ارسالها: 3650
#41
Posted: 31 Aug 2012 19:07
خانم مهندس قسمت سی و هشتم
باورم نمی شد که دوتایی مون لخت کنار هم باشیم و منی که یه جورایی سایه شو با تیر می زدم این جوری وابسته اش شده باشم . با دستام طوری موهای سرشو نوازش می کردم و اونو به کوسم می فشردم که دلش نیاد به این زودیها میک زدنو ول کنه . اون خیلی زرنگ بود و مطلبو گرفت -روشنک می دونم چی میخوای . می دونم که خوشت میاد . تا هر جا که بری و بخوای باهاتم . -همیشه باش . -دوستت دارم خانم مهندس . -اینو دیگه باور نمی کنم . کوستو بخور از برکت اینه که همش داری واسه خودت یه چیزایی نمیگی -دیوونه موقع سکس هم دست از متلک گفتن ور نمی داری ؟/؟ -اگه پسر خوبی باشی و شیطونی زیاد نکنی من مرض دارم بهت متلک بگم ؟/؟ -یعنی با روشنک خودمم شیطونی نکنم ؟/؟ -اوووووههههههه از کی تا حالا مال تو شدم ؟/؟ -دوست نداری مال من باشی ؟/؟-تو مال و اموال زیاد داری دیگه منو می خوای چیکار . ببینم تو خوشت میاد منم مال و اموال زیاد داشته باشم ؟/؟ -مردی گفتن زنی گفتن .. -آقای قدیمی اندیش . کارتو بکن . ضد حال نزن . کاری نکن هوسم بخشکه پاشم برم . بد جوری جفت کرده بود . دیگه ساکت موند و حرفی نزد . ناکث خیلی حال می داد . هم با میک زدن کوسم و هم با لیسیدن اون . زبونشو از رو کوسم یه خورده به طرف پایین تر هدایتش کرد و دوست داشت هر طوری شده سوراخ کون منو هم لیس بزنه . آه که چقدر از این حرکتش خوشم میومد . اول با انگشت روش مالید بعد کونمو از زمین داد بالاتر و وقتی که به سوراخ کونم مسلط شد زبونشو گذاشت روش و لیس زدن اونجا رو شروع کرد . انگشتاشم در این حالت فرو می کرد تو کوسم و درش می آورد و می ذاشت دهنش و پس از لیس زدن انگشتاش دوباره می رفت سر لیسیدن سوراخ کونم .. -بهروز بهروز تو خیلی باحالی .. -هنوز حالمو بهت نشون ندادم .. دوستت دارم روشنک عاشقتم . تو فقط باید مال من باشی -و تو هم مال من و شیلا . این طور نیست ؟/؟ -نه کی همچین حرفی زده . امکان نداره من جز تو دنبال کس دیگه ای باشم . -اگه این طور شه که میشه هشتمین عجایب دنیا -با عشق تو روشنک همه چی امکان داره .-اگه چند بار دیگه این حرفو تکرار کنی ممکنه یه جورایی باورم شه که دوستم داری . -پس تا صبح بهت میگم که دوستت دارم -بنازم رو رو میخوای تا صبح بغلم باشی ؟/؟ -چه اشکالی داره ؟/؟ خسته نشدی این همه تنها خوابیدی ؟/؟ عزیزم صدای امواج دریا . سکوت شب .. آرامش و ستارگان بوی عشق و زندگی .. از وقتی که تو رو دیدم انگار همه چی واسم رنگ و بوی تازه ای پیدا کرده -خیلی زبون بازی بهروز -خیلی بی احساسی روشنک . من و تو در واقع باید جامون عوض می شد . من می شدم زن و تو می شدی مرد . -پس اومدی سر حرف من . اگه من می شدم مرد که به نظر جنابعالی مردا بی احساسن پس خودتم که یه مردی بی احساسی . -دختر تهرونی تو دیگه کی هستی . -باز خوبه که هم شهری تو هستم و دوتایبی مون تو این ولایت غریب زیر آسمون آشنا و آشنایی داریم حال می کنیم . -واسه این خوش زبونیهات هم که شده ولت نمی کنم ..روشنک ! -بنال ! -دوستت دارم -اینو که از سر شب تا حالا داری میگی -میخوام بازم بگم تا توی ذهنت بچسبه -گوش من والله از این حرفا پره . دیگه مشکل به خدا گول بخوره .. طوری بدنمو غرق بوسه هاش کرده بود که دلم می خواست زودتر کیرشو فرو کنه تو کوسم . خودمو جلوتر کشیدم و دستمو گذاشتم رو کیرش . تشنه اون بودم که زودتر اونو فرو کنه توی کوسم . بهم حال بده . بیچاره خیلی زحمت کشیده بود . نقطه ضعف و حساس مرداهمین جاست دیگه . وقتی کیرشو گذاشتم تو دهنم دیگه از توان افتاده بود و همش در حال ناله کردن بود . یه لحظه دهنمو باز کرده گفتم بگو بهروز حالا کی اسیر کیه .. بگو .. بگو .. ساکت مونده بود و حرف نمی زد . هنوز اسیر اون غرور بیجای خودش بود . می خواست بگه همه باید زیر دست من و توسط من حال کنند . اینو از حرکات و حرفاش می شد به خوبی فهمید . بی اختیار سرمو گرفتم طرف پنجره . دستامو رو لبه های درونی اون قرار داده سرمو یه خورده دادم بیرون و در یه حالت قمبلی سگی قرار گرفتم . -معلوم شد که حالا دیگه کیر می خوای و منم باید آمپول خودمو بهت تزریق کنم . روشنک نگران نباش لامپ که خاموشه از این بالا چیزی معلوم نیست .. راستش زیادم برام فرقی نمی کرد که یکی منو زیر کیر صاحب هتل ببینه . تازه اولا که هیچی معلوم نبود و از این ارتفاع طرف از پایین نمی تونست زاویه دید خوبی داشته باشه . چه نسیم ملایمی .. صدای امواج دریا منو به عالم هوس برد . چقدر از تماشای کف امواج وقتی که به ساحل می رسیدند و دنیای تیره و تا رو سفید نشون می دادند خوشم میومد ولذت بخش تر از همه اینا کیری بود که می دونست چه طور آروم آروم راهشو تو کوس من پیدا کنه و لذتمو کامل کنه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#42
Posted: 6 Sep 2012 23:16
خانم مهندس قسمت سی و نهم
نمی دونم دیگه چه بر من گذشت و در چه حال و هوایی بودم . فقط همینو حس می کردم که دارم یه دنیا لذت و خوشی رو با خودم می برم تو دل آسمون پیش ستاره ها . این تاریکیهای شبو روشنی می بینم . دلم می خواست فقط مال اونی یاشم که حالا زیر کیرشم و اونم مال من باشه . ولی می دونستم که این یک رویا و آرزوی خیالی بیش نیست . کیر بهروز رو تو کوسم احساس می کردم که با یه سرعت و فشار خاصی میره تا ته کوس و بر می گرده . حس کردم یه دنیا هوسو داره تو تنم پخش می کنه . کف دستمو رسوندم به قسمتای پایین تر کوس و اونو خاروندم . خارش زدن کوس هم یه لذت دیگه ای به من می داد . یه مزه ای داشت که نمی دونم چه جوری وصفش کنم . بهروز هم اومد به کمکم و اونم سعی کرد کوسمو بخارونه و بهم حال بده . چه حالی . چه حالی !اصلا حال خودمو نمی دونستم . دلم میخواست جیغ بزنم و همه آدمایی که تو هتلن صدامو بشنون . بشنون و بفهمن که من چقدر دارم لذت می برم . -بهروز همین جا خوبه . جاش عالیه . کیرتو وقتی داری از کوسم می کشی بیرون و رو به عقب , فشارو با لبه بالایی و چوچوله ام زیادش کن . لذتم زیاد میشه . بکن . پسرشیطون و با تجربه . آخرش کار خودتو کردی و تونستی روشنکو تسلیم خودت کنی -فعلا که بهروز تسلیم توست . اگه دختر خوبی بودی الان این دهمین عشقبازی من و تو بود . -من که فکر نمی کنم تو با کسی سکسی داشته باشی که به بار سوم برسونیش .. -اینجا هم دست از متلک گویی ات ور نمی داری دختر ؟/؟ با دو تا دستاش کمرمو وگاه شونه هامو داشت . چقدر این حالت سگی دم پنجره بهم کیف می داد . حالت تخت طوری بود که من می تونستم سرمو رو لبه پنجره هم بذارم ولی پاهام از تخت آویزون می شدند . بااین حال دوست داشتم در این حالت و طاقباز هم که شده منو بگاد . نمی دونم چرا ولی یه حسی بهم می گفت که اگه این کارو بکنه می تونه منو به ارگاسم برسونه . پهنای تختش زیاد بود ولی همون مقدار پاهام که از تخت آویزون می شد اونم یه لذتی رو در من به وجود می آورد . سرمو گذاشتم رو لبه پنجره یه خورده از فضای بیرونو می دیدم ولی از پشت سر واز بالا . -آهههههه بهروز دوستت دارم بزن به کوسم تند تر . چقدر همه چی قشنگه همه چی آرومه . دارم می میرم از لذت فراوون -ولی من دارم بیشتر حال می کنم . این جوری بدن بهروزو می دیدم صورتشو , هوسی رو که از تو چشاش در حال باریدن بود و مثل یه برق به تمام وجودم نفوذ کرده و داشت خشکم می کرد . این برق داشت منو می لرزوند . -بهروز تند تر . دوستت دارم . بازم بهت میدم بازم بهت میدم . هر وقت که بخوای . تسلیم تسلیمش شده بودم . مثل بچه ها داشتم ازش سکسو گدایی می کردم . نه ! روشنک ! دختر! تو چت شده بازم که داری تسلیم یکی میشی که قدرتو نمی دونه . مگه این همه که با مردای دیگه بودی یکی از اونا بعدا حالتو پرسید و بهت گفت که یه ارزشی هم واسه خودت قائله ؟/؟ نه این جور خودتو سبک نکن .. کوس بی حیام چیز دیگه ای می خواست . دلم می خواست که بازم منو بکنه . اونقدر به کوسم بزنه تا من راضی شم . یک بار و دوبار حتی اگرم شد تا صبح سه بار منو به ار گاسم برسونه . بذار هرچی میخواد بشه بشه . من فقط می خوام حال کنم . حال حال , عشق کنم . نمی خوام مثل سپیده یه آدامسی باشم که بهروز پس از جویدن اونو بندازه دور . می خوام همیشه تو دهنش و زیر کیرش شیرین باشم . ولی شاید اون اینو نخواد . کف دو تا دستامو به سینه های اون چسبوندم تا بتونم یه جوری خودمو از این دام هوس بکشونم بالا . یه جوری خودمو تسکین بدم . دلم می خواست از این پنجره باز بپرم پایین . -روشنک دوستت دارم وقتی که می خندی عاشق اون دندونای سفیدتم . یه دست و خوشگل . سفید و براق . خودشو رو من خم کرد و دندونامو بوسید . چقدر با این کاراش هوسمو زیاد می کرد . حس کردم که آبم داره میاد . داره میاد . خیلی سخت بود که نخوام عکس العمل نشون بدم . ولی من این کارو کردم تا اون بعد از ار گاسم اولم بازم واسه گاییدن و سخت گاییدنم تلاش کنه تا منو به ار گاسم برسونه . نمی خواستم بهش بگم که دارم ارضا میشم . به خودم فشار آوردم . -روشنک چته . آبت داره میاد ؟/؟ -نه بهروز نههههه خیلی خوشم میاد ولی کوآب .. دلم نمی خواست اون متوجه چیزی بشه و خوشبختانه هم چیزی نفهمید تا این که حس کردم به یه آرامش خاصی رسیدم . دلم می خواست دو سه دقیقه ای سکس رو متوقف کنه و دوباره شروع کنه ولی ترجیح دادم چیزی بهش نگم . چند دقیقه بعد دوباره همون حس اولیه رو داشتم . اون لذتی رو که از ارضا شدن با بهروز برده بودم انگاری با بقیه ار گاسم ها تفاوت داشت . دوباره دوست داشتم سریع به اون حالت برسم . -بهروز بزن کوسمو تند تر خواهش می کنم . من کیرتو می خوام . می خوام زیر کیر تو حال کنم .. بااین حرفام اونو به یه غرور کاذب رسونده بودم و اون خودشو خیلی زود وا داد . اونم از اون آدمایی بود که جنبه شو نداشت .اصلا جنبه نداشت . -من می دونستم که بالاخره زیر کیر من تسلیم میشی . هیچ زنی نمی تونه در مقابل من مقاومت کنه . می دونستم روشنک بالاخره تو هم تسلیم میشی و شکست می خوری ولی ببین چه حالی کردی . کیر بهروز چه خوب بهت حال میده . از من ممنون باش . شما زنا رو من می شناسم . هارت و پورت زیاد دارین ولی بالاخره اسیر و بنده کیرین . کیرشودر می آورد و محکم می زد به رونم ومی گفت این تصمیم می گیره که شما با چه سرعتی برین . مثل دنده یه ماشین حرکت می کنه . بعدش دوباره فرومی کرد توکوسم . خونم به جوش اومده بود . از خشم لبامو گاز می گرفتم . یه بار ار گاسم شده بودم و حس می کردم که باید سکسو همین جا متوقف کنم . خودمو ازش جدا کردم . -عوضی حالا تو خماری بمون ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#43
Posted: 14 Sep 2012 19:53
خانم مهندس قسمت چهلم
چی شده روشنک ! من که چیزی نگفتم . حقیقتو گفتم . حقیقت اینه که شما زنا بنده کیر هستین . تا این نباشه نمی تونین زندگی کنین . کله کیرشو به طرف من گرفت و گفت مغز شما تو همینه . با همین دارین فکر می کنین . اینو که گفت اگه یه درصد هم قصد ارفاق و بخشش اونو داشتم دیگه پشیمون شده بودم . -بهروز حالا می خوام بفهمم و بفهمیم که کی تو خماری می مونه من یا تو ... اون نمی دونست که من حالمو کردم و لذتمو بردم واین جوری دارم حالشو می گیرم . کیر کلفت و سنگینشو تو دستاش گرفته بود . نشون می داد که خیلی آبداره و هر لحظه منتظره که مورد عفو من قرار بگیره . خودشو آروم بهم نزدیک کرد -کور خوندی بهروز .. به حرفام توجهی نکرد منم از سلاح زنانه ام استفاده کردم . البته سیلی نذاشتم زیر گوشش ولی حالات حمله اش به طرف من طوری بود که مجبور شدم از پنجه هام استفاده کنم و شکم و بازوشو خراش دادم . یک قدم به عقب رفت -وحشی . فکر نکن منو تو خماری گذاشتی . من امروز حالمو کردم . بعد از ظهری شیلا رو هم از کون کردمش هم از کوس . فکر کردی کی هستی . تو نباشی یکی دیگه . آسمون که به زمین نیومده .. داشتم دیوونه می شدم ولی سعی می کردم کم نیارم درجا جواب دادم -منم نمیگم که کم اومده . قحطی زن و دختر که نیست . همین حرفیه که من دارم می زنم . من که خیالم نیست . از اولم دارم میگم برو دنبال یکی دیگه من آدم پست و نامردی مثل تو رو نمی خوام . شاید این جور حرف زدنات یه حکمتی بود که با چهره خبیث تو آشنا شدم . آدم دروغ گویی که تا حالا در مورد شیلا چند جور حرف زده بالاخره هم خودتو لودادی که غروبی باهاش بودی . مبارک باشه . چطوره بری بگیریش عروست بشه . -من اگه می خواستم هر کی رو که میگام عروس خودم بکنم که باید تا حالا به جای هتل حرمسرا راه انداخته بودم و هر اتاقی رو می دادم به یه زنم . -بهروز بهت میگم گمشو برو بیرون وگرنه خودم با همین هیکل پامیشم میرم بیرون یا هرکی از راه رسید منو میگاد یا این که در هتل تو رو تخته می کنن . بهروز که خیلی عصبانی به نظر می رسید و اطمینان داشتم از این در که بره بیرون جلق زدن رو شاخشه شروع کرد به هر متلک و بد و بیراهی که از دهنش در میومد رو گفتن . -بیچاره بد بخت ترشیده کی میاد تو رو بگاد . من داشتم بهت رحم می کردم . دختر قحطی اومد که باتو ترشیده حال کنم ؟/؟ -خودت که از هر گندی گند تری پس چند دقیقه پیش چه غلطی می کردی . لال شده بود و من ادامه دادم . هنوز درازی کیرت داره می گه که زیونت دروغ میگه . حرف کیرتو باور کنم یا زبونتو ؟/؟ اون و زبونشو کیر کرده و رفته بودم . فهمید که گیر بد حریفی افتاده و اگه بخواد همونجا بمونه ول کنش نیستم . کوهنوز؟/؟ واسش داشتم . ازمادر زاده نشده که بخواد روشنک رو اذیت کنه و قسر در بره . -حالتو می گیرم عوضی . اون کیر کثافتی رو که غروبی کرده بودی تو کوس کثیف شیلا میایی و می کنیش تو کوس من ؟/؟ نشونت میدم . داغ کوسمو به دلت میذارم . باید آهشو بکشی . صبر کن می بینیم . خونم به جوش اومده بود ولی سعی می کردم بر خودم مسلط باشم . یه بار ارگاسم شده بودم ودیگه همون برام کافی بود . از این نظر سر بهروز خانو شیره مالیده و اون حتما فکر می کرد که من چه زن خود ساخته ای هستم که تونستم بر هوسم غلبه کنم . .. هنوزم هوس داشتم و هنوز با همه این کشمکشها حس می کردم کوسم خیسه . چرا غرورمو شکستی دیوونه . چرا اون حرفا رو بهم زدی من فکر می کردم می تونم دوستت داشته باشم . ولی دنیای ما دنیای حال کردن شده ودور عشق و علاقه و وابستگی ها رو باید قلم گرفت . اون فقط می خواست کوس های متنوعی رو زیر کیر خودش داشته باشه ومن حالیش می کنم که با کی طرفه ؟/؟ وقتی که بهروز گورشو گم کرد من رفتم یه سری به تاسیسات برقی هتل و پروژکتور و این آت و آشغالا زدم تا اگه گیر و مشکلی داشته باشه بتونم رفعش کنم و اگه روزا میرم یه دوری تو ساحل و شهر و این اطراف می زنم مشکل کاری نداشته باشم . واقعا سخته و اراده میخواد از زیر کیر یه جوون خوش تیپ اونم در بهترین شرایط سکس رها شدن . ولی می دونستم که این کار ضروریه . به خودم و اراده خودم آفرین گفته و خودمو تحسین می کردم ولی هنوز حشری بودم . بعد از این که بر گشتم سوئیتم خودمو بر هنه کرده و رفتم حموم دوش گرفتم و با همون وضع اومدم کنار پنجره .. دمر کرده و سرمو رو به بیرون گرفته و کوسمو به تشک روی تخت فشارش گرفته دستامو رو لبه های پنجره داشته و خودمو به عقب و جلو می کشیدم . با این کارم کوسم لذت عجیبی می برد و تمام تنم در حال کیف کردن بود . یه لحظه از این کارم پشیمون شده و فوری دست از این کارم کشیدم . اون اگه از طریق دور بین مخفی منو ببینه که دارم خود ارضایی می کنم حتما به خودش می نازه . عجب مصیبتی حتی در ور رفتن با خودم آسایش و آزادی عمل ندارم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#44
Posted: 21 Sep 2012 22:33
خانم مهندس قسمت چهل و یکم
استرس عجیبی پیدا کرده بودم . هرلحظه فکر می کردم که از اونجایی که بهروز از طریق دوربین مخفی ممکنه متوجه شده باشه که من هوس دارم بیاد و در بزنه .. اون وقت چه جوری براش فیلم بازی می کردم .. اگه بیاد موضوع دوربین رو بهش میگم .. نه بهتره نگم بعدا شاید یه جورایی به دردم بخوره .. تازه اون ازم می ترسه و ممکنه متفر هم بشه .. خب بشه من که دیگه دوستش ندارم .. ولی داشتم به خودم دروغ می گفتم . اون درواقع ازم کوچیک تربود ولی یه زن مگه در زندگیش چند بار باید از کسی خوشش بیاد . به اینا میشه گفت هوس . یا نوعی غرور که به دست آوردن چیزی که آدم سخت طالبشه به آدم یه نوع اعتماد به نفس میده و مغرورش می کنه و من از این نوع غرور خوشم میومد . ولی خردم کرده بود . منم خوب حالشو گرفته بودم . زیر کیرش ناله می کردم بهم می گفت شما همه تون همینین . نمی تونین خود نگه دار باشین . این کیر داره سرنوشت شما رو تعیین می کنه واسه شما تصمیم می گیره .. حالا بهت می فهمونم این کوس منه که تصمیم می گیره یا کیر تو عوضی .. هی از این پهلو به اون پهلو می کردم مگه خوابم می برد . دلم می خواست زودتر صبح شه و یه جورایی زهر خودمو بریزم و دلمو خنک کنم . فکرای عجیب و غریبی به سرم میفتاد . میرم به هرکی که از راه رسید کوس میدم . با هرکی که دلم خواست دوست میشم . به همه حال میدم . حالا چرا صبح نمیاد .. چرا چرا .. خسته شده بودم . فکر کنم با طلوع آفتاب دیگه خوابم برد . دلم می خواست برگردم تهرون و قید همه چی رو بزنم ولی باید یه ضرب شستی بهش نشون می دادم تا دیگه از این غلطا نکنه .. یه خورده مسافرا زیاد شده بودند . ساعت حدود ده صبح بود که اومدم پایین .دیدم بهروز جلوی در اصلی وایساده سریع مسیرمو عوض کردم تا از در پارکینگ پشت بزنم به چاک واسه خودم بگردم و ببینم می تونم دوست پسر پیدا کنم یا نه . انگاری که می خواستم ار بقالی کشمش بخرم . بدون این که پشت سرمو نگاه کنم از ترس بدوبدو از در دیگه خارج شدم . مجبور بودم به جای دست راست از دست چپ برم تا اون منو نبینه . هرچند دست راست بیشتر حال می داد و شلوغ تر بود ولی راهی نداشتم .. ظاهرا قالش گذاشته بودم ولی یه چند قدمی که رفتم دیدم یه دستی از پشت محکم زد به شونه ام .-حالا از یه راهی میری که ما رو قال بذاری ؟/؟ -دست از سرم بردار بهروز جیغ می کشم به جرم مزاحمت بیان ببرنت -خیلی کله خری روشنک -از تو کله خر تر نیستم -ازت معذرت میخوام منو ببخش اشتباه کردم -چی رو . تو رو ببخشم بهروز . چی رو اشتباه کردی . شما مردا همه تون همین طورین . بهتون که احترام میذارن . خالصانه خودشونو تقدیمتون می کنن روتون زیاد میشه . اون وقت فکر می کنین واسه خودتون کسی هستین . جنبه شوندارین . مثلا معذرت بخوای که چی بشه . عقیده ات رو که نمیشه عوض کرد . جون به جونت کنن همون کله پوکی هستی که بودی . چیه جواب کیرتو نداری بدی ؟/؟ توکه دلت واسه من نسوخته .تحمل نداری ؟/؟ حالا به من بگو کی حالا بنده کیره ؟/؟ کی داره به دست و دامن کوس میفته .. -این قدر خودتو نگیر روشنک من به خاطر این که دلخور نباشی و یه جورایی بهت حال داده باشم و حال کنی الان اینجام .. -تو برو به اون شیلا جونت حال بده و دلت واسه اون بسوزه -میگی من چیکار کنم . تا تو منو ببخشی .. -برو بمیر .. سرمو انداختم پایین و دیدم که این جوریه به جای سمت چپ از سمت راست رفتم . ساحل شلوغ شده بود . هوا گرم شده یواش یواش از گوشه و کنارا می شد افرادی رو دید که تنشونو به آب سپرده باشن . یه سری جوونا رو می دیدم که از آب میان بیرون و شورت و مایوی خیس شده شون کیرشونو ورم کرده نشون میده . ما زنا بدبختیم دیگه . ما اگه بخواهیم این جور راحت بگردیم کلاهمون پس معرکه هست . یه گوشه ای چند تا جوون با مایو داشتند فوتبال بازی می کردند . یه شایعاتی شده بود که پسرا هم باید حجابشونو حفظ کنن . دلم می خواست بیان اونا رو جمع کنن ببرن .. روشنک بدجنس نشو بذار حالشونو بکنن . دلم می خواست باهاشون فوتبال بازی کنم . هم فوتبالم خوب بود هم والیبالم ولی توی تیم مدرسه و دانشگاه والیبال هم بازی می کردم . اتفاقا چند تا جوون دیگه رو هم پیدا کردم که داشتند والیبال بازی می کردند . اونا یه خورده با حجاب تر بودند . حداقل یه شورت و زیر پیرهن تنشون بود . یه خورده تماشاشون کردم . خیلی قدرتی بازی می کردند ولی تکنیکشون خوب نبود . دلم می خواست باهاشون بازی کنم .. قرار گذاشتند که با هم پولی بازی کنند . هفت نفر بودند . یه یار کم داشتن ..از لهجه شون فهمیدم که باید همشهری باشن . -بچه ها اگه یار کم دارین من هستم ها . دیدم یکیشون زد زیر خنده و گفت اول باید یه آمبولانس خبر کنیم اینجا وایسه .. یکی دیگه گفت می تونی یه طرف ته زمین وایسی توپ که رفت بیرون بیاریش .. ظاهرا اینا از اون بچه تهرونای چشم و دلشون سیرشده از دختر بود که این جوری متلک بارونم می کردند . -ببینم مرام تهرونیا اینه که یه بچه تهرونو این جوری دست بندازه ؟/؟ اونم یه خانومو ؟/؟ ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#45
Posted: 28 Sep 2012 22:20
خانم مهندس قسمت چهل و دوم
یکی از اونا که مودب تر ولی تا حدودی هیز و شیطون به نظر می رسید اومد جلوتر و گفت من این خانومو قبولش دارم باشه یار من . نفر چهارم ما . دو تا دیگه اعتراض کرده گفتند اگه ببازیم چی ؟/؟ -پول باختو بهتون میدم . جنبه داشته باشین . قرار شد دو گیم از سه گیم بازی کنیم یعنی هر تیمی که دو ست رو برد برنده شه . بازی شروع شد . یه چند دقیقه ای که از بازی گذشت و یه خورده با جو عادت کردم و گرم افتادم حس کردم که از همه شون خیلی بهتر بازی می کنم فقط چون خیلی وقته تمرین نداشتم یه خورده نفس کم میارم . پس بهتره خودمو خسته نکنم و مختصر و مفید کار کنم . وقتی با آبشارهای تیز و سریع خودم همه رو غافلگیر می کردم دیگه چیزی واسه گفتن نداشتند . خودمو به آب و آتیش می زدم تا قبل از این که کاملا خسته شم کلکو بکنم و کارو یکسره کنم . خیلی سریعتر از اونی که فکرشو می کردم ترتیبشونو دادیم . کله بازنده ها دود کرده بود . یهو سر و کله چند تا زن پیدا شد و به دیدن من اخماشون رفت تو هم ولی خب یه خورده متمدن تر نشون می دادند . اونی که هوامو داشت اسمش بود عباس . بر خلاف اسمش با این که ساکت بود ولی خیلی هم خوشرو و لب خندون بود . -میای بریم یه دوری بزنیم ؟/؟ دعوت عباسو قبول کردم . قلیون کشیدن تو ساحل دریا هم یه حالی می داد . چی می شد اینجا ساحل خارج بود یا مثل زمان اون شاه خدا بیامرزی که به قبرش نور بباره ما هم می تونستیم یه شنای درهم با این مردا انجام بدیم . ظاهرا این زن و مردایی که با هم بودن همه از بستگان درجه یک هم بوده و عباس و یه پسر دیگه توشون مجرد بودند . داشتم به این فکر می کردم که زمونه چه زمونه ای شده که این قدر راحت یه زن با یه مرد می تونه دوست شه ولی هر کاری یه راهی داره . اون وقتا که من بچه بودم و تازه می خواستم یه چیزایی حالیم شه این دوستیها به همین سادگیها نبود . نمی دونستم با این پسره که یه دو سه سالی هم ازم کوچیک تر نشون می داد چه جوری و از چی حرف بزنم . فکرم رفته بود پیش جریان شب قبل و این که اون پسره شیاد هم می خواست شیلا رو داشته باشه و هم منو ولی من خوب حالشو گرفته بودم . چه جوری می تونستم از این عباس استفاده کنم و حس حسادت بهروز رو تحریک کنم . خدا کنه که اون الان بیرون نرفته باشه . یه بهانه ای تراشیده و عباس رو طرف هتل کشوندم . خیلی دلم می خواست بهروز رو می دیدم ولی تو دفترش نبود . درهر حال یه خورده معطل کردم و عباس رو هم برای چند دقیقه ای پایین نگه داشته و وقتی که برگشتم بهروز رو دیدم که اون پایین وایساده به محض دیدن من انگار که هیچی نشده .. -روشنک برای شام حاضر باش می خوام بیام دنبالت با هم بریم تو شهر بگردیم .. -یواش تر اگه عباس بشنوه ناراحت میشه .. فعلا که با یکی قرار دارم . تو هم برو یکی دیگه رو واسه خودت پیدا کن .. یه دست پس به سینه اش زده و با عباس راه افتادم طوری بهش برخورده بود که گفت خانوم مهندس حواست باشه که از کارات عقب نمونی . اعتناش نکرده و به راهم ادامه دادم . خیلی دلم می خواست سرمو بر می گردوندم و اون لحظه حرص خوردنشو می دیدم . با عباس خیلی بهم خوش گذشت . اصلا نمی دونستم زمان چه طوری می گذره . نفهمیدم ساعت ناهار کیه .. عصرونه چیه .. فقط می خوردیم و می خندیدیم . خیلی زود دختر خاله پسر خاله شده بودیم . بیشتر گرایش من به اون به خاطر فراموشی ناراحتی های اخیر بود . واسه همین حس می کردم که عباس رو به عنوان نوعی سپر بلای خودم قرار دادم . وقتی که غروب شد دوتایی مون کنار رودبابل که به دریا می ریخت نشستیم . پل های فلزی بر روی رود و چراغهای روشن اطراف رود یه آرامش خاصی بهم می بخشید . دوتایی مون سوار قایق پایی یا پدالو شدیم . چقدر فضای رود خونه شرجی بود . ولی زیبا با اسکله هایی مصنوعی .. دخترا و پسرایی که دست تو دست هم نشسته و به رویاهاشون فکر می کردند . هرچند دخترا رویایی تر و حساس ترن ولی دیگه نمیشه روهیچی حساب کرد . نمی دونم برای چند دقیقه بود که دست عباس رو دست من قرار داشت و یه جورایی باهام ور می رفت .. چون وقتی به خود اومدم حس کردم که باید زمان زیادی از این کار گذشته باشه . نمی دونم چرا این حرکات واسه من عادی نشون می داد . با ماشین عباس برگشتیم ساحل . اون منو به شام دعوت کرد و بعدشم یه بار دیگه اونو کشوندم طرف هتل و گفتم باید یه چیزی بردارم و برگردم . اون پسره حسود که اگه کارد بهش می زدی خونش در نمیومد همونجا وایساده بود . -روشنک بیخود داری فکر می کنی که می خوای حرصمو در بیاری -بهروز من که با کسی پدرکشتگی ندارم . مگه من کاری به کارت دارم . بشر آزاده . منم دارم از اصل آزادی انسانی استفاده می کنم . اصلا من تو کارت دخالت کردم که امروز رو چطور پیش بردی ؟/؟ پس آقا باش و بذار من و عباس از لحظاتمون استفاده کنیم . -حق نداری شب اونو ببری تو رختخوابت . -مطمئن باش اگه قصد کاری هم داشته باشم دیگه اونو تو اتاق خودم نمی برمش . فکر هتل و صاحب هتل و خودمم هستم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#46
Posted: 6 Oct 2012 00:05
خانوم مهندس قسمت چهل و سوم
ببینم روشنک توکاراتو انجام دادی ؟/؟ یادت نرفته که باید چیکار کنی .. الان فکر کنم یه قسمت از تاسیسات برقی اشکال داره . تو قرار داد امضا کردی و باید به تعهدات خودت پای بند باشی -برو هر غلطی که دلت می خواد بکن . اصلا برو به شیلا بگو بیاد بقیه کاراتو انجام بده . اگرم دلت می خواد مزد منو نده . من که خودم می دونم بیشتر منو به خاطر چی آوردی اینجا . پس واسه ما فیلم نیا .. -پشیمون میشی روشنک . من دوستت دارم عاشقتم . قبول دارم یه خورده اشتباه کردم . به من وقت بده . اصلا بیشتر مردا همین جورین . این تو ذات و خون اوناست ولی من سعی می کنم به خاطر تو اصلاح بشم . -چه اشکالی داره از این عیبها تو ذات ما هم باشه .. من بعدا اصلاح میشم . فعلا شب به خیر .. می بینمت .. من و عباس در شب زیبای ساحل دریا رفتیم که یه دوری با هم بزنیم . شاید به اندازه یه سال حرف صحبت کردیم .. خسته که شدیم این بار به جای کشیدن تنباکو رفتیم یه آب میوه ای خوردیم و به دعوت اون رفتم تو اتاقش .. البته اون تو یه اتاق و سوئیت تنها بود . یکی دیگه از همراهاش هم ظاهرا باید میومد اتاقش ولی مثل این که یه جورایی متوجه شده بود که باید ما رو تنها بذاره . راستش من زیاد تو این فکر نبودم که اون چه چیزی تو کله شه . ولی خیلی از صحبتایی که می کردیم درمورد دوست دختر و پسر و رابطه اونا و این که دوره و زمونه بدی شده و بعد دیدیم که این بحثها فایده ای نداره یه خورده از دموکراسی سکس هم صحبت کردیم . هردومون موافق بودیم که زن و مرد درسکس باید آزادی عمل داشته باشند . حالا من و اون تو ی قسمت بیرونی سوئیت در طبقه دوم روی تراس نشسته بودیم و در حالی که به دریای سیاه و چراغهای روشن اطرافش نگاه می کردیم شروع کردیم به یه سری بحث های الکی که یه جورایی هردومون دوست داشتیم موضوع رو کشش بدیم تا ما رو به یه جایی بشناسونه . هرکی اگه بحث های ما رو می شنید فکر می کرد ما دو تا از اون کار شناسای خبره ای در امور روانشناسی سکس هستیم که می خواهیم یه تحول عظیم و تازه ای در این عرصه به وجود بیاریم . -عباس جان به نظر تو یک زن در روابط زناشویی تا چه حد می تونه آزادی عمل داشته باشه -منظورتو متوجه نشدم . در رابطه با خودش یا ... دررابطه با همسرش که این پرسش موردی نداره ولی اگه در تقابل با مردای دیگه منظورته من میگم همین جوری که یک مرد خودشو آزاد می دونه که دموکراسی منشانه بخواد دنبال یه سری آزادیهای خودش بره پس یک زن هم می تونه بره با یه مرد دیگه باشه . عرف اینو باید خیلی راحت قبول کنه و در جامعه مدرنیزه امروز کسی هم که دنبال مسائل شرعی نیست و مسائل شرعی الان شده شری . خیلی جالبه روشنک ما هردومون مجردیم و داریم در مورد این مسائل با هم حرف می زنیم . - عباس جان اینا نشون دهنده روشنفکری و بینش اجتماعی قوی من و توست . به نظر تو دختر بودن یا نبودن چه تاثیری می تونه داشته باشه یا باید که در ازدواج وجود داشته باشه ؟/؟ -نمی دونم برای چی داری این سوالا رو می کنی . یه لحظه هردوتامون سکون کردیم و به هم نگاه کردیم . با همه جسارتی که داشتیم انگاری واسه چند ثانیه ای غباری از شرم رو چهره مون نشسته بود . -روشنک از نظر من مهم نیست که موقع ازدواج جنس مونث دوشیزه باشه یا نه . ازدواج یک قرار داد اجتماعیه . اگه یه طرف باطلش کنه طرف دیگه هم می تونه باطلش کنه . البته نه باطل به اون معنا که برن دفتر خونه و طلاق بگیرن که این بحثش جداست منظورم مقوله خیانته .. ببینم مگه خودت ..؟ -نمی دونم تو جای من بودی چی جواب می دادی . سرمو انداختم پایین و مثلا یه احساس شرم دخترونه بهم دست داد . در حالی که یه دنیا کرم و مرض زیر پوست من وجود داشت . -راستش من جوابی نداشتم بدم . چون هر جوابی هم اگه می دادم تا طرفم امتحان نمی کرد و مطمئن نمی شد قانع نمی شد .. -یعنی میگی به حرف جواب دهنده نباید اعتماد کرد عباس ؟/؟ -تو چی میگی روشنک ؟/؟-من جوابی ندارم بدم . اگه دوست داری امتحان کن .. یه برقی تو چشای خوشگل عباس دیدم که انگاری منتظر همین جوابم بود . فهمید که منم همون چیزی رو میخوام که اون میخواد . مثل همیشه با یک بوسه شروع شد . یهو یادمون اومد که روی تراس نشسته ایم .. فوری بر گشتیم به اتاقمون . با کمر خودمو انداختم رو تخت . و اونم خودشو انداخت رو من . واسه چند لحظه تو چشام زل زد . -چیه عباس پشیمون شدی -نه روشنک لحظه به لحظه بیشتر تشنه و طالب تو میشم . فقط دلم می خواد اون لطافت صورت و شیطنت چشات و گرمی تنتو خوب حس کنم و بعد .. اون وقت دوباره لباشو گذاشت رو لبام و لحظه به لحظه حرکت لباشو تند تر می کرد . سینه شو به سینه های من چسبونده بود . حس می کردم که باید از سکس با اون لذت ببرم . یه نوع لجبازی با بهروز هم بود .حالا می تونستم پیش خودم سرمو بالا بگیرم . یعنی سر بلند باشم . دستشو گذاشت لای بلوزم و اونو به سینه هام رسوند ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#47
Posted: 12 Oct 2012 00:45
خانم مهندس قسمت چهل وچهارم
خشم عجیبی رو نسبت به بهروز در خودم احساس می کردم . می خواستم خودمو قانع کنم که دارم بر اون بچه پررو غلبه می کنم . خودمو سپرده بودم به دست عباس .. کسی که می دونستم قدر هوسو بیشتر می دونه . شاید همون جوری که اون واسه من اولین نبود منم واسش اولین نبودم ولی حداقل اینو می دونستم که فعلا دور و برش کسی نیست . اینو می دونستم که ادعایی نکرده و منم دوست داشتم بازم خودمو بسپرم به یه حال و صفای دیگه . هردومون می دونستیم چی می خوایم و شروع و ادامه کار باید چی باشه . این تبلور رابطه یک زن و مرده و آخر هیجان در یک هوس داغ .. می تونه یک عشق داغ هم همین هیجانو داشته باشه . از عشق میشه به هوس رسید ولی از هوس به عشق رسیدن خیلی سخته . حس کردم که عباس با عشق و هوس داره منو می بوسه . نمی دونستم این حالتشو چه جوری بیان کنم . منو سخت بغلم زده بینی خودشو گذاشته بود رو پیرهنم معلوم نبود بوی چه چیزی مستش کرده ..عطر تن من یا بوی حرارت سینه هام . -بهروز !این پیرهن یوسف گمگشته نیست ها .. دیدم واسه چند لحظه ای ساکت شد . یه نگاهی بهم انداخت و گفت .. روشنک اگه کس دیگه ای رو دوست داری و متعلق به یکی دیگه هستی این کارت اشتباهه .. -دیوونه من آزادم یک زن آزاد .. الان هم این هوسو دارم که با تو سکس کنم . تازه مردا که زیاد به این مسائل اهمیتی نمیدن . -من این اهمیتو میدم که حداقل وقتی که داری سکس می کنی حواست به کس دیگه ای نباشه . این بهروز که میگی عشقته ؟/؟ دوست پسرته ؟/؟ -من کی گفتم بهروز ؟/؟ --همین دو دقیقه پیش .. حتما راست می گفت . شاید قاطی کرده بودم . من همه جا رو اون می دیدم . خدا لعنتت کنه سپیده که این نونو تو به من قرض دادی .. -عباس جون بی خود به دل نگیر . بهروز داداشمه ازبس روز باهاش موش و گربه بازی دارم که دیگه قربونش برم دلم واسش خیلی تنگ شده . واسه اون اذیت کردناش . خیلی سر به سرم میذاشت . با این حرفام یه خورده آرومش کردم و تونستم دوباره موتورشو کار بندازم . . سعی کردم با یه تمرکز قوی فایلمو از هر چی اسم بهروزه پاک کنم . دلم می خواست بلوز و شورت و شلوار و هر چی رو که تنمه جر بده و منو بگیره زیر زور خودش .. تنمو بگیره زیر گاز و بوسه هاش .. پرحرارت و داغ .. با دستای پر محبتش مثل یک عاشق تشنه محبت لختم کرد . هر جای بدنمو که لخت می کرد چند دقیقه ای رو با همون ناحیه مشغول بود . وقتی سوتینمو باز کرد لباشو گذاشت رو کمرم و دو تا دستاشو رو جفت سینه هام قرار داد با این که اون اسم لعنتی رو از دهنم پاک کرده بودم از رو عادت نزدیک بود دوباره اسم بهروزو ببرم که یه لحظه فهمیدم و جلو خودمو گرفتم . -ببوس عباس همه جای پشتمو ببوس . کف دستمو گذاشتم رو کوسم . رو تخت نشسته بودم و از پشت به بدن لختش چسبیده بودم و اونم هر حرفی رو که من می زدم گوش می کرد . لباشو یواش یواش آورد بالاتر و پشت گردن و از پهلو زیر گلو و بالای سینه هامو غرق بوسه کرده بود و لحظاتی بعد هم لباشو از بغل گذاشته بود رو لبام . از هوس زیاد زبونمو آوردم بیرون و نشونش می دادم و اونم در حالی که زبونمو میون دو تا لبهاش قرار داده بود به خوبی می دونست که چیکار باید بکنه تا هوسمو بیشتر و بیشتر کنه . عمود کیرشو رو کونم حس می کردم . حالا کف دست اون بود که رو کوسم قرار داشت -آههههههه عباس .. عباس .. بمال بماااااااااال کوسسسسسم کییییییییررررررررتو می خواااااد .. دستمو از پشت به کیرش می زدم و می خواستم اونو در چنگ خودم داشته باشم . کیرشو گرفتم و اونو به کونم مالیدم . -جوووووون عباس . چقدر چاقالوست . -لباشو رسونده بود زیر گوش من و لاله گوشمو گذاشته بود تو دهنش و گفت .. از هیجان بدن توست که این جوری شده . موهای بناگوشمو می داد کنار و اون قسمت از صورتمو غرق بوسه های نرمش کرده بود . چند تا از انگشتاشو فرو کرده بود تو کوسم و خیسی های کوسمو می کشید بیرون و انگشتاشو می لیسید . در اون حالتی که قرار داشت فقط می تونست انگشتاشو خم کنه و اونا رو بفرسته تو کوسم . حالا تنها چیزی که می تونست دوای دردم باشه کیر عباس بود . من کیر می خواستم . کیراونو که سر حالم کنه . خودموصاف انداختم رو تخت . رو به عباس طاقباز کرده . چشامو بستم . پاهامو به دو طرف باز کردم تا کوسم رو خوب ببینه و ببینه که لاپام کیر اونو می خواد ... من فقط کیرشو می خواستم که بره تو کوسم و آرومم کنه . یه لحظه حس کردم که خودشو رو من خم کرده و می خواد لباشو بذاره رو کوس و لیسیدنو شروع کنه . واسه همین چشامو کاملا باز کرده دستمو گذاشتم رو کیرش و آروم آروم اونو به کوسم نزدیک کرده و به کوسم مالوندمش که یعنی حالا دیگه وقت گاییدن منه و باید که اونو بفرسته تو خوابگاه خودش که با بیداری و حرکت هر دو تامونو مست مست کنه .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#48
Posted: 18 Oct 2012 22:06
خانم مهندس قسمت چهل وپنجم
اون صدای هوس منو شنید و حالا می دونست کجا رو داشته باشه و چیکار کنه که خوشم بیاد .. بااین که تشنه کیرش بودم و دلم می خواست که به من حال بده و هم خودش و هم من راضی باشیم ولی از این که دارم با بهروز می جنگم و خودمو قانع می کنم که منم در مقابل کارهاش یه چیزایی واسه رو کردن دارم خیلی خوشحال بودم . احساس آرامش می کردم و دلم می خواست که اون زودتر کار اصلی خودشو شروع کنه . -مطمئنی روشنک ؟/؟ -چند بار بهت بگم عباس .. کاری نکن که عصبانی شم و اخم کنم . این که نمیشه یه مرد یه زنو تا لب چشمه ببره و تشنه برش گردونه . اینو که گفتم عباس نوک کیرشو به لبه های کوسم فشار داد و چشای بازم بسته شد . عباس خیلی با حرارت کیرشو می کرد تو کوسم و درش می آورد به خوبی نشون می داد که اون خیلی تشنه و حریصه و قدر من و کوسمو می دونه . هرچند همین حرارتو هم بهروز نشون می داد ولی حالت عشقبازی اون نشون می داد که خیلی به این سکس و رابطه جنسی نیاز داشته .. دستامو به دو طرف دراز کرده بالا برده بودم . رو سینه هام خم شده بود با دو تا دستاش اونو از پهلو ها جمعشون کرده و میذاشت تو دهنش .. با بوسه های آرومش یواش یواش لباشو رسوند به زیر بغلم .. -عباس چقدر خوب می دونی که باهام چیکار کنی . من دستمو گذاشتم زیر کیرش و اونم انگشتشو رسونده بود به سوراخ کونم و باهاش ور می رفت . چقدر همه چیز عالی بود و من احساس می کردم دربهترین شرایط آرمانی خودم هستم . دیگه فقط می خواستم به عباس فکر کنم . به لحظه هایی که سکس و هوس یه دنیای دیگه ای رو به آدم نشون میده . شاید نیمی از زندگی ما و بیشترش به خاطر همین سکس باشه . که ما خودمونو با سپردن به آغوش جفتمون به دنیای لذتها و آرامش برسونیم . و من اینک با عباس یه همچین حسی رو داشتم . حس خوب زندگی و باز گشت به اونو . همه جای بدنم اونو می خواست . همه جام اونو فریاد می زد و می خواست که با اون در همین آرامش و هوس بمونه . پاهامو دور پهلوهاش حلقه کرده بودم و اون حالا صورتشو به صورتم چسبونده بود و لبامومی بوسید . طوری هم منو می بوسید که نمی تونستم حرکتی داشته باشم جز این که لبامورو لباش بغلتونم . نمی تونستم چیزی بگم و حرفی بزنم . فقط خودمو مدام از این سمت به اون سمت حرکت می دادم . اون منو تسلیم کرده بود و منم با این که دقایقی فکر بهروزو از سر خودم دور کرده بودم ولی دوباره یاداون نامرد افتاده بودم و عباسو با اون مقایسه می کردم . من حالا هم زیر کیر دیگه ای بودم و لی عباس مثل بهروز برام کری نمی خوند . این که ما همه زنا تسلیمیم و مردا با کیرشون ما رو در تسلط خودشون دارن . وقتی یه خورده لباشو از رو لبام بر داشت خیلی آروم بهش گفتم عباس نمی دونی چقدر داری حال میدی اگه یه خورده سریعتر بکنی منو می رسونی به اونجایی که آرزوی هر زنی به وقت سکسه -ولی روشنک من دارم به خودم فشار میارم که به همین زودی به اوج نرسم -آخی بمیرم برات از این که داری این قدر به خودت فشار میاری که آبتو به این زودیها تو کوسم خالی نکنی .-فدات شم اصلا به این چیزا فکر نکن . من خیلی دوستت دارم و هر کاری برات می کنم . به خودم می گفتم بهروز بهروز باهام چیکار کردی . من اصلا دوست نداشتم یه بار دیگه خودمو به یکی دیگه وابسته کنم . من اصلا خوشم نمیاد که تا این حد به یکی دیگه فکر کنم . هیشکی تو این دوره و زمونه اهل عشق و وفا و موندگاری نیست . زندگی رو پول و هوس دور می زنه . آدما همش به فکر خودشونن . .. بازم سعی کردم این افکار آزار دهنده رو از خودم دور کرده به سکس فکر کنم . پاهام کمی خسته شده اونا رو از پهلوهای عباس بازش کرده و اونم واسه این که یه تنوعی به سکسمون داده باشه یه دور منو بر گردوند و به شکم انداخت رو تخت . -روشنک .. -جوووووون چیه تو هم کون منو دیدی حواست پرت شد؟/؟ .. سوتی داده بودم . یعنی این کون من در دید خیلی ها بوده و دل همه رو برده .. ولی شانس آوردیم که این کون حتی حواس عباس رو از این که به این عبارتم فکر کنه پرت کرده بود . لبشو گذاشته بود رو کف پام . دستاشو گذاشته بود رو شونه هام . با بوسه هایی که از کف پام به طرف بالا شروع کرده بود همین طور داشت هوسمو زیاد تر می کرد . -عباس خیلی خوشم میاد . دلم میخواد رو هر قسمتی خیلی مکث داشته باشی و اونم به خوبی این کارو انجام می داد . به کونم که رسید پس از کلی بوسه و وررفتن باهام دو طرف کونمو به کناری داد و نوک زبونشو گذاشت رو سوراخ کونم .. در همون حالی که با نوک زبونش داشت سوراخ کونمو می لیسید و زبون می زد یکی دو تا انگشتشو هم فرو کرده بود توی کوسم و باهاش بازی می کرد ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#49
Posted: 26 Oct 2012 00:50
خانم مهندس قسمت چهل و ششم
با انگشتای عباس یواش یواش عادت کرده بودم که هیچ اگه واسه چند ثانیه اگه اونا رو از سوراخم می کشید بیرون مث بچه ها لج می کردم و می گفتم که دوباره بذاره داخل . حتی ازش خواستم که حداقل انگشت وسطی یکی از دستها رو فرو کنه تو کونم که یه حال بیشتری داده باشه و این جوری بیشتر بهم بچسبه . هم حرارت بدن عباسو حس می کردم و هم حرارت سیستم و حالتهای خودشو که می دونستم عطش زیادی برای آمیزش با یک زن داره . حرکاتش نشون می داد که واقعا تشنه منه وبا تمام وجودش داره سکس می کنه . اصلا دلم نمی خواست که خیلی زود دست از سر کونم ور داره ولی باید از یه جایی شروع می کرد به اصل کار . من که از بس لذت می بردم و خمار شده بودم اصلا دل و دماغ اینو نداشتم که از جام پاشم . خودشو از پشت من رو من خم کرد و در حالی که لباشو آروم رو صورتم قرار داده و با هوس و به نرمی منو می بوسید آروم زیر گوش من زمزمه کرد که روشنک چیکار کنم که بیشتر خوشت بیاد .. -عباس جون من همین حالا هم خیلی خوشم میاد فقط حال تکون خوردن ندارم . الان هم طرف تو قمبل کردم و تو هم به کونم مسلطی .. از همین طرف هر کاری دوست داری بکن . منتظر همین حرف بود که از همین زاویه منو بکنه . اومد خودشو انداخت پشت من و یه خرده یه پهلو کرد تا فشاری رو من نیاره . همون یه اشاره به کیر کلفتش کافی بود تا راهشو به کوسم پیدا کنه و خیلی نرم و ملایم آلت دراز و کلفتشو کرد تو کوسم . هرچند کلفتی اون نمای بیشتری داشت وهمون بهم حال می داد . -عباس خیلی حال دادی و میدی این تازه اولشه . کلفتی کیرتو محکم بکش روی محل ورودی کوس اون قسمت بالا یا پایین .. البته اگه از پایین بکشی بهتره .. همین طور اونو با فشار بکشش بره تا ته و بیاد بیرون دوباره بکن تو .. سرمو به طرف اون بر گردوندم تا قیافه عباس رو هنگام گاییده شدنم ببینم و حالت چشاش خیلی خوشگل و پر هوس نشون می داد طوری که دلم می خواست بر گردم و از روبرو بغلش کرده کوسمو به کیرش بچسبونم . ولی از بس خوشم میومد حال تکون خوردن نداشتم . خیلی تنبل و به اصطلاح مردا کون گشاد شده بودم .. وقتی به پشت رون پاهام دست می مالید و کیرشم تو کوسم حرکت می داد فکر می کردم اینم یه لذت خاصیه که حالتشو کمتر داشتم . حرکات اونو در ذهن خودم مجسم می کردم . -آخخخخخخ عباس کونم کونم .. کف دستتو بکش رو کونم . هر دو تا دستتو دور برشهای کونم بگردون . عباس همین کارو انجام می داد و در یه حالت دو تیکه کونو به هم می چسبوند و کیرشو اون وسط فشار می گرفت . بعد دستاشو ول می کرد و آروم اونا رو روی دو تا رون پام میذاشت . -اووووووههههههه روشنک کیرمو اون داخل بیحسش کردی .. -جون من از این حرفا نزن که باید بهم حس بده به من جون بده . من با کیر توست که باید بی حس شم و دارم میشم . زود باش تند تر .. حرکاتتو سریع ترش کن . از این مدل حال دادن و حال کردن سیر نمی شدم ولی برای ار گاسم خودم باید یه فکر دیگه ای می کردم من با همین چند تا ضربه کیر نمی تونستم سیرشم و برم تو یه حالت خلسه و آبم بیاد و اصولا هر زن دیگه ای نمی تونه خیلی راحت ارضا شه . -روشنک جون اگه بدونی تو این حالت چقدر دارم کیف می کنم .. هر لحظه دوست دارم خالی کنم تو کوست .. تو کونت .. -تا صبح وقت داریم هر جا که می خوای بریزی صاحب اختیاری ولی دست از سرت ور نمی دارم جلوی بقیه هم اگه شده منو بکنی و نتونی از این ساختمو ن در بری باید ارگاسمم کنی . -نوکرتم روشنک .. کونمو به طرف عقب حرکت می دادم و کیرشو با کوسم میزون میکردم . -عباس خالی کن . کمرتو سبکش کن .. ولی باید بعدش منو بکنی .. . -اوخ جوووون جوووون روشنک کی خالی کنم کی ؟/؟ بگو کی تا تو بیشتر خوشت بیاد -همین حالا هم می تونی این کارو بکنی . سعی کن تا اونجایی که می تونی لذت ببری کیف کنی خوشت بیاد . -پس همین جور کونتو بزن به کیرم و عقبی بفرست بیاد -تو هم از جلو کارتو بکن . من و عباس در دو مسیر به حرکاتمون ادامه دادیم . می دونستم که اون اراده شو داده دست کیرش و آبش که هر وقت دلش خواست حرکت کنه .. چقدر نرم و پر حرارت آبشو تو کوسم خالی کرد . حتی جهشهای کیرشم خیلی ملایم نشون می داد . -عباس چقدر احتیاج داشتم .. -ولی نه به اندازه من .. -می دونی کمرم چقدر سنگین شده . -آره روشنک من . به همون صورت از پهلو پشت من قرارگرفت . تا هم خستگی در کنه و هم این که به من فشار نیاره . چند دقیقه ای که گذشت واسه این که عباس خوابش نبره این بار این من بودم که رفتم طرفش . خودمو بر گردوندم و یه دستی به کیرش زدم و همون کیر آغشته به منی رو گذاشتم تو دهنم و پس از یکی دو دقیقه ساک زدن طوری شقش کردم که انگاری تا به حال منو نگاییده . رفتم طرفش و اونو از روبرو بغلش زدم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#50
Posted: 3 Nov 2012 19:56
خانم مهندس قسمت چهل وهفتم
عباس دیدی که چه سریع کیرتو بر گردوندم به همون ایستادگی اولش ؟/؟ -منم تو رو می رسونم به همونجایی که خودت می خوای . همونجایی و همون چیزی که دوست داری . با یه لبخند و عشوه ای که واسش اومدم تونستم کیرشو در آمادگی کامل داشته باشم . -بیا جلو عباس .. ببین الان روشنک تو آماده آماده در اختیارته .. پاهامو باز و بسته می کردم و با این کارم اونو بیشتر به هیجان می آوردم . -اوووووووخخخخخخ بخورم روشنک اون تن و بدن تپلتو .. از روی کوس به طرف بالای تنمو غرق بوسه هاش کرده بود و رسید به سینه هام و از اونجا هم رفت بالاتر منم یه خورده خودمو جمع و جور کرده دستمو گذاشتم زیر بیضه هاش و با کیرش ور می رفتم تا اونو همچنان شق نگه داشته باشم .. -عباس بفرستش بره اونجایی که الان باید باشه . این قدر معطلش نکن . یه وقت دیدی اون و صاحبش دو تایی خوابیدن . -من تا تو بیدار باشی و بخوای کنارت بیدار می مونم . ..عباس چقدر مودب بود و می خواست هوامو داشته باشه ولی با همه متانت و جنتلمن بودنش نمی دونم چرا دلم پیش بهروز بود . همونی که می خواستم فکرشو از سرم بیرون کنم ولی نمی تونستم . راستی چرا ما دخترای خوب بعضی وقتا دوست داریم عاشق پسرای بد باشیم ؟/؟ با این که پسرای خوبی هم هستند که هوای ما رو داشته باشن . داشتم به بهروز فکر می کردم که حالا چیکار می کنه . حتما شیلا رو برده پیش خودش . یا شایدم با یه دختر دیگه در حال عشقبازی کردنه ولی من دلم نمی خواست اونو با یکی دیگه ببینم . یه خورده که فکر بهروزو از سر خودم دور کردم تازه فهمیدم که کیر عباس دوباره رفته تو کوسم و داره بهم حال میده .. . چشامو بستم تا فقط به سکس با اون فکر کنم . عباس یه بار آبشو ریخته بود تو کوسم و می تونست بیشتر منو بکنه .. دوست داشتم بیشتر از سکس لذت ببرم . بدنم بیشتر بلرزه .. می خواستم فقط به لحظه های لذت بردن با اون فکر کنم . نه به چیز دیگه ای .. -عباس بیشتر بهم حال بده . بیشتر .. بهم بگو دوستم داری .. -دوستت دارم روشنک . دوستت دارم .. می خوامت .. نمی دونم چرا با این که هنوز یه روز از آشنایی من و اون نمی گذشت و همینم با تو جه به نیاز هر دومون تبدیل به سکس شده بود ولی دوستت دارم گفتن های او را خالصانه و از ته دل حس می کردم . بااین حال اون دوستت دارم گفتن های بهروز رو که یه نوع دروغ و ریا بود و حداقل در ظاهراین طور نشون نمی داد بیشتر دوست داشتم . دلم می خواست اون نامرد بازم بهم بگه دوستت دارم و دیگه دنبال شیلا و شیلاهای دیگه نباشه . فقط مال من باشه . ولی می دونستم دنیای من و اون با هم فرق می کنه ... منم قبل از اون با چند نفر دیگه بودم ولی این جوری ریا کارانه خودمو در اختیار یکی دیگه نمی ذاشتم -روشنک ببینم اینجایی؟/؟ اصلا حواست نیست . کیرم الان کوستو پاره کرده ولی حس می کنم که زیاد احساس درد نمی کنی .. راست می گفت یه جوری کوسم داشت می سوخت و یه درد خفیفی در انتهای کوسم حس می کردم ولی خیلی خوشم میومد -عباس بکن .. بزن .. ولم نکن .. بزن دردم بیار .. داری حال میدی .. پسر مردمو کشته بودم تازه داشتم بهش می گفتم که دارم حس می کنم که یه جوری میشم . بیچاره هر کاری از دستش بر میومد انجام می داد . فقط باید حواسمو متم کز می کردم . به اون کیری که تو کوسمه . به اون صحنه های تاریکی که اون داخل وجود داره . لحظاتی که کیر در حال حرکت توی کوسه .. زن و مرد یه تفاوتهایی در نوع سکس و لذت بردنشون وجود داره . همان طور که شباهتهایی هم با مردا دارند . درسته که اوج هوس در یک زن چند برابر هوس یک مرده ولی اگه یک زن برای یه لحظه حواسش بره جای دیگه چند دقیقه و یا مدتی لازمه که دوباره بتونه به نقطه ای برسه که به اوج نزدیکش کنه و اونو در همون حال و هوای قبلی قرار بده و من نمی خواستم عباس رو بیش از این اذیت کنم . حس کردم که باید خودم دست به کار شم . خودمو از عباس جدا کرده افتادم رو کیرش -دستای اون دور کمرم قرار گرفت و من کوسمو روکیر اون گذاشته و با حرکات باسن ورود و خروج کیرشو تنظیم می کردم . حالا دیگه هر جوری که می تونستم می تونستم کوسمو به کیر عباس بمالونم و سکسمو داغ داغ کنم . ولی من داغ تر از اینهاشو دوست داشتم . با این حال با سرعتی زیاد در حال فعالیت بودم . نمی دونم چرا دوست داشتم زود تر ار گاسم شم و خودمو بندازم تو بغل عباس و بخوابم یا این که برم تو هتل خودم و ببینم بهروز چیکار می کنه . در هر حال دوست نداشتم فکر کنم یا فکرای بی نتیجه کنم . -عباس همین جوری خوبه .. کونمو فشارش بگیر ..بگیر بگیر داره میاد ..هرچند چنگ انداری پنجه های عباس به کون من جلو سرعت منو گرفته بود ولی از بس خوشم میومد حس می کردم که داره آبم میاد . پاهام سست شده بود با این حال سعی می کردم که حرکت داشته باشم تا ارضا شدنم به عقب نیفته -عباس چنگش بگیر چنگش بگیر خیلی حال می کنم ..فقط چند حرکت و چند لحظه مونده بود که به آخرش برسم ..واون لحظه بالاخره رسید ... ادامه دارد ...نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم