انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 8 از 34:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  33  34  پسین »

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


مرد

 
مامان , همسر یک بسیجی

وقتی بابام می مرد من ده سالم بود و مامان سی سالش . بابام مجروح جنگی و شیمیایی بود . در هر حال به خاطر همون شیمیایی بودنش مرد و البته ما از خودمون خونه داشتیم و به اندازه کافی هم حقوق می گرفتیم که مامان دیگه ازدواج نکنه . ولی از اونجایی که یه زن یه نیاز هایی داره که با پول بر آورده نمیشه و حتما باید یه مرد در کنارش باشه مامان دوباره از دواج کرد . اونم با یک بسیجی و یک کسی که پنج سال از خودش کوچیک تر بود . هر چی بهش گفتم این کارو نکنه گوشش بدهکار نبود . اون وقتی که من پونزده سالم بود یعنی پنج سال بعد از فوت بابا از دواج کرد . آقا ایمان ناپدری من مرد بدی نبود . ولی یک بسیجی هر چقدر خوب و با اخلاق و با کلاس باشه بازم یک بسیجیه . یه لکه ننگی همراهشه که پاک بشو نیست . یک بسیجی خودشو در لشگر امام حسین جا می زنه در حالی که از یزید حمایت می کنه و من از این بابت زجر می کشیدم . خیلی ور می زد . خیلی منو نصیحت می کرد و می گفت که دنیا همین دوروز نیست و مرگ حقه و باید تقوی داشت و از این چیزایی که تا حالا صد نفر بهم گفته بودند . این که مامان نیاز های جنسی داره رو مامان بزرگم غیر مستقیم بهم گفت وگرنه خودم که حالیم نبود . مامانم شده بود همسر دوم ایمان بسیجی . هفته ای سه شب میومد خونه مون . مامانو می کرد و تا صبح هم کنارش بود . همین واسه مامان بس بود . آخه وقتی دوازده سالم بود یه بار مامانو دیدم که تو اتاقش لخت افتاده و خوابش برده و یه موز هم تا نصفه رفته تو کوسش . راستش اون روز هنوز مرد نشده بودم و نمی دونستم این جریانات چیه ولی در هر حال بعدا که در سن سیزده سالگی تکلیف شدم تازه فهمیدم که چرا مامان این کارو انجام داده . اون هوس داشته .. مامان عاطفه من یه زن فانتزی پوش و خیلی هم تو دل برو بود . اما از وقتی که زن این بسیجی خوش زبون شده بود بد جوری حجابشو رعایت می کرد . می گفت که زن باید تابع همسرش باشه . از این افکارش رنج می کشیدم که خودشو اسیر کسی کرده که نه دینش معلومه نه دنیاش . از لج این بسیجی دیوث من بیشتر به کارایی که اون خوشش نمیومد رو می آوردم . اعتنایی به حرفای این کوس کش نکرده و از ماهواره استفاده می کردم . با لب تابم می رفتم به سایتهای سکسی و داستانهای سکس با مامانو می خوندم . یه شب قایم شده بودم . در اتاق خواب باز بود واسه چند لحظه کیر اون بسیجی نامرد ستم حامی و یزید دوست رو دیدم که داره توی کوس مامان حرکت می کنه .. سرمو اون ور کردم و فوری رفتم تو رختخواب خودم .. اشک از چشام جاری شده بود . مرتیکه عوضی قرمساخ ! تو زن داشتی و دوباره زن بر دنت چی بود .. مامان تو چی می خواستی از این دنیا .. کیر .. کیر می خواستی .. حیف از تو مامان .. وقتی اون کیر لعنتی رو تصور می کردم که جای کیر بابا داره میره تو کوس مامان حرصم می گرفت . دیگه اون حس فرزندی رو نسبت به مادرم نداشتم . شب جمعه و شب شنبه این بسیجی زن جنده نمیومد خونه مون . دلم می خواست ننه مو جرش بدم . تا دسته بکنم تو کوسش . حتی طوری بکنم تو کونش که از دهنش در آد و دیگه به یک بسیجی کوس نده . هر چند شوهرش باشه . شب جمعه ای شد و مامان رفت حموم .. آخه اون می خواست دعای کمیل بخونه . می گفت درسته که ایمان جونش نیست اون باید خودشو عادت بده که از شوهرش اطاعت کنه . مامان بهم گفته بود که هر وقت شوهرش نیست می تونم به یاد بچگی ها وقبل از ازدواجش شبا رو کنارش بخوابم ولی مثلا لج کرده بودم و این کارو نمی کردم . اما اون شب جمعه ای تصمیم گرفتم این کارو انجام بدم . دلم می خواست اولین کوس و کونی رو که در زندگیم می کنم کوس و کون مامان باشه کوس و کون همسر یک بسیجی . یک بسیجی با شخصیت قلابی خودش . . وقتی که از حموم اومد بیرون و رفت جلو آینه فقط یک شورت تنش بود . من هم رو تخت دراز کشیده بودم . منم شورت و یه لباس زیر داشتم . به خودم گفتم ایمان کوفتت بشه . مامان اون روز جفت دستاش درد می کرد و می خواست سوتینشو ببنده نمی تونست . ظاهرا ایمان بد جوری هیکلشو انداخته بود روش . . سوتین مامانو انداختم یه گوشه ای خودمو به اون چسبوندم . کف دو تا دستمو گذاستم رو دو تا سینه درشتش . -چیکار می کنی عطا .. این کارا چیه زشته -مامان واسه چی شوهر کردی اونم به یک بسیجی که آبرومون همه جا بره . همه بهمون می خندن . فحش میدن . مگه نمی دونی بسیجی ها به عنوان ننگ یک جامعه هستن . گذشت اون زمان که اونا یک دلاور بودن . الان همه جا از اونا به عنوان چرب زبونای فاشیست یاد میشه . من خجالت می کشم مامان . -دستاتو ول کن تا بهت بگم .. -نه ولت نمی کنم .. -عزیزم تو از خواسته های یک زن چه می دونی . تازه اون پنج سال ازم کوچیک تره بعدا به دردت می خوره .. -مامان تو کیر می خواستی ؟/؟ اگه می خواستی به من می گفتی . اون موقع که تو از دواج می کردی من مرد شده بودم . مامان که فهمید در بد مخمصه ای گیر افتاده هر چه خواست خودشو ول کنه نشد . منم با یه دست به سینه اش چنگ انداخته و با دست دیگه ام از لای شورتش به کوسش دست اندازی کرده بودم . با این که هیکلش درشت تر بود ولی خیلی زود جا رفته بود و اونو کشان کشانم بردمش طرف تخت . -مامان تو به من و بابا خیانت کردی . اونم به خاطر یک بسیجی آدمکش عوضی شیطان صفت که از یزید دفاع می کنه ؟/؟ -عطا من مادرتم . نکن این کارو باهام . من شوهر دارم . -اون یکی زن شوهرتو هم میگام . هووی تو رو هم میگام . آبرو مونو بردی . آدم تو این دوره زمونه صد تا توله سگ داشته باشه یه دونه شو به عقد بسیجی در نمیاره . متاسفم برات مامان . مامانو با اون هیکل درشت و تپلش طوری انداخته بودم رو تخت که دیگه از هوش رفته بود . شورتشو هم از پاش کشیدم پایین و خودمو هم لخت کردم . -مامان می بینی کیرو داری . چی می خواستی . میومدی به خودم می گفتی در بست در خدمتت بودم . حیف شد واقعا چقدر مفت خودتو فرو ختی . . من فقط صحنه های کوس و کون کردن رو از ماهواره و کامپیوتر دیده بودم . این اولین تجربه ام بود . فقط باید به هدف می زدم . مامانو دمر انداخته بودم رو تخت . پاهشو به هم چفت و جفت کرده بود ولی من با فشار اونا رو باز کرده دستمو گذاشته بودم لا پاش . دلم می خواست اول کیرمو فرو می کردم تو کوسش . تا هر دو مون حال کنیم . عشق کنیم و از زندگی لذت ببریم . خوب که نگاه کردم دیدم سوراخ کون که مشخصه پس کوس باید یه جایی در اون شکاف وسط قرار داشته باشه . فقط اون ناحیه رو چنگش می گرفتم . دستم خیس شده بود . مامان یه خیسی هایی از خودش پس می داد . در این مورد زیاد اطلاعی نداشتم فقط در داستانهای سکسی خونده بودم که کوس در اثر هوس خیس می کنه . پس مامان باید خوشش اومده باشه دستمو بر داشته کیرمو گذاشتم جاش . کیرمو تا به حال تا این حد تیز و آماده به خد مت ندیده بودم . تنفری که از این حرکت مامان در من به وجود اومده بود باعث شده بود که فکر کنم دارم یه زن غریبه رو می کنم . یک زن شوهر دارو یک زنی که شوهرش بسیجیه . -نهههههه عطا گناهه نکن .. کیرمو محکم به اون ناحیه فشارش می دادم یهو یه راهی پیدا کرد و مستقیم رفت داخل -جووووووون ماااماااان رفت تو کوسسسسست ؟/؟ کوس همین جاست ؟/؟ چقدر داغه و با حاله .. چند بار که کیرمو رو به جلو و عقب حرکتش دادم دیگه آبم اومد و ریخت تو کوس عارفه جونم .. آهههههه ماااامااااان این چقدر با حال تر از جق زدن به آدم مزه میده -پسره عوضی .. این چه کار زشت و خطر ناکی بود ما از کاندوم استفاده می کنیم . اگه باردارم کرده باشی چی ؟/؟ -اوه مامان جون میندازیم گردن آقا ایمان که ایمانش قوی بشه . ببین مامان هفته ای سه بار زیر کیر اونی و از این به بعد چهار بار میای زیر کیر من این جوری عالی میشه . غلبه با منه این جوری عدالت اسلامی بر قرار میشه . وقتی اون دو تا زن داره چه اشکالی داره که دو تا شوهر داشته باشی . مادرم فکر کرد که من دارم جدی میگم . خواست که بهم درس اسلام بده .-عطا جان نمی دونم تو چت شده چند همسری در اسلام مربوط به اینه که آقایون می تونن چند تا زن بگیرن . -ببینم اگه زن اول ایمان بودی بازم همچین حرفی می زدی ؟/؟ کیرمو دوباره تو کوس مامانی به جریان انداختم . یه چیزایی رو در مورد ارگاسم زنا خونده بودم و می دونستم که باید مامانو ارضا می کردم تا خودشو وابسته به ایمان بسیجی ندونه . -نهههههه عطا .. چیکارم کردی ؟/؟ من مادرتم . شوهر دارم . گناه پشت سر گناه .. -عیبی نداره گردن من . اصلا گردن اون بسیجی . می خواست امشب تنهات نذاره . الان داره با اون یکی زنه حال می کنه . من و اون جامونو عوض کنیم خیلی خوب میشه . هم زنش دو همسر دار میشه هم من . یعنی اون شبایی که میاد پیش تو منم برم پیش اون زنش .. -خیلی پررو شدی .. .. یواش یواش عارفه رو رامش کرده بودم . فقط به یه کیر بند داشت . همین . -حالا که ما رو نجس کردی و زندگی ما رو کثیف کردی پس کارتو درست ادامه بده . مامان رو کرد به من و پاهاشو از وسط باز کرد . اعلام آمادگی کرده بود که اونو بکنم و بهش رحم نکردم . حرص و حس رقابت هم باعث شده بود که بیشتر بهش حال بدم . -عطا اووووفففففف کی این قدر رشد کرده و من نفهمیدم -مامان مرغ همسایه غازه دیگه . همون وقتا که موز می کردی تو کوست کیر منم مثل یه موز تازه در حال رشد بود . حتی می تونستی اونو جای موز بذاری تو کوست -بززززن تو کوسسسم عزیزم .. چقدر زود و راحت تسلیم تو شدم .. نههههه باورم نمیشه داره گریه ام می گیره -مامان جونم بخند این که گریه نداره . زن یک بسیجی رو کردن حال میده . یک زن بسیجی اگه به شوهرش خیانت کنه جاش تو بهشته . یه مرد دیگه هم اگه زن بسیجی رو بکنه جاش تو بهشته .. مامان من اون کوس کوستو بخورم -تو که نخوردیش .-به موقعش اونو هم می خورم . عارفه جونم طوری حشری شده بود که اومد رو کیرم نشست و اون قدر خودشو رو کیرم حرکت داد و بالا و پایین کرد تا با یه جیغ وحشتناکش فهمیدم که ار گاسم شده .. اون روز کلنگ گاییدن مامانمو زده بودم . وقتی بار دارش کردم با زرنگی بچه رو انداخت گردن ایمان .. بعد از اون طوری رفتارشو غیر اسلامی کرد و با بی حجابی و تحویل نگرفتن شوهره و دیگه شرکت نکردن در مراسم مذهبی و نماز جمعه این بسیجی شارلاتان زبون باز یزید پرستو عصبی کرد که طرف حاضر شد مهرشو قسطی بده نفقه بده و خودشو به اصطلاح از شر مامان خلاص کنه .. حالا من و مامان و عارف کوچولو که پسر منه و تو شناسنامه اسم باباش ایمانه داریم با هم زندگی می کنیم . من شدم شوهر مامان و هفته هفت شب تو رختخوابشم . کار سختیه ولی واسه این که دوباره یعنی سه باره شوهر نکنه باید هواشو داشته باشم . مامان حالا قرص ضد بار داری می خوره . خیلی هوس دختر داره ولی بهش گفتم مامان بس کن . شوهر دیگه بسه و از منم دیگه نمی تونی در این شرایط بچه دار بشی . حالا دو تایی مون داریم به ریش اون بسیجیه که گاهی میاد پسر قلابی خودشو ببینه می خندیم . باید به بسیجی ها این جوری کیر زد ... پایان .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
زندگی مال زنده هاست

نمی دونستم با ناله هاش چیکار کنم . با اشکهایی که می گفت واسم می ریزه . با درد های درونش . اشتباه کرده بودم . خیلی تصادفی تو یکی از این چت رومها باهاش آشنا شده بودم . تازه با عشق قبلی خودم بهم زده بودم و اونم حرفای قشنگی می زد . خیلی زیبا از عشق می گفت . از اون حرفایی که عشق سابقم بهم نزده بود . من هنوز به فکر سعید عشق چتی خودم بودم که پس از چند سال دوستی میونه مون بهم خورده بود . نمی خواستم دوباره خودمو اسیر دنیای دروغ چت کنم . به فرید همه چی رو گفتم و اون گفت که میشه در دنیای دروغ و حقه بازیها دنیایی که میشه هر کلکی رو زد نسبت به هم صادق بود و حقیقتو گفت اگه از هم چیزی نخواهیم . اگه همدیگه رو واقعا دوست داشته باشیم و به هم احترام بذاریم . راستش بابت عشق اولم هنوز خیلی ناراحت بودم . هر روز بیشتر از روز قبل یه گرایش خاصی نسبت به فرید پیدا می کردم . وقتی که همون اول فهمیدم فرید زن و یه دختر داره یه حس بدی بهم دست داد . فرید از دختر 5 ساله اش می گفت و زنی که هنوز سی سالش نشده بود . می گفت خودش سی سالشه . اون بچه یزد بود و منم اهل اصفهان بودم که در دانشگاه اصفهان هم درس می خوندم . می گفت زنش آدم ناسازگاریه و از این حرفا .. منم جز این که حرفاشو باور کنم چاره ای نداشتم . چون ته دلم می خواست با اون باشم بازم حرفای قشنگ بزنه . بازم برام از دلهایی بگه که می تونن به هم نزدیک باشن و از محبت و وفا بگن . از اخلاق در عشق از این که بشه همدیگه رو درک کرد . ما فقط با هم چت می کردیم . حتی وقتی هم که بهم شماره تلفنشو داد من قبول نکردم که تلفنی باهاش حرف بزنم . ولی چت تلفنی داشتیم . راستش عشق قبلی من عکسمو تلفن و آدرسمو داشت و من دیگه می ترسیدم که در مورد این یکی هم به مشکل بخورم . هنوز حال و هوای اونی که سالها باهاش چت داشتم همون سعید نامرد از سرم نرفته بود . ازم یه انتظارات بیجایی داشت که دیگه میونمون بهم خورد . .من نمی تونستم شرف و عزت خودمو به خواسته هاش بفروشم . خیلی هم بد دهن شده بود . اما فرید حداقل که خیلی با فر هنگ نشون می داد . حس کردم می تونم دوستش داشته باشم . گاهی هم حس می کردم که برای فرار از خاطرات چند سال بودن با سعید که به فرید رو آوردم . چون اون زن داشت . یه دختر داشت . یه مدت طوری شده بودم که اگه اون یعنی فرید از دخترای دیگه اسم می برد حسودیم می شد . من ازش خواسته بودم که در طول هفته میزان این چت ها رو کم کنیم تا به درسام برسم و اون بر خلاف میلش قبول کرد . بهش قول داده بودم که وقتی فشار درسام کمتر شد بازم بیشتر بهش می رسم . از این که این همه بهم توجه داره لذت می بردم . دیوونه وار دوستم داشت . همش از عشق می گفت و منم با لذت به حرفاش و نوشته هاش توجه می کردم . یادم رفته بود و راستش دوست داشتم یادم بره که اون زن داره . من یه دنیای خیالی واسه خودم درست کرده بودم و اونم همین طور . هردو غرق در لذتی خیالی بودیم . منم از هر فرصتی که به دست می آوردم برای صحبت با اون استفاده می کردم . اما درسام باعث شده بود که بهش توجه کمتری کنم . دلم واسه خوندن حرفای عاشقونه اش پرپر می زد . می دونستم باهاش سر انجامی ندارم و اونم همین حسو داشت . بهم می گفت همیشه دوستم داره . خوشبختی منو می خواد . می گفت حتی اگه ازدواج کنم همیشه به عنوان یه دوست کنارم می مونه در سختیها باهامه کمکم می کنه . این حرفا رو می زد ولی وقتی که صحبت خواستگار و ازدواج من می شد می گفت فریبا من چطور می تونم دنیای بی تو بودنو تصور کنم . این حرفای اون منو بیشتر به این فکر فرو می برد که شاید دل بستن به فرید اشتباه باشه . من فریدو دوستش داشتم اما این عشق تا به حدی نبود که بخوام واسش ایثار کنم . آخه اون سی سالش بود و میگیم این هشت سال اختلاف سنی مهم نبود تازه صحبتی از ازدواج نبود و اونم عیالوار بود . نمی دونستم چیکار کنم . وقتی که یه خواستگار خوب اونم یکی از فامیلام ازم خواستگاری کرد از اونجایی که جوون خوبی بود وسوسه شده بودم که چیکار کنم . من عاشق فرید شده بودم اما نه با یک پیوندی قوی ولی بازم دوستش داشتم . پسر دایی ام جواد رو دوست نداشتم ولی قبول کردم که باهاش ازدواج کنم . شاید واسه این که هیچ امیدی به فریدی که هنوز قیافه شو ندیده بودم نداشتم . دلم می خواست عروس شم و از این مشکل فکری خلاص شم . یه انسان چه زن و چه مرد یه نیاز های جسمی و روحی داره که با ازدواج تامین میشه و راه دیگه ای برام نمونده بود . بدون این که موضوع رو با فرید در میون بذارم این کارو انجام دادم . ولی عذاب وجدان داشت منو می کشت . از طرفی شوق و ذوق زندگی جدید و مرد جدید .. هرچند که هنوز عشقی بهش نداشتم و از طرفی محبت خالصانه فرید دیوونه ام کرده بود . فرید این قدر حسود بود که وقتی از اولین عشقم سعید باهاش حرف می زدم اون لجش می گرفت . وای اگه می فهمید که دارم با جواد ازدواج می کنم دیوونه می شد . خیلی اونو سر می دواندم . دیگه مثل سابق بهش اهمیت نمی دادم . بیچاره دلش خوش بود که امتحانات ترم که تموم شد بازم بیشتر باهاش درددل می کنم . خودشو می کشت و با تمام احساسش واسم مطلب می فرستاد تا دلمو بیشتر به دست بیاره ولی من دیگه توجهی به اونا نمی کردم . دیگه انگیزه ای نداشتم . ولی خب یه خورده ای احساس گذشته در من مونده بود و از این که بهش نگفته بودم که به خواستگار جواب مثبت دادم ناراحت بودم . بالاخره بهش گفتم . فکر نمی کردم تا این حد یکه بخوره و داغون بشه . ولی شد . زمین و زمانو یکسره کرد . طوری که انگار من همسرش بودم و بهش خیانت کردم . نمی دونستم چیکار کنم . هر دومون محکوم بودیم و اون شاید بیشتر . می خواستم بهش بگم تو زن داری . من جوونم و باید ازدواج کنم .. ولی نخواستم دلشو بیشتر از اینا به درد بیارم . نخواستم نسبت به اون بی احترامی کنم اون دلش شکسته بود . هر چی بهم پیام می داد و ایمیل می زد تحویلش نمی گرفتم . می خواستم ازم زده شه . حال و هوای من از سرش بره بیرون ولی اون بدتر می کرد . حالیش نبود . همین بیشتر رو من اثر میذاشت و دلمو به درد می آورد . یه چیزایی می نوشت که جیگر سنگ کباب می شد ولی من خودمو قانع کرده بودم که به این نوشته ها اعتنایی نکنم . باید خودمو عادت می دادم که بعضی مواقع یه قلب سنگی پیدا کنم . واسه همین از چت مستقیم با اون فرار می کردم . یه بار که اومدم با هم حرف بزنیم کاری کرد که خیلی متاثر شدم ولی دیگه کاری ازم بر نمیومد . واسم خیلی چیزا می نوشت . می گفت نذار هیجان عروس شدن تو رو بندازه توی هچل . وقت برا ازدواج زیاد داری . الان به عنوان یک عروس اعتبار داری ولی اگه طرف خرش از پل رد شه دیگه پشیمونی سودی نداره . راست می گفت شاید من عجولانه تصمیم گرفته بودم ولی چاره ای نبود . نمی شد دیگه نه گفت و منم سرنوشت خودمو انتخاب کرده بودم . این نه ! یکی دیگه . حتما واسه هر کس دیگه ای هم از این بر نامه ها داشت . یعنی هرکسی که می خواست باهام ازدواج کنه . هرچه من نسبت به اون بی خیال تر می شدم اون بیشتر بهم گرایش پیدا می کرد . من می خواستم از دنیای خیالی بیام بیرون و اون می خواست خودشو غرق در رویا ها و خیالات کنه . رو احساسات و نقطه ضعفهای من انگشت میذاشت . واسم از نامردمیها می گفت -فریبا من دارم می میرم این کارو باهام نکن . در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن . من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود . من دارم می میرم فریبا . نکن این کارو باهام . ولی فریبا کجا بود اون تصمیمشو گرفته بود . با این حال گاه دچار تردید می شدم . دلم می سوخت . می خواستم اون خودش قبول کنه که رابطه ما یک اشتباه بوده ولی اون نمی خواست همچین چیزی رو بپذیره . آخه من چطور می تونستم یه زندگی واقعی رو ول کنم و برم به سوی دنیای خیالی اون . ولی احساس گناه می کردم . دوستش داشتم . می دونستم دلش پاکه .. از کلامش بوی اشک و ناله رو احساس می کردم ولی نمی تونستم کاری بکنم . چیکار می کردم دلم می خواست بره پی کارش ولی اون منو یه سنگدل بد جنس دیو صفت معرفی کرده بود . به خودم و خودش .. من این جوری نبودم . دلم می گرفت وقتی اون این حرفا رو بهم می زد . بهم می گفت فریبا تو می تونی خاکم کنی ولی عشق منو نمی تونی خاک کنی . چقدر دلم درد میومد وقتی این حرفا رو می زد . من اون جوری که اون فکر می کرد سنگدل نبودم . اون فکر می کرد با محبت زیاد می تونه نرمم کنه ولی با همه دلسوزیهام یه جورایی حس می کردم که دلم از سنگ شده . چون به فکر خودم بودم . منم باید می رفتم دنبال احساسات و زندگی خودم . چرا باید این جوری بهم وابسته شده باشه . من گیج شده بودم . حرف حساب هم سرش نمی شد . من یه زمانی واسه فرار از یه سری مشکلات روحی بهش وابسته شده بودم . . تا حدودی هم کمک حالم شده بود ولی حالا دیگه تاریخ مصرفش گذشته بود . می تونستم اونو به عنوان یه دوست اونم تا قبل از ازدواجم قبول کنم ولی دیگه بیش از این نمی شد -فریبا من خودمو می کشم -فرید دیوونه نشو . فکر زنت نیستی فکر دختر کوچولوت باش . -من دوستت دارم فریبا . عاشقتم -تو فکر می کنی عاشقی . من کس تو نیستم . تو خیال برت داشته .. این قدر آه و ناله نکن . این قدر قسمم نده . نمی دونم چرا این حرفا رو بهش می زدم . خودم یه زمانی حس عجیبی به اون داشتم ولی حالا که دلمو زده بود این جوری باهاش حرف می زدم . دلم می خواست جیغ بکشم برو دست از سرم بردار . می تونستم دیگه باهاش چت نکنم . جوابشو ندادم . هرچند حالا هم دیر دیر جوابشو می دادم ولی بازم یه خورده دلم می سوخت . درسته که دلم سنگ شده بود ولی هند جگر خوار که نشده بودم . واسم از ترانه آدمای گوگوش می گفت .. آدما از آدما زود سیر میشن آدما از عشق هم دلگیر میشن آدما رو عشقشون پا میذارن آدما آدمو تنها میذارن ..-فرید تو از جون من چی میخوای . بذار من برم . تو برو به زن و بچه ات برس به زندگیت برس . -من دوستت دارم فریبا . تنهام نذار ترکم نکن گاهی وقتا فکر می کنم تو اون فریبای من نیستی . به من بگو فریبای من کجاست . بگو در چنگال کدوم دیو اسیره تا من نجاتش بدم . هنوز اون عشقی رو که نسبت به فرید داشتم به جواد پیدا نکرده بودم ولی می دونستم که اون مجرده و می تونم بهش تکیه کنم ولی فرید چی داشت که من بهش تکیه کنم . -فرید منو ببخش من اشتباه کردم -فریبا من دوستت دارم . -تو نمی تونی در آن واحد عاشق دونفر باشی . -بس کن فریبا من عاشقتم .عصبی ام کرده بود . سریع خودمو از فضای چت خارج کردم . اون شور گذشته رو نداشتم . بیشتر حواسم به نامزدم جواد بود به این که اونو مثل خودم در بیارم و این بار این یک زن باشه که گربه رو دم حجله می کشه . برام پیام های سوز آور می فرستاد . -می دونم که اون قدر ها هم که فکر می کنم سنگدل نیستی ولی یه روزی میشه که به حال دل شکسته من دل بسوزونی ولی اون روز دیگه خیلی دیر شده چون دلم خاک شده و رفته زیر خاک . -بس کن .. توروخدا برو دنبال زن و بچه ات . من اشتباه کردم . .. کلافه ام کرده بود . -من خرد شدم فریبا غرورم درهم شکسته . چرا باهام این رفتارو کردی چرا با من مثل یک دلقک و مترسک رفتار می کنی . این جواب مهر و محبت و وفایی بود که من نسبت به تو داشتم ؟/؟ -فرید من از کجا بدونم ما که از نزدیک با هم نبودیم چرا جو گرفتتت . من چند سال با سعید بودم و ندیدمش و آخرش بهم زدیم . -با این حساب تو عادت داری . تو یکی رو می خواستی که رفیق تنهایی ات بشه . سرتو گرم کنه -ببین فرید من از طرز کلام و حرفات خوشم اومد و یه مدت عاشقت بودم . حالا اون حسو کمتر دارم . من به خواستگارم چی بگم . تازه تو می تونی بیای خواستگاریم ؟/؟ اصلا خود من اگه راضی باشم فکر کردی خونواده ام راضی میشن ؟/؟ تو می خوای منو در خیال دوست داشته باشی که چی بشه .. ولی اون حرف خودشو می زد . منم نسبت به اون سرد شده بودم . اما بیچاره حق هم داشت تا حدودی بد قولی کرده بودم ولی زن و دخترش چی . می گفت دخترش خیلی دوستش داره .. -فریبا تو ایمیلهای منو هم نمی خونی قبلا تا ایمیلم نرفته بود جوابش میومد ولی الان اگه پنجاه تا بفرستم جواب یکی رو هم نمیدی -من اشتباه کردم ولم می کنی ؟/؟ تو رو جون دخترت ولم کن -تو اگه دلت واسه من نمی سوزه واسه همون دخترم بسوزه . من خواب و خوراک ندارم دارم تلف میشم . راستش چه جوری حالیش می کردم که دیگه بهش علاقه ای ندارم . -فریبا من خودمو می کشم . -مسخره نشو . از من چه کاری بر میاد -بگو بازم دوستم داری . عاشقمی -آخه من دارم به یه نفر دیگه تعهد میدم -هنوز که ندادی -میگی من چیکار کنم تا آخر عمرم بشینم ور دل این چت و چت بازی ؟/؟ مگه کار و کاسبی نداری ؟/؟ -من دیگه از همه چی بدم اومده . من دوستت داشته و دارم و رو تو حساب ویژه ای باز کرده بودم . نمی تونم اون روزایی رو که می گفتی دوستم داری اون روزایی رو که مرد دیگه ای در زندگیت نبود فراموش کنم . برام سخته زجر می کشم . -فرید بس کن دیگه این قدر اذیتم نکن . خودتو نشکن . -فریبا اشک چشام بهم امون نمیده که دیگه جلومو ببینم . این قدر بد جنس و سنگدل نباش .. زود باش فریبا .. فریبای گمشده منو بهم بده . من می میرم . دخترم بی بابا میشه .. نکن این کارو .. فرید انگار روانی شده بود . راستش منم اعصابم خرد بود . درس داشتم .. جواد هم احتمالا می خواست بیاد به دیدنم . -فریبا من شوخی نمی کنم . من دیگه از زندگی سیر شدم . آدماش همه نامردن . همه بی وفان . -زنت چی ؟ /؟ دخترت ؟/؟ اونا چه بدی در حقت کردن ؟/؟ -زنم غر غروست همش ارث پدر می خواد . دخترم فقط دلم واسه اون می سوزه .. یه شماره موبایل داد و گفت اگه دیدی ازم خبری نشد تماس بگیر با این شماره .. می بینی که من شوخی می کردم یا نه .. -یعنی چه فرید تو قاطی کردی . می خوای خودکشی کنی ؟/؟ زده به سرت -فریبا من این کارو می کنم تا بهت نشون بدم .. سیماش قاطی کرده بود . اون رفت و منم دیگه گفتم بهتره دیگه برم به درسام برسم . اصلا دیگه به ایمیل خودمم سر نمی زنم . دو روز شد و از چت خبری نشد . یعنی انلاین نمی شد تا با هم حرف بزنیم .. رفتم اون شماره تلفنی رو که در آخرین پیام سیستم چت نیمبوزی واسم فرستاده بود رو خوندم و شماره تلفنشو گرفتم تا براش زنگ بزنم . از دبیت کارت استفاده کردم تا شماره ام نیفته . نمی خواستم واسه خودم شر درست کنم . یه دختر کوچولو گوشی رو گرفت . صداش نشون می داد که باید همون فریده یاشه دختر فرید .. پس از ناز دادناش بهش گفتم میگی بابایی گوشی رو بگیره ناز گل من ؟/؟ -بابا نیست .. -بابا کجاست .. -بابا رفته پیش خدا .. اینا اینجا همه دارن گریه می کنن .. یکی گوشی رو از دستش گرفت . ظاهرا مادر فرید بود .. دیگه ازم نپرسید کی هستم . داغون بود . فرید خودشو کشته بود . اون راستی راستی زده بود به سرش .. تا چند دقیقه مات مونده بودم . دست و پام می لرزید . دلم واسه دختر کوچیکش می سوخت . نمی دونستم چیکار کنم . نه من مقصر نبودم . چه ربطی به من داشت . هنوز نوشته هاش تو خاطرم مونده بود . چت تلفنی هم داشتیم . صداش هم هنوز تو گوشام مونده بود . اونی که بهم امید داده بود چطور ناامیدانه زندگی رو ترک کرده بود . . رفتم رو ایمیلم .. یه ایمیل از طرف فرید دیدم . خوشحال شدم ولی اون مال 36 ساعت قبل بود . قبل از این که بمیره ... حال که این نوشته ام را می خوانی شاید که دیگر در این دنیای پست و کثیف و فانی نباشم . دنیایی که در آن عشق و وفا و محبت ارزشی ندارد . دنیایی که دوستانت با تو دشمنی می ورزند .. آره فریبای عزیزم . دنیایی که آدماش فراموش می کنن چی بودن و یه زمانی چه احساسی داشتن . آدمایی که به شادیهای خودشون فکر می کنن . عشقشونو مثل لباس تنشون عوض می کنن . به دنبال تنوع هستند . یک تپش جدید یک هیجان جدید .. همه چی رو فراموش می کنن . دنیای ما دنیای پوچیهاست . به دنیا می آییم تا امروزمون مثل فردا و فردامون مثل امروز باشه .. تمام علاقه ها همه پوچه ...... واسه یه لحظه چشامو بستم . خدای من فرید واسه چی اینا رو نوشته بود . این همون احساسی بود که من چند ماه پیش داشتم و با این احساس مبارزه کردم و خود این فرید هم خیلی کمکم کرده بود . اون منو به زندگی امید وار کرده بود . حالا چرا خودش این قدر ناامید شده بود . اون که منو نمی شناخت . چرا همسرشو بیوه و دختر کوچولوشو یتیم کرده بود . .. ادامه اش این بود... ..... حالا می خوام از این دنیای خاکی برم .. حالا حس می کنم حس اونایی که خودشونو از این دنیای پوچ خلاص کردن . دیگه نه زجری و نه غصه ای نه ترس از آینده و حسرت گذشته ای هیچی وجود نداره . چقدر همه چی آرومه .. من نمی تونم تو رو با یکی دیگه ببینم . شاید اگه قبل از اجرای تصمیم به سوی من بر گردی خودمو از بین نبرم ولی دیگه حس می کنم تو قلبت از سنگ شده باشه . حتی حس می کنم این آخرین پیام منو هفته ای پس از مرگم بخونی . ببین من شوخی نمی کردم . من از مرگ نمی ترسیدم . از این که به خاطر تو و عشق تو بمیرم . اون دنیا رو کی دیده .. شاید برسم به همونجایی که قبل از تولدم بودم . فانی بشم . هیچی ازم نمونه . خاک بشم . نیست و نابود . بهشت و جهنمو کی دیده . خیلی اذیتت کردم . دیگه غصه اینو نمی خوری که یه مزاحم مجازی هی بهت نق بزنه و غر بزنه که بهش وفا دار بمونی و با مرد دیگه ای نری .. ... ....... خدای من این فرید چرا این جوری شده بود ؟/؟ من روش حساب می کردم . اون عاقل تر از این حرفا بود . نباید این جور می شد . از آدما و خیانت ها نوشته بود . از اون حرفایی که این اواخر می زد .. خدایا من روز آخر حرفاشو جدی نگرفته بودم . اگرم می گرفتم نمی دونستم چیکار کنم . بیچاره فریده بی بابا . چرافریدباید منو این قدر دوست می داشت . اون فکر می کرد دوستم داره اون شاید یه جنونی به سرش افتاده بود همون جنونی که بعد از جدایی از سعید توی سر من افتاده بود و اگه فرید نبود نمی دونستم کارم به کجا می کشه . راستش نخواستم خودمو بیشتر ناراحت و متاثر کنم . بقیه ایمیلشو نخوندم . چه فایده ! خدا بیامرزدش که می دونم خودکشی کننده ها رو نمی آمرزه و به باز ماندگانش صبر بده . در همین لحظه موبایلم زنگ خورد . جواد بود . پسردایی ام که پسر خیلی با معرفتی نشون می داد . همونی که می خواستم باهاش ازدواج کنم ... قبول کردم که با هم بریم بیرون یه دوری بزنیم و حال و هوایی عوض کنیم . فرید مرده بود و دیگه نباید بهش فکر می کردم و دلسوزی الکی می داشتم . زندگی مال زنده هاست و این زنده ها هستند که باید زندگی کنند .... پایان ... نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
مادرزن طرفدار داماد

عاشق دامادم شده بودم . عاشق شوهر دخترم . نمی دونم اسمشو باید چی می ذاشتم . عشق یا هوس .. همون هوس بهتر بود . خیلی خوش تیپ بود . خوش تیپ و خوش هیکل . بر خلاف ساناز دخترم که جذاب نبود اون خیلی خوش قیافه بود و می دونم که واسه سرمایه پدر زنش یعنی شوهر من از دخترم خواستگاری کرده بود . منم زیاد سخت نگرفتم . ساناز به باباش رفته بود . در عوض منم خیلی خوشگل بودم . دامادم بهزاد یه پونزده سال ازمن و پنج سال از ساناز بزرگتر بود . اون بیست و چهارسالش بود . در فانتزی هام می دیدم که گاهی جای دخترمو گرفته و دارم باهاش حال می کنم . شوهرم کریم یه ده سالی رو ازم بزرگتر بود و اون جوونی هاش که نمی تونستم باهاش حال کنم چه برسه به حالا که داشت به سن پیری می رسید . تازگیها یه نگاههای معنی داری هم بین من و داما دم رد و بدل می شد . یه لباسایی می پوشیدم که اون دوران جوونی و اول ازدواج هم واسه کریم نمی پوشیدم . یه بار دوران عقد بهزاد و ساناز اونا رو در حال سکس دیده بودم . فکر نمی کردند من خونه باشم البته متوجه من نشده بودند . یه لحظه یکه خورده بودم ولی پشتشون به من بود و بهزاد کیرشو کرده بود تو کون ساناز و دخترم چه جور جیغ می کشید . دیدن کیر کلفت و دراز بهزاد نزدیک بود منو هم به فریاد بیاره .. از اون به بعد چند بار خواب کیر بهزاد رو دیدم بودم و یه بار هم خواب دیده بودم که داره منو می کنه . وقتی با لباسای چسبون و بدنی خوشبو خودمو بهش نزدیک می کردم شهوت و هوس رو در چشای بهزاد می دیدم .. تا این که یه روز ساناز و بهزاد دو تایی اومدن خونه مون . ساناز به شدن عصبی بود .. -مامان من دیگه با این بهروز نمی تونم زندگی کنم . اون بهم خیانت می کنه . درهر حال زن و شوهر باهم بحث می کردند از ساناز اصرار و از بهزاد انکار . من به جای این که از این جریان ناراحت باشم بیشتر خوشحال بودم . از این که می دیدم بهزاد هوسبازه و این آمادگی رو داره که هر کوسی رو بکنه .. ساناز قهر کرد و موند و بهزاد هم با عصبانیت در حال خروج از خونه بود و سانازو تهدید به طلاق می کرد . می دونستم غلط می کنه پولش کجا بود مهرشو بده . قبل از این که بره بیرون رفتم جلوشو گرفتم . حواسم به این بود که ساناز منو نبینه .اون رفته بود اتاق . دستمو گذاشتم رو در و با یه نگاه هوس آلوده و ترحم آمیزی به بهزاد نگریستم و بهش گفتم عزیزم ناراحت نشو . ساناز دختر حساسیه .. تو به بزرگی خودت ببخش . . اگه خونه باشی من یکی دوساعت دیگه میام باهات حرف می زنم . من هواتو دارم . خودتو ناراحت نکن . مثلا به عنوان این که از دلش در بیارم خواستم که با یه بوس کوتاه اونو بفرستم بره ولی لبامون وقتی بهم چسبید دیگه جدا شدنش کار حضرت فیل بود . -بهزاد جایی نری ها من با ساناز حرف می زنم اونو بر می گردونم و یه ساعت دیگه یا دوساعت دیگه میام پیشت -منتظرم مامان چقدر دلم می خواست بهم بگه سپیده .. اون که رفت اول یه دوش گرفتم و به خودم رسیدم . بعد رفتم با ساناز صحبت کردم . حسابی ازش حرف کشیدم که چطور تونسته متوجه شه که بهزاد بهش خیانت می کنه .. می خواستم تمام شیوه ها شو با یه جاسوسی واسه بهزاد لو بدم و به بهزاد هم بگم که موقع خیانت چه نکاتی رو رعایت کنه در عوض منم مزدمو بگیرم . و بین دختر و دامادم هم مصالحه کنم . وقتی رفتم خونه دختر یا همون دامادم بهزادو دیدم که انگاری آماده تر از من منتظرمه . با یه شلوارک و لباس زیر اومده بود به استقبالم . همون دم در مانتومو در آورده تا ببینه اون زیر چه خبره .. -بهزاد به خوابت می دیدی که مادر زن هوای دامادو داشته باشه ؟/؟ خودشو بهم نزدیک کرد و گفت من خودم می دونم که تو طرفدار حقی و منطقی هستی -البته بستگی داره باید ببینیم منطق رو میشه چه جوری تفسیرش کرد -نمی دونم سپیده جون تو باید بگی .. وقتی برای اولین بار به جای مامان منو سپیده جون صدام زد دچار یه هیجان خاصی شدم . خواستم بهش بگم که منطق همینه دیدم دستشو دور گردنم حلقه زد و لبامو بوسید . منم دستمو دور گردنش حلقه زدم و قبل از این که فرصت پشیمونی بهش بدم که می دونستم پشیمون نمیشه دستمو یواش یواش رسوندم پایین ترو گذاشتم رو شلوارکش . کیرش کاملا آماده شده بود . سفت و راست . شق و کلفت . دیگه از این بهتر نمی شد . -ببینم من می تونم جور سانازو بکشم ؟/؟ -واسه الان یا واسه همیشه ؟/؟ -هر وقت که تو بخوای -اگه زیاد بخوام ؟/؟ -شاید منم زیاد بخوام . -هنوز که تستش نکردی ؟/؟ .. دستمو کردم تو شورتش و کیرشو بیرون کشیدم . از اونی که اون دفعه دیده بودمش که تو کون دخترم بود خیلی قبراق تر و سر حال تر می دیدمش . هیجانی بیشتر از هیجان اولین کوس دادن نصیبم شده بود . پس از چند بار زبون زدن کیر داماد گلمو گذاشتم تو دهنم .. -سپیده .. یادت باشه منم کوستو بخورم . اگه تو نبودی من دیگه امروز اینجا نبودم -می خوای ازم تشکر کنی ؟/؟ -نه می خوامت . واسه اینه که خیلی خواستنی هستی . خودم با یه دست شلوارمو در آورده و پس از چند دقیقه ای که کیر بهزاد جونو ساکش زدم اون منو رو دستاش بلند کرد و انداخت رو همون تختی که ساناز جونو روش می کرد و شاید هم بعضی از دوست دختراشو . بهزاد کف دستشو گذاشته بود روی کوسم .. -نهههههه عزیزم .. نههههه -نمی خوای ؟/؟ -اوووووفففففففف چی داری میگی .. چی میگی تو از همون شب که اومدی خواستگاری می خواستم .. راستشو بگو شیطون تو هم از همون وقت می خواستی ؟/؟ -تو چی فکر می کنی ؟//؟ -چشات که این طور می گفت .. تو چشام خیره شد و گفت الان چشام بهت چی میگه ؟/؟ -میگه که حالا شورتمو می کشی پایین و دیگه بیش از این منتظرم نمی ذاری . شورتمو پایین کشید و آخرین تیکه ای رو هم که تنم بود در آورد . کف دستامو رو بدن ورزشکاریش کشیدم . چوچوله هامو می ذاشت تو دهنم و مثل آدامس , خیلی نرم و با ملایمت اونا رو می جوید و میک می زد . بعد کشش می داد و از دهنش خارج می کرد و دوباره از نو شروع می کرد .. -بهزاد بهزاد سوختم سوختم .. حالا اون چیز کلفت ترتو بده اونو می خوام اونو می خوام . امونم نداد .. با این که بیست سالی می شد که از اولین کوس دادنم می گذشت و صد بار کیر کریم از این راه عبور کرده بود ولی کیر کلفت بهزاد طوری کوسمو آتیش کرده به رگبار بسته بود که احساس تنگی شدیدی می کردم . خیلی خوشم میومد . مخصوصا وقتی که اون خیلی تند و سریع و با اعتماد به نفس منو می گایید و اصلا از این هم نمی گفت که خسته شده یا آبش داره میاد . مثل دور تند فیلمهای سینمایی یا دور تند فیلمهای سکسی داشت منو می گایید .. -وای واییییی کوسسسسسسم .. سوختم .. اوخ بهزاد عزیزم .. دیگه هیچی واسم نذاشتی .. خواهش می کنم -سپیده چی می شد تو زنم بودی .. این گنجو دیگه نباید ازم قایم کنی . افعی من! کیر من دیگه مراقب زمرد کوس توست ..همیشه دور کوس تو نگهبانی میده .. چه کوس تپلی داری . از همون کوس های گوشتی ورم کرده که از هوس داره می ترکه و من خوشم میاد -اووووففففف نگو نگو تو کوس منو به زمرد تشبیه می کنی ؟/؟-سپیده جون تو خودت جواهری .. با حرفای قشنگش و بازی کردن با بالای کوسم آبمو آورد . ماهها و شایدم سالها بود که دچار همچه حالتی نشده بودم . لبه های کوس , چوچوله ها اون داخل زیر سینه هام همه جام داشت آتیش می گرفت . صورت قشنگ بهروز سرخ شده بود .. -سپیده آبم داره میاد جون .. محکم به ته کوسم می زد تا این که آبشو آورد .. چقدر چهره اش خوشگل و خمار شده بود موقع خالی کردن آبش . همین جور می کوبید به ته کوسم و مثل فرفره آبشو می ریخت توی کوس .. اصلا تمومی نداشت . کوسمو پر پر کرده بود . چقدر به این آب و به این سکس نیاز داشتم . طوری به وجد اومده بودم که با این که می دونستم کونم ممکنه جر بخوره ولی به طرفش قمبل کرده و گفتم که بکنه تو کونم .. اون قدر آب کیرش پس زده بود که با همون منی سوراخ کونمو خیلی راحت نرم کرد و کیرشو فرو کرد اون داخل . . از این که دامادم کونمو قابل دونسته و داره باهاش حال می کنه لذت می بردم . رو ابرا پرواز می کردم . از لرزش و حالت ژله ای کون من به وقت ضربات گایشی خیلی کیف می کرد .. بااین که دردم می گرفت ولی از لذت اون لذت می بردم . . با جفت سینه هام بازی می کرد و کیرشو رو به جلو حرکت می داد .. -پسر تو این همه آبو از کجا داری ؟/؟ -ناراحتی که این قدر تحریکم می کنی که بازم آب دارم؟/؟ -نگو بهروز نکن ..این قدر ازم تعریف می کنی که هوسم زیاد میشه و اون وقت دلم می خواد تا صبح منو بکنی .. اوووفففف چقدر بی حیا شدم . حتما میگی سپیده دیگه چه جوریه .. -واسه من تو خوشگل ترینی -دیگه تعارف نکن دور و برت کلی دخترن .. . پس از این که تو کون منم خالی کرد سرشو گذاشت بالاش و دلش نمیومد که ازش دل بکنه . در هر حال اون شب با هم کنار اومدیم و قول و قرار ها رو گذاشتیم .. منم از ساناز حرف می کشیدم و در هر حال نقش یک مادر دلسوزو بازی می کردم ولی کاری می کردم که بهزاد هوسباز هم بتونه به من برسه هم به زنش و هم به چند تا زن و دختری که باهاشون دوست بود . راستش گاهی خودمم داشتم حسادت می کردم به این که دوست داشتم بهزاد باید فقط به من و دخترم توجه داشته باشه و لی به ساناز هم حسادت می کردم ولی وقتی که خوب فکر کردم با خودم گفتم باید به قولی که دادم وفا دار بمونم . اشکالی نداره وقتی که زیر کیر بهزادم باید فکر کنم که اون تنها متعلق به منه . فقط مال من ... پایان ..نویسنده ..ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
خیانت درخیانت

من اونو با تمام وجودم دوستش داشتم . جسم و روح اونو می خواستم ولی اون فقط جسم منو می خواست . می گفت دوستم داره ولی من نمی تونستم حرفاشو قبول کنم . چون حرکاتش اینو نشون می داد . من اسمم شیرینه و 23 سالمه . دوست پسرم سامان هم 24 سالشه و هردومون چند ساله که در دانشگاه با هم همکلاسیم . اون با یه زن پولدار که 5 سال ازش بزرگتره ازدواج کرده و منم یه نفر که ده سال بزرگتر از منه و اونم وضع مالیش خیلی خوبه از دواج کردم . هیشکدوم از ما بچه نداریم شاید گذاشتیم برای بعد از فارغ التحصیل شدن . تازه یه ساله که با هم گرم گرفتیم . من از همون روز اول یه گرایش خاصی نسبت به اون داشتم ولی وقتی دیدم که از دواج کرده مجبور شدم به خواستگارم پاسخ مثبت بدم . کاوه مرد خوبیه هوامو داره هر چی بخوام برام فراهم می کنه ولی من دوستش ندارم . با میل و رغبت تن و بدنمو در اختیارش نمی ذارم . اون به خاطر پول با سیما از دواج کرد . سیما خیلی باهام خوب بود . ولی من فقط به این توجه داشتم که به اون آرزویی که نرسیده بودم برسم . این رفت و آمد های خانوادگی کار دست من و سامان داد و فهمیدیم که چقدر همدیگه رو دوست داریم . من به اون نیاز داشتم . به نوازشهاش به این که بگه دوستم داره .. با این که اولش خیلی سختم بود به شوهرم به این صورت در عمل خیانت کنم و خودمو در اختیار یکی دیگه بذارم ولی این کارو انجام دادم . حس می کردم خیلی آروم شدم . به محبت اون و به سکس با اون خیلی نیاز داشتم . به همسرش سیما حسادت می کردم . این که وقتی که من کنارش نیستم اون بغلش کرده و داره باهاش عشقبازی می کنه . بهم می گفت که از سکس با اون لذت نمی بره . من از زنش خیلی خوشگل تر و خوش بدن تر بودم . همین بهم آرامش می داد . دلم می خواست اونم به کاوه حسادت کنه ولی انگار نه انگار . اون همین که آبشو تو کوسم خالی می کرد آروم می گرفت . -سامان نوازشم نمی کنی ؟/؟ دوستم نداری ؟/؟ دیگه حرفای عاشقونه بهم نمی زنی ؟/؟ یادت رفت هنوز خودمو تسلیم تو نکرده بودم چه عاشقانه و با احساس باهام حرف می زدی ؟/؟ -ول کن ما رو شیرین . این قدر گیر نده دیگه -سامان دوستت دارم . عاشقتم -شیرین ما دو تا مون همسر داریم . بذار حالمونو بکنیم . -دوستم نداری ؟/؟ عاشقم نیستی ؟/؟ .. اون وقت اون خیلی آروم و با خونسردی و بی احساس بهم می گفت که دوستت دارم عاشقتم .. حالا هم یکی از روز هایی بود که شوهرم بود سر کار و سیما هم که دبیر بود رفته بود تدریس کنه و من و سامان هم کلاس نداشتیم .. منتظر بودم که بیاد و یه بار دیگه هم با هم باشیم . یک هفته ای می شد که با هم سکس نداشتیم . دلم واسش یه ذره شده بود . هر شب خواب سکس با اونو می دیدم . البته روزایی که کلاس داشتیم توی دانشگاه اونو می دیدم ولی از این که به دخترای دیگه توجه داشته باشه حرصم می گرفت و حسودیم می شد . همش در حال حسادت کردن بودم و فکر کردن به این که فقط سامانو برای خودم داشته باشم ولی اون اصلا این طور نبود . حتی گاهی از سکس من با شوهرم حرف می زد . دلم می خواست اونم حرص بخوره لجش بگیره . بالاخره سامان اومد . خودمو واسش خیلی خوشگل کرده بودم . به محض این که منو اومد در جا بغلم زد و برد طرف اتاق خواب -واییییی سامان چقدر آتیشت تنده . چقدر حرص داری . مگه زنت بهت نمی رسه -اتفاقا خیلی هم دوست داره برسه ولی من دلم می خواد آبمو تو کوس تو بریزم -چقدر رک حرف می زنی یه خورده با احساس و هیجان بیشتری حرف بزن -ببین شیرین حوصله درس خوندن ندارم . وقت امتحان اگه پیش هم هم اگه ننشستیم باید یه جورایی بهم تقلب برسونی . مخم دیگه نمی کشه . می دونی که چقدر دوستت دارم عشق تو حواسمو پرت کرده -طوری حرف می زنی که انگاری من عاشقت نیستم . -باشه پس به لیلا میگم بهتر بخونه هوامو داشته باشه .. لیلا یکی دیگه از همکلاسام بود که تازگیها خیلی بهش توجه نشون می داد و حسادت من تحریک می شد نمی دونستم چیکار کنم . نمی شد باهاش در گیر شد . در هر حال من که تسلیمش بودم . دلم نمی خواست راحت تسلیمش شدم ولی حواسم رفت پیش این که به لیلا زیاد باج نده -ببین من خودم هواتو دارم . لیلا کند ذهنه .. طوری عجله داشت و حشرش تند بود که منو وسط اتاق پهنم کرد . خوشم میومد که این جوری با هام حال کنه بااین که با ها و بار ها دستشو گذاشته بود رو کوسم و انگشتاشو فرو کرده بود اون داخل اما این کارش هر بار واسم تازگی داشت -نهههههه سامان بگو بگو تو فقط مال کنی .. فقط مال من .. بگو دیگه به سیما هم توجه نمی کنی . راستش اون لحظه فقط حواسم به لیلا بود .. -تو هم شوهر داری شیرین . بذار کیرم حالشو بکنه .. -بیا بیار بیار کیرتو واست ساک بزنم .. ولی اون امونم نداد . فقط شورت و شلوارمو کشید پایین و بدون این که تی شرتمو در بیاره کیرشو کرد تو کوسم و طوری هم به سرعت و با عجله منو می گایید که سابقه نداشت . خوشم میومد . کیف می کردم ولی از این حرکاتش تعجب هم می کردم -سامان جووووون امروز نخواستی مزه بگیری . کوسمو تستش کنی .. -با کیرم تستش کردم . قرار نشد که همیشه لیسش بزنم . لعنت به این لیلا ..اون درساش خوب بود و کند ذهن نبود . من و اون با هم دوست هم بودیم . با این که محرم اسرار هم بودیم ولی من جریان سامانو بهش نگفته بودم . روم نمی شد که بهش بگم من یه زن شوهر دار با یه مرد زن دار رابطه سکسی دارم . داخل موبایلش چقدر عکسای سکسی داشت . هنوزم بهم نشون می داد . -حواست کجاست شیرین اگه حال نمی کنی بگو ولت کنم -نههههه نههههه سامان من تازه دارم گرم میفتم . مثل تو نیستم که که همش چسبیدی به زنت .. -شیرین کوست نشون میده که باید دیشب کیر خورده باشه وگرنه باید خیلی داغ تر و خیس تر از اینا می بود .. -خیلی بد جنسی سامان . تو که می دونی من چقدر دوستت دارم بازم از این حرفا می زنی و دستمو دور گردنش حلقه زده خودمو آوردم بالاتر . دلم می خواست لختم کنه .. آخرش خودم تی شرتمو در آوردم . اون خودشو لخت کرده بود . تنمو به تنش چسبونده و سر و صورتشو غرق بوسه کردم . -سامان فقط تو فقط تویی که به من حال میدی این قدر اذیتم نکن . دوستت دارم . واست می میرم . -کی وقت کیر خوردن ؟/؟ -پسره بد دهن من همیشه دوستت دارم . دستام همه داغ شده کمر و پهلو هاشو نوازش می کردم .-سامان ولم نکن . خواهش می کنم .. امروز یه جوری شدی ؟/؟ منو رو زمین خوابوند و پاهامو به دو طرف باز کرد . انگاری خیلی عجله داشت . کف دستشو گذاشته بود بالای کوسم و با یه دست دیگه اش دو طرف کوسو به طرف وسط جمع کرده و با کیرش حسابی اون داخلو می کوبوند . خیلی از این حرکتش خوشم میومد . -ساماااان جون ادامه بده .. دلم می خواست زود تر برم توی حال و ارضا شم . چون می دونستم و حس می کردم که سامان امروز اشتهای زیادی نداره . احتمالا زنش سیما باید یه سرویس دهی خوبی به این پسر مفتخور داده باشه که این جور زیاد گرسنه نشون نمیده . ازبس هر وقت خواسته بود واسش آماده کرده بودم روش زیاد شده بود . اگرم بهش نمی رسیدم از دستم در می رفت . علتش این بود شاید درجه عشق و هوس من بیشتر بود و اگرم می خواستم سردی نشون بدم بد تر می شد . با توجه به این که لیلا هم چند بار از سامان گفته بود که من هر بار اونو از این که باهاش رابطه بر قرار کنه نهی کرده بودم . می گفتم که درست نیست یک دختر بخواد با یک مرد متاهل رابطه داشته باشه اگه زنش بفهمه شر میشه . نگاهمو به بدن و سینه ها و شونه های سامان دوخته و این تصور رو می کردم که اون فقط مال منه و زن نداره .. اون فقط با من سکس می کنه .. جوووووووون .. فقط مال منه .. بعد کاملا می رفتم توی حس وکیرشو توی کوسم حس می کردم که داره باهاش حال می کنه .. من روح و جسممو تقدیم اون کرده بودم . اصلا از زندگی زناشویی ام احساس خوشبختی نمی کردم . چشامو بستم و رفتم به عالم لذت و شهوت و هوس .. کیر فقط کیر .. -کوسسسسسم اوخ کوسسسسسم سامان بگو کیرت بهش لذت میده . بگو که سیما بهت حال نمیده و این منم که بهت حال میدم . -تو خودت می دونی که همین طوره .. تو که می دونی عشق من . تو خیلی هوس انگیز تر از سیما هستی و خیلی خوشگل تر . تازه تر .. یه کوس تازه تر و جوون تر داری -همین ؟/؟ -دیگه چی می خواست باشه .-پس عشق و دوست داشتن چی ؟/؟ یه نگاهی بهم کرد و گفت تو امروز چته شیرین . تو که می دونی واسم از عسل شیرین تره . کوسسستم شیرین ترین کوس دنیاست . .. می خواستم بهش بگم مگه چند تا کوس چشیدی .. گفتم بهتره روشو باز نکنم . -پس چرا تو زیاد نمی چشیش . به حرفم توجهی نکرد و کار خودشو می کرد . منم دیگه واسش ناز نکردم . چون می دونستم که نازم خریداری نداره .. کف دستشو رو کوسم می گردوند یه دستشو هم از کناره ها رسونده بود به کونم و چنگشون می گرفت . -سامان با همین سرعت کوسمو بکن خوشم میاد . خیلی خوشم میاد دارم حال می کنم . آبم داره میاد دارم ارضا میشم . اینو که گفتم سامان تلاششو زیاد تر کرد . منو می بوسید . خودشو پر حرارت نشون می داد دوباره شده بود همون آدم سابق .. -اومد سامان داره می ریزه .. اوووووففففف نمی دونی چقدر سنگین بودم دارم حال می کنم . تموم شد .. تموم کردم . . اون حتی منتظر نشد که بهش فرمان ریزشو بدم . هر چند تشنه آب کیرش بودم ولی خودش با چند تا ضربه ای که پس از ار گاسم بهم زد آبشو تو کوسم خالی کرد .. وقتی کیرشو از کوسم کشید بیرون در جا اونو گذاشتمش تو دهنم . چقدر سریع دوباره شقش کرده بودم . فوری قمبل کرده و گفتم سامان حالا بذار تو کونم . همیشه تو اصرار می کردی و کون می خواستی یه امروز من خودم دلم می خواد داوطلبانه پیش قدم شم .. نمی دونم چرا این جوری شده بود . -شیرین جون یه خورده دیرم شده . سیما منو فرستاده واسه یه کاری .. از این جور بهونه ها آورد و از پیشم رفت در حالی که حداقل دو ساعت دیگه هم می تونستیم با هم باشیم . روز بعدش توی دانشکاه اصلا حال و حوصله نداشتم . نمی دونم چرا خیلی بهش وابسته بودم . . تصمیم گرفتم یه خورده با سیاست و بی اعتنایی باهاش بر خورد کنم . پسرا وقتی که توی فراوونی بیفتن همینه دیگه . وقتی که بفهمن یکی خاطر خواهشونه خودشونو می گیرن . مخصوصا اگه خیلی راحت تصاحبش کنند . لیلا هر کاری کرد که بهش بگم جریان چیه و چرا این قدر تو همم چیزی بهش نگفتم .. -شیرین زنگ تفریح که شد من حسابی سر حالت می کنم . نمی دونستم چی داره میگه . زنگ که خورد و کلاس تعطیل شد با هم رفتیم یه گوشه ای و موبایلشو در آورد و دو سه تا عکس سکسی بهم نشون داد . عکس یه کیری که دراز شده بود و در یه عکس دیگه اون در حال ساک زدن اون کیر بود . -لیلا تو از کیر دوست پسرت و ساک زدن عکس گرفتی ؟ /؟..عکس ساک زدنش خوب مشخص نبود یه درشت نمایی خاصی داشت .. -اگه گفتی اون کیه .. دعوام نکنی ها ؟/؟ یه مرد متاهل .. همین سامان خودمونه .. دیروز رفتم خونه شون . منو از کون کرد . نمی دونی چه حالی داد .. چقدر خوب کوسمو لیس می زنه . زنش خوشگل نیست از خودش بزرگتره . واسه پول باهاش ازدواج کرد .. شیرین چیه رنگت پریده نترس هوای کوسمو دارم . طوری کوسمو میک می زنه که ارضا میشم . من حواسم هست .. حالم داشت بد می شد .. -اون عکس کیر تنها رو ببینم ؟/؟ .. نگاهی به فضای اون عکس انداخته و تخت و دیوار خونه سامانو شناختم .. آشغال کثیف هم به زنش خیانت می کرد هم به من ... پایان .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
بسیجی درجه یک

من جزو بسیج محله بودم . هفده سال بیشتر نداشتم . بهم گفته بودند اگه عضو بسیج باشی و کارت داشته باشی به ازای هر چند ماه نمی دونم چند روز معافی . منم مجبور شدم برم تو خط فیلم . پس از یه مدتی دیدم بقیه هم دست کمی از من ندارند . خدا و دین و پیغمبر زیاد واسه اونا معنا نداشت ولی خیلی قشنگ نقششونو بازی می کردند . هرچند توی اونا دو سه تا بچه های کوس خل موس خل هم بودند که معتقد باشند و هر عبا عمامه پوشیده و ریش و پشم داری رو با ایمان بدونن . بگذریم من اسمم بود میثم و واسه کمک به مستضعفان در حال جمع آوری هدایایی بود ه داخل مسجد هم انواع و اقسام زنهای محجبه وچادری بودند . بیشتراشون از دوبرابر تا سه برابر من سن داشتند . مقنعه با چونه بند و چادر مشکی و دستکش سیاه و تشکیلات سیاه شده شون دیگه حال منو داشت بهم می زد ولی باید اونا رو تحمل می کردم . در هر حال سه تا از این زنا بودند به اسم سمیه و وجیهه و جلیله که خیلی حرف می زدند . قیافه شون هم معمولی بود . فکر کنم چند سالی هم از چهل گذشته بودند . ظاهرا کله گنده های این جمع آوری ها هم بودند . یکی از این شب ها که اتفاقا خونه ما هم کسی نبود قرار شد بعد از نماز مغرب و عشا و این که هرکی خونه خودش شام بخوره ما 6 نفر یه جلسه ای دور هم بذاریم و مشخص کنیم که این کالاهای مردمی رو چه طوری تقسیم کنیم . من اون شب نماز نرفتم و یه خورده خونه رو مرتب کرده و میوه و شیرینی رو ردیف کردم . چه ایرادی داشت همون مسجد می نشستیم بر نامه ها رو ردیف می کردیم . خونواده ما چشم نداشتند این بسیجی ها رو ببینند . بابا می گفت خوبشم بده چون همون اعتقادشون به بعضی چیزا نشون دهنده کثافت روحشونه . بازم شانس آوردم که شبو بر نمی گشتند . من و یاسر و عمار و سمیه و وجیهه و جلیله باید یه جلسه ای تشکیل می دادیم . غصه ام شده بود . مجبور شدم تمام تابلوهایی رو که نشون می داد ما حزب الشیطانی نیستیم جمع کنم . دیش ماهواره رو نتونستم کاری کنم . توی حیاط خونه مون بود . ولی رسیور رو جمع کردم . درهر حال اونا رو دعوت کردم رو مبل بشینن . سمیه : برادر میثم ما همین رو زمین راحت تریم . مجبور شدم از چند تا پشتی ترکمنی استفاده کنم . -خواهرا راحت باشین .. رفتم کولر روشن کنم ..-برادر همون یه پنکه رو روشن کنی کافیه . هم این که در شرایطی که ما تحریم اقتصادی هستیم اسراف نمیشه هم این که یه خونه دیگه از برق استفاده می کنه -خواهر وجیهه کاش همه مثل شما این قدر با ایمان بودند . البته ما می تونیم حق همسایگی هم به جا بیاریم و به کشور های همسایه برق برسونیم . من و اون بسیجی های دانشجو مجرد بودیم و این سه تا خانوم شوهر داشتند . شوهرا هم از دستشون کلافه بودند و اون جوری که شنیده بودم بیشتر از خداشون بود که اینا خونه نباشند که و از شرشون خلاص باشند . چای وخرما و شیرینی آورده و از همه چی بحث می کردیم جز کاری که واسش دور هم جمع شده بودیم . عمار :خواهرا چادرتونو در بیارین راحت باشین .شما که حجابتون حفظه .. زنا انگار منتظر همچین دستوری بودند . یه خورده مقنعه سه تایی شون عقب رفته بود . خوشگل تر شده بودند . فقط دماغ این جلیله خانوم عین لوله تفنگ شده بود . دیگه بحث از دین و مذهب گذشته بود و رسیده بود به درس و زندگی و ایمان و ثواب و گناه و از این جور حرفا سمیه : برادرا در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبریست .. ورنه هر گبری به پیری می شود پر هیز کار .. رفتم یکی از اون عطر های هوس انگیز مردونه رو که زنا خوششون بیاد به خودم زده و بر گشتم .. -ببخشید خواهرا اگه این بو اذیتتون می کنه من پیر هنمو عوض می کنم -خواهش می کنم برادر میثم اتفاقا بوی خوش در دین اسلام تو صیه شده -در اینجا یاسر شیطنت کرد و گفت بوی خوش همراه با یک چیز دیگه بود عمار هم در جا جوابشو داد و گفت بوی خوش همراه با زن .. .. ببخشید خواهرا اگه ما به این صورت صحبت می کنیم . سمیه : خواهش می کنم عمار جان شما هم جای برادرای ما هستین .. توی دلم گفتم بیشتر به این می خوریم که جای پسرای شما باشیم . ولی ظاهرا این جنده های اسلامی بد جوری کوسشون می خارید . برادرا چند تا از دگمه های بلوز یا همون پیرهنشو نو باز کرده و سینه لخت شدند . دیگه از اون یقه آخوندی خبری نبود . معلوم نبود اونا دیگه چه گرگی هستند .. یاسر : خواهرا بد جامعه ای شده .. اون هفته یک جوان مجرد رو با یک زن شوهر دار گرفتند و به جای این که زنه سنگسار شه آزادش کردند .. جلیله : ببخشید برادر اجرای احکام اسلام شرایط خاص خودشو داره . باید دید تحت چه شرایطی این عمل صورت گرفته -یعنی شما تاییدش می فر مایید ؟/؟ -نه . منظورم اینه که نباید به این سادگی قضاوت کرد .-چون پای یک زن درمیونه این جور تفسیر می فر مایید ؟/؟ عذر می خوام خواهر اگه جسارت نمیشه می تونم یه سوالی از شما بکنم ؟/؟ -بفر مایید . اگه شما جای اون خانوم بودین چه انتظاری از قانون داشتین ؟/؟ راستشو بگین .. دیگه متوجه شده بودم که با این کوس شر گویی ها قصد مخ زنی رو دارند و خونه ما رو امشب می خوان بکنن جنده خونه . نمی دونستم این قدر راحت میشه با این سه تا جنده محجبه کنار اومد . ولی اینو می دونستم که با حجاب های با شخصیت هم زیاد داریم ولی اینا حالا این جوری از آب در اومده بودند . جلیله هم با اون دو تا بسیجی دانشجو همراهی کرده و گفت راستش من انتظار داشتم که کاری به کارم نداشته باشند . چون وقتی این گناه شیرین رو انجام دادم حتما نتیجه ای شیرین رو هم می خواستم . -از نظر شما این شیرینه ؟/؟ -نه ولی از نظر دنیوی این جوره .. رنگ از چهره جلیله پریده بود . من کیرم شق کرده بود . مثل اون دو تا بسیجی هم سنگرم هنوز کار کشته نبودم . زودی رفتم دستشویی و سریع کیرمو برق انداختم . دلم خوش بود دیگه . یه اسپری بی حسی به اندازه ای که جلو لذتمو نگیره وآبم دیر تر بیاد به کیرم زدم . اینو واسه روز مبادا خریده بودم . هر چند قسمت نشده بود که کسی رو بگام . ولی دل تو دلم نبود . یعنی اونا بهم بها میدن ؟/؟ وقتی که بر گشتم سرم داشت سوت می کشید . عمار داشت سمیه رو مشت و مال می داد و دست یاسر هم رو شونه های وجیهه قرار داشت . جلیله دماغ گنده هم اونجا نشسته بود و از این که اون دو تا پسر رفته بودند سراغ دوستاش و اونو تحویل نگرفته بودند کفری بود . در حالی که تمام زمینه چینی ها رو او انجام داده بود .. یاسر تا منو دید گفت میثم جان این خواهرا کمر درد دارن اگه میشه شونه های خواهر جلیله رو بمال . یه چشمکی هم بهم زد که دیگه تا آخرشو رفتم . یه خورده خجالتم میومد . دست وپام می لرزید . من می خواستم با اینا حرف بزنم می ترسیدم و سرمو تا چند وقت پیش مینداختم پایین ولی حالا کار به جایی رسیده بود که می تونستم مالششون بدم . یه چند دقیقه ای گذشت تا تونستم مسلط شم -میثم جان اگه عادت نداری وارد نیستی به دستامون نگاه کن یاد بگیر . اون دو نفر از سر شونه ها دستشونو به زیر گلوی طرفشون رسونده بودند . آروم مقنعه رو از سر وجیهه و سمیه در آوردند . من موندم و با این جلیله . می خواستم مقتعه شو در بیارم که نزدیک بود خفه اش کنم . نمی دونم چی شده بود که مقنعه رو با روسری اشتباه گرفته بودم بالاخره درش آوردم . سه تایی شون عجب موهایی داشتند . موهای بلند و صاف جلیله زیباتر از موهای اون دو نفر بود . طوری که زشتی دماغ گنده شو کم کرده بود . . یواش یواش شروع کردیم به باز کردن دگمه های مانتوی این خانوما که شبیه روپوش مدرسه بود . عجب هیجانی ! معلوم نبود چقدر پوشیده بودند . هیکلشون انگار شده بود چوب لباسی . چه خبر بود . این مانتو رو که در آوردیم چند تا بلوز دیگه اون زیر مشخص بود .. -میثم جان بجنب . بجنب که بدن خانوما درد می کنه باید حسابی اونا رو ماساژ بدیم . این روز ها برای جمع آوری کمک های مردمی خیلی از خودشون مایه گذاشتند . با این که تن و بدن خیلی سفید و تپلی داشتند ولی سر تا پا سیاهپوش بودند . حتی این جوراب بلندی که تا زیر کونشون هم می رسید و اگه دورش زیاد تر بود تا کوسش هم می رسید رنگش سیاه بود . . واسه در آوردن جوراباشون مجبور بودیم که بریم روبروشون . وایییی ..عجب ساق پایی . اصلا نشون نمی داد این خانوما میان سال باشن .. آخ که دلم رفته بود . -عمار جان .. یاسر جان .. به من بگن الان برو جبهه های جنگ حق علیه باطل می تونم برم چون تعلیمشو دیدم ولی این جور ماساژ دادنها رو تعلیمشو ندیدم . شما پیشم باشین که یه وقتی جلیله خانوم ناراضی نباشن -برادر میثم هر کاری اولش سخته . کم کم داشتم به این فکر می کردم که نکنه یاسر و عمار اونا رو قبلا گاییده باشن وگرنه این خانومای بسیجی هر چقدر هم که آماده جندگی باشن به این سادگی نباید تسلیم بشن .. حالا چیکار به این کارا داشتم من می خواستم حال خودمو بکنم . ولی چیکار کنم .. سوراخ کون و کوسو چیکار کنم . دوست نداشتم آبروم پیش این جلیله بسیجی بره . درسته که آخرای دبیرستان بودم و این زنا بیشتر از دو برابر من سن داشتند ولی می خواستم احساس غرور کنم . می خواستم نشون بدم که مرد شدم . حس می کردم که کیرم یه خورده بی حس شده . با این که شق شده بود . واییییی پسر اونا رو رسوندیم به مرز شورت و سوتین . چه راحت اون دو تا پسر لخت شدن و غیر شورت همه بند و بساطشونو در آوردند . دلم می خواست برم کیرمو بشورم . یکی از دوستام می گفت که یه جنده ای رو می خواست بگاد کیرشو اسپری زده بود و وقتی که فرو کرد تو دهنش دهن طرفو بی حس کرد . بهم گفت پس از اسپری نیمساعت بعد کیرتو بشور هم زنو بی حس نمی کنه هم اثر خودشو حفظ می کنه .. من حالا اصلا نمی دونستم کوس چیه ولی باید این کارو می کردم . چقدر دلم می خواست کیرمو تو دهن اون زن بسیجی با حجاب که تقریبا بی حجاب شده بود بکنم . جلیله از اون مادر قحبه ها بود . اون از این که من آکبند هستم لذت می برد واسه همین بود که با من مدارا می کرد . . سه تایی رفتیم کیرمونو شستیم و اونایعنی بسیجی های جنده هم رفتن دستشویی و اومدن . فکر کنم اونا هم رفتن یه صابونی به کوس و کونشون زدند . مجهز به انواع و اقسام عطر ها بودند . عطر هایی که خانومای سانتی مانتال می زنن . -میثم جان شروع می کنیم .. جلیله : مرگ بر اسرائیل .. مرگ بر امریکا از یادتون نره .. هر گناهی که داشته باشین با این شعار ها از بین میره . اگر هر مسلمونی سه جهارم سطل آب بریزه توی کشور اسرائیل آب اونجا رو می بره و ما پیروز میشیم .. به جلیله گفتم ما روایت داریم که اگه یک سطل بریزیم سر اسرائیل اون غرق میشه چطور شد که یک چهارم سطل کم شد .. -میثم جان اون موقعها که از این حرفا بود یک میلیارد مسلمون داشتیم حالا جمعیت زیاد شده .. اون دو تا سوتین طرفشونو باز کردند . عجب سینه هایی . جلیله جنده عصبی شد و سرمو به طرف خودش بر گردوند . -میثم تو حواست به کار خودت باشه . -جلیله جون من می خواستم ساده بگیرم .-هر وقت لازم به یاد گرفتن باشه نگاه کن .. درش بیار .. سوتینشو باز کردم .. جوووووون چه سینه هایی . درشت تر و سفید و سفت تر از اون دو تا سینه ها بود . اصلا دورش کبودی نداشت یعنی اطراف نوکش . معلوم نبود مثل این که اینا می رفتند تو بغل نامحرم و محرم فوری لنگشونو هوا می کردند و برادرا هم در جا کیرشونو فرو می کردند تو کوس اونا . یاسر : میثم جان تو باید چند دقیقه ای یاد بگیری که این جور اگه بخواهیم کنار هم ماساژ بدیم ممکنه کراهت داشته باشه نظر شما چیه خواهرا ..سمیه : کراهت داره حرامه که مرد آلت مرد را ببینه و زن فرج زن را . در شرع مقدس اسلام حرامه . منم رو کردم به سمیه و گفتم خواهر سمیه اگه موقع عملیات زن بی حجاب باشه ایرادی نداره ؟/؟ یه اخمی کرد و دیگه حرف نزدم . عمار و یاسر لباشونو گذاشتن رو نوک سینه سمیه و وجیهه .. من مات به اونا نگاه می کردم . جلیله سینه شو داد جلو .. دهنمو. گذاشتم رو سینه جلیله .. -فقط گازش نگیر -ای به چشم . دلم می خواست زودتر کیرمو بفرستم به اون جایی که حقشه . -میثم هر دو تا نوکشو میک بزن . خیلی خوب می دونی چه جوری بهم حال بدی . بجنب . پسر تو اگه خوب کار کنی از اون دو نفر هم وارد تری . یک بسیجی درجه یک هستی . دستتو بذار لای شورتم . لاپامو فرجمو .. یا همون کوسمو چنگش بگیر . اونا کار بعدیشون اینه. آفرین میثم . اجرشو ببری یا همون حالشو ببری . دستمو از لای شورت جلیله رسوندم به کوسش .. -آخخخخخخخ .. اون چهار تا یه نگاهی بهمون انداختن . یاسر گفت می بینم میثم روبراه شدی . پس ما غیبمون بزنه ؟/؟ رنگم پرید . دلم می خواست اون جا باشم و ببینم این دو تا برادر بسیجی چه جوری کیرشونو تو کوس خواهرای بسیجی فرو می کنن . -نترس برادر ما همین جا کنارتیم . ثواب داره . لحظاتی بود همه مون لخت لخت بودیم . عمار و سمیه اومدن کنار ما .. -میثم خجالت نکش . می دونم تو اولین بارته . نگاهم به کوس و کیر اون چهار تا بود . کوس های هر سه نفرشون تقریبا در یک حد و قواره بود . درشت و تپل .. حالا اون سوراخی که میگن ملاک تنگی و گشادی اونجاست رو لمس نکرده بودم . ولی از حال و روز این کوسها بر میومد که باید گشاد باشن . دختر بچه که نبودند . حداقل 25 سال کار کرد داشتند و دیگه باید یه جوری کیرمو فرو می کردم توی اون کوس . کف دستمو که به کوس جلیله مالیده بودم دستم یه چسبندگی خاصی پیدا کرده بود . می دونستم که اون هوس یک زنه ولی اون چسبندگی یواش یواش به یه خیسی خاصی تبدیل شد . جلیله جون این آب کوس یه زنه ؟/؟ خندید و گفت اگه آب کوس می خواست به این راحتی بریزه دیگه ما زنا چی می خواستیم ؟/؟ تو باید خیلی تلاش کنی تا آب کوس منو بیاری . به همین سادگیها نیست . به من میگن جلیله کویر . -جلیله جان یک بسیجی اونه که با اراده خودش از دل کویر آب خارج کنه .. -آخ که فدای کیر تو برادر بشم من . .. من باید هر طوری شده این جلیله رو از گاسمش می کردم و بهش حال می دادم و به نوعی لیاقت خودمو نشونش می دادم . یه نگاهی به سوراخ کوس اون دو تا انداختم . البته فقط سوراخ سمیه رو که نزدیک من قرار داشت به خوبی می دیدم . کیر عمار رفت تو کوس سمیه اونو باز کرد و همینوجور نرم تا اول بیضه رفت توی کوس . با همه اینها من چون تجربه نداشتم دچار یه استرس خاصی بودم . جلیله خنده اش گرفته بود . -بسیجی شجاع من . برادر مکتبی و با ایمان من . نترس . اگه می خوای رزمنده قهرمان جبهه ها باشی نترس . فکر کن می خوای به تل آویو موشک بفرستی . پاهاشو باز کرد و گفت حالا بذارش داخل . بفرست بره ببینم چه جوریه . البته امروز به خاطر این که تو زودتر یاد بگیری تناول کوس رو فعلا رها کردیم .. کوس خوری رو می گفت . دستشو گذاشت رو کیرم واونو به سر کوسش چسبوند و کوسشم حرکت داد . جاااااااان عجب حالی می داد . من که تنگ و گشاد نمی دونستم چیه . فقط داشتم حال می کردم -آخخخخخخ میثم . میثم جان جان کوسسسسسم کوسسسسم -دردت اومد ؟/؟ -نه نهههه خوشم میاد .. تند تند تند تر ..مثل یک دلاور تازه نفس .. فکر کن داری یه کار خیر می کنی و ازش لذت می بری -جلیله جون من خودم دارم کیف می کنم و لذت می برم این اولین کوسی هست که دارم می کنم . -می دونستم می دونستم که امروز باید با تو حال کنم . وجیهه .. سمیه راستی راستی که بهتون کیر زدم -خواهر جلیله کیر تازه آقا میثم به ما هم می رسه .. داشتم شاخ در می آوردم . این خواهرا مثل این که بر نامه داشتند
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
ادامه داستان بسیجی درجه یک

. می خواستند از هر سه تا کیر بهره ببرند . انگار به یکی قانع نبودند . من فکر می کردم هر کسی یکی رو چسبیده و کار به همین جا تموم میشه دیگه در این فکر نبودم که ممکنه هر سه تا با هر سه تا باشیم . هنوز حریف یکی نشده بودم باید به دو تا دیگه هم حال می دادم . سه تا زن طاقباز رو زمین افتاده بودند و ما سه تا مرد سخت در حال گاییدن اونا بودیم . جیغ و داد و فریاد فضای خونه رو پر کرده بود . مثلا ما اومده بودیم که کمکهای مردمی رو تقسیم کنیم عجب تقسیمی . . وای وای .. اون دو تا توی کوس طرفشون خیس کرده بودند . صدای اعتراض وجیهه و سمیه در اومده بود . از این که چرا اراده نداشته و نتونستن جلو گیری کنن . سمیه : بازم باید با کیر شل شده ما رو بگایین .؟/؟ کیر شق شده یه حال و هوای دیگه ای داره . بیشتر به ما حال میده و لذت بخشه . من که شرایط اون دو تا دانشجو رو این جور دیده بودم با کیر اسپری زده خودم که شق هم بود اونو تا ته کوس جلیله فرو می کردم و می کشیدم بیرون . جلیله هم با هیجان و هوس و آه و ناله حشر خودشو به رخ دوستاش می کشید و می خواست نشون بده که در انتخاب من کار اشتباهی نکرده .. اونا هم کیرشونو تو کوس خیس طرفشون فرو می کردند ولی حس کردم که کیر من برای سمیه و وجیهه باید شده باشه مرغ همسایه .. خیلی هم حال می داد گاییدن یک زن بسیجی شوهر دار . واییییی خیلی مزه میده . گاییدن یک زن بسیجی شوهر دار یعنی رفتن و رسیدن به اوج خوشبختی و بهشت زندگی . یعنی دنیای آرامش .. این سه تا جنده هم دستای خیلی قوی در ارگانها داشته و می شد با کیر زدن به اونا هم تا حدودی کسر خدمت گرفت . جلیله به لباش اشاره کرد و می گفت بوس بوس بوس بوس . افتادم روش و لباشو چسبیدن . سینه هاشو هم در تماس با سینه های خودم قرار داده و ولش نمی کردم . دستامو از زیر , دور کمرش حلقه زدم . سه تایی مون رو قالی وسط پذیرایی قرار داشتیم . زنا از بس کیف می کردند که اصلا حالیشون نبود که این قالی ممکنه تنشونو خارش بده . تصمیم گرفتیم که فعلا دور و بر هم باشیم . رفتم چند تا تشک آوردم . یه چیزایی هم کشیدم روش که فردا اگه نجسی چیزی شد پیش ننه بابام معلوم نشه . هر چند باید این ملافه ها رو مینداختم . وای عجب تن و بدنی داشت این جلیله . واقعا خوب کاری کرده بودم که کیرمو بی حس کرده بودم . هم کیف می کردم هم کیف می دادم . اون دو تا چشاشون گرد شده بود . فکرشو نمی کردند که من همچین کاری کرده باشنم . هر چند اگه گردنم می رفت من خودمو لو بده نبودم . خیلی حال می کردم . من اگه دوپینگ نمی کردم حتما حال و روزم بد تر از اون دو نفر می شد . آخه این جنده های بسیجی رو به این سادگی نمیشه ارگاسمشون کرد اونم اونایی که یه عمره انواع و اقسام کیر های کلفت خورده باشن و سنشون هم با لا باشه . -میثم میثم .. تند تر .. تند تر .. قربون کمرت چقدر تند تند می زنی .. فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه .. وجیهه و سمیه دادشون در اومده بود و مدام می گفتند جلیله زود باش میثم رو بفرست این ور . آخ که چقدر کیف می کردم سر من دعوا می شد -بچه ها منم مثل شما هنوز حالمو نکردم . یادتون رفت همون اول گفتین میثم مال من ؟/؟ ..پس این جنده ها خودشون بر نامه داشتن . از قرار معلوم اون دو تا برادر بسیجی هم باید در جریان بوده باشند . . اون دو تا زن از جاشون بلند شده و در یک حالت قمبلی پشت کردند طرف کیر طرفشون .. چقدر خوشم میومد از این حالت که کون زن توی دید باشه و کیر از پشت بره توی یکی از این سوراخا .. در بیشتر فیلمهای سکسی دنبال همچه صحنه هایی بودم و هر وقت هم می خواستم از اینترنت دانلود کنم بیشتر می رفتم پی همچین صحنه هایی . بازم این جلیله سرمو به طرف خودش بر گردوند . -پسر حواست به من باشه . من خودم بهت کون میدم . خودم واست یه حالت سگی می گیرم تو از پشت کوس و کونمو جرش بده .. سرم داشت سوت می کشید . این که با همه اصطلاحات جنده بازی آشنا بود . ناز شستش . معرکه بود . من کم تجربه بودم ولی می دونستم که باید زورمو تقسیم کنم . چقدر دوستام از گاییدن دوست زن و یا دوست دخترشون می گفتن و من حسرت می خوردم . بیش از صد دفعه شنیده بودم که کون و سوراخش رو با کرم می مالن و نرم می کنند و کیر رو می فرستن داخل . وقتی اینا رو می شنیدم به هیجان میومدم . حالا من هم یه چیزی واسه تعریف کردن داشتم . پاهای جلیله رو انداختم رو شونه هام . زن فقط داشت نعره می کشید . اعصاب بقیه رو خرد کرده بود ولی من ول کنش نبودم . اون همین جوری عقب عقب می رفت تا من اونو کشوندم گوشه دیوار همونجا چسبوندمش . کمرش به شکل هلالی رو دیوار قرار گرفته بود . خیس خیس شده بود از عرق . من داشتم خودمو می کشتم اون داشت چربیهاشو آب می کرد . پنجه هاشو تو صورتم فرو برده بود و ولم نمی کرد با توجه به داستانهایی که خونده بودم می دونستم که جلیله جنده در حال ارضا شدنه . همین طور هم شد اون دو تا زن وقتی که حال و روز دوستشونو دیدند اومدند نزدیک تر .. اونا هم خیلی خوشحال بودند .- چه عجب یه روز این دوست ما زود ردیف شد . .. اینم یکی دیگه از سوتی هاشون . معلوم بود جلسات تقویتی زیادی باهم می رفتند .-میثم میثم .. خالی کن تو کوسم خالی کن .. نمی دونم چرا آبم نمیومد . خیلی خوشم میومد ولی اون جوری که دوست داشتم نتونستم خالی کنم ولی همون چند قطره ای رو که ریختم انگار داشتم رو ابرا پرواز می کردم . یه آرامشی بهم بخشید که ارزش هزار تا جق زدنو داشت . شایدم یه حکمتی بود که من توانمو برای اون دو تا جنده داشته باشم . اولش یه خورده ترسیده بودم که نکنه بچه دار شه ولی خب این فاحشه ها طوری بر نامه ریزی می کنن که یا بار دار نشن یا اگرم شدن میندازن گردن شوهرشون . معلوم نیست بچه هاشون مال خودشون باشه یا نه . وجیهه و سمیه خودشونو از کیر اون دو تا دانشجو طوری جدا کردند که یه لحظه دلم برای اون دو تا پسر هم سنگر بسیجی سوخت . آخه ما با هم داشتیم در یک جبهه می جنگیدیم . اونا بودند که به من تیر اندازی یاد داده بودند . حالا من با تقلب و دوپینگ به این درجه از معروفیت رسیده بودم اون بد بخت ها گناهشون این بود که هنوز هیچی نشده کیرشونو شل کرده بودند . چاره ای نداشتند جز این که دو تایی بیفتن رو سر جلیله و منم یه نفری برم به جنگ اون دو تا زن . حالا بیا و درستش کن . مگه این کمر ما می کشید ؟/؟ سمیه و وجیهه دوتایی شون به محض دیدن من شروع کردن به رقصیدن . یه رقص کون عربی جانانه ای راه انداخته بودند که من نظیرشو در هیچیک از این سایتها و ویدیوها ندیده بودم .. فقط وایساده بودم و محو اونا شده بودم . این جوری یه خورده کیرمم استراحت می کرد . -وای شما خانومای بسیجی .. محجبه .. با ایمان .. این طور رقصیدن حرام نیست ؟/؟ رقص در شرع مقدس حرامه . البته اگه برای شوهر باشه ایرادی نداره .. سمیه : میثم جون من و وجیهه جون و جلیله همون بیست سال پیش که رفته بودیم لبنان واسه داداشای حزب الله در جبهه و سر مرز اسرائیل مجبور شدیم از هم سنگران زن عربمون خوب رقص یاد بگیریم تا این برادران تهییج شن و هر چه زور و فریاد دارن بر سر امریکا و اسرائیل بکشن . -ببینم شما اون موقع شوهرهم داشتین ؟/؟ کار خلاف که نکردین -میثم جون اینا همش ثوابه .. نمی دونی که مبارزه با صهیونیست اشغالگر چه صفایی داره .. بیا رقص کونو ببین .. هر کدومو می خوای اول دریاب .. . کیرم به طور اتومات شق شده بود . دوتایی نزدیک به هم می رقصیدند و رقابت دوستانه ای هم داشتند تا زودتر خودشونو بدن به دم من . کمر سمیه رو گرفته و دو تا دستمو گذاشتم دو طرف کونش . خود به خود خم شد . دست و پاهاشو ستون کرد . وجیهه هم همین کارو انجام داد . طوری که انگار انتظار داشتند که به نوبت اونا رو بکنم . آخ چه کونی و چه کوس داغی . چه سینه های مامانی .. -جوووووون جووووووون .. وجیهه عجب کلاهی سرمون رفت .. ما باید اول با این حال می کردیم .. -زود باش سمیه باید به منم برسه . اگه شل شه دیگه به درد من نمی خوره . .هنوز اثر اسپری باقی بود . جوووووون چه کونی . داشتم این دو تا کونو بر رسی می کردم که به کدومشون بیشتر امتیاز بدم . یکی پهن تر بود و یکی گرد تر . در هر حال هر دو تاشون بزرگ بود و می شد باهاشون حال کرد . در حال گاییدن سمیه چشمم که به کون وجیهه می افتاد دلم می خواست اونو بکنم . وجیهه هم تا می دید من حواسم به اونه کونشو به طرف من می گردوند .. . این همه نعمت یک دفعه می ریزه سر آدم اسراف میشه . من باید شبی یکی از اینا رو می داشتم تا خوب خوب سیر می شدم . جااااااان عجب خواهرایی . یکی از یکی تر گل ورگل تر .. اون طرف عمار کیرشو کرده بود تو کوس خواهر جلیله و یاسر هم سوراخ کونشو هدف گرفته بود . .تماشای این حالت هم هوسمو زیاد تر می کرد و منو به یاد فیلمهای سکسی می انداخت و صحنه های مهیجی که در این رابطه دیده بودم . . سمیه و وجیهه بر سر داشتن من نزدیک بود دعوا بیفتن . منم کیرمو مدام از کوس یکی بیرون کشیده و به کوس اون یکی فرو می کردم .. در حال گاییدن مجدد کوس سمیه بودم که دادش در اومد و گفت وجیهه صبر کن منو ارضام کنه بعد بیاد سراغ تو -ببین سمیه کوس منم آب می خواد .. --وجیهه قول میدم وقتی ار گاسم شدم آبشو داشته باشه بعد از ار گاسم تو .. بین ما دو تا نصفش کنه . در هر حال خواهری به همین میگن دیگه . یک خواهر بسیجی باید هوای خواهر بسیجی خودشوداشته باشه . واقعا از این همه تفاهم اونا لذت می بردم و دعا می کردم که ای کاش همه این خواهران با هم این طور تفاهم داشته باشند که ما بتونیم صدای پیشرفت و ترقی خودمونو به گوش جهانیان برسونیم . -میثم جون .. بکن بکن بکن .. ادامه بده آبم داره میاد . وجیهه سمت چپ ما و نزدیک من قرار داشت . کف دستمو رو کوسش مالیده و در حالیکه لبام رو لبای اون بود با ضرباتی سهمگین سمیه جنده رو رو به جلو حرکت می دادم . یواش یواش حس می کردم که اثر اسپری داره کم میشه و یه جورایی داغ شدم .. -جاااااااان .. وجیهه داره میاد .. داره می ریزه .. ولم نکن .. وجیهه اجازه میدی آب کیرشو بریزه -نه سمیه دیگه زیر قولت نزن . بسیجی باش . بسیجی و قولش . بسیجی سرش بره قولش نمیره .. کیرمو از توی کوس سمیه بیرون کشیده و کردمش توی کوس وجیهه و اونو هم ار گاسمش کردم . دیگه اواخر به خودم فشار می آوردم که آبمو خالی نکنم . .. حالا که دوتایی شونو سر حال کرده بودم باید تو کوس هر دو تا آبمو تقسیم می کردم . هیشکدوم هم رضایت نمی دادند که با فاصله ای حداقل نیم ساعته تو کوسشون آب بریزم و می گفتند اول باید تو کوس من آب بریزی . منم گرفتار شده بودم . باید نصفه های ریزش جلوگیری می کردم و دوباره از نو شروع می کردم . سمیه : میثم جان عدالت اسلامی رو بین دو تا زن باید رعایت کنی وگرنه گناه می کنی . عجب گیری افتاده بودم . اول کیرمو فرو کردم تو کون سمیه و با تماشای اون هیکل ناز و تپل آبم خود به خود راه افتاد یه لحظه با یه فشاری که به خودم آوردم وسطای کار دست نگه داشته و بقیه رو برای کوس وجیهه نگه داشتم . این بار دیگه بدون جلو گیری تا می تونستم ادامه شو توی کوس وجیهه خالی کردم جااااااان چه کیفی کردم . ولش نمی کردم . حالا دو تا جنده بسیجی در کنار هم لباشونو رو لبای هم قرار داده بودند و همزمان با خالی شدن آب من توی کوس وجیهه یاسر و عمار هم تیر خلاصو توی کوس و کون جلیله شلیک کرده و تماشای آب کیر هایی که از چهار تا سوراخ در حال بر گشت بود بازم یه شور و هیجان خاصی رو در من ایجاد کرده بود . همه مون کف اتاق دراز کشیده بودیم . زنا به افتخار من شعار می دادند . زنا از من به عنوان یک رزمنده واقعی یاد می کردند . .. اون شب طوری خودمو توی دل خواهرا جا کرده بودم که بهم قول دادند که اصلا معاف از خدمت واسم بگیرند به شرطی که خدمتم این باشه که هفته ای حداقل یک بار با اونا باشم . منم با کمال میل این شرطشونو قبول کردم ولی بعد که یه چند هفته ای که اونا رو گاییدم و حسابی دلی از عزا در آوردم با خودم گفتم ای میثم جان هوس آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها ... پایان .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
درانتظار فردای عشق

دلم خیلی گرفته بود .. سه سال بود که دیوونه وار دوستش داشتم . هم کلاسیم بود . با هم هم رشته بودیم . همه جا با هم بودیم و از ما به عنوان عاشق و معشوق فنا نا پذیر یاد می کردند .. شاید من زیاد این موضوع رو جدی گرفته بودم . چقدر از زیر درختای فضای سبز دانشگاه خاطره داشتیم خدا می دونه .. حتی اونایی هم که اهل گیر دادن بودند دیگه کاری به کارمون نداشتن و تحسینمون می کردند . نمی دونم چرا به یک باره همه چیز عوض شد . دو سه هفته ای بود که می دیدم حسن اون حسن سابق نیست . کمتر باهام حرف می زد . کمتر باهام بیرون میومد . دیگه از این نمی گفت که خونواده شو واسه خواستگاری می فرسته خونه مون . تا این که یه روز اومد و گفت که یکی رو عقد کرده .. به همین سادگی .. همین خیلی راحت .. سه سال دوستی و عشق رو راحت ول کرد . غرورمو حفظ کرده و بهش تبریک گفتم . -شمیم جان این دلیل نمیشه که دوستی من و تو بهم بخوره .. یه نگاهی بهش انداختم و چیزی نگفتم . .. حتی نگفتم که چرا دلمو شکستی . بهش نگفتم اگه رابطه بین من و تو فقط یک دوستی بود پس اون همه حرفای عاشقونه چی بود ؟/؟ به زحمت بر خودم مسلط شدم . نمی دونستم کجا فرار کنم . از خودم از زندگی از دنیا از عشق از هر چی مرد بود متنفر شده بودم . غرورم در هم شکسته شده بود . دیگه چه جوری می تونستم تو روی بقیه دوستام نگاه کنم . دیگه ازخودم هم خجالت می کشیدم . فقط دلم می خواست ببارم . با تمام وجودم اشک بریزم . نمی تونستم اون ساعت کلاس بشینم . هیشکی نمیدونست چه حالی دارم . دلم می خواست بمیرم . از نفس کشیدن بدم اومده بود . سه سال از بهترین سالهای زندگیمو تلف کرده بودم . احساسات منو به بازی گرفته بود . می گفت دوستم داره . عاشقمه .. پدر دختره پولدار بود . اونم خیلی راحت طلب .. یعنی منو به پول فروخته ؟/؟ مگه پول خوشبختی میاره ؟/؟ فضای سبز دانشگاه خلوت بود . اون ساعت همه کلاس داشتند .. دلم می خواست برم یه گوشه ای تا می تونم گریه کنم . هر جا رو که نگاه می کردم اثری از اونو می دیدم . رد پایی از اون بود . زیر سایه هر درختی رو هر نیمکتی در هر گوشه ای .. من چه طور میتونستم اونو تو کلاس ببینم . چطور می تونستم به درسم ادامه بدم . چرا اون احساسمو درک نکرد . چرا با قلب من بازی کرد . چرا منو نخواست . چرا دلمو به درد آورد . چرا خدا .. من مگه چه گناهی کردم . با هیشکی دیگه دوست نشدم . خیلی از پسرا دور و بر من بودند . خیلی ها بهم اظهار علاقه کرده بودند . ولی دریچه دلم به سوی حسن باز شده بود و وقتی هم که اونو واردش کردم دیگه کس دیگه ای رو اون داخل راه ندادم . چرا اون منو از قلبش بیرون انداخت . رفتم رو یه نیمکتی و در یه فضایی نشستم که خیلی دنج باشه . دیگه نتونستم جلو اشکامو بگیرم . بغضم تر کیده بود .. -شمیم داری گریه می کنی ؟/؟ واسه یکی که ارزششو نداشت . من از همون اولم می دونستم که اون حقه بازه .. صدای داریوش بود .. دوستم داشت ولی من تحویلش نمی گرفتم . همیشه خیطش می کردم . .اون با این که خوش تیپ تر متین تر از حسن نشون می داد ولی من عاشقش نبودم . -شمیم واسه چی ناراحتی . دنیا ارزششو نداره که خودتو واسه این چیزا ناراحت کنی . اونی که ولت کرده در اصل دوستت نداشته لیاقت تو و وفای تو رو نداشته . خانومی پاشو یه آبی به چشات بزن و برو سر کلاس . -تو چرا نرفتی -خب ناراحتی تو رنج منم هست . من نمی تونم تو رو این جوری ببینم . نمی تونم عذاب تو رو تحمل کنم . -شما مردا همه تون مثل همین . از عشق و دوستی هیچی نمی دونین . خود خواهین مغرورین . تو حالا می تونی خیلی خوشحال باشی . می تونی کیف کنی . دلت خنک شد . لذت ببر . کور خوندی . کور خوندی که من باهات دوست شم . کور خوندی که من عاشقت شم -شمیم .. من ازت نخواستم که عاشقم شی .. چرا قبلا می خواستم .. ولی حالا دیگه نه . دوست داشتن که زورکی نیست . حالا کاری هست که شده . واسه یه بی سر و پا می خوای خودتو به کشتن بدی ؟/؟ یه خورده فکر کن شمیم . ببین آیا ارزششو داشت ؟/؟ این همونی بود که دوستش داشتی ؟/؟ عشقی که حالا رنگ و بوی تنفررو به خودش گرفته ؟/؟ آدم به خاطر کسی که دوستش داره همه کاری می کنه . شمیم اون دوستت نداشت . تو هم میگی که دوستش داشتی . اگه دوستش داشتی براش آرزوی خوشبختی کن . بذار بره به حال خودش . اگرم نداشتی که هیچ این قدر غصه نخور . من نمی تونم رنج تو رو ببینم . -برو بابا دلت خوشه . با این حرفات نمی تونی خرم کنی .. اونو به حال خودش گذاشتم و رفتم . به تنها چیزی که فکر نمی کردم حرفای داریوش بود . یه لحظه تصویر حسن از جلو چشام محو نمی شد . اون روز دانشگاه نرفتم . فقط به ترانه های غم انگیز گوش می کردم . حس می کردم شکست خورده ترین و بد بخت ترین آدم روی زمینم . اون با من و غرورم بازی کرده بود . طعم تلخ شکستو چشیده بودم . نمی دونستم چیکار کنم . عذاب داشت دیوونه ام می کرد . از درسام عقب افتاده بودم . ولی داریوش کمکم می کرد . اون خیلی هوامو داشت . منم مدام خیطش می کردم . حتی واسه یک بارم دیگه بهم نگفت که دوستم داره و عاشقمه .. نگاش از عشق می گفت . هر وقت چشام تو چشاش می افتاد سرشو مینداخت پایین . حوصله شو نداشتم . اصلا بهش فکر نکرده بودم . هر وقت هم می خواستم یه فکری بهش داشته باشم اینو در خاطرم می آوردم که الان من و حسن همدیگه رو دوست داریم و اون اومده و بهم اظهار علاقه می کنه . اون همش بهم می گفت که حسن نمی تونه عاشق بشه و باشه . پس من چرا نفهمیدم . چرا من کور بودم . شاید اگه داریوش نبود من دیوونه می شدم . ولی سعی کردم که زیاد باهاش خلوت نکنم تا حرف و حدیثی پیش نیاد . حتی به مرز جنون هم رسیده بودم ولی اون با حرفای خود آرومم می کرد . از پس امتحانات ترم هر چند با نمرات ناپلئونی بر اومده بودم . بیشتر از من داریوش واسم خوشحال بود . هنوز خودمو نگرفته بودم ولی حس می کردم که حداقل پنجاه درصد و شایدم بیشتر آروم گرفتم . یک تشکر خشک و خالی هم از داریوش نکردم . .. راستش اون حس و دردی رو که از دیدن حسن بهم دست می داد دیگه دست نمی داد . واسه انتخاب واحد رفته بودم دانشگاه . داریوش هم اونجا بود . فکر کنم بست نشسته بود تا من بیام .. -شمیم بیا درسامونو با هم انتخاب کنیم .. -من خودم می دونم چیکار کنم -پس هرچی رو تو انتخاب کردی منم انتخاب می کنم .. اعصابمو خرد کرده بود . حس کردم داره پررو بازی در میاره .. بااین حال حرفشو گوش کردم .. وقت رفتن داریوش بهم گفت می تونم دوستت داشته باشم ؟/؟.. اون این حرفو در گوشه ای خلوت بهم زده بود . می تونستم سرش داد بکشم و کشیدم -من ازت ممنونم که این چند ماهه رو همرام بودی تا نترکم تا نمیرم . یه جوری جبران می کنم .. ولی من نمی تونم دوستت داشته باشم . نمی تونم عاشقت باشم .. -شمیم چرا ازم ناراحت شدی ؟/؟ من که بهت نگفتم دوستم داشته باش . حالا بهت احترام گذاشتم و گفتم می تونم دوستت داشته باشم حرف بدی زدم ؟/؟ نمی خوام چیزی رو جبران کنی . اصلا سوالم اشتباه بود . من که همیشه دوستت داشتم و دارم . حالا که دیگه واست مفید نیستم سعی می کنم دیگه دور و برت نباشم . -هرکاری دوست داری انجام بده .من حرفی ندارم . داری بچه می ترسونی ؟/؟ یه نگاهی بهم انداخت که انگار ارث پدر طلبکاره .. دیگه تحویلم نگرفت .. منم آدم حسابش نکردم .. ولی یه خورده تند رفته بودم . اصلا از این پررو بازیهای این پسره خوشم نمیومد . .. چند روز بعد یه خواستگار خوب و خوش تیپ و پولدار واسم اومد .. دیگه تصمیم گرفتم بله رو بگم . به یاد این افتادم که حسن با یه دختر پولدار عروسی کرده خب منم با یه پسر پولدار از دواج می کنم . از شر داریوش هم خلاص میشم که دیگه پیش خودش خوش خیال نباشه منو واسه خودش ندونه . وقتی صداش کردم و گفتم باهاش کاردارم خوشحال شده بود .. فکر کرد حتما می خوام حرفای محبت آمیزی بهش بزنم یا ازش عذر بخوام . لذت می بردم از این که حالشو بگیرم . هرچی باشه نمی تونه به اندازه من درد بکشه . وقتی خبرو بهش دادم به زور بر خودش مسلط شد . یاد اون وقتی افتادم که حسن خبر ازدواجشو بهم داد و من عذاب کشیدم . حالا من داشتم خبر خواستگار خودم می گفتم .. -خب شمیم جان این دوره و زمونه پول خوشبختی میاره و عشق و دوست داشتن ارزشی نداره . دیگه دخترا هم همش واقع گرا شدن . برات آرزوی خوشبختی می کنم . منم اگه چیزی ازت خواستم منو ببخش . حس کردم شاید بتونیم .. ولی برات آرزوی خوشبختی می کنم .. به وقت وداع چند بار صداش زدم ولی روشو بر نگردوند تا منو ببینه . می دونستم که داره اشک می ریزه .. آخه اون خیلی احساساتی بود . یکی از همکلاسیهامون وقتی که از بی پدری خودش گفته بود اون بی اختیار هق هق می کرد از این که چرا اون نعمتی رو که ازش بر خوردار بوده یعنی سایه پدر نباید بر سر بعضی ها باشه . اون با منم خوب تا کرده بود . حسن بهم نشون داده بود که عشق پوچه .. چیزی به نام عشق وجود نداره . همش حقه و کلکه . اون شب که می خواست خواستگار بیاد اون شور و حالی رو که یه دختر باید داشته باشه نداشتم . انگار از روی لج می خواستم به خواستگار بله رو بگم . اصلا به عشق اولم فکر نمی کردم . همش چهره داریوشو تو خاطرم مجسم می کردم که چه جوری بدون این که روشو بر گردونه ازم گریخته بود . من چه طور می تونستم خودمو یک عمر فدای لج و لجبازیهام بکنم . هر چی فکر کردم دیدم خوشی و خوشبختی آدم به پول نیست . به این نیست که آدم به بعضی چیزا پز بده . این مهمه که حس کنه یکی همراهشه . حتی اگه دستش تنگ باشه یه قلب پاکی داره که همیشه با اون باشه . یه حسی که هیچوقت تنهاش نذاره . داریوش در سختیهام باهام بود . حقش نبود که در وقت آرامش من شمیم این قدر عذاب بکشه . خیلی در حقش ظلم کرده بودم . به قول پسرا نامردی کرده بودم . اون شبی که خواستگار واسم اومده بود اصلا دلم نمیومد آرایش بکنم و بهترین لباسمو بپوشم . حالشو نداشتم که باهاش حرف بزنم . چقدر اون لحظه ها واسم سخت گذشت . حس می کردم می تونم عقده هامو خالی کنم . از این که حسن به خاطر پول منو قال گذاشته و بهم گفته که عشق مرده منم می خواستم یه جوری با طناب اون برم توی چاه .. یعنی پول واقعا برتر از عشقه ؟/؟ برتر از محبتی که داریوش بهم کرده ؟/؟ آخه من چه جوری می تونم عاشقش باشم . من مدیونش بودم . نمی دونستم چی بگم . نمی دونستم . در هر حال چه با داریوش چه بی داریوش می دونستم که با این خواستگار خوش تیپ پولدار به جایی نمی رسم . شاید چند روزی دک و پزشو بدم ولی بالاخره این حباب یه جایی می ترکه و اون وقت نمیشه جبران کرد . وقتی خواستگار ظاهرا خوبو ردش کردم هیچ احساس تاثر و حسرت نمی کردم . خیلی ها میگن باید به خواستگار خوب باید بله گفت و دوستی و محبت و شایدم عشق بعدا پیدا شه ولی من این جوری دوست نداشتم .. پنج روز مونده بود که کلاسا باز شه . حس کردم که دلم می خواد داریوش بدونه که من بله نگفتم . دلم می خواست که از دلش در بیارم . دوست داشتم که اون رنج نکشه . روزها برام مثل سال و سالها می گذشتند . حس کردم که به دلداریهاش نیاز دارم . حس کردم که بدون اون نمی تونم باشم . همون حسی رو که در آغاز آشنایی با حسن داشتم بهم دست داده بود . با این تفاوت که این بار اطمینان خاصی رو حس می کردم یک اعتماد به نفس . داریوش حقت نبود که این همه عذاب بکشی . من خیلی زجرت دادم . خیلی .. نمی دونم باید چیکار می کردم . اون شبی که قرار بود فردا دانشگاهها باز شه از هیجان تا صبح هزار بار بیدار شدم . ولی اون روز داریوشو ندیدم . هیشکی نمی دونست اون کجاست . خیلی دلواپسش شده بودم . شماره موبایلشو داشتم . زنگ زدم . خواهرش گوشی رو بر داشت -ببخشید من یکی از همکلاسیهاشم . یه وسیله ای پیش من داشت .... داریوش حالش بد شده بود و در بیمارستان بستری بود . یه دسته گل گرفتم و رفتم دیدنش .. چند نفر تو اتاقش بودند . یکی از اونا یی که حس کردم خواهرشه از بقیه خواست که محیطو واسه ما دو نفر خلوت کنن . اون ظاهرا می دونست که مشکل داداشش چیه .. -داریوش به سقف خیره شده بود و انگار قصد حرف زدن نداشت . -داریوش نمی خوای حرفی بزنی ؟/؟ یه چیزی بگو . پسر جات خالیه . نمیای بازم باهم قدم بزنیم ؟/؟ -دسته گل آوردی که خبر خوش نامزدیتو بهم بدی ؟/؟ -مگه تو دوستم نداری ؟/؟ آدم واسه خوشی اونی که دوست داره خوشحالی می کنه . -واسه چی اومدی ؟/؟ -اومدم تا ازت معذرت بخوام . خیلی باهات تند بر خورد کردم -مهم نیست من عادت دارم . -یه معذرت دیگه هم می خوام .. این که خیلی اذیتت کردم . قدرتو ندونستم .. . یه جوری بهم نگاه کرد که دلم سوخت . نتونستم بیشتر از این ادامه بدم . اون با نگاهش بهم می گفت این معذرتها چه فایده ای واسم داره حالا که پر کشیدی و رفتی ؟/؟ ...-داریوش من به خواستگارم نه گفتم .. یه لبخندی رو تازه رو لباش می دیدم . -می دونی چرا ؟/؟ به خاطر تو . بازم می دونی چرا ؟/؟ .. چون دوستت دارم .. می دونی چرا ؟/؟ چون عاشقتم . این لبخند ها تبدیل به خنده و اشک شد . -گریه نکن پسر گریه ام می گیره . تو به من زندگی دادی . من که نباید این جوری تو رو توی بستر بیماری بندازم . خم شده پیشونی اونو بوسیدم . برق شادی و روحیه قوی رو تو چشاش می دیدم . می خواست سرم دستشو بکنه و بلند شه .. -نه داریوش به خاطر من نه . اگه دوستم داری نه .. طوری خودتو نشون بده که همه متوجه شن حالت خوب شده . من فردا منتظرتم . منتظر تو .. تا بازم واسم از زندگی بگی از عشق و دوست داشتن . از وفا .. از این که آدما می تونن عاشق هم باشن . از این که آدمایی هستند که از هم زود سیر نشن .. آدمایی هم هستن که از عشق هم دلگیر نشن .. بیا تا با هم زیر درختای عشق از محبت و عشق و وفا بگیم . بیا تا دستتو بگیرم تو دست خودم و گرمای عشقو احساس کنم . بیا تا با نفسهای تو جون بگیرم .. بیا تا بهت بگم دوستت دارم عاشقتم . بگم که اگه یکی خیانت و بی وفایی کرد عشق هر گز نمی میره . من منتظرتم .. با داریوش خداحافظی کردم . می دونستم که انتظار فردا برای من و اون شیرین ترین انتظار زندگی مشترک ما خواهد بود . .... پایان .. نویسنده ... ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
کبوتر با کبوتر...۱

من دیگه از دست این بسیجی خسته شده بودم . شوهرمو میگم . همیشه یا بود مانور یا به اصطلاح تازه به دوران رسیده های پارسی را پاس بداریم یا به قول من آدمای چرخ بالی یا بال گردی که تا قبل از انقلاب نمی دونستن ماشین چیه و حالا اسم هلی کوپتر را هم عوض می کنن که طاغوتی نباشه , تشریف داشتند لبنان یا سوریه که به برادر بشار اسد خدمت کنند . درهرحال بسیجی عزیز مجتبی خان شوهر گل و بی شعور من رفت دوباره ماموریت لبنان و منم ظاهرا دو سه ماهی رو باید می رفتم خونه بابام توروستا . عجب روستای با حالی بود . خونه مون قشنگ ترین و مجلل ترین خونه روستا بود . یه چند تا مزرعه بزرگ هم داشتیم . این بابای ما معلوم نبود این مجتبی بسیجی رو از کجا گیر آورده که حرومم کرده بود . همش حس می کردم که این باید زمانی که میره کشورهای عرب از خواهرای عرب تغذیه شه و داخل ایران هم از خواهرای بسیجی .. نه این که آتیشش خوابیده باشه . بد جوری هم منو می گایید . می گفت کوس های ایرونی خیلی تنگ ترند . آخه مرد حسابی !برادر بسیجی ! تو مگه چند تا زن بردی ؟/؟ وقتی رسیدم خونه بابام , خیلی خوشحال شدند . چون دیگه داداشا و خواهرام همه پخش و پلا شده بودند . باباو مامانم هردو بین چهل و پنجاه سن داشتند . بابام که خیلی خوش تیپ و جوون و چهار شونه نشون می داد و ده سال کمتر از سنش . مامان درعوض ده سال بیشتر از سنش نشون می داد و اکثرا کمردرد و دیسک کمر داشت یعنی دیسکش اذیتش می کرد . ما دخترای روستایی اصلا خیانت تو ذات ما نبود ولی زن چند تا بسیجی رو دیدم که جنده از آب در اومده بودند . می گفتند شوهر ما هر غلطی بکنه ما حرف نزنیم ؟/؟ با همون سر و صورت پوشیده می رفتند جندگی . من راستش تعارفو بذارم کنار می ترسیدم . ولی این آب و هوای اردیبهشت و دشت و دمن و هوای سالم روستا منو به هوس آورده بود . این کوس منم هرروز ازم شکایت داشت . دیگه بعد از ازدواج سختم بود برم در یه سری کارهای قبل از ازدواجم با خونه همکاری کنم مثل شیر دوشی و از این چیزا . هرچند همه چی استاندارد شده بود ولی چه صفایی داشت اون موقع ها . فعلا که بابا عظیم و مامان شوکت و منم عاطفه حشری که 23 سالم بود سه تایی دور هم بودیم . چند تا اسب و گاو هم خونه داشتیم . اون روز از طبقه بالای خونه دیدم وسط ده شلوغ شده . یه گاو نر افتاده بود رو یه گاو ماده و کیرشو نمی تونیم بگیم کیر, در آورده بود البته اینا کیراشون همه در آورده هست . عین یه هویج نازک بود . درهر حال داشت گاو ماده رو می کرد . جالب اینجاست صاحب گاو نر پول هم گرفته بود . حدود چند صد نفر از سر و کول هم بالا می رفتند تا این صحنه رو ببینند . عجب چیزی بود این گاو ماده اصلا خجالت نمی کشید . گاو بود دیگه . من از پنجره طبقه دوم خونه مون همه چی رو نگاه می کردم و دستمم بود رو کوسم . بابا بود بیرون و مامان هم که به کمر افتاده بود . اصلا از کیر این آقا گاوه خوشم نیومد . ترجیح می دادم شاخ این گاوه بره توی کوسم تا کیرش . بعد از ظهری رفته بودم طویله تا واسه اسبا غذا بذارم .چشمتون روز بد و کیر بد نبینه دختر خانوما .. کیر بد که می گم در واقع همون کیر خوب و کیر کلفته . اسب نر کیرشو دراز کرده بود و افتاده بود به جون مادیان . برای آقا اسبه سخت بود وایسادن ولی کیرشو چه جور به کوس اسبه می مالید . هردو کهربایی بودند . چقدر هوس کیر کلفتو کرده بودم . چقدر دلم می خواست یه مرد دیگه بیاد منو بکنه . این دو تا اسبو چند سالی می شد که داشتیم . چه صحنه ای چه هیجانی . آخ کاش که من به جای اون اسب ماده بودم . کونم تپل و درشت و سفید بود و حالا اسبه مجبور نبود که همه کیرشو بفرسته تا ته کوسم یعنی من مجبور نبودم تا آخر کوسم برم سمت کیرش . خیلی داغون نشون می دادم . نتونستم بیشتر ببینم . به اون مادیانه حسودیم می شد . زن بسیچی شدن یعنی آخر و عاقبتش همین . تا صبح خوابم نبرد . تصمیم گرفتم که به این اسبه کوس بدم . اسبا از این که باهاشون حرف بزنی خوششون میاد . من قبل از ازدواج هر وقت کیر این اسبو می دیدم به این هوس می افتادم که زودتر ازدواج کنم و یه مرد منو بکنه ولی حالا هوس خود کیر اسب رو کرده بودم . صبح روز بعدش که بابا واسه یه کار اداری رفته بود شهر و مامان هم یه مسکن خورده بود و چند ساعتی رو احتمالا باید می خوابید من یه سطل آب کف برده و کیر اسبو شستم و از کمر به پایین خودمو لخت کردم کیر اسبو حسابی شستم و ضد عفونی کردم که کوسم میکربی نشه . اولش شیهه می کشید ولی بعد که دید دستم جادو می کنه و خوششم اومد ساکت شد . دیگه آرایش نکردم . این اسبه هم مثل مجتبی بسیجی شوهر من می مونه اصلا آرایش رو تشخیص نمیده . ازبس با سوسک و شپش بزرگ شده . درطویله رو از داخل بستم . درسته کسی نمیومد ولی امنیتش بیشتربود .هرچند از بوی بد داشتم خفه می شدم ولی هیجان ولم نمی کرد . وسط طویله بزرگ ما یه میز چوبی بزرگ بود اونو بردم کنار همونجایی که آقا اسبه رو بسته بودیم .. اینجوری نمی شد . شوهرم یه تکونی به خودش می داد ولی این حیوون که آدم نبود هرچند شوهر بسیجی من یک حیوون بود .واقعا خاک تو سر توی اسب که تغییر ماهیتو از شوهرم یاد بگیری . اسبو گوشه دیوار پرس کرده بودم . کیر اسبو گرفته بودم توی دستم . دو وجب می شد اندازه کیرش . اولش مقاومت می کرد .. -خاک توسرت اسب ! لیاقتت همون کوس های گشاد بو گندوی هم جنساته .. ببین کوس سفید تپل برق انداخته .. اگرم توش آب بریزی دردسر واست درست نمیشه و اون وقت به جرم بار دار کردن زن شوهر دار اونم زن یک بسیجی سنگسارت نمی کنن . کیر اسبو گرفتم تو دستام اونو به سر کوس خودم می مالیدم و هم زمان با اون خودمو رو به جلو حرکت می دادم . چه حالی داشت جااااان . چقدر بهم مزه می داد .. کوسم خیلی خیس کرده بود . کیر اسب داشت آتیشم می داد . وااااایییییی تمام بدنم رفته بود زیر یک پوشش و لذت عجیب و بی سابقه . حس کرده بودم که ده تا مرد افتادن رو من و دارن منو می کنن . اون لحظه اگه ده تا مرد هم میومدن سراغم حاضر نبودم اونا رو جای این یه دونه اسب بذارم . سر یا کله کیر اسبو فرستادم توی کوسم . داشتم آتیش می گرفتم . این اگه منو نمی کرد من چه جوری می خواستم ارضا شم و آبم بیاد و به اصطلاح شهریها ارگاسم شم . ولی می تونستم . می تونستم . از جام پا شدم روبروی اسب قرار گرفتم . حالی به حالی شده بودم . به تمام جاهای بدنش دست کشیدم . زیر گوشش حرف زدم و همه جاشو بوسیدم . حتی کیرشو ساک زدم . اوخ داشتم خفه می شدم . هوس منو طوری کرده بود که لبای اسبو هم می بوسیدم . دوباره کیر اسبو گرفتم تو دستم . این بار زیر اون قرار داشتم . کمرم خسته شده بود ولی هوس منو از خود بی خود کرده بود جووووووون سر کیر اسب با چند سانت از تنه رفته بود تو کوسم . نمی دونستم اگه اسبه آبش بیاد بعدش چی میشه . شایدم اونم مثل شوهر بسیجی من بیحال شه و بعد از گاییدن من تا دقایقی دست از سرم ورداره . اوخخخخخ کاش می شد از همه جای کیر اسب استفاده کرد . حس کردم اگه خودمو به کیر اسب بمالم بهتر داغ میشم و ممکنه آبم بیاد . چون این کیر که توی کوسم برو نبود درحدی که مثل کیر یک مرد بخواد بره اون داخل رزمایش بده . دو دستی کیر اسبو نگه داشته خودمو از پهلو بهش می مالوندم . جااااااان اووووووفففففف ماااااماااااان جااااااان کوسسسسسم چقدر دارم حال می کنم .. واقعا از حال رفته بودم . ماده اسب اصلا خیالش نبود که شوهره داره بهش خیانت می کنه . کوسسسسم کوسسسسسم چقدر داغ کرده بود . حس کردم آبم داره می ریزه .. زیر پای اسب ولو شده بودم از حال رفته بودم . هیچوقت مجتبی بسیجی تا این حد بهم حال نداده بود . اسب انگاری داشت سر و صورت منو می لیسید . قیافه اش نشون می داد که ازم دلخوره و به من می گه خود خواه پس من چی ؟/؟ بهش گفتم عزیزم فدای اون کیرت شم بذار یه خورده کف این طویله چرت بزنم و حال کنم . چند دقیقه بعد با این که سیر شده بودم ولی کیرشو گرفته به کوسم مالیدم . چند سانت می کردمش تو کوسم . درد هم داشت یه خورده که رو به جلو حرکتش می دادم فکر می کردم الان کوسم پاره میشه .. کمی که سرعت کارو زیاد کردم اسبه تا می تونست خالی کرد جوووووون فدای آب کیرت . چقدر داغه می سوزونه .. نمی دونم حالا هیچی از اون آب تو کوسم رفت یا نه ولی بیشترش ریخت بیرون .. اسبه هم بیحال و هم سر حال شده بود . احساس سبکی می کردم . همچین آبشو خالی کرد که انگار مجتبی بسیجی ده بار آب ریخته باشه . خیلی آروم شده بودم . دیگه باید تکنیک های جدیدی یاد می گرفتم .. شب خوابم نمی برد . این کیر کلفت هم بد چیزیه . اگه مزه اش زیر زبون و زیر کوس یه زن بیفته دیگه یه عادتی میشه براش که حاضره زندگی مشترک و خونوادگیشو از دست بده ولی اون کیر یا کیر های کلفتو از دست نده . نصفه شبی راه افتادم طرف طویله . تا به این اسبه کوس نمی دادم خوابم نمی برد .با کمال تعجب دیدم برق روشنه و در طویله بازه .. واییییی بابا اون داخل بود خواستم برگردم که دیدم صدای آخ و واخ بابا میاد .. ای بابای خیانتکار نصفه شبی دست کدوم زنو گرفتی آوردی داری اونو تو طویله می کنی . صدای زن نمیومد .. نههههههه بابا کیرشو کرده بود تو کوس مادیان و چه با لذت داشت اونو می کرد . رفته بود بالای یه چهار پایه . پایه هاشم تو زمین محکم کرده بود . خیلی عالی میزان کرده بود . کیر بابا عظیم هم خیلی عظیم بود . سر انگشتی حساب کردم یک وجب می شد .نصف کیر آقا اسبه . نمی دونم مادیان کیر خیلی کلفت و خیلی دراز خورده چه جوری راضی شده بود کیر کلفت و دراز بابا رو تو کوس خودش قبول کنه . شاید واسه تنوع . مثل همون کارایی که بعضی خانومای ما می کنن . این اسب نر هم منو ارضا کرد هم خودشو . بابا چه جوری می خواد این مادیانو راضی کنه . تازه چه جوری بفهمه اون ارگاسم شده .. اصلا به من چه مربوطه . ماده اسب خودش شوهر داره بعدا سر حالش می کنه .. شوهره هم انگار خیالش نبود یعنی منم اگه برم زیر کیر یکی دیگه و شوهرم مجتبی بسیجی منو موقع کوس دادن ببینه همین بی غیرتی رو داره .. ؟/؟ به نظرم مرد مخصوصا یه مرد بسیجی اگه بی غیرتی خودشو نشون بده بهتره تا ادای مردای متعصبو در بیاره . بگذریم از این که اونا مثل شیطون زبون بازن . بابا عظیم کیرشو می کرد تو کوس گشاد اسب و اونو بیرون می کشید . داشتم به چهره اسبه نگاه می کردم ببینم آیا میشه از صورتش فهمید که داره کیف می کنه یا نه . اسب ساکت بود و گاهی یه تکونایی هم می خورد . ای بابا ای بابا .. خجالت نمی کشی کیرتو فرو می کنی تو کوس اسب . داشتم تو دلم متلک بارش می کردم که دیدم خودمم چند ساعت پیش داشتم به شوهر این اسبه کوس می دادم .. ای ای بابا همین کیرو می گیری فرو می کنی تو کوس مامان خجالت داره .. ولی مامان که حالا خیلی کم کار شده .. یه لحظه مامانو جای اون اسبه تصور کردم .. یعنی این مادیان شده نامادری من ؟/؟ با این حساب این اسبی هم که منو کرد میشه داماد پدرم یعنی مثل اون مجتبی بسیجی .. فقط این اسبه نمی تونه مثل مجتبی بسیجی بره لبنان و فلسطین بگه مرگ بر اسرائیل ..بیت المالو می برن اونجا تا فاتحه شو بخونن .. حالا مردم ما خودشون می خوان از گشنگی و گرونی بمیرن و به فقر و فحشا بیفتن به درک .. از کون اسبه چه آبی راه افتاده بود . یه لحظه فکر کردم آب کیر اسبه . ولی متوجه شدم این اسب بی کیره و با با عظیم با کیر عظیمش تو کوس اسب خالی کرده .. چه ناله ای هم می کرد و همش جان جان می گفت . خیلی دگرگون شده بودم . بابا خیلی آب داشت . یاد این افتادم که می گفتند بابا آب داد دیگه شعار ما نیست با با خون داد بابا جون داد ..دخترای بی تربیت کلاس ما بر وزن بابا خون داد یه چیز دیگه ای می گفتند زشته بگم می گفتند بابا از اونا داد . حالا مثل کتابای قدیم فرض کنیم حکایت بابای من شده بود بابا آب داد .. قبل از این که غافلگیر شدم رفتم تو اتاق خودم . حالم یه جوری شده بود . دلم می خواست دوباره برم زیر کیر اسب و باهاش حال کنم مخصوصا حالا که زنش یعنی خانوم اسبه بهش خیانت کرده بود . ولی وقتی که بابا رو با اون قیافه هوسناکش که رگ صورتش داشت می زد بیرون می دیدم لجم می گرفت .. چه کیری داشت بابا . همونو تو کوس مامان کرده بود و منو در آورده بود .. از کیر شوهرم مجتبی بسیجی هم دراز تر و کلفت تر بود .. یه نیشگون به خودم گرفته و شیطونو لعنت کردم .. عاطفه !عظیم پدرته .. فکر کیر اونو از سرت بیرون کن . مجتبی بسیجی شوهرته . این مرد با ایمان و با تقوی در جبهه های حق علیه باطل داره می جنگه .. تو کشور خودمون ازبس باطل کشته ومردم همه ایمانشون قویه قحطی باطل داریم رفته لبنان و سر مرزاسرائیل دنبال باطل می گرده . من چطور می تونم به این مرد خیانت کنم . حالا کیر اسبو فرو کردم تو کوسم اشکال نداره فردا پس فردا یه مجتهدی می تونه فتوا بده که عیبی نداره کیر اسب تو کوس زن خیانت حساب نمیشه از همون فتواهایی که سر میلیارد ها دلار چاپیده شدن بیت المال صادرکردن .. کوس دادن زن به یک اسبو هم میگن مصلحت نظام بوده .. یعنی بابا راضی میشه کیرشوتو کوس دختر ناز دردونه اش فرو کنه ؟/؟ بابا من کنیزتم ..میگن پدر می تونه بچه یا دخترشو هم بکشه حالا دو تا نقطه و دو تا دندونه از حرف ش کم شه چه اشکالی داره ؟/؟! وقتی دخترت با اون کوس تنگ و تپل و کون چاق و هیکل نازش هست تو میری به یه اسب کوس گشاد می چسبی ؟/؟ بااین حال از پدرم حساب می بردم ولی ترجیح دادم از اون تیپ های در جه یک یک شهری به خودم بگیرم . بااین حال صبح زود خواستم برم طویله که دیدم بابا هم اون نزدیکی هست . مثل من تیپ زده بود . انگاری می خواد بره سروعده با دوست دخترش .. منم خودم طوری لباس پوشیده بودم که انگاری دارم میرم به ملاقات دوست پسرم یا یه مهمونی .. -عاطفه حواست هست چه جوری پوشیدی ؟/؟ تو زن یک بسیجی هستی . الان یکی تو رو ببینه چی -بابا تو که محرم من هستی .. الان مثل روستاهای قدیم نیست که هرکی از دیوار کوتاه بغلی بپره بره تو خونه بغلی . بابا داشت پر و پاچه منو با نگاههای هیز خودش می خورد . خودمو واسش لوس کرده بهش چسبوندم . صورتشو بوسیدم . بغلش زدم . خیلی داغ شده بود .. -عاطفه نکن . من که شوهرت نیستم -بابا تو پدرمی من دوستت دارم . با موهای سینه اش بازی می کردم . . کیرش داخل شلوار طوری ورم کرده بود که پدر بیچاره ام خودشو خم کرده بود تا کیر شق شده شو نبینم -عاطفه برو بالا من می خوام به اسبا غذا بدم .. -بابا منم می خوام باهات بیام ..-دختر بوی بد می گیری -من یه عمره که تو این خونه بودم و با فضای اینجا آشنام .. هنوز وارد طویله نشده بودیم که پدر گفت دختر جلو نیا .. ولی دوتایی مون مات وایساده بودیم صحنه عشقبازی دو تا اسبو می دیدیم . زن و شوهر آشتی کرده بودند . ظاهرا مادیان فهمیده بود که کیر بابام به سایز کوسش نمی خونه و اون آقا اسبه هم فهمیده بود تنگی هم یه حد و اندازه ای داره .وکیر زنش بیشتر بهش حال میده . کیر چهل پنجاه سانتی اگه پنج شش سانتش بخواد بره داخل کوس براش فایده ای نداره و همون کوس گشاد خانوم اسبه براش یه دنیا می ارزه . چه صحنه باشکوهی بود ..ادامه دارد ................... نویسنده ......... ایرانی .
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  ویرایش شده توسط: aredadash   
مرد

 
کبوتر با کبوتر...۲

-دختر زشته -بابا تو چرا نگاه می کنی .. درجلو و پشت طویله هر دو رو باز کرده بودیم . بابا از در پشتی رفت بیرون طرف باغ و منم دنبالش .. حتما می خواست جق بزنه .. یا این که از حسادت این که دو تا اسبه به هم رجوع کردند رفته که غصه بخوره . -عاطفه برو دنبالم راه نیفت .. -بابا چت شده .. -رفتی شهر خیلی فرق کردی . تو رو مثلا شوهر دادم به یه بسیجی که ایمانت قوی تر شه -بابا تو به کی میگی .. -من یه مرد هستم . تازه رفته بودم به اونا غذا بدم . رسیده بودیم به یک فضایی که اون طرفش رودخونه بود و زمین ما هم آخرش بود . آفتاب رو چمن های سبز تابیده بود و منظره قشنگی بود که هوس منو چند برابر می کرد . آسمون یه لکه ابر هم نداشت . خنکی مطبوع با آفتاب ملایم جون می داد که خودمو بندازم بغل بابا .. کیر اسب دیگه منو بی پروا کرده بود . کی می خواست صبر کنه تا مجتبی بسیجی ما از سفر بر گرده ؟/؟ آخ که چقدر هوس کیر بابا رو کرده بودم . پدر ازم جلوتر بود . یه لحظه خودمو انداختم زمین .. دامن کوتاهم رفت بالا و پر و پاچه من بیشتر معلوم شد .. -اوخخخخخ بابا پام پام درد گرفت درد گرفت .. عظیم جون اومد بالا سرم . هر جا رو دست می زد می گفتم نه بالاتر .. تا این که رسید نزدیک شورتم -حیا هم حیاهای قدیم . دختر قبلا جلو باباش روسریشو بر نمی داشت .. -بابا جون قبلا کارهای حرام هم زیاد نبود . بیا و ببین شهر چه خبره . مادر و پسر .. پدر و دختر اوخ اوخ هرروز از این داستانها زیاد می شنویم . اگه بدونی تو شهر چه چیزا هم که مد نشده . خیلی از دخترا سگ نر تو خونه شون نگه می دارن باهاش حال می کنن . -عاطفه بس کن .. اصلا این مجتبی بسیجی مثل این که از راه به درت کرده -بابا اون که همش در حال مبارزه توی کشور های عربه .. همش دنبال مرغ همسایه می گرده و از امت واحده میگه و وحدت کلمه . چیکار به این کارا داره .. کیر عظیم رو می دیدم که داشت می ترکید . زیر لب داشت ورد می خوند . می دونم به سختی داشت تحمل می کرد . برای اون گاییدن اسب راحت تر بود تا دخترش . ولی واسه من یکی دیگه فرق نمی کرد . کیر اسبو که تحمل کرده بودم مال بابامو هم تحمل می کردم . همون کیری که منو درست کرده بود و دوباره باید می رفت تو کوسم . دستمو عمدا طوری که سهوا نشون بده زدم جلو شلوار بابا به کیر شقش .. -ببخشید بابا جون .. این دیگه چی بود . مثل این که مادر جون بهت خوب نمی رسه -دختر زبون دراز شدی ها . اون راه رفتنشو فراموش کرده -چیه بابا می خوای زن بگیری ؟/؟ -اون به خودم مربوطه .. ولی این چرا این جوریه .. صدای پرنده های صبحگاهی که بیشترشون بلبل بودند و دشت و دمن و رود خونه . این که هیچ مزاحمی سر راهمون سبز نمیشه هوسمو زیاد کرده بود . دستم رفته بود رو کیر بابا . بد جوری تابو شکنی کرده بودم . فکرشو نمی کردم . کیر اسب منو بی حیا کرده بود و صحنه ای که دیده بودم بابا با همه نیازش کیرشو فرو کرده بود توی کوس اسب .. چه جوری بدش نیومد ؟/؟! شاید برای اونم همون لذتی رو داشت که من برده بودم . ای کاش کاندوم میذاشت . -عاطفه نکن زشته .. زشته .. دختر پررو نباش . دامنو دادم بالاتر . سر بابا رو یه طرف خودم بر گردوندم . دیگه سست سست شده بود . شلوارشو کشیدم پایین و دستمو گذاشتم رو کیر کلفتش -عاطفه نههههه نهههههه .. -بابا به خاطر مامان و این که تو نری زن بگیریه .. -پادردت چی شد .. کجات درد می کرد دستشو گذاشت انتهای رون .. خیسی کوس من به اونجا هم رسیده بود . از روی شورت کوسمو چنگش گرفت و گفت واسه اینه که من زن نگیرم یا خودتم خارش داری /؟ -آههههههه عظیم جون . پدر جون .. اون دو تا حیوونو که دیدم شیطون رفت تو جلدم .. خودمو واسش لوس کرده و گفتم نگو نمی خوای نگو که هوس نداری .. ببین داره می ترکه . شرم خاصی رو تو چهره بابا می دیدم . شبنم همه جا رو خیس کرده بود . رفتیم رو یه قسمت از چمن که سبزه هاش خشک تر بود و آفتاب بیشتری روش تابیده بود و خودمونو به آفتاب ملایم سپردیم . دامنمو در آوردم و دمر افتادم زمین . بابا من الان روم به تو نیست . می دونم خجالت می کشی و شرم و حیای خاصی داری نگام نکن . منم تو رو نمی بینم . هر کاری دوست داری بکن .. -بابا گذاشتم شورتمو دیگه خودت بکشی پایین . من دیگه نمی بینمت سرمو گذاشتم طرف رود خونه . تا دوردستها خونه ای نبود . سه طرف ما هم درخت و چمن بود و روبرو مون رود خونه بود و زمینهای اطراف .. نکنه بابا منو بگیره زیر مشت و لگد .. خیلی هوس داشتم . کاش اون شورت توری خودمو که کون سفید و گنده مو نشون می داد درش می آوردم . با این حال یه حرکتایی به کونم داده تا بابا تحریک شه .. بابای خوش تیپ و چهار شونه و کیر کلفت من .. -دستشو گذاشته بود رو شورتم قلبم به شدت می زد . نکنه منو بزنه .. وقتی اوف اوف کردنای بابا رو شنیدم حس کردم دیگه کیرش رفته تو کوسم . یعنی رفته حساب کردم . حس بی خودی هم نبود . عین مرغ و خروس کارشو کرد با حرص شورتمو کشید پایین .. چه کیفی داشت . تا به خودم بیام و ببینم کجای کارم حس کردم یه چیزی تو مایه های کیر اسب رفته تو کوسم . بابا کف دو تا دست پهنشو گذاشته بود رو کونم و کیرشو تا ته گذاشت تو کوسم .-آخ بابا باااابااااا چقدر کلفته کوسمو پاره کردی اوففف اوووففففف جاااااان جااااان کیر بابا رو .. بزن بزن -خودت خواستی عاطفه خودت خواستی -بابا تو نمی خوای ؟/؟ تو نمی خواستی کیرتو بکنی تو کوس دختر تپل و خوشگلت ؟/؟ در حالی که کف دو تا دستشو رو قاچای کونم می گردوند گفت چرا چرا باشه باشه منم می خواستم منم می خوام .. چیکار کنم مادرت نمی تونه بهم برسه .. ..-پدر جونم عظیم جون کیرت چقدر عظیمه .. -از مال شوهرتم کلفت تره ؟/؟ -آره بابا جون کیر تو رو عشق است .. دلم می خواست تو مزرعه و چمن و لابه لای درختا بدوم و اون منو بخوابونه و دوباره کیرشو بکنه تو کوسم . کوسم خیس خیس بود . داغ بودم . هوس داشتم . دلم می خواست آبم زودتر خالی شه .. واییییییی نهههههه بابایی با فشار چند تا ضربه دیگه به کوسم زد و در حالی که منو رو به جلو حرکت می داد آبشو توی کوسم خالی کرد . عجب کار خطر ناکی هم کرده بود .. اگه بچه ام شه چیکار کنم .. باز خوبه که شوهر الاغ ما فقط سه چهار روزه که رفته جهاد . می تونستم بگم قبل از رفتن بابا شدی . هرچند که بسیجی ها با همه زرنگی خودشون از هر کوس خلی کوس خل ترن . چون اگه کوس خل نبودن دیگه بسیجی نمی شدند که نود و پنج درصد ملت خوار مادرشونو حواله کیر خر و اسب کنن . -پدر خیلی زود آبتو آوردی تا آب منو نیاری من ول کنت نیستم . -دختر این کیر کره خورده ومال روغن نباتی نیست . بازم شق و کلفته . این بار طوری به گاییدنش ادامه داد و منم اول صبحی فریاد می زدم که جلو دهنمو داشت . درست رفته بودیم نوک بلندی و اگه پرت می شدیم و چیزیمون نمی شد کنار رود خونه به زمین میفتادیم . -وووویییی بابابابا بکن بکن .. آبم داره میاد .. داشتم فکر می کردم چطور بابا کوس اسبو گاییده دیر تر خیس کرده ولی تو کوس من یه دقیقه ای آب ریخته که خودم حلش کردم آخه عاطفه چقدر تو خنگی کوس تو تنگه بابا تحملشو نداشته . دستامو حلقه زدم دور درخت و محکم فشارش می گرفتم -آخ بابا جونم آبمو بیار بیار .. -دستاشو به سینه هام رسونده بود و فشارشون می گرفت من دیگه خیالم نبود . تمام این درد های شیرین رو به لذت لحظه اومدن آب کوسم تحمل می کردم .. -وووووییییی واااااییییی بابا بابا ریخت آبم ریخت جووون جوووون .. با جفت دستاش منو سرپا م کرد یا بهتره بگم بلندم کرد و بهم گفت درختو داشته باش . ایستادم و درختو بغل کردم . نمی دونستم می خواد چیکار کنه . سرمو بر گردوندم .. -نههه بابا نهههه بابا کون نه . کیر تو منو جرم میده . کونمو از وسط به دو نیم می کنه .. -جور مادرتو باید بکشی .. -بابا من اسب نیستم . کوس و کون اسبو ندارم -عزیزم کیر منم که کیر اسب نیست -بابا کیر تو کیر اسبه کوس من کوس سگه .. -ساکت شو توله سگ بازی در نیار . سرمو که بر گردونده بودم لباشو گذاشت رو لبام . کونمو همچین فشاری گرفت که می خواستم لبامو از رو لباش بر دارم و جیغ بکشم که نذاشت . محکم درختو نگه داشتم .. چند تا پرنده که بالا سرمون بودند از ترس فرار کردند . -عجب کونی کردی عاطفه ..-بابا تو که بد چش نبودی .. -از حالا به بعد هستم . یادت باشه اینجا یه خورده سرده خونه که رفتیم باید بریم یه جای گرم .. -بابا کونم کونم .. زود باش داره جر می خوره . خشک کردی اون داخل -نگو که اون بسیجی بد نفس تا حالا کونتو نکرده . -بابا کیر خودتو با کیر اون می سنجی ؟/؟ این همه خواستگار قحط بود منو دادی به یه بسیجی -می خواستم از اسمش استفاده کنم پارتی ما بشه -بابا شخصیت واسه ما نموند . اینا فقط زبون بازی بلدن . یک بسیجی اگه تقوی هم داشته باشه از اونجایی که فکرش فرهنگش فاسده ننگ جامعه هست . یک بسیجی که نباید یزیدی باشه . -دخترم خونتو کثیف نکن حالا که زیر کیر باباتی حال کن . می دونستم که تو باید هوامو داشته باشی .. -جوووون چه کمری ! چه هیکلی . دستاشو گذاشته بود روی رون پام و از پشت زانو تا به کونمو می مالوند .. -بابا بابا کوسمو دوباره خارشش آوردی .. -صبر کن دختر عجله نکن کونتو که خوب کردم و سیر شدم دوباره میام رو کوست . سوراخ کونم دیگه داشت به کیرش عادت می کرد . وقتی پشت پاهامو می مالید و دستشو می کشید رو کوسم یواش یواش داشتم به کیر تو کونم عادت می کردم .. -بااااباااااا -جان دل بابا چیه دختر گلم .. خودمو واسش لوس کرده و گفتم تو که بازم زود آبتو آوردی -خودت درد درد می کردی وگرنه کونتو اگه تا صبح بگام سیر نمیشم .. -تازه داشتم عادت می کردم . دوباره شروع کرد به بوسیدن لبا و صورتم . -عاطفه جون من و تو تازه همدیگه رو پیدا کردیم .. آب کیر بابا از دو طرف پاهام در حال ریختن به طرف پایین بود . دیگه دوتایی مون از هم خجالت نمی کشیدیم پدرو انداختم رو زمین . روچمنهای نرم . می دونستم یه خورده سردش میشه ولی آفتاب گرممون کرده بود . خودمو انداختم روش . حالا دیگه من سکان دار بودم . -بابا چه کیری داری . هنوزم درشته با این که دو دفعه ریختی تو سوراخم .. -تو از همین تخمی دیگه این همه هوس داری . دوتایی مون چش تو چش شده بودیم . انگار نه انگار بیشتر از بیست و خوردی سال یه حجب و حیای خاصی بین ما بوده .. هر جوری که دوست داشتم خودمو روی کیر بابا می گردوندم . دیگه درب و داغونش کرده بودم ولی هوس همچنان از سر و روش می بارید . سینه هامو میک می زد . منم خودمو مینداختم روش . .. بالا سرمون رو درخت دو تا کبوتر سفید معلوم نبود از کجا اومدن اونجا که داشتند همو می بوسیدند .. چند قدم اون طرف تر یه خروس افتاده بود رو مرغ .. حالا دیگه بی خیال به این صحنه نگاه می کردم . -بابا چقدر سکس تو این هوای ملایم و طبیعت زیبا و کنار رود خونه مزه میده -من تو خونه هم دوست دارم -اونجا هم بهت میدم بابا . کونمو بمال .. بابا دوستت دارم . مغز کوسمو به مغز کیرش فشار می دادم حس کردم کوسم حالا دیگه روونتر شده . پدر می دونست باهام چیکار کنه . شاید یه شباهتهایی بین من و مامانم بود که اون قلق منو داشت . با شستش روی کوس منو می مالید . -بابا لب لب .. ..داره میاد .. کوسمو بمال .. بمال .. لبامو سپردم به لب بابا تا خوب میکش بزنه . دیگه میک زده شدن کوسمو گذاشته بودم برای خونه . -ولم نکن . عظیم جون .. عاطفه فدای عاطفه عظیم جون .. بمال کوسمو بمال بابا جون با احساسم .. وقتی داشتم ارضا می شدم یه آرامش خاصی بهم دست داده بود که دوست داشتم همونجا رو کیر بابا عظیم ولو شم . وقتی رو بابا دراز شدم اون سنگینی منو تحمل کرد . .. دقایقی بعد خودمونو مرتب کرده و به سمت خونه رفتیم -عاطفه عجب کاری کردیما -پشیمونی بابا ؟/؟ -توچی ؟/؟ منو می بخشی ؟/؟ -به یه شرط -چه شرطی عاطفه -به این شرط که همیشه از این کارا بکنیم .. اون دو تا کبوترو دیدیم که چند متر اون طرف تر بازم داشتن همو می بوسیدند -چه حکمتیه عاطفه .. اسب با اسب .. خروس با مرغ .. کبوتر با کبوتر .. -عاطفه باباباش .. من و بابا عظیم دوتایی مون داشتیم از خنده روده بر می شدیم -ولی بابا عظیم بریم که دوباره حشری شدم -من از تو بدتر -آره بابا عظیم بریم که کبوتر با کبوتر باز با باز ..... پایان .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
صیغه بکن ! گناه نکن !

من تنها فرزند خونواده بودم . بابام آخوند بود و مامانم ازاون زنای مذهبی و محجبه که خیلی هم وسواس بود . نمی دونم چی شد که دیگه مامانم نتونست بچه بیاره . واسه همین خیلی بهم علاقه داشت . هوامو داشت . وقتی که به سن بلوغ رسیدم توی جیب و توی اتاقم دعا و چاقو و انواع و اقسام زبون بند ها و چشم زخم ها میذاشت که از ما بهترا بهم آسیبی نرسونن . آخه خیلی هم خوش تیپ و خوشگل بودم و چهره ام بیشتر به دخترا می خورد . نگرانی مامان بیشتر از این بود که نکنه دوستان ناباب منو از راه به در کنند . واسه همین بیشتر ترجیح می داد که دوستام از افرادی مذهبی و برادرای بسیجی باشند . این بسیجی ها خودشون از اون مادر قحبه ها بوده من چشم دیدنشونو نداشتم . چند تا دوست قالتاق مثل خودم گرفته و بهشون یاد دادم که یه ته ریشی بذارن و دگمه های پیرهنشونو تا بالا ببندن و حرفا رو پخته اداکنن . به اصطلاح سر مادرم شیره بمالن . در هر حال خونه هم دوره میذاشتیم و مامان بیچاره فکر می کرد جلسات مذهبی داریم . نمی دونم کدوم خدا پدر آمرزیده بود که بهش گفت که بچه ات رو باید یه سری آموزشهایی بدی که از نظر فکری ورفتاری وقتی یه زنو می بینه دست و پاشو گم نکنه . از طرفی هم معلوم نبود کجا خونده بود که در صدر اسلام پسرای بالغ در سن پونزده سالگی ازدواج می کردند و من که حالا سنم شده 17 یه خورده دیر شده . بااین که خیلی هم هوس داشتم ودوست داشتم که یه رابطه سکسی قوی داشته باشم که نیاز هامو تامین کنه ولی از پیشنهاد های مامان زبیده خوشم نمیومد . چند تا دختر معرفی کرد که مثلا اونو واسم عقد کنند .. آخ آخ از اونایی بودند که تا حالا خروس هم اونا رو ندیده بود . وقتی اونا رو توی چادر سیاه دیده بودم که حتی دماغشون هم معلوم نبود ترس برم داشته بود .-مامان اینا که به شرط چاقو نیستن . من زن می خوام چیکار کنم -پسرم زود ازدواج کردن آدمو از گناه دور نگه می داره و تو باید خوب حواست جفت باشه . این از سنت پیامبران و امامان ماست -مادر زمانه فرق می کرد .. به هر مصیبتی بود خودمو از شر این دخترای فولاد زره خلاص کردم تا این که یه روز واسه این که موقع جلق زدن گند کاری نکنم یه کاندوم رو کیرم کشیدم و با تصور این که دارم یه زنی رو میگام آبمو تو کاندوم خالی کردم . اونو هم انداختم داخل سطل آشغال آشپز خونه ومعلوم نبود مادرم اونو چه جوری گیر آورده . . اون خیلی رک بود و حرفاشو خیلی راحت بهم می زد . یه دستکش گذاشت دستش و از داخل سطل اونو بیرون کشید . رنگم پریده بود .. -وحید .. این چیه .. گناه کبیره .. این قدر راحت داری آتش دوزخو به جان می خری ؟/؟ -مامان زشته . این کارا چیه -من نمی تونم ببینم پسرم عذاب بکشه و گناه کنه . -مادر جون اون جوری که فکر می کنین نیست . -پسرم استمنا یا همان خود ارضایی از گناهان کبیره هست . -مادر من اینو موقع خواب به عنوان سرکش یک متکا گذاشتم روی اونجام که اگه در خواب محتلم شدم لباسم کثیف نشه . آخه من خجالت می کشم از شما . کیرمو به متکا و کاندوم را به سرکش متکا تشبیه کرده بودم .. -وحید من روی تو حساب می کردم . تو الان یک گناه کبیره کردی و به خاطر همین گناه یک دروغ هم گفتی . همچین دادی کشیدم که مامانم ازم دلخور شد -وحید اینم سومین گناه . من ازت انتظار نداشتم که با مادرت این طور بد بر خورد کنی . می دونی در شرع اسلام چقدر در مورد رعایت احترام پدر و مادر سفارش شده ؟/؟من خودم دیدم که تو تازه اینو گذاشتی داخل سطل و موادش تازه هم هست .. از خجالت سرخ شدم و دروغ چهارم رو دیگه نگفتم . نگرانی زبیده جونو زیادش کرده بودم . اون دلش می خواست یه جورایی سلطه خودشو بهم نشون بده و از وقتی که جلق زده بودم بیشتر می ترسید . یکی از این روزا که با اتوبوس می رفتیم قم تا یه سیاحتی و زیارتی بکنیم طوری شد که اون مجبور شد کنار یه زنی بشینه که از نظر حجاب وضع درست و درمونی نداشت منتها از نظر سنی یه چیزی در حد و اندازه های خودش بود . ولی خیلی هم خوشگل بود .من کنار یه پیر مرده در ردیف پشت سرشون نشسته بودم . اون پیر مردکه همش چرت می زد . ولی اون زنه خوشگله که خیلی فانتزی و سکسی نشون می داد ظاهرا بیوه بود . اون و مامان خیلی گرم گرفته بودند . مامان مرتب از این می گفت که یک زن وقتی شوهر نداره ممکنه به گناه کشیده شه و این باعث از بین رفتن دینش میشه . اون زنه هم که می دونستم حرفای مامانو پشم کوسش هم حساب نمی کنه چون همش لبخند می زد . البته اون قمی بود و داشت می رفت خونه شون . طوری گرم گرفته بودند که آدم فکر می کرد اینا یار دبستانی هستن . حتی همراه ما تا نزدیکای حرم اومد . یه نگاههای خاصی بین ما رد و بدل می شد . کیرم توی شلوار ورم کرده بود . هم مامان و هم اون خانومه که اسمش بود ویدا متوجه این موضوع شده بودند ولی خب نمی شد به روم آورد . بااین که تا اون زمان بیشتر از دو تا جنده نکرده بودم ولی نگاه این خانومه نشون می داد که اونم بد جوری هوس داره . از طرفی اینو هم می دونستم که ویدا عاشق جمال مامان نیست که تا اینجا باهاش اومده و حتی ازمون دعوت کرده که بریم خونه شون . مامان گفت در صورتی این دعوتو می پذیره که اونم وقتی رسید تهرون بیاد خونه مون .. --به یه شرط میام که خودم باشم . یعنی با ترکیب آزاد و سکسی و کم حجابی . یه وقت نگین شوهرم روحانیه و خوب نیست و از این حرفا .. -البته ویدا جان دین آدم کامل نمیشه مگر این که امر به معروف و نهی از منکر صورت بگیره . من وظیفه خودمو انجام میدم خواه تو پند گیر خواه ملال . ولی آزادی . مهمان جبیب خداست .. ناهار ما رو برد خونه شون . یه روز جمعه بود . عجب خونه ای . همه جا بوی عطر و هوس می داد . من و ویدا نگاههای بیشتری رو با هم رد و بدل می کردیم . بااین که وقت نداشتیم زیاد توی قم بمونیم ولی مامان که اخلاق منو می دونست که بعد ار ظهر ها باید بخوابم بهم گفت که برم و اتاق بغلی بخوابم . طوری با ویدا خودمونی شده بود که انگار اونجا رو خونه خودش می دونست . من باید سر در می آوردم که علت این که مامان از این زن بد حجاب و سکسی خوشش اومده چیه و چی تو کله اش می گذره .. در اتاقو بسته و تنمو بهش چسبوندم و و خوب فالگوش وایسادم .. چقدرهم بلند حرف می زدند . مامان خوب بلد بود چه جوری موضوع رو به جاهای حساس بکشونه . در این مورد می گفت که تو یه زن جوونی و اگه یه مرد نتونه نیاز های جنسی تو رو تامین کنه این کمبود ها یه مشکلاتی رو ایجاد می کنه . یه سری روایت هم می آورد و مخ ویدا جونو به کار می گرفت . البته اونم از اون هفت خط ها بود . صحبتو به من کشونده بودند . کارو به جایی رسونده بود که می خواست من و ویدا رو با هم جور کنه . تازه خودشم بر امورات نظارت داشته باشه .. این پیشنهاد رو هم داده بود واسه این که گناه در نیاد ما به هم صیغه شیم .. این شیوه مامان بیشتر با عقل جور در میومد . چون من در یکی از داستانهای سکسی خونده بودم که یه مامان با ایمان و تقوایی واسه پسرش از این قدمها بر داشت ولی صحبت از شیوه شرعی نبود . -زبیده جون من هر چی شما بگین قبول دارم ولی از صیغه شدن خوشم نمیاد . همون که من و وحید بریم با هم باشیم نشون میده که این خواست قلبی ماست .. مامان با اکراه کوتاه اومد ولی گفت شما با یه لفظ فارسی هم که شده باید قبولی خودتونو اعلام کنین . -خب زبیده جون به نظر تو خود وحید با این امر که با یه زن چهل و خوردی که هم سن مامانشه طرف شه موافقت داره ؟/؟ -اولا شما خیلی خوش اندام و خوشگل هستین و خیلی کمتر از سنتون نشون میدین . و من می دونم که اونم دلش می خواد . من باهاش حرف می زنم . از طرفی من اوایل باید نظارت داشته باشم و بدونم که پسرم تا چه حد می تونه در این امور مهارت پیدا کنه . -من با نظارتش و این که تو می خوای تعلیم بدی کاری ندارم . این که می خوای شاهد کار ما باشی حرفی ندارم . باید دید که خود وحید چی میگه . ولی من با صیغه رسمی و محضری و عربی خوندن مخالفم . صیغه رو باید فارسی و بین خودمون اجرا کنیم . از طرفی هم باید قول بدی هر وقت وحید خان ردیف شد یک سکس هم خودمون اون جایی که دلمون می خواد داشته باشیم . -هرچی تو بگی ولی می دونستم مامان منو به این سادگیها به دست ویدا نمیده که دور از چشمان او با هم سکس کنیم . فوری رفتم سرجای خودم دراز کشیدم ..هرچند بی اجازه وارد نمی شدند . در هر حال وقتی که ویدا اومد و خواست یه جوری قلق منو بگیره من درجا گفتم ویدا خانوم من خودم همه چی رو شنیدم و کاملا موافقم و در جا اونو به خودم چسبوندم . اول دست و پا می زد و بعد با من هماهنگ شد -پسر اصلا بهت نمیاد بچه آخوند یاشی ولی باید یه مدتی به ساز مامانت برقصیم .. قرار بر این شد که هفته بعد پنجشنبه و جمعه ای رو که پدرم برای یه کار تبلیغاتی می خواست بره به شهرستان بیاد خونه ما و اون جوری که مامان می خواد بر نامه رو جور کنیم .درهر حال پنجشنبه شد و ویدا اومد . اون شب قبل از اجرای بر نامه مامانم و ویدا مدتی رو با هم حرف زدند . بعد اول نشستیم دعای کمیل خوندیم و دعا به جان اونایی کردیم که امنیت و رفاه و ارزونی رو در این مملکت فراهم کردند . البته این دعا رو مامان کرد . من ساکت بودم و ملاحظه هر دو رو می کردم و حرف نمی زدم تو دلم می گفتم کون لق همه شون کرده من الان می خوام کوس بکنم چیکار به این کارا دارم . ویدا هم که همش فحش می داد و می گفت خدا به زمین گرمشون بزنه . مامان هم عصبانی شده بود ولی از اون جایی که آموزش پسرش در میون بود ساکت شد . بعد از مراسم دشمن شکن دعای شب جمعه ویدا رفت خودشو ردیف کرد . یه بلوز دامن لاله زنبوری تنش کرد که پوست تنشو اون شورت و سوتینشو به خوبی نشون می داد . به رنگ آسمانی و خیلی ملایم .. زبونم بند اومده بود . اززمین تا آسمون با اون قیافه قبلی خودش فرق می کرد -مامان این چیه من دارم شاخ در میارم .. واسه این که پاچه خواری کرده باشم گفتم من و این الان نامحرم نیستیم ؟/؟ -پسر پیش قاضی و معلق بازی ؟/؟ از اون موقع که اون چیزو انداختی تو سطل آشغال دیگه حنات واسم رنگی نداره . برای همین سعی کردم از راه اصولی تربیتت کنم .. تودلم گفت جوووووون مامان اگه این جور شد هر وقت کم آوردم پیش چشات جق می زنم . -وحید تو تا حالا که باهاش حرف می زدی حرف زدن هم حرام بود چون اون نامحرمه ولی از الان به بعد باید اونو شرعی کنین . -مامان مسئله شرعی رو من و ویدا جون حلش می کنیم .. اوخ که عجب هیکلی داشت این ویدای نازمن . کونش با یه شورت لاله زنبوری بهم چشمک می زد .. -مامان نمیشه من و ویدا جون خودمون دو نفری مشغول شیم اون آموزشهای لازمو به من بده -وحید جان آدم که اسیر هوس و احساساتش بشه دیگه خوب نمی تونه درس بده -اگه رو درس دادن تاثیر میذاره رو درس گرفتن هم اثر میذاره .. یعنی منم نمی تونم یاد بگیرم . تازه از نظر شرعی گناه نداره تو حضور داشته باشی ؟/؟ -عزیز دلم من بد تو رو که نمی خوام . من مادرتم محرم تو هستم . محرم این ویدا جونم هستم . از نظر شرعی هیچ مانعی نداره . از هر مرجع عالیقدر جنت مکان خلد آشیان هم بپرسی حرف منو تایید می کنه ..-پس چرا ما تا حالا نشنیدیم این مدلی یاد بدن ..-عرف جامعه اجازه نمیده وگرنه از نظر شرعی مانعی نداره .. -ویداجان بذار من خودم سرشونه این بلوزتو کج کنم . کاش یه خورده آزاد تر می پوشیدی .. -وحید جان اول باید یه چیزایی رو واست روشن کنم . -مامانو کشیدم یه گوشه ای و بهش گفتم مامان دلم می خواد تنهایی باهاش باشم . -پسرم مادرت بد تو رو نمی خواد . الکی نیست که میگن بهشت زیر پای مادران است . گر صبر کنی زغوره حلوا سازی . به موقعش من می دونم چیکار کنم . من خودم همه این چیزایی رو که مامان می خواست بهم یاد بده می دونستم . کلی داستان تکراری در این مورد در سایتهای سکسی خونده بودم که زن عمو به پسره یاد میده مامان به پسرش یاد میده .. خواهر به برادرش میگه دیگه این چیزا برام خسته کننده و قدیمی شده بود و می دونم اگه یه روزی بخوام این قسمت از ماجرای خودمو برای یکی تعریف کنم حوصله اونو هم سر می برم ولی مامان می گفت باید حتما آموزش رو بدم دلم طاقت نمی گیره . تازه من مثلا چشم و گوش بسته بودم . دونستن این چیزا مثل جلق زدن نبود که بگم شانسی و غریزی یاد گرفتم . درهر حال مامان خودش ویدا جونو لخت کرد و منو هم همین طور . دست میذاشت رو سینه اش.. اول یه کمی سختم بود ولی درهر حال مادرم بود و دلسوز . زن با ایمان و بسیار متعصب و محجبه و سختگیری که دوست نداشت پسرش به گناه آلوده شه . -وحید جان الان من به نوک سینه های ویدا جون دست زدم اون سیخ وایساده . نشون میده که خوشش اومده . درواقع این کار توست .. ویدا : زبیده خانوم اگه میشه به منم آموزش بده .. مامان یه اخمی کرد و ویدا حرفی نزد . -وحید جان با دستات تمام بدن زنتو نوازش می کنی .. رفت روی کوس ویدا و گفت به این قسمت می گن فرج .. -زبیده جون اسلامی حرف نزن الان خود ملاها که بالا منبر میرن به این چیزا میگن کوس حالا تو کوتاه بیا .. مامان یه لحظه حواسش نبود و گفت ویدا چی داری میگی ما رو کوس گیر آوردی ها .. فوری لبشو گاز گرفت که چرا این مدل لاتی حرف زده . -وحید جان سرتو دولا کن . انگشتشو گذاشت رو کوس ویدا و شروع کرد به تو ضیح دادن .. خسته شده بودم . کیرم مثل یک سگ زنجیری می خواست بپره رو کوس ویدا -مامان من همه این چیزا رو می دونم -چه غلطا ! مگه تو از این کارا هم کردی ؟/؟ در اینجا ویدا هم که حس حسادتش گل کرده بود گفت وحید یعنی تو ... آره ؟/؟ من فکر می کردم برات تازگی دارم و تو به هیجان میای . اگه اینه بگو من بهت کوس ندم . -مامان یه کاری بکن .. -وحید عزیزم تا حالا هم گناه می کردین شما دو نفر ولی باید به هم محرم شین . یه بوسه ای بر پیشونی ویدا داده و از دلش در آوردم .-زبیده جون من و وحید درست می کنیم . مهم رضایت قلبه . حالا چه می خواد عربی باشه چه انگلیسی چه فارسی . شما کجا خوندین که صیغه باید عربی باشه ؟/؟ یعنی به عربی خونده شه ؟/؟ مامان به مغزش فشار آورد و چیزی یادش نیومد . .. منم شروع کردم به خطبه خونی .. بانو ویدا فلانی آیا با دخول کیر بنده به کوس خودتان موافقید -به کوری ضد فارسی زبانان بله . موافقم . -حالا من خودم و تو را زن و شوهر اعلام می کنم .. -وحید جان نه مدت معلوم کردی نه مهریه .. -مادر جون مدت تا اطلاع ثانوی و توافقیه و مهریه هم نمی خواد .. شردرست نکن واسه ما .. -خب عزیزم حالا کف دستتو بکش رو کوس این خانوم با چند حرکت یه نم و خیسی پس میده که هوس زنو نشون میده . من تا کف دستو گذاشتم رو کوس ویدا تمام دستم خیس شده بود -مامان جون شب عروسی یکی این عروس و دو مادو دست به دست میده . البته اونا اون موقع لباس تنشونه . حالا شما یه جوری مهر تایید بر پیوند من و ویدا جون بزنین . مامان فوری دستشو گذاشت رو کیر من و محکم اونو گرفت و به کوس ویدا جون نزدیک کرد .-مادر جون کلنگشو هم خودت بزن . تو بزرگتری احترامت واجبه . مامان لذت می برد از این که بهش شخصیت دادم . واقعا چه مامان خوبی داشتم و دارم . اگه بچه بی تربیتی بودم می گفتم چه مامان مذهبی کوس خلی دارم ولی نمی تونم توهین کنم و این حرفو بزنم . چقدر داغ و خیس بود این کوس ویدا جون . دست مامان که دور کیرم بود آبم داشت میومد و همین طور هم شد . البته من اصلا به فکر جسارت به مامان نبودم .. اون تا رفت این پیوند رو ثبت کنه کیرم که نوکش به نوک کوس ویدا چسبیده بود خالی کرد و روی کوس و کف دست مادرو خیس کرد .. -آخ .. بچه تو نجسمون کردی .. شما شروع نکنین تا من فتیله افتتاح رو بکشم . دستم نجس شده برم آب بکشم بیام .. مامان قاطی کرده بود . یادش رفته بود که کیر منم نجس شده .. رفت و برگشت و کیر منو فرستاد داخل کوس ویدا جون .. اونم خوب بلد بود چیکار کنه -آخخخخخخ وحید وحید جون .. کوسسسسم کوسسسسسم یواش تر یواش تر خواهش می کنم . کوسم تنگه . جر می خوره .. مامان سرشو خم کرد و گفت ویدا خانوم این که اندازه دروازه غاره .. -مامان اندازه اش مناسبه . نه تنگه نه گشاد .. -وحید تو از کجا می دونی مگه قبلا کاری صورت دادی ؟/؟ -زبیده خانوم پسرت از اون شیطوناست خیلی ها رو آب بندی کرده . بهتره بری هوای حاج آقا رو داشته باشی . -ویدا خانوم هوای وحیدو داشته باش که خوب آب بندی شه -فعلا که اون می خواد که منو ببنده به آب . -یادت باشه هر جا که اون دوست داره و می خواد باید در اختیارش باشی . تا وقتی هم که تو خونه منی باید لخت جلوم باشی سر میز ناهار .. شام و آشپز خونه و... هروقت هم که وحید خواست باهات حال کنه باید بهش اجازه بدی -ببینم زبیده خانوم تو حموم هم باید لخت باشم ؟/؟ -حالا منو دست میندازی ؟/؟ -به خاظر عشقی که به وحید جون دارم قبول می کنم ولی مادر شوهر به عروسش همچین چیزایی نمیگه -فراموش نکن که منم همون مادرشوهرت میشم . شما با هم عقدتون رو تو آسمونا بستین .. .. این مامان راستی راستی یه چیزیش می شد . من و ویدا یه چشمکی به هم زدیم و می دونستیم که بعدا می تونیم با هم خلوت هم بکنیم . ویدا مخصوصا یه کارایی می کرد که بیشتر جلب توجه کنه . یه سکس کوتاه کردیم و گذاشتیم بقیه رو بعد از غذا . دور یه میز نشستیم . مامان روبرومون نشست . اون خب تنش لباس بود ولی ما دوتایی مون لخت لخت بودیم . مامان به دیدن هیکل لخت ما لذت می برد . -همدیگه رو خوب بغل بزنین تا به دیدن شما کیف کنم و غذا بیشتر بهم بچسبه -زبیده خانوم بپایین که سرفه تون نگیره . آخه ما اگه همدیگه رو بغل بزنیم چه جوری غذا بخوریم . -مبادا خودتونو سیر کنین . با شکم پر سکس کار خوبی نیست .. واییییی یادم رفته بود .. الان برم از کشوی حاج آقا چند تا کاندوم بیارم -زحمت نکشین من بار دار نمیشم واسه همین بود شوهرم طلاقم داد .. جاااااااان اینو که شنیدم دیگه حالم جا اومد . جیگرم جلا گرفت . کیرم همون زیر میز دراز شد . ناهار سبکی خوردیم و دیدیم مامان داره راه میفته باهامون بیاد تو رختخواب -مادر جون یه آزاد باش بهمون نمیدی .. -عزیز دلم من هنوز سیر سیر نددیدم که پسرم چطور فعالیت می کنه . می خوام لذت ببرم از این که بزرگ شده . -مامان منظورت اینه که از بزرگ شدن من لذت ببری یا از بزرگ شدن کیرم ؟/؟ کیرمم تو دستم گرفته و به طرف بالا پایین حرکتش میدم . -پسر ادبو رعایت کن . حالا زن بردی ما رو فراموش کردی ؟/؟ ببینم به بابا که نمیگیم . -نه حرفشم نمی زنیم -زبیده جون اشکال نداره که زن یه چیزی رو از شوهرش قایم کنه ؟/؟ -اگه مصلحت یا تقیه ای باشه ایرادی نداره . ویدا از اون زنای سکسی اهل حال بود و خیلی هم شیطون . می دونست چه جوری حال بده و حال بگیره . به من که همش حال می داد ولی گاهی حال مامانو می گرفت . خونه ما که نوار و سی دی ترانه نبود ولی اون موبایلشو روشن کرد و با همون تن لخت و آهنگ می رقصید . -ویدا جان این رقص ها حرامه خوب نیست . بد آموزی داره . هرچند واسه شوهر رقصیدن اشکالی نداره ولی این لهو و لعبی که راه انداختی ... اما ویدا گوشش به این حرفا بدهکار نبود .. منم راه می رفتم و هی تو کوس و کون ویدا جونم انگشت می کردم . واسه این که مامان همراه ما تا اتاق خوابمون نیاد وقتی که مامان توی آشپز خونه داشت ظرف می شست همون کفه آشپز خونه کونشو از وسط باز کرده و کردم توی کون ویداسکسی خوشگلم -آخخخخخ کونم . جر خوردم -واییییی پسرم وحید جون چیکار می کنی کراهت داره حرامه .. ویدا چرا چیزی بهش نمیگی .. تا فرج یا کوس هست از عقب که نمی کنن . چرا این چیزا رو بهش آموزش نمیدی . ولی من همچین به کون ویدا چنگ انداخته بودم که نمیذاشتم در بره .. -مامان نگاه کن ببین پسرت چه جوری داره کون می کنه . -ویدا جون ببخش اگه شکمت به سرامیک چسبیده .. -هیچی باید اینجا رو آب بکشم -زبیده خانوم خودتون فر مودین که امیر هر جا دوست داره می تونه باهام سکس کنه . کف دستامو گذاشته بودم رو زمین و می کوبیدم به ته کون ویدا جون .. جاااااان چه کون سفیدی .. چه کون گنده ای -وحید آدم پیش مامانش که این جوری حرف نمی زنه . -جااااااان مامان اگه بدونی چه کیفی داره -پسرم یادت باشه تو یک فرد مذهبی هستی و دیگه نباید گرد گناه بگردی . یه خورده چپل بازی رو بذار کنار .. -وااااییییی دیگه نمی تونم .. کمر و سرشونه ها و کون ویدا جون یه تناسبی داشتند که دیگه با چند نظر از بالا به پایین و بر عکس دیگه نتونستم جلو آبمو بگیرم کون ویدا رو پر آب کردم .. -مامان ببین ببین عروست چه جوری کون داد . -زشته وحید جان .. -می دونم که دلت می خواد فرو کنم تو کوسش .اونو به طرف خودم بر گردوندم و با دو تا دستای قدرتمندم از زمین بلندش کردم و رو هوا گاییدمش این بار کردم تو کوسش . -مامان ببین ببین همونجوری که تو دوست داری که فرو کنم تو کوسش .. حالا با اجازه شما دارم میرم تو اتاق خوابی که تو و بابا شبا روش می خوابین .. -وااااایییییی ویدا جون این وحید ما دیگه کافر شده . یه تیکه گوشت دیده زن برده دیگه نجس پاکی حالیش نیست . -ناراحت نباش ویدا جون خودم بهش یاد میدم . -اون وارده خودش . ویدا جون حالا تو رو دیده هوش از سرش پریده -می دونم چه جوری حالشو جا بیارم . یه تحریم کوسش کنم دیگه خوب ردیف میشه . می دونستم ویدا داره یه سری کوس شر تحویل مامان میده و به اصطلاح داره اونو دست میندازه .. این کیری که به اون زده بودن تا عمر داشت مزه اش از زیر کوس اون خارج نمی شد . اونو به همون حال و رو هوا بردمش تو اتاق خواب در حالی که مامان هی داد می زد پسر کمردرد می گیری .. آرتروز می گیری .. دیسکت داغون میشه و کلی بارم کرد تا اونو بردمش انداختم رو تخت دو نفره حاج آقا همش بوی گلاب میومد .. ای پدر جان ما که می دونیم تو آخوند بسیجی مملکت چه مار مولکی هستی یه خورده از اون عطرای فرانسوی بمال به اینجا این چیه راه انداختی و آدمو به یاد امامزاده های صد سال پیش میندازی .. البته من اون موقع نبودم . اونو بردمش انداختم رو تخت . تازه داشتم می فهمیدم که زن دارم . چه حالی می کردم باهاش و چقدر هم بهم مزه می داد . -وحید دو دستی بهم چنگ بنداز .. می خوام حال کنم . ولی ننه کوس خلی داری . ببینم تو که فکر نمی کنی ما با هم زن و شوهر شدیم -بابا این کوس شرات چیه . تو راضی من راضی معلق بازی دیگه چه کوس کلک بازیه .. -ولی مادرت با همه زرنگی خودش کوس خل هم هست . -ازبس ایمانش قویه و با تقواست .. ویدا از خنده داشت روده بر می شد . -ببینم من اول ساک بزنم یا تو اول کوس لیسی می کنی .. -بابام یاد داد که باید به بزرگتر از خودم احترام بذارم . جوووووون چه کوسی . دو نفری که با هم هستیم راحت تر می خورمت . بعد از کوس لیسی نوبت ساک زدن اون شد . اون روز تا می تونست انواع و اقسام شیاطین رو آورد به خونه مون . خودشو صاف انداخت رو من . شکاف کوسش کیر منو قورت داد . -وحید تازه دارم بال و پر می گیرم . خیلی حشری و داغ شدم . کمکم کن . اون شروع کرده بود به خوردن سینه های من . با این کارش طوری هوسمو زیاد کرده بود که دلم می خواست کوسشو گاز بزنم بی اختیار تمام تنشو میک می زدم . -وحید وحید جون کبودم کن . کبودم کن . حس ندارم زود باش . جامونو عوض کردیم و من افتادم روش . پاهاشو قرار دادم دو طرف پهلوهام و کیرمو کردم تو کوسش . به نظرم تنگ تر از دفعه قبل نشون می داد ک
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 8 از 34:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  33  34  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA