انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 4 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

خانم مهندس روشنک


مرد

 
خانم مهندس قسمت بیست و هفتم

داداش بذار بیان عیبی ندارن مهمونن . خودتو ناراحت نکن می دونی که من با کیر تو داداش گلم حال می کنم . قربون کیر و کمرت بره بیتا فدات شه . می دونم خیلی خسته شدی . یه خورده با ناز و اداهاش کاوه رو خر کرد و بهرام و کیارش هم افتادن به جون بیتا . -پسرای گل صبر کنین من قمبل کنم تا شما سه تا راحت کار کنین .. کیارش زیر بیتا دراز کشید و کرد تو کوسش . بهرام گذاشت تو دهن بیتا و کاوه هم رفت طرف سوراخ کونش . هر بار که این دختره می خواست کون بده دردش می گرفت و زود کیره کارشو تموم می کرد . -داداش یواش .. بازم دردم اومد .نه .. یواش تر . توی دلم تا مغز سرم یه چیزی تیر کشیده .. این چیه داری تو..سنگ تو کونم فرو می کنی ؟/؟ کیارش :کجاشو دیدی ؟/؟ اگه داداشت سنگ داره ما آهن داریم -.. کاوه : خفه شو کیا . بهرام : بچه ها اومدیم خوش بگذرونیم . حالمونو دیگه نگیرین . باهم کنار بیاین . اصل کاری که این قدر گیر نمیده . من و سپیده هم رفتیم کمکشون تا یه حالی داده باشیم . انگشتمو روغن مالی کرده و کردمش تو کون بیتا وبا همون دست روغنی کیر کاوه رو هم مالیدم تا آماده ترش کنم . خودم کیرو گرفته و گذاشتم سر سوراخ کون بیتا -روشنک خانوم شما زحمت نکش .من خودم می کنمش تو . -شما مردا اکثرا یه خورده سخت کار می کنین -روشنک جون این جوری که تو کیرمو تو دستت گرفتی هر لحظه ممکنه آبش بریزه . -باشه یه خورده دستمو شل ترش می کنم . سپیده یه زبونی به وسط کیر بهرام زد و به بیتا گفت ماشاءالله به این اشتها . تازه وارد گود شدی یه تنه میخوای حریف اینا بشی .-من حریف میشم . این سه تایی رو بگو که حریف من یکی نمیشن . -بیتا جون من الان دارم نوک کیر داداش کاوه اتو می مالم به سوراخ کونت . هر وقت دردت زیاد شد بهم بگو که نرم تر کار کنم . با یه انگشتم هم یه کمی قطر سوراخ کون بیتا رو بزرگترش کرده تا کیر راحت تر توش جا بگیره . سر کیرو یه سانت از تنه پشت سرشو فرستادم تو کون بیتا یه تکونی خورد و آروم گرفت .-چطور بود -اولش درد داشت ولی حالا عالیه . نرمک نرمک دوسه سانتیمتر دیگه رو هم فرستادم که بره -کاوه جون واسه امروز تا همین اندازه که بره کافیه . حالا بعدا تو خونه که تنها شدین می تونین تمرین کنین که راه باز تر شه . -روشنک جون اگه تو نبودی با این آبجی ناز نازوی خودم چیکار می کردم -کاوه این جوری باهام حرف نزن تحریمت می کنم ها -ببین مهندس جون خواهرم چه جوری واسه ما دم در آورده ؟/؟ تا یه ساعت پیش ازم می ترسید . -آقا کاوه این جادوی کوس یا همون جادوی هوسه . شما مردا در مقابلش ضعف دارین . اگه ما زنا یه خورده اراده کنیم و صبر داشته باشیم خیلی راحت می تونیم شما مردا رو شکست بدیم -مگه باهامون جنگ دارین ؟/؟ -ما که جنگ نداریم ولی شما دارین کاری می کنین که ما حس کنیم که جنگ دارین . -به جای این حرفا داداش کارتو بکن . ببین کیا جون بی حاشیه چه راحت داره کوسمو میگاد .. جووووووون هم کوسسسسم هم کونم هر دوتاشون دارن با هم حال می کنن . کیا بزن کوسسسسم . کاوه جون فدای کیرت داداش .. اگه بدونی چقدر کوسسسسم میخاره . دلم میخواد داداش خوشگلم تو کوسم آب بریزه .. بهرام که از دست وراجی های بیتا کیرشو بیرون کشیده بود و فرو کرده بود تو دهن سپیده دوباره اونو کرد تو دهن بیتا . کاوه و کیارش هم جاشونو عوض کردند و این بار یه فشار قوی تری به کون بیتا اومد ولی تحمل کرد . همه مون می دونستیم که بیتا به ارگاسم نزدیک شده . کاوه که خیلی خسته شده بود کمر بیتا رو داشت و کیرشو از پایین به طرف بالا و کوس خواهرش فرو می کرد و کیا هم از عقب داشت کونشو می گایید . صحنه جالبی بود . سپیده هم که مثل ده دقیقه قبلش سینه های بیتا رو می مکید و منم با موها و کمرش بازی می کردم .. -اوووووووففففف پنج تایی چه حالی میده . قربون دستتون . قربون کیرو دهنتون . فدای مرامتون . کاوه بززززن کوسسسسمو بزن . کیا کونمو جرررربده دیگه از هیچی نمی ترسم . آخخخخخخ نزدیک شد داره میاد . خواهش می کنم ... وایییییی دارم تموم میشم دارم تموم میشم دلم میخواد دراز بکشم کمکم کنید . داداش .. کیا من تشنه مه . بهرام ناراحت شدی ؟/؟ قربونت دوباره کیرتو بفرست تو دهنم . سه تایی تون خالی کنین .. -یواش اون پایین میگن بالا چه خبر باشه سپیده : نه خبری نیست .. یک آن سه تایی شلیک کردند .. -خواهر جونم بیا که داره سر بالایی می ریزه تو کوست .. -بیا اینم سهمیه کونت .. که از این تنگ تر من کون ندیدم . سپیده : داداش یه خورده کار بخوره میشه مث سوراخ کون من و روشنک . بهرام هم تو دهن بیتا خالی کرده بود . بیتا طوری حشری شده بود که با یه دستش کیر بهرامو نگه داشته و اونوتو همون دستش با یه حالت جلق حرکتش داد که اگه آبی اون داخل مونده باشه بریزه تو دهنش و دلی از عزا در بیاره . رو زمین دراز کشید .. می خواستن دسته جمعی بیان سراغ من و از این که به من بی توجهی شده عذر خواستن که گفتم به اندازه کافی حال کردم . باشه برای دفعه های بعد . حسابی با هم صمیمی شده بودیم . لقب هفت سنگو واسه خودمون انتخاب کردیم . هفت سنگ صمیمی با دلهایی نرم و بی ریا نسبت به هم . اون شب فراموش نشدنی خیلی خوش گذشت . قول دادیم که دوستی ما به همین صورت پا بر جا بمونه . از برکات دیگه اون شب این بود که خواهر و برادرا با هم صمیمی شدند و حتی در یک حرکت شوک آور جالب به صورت ضربدری هم با هم سکس کردند . .. رفتن من به بابلسر به تاخیر افتاد .. تا اون موقع یه بار دیگه هم سکس دسته جمعی داشتیم و با گرم شدن هوا به تنهایی راهی شمال شدم . خونواده ام زیاد راضی نبودند که من به این صورت برم هر چند پدرم می دونست که من با یه قدرت و اعتماد به نفس خاصی دارم میرم و یک شیر زن به تمام معنا هستم . ولی سپیده خیلی بهم هشدار می داد -روشنک حواست باشه این بهروز مار مولک امکان داره دوربین مخفی نصب کرده باشه تا پر و پاچه اتو دید بزنه . خیلی خوش اشتهاست . هر کی رو خواسته درسته قورتش داده -مطمئن باش من یکی تو گلوش گیر می کنم و خفه اش می کنم اگه بخواد دست از پا خطا کنه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
خانوم مهندس قسمت بیست و هشتم
خواهیم دید خیلی ها این حرفو زدن و توش موندن .. -سپیده تو اینا رو از کجا می دونی . انگار گلوت پیشش گیر کرده و از هرکی که می تونستی در این مورد تحقیق کردی . من به خاطر پولش دارم میرم سر کار . چیکار به این کارا دارم . اصلا مال خودت . تازه اون جوری که کیارش می گفت با این همه دک و پزی که داره کجاست که خودشو مچل یه زن بکنه . مگه مرض داره واسه خودش دردسر درست کنه . هر روز داره یکی رو می کنه و رنگ و وارنگ از همه رنگ و کی به کیه . -روشنک فقط حواست به اون چیزایی که گفتم باشه .. -باشه اگه کارمم طول کشید و به فصل دریا و شنا رسیدیم زنگ می زنم که شما بچه هام هرکدومتون که تونستین بیاین تا من تنها نباشم .. با ماشین خودم راه افتادم طرف شمال . ماشینو عوض کردم و یه مگان نقره ای گرفتم . راستش به این که چه مدل ماشینی زیر پام باشه زیاد اهمیتی نمی دادم . مهم این بود که چه شخصیتی داشته باشم با بقیه چطور کنار بیام و اونا باهام چطور تا کنن . چیکار به کار بهروز دارم . همچین داشت منو می ترسوند که انگار دارم میرم به سر زمین دیو سفید . دیو سفید منو یاد دماوند این عروس زیبای شمال انداخت . از جاده هراز رفتم . هوس اون طرفا رو کردم .وسطای بهار بود و اردیبهشت . هوا تازه داشت گرم می شد . خیلی ها میگن این بهترین ماه تو ایران زمینه و مخصوصا تو شمال کشور . هم از نظر اعتدال هوا و هم فضای بهار نارنج خیلی از شهرستانها که آدم فکر می کنه تو باغ بهشت داره قدم می زنه . هر چند این حال و هوای بهشتی بیش از چند روز دوام نداره . خونواده بهم افتخار می کردند از این که مثل یه مرد دارم تلاش می کنم ولی تا حدودی هم دلواپسم بودند .. می خواستم بگم عزیزان من دلواپسی چی رو دارین ؟/؟ اون کاری که نمی بایست بشه شده . من که از خط خارج شدم .. دیگه چیه . مگر این که یکی بخواد بیاد جای خلوت و یقه مو بگیره و منو بخواد بکشه که آدم قحطی نیومده که بخوان بیان سراغ من آس و پاس . این ماشینو هم که گرفتم نصفشو با زحمت خودم و یه خورده با کمک بابا و وام بوده . بگذریم . وقتی که رسیدم به بابلسر هنوز غروب نشده بود . از آمل به این طرف بوی بهار نارنج مستم کرده بود . اوج اون تو بابل بود و به بابلسر که رسید کمتر شد . دلم می خواست همه جا رو بگردم و از این شهر زیبای ساحلی لذت ببرم . ولی باید اول تکلیف خودمو مشخص می کردم . پرسون پرسون خودمو به یکی از این پارکینگها رسوندم . یعنی پارکینگهای ساحلی با کلی پلاژو اتاق و چند تا هتل . درست رفتم به همونجایی که باید می رفتم .. بهروز خان حضور داشتند . از همون اول نخواستم که توجه زیادی بهش نشون بدم . راستش خودمو به بهترین وجهی آراسته بودم و واسه این که تو راه بهم گیر ندن نزدیکی هتل که رسیده بودم یه گوشه ای نگه داشته و خودمو ردیف تر کرده و چون حس کردم امنیتش ردیفه مانتومو هم تو همون ماشین در آوردم و بایه جینی که کونمو تو دید بندازه و خواجه رو به هوس بیاره و یه بلوزی که درش از چند تا رنگ شاد استفاده شده و به صورتم بیاد رفتم سراغ بهروز . روسری خوشگلی هم سرم بود که اونو تا می تونستم بردم عقب . وقتی بهروز منو دید قبل از این که دستشو به طرفم دراز کنه چند ثانیه ای خیره بهم نگاه کرد .. ظاهرا متوجه شده بود که من روشنک هستم . شایدم عکس منو داشت .. وقتی که سپیده میگه تو اتاق زنایی که ازش خوشش میاد دوربین کار میذاره حتما تا حالا رگ و ریشه منو هم در آورده .. خیلی خوش قیافه و سر حال نشون می داد . چشای عسلی خوشگلی داشت با یه نگاهی که تو عمق وجود آدم نفوذ می کرد . ولی من سرمو در جا انداختم پایین که متانت خودمو حفظ کنم . وقتی باهاش دست دادم دستمو تو دستای خودش نگه داشت . بر خلاف میلم دستمو در جا کشیدم و او با یه نگاه خاصی نشون داد که انتظار این کارو از من نداشته .. -ببخشید بهروز خان اومدم تا در خدمت شما و این هتل باشم . همونجوری که خودتون فر مودید . حتی از همین حالا هم حاضرم کارمو شروع کنم . -روشنک خانوم . سپیده جون در مورد شما می گفت که خیلی جدی و کاری هستین ولی نه تا این حد . یه خورده صبر کنین عرقتون خشک شه . حالا چه عجله ای دارین . امروزو که دیگه نمیشه ازکار حرف زد . محل استراحتو میگم بچه ها بهت نشون بدن . بهترین اتاقو واست در نظر گرفتم با کلی امکانات . طبقه بالا .. بالا ترین طبقه . روبه ساحل و دریا . با همه امکانات .. -نمیشه من خودم اتاقمو انتخاب کنم ؟/؟ -خب من جای بهتری رو که شایسته شما باشه در نظر گرفتم .. حس کردم که باید یه کاسه ای زیر نیم کاسه باشه و سپیده زیاد هم بی ربط نمی گفته . باید یه جورایی از کاراش سر در بیارم . ولی زیاد گیر ندم بهتره . بهتره کاسبی مو بکنم و برم . ولی راستش یه نموره ای بفهمی نفهمی دل منو هم برده بود . اما می دونستم از اوناییه که منو واسه چند بار حال کردن میخواد و منم از این که فکر کنه خیلی راحت هر کی رو که میخواد می تونه تور کنه حرصم می گرفت .. روشنک شیطونو لعنت کن از این فکرا بیا بیرون . اومدی کاسبی تو بکنی . نیومدی که حال بکنی . به اندازه کافی تو گروه هفت سنگ حال کردی . دستور داد دو تا نوشیدنی برامون آوردند . یه چیزی تو مایه های لیموناد . -اگه خانم مهندس چیزای خاص هم می نوشن اینجا همه جورش هست -ممنونم من اهل مشروب نیستم . دوباره دستشو گذاشت پشت دستم و این بار حس کردم که بی ادبیه اگه در جا دستمو بکشم ولی دو سه ثانیه بیشتر نتونستم دوام بیارم و دستمو کنار کشیدم . باید گربه رو دم حجله می کشتم . یه اخمی بهش کرده که حس کردم جا رفت و موضوع رو عوض کرد . -خانم مهندس تعجب می کنم شما با این همه زیبایی و متانت چطور شد که تا حالا ازدواج نکردین . می خواستم بهش بگم مگه فضولی . این چه وقت پرسیدن این چیزاست . به قول تو من که هنوز عرقم خشک نشده .. ولی زیادی دیگه تند رفته بودم . هنوز برد با من بود . چون حس کردم با این تعریف و پاچه خواری می خواد کاری کنه که من ازش ناراحت نباشم . -خب بهروز خان شرایط زندگیه دیگه . شاید قسمت نبوده .. در هر حال اتاقمو نشونم داد و منم با آسانسور خودمو به بالاترین نقطه رسوندم . همه چی عالی عالی .. واقعا بزرگترین تفریح رو اونایی دارن که دستشون به جیبشون می رسه . شاید این دریا و آسمون آبی واسه یکی که از کنارش رد میشه اون لطفی رو که باید نداشته باشه ولی اگه پول و آرامش و فراغت داشته باشی می تونی این زیباییها رو ببینی . اما زندگی که همش این چیزا نیست .. یاد حرفای سپیده افتاده بودم .. اون طوری دوربین کار میذاره که عقل جن هم نمی رسه .. جن هم نمی تونه پیداش کنه و از کار ش بندازه .. بهروز از خدا میخوام که این کارو کرده باشی . آتیشت می زنم ... حتی توی حموم هم دوربین کار میذاره .. گفتم بهتره یه سری کارای آتیش زنی رو پیش بگیرم . رفتم حموم . حموم شیشه ای وسیع و جکوزی و.. خودمو لخت کرده و با این که کوسم مو نداشت ولی ژیلت رو گرفته و مثلا خواستم که موهای کوسمو بگیرم . با یه حالت هوس آلوده کوسمو صابون مالی کرده و تیغو می کشیدم روش و بعدش کونمو قمبل کرده و با جفت دستام لاپامو می شستم . یه نیمساعتی رو تو حموم بودم و بعدش خودمو انداختم رو تخت . یه سری هم اونجا با خودم ور رفتم و تو این سوئیت خودم یه دوری زده و در همه قسمتهاش با خودم حال می کردم . چند تا لباس و بلوز با خودم آورده که یکی یکی اونا رو رو تنم آزمایش می کردم و وقتی هم که می خواستم بعدی رو بپوشم خودمو کاملا بر هنه می کردم . خیلی دلم می خواست بفهمم که بهروز منو می بینه یا نه . سپیده شیفته اون شده بود و خودشو تا می تونست پیشش کوچیک کرد . یه لحظه که رو تخت قرار گرفته و دستمو رو کوس خیس خودم گذاشته بودم نگران شدم از این که نکنه دوربینهای کار گذاشته شده اون قدر قوی باشه که خیسی کوسمو هم نشون بده . هر چند می دونستم این طور نیست . تازه بذار بدونه که منم هوس دارم . من که بهش باج بده نیستم . هنوز نیومده انتظار داشت که بپرم تو بغلش ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  ویرایش شده توسط: aredadash   
مرد

 
نویسنده ایرانی
خانوم مهندس قسمت بیست و نهم


هنوز اون جوری که باید و شاید هتل شلوغ نبود . ولی با این که فصل امتحانات داشت نزدیک می شد و هنوز هوا به اون درجه از گرما نرسیده که بشه تن به آب سپرد بازم مسافرا زیاد بودن . هرچی فکر می کردم من باید کدوم تاسیسات برقی اونجا رو راه اندازی کنم چیزی به عقلم نمی رسید بگذریم شیک و پیک کرده و با یه روسری خوشگل و مونما که اونم تا پس سرم برده بودم و با یه مانتوی آخرین سیستم چند چاکه که زیرشم یه پیرهن یه سره لیمویی کیپ پوشیده بودم رفتم پایین . به محض این که رفتم پایین اونم از طرف دیگه رسیده بود .. یعنی بوده تو یه مخفیگاهی و داشته دیدم می زده .. بی خیال دختر چه اهمیتی داره . تو اینجا اومدی کار کنی داری از سپیده هم بدتر میشی ها . نمی دونستم چه بهونه ای بیارم که سر و کله ام اونجا پیدا شده -به به خانوم مهندس .. به همین زودی خستگیتون در رفت ؟/؟ ولی خوشحالم که یک خانوم زیبا رو نزدیک خودم می بینم . -شما که نزدیکتون دخترای زیادین ؟/؟ -شما که تازه منو دیدین . از کجا اینا رو می دونین . حتما سپیده جان اینا رو واست تعریف کرده . من و اون خاطرات خوش زیادی با هم داریم . امیدوارم شما با خاطراتی خوش از این جا برین -ولی نه با اون خاطراتی که سپیده از این جا رفت . یه جور خاصی نگام می کرد . گیر حریف افتاده بود . -شما خیلی زیبایید و با این تر کیب زیباتر هم به نظر می رسید . اجازه می فرمایید که شما رو دعوت به شام کنم . تو همین هتل هم می تونیم شاممونو بخوریم . البته تر جیح میدم بریم فضای باز شما حتما از فضای دریا و ساحل بیشتر خوشتون میاد . من سالهاست اینطرفام و به این آب و هوا و مناظر زیبا عادت کردم . البته زیباییهاش که جز لذت چیزی نیست .. با یه نگاه خریدارانه ای رفته بود تو کوک من .. دوست نداشتم همون اول روشو زیاد کنم . بااین که یه جورایی ازش خوشم اومده بود ولی از اون غرور خاصی که تو نگاه و حرکاتش بود خوشم نمیومد . خیلی از خود راضی نشون می داد . با این حال یه فکری به خاطرم رسید . فکر نمی کردم این قدر سریع نتیجه بخش باشه . کاری کردم که خیلی راحت سوتی داد .. یه لحظه مانتومو در آورده پیرهن لیمویی خیلی شادمو نشونش دادم و گفتم به نظر شما این بهم میاد ؟/؟ یه رنگ قرمز شو هم داشتم و دو تا لباسم به رنگای سبز و آبی نمی دونم کدومش بیشتر بهم میاد .. یه خورده تعجب کرده بود از این که دارم این جوری باهاش حرف می زنم -اون قرمزی که یه ساعت پیش تنت کرده بودی خیلی بهت میومد .. من که موقع اومدن پیراهن قرمزبه تن نداشتم تازه یه مانتو رو پیر هنم بود .. فوری بر خودم مسلط شده و خشم عجیبی سر تا پامو فرا گرفت . با این که دوست داشتم دلشو ببرم ولی از این که می دیدم اون این جوری بدون این که من بخوام داره باهام حال می کنه عصبی شده بودم ولی سعی می کردم لبخند بزنم پس تو اتاقم دوربین کار گذاشته بود . -روشنک خانوم حالتون خوب نیست ؟/؟ -چرا یه خورده به این آب و هوا عادت ندارم .. -تازه از ماه دیگه شرجی میشه و همش باید تو آب باشی -بهروز خان .. من این جا باید چیکار کنم ؟/؟ نکنه اومدم لامپ اتاقا رو عوض کنم یا کار بندازم . آخه کاری نیست که من انجام بدم . -خب یه کار کنترلی برات در نظر دارم که بر این تاسیسات یه نظارتی بکنی و از طرفی می خوام یه پروژکتور قوی نصب شه که یه جنبه تبلیغاتی داشته باشه و شبا نورو تا یه حد خاصی بندازه تو ساحل و دریا و یه جلوه خاصی به این اطراف بده .. -این شد یه کاری ولی به خاطر این یه کار ؟/؟ نمی دونم چی بگم -ولی همین یه مورد هم خیلی مهم و حساسه . تو باید میزان خروجی ها رو با امکانات ما بسنجی و در هر حال مسئولیتشو خودت باید قبول کنی . ولی وقت برا این کار زیاده . می تونی همین جا تا دلت بخواد استراحت کنی و از هوای سالم و مناظر زیباش لذت ببری .. واسه اولین باری بود که می دیدم یه صاحب کاری می خواد این جوری پولشودور بریزه . یعنی تا این حد واسش ارزش داشتم که واسه حال کردن با من بخواد هر کاری بکنه . نمی دونم این همه دخترای خیلی جوون تر از من . ولی من نمی خواستم زیر بار منت اون باشم -ببینید بهروز خان من اون میزان پولی رو که حقمه میخوام . حالا اگه لطف می کنی از مزایای اینجا بهره مندم می کنی دستت درد نکنه . اونو می تونم به حساب مهمون بودن خودم بذارم و این که صاحب اینجایی و به هر حال تخفیف بیام -روشنک خانوم شما بیشتر از اینا به گردن من حق دارین . دستشو گذاشت پشت دستم و منم دستمو کنار کشیدم . یه اخمی بهش انداخته و از جام بلند شدم -ببخشید من هیچ حقی به گردن شما ندارم . هنوز که کاری انجام ندادم . خیلی بهم بر خورده بود . اونم دیگه صدام نزد و من هم خیر شامشو خوردم . برای اون ساعت حال و حوصله دور زدن در ساحل دریا رو نداشتم . رفتم اتاقم و خودمو رو تخت ولو کردم . حتی اون شوق و اشتیاقو نداشتم که خودمو لخت کنم و حالشو بگیرم . یه خورده با اون خرت و پرت هایی که داشتم شکممو سیر کردم . تصمیم داشتم این بار بدون این که اونو ببینم از در هتل خارج شم و واسه خودم بگردم . حس می کردم که به این تنهایی یا آرامش نیاز شدیدی داشتم . اگه این بهروز خان اجازه می داد . اون اگه می خواست منو زیر نظر داشته باشه حتما می دونست که کی میام بیرون .. نمی دونستم چیکار کنم . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نویسنده ایرانی
خانم مهندس قسمت سی ام


چراغای اتاقو خاموش کردم . وسعی کردم طوری وانمود کنم که خوابیده ام . این که آدم بدونه تحت نظره گاهی خودش خوبه ولی گاهی وقتا هم حوصله آدمو سر می بره و استقلالو از آدم می گیره . خیلی آروم در سوئیتو باز کرده خارج شدم . ولی این نامرد اگه تو راهرو ها دور بین کار گذاشته باشه که حتما مجوز این جا رو داره منو دیده .. بی خود این قدر وسواس نباشم . تازه منو ببینه من که آدم حسابش نمی کنم . پسره مغرور ازخود راضی . فکر کرده کی باشه . هر کی و هر چی هستی واسه خودتی . فکر کردی روشنک بهت باج میده ؟/؟ کور خوندی . شکر خدا تا خودمو به ساحل برسونم کسی که تو نخم باشه منو ندید . از ترس دور و برمو زیر چشمی می پائیدم ولی اونو ندیدم . اون این اطراف نبود . شایدم بود و من نمی دیدمش . رفتم یه گوشه خلوتی کنار ساحل . به دور دستها نگاه می کردم . به ته دریای سیاه که مثل سرش بود . ستاره ها رو خوشگل می دیدم . وقت نمی کردم تو شهر خودم به این چیزا نگاه کنم . وقت نمی کردم به خودم و به آینده ام فکر کنم . حتی به گذشته در هم و بر همم که ببینم کی هستم از زندگی و از خودم چی می خوام و برای حال و آینده ام چه تصمیمی بگیرم . آدما به خاطر گذشته از دست رفته شون حسرت می خورن و از آینده هراسانند و حالشونو از دست میدن . دوزانو کنار دریا نشسته دستامو به عنوان تکیه گاهی پشت سر خودم قرار دادم . چقدر صدای شکست امواجو دوست داشتم . وقتی که به ساحل می خورد و بوی آب و شنها و صدفها و ساحل و نسیم نمناک و خنک شبانگاهی .. بوی آرامشو با خودش داشت . چشامو بسته بودم . یه لحظه فکرم رفت پیش اون دیوونه . خوب قالش گذاشته بودم . این تازه اولش بود . باید بیشتر از اینا حالشو می گرفتم . یعنی واقعا منو ندیده .. نه روشنک اصلا چرا به اون فکر می کنی . نکنه دوست داری اون مغرور از خود راضی بیاد دنبالت و تو رو هم مثل بقیه فریبت بده و با وعده وعیداش دلخوشت کنه . باشه مرده .. پسره . یعنی مردا هر غلطی که دلشون خواست بکنن و ما زیر دست اونا باشیم ؟/؟ ولی حالا اون کجاست ؟/؟ لحظاتی رو به همین صورت سپری کردم . حس کردم شکست موج یه خورده از نم ریزه های دریا رو رو صورت و پیرهنم می پاشونه . لذت می بردم . دلم می خواست همونجا دراز می کشیدم و چشم به آسمون بزرگ خدا می دوختم . هیچکسی اون دورو برا نبود . یه لحظه حس کردم یه فشاری به دستام اومد و از پشت رفتم واسه خودم . یکی دو تا دستمو به طرف عقب هل داد و من با کمر رو زمین ولو شدم . جیغ کشیدم -نترس منم بهروز . دندونام از ترس به هم می خوردند . دوست داشتم هر چی بد و بیراه واردم نثار وجودش بکنم ولی یه خورده بر خودم مسلط شدم و با خودم گفتم خودم کردم که لعنت بر خودم باد . اوسا کاره و نمیشه بی ادبی کرد ولی یه چیزایی گفتم -ببخشید بهروز خان این حرکتتون فکر نمی کنین خیلی زشت و دور از نزاکت بود ؟/؟ خودتونو بذارین جای من . اگه شما بودین چیکار می کردین . -منو ببخشین خانوم مهندس . راستش من نمی ترسیدم . از این بازیها با دوستام زیاد می کردیم . واسه من دیگه عادی شده -ببخشید شما کاری تو هتل ندارین ؟/؟ همش دور و بر منین . -باعث آزارتون میشه ؟/؟ -اگه بخوام با تنهایی خودم حال کنم بله . -حالا هم می خواستی همچین کاری بکنی ؟/؟ -خب اگه نمی خواستم بکنم مگه مرض داشتم تنها بیام اینجا ؟/؟ تو اتاقم می موندم . -من فکر کردم شاید روت نمیشه که به من بگی که باهات بیام حتما فکر می کنی که من کار دارم .... باخودم گفتم بنازم به این روت بهروز واقعا که روی سنگ پای قزوینو سفید کردی . -دلا خوکن به تنهایی که از تنها بلا خیزد -خانوم مهندس مثل این که دل پری از دست زمونه و آدماش داری . همه رو که نباید به یه دید نگاه کنی . -مخصوصا شما رو ؟/؟ -من که در مورد خودم حرفی نزدم . منم از خلوت و آرامش در کنار دریا خوشم میاد . اگه مزاحم نمیشم یه گوشه ای بشینم و دوتایی حال کنیم . -ببخشید منظورتون ؟/؟ -عذر میخوام روشنک خانوم . این یک غلط انداز ادبی بوده که امید وارم حمل بر بی ادبی نشده باشه (خوشم میومد خیلی ازم حساب می برد )منظورم این بود که هرکدوم جدا جدا از این طبیعت زیبا لذت ببریم .. می دونستم داره کوس شر میگه آخه اون که همش دنبال تفریحه و زن و دختر بازیه کجا بود که بیاد از این ساحل و دریا استفاده کنه ؟/؟ تازه سالهاست که تو این منطقه پلاسه . باز اگه بیاد تو دود و دم تهران و به یاد بچگی هاش یه حالی بکنه یه چیزی .. زمین خدا بود و نمی شد چیزی گفت . باد موهامو شونه می زد و یه خوشی خاصی بهم دست داده بود ولی همش وجود یه مزاحمو کنار خودم احساس می کردم . یه لحظه حس کردم که سرعت وزش باد شدید تر شده . باد موهامو حرکت می داد ولی از جلو با صورتم کاری نداشت . دستای بهروز رو موهام قرار گرفته بود . هیجان زده شده بودم . حرصم گرفته بود از این پررویی اون . ولی خوشم میومد . دودل بودم . واسه همین سکوت کرده بودم . تا اینجاشو می تونستم تحمل کنم عیبی نداشت . باید از جام بلند می شدم و نمی ذاشتم ادامه بده ولی یه چیزی میخکوبم کرده بود . خوشم میومد این ساحل و این شب زیبا یه حس زیبا هم می خواست . پسره پررو .. من باید حالتو بگیرم .. گیج شده بودم . دستش رفت رو صورتم .. من مثل مسخ شده ها تکون نمی خوردم . دستشو گذاشت یه طرف صورتم و سر و گردنمو به سمت دیگه ای فشار داد گردنم درد گرفته بود ولی لباشو از پهلو گذاشت رو لبام بااین که هیشکدوممون با تسلط این کارو انجام نمی دادیم ولی اینجا رو هم بهش تخفیف دادم . بوسه شیرینش به من لذت می داد ولی دوست نداشتم غرورم بره زیر سوال . از رو پیر هنم به یکی از سینه هام چنگ انداخت که این جا رو به شدت باهاش بر خورد کردم . دستشو رد کرده سریع ازجام بلند شدم -روشنک چت شده من که می دونم تو هم مث من دلت میخواد واسه چی ناز می کنی .. تحویلش نگرفتم . -این بار آخرت باشه که این رفتا رو باهام داری اگه دنبالم بیای و بخوای به این کار زشتت ادامه بدی همین الان پا میشم میرم تهرون ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
نویسنده ایرانی
خانم مهندس قسمت سی و یکم


حالم گرفته شده بود ولی از این که حالشو گرفتم لذت می بردم و احساس آرامش می کردم . حالا دیگه می تونستم هر کاری که دلم میخواد و از دستم بر میاد تو سوئیت خودم انجام بدم وحالشو بگیرم . فکر کرده من هرزه ام احمق بی شعور .. سرمایه داری و خوش تیپی واسه خودت داری .. ولی ازش خوشم اومده بود . یه خورده گستاخ نشون می داد و همین گستاخی اون کمی جذاب ترش می کرد وحرصمو در می آورد ولی منم آدمی نبودم که ول معطل اون باشم . هنوز درو خوب نبسته بودم که از همون اول رفتم دنبال فتنه گری . اولش پیش خودم فکر کردم که نکنه بهروز مشکوک شه که چرا من از همین اولش دارم با خودم ور میرم و از این کارا می کنم . از پوشیدن لباسای تنگ و چسبون شروع کردم و هر نیم ساعت در میون حالت و لباسامو عوض می کردم تا این که یواش یواش تصمیم به لخت کردن خودم گرفتم . حس می کردم که قوی ترین و بهترین حالت دور بین مخفی باید دور و بر تختخواب باشه .. منم رو همون حسابی مانور می دادم . پاهامو به دوطرف باز می کردم تا خوب اونجا رو بهش نشون بدم . شاید اگه بهروز چند ساعت پیش سوتی نمی داد یه جای امید واری بود که سپیده اشتباه کرده باشه .. ولی حالا دیگه به خوبی می دونستم که اون از اون چشم چرونهاست که فکر می کنه می تونه به راحتی همه چی رو تصاحب کنه ولی من بهش اجازه همچین کاری رو نمیدم . بعد از این که مدتی رو رو تخت با خودم ور رفتم و با هوس با سینه ها و کوس و کون و سایر اندامم بازی می کردم رفتم وسط پذیرایی و مثلا با یه حالت نرمشی ورزشی بدنمو به حرکت در می آوردم .. یه حسی به من می گفت با اون ضرب شستی که بهش نشون دادم حالا با اشتها داره منو نگاه می کنه . راستش با همه اینها دوست داشتم واسش بهترین باشم و کم نیارم . بذار فکر کنه که خیلی هوس دارم و راحت می تونه منو تصاحب کنه . تو همین رقص کمر ها بودم که صدای درو شنیدم . لعنتی از کجا پیداش شد . حتما می دونست که من خونه ام . نمی شد درو باز نکرد . . بالاپوش ربدوشامبر مانند یکسره ای رو که از وسط گره می خورد تنم کردم و رفتم درو باز کردم . دلم نمی خواست باهاش گرم بگیرم -چیه اومدی عذر خواهی کنی -نه اومدم یکی دو نکته رو در مورد نور افکن بگم که به نظر من اگه در فضای بالای این طبقه باشه پوشش رو دریا و یه سطح بالای اون که تا دوردستها نمایون بشه جالب تر و اثرش بیشتره .. -حتما نظر منم شرطه دیگه -اون که جای خود داره وگرنه این همه راه دعوتتون نمی کردم که از تهرون پاشین بیاین اینجا .. حالا یه خورده بر آورد و میزان مصرفی وکنتور و ژنراتور و این جور مسائلو شما باید کنترل کرده در نظر بگیرین . -الان باید برم سر کار؟/؟ -نه چند بار بگم زیاد کار نداریم .. سرشو عین گاوگذاشت پایین اومد داخل . واسه این که کم نیارم گفتم بفرمایید منزل خودتونه -ممنونم شما خودتون می دونین که مهمون حبیب خداست -بله ولی گاهی وقتا هم حس می کنه طبیب خداست -چه اشکالی داره طبیب که درمان می کنه -به شرطی که بیماری وجود داشته باشه . یه نگاه معنی داری بهم انداخت که فهمیدم می خواد به من بگه که می دونه که چقدر هوس دارم . -اومدم بابت یکی دوساعت پیش ازت عذر بخوام -شما با همه این جور بر خورد می کنین ؟/؟ یعنی با همه دخترا . اونا رو ملک خودتون می دونین ؟/؟ -نه با همه . با اونایی که احساس راحتی بیشتری بکنم . -ببینم اگه یکی بهتون جواب رد بده اون وقت باهاش چه بر خوردی می کنین ؟/؟ به زور به هدفتون می رسین ؟/؟ یا ردش می کنین بره ؟/؟ راستی اونایی رو هم که بهتون راه میدن مثل یه آدامس می جوین و میندازینش دور؟/؟ -روشنک این جوری اذیتم نکن . من ازت خوشم میاد . این قدر هم رسمی باهام حرف نزن . سعی کردم به چشاش و صورتش خیره نشم . بوی عطر مردونه ملایم هوس انگیزی که زده بود مستم کرده بود . نسیم دریا و صدای امواج و دور نمای تاریک و ستاره های آسمون و گاه سکون و گاه همهمه هوسمو زیاد کرده بود . نیاز شدیدی به سکس داشتم . دوست نداشتم تو چشام نگاه کنه و حس منو بخونه . -ببینم منو بخشیدی ؟/؟ -تو رئیس منی . صاحب کارمی . حالا به تعارف گفتی اینجا من صاحب خونه ام ولی صاحب اصلی اینجا تویی . چیکار می تونم بکنم . -من نمی خوام به خاطر این چیزا منو ببخشی میخوام به خاطر خودم منو ببخشی .. تو دلم گفتم مرده شور ببردت که خودتو پیش من این قدر عزیز ندونی . شاید ازت خوشم بیاد ولی می دونم که تو آدمی هستی که به این نون و ماستها به یکی بند نمیشی و دندونت مث دندون گرگ طمع داره . با این حال بهش گفتم فرض کنیم بخشیدمت دیگه از این جسارت ها نمی کنی ؟/؟ -خب روشنک جون بعض کارا و حرکاتی رو که ما بهش میگیم جسارت ممکنه در هر شرایطی جسارت نباشن -آهااااااا خوب فهمیدم یعنی ممکنه .. -برداشت بد نکنین من میگم بین آدما باید شناخت کافی و تفاهم به وجود بیاد خواسته های همودرک کنن و بعد روابطشونو گسترش بدن و-اون وقت تا چند وقت ؟/؟ -تا هروقت که دلشون بخواد -تا هر وقت که دلشون بخواد یا آقا بخواد . بااین که سرم پایین بود ولی اون بهم نزدیک شد و دستشو گذاشت زیر چونه ام و سرمو بالا آورد . نمی خواستم تو چشاش خیره شم که ضعفمو بفهمه . راستش دوستم نداشتم از دستش در برم . می دونم یه خورده ای ازم حساب می برد و می دونست باید چه رفتاری باهام داشته باشه با این حال هنوزم اون گستاخی خودشو داشت . دیدم لباشو داره به لبام نزدیک می کنه . با خودم گفتم ایرادی نداره . یه شوت کردم ده قدم اونو انداختم عقب عیبی نداره که دو قدم هم بخواد بیاد جلو . دستشو گذاشت پشت سرم و منو بوسید لبامو ول نمی کرد و بعدشم خودشو به بدنم چسبوند . از پشت این تنها پوشش من که نازک هم بود می تونست خیلی راحت با سینه هام ور بره تمام تنمو داغ کنه ولی من به هیچ قیمتی نمی ذاشتم که حداقل این شبو و یا تازمانی که به زانودر نیاوردمش به هدفش برسه .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خانم مهندس قسمت سی و دوم
دلم نمی خواست لبامو ول کنه . می خواستم همین جور تو بغلش بمونم و باهاش حال کنم ولی سیاست خودمو حفظ کنم . خیلی خوشم میومد . هر چند لحظه در میون یه مقاومت الکی می کردم و اونو پس می زدم ولی اون بیشتر طالبم می شد و میومد سمت من . -نه خواهش می کنم بهروز دیگه تمومش کن . من از اون دخترایی که تو فکر می کنی نیستم .-ولی من از اون پسرایی که تو فکر می کنی هستم .. یه لحظه گیج شده بودم که چی جوابشو بدم . نمی خواستم مثل یه آدامس جویده شده زیر دندوناش باشم . چقدر هم بخوام گوشمالیش بدم ؟/؟ ولی حس کردم که اگه نخوام کاری بکنم حسرت و پشیمونی اون بد تره و به دلم می مونه . هر چند خیلی طالبش بودم و تو هوس داشتم می سوختم . این آب و هوا و این محیط زیبا یه سکس زیبا و جانانه رو هم طلب می کرد ولی دیگه دستم اومده بود رو صورتش . یه سیلی آروم رو صورتش نواخته بودم و اونم بر و بر منو نگاه می کرد . ازم انتظار نداشت . لباشو می جوید . سکوت کرده بود . -فکر می کردم تو هم احساس و خواسته منو داری . -ببین بهروز یه زن هم مثل یه مرد یه خواسته هایی داره ولی دلیل نمیشه که پی خواسته های دلش بره باید به فکر فردای خودش هم باشه اون که نمی تونه زنگ تفریح مردا باشه -فکر می کنی من میخواستم تو رو زنگ تفریح خودم قرار بدم ؟/؟ درو بست و رفت . یه خورده ناراحت شده بودم . می دونستم هرچی سپیده در موردش گفته درست بوده . وبهترین کار همینی بود که من الان انجامش دادم . ولی راستی راستی خیلی دلم می خواست باهاش حال می کردم . این بار رو تختم دراز کشیدم و جز ور رفتن با خودم راه دیگه ای نداشتم . حوصله شو هم نداشتم که برم پایین یا این که یه نگاهی به اوضاع احوال این تاسیسات و نور افکن بندازم . می دونستم که این کار الکی رو یکی دوروزه می تونم ردیفش کنم . نگه داشتن منم به این خاطره که بهروز به خیال خودش میخواد باهام حال کنه . -آخخخخخخ کوسسسسم داره آتیش می گیره چیکارش کنم .. کاوه کیارش بهرام جاتون خالی . واقعا خالی . کجایین تا من روی این بهروزو کم کنم و این قدر به خودش ننازه .. ولی کاش این خوش تیپه الان تو رختخوابم بود . سپیده خیلی راحت خودشو در اختیارش گذاشته بود و واسه همینم خیلی راحت از دستش داد . یواش یواش داشتم به خودم می گفتم دختر تو که نمی خوای زنش بشی می خوای آدمش کنی اگه باهاش حال نکنی اونم میره بایکی دیگه حال می کنه . این که نمیشه .. باهمون تن لخت و کوسی رو به هوا گرفتم خوابیدم . نصفه شب هر بار که از خواب پا می شدم و دستم می رفت رو کوسم از ترشح و خیسی هوس داشتم بیچاره می شدم .. یه بار خواب دیدم که یکی منو تعقیبم کرده و رو شنهای ساحل انداخته روزمین دمرم کرده و از پشت گذاشته تو کوسم . جالب اینجا بود که گاییده شدنمو از طرف پشت بدنم می دیدم . اونی که داشت منو می گایید یه مرد غریبه بود . وای چقدر تو خواب حال می کردم و وقتی هم که بیدار شدم چقدر حالم گرفته شد . ساعت حدودای ده صبح بود که رفتم پایین . نمی دونستم که بهروز داره چیکار می کنه . حالم گرفته شد . همون چیزی که ازش می ترسیدم داشت اتفاق می افتاد . انتظار دیگه ای هم نداشتم . شخصیت و فرهنگش همین بود . اونو با یه دختر جوون تر و شایدم خوشگل تر از خودم دیدم . قیافه دختره به آدم حسابی ها نمی خورد . بهروز وقتی منو دید یه لبخندی حاکی از پیروزی زد -خانوم مهندس سر کار تشریف می برن ؟/؟ -اگه اجازه هست یه صبحانه ای بخورم بعدا . -اگه سوالی نکته مبهمی در مورد کارتون دارین بفر مایین من در پاسخگویی آماده ام . -ممنونم بهروز خان شما الان به اندازه کافی کار دارین . مزاحمتون نمیشم . خیلی خونسردانه و با لبخند ازش خداحافظی کردم . در حالی که تو دلم یه آشوبی بر پا بود . روشنک خاک تو سرت . نرفتی به این پسره نچسبیدی دست رد به سینه اش و یه سیلی هم در گوشش زدی و اون رفت یکی دیگه رو گرفت . تو این دوره زمونه دختر قحطی که نیومد اون بخواد خودشو اصلاح کنه و بخواد با تو ازدواج کنه . دیوونه احمق اون مگه خواستگاری تو اومده بود که می خواستی آدمش کنی ؟/؟ به شدت ناراحت بودم . هرچی می خواستم فکر اونو از سرم دور کنم نمی تونستم . زنگ زدم با دوستام حرف زدم . با خونواده ام . بازم آروم و قرار نگرفتم . به یه بهونه ای اومدم از کنار دفتر بهروز رد شدم اونو اونجا ندیدم . حتما حالا داره تو یکی از همین اتاقا با دوست دخترش حال می کنه . خاک توسرت روشنک . این کوس خل بازیها رو دیگه واسه سپیده تعریف نکردم . اون اگه خودشو کوچیک کرد بالاخره چند بار سکسو با این بهروز داشت . منو بگو که سرم بی کلاه مونده بود . رفتم اتاق خودم. چون اگه می خواستم برم محل کارم باید از همون طریق خودم پیگیری می کردم .ربطی به فضای بیرون نداشت .یک ساعت بعد بهروز در زد و منم درو باز کردم . اصلا به روش نیاوردم که چه غلطی کرده .. ساکت بودم و فقط حرفای الکی تحویلش می دادم -خواهر یکی از دوستام بود . واسه یه کاری اومده بود اینجا .. اعتناش نکردم اصلا نپرسیدم که در مورد کی و چی داره حرف می زنه . طوری بر خودم مسلط بودم و حفظ ظاهر می کردم که خشمشو می دیدم . مدام دوست داشت از دختره بگه و از دخترا -از اینا زیادن که دور و بر آدم بپلکن ولی راستش زیاد تحویلشون نمی گیرم . خودشونو واسم هلاک می کنن . -خب حتما طرفشونو می بینن و متوجهن که طرفشون مثل خودشونه .. وای اینو که گفتم صورتش عین لبو سرخ شد -روشنک تو خیلی متلک بارم می کنی معلوم هست چی داری میگی ؟/؟ حواست هست ؟/؟ -میخوای چیکارم کنی . خب اخراجم کن . من محتاج تو و پول تو نیستم روزیم ازجای دیگه ای تامین میشه . -بگو ازمن چی میخوای -من ازت چی میخوام ؟/؟ تو بگو ازم چی میخوای ؟/؟ خب این همه دختر دور و برت هستم و میخوای باهاشون حال کنی چیکار به کار من داری . اونی که میخواد بهت حال بده اهل حاله و نیازتو تامین می کنه . دیگه به من چیکار داری . اگه منم مثل اونا باشم خب برو دنبال اونا تو که دلت به حال من نسوخته . فکر خودتی . بگو چی میخوای ازجونم بهروز چی میخوای که دست از سرم بر نمی داری . -تو رو . تو رو روشنک ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خانم مهندس قسمت سی و سوم

-بهروز! من از مسخره کردن خوشم نمیاد . شایدم راست بگی منو میخوای . تو اگه اون دختری رو که چند ساعت پیش و شاید تا همین حالا باهاش بودی واسه یه شب می خواستی حتما منو واسه یه ساعت هم نمی خواستی . کور خوندی . من مث آدامس نیستم . -اشتباه می کنی روشنک . بگو که حسودیت شده . لجت گرفته از این که منو با اون دیدی و این بر خوردو باهام داری .. -آقا بهروز یا شما همین الان تشریف می برین پایین یا این که من همین الان شبونه راهمو می کشم میرم تهرون . اگه آرزوت اینه که محترمانه منو بیرون کنی من خودم میرم . میرم که اسبابمو جمع کنم . اینو که گفتم از ترس گازو گرفت و بدون این که حتی یک کلمه دیگه هم حرفی بزنه درو بست و رفت . با این که تونسته بودم حالشو بگیرم ولی حال خودمنم گرفته شده بود فکر این که اون با اون دختره بوده یا نه داشت دیوونه ام می کرد . یه خورده باهاش تند رفته بودم . شایدم واسه این بود که نمی دونستم با اون دوست دخترش چیکار کرده . اونو جای خلوت برده و ترتیبشو داده یا نه و من که مثل اون دور بین مخفی نداشتم . گماشته و جاسوسی نداشتم . اعصابم بهم ریخته بود . حس کردم خوابم نمی گیره . دلم می خواست برم پایین ببینم چه خبره .. ولی نیازی به پایین رفتن نبود . از همون بالا محوطه پایینو به خوبی می دیدم و صحنه ای رو که بهروز داشت با یه دختری می رفت . چهره دختره رو به خوبی ندیدم . تازه اون پسره دیوونه رو هم از حرکات و لباسش شناختم . واسم مهم نبود که اون دختر کیه . از این حرصم می گرفت که چرا وقتی از یکی ناامید میشه در جا میره خودشو با یکی دیگه آروم می کنه و شاید در آن واحد دو تا رو داره . خیلی دلم می خواست منم یه جورایی حرص اونو در می آوردم . به نظر من علاوه بر تصویر بر صدای محیط هم باید احاطه داشته باشه . کاش می دونستم که اون کی منو تحت نظر می گیره . اگه تمام مدت با سکس گشتن خودم می خواستم تحریکش کنم موردی نداشت ولی اگه می خواستم با حرف زدن از طریق موبایل و به طور تصنعی حس حسادتشو تحریک کنم شاید تکراری می شد .. ولی می تونستم این کارو انجام بدم . با ترتیب خاصی نسبت به دفعه قبل .. آره اینم می شد .طوری که طبیعی جلوه کنه .. نه نباید میذاشتم اون دختره رو ببره تو رختخواب خودش . شاید تا به حال صد ها بار از این کارا کرده باشه و بازم بخواد از این کارا بکنه . ولی وقتی میاد طرف من و این جور احساس نمایی می کنه نباید کارش کلک باشه . حداقل در آن واحد با چند نفر نباشه .. اومدم پایین .. یه زن و یه مردو تو دفتر هتل دیدم ..فکر کنم خواهر و برادر بودند که اونجا کار می کردند . پسره همچین بدک نبود ولی به خوش تیپی بهروز نمی رسید . حدسم درست بود . .حمید و حوا خواهر و برادر بودند . حمید دفتر دار بود و خواهرشم مسئول تدارکات و کم و کسریها . رفتم تو اتاق و باهاشون سلام علیک کردم -ببخشید بهروز خانو ندیدین .. -الان با یکی رفت هوا بخوره . امری داشتین ؟/؟ -خب منم می خواستم یه هوایی بخورم و چند تا سوال کاری هم داشتم . نمی دونین از کدوم طرف رفت ؟/؟ حوا یه نگاهی به حمید انداخت و گفت اگه میشه با خانوم مهندس برو اون مسیری رو که حمید رفته بهشون نشون بده من اینجا هستم .. -ممنونم حوا جان حمید خان سپاس .. راستش خیلی هم خلوت بود ومی خواستم یه دوری هم بزنم و از شب ساحل لذت ببرم سختم بود . امیدوارم از کارتون عقب نیفتاده باشین . -نه این وقت شب و هنوزم که فصل شنا شروع نشده شلوغ نمیشه . یه جوری سریع می رفتم که انگار باید یه پیغامی رو فوری به یکی برسونم . بهروز و شیلا رو دیدم که دست بهروز دور کمر دختره حلقه شده و چه جور میگن و میخندن ... منم درجا دستمو دور دست حمید حلقه زده و او بیچاره که هاج و واج مونده بود و نمی دونست چه خبره حرفی نزد . شایدم فکر می کرد که این از مد بازیهای دختر تهرونیهاست . -حمید این جا چه خبره چرا محل کارتو ترک کردی . الان اگه مسافر بیاد کی می خواد جوابگو باشه . جالب اینجا بود که وقتی منو دید درجا دستشو از دور کمر شیلا بر داشت . ولی من دستمو ازدست حمید جدا نکردم . -ببخشید بهروز خان خانم مهندس یه سری صحبتای کاری داشت . .. حرفشو قطع کرده و گفتم بهروز خان می خواستم قدم بزنم و تنها بودم حمید آقا خواهرشونو جاشون گذاشتند باهام اومدن .. اگه ایرادی داره دوتایی مون بر می گردیم و شما به کارتون برسین .. -حمید ! تو با شیلا برو من ببینم خانوم مهندس چیکارم داره .. می خواستم خیطش کنم ولی واسه این که از شر دختره خلاص شم و بیشتر حرص نخورم چیزی نگفتم . -شیلا خانوم در مورد مشکل داداش فردا ادامه میدیم .. حمید و شیلا رفتند و من و بهروز تنها موندیم .. تا چند دقیقه ساکت بودیم و حرف نمی زدیم . من که منتظر بودم اون شروع کنه . می ترسیدم یه حرفی بزنم توش بمونم .. -حالا سرکار خانوم واسه این که حرص ما رو در بیاره میاد و با کارمند ما ..ادامه نداد . چون واقعا گند زده بود .. منم نخواستم زیاد کشش بدم . -برام مهم نیست که چیکار می کنی . من تازه دوروزه که باهات آشنا شدم . کس وکارت که نیستم بخوام به خاطر کارات حرص بخورم . فقط هر وقت می خوای دروغ بگی از شاخداراش نگو . این وقت شب کنار ساحل دست دور کمر یار .. می خواستی در مورد مشکلات داداشش حرف بزنی ؟/؟ اصلا به من چه مربوطه . -روشنک ! چرا درکم نمی کنی من دوستت دارم . -شاید اگه این حرفو ده سال پیش یکی اونم در چند ساعت اول آشنایی بهم می زد خیلی هیجان زده می شدم ولی حیف که زبونم بسته هست ونمی تونم جوابتو بدم . -می دونم حق داری . ولی اگه من رفتم دنبال شیلا تو خودت خواستی . -بی خود بهانه نیار . فرض می کنیم الان حق با تو باشه . چند ساعت قبل چی .. راستی آقای کم حافظه مگه خودت نگفتی در مورد داداشش باهاش کنفرانس داشتی ؟/؟ چی شد آقا یهویی صد و هشتاد درجه بر گشتند و صادق شدند ؟/؟ -باشه روشنک هر چی تو بگی . من حرفی ندارم . دیگه هم کاری به کارت ندارم . بر گردیم .. حس کردم که بازم زیادی بهش سخت گرفتم . در سکوت دوتایی مون در حال بر گشتن بودیم . می خواستم از یه جایی رابطه مونو نرم ترش کنم نمی دونستم چه جوری که خودش اومد کمکم . کف دستمو گرفت تو دستش . حس کردم که نمی تونم ردش کنم . بازم یه جورایی داشت نفوذشو نشون می داد ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خانم مهندس قسمت سی و چهارم

دلم می خواست درهمان سکوت بمونم و حرفی بین ما رد و بدل نشه . چون نمی دونستم چی بهش بگم . نمی خواستم حرفی بزنم که نتونم ادامه اش بدم یا مجبور بشم طوری ادامه بدم که نشون بده چقدر بهش توجه دارم . دستش تو دست من یه حس آرومی بهم می داد . دوست داشتم تو بغلش باشم . یعنی باید بهش اجازه بدم که حس کنه بازم پیروز شده ؟/؟ شایدم زیادی داشتم باهاش می پیچیدم ولی اون دوربین کار گذاشتناش .. خودبرتر بینی هاش و غرورش .. به نظرم خیلی ابلهانه بود ولی از چشای خوشگلش که مثل آهن ربا دل هر دختری رو به خودش جذب می کرد خوشم میومد . شانس آوردم که تو تاریکی نمی تونستم اون چشای خوشگل شیطونو خوب ببینم . بالاخره اون بود که سکوتو شکست -روشنک نمی دونم چرا از این که در کنار توام یه حس آرامش عجیبی دارم . فکر می کنم که سالهاست با تو آشنام و تحمل جدایی از تو رو ندارم -ببینم غروبی و تا همین یه ساعت پیش همین حرفا رو به شیلا می زدی .. پارسال به سپیده هم از این حرفا تحویل دادی ؟/؟ به چند نفر گفتی . -راستش این جوری که صادقانه بهت گفتم به هیشکی دیگه نگفتم -پس به بقیه دروغ گفتی . دستشو گذاشت دور کمرم ودرست جایی که زیر سینه هام قرار داشت . حس کردم که با تمام وجودم دارم تسلیمش میشم . نفسم بند اومده بود ولی نخواستم ضعفمو نشون بدم . دستشو هم گذاشتم به همون صورت بمونه . کنار آب و رو شنهای خشک نشستیم و اون از خونواده و پدر و کمکهای مالی و زندگیش گفت . از این که چرا نتونسته به دانشگاه بره .. از این که خسته شده از دختر بازیهاش و.. وقتی اون این جور راحت از دخترای دیگه حرف می زد منم لجم می گرفت . سکوتو شکستم و گفتم بهروز هرکسی تو زندگیش یه خاطراتی داره و ماجراهایی . درسته که شاید تو تا به حال با صد تا دختریا زن بودی و از نظر تعداد و گستردگی خیلی خیلی بیشتر از رابطه نزدیکیه که من با هشت ده تا مرد داشتم ولی خب شما مردین و کسی به کارتون کاری نداره . دختر نبودن من در جوامع غرب و خیلی از کشورها چیزی رو عوض نمی کنه ولی در جامعه ما دیدگاه ما نسبت به زن فرق می کنه . معلوم نبود چی دارم میگم . اصلا ضرورتی نداشت که از این حرفا بزنم ولی مثلا می خواستم حالیش کنم که فکر نکن ما از اون کیر نخورده هاییم که چشممون به کیر شماست . سرشو گرفت به سمت من . تو تاریکی چشاش یه برق خاصی می زد -روشنک خیلی بی پروا حرف می زنی . بهتر نبود من خودم این گذشته تو رو تو ضمیر خودم تصور می کردم ؟/؟ -جون دوست دخترات راست میگی ؟/؟ ازکجا که تصورت درست در میومد ؟/؟ -خیلی حسودیت میشه که من از دخترای دیگه میگم . نه ؟/؟ زنا خیلی حسودن . این عشقشونو نشون میده و من خیلی خوشم میاد . -من فعلا عاشق کسی نیستم . -روشنک برام مهم نیست که تو قبلا با چند تا مرد بودی . واسم حال و حاضر تو مهمه .. داشت ازم پیش میفتاد . درجا جوابشو دادم -پس واسه همین بود که گفتی کاش درمورد دوستای مردم حرف نمی زدم و تو خودت تصورشو می کردی ؟/؟ -ببینم خیلی به حرفام اهمیت میدی -این اهمیت دادنا واست اهمیت داره ؟/؟ .. اونو ساکتش کرده بودم دیگه چیزی واسه گفتن نداشت ولی من دلم میخواست که سرمو بذارم رو شونه هاش . هنوز زود بود ولی اون با کمال پررویی سرشو گذاشت روپام . پشت سر و اطرافمو نگاه کردم که کسی در حال دیدن ما نباشه .هرچند اون وقت شب اونم تو ساحل با فرهنگ نشونی از بی فرهنگ ها نبود . سرشو به لاپام نزدیک کرد و پشت سرشو گذاشته بود به اون قسمت شورت و کوسم و مدام سرشو حرکت می داد . -ببینم بهروز تنت شپش داره .؟/؟ می خاره ؟/؟ -نه خوشم میاد تو بغل توام . -اگه تنت می خاره بگو بخارونمش .. پاشو آقا رئیس من میخوام برم بگیرم بخوابم . یکی نیست بهم بگه نونت نبود آبت نبود این چه کاری بود که خودتو انداختی توش -خیلی بهت بد میگذره ؟/؟ -اگه بعدا بهم منت نذاری نه . بهروز متوجه شده بود که بیشتر از این نمی تونه و حق نداره که خودشو واسم لوس کنه . ته دلم می خواست که بغلش کنم و آرومم کنه ولی حرصم می گرفت وقتی که یادم میومد چه طوری شیلا رو بغل زده تو ساحل قدم می زدند و می گفت داره در مورد داداشش با هم حرف می زنن . بچه گیر آورده بود . وقتی رسیدیم به هتل ازم خواست که منو تا اتاقم همراهی کنه -ببینم بهروز خان تو هتل شما دزد و قاتل و چیزی وجود داره که باید حتما منو تا دم در اتاقم برسونی ؟/؟ -دوست دارم اونجا ازت خداحافظی کنم .-بفرمایید منزل خودتونه . مگه میشه جلو حضرت آقا رو گرفت . آقا اگه اراده کنه می تونه هر زن و دختری رو که خواست در اختیارش داشته باشه -به غیر از یکی -بازم خوبه که خودت اینو می دونی . -آزادی بهروز جان به شرطی که فکرای بد به سرت نزنه . -روشنک جون من تا به حال در حقت بدی کردم که این دومیش باشه ؟/؟ حس کردم که با همه گستاخیش یه خورده ناراحتش کردم . می دونستم وقتی تادم در سوئیتم بیاد حتما انتظار داره که تو اتاقمم بیاد و بعدشم ماچ و بوسه و حتما یه فکرای دیگه هم تو سرشه .. شاید این چیزایی بود که منم در ضمیرپنهانم می خواستمش . دیگه داشتم خوب اونو می شناختم . ما زنا همه واسش یه شکار بودیم . حدسم درست بود . واسه این که فکر نکنه هرکاری که دلش میخواد می تونه انجام بده زودتر ازش دعوت کردم که بیاد داخل .. یه بوسه رو حق داشت که از لبام بگیره ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  ویرایش شده توسط: aredadash   
مرد

 
خانم مهندس قسمت سی و پنجم

بهروز باهام اومد داخل . منتظر یه بهونه ای بود که یه جایی تلپ بشه .. -بفرمایید خواهش می کنم . رو یکی از صندلی راحتی ها نشست و منم که از نظر ظاهری با یه دامن کوتاه و یه بلوز که دگمه بالاشم طوری بستم که سینه هامو نبینه روبروش قرار گرفتم . فکر می کردم چشم و دلش سیر باشه ولی امان از این مردای هیز . اگه از رو ده تا زن بلند شن درجا چششون دنبال یازدهمیه . با نگاش داشت منو می خورد -روشنک تعجب می کنم با این همه خوشگلی و متانتت هنوز ازدواج نکردی . -مگه حتما باید ازدواج کرد و متین بود ؟/؟ یکی می بینی خوشش نمیاد . اون مرد مورد علاقه شو پیدا نمی کنه . راستی بهروز تو چرا ازدواج نکردی . -هنوز همسر دلخواهمو پیدا نکردم .. شایدم تا چند وقت دیگه پیدا کنم . -بازم جای شکرش باقیه -چیکار میشه کرد . با بررسی های زیادی که به عمل آوردم بیشتر زنا یا دخترا به درد ازدواج نمی خورن . -جونم حتما اون چیزایی رو که باید بر رسی می کردی نکردی می خواستم بگم خجالت هم خوب چیزیه گفتم ولش . مرتیکه پررو بیشتر از صد تا زن و دخترو انگولک کرده میگه به درد ازدواج نمی خورن -ببینم بهروز خودت چی ؟/؟ تو بازرس کل هستی خودت به درد ازدواج با جماعت زنان می خوری ؟/؟ -اوههههه روشنک اگه بدونی چقدر کشته مرده دارم . به من نزدیک شد و تا فهمیدم که فیلش یاد هندوستان افتاده سرمو انداختم پایین . ولی اون با کمال گستاخی دستشو گذاشت زیر چونه ام و سرمو داد بالا وهرچی سعی کردم تو چشای هیز و خوشگلش نگاه نکنم نتونستم . از نگاهش می ترسیدم . انگار یه نگاه جادویی بود . -فکر کردی همه مثل توان که طاقچه بالا بذارن ؟/؟ -خوبه که اینوخودت میدونی بهروز -پشیمون میشی روشنک -چیکار کنم خودمو در اختیارت بذارم ؟/؟ اون وقت بشم مثل اونای دیگه ای که دورشون انداختی وپشت سرتم نگاه نکردی . می خوای اخراجم کنی بکن ولی من حرفمو می زنم خیلی پستی بهروز .. دلت می خواد با همه باشی ولی اونی که باهاشی فقط با تو باشه . شما مردا بیشترتون همین جوری هستین -روشنک باورکن من به تو یه علاقه خاصی دارم اون جوری که تو فکر می کنی نیست . حتی با این که می دونستم حرف بین ما از قرار داد هم بالاتره باهات قرارداد کاری امضا کردم . دلم می خواد بیشتر از اونچه که فکر می کنی هواتو داشته باشم . من اگه هرچی بودم مربوط میشه به قبل از آشنایی با تو . -ببینم همین حرفا رو به شیلا هم زدی . حتما بهش گفتی که عاشقش شدی . به من که می رسی میگی در مورد داداشش داری حرف می زنی . به اونم حتما گفتی با روشنک در مورد برق هتل و پروژکتور حرف داشتی . -من که دروغ نگفتم . مگه غیر از اینه . چته روشنک . حسودیت میشه ؟/؟ نگو که بهم علاقمند نیستی . -برو کنار بهم نزدیک نشو . مردایی مث شما رو باید یه سره انداخت تو دریا -اون وقت دنیا بی مرد میشه و شما خانوما باید سماق بمکین . سرمو گرفت میون دو تا دستاش . نذاشت تکون بخورم گونه هامو به دو طرف طوری فشار داد که لبام گرد و غنچه شده قیافه خنده داری پیدا کرده بودم . مجبور شدم تو چشاش نگاه کنم و حرص خوردنمونشونش بدم . نمی خواستم بفهمه یه جورایی ازش خوشم اومده ولی اون کارشو کرد . سریعتر از اونچه که فرصت تصمیم گیری داشته باشم لباشو رو لبام قرار داد . من لبامو بستم ولی اون با پررویی منو می بوسید حس کردم دارم تسلیم میشم . اونم چه تسلیم شدنی . تپش قلبم زیاد تر شده بود . داشت یادم می رفت که اون چه شخصیتی داره . شایدم یادم رفته بود . بازم داشت منو جادو می کرد . انگاری که یک جادوگر بود . لبای قفل کرده امو باز کردم و با لباش هماهنگ شدم . حالا منم دیگه اونو می بوسیدم . حس کردم دارم تسلیم میشم . از اون تسلیم شدنهایی که اصلا دلم نمی خواست . نمی خواستم طوری اسیرش شم که بعدا جز پشیمونی سودی نداشته باشه ولی فقط نگاش می کردم . مثل مسخ شده ها بودم بهش اجازه دادم دگمه های بلوزمو باز کنه . لباش رفت رو سوتینم . نوک سوتینمو به جای نوک سینه هام با لذت می خورد و می مکید . خوب می دونست چطور هوسمو زیاد کنه . یه خورده که این کارو کرد همراه با سوتین یه خورده به عمق نفوذکرد و حالا دیگه نوک سینه و سوتینو باهم میک می زد . -نه بهروز نههههههه نکن من نمی خوام . تو خیلی بد جنسی .. نههههه این کارو نکن پشیمون میشی -اگه نکنم پشیمون میشم یا اگه بکنم -اگه بکنی پشیمون میشی . -من که بر عکس فکر می کنم . به حرفام توجهی نکرد . حالا دیگه دستشو به کمرم رسوند و سوتینمو باز کرد و پرت کرد یه طرفی . از این جور حرص زدنها یا ادای حریص بودن خوشم میومد و حال می کردم . -نههههه بهت چی گفتم . من میذارم از اینجا میرم .ادامه نده .. -اتفاقا دارم کاری می کنم که تو موندگارشی و دیگه هیچوقت دلشو نداشته باشی که از اینجا بری . این دیگه خیلی برام سخت بود . فکرشو نمی کردم این قدر زود کارو به اینجا بکشونه . سینه های درشت منو تو دستاش می گرفت و اونو به دهنش می رسوند و همه جاشو لیس می زد . -روشنک اگه ناراحتی اعتراضی داری بگو . -حتی زبونمو هم بسته بود . حس کردم اگه چیزی نگم بهتره . بهتره دستشو زیر سینه هام نذاره و تپش شدید قلبمو حس نکنه . بد جوری دلم می زد . مثل یه پرنده اسیر که اسیر دستای شکارچی خودش شده باشه ولی حس می کردم که دوست دارم قربونی شم . به خودم ندا می دادم روشنک هنوز دیر نشده . اون یه بار حداکثر دوبار که باهات حال کرد میندازدت دور . خودتو حفظ کن .. غرورتو حفظ کن ارزش و شخصیت تو خیلی بالاتر از ایناست . یه ندای دیگه بهم می گفت روشنک ولش این که اولین سکست نیست . یادت رفته کیارش و بهرام و کاوه رو ؟/؟ .. ولی اونا که مثل این از خود راضی به خودشون نمی نازن . رفته بود رو دامنم .. زیپشو باز کرد و اونو ازپام کشید پایین . یه شورت نازک و فانتزی پام بود . دستشو که گذاشت لاپام و روی همون شورت یه خورده سختم بود . خیسی کوسم از اون طرف شورت دستشو خیس کرده بود . -بهروز خیلی مغرور و از خود راضی هستی . درحالی که می خندید گفت مغرور و از خود راضی من هستم یا تو . ببین خودتو ببین از هوس داری می ترکی ولی از کوه غرورت نمی خوای بیای پایین . چرا نمیگی که تو هم هوس داری . مگه من از گفتن این مسئله باکی دارم . من هوس تو رو دارم . میخوام با تو باشم .-نههههه -آررررره -نههههههه -آرررررهههه .. عزیزم . منو رو دستای خودش بلند کرد و برد رو تخت .. درحالی که هنوز کفشای خودشم در نیاورده بود . .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خانم مهندس قسمت سی و ششم

بلوزمو که از دو طرف شونه ها و سر شونه هام آویزون شده بود انداخت یه طرفی -بهروز بس کن . بهت میگم نکن . با دستم صورتشو عقب می دادم و نمیذاشتم دهنشو به سینه هام نزدیک کنه ولی اون دست بر دار نبود و ول نمی کرد . با یه دست یواش یواش و با حوصله خودشو لخت کرد . منم دیدم که موقتا دست از من بر داشته کارش نداشتم ولی وقتی که با یه شورت روبروی من قرار گرفت و دودستی شونه هامو محکم رو تشک چسبوند فهمیدم که باید منتظر بر نامه ای باشم و تا امشب منو نگاد ول کن قضیه نیست . بازم مقاومت می کردم و اون حریص تر می شد . اولش یه خورده مدارا می کرد ولی با ادامه مقاومت من عصبانیت و خشم بیشتری رو در چهره اش می دیدم . می خواست به زور منو ببوسه . خودشو انداخت رو من زورش زیاد بود . هرچه بود یه مرد بود . لبشو گذاشت رو لبای من و منم با این که لبامو به هم بسته بودم اون همون لبای قفل شده رو می بوسید و پیام تنفر منو پشم کوس بی پشمم حساب نکرد . حرصم گرفته بود . خودشو طوری رو من انداخته بود که کیر داخل شورتش به کوس داخل شورتم چسبیده و خودشو طوری رو کوسم حرکت می داد که کیر مثل یه غلتک روی کوس عمل می کرد .-نههههههه بهرررررروز نکن . این کارو با من نکن .. -چرا باید بدونی و بفهمی که چی می خوای و این کیر بهروزه که می تونه حالتو جا بیاره . روشنک تو که دختر نیستی این همه حرص و جوش می زنی اگه دختر بودی چیکار می کردی . تو همون حالت سکس و هوس در یه لحظه که دیدم دستشو از رو شونه هام ور داشته دستمو بالا آورده خواستم که بذارم زیر گوشش که دستمو رو هوا گرفت . -خوشم میاد که عصبانی میشی . اون دخترایی که عصبی میشن و بعد رام میشن یه حال خاصی به آدم میده که نگو و نپرس . تو اگه یه مرد بودی می فهمیدی که من چی دارم میگم . خیلی خوشم میومد وقتی کیرشو از همون شورت به کوس داخل شورتم فشارش داده و با حرکتای خودش بهم حال می داد ولی چیزی نمی گفتم -روشنک ببینم شورتمو خیس کردی رفتی . پس چیه این دختر . اگه اسمش هوس نیست پس چیه . -برو گمشو نذار بیشتر از اینا نسبت بهت بی احترامی کنم . -اگه برم گم شم خودت راه میفتی دنبالم .اون وقت من دیگه بر نمی گردما . بهت گفته باشم . متوجه باش که به این سادگیها منو از دست ندی . دختره لجباز چرا باورت نمیشه که من دوستت دارم . می خوامت . ازچی می ترسی . می دونم . اخلاق سپیده رو می دونم . حتما یه حرفایی بهت زده که درت اثر کرده . -من کاری به این ندارم که دیگران چی میگن . من یه حرفای خودتو و کارات کار دارم . من به خوبی متوجه ام که توفکر و عقیده ات چیه . آدم خیلی منحرفی هستی . اگه یه دختر بکارتشو از دست داده باشه و یه زن شده باشه برات ارزششو نداره . تو به زن و دختر فقط از این دیدگاه که چطور می تونی در اختیارشون داشته باشی نگاه می کنی و دیگه هیچی برات ارزشی نداره . -ببین عزیزم آدم در عصبانیت یه چیزایی میگه . یه چیزایی که عرف جامعه ما شده . حالا کاری به درست یا غلط بودنش ندارم . من ازت معذرت میخوام اگه فکر می کنی من ازت سوءاستفاده کرده یا میخوام بکنم باشه حرفی ندارم . اگه این جوری متوجه میشی که چقدر بهت علاقه دارم باشه ولت می کنم . منو ببخش روشنک . حس کردم تو هم مثل من هوس داری . حس کردم با این کارم می تونم خوشحالت کنم .. واسم خیلی سخت بود تشخیص این حرفش که آیا درست و صادقانه میگه یا نه . زنا خیلی راحت گول میخورن و مردا خیلی راحت به هدفشون می رسن . مردا هوسبازن و زنا عاشق پیشه .. نه این که هوسباز نباشن ولی بیشتر وقتاعشق و صداقتو به هوس ترجیح می دن و عشق رو پایه هوس میدونن . نمی دونستم چه عکس العملی نشون بدم . اینجارو مجبور شدم تو چشای بهروز نگاه کرده و با زبون بی زبونی حالیش کنم که می تونه نره و به کارش ادامه بده . خودشو بهم نزدیک کرد و این بار لبامو واسش باز کردم . دیگه اونو پس نزدم . ازخودم نروندمش . بوسه داغ اون و حرکت لبهای بهروز روی لبان من داغی هوس منو دوچندان کرده بود . کیرشم با همون پوشش شورت رو کوس من قرار گرفته بود -نهههههه بهرور بهروز منو ببوس .. محکم تر .. لبامو میک بزن .. نوازشم کن بگو دوستم داری .. می دونم که نداری منو به خاطر هوس می خوای .. -این طور نیست . روشنک تو با بقیه فرق می کنی یه غرور خاصی در تو وجود داره که در بقیه نیست .. -اوخخخخ بهروز . فقط از من بگو .. تو می خوای با همه بقیه ها باشی و منو با اونا مقایسه کنی و بگی که از همه شون بالاتر و بر ترم ؟/؟ در حق من بی انصافی نکن .. شورت بهروز رو داغ داغ کرده بود م . فکر نمی کردم تا این حد اونو سست و حشریش کنم که راضی باشه چند قدم عقب بره و یا کلا واسه تعارف هم که شده بگه حاضره سکس نکنه . اگه من قبول می کردم اونم مجبور بود کنار بکشه ولی همین زرنگی اونو می رسوند . دلم می خواست که بهروز صادق بوده باشه .. تونسته باشم با این اخلاق و رفتار خودم رو اون اثر کرده و بسازمش . .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خانم مهندس قسمت سی وهفتم

حالا دیگه سینه های لختمو حس می کردم که در تماس با سینه های بهروز در حال آتیش گرفتنند . دیگه تمام این موش وگربه بازیها از یادم رفته بود . حالا به تنها چیزی که می خواستم فکر کنم هوس بود و لذت سکس . وتقریبا موفق هم شده بودم . اون افتاده بود رو من و منم دستامو دور کمرش حلقه زده بودم و بدن مردونه اش به تن خودم بیشتر می چسبوندم . گرمای هوسو از گرمای تنش و صدای نفسهاش حس می کردم . می خواستم حرفای هوس انگیز و عاشقونه بیشتری واسش بزنم ولی با خودم گفتم که شاید جنبه شو نداشته باشه . یه اثراتی از شک و تردید در من باقی بود ولی اون با حرارت خودش این شک رو هم داشت از بین می برد . یه جوری منو می بوسید که فکر می کردم این هیجان اولین بوسه هوس منه . دوست نداشتم لباشو به زودی از رو لبام ورداره ولی وقتی که اون این کارو انجام داد تا به فکر حسرت لحظه های قبل باشم طوری با لذت و هوس صورت و زیر گلومو غرق بوسه کرده بود که حس کردم یه لذت و آرامشی بیشتر از بوسه قبلو برام به همراه داره . ولبام آزاد شده بود . می تونستم واسش حرف بزنم . بی پروا هوسمو ریختم بیرون . چون می دیدم که اونم داره واسم پرپرمی زنه و تن و بدن من تسلیمش کرده . پس هردوما می تونستیم غرق در هم شیم و یک وجود . -بهروز بهروز .-می دونم چی می خوای . تب هوس تو داره منو می سوزونه روشنک . بذار ار از ذره وجودت لذت ببرم . هر قسمت تنت واسم هیجان هوسو داره . منم واسه رسیدن به اون نقطه ها بی تابم . بذار برای رسیدن به اون در هیجان باشم بسوزم -بسوز بسوز بهروز تو که منو سوزوندی . بالای سینه هامو میک زد و از اونجا رسید به خود سینه های داغ ودرشتم -بهروزززززز نههههههه چقدر با هوس داری میکشون می زنی . نوکشو نوکشو .. آخخخخخخخ حس کردم گوشه کنارا و مغز کوسم از هیجان به تپش افتاده . اون نوک سینه هامو بهتر از هرمرد دیگه ای میک می زد . حس کردم بیشتر از هر کس دیگه ای بهم لذت و هیجان می ده . پاهام با این که ثابت بوده و به دوطرف حرکتشون نمی دادم ولی حس می کردم که خواسته و ناخواسته کوسمو دارم تو جای خودش حرکتش می دادم . یه چرخشهای خاصی داشت که بهروز متوجه اش شده بود . واسه یه لحظه دهنشو از روسینه ام برداشت و گفت به اون سوخته گریون بگو که این قدر عجله نداشته باشه گاماس گاماس به اونجا هم می رسیم . متوجه شده که هیچ درمانگر دیگه ای مثل دکتر بهروز نیست که به دادش برسه . از این که این حرفو زده یه خورده بهم بر خورد . حس کردم بازم یه خورده تحقیر شدم . منم باید یه چیزی می گفتم ولی حوصله شو نداشتم.فعلا که هوس از سر و روی اونم در حال باریدن بود و چشاش یه سرخی خاصی پیدا کرده بود . طوری که اگه نمی خواستم بهش بدم می ترسیدم که مثل وحشیا بیفته رو من و با خشونت بخواد که باهام سکس کنه . کف جفت دستاشو رو سینه هام می کشید و منم دستامو گذاشته بودم رو سرش با موهاش بازی می کردم . خیلی خوشش میومد طوری که حس کردم دوست داره رو سینه هام بخوابه . بازم مثل لبام دوست نداشتم که لباشو زود از رو سینه هام ورداره ولب به جاهای دیگه هم باید می رسید . حتی نوک زبونشو طوری به نافم می چسبوند و روی اون حرکت می داد که نمی تونستم چشامو از هوس زیاد بازشون کنم . به آخرین پوشش باز مانده من یعنی شورتم که رسید پهنای زبونشو رو شورت خیسم کشید . -آخخخخخ نهههههه نههههههه بهروز .. -چیه روشنک نتریس بگو .. بگو که می خوای شورتتو بکشم پایین و کوستو بخورم . بگو که دوست داری کیر بهروزو تو کوست حس کنی . بگو از این که این همه وقت و فرصتو از دست دادی پشیمونی و تاسف می خوری که چرا زودتر از اینا خودتو در اختیار من نذاشتی . حس کردم که بازم داره اسیر یه غرور کاذب میشه .. ولی من اون لحظه هوس داشتم چطور می تونستم خودمو ازش رها کنم . به نیاز خودم به اون چه که وجودم می خواست و به حرف -دلم باید گوش می دادم . -بهروز .. خواهش می کنم .. شورتمو طوری ازپام کشید پایین که هوسو تو حرکات دستاش احساس می کردم . حتی لحظات درآمدن شورت از پام هم واسم هوس انگیز و هیجان بخش بود . لبای داغ بهروز رفت رو کوسم . دلم می خواست خشکش کنم تا وقتی میک میزنه از تماس لب و چونه اش با کوسم احساس لذت بیشتری بکنم . ولی اون خیلی سریع کارشو شروع کرده بود با این حال نمی تونستم لذت و هوس خودمو پنهون کنم . انگشتامو توی شونه های بهروز فرو کرده بودم و اون جیکش در نمیومد . پنجره پشت سرم باز بود . نسیم ملایمی فضای اتاقو خنک کرده بود . دیگه کولر روشن نکرده بودیم . صدای امواج دریا وبر خورد اون با شنهای ساحل هوسمو بازم بیشتر می کرد . بهروز طوری کوسمو می خورد و میک می زد که بین ذره ذره اون عدالت و مساواتو رعایت می کرد . با هر تیکه از کوسم می دونست چه طور حال کنه و حال بده . .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 4 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خانم مهندس روشنک


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA