انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 6 از 34:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  33  34  پسین »

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


مرد

 
به همین سادگی

چهارده سالم بود صدای زنگ تلفن منو به سمت خودش کشوند...بله بفرمایید.خوبی؟ممنون شما؟؟؟من رضا هستم.نمیشناسم؟؟خب کم کم میشناسی عجله نکن.سریع قطع کردم گفتم معلوم نیست کدوم احمقیه حتمآ یکی هست میخواد منو امتحان کنه دوباره صدای زنگ تلفن منو به سمت خودش کشوند..بله؟؟چرا قطع کردی؟آقا آزار داری؟؟؟چته مزاحم نشو.خانوم خوشگله تپل مپلی عسلی حالا با ما راه بیا.اگه یک دفعه دیگه مزاحم بشی خط و میدم کنترل کنن.اگه به تهدیده که من هم میام سراغت و...شما مگه خونتون اینجا نیست؟؟؟مگه فامیلت این نیست؟؟؟بله شما آدرس منو از کجا داری؟ دیدی برای من خیلی ساده است که با یک اشاره همه هست و نیستت و پیدا کنم و بریزم جلوتوقتی دیدم که مشخصات منو دقیق داره راستش اولش ترسیدم ولی خب کنجکاو شدم ببینم کیه که اینقدر اطلاعات دقیق داره تلفنهاش هفته ها ادامه داشت تا جایی که روزی نبود که بیش از چهار ساعت باهم صحبت نکنیم از اونجایی که من خیلی مغرور بودم و به هرکسی پا نمیدادم بعد از ماهها تازه اعتراف میکردم که عاشقش شدم و دوسش دارم اون هم خیلی ابراز عشق میکرد و میگفت ماهها دنبالم بوده و از من خوشش میاد میگفت با مامانش در مورد من صحبت کرده و گفته من به زودی نامزد میکنم و دنبال زن برام نگردین من هم چهارده سالم بود و نمیخواستم تو اون سن ازدواج کنم و به حساب خودم صداقت کلام اون برام ثابت شده بود دوستی و رابطه ما خیلی صمیمیتر شده بود که حتی اگه هر روز هم همدیگر ومیدیدم باز هم کم بود شبها به عشق هم میخوابیدیم و روزها با یاد و خاطرات سر میکردیم.خانواده من هم شک کرده بودن به تابلو بازیهای من تذکر زیادی هم داده بودن ولی من توجهی نداشتم کم کم همه فامیل از رفتارهای من متوجه موضوع شده بودن اون هم خیلی تابلو بود و حتی همسایه هاشون هم از این موضوع ما باخبر شده بودن!! خلاصه دوستی ما هر روز که میگذشت صمیمیتر میشد و این عشق در دلمون ریشه میگرفت من هم دوست نداشتم در سن چهارده سالگی ازدواج کنم ولی اگه اون اقدام میکرد برای اینکه دوست داشتم مال همدیگه باشیم جواب مثبت میدادم خانواده های هردو تحصیل کرده و وضعیت مالی هردو هم خوب بود و در یک رده بودیم و مشکلی از اون نظر نداشتیم فقط هردومون به تحصیل ادامه میدادیم تصمیم گرفته بودیم بعد از چهار سال باهم ازدواج کنیم در مورد شب زفاف و...سکس و این چیزها خیلی حرف میزدیم حتی چند دفعه هم از من درخواست کرده بود که به خونشون برم ولی من رد میکردم و این بود که باعث میشد اعتماد اون رو به خودم جلب کنم ولی من هرگز حاضر نبودم با اون قبل از ازدواج سکس داشته باشم غرور داشتم! یکروزبعد از دو سال از دوستیمون اون باز هم حرف خودش رو تکرار کرد و به من پیشنهاد سکس داد حتی منتظر نشد جواب من روبشنوه برای خودش قرار گذاشت شنبه ساعت 4 بعدازظهر ولی این حرفش رو با خشم زد یعنی اگه نرم دیگه نه من نه اون یه جوری تهدید بود نمیدونم ولی من اون موقع کور بودم و نمیفهمیدم رفتیم باهم طلا فروشی و برای من حلقه خرید و دستم کرد دیگه خر شدم که مال همدیگه ایم ولی باز هم دلم نمیخواست که شنبه من برم دوست داشتم اون روز اصلآ نمیومد نمیدونید شنبه رو چطوری گذروندم فکرش هم نمیکردم که خودم بخوام خودمو بدبخت کنم و توی منجلابی پا بذارم که خودم واسه خودم ساختم ساعت یک ظهر شد که داشتم دیوونه میشدم دوس داشتم توی اون سه ساعت بمیرم تا اینکه ساعت چهار شد و تپشهای قلب من سر به آسمون میذاشتند که چه اتفاقی قراره بیوفته و من الان چه سرنوشتی رو برای خودم رقم خواهم زد ساعت چهار رفتم سر قرار دیدم زودتر از من اونجا بود دستو پام میلرزید منو سوار ماشینش کرد و یه چرخی زدیم توی خیابون رفتیم بستنی خوردیم خیالم راحت شد که از سکس خبری نیست ولی ساعت 5 قرار داشتیم بالاخره ساعت 5 رفتیم خونه یکی از دوستاش دیگه داشتم میمردم بدنم یخ زده بود سردم بود چشام سیاهی میرفت فکر کردم جنده شدم و از این اسم حالم بهم میخورد فقط از خدا میخواستم بمیرم در اون لحظه رفتیم تو خونه اول روسری منو در آورد بعد موهامو باز کرد بعد مانتو رو در آورد و بعد لباسامو در آورد و بعد شورتمو...ذوق کرد میگفت کس دارم کس عشقمو آخ الهی فداش شم جوووننن این حرفاش منو بیشتر میترسوند خودش هم فهمیده بود ناخواسته بوده و دارم از ترس به خودم میشاشم بعد شروع کرد به در آوردن لباسهای خودش بعد شورتشو در آورد و یه دفعه یه کیر بزرگ و دیدم وایییی ترسیدم اولین بارم بود که کیر و از نزدیک میدیدم با خودم گفتم خدایا این قراره کجای من بره؟؟؟ داشتم میمردم فقط شاید بخندید ولی حتی زمانی که داشت منو میبوسید من در حال صلوات فرستادن بودم و از خدا کمک میخواستم که سالم از این خونه لعنتی برم بیرون بعد گفت تپلی من بیا بشین روی پام منم که مثلآ نشسته بودم دستمو انداخت دور گردنش شروع کرد صورت منو خوردن چشمامو بوسید گونه هامو میبوسید لبامو خورد زبونمو لیس میزد و میخورد رسید به گردنم و حسابی گردنمو خورد ولی صدای قلب من به آسمون میرفت من مثل مجسمه نشسته بودم و تکون نمیخوردم و به جرات میگم هیچ لذتی هم نمیبردم و فقط صلوات میفرستادمو زمزمه میکردم بعد رسید به سینه هام گرفت تو دستش و قربون صدقشون رفت و نوکشون و گذاشت تو دهنشو میک میزد و با اون دستش هم اون یکی رو میمالید و از لذت داشت میمرد و حسابی تحریک شده بود ولی من بیچاره فقط در اون لحظه از خدا میخواستم از این خونه برم بیرون هرچی به پایین نزدیکتر میشد ترس من بیشتر تا اینکه منو خوابوند روی تخت و پاهامو از هم باز کرد سرشو کرد لای پاهام و حسابی کوسمو لیس زد منم در اون لحظه که اصلآ نمیخواستم لذت ببرم چون تقریبآ به زور بود ولی بخاطر اون هیچی نمیگفتم ولی حتی لذت رو نفهمیدم چیه فقط بغض گلومو فشار میداد سر اون لای پاهام بود و داشت کوسمو میلیسید و بدن منم سرد و داشتم میلرزیدم منتظر بودم که بزنم زیر گریه اصلآ هیچ صدایی ازم شنیده نمیشد اون هم میدید لذت نمیبرم هی خوردنشو بیشتر میکرد مثلآ بیام تو راه و شاید از این حالت در بیام ولی نتونست بغضم داشت منو میترکوند همونجا بود که احساس تنفر تو وجودم ریشه زد سرشو زدم کناردستمو گذاشتم روی کوسم داشت خطرناک میشد منو برگردوند سوراخ کونمو لیس زد انگشتشو کرد توش بعد چربش کرد و انتظار داشت که کیر کلفت و درازشو بره تو کونم من که هیچی حس نمیکردم فقط میدیدم که چطور عشق داره به تنفر تبدیل میشه ولی من مقاوت میکردم تا اینکه سر کیرشو گذاشت دم سوراخمو با فشار زیاد نوکشو داشت میکرد توی کونم که صدای جیغم در اومد و سریع از روم بلند شد و کیرشو در آورد منم که دنبال بهونه بودم که خودمو خالی کنم و بزنم زیر گریه مثلآ دردو بهونه کردمو خودمو خالی کردم و فقط زار و زار مثل ابر بهار اشک ریختم تا اینکه خودش گفت ولش کن مثل اینکه نباید ادامه بدیم اومد و بدن منو پاک کرد کیرش هنوز سیخ بود بعد لباسای منو تنم کرد و از اون خونه رفتیم بیرون فقط اون لحظه که پامونو گذاشتیم بیرون داشتم خدا رو شکر میکردم و توبه بخاطر کار ناخواسته.ولی دیگه به روی من نیاورد ولی من روزها و شبها به این موضوع فکر کردمو اشک ریختم که ناخواسته چطور عشق آسمونیه اون تبدیل به هوس شد ولی خب در مورد اون موضع با من حرفی نزد سالها میگذشت و ماهها و روزها هم گذرا بودن تا اینکه از اون روز دو سال گذشت.و یک روز که حرف از ازدواج رو میزدیم.با این همه یاد چهار سال زندگیم که به خاطر اون رفته بود فکر میکردم باز هم یه ذره احساس نسبت بهش داشتم و حاضر بودم باهاش ازدواج کنم یه روز که از خاطرات گذشته حرف میزدیم گفت چهار سال از عشقمون گذشت ولی راستی آیا به این فکر کردی که چرا عشق فرهاد و شیرین پایدار موند؟؟؟ گفتم نه.گفت من بهت میگم چرا.چون هیچ وقت بهم نرسیدن.این حرفش مثل یک پتک بود توی سرم بغض کرده بودم بهم گفت منو تو میتونیم تا آخر عمر باهم دوست باشیم تا هرزمان که تو میخوای ولی هرگز نمیتونیم باهم ازدواج کنیم گفتم چرا؟؟؟ گفت چون تو اگه دختر خوبی بودی نباید با من دو سال پیش سکس میداشتی اونجا سکوت نکردم مثل دو سال پیش نذاشتم باز هم فکر کنه خرم بهش گفتم تو اگه پسر خوبی بودی به من پیشنهاد سکس نمیدادی اون به من گفت من پسرم میتونم هرکاری بکنم ولی تو نه.ولی بغض من اجازه جوابگویی رو نمیداد که این انصاف کجاست؟؟ خدایا پس انصافت کو؟؟؟ چرا به دادم نمیرسی؟؟؟؟ مگه این من نبودم که حتی میخواستم خودکشی کنم ولی سکس نداشته باشم غرورمو شکستم خودمو خورد کردم که اون ناراحت نشه و سکوت کردم و اشک ریختم که اون ناراحت نشه پس این چرا به من میگه من خواستم آیا فراموش کرده؟ اگه پسری که ادعا میکنه ایرادی نداره خودش دوست دختر داشته باشه ولی دختر نباید دوست پسر داشته باشه پس اون چطوری میتونه با دختر دوست بشه؟ درصورتی که خودش میگه دختر نباید دوست پسر داشته باشه.داشتم دیوونه میشدم همه زندگیم نابود شده بود اصرارهاش جلوی چشمم بود که چطور التماس میکرد برای دوستیمون چطور دلم براش سوخت و فکر میکردم مرده چقدر ساده بودم چطور آبروم رو پیش فامیل بردم و چطور خودمو خورد کردم و چطول با کمال پررویی به من میگه تو اگه خوب بودی با من دوست نمیشدی دیگه حتی اون احساس باقیمانده هم از تو دلم رفت و به نفرت تبدیل شد داشتم دیوونه میشدم که کارت عروسیش رو به من نشون داد که مال دو هفته آینده بود اون هم با دختر خالش و عشق چهار ساله من تموم شد و من برباد رفتم.به همین سادگی.پایان ........ نویسنده ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
شیدای شی میل

من و لاله از دوستای قدیم بودیم . از بچگی تویه محله بزرگ شدیم . با هم درس می خوندیم و با هم به یه مدرسه می رفتیم . مثل دو تا خواهر بودیم . من شاید واسش حکم یه برادر رو هم داشتم . از همون بچگی ها خیلی هوامو داشت . راستش من یک شی میل بودم . اما خونواده طوری باهام بر خورد می کردند که من احساس سر خوردگی نکنم . من فقط احساسات خودمو به خوبی درک می کردم و خواسته های خودمو . بابا و مامان اولش نمی خواستن منو قاطی بقیه دخترا کنند . می ترسیدند . ولی لاله همرام بود و همدمم . بار ها و بار ها هوای منو داشت . هر وقت می رفتم یه سوتی بدم زود جلومو می گرفت . من اینو به خوبی می دونستم که یه تفاوتی با بقیه آدما دارم . نه دختر بودم و نه پسر . هم دختر بودم و هم پسر . یه دختر خیلی خوشگل با موهای مشکی و بلند و اندامی تپل .. درهر حال به هر طریقی بود به عنوان یه دختر کارامو پیش می بردم . شرایطم طوری بود که اگه می خواستم به یه طرف متصل شم خیلی سخت و تقریبا غیر ممکن بود . هر چند خیلی ها خودشونو به شرایطی آرمانی رسونده بودند که بتونن برن یک جنسه بشن ولی من در یه شرایط تثبیتی قرار داشتم . در هر حال باید با سرنوشت خودم کنار میومدم . لاله همه چیز من بود . اولین بار که با هم رفتیم حموم تو خونه ما بود .. راستش من نباید با اون می رفتم حموم ..خونواده همیشه این سفارشو بهم می کردند و منو می ترسوندند . ولی ناگهانی پیش اومده بود . یازده سالمون بود . وقتی دو تایی مون با یه شورت کنار هم قرار گرفتیم جلو شورتم ورمش زیاد بود . بیضه های درشت و کیری که که هنوز برای رشد جا داشت بر آمدگی اون قسمت رو خیلی بیشتر از بر آمدگی کوس نشون می داد . لاله با تعجب به اونجای من نگاه می کرد . -شیدا چقدر ورم داره و تپله . ببینم مشکلی داری ؟/؟ خجالت کشیدم . ترس برم داشت . لاله دوست داشت یه خورده شیطنت کنه . نمی دونم چرا . شاید نزدیک به پریود شدنش بود . شایدم می خواست نشون بده که خیلی صمیمی هستیم و شاید هم کنجکاویش گل کرده بود . شورتشو کشید پایین .. وقتی کونشو دیدم یه حس عجیبی پیدا کرده بودم . دلم می خواست دستمو بذارم روش و کیرمو بهش بمالم . هرچند منم هنوز اون حس دوران بلوغو نداشتم . دخترا ی هم سن و سال ما اون قدر پررو بودند که در همین سن و سال با پسرا گرم می گرفتند ولی راستش من به این موضوع اهمیتی نمی دادم . خونواده منو توجیه کرده بودند که شرایط به چه صورته و من آگاهیهای لازمو پیداکرده بودم . کوس کوچولوی لاله رو می دیدم و حسرت می خوردم که چرا کوس ندارم .. -شیدا چته چرا ناراحتی . تو هم شورتتو در بیار راحت باش .. منو فرض کن جای خواهرت .. هر دومون تک دختر خونواده بودیم البته اگه می شد منو دختر حساب کرد . یه لحظه از پشت شورتمو کشید پایین . هر کاری کردم متوجه کیرم نشه نشد . جیغ کشید . ترسید .. -شیدا نه .. تو پسری ؟/؟ مامان من می ترسم . رفتم طرفش اونو بغلش زدم -لاله لاله جون من دوستتم .. به کسی نگو .. هیشکی نباید بفهمه .. من ایراد دارم .. بدنم اشکال داره .. من دخترم .. پسر نیستم .. یه خورده باهات فرق دارم . ببین جوجو دارم موهای سرم بلنده .. باهام دوست باش .. خواهش می کنم لاله .. تن لاله رو با دستای ظریف و دخترونه خودم لیف زدم ولی اون یه حالت وحشت زده ای داشت . اما من از تماشای کونش لذت می بردم . هنوز به اون سن بلوغ و هوس نرسیده بودم ولی یه لذتهایی رو زیر پوست کیرم حس می کردم . خیلی از تماشای کون لاله لذت می بردم . وقتی می خواستم لیفش بزنم دستمو گذاشتم رو کونش و باهاش ور می رفتم . حس کردم خیلی دارم باهاش حال می کنم . اونم یه جورایی خوشش میومد و ترسش همراه با لذت بود . دستشو وقتی میذاشتم لای کونش و لای پاش اون پاهاشو به هم می فشرد تا دستم با کوس کوچولوش در تماس بیشتری قرار بگیره .. هنوز تا اون وقت اون شور و هیجان سال بعد تو سرمون نبود ولی هر دومون آمادگی اونو داشتیم که با هم باشیم .. لاله هنوز گیج و حیران بود . اون روز گذشت . با این که من دلم می خواست لاله رو لخت ببینم ولی فرصتی پیش نیومد تا بریم حموم و لخت در کنار هم قرار بگیریم . چند ماه گذشت . حس می کردم نسبت به دخترا یه حس خاصی دارم و از طرفی وقتی با سوراخ کونم ور میرم یه لذت خاصی رو در ناحیه کیرم احساس می کنم که یه رشد طولی و تا حدودی عرضی و طولی بهش میده . حرکتی طولی که اونو تا حدودی سفتش می کنه . می رفتم جلو آینه و کونمو اون داخل می دیدم . دلم می خواست یه چیزی تو سوراخ کونم فرو کنم . وقتی به کیرم دست می زدم و کونمو توی آینه می دیدم دلم می خواست همون کیررو فرو می کردم تو کونم . یه خورده کیرمو خم می کردم و اونو رو به عقب می گرفتم تا با سر سوراخ کونم در تماس باشه .. تقریبا یک سال از اولین باری که من و لاله با هم رفته بودیم حموم گذشت . اون پریود می شد و منم از این حالات چیزی نمی دونستم . این بار یه شب تو خونه شون با هم تنها بودیم . یه داداش کوچیک داشت که زود خوابش برد . بابا مامانش هم رفته بودند عروسی تا نصفه شب بر نمی گشتند . اون که رفت حموم منم باهاش رفتم . سختش بود . -شیدا من حالا بزرگ شدم .. درسته تو هم مثل من دختری ولی چی بگم . . هر دومون نسبت به سال گذشته درشت اندام تر شده بودیم . سینه های لاله رشد بیشتری پیدا کرده بود . کیر من دراز تر و کلفت تر شده و راستش به دیدن دخترا و حتی پسرای خوشگل یه جورایی دراز تر می شد . یه خورده .. -شیدا اصلا درست نیست .. درسته من و تو دوستیم و صمیمی هستیم .. اشاره به کیر من کرد و گفت دودول تو نسبت به پارسال چقدر رشد داشته .. راست می گفت و تازه ختنه هم نکرده بودم . مرد نبودم که ختنه کنم . -شیدا چرا یه خورده سر به هواست . اومد نزدیک تر .. می تونم بهتر ببینمش ؟/ ؟ قلبم به شدت می تپید . کیرمو گرفت تو دستش .. یه هیجان خاصی رو کیرم حس می کردم و رو سینه ام . خماری خاصی رو تو چشاش می دیدم . دلم می خواست بغلش کنم . ببوسمش .. نمی دونم چرا این چند سالی همچین حسی رو در مورد اون نداشتم . کیرمو گرفته بود تو دستش و باهاش بازی می کرد . -لاله چیکار داری می کنی . خیلی خوشم میاد .. خیلی لذت می برم . پوست کیرم داره یه جوری میشه .. دست منو گرفت و گذاشت رو کوسش . بمال روش با کف دستت روشو بمالون .. -آخخخخخخ شیدا .. یه جوریم . دلم می خواست کیرمو فرو کنم تو حفره کوسش . کونشو که سمت من می گرفت دلم می خواست بکنم تو سوراخ کونش . طوری به سرعت کیرمو می مالوند که دلم می خواست رو زمین دراز بکشم . دستشو صابون مالی کرد و رو کیرم کشید این بار دیگه یه حالی شدم و حس کردم که داره یه چیزی ازم می ریزه .. یه مایعی به رنگ سفید یا شیری .. همراه با ریخته شدن این مایع از کیرم حس می کردم به حداکثر لذت رسیدم . این ریزش چند بار پشت سر هم صورت گرفت .. -اوووووییییییی شیدا شیدا .. این یه هوس مردونه هست .. بغلم بزن .. منو ببوس .. دلم می خواد باهات باشم .. و من برای اولین بار پا به دنیایی گذاشتم که با دنیای کودکی تفاوت داشت . دنیایی با نیاز های خاص خودش . همونجوری که لاله پا به دنیای جدیدی با نیاز های دخترونه اش گذاشته بود .. من و شیدا تو حموم همدیگه رو بغل زدیم . لبامو رو لباش گذاشتم و با بوسه هایی داغ داغ اونو تسخیرش کردم . خودمم داغ شده بودم . دستامونو یه خورده پایین تر آورده بودیم و رو کون هم گذاشته بودیم . من از پشت کون لاله رو به دو طرف باز کرده و با سوراخ کونش بازی می کردم . حس کردم کیرم یه خورده سفت تر شده .. اونم دستشو به کیرم می زد و با سوراخ کونم بازی می کرد . هم دلم می خواست فرو کنم تو کونش و هم اینکه لاله هم یه کیری می داشت و میذاشت تو کونم . اون لحظه هردو حالتش واسم هیجان داشت ولی از اونجایی که دسترسی به یه موردش نداشتم همون کردن لاله آرزوم بود . رو کف حموم دراز کشیدیم و بدن همو لیف مالی کردیم . اون بیشتر خودشو تشنه کیرم نشون می داد . دوست داشت بیشتر با کوسش ور برم . کیرمو به دهنش نزدیک کردم . نمی دونم چرا دلم می خواست اونو برام میکش بزنه . لاله بهش می گفت ساک زدن .. بعد از اون من لاله رو رو زمین خوابوندم . چون همش پاهاشو باز می کرد و با نشون دادن لاپاش ازم می خواست که با کوسش ور برم . راستش فقط دوست داشتم کیرمو فرو کنم تو یه جایی از بدنش ولی اون سرمو به طرف کوسش کشید .. واسه این که خوشش بیاد اونو میکش زدم . دوست داشتم لاله مهربون من ازم راضی باشه .. البته دفعات بعد بیشتر از لیس زدن کوسش خوشم میومد . شاید به این دلیل که وقتی اون خوشش میومد بیشتر بهم لذت می داد . یه ساعتی فقط با خوردن کوس اون از طرف من و ساک زدن کیر من توسط لاله و بغل زدن و ور رفتن با هم سپری شد .. -شیدا من یه حالیم . کیرمو گرفت و اونو به صورت قدی خوابوند رو قد کوسش و دستشو محکم به کیرم فشار داده و اونو رو کوسش می گردوند . این کارش خیلی وسوسه ام می کرد . دلم می خواست کیرمو تو سوراخ فرو کنم ولی قبلا در این زمینه هشدار های ایمنی رو دریافت کرده بودم . دستمو گذاشتم دو طرف کون لاله .. سوراخ کونشو ماچ می کردم . هرچند نمی تونستم کونشو زیاد به دو طرف باز کنم چون دردش می گرفت . بیشتر رو سوراخ کونش زبون می کشیدم .. کیرمو مالیدم به سوراخ ریز کونش .. یه فشاری بهش آوردم -شیدا نه .. شیدا دردم میاد نه تو رو جون هرکی دوست داری .. تو رو به دوستی مون قسم .. -لاله من دلم می خواد .. تو همیشه بهترین دوستم بودی و هستی . مثل خواهرم .. تو همیشه درکم کردی .. ازش فاصله گرفتم . نزدیک بود اشکم در آد -فدات شم شیدا ..این کارو نکن دلم درد می گیره .. آخه نمی دونی شی میل گل من که از کون چقدر درد داره اونم برای بار اول ولی تو که می دونی لاله دلشو نداره غم و درد تو رو ببینه تو هم سرنوشتت این بوده دیگه .. نمیگم منم لذت نمی برم .. تو هم الان داری بی دردسر کار یه پسرو واسم می کنی و تا موقعی هم که کسی جریان تو رو نمی دونه این جوری خیلی با هم حال می کنیم . باشه شیدا برو صابونو بیار تا می تونی رو سوراخ کونمو بمال .. من خودم حساس و عاطفی تو از من نازکدل تری .. انگاری دنیا رو به من داده باشن دور سوراخ کون لاله رو صابون مالی کرده و هر چند یه خورده باعث سوزش شده بود ولی کیرمو راحت تر می تونست قبول کنه . سر کیرمو به سر سوراخ کون لاله فشار داده و اون همچنان درد می کشید . لاله کف دستشو گذاشته بود رو کوسش و منم با دستام سینه شو می مالیدم تا اونو سرحال ترش کنم . -اوخخخخخ مامان جون .. کونم .. جر خوردم .. شیدا باشه امروز یه خورده دور و بر کونمو شل کن فردا می کنیم .. -لاله فردا که بابا مامان تو میان .. خونه ما هم که نمیشه .. یه خورده دندون رو جیگر بذار .. اون بیچاره هم دندون رو لباش گذاشت . سوراخ کون لاله خیلی تنگ و ریز بود . هرچی هم بهش فشار می آوردم کیرم رد می شد تا بالاخره در یکی از این فشار آوردنها یه خورده از سر کیرم رفت تو کون لاله .. چقدر کیف داشت .. اون داشت درد می کشید و من لذت می بردم . کون لاله کیرمو به خودش چسبونده بود .. -آخ شیدا یواش تر .. درد کون منو داغون کرد .. ولی من بازم به آرومی کیرمو فرو می کردم تو کون لاله -بد جنس .. بیرحم .. تو چه جوری میگی دوستمی .. -لاله من دوستت دارم .. اگه این جوری بهم میگی بد جنس من کیرمو بکشم بیرون .. هرچی تو بگی .. -خوب می دونی چه جوری خرم کنی .. حالا که منو گاییدی دختر پسر .. بقیه شم یواش یواش بذار بره .. خوشم میاد یه کیر دور از چشم و تصور بقیه تو کونمه .. شاید یه خورده بشه عادت کنم .. -لاله من فدات شم . فدای دوست بالاتر از خواهر شم . اشکم داشت در میومد . به خاطر این همه خوبی لاله .. فکرشو نمی کردم تا این حد مهربون باشه . کیر سیزده چهارده سانتی من کمتر از نصفش رفته بود تو کونش و کیپ کیپ شده بود .. خیلی خوشم میومد . . کیرم انگار چسبیده به سوراخ تنگ کونش بود . وقتی کیرمو می خواستم بکشم عقب و دوباره بکنمش تو کون لاله انگاری اون داخل چسبیده بود و همراه با مجرای کونش به عقب بر می گشت . دقایقی بعد لاله ازم خواست که از روبرو بکنم تو کونش تا بتونه بغلم بزنه .. کیرمو که از کونش کشیدم بیرون و خواستم از روبرو بفرستم به جای قبلی یه خورده سخت بود از این نظر که هم بتونم بغلش بزنم و هم کیرمو توکونش نگه داشته باشم در هر حال هر جوری بود این کارو انجام دادم . ولی دیگه نمی تونستم کیرمو تو کون لاله حرکت بدم . در عوض اونو بغلش زده و اونم کوسشو به بدنم می مالید . تو حموم دستامونو دور کمر هم حلقه زده و لبای همو می بوسیدیم . سینه هامون با هم تماس داشته ولی کیرمو نمی تونستم حرکت بدم . چون بدنهامون به هم چسبیده بوده . یه حس خوبی داشتم . دلم می خواست همیشه در کنار لاله می بودم و بهم عشق می داد زندگی می داد . اون همه چیز من بود . شاید من نمی تونستم همه چیز اون باشم . احساس کردم که کیرم دوباره یه جوری شده . از اون حسهایی که وقتی لاله کیرمو تو دستش گرفته بود دوباره بهم دست داد .. مایع گرمی از کیرم روونه کون لاله شده بود .. -با همون حرکت آروم لب, لاله بهم گفت شیدا چقدر حشری هستی تو . بازم آبم اومد حالا من باهوسم چیکار کنم .. . یه احساس خنکی خاصی بهم دست داده بود . اما لذت عاطفی من بیشتر شده بود . کیرم توی کون لاله شل شده بود اما اون خودشو سخت بهم چسبونده بود و ازم می خواست که ازش جدا نشدم . هوس زیاد گیجش کرده بود و با اندامم ور می رفت . نمی دونستم چیکار کنم که اونم مثل من یه حال بیشتری از سکس برده باشه . ازم خواست که کوسشو میک بزنم و با بدنش ور برم .. از اینجا به بعدش به خاطر اون بود که خودمو به آب و آتیش می زدم . خسته شده بودم ولی با عشق به لاله حال می دادم . یه جای کار اونم از لذت زیاد بی حس شده کف حموم ولو شده بود .. -بسه دیگه شیدا واسه امروز دیگه کافیه .. اون شب وقتی که رفتم خونه فقط به اون فکر می کردم . دیگه از این که چرا نه پسرم و نه دختر و شایدم هر دو تاش هستم و از این که چرا یک موجود عجیب الخلقه هستم حسرت نمی خوردم . دلم می خواست زودتر لاله خودمو ببینم و بغلش بزنم . دیگه اونو با یه دید دیگه نگاه می کردم . هنوز سالهای زیادی مونده بود به این که لاله من بخواد عروس شه و من غصه ام شده بود . اگه اون نباشه .. اگه اون از زندگی من بره .. من دیوونه میشم . یعنی اون به خاطر این که به پسری دسترسی نداره و یا این کار ترس داره منو ترجیح داده ؟/؟ یعنی منو به خاطر خودم دوست نداره ؟/؟ نه ..نه ...این طور نیست لاله من مهربونه .. اون درکم می کنه .. روز به روز زیباتر و زیباتر می شدم . برجستگیهای سینه و باسنم نمای بیشتری می یافت . حتی پسرای زیادی بودند که دنباله منو داشته باشند . من و لاله وقتی که با هم قدم می زدیم توجه بیشترشون به من بود . راستش از پسرای خوش تیپ هم خیلی خوشم میومد . از متلک هایی که می گفتند .. حتی یکی از اونا دستشو گذاشته بود جلو شلوارشو واسه یه لحظه رو قسمت کیرشو مالید . منم بی اختیار دستم رفته بود رو شلوار و قسمت باسن و بر جستگی اون . نمی دونم چرا هوس کرده بودم که یه پسری بکنه تو کونم .. شاید یه هوسی در همون اندازه هایی که دوست داشتم کون لاله رو بکنم . اما لاله منو ترسونده بود از این که حواسم باشه که زیاد هو نیفته که من یک شی میل هستم و این جوری ممکنه از خیلی چیزا بیفتم ..یه چیز جالب دیگه این که مواردی هم بود که چشمم می خورد به پسرای کون تپلی که شلوار لی یا همون جین کیپ پاشون می کردند و طوری از دیدن کونشون وسوسه می شدم که به هوس می افتادم کونشونو بکنم . اما حس کردم شاید این کار یه کم لطفی در حق لاله باشه و تازه استرس هم داشتم که قضیه من لو بره و از کجا معلوم اونا بخوان بهم کون بدن . در هر حال من و لاله در آغاز جوانی نیاز های جنسی و عاطفی همو تامین می کردیم . اما روزی نبود که در اندیشه آینده نامعلومی که داشتم نباشم ....نویسنده ....ایرانی .......این داستان جا داره که چندین قسمت دیگه هم ادامه داشته باشه و حتما آن را در آینده ای نامعلوم ادامه خواهم داد . فعلا و علی الحساب آن را به عنوان یک داستان تک قسمتی پذیرا باشید . با تشکر ...ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
ازخواهر شوهر به هوو

من فقط می خواستم از خواهر شوهر سابقم انتقام بگیرم . من و شوهرم اسفندیار با عشق ازدواج کرده بودیم . من 25 سالم بود و اونم دوسالی ازم بزرگتر بود . از روز اول خواهر شوهرم الهام با این ازدواج مخالف بود ومانع زنی می کرد اما موفق نشد . شوهرم تنها پسر خونواده اش بود و خواهرهم , همین یه دونه را داشت که ای کاش هرگز نمی داشت . خلاصه کلام من بچه دار نمی شدم . یه ایرادی داشتم که نمی تونستم بچه رو جنین رو خوب داخل شکم و رحمم نگه داری کنم . . بالاخره با خونریزی شدید و یه سری تغییرات دیگه چند بار دچار سقط جنین شدم . یه سری می گفتند که نطفه شوهرم قوی نیست . یه سری می گفتند برم خارج و عده ای هم می گفتند که اگه 9 ماه تمام لنگ در هوا باشم میشه یه کاریش کرد . بعد از مدتی که دیگه اصلا بار دار نمی شدم و به همون جاش هم نمی رسیدم . آزمایش چیز دقیقی رو نشون نمی داد . ربطی به چسبندگی رحم هم نداشت .. ولی همه دیگه می دونستن که من نازام یا نمی تونم بچه بیارم در هر حال الهام اون قدر زیر پای شوهرم نشست و مثل خوره به جونش افتاد که باعث جدایی ماشد . شوهرش مرتضی هم از اون آدمای هیز و بد چش بود که از همون شب بله برون بهم نظر داشت و من از نگاش خوشم نمیومد . پس از ازدواج هم یکی دوبار به عناوین مختلف خودشو بهم چسبوند و من خودمو ازش دور کردم . گناه من این بود که خیلی فانتزی لباس تنم می کردم و بی خیال بودم . اما دلم صاف بود و سر سوزنی به شوهرم خیانت نمی کردم . آخرشم جوابمو گرفتم . حرفم این بود که چه اشکالی داره یه زن خیلی راحت اون چه رو که دوست داره تنش کنه و این مردبد چش و هیزه که باید مراقب خودش باشه . در هر حال الهام کارشو کرد . بعد از سه سال ازاسفندیار جدا شدم . قرار شد مهرمو قسطی بهم بده و خرجی هم بهم می داد . با همه شرایط من کنار اومده بود ولی من دوست نداشتم ازش جدا شم . زار می زدم گریه می کردم . حتی راضی بودم که دوباره ازدواج کنه ولی منو هم داشته باشه یه بار هم نزدیک بود قبول کنه ولی الهام نذاشت .. اون 5 سال ازم بزرگتر بود و شوهرش 7 سال . الهام دو تا بچه داشت . یه پسر و یه دختر همش بچه ها رو به رخم می کشید این که اونا شیرینی زندگی هستند و بدون اونا زندگی لطفی نداره . من سه سال بعد از ازدواج از شوهرم جدا شدم ولی با خودم پیمان بستم که زهرمو بریزم . دورادور مراقب خونواده الهام بودم و از طریق یکی از دخترخاله هاش که دوست جون جونی من بود فهمیدم که الهام و بچه هاش و پدر و مادر شوهرش واسه یه هفته ای رو می خوان برن مشهد . من باید در این مدت نقشه امو عملی می کردم . می خواستم با شوهرش رو هم بریزم . خون جلو چشامو گرفته بود . دیگه هیچی نمی تونست مانعم شه . حتی حاضر بودم همه بفهمن که با مرتضی رابطه دارم . خسته شده بودم از بس اشک ریخته بودم . مرتضی نتونست با اونا بره مشهد چون یه کار اداری داشت . دیگه وقت رو تلف نکردم .. به محض این که پاشونو از تهرون گذاشتند بیرون رفتم خونه خواهر شوهرم . مرتضی خونه بود . می دونستم چه جوری دلشو ببرم . . یه استرچ پام کردم بایه مانتویی که مثلا مانتو بود ولی هر کی همونو می دید دیگه نیازی نبود که به اون قسمتای زیر ترش فکر کنه . یه تاپی هم تنم کرده بودم که سینه هامو می ترکوند . دیگه خیلی راحت و ریلکس تصمیممو گرفته بودم . انواع و اقسام رتوش کاریها رو روی خودم انجام دادم و با یه میکاپ عالی خوشگل تر از شب عروسی ام شدم . مرتضی هم خیلی خوش قیافه و خوش هیکل بود . من یکی که تا قبل از طلاق اصلا در ذهن خودم تصور فانتزیهایی رو نمی کردم که با یه مردی غیر از شوهرم باشم ولی این روزا خودمو عادت داده بودم به این که مرتضی داره منو می کنه و از بس حس انتقام در من قوی شده بود و به خودم تلقین کرده بودم که یه جورایی خودمم خوشم اومده بود که در اختیار شوهر خواهر شوهر اسبقم قرار بگیرم . آخ که چه حالی می داد و قیافه الهام چه تماشایی می شد وقتی که می فهمید شوهرش اونی نیست که فکر می کرده .. من داداششو چهار سال تمام قبل از ازدواج دوستش داشتم و بعدش هم بهش وفادار بودم .. بگذریم اون روز وقتی رفتم خونه شون طبق معمول با یه شلوارک و با یه زیر پیرهن رکابی یا همون بدون آستین بود . وقتی منو دید تعجب کرد . فکر کنم حتی واسه چند ثانیه هم منو نشناخته باشه .. یه خورده دستپاچه شده بود . -ببخشید آقا مرتضی یه چند کلام حرف باهاتون داشتم . -بفر مایید داخل خواهش می کنم . رفت و چند تا پاف ادکلن به خودش زد و بر گشت . از اون ملایم هایی که خیلی ازبوش خوشم میومد و منو به هوس می آورد . مانتومو در آوردم و اون بدون این که به حرفام توجه کنه فقط به من زل زده بود . راستش من خودمم نمی فهمیدم چی دارم میگم . فقط هر وقت مکث می کردم آخرین جمله ام به یادم می موند و اونم فکر کنم فقط همونو می شنید . همیشه هم در پایان حرفاش می گفت زندگی بالا پایین داره خودتونو ناراحت نکنین و این هم بگذرد . الهام اشتباه کرد . اسفندیار نباید تحریک میشد . -حالا من یه زن مطلقه هستم . همه به یه دید دیگه ای بهم نگاه می کنن . زنی بدون بچه بدون شوهر بدون عشق و امید .. یه لحظه طوری احساساتی شده بودم که به گریه افتادم . اینجا رو خارج از نقشه رفته بودم تو حس .. -سحر جان من که این جوری نبودم . هر کاری از دستم بر بیاد واست می کنم . می دونم خیلی خانومی .. من از همون اول بهت علاقه داشتم . -معلوم بود از نگاهت و از حرکاتت . شما مردا فقط به یه چیز فکر می کنین . اصلا احساس و عاطفه ما زنا واستون مهم نیست . به ما توجهی ندارین . همین که به خواسته تون رسیدین دیگه واستون بی ارزش میشیم . -سحر جون اصلا این طور نیست . خیره تو چشاش نگاه می کردم و اونو از این رو به اون رو کرده بودم . طوری که آب دهنشم به زور قورت می داد . از جام پاشدم . هیشکدوم نفهمیدیم آخر حرف ما به کجا ختم شد . وقتی از جام پا شدم دوست داشتم به یه بهونه ای منو نگه داشته باشه -سحر جون الهام تا هفته دیگه خونه نیست -خب منظور ؟ /؟ -می تونی همین جا بمونی -خب بمونم که چیکار کنم . -می تونیم لحظه های خوشی با هم داشته باشیم . می تونم بهت نشون بدم اونی که فکر می کنی نیستم . -اتفاقا می خوای نشون بدی اونی که فکر می کنم هستی .. یه دوری زده تا کون در حال ترکیدنمو بیشتر تو دیدش بندازم . راستش حالا که شوهر نداشتم خیلی راحت تر می تونستم اونو قبول کنم وحالا هم که نمی تونستم بچه دار شم . پیشنهاد اون همون چیزی بود که من می خواستم . -ببینم باهام میای بیرون ؟/؟ بریم یه جایی ؟/؟ منم یه خواسته هایی دارم . اگه شرط منو قبول کردی قبول می کنم که تا هر وقت که دوست داشته باشی در کنارت باشم . حتی اگه اونا بر گرددن و ما رو با هم ببینن .. باهام اومد بیرون اون شرط منو قبول کرد . و من نقشه ام دیگه شروع شده بود .. حالا باید زهر خودمو می ریختم . باید انتقام خودمو می گرفتم . انتقام ار خواهر شوهری که زندگی منو تباه کرده بود . بین من و عشقم جدایی انداخته بود . وقتی به خونه بر گشتیم اون درجا لباساشو در آورد . فقط یه شورت پاش بود خنده ام گرفته بود . مرد حسابی مثل این که زنت بهت نمی رسه --ولی خب تو یه حال و هوای دیگه ای داری . اگه یادت باشه از همون روزاولی که تو رو دیدم همین حس رو نسبت بهت داشتم . این یک احساس جدید نیست . اومد پشتم قرار گرفت . دستشو گذاشته بود رو شلوارم و قسمت باسن . جلوم زانو زده بود . لباشو گذاشت رو کونم . البته رو قسمت شلوار . کف دستشم گذاشته بود رو قسمت کوس .. همون اول موفق شده بود که تسلیمم کنه ولی من نمی خواستم فکر کنه که خیلی آسون توی دامشم . ولی اون دیگه شلوار منو پایین کشید ه بود . حالا همون کارو با بدن لختم انجام می داد . کف دستش رو کوس من در حال دور زدن بود . کوس خیس منو تو چنگش داشت می دونم با این کارش قصد داشت نشون بده که منم دلم خیلی می خواد و هوس دارم . -مرتضی -جووووووون -ایستاده کمرم درد گرفته -از خستگی یا از هوس ؟/؟ -جوابشو ندادم . دلم می خواست منو ببره رو همون تختی که الهامو روش می گایید . خودم به طرف اون تخت حرکت کردم . این من بودم که اول اونو رو تخت خوابوندم . چونه شو به طرف کوسم نزدیک کرده و کوسو از وسط گذاشتم رو تیزی چونه اش و می مالیدم به چونه اون .. در همین حال بلوز و سوتینمو در آوردم تا بیشتر حال کنم . چونه ها و قسمتی از صورتشو خیس کرده بودم . -اوووووههههه مرتضی ..مرتضی .. فکرشو نمی کردم یه روزی لخت تو بغل تو باشم .. اون که هنوز لباش آزاد بود گفت سحر .. سحر منم فکر نمی کردم یه روزی به دستت بیارم .. جوووووون .. کوستو به هر جا دوست داری بمال بمال به دهنم .. بیارش بالاتر .. بیار تا خوب بلیسمش . بیارش .. پس از ماهها که از سکس دور بودم خیلی به این هماغوشی نیاز داشتم . کسی که فکر نمی کردم هرگز خودمو بدم به دستش ولی اسفندیار نامرد و دهن بین و خونواده ذلیل منو به اینجا رسونده بود . هنوز کو خیلی کارا مونده بود که باید انجامش می دادم . این تازه اولش بود . بعدا خبر دار شده بودم که اسفندیار عوضی رو هم با خودشون بردن مشهد . یعنی اون و الهام با همن . هوس چیزای تازه ای می کردم . دلم می خواست بیشتر با مرتضی سکس کنم . یه جورایی طولش بدم . اون افتاد رو من . کیرشو به سینه هام می مالید .. -عزیزم سحر نمی دونی چقدر حسرت سینه های درشتتو می خوردم . دلم می خواست یه روزی کیرمو بذارم وسط این سینه ها آبمو روش خالی کنم . -فکر کنم تو دوست داشتی و داری آبتو همه جام خالی کنی . تو دهن و تو کوس و کونم چی اونجارو هم دوست داری ؟/؟ -ناقلا تو از کجا اینارو درک می کنی ؟/؟ -جای دیگه ای نمونده . شما مردا ؟/؟.. فکر کردی که من نگاههای تو رو وقتی که زن اسفندیار بودم نمی شناختم؟/؟ -پس خیلی سنگدل بودی که نذاشتی بکنمت -ببینم اگه یکی بخواد زنتو بکنه و اون اگه راضی نباشه خیلی سنگدله ؟/؟ جیکش در نیومد . فقط کیرشو وسط سینه هام حرکت می داد . اونو به آرزوی اولش رسوندم . با دو تا سینه های درشتم کیرشو قفل کرده و اون کیرشو آروم از زیر سینه ها به بالاش حرکت می داد . کیرشو داغ کرده بودم .. وقتی حس کردم داره با پرشهای کیر اونو وسط سینه هام حرکت میده فشار رو زیاد ترش کرده و اولین قطره که خالی شد سینه ها رو طوری به سر کیرش فشار می دادم که اون خیسی کیرش لذت خودشو زیاد تر کرده و آب بیشتری رو سینه هام ریخت . از بس آبشو رو سینه هام خالی کرده بود بیحال شد و واسه چند دقیقه ای تو بغل هم قرار گرفتیم . اون خیلی رو من خم شد و پاهامو به دو طرف باز کرد و کیرشو فرو کرد توی کوسم . لباشو که رو لبام قرار داده بود راستش اول چندشم شد ولی بعد این قدر با سینه هام ور رفت و به کوسم هیجان داد و منم خودمو قانع کردم که اون در جدایی و طلاق من نقشی نداشته تا بالاخره تونستم لبهامو با تمام وجودم تسلیم لباش کنم .. -اوووووه مرتضی لبامو داشته باش . همون جوری که کوسمو داری . ولم نکن . حال دادنو ول نکن . آتیش کن . هرلحظه بیشتر از لحظه قبل احساس لذت می کردم . خودمو سپرده بودم به اون ..-مرتضی .. مرتضی .. تا اونجایی که من گفتم باید منو بکنی .. ولم نکنی .. زود باش .. چقدر ازش لذت می بردم . نگاه به بدن اون هوسمو زیاد تر می کرد . لحظه به لحظه با التهاب بیشتر به آرامش بیشتری می رسیدم . دیگه این حس و باور در من به وجود اومده بود که حالا دیگه مال اونم چه بخوام چه نخوام . لبامو از رو لباش بر داشته و کونمو به طرفش قمبل کرده -بیا از این طرف منو بکن . همونی که همیشه دوست داشتی ببینی ببین و بذار تو کوسم .اول بخورش .. بخورش مرتضی . کیرشو مثل یه شلاق گرفته بود تو دستش و اونو محکم به کونم می کوبید . یه خورده رفته بودم تو خودم و دوباره فکرم مشغول شده بود که یهو همون چماق کلفتشو از پشت کرد توی کوسم .. دلم بود پیش اون کاری که می خواستم انجام بدم . واسه همین به یه شوک زیاد نیاز داشتم که ار گاسم شم . چون می دونستم اگه این یه هفته ای بگذره و نتونم اون کاری رو که می خوام انجام بدم دیگه در این خونه نمی تونم سکس داشته باشم و به این زودی نمیشه نقشه امو پیاده کنم و منم زیاد عجله داشتم . به خودم گفتم سحر .. سحر زود باش .. زود باش .. حالتو بکن .. چند ماه میشه که از اسفندیار جدا شدی .. سکس نداشتی .. از این لحظه ها استفاده کن . دیگه نباید حسرت روز های از دست رفته رو بخوری . حالا دیگه وقت شادیه . وقت آرامش . وقت اینه که الهام غصه بخوره . همونی که مثل عقده ای ها بهت فرصت نداد .. با این افکار کونمو از پشت به بدن مرتضی می کوبیدم تا یه هیجان بیشتری به سکس خودم داده باشم . دستای اون رو کون من بود .. حس کردم توی شکمم و بدنم یه چیزی به اسم کیسه هوس ترکیده و یه چیزی داره ازش می ریزه .-آخخخخخخخخ ولم نکن مرتضی بزن کوسسسسسم .. آبم داره می ریزه پاها و بقیه تنم یه سستی خاصی پیدا کرده بود . -مرتضی آبتومی خوام زود باش .. -جووووووون چه حالی میده آدم تو کوسی آب خالی کنه که بدونه خطری نداره .. مرتضی خیلی آروم با یه حرکات چرخشی نرم که کوسمو داغ تر از قبل می کرد آبشو خالی کرد تو کوسم .. یه خورده که تو حال خودم بودم و مرتضی هم رفته بود دستشویی یه زنگ واسه یکی از دوستام زده که اون ترتیب بقیه کارها رو بده اونم تماس می گیره با مشهد و راجع به من و مرتضی همونجوری که ازش خواسته بودم گزارشهایی رو میده و دیگه می تونستم این انتظارو داشته باشم که الهام خودشو با هواپیما هم که شده برسونه به تهرون . تا می تونستم واسه مرتضی سنگ تموم گذاشتم . بهش محبت کردم . عشق دادم .. واسش از این گفتم که عیبی نداره یه مرد دو تا زن داشته باشه مهم اینا که زنا یه جوری با هم کنار بیان .. از این گفتم که من هیچ طمعی به ثروتش ندارم . نفرتی که از الهام داشتم منو تا مرزجنون کشونده بود . دلم می خواست خواهر شوهر سابقمو با دستای خودم خفه اش کنم .. از دوستم بهم خبر رسید که الهام و خونواده تو راهن .. و تا چند ساعت دیگه باید برسن . اون شب تا می تونستم به مرتضی حال داده باهاش سکس کردم . منظورم شب دومی بود که با هم بودیم . از اونجایی که اونا با ماشین شخصی خودشون نرفته بودند و با هواپیما هم بر نگشته بودند حدس می زدم که حدود ظهر رو باید در تهرون باشن . لحظاتی که فکر می کردم اونا باید بیان صدای ضبط رو بردم بالا و با یه هیجان خاصی و با تن کاملا لخت واسه مرتضی می رقصیدم . بالاخره مسافران خشمگین از راه رسیدند .. به نام قانون درزدند و وارد شدند .. چه دست و پایی هم داشتند .. دوتا مامور هم با اونا بود .. در هر حال ما یه چیزی تنمون کردیم .. مرتضی مثل بید می لرزید .. الهام می خواست به طرف من حمله کنه .. -مرتضی این خونه به اسم توست دیگه -آره .. -کاریت نباشه ..هرچند زیاد فرقی نمی کنه .. سعی کردم گستاخانه همه رو بکوبم .. شوهر سابقم سرشو به علامت تاسف تکون می داد . می خواستند صورتمجلس کنند و ما رو با خودشون ببرن .. از جام پاشده و صیغه نامه رو نشونشون داده و گفتم شما ها خجالت نمی کشین ؟/؟ میایین تو خونه مردم و سر وقت زن مردم و آسایش و آرامش یه تازه عروس دومادو بهم می زنین ؟/؟ بفرمایید اینم ثبت محضریه .. تا یه سال اعتبار داره .. من و اون حالا زن و شوهریم . بازم حرفی هست ؟/؟ مامورا به حالت تاسف سری تکون داده و حتی دیگه استعلام هم نکردند و از خجالت رفتند . مرتضی دیگه پیش الهام مثل موش مرده ها شده بود . من می خندیدم . اسفندیار خواست بذاره زیر گوشم .. -عوضی اگه دست رو من بلند کنی من میذارم زیر گوشت .. فهمیدی ؟/؟ خجالت نمی کشی ؟/؟ عاشفت بودم . چهار سال تمام می خواستمت . مث یه سکه پول منو انداختی دور و من یکی زیر گوشت نذاشتم . حالا مگه چیکار کردم . قربونش برم اسلام عزیز ما راه رو باز گذاشته .. همه ما با ایمانیم و مسلمون .. لال شده بودند .. پسر و دختر مرتضی معلوم نبود کجان .. الهام فریاد زد مرتضی حالتو می گیرم تا دینار آخر مهریه رو ازت می گیرم .. نه اصلا سر مایه اتو می گیرم بعد طلاق .. مرتضی لالمونی گرفته بود -خانوم شما الان پا تو خونه یکی دیگه گذاشتین . ما می تونیم ازتون شکایت کنیم . یعنی آقا مرتضی می تونه .. مرتضی با حرفای من یه خورده شیر تر شده بود . اونا از اونجا رفتند .. از اون به بعد با بهانه های مختلف الهام سعی داشت ما رو از هم جدا کنه ولی طوری به مرتضی عشق می دادم که خودمم داشت باورم می شد که دوستش دارم و راستش یه جورایی داشتم بهش عادت می کردم . الهام هفتاد کیلویی شده بود پنجاه کیلو . وقتی در می زد دررو به روش باز می کردم و این منت رو می ذاشتم که می تونستم تو رو راه ندم .. شده بودم همه کاره مرتضی -سحرجون می دونی که چقدر دوستت دارم . داداش هنوز دوستت داره . باهاش حرف زدم . اون حاضره تو رو ببخشه و دوباره با هم ازدواج کنین .. راستش جایی خونده بودم و همه هم می گفتنن و میگن اولین عشق تو دل آدم می شینه تا ابد حتی اگه هم نفرتی بیاد همون معنای عشقو داره ولی من طوری از اسفندیار زده شده بودم که فکر نمی کردم یه روزی هم عاشقش بودم -الهام اگه داداشت تنها مرد روی زمین باشه هیچوقت بر نمی گردم . آب پاکی رو رو دستش ریختم ... الهام رو خردش کرده بودم . اسفندیار رو بد تر از اون و خودم احساس آرامش می کردم . یه اتفاقی واسم افتاد که دیگه متوجه شدم خدا با منه و مرتضی هم دیگه تصمیم گرفت این دفعه منو عقد رسمی کنه .. وقتی الهام یه بار دیگه اومد به خونه ام یعنی خونه مرتضی و خونه ای که سالها با شوهرش درش زندگی می کرد و بازم همون حرفای سابقشو زد و این که باید پیش خدا جواب پس بدم .. گفتم الهام جان امروز بهترین روز زندگیمه .. می خوام یه خبر خوش بهت بدم .. من باردارم . از شوهرم مرتضی بار دارم ..همه چی ردیفه .. ساختمون تناسلی و اون داخل همه ردیفه .. شایدم ایراد از داداشت بوده که نطفه هاش درب و داغون بوده .. الان مدتیه که بار دارم و خودمم تازه باخبرشدم . هیچ چیزیم نیست . علائم خونریزی هم ندارم ... نمی دونی چقدر خوشحالم . من و مرتضی می خواهیم با هم دیگه کارو تموم کنیم .. درهر حال باید با هم بسازیم . من حاضرم شما به عنوان همسر اولش هنوزم باهاش باشین ولی توی یه خونه که نمی تونیم زندگی کنیم . نظر شما چیه .. مرتضی جون میگه اگه الهام بخواد حاضرم طلاقش بدم .. خیلی بده اسم مطلقه رو آدم بیفته .. من خودم یه مدت همچین حالتی داشتم می دونم چه دردی داره الهام جون .. اگه بخوای موندگار شی مرتضی جون یه خونه دیگه می خره .. ببین چقدر احترام تو رو نگه می دارم که انتخاب یکی از این خونه ها رو به عهده تو گذاشتم .. الهام درو پشت سر خودش بست و رفت . تا اونجایی که خبر دارم به اتفاق مرتضی جون داره دنبال یه خونه جدید می گرده .. درهرحال من مثل اون بد جنس نیستم که بخوام اونو از همسر و زندگی همسرش جدا کنم ... پایان .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
سکس جا به جایی

ما ده تا دانشجوی دختروپسربودیم که از همون اول با هم دوست ورفیق بودیم و با هم فارغ التحصیل شدیم . پنج تاپسر و پنج تا دختر خیلی هم شیطون بودیم .هرچند چند نفرمون آروم تر بودیم . یه زوج پنج تایی رو هم تشکیل داده بودیم که با هم دوست پسر و دختر هم شده و بالاخره ما پنج تا زوج دو تایی یه روز با هم ازدواج کرده و هر کدوم رفتیم سر خونه زندگیمون ولی دوستی و رفت و آمد و دور هم بودنو از یاد نبردیم . همه مون بین 23 و 25 سن داشتیم . من اسمم هرمزه و زنم مرسده . دو تایی مون زیاد خوش قیافه نیستیم ولی هردومون اندام خوبی داریم . مخصوصا مرسده که کوس کوچولوش از پشت باسن بر جسته اش وقتی که لخت میشه خیلی نقلی نشون میده .. گروه شیطون ما واسه تنوع بخشیدن به سکس تصمیم گرفت که یک سکس پارتی راه بندازه که ما ده نفر درش باشیم و هر مردی با هر زنی که خواست طرف شه . راستش اولش سه چهار تایی مون یکه خوردیم واین چیزا رو فقط در داستانهای سکسی خونده بودیم و حتی از این که یک شوخی باشه مو بر تنمون سیخ می شد . ولی وقتی که حس کردیم می تونیم پنج تا همسر داشته باشیم که به ما و زندگی ما جهت و تنوع ببخشه دچار هیجان شده بودیم . سختمون بود از این که خودمونو در اختیار یکی دیگه بذاریم . من و مرسده و کاوه و رکسانا سرمونو از خجالت پایین انداخته بودیم . ما چهار تا با هم رفت و آمد خصوصی یا همون خانوادگی هم داشتیم و نمی دونستیم چه جوری این مسئله رو هضمش کنیم . کاوه و رکسانا به هم میومدن . چون در میان زنا رکسانا و در میون مردا کاوه از همه شون جذاب تر و خوشگل تر بودند . این سکس پارتی رو قرار شد برای اولین بار در خونه یکی از دوستان بر گزار کنیم و جالب اینجا بود که اول کار می خواستند قرعه کشی کنند و در صورتی که زن و مرد به هم می خوردند دوباره قرعه می کشیدند .. یه ماه مونده بود به اولین برنامه از این دست . اون شب کاوه و رکسانا خونه مون شام دعوت بودند . ما هنوز در گیجی این موافقت به سر می بردیم . باورمون نمی شد . بعد از ظهر روزی بود که شبش قرار بود کاوه و رکسانا بیان خونه مون .. من و مرسده تو رختخواب همدیگه رو بغل زده بودیم . شاید از این که تنمون مال یکی دیگه باشه و یا این که هیجان هماغوشی با یکی دیگه رو داشتیم نمی تونستیم از سکس با هم لذت زیادی ببریم . -مرسده خیلی سخته نه ؟/؟ -من باورم نمیشه .. با تک تک این پسرا .. حتی زنا هم می تونن با هم لز کنن . -آره مرسده خیلی خوش می گذره .. فکر می کنی من و تو بتونیم بازم از هم لذت ببریم ؟/؟ -چرا که نه عزیزم خوبم می تونیم لذت ببریم .. بااین حال با یه شرم و حیای خاصی از بچه ها حرف می زدیم -ببینم هرمز تو دلت می خواد با کدوم یک از این زنا باشی . بیشتر با کدومشون راحت تری و کدومشونو تر جیح میدی .. -عزیزم هیشکی که مثل تو نمیشه ولی من از رکسانا خیلی خوشم میاد . چون بیشتر از بقیه باهاش رفت و آمد داریم -و خوشگل تر و ناز تر از بقیه هم هست . -ببینم تو چی ؟/؟ مرسده سرشو انداخت پایین و صورتش سرخ شد . می دونستم جوابش چیه .. شاید اونم در فانتزی های خودش تصور می کرد که زیر کیر کاوه قرار داره و داره بهش کوس میده . اگه می تونست رکسانا رو واسم جور می کرد و اونو قانعش می کرد که با من باشه .. چی می شد ؟/؟ تا اونجایی که می دونستم کاوه که اون موقع هم دوست دختر داشت عاشق سکس با زنای خیلی خوشگل بود و خیلی هم شیطون . من چطور می تونستم زنمو که شاید از نظر زیبایی در حد بالایی نبود واسش جور کنم تا اون زنشو در اختیار من بذاره .. دستمو از لای شورت مرسده به کوسش رسونده و گفتم ببینم خیلی دلت می خواد که کیر کاوه کوستو آتیش کنه ؟/؟ سرشو بالا نمی گرفت ولی وقتی که از شوهر رکسانا واسش صحبت می کردم دم به دم کوسش خیس تر می شد . لبامو گذاشتم رو لبای مرسده و در حالی که فکر می کردم رکسانا زن کاوه رو در آغوشم دارم آروم همراه با بوسه های گرم خودم بهش گفتم عزیزم تو رکسانا رو واسم جور کن منم یه کاری می کنم که کاوه هم بیاد سراغ تو .. -ولی هرمز قرعه کشی رو چیکارش کنیم . -من به قرعه کاری ندارم من و تو باید یه کاری کنیم که همین امشب و اینجا با اونا باشیم . حالا که قراره یه ماه دیگه با هم باشیم چه اشکالی داره که امشبو هم با هم سکس کرده و این طلسم و تابورو بشکنیم . ولی مرسده تو هم باید رکسانا رو واسم جورش کنی . کاری کنی که اون خودشو خیلی راحت در اختیار من بذاره . -می دونم چیکارش کنم . اومد یه چیزی در گوشم گفت و دوتایی مون خندیدیم و گفتم باشه .. ای کلک واقعا که زنا شیطونن . اون می گفت رکسانا عاشق اینه که کوسش قبل از سکس خیلی میک زده بشه ولی کاوه به این مسئله زیاد توجهی نداره -خب مرسده اگه کاوه بخواد مستقیما کوستو بکنه چی ؟/؟ تو حال می کنی ؟/؟ - حرفی نیست . راستش همینشم واسم خیلی مهمه . نمی دونی .... -ادامه بده نمی دونی چی ؟/؟ من که راستش از این که رکسانا رو در اختیار داشته باشم خیلی لذت می برم و یه تنوعی هم در سکس من و تو ایجاد میشه . -راستش منم همین طور . می تونم بهتر به زندگیم برسم . با یه شور و اشتیاق بیشتری همدیگه رو در آغوش کشیدیم . خوب زبون همو می فهمیدیم . اون شب کاوه و رکسانا اومدن . اونا هم هیجانی مثل هیجان ما روداشتند . زنا سکسی ترین لباسای خودشونو به تن کرده بودند . از این که اونا هم به سکس با ما تمایل داشته باشند هیجان زده بودیم . باید مزه دهنشونو می فهمیدیم . با این که یه لحظه چشم از رکسانا بر نمی گرفتم ولی مصلحت این بود که مردا با هم و زنا با هم باشند تا یه جوری ذهن همو آماده کنیم . درسته که قبول کرده بودیم این سنتها رو بشکنیم ولی همین جوری اونم یک ماه زود تر از گروه که نمی تونستیم قانونو زیر پا بذاریم باید یه مقدمه ای رو ردیف می کردیم . دو تا زنا هر دوشون یه بلوزی تنشون کرده بودند که از سینه چاک داشت و از کمر لخت بود . دامنشون هم که بالای زانو و خیلی تنگ و چسبون . کاوه با نگاه هیز و تیزش داشت زنم مرسده رو ور انداز می کرد . از اون نگاههایی که انگاری با چشاش داشت کیرشو می کرد تو کوس مرسده .. خیلی خوشحالم کرده بود چون می دونستم که کارم برای نرم کردن اون خیلی راحت شده . چون امشب مرسده هم سنگ تموم گذاشته بود و خیلی خوشگل تر از اونی نشون می داد که بود . -خب کاوه جان این جریان یه ماه دیگه رو واسه خودت حلش کردی ؟/؟ -من که واسم مسئله ای نبود . تو که خودت می دونی من عاشق تنوع هستم . زنم مال بقیه .. زن بقیه مال من -یعنی سختت نیست ؟/؟ -ببین عزیز! من که نباید خود خواه باشم . حالا من با ده تا زن دیگه اگه رابطه داشته باشم این حقو باید برای زن خودمم قائل شم که حداقل نصف اون اندازه ای که واسه خودم دوست زن می گیرم دوست مرد داشته باشه ولی دروغ چرا واسه اولین باری که اونو زیر کیر مرد دیگه ای ببینم سختمه ولی تحمل هر دردی شیرینی هایی رو به دنبال داره . توچی هرمز -چی بگم ؟/؟ زنم کوسش خیلی خیلی تنگه با این که کیر من قابل قبوله ولی همش میگه که نمی تونی خوب ارضام کنی من کیر کلفت تر می خوام . آخه مرسده کوسش خیلی تنگه و قشنگه .. کاوه کیرش شق شده بود .. -هرمز اگه بدونی من چقدر عاشق کوسهای تنگم وقتی کیر کلفت میره اون داخل نمی دونی چقدر به آدم می چسبه .. یه لحظه چش تو چش هم دوختیم -کاوه تو به همون چیزی که من فکر می کنم فکر می کنی ؟/؟ -تو چطور هرمز .. -آره .. ببین من فعلا حال شام خوردن ندارم تمام هوش و حواسم رفت به این که باید چیکار کنیم -منم که با دیدن مرسده از همون اول اشتهام رفت پی یه چیز دیگه -فکر می کنی رکسانا راضی بشه ؟/؟ -اون که تمام راه از متانت و آقایی تو حرف می زد . از این که در دوران دانشجویی خیلی متین و مودب بوده و به خاطر همین آقایی توست که باهات رفت و آمد داره -فکر می کنی قبول کنه که با من ..؟/؟ -آره هرمز جان بالاخره این متانت و ادب هم باید یه جایی به نتیجه برسه . ادب خشک و خالی چه ارزشی داره . دل تو دلم نبود . مرسده چیکار کرده باشه رو نمی دونستم ولی دلم می خواست هر چه زودتر برم این خبر خوشو بهش بدم .. رفتم اتاق بغلی و صداش زدم .. اومد بیرون . رکسانا ما رو نمی دید .. خیلی خندون بود .. -یه خبر خوش برات دارم مرسده -منم همین طور -نکنه همون چیزی باشه که من میخوام بهت بگم .. -آره رکسانا خیلی زودتر از اونی که انتظارشو داشتم تسلیم شده .. دل تو دل هیشکدوممون نیست هرمز ..-کاوه هم همین طور .. دستمو گذاشتم رو سینه های مرسده و یه دست دیگه مو سریع از زیر دامن و شورت زنم به کوسش رسوندم . -بازم که خیسه . می دونم هوس دوستمو داری -تو هم برو پیش رکسانا . الان ذهنش آماده هست . تا تنور گرمه کیرتو بچسبون . -ای کلک . مرسده شیطون واسه من می کنی یا خودت تا تنور گرمه می خوای بری طرف شوهر این زنه و کونتو بچسبونی ؟/؟ -عزیزم چیزی که عوض داره گله نداره .. خیلی بهمون خوش می گذره . زنم مرسده رفت طرف کاوه و من هم در اتاق خواب خودمون رفتم سراغ رکسانا . باید از یه جایی شروع می کردم . همینجوری که نمی شد برم سر وقتش .. لختش کنم طوری رفتم نزدیکش که انگاری تازه دارم می بینمش چون اولین باری بود که با این نیت می رفتم پیشش . اونم اسیر سکوت خاصی شده بود . معمولا این جور مواقع اگه مرد سکوتو بشکنه بهتره -ببینم رکسانا .. مرسده حتما باهات یه صحبتایی داشته .. سرشو تکون داد . -آره خودشم رفته اون طرف پیش کاوه چقدر از بوی عطر هوس انگیز اون خوشم میومد . اون واسه لخت شدن راه کمتری رو داشت . دلم می خواست همین الان کاملا لخت بودم و می افتادم روش . بااین که می دونستم تا حدودی آمادگی ذهنی داره ولی بازم یه هراس خاصی داشتم از این که دستمو بذارم رو شونه هاش . من پشت به اون قرار داشتم . صورتمو به صورتش چسبوندم . خیلی داغ بود . نفسش در نمیومد . اون عاشق این بود که با بوسه های نرم و بعد با لیسیده شدن کوسش آماده ورود کیر به بدنش شه . کیرم داشت شورتمو می ترکوند ولی به خاطر این که رکسانا راضی باشه تحمل می کردم . اون دونفر که درهال بودند ملاحظه مارو نمی کردند . صداشون تا به حدی بود که بعضی حرفاشونو می شنیدم -جااااااااان کیررررررررررر کاوه بززززززن کیر کلفتتو تا ته کوسسسسسم از دهنم در آد -وااااااااایییییییی عجب کوس تنگی فدا فداش بشم .. منم واسه این که از قافله عقب نمونم به رکسانا گفتم عزیزم فکر نکن مرسده جون ندید بدیده کیر منم کلفته .. ولی من دوست دارم تا می تونم مزه بگیرم . همه جای زنو بخورم و لیس بزنم . مخصوصا کوسشو -اوووووخخخخخ این حرفات منو حشری ترم می کنه هرمز .. بعدا باید خدمت این کاوه برسم .. طوری رفتار می کنه که آبروی آدمو می بره .. هرکی ندونه فکر می کنه تاحالا کوس گشاد تحویلش بود ه . باور کن تنگه .. -می دونم رکسانا جون .. من خودم تا چند دقیقه دیگه متوجه میشم -نه هرمز جون یه چک کن تابهت ثابت نشد من دلم نمیاد ادامه بدیم . -پس بذار یه سره لختت کنم بلوزشو خیلی راحت در آوردم ودلم می خواست کمرشو بغل کنم و بلیسمش . کیرمو در آرم و کمر ناز و خوش دستشو سوراخ سوراخ کنم .. زیپ دامنکشو که پایین می کشیدم قمبل کونشو دیدم که سرخی و سفیدی هوس انگیزی داشت . قبل از این که دامنشودر بیارم با مکافات خودمو تا مرز شورت لخت کردم . . عجب شورتی پاش کرده بود . بینی امو گذاشتم رو شورت رکسانا .. اون طرف صدای کیر کیر و کوس کوس و ضربه های کیر به کوس رو می شنیدیم . این کاوه نامرد زنمو تیکه پاره کرده بود و من این ور هنوز با خانومش داشتم با نرم افزاری جلو می رفتم . در حالی که الان وقت سخت افزاری بود . دستمو گرفت و از طرف شورتش به کوسش رسوند و گفت ببین لمسش کن . کوس من گشاده ؟/؟ چقدر خیس کرده بود . راست می گفت اصلا حفره کوسش معلوم نبود . این دیگه باید از اول چقدر تنگ بوده باشه که کاوه اونو این همه با کیر کلفتش کرده هنوز هم در حد بسیار قابل قبولی تنگه .. خیلی از اون دونفر عقب افتاده بودیم . دلم می خواست زودتر کیرمو بکنم تو کوس تنگش و یه مقایسه ای با کوس زنم که داشت به کاوه می داد داشته باشم . کف دستمو گذاشته بودم روکمر رکسانا و آروم آروم رسیدم به سوتینش . اونو درش آوردم . حالا نوبت سینه های درشت و سرخ و سفید و نوک تیز رکسانا بود که باهاش وربرم -آهههههه هرمز چه با حالی .. این جوری داری کاری می کنی که من حس کنم دوست دارم با تمام وجودم کوسسسس بدم .. دلم می خواد همه جای تنم کوس بشه تو منو بکنی .. -اووووووووخخخخخ من عاشق کوس خوری هستم -نه .. نگو .. نگو ... دلمو بردی .. نمی دونی چقدر بهم کیف می ده .. بکش پایین هرمز شورتمو بکش پایین . . دلم می خواست کونشو گاز بزنم . همین کارو هم انجام دادم .-نههههه ... نهههههه خیلی خوشم میاد . یه خورده همین جا رو بخور .. همین که در حال دید زدن کونش بودم به زور جلو ریزش آبمو می گرفتم . اونو به طرف خودم بر گردوندم -وااااااییییی رکسانا .. من با این کوس چیکار کنم . چقدر دلم می خواد تا ساعتها نگاش کنم . راست می گفتم . خیلی تنگ و کوچولو بود . دورش به رنگ طبیعی پوستش بود . لک نداشت . حاشیه هاش کدر و کبود نبود . وقتی یه خورده به دو طرف بازشون می کردی اون سوراخ و حفره وسطش عین دهن یه ماهی معمولی نه یه بچه ماهی باز می شد . -هرمز چیکارش می کنی .. خوبه حالا با چشات خوردیش با دهنت زبونت دندونات بخورش بلیسش .. افتادم به جون کوسش .. به اندازه چند تا گاییدن کوس و کون از لیسیدن و خوردن کوسش کیف می کردم . -رکسانا رکسانا عزیزم تو اصلا کوس داشتی ؟/؟ من که فکر می کنم وقت ازدواج از رو هم پلمب شده بودی که حالا به اینجا رسیدی ---بخورش .. بخورش .. پاهاشو به دو طرف باز می کردم . با این کوس دلم می خواست همه نوع کاری انجام بدم . با این که عاشق کون و حال کردن با اون بودم ولی کوسش منو گرفته بود . دلم نمی خواست که کسی مزاحممون شه . واسه همین یه لحظه از جام پا شدم و در اتاقو از داخل قفل کردم . قبل از قفل کردن یه دید مختصری به هال انداختم . کاوه زنم مرسده رو انداخته بود رو کاناپه پاهاشو به دو طرف باز کرده بود و کیر کلفتشو چه جور می کردتو کوس مرسده و می کشید بیرون . .. کیر به این درازی کاوه تا ته می رفت .. دلم هری ریخت پایین . نه ..هرمز ناراحت نباش .. اون هنوز کوس زنشو گشاد نکرده .. کوس مرسده به این نون و ماستها گشاد بشو نیست .. در هر حال به کوس لیسی خودم ادامه دادم چوچوله های کوس رکسانا به طرف داخل کوس انحنای خاصی داشت و مخفی شده نشون می داد . همین زیبایی خاصی به شکل کوس رکسانامی داد که منو به یاد لبخند زیبای ژکوند مینداخت . برای خوردن کناره های کوسش مجبور بودم دو تا شستمو یه خورده فرو کنم داخل و لبه ها رو به طرف بیرون بکشم . زبون درازم مثل یک کیر می رفت تو کوسش .. چقدر حال می کردم .. -بخورررر بخورررررر آبمو خیسی کوسسسسمو .. می دونست که من خیلی خوشم میاد و حال می کنم واسم ناز می کرد و هرچی که در این زمینه دوست داشت و می خواست بهم می گفت -جوووووون رکسانا .. آب حیات کوست خوردن داره .. -شیطون .. همون هرمز خجالتی نمی دونستم این قدر بلا باشی .ادامه دارد..... نویسنده ......... ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
ادامه داستان سکس جا به جایی

-دختر سر به زیر تو به کی میگی . -آخخخخخخ بخور بخور .. وایییییی .. نه ... اوخ .. تند تر میکش بزن .. مثل یه شکلات .. مثل آدامس نخوری ها ؟/؟ دوتایی مون خندیدیم .-هرمز هر مز نمی دونم چه جوری منو هوس آوردی که امروز خیلی زود هوس کیرکردم . چقدر با حوصله و هوس کوسمو می خوری .. جووووون .. کوسسسسسم .. همه جای بدنمو قلقلک آوردیش . تنم داره مور مور میشه خوشم میاد .. دستمو رو سینه هاش گذاشته و چنگشون گرفتم از اونجا هم زیر بغل و شکم و زیر گلو و پاها و کونشو از نوازش و مالش بی نصیب نذاشتم .. پاهاشو به کیرم می مالید . من اینو می خوام . من اینو می خوام .. لبای کوچولوی روی صورت گرد و سفیدش بوسیدن داشت . من لبای درشت و کلفتمو باید رو اون لبای غنچه ای گرد و کوچولوش میذاشتم تا بوسیدنش به هر دومون کیف بده .. دهنمو از رو کوسش ور داشتم . اونو طوری سر حالش کرده بودم که دلش می خواست با کیر من ار گاسم شه . چشامو به چشاش دوختم . مثل نگاه یه عاشق به معشوقه اش . در نگاه اونم هوس موج می زد . یه ورم خاصی دور و بر کوسش درست شده بود که نشون دهنده اوج حشرش بود . کیرمو مالیدم به دور و بر کوس و اون حفره کوچولو رو با سر کیرم مماس و تنظیمش کردم . لبامو به لباش نزدیک کرده و همزمان با اون کیرمو از پایین به سر کوسش فشار دادم . فقط کیرم آروم آروم به طرف کوسش رفت لبام رو لباش قرار گرفت و دستامون دور کمر هم حلقه شد .. کیرمو با حرکتای آروم کمر و باسن خیلی نرم و با هوس می کردم تو کوس رکسانا و هر لحظه سرعتمو اضافه می کرد م تا در یه لحظه این سرعتو به حداکثرش رسوندم . رکسانا زیر کیر من پاهاشو به هوا پرت می کرد و می زد زمین . پنجه هاشو به کمر من فشار می داد ولی من بیرحمانه درحال گاییدن اون بودم این کوس همون تنگی کوس مرسده رو داشت ولی از بیرون خیلی جذاب تر از کوس زنم بود . دستمو از دور کمرش رفته رفته رسوندم پایین تر . کونش از خیسی کوسش غرق شده و خیسی ها تا به حدی بیرون زده بود که قسمتهای وسیعی از کون گنده شو تر کرده بود . -هرمز عزیزم من نمی دونم این همه هوسو کجا داشتم .. هنوز این حرفو زده نزده .. آب کیر من تو کوس رکسانا راه افتاده بود . یه جای کار طوری کوسش مثل یک قلاب به کیرم چسبیده بود که هر کاری کردم خودمو بکشم عقب نشد . با خودم گفتم هر چه باداباد . کوس تنگ و غنچه ای رکسانا کیرمو طوری پیچوند و آبشو چلوند که دهنم همین جور وا مونده بود . البته از هوس .. -هرمز پس من چی ؟/؟ من چی ؟/؟ -اومد .. اومد . آب کیرم اومد ولی هنوز واسه کوست تیزه .. امکان نداره ولت کنم . سرعتمو زیادش کردم . دو تا پاشو به کیرم چسبونده بود ولم نمی کرد .-رکسانا دوباره داغ شدم . -خوبه بس کن اگه این بار آبتو بریزی تو کوسم فکر نکنم دفعه دیگه شق بکن باشی . چه خبرته . انگار کوس ندیده ای .. واقعا دیگه داشتم عصبیش می کردم وهمه اینا نشون دهنده این بود که چقدر اونو به هوس آوردم و ازم خوشش اومده . به رگ غیرتم بر خورد . -رکسانا این قدر میگامت که جیغ بکشی بسه دیگه .. -منم همینو می خوام تا صبح باید بکنی . پاهاشو دادم هوا و در حالی که لیسشون می زدم به کیرم اجازه دادم با هر سرعت و شدتی که می خواد اونو بکنه . یه دستم رو سینه هاش و نوک تیزش بود و یه دست دیگه ام رو کوس ورم کرده اش .. -هرمز جون جووووووووون جووووون همین جا رو داشته باش .. همینو بچسب ولم نکن . همون زیر در حال رقصیدن بود . -نزدیکه .. نزدیک اومدنه .. زیر سینه هامه .. بالای کوسمه . خیلی داغه .. داره آب میشه .. طوری جیغ می کشید که من دیگه صدای هوس و فریاد های زنم مرسده که زیر کیر شوهرش در حال حال کردن بود رو نمی شنیدم .. دوتا گوشامو داشت و می دونم که با آخرین زورش داشت بهشون فشار می آورد طوری که در لحظه ار گاسم اگه از جاش کنده هم می شد عین خیالش نبود . کیرمو تو کوسش می گردوندم . با این که یه کمی دردش می گرفت ولی همین نهایت کار بود . دیگه کارشو تموم کرده بودم . پاهاشو به دو طرف باز کرده بود . دوباره دهنمو انداختم رو کوسش و این بار با فشار بیشتری کوسشو میک می زدم . اومد روم و خودش به هر شیوه ای که دوست داشت باهام حال کرد .. خوب که سیر شدیم به یاد اون دو نفر افتادیم . ظاهرا اونا هنوز نیومده بودند طرف ما .. وقتی که درو باز کردیم تازه رسیده بودیم به صحنه ای که کیر کاوه بود تو دهن مرسده و زنم خیلی حرفه ای دهنشو دور کیر کاوه می گردوند و واسش ساک می زد .. رکسانا : هرمز ببخش منو! یادم رفت واست ساک بزنم .. -عزیزم شب دراز است و قلندر بیدار .. سخت دوتایی مون در حال تماشای اون دو نفر بودیم -آخخخخخخ مرسده آماده باش داره میاد -شلیک کن از لوله تفنگ .. کوس و کونمو که تر کوندی .. نوبت دهنمه .. وایییییی این کاوه زنمو بد جوری گاییده آبیاری کرده بود و حالا نوبت دهنش بود .. مرسده در حالی که آهنگ هوس سر داده بود به همون ساک زدنهای دورانی خودش ادامه می داد .. .. آب از لب و لوچه اش بیرون زده بود ولی دوباره همه اونا رو می فرستاد تو دهنش .. وقتی که که مطمئن شد حرکات انفجاری کاوه تموم شده یه مکش دیگه هم رو کیر پیاده کرد و بعد رو کرد به ما و گفت خیلی حال داد بچه ها . شیره کاوه رو کشیدم رکی جون . دیگه باید منو ببخشی .. خاک تو سر من هر مز که فقط یه بار تو کوس رکسانا خالی کرده بودم و آبمو ذخیره کرده بودم برای ساعتهای دیگه .. کاوه : مرسده جون من هنوز جون دارم . .. و همون آن خطاب به همسرش گفت ببینم هر مزتونست بهت حال بده -راستش کاوه تا حالا این جوری حال نکرده بودم . احساس غرور می کردم از این که رکسانا پیش شوهرش تا این حد منو بالا برده بود . به رگ غیرت کاوه بر خورد و اومد کمر رکسانا رو چسبید و با همون کیر شل شده اش افتاد وسط پذیرایی . کاوه افتاد رو زمین و زنش هم روش نشست با این که کیر شوهره شل و ول شده بود ولی اون قدر کلفتی رو داشت که دوباره توی کوس قرار بگیره . بهترین موقعیت برای گاییدن کون رکسانا بود . من سریع رفتم از اتاق قوطی کرم رو بر داشته اومد به تیر کون رکسانا وقتی که دستمو رو سوراخ ریز کونش مالیدم اون یه جیغی کشید و گفت هرمز هرمز من از کون می ترسم . کاوه خودشو کشته بهش کون ندادم .. -عزیزم اگه امروز به هرمز کون بدی من می فهمم که تا حالا منو دوست نداشتی -کاوه با رفیقت از این حرفا داری ؟/؟ داشتیم ؟/؟ من هواتو نداشتم /؟ من از کوس تنگ زنم برات نگفتم ؟/؟ من چیکار کنم زنت از کیر کلفتت می ترسه -مال تو هم کلفته .. راستش رکسانا یه خورده مایل نشون داده بود که من کیرمو بکنم تو کونش . میگن شاه می بخشه شاه علیخان نمی بخشه شد . صاحب کون خودش می خواست بهم کون بده شوهره ناز داشت . -مرسده جون کاوه کونتو کرده ؟/؟ -آره هرمز جون بد جوری منو گاییده . قمبل کرد و خوب که دقت کردم هنوز از سوراخ کون زنم مرسده تک و توکی قطره های آب کیر کاوه در حال ریزش بود .. رفتم در گوش شوهر رکسانا و به احترام زنش آروم گفتم که کیرم که بره توی کون زنت راه واسه کیر تو هم باز میشه . یه اشاره ای به مرسده کرده اون اومد جلو . کون رکسانا استیل زیبایی داشت . اونو به دو طرف بازش کرده و سوراخشو خوب کرم مالیدم . مرسده می دونست درد کون چیه چون ضرب کیر منو خورده بود . رکسانا تا رفت از درد جیغ بکشه ساختمونو بلرزونه دست مرسده رو دید که محکم رو دهنش قرار گرفته منم راهی نداشتم جز این که به کون خوشگل و سوراخ ریزش فشار بیارم .. رفت .. رفت کیرم بالاخره دایره و حلقه کون رکسانا رو بازش کرد و رفت داخل . همون چهار پنج سانت دیگه بس بود بیشتر از این می شد بیرحمی و اون وقت رکی جون ازم ناراحت می شد .. مرسده دستشو از رو دهن رکسانا بر داشت . زن بیچاره به نفس نفس افتاده بود . -همه تون خیلی بی رحمین . حتی به شوهرش همین حرفو می زد . -عزیزم حالا قهر نکن منم کون زنشو گاییدم .. ببین الان کیر هرمز تو کونته . حال نمی کنی ؟/؟ از زیر داری کیر منو سرویس میدی و از این طرف هم با کیر هرمز جون حال می کنی .. ما یه ماه دیگه باید در هم شیم و ممکنه یه شب با پنج نفر طرف شیم . طاقتت که نباید تا همین حد باشه . تو که درس خوندنت از همه بهتر بود باید سنگ تموم بذاری و نشون بدی که در این قسمت هم از بقیه بهتری . کاوه یواش یواش داشت مردونگی خودشو کامل می کرد شایدم سنگ خودشو به سینه می زد که اگه دفعه دیگه اون قصد گاییدن زنشو از کون کرده راحت باشه . چه مزه ای می داد . چه کونی . اصلا از این طرف حتی حاشیه و دور سوراخ کون رکسانا یه لک و کبودی هم نداشت . دلم می خواست کیرمو بکشم بیرون اون سوراخ کونو لیس بزنم . زبونمو بکشم روش و بعد که حسابی سیر شدم دوباره کیرمو فرو کنم تو کونش . حس کردم که رکسانا از این که داره کون میده هم خوشش میاد چون خودش مرسده رو صدا زد و ازش خواست که از هم لب بگیرن . اونا رفتند تو خط لز . با این حساب رکسانا داشت از سه زاویه حال می کرد . کون زنم رو سر کاوه قرار گرفته بود و کاوه حریص کوس مرسده رو لیس می زد و از اون طرف مرسده صورتشو به صورتم نزدیک کرده بود و می گفت هرمز لب .. لب .. لب پایینمو که کاوه داره می بوسه لب بالا رو تو ببوس . همه رفته بودیم توی هم و چه صمیمانه داشتیم با هم حال می کردیم . رکسانا دیکه ازم می خواست که کیرمو یه خورده بفرستم جلوتر.. رکسانا از مرسده خواست که دوباره اونو ببوسه و با سینه هاش ور بره .. کونشو از پشت به طرف کیرم حرکت می داد که نتونستم طاقت بیارم و ریختم تو کونش . آب سفید کیرم وقتی که از کون سفیدش می ریخت بیرون یه تصویر قشنگی از کون گردو خوشگلش درست کرده بود . چهار تایی مون رو زمین ولو شدیم . مرسده بیشتر از بقیه جون داشت و اومد رو سر همه ما . نقل مجلس شده سنگ تموم گذاشته بود . کیر ها رو به نوبت میذاشت تو دهنش و ساک می زد . حتی کوس رکی جون رو هم می مکید . رکسانا چشاشو بسته بود . رفتم سر وقتش . کیرمو به دهنش نزدیک کردم -عزیزم دهنتو باز کن و ببین چقدر خوشمزه هست . نمی خوام دیگه دلواپس این باشی که چرا کیرمو نخوردی .. درسته که در اون وضعیت خوابیده نمی تونست درست و حسابی کیرمو ساک بزنه ولی کیرم تو دهن رکسانا یه حالتی رو داشت که انگاری اونو فرو کردم تو کوس داغش . تازه یادمون اومد که هنوز شام نخوردیم . با همون وضعیت شاممونو خوردیم . ما مردا خوابمون گرفته بود ولی زنا گرم افتاده بودند و می خواستند که باهاشون ور بریم . یه لبخندی بهمون زده و سه ساعت بهمون مرخصی دادن . قبل از سه ساعت من و کاوه یک زمان بیدار شده و از تعجب داشتیم شاخ در می آوردیم . مرسده و رکسانا مثل دخترای مجرد در حال لز بودند و طوری کیف می کردند که انگاری تا حالا از کیر دنیا بی نصیب بوده اند . می خواستیم دوباره چشامونو ببندیم و بعد از رفع خستگی کامل بیفتیم به جونشون که هر کدومشون کیر شوهرشونو گرفتند تو دستشون و اونو به طرف خودش کشیدند . چهار تایی مون به هم چسبیدیم . من بعد از ورود کیرم به کوس زن عزیز و خونگرمم مرسده اولین کاری که کردم این بود که بر رسی کنم و ببینم که آیا کوسش گشاد تر شده یا نه ؟/؟ واسه همین تا می تونستم گاییدمش تا تستش کرده باشم و همین سبب شد که اونو خیلی راحت ارگاسمش کردم . اصلا دلمون نمی خواست از هم جدا شیم . انواع و اقسام سکسها رو رو هم پیاده کردیم . وقت رفتن که شد کاوه گفت من یک پیشنهاد دارم .. اگه شما سه تا موافق باشین از همین امروز شروع می کنیم . فعلا برای هفته ای یک بار ه .. علاوه بر سیستم های دیگه ای که بعدا پیاده میشه اینم در نوع خودش جالبه .. -بفرما رفیق -ما سکس ضربدری و دو به یک داشتیم . خانوما با هم لز کردند . میگم یه سکس جابه جایی هم داشته باشیم بد نیست .. -این دیگه چه جورشه کاوه جان . -هیچی زن تو واسه یه شب میاد خونه من و زن منم میاد خونه تو . خیلی حال میده . این میشه جا به جایی . حالا بگذریم از اون شبایی که با هم ضربدری داریم و ماهی یک بار هم گروهی .. در جا قبول کردیم .. قرار شد که برای فرداشب استارت این کارو بزنیم . ولی یه لحظه دیدم که مرسده و رکسانا یه چشمکی به هم زده و جاشونو عوض کردند . زنم مرسده دستشو گذاشت تو دست کاوه و به من گفت عزیزم برای فرداشب مال توام .. اونا رفتند. رکسانا در حالی که دستمو می کشید و به طرف اتاق خواب هدایت می کرد گفت بریم عزیزم که این دفعه رو از اونا جلو هستیم ... پایان .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
فضولی بسه خواهر !

خواهرم شعله هشت سالی رو بزرگتر از من بود . پدر و مادرم تا هفت سالگی این دختر دیگه بچه دار نمی شدند . با نذر و نیاز فراوون مامان منو بار دار شد و دست بر قضا بچه هم پسر شد یعنی همین شهروز خان بیچاره اسیر حسادتهای خواهرش .. بعد از هشت سال اونم یه کاکل زری خب معلوم بود هر چقدر هم می خواستند این عزیز دردونه هشت ساله رو تحریکش نکنند نمی شد که نمی شد . لجبازی و حسادت پشت سر هم . یادم میاد شعله دوازده سالش بود و من چهار سال . اون منو می برد جاهای خلوت و از صورتم نشگون می گرفت .. وقتی هم که گریه می کردم و مامانم می گفت چی شده با یه بهونه ای منو از اونجا دور می کرد . بعد ها وقتی از سن کتک خوردن ردشدم حسادت که سر جای خودش بود این کتک زدنهاش تبدیل شد به فضولی .. فضولی در هر کاری ..درنوع درس خوندن در غذا خوردن و معاشرت با دخترا .. یادم میاد وقتی اولین دوست دختری رو که در سیزده سالگی گرفتم و خیلی هم باهاش خوب بودم و عشقی افلاطونی هم نسبت به اون داشتم کاری کرد که میونه ما رو به هم زد . دلم می خواست برم رشته فنی حرفه ای .. کاری کرد که برم رشته تجربی و با هزار دردسر یکی از همون رشته های کارشناسی معمولی قبول شم که علاقه ای هم به ادامه تحصیل در اون نداشتم . از طرز لباس پوشیدنش چه عرض کنم که ملاحظه بابامو می کرد ولی در تمام طول روز تابستونابا تاپ و شورت تو خونه می گشت اونم شورتی که نصف بیشتر کونشو توی دید مینداخت . وبعدا این شورتها تبدیل به شورتهای توری شد که تمام کونشو یه سره مینداخت توی دید . اوایل به خاطر ترسی که از اون داشتم تحریکم نمی کرد . ولی وقتی که یه بار خونه دوستم نشستیم و از کامپیوترش داستانهای سکس خانوادگی رو خوندیم منم یه جورایی تحریک شدم . توخونه که هر وقت می رفتم رو کامپیوتر این نسناس میومد بالا سرم . وقتی هم که میرفت اتاقش بازم سایه اونو رو سرم می دیدم . حتی وقتی که خواب بود ازش حساب می بردم .می تونستم برم سایت های سکسی و بعد هیستوری رو پاکش کنم و لی همش از این هراس داشتم که نکنه این کامپیوتر و نرم افزاری هاش یه سوراخ سنبه دیگه ای داشته باشه که من ازش بی خبر باشم . وقتی که ازدواج کرد و رفت نفسی به راحتی کشیدم که از شرش خلاص شدم من دانشجوی سال اول بودم و اونم که معلم دبیرستان شده بود مثل من تابستونا رو بیکار بود . دیگه ترم تابستونی هم نگرفتم که راحت باشم . اولین تابستونی بود که از شر خواهرم خلاص بودم .وقتی آخرین امتحانمو دادم و اومدم خونه داشتم با خودم فکر می کردم که تابستونو چیکار کنم .عقده ای شده بودم گیج شده بودم چه تصمیمی بگیرم که مامان خیالمو راحت کرد -شهروز جان خواهرت شعله گفته که تابستونو بیشتر وقتا بری پیشش و روزا که شوهرش سر کاره رفیقش بشی .. خیلی هم خرشانس بود این شعله .. یه پزشک متخصص زنان و زایمان که خیلی هم خوش تیپ و جوون بود شده بود شوهرش . اصلا خواهرم نیازی نداشت که بره سر کار .. - تو که خودت می دونی خواهرت چقدر دوستت داره از بچگی هواتو داشته اگه تربیت های اون نبود امروز به اینجا نمی رسیدی واخلاقت این جوری نبود .. می خواستم بگم مامان جان اون باعث شده که من امروز گوشه گیر شم از دخترا خجالت بکشم و ترسو بار بیام و با کلی نقطه ضعف دیگه . حتما اونم واسم زن می گیره ... گفتم ولش تو ذوقش نزنم . مجبور شدم برم خونه خواهرم که یه سالی از ازدواجش می گذشت و تازه باردار شده بود و طبق گفته خودش نزدیکای عید زایمان می کرد و می تونست 6 ماه یه سره خونه باشه . اون موقع سه ماه مرخصی زایمان می دادند . حوصله ام اونجا سر میومد . باید دنبال کم و کسری های خونه اش می بودم . فیلم های پوسیده ماهواره باب طبع اونو باید می دیدم . پا به پاش باید می نشستم .خواهرم همچنان به اذیت کردنا و گیر دادنای خودش ادامه می داد تا این که شوهره واسه یه سمینار سه روزه پزشکان میره شیراز و منم دیگه شبانه روزی باید در خدمت این خواهر جونم می بودم . تازگیهابا همه خجالتی بودنم با یه دختر دانشجوی همکلاس خودم گرم گرفته بودم و از بد شانسی وقتی که رفته بودم دست شویی موبایلم زنگ خورد و خواهر فضولم گوشی رو گرفته و گفت که من دوست دخترشم .. تا شلوارمو بکشم و از دستشویی بپرم بیرون اون حرفاشو زده بود و تازه یه چیزی هم طلبکار بود که چرا با هر کی که از راه رسیده دوست میشم و حرف می زنم . -خواهر این اون مدلی دوست دختر که فکر می کردی نیست -پس چرا وقتی من بهش گفتم دوست دخترشم و دوستش دارم قهرکرد رفت . خیلی عصبی شده بودم . من باید دق دلی خودمو سرش خالی می کردم ولی نمی دونستم چیکار کنم .فکر عجیبی به سرم افتاده بود . از اون فکرایی که خیلی شوم و خطر ناک بود . خیلی ترس داشت . ولی من باید تر تیبشو می دادم کار خیلی زشت و خطر ناکی بود و یه خورده خرج داشت ولی از یه راههایی دو تا شر خر جور کردم و واسه یه شب در خونه رو باز گذاشتم .. خیلی راحت رفتند سر وقت خواهرم لختش کردند . از حاشیه در بدون این که شعله بفهمه شاهد صحنه بودم . اصلا نای تکون خوردن و حرف زدن نداشت .اونو کاملا لخت کرده بودند و اونی که هم افتاده بود روش لخت بود ولی اونی که داشت فیلم می گرفت لباسشو در نیاورده بود . ازبس این خواهره سرم بلا آورده بود هیچ حس غیرتی نسبت به اون نداشتم .. . . یارو کیرشو طوری به کوس خواهرم چسبونده بود که به نظر میومد اونو فرو کرده باشه اون داخل .. کلی عکس و فیلم گرفتند . حتی یه صحنه ظاهرا اون بیهوش شده بود و راحت کارشونو می کردند . فقط همون جوری که سفارش کرده بودم خواهرمو نگاییدند و دست نخورده ولش کردند و منم نگاتیو عکسا و حلقه فیلمو ازش گرفتم . . بعدا هم طوری اونا رو گلچینش کردم که اونایی رو که طبیعی نشون میده به موقعش نشون خواهرم بدم . ولی وقتی کیر اون شر خر رو رو کوس خواهرم دیدم خیلی هوس کردم که جای اون بودم و خواهره رو می گاییدم .. ومنتظر فرصتی بودم که این کارو انجام بدم . داشتم فکر می کردم که کجا به این آبجی فانتزی خودمون حمله کنیم . اون با این که من بزرگ شدم هنوز هر وقت که شوهرش نبود و می رفت حموم بهم می گفت پشتشو لیف بزنم یا این که آمپول هاشو می داد تا من بهش تزریق کنم و شورتشو هم از دو طرف می کشید پایین .. تا حالا به هیجانش فکر نکرده بودم ولی حالا که اعتماد به نفسم زیاد شده بود بیشتر می تونستم حال کنم . لیف زدن و آمپول زدن دیگه خیلی تواین داستانها اومده و حال نمی داد .. منتظر بودم که یه بگو مگویی با هم داشته باشیم و خدمتش برسم .برای اولین بار بود که دلم می خواست لحظات بیشتری رو با خواهرم بگذرونم تا بتونم اون نقشه ای رو که دارم پیاده کنم . دامادم زنگ زد که یه دو سه روزی رو بیشتر می خواد در شیراز بمونه که یه گشت و گذاری داشته باشه . خواهرم خیلی ازش عصبانی شده بود . فکر کنم کوسش به خارش افتاده بود . یکی از این شبها که اون رفته بود تو اتاقش بخوابه منم رفتم به هال و پذیرایی که یکسره نصف زیر بنای خونه رو تشکیل می داد نشستم . رسیور رو روشن کردم و یه کارت سکسی هم گذاشتم داخلش و رفتم رو یکی از این کانالهای سکسی .. دیگه خیالم نبود که شعله چیکار می کنه . من باید با سوزوندن شعله , شعله هوس خودمو که خیلی روشن شده بود خاموشش می کردم . با لذت نشستم صحنه های سکسی رو دیدم . ظاهرا بد جوری خوابش برده بود و خیالش نبود . یه خورده صدای تلویزیون رو بالا برده و آخ و واخ های زن و مرد رو تا یه حدی به گوش آبجی کوس تپلم رسوندم . صدای پا رو که شنیدم فهمیدم که داره میاد . من که تا اون لحظه شجاع بودم و پیش خودم کری می خوندم دلم هری ریخت پایین . تنم به لرزه افتاد . صورتم عین گچ سفید شده بود . هرچه بود سالها بود که ازش می ترسیدم و حالا باید تابو شکنی می کردم انقلاب می کردم . اومد از پشت دو تا گوشامو کشید و بعد منو همین جوری تا کنار تلویزیون کشوند و گفت ریموت کنترلو کجا گذاشتی ؟/؟ با دست که می تونی خاموشش کنی ؟/؟ در جا خاموشش کردم . -من داداش تربیت نکردم که این جوری باشه -ببخشید خواهر تو منو تر بیت نکردی من خودم بابا ننه داشتم .. -همین چیزا رو می بینی که زبون درازی می کنی .. یه لباس خواب توری هم تنش کرده بود که در نور مهتابی شورت و سوتین مشکی اونو به خوبی نشون می داد . یه شورتی که کون گنده شو از پشت به خوبی معلوم می کرد و ورم کوسشو از جلو . سوتین اونم که نصف سینه هاشو انداخته بود بیرون -منو باش که فکر می کردم تو چش پاکی از این به بعد باید پیش تو خیلی مراعات کنم -حالا دیگه خیلی دیر شده آبجی .. افتادم روش -خفه شو چیکار می کنی دیوونه من خواهرتم .. -کیر دیگه اینو نمی شناسه .. -من شوهر دارم شوهر دارم .. -ببینم دو شب قبل که زیر کیر اون غریبه حال می کردی به اونم گفتی که شوهر داری . ؟/؟ رفت بذاره زیر گوشم که دستشو رو هوا گرفتم و اون لباس خواب نازکشو طوری جر دادم که تن لختش یهو زد بیرون . منم با یه دستم گلو شو داشتم و با یه دست دیگه ام خودمو لخت کرده بودم . بد جوری زرد کرده بود . -شهروز واست گرون تموم میشه .. -من کوس می خوام -دیگه داداشم نیستی .. می خواستم واست زن درست کنم .-من اون زنی رو که تو بخوای واسم درست کنی و مثل خودت جنده باشه نمی خوام . موهای سرمو می کشید و به صورتم چنگ مینداخت اما حریف من نمی شد و رو تنش نشستم . دستشو گذاشته بود جلوی شورتش و نمی ذاشت به کوسش دست بزنم . بیچاره حق داشت تا به حال خلاف نکرده بود . فقط کارش فضولی و دخالت های بی مورد در مورد من و کارام بود که باید یه جایی به این کاراش خاتمه می دادم و حالا دیگه بهترین موقعیت بود . اونو رو زمین کشیدمش و بردم به جایی که عکسها رو قایمش کرده بودم . البته فیلم عکسو یه جای دیگه پنهون کرده بودم . -آبجی چند لحظه ای خلاصی تا این عکسا رو خوب دید بزنی .. مخصوصا لات منشانه صحبت می کردم تا اون لجش بگیره ولی حالا فقط ترس گاییده شدن توسط منو داشت و با دیدن این عکسها ترس بزرگتری جانشین اون ترس اولش شده -نههههه نهههههه اینا واقعیت نداره .. نهههههه .. -ببینم داماد گلم اگه اینا رو ببینه خوب متوجه میشه که حقیقت داره یا نه .. -اینا دست تو چیکار می کنه -من همون شبی که تو داشتی حال می کردی آخراش بیدار شدم .. خواستم بیام کمک دیدم اصلا مقاومت نمی کنی گفتم چه کاریه . یکی داشت عکس و فیلم می گرفت من آخراش رسیدم .. -داداش به من تجاوز نشده .. من اینو حس کردم . تازه آخراش بیهوش بودم از حال رفته بودم هیچی رو حس نمی کردم -بگذریم آبجی من که حس کردم تو رفتی تو خماری پس از سکس . خودمم تعجب کردم یه سر و صدایی کردم و ظاهرا دوربین رو جا گذاشتند حالا از ترس بود یا چیز دیگه ای نمی دونم ولی چیزای خیلی با حالی داخلش بود . چرا غریبه بخوره خودم می خورم آبجی -باور کن من پاکم .. -اینو حاج آقا دکتر که تشریف آوردند و این عکسا رو دیدند تشخیص میدن که شما پاک هستین یا نه . من کاملا لخت شده بودم ولی هنوز شورت و سوتین با دو سه تا تیکه از پاره های لباس خواب تن آبجی گلمون بود . -شعله خودت ساک می زنی یا کیرمو فرو کنم تو دهنت . در ضمن این عکسا رو می خوای یاد گار داشته باشی داشته باش . هر چقدر از اینا بخوام دوباره می تونم چاپ کنم . بازم خواست یکی بذاره زیر گوشم که دستشو رو هوا گرفتم و اونو به کیرم مالیدم . هرچی هم به طرفم لگد پرت می کردجز این که خودشو خسته کنه فایده ای نداشت . یه دستمو گذاشتم رو گردنش و کیرمو هم رو لباش گذاشتم . بازش کن شعله . دیگه تو اون شعله ای نیستی که ازش بترسم .. ترسیده بود . چشاش داشت از کاسه در میومد و برام حکم زن غریبه ای رو داشت که باید می کردمش . دهنشو باز کرد . چندشش میومد ولی من اونو به زور تو دهن خواهر فضولم کردم خوب میک بزنش خیلی خوشمزه و خوش طعمه .. . کیرم تو دهنش ثابت مونده بود و مجبور شدم خودم حرکتش بدم . خدمت خواهر گلم عرض کنم که دور از چشم شما یه بار به اتفاق دوستای بد کون یه دختر بد رو گاییدم و امروز می خوام گایش کوس رو افتتاح کنم . عکسهای شر خر و خواهرم رو زمین پخش شده بود .یکی از اونا روگذاشتم روبروم و به شعله گفتم می خوام نگاه کنم و با هوس زیاد تری تو رو بکنم . ببین خواهر جونم من تجربه کوس کردنو ندارم فقط از تلویزیون زیاد این صحنه ها رو دیدم . تو منو راهنمایی کن . مثل مامور راهنمایی وسط چهار راه فرمون بده رفتم سر وقت شورتش اونو بکشم پایین نذاشت . سوتینشو کشیدم پایین بدون این که درش بیارم . -من که یادم نمیاد جوجو مامانو چه جوری می خوردم حالا می خوام جوجو خواهر خوشگل خودمو بخورم . خواهر گلم یه آخ و واخی بکن دیگه چقدر تو بیحالی . نمیشه که همش من حرف بزنم و تو ساکت بمونی . درسته که من دکتر نیستم ولی دم و دستگاه دکتر رو که دارم . فعلا هم که دارم با همین کیر شفات میدم . دکتر چند روز رفت سمینار تحمل نداشتی ؟/؟ آبرومونو بردی .. شعله فقط لال شده بود . نوک سینه هاشو قبل از این که بذارم تو دهنم گفتم مادر به یاد تو .. عجب حالی می داد . مخصوصا وقتی که به این فکر می کردم تا لحظاتی دیگه می افتم به جون کوسش . یه نیم نگاهی هم به چهره و چشای شعله داشتم که ببینم عکس العملش چیه و آیا لذت می بره یا نه . نمی شد چیزی فهمید فقط به یه گوشه ای خیره شده بود . مثل مظلومای موش مرده . راستش شایدم حقش این نبود ولی من دیگه دیوونه شده بودم . -شعله اگه شلوغش کنی طناب پیچت می کنم .این بار شورتشو کشیدم پایین .. -شهروز خیلی کثیفی اگه مامانو نمی شناختم می گفتم تو حرامزاده ای -اونی که تو رو گاییده شاید قبلا هم تو رو گاییده باشه بچه حرامزاده تو شکمت کاشته باشه . دو تا دستامو گذاشتم رو سینه هاش با آخرین زورم فشارش می دادم و دهنمو انداختم رو کوسش و با این که توی فیلمها دیده بودم خیلی نرم و ملایم کوس رو می مکن و لیس می زنند من با گاز گرفتن افتادم به جون خواهرم . . جیغ می کشید چه جور . -شعله آبروی خودت میره ساکت .. -شهروز بسه بسه . من باردارم .. آروم آروم . -شعله اینا چیه چقدر خیس و لغزنده هست . اون دختر بده رو که داشتم می کردم دستم رو کوسش که رفت یه خورده خیس بود بهم گفت چون تو پسر خوبی هستی و مودب و خیلی هم مهندسی کونمو می کنی و من ازت راضیم یه خورده حشری شدم کوسم خیس کرده خواهر جونی من تو این چیزا رو بهم آموزش بده دیگه اینا رو کوفتت می گرفت بهم بگی ؟/؟ تو رابطه منو با دخترا بهم زدی . این چیزا رو بهم یاد می دادی که حواسم باشه . -داداش نه ..نه ...اونتو نکن تو این من ..-وای چه خواهر نجیبی دارم -همین الان کیرمو می کنم تو کوس تو . تو که وقف همه هستی مال داداشتم باش . -کشتی منو .. کوسم می سوزه -حالا شدی آبجی خوب .. اشکشو در آوردم . -باشه دیگه کاری به کارت ندارم . .-شعله دلت میاد دل داداشتو بشکنی ؟/؟ تا اینجاش اومدم بذار بقیه رو هم برم دیگه .. پاهاشو انداختم رو شونه هام و اونو به دیوار کنار تخت چسبوندم که دیگه نه از عقب کاره ای باشه نه از جلو .. خیلی هیجان زده شده بودم . نمی دونستم چه حسی داره وقتی کیر میره توی کوس . اصلا باید به کجا فشار بدم . درکوس چه جوری باز میشه . درسته من زیاد تو فیلمها دیده بودم ولی آدم تا یه کاری رو خودش انجام نداده باشه نمی تونه با چم و خمش آشنا شه حتی به ظاهر ساده بیاد حس می کردم تمام وجودم می خواد آبشو خالی کنه .. یه جوری داغ شده بودم و حس لذت شهوانی می کردم که غیر قابل تصور بود . قلبم به شدت می تپید . کیرمو کردمش تو کوس شعله .. عین یه شعله آتیش داغ و سوزان بود . هنوز کیرم خوب توی کوس شعله جا نگرفته یا جا نیفتاده بود که آبش همین جور روون شد توی کوس .. ده ثانیه هم نکشید .. -آشغال کثافت حتی عرضه یه سکس درست و حسابی رو هم نداری . اسم خودتو میذاری مرد؟/؟ تجاوز گر کثیف .. داداشم مرد . به غیرتم بر خورد . یعنی به پزم بر خورد . اون به من گفت بی خاصیت . تقصیر من چی بود تا حالا کوس نکرده بودم . تو کون اون جنده دخترهم تا کیر فرو کرده بودم آبم اومدولی باهام مداراکرد .. اینو به روی خواهرم آورده و ازش ارث پدر طلبکار بودم . خیلی کیف کرده خنک شده بودم . حس می کردم دیگه اون هیجان و هوس اولیه رو ندارم ولی همون کیر شل شده رو می تونستم توی کوس خواهرم نگه داشته باشم . کوس تپل شعله که دور و بر و روش تپل نشون می داد از کناره ها پر شده بود از آب سفید کیرم . یه لحظه می خواست از دستم در ره .. کیرم در اومد و منم افتادم روش . این بار از پشت شکارش کردم . دو تا قاچ کونشو به هم سفت کرده بود و من با فشار اونو به دو طرف بازش می کردم . -شعله من که تو رو گاییدم و تو کوست آب ریختم حالا دیگه چی میگی . کف دستمو گذاشتم رو ی کوس و چند تا انگشتمو فرو کردم توی کوسش . حالا هر فشاری که به خودش می آورد تماس انگشتام با داخل کوسش بیشتر می شد . چشاشو بسته بود و منم با لذت از این که داره حال می کنه به کارم ادامه می دادم . حتی انگشتامو در می آوردم و سرمو رو به صورتش گرفته و انگشتای خیس شده از کوسشو میذاشتم تو دهنم و دونه دونه اونا رو می لیسیدم .-خیلی خوشمزه هست شعله .. دکتر که از این چیزا هر روز توی مطبش می خوره .. صدای شعله فروکش کرده تبدیل به ناله هوس شده بود ولی دست از فحش دادن و متلک گفتن به من بر نمی داشت -اون مثل تو عوضی نیست -ومثل زن جنده اش . این قدر به خودت فشار نیار . انگشتام که تو کوستن . کیرم باهاشون چه فرقی داره . کف دستمو از کونش پایین تر آورده و دو طرف پاهاشو با فشار به دو طرف بازشون کردم . -وااااایییییی وحشی .. وحشی .. وحشی ... جر خوردم .. چاکم دادی چاکم دادی عوضی .. دیگه خودشو ریلکس کرده بود . اوووووووفففففف خواهرم عجب کونی داشت . هر چند این کونو من از طرفین شورت بار ها و بار ها دیده بودم ولی لختش یه صفای دیگه ای داشت . قبل از این که کیرمو بکنم توش خم شده و کونشو غرق بوسه کردم . دیگه دست و پا نمی زد چون می دونست جرش میدم . چاک کونشو باز کرده و به زور سوراخ کونشو ماچ کردم وبا انگشت کوچیکه ام یه قلق گیری کردم .. -نهههههه .. شهروز عوضی به اونجا کار نداشته باش .. -چیه اون گردن کلفت ها زخمت کردند ؟/؟ .. حالا بذار از خط کوست رد شم به اونجاش هم می رسیم . کیرمو از همون پشت فرو کردم تو کوسش و این بار انگشت وسطیمو یواش یواش فرو کردم تو کونش .. خیلی چسبناک بود و دستم اون داخل کیپ شده بود . حس اون وقتایی رو داشتم که تو سرمای زمستون به دستم دستکش میذاشتم . کیرمو که با سرعت می کردم تو کوسش انگشتمم با همون سرعت میذاشتم توش و در می آوردم . بااین که انگشتی رو که تو کونش کرده بودم مزاحم کیرم بود ولی به کارم ادامه می دادم تا آبجی شعله ما مزه کون دادنو هم حس کنه .. -حالا خواهر کوس دادن به داداش بهتره یا به غریبه ؟/؟ -عوضی این اولین و آخرین بارته که رو منی .. فقط اگه زندگیمو خراب کنی تو رو به آتیش می کشم . توی غذات سم می ریزم و می کشمت .. بدجوری ترسیده بود از این که من اونو لو بدم و حالشو بگیرم . -کوست که داره حال می کنه . دور و برش خیس خیسه .. انگشتمو از کونش در آورده کف دستامو گذاشتم رو شونه هاش و مراقبش بودم که چه عکس العملی نشون میده . اون لذت می برد و نمی خواست بهم بگه . اینو از فشاری که به صورت و چشای بسته اش می آورد می فهمیدم . یه لحظه که لبامو گذاشتم رو لباش اونا رو جمع کرد و نذاشت که ببوسمش . دیدم چند بار کونشو به طرف کیرم تکون داد و می خواست خودشو هماهنگ با کیرم کنه .. . یهو شعله دو تا دستاش روی زمین به دو طرف باز شد و دیگه عضلات صورتشو به هم نمی فشرد . فکر کردم ارضاش کرده بودم . درجا کیرمو از کوسش بیرون کشیده اونو به کونش چسبوندم . چون اگه می دونستم بازم بخوام آبمو خالی کنم شاید کیرم واسه کونش شل باشه . خشک خشک کیرمو به کون شعله فشار آوردم . می دونستم بی رحمیه ولی هر اذیت و حسادتی رو که از بچگی داشته و رو من پیاده کرده بود یکی یکی به یادم می آوردم و کیرمو رو به جلو فشارش می دادم . دستامو جلو دهنش داشتم تا جلو فریادشو بگیرم . دیدم که بد جوری داره بهم فشار میاره . گردنشو به طرف عقب فشار دادم . عین بازیهای کشتی کج شده بود . ولی کیرم رفته بود توی کون تنگ و چسبناک خواهر گلم . نصف کیرم رفته بود تو کونش و بیشترم نمی رفت . با همون نصفه حال می کردم . -کون با صفایی داری شعله .. دستامو رو سینه های درشتش گذاشته واونا رو یه بار از راست به چپ و یه بار از چپ به راست می گردوندم . یواش یواش هم کیرمو بیشتر تو کون شعله حرکت می دادم .حالا دیگه فقط به کون شعله نگاه می کردم و حواسم به بر جستگی کونش بود و شکاف وسطش . رفته بودم تو حس و هوس . همون نگاه به کون و عالم حشر و هوس سبب شد که این بارهم خیلی زود آبم بیاد .. -شعله .. شعله .. آبم کردی .. بازم داره میاد شعله .. شعله جون -کوفت .. کوفت شعله ..کوفتت بشه خونه زندگی منو نجس کردی .. -خودم می شورمش .. -تو کونتو نمی تونی بشوری شهروز -ولی کون تو رو خوب شستم .. خورد و دم نکشید . حس می کردم که سیر شدم ولی خیلی بهم مزه داده بود ولش کردم به حال خودش که هر غلطی که می خواد بکنه .. دیگه جرات نداشت چیزی بهم بگه فقط اینو گفت که شهروز اون نگاتیو رو بده به من و هر مدرکی که داری .. -مطمئن باش جاش امنه . این عکسا رو یاد گاری داشته باش . اگه دلت خواست و پاره هم کردی مهم نیست . -شهروز باور کن هیشکی بهم تعرض نکرده .. من حسش نکردم . می دونم . اونا انگیزه شون چی بود نمی دونم .-شاید تو درست بگی خواهر .. شاید اونا می خواستند ازت اخاذی کنند که شانس آوردی فیلمها دست خوب کسی افتاد . خوب حالشو گرفته بودم . رفتم اتاق خودم و رو یه تشکی که رو زمین پهن کرده بودم گرفتم خوابیدم .. نمی دونم چرا با این که دوبار تو حفره های شعله جونم خیس کرده بودم بازم در آتیش هوسش داشتم می سوختم . . دم دمای صبح بود که دیدم یکی منو تکون میده .. شعله بود .. لعنتی حتما اومده بود که راجع به فیلمها صحبت کنه . حالا من سواره بودم و اون پیاده ولی ظاهرا برعکس شد . چون حشرش زده بود بالا و بهم گفت همین جور طاقباز دراز بکشم .. کیرمو گذاشت تو دهنش و من هنوز در شوک حرکاتش بودم که دیدم اومد و رو کیر شق شده ام نشست و کیر رو فرو کرد توی کوس .. چه کیفی می کردم من ولی می دونستم که نباید خرشم و باید حلقه فیلم و نگاتیو رو پیش خودم داشته باشم . هرچند عکس بیشتر به درد می خورد ولی خودشم بد جوری داشت حال می کرد . مزه کیر داداشو دیشب چشیده بود و می خواست این بار با آرامش بیشتری حال کنه . حالا اون بود که سوار داداشش بود . ... پایان .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
ازخیانت تا حسادت

من مادرمو خیلی دوست داشتم و بهش احترام میذاشتم . اون واسه من همیشه یک زن نمونه و الگو بود در خونه داری و شوهر داری و حتی تفریح و شاد و شنگول بودن . همیشه بهترین لباسها رو می پوشید . خودشو خوشگل می کرد خاکی بود و اهل تفریح و بگو بخند . اسمش بود ماندانا . خیلی هم خوشگل بود . تازه 38 سالش شده بود و منم تازه دانشجوشده بودم . خواهرم ماریا یه سال ازم بزرگتر بود که اون در دانشگاه یه شهر دیگه و راه دور قبول شده بود و همونجا بهشون خوابگاه دادند و موندگار شد هر دو هفته در میون یه سری به ما می زد . بابام هم یه ده سالی از مامان بزرگتر بود . کارش فقط پول درو کردن بود . اکثرا هم فعالیتهاش خارج از تهرون و طرفای بندر و لب مرزبود و این اواخر شاید ماهی دو سه روز هم خونه نبود . تازگیها مادر بزرگم یعنی مادر شوهر مامانم بهم می گفت مانی جون یه خورده اخلاق ماندانا عوض شده و سر در نمیاره چرا .. زیاده از حد به خودش میرسه .. زنی که شوهرش نزدیکش نیست این جور رفتارش عجیب غریبه .. -مادربزرگ زمونه عوض شده زنا با این کارا می خوان به خودشون روحیه بدن . اونا هم حق زندگی کردن دارند . دلیل نمیشه که همش دیگران از زیبایی زن لذت ببرن . زن می خواد خودش هم از زیبایی خودش لذت ببره .. راستش منم یه جورایی حس می کردم که مامان روحیه اش تغییر کرده . برای وسایل آرایش و تزیینی زیاد پول می داد . اهمیتی نمی داد که قیمت اونا چقدر باشه زیاد جلوی آینه به خودش می رسید . حتی گاهی اونو می دیدم که از نیمتنه لخت شده و انواع و اقسام سوتین ها رو رو خودش آزمایش می کنه . کلاس ورزش می رفت . تردمیل خریده بود و خونه ورزش می کرد .. درهر حال نصف بیشتر روزای ماه رو من و اون دونفری با هم بودیم . یه روز که استادمون نیومد و دو ساعت زود تر تعطیل کردیم وقتی نزدیک خونه ام رسیدم دیدم که یه جوون خیلی خوش تیپ و غریبه که هشت ده سالی رو بزرگتر از من نشون می داد از خونه اومده بیرون . فوری خودمو یه گوشه ای کشیدم . در آخرین لحظه مامان گفت که فردا بعد از ظهر منتظرتم .. بعد از ظهر فرداش یک سره کلاس داشتم تا شب . تمام خیابونای اطرافو بی هدف می رفتم . یعنی مامان به بابا خیانت می کنه .؟/؟ درسته که بابا هم مقصره و اونو به امان خدا ول کرده و ماهی چند روز بیشتر از خونه نیست ولی اگه مادر کمبودی داشته حتما باید باپدر درمیون میذاشته . اصلا حوصله کاری رو نداشتم . هرچی می خواستم خودمو قانع کنم که اون تعمیر کاری چیزی بوده نمی شد . طوری با هم خداحافظی کرده می خندیدند و خوش و بش می کردند که انگاری یک روح دردو بدنن . وقتی رفتم خونه و با مامان روبرو شدم به زور باهاش حرف می زدم . متوجه تغییر روحیه ام شد . گفتم خسته ام . وقتی بغلم کرد بوی ادکلن مردونه رو می داد از اونایی که حس می کنم برای دومین بار بود که تو خونه بوشو می شنیدم . یه بار ده روز پیش بود .. پس اون مامانو بغل کرده . بااین حال هنوز یه روزنه ای برای خودم گذاشته بودم که ببینم چی میشه . خونه مون یه خونه ویلایی بزرگ بود . فردای اون روز مامان از صبح تا ظهر با خودش ور می رفت . مدام سینه هاشو توی سوتین مرتب می کرد . دو تا قاچ کونشو توی شلوار جینش تنظیم می کرد . مداد کشی داخل چشاش و روژلب و گونه و آرایش موهاش دیگه جای خود داشت . ازش نپرسیدم که داره چیکار می کنه و چرا چون عادت نداشتم که از این سوالا بکنم و اونم عادت به شنیدنش نداشت . تازه نمی خواستم شک کنه . زمینه رو طوری فراهم کردم که که فکر کنه من رفتم بیرون . اگه اونا می رفتند اتاق خواب یا قسمت هال و پذیرایی من می تونستم یه جورایی اونا رو ببینم ولی اتاق من و یا حمام و جای دیگه رو نمیشد دید ولی برای من همون اثبات شدنش مهم بود . مامان خیلی تیپ زده بود . تیپش شده بود عین سی ساله ها . نیمی از سینه هاشو بیرون انداخته و برای دومین بار بود که یه استرچ مشابه لی می دیدم که تنش باشه . مژه هاش خیلی بلند و تماشایی شده بود . اونو دیگه فکر کنم مصنوعی گذاشته بود . وقتی که اون جوونه زنگ زد و وارد شد فوری خودمو پنهان کردم . سر و صدای اونا رو می شنیدم . یه لحظه از دور و در پذیرایی اونا رو دیدم که همو بغل کرده و بایه بوسه و بغل کوتاه و گذرا رفتند طرف اتاق خواب . هر دو تاشون عجله داشتند و حشری بودند . دیگه می دونستم که اگرم بخوام شاهد کاراشون باشم چی رو می بینم و با این حال هر چند لحظه در میون از حاشیه در که نصفش باز بود اونا رو می دیدم . یه بار دیدم که اون پسره مامانو لخت کرد و در همون حال با بوسیدن از لب و صورتش شروع کرد و به زیر گلو و سینه هاش رسید و وقتی سینه هاشو شروع کرد به میک زدن مامان شروع کرد به در آوردن شلوارش و انگاری عجله داشت که معشوقش زودتر کارشو در جاهای حساس تر شروع کنه . در یه صحنه دیگه اونا رو دیده بودم که همدیگه رو بغل زده بودند و دست پسره از کمر مامان رسیده بود روی کونش و اونو به دو طرف بازشون کرد . یه لحظه کیر پسره رو دیدم که چسبیده به کوس مامانه و اون همش داره ناله می کنه که بکن توش بکن توش .. طاقت دیدن این صحنه رو نداشتم و خواستم برم ولی پاهام سست شده بود هر چند دقیقه در میون به نگاهی مینداختم . در یه صحنه دیگه مامان دمرو رو تخت افتاده بود و کون قمبل کرده شو رو به پسره گرفته بود و با اشاره به معشوقش می گفت که بیفته رو کونش . کینه خاصی نسبت به اونا پیدا کرده بودم مخصوصا به مامان ودلم می خواست مامانو از وسط جرش بدم در خیالم می دیدم که افتادم روش و تا جا داره اونو می زنم و لت و پارش می کنم . کیرمو می کنم تو کونش طوری هم خشک اونو می کنم که مویرگهای مقعدش پاره شه نتونه کون بده . اون روز حلقه های کوس و کونشو وقتی که پشت به من در حال سکس بودند دیدم . زیاد دید نمی زدم از این هراس داشتم که متوجه ام شن . یارو یه بار آبشو ریخت تو کوس مامان ماندانا یه بار هم تو کونش و وقتی که می خواست تو دهنش خالی کنه زیاد آب نداشت . مادر جنده من دهنشو باز کرده بود و از بس منتظر آب کیر پسره بود فکش درد گرفت تا این که طرف خیس عرق شد تا تونست دو سه جهشی رو اونم به میزان کم توی دهن مامان خالی کنه و مادرم طوری همون چند قطره آب کیرو تو دهنش می گردوند که انگار داره آب شنگولی می خوره .. مست مست شده بود . وقتی که کارشون تموم شد و حس کردم می خوان خداحافظی کنن گوشه ای پنهون شدم و بعد از رفتنش دوباره خودمو به جای قبلی رسوندم . مامان ماندانا در اثر کیف حاصل از سکس رو تختش لمیده بود و دمرو و کاملا سکس وپشت به من لمیده بود . داشت تلفنی با یکی صحبت می کرد .. -فریبرز من الان خسته ام حالشو ندارم . تو که اون هفته پیشم بودی .. ببین عزیزم امروز پریود هستم باشه دو روز دیگه که دوره تموم شد بهت میگم بیا .. ببین تازه پسرم خونه هست و فردا هم از صبح تا غروب هست و کلاس نداره .. ... وای داشتم شاخ در می آوردم این مامان من علاوه بر اونی که امروز دیده بودم یکی دیگه رو هم زیر سر داشت جناب فریبرز خان و از بس خسته بود حالشو نداشت که اونو بیاره و گذاشت برای دوروز دیگه . منو بهونه کرد که خونه ام . فردا رو راست می گفت . دیگه اون حس فرزندی رو نسبت بهش نداشتم . مامان حشری من . دو تا معشوق رو که رو شاخش بود . چشممو به کونش دوخته بودم و حس می کردم که نمی تونم اون حس غیرت رو نسبت بهش داشته باشم . می تونستم همون آن که اونو زیر کیر یکی دیگه دیدم پاشم و خون به پا کنم ولی این زن ارزش اونو نداشت که این کارو انجام بدم به آبرو ریزیش نمی ارزید . شخصیت من پیش اون دو نفر میومد پایین . البته بی شخصیت واقعی اونا بودند ولی به عنوان یک بی ناموس سکه یه پول می شدم ولی این جوری بهتر می شد که یه ضرب کیری به مامان نشون می دادم که تا اون سر دنیا هم به یادش بمونه . یه لحظه خودمو کاملا لخت کردم که بیفتم سرش و خد متش برسم ولی بعد با خودم فکر کردم حالا که می خوام باهاش حال کنم کار برد زور یکسره و خشونت فایده ای نداره . مادری که این قدر پست باشه زن نمک نشناسی که به شوهرش خیانت کنه و اونم حداقل با دو تا مرد دیگه باشه پس خیلی راحت هم می تونه تسلیم پسرش شه مامان خمار و خواب آلوده بود . خیلی راحت رفتم کنار تختش نشستم . اصلا حسم نکرد . فقط به اون کمر و کون گنده اش نگاه می کردم . هنوز دور و بر کونش خیسی هوس و شایدم آب کیر حل شده دوست پسرش مشخص بود . موقعیت رو مناسب تشخیص ندادم و راستش هرچند کیرم داشت می زد بیرون ولی این جوری حس می کردم باید تفاله یکی دیگه رو میل کنم . اخلاق مامانو می دونستم . پاورچین پاورچین ازاتاق رفتم بیرون می دونستم که اون تا نیم ساعت دیگه از خواب بیدار میشه و میره حموم . نمی تونه زیاد در این حالت خفگی بعد از نجس شدن بمونه و یکسره بخوابه . همین طور هم شد . خیلی خسته و خفه بودم یه دوشی گرفتم و سریع بر گشتم .. بازم دودل بودم که برم پیشش یا نه ولی مامان هنوز حموم نرفته بود . منتهی این بار یه ساعت طول کشید . اون رفت حموم .. حالا این من بودم که باید می رفتم پیشش . بازم تردید داشت دیوونه ام می کرد . ولی فکردیگه ای افتاد به سرم .. خودمو لخت کردم فقط یه شورت پام بود رفتم رو تخت اتاق خواب و پتو کشیدم روم . می دونستم مامان حوله پیچ میاد تو اتاق و موهاشو خشک می کنه . کیرم عین خیمه از داخل شلوار و پتو زده بود بالا . مجبور شدم دمر کنم . دقایقی بعد مامان سررسید . -مانی توکی اومدی ؟/؟ اینجا چیکار می کنی ؟/؟ -بذار بخوابم . هوس کردم بیام اینجا .. جای گرم و نرم و راحت .. -پسر پاشو بده مامانت بوده حموم .. حوله هنوز دورمه ..می خوام لباس بپوشم .. -مامان ما که نامحرم نیستیم . چشامو می بندم . اگه یه غریبه بخواد دیدت بزنه ایرادی نداره ؟/؟ -مانی معلوم هست چته امروز ؟/؟ این از حرکتت این از حرفت . بلند شو بینم .. خونم به جوش اومده بود . یه دور خودمو بر گردوندم و طاقباز شدم . کیرم همچنان شق شده و لوله تفنگی بود . مامان عین بچه های قنداق پیچیده به خودش نگاه می کرد . -اصلا بگو ببینم تو چرا امروز زود اومدی خونه ؟/؟ -دو تا از استادام نیومدند . یه بار اومدم خونه رفتم بیرون دوباره بر گشتم .. اینوکه گفتم مامان صورتش شد عین گچ وساکت شد . -حتما یه وقتی اومدی که من خواب بودم .. -یه صداهایی از اتاقت میومد گفتم حتما تلویزیون روشنه .. صدا خیلی زنده بود . صدای یه مرد و آدم فکر می کرد داره یه تئاتر داره اجرا میشه .. از حاشیه در یه نگاهی انداختم .. ماندانا پاهاش سست شد .. اومد دستشو گذاشت رو پیشونی من .. به تته پته افتاده بود . می خواست هر طوری شده موضوع رو عوض کنه .. -بعدش مامان یه فیلم کوتاه پنج دقیقه ای از اون تئاتر گرفتم که بابا اومد بهش نشون بدم که دیگه زیاد نره سفر بیشتر به تو برسه . مامان از رو نمی رفت . چاره دیگه ای هم نداشت . -فیلمش موبایلیه . -دوست داری ببینیش ؟/؟ -برو کنار مانی می خوام کنارت دراز بکشم لحظاتی بعد اومد و کنارم دراز کشید . ما با هم صمیمی بودیم و اونم گاهی پیش من خیلی راحت می گشت ولی سابقه نداشت این جور بیاد و کنارم دراز بکشه . -چقدر خوابیدن کنار مامان لذت بخشه .. یاد بچگی هام میفتم .. مامان زیر پتوم بود و شورت و سوتین نازکشو رو بدنش حس می کردم منم کیرمو از طرف شورت به بدنش می مالیدم . -مامان حموم بودی اگه حس می کنی سردته خودتو بهم بچسبون -شیطون شدی مانی .. حالا که زوده برات زن بگیرم . اگه دوست دختری چیزی داشتی و خواستی بیاریش خونه من حرفی ندارم . توکه می دونی بابات مخالف این کاراست .. درحالی که خودمو بیشتر به اون می چسبوندم و صورتمو رو صورتش گذاشته بودم خیلی آروم و با هوس ولی کمی هم عصبی بهش گفتم من وقتی یه مامان خوب و خوشگل و داغ دارم دوست دختر می خوام چیکار . اون تامینم می کنه برای لحظاتی ساکت شد . دستش بین بدن هامون قرار داشت . کیرمو از طرف شورت به دستش مالیدم . اونو بغلش زدم .. دستامو دور کمرش حلقه زده و خیلی آروم اونا رو رو قاچای کون و کپل ماندانا قرار دادم . -مانی دیگه مامانتو دوست نداری ؟/؟ .. می دونستم چی میگه . می دونستم که می دونه من همه چی رو می دونم و یه جورایی باید باهام کنار بیاد . اخلاقشو می دونستم . وقتی طرف رو قدرتمند احساس می کرد عقب نشینی می کرد . محافظه کار بود . مثل خیلی از آدمای این دوره و زمونه -من مامانی رو که پسر و شوهر و کلا خونواده شو دوست نداشته باشه دوست ندارم -عزیزم چرا از این فکرا می کنی اگه یه زن خودشو زیاده از حد دوست داشته باشه دلیل نمیشه که خونواده شو دوست نداشته باشه . .. مامان از اون مغلطه کار های درجه یک بود می دونستم طوری منو قانع می کنه که خودم براش دوست پسر گیر بیارم .. واسه همین ترجیح دادم همین جور بمونم تا ادامه نده . -نمی خوای مامانتو ببوسی ؟/؟ لبام بالای سینه هاش قرار داشت . بوسه هامو از اونجا شروع کرده رفتم بالاتر .. -آههههههه ...نهههههه .... مانی ...پسرم .. می دونم مامانتو دوست داری .. طوری منو می بوسی که یه جوری میشم . فکر می کنم -فکر می کنی دوست پسرت داره می بوسدت ؟/؟ -عزیزم با مامانت این طور حرف نزن .. هرچی باشه و هر وقت باشه من مامانتم و احترامم واجب .. تو هم که داری باهام حال می کنی .. -می خوام تو هم خوشت بیاد -من خیلی خوشم میاد پسرم .. نمی دونم این چیزی رو که بین ما بر قرار بود اسمشو باید چی می ذاشتم . صلح گرم یا جنگ سرد .. در هر حال ترجیح دادم که به روش نیارم . و فعلا حالمو بکنم . هنوز دلم بود پیش این که اون داره به یکی دیگه میده . دستم رفته بود لای شورت نازکش . در واقع می شد گفت که شورتی پاش نیست چون از کناره ها انگشتمو گذاشته بودم روی کوسش .. خیانت مادر منو گستاخ کرده بود . نمی دونستم اونو دوست دختر فرض کنم یا یه جنده هوسباز . اون جنده ای نبود که بخواد پول بگیره کوس بده . شاید یه چیزی هم دستی می داد تا اونو بکننن .. -منو ببوس .. ببوس .. عجله نکن .. نازم کن همه جامو بمال .. حال بده .. اون بی پر وا تر از من بود . همون اول که کیر شق شده منو دیده بود فهمیده بود که چطور باید زبون منو بفهمه . حتی اگه بابا هم اونو زیر کیر یه غریبه می دید می دونست که چطور می تونه سر هم بندی کنه ولی من باید همیشه اونو میون بیم و امید و ترس و آرامش نگه می داشتم . حالا باید فقط به گاییدن مامان فکر می کردم چند موردی رو تجربه داشتم ولی همه زنای بد کاره مثل مامان !.. البته مامان که رسمی نبود ولی چه فرقی با اونا داشت . من دو موردشو دیده بودم . سوتینشو در آورده دوتایی افتادیم به جون شورت هم . کیر من تو دستای اون بود . مثل یه زن هوسباز کیر ندیده کف دستشو گذاشت رو کیر من و اونو به شکل دایره ای می گردوند . آبم نزدیک بود خالی شه . به خودم می پیچیدم . پتو رو انداخت یه گوشه ای و دهنشو گذاشت رو کیرم و مثل مار روشو زبون می زد . هرچند مامان هم خودش یه ماری بود که باید مراقب نیش زدنهاش می بودم . دلم می خواست من رشته امورو توی دستام می گرفتم . لبهای کیری یعنی آلوده به کیرشو گذاشت رو لبای من . کیرمم به شورت خیسش چسبیده بود و ماندا نا یا همون مانی جونم که اگه بهش می گفتم مانی در واقع خودمو صدا کرده بودم با یه فتنه گری خاصی خودشو رو کیرم حرکت می داد . دستمو دراز کردم تا شورتشو بکشم پایین . دستم خوب نمی رسید . خودش شورتشو تا نیمه های پاش کشید پایین .. -بیا عزیزم قربونت هر کاری دوست داری باهام انجام بده . بیا فدات شم . بیا اون کیر کیرتو بخوره مامان .. درسته اون جنده ه ها و زنایی رو که گاییده بودم از مادرم کم سن تر بودند ولی کوس مامانو تازه تر و آبدار تر از بقیه حس کردم . هر چه بود یه کوس خانگی بود و نمی شد گفت به اون صورت عمومی . اون خودشو به کیرم می مالید و منم چشامو باز و بسته می کردم . کیرم زیر کوس ماندانای خوشگل و خوش کونم له شده بود . بدون این که جهش و پرشی داشته باشه آبش خالی شد و یه خورده رو شکمم ریخت و یه خورده هم به کوس مامانی چسبید -چه زود مانی جون .. الان دیگه دور دور شما جووناست و هوستون زیاده . باید هوای شما رو داشت -نمی دونستم مادرم واسه چی این حرفو زده .. انگاری که مامان این رسالتو داشت که هوای همه جوونا رو داشته باشه . -مانی جونم مامان قشنگم کوستو همین جوری به کیرم بمال . خیسی کوسش که با آب کیرم مخلوط شده بود و اون چاک و شکاف کوس که روی کیرم می گشت دوباره کیرمو داغ و شق کرده بود . از جام بلند شدم و با یه بر گردون مامانو خوابوندم و روش سوار شدم . این بار سکان عملیات رو در دست گرفته و یه نگاه تو چشای مادر انداخته و اون چشای پر هوس و حشری اون رو که داد می زد کیر می خواد رو تشخیص دادم . با این که بعد از ظهری سیر شده بود ترس از لو رفتن سبب شده بود که یه جورایی حس بگیره تا هوسش بر گرده . پاهاشو به دو طرف باز کرده و این بار این من بودم که لبامو گذاشتم رو لباش .. دستشو به طرف کیرم دراز کرد به زحمت بهش رسید . حس کرده بود که یه خورده کیرم شل شده کمی که باهاش بازی کرد دوباره شقش کرد . دلم نمی خواست ماندانا از کیرم کمتر لذت ببره تا کیر غریبه ها . بالاخره با اراده و حرکت خودم کیرمو فرو کردم تو کوس ماندانا جون -آییییییی آییییییی کوسسسسسم کوسسسسسم مانی جون .. کیرتو محکم تر بزن بزززززن به کوسسسسسم حالا دیگه نمی تونی بهونه داشته باشی که آبت داره میاد بکوبون کیرتو بکوبون به ته کوسسسسم .. جووووون جووووون .. مال پسرمه چه حالی میده . من در یه سکوتی که انگاری در حال پرواز در دنیای خودم بودم کوس مادر جونو می کردم . سرمو گذاشته بودم رو شونه اش و گونه هاشو خیلی آروم غرق بوسه کرده بودم . وقتی با کف دستش کمرمو می مالید احساس می کردم که آبم توی تمام قسمتهای کمرم پخش شده دارم به طرف کیرم هجوم می برند که از اونجا به کوس مامان خالی شن -نمی دونستم این قدر شیطون باشی مانی جون . اگه می خواستی زودتر بهم می گفتی . نمی دونی که چقدر دوستت دارم . -اگه دوستم داشتی دیگه هوای غریبه ها رو نمی داشتی . تو به بابا خیانت کردی -پسرم اگه این قدر باباتو دوست داری چرا خودت بهش خیانت کردی .. خوردم و دم نکشیدم . بازم داشت حریفم می شد . عصبی شده و دو تا دستامو گذاشتم رو سینه هاش و با چنگی که به اونا انداخته کیرمو با سرعت بیشتری می زدم به ته کوسش .. مامان به جای این که دردش بگیره از هوس ناله می کرد -مانی پسرم دوستت دارم عزیزم داری تنبیهم می کنی ؟/؟ بکن .. تنبیهم کن . خوششششم میاد . کوسسسسم داره لذت می بره .. آتیشم کن . من که خیالم نیست . دوستت دارم . حال می کنم . نمی دونی وقتی کوس زن می خاره اون حاضره هر کاری کنه که این خارشش گرفته شه . بابات نمی تونست خوب اونو بخارونه .. .. منم نمی دونستم و اصلا فکرشو نمی کردم که یه روزی پسر بخواد خارش کوس مامانشو بگیره .. مامان رفته بود تو جلد لاتا . انگار کمال هم نشینان درش اثر کرده بود . ولی از این که داره باهام درددل می کنه خوشم میومد کاری کرده بود که مسیر موضوع عوض شه و یه جورایی دلم بسوزه به بیان بهتر صورت قضیه عوض شه -مامان من می تونم خارش کوستو بگیرم ؟/؟ -اگه نمی تونستی که الان زیر کیر تو نبودم . همین حرفاش باعث شد که دست از خشونت بر دارم . همه جاشو می خوردم . سینه هاشو مث یه انار میک می زدم. -مانی صبر کن شب شه اینجا رو طوری شاعرانه و رویایی می کنم که فکر کنی تازه داری باهام سکس می کنی -اووووووههههه مااااامااااان ... یه لحظه با کف دستش به سینه ام فشار آورد و گفت مانی مانی عزیزم کوسسسسسمو بخورششششش بخورششششش یه خورده اگه بخوری الان آبم میاد .. مامان ازبس چند ساعت پیش حال کرده بود با این مدل گاییدنها به این زودی ار گاسم نمی شد . کوس تپل و ناز مامانو که منو یاد انبه مخروطی شکلی که از وسط نصفش کرده باشن مینداخت با دستام جمعش کرده و روی دهنم قرار دادم . عادت زیادی به کوس خوری نداشتم . فقط یه زن بیوه خونگی رو کوسشو لیس زده بودم اونم نه زیاد ولی یه خورده تو فیلمها دیده بودم .. -گازش نگیر اطرافشو روشو همه جا رو با فشار ولی بدون گاز گرفتن میکش بزه .. آخخخخخخخ آخخخخخخ چقدر خوب و با حاله .. خیلی واردی شیطون .. بخور بخور .. هرچی بیشتر جیغ می کشید و هوسشو بیشتر نشون می داد منم بیشتر تحریک می شدم . یه لحظه حس کردم کوس مامان یه خیسی خاصی رو پخش کرده یه آبی که روونتر از از آب قبلیشه . . طوری خودشو بهم چسبونده بود و سرمو به کوسش می فشرد که گردنم درد گرفته نمی تونستم نفس بکشم و گاهی به زور با دهن نفس می کشیدم ولی به خاطر این که اون حال کنه تحمل می کردم . لحظاتی بعد خیلی آروم به نوازشم پرداخت . -مانی دوباره کیر .. کیییییررررر اگه می خوای هوای مامانتو داشته باشی باید این جوری فعالیت کنی .. داشت یه جورایی حالیم می کرد که اگه می خوای همیشه به تو کوس بدم و طرف غریبه ها نرم باید پر تلاش باشی . می دونی حالا چی می چسبه ؟/؟ این که این بار دیگه نباید آب کیرتو حرومش کنی . باید اونو بریزی تو کوس مامانمت -اوووووخخخخخخ مامان .. ایرادی نداره ؟/؟ -این دیگه از اون حرفاست . راست هم می گفت .اون آب کیر غریبه رو تو کوسش جا داده بود مال من چه اشکالی داشت . -عزیزم پسرم عجله نکن . یه خورده خستگی خودتو در کن . کمرتو شل کن . کیرتو هر جوری که دوست داری فرو کن توی کوسم . بالذت و آرامش . من حالا ارگاسم شدم .هر جوری که کیف می کنی با همون حالت منو بکن و هر وقت که حس کردی بیشترین لحظه ایه که می تونی تو کوسم خالی کنی آبتو بریز . مامان خیلی خوب باهام مدارا می کرد . بعضی جنده ها از بس آدمو دستپاچه می کنن نصف آبم پشت کیر گیر می کرد و از ترس بیرون نمیومد . مادر کارش درست بود . با آرامش و لذت کیرمو در یه حالت تعادلی می کردم توی کوسش و در یه نقطه اوج که حس کردم بیشتر از هر لحظه دیگه ای آبم با فشار و لذت وآخر هوسم می ریزه تو کوسش خالی کردم , تو کوس ماندانا جونم -مااااامااااان خیلی باحالی مال خودمی .. حرف نداری .. -اگه پسر خوبی باشی باهام راه بیای همیشه باهات راه میام .. منم این یه تیکه رو فوری بهش جواب دادم که به شرطی که با دیگران راه نری .. دوزاریش افتاد . گیر حریف افتاده بود . خوابم گرفته بود . یه لحظه چشم باز کردم دیدم که مامان رفته .. پاشدم دیدم پشت کاناپه داره با موبایلم ور میره . دنبال فیلم خیالی می گشت که فکر می کرد با موبایلم از اون و معشوقه اش گرفتم . در حالی که فیلمی در کار نبود و اونو ترسونده بودم . در عوض منم سریع رفتم اتاق خواب و از داخل موبایلش شماره فریبرز رو گرفتم . یکی دیگه رو شماره اش رو نمی دونستم . براش نقشه داشتم . هر چند شماره همونم بعدا با یه تر فندی در آوردم . واسه هر دو تاشون زنگ زده و حسابی تهدیدشون کردم و این که این بار سر و کارشون با قانونه و حواسشون باشه . به اونی هم که اسمشو نمی دونستم گفتم که ازت فیلم دارم . حتی اگه سر ننه امو چال بگیرم سر تو رو هم می فرستم بالای دار اگه یه بار دیگه این طرفا ببینمت . یارو زرد کرده بود و انکار می کرد ولی هر دو تاشون گورشونو گم کرده بودند . مامان هم که دیگه دستش به جایی بند نبود شده بود معشوقه من . حواسم جفت بود که دیگه سر و گوشش نجنبه . مثل یه مرد غیرتی باهاش رفتار می کردم . اجازه نمی دادم خودشو واسه بقیه خوشگل
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
ادامه داستان ازخیانت تا حسادت

اجازه نمی دادم خودشو واسه بقیه خوشگل کنه . اونم که دیگه چی می خواست . هر شب که بابا نبود که بیشتر از بیست روز در ماه رو نبود من و اون تو رختخواب با هم بودیم . هر بار طوری هم خودشو واسم آماده می کرد که برام تنوع داشته باشه . با یه حالت جدید و یه قدرت تحریک کنندگی خاص . انواع و اقسام لباس خوابایی که داشت کافی بود که هر دفعه استارت کارو به خوبی بزنه . مامان فکرشو نمی کرد که من این قدر راحت دوستای پسرشو دست به سرکنم . ولی دیگه اونو حسابی وابسته به خودم کردم . هروقت که حس می کردم حشریه ونیاز داره که البته هیچوقت بی نیاز نبود بهش می رسیدم . اون زیباترین و فانتزی ترین لباسهاشو واسم می پوشید . کاری کردم که خودشو فقط واسه من به اوج می رسوند . حالا کار به جایی رسیده که اون به دخترای دور و بر من حسادت می کنه . ولی بهش قول دادم حالا حالا ها زن نخوام و همیشه اونو به عنوان یه مادر یه همسر و یه دوست دختر در زندگی و قلب و زیر کیر خودم نگه داشته باشم .... پایان .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
ارزش عشق

دلم می خواست فقط مال من باشه .. فقط واسه من خوشگل کنه . واسه من حرف بزنه .. به من توجه داشته باشه . . حتی اون قدر حساسیت داشتم که با هم انتخاب واحد می کردیم تا کلاسامون با هم هماهنگی داشته باشه . نمی خواستم دوست دختر و عشقمو دور از خودم ببینم . من دو سال ازش بزرگتر بودم . بیست و دو سالم بود و اون بیست سالش . . فرنگیس خیلی زیبا بود . منم تیپ بدی نداشتم ولی دلم نمی خواست بقیه به اون توجه داشته باشن . می دونم نباید این رفتارو می داشتم . روسریش که می رفت عقب ازش خواهش می کردم که حواسش باشه . اوایل اهمیت می داد ولی بعدا نسبت به این مسائل حساس شده بود . من و اون با هم دو یار جدا نشدنی بودیم . اگه یه جایی دوستامون یکی رو بدون اون یکی می دیدند تعجب می کردند . وقتی اون خیلی به سر و صورتش می رسید بیشتر دلم می گرفت . هیچوقت پیش نیومده بود که ببوسمش . فقط یه بار بهش گفته بودم که دوستش دارم . اما اون بهم گفته بود که زیاد به عشقهای فدایت شوم اعتقادی نداره و یه دوستی پاک و ساده رو بر همه اینها تر جیح میده . ولی نگاش چیز دیگه ای بهم می گفت . نگاش می گفت که می تونه دوستم داشته باشه . می تونه یه روزی پاسخ دوستت دارم های منو با دوستت دارم بده . یه روز اونو دیدم که با یکی خوش تیپ تر از من گرم صحبت شده . رفتم وسط صحبتاشون و با حرکتی که نشون دهنده حسادت و حساسیت من بود بین اونا فاصله انداختم -مجید چرا این قدر حساسی اصلا حرف حسابت چیه . تو مگه کی من هستی . خیلی اذیتم می کنی . تو شوهرمی ؟/؟ نامزدمی ؟/؟ تو هر کاری اختیار داری می کنی .. بد جوری جوش آورده بود . هیچوقت اونو تا به این حد عصبی ندیده بودم . تو اصلا چه نسبتی باهام داری . . چرا این جوری آبرومو پیش بقیه می بری . -چیه آبروتو پیش دوست پسر جدیدت بردم ؟/؟ -خیلی پررویی مجید . من دوست پسر قدیم نداشتم که دوست پسر جدید داشته باشم . تو از چی داری حرف می زنی . -آخه فرنگیس -برو مجید من دیگه بهم کاری نداشته باش . این رسمش نیست . این که نمیشه هر کی با هر کی حرف می زنه یه شبه با هم دختر خاله پسر خاله شن . تو چی فکر کردی .. سرمو انداختم پایین و رفتم . اصلا تحمل حرفاشو نداشتم . انتظار نداشتم که پس از اون همه یار غار بودن این جور باهام تا کنه . -خیلی به خودت می نازی فرنگیس ..-من به خودم نمی نازم . آدمایی مثل تو بودن که به من می نازیدن و حالا دیگه نمی تونن بنازن . این حرفاش به دلم چنگ انداخته بود و تصمیم گرفتم دیگه دورشو قلم بگیرم . ولی نمی تونستم بهش فکر نکنم . نمی تونستم دوستش نداشته باشم . عصبی بودم . اون شب تا صبح خوابم نبرد ... حس می کردم که بی خود روش حساب باز کرده بودم . حدود یه سال با هم بودیم و اون از این می گفت که این دوستیها یه چیز عادیه و این جوری راحت تر می تونستیم درس بخونیم تا چند روز فکرم مشغول بود . من نباید این قدر راحت عاشقش می شدم . شاید اصلا این معناش عشق نبود . منم عاشق اون چیزی شدم که می دیدم . زیبایی اون نه اخلاقش . یواش یواش داشتم متوجه خیلی چیزایی می شدم که وقتی حس می کردم عاشقشم نشده بودم . روز بعد از این که باهام بحث کرده بود و خیطم کرده بود صدام زد ولی جوابشو ندادم . می دونستم دیگه اون انتظاری رو که ازش دارم بر آورده نمی کنه . اونو با خیلی ها می دیدم . با خیلی ها می گفت و می خندید . و از اونجایی که دیگه جوابشو نداده بودم دیگه هیچ وقت صدام نزد . یه روز اونو دیدم که چه جور با یکی گرم گرفته . یه لحظه برای چند ثانیه تو چشای هم نگاه کردیم . سری از تاسف تکون دادم و اونم سکوت کرده بود . بعد از اون دیگه حتی با پسرا هم زیاد گرم نمی گرفتم . یه روز یه گردن بند پیدا کردم و نمی دونستم مال کیه .. چند تا یاد داشت رو در و دیوار ها چسبوندم که مثلا صاحبش بیاد ازم پسش بگیره . بیست تا دختر بهم مراجعه کردند و هیشکدوم نشونی های صحیحی نمی دادند . اون روز درسمون خیلی سنگین بود و خیلی خسته بودم . وقتی بعد از ظهر کلاسامون تعطیل شد اصلا نفهمیدم کی همه رفتند و فقط فرنگیس مونده و من .. منم که راجع به حرفای اون روز هنوزم ازش دلخور بودم حس کردم می خواد یه چیزی بهم بگه . من و اون خوب همدیگه رو حس می کردیم و حرفای همو می فهمیدیم . می دونستم اگه چیزی بگه هر چی از دهنم در بیاد بهش میگم . چون اون روز از خودم دفاع نکرده بودم . در برابرش ضعف داشتم ولی حالا دیگه نیازی بهش نداشتم . دوست داشتن اون یک اشتباه بود .مثل قهرمانان دو سرعت از کلاس رفتم بیرون و خودمو به فضای سبز رسونده و یه گوشه ای پنهون شدم . دوست داشتم در میون سبز ه ها حس بگیرم و فکر کنم . حال درس خوندنو نداشتم . ولی سر و کله فرنگیس پیداشد . -ببینم جوابمو که نمیدی اینطوری هم که ازم فرار می کنی . یه سال دوستی ما این بود ؟/؟ -من مگه چی تو هستم . ؟/؟ کی تو هستم ؟/؟ باهام چیکار داری ؟/؟ -اومدم قلبمو ازت بگیرم .. یه لحظه رفتم توی فکر که چی داره میگه .. فهمیدم که به اون گردنبندی میگه که شکل قلبه . پس مال اون بوده -یه نگاهی بهش انداخته و از اون جایی که با انگشتاش به دور گردنش اشاره کرد و از طرفی می دونستم که اگرم مال خودش نباشه اونو نمی گیره در حالی که گردنبندو بهش می دادم گفتم که تو خیلی وقته که قلبتو ازم گرفتی . . اینو زمانی که با هم بودیم نداشتیم . ببینم این کیه که قلبشو بهت داده ؟/؟امیدوارم که مثل من ساده نباشه . -هر طور دوست داری فکر کن . تو همون آدم سابقی . کج خیال .. وسواسی .. ببینم چه جالب که مثل قلب من آبش نکردی .-من عادت ندارم که دل کسی رو ذوب کنم . -حرفای نیشداری می زنی مجید -ولی تو خود نیشو می زنی فرنگیس . اصلا تو خود ماری .. یه مار خوش ...دیگه ادامه ندادم . نمی خواستم اونو بیشتر از این بکوبم .-دزدی و نامردمی تو ذات ما نیست برو بچه پولدار .. بروبه ظاهرت برس .. دل به دست آوردن خیلی سخته ولی شکستنش آسونه . ازت متنفرم فرنگیس .. نمی خوام ریختتو ببینم . -باش . متنفر باش . من که بهت نگفته بودم دوستت دارم . اون روز مثل بچه ها آبرومو بردی و من هم عصبی شدم . مجید من بهت عادت کردم -به مسخره کردن من ؟/؟ به این که زورت به من می رسه ؟/؟ بگو ببینم به چند تا دیگه عادت کردی ؟/؟-منو ببخش اون روز تند رفتم . -نمی دونم چند ماه و چند هفته می گذره . چقدر زود ؟/؟ -مجید من فردای اون روز اومدم ازت عذر خواهی کنم ولی تو جوابمو ندادی . خیلی خود خواه و مغروری . مجید می دونم که دیگه دوستم نداری و برات اهمیتی ندارم ولی بهت عادت کردم . تو با بقیه فرق داری-می دونم بقیه پسرا هیشکدومشون مث من احمق نیستند -تو آقایی .. تو مهربونی پاکی و عاقل تر و عاشق تر از بقیه ای . -ولی این عاشق خورده به یک تحته سنگ بزرگ . -فکر نمی کنی با محبت بشه بعضی تخته سنگها رو نرم کرد ؟/؟ -تخته سنگها نرم میشن ولی آدمای سنگی هرگز . -بس کن مجید .. چرا بهم فرصت ندادی .. حالا هم همینی .. خودت فکر می کنی قلبت نرمه .. تویی که اصلا گذشت در وجودت نیست . من دوستت دارم مجید . حس می کنم عاشقت شدم . صداقت و سادگی و پاکی تو قلبمو واسه عاشق شدن و دوست داشتن آماده کرده .. -برو من دیگه دختری به نام فرنگیس نمی شناسم . چیه غرورت در هم شکسته که می بینی دیگه دوستت ندارم ؟/؟ -مجید تو دروغ میگی . من فردای اون روز اومدم ازت معذرت بخوام . چرا فکرمی کنی من با هر پسری که حرف می زنم دوستش دارم . من احمق نیستم . منم آدمم . دخترا هم مثل پسرا آدمن . چرا باید دنیای اونا رو از دنیای پسرا جدا کرد ؟/؟ چون لطیف ترن ؟/؟ چون دین ما این طور گفته ؟/؟ چون فرهنگ جامعه ما این طور میگه ؟/؟ همون دلی که تو سینه اته تو وجود منم هست . منم دارم با همون زبون باهات حرف می زنم . با همون احساس . من یک زن هستم و خودم درک می کنم که هستم و این تویی که باید تشخیص بدی که من در چه جایگاهی قرار دارم . به چی فکر می کنم . خواسته هام چیه . هر گز سعی نکن که یه آدمو مث خودت در بیاری . اگه کسی رو به زور وادار به کاری بکنی اون عصیان می کنه . -فرنگیس می دونم که تو معنای عشق و احساس و دوست داشتنو نمی دونی . اون حرفی رو که اون روز بهم زدی و گفتی من هیشکی تو نمیشم هیچوقت از دلم نمیره .. قلب مصنوعیتو بردار و برو . اونو به حال خودش رها کردم . هنوز دوستش داشتم . خیلی خوشگل بود . وضع مالیش خوب بود . نمی تونستم باهاش آینده خوبی داشته باشم از این که نیاز های مالی اونو تامین کنم . منم در ذاتم نبود که به یه دوستی ساده که فردا همه چی رو به هم بزنیم اکتفا کنم . دلم می خواست بغلش کنم . ببوسمش . بهش بگم دوستش دارم .. بهش بگم هیچوقت نمی تونم فراموشش کنم . ولی حس کردم عشق اون برام مث یه سرابه .. مث یه رویا .. خودمو از اون فضا دور کردم .. همچنان دور خودم می گشتم . نمی دونستم کجام .. میان بوته ها و چمن و درخت سردرگم بودم . اونو از خودم رونده بودم و حسرت می خوردم . سرمو بر گردوندم و اونو دیدم . همچنان ایستاده بود . رفتم نزدیکش تا خواستم یه حرفی بزنم گفت من برای به دست آوردن چیزی که دوستش دارم می جنگم و ازش فاصله نمی گیرم تو چرا ازش فرار می کنی . تو چشاش نگاه کردم نگاش با نگاه اون وقتا فرق می کرد . -مجید من دوستت دارم . اگه حس خودتو درک می کنی باید منو هم درک کنی .. باورم نمی شد این خودش باشه .. باورم نمی شد که بیدار باشم .. نمی دونم از ناباوری بود یا خوشحالی بازم می خواستم از دستش در برم . ولی این بار دوست داشتم که پیدام کنه . رفتم رو یه نیمکتی نشستم . اومد کنار م نشست .. -شدی مثل دخترایی که قهرمی کنن . بهم بر خورد .. قیافه اش عوض شده بود . صورتش گرد تر و پیشونیش کوچیک تر شده بود . -چرا این جوری شدی فرنگیس ؟/؟ -بهم نمیاد ؟/؟ بعضی وقتاست که آدم یه حرفی رو در عمل بهتر می تونه بیان کنه و نشون بده . منم خواستم نشون بدم که چقدر برام عزیزی و دوستت دارم -به همین سادگی ؟/؟ -مگه تو خیلی راحت عاشقم نشدی ؟/؟ -ولی بهت نمیاد ؟/؟ -نمیاد چی عاشق بشم ؟/؟ مگه من چم بود . چون خیلی به خودم می رسیدم نمی تونستم قلب مهربونی داشته باشم و آدم مهربونی باشم ؟/؟ -ببینم فرنگیس الان تو حاضری کنار من پیش بقیه روسریت به همین صورت باشه ؟/؟ -دیوونه این جوری که من فقط خودمو از تو پنهون کردم . بعضی وقتا آدم واسه این که نشون بده چقدر طرفشو دوست داره هر کاری می کنه . حس کردم خیلی بیشتر از چند ماه پیش که فکر می کردم دوستش دارم دوستش دارم یه خورده هم از خودم خجالت می کشیدم . دستشو داد به دستم . -فرنگیس خیلی راحت حستو به من میگی .. -حالا شاید خیلی راحت نشون بده ولی برای این که به این راحتی برسم خیلی سختی کشیدم . خیلی . -مگه تو نمی گفتی وقتی که دو نفر همو دوست دارن چند تار مو نمی تونه باعث جدایی اونا بشه ؟/؟ مگه نمی خواستی با این فرهنگ مبارزه کنی ؟/؟ -چرا .. شاید هنوزم دوست داشته باشم . ولی دلم نمی خواد با تو با یه مرد حسود مبارزه کنم . به شرطی که تو هم چش چرون نباشی .. لبخند عشقو تو چهره اش می دیدم . نمی دونستم جواب این همه عشق و محبتشو چه جوری بدم . قدم زنان خودمونو به فضایی باز رسوندیم . هنوز چند تا از همکلاسیهامون دانشگاه رو ترک نکرده بودند . فرنگیسی که همیشه با حجاب صددر صد و خواهرانه مخالف بود نگاههای سرزنش آمیز و متعجب دوستانو ندید گرفت .. حتی متلک های بعضی ها رو. یکی از دخترا گفت می بینم واسه آشتی بهای سنگینی دادی -آره ولی قیمتی ترین گوهر دنیا رو به دست آوردم . بچه ها رفتند و من روسری فرنگیسو دادم عقب تا همونی که می خواد باشه -چیکار می کنی مجید فقط واسه همینه که الان با همیم ؟/؟-نه برای هر وقتی که تو بخوای . حتی در کنار دیگران بودن . دستشو گرفته و بردمش تو یکی از کلاسها .. -چیکارم داری ؟/؟ می خوام جوابمو کامل تر بدم . دستمو گذاشتم رو قلبش و گفتم وقتی دلت همه چی رو قبول کرد چطور دل من می تونه با خواسته هات مخالف باشه ؟/؟ مگه من ادعای دوست داشتنتو ندارم ؟/؟فرنگیس درس بزرگی به من داده بود . با همین کارش بهم نشون داد که حسادت و تعصب بیجا نمی تونه یک ارزش تلقی شه . اگه عشق پایه هاش سست باشه حتی یک محجبه هم می تونه اهل خیانت باشه . ما آدما باید یاد بگیریم که چه جوری همو دوست داشته باشیم و چه رفتاری با هم داشته باشیم . هیچ وقت بازور نمیشه مسئله ای رو حل کرد . یه بوس کوتاه از لبای فرنگیس برداشته ودرجا ترس برم داشت -فرنگیس ناراحت شدی ؟/؟ -این انتظارو ازت نداشتم ...حس کردم که باید خیلی پررو شده باشم .- حیف که جاش نیست وگرنه بهت نشون می دادم مجید!من انتظار بیشتری ازت داشتم . حالا این اون بود که لباشو به لبام نزدیک کردو بعد از یه بوسه داغ و چند ثانیه ای گفت می تونستی محکم تر منو ببوسی ولی دیگه می ترسم سر برسن و دوتایی مونو فارغ التحصیل کنن ... پایان .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
بله به عشق

چهار سال تمام بود که همدیگه رو دوست داشتیم . دیوونه وار . واسه هم از آرزوهامون می گفتیم . از عشق و زندگی و از رویاهامون .. گاهی وقتا اعصابش ناراحت می شد و پرت و پلا می گفت ولی دوباره با هم خوب می شدیم . خیلی خواستگار داشت . چون خیلی هم خوشگل بود . ولی اون منو دوست داشت . یه خواستگاری بود که خیلی کنه بود و سمج . شش هفت بار ردش کرده بودند ولی بالاخره بله رو بهش گفتند . من نمی دونم مرضیه واسه چی راضی شده بود که به اون خواستگار بله رو بگه و به چهار سال عشق و دوستی ما پشت پا بزنه . من بهش خیانت نکرده بودم . حرف بدی نزده بودم . دبیر دبیرستان بودم و وضعم بد نبود . اونم خونه دار بود یعنی دیپلمه بیکار . سه سال ازش بزرگتر بودم . داشتم دیوونه می شدم . شبا از ناراحتی خوابم نمی برد . نمی دونستم واسه چی این کارو کرده . یه حسی بهم می گفت قاطی کرده و پشیمون میشه . ولی چرا به عواقبش فکر نکرده .. مرضیه احساس پشیمونی می کرد ولی دیگه سودی نداشت . نه راه بازگشتی بود نه من دیگه قبولش داشتم . روز ها و هفته ها گذشت . بالاخره روز ازدواجش هم رسید و ما هم دعوت بودیم . چون همسایه دیوار به دیوارش بودیم . اون روز می خواستم از خونه بزنم به چاک . نمی تونستم اون لحظه های درد ناک رو تحمل کنم . نمی تونستم . من باید جای داماد می بودم . یعنی مرضیه شاده ؟/؟ از زندگی خودش راضیه . . من و خواهر و مادرم رفتیم مجلس .. چون می خواستم با خودم و فکرم و اندوهم مبارزه کنم . به خودم بقبولونم که زندگی ارزش این حرفا رو نداره . ارزش اینو نداره که من بخوام به خاطرش زجر بکشم . می خواستم بگم چقدر بی خیالم . زندگی ارزش نداره . می خواستم این شلاق رو بر پیکره خودم حس کنم . آخرین ضربه ها و درد ناک ترین اونا رو .. می خواستم اونو در لباس سپید عروسی ببینم .. نمی تونستم مثل بعضی ها فیلم بازی کنم و بگم عزیزم خدا به همراهت چون دوستت دارم خوشبختی تو رو می خوام . اونو با لباس سپید عروسی کنار مرد زندگیش دیدم . جوون بدی نبود . مغازه دار بود . خوش قیافه و مودب بود . از اون گله ای نداشتم . اصلا ما مردا و حتی زنا نباید از رقبای خودمون گله داشته باشیم . واسه این که آدم وفادار باشه رقیب چه نقشی داره ؟/؟ این بیچاره چه گناهی داشت .. خشم من نسبت به مرضیه بود . هر بار که نگاه مرضیه رو به سمت خودم می دیدم سرمو اون ور می کردم . یه بار این کارو نکردم . خیره به هم نگاه می کردیم . دست خودم نبود . قطره ای اشک از چشام جاری شد و رو گونه هام غلتید از جام بلند شدم خیلی شلوغ بود خواستم از یه سمتی برم که حداقل مردا منو نبینند . مجبور شدم از میون زنا بزنم و برم . دستی زنونه رو رو شونه هام حس می کردم فکرکردم اشتباهی شده خودمو کشیدم حاشیه دیوار اتاق طبقه پایین ..اشک از چشام جاری بود اصلا چرا من اومدم به این مجلس . برای چی . رفتم طرف دستشویی . دستشویی مخصوص زنان .. اون سایه به دنبالم بود . یه تصویری از مرضیه رو دیدم . از هرچی این ریختی بود دیگه بدم میومد . اون راضیه خواهر مرضیه بود که به سمت من میومد . از این که سیل اشک صورتمو پوشونده خجالتم میومد . خیلی آروم بهش گفتم متاسفم . و اون با صدای بلندتری گفت من متاسفم .. اون از جریان من و مرضیه با خبر بود . -حسین آقا دست خودش نبود . اون یه خورده مشکل روحی داره ..-اگه دیوونه هست پس چرا داره ازدواج می کنه -راجع به خواهر من این جور حرف نزنین . راضیه خیلی شبیه به مرضیه بود ولی خیلی خوشگل تر و خوش پوست تر از اون . اون دانشجوی سال دوم دانشگاه بود . -راضیه خانوم دنیای زشت و کثیفیه .. دنیایی که وفا و محبت درش ارزشی نداره . اگه خیانت نکنی بهت خیانت می کنن .. نتونستم جلومو بگیرم . گریه امونم نداد .. سرمو انداختم پایین و رفتم . کاش اصلا به مجلس نمی رفتم . .. چند روز بعد که از خونه خارج شدم راضیه رو دیدم که منتظر تاکسی برای رفتن به دانشگاهه . مسیر ما یکی بود و ازش خواستم که سوار ماشینم شه . یه پرایدی زیر پام بود .. -اون روز وقتی که اون جوری رفتین خیلی ناراحت شدم . دلم سوخت . با مرضیه کلی دعوا افتادم . راستش از این حرکت اون خیلی بدم اومد . -زنا و دخترا همشون مثل همن دیگه مد شده .. -حسین آقا من پیاده میشم . نمی تونم این توهین شما رو تحمل کنم . -من که به شما چیزی نگفتم که بهتون برخورد . صداش حرکاتش نگاهش چهره اش همه شبیه مرضیه بود . فقط یه خورده لاغرتر بود . به خودم نهیب زده و گفتم نههههه نههههه .. حسین ولش کن . از یه سوراخ دوبار گزیده نشو . به همین زودی ؟/؟ ولی حس کردم دارم به گذشته بر می گردم . صبحها حتی اون وقتی که کلاس نداشتم وای می ایستادم تا اون بیاد . اونم که همیشه در یه روز و ساعت خاصی کلاس نداشت . برای همین بیشتر وقتا دماغ سوخته می شدم . یه هفته کشید تا قلق بر نامه هاش دستم افتاد . نمی دونم چرا این جوری شده بودم . شاید می خواستم یه جوری عقده های شکست عشق اولمو تسکین بدم . نمی دونم .. ولی حس می کردم که اونم یه جوری داره بهم عادت می کنه . دیگه شده بودم سرویس بعضی صبحهای اون .. یه روز بعد از ظهری دم در دانشگاه هم منتظرش شدم . راستش یه خورده هم سختم بود . بیشتر ماشینای کلاس بالا اون اطراف پارک بودند . می دونستم که ساعت چند میاد بیرون . مرضیه دیگری رو در راضیه جستجو می کردم . راستش زیاد تعجب نکرد از این که منو اون ساعت اونجا می دید .. وقتی هم که ازش خواستم با هم بریم و یه دوری بزنیم تعجب نکرد . حس کردم که بهش عادت کردم . بازم همون شور و حالی رو داشتم که نسبت به خواهرش داشتم . نمی دونستم اسمشو عشق بذارم یا عادت .. واقعا برام سخت بود که بهش بگم دوستش دارم . اگه اون بره و دیگه نیاد .. چهار پنج سالی رو ازش بزرگتر بودم . -راضیه اگه سختت نیست من امروز می خواستم تنها باهات حرف بزنم . -ببینم مگه تا حالا که باهام حرف می زدی کس دیگه ای هم بین ما بود ؟/؟ راست می گفت حرف خنده داری زده بودم . -منظورم این بود که بریم پارک با هم صحبت کنیم -ببین حسین آقا خواهرم حالا شوهر داره در ضمن موضوع تو رو هم که قبلا با زنش دوست بودی می دونه .. -نه در مورد مرضیه نیست . رفتیم رو یکی از نیمکتهای یه پارکی نشستیم . هیشکدوم سکوتو نمی شکستیم. اون منتظر من بود و منم می ترسیدم . جراتشو نداشتم . سرانجام وقتی که گفت داره دیرم میشه شروع کردم .. از خداوند و عشق و زندگی گفتم و از این که زن و مرد مایه آرامش همند . -حسین آقا من یه دختر دانشجو هستم دبیرستانی نیستم داری بهم درس میدی -این درس برای همه انسانها در هر سن و زمانیه . همه اینا برای اینه که اگه یه وقتی خواستم بهت بگم دوستت دارم و دوباره حس می کنم که عاشقت شدم بهم نخندی . محکومم نکنی . اگه نمی خوای قبول کنی حرف بدی هم تحویلم ندی . -ببینم تو گفتی اگه یه وقتی گفتی دوستم داری ؟/؟ یعنی مثل حالا ؟/؟ حالا این حرفو زدی ؟/؟ -اگه می خوای منو به باد متلک بگیری نه . -سرتو بالا بگیر بینم . تو چشمم نگاه کن . هرکاری گفت رو انجام دادم . درست مث خواهرش حرف می زد . مثل مرضیه . تو ی چشاش زل زدم و این بار اون سکوتو شکست . -کارمو راحت کردی .. همیشه دلم می خواست اگه یه روزی یه مردی در خونه دلمو می زنه و من اونو واسش باز می کنم یکی مث تو باشه . وقتی مرضیه از تو و کارات واسم حرف می زد من حسودیم می شد ولی خواهرم بود و دیگه نباید بهش غبطه می خوردم .. وقتی اون روز با چشایی گریون از مجلس رفتی بیرون منم در خلوت خودم واست اشک ریختم .. -می تونی اونی رو که یه روزی عاشق خواهرت بوده دوست داشته باشی ؟/؟ -مگه حالا عاشقش نیستی ؟/؟ -وقتی که اون دلشو به یکی دیگه داده .. وقتی که تو مهربون تر از اون باشی من عاشق تو میشم . البته اون به عنوان یه خاطره تلخ همیشه جزیی از وجود من باقی می مونه . راضیه دوستم داری ؟/؟-من اون موقع که تو و خواهرم باهم بودین دوستت داشتم حالا که اون توزندگیت نیست . این تویی که می دونم هیچوقت نمی تونی دوستم داشته باشی و به یاد و خیال اونه که اومدی دنبالم . -راضیه تو دهنم حرف ننداز من به خاطر خودت و خودم دوستت دارم نه این که شکستمو جبران کرده باشم . اون روز حرفامون به نتیجه نرسید .. ولی همین که فهمیده بودم دوستم داره از خوشحالی تا صبح دور خودم می گشتم و نفهمیدم که چند دقیقه تو خواب بودم . دفعه بعدی که باهم بودیم ساعت 7 صبح بود . دوروز بعد : دوروزی که برام مث دو سال گذشت . -حسین من می ترسم .می ترسم که آخر و عاقبت عشق من و تو هم بی سرانجام باشه . -اگه تا موقعی که هردو طرف با تمام وجود بخوان که به هم برسن هیچوقت عشقشون بی سرانجام نمیشه . بی تردید در هر شکستی حداقل یکی از اونا مقصره . .بااین حرفام سعی می کردم کاری کنم که اون مث خواهرش نشه . یه بار که خونه شون کسی نبود دعوتم کرد که بریم با هم حرف بزنیم و می خواد در مورد یه مسئله مهم باهام حرف بزنه .. وقتی وارد خونه شدیم مرضیه رو دیدم که داشت می رفت بیرون . فقط یه سلام علیک کوتاه کردیم . درهمین لحظه راضیه از راه رسید . مرضیه با یه حسرت خاصی بهمون نگاه می کرد . -راضیه خانوم مبارکه . بهت گفته بودم که حسین آقا می تونه مرد ایده آلت باشه . ممنونم که حرف خواهرتو گوش کردی .. یه لحظه خونم به جوش اومده بود . ازدست هر دو تا خواهر . . از دست مرضیه به خاطر این که اگه توصیه کردن بلد بود باید خودشو نصیحت می کرد و از دست راضیه واسه این که حس کردم به حرف خواهرش گوش داده و عاشقم شده یا ادعای عاشق بودنو داره . -اول یه متلک به مرضیه انداختم -تو اگه لالایی بلد بودی خودت چرا خوابت نبرد ؟/؟ با نگاهی پر از درد درحالی که اشک تو چشاش جمع شده بود در خونه رو باز کرد و با یه ضربه محکم اونو بست و رفت . -راضیه این جوری عاشقم شدی ؟/؟ حرف خواهرتو گوش کردی -عزیزم اون خودش یه حرفی زد . مگه من بهت نگفتم که قبلش دوستت داشتم ؟/؟ مگه نگفتم که عاشقت بودم ؟/؟ -دروغ نگو . تو هم مث خواهرتی -حسین عصبی ام نکن . من به زور دارم خودمو کنترل می کنم . اونم نظرشو گفته . چرا این جوری شدی .مگه تو خودت به خاطر این که من شبیه خواهرم بودم عاشقم نشدی ؟/؟ ببین حالا هر جوری دوست داری فکر کن . پسرعموم فرداشب می خواد بیاد خواستگاریم . اون پزشکه خیلی هم مودب و نجیب و پولدار و خوش قیافه هست و بابام هم هواشو داره .. تو آدمش هستی که بیای خواستگاریم ..؟/؟ ولم نمی کنی ؟/؟ عشقت باد هوا نیست ؟/؟ بغلم زده بود . برای اولین بار . هرچند در آغوشش احساس آرامش می کردم ولی لجم گرفته بود . حس کردم که اونم دوستم نداره . اونم مثل مرضیه می خواد بهم ضربه بزنه . یه لحظه اونو از آغوش خودم روندم و گفتم مبارک باشه . به پای هم پیر شین . اومدی این خبر خوشو بهم بدی ؟/؟ مرضیه که اون جوری سورپرایزم کرد .. -حسین نرو .. من برم بایکی دیگه ازدواج کنم ؟/؟تو همینو می خوای ؟/؟-برو هر کاری دوست داری انجام بده . -حسین نرو خواهش می کنم . شما دخترا همه مثل همین . خود خواه دروغ گو بی وفا .. خب جای خوبی واست خواستگار اومده .. مبارکه . به رخ من می کشی ؟/؟ -تقصیر من چیه من که بهش بله نگفتم . از بچگی دوستم داشته . -مبارکه حالا به عشق اولش می رسه . حسود کیه .. نمی دونم چرا عصبی شده بودم . رفتم خونه .. حالم بد شد . فرداش نه من کلاس داشتم و اونم دانشگاه نداشت . احساس سر شکستگی می کردم . حس می کردم خودم مقصرم که دارم اونو از دست میدم . نباید اون رفتارو باهاش درپیش می گرفتم . اون مهربون تر از مرضیه بود . عصبی نمی شد . وقتی اون برخوردو باهاش کردم بازم تا اونجایی که جا داشت از کوره در نرفت . خدایا .. خودم کردم که لعنت بر خودم باد . من چیکار کنم . اگه اون بره باپسرعموش ازدواج کنه ؟/؟ این دفعه من می میرم . نیمه شب مهمونا یا همون خواستگارا که خونواده عموش بودند رفتند . تا صبح قدم رو کردم . دلم می خواست با ماشین می رفتم توی شکم یکی از این دیوار ها . یک روز و نصف پس از آخرین دیدارمون ساعت 7 از خونه اومد بیرون . اخم کرد و سوار ماشینم نشد . رفتم کنار دانشگاه . اونجا واسش بوق زدم . -آقا بهت میگم مزاحم نشو .. خودت منو به یکی دیگه پاس دادی . عشق باید دو طرفه باشه . این حرفیه که من از تو یاد گرفتم . راضیه من دوستت دارم . منو ببخش اشتباه کرده -حالا دیگه خیلی دیر شده .. به ساعتش نگاه کرد .. هنوز یک ربع به شروع کلاس مونده بود -ببین حسین من یه چند دقیقه ای سوار ماشینت میشم و منو ببر یه خیابون دیگه و می خوام آخرین حرفاتو باهات بزنم و دیگه هم مزاحمم نشو . دستام می لرزید .. -خب راضیه خانوم مبارکه . اومدی سر حرف من که دخترا همه نامردن . بی وفان . فقط فکر رفاه خودشونن . عشق براشون ارزشی نداره . -اوهوووووویییییییی صبر کن با هم بریم . چه خبرته . چیه واسه خودت می بری و می دوزی . فکرکردی من مث تو بچه ام که ندونم عشق یعنی چه ؟/؟ منو از خونه دلت روندی . گفتی منو دیگه نمی خوای .. -من همچین حرفی نزدم -گفتی که من راضیه دوستت نداشتم و به خاطر حرف مرضیه عاشقت شدم . حسین تو خجالت نمی کشی ؟/؟ من به پسرعموم نه گفتم . نه .. واسه این که یکی رو که دوستم نداره دوست دارم . واسه این که دلم یه جای دیگه هست . واسه این که مثل تو بی منطق و اسیر احساسات نیستم . حالا بهم بگو دخترا بی منطقن یا پسرا ؟/؟ سرمو انداخته بودم رو فرمون ماشین و زار زار گریه می کردم . -عشق ما رو باش مثل دخترا گریه می کنه . همین جا باش اشکاتو بریز من خودم این چهارصدمتر رو پیاده برم سنگین ترم . ببینم بار آخرت باشه این جوری منو اذیت می کنی . دیوونه من دوستت دارم عاشقتم . اون رفت و من هنوز در شوک لحظه هایی بودم که غمم به شادی و خوشبختی تبدیل شده بود . دلم می خواست ساعتها در همون حال بمونم تا اون برگرده . دریک ناباوری .. در آرامشی که گویی همه غمهای زندگی از یادم رفته بود . چند ساعت بعد راضیه بر گشت . با هم از عشق گفتیم از دوست داشتن و از روز های خوب آینده .. -راضیه -جون دل -من اگه بیام خواستگاریت چی میگی -خودت چی فکر می کنی -همون چیزی که تو فکر می کنی . ولی اگه بابات مخالف باشه چی ؟/؟ -مگه تو می خوای بابابام ازدواج کنی ؟/؟ من می خوام به عشق بگم بله . با عشق و با یه عاشق ازدواج کنم . من به عشق میگم بله . به عشق .. دستشو داده بود به دستم . یه گوشه ای ایستادم تا رانندگی نکنم و فقط دستای گرم و پر احساسشو لمس منم . -خیلی بد جنسی حسین خودمو انداختم تو بغلت واست ارزشی نداشت . -تو که خودت می دونی واسه من از یه دنیا بیشتر می ارزی . اگه این طور نبود به عشق بله نمی گفتی . پشت دستشو بوسیدم و رفتم طرف خونه و این که هر چه زودترموضوع راضیه رو به خونه بگم و مقدمات خواستگاری رو فراهم کنم .. پایان .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 6 از 34:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  33  34  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA