مادر شیدا گفت که کاشکی شیوا جونمم اینجا بود اون تازه دانشگاه اصفهان قبول شده . در همین لحظه همون دوست شیدا که اسمشو نمی دونستم گفت من و خواهرم مثل دو تا دوست صمیمی هستیم . علاوه بر خواهر بودن مشکلات همو درک می کنیم .. من تازه درسم تموم شده و اون درسش شروع شده . صورتم شده بود عین گچ . قاطی کرده بودم .. یه اشتباهی شده بود . این اونی نبود که من می خواستم .. این شیدا ی من نبود هر چند ظاهرا شیدا بود . یعنی هم خودش شیدا بود هم اسمش . اونی که من می خواستم شیوا بود . اون یا سرم شیره مالیده بود یا این که من خودم سر خودم شیره مالیده بودم . چراشیوا وقتی که ازش پرسیده بودم می تونم ایمیل بزنم گفت بفرست .. اون که نمی دونست من ازش چیزی دارم .. یعنی می خواست واسه خواهرش شوهر گیر بیاره ؟/؟ شیدا عین عروس خانوما رفتار می کرد . رفتار سنگین منشانه ای داشت . حرکاتش اونو زیباتر نشون می داد ولی من نمی تونستم اونو دوست داشته باشم . وقتی در یه اتاق تنها قرار گرفتیم و خواستیم که با هم حرف بزنیم نمی دونستم چی بگم . من یه آدم دلسوز و مهربون بودم . یه خورده خجالتی .. ولی سر نوشت و زندگی من در میون بود . نمی خواستم با زنی که دوستش ندارم زندگی کنم . یعنی شیدا هم در جریان نقشه بوده .؟/؟ می دونسته که همه کارا کلکه .. این فکر داشت منو می خورد . شیوا منو دوست نداشته ؟/؟ نکنه اون منتظر من باشه ؟/؟ نکنه دوستم داره ؟/؟ نکنه من سهوا قالش گذاشته باشم .. وقتی با هم تنها شدیم ..-بهرام جون یهوچت شده مثل این که حالت خوب نیست . -نه خوبم .. ببینم خواهرت نامزد نداره ؟/؟ -نه خیلی ذوق زده بود ... شاید فکر می کرد که کسی بهش توجهی نمی کنه .. فرصت برای تصمیم گیری خیلی کوتاه بود . ولی من نمی تونستم خودم و آرزوهای خودمو زیر پا بذارم -ببین بهرام منم عقیده ام اینه که دونفر که همدیگه رو دوست دارن خیلی از مسائل زندگی رو راحت می تونن بین خودشون حل کنن . برای من طلا و ماشین و خونه و اینا ملاک نیست . شریک من باید اول اخلاق داشته باشه .. من اگه بخوام بهش سخت بگیرم خودم باید فشارشو تحمل کنم . رو روحیه اش اثر میذاره و اون وقت چوبشو خودم می خورم . باید درکش کنم . حرفای قشنگی می زد . خیلی قشنگ .. هنوز نمی تونستم خودمو قانع کنم که عاشقش باشم . بر نامه عقدرو برای سه ماه بعد و بعد از محرم گذاشتیم . ولی یه خطبه خوندیم که محرم هم باشیم . چون باباش یه خورده سختگیر بود . در همین حد که بهش سر بزنم و تو خونه شون با هم حرف بزنیم و یا سینمایی و جایی بریم با هم بودیم . نمی دونم چرا شیوا هنوز از اصفهان بر نگشته بود . یک ماه می شد که ازخواهرش خواستگاری کرده بودم . من و شیدا با هم خیلی خوب شده بودیم . هنوز اون حسی رو که یه عاشق باید به عشقش داشته باشه نسبت به اون پیدا نکرده بودم ولی عجیب بهش وابسته شده بودم . دوستش داشتم .. بالاخره شیوا بر گشت .. همون روزی که شیوا بر گشت پدر و مادرش رفتند قم یه سری به پدر بزرگش بزنن چون حالش خیلی بد بود .دو تا خواهر خونه تنها بودند و منم اون شب رفتم مثلا هواشونو داشته باشم .. می دونستم پدر زنم ته دلش از این کارم راضی نیست ولی راستش وقتی شیوا اومد خود به خود یه افکاری دوباره در من زنده شد .. نه این که هیجان خاصی نسبت به خواهر زنم داشته باشم بلکه به این دلیل که این حس که همه اینها بازی دادن من باشه و خود شیدا هم درش دست داشته باشه منو آزارم می داد . این که اون فریبم داده . چون خواستگار یا خواستگار خوب واسش نمیومده با خواهرش دست به یکی کرده . من و شیدا هیچوقت کنار هم نخوابیدیم . حتی اون شب وقتی که تنها بودیم بازم رعایت می کردم . ولی نوازش کردن و بوسیدنشو دوست داشتم .. وقتی براش از عشق می گفتم اون لذت می برد ولی من دوست داشتم بیشتر برم تو حس . تازگیها فکر می کردم علاقه من نسبت به اون یه حالت دیگه ای پیدا کرده ولی این که فریبم داده باشه آزارم می داد . سرش رو سینه ام بود .. موهای قشنگشو نوازش کرده و با انگشتام رو صورت نرمش آروم آروم بازی می کردم .. سرمو رو صورتش خم کرده و بوسیدمش .. انگشت گذاشت رو لباش .. -پس این چی .. سخت بغلش کرده و بوی گرم تنش و گرمای بدنش خون تازه ای رو تو رگهای عشق و محبت من به جریان انداخته بود . خیلی آروم مثل فرشته ها تو بغل من خوابش برده بود . طوری که از خواب بیدارش نکنم رفتم اتاق مخصوص خودم دراز کشیدم . نمی دونم چرا خوابم نمی برد . شیوایی که یه روز فکر می کردم شیداست و احتمالا فریبم داده بود بیدار بود و داشت درس می خوند . یواش در زدم و رفتم اتاقش .. خیلی رسمی تر باهام بر خورد می کرد . به عنوان داماد و شوهر خواهر به من احترام گذاشت .. ولی من خیلی راحت تر باهاش بر خورد کردم تا اونم مجبور شد صمیمی تر باشه .. -شیوا تو می دونستی من دوستت دارم یا داشتم ؟/؟ -تو حالا نامزد داری بهرام . هرچی بوده تموم شده .. -تو می دونستی ؟/؟ تو عمدا کاری کردی که من بیام خواستگاری خواهرت ؟/؟ فکر نمی کردی که اگه پشیمون شم چه ضربه روحی بزرگی به شیدا وارد میاد ؟/؟ من تورو دوست داشتم . وقتی واسه شیدا ایمیل می زدم فکر می کردم برا توست . چرا با احساسات من بازی کردی ؟/؟ -ببینم تو حالا شیدا رو دوست نداری ؟/؟ پشیمونی ؟/؟ -نه پشیمون نیستم .. ولی این فکر که اون هم دستت بوده داره آزارم میده . این که اونم با شیادی خواسته احساسات منو به بازی بگیره . -به خدا بهرام اون اونقدر پاک و بی آلایشه که روحشم از این موضوع خبری نداره -جوابمو ندادی تو که جون خودت خیلی دلت به حال خواهرت می سوخت فکر نکردی که اگه من زده شم ؟/؟ برم .. -عزیز دلم من رمز ایمیل اونو داشتم .. احساسا ت تو رو می خوندم می دونستم خیلی مهربونی .. می دونستم وقتی مظلومیت و صداقت و نجابت شیدا جونو ببینی به طرفش کشیده میشی . خواهرم خیلی دلسوزه . -ولی من تو رو دوست داشتم .. با این حال راستشو بگو شیدا فریبم داده ؟/؟ -تو خواهرمو این جوری شناختی ؟/؟ ولی ازت معذرت میخوام . شاید اگه کس دیگه ای رو دوست نداشتم می تونستم عاشقت شم .. حیفم اومد که جوون خوبی مثل تو رو راحت از دست بدیم -ازدواج یه تجارته ؟/؟ -شیدا ازت چی خواسته ؟/؟ جز یه قلب پاک و مهربون ؟/؟ بهت سخت گرفته ؟/؟ تازه اون زشت که نیست . خیلی جذاب و با نمکه . اگه یه خورده به خودش برسه معرکه میشه . حرفاشو باور کردم . حس کردم آروم شدم و می تونم بیشتر خواهرشودوست داشته باشم .. نمی دونم چرا صبح شیدای من نمی خواست از خواب پاشه .. وقتی در زدم و جوابی نشنیدم تعجب کردم . ترسیدم .. درو باز کردم و اثری ازش نبود . یه نامه رو تختش بود .. تقدیم به کسی که خانه عشق را نشانم داد و در های آن را به رویم بست .. تقدیم به کسی که تا ابد فراموشش نخواهم کرد . حس کردم که بر این برگ اندوه اشکهای زیادی ریخته شده .....ترس برم داشته بود . چرا شیدا واسم این جوری نوشته .. ادامه اش که خیلی خودمونی تر و با لحن گفتاری نوشته شده بود این بود . دیشب همه صحبتاتو با شیوا شنیدم . خوب روشنم کردی .. حس کردم که خیلی بدم . خیلی .. آدم پستی هستم . آدمی که یه آدم خوبو وادار کردم که خلاف خواسته خودش با من باشه . من خود خواهم . من کسی هستم که همه چیزای خوبو همه خوبیها رو واسه خودم می خوام . می خوام بهترین ها رو داشته باشم . تو اون شب به خاطر خواهرم شیوا اومده بودی و من بی جهت فکر می کردم که به خاطر من اومدی . حالا که فهمیدم اونو دوست داری و به خاطر دلسوزی می خوای باهام باشی دیگه هیچی واسم ارزشی نداره .. فقط حس می کنم که بیشتر از گذشته دوستت دارم . بیشتر عاشق تو شدم . از این که تو خود خواه نیستی . از این که همه چی رو واسه خودت نمی خوای ولی من نمی خوام که هم من و هم تو در اشتباه باشیم . به زور نمیشه عاشق شد و به زور نمیشه کسی رو عاشق کرد . دلم به حال خودم نمی سوزه .. کاش از همون اول می گفتی .. منو یه گوشه ای می کشیدی و بهم می گفتی که همه چی اشتباه بوده . راحت تر قبول می کردم . فکر می کردم یکی پیدا شده که منو به خاطر خودم میخواد . دوستم داره . دوست داشتن زورکی نیست . ولی تو گقتی که دوستم داری .. نمی خوام خوبی های بهرام مهربونم آلوده به ریا باشه .. می دونم اگه پیشم بمونی همیشه مثل حالا بهم میگی که دوستم داری ولی نمی خوام که خونه عشق تو رو خراب کنم . نمی خوام فکر کنی که من شور و هیجان عشق و تپیدنهای قلبتو از بین بردم . تو لایق بهترینها هستی . تو شیوا رو دوست داشتی و شایدم داشته باشی .. کاری به اون ندارم که باهام چیکار کرده ولی من حس می کنم که با این فداکاری تو نابود شدم .. دلم میخواد بمیرم . واسه این که امید های تو رو از بین بردم .. واسه این که تو رو برای همیشه از دست دادم .. کسی که هیچوقت تو رو از خونه دلش بیرون نمی کنه .. همیشه عاشق توست شیدای همیشه شیدا ... شیدا .. سریع رفتم شیوا رو از خواب بیدارش کردم . مات مونده بود . -کجا رفته جواب بابا مامانو چی بدیم . همش تقصیر منه . دوست داشتم خواهرم زود تر ازدواج کنه . شاید به خاطر این که دلم واسش می سوخت . شایدم واسه این که بابام وقتی که از بابت اون خاطرش جمع شه راحت تر شوهرم بده -پس تو به خاطر خودتم بود که قدم گرفتی -باور کن بیشترش واسه شیدا بود . من خواهرمو اگه بگم از جونمم بیشتر دوست دارم دروغ نگفتم . اون همیشه بهترین ها رو واسه من خواسته .. همیشه به نفع من از حقش گذشته . حتی حالا هم . -اون حرفای دیشب ما رو شنیده .. مگه اینو نشنیده که تو گفتی دوست پسر داری ؟/؟ -شاید اون قسمتو آروم گفته باشم . شایدم چون فکر می کنه تو هنوزم منو دوست داری بهش بر خورده باشه . شیوا خواهش می کنم .. من بدون اون می میرم . گناه من چی بوده که دوستش نداشتم و حالا دارم . عاشقش نبودم و حالا هستم . شیوا کمکم کن . خواهش می کنم . اون باید بدونه که من بدون اون نمی تونم زندگی کنم . -بهرام مگه تو بهش ثابت نکردی که دوستش داری . -شیوا کمکم کن . من بدون شیدا می میرم . شاید من با یک نگاه فکر می کردم که عاشقت شدم . شاید زیبایی و اون نگاه و لبخند تو منو به طرف خودش کشوند .. اون حسی که این جوری بیاد شاید این جوری هم بره . شاید من با نگاه قلبم تو رو نمی خواستم . اما به شیدا و گفته های عاشقونه اش عادت کردم . من بدون اون حرفایی که از دلش میاد نمی تونم زندگی کنم . -می ترسی هیشکی پیدا نشه که دوستت داشته باشه ؟/؟ -نه . می ترسم و می دونم هیشکی دیگه رو نمی تونم دوست داشته باشم . هیشکی دیگه نیست که جای اونو تو دلم بگیره . حالا کجا دنبالش بگردم . -شیوا اون دست به کار احمقانه ای نزنه ؟/؟ - نه من خوب می شناسمش -فکر می کنی بازم منو بخواد ؟/؟ -این جوری که اون نوشته حالاشم تو رو می خواد .. -به من بگو من کجا دنبالش بگردم . -تو قلبت .. اگه اونو توی قلبت حس می کنی پس می تونی پیداش کنی . همونجوری که تو در فلبش جا داری . -پس چرا از هم دوریم . -بهرام اون دلش شکسته . حس می کنه تحقیر شه . حس می کنه تو دلت واسش سوخته -ولی حالا دوستش دارم . حالا بدون اون نفسم نمیاد . -بهرام اون واسه خودش غرور خاصی داره . از هیشکی کمک نمی خواد . منت کسی رو نمی کشه . همیشه دوست داشته رو پاهای خودش وایسه ..به همه کمک می کرده و از کسی کمک نمی خواسته . به اونایی که نیاز دارن کمک می کنه . هیچوقت هم به کسی نمیگه و من اینا رو خیلی تصادفی فهمیدم . حاضره خودش گشنگی بکشه و گرسنه ای نبینه .. حالا این من بودم که باید شیوا رو ساکتش می کردم . -خواهر جونم .. کجایی .. کجایی .. من دوستت دارم .. کجایی ؟ /؟ حالا به بابا مامان چی بگیم . تازه نگران خودشم . شده بودم عین بچه ها .. نمی دونستم چیکار کنم . حس کردم که دیگه این دختره رو با غرور زیباش از دست دادم . با هق هق گریه هام به شیوا می گفتم .. اون حتما بیرون خونه منتظره تا من برم و بر گرده . اون دیگه نمی خواد منو ببینه . اون دیگه دوستم نداره .. اگه دوستم داشت راضی نمی شد این قدر عذابم بده . اون خیلی بیرحم و سنگدل شده .. بیا .. هر جا هستی یرگرد شیدا .. به من بگو گناه من چیه .. گناه من چیه که دوستت نداشتم و حالا دارم . گناه من چیه که بهت وفادارم ؟/؟ گناه من چیه که نمی تونم فراموشت کنم ؟/؟ عاشقتم .. دوستت دارم . -بهرام خودتو ناراحت نکن . تو که از من بدتری .. شاید شیدا نمی دونه که تو تا این حد شیداشی . اون احساس شرم می کنه . اون همیشه بهترین ها رو واسه من می خواسته . حالا هم فکر می کنه اون باعث شده که من و تو به هم نرسیم . در حالی که من یکی دیگه رو دوست داشتم و دارم و این دفعه رو من می خواستم یه جورایی کمکش کنم . در همین لحظه در اتاقی که شیدا درش خوابیده بود باز شد و عشق من با چهره ای گرفته وارد شد . شیوا به طرفش دوید ودر آغوشش کشید . شیدا ساکت ساکت بود . خواهر کوچیکتر صحنه رو واسه ما خالی کرد و رفت حیاط . چهره درهم شیدا نشون می داد که دیگه نمیخواد باهام باشه . بعدا فهمیدم که اون رفته بوده زیر تخت و ماهم تصورشو نمی کردیم اونجا باشه . طوری نامه نوشته بود که انگاری رفته . کفششم برده بود اون زیر قایم کرده بود . -گناه من چی بوده شیدا ؟/؟ به من بگو . حالا که داری منو از خونه دلت بیرون می کنی .. بگو . -گناهت اینه که بیگناهی . کاش اون روز حقیقتو می گفتی -که بگم دوستت ندارم ؟/؟ همینو می خواستی بشنوی ؟/؟ ببینم شنیدن این حرف برات لذتبخشه ؟/؟ اگه دوست داری بشنوی بهت میگم . اگه راضیت می کنه بهت میگم . اگه لذت می بری بهت میگم .. دوستت ندارم .. دوستت ندارم .. ازت بدم میاد .. تویی که خودتو دوست نداری .. هیچی رو نمی خوای بفهمی من چطور می تونم دوستت داشته باشم -بهرام این حرف دلته که دوستم نداری ؟/؟ راستشو بهم بگو . تو روم نگاه کن ؟/؟ -وقتی که ازم می خوای به دروغ بهت بگم دوستت ندارم میگی چیکار کنم . دوست دارم اون کاری رو که دوست دای انجام بدم .. اون گذشته رو فراموش کن .. حالا که نمی تونی من هر چی رو که تو می خوای همونو انجام میدم . -شیدا من دیگه رفتم . ولی هنوز نفهمیدم گناه من چی بود که عاشق تو شدم . ولی اون نذاشت که از در بیرون برم . خودشو پرت کرد تو بغلم . صورتش پر اشک شده بود . -عزیزم کی گفته تو خوشگل نیستی . کی گفته نمیشه دوستت داشت ؟/؟ هم صورتت قشنگه هم سیرتت . ببین چطور اشکمو در آوردی ؟/؟ خیلی بیرحمی شیدا -بهرام دوستت دارم .. هنوز باورم نمیشه که دوستم داشته باشی . من همه حرفای تو با شیوا رو شنیدم . می دونم دوستم داری ولی نمی دونم چرا نمی تونم یا نمی خوام باور کنم . -ببین شیدای من گاهی وقتا عشق اشتباهی میره یه جای دیگه در می زنه . وقتی که با پاسخ سکوت می شنوه کسی خونه نیست میره یه دردیگه رو می زنه .. -یعنی میگی من و تو حالا همو دوست داریم ؟/؟ -مگه شک داشتی ؟/؟ من صدای قلبتو می شنوم .. تو صدای دل منو نمیشنوی ؟/؟ -چرا ولی با یه آزمایش دیگه میشه به نتیجه بهتری رسید . نذاشت فکر کنم که چی داره میگه . صورتشو به صورتم نزدیک کرد و جفت لباشو به لبام چسبوند . من که با این بوسه داغ و چسبناکش فهمیده بودم که دوتایی مون چقدر همدیگه رو دوست داریم ... پایان .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
ازچت تا سکس

وفتی فهمیدم اونه ازتعجب داشتم شاخ در میآوردم . فکر نمی کردم این زن همونی باشه که من باهاش چت دارم ولی یه چند تا چشمه ازش دیدم و باورم شد که خودش باشه . من دریکی ازشهرستانهای شمالی زندگی می کنم . یه خونه دو طبقه دارم که طبقه زیری اونو به یه زن و شوهر تازه ازدواج کرده اجاره دادم . زنه اسمش عهدیه بوده و زیر 25 نشون می داده . شوهرشم یه چهار پنج سالی ازش بزرگتر بوده مغازه دار بود. مثل من که کارم پرده دوزی و پرده فروشیه .. خانومم معلم مدرسه ابتدایی بوده و همیشه هم صبحها میرفت سر کار .. بد جوری معتاد چت و این جور برنامه ها شده بودم ..این بر نامه مال همون وقتاست که تازه بر نامه چت و این جور کارا مد شده بود . با یه دختری آشنا شده بودم که می گفت تازه ازدواج کرده و هنوزبچه نداره و منم در جواب بهش گفتم که منم بعد از یه سال ازدواج هنوزبچه دار نشدم و ازاین حرفا تا این که هر روز که می گذشت یه اطلاعات بیشتری از همو به هم می دادیم . من یکی که هر چی رو بهش می گفتم صحیح بود . البته از ریزه کاریها ی زندگی و اسم دقیق خودم چیزی نمی گفتم اونم همین طور . یه حسی به من می گفت که اون درست میگه . چون موردی نبود که ما بخواهیم همدیگه رو بشناسیم . در هر حال ما از همون اولش می دونستیم که هر دو مون مال یه شهریم . ولی نمی دونستیم که در یه کوچه و یه خونه زندگی می کنیم . اون همون مستاجر طبقه زیری ما عهدیه بود . راستش همیشه وقتی اونو می دیدم دلم می خواست باهاش سکس داشته باشم . چون بر خلاف شوهرش که جذاب نبود من خیلی خوش تیپ بودم و اون اکثرا خیلی خیره بهم نگاه می کرد و لی چون زیاد ه از حد پا پیش نمی ذاشت واسه همین من کنار می کشیدم . تا این که یکی از روزها در مورد کارش گقت که یه مربی ورزشه و کارش تکواندوست . راستش اصلا فکرم به این نرفت که ممکنه عهدیه باشه . یه روز گفت که مستاجره .. واسه یه لحظه حواسم رفت پیش عهدیه .. اون روزی که بالاخره شک من به یقین تبدیل شد وقتی بود که هنگام چت به من گفت که یکی در زده الان بر میگرده .. در همین لحظه منم صدای زنگ در طبقه پایینی رو شنیدم . یه بچه دبستانی بود که توپ فوتبالش افتاده بود تو خونه مون و عهدیه اونو بهش پس داد . جالب اینجا بود که عهدیه به این موضوع اشاره کرد و دیگه فهمیدم که خودشه .. ازاون به بعد بود که یه جورایی رو مخش کار کردم تا قلقشو بگیرم . حرفمون شده بود تحریک پذیری مردان و زنان واین که مردا بیشتر چی دوست دارن و منم ازچیزایی که زنا رو تحریک میکنه و علاقه های اونا می پرسیدم . وقتی ازاون راجع به تمایلات غریزی و شهوت و این که تنوع سکس با غیر همسر جنبه مثبتی داره می پرسیدم کاملا موافق بود . خیلی راحت با هم حرف می زدیم . ازاین به بعد باید فعالیت خودمو زیاد می کردم و زودتر قال قضیه رو می کندم . ولی دلم نمی خواست در جا خودمو معرفی کنم که اون دستپاچه شه . هر بار با حرفای وسوسه انگیزخودم اونو تا به حدی می رسوندم که کار ما به سکس چت هم رسیده بود . وقتی که میگفت خیلی دلش می خواد باهام سکس داشته باشه ولی به خاطر شرایط مستاجر بودن خودش می ترسه خنده ام می گرفت . سکس چت های ما هردو تای ما رو خیلی حشری می کرد طوری که من یکی که دستم می رفت روی کیرم حالا اونو نمی دونم . مثلا می گفتم عزیزم کوستو باز کن تا من کیرمو بکنم توش -اونم میگفت ازخانومت اجازه گرفتی ؟/؟ منم بهش می گفتم هر وقت تو ازصاحب خونه ات اجازه گرفتی منم از خانومم اجازه می گیرم . -کونمم می خوای خوش تیپ ؟/؟ -اونو که دیگه جرش میدم . فکر نکنم کونت تحمل کیر منو داشته باشه . -ببینیم و تعریف کنیم -تو که نشون نمیدی -تو خیالت ببینش . -یعنی این جوری هم نمیدیش . -تو جون بخواه کون که سهله .. خلاصه یه چند روزی رو این جوری سر کردم و دیگه تصمیم گرفتم ازطریق صاحب خونگی خودمو بهش بچسبونم . فقط وقتی که باهاش خداحافظی می کردم طوری اونو وسوسه اش می کردم که اگه یه جوری برم پیشش خیلی راحت تر بتونم باهاش کنار بیام . یه روز اونو بیش از حد حشری کرده بودم که کار از سکس چت هم گذشته بود و مدام ازم کیر می خواست و آه می کشید . من شهوت رو از کلامش حس می کردم . بعد از تموم شدن صحبتهامون اومدم پایین و در اتاقشونو زدم که مثلا با شوهرش کار دارم . اون خودش نیمساعت پیش رفته بود مغازه و من چون عیالم رفته بود سر کار واسه چت بازی با عهدیه هنوز سر کار نرفته بودم . تیپ زدم و روبروش قرار گرفتم . از چشاش شهوت می بارید . یه برق خاصی داشت که تا حالا اونو این جوری ندیده بودم . روسری خودشو داده بود عقب . دامن کوتاهی پاش کرده بود که جوراب هم نداشت . از اونجایی که می دونستم واسه کیر الان هر کاری می کنه تو چشاش زل زده مات موندم . -ببخشید سیامک خان مشکلی پیش اومده ؟/؟ حالتون خوب نیست ؟/؟ -چرا . حالم خوبه ولی شما به جای همشیره ما ... -حرفتونو قطع نکنین آدم که با همشیره اش رودر بایستی نداره . باید حرفشو بتونه خیلی راحت بزنه . -امروز یه خوشگلی خاصی پیدا کردین .. لب پایینشو جمع کرد و سری تکون داد و گفت یعنی همه مردا باید چشم چرون باشن -نه این که شما زنا دلتون نمیخواد ؟/؟ -زل زدم تو شکاف سینه هاش که یه مقدار از اونا رو نشون می داد -شما که از چشم و صورت رسیدین به جا ی دیگه -هیکلتون حرف نداره . خوش به حال حمید خان -آقا سیامک خیلی بده یک مرد هیز باشه . شما می خواستین یه زن مث منو بگیرین . اخلاق خودتونو که می دونستین . -به نظر شما من چه جوریم -خیلی هیز . هات . یعنی گرم و داغ . به یک زن قانع نیستین .. -از کجا متوجه میشین .. -از چشاتون .. از حالت نگاه و نوع تبسم . -حالا اجازه می فرمایید من عقیده خودمو در مورد شما بگم ؟/؟ -بفرمایید امید وارم چیز زننده ای نباشه همراه با رعایت احترام باشه -من فکر می کنم شما هم زنی هستید که حاضرید دوست پسر داشته باشید -متاسفم براتون . دوست پسر بگیرم که چی بشه. -اگه جوابتونو بدم ناراحت نمیشین ؟/؟ -اگه ندی ناراحت میشم .. اینو که گفت دیگه معطل نکردم رفتم طرفش طوری اونو بغلش کردم که چاک سینه هاش به سینه ام بچسبه تا رفت از دستم فرار کنه لبامو گذاشتم رو لباش . می دونستم مقاومت و دست و پا زدنهاش یه دکوری بیش نیست و داره واسم فیلم میاد . دستموگذاشتم پشتش ویواش یواش رسوندم به پشت دامنش و اون جایی که کیپ کون بر جسته و خوشگلش شده بود . با کف دستم اون قسمتو می مالیدم -نههههههه نکن نکن سیامک تو زن داری من شوهر دارم . با یه دست دیگه ام زیپ دامنشو کشیدم پایین . یه دستمو از جلو و یه دست دیگه امو از پشت گذاشتم داخل . حالا هم کونشو هم کوسشو در اختیار داشتم و از دو طرف بهش چنگ انداخته بودم . در حالی که لبامو رو لبای عهدیه می گردوندم گفتم نگو عزیزم نگو نگو که نمی خوای . چشاشو خیلی آروم می بست و بازش می کرد و می گفت این که رسمش نمیشه که من تابع هر چی که دلم می خواد باشم -ولی اگه باشی ضرر نکردی . شلوارمو کشیدم پایین و کیرمو مالیدم به دستش -بمالش . با کیرم ور برو . ببین این همون چیزی نیست که تو دوست داری و می تونه تامینت که . ؟/؟ -خیلی زود شروع کردی سیامک . نذاشتی من از نظر فکری خودمو باهات عادت بدم . یه زن وقتی که روحشو در اختیار یکی قرار میده خیلی راحت می تونه جسمشو هم بده -یعنی تو حالا نمی خوای جسمتو بهم بدی ؟/؟ نمی خوای ؟/؟ یه نگاهی بهم انداخت و گفت چرا .. منم مثل تو و هر زن و مرد دیگه ای هوس دارم . همه آدما ته دلشون دوست دارن با خیلی ها سکس داشته باشن . شاید این یه دروغ باشه اگه یکی بیاد و بخواد بگه که من می خوام فقط با یه نفر باشم . -حالا تو دوست نداری باهام باشی ؟/؟ -کف دستمو گذاشته بودم رو کوسش .. بیحال شده بود . دامنشو از پاش در آوردم . بلوزشم همین طور . در ورودی ساختمونشونو از داخل قفل کردم و اونو بغلش کرده و بردمش رو تخت .. -چیه هنوزم شک داری که من می خوام کیرمو فرو کنم تو کست ؟/؟ -شک نه یقین دارم . شما مردا همه تون از یه جنسین . می دونم حاضری از رو جسدم بگذری ولی از کسم نگذری . -ببینم دوست داری اول کوستو بلیسم و میکش بزنم بعد بکنم توش ؟/؟ -میل خودته هر جور راحت تری -پس دو طرفشو باز می کنی تا راحت تر کیرمو بکنم توش ؟/؟ یه وقتی نگی ها از خانومت اجازه گرفتی یا نه چون من اون وقت میگم هر وقت تو از صاحب خونه ات اجازه گرفتی من هم از خانومم اجازه می گیرم .. راستش تا حالا دلم می خواست که اون ندونه که ما با هم چت داریم و بعد بکنمش ولی حس کردم که اگه بدونه شاید با تمایل بیشتری خودشو در اختیار من بذاره و احساس آرامش بیشتری کنه و از سکسمون لذت بیشتری ببریم . یه نگاه عجیبی بهم انداخت و چند بار رفت تا لب باز کنه و چیزی بگه اما متوجه شدم که پشیمون شده . خیلی رفته بود تو فکر . مخشو بد جوری کار گرفته بودم . یه خورده ازش هیکل مند تر بودم و با این که اندام خوش دستی داشت و لاغر هم نبود و خیلی هم کشیده و موزون بود بازم زورم بهش می رسید که بغلش کنم . اونو بلندش کرده و بردمش نزدیک کامپیوتر . -چیه هوس اینترنت کردی ؟/؟ اون وقتا هیشکدوممون لپ تاب نداشتیم وگرنه یه جور دیگه ای می تونستم سر به سرش بذارم .. -عهدیه جون راستش می خوام یه اعترافی پیشت بکنم . -بکن . من با یه دخترچت می کنم و ارتباط ایمیلی دارم -واااااییییی پس تو سابقه ات خیلی زیاده . منو می خوای داشته باشی ؟/؟ چت هم می کنی ؟/؟ پس اشتهات خیلی زیاده -فقط یه راهنمایی ازت می خواستم . من الان میرم تو ایمیلم . نوشته های اون دختره یا خانومه رو که شوهر هم داره بهت نشون میدم . به نظرت من چه طوری می تونم دلشو به دست بیارم و از نزدیک اونو ببینم . -حتما می خوای باهاش سکس هم کنی -توکه می دونی من اگه اراده کنم هر کاری می تونم بکنم . -متاسفم هم برای خودم و هم تو . رفتم تو صفحه ایمیل خودم .. وقتی چشمش به ایمیل آدرسم افتاد رنگش پرید . سرش گیج رفت . رفتم بهتر کنم بد تر کردم . -برو بیرون .. برو نمی خوام ببینمت . همین فردا به حمید میگم که از اینجا پا شیم . تو منو مسخره کردی . با احساسات من بازی کردی . گولم زدی . تو از اولشم می دونستی که من مستاجر تو هستم .. منی که دارم باهات چت می کنم . -عهدیه به جون تو تازه امروز فهمیدم .. -جون خودت -باور کن . اگه از همون اول می دونستم که همون اول تر تیب تو رو می دادم -چی بود داشتی منو امتحان می کردی ؟/؟ -راستش همچین قبول هم نشدی . چون از همون اول هم خودتو تسلیم من کرده بودی ومنم همچین آدم پاکی نیستم . چون از اول به تو نظر داشتم . حتی همون زمانی که نمی دونستم اونی که دارم باهاش چت می کنم تو هستی به تو نظر داشتم . اشکشو در آورده بودم . -برو نمی خوام ببینمت . من دوستت داشتم -آره دوست داشتی اونم در دنیای مجازی . در دنیای واقعی می خواستی به صاحبخونه خودت کوس بدی .. حالا دنیای مجازی تو از دنیای حقیقی تو خجالت می کشه . من اگه الان از پیشت برم و دماغ سوخته ات کنم نه دنیای مجازی رو داری و نه حقیقی رو . اینو که گفتم یه لحظه بر و بر نگام کرد و گفت -تو خیلی خوب می تونی رامم کنی . با حرفات گولم بزنی . درست مثل وقتی که با هم چت می کردیم . رفتم نزدیکش و تا رفتم بغلش کنم خودشو انداخت تو بغلم و خودش لبامو به لباش چسبوند و با یه حرارت خاصی شروع کرد به بوسیدنم . آدم از کارای این زنا سردر نمیاره . اون نفرت و حرص و جوش دقیقه قبل یهو جاشو داده بود به عشق و محبت . ظاهرا فکرش و روانش قبول کرده بود که منو بپذیره .-سیامک دوستت دارم -منم همین طور عهدیه . حالا خیلی راحت تر می تونم باهات سکس کنم . -منم خیلی راحت می تونم تسلیم تو شم . یواش یواش خودمونو کاملا لخت کردیم . چقدر هیکلش درست بود و سینه های متوسطش سفت بود . سینه هاشو با لذت فشار می دادم و اونم نمی گفت که دردم گرفته . با یه اشتهای خاصی نوک سینه هاشو می مکیدم . وقتی کیرمو بردم طرف دهنش دهنشو خیلی راحت باز کرد و با اشتهای هر چه تمام تر واسم ساک زد . خیلی حرفه ای و با تجربه این کارو انجام داد . نشون می داد یا از این کارا واسه شوهرش زیاد انجام داده یا زیاد در این زمینه فیلم دیده . کیرمو از دهنش در آورده گذاشتم وسط سینه هاش . دوتا سینه هاشو با دستام به طرف کیرم فشرده و اونم با دهنش وقتی کیرم اوج می گرفت تلاش می کرد که سرشو بذاره تو دهنش . بازیمون گرفته بود . -عهدیه عهدیه .. منو بخشیدی ؟/؟ دیگه ازم گله ای نداری ؟/؟ -تو چطور سیا مک .. -حالا که با همیم .. با هم .. خودمو بهش چسبوندم و غرق بوسه اش کردم . دیگه نمی دونستیم داریم چیکار می کنیم . انگار تو یه پیست دو میدانی داشتیم یه مسابقه دو سرعت بر گزار می کردیم . به سرعت هر جایی از بدن همو که در دسترس می دیدیم بی نصیب نمی ذاشتیم . هیشکدوممون باورمون نمی شد که پس از مدتها چتی که با هم داشتیم کارمون به سکس کشیده باشه . دوتایی مون نمی دونستیم از این لحظات چه جوری استفاده کنیم -عهدیه من که همون حس شب اول عروسی مو دارم . -همون شب زفافو میگی ؟/؟ اتفاقا منم همون حسو دارم . ..حوصله باز کردن مغازه امو. نداشتم . زنم چند ساعت دیگه از سر کار بر می گشت و دیگه نمی خواستم حسرت این لحظه های خوش به دلم بشینه . بی خیال کاسبی . هردومون غرق در حس قشنگی که داشتیم برای روزای بعدمون نقشه می کشیدیم . وقتی کیرمو به کوس خیسش چسبوندم و اونم بهم نشون داد که آماده پذیرفتن اونه حس کردم که یک رابطه مستحکمی بین من و اون در حال شکل گیریه . با ورود خزنده کیر خزنده به کوسش هردومون اینو به خوبی حس کردیم که دیگه هیچی نمی تونه ما رو از هم جدا کنه . -سیا .. سیامک دلم می خواد فقط مال من باشی .. فقط مال من . حالا دیگه به زنتم حسودیم میشه .. خودمو انداخته بودم روش. -عزیزم سیا جونم سنگینی خودتو بنداز رو من .. می دونستم که با قدرت بدنی که داره می تونه تحملم کنه . دوست داشت سنگینی تنمو رو بدن خودش حس کنه . کیرم در یه وضعیتی قرار گرفت که دیگه نتونستم رو بدش حرکتی داشته باشم . واسه همین کیر قفل شده من توی کوس عهدیه طوری داغ شده بود که فکر کردم باید آبشو خالی کنه تا یه خورده خنک شه . -سیامک راحت باش .. من می خوام .. بده ..بده .. کیرتو .. آبشو .. دستاشو گذاشت رو باسنم و اگرم یه مختصر حرکتی می تونستم به خودم بدم دیگه نذاشت .. کیرم خودشو ول کرده بود و آبم همین جوری خیلی نرم و گرم و روون تو کوسش خالی می شد -آخ جووووون عهدیه ولی عهدیه چشاشو بسته بود و در سکوت با یه لبخند خاصی آروم آروم داشت یه چیزایی زیر لب می گفت . انگشتششو از بغل فرو کرد تو کوسش . یه خورده از آبی رو که در حال پس زدن بود با انگشتش جمع کرد و اونو با لذت فرو برد تو دهنش و اونو لیسید . منم دیگه ولش نکردم و در همون حالت به کردنش ادامه دادم . -آخخخخخخخ سیامک سیااااااا کوسسسسسسم کوسسسسسم .. سوختم سوختم .. هر جوری که می خوای جرررررم بده .. نذار از دستت دربرم .. بیا بیا ببین همه جام مال توست . من مال توام .. مال تو -عهدیه تو فقط مال من نیستی -اگه بخوای مال تو میشم . فقط مال تو . فقط به تو کوس میدم . .. اونم داشت موقع سکس یه تعارفات الکی می کرد . دیگه این جور وقتا حرف خودش میاد . یه پاشو طوری داد هوا که شبیه حرکت تکواندویی شده بود . یه خورده خودمونو کنار تر کشیدیم تا پاشو به دیوار تکیه بده . یه کمی سرشو هم آورد بالا تا بتونه کیرمو ببینه که چطور می کنم تو کوسش و می کشمش بیرون . دوباره یه سکوت خاصی بر محیط حکمفر ما شد . من دست از قدرتمندانه گاییدن بر نداشته بودم . هر لحظه منتظر بودم تا کارش تموم شه ولی خیلی خوشش میومد و به این زودیها هم ارگاسم بشو نبود . یک آن دیدم که یه فریاد تکواندویی کشید . درست مثل این که یه ضربه امتیاز آوری به حریفش زده باشه ولی در واقع یه ضربه خورده بود . سرش افتاد به سمتی و دیگه تکون نخورد . -پسر منو ناک اوتم کردی . یه دستی به کونش کشیدم . یه کون ورزشکاری سفت بود که وقتی با کف دستم بهش ضربه می زدم دچار لرزشهای ژله ای هم می شد . -چیه سیا .. نگو هوس کونمو کردی .. آخه اگه فرو کنی توش فکر کنم تا چند ماهی باید ورزشو ببوسم . -عهدیه تو که می دونی غذای بی نمک حال نمیده -یعنی کوسم بهت حال نداد ؟/؟ -چرا عزیزم به دل نگیر ولی با گاییده شدن کونت سکس ما یه صفای دیگه ای داره . -منم باید صفا بکنم یا نه ؟/؟ اون وقت درد رو چیکار کنم .. دید که حریف من نمیشه و دلشم نیومد که دل منو بشکنه . رفت و یه قوطی کرم مخصوص آورد و حسابی کیر منو کون خودشو باهاش چرب کرد و گفت یه خورده یواش تر . خیلی تنگه و حساسه -اوخ عهدی جون اگه بدونی من چقدر عاشق تنگ و ریز هستم . ولی خب یه وقت فکر نکنی من با خیلی ها بودم . وقتی نوک کیرمو به اون فضای سوراخ کونش می مالیدم انگاری گمش کرده بودم . چه کون باحال و خوشگلی داشت . حتی دلم می خواست بعد از این که حسابی کردمش کون و کپل عهدیه جونو گاز و لیسش کنم . با این که سوراخ کون عهدیه و کیرم تا اونجایی که می شد و به حد زیاد کرم مالی شده بود ولی بازم موقع فرو رفتن کیرم تو کون عهدیه زن بیچاره درد شدیدی رو تحمل کرد . -آخخخخخخ کونننننننم .. نرم نرم بکن .. اول یه خورده یواش یواش میلیمتری کیرتو تو کونم بازی بازی بده تا عادت کنه .. -خانوم ورزشکار تو که درد ورزشکاری و تمرین باید رو تنت باشه -ولی درد کون یه چیز دیگه ایه . وای کونم .. با این که دلم می خواست کونشو مثل کوسش بکنم و بذارم تا ته بره و دوباره بکشمش عقب ولی حس کردم نباید خود خواه باشم . تازه از بس سوراخ کونش و راه عبورش تنگ و باریک بود که کیر کلفت من به آرومی نمی تونست اون داخل رفت و بر گشت کنه .. صبرم سر اومده بود . ولی حوصله به خرج داده بودم تا این که یه خورده وضع بهتر شد و منم تونستم با سرعت و لذت بیشتری کیرمو رو به جلو حرکت بدم . ولی کون تنگ عهدیه طوری کیرمو قفل کرده بود که در یکی از این بر گشتها کیر عقب نمیومد و اون داخل گیر کرده یا چسبیده بود . لحظه به لحظه داغ تر می شدم . به زور جلوی خیس کردن رو گرفتم . دلم می خواست مدت زمان بیشتری با کونش حال می کردم . از حالات و یکی دو تا جهش رگهای کیرم که آبی تو کون عهدیه ریخته نشد اون فهمید که من نزدیکه آبم بیاد . واسه همین کونشو از عقب بشتر بهم چسبوند . دیگه نتونستم مقاومت کنم .. -آهههههه جووووووون داره می ریزه تو کونت -بذار بریزه سیا جون . چقدر داغه بهم انرژی میده . اگه قبل از مسابقه یکی از اینا بریزی تو کونم فکر می کنن دوپینگ کردم . خلاصه اون روز تا نزدیک ظهر عهدیه جونو به روشهای مختلف گاییدم و اونو بردمش حموم و یک ساعتی رو هم توی وان با هم بودیم . کونشم دوباره کردم این بار سیر سیر . اون روز از باز کردن مغازه منصرف شدم . چند روز گذشت . کار به جایی رسیده بود که اگه عیال منم خونه بود گاهی بعد از ظهر ها که شوهر عهدیه خونه نبود قبل از رفتن به مغازه می رفتم تر تیبشو می دادم . یه روز رفتم تا بهش یه خبر خوش بدم .. دیدم اونم یه خبر خوش داره .. تعارف می کردیم که کی اول بگه . از بس اول گفت که سرور من بگه نخواستم احترام گذاری اونو رد کنم .. -ببینم عیال من با خونواده پدریش می خواد بره عمره دو هفته ای نیست -- چه تصادفی شوهر منم فردا می خواد با خونواده خودش بره عمره .. -جووووووون پس دو هفته ای رو من و تو می تونیم زن و شوهر باشیم .. چه کیفی ! چه حالی ! دیگه از این بهتر نمیشه .. -ولی ناصر جون من دلم این دو هفته ای واسه یه چیزی خیلی تنگ میشه -واسه چی عزیزم -بی احساس به همین زودی یادت رفت ؟/؟ همون چیزی که من و تو رو به هم نزدیک کرد . -آها چت کردنومیگی ؟/؟.... پایان .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
ارفاق

نه تو زندگی خصوصی و خانوادگیم و نه تو مسائل کاری و فر هنگی و اجتماعی و عمومی و در رابطه با دیگران به هیچ وجه اهل ارفاق نبودم . با این که تو یک خونواده معمولی و نه چندان مقید به مسائل مذهبی بزرگ شدم ولی خودم پابند اصول و عقاید مذهبی شدم و معتقد بودم که زن یک کالا نیست و چهره و اندام خودشو حتما باید زیر یه پوشش قوی به نام چادر قایم کنه . تو دبیرستان و دانشگاه همین خصلتو داشتم واسه همین تعداد اونایی که با من دوست بودن انگشت شمار بودن چون آدمایی که مثل خودم مومن باشن کم پیدا می شدند . اسم من لیداست و وقتی که بزرگتر شدم کلی به خونواده ام اعتراض کردم که این چه اسمی بود که واسم انتخاب کردین وقصد داشتم عوضش کنم . البته بعدا از خونواده عذر خواهی کردم به خاطر رفتار تندی که با هاشون داشتم چون اگه اونا ازم ناراضی می شدن خدا ازم نمی گذشت و عبادتهای منم می رفت زیر سوال . خیلی سخت کوش بودم و یه خورده هم رو مذهبی بازیهای من حساب می کردند . واسه همین وقتی که فوق لیسانسمو تو رشته نرم افزاری گرفتم خیلی زود شدم استاد دانشگاه آزاد راستی راستی همه چی تو این دانشگاه آزاد بود . رابطه دخترا پسرا طرز لباس پوشیدن و حجاب ضعیفشون .. اوخ که چقدر فاجعه بود . گاهی هم که سخت گیری می کردیم طور دیگه ای کرم می ریختند و به هر حال همیشه ما استادا و مسئولین دانشگاه رو دور می زدند . همه مدل کلاسی رو به من داده بودند . خالص پسرونه خالص دخترونه و مختلط . پسرا پیش من جرات نفس کشیدن نداشتند . ولی دخترا خیلی پررو بودن . من هم موقعی شروع به تدریس کرده بودم که یه خورده در گیریهای شخصی رو اعصاب وروحیه ام اثر گذاشته بود . راستش یه سال قبلش وقتی که آخرای تحصیلم بود ازدواج کرده بودم . یه شوهری رو انتخاب کرده بودم که هر چند قیافه نداشت و اصلا به تیپ من نمیومد ولی همون قدر که اهل نماز و خدا و مسجد و عبادت بود برام کلی اهمیت داشت و خیلی زود هم تو زرد از آب در اومد . زن باز و مال مردم خور و شیاد و همه فرقه بود . معتاد نبود ولی مشروب زیاد می خورد . حتی به زنای شوهر دار هم رحم نمی کرد . ازش جدا شدم هر چی زار زد و توبه کرد قبول نکردم .-مرد من باید جواب خدا رو بدم اون دنیا نمی تونم تحمل آتیش جهنمو داشته باشم . مجبور شدم با هواهای نفسانیم بجنگم و تر جیح دادم ننگ طلاقو تحمل کنم و به امید شوهری دیگه باشم . وقتی هم که وارد دانشگاه شدم دیدم همه استادا دارن از ارفاق و نمره دادن و این حرفا میگن . از رئیس گرفته تا معاون و آبدارچی و همه وهمه دارن میگن بی خیالش . دانشجو که اومد اینجا میخواد پول بده مدرکشو بگیره . حوصله دردسرو نداریم ول کن بره بابا . من اصلا نمی تونستم این وضعو تحمل کنم . پس سطح سواد جامعه چی ؟/؟اعتبار مدرک چی ؟/؟پدرم در اومد تا تونستم برم دانشگاه سراسری این واحد هامو پاس کنم . وقتی جزوه هایی رو که بقیه استادا به دانشجوهاشون می دادن می دیدم داشتم شاخ در می آوردم . یه جزوه 30 صفحه ای واسه یه درس 3 واحدی . اونم آخر ترم بعضی هاشون بیست تا سوال تنظیم می کردن و می گفتن که از میون اونا ده تاشونو به عنوان سوال نهایی میارن . تازه با این همه دنگ و فنگ ها خیلی هاشون می افتادن و با ارفاق قبول می شدن . ولی من با خودم عهد بستم که باید این نظامو اصلاح کنم . در مقابل خدا و دین و کشور و جامعه و فرهنگش مسئولم . احساس غرور می کردم که بر خلاف همه اونا فکر می کنم . می خواستم پولی که در میارم حلال باشه . واسه همین بود که دشمن تراشی کردم . تمام دانشجوها باهام بد شدن . خیلی کم بودند افرادی که از زیر دست من در برن . اونایی که قبول می شدن نمراتی ناپلئونی می گرفتن . یعنی در حد ده و دوازده . آخر یکی از این ترمها و در یکی از درسها چند نفرو انداختم . هر کدومشون یکی دو نمره می خواستن که مشروط نشن . اگه این ترمو مشروط می شدن با حساب مشروط قبلیشون باید غزل خداحافظی رو می خوندن . هر کاری کردن قبول نکردم که بهشون نمره بدم . از رئیس و معاون و چپ و راست هر کی رو می شناختن واسطه گرفتن ولی من می گفتم که مرغ یه پا داره و باید جواب خدا رو بدم . عدالت باید رعایت شه .دخترا زار می زدن گریه می کردن . یکی می گقت بابام منو می کشه . یکی می گفت من با چه رویی برگردم خونه . یکی می گفت مامانم کار گری خونه مردمو کرده تا منو به این جا رسونده . ولی مگه می تونستن ازم نمره بگیرن ؟/؟شش نفری بودن . شیش تا دختر شلوغ و لوس و بی ادب و بازیگوش و تیکه پرون . تو یکی از همین روزها بود که دیدم یه کارت دعوت به دستم رسید . ظاهرا یکی از دانشجویان دختر یه مراسم مذهبی ادای نذری داشت و ازم دعوت کرده بود که حتما شرکت کنم و بهش افتخار بدم . خیلی مودب و مومن بود و همیشه هم حجابشو حفظ می کرد و اهل لوس بازی هم نبود . همیشه اونو مثال می زدم و به بقیه می گفتم که باید مثل اون باشین . اسمشم بود هدی .واقعا دختر هدایت شده ای بود . دعوتشو پذیرفتم ویکی از شبهای وسط هفته ای رو رفتیم ببینیم چه خبره . خدا کنه استادای دیگه دعوت نباشن . چون اکثرا با من که تو این برنامه های بسیج بازی و سختگیری و این حرفا بودم لج بودن . هیچکدوم چشم دیدن منو نداشتن . ولی همش واسه اینا این مثالو می زدم که درراه دین از کمبود رهروان نباید ترسید . من به اکثریت کاری ندارم اون راهی رو که درسته میرم . سطح سواد جامعه باید بره بالا .ما نسبت به دین و کشور و جامعه مسئولیم . سر این نمره ندادن هم به خونم تشنه بودند ولی هیچکدومشون نمی تونستن با یه بسیجی چادری با خدا در بیفتن . یه خونه آپارتمانی بود . محیط و فضا فضای همچین مذهبی هم نبود . یه سفره ای چیده شده بود که روش چند تا کاسه حلوا و خرما و میوه و نقل و از این بند و بساطها قرار داشت . اثری هم از روضه خوانی و این حرفا نبود . انگاری من اولین نفری بودم که رسیده بودم . هدی که صاحبخونه بود وخونواده اش هم نبودند .ظاهرا یه سفره دانشگاهی بود .. چند لحظه ای نشستم . داشت حوصله ام سر میومد که دیدم از اتاق بغلی چند نفر دیگه هم وارد شدند . به به !چه آدمای عتیقه ای .!همه اون شش نفری که من ردشون کرده بودم و باید بار و بندیلشونو می بستند و می رفتند اونجا حضور داشتن . اونم با چه وضعیت زننده ای . همه با دامنای کوتاه و یه حالتای سکسی . طوری که تو بدترین عروسیها هم نمی شد این وضع جلف و زننده رو دید . یه بار به یه مجلس عروسی دعوت بودم واسه احترام به صاحب مجلس گفتم برم یه چند دقیقه ای بشینم نتونستم تحمل کنم و زود زدم به چاک . چه طور می تونستم این مجلسو تحمل کنم خدا می دونست . پاشدم که برم -استاد! تو رو خدا این جا هم این قدر سخت گیر نباش ما خودمونیم و خودمون . نامحرم که نیست -نمی خوام این فرهنگ واسه شما جا بیفته . شما واسه خدا سفره پهن کردین یا واسه خودتون ؟/؟خجالت نمی کشین این جوری جلو خدا می گردین ؟/؟خودم متوجه شده بودم یه حرف بیخودی زدم آخه بهونه دیگه ای نداشتم -استاد مگه خدا ما رو با لباس آفریده ؟/؟تازه ننه حوای ما که تو بهشت همش لخت بوده . دیگه پاشدم که برم که جلومو گرفتن و نذاشتن که تکون بخورم -کجا استاد !مارو که غرقمون کردی و نذاشتی که زندگیمونو بکنیم . التماسای ما رو هم گوش نکردی . عیبی نداره . یه خورده ترس برم داشته بود . ظاهرا اونا در یه وضعیت عادی نبودند . حس کردم می خوان منو بزنن . زیاد هم بی ربط فکر نمی کردم . کاش منو می زدند و به همین اکتفا می کردند . افتادن رو من . دست و پامو بستند و تو دهنم پارچه انداختند -شهناز حالا که اینو بستیم لخت کردنش خیلی سخت شد . میگی چیکارش کنیم -ناراحت نباش لاله جون خودم متخصص این کارام -وایییییی اونا می خواستن لختم کنن ؟/؟نه یعنی چه من هنوز نمی دونستم هدفشون چیه . چند دقیقه بیشتر طول نکشید تا منظورشونو بفهمم . دخترا یکی یکی لخت شدند . هدی هم که بهش می نازیدم مث اونا تو زرد از آب در اومده بود . اسم بعضی هاشونو از یادم رفته بود و فقط همدیگه رو که صدا می زدن یادم میومد . یکی از یکی تنبل تر . نه نمی تونستم این صحنه ها رو ببینم . آتش جهنم بود و دوزخیان و شیطان که اون وسط می رقصید . یکی از دخترا یواش یواش داشت با یه رقص همراه با یه آهنگ تند عربی خودشو لخت می کرد بقیه هم یکی یکی لخت شدند . چه صحنه هایی . سرمو گرفته بودم یه طرف ولی هدی اومد منو محکم نگه داشت تا به جمعیت نگاه کنم . مثل مردای لات یه چاقو هم گذاشت جلو صورتم که من حتما باید چشامو باز کنم و صحنه ها رو ببینم . قفل کرده بودم . پارچه رو از دهنم در آورد -هدی تو دیگه چرا من که قبولت کرده بودم . دوازده بیشتر می خواستی ؟/؟-استاد اونا از دوستامن . نمی تونم رفیق نیمه راهشون باشم .-تو رفیق شیطان هستی . اونا بدبختت می کنن . می بخشمت اگه ولم کنی و بذاری برم -اولا این کارو نمی کنم ثانیا حالا دیگه خیلی دیر شده اونا قیمه قیمه ات می کنن . اگه منم بخوام دست از سرت وردارم ولت نمی کنن . مثل این که تازگیها متارکه کردی استاد جون یه لز درست و حسابی می چسبه .-دختر لز دیگه چیه -دختر خانوما ! استاد نمی دونه لز چیه . زود باشین شروع کنین . یه چشمه بیایین . حالا ماشدیم استاد . نمیشه که همش شاگرد باشیم . همه اندامشونو ریخته بودند بیرون . هیشکدومشون سینه و باسنهاشون به دختر بچه ها نمی خورد . نشون می داد که باید خیلی دست خورده باشه . دوتاشون همدیگه رو بغل کرده بودند و چه جور لبای همو می بوسیدند . سینه هاشونو به سینه های هم می چسبوندند و کوسشونو به کوس هم می مالیدند . من حتی چندشم میومد اسم این آلات و اعضا رو تو خیالم مجسم کنم . طوری ناله می کردن که فکر می کردم یه مرد داره اونا رو میگاد . بیخود نبود که نمی تونستن درس بخونن و از تحصیل فراری بودن . وایییییی چه صحنه چندش آور و غیر بهداشتی رو شاهد بودم . یکی از اونا که اسمش فریده بود پاهاشو دراز کرده بود و نسرین نامی داشت کوسشو می لیسید -آههههههه آهههههههه نسرین نسرین بغلم کن . سینه هامو بگیر تو دستات . بغلتونش . دست بزن به کونم . دست بزن . تویی که هوسمو زیاد می کنی . بکن بکن . زبونت مث یه کیر به کوسم حال میده و اوخ جون جون ....... بقیه هم هرکدوم یه گوشه ای مشغول بودن . سه تا دوتایی افتاده بودن به جون هم . یکیشون چاک کون یکی دیگه رو از پشت و به پهلوها باز کرد و زبونشو گذاشت رو سوراخ کونش و چقدر هم با لذت می خوردش . حالم داشت بهم می خورد . هر لحظه که می گذشت شاهد صحنه های عجیب تری بودم . نمی تونستم خودمو از این وضع نجات بدم . معلوم نبود تا کی باید شاهد همچین صحنه های جانگدازی می بودم . دوست داشتم زودتر این نمایش تموم شه و من از این وضع خلاص شم . بدجوری داشتن تنبیهم می کردن . نه وایییی این دیگه چی بود . هدی یک کیف با خودش آورد و اونو سر و ته کرد و ده دوازده تا چیزای پلاستیکی و چوبی شبیه به کیر ازش ریخت بیرون . اوخ اوخ اوخ عجب بند وبساطی ! .بعضی هاشون یه کش داشت که می تونستی ببندی به کمرت . یه سرش رو باید با دست فرو می کردی تو کوس یکی دیگه . بدتر و به نوعی بهتر و آتیش زن تر از همه اونا کیر ویبره و لرزون بود که اگه میذاشتیش تو کوس واسه خودش می گشت و ظاهرا چند برابر کیر اصلی به آدم هیجان می داد با این که تا حالا نوش جون نکرده بودمش ولی می تونستم مزه اشو حدس بزنم . شوهرم که کوسمو میک می زد یا با کیرش منو می گایید یه سرعت محدودی داشت . در این سرعت محدود هم گاهی به ار گاسم می رسیدم و نمی تونستم جلو فریاد خودمو بگیرم و هوسمو کنترل کنم ولی این کیر ویبره که با باطری کار می کرد و فکر کنم برقی هم بود چون یکی دیگه شبیه همینو به پریز برق وصل کرده بودن خیلی خیلی از همه شون سر طانی تر بود . طوری با این کیر ها همدیگه رو می کردند که آدم فکر می کرد چند تا مرد وسطشونه . مخصوصا اونی که کیرشو بسته بود به کمرشو دوستشو می کرد دوتایی خونه رو گذاشته بودن رو سرشون -بمیرم واسه کوسسسسست فداش شم چقدر تنگه و باحال -بده بده کیر کلفتتو می خوامش عشق من . حال بده حال بده باید تا صبح منو بگایی . اینم از اون حرفایی بود که من بارها و بارها به شوهرم می زدم .. ای دل غافل تازه یه چیزی یادم اومد . اینا که هیچکدومشون دختر نیستن . پس پرده هاشون کو . چه جوری میخوان ازدواج کنن . خدایا خودت ختم به خیر کن . آخر الزمون شده . فقط از این هدی بغل دستی ام خبر نداشتم که دختره با نه . رفتم ازش بپرسم و یه جوری وقت بگذرونم دیدم یکی داد می زنه هدی چرا ساکت نشستی ما خودمون کار داریم مشغولیم . استاد لیدا رو بیار تو خط دیگه -نه هدی تو رو خدا از این کارا باهام نکن . بیا و از خر شیطون پیاده شو . هر چند اون دنیا باس جوابگو باشم ولی قول میدم تا آخر تحصیلت هر درسی که باهام داشته باشی بهت نمره بدم . فقط دامن منو لکه دار نکن و نذار که گناه کنم -استاد من نمی تونم حریف اینا بشم شرمنده -پارچه رو که همون اول از دهنم در آورده بودن و طنابو یواش یواش از دست و پام باز کردن . می خواستم فرار کنم نذاشت . دیگه بهم نمی گفت استاد . می گفت لیدا -لیدا جون تو حالا معشوقه منی منم معشوقه تو میشم .هیشکدوممون شوهر نداریم . نمی دونی چه حالی میده . مقاومت نکن ما تو خونه مون چادر پیدا نمیشه . اگه این چادرت و لباس و مانتوت خراب شه بیرون رفتن واست سخت میشه . پس بذار طوری درش بیارم که تا نخوره . مث یه خانوم استاد خوشگل دوباره بتونی بری بیرون .. شرمم میومد . خجالت می کشیدم شخصیتم به اندازه کافی خرد شده بود . دوست داشتم بمیرم و این ننگو تحمل نکنم . تازه اگه از این مخمصه خلاص می شدم چطور و با چه رویی از این دختر دانشجوهای وروجک می تونستم شکایت کنم . شیش تاشون که اخراجی بودند . یعنی مشروط بودند . تازه از این بدتر داشتن با موبایل و دوربین از صحنه لخت کردن من عکس و فیلم می گرفتند -بی شرما ولم کنین . نه نه نه سوتین منو راحت باز کردند ولی اجازه نمی دادم شورتمو از پام در بیارن . یه دستمو گرفته بودم جلو شورت و یکی رو گذاشته بودم پشتشو به طرف بالا می کشیدم ولی در یک لحظه هفت هشت ده تا دست به طرف شورت و کوس و کونم حمله ور شد . من شده بودم مثل یک بیمار شفا گرفته ای که هر کی واسه تبرک یه گوشه ای از منو می کشید و می خواست فیضی ببره . دست و پا زدن و مقاومت فایده ای نداشت . دسته جمعی افتاده بودند روم . هدی که فکر نمی کردم تا این حد بلبل زبون باشه فریاد زد یکی برای همه .. همه برای یکی . بچه ها به پیش . بچه ها امشب باید به لیدا جون نشون بدیم که مرام و معرفتو تو دنیای ما میشه پیدا کرد . ریدم تو ایمون قلابی شما که همش دارین واسه بقیه مایه میاین . خودمو دمر کرده بودم و صورتمو به زمین چسبونده بودم و کوسمو به زمین فشار می دادم تا کمتر در معرض دید باشه ولی می دونستم که از طرف کون و از پشت ,سوراخ کوسم مشخصه . بی انصافا هفت تا به یکی . دیدم یه کیر مصنوعی رو خیلی راحت فرو کردن به کوسم . از سر و صداشون می شنیدم که یه کیر دیگه رو دارن با روغن چربش می کنن تا بفرستن تو کونم . همین کارو هم کردند خیلی درد داشت .. کیری رو که تو کوسم بود با حرکات دستشون بالا و پایین می کردند و هر یکی دو دقیقه واسه این که دستشون خسته نشه جا عوض می کردند . داشت خوشم میومد ولی نمی خواستم خوشم بیاد . نمی خواستم حال کنم که گناهی به اسمم نوشته شه ولی داشتم حال می کردم .-ببین لاله !کوسش چقدر خیس کرده . نگاه کن از همه مون بیشتر میخاره . لیدا جون ناز داری میخوای کوس بدی ؟/؟باور کن به کسی نمیگیم که اسداد (استاد )کس داد ..دندونامو به لب پایینی ام فشار می دادم تا یهو ناله هوس سر ندم . نمی خواستم غرورم پیش این دخترای تازه به دوران رسیده که واسه خودشون ارزشی قائل نبودن خرد بشه . دو تا کیر مصنوعی توی کوسم بود . یه نفر داشت کمر و شونه هامو ماساژمی داد . یکی دو تا کف دستاشو گذاشته بود رو کونم وخیلی باحال چنگشون می گرفت . هدی کنار من که دمر بودم طاقباز دراز کشیده بود و بهم می گفت لیدا جون می بینم خیلی داری کیف می کنی به این میگن لز . و کوس و کون و سیستم بدن و ار گانیزمش یه تنظیم خاصی پیدا می کنه . خیلی به آدم کیف میده . نمی خواستم غرورمو خرد کنم کم بیارم . به تنها چیزی که فکر نمی کردم دین و ایمون و بهشت و جهنم بود . این هفت نفز مخ منو از کار انداخته بودند . بیخود نیست که خیلی ها دنبال همین کارا میرن . می دونستم گناهه . فوری فکر گناهو از خودم دور کردم . منو از رو زمین بالاترم آوردند تا دونفر دیگه هم که بیکارن بتونن یه سری فعالیتهایی رو رو من داشته باشن . دو تا کیرو با فشار میذاشتن تو کوسم و درش می آوردن . بعضی ها هنوز فکر می کردند من همون آدم سر سخت اولیم و چه جور با بیرحمی باهام بر خورد می کردند . دو تا کیرو از کوس و کونم بیرون کشیده و طاقبازم کردند . یکی از بچه ها چسبیده بود به کوسم اونو چه جور با حرص و ولع می خورد و هدی هم یه طرف سینه منو گذاشته بود تو دهنش و طرف دیگه اش هم تو دهن نسرین بود . لاله کوسمو می خورد . سمیرا داشت لبمو می بوسید . صدای نفسهام نشون می داد که درجه حشر من به نهایت رسیده -سمیرا لبتو بردار بینم لیدا در چه وضعیتیه .. دیگه نتونستم خود داری کنم -اووووووفففففف بچه ها بچه ها من میخوام ولم نکنین . همه تون هر چقدر دوست دارین منو بکنین . منو ببخشین اذیتتون کردم . حال بدین حال بکنین . کیییییییرررررر کیییییررررررررها رو کجا گذاشتین که کوسسسسسسمو بکنه کونننننننننمو پارررررره کنه -لیدا جون حقا که استادی و استعدادت قویه . یه بار از این حرفا زدیم در جا گرفتی -خواهش می کنم کوسسسسم میخواد میخواد هوس کیییییییرررررر کرده -لیدا جون تا دلت بخواد ما این جا کیر داریم . اول کوسسسسسسستو آماده اش می کنیم .بچه ها یه سرویس دیگه مشغول شین . ببینم لیدا جون هر جوری که دوست داره باهاش عمل می کنیم . زیاد اذیتش نکنین . قسمت این بوده که شما 6نفر از این ترم دیگه در خدمتش نباشین .-بچه ها واقعا ازتون معذرت میخوام . اون 6نفر دو به دو با هم مشغول شدند . از مدل کوس به کوس خیلی خوشم اومد . از هدی خواستم باهام این طور ور بره . هدی بغلم کرد و زورش زیاد بود کوسشو که یه خورده ورم کرده بود و چوچوله های بر آمده و یه سری گوشتای اضافه هم داشت روی کوس من می کشید -اوووووففففففف لیداجون کوس منم میخخخخاره . این همه گوشت اضافه هوس منو زیاد می کنه -منو ارضام کنین من از شما بزرگترم اول من ! کوسسسسسمو آرومش کنین آتیششو بخوابونین . آخ من کیر می خوام . بچه ها شعار همه برای یکی .. یکی برای همه از یادتون نره . اینو که گفتم دسته جمعی بهم گفتند لیدا جون استاد خوشگله کوسوی ما نازتو اون ناز خوشگله اتو بخوریم . ما یه خورده می خواهیم تو هم به ما حال بدی . بعدا ما حالتو جا میاریم . میدونیم چه طور ار گاسمت کنیم . هفت تایی اشون کونشونو به طرف من گرفته خمیده و قمبل کردند و ازم خواستند که اونا رو بگام . منم کیر کمر بند دار رو به کمر همت بسته و تک تکشونو می گاییدم . کیرمو از یه کوس بیرون می کشیدم و فرو می کردم توی یه کوس دیگه . چقدر حال می داد . درسته که این جوری ارگاسم نمی شدم ولی از این که داشتم به دخترای جوون تر و چند سال از خودم کوچیک تر حال می دادم کیف می کردم . از این که اونا با کیر مصنوعی استادشون دارن کیف می کنن لذت می بردم . همه شون خمار و بی حس شده بودند . بعید می دونستم که هیشکدوممون بتونیم ارگاسم شیم . هدی گفت لیدا جون امکان نداره کسی از ما ناراضی از این جا بره تا حالا سابقه نداشته کسی ار گاسم نشده پاشو از این جا بذاره بیرون . قانون ما اینه تا صبح هم که شده حال می کنیم تا حال اون آدم سر سختو جا بیاریم . یابا دست یا با موز و بادمجون یا با میک زدن . هیشکدوم اگه جواب نداد یه چیزی هست که جواب میده و اون آسو به موقعش رو می کنیم . گاییدن اونا رو ول کردم تا طور دیگه ای بهم حال بدن . حالا شعار همه برای یکی رو به اجرا گذاشتن . من قمبل کرده پشت به اونا قرار گرفتم و نوبتی منو می گاییدند . چه صفایی داشت اصلا گذشت زمانو احساس نمی کردم . در صحنه های بعدی چهار دسته دوتایی شدیم و در هر حالت دویی دستمونو از پشت به کون اون یکی رسونده و باهاش ور می رفتیم و اگه هم می تونستیم و دستمون دراز می شد یه ناخنکی هم به کوس طرف می زدیم . کوس تک تکشونو میک زدم . یهو به فکر چیزی افتادم هم این که دوست داشتم زودتر ار گاسم شم و به اون کاری که می خوام برسم . بقیه یه جوری شدن ولی بهشون قول دادم که دوباره بیام . خیلی از مرام و معرفت اون 6 نفری که مشروطشون کرده بودم خوشم اومد . چون دیگه کینه ای از من به دل نداشتن . صد بار ازشون عذر خواهی کردم . نزدیک بود به دست و پاشون بیفتم . با تسلیم شدن کوس ,روح و روان و شخصیت و دین و ایمان من هم تسخیر و تسلیم شده بود . هفت نفری اومدن روم . گفتن اگه می خوای از تمام زوایا پوششت بدیم قمبل کن و دوزانو بشین . چشمتون روز بد نبینه . چه حالی کردم ! چه حالی کردم که اصلا نمیشه وصفش کرد . یه کیر رو که همون اول فرو کردن تو کونم و از بغل با سوراخ کونمم ور می رفتن دو نفر رفتن زیر من و نوک سینه هامو می خوردن . یکیشون رونای پامو ماساژمی داد ویکی هم لبامو می بوسید و یکی با کمرم ور می رفت دیگه نمی دونم باقیمونده ها چیکار می کردند ولی همینو می دونم که ضربه نهایی و کاری رو هدی و اون کیر ویبره که با برق یا باطری کار می کرد به من وارد کردند . لبام بسته بود و می خواستم جیغ بزنم نمی تونستم . به زمین فشار می آوردم . قلبم داشت از جا در میومد .فشار خونم به شدت بالا رفته بود . هر لحظه منتظر بودم به تمتع نهایی برسم . چه هیجانی چه لذتی !می خواستم از دستشون فرار کنم نمی تونستم . کیر مصنوعی توی کوس من می گشت و می گشت و این هدی معلوم نبود چیکار می کرد که هر لحظه سرعتش زیاد تر می شد . فشار عجیبی بهم میومد . حس کردم این داغی داره منو به مرزجنون می رسونه . می خواستم داد بزنم که این دور چرخش کیررو کم کنه ولی مگه لبهای چسبیده به لبم می ذاشت ؟/؟از تک و تا افتاده بودم . هدی می دونست با چه سرعتی کجا ها رو بیشتر تحریک کنه . حتی واسه یه بار هم در زندگی زناشویی ام به این درجه از لذت نرسیده بودم . آخ که این لز و همجنس بازی چه مزه ای میده . چشامو که خیلی وقت بود بسته بودم . حس کردم که دیگه داغی و هوسم به حدی رسیده که بهش میگن نقطه ذوب . در این نقطه بود که یه چیز گرم و روونی رو حس کردم که داره از زیر سینه ها و داخل تن و زیر کوسم حرکت می کنه و در حال بیرون ریختنه . اوج کار در همین لحظات بود . واقعا نمی تونستم تحمل کنم . اگه بالای یه کوه بودم خودمو پرت می کردم . این قدر لذت می بردم که تحملشم واسم سخت بود . خدایا چی درست کردی که تحمل شکنجه هم باید سخت باشه و هوس و لذت و اوج خوشی رو هم نشه تحمل کرد . حالتی بود که هم دوست داشتم فرار کنم و هم دوست داشتم منو بگیرن و نذارن در برم . آب کوسم ریخت و من بیحال شدم . همه که این جریانو فهمیدن ولم کردن و کیر هم خاموش شد و از حرکت ایستاد ومن تو بغل بچه ها افتادم و هر کدومش
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
ادامه داستان ارفاق

بچه ها افتادم و هر کدومشون باهام ور می رفتن و آن قدر باحال بودن که گذاشتن نیمساعتی به حال خودم باشم و با وررفتن آروم و نوازش من هوس و کیف و خوشی ناشی از لز رو توی تمام بدنم پخش می کردن . آخر کار هم ازم عذر خواهی کردن و گفتن ببخشین که لز اجباری با شما انجام دادیم -بچه ها اولش اجباری و زورکی بود ولی بعدش اختیاری شد . شما درس بزرگی بهم دادین ..... ازشون خداحافظی کردم . چند جا کار داشتم . خونه چند تا از مسئولین دانشگاه یه سرکی کشیدم که ببینم آیا نمرات به مرکز ارسال شده یا نه و تایید نهایی صورت گرفته ؟/؟خوشبختانه هنوز واسه ارفاق فرصت بود . تا صبح از خوشحالی خوابم نمی برد . اون 6 نفر رو قبولشون کردم و نمره و بارمشونو در حدی قرار دادم که مشروط نشن . صبح فردا همشونو حتی هدی رو حضورا خواستم -خب بچه ها دیروز بعد از رفتن من تونستین همدیگه رو سر حال کنین ؟/؟-آره استاد -یادتون باشه فقط تو محیط دانشگاه حق دارین بهم بگین استاد و حرکاتی هم نکنین که بفهمن ما دختر خاله شدیم . من ازتون دعوت می کنم که این شب جمعه ای دسته جمعی بیایین خونه من تا از خجالت همگی در بیام -استاد حتما خدمت می رسیم ولی شما گفتین که تومحیط دانشگاه بهتون بگیم استاد و خارج دانشگاه خب میگیم لیدا جون ولی مگه ما قراره بازم ادامه تحصیل بدیم ؟/؟-هر 6 تاتونو قبول کردم . صدای آخ جون آخ جون اونا گوش من و فلکو کر کرده بود . دسته جمعی افتادن روم . هر گوشه ای از تن و بدن و صورتمو غرق بوسه کردن . من وسطشون گم شده بودم .-بچه ها پاشین بده هر کی ندونه فکر می کنه ما حتما با هم سر و سری داریم ... پایان .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
از رویا تا واقعیت

تازه بالغ شده بودم یا به قول قدیمی تر ها و عامیانه تکلیف شده بودم . دوازده سال بیشتر نداشتم .کیرم خیلی گنده و دراز بود . یادم میاد اون وقتا که بچه بودم مامانم که همش منو می برد حموم زنا که همشون کیر منو می دیدند می گفتن گلین خانوم کیر پسرت به کی رفته . این هنوز غوره نشده مویز شده . حتما به تخمش رفته . خوش به حال مامانش که اصلشو داره . دسته جمعی می گفتند و می خندیدند و من که این چیزا حالیم نمی شد و یکی دو سال بعد هم که دیگه به حموم زنونه راهم ندادن و بعدشم که دیگه حموم عمومی و پشت سرش خصوصی و نمره از رونق افتاد و بعد حموم خونگی زیاد شد و رسیدم به انواع و اقسام حموم های جدید و حموم شیشه ای .. واسه اولین بار که حس کردم بالغ شدم و آب منی از کیرم ریخت بیرون توی توالت خونه با کیرم ور می رفتم . داشتم به این فکر می کردم که رفتم سراغ عالیه خانوم یا همون زن عموی کون گنده میانسال 41 ساله ام . شورتشو می کشم پایین و اون دست و پا می زنه ولی وقتی که من کیر کلفتمو نشونش میدم هوش از سرش می پره و قمبل می کنه طرف من و میگه کونشو بکنم . منم کیرمو فرو می کنم تو سوراخ کونش و اونم میگه آخ جان ... از این کارم لذت شدیدی می بردم تا این که دیدم یه چیزی از داخل کیرم عبور کرد و ریخت تو دستم چند قطره اش هم ریخت زمین . وصفشو قبلا شنیده بودم و فهمیده بودم چیه . به غیر از مادرم هر زنی رو که می دیدم یه حس خاصی در من به وجود میومد ولی بیشتر از همه عاشق زن عمو عالیه و کونش بودم . بیشتر به یاد اون و کون اون جلق می زدم . اطلاعات علمی منم اون قدر زیاد شده بود که حتی می دونستم زن دو تا سوراخ تو وسط لا پاش واسه گاییده شدن داره که یکی از یکی بهتر وکیفش بیشتر . یکی از روز های تابستون که زن عمو خونه تنها بود ازم میخواد که برم کامپیوترشو راه اندازی کنم . آخه اون خیاط بود و تو اینترنت مدام دنبال مد لباسی بود که به درد آلامد های ما بخوره . رفتم و براش بر نامه رو ردیف کردم . ناهار منو پیش خودش نگه داشت . بچه هاش همه دانشجو بودن ویکسره کلاس داشتن وعمو جان هم که واسه ناهار بر نمی گشت . عالیه جونم یه بلوز چسبون صورتی با یه شلوار لی آبی چسبون کون نما پوشیده بود که داشتم از حال می رفتم . یه بار از فاصله چند متری نگام افتاد به لپ تابش . وایییییی یه لحظه چشام خورد به آرم و نمای وبلاگ امیر سکسی . بععععععله پس این زن عموی ما هم بله . یک آن که حس کرد من حواسم بهش هست فوری از بر نامه و سایت امیر سکسی خارج شد . صورت تپل و سرخ و سفیدش زرد شده بود . چند دقیقه بعد در حالی که شورت و سوتین و لباس و حوله دستش بود راه حمومو در پیش گرفت وگفت عرفان جان اگه می خوای بری در حیاطو خوب ببند من دارم میرم حموم . حس کردم که کیرم داره تو شلوارم حرکت می کنه . قبل از این که رسوام کنه با زن عمو خدا حافظی کردم ولی یه فکر شیطانی افتاد تو سرم . با خودم گفتم حتما زن عمو که حساب می کنه کسی خونه نیست در حمومو باز می کنه . اگرم باز نکنه من می تونم یواشکی بازش کنم وبرم تو فضای بین در و حموم شیشه ای مات وایسم و هیکل لختشو هر چند تار ولی دید بزنم . سریع یه جلق می زنم و در میرم . به شرطی که صدای باز شدن درو نشنوه و اون لحظه حتما زیر دوش حموم و محوطه شیشه ای باشه . آخرشم نفهمیدم فلسفه این مدل حموم چیه . وقتی به در خروجی حیاط و خونه رسیده بازش کرده و از داخل بستم طوری که چند تا خونه اون ور تر هم صدامو بشنون و زن عمو هم مطمئن شه که من رفتم . بعد از چند دقیقه ای اومدم بالا حدسم درست بود درحموم باز بود و هیکل لخت و تمام قد زن عمو درست به همون حالتی که من می خواستم از پشت به طرف من قرار داشت و آب با فشار اندام خوشگلشو می شست . بی اختیار به یاد حرفای زن عمو افتادم که تو بچگیهام و در حموم زنونه راجع به کیر من به مامان گفته بود . زنا با هم از این شوخیها می کردند . کاشکی حرفش جدی بود ومن امروز دل و جرات بیشتری پیدا می کردم تا برم طرفش . اون روز به مامان گفته بود که می دونی کیر داداشو (خبری پدرم )واسه خودت نگه دارولی کیر عرفان کوچولورو کوچولو رو که بالاخره بزرگ میشه واسه ما حفظش کن .-قابل شما رو نداره عالیه خانوم می خوای الان تقدیمت کنم . کیرمو گرفت تو دستش و گفت عجب چیزیه . لاپاشو باز کرد لبه های کوسشو به دو طرف کشید و گفت دودولش همین الان تو کوسم جا میشه .. چند تا زن دیگه که دور و برش بودند گفتند عاطفه خانوم دیگه پسرتو همرات نیار حموم . مرد شده . حداقل اونجاش زیادی مرد شده و یه سری جنبه اشوندارن و شوخیهای بیجا می کنن . زن عمو که از رو نرفته بود گفت اتفاقا شوخی نیست و خیلی هم جدیه ... حالا هفت سال از اون زمان می گذره . زن عمو کونشو طوری قرار داده بود که انگار به شیشه چسبیده . دلم می خواست کیرمو بهش بچسبونم . داشت خودشو لیف می زد . کیرمو با دستام می مالیدم . کف های روی کون و کمر زن عمو عالیه رو از پشت شیشه به خوبی می دیدم . وقتی دو طرف کونشو باز می کرد و لیفو میذاشت لای پاش دستمو از رو کیرم ور می داشتم تا آبم نریزه . می خواستم بیشتر با این صحنه هیجان انگیز حال کنم . پاهام سست شد و دست شل شد و کمرم خم شد و تکیه داده به دیوار رو زمین ولو شدم . چند لحظه بعد آب چسبیده خودمو حس می کردم که دور دستام خالی شده . کف دستمو دور کیرم حلقه زده محکم فشارش گرفته بودم . آب از لای انگشتام بیرون زده بود . خوابم گرفته بود . درست مث یه راننده بیابون چرتی که بدون توجه به خطر تصادف تو جاده می خوابه منم رفته بودم تو یه حالت مستی و خواب . وقتی چشامو باز کردم زن عموی خوش بدنمو دیدم که بالای سرم وایستاده . با همون تن لخت سینه های درشت ودست و پایی کشیده و حتی کون بر جسته اش که با آن که پشت به من قرار داشت ولی از پهلوها درشتی اون مشخص بود . خواب از سرم پریده بود . نمی دونستم چطور فرار کنم . به کجا پناه ببرم . از خجالت داشتم آب می شدم . کیرم از ترس خوابیده بود . ولی تو حالت خوابش هم چهارده پونزده سانتی می شد .-هر چی در مورد تو به جاری خودم گفتم حقیقت بود . گفتم تو کارت به اینجا می کشه که با چشای هیزت همه رو از رو می بری -زن عمو فقط به مامان چیزی نگو منو می کشه . خواهش می کنم . یه حرکت عجیبی کرد . دستشو دور کیرم حلقه زد و گفت زود باش لباساتو در آر بپر تو حموم . خیلی از این نجس بازی بدم میاد -سرتو اون ور کن زن عمو -عجب مادر قحبه ای هستی تو دیگه . با کیر لختت هیکل لخت منو می بینی و جق می زنی حالا خجا لت می کشی پیش من لخت شی ؟/؟ لخت شدم و رفتم طرف حموم . زن عمو هم باهام اومد . داشتم شاخ در می آوردم . نمی دونستم چه کاری میخواد باهام انجام بده ولی می دونستم یه تنبیهی واسم در نظر داره ولی چرا لخت . چرا لباساشو نپوشیده .. درسته که رک و بد دهن و حشری بود ولی اکثرا پوششو رعایت می کرد -جریمه ات اینه که یه لیف درست و حسابی منو بزنی و خوب ماساژم بدی . کف حموم دراز کشید و کونش مثل یه تپه شنی بزرگ که از وسط شکاف برداشته باشه رو به هوا بود . شونه ها و کمر و باسنشو لیف مالی کرده و ماساژرو از شونه ها و کمرش شروع کردم و رسیدم به کونش .. مثلا به اینجا که رسیدم خودمو کمی محجوب و خجالتی نشون دادم -نفستو می گیرم چرا ساکت شدی . بمال این قسمتو خوب ماساژش بده . معطل چی هستی . دستمو گذاشتم رو دو تا قاچای کونش وبدون این که بخوام کیرم دوباره شق شد . دست خودم نبود . ترس برم داشت که اگه زن عمو عالیه ببینه چیکار می کنه . ولی چرا این قدر باهام خودمونی شده بود -عرفان پایین تر چاکمو باز ش کن دستتو بذار اون وسطو هم بمالون . کوس گنده اشو می گفت . عکس کوسو زیاد دیده بودم . از بچگی هم خیلی یادم مونده بود . می دونستم که حسابش از سوراخ کون جداست . دستمو گذاشتم روش . با این که هنوز لیف مالی نشده بود و آب هم بهش نرسیده بود ولی خیلی خیس بود . یک آن با دستش کیر منو از پشت گرفت .-عرفان این چیه که تو داری . خیلی ازم خوشت میاد ؟/؟ دوست داری بذاریش تو کوسسسسسم . زبونم بند اومده بود -زن عمو شوخی داری ؟/؟ من خجالت می کشم . یه اشتباهی کردم . عذر میخوام .-پسر این قدر تعارف نکن . آدمی که یه اشتباه می کنه یه اشتباه دیگه رو هم خیلی راحت می تونه انجام بده . تو رویاهات داشتی منو می گاییدی . دوست نداری که در واقعیت هم این کارو انجام بدی ؟/؟ یه حالی شده بودم . کیرم دچار یه شوک ولذت خاصی شده بود که نمی دونم چطور وصفش کنم . فکر نکنم هیچیک از سکس های دیگه ای که تا امروز داشتم به این اندازه در من هیجان ایجاد کرده باشن . حتی وقتی هم که شرایط طوری شد که مامانمو هم بگام .-زود باش زود باش پشت من دراز بکش . دیوونه کیر کلفتت شدم . از همین طرف بذار تو کوسم . فقط از این بابت چیزی به کسی نگو -تو هم به مامان چیزی نگو -نمیگم نمیگم . زود باش . نمی دونی چند ساله که منتظرم بزرگ شی و یه جوری کیرتو شکارش کنم . زود باش . این زن عمو اون زن عموی نجیبی نبود که من تصورشو می کردم . با این که اولین بار بود که می خواستم یه کوس بکنم ولی کلفتی کیر من وگشادی کوس زن عمو دوتایی دست به دست هم داده وکیر من راهشو پیدا کرد . سر کیر من که رفت داخل کوسش حس کردم که راه ورود من به دنیا باز شده . حس کردم که مالک جسم و روح زن عمو عالیه ام شدم . اوج لذت من دو سه سانت پایین تر از کیرم بود ووقتی که کیرمو تا ته کوسش فروکردم کف دو تا دستشو گذاشت روی دیوار کاشی کاری شده روبروش با فشار شدید می خواست که بر هوسش غلبه کنه . کون گنده اش به شکمم فشار می آورد وتا حدودی جلو ضربه هامو می گرفت . ولی کیرم از بس دراز و قطور بود که طولش 22 رو هم رد کرده بود تمام این موانع رو رد کرده وخودشو تا ته کوس جا می داد و بیرون می کشید . یه چیزای سفیدی هم رو کیرم نشسته بود که نمی دونستم چیه . شبیه منی من بود .-زن عمو من تو کوست آب نریختم . اینا چیه روش جمع شده -عزیزم نترس اینا هوس زن عموته . بزن دیگه تند تر . اینا همش اینه که کوسسسسس من کییییییرررررتو می خواد . یه نرمی و لذت و چسبندگی و قلقلک خاصی در من ایجاد شده بود که خیلی بیشتر از جلق زدن بهم کیف می داد .-عرفان جونم معلومه خیلی حریصی . اگه میزونم کنی و حالمو جا بیاری بهت قول میدم هر وقت که سر خری نباشه بیارمت اینجا . حالا هر جور که عشقته از بدن زن عموت لذت ببر . من توی چند تا فیلم سکسی دیده بودم که کیر رفته توی سوراخ کون وقطر سوراخ کون وقتی یه گشادی خاصی پیدا می کنه خیلی خوش منظره و هوس انگیز میشه . دوست داشتم در حرکات بعدی اینو روی عالیه جونم پیاده کنم . کف دو تا دستمو باز کرده ودور بالای رون سمت چپش حلقه زدم . از بس تپل وچاقالو بود دو تا دستام به هم نرسیدند . همین جوری که در حال گاییدن کوس گشاد زن عموی خوش کونم بودم شست دست راستمو هم از بغل کیرم فروکردم تو کوسش و همراه با کیر حرکتش می دادم . جیغ می کشید و خودشو از هوس زیاد داشت می کشت . لذت می بردم از این که دارم به یکی که حدود سی سال ازم بزرگتره لذت میدم -عرفان ! جون من جون خودت جون عمو و هر کی که دوستش داری همین طور اگه ادامه بدی نزدیکه ... خسته شده بودم ولی با کیف زیاد اونو می گاییدم -عزیزم عرفان چند ساله که این حالو نداشتم دارم بدهی این همه سالمو میدم .-زن عمو من که ازت طلبکار نیستم .-از این به بعد همیشه طلبکاری . بکن دارم می میرم . ووووویییییییی کوسسسسسسم کوسسسسمو با کییییررررت بترکونش .. آهههههههه جوووووووون عرفان عزیزم داره میاد جووووون خوشحالم خوشحالم . چقدر ادامه داره اگه بدونی همین جور داره میاد ولم نکن چه حس خوبیه . آهههههه چند لحظه ای آروم شد و با صدایی آروم و دلنشین گفت اگه بتونی آبتو خالی کنی تو کوسم .. صبر کن رو کنم این جوری بیشتر بهم مزه میده . صد و هشتاد درجه خودشو بر گردوند . وطاقباز کرد وازم خواست که از روبرو بیفتم روش . ودر حال گاییدن کوسش همون داخل آبمو خالی کنم .-عرفان منو ببوس سینه هامو میک بزن . این زن عموی حریص ما یه کار تموم نشده یه چیز دیگه می خواست . کیرمو از روبرو هم فرو کردم تو کوسش و با چشایی بسته چند تا ضربه محکم به کوسش زدم . وبا ضرباتی ملایم شیر آبو به داخل کوس عالیه جونم خالی کردم وکیرمو دیگه بیرون نکشیدم همین جوری خودمو انداختم رو تنش ومثل فیلمای آرتیستی از هم لب گرفتیم . چند تا چشمه دیگه هم اومدیم . من دستمو تا انتهای مچ یه خورده بالاتر فرو کردم تو کوسش و اون از این کارم فوق العاده لذت می برد . کیرمو واسم ساک زد . کوسو شست و خواست که من واسش لیس بزنم وبمکمش که چهار پنج دقیقه ای هم در این کار متخصص شدم . توجه کردم به این که از کدوم حالتای میک زدن من بیشتر خوشش میاد همونو انجام بدم .. دل نداشت قال قضیه رو بکنیم .. اون روز گذشت و حداقل هفته ای یه بار زن عمو رو تو خونه شون می گاییدم . یه دو هفته ای شد . شرایط به گونه ای شد که من و زن عمو نتونستیم تماس بدنی داشته باشیم ولی تماس تلفنی رو ول نمی کردیم . یه بعد از ظهری که مامان سر زده رفته بود خونه مادر بزرگم و خونه خلوت شده بود زن عمو دو تا پاشو کرده بود تو یه کفش که بیاد خونه ما و منم می ترسیدم که مامان سر برسه با این که می دونستم تا شب هم نمیاد . بالاخره عالیه جون اومد و یه ساعتی رو تو رختخواب بودیم و حال کردیم که مامان عاطفه که بهش گلین هم می گفتند سررسید . من در جا شورتمو پوشیدم ورفتم اتاق بغلی و تو کمد دیواری خودم قایم شدم ومامان زن عمو رو لخت گیر آورد .-پس حدسم درست بود . سرتونو مثل کبک کردین زیر برف و فکر می کنین من حالیم نیست ؟/؟ من بچه بزرگ نکردم که تو یکی بیای فیضشو ببری . مگه کیر برادر شوهرم چشه که تو به کیر این بچه تازه تکلیف شده رحم نمی کنی /؟/؟ مامان یه دهسالی از زن عمو جوون تر بود . ولی لاغر تر بود . پسره عوضی این قدر شجاعت نداشت که باهام روبرو شه . کدوم گوری رفت .-فکر کنم رفت بیرون . صدای در گیری مامان با زن عمو رو می شنیدم یه چیزای زشتی به هم حواله می دادند که تا به حال به صورت جدی با هم چنین بر خوردی نداشتند . به هم می گفتند جنده .- جنده می دونم کرمت چیه . تو دنبال کیر پسرت هستی . یه چیز کلفت می خوای که خارشتو بگیره -چرا که نخوام از تو خوشگل ترم . جوونترم خوش پوست تر و سفید ترم . کوسمم تنگ تره . مثل تو که گشاد نیستم -برو عوضی لاغر مردنی . پسرت دنبال چیزای خوش گوشت و خوش اندامه -خیکی آشغال گامبو برو هیکلتو آبش کن که تا چند وقت دیگه نمی تونی راه بری . من با این بدن 60 کیلویی ام یه هیکل فانتزی و مانکنی دارم . زنا کلی خرج می کنن تا یه بدنی مثل بدن منو داشته باشن .-دماغتو بگیرن نفست در میره . تو چطور می تونی طاقت کیر عرفانو داشته باشی .-دست پر ورده خودمه . به موقعش باهاش کنار میام . مگه چم از تو کمتره -همون کوس گشادی که قبولش نداری تونست به دادم برسه -منم می تونم راهو وازش کنم -عمرا اگه مادرشو بگاد . از همون بچگیهاش گفتم که این کیر قسمت من میشه .. فکر کردی شوخی می کنم ؟/؟ افتادن به جون هم و موهای سر همو می کندند . من فقط صداشونو می شنیدم و تکون نمی خوردم . لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون که وقتی بر گشتم مامان حس کنه که چیزی از حرفاشو نشنیدم .. شب بهم فقط همینو گفت که از تو یکی انتظار نداشتم . انتظار بر خورد بدتری رو از اون داشتم ولی وقتی که فهمیدم اون هم شیفته کیر من و عشقبازی با من شده این رفتارش زیاد واسم تعجب بر انگیز نبود . مامان 32 ساله من خیلی باهام مهربون شده بود . زیاد کاری به کارم نداشت . در عوض خودشو خیلی خوشگل تر و مامانی تر می کرد وسکسی تر جلوم ظاهر می شد . اولش هیچ احساسی نسبت بهش نداشتم ولی چند روز که گذشت و نمی شد به هیچ وجه رفت طرف زن عمو چون هر دو تا خونه خالی نمی شد و مامان هم سنگرشو ترک نمی کرد منم کم کمکم یه نیم نگاهی به مامان جونم پیدا کرده بودم .. یه بعد از ظهری که بابا سر کار بود خواهر کوچولوم عسل هم رفته بود به خونه خاله ام اینا . مامان رفته بود تو اتاقش دراز کشیده بود و صدای ضبطو بالا بر ده بود و داشت به آهنگهای شاد گوش می داد . رفتم بهش بگم مامان صدا رو کم کن میخوام بخوابم دیدم که همه لباساشو غیر از شورت و سوتین در آورده و چه جور با این آهنگها حال می کنه و می رقصه -مامان این چه وضعیه تو که از این کارا نمی کردی -چیه خونه خودمم راحت نیستم ؟/؟ -حق ندارم شاد باشم . ببینم زن عموت اگه می رقصید از این حرفا بهش می زدی ؟/؟ کیف نمی کردی ؟/؟ -تو مامانمی ارزشت بیشتر از اونه .-واسه من فیلم بازی نکن . من اگه مامانت بودم منو پیش اون سکه یه پول نمی کردی . رفتم جلو و پیشونیشو بوسیدم -چیه مثل شیخا رفتار می کنی . من مامانتم . نامحرمت که نیستم . اگه نامحرم بودم جای دیگه امو می بوسیدی ؟/؟ تو اصلا فکرشو نکردی وقتی که با زن عموت طرف شدی اون ممکنه هزار جور عیب و مرض داشته باشه بهت سرایت بده .. نه تو که تجریه ای نداری . زن نیستی که این چیزا رو بدونی . من می دونم چه خبره .. به خوبی می دونستم که مامان داره این حرفا رو می زنه که من دیگه طرف عالیه جونم نرم . طوری منو بغلم زد که رعشه خاصی تو تمام بدنم افتاد .. اولش یه خورده خجالت کشیدم ولی بعد که یادم اومد که مامان حاضره خودشو در اختیارم بذاره و از طرفی گاییدن زن عمو عالیه گستاخم کرده بود دیگه خجالتو کنار گذاشتم به نحوی که وقتی مامان عاطفه با تمام مهر و عاطفه و هوس خودش بغلم زد و لبامو بوسید منم دستانو دور کمر لختش حلقه زدم و نوازشش می کردم . پلکهاش رو هم نمی رفت . چونه و لب پایینیش با یه حالت وسوسه انگیزی دور لب بالاش می گشت و من هر چند لحظه در میون اونو اسیر لبهای خودم می کردم . به خاطر بلند تر بودن قدم کیرم به زیر نافش فشار می آورد -عزیزم عرفان کوچولوی من هر چی می خوای به من بگی بگو . نیازت چیه خودم به تو میدم . تو باید بفهمی که هیشکی مث مادر آدم دلسوز نمیشه . من بزرگت کردم و می دونم اخلاق و روحیه ات چطوره . چی واست بهتره و چی واست خوب نیست . هر کاری دوست داری با خودم انجام بده -مامان خیلی خوشبو شدی -من همیشه همین بودم . حالا بزرگتر شدی منو این جوری حس می کنی . سینه ها و کوس و کون خوشگلش از پشت سوتین و شورت صورتیش به خوبی مشخص بود این چند دقیقه ای که اونو تو بغل خودم داشتم ودر کنارش بودم تازه به این مسئله دقت کرده بودم . دستشو از لای شلوارم رسوند به کیرم یه لحظه خودمو کنار کشیدم ولی دوباره یادم اومد که اون کف کیر من شده و می خواد از دوازده سیزده سال زحمت خودش فیض ببره -بیا عزیزم بیا بریم حموم . مثل اون وقتا که بچه بودی و با خودم می بردمت . نمیذارم هیشکی تو رو از چنگ من در بیاره داشتم به این فکر می کردم که با این حساب من هیچوقت نباید زن بگیرم . مثل یه بچه حرف شنو حرفشو گوش کردم -درش بیار لباساتو هنوز از من خجالت می کشی ؟/؟ من مامانتم . لخت شدم و با هم رفتیم حموم . با یه محلولی کیرمو شست و بعد هم با لیف و صابون افتاد به جونش . -عجب چیزی شده . شمعی که به خانه رواست بر مسجد حرامه . مامان کیر منو به شمع و خودشو به خونه و زن عمو رو به مسجد تشبیه کرده بود . دستشو طوری رو کیر من می کشید که هر لحظه فکر می کردم آبم داره حرکت می کنه -خیلی خوشت میاد عرفان ؟/؟کدوم مامانه همچین کاری واسه بچه اش بکنه . کدوم مامانیه که واسه این که بچه اش آلوده نشه و به گناه کشیده نشه حاضره خودشو .. خودشو .. سوزن مامان گیر کرده بود نمی دونست چه جوری ادامه بده . می دونم خیالش نبود ولی هنوز وقت این حرف نشده بود . شجاع تر شده رفتم کمکش . با تن لختم اونو بغلش کردم و در حالی که غرق بوسه اش کرده بودم گفتم مامان ادامه ندادی . با چشای خوشگل و سبزش تو چشای سیاه و حریص من نگاه کرد وگفت میخوام بقیه اشو از زبون تو بشنوم -کدوم مامانه که خودشو تسلیم پسرش کنه تا اون به گناه آلوده نشه و.. و.. حالا مامان میخوام که بقیه اشو تو ادامه بدی -وخودشم با تمام وجودش لذت ببره چون هوس داره هوس کیر اونو داره .. دیگه بسه عرفان بسه . من دیگه نمی تونم صبر کنم . زود باش شورت و سوتینمو درش بیار . لختم کن . نمی خوام بین تن من و تن تو هیچ فاصله ای باشه . سوتین مامانو لیسیدم و بوییدم و گازش زدم تازه دلم اومد که درش بیارم و از اونجا سریع نوک سینه هاشو گرفتم تو دهنم . زانوهاش خم شده بود -مامان صاف وایسا شورتتم در بیارم . شورتشو که در آوردم همونجا کف حموم درازش کردم و لب و دهنمو گذاشنتم رو کوسش -عزیزم بخورششششششش نازگل منو بخورشششششش کوسسسسسسمو بخورششششش واسه کیییررت آماده اش کن .. کوس مامان تنگ و کوچولو بود . نصف کوس زن عمو هم نمی شد . در عوض کونشم نصف کون اون بود . پهلوهای کوس مامانو داشتم و یه خورده لبه هاشو با انگشتام دادم بالا تا چوچوله هاش مشخص تر شه و بتونم بذارم تو دهنم و میکشون بزنم .. مال عالیه جون نیازی به این کارا نداشت . به طور اتومات همیشه بالا زده وورم کرده بود . با حرکت لب و دهنم عاطفه جونم هم کوسشو به طرف دهنم حرکت می داد و خودشو به اون می فشرد . دو تا شستمو قرار داده بودم به دو طرف کشاله های رون مامان و با هوس عجیبی کوس خیس مامانو لیس می زدم . نوک و نیمی از بینی خودمو تو کوس مامان فرو می کردم و درش می آوردم . خیلی حشریش کرده بودم .-عرفان پسرم خوبه خوبه خیلی خوشم میاد خیلی خوشم اومده . حالا دیگه واسه کیرت آماده شده زود باش .. کیرتو میخواد کیر پسرشو کیر پسرمو .. نتونستم ببینم مامان این جور داره زار می زنه . کیرمو به سوراخ کوسش فشار دادم .-مامان چقدر سخت میره -تنگی رو داری ؟/؟ می بینی . حالا با این کوس کیف می کنی یا با اون گل و گشاد زن عمو ی اکبیریت .-مامان مگه مال بابا اندازه مال من نیست .-یه خورده کوچیکتره ولی اون از اولش هم بیحال بوده . تو حالا به فکر مال خودت باش . آخ چقدر کلفته . وووووییییییی دارم پر می کشم عرفان دارم حال می کنم وایییییی این چیه عزیزم . پسرم عشق من .
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
ادامه داستان از رویا تا واقعیت

اوخ درد داره درد شیرین . حال می کنی تنگی رو . قسمت بوده هنوز واسه تو تنگ بمونه . مامان راست می گفت کوس اونو که می کردم فکر می کردم که دارم کون زن عمو رو می کنم . با این حساب این جوری که بوش میومد باید کون مامانو بیخیال می شدم . دستامو گذاشتم رو شونه های اون و کیرمو که با خیسیهای کوسش اون داخل جا خوش کرده بود با سرعت بیشتری حرکتش می دادم . سینه های مامان با این که کوچیکتر از سینه های زن عمو بود ولی خیلی خوش دست تر و قشنگ تر از سینه های اون نشون می داد . دلم نمی خواست بزرگتر شه . فقط تنها جایی از بدنشو که دوست داشتم یه خورده رشد کنه کونش بود . رو عاطفه جونم خم شدم و نوک سینه اشو گذاشتم تو دهنم -عرفان عزیزم چه ناز میکش می زنی . درست مث اون موقع که نوزاد بودی و سینه هامو می خوردی . مثل همون وقتاست . ادامه بده . سینه خوری سرعت کیرمو کم کرده بود مامان در حالت مستی و هوس در حال فریاد زدن بود و من در حالت سکوت و فشار آوردن به خودم که آبمو خالی نکنم .-عزیزم جونم ادامه بده . کوسسسسسسم داررررره با کیییییییرررررررت حللللللل حلللللللل مییییییشششششششه . حل ترششششش کن . کف دستت با پنجه هاشو میخواد رو شو چنگ بنداز .. وایییییییی کوسسسسسسسسسم داررررررره می تررررررررکه اوخ عرفان زود باش وگرنه همه جاتو زخمی می کنم دست خودم نیست . دهنمو از رو سینه اش بر داشته و پاهاشو انداختم رو شونه هام و گازو زیاد ترش کردم . اون قدر از این پهلو به اون پهلو کرد که وقتی سرش به یه پهلو افتاد و دیگه تکون نخورد فهمیدم که به ار گاسم رسیده . زن عمو قربونش برم این اصطلاحاتو خوب یادم داده بود . می دونستم که عاطفه جونم قرص ضد بار داری می خوره . این اختیارو به خودم دادم که کیف و حال خودم از تن مامانو به نهایت برسونم و با چند ضربه دیگه آبمو تو کوسش خالی کنم . مامان حریصانه دستشو تو کوسش فرو کرد و یه خورده از آبای منو خورد . یه چرخشی زد و دمر کرد -عزیزم حالا اگه دوست داری بذار تو کونم -مامان خیلی دلم می خواد ولی تنگه خیلی تنگه . می ترسم کونت پاره شه -عزیزم تو که راهشو خوب واردی . نمی خوام دیگه تشنه اون عفریته باشی و هی زن عمو جون زن عمو جون بکنی -مامان اون موقع که دو تایی می رفتین تو سایت امیر سکسی داستانهای سکس فامیلی رو می خوندین از این حرفا نبود ؟/؟ -زنیکه عوضی فضول ولی عرفان جان شیرمو حلالت نمی کنم اگه بخوای دنبال این پیر پاتال های مریض بری -مامان بذار حالمونو بکنیم . کون مامان متوسط بود و شاید کون زن عمو و تپلی و درشتی اندامش بود که نمی ذاشت ازش دل بکنم و هم این که می خواستم سکس من یه تنوعی هم داشته باشه . لیفو بر داشتم و از پشت گردن گرفته و کمر و کون و رون و پاهای مامان تا مچو لیف مالی کردم و با یه غلظت بیشتری دوباره روی کونش زوم کردم . اول انگشت کوچیکه امو یواش یواش کردم تو سوراخ کونش . مامان خودشو جمع کرد . خدا به دادم یعنی به دادش برسه . این چطور می تونه کیر به این کلفتی رو تحمل کنه . کف صابونو کشوندم روی کوس و کون عاطفه جونم . به سوراخ کون که رسیدم غلظتشو زیاد کردم -آهههههه عرفان این جوری که تو داری ماساژم میدی فکر کنم امشب هم خلوتی بیام سراغت .-مامان حالا رو داشته باش . چطور می تونی کیرمو تو کونت جا بدی -عزیزم دردش از درد زایمان که بد تر نیست . همان طور که کله و تنه نوزادیتو از کوس تنگم دادم بیرون همین جور کیر کلفتتو تو کونم جا میدم -چه خوب و شگفت انگیز ! مامان تو منو از کوس زاییدی ولی هنوز تنگی ؟/؟ جالبه -شاید به عشق کوس دادن به تو بوده . رومادر جونم دراز شده لبشو به محاصره لبای خود در آورده و بوسه داغو شروع کردم کیرمو هم به کون مامان فشار می دادم . می دونستم اولش فقط خیلی سخته چون اگه سر کیر بره داخل خاصیت ارتجاعی سوراخ کون بقیه کیر رو به داخل راهنمایی می کنه ولی سوراخایی که تنگ تر باشن و کار کرد کمتری داشته باشن درد بیشتری رو احساس می کنن . مامان هم درد می کشید و من بازم کیرمو به سوراخش فشار می دادم . لبامو محکم فشار می داد و با شدت اونارو میک می زد تا یه خورده درد رو تحمل کنه . نصف کیر رو که فرستادم ادامه ندادم . انگار به یه سد بتنی خورده بودم وجلوتر هم نمی رفت . چند بار پی در پی کیرمو تا همون نصفه می فرستادم که تو کون مامان یه گردشی بکنه و بر گرده . کیرم تازه راه افتاده بود . سوراخ کون عاطی جون منم داغ کرده بود و کیرم خیلی روونتر کار می کرد . لبامو از رو لب مامان بر داشتم چون چشاشو بسته بود و دیگه لبامو گاز نمی گرفت . حس کردم که میخواد با ناله هاش هوسشو نشون بده . خوشم میومد از این که می دیدم اونو تونستم تا این حد حشریش کنم .-عرفان کونمو تسخیر کردی مال خودت .. از فردا میرم ورزشایی رو انجام بدم که کونم بر جسته تر شه . دوست داری ؟/؟ بوسه ای بر پس گردنش زدم و گفتم مامان خوب میدونی من چی میخوام -این یه کارو هم واسه پسر گلم انجام میدم تا اون زن عموی جنده ات به کونش ننازه ..-مامان چیکار کنم آبم داره می ریزه -بذار بیاد کون منم آب میخواد دیگه . باید بهش آب بدی تا رشدشو بکنه و گنده تر شه . کون تنگ مامان مقاومت منو خیلی زود در هم شکست و سوراخ تنگشو آب بارون کردم . همونجا رو کونش دراز کشیدم و دلم نمیومد کیرمو بکشم بیرون . خودمونو زیر دوش شستیم و من و مامان رفتیم به سمت تخت و رختخواب . به اونجا که رسیدیم غیرتم گل کرد و مامانو رو دستام بغلش کردم و خودم گذاشتمش رو تخت .-نمی دونی عرفان چقدر از این کارت لذت بردم . یه روزی تو نوزاد بودی و من تو رو بغلت می کردم حالا تو داری بغلم می کنی -آره مامان عاطفه ! عشق من وتو حالا یه نوزاده ..... اون روز پایه های سکس با مامانو محکم کردم . زن عمو رو هم فراموش نمی کردم . ولی خیلی سخت بود داشتن هر دو تاشون . هیشکدومشون دوست نداشتن که رقیب داشته باشن و من به هر دو تاشون می گفتم که کاری به کار اون یکی ندارم . پیش مامان که می رسیدم بهش می گفتم مامان زن عمو اکثرا زنگ می زنه بهم میگه منتظره که مادرت بیاد بگه که با پسرش رابطه داره اون وقت من میدونم و برادر شوهرم که پدر منو می گفت . مامان تو رو خدا یه وقتی واسه پز دادن هم شده به زن عمو چیزی نگی ها اون الان مثل یه پلنگ زخمیه من سراغش نمیرم اون از دید تو نگاه میکنه . مامان هم واسه این که کیر کلفتمو از دست نده حرفمو گوش می کرد . از اون طرف به زن عمو که می رسیدم می گفتم مبادا به مامان چیزی بگی که من و تو با هم رابطه داریم . اون منتظر اینه که از زبونت بشنوه که ما همو می بینیم برات نقشه داره میره به عموم میگه آبرو ریزی میشه و دیگه نمی تونیم با هم سکس داشته باشیم . دوتایی شونو این جوری حفظ کرده بودم . مدرسه که باز می شد و از پاییز به بعد راحت تر می تونستم برم سراغ زن عمو . شرایط خونه ما طوری شده بود که یه ده دوازده روزی نمی تونستم مامانو بگام . یه سری مهمون از شهرستان اومده بودن و یه سری کار های دیگه ولی مامان ورزش کون سازی خودشو ول نمی کرد . پس از مدتی که من و مامان تنها شدیم در حال لخت کردنش بودم نگام به شلوار چسبونش افتاد که کونشو گنده نشون می داد -مامان به خاطر شلواره یا این که کونت بزرگ شده -به نظرت چی می تونه باشه . درش بیار متوجه میشی . وقتی شلوارو از پاش در آوردم از تعجب سوتی کشیدم و گفتم مامان تو محشری عجب کونی کردی !... پایان .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 4 از 34:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  31  32  33  34  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA