ارسالها: 3650
#51
Posted: 9 Nov 2012 00:01
خانم مهندس قسمت چهل و هشتم
وایییییی عباس ..عباس یه گرمای خاصی داره از من می ریزه . یه چیزی که داره تمام تنمو می لرزونه . ووووووویییییی ولم نکن .. ولم نکن .. کوسمو دور کیر عباس می گردوندم تا این لذت و عشق و گرمی و هوسو پخشش کنم . وقتی که حس کردم آخرین لرزش پوست و قلقلک هوس و لذت هم در من به وجود اومده و آرومم کرده خودمو به کمر خوابوندم و عباس کیرشو از روبرو فرو کرد توی کوسم .. -عزیزم دیگه وقتشه.. وقتشه که بهم آب برسونی تو چقدر خوبی .. خیلی باحالی خیلی بهم حال دادی . آلتو می خوام . ولم نکن عزیزم . بازم با چشای پر هوسش بهم نگاه می کرد . اون لحظه جز به اون و آب کیرش به هیچی دیگه فکر نمی کردم . چشاش مثل چشای گرگای گرسنه ای شده بود که گاهی تو فیلمها می دیدم . خوشم میومد که این جور وحشیانه و با هوس کیرشو توی کوسم به حرکت در میاره . لذت می بردم . کوسمو به طرف بالا حرکت می دادم تا با حرکتای عباس داغ ترش کنم . دوست داشتم زودتر سیرابم کنه .. -آیییییییی روشنک کیییییرررررم کیییییرررررم .. چسبیده تو ی کوسسسست.. اووووخخخ دیگه تکون نمی خوره .. داره میاد .. کمرشو با دستام محکم قفل کرده و اونومحکم به خودم چسبوندم . دیگه نذاشتم از رو کوسم تکون بخوره فقط یه خورده خودمو از طرف پایین به بالا حرکت می دادم . چشاش باز و بسته می شد -آههههههه روشنک -جااااااان عباس حال کن .. حال کن .. ببین کوسم واست یه تیکه آتیش شده .. آب آتیشی عباس رفته بود تو کوسم و من اون بغلش کرده و اونم با این که سنگینی تنشو انداخته بود رو من ولی یه جورایی نفسمو می کشیدم تا از این لحظات حال بیشتری ببرم . با ماچ و بوسه های پی در پی و دو جانبه لذت سکسو توی بدن هم پخش می کردیم . وقتی لبای ما یه بار دیگه رو لبای هم قرار گرفت بازم شور و هیجان هوس دیگه ای رو در خودمون حس می کردیم . این بار من خودمو در اختیارش گذاشتم تا هر کاری که دلش می خواد باهام انجام بده . دقایقی رو کنار هم خوابمون برد و بعد که چشامو باز کردم هوس رفتن به سرم زد . نمی دونم چرا هوس بهروزرو کرده بودم . البته نه بودن با اون بلکه منو ببینه و متوجه شه که منم بعله .. منم بدون اون می تونم پیش ببرم و محتاج اون نیستم که بیاد و با نازیدن به کیر خودش بگه که ما زنا همه محتاج اونیم . شایدم راست بگه مگه مردا محتاج کوس ما نیستند ولی اینو باید بدونه که من نگام فقط به کیر اون نیست که هر وقت شق شد بیاد و منو بکنه -روشنک تو خودت گفتی که امشب تا صبح در کنار من می مونی و به من حال میدی و حال می کنی -عزیزم عباس جون ما بازم از این لحظه های خوب و شیرین کنار هم خواهیم داشت . راستشو بگو تو هم غیر من دوست دختر داری ؟/؟ یعنی تو تهرون بودند اونایی که باهاشون حال کرده باشی ؟/؟ -چی بهت بگم تا ناراحتت نکنه -حقیقتو چون من که باهات نبودم یا دوست دخترت نبودم که بخوام کشیک تو رو بکشم یا از این که بهم خیانت کرده باشی ناراحت شم . خندید و گفت کم .. اون جوری که خیلی از پسرا دنبال این بر نامه ها هستند نه . -باهاشون حالم کردی ؟/؟ سکس هم داشتی ؟/؟ -واسه چی این سوالا رو می کنی ؟/؟ -نمی خوای جواب بدی . جوابمو گرفتم . شرم و حیا و صداقت خاصی که در عباس وجود داشت نشون می داد که اون با صداقت داره میگه سکس داشته .. کاش بهروز صداقت و پاکی اونو می داشت -عزیزم من باید برم یکی این تاسیسات برقی رو کنترل کنم . حواسم نبود . اگه به مشکلی بخوریم حریف مدیر هتل نمیشم . آدم سختگیریه ولی اگه منو تا دم در هتل برسونی خیلی ممنونم میشم .. ساعت شاید یه چیزی حدود سه نیمه شب می شد . دیگه چیزی به صبح نمونده بود و این عباس هم دروغای منو باور می کرد . دیگه نیازی هم به سکس در خودم حس نمی کردم . یک سبکی و آرامش خاصی در من به وجود اومده بود . بدنم به آرامش رسیده بود . حتی درد و غمهای ناشی از کل کل کردن با بهروز هم تا حدود زیادی تسکین پیدا کرده بود ولی می دونستم به دیدن اون تمام این غصه هام تازه میشه . وقتی رسیدیم به هتل چراغای دفتر روشن بود . هر چند این وقت شب هیچوقت لامپارو خاموش نمی کردند ولی روشنایی در حدی بود که می دونستم یکی در دفتر هست . خودش بود .. خود خودش .. تنم لرزید . نمی دونستم چیکار کنم و چه عکس العملی نشون بدم . یه لحظه صدامو بردم بالا . -عباس جان خیلی خوش گذشت . خیلی حال داد . حس می کنم خیلی سبک شدم . واسه هر دو مون لازم بود . -ولی کاش تا صبح پیشم می موندی . دلم می خواد بازم از این شبا داشته باشیم . -اگه بخوای علاوه بر شب از این روزا هم با هم داریم . دستامو به طرفش باز کرده و اونم که حواسش به داخل دفتر نبود و اومد یه گوشه ای و با یه مکث چند ثانیه ای لبامو بوسید .. ظاهرا تازه چشش به چراغای روشن دفتر خورده بود و حواسش جفت اون دو تا چشایی شد که ما رو می پایید -روشنک ما رو دیده ؟/؟ منم به صدای بلند جوابشو می دادم به درک که دیده . زیارتش قبول . خودش مگه کیه . یه آدم خلافکار که با کلی دختر رابطه داره . عباس که صحنه رو این جوری دیده بود زود خداحافظی کرد تا رفت بهروز اومد بیرون .. -چه خبرته نصفه شبی همه رو از خواب بیدار کردی . میری عشق و تفریح بقیه باید جورشو بکشن . چیه مثل این که خیلی حرصت دادم که تو هم میخوای تلافی کنی ؟/؟ .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#52
Posted: 15 Nov 2012 00:49
خانوم مهندس قسمت چهل و نهم
بهروز صداتو بیار پایین واسم تعزیرات بازی در نیار . صاحب این هتل تویی . اگه دوست نداری اینجا باشم به من بگو بار و بندیل خودمو جمع کنم برم . هرچند تازه داره خوشم میاد خیلی حال میده . خیلی بهم خوش گذشت امشب . بی خود نیست که مردا تنوع طلبن . یواش یواش دارم بهت حق میدم که این قدر خوشگذرون باشی چون من که امشب با این پسره بهم خوش گذشت دلم میخواد فردا با یکی دیگه باشم .. -خیلی ...... تا رفت یه جمله زشت بهم بگه چون این جور حدس زدم دستمو گذاشتم جلو دهنش و گفتم این بار آخرت باشه که قصد توهین به منو می کنی . اگه یه حرف زشت بهم بزنی کاری می کنم که در هتلو تخته کنن و بری آب خنک بخوری .. یه خورده براش کری خونده بودم ولی با این که هنوز نمی دونستم کجا ها رودوربین مخفی کارگذاشته ولی این مسئله رو می تونستم علم کنم و حسابی واسش دردسر کنم . کمترین کار و جریمه اش این بود که در هتلشو تخته کنن و بعدش جریمه های دیگه . هرچند اون منظور منو نگرفت و از دید دیگه ای مسئله رو زیر نظر داشت ولی جا رفته بود . از این سیاستم خیلی خوشم اومد . دیگه باید می رفتم به اتاقم می دونستم که بازم منو زیر نظر خودش داره . منم حسابی سنگ تموم گذاشتم . خودمو کاملا برهنه کردم . این بار دیگه با خودم ور نرفتم که اون متوجه حشری بودن من بشه . هرچند که به اندازه کافی سیراب شده بودم و دیگه نیازی به این کارا نداشتم فقط در یه حالتی خوابیدم که اونو بیش از حد حشری کنم . کونمو قمبل کرده و پاهامو هم طوری باز کردم که چاک کون و کوسم حسابی توی دیدش بیفته . همه اینا یه احتمالات بود ولی من حدس می زدم . هر جایی رو که حس می کردم دوربین کار گذاشته می رفتم و یه خودی نشون می دادم . حتی رفتم حموم و یه ژیلت با خودم بردم و با این که کوسم مونداشت ولی خوب کوسمو کف مالی کرده و تیغو با یه حالت تحریک کننده ای روی کوس و اطرافش می کشیدم . دیگه یقین داشتم که اون یه مرض خاصی داره که باید حتما چش چرونی کنه . بهروز گیر بد حریفی افتاده بود . حساب اینجاشو نمی کرد . خوب اونو خرد کرده بودم . یه فکرایی به سرم افتاده بود ولی هماهنگی زیادی لازم بود تا بتونم این نقشه خودمو پیاده کنم . البته فعلا یک تصور بود . ولی کنار دریا و در هوایی که رفته رفته می رفت تا گرم شه یه سکس دسته جمعی و ضربدری و هرکی به هرکی با دوستان قدیم خیلی می چسبید . هرچند به همین سادگیها هم نبود ولی باید یه نقشه ای پیاده می کردم .. در هر حال من اگه حقه باز می شدم هیشکی نمی تونست جلو دارم بشه .. حس کردم جسم و روحم در آرامش و سلامتی خاصی بوده و سلسله اعصاب و سیستمهای عصبی من هم در یک ارگاسم خاصی به سر می برند .. هوس اینو داشتم که یه مرد لخت کنارم باشه و بتونم خیلی راحت بغلش بزنم و بخوابم . اونم هر کاری دوست داره باهام انجام بده . چون می دونستم دیگه چشام باز نمیشه که بخوام در مقابل عملش عکس العمل نشون بدم . فکر کنم تا دراز کشیدم و دو دقیقه ای رفتم تو فکر خوابم برده باشه . صبح که از خواب پاشدم اولین کاری که کردم از هتل خارج شدم تا یه تماسی با سپیده بگیرم .. براش زنگ زدم و جریان خودم و بهروز و همه اتفاقات رو از سیر تا پیاز واسش تعریف کردم .. از بس خوشحال شده بود طوری گوشی موبایلو می بوسید و صداش از این طرف میومد که فکر می کردم اگه معشوقش دم دستش بود تا این حد ذوق زده نمی شد و اونو نمی بوسید -آفرین روشنک خوشم اومد . خوب زدی تو دهنش .. حساب این مردا رو باید این جوری رسید .. دمشونو باید این جوری قیچی کرد .. -سپیده با این حال کارم هنوز با این گروه تموم نشده . خیلی دلم میخواد واسه تفریح و هر بهونه دیگه ای هم که شده شما 6 تا خواهر و برادر یعنی همون اکیپی که تو جشن تولد کاوه سکس دسته جمعی داشتیم بیایید اینجا و یه تجدید خاطره ای بکنیم . البته اتاق و سوئیت من به اندازه کافی جا داره ولی ترجیح میدم که اتاق شما جدای از استراحتگاه من باشه . چون مال من زیر نظر چشمان تیز بین آقا بهروز زبل خانه .. دیگه نمی دونه هر وقت که اون هفت خط شه من هفتاد خط میشم . -باشه روشنک من با گروه صحبت می کنم . بیشترشون می تونن بیان . تازه حداقل سه چهار روز رو که می تونن برای تفریح و استراحت خودشون در نظر داشته باشن . این فکر منو خیلی هیجان زده کرده بود . می دونستم که به همه ما خیلی خوش می گذره و این بهروز ابله هم حالش گرفته میشه . فقط این میون سپیده باید باهام همکاری می کرد چون اون نقطه ضعف عجیبی در قبال حرکات بهروز داشت . اگه این پسره نود و نه بار بهش خیانت می کرد بازم در صدمین مرحله اونو می بخشید .. راستش با این افکاری که توی سرم بود اون لحظه حالشو نداشتم که سر و کله عباس پیدا شه . دلم می خواست بهروز رو له کنم . هنوز روز خوشش بود . باید می فهمید که من و در کل ما زنا دست و پا چلفتی نیستیم . اگه به مردا رحم می کنیم اگه خیانتی در ذات ما نیست به این دلیل نیست که از دست ما بر نمیاد به دلیل اینه که حس وفا داری و عشق و اعتماد و سادگی در بیشتر ما زنا وجود داره . اگه یکی رو باور کنیم حاضریم که جونمونو هم واسش بذاریم . ولی کو ... کیه قدر بدونه ؟/؟ ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#53
Posted: 30 Nov 2012 13:34
خانم مهندس قسمت پنجاهم
دلم می خواست اکیپ خواهران و برادران بیان بابلسر و برای چند روز هم که شده یک بر نامه سکس دسته جمعی راه بندازیم . -سپیده جون خبرشو بهم بده . نمی دونی چه حالی میشه کرد -ولی بازم بهت میگن روشنک خوشم اومد که تونستی حسابی حریف این بهروز شی . -ببین سپیده فقط ازت خواهش دارم و اینو قبلا هم بهت گفتم و اول صحبتام هم بهت گفتم و بازم میگم به این بهروز رو نده در مقابلش نقطه ضعف نشون نده . هرچی کمتر تحویلش بگیری بیشتر آتیش می گیره . فقط یه کاری کن زودتر جور شین . همگی باهم بیایین . نمی خوام کم بیارین . دوست دارم یه حال و صفای حسابی بکنیم . هوا هم داره گرم تر میشه . هر چند اونجور که باید و شاید واسه شنا مناسب نیست ولی هوا داره بهتر میشه .. -روشنک هرچی توبگی من جورش می کنم . -ببینم سپیده شما اونجا گروهتون خوبه ؟/؟ همه با هم خوبین ؟/؟ میگم با هم بر نامه هم داشتین ؟/؟ -فقط یه بار جات خالی هر 6 نفرمون بودیم . -بی معرفتا بدون من ؟/؟ -چیکار می کردیم . اگه می گفتیم میومدی ؟/؟ باورکن همش ذکر خیر تو بود . یه حال می کردیم .. می گفتیم جای روشنک خالی . -راست میگی سپیده من اینجا دستم بند بود . -دستت بند بود یا کوست بند بود -هردو تا باسپیده خداحافظی کردم . می دونستم دو تا مرد حالا به دنبالم هستند ولی راستش حوصله هیشکدومشونو نداشتم و دلم می خواست با خودم باشم . با خودم خلوت کنم و فکر کنم که باید برای آینده ام چیکار کنم . دریا نه آرام بود نه ناآرام . گوشه ای نشسته بودم و به امواج و ساحل نگاه می کردم . دلم می خواست به چیزی فکر نکنم . حتی حوصله گوش دادن به آهنگهای موبایلمو نداشتم . منم مثل امواج دریا در حال شکستن بودم . چقدر زندگی من باید فراز و نشیب داشته باشه خدا می دونه . زندگی یعنی غصه خوردن به اون چه خواستن و نرسیدن . چیزی به اسم رسیدن وجود نداره .. حتی اگه آدم به اون چیزی که می خواد برسه در واقع نرسیده چون یه روزی با جدایی همه چیز از دست میره . یه روزی همه چی فراموش میشه . خودما .. اونایی که دور هم هستیم . یه سری با هم به این دنیا میاییم و با هم از این دنیا میریم . خدایا من چرا این جوری شده بودم . دلم می خواست از همه فراری باشم . نمی دونم چرا این سپیده زودتر یه کاری نمی کرد . خنده ام گرفته بود . آخه من که تازه باهاش تماس گرفته بودم . چند تا جوون از کنارم ردشدند و یه متلک هایی انداختند که اصلا خوشم نیومد . بذار توی خماری بمونن . حس کردم یکی پشت سرمه . یه سایه سنگینی رو روی سرم احساس می کردم . نمی دونستم کیه . . یا باید عباس باشه یا بهروز . حوصله کل کل کردن با بهروزرو نداشتم و حوصله سکس با عباس رو .. نمی دونستم چیکار کنم . ولی ته دلم می خواست بهروز باشه و بازم پیروزی خودمو ببینم و کیف کنم . ببینم که اون داره به خاطر من حرص می خوره . رنگم پریده بود . قلبم به شدت می زد . داشتم فکر می کردم که اگه بهروز باشه چی باید بهش بگم که یه لحظه دیدم دستشو گذاشت رو چشام . دست عباس بود .. رومو برگردوندم . دستشو از رو چشام بر داشت . -چته دختر حالا از ما قهر می کنی ؟/؟ ببینم مگه عاشقی ؟/؟ ما شاید غروب بر گردیم تهرون . بقیه رفتن شهر یه دوری بزنن . میای با هم باشیم ؟/؟ -پسر تو خسته نشدی ؟/؟ دلتو نزده ؟/؟ -مگه آدم میشه با یه خانوم خوشگل و خوش فکری مثل تو سر کنه و خسته باشه ؟/؟ -خوشم میاد که خیلی رک خواسته اتو میگی . اصلا شب گذشته بهت نمیومد این جوری باشی .. -همیشه بار اول این جوریم .. آخ که این عباس چقدر ساده و اهل سوتی دادن بود . شاید اگه بهروز که یه جورایی دوستش داشتم این حرفو می زد دلم می گرفت . نمی دونم حالا بهروزو دوست داشتم یا عاشق مبارزه با اون بودم . بااین که دلم نمی خواست همراش راه بیفتم و برم ولی بی اراده شده بودم . نخواستم ناراحتش کنم . مخصوصا این که گفته بود غروب می خوان برگردن . -عباس قرار بود چند روز دیگه بمونین . تازه شما هم طبعتون خیلی گرم بود و می تونستین راحت دل و بدن به دریا بزنین و شنا کنین .. -واسه دو تا از بچه ها کاری پیش اومد و مجبور شدیم این تصمیمو بگیریم . باید همون کارهایی رو که شب گذشته باهاش انجام داده بودم تکرار می کردم . رفتیم به همون جا و محیط سکس دیشبی .. یعنی چند ساعت قبل .. سرمو گذاشتم رو سینه اش . دلم می خواست واسش درددل کنم حرف بزنم . نمی دونم چرا همه پسرا وقتی که یه دختری رو اونم در یه محیط تنها گیر می آوردند دلشون می خواست که باهاش سکس کنند . نمیگم که ما دخترا خیلی استثنا هستیم ولی من نیاز داشتم که با یکی حرف بزنم یا این که تو بغلش آروم بگیرم . عباس شروع کرد به نوازش موهای سرم و صورتمو هم مورد نوازش قرار داد . . تو بغلش داشت خوابم می برد . -روشنک می دونم حوصله شو نداری . کاریت ندارم . این حرفش خیلی به دلم نشست . سرو گردنشو آورد پایین تر تا لبامو ببوسه ولی حالتم طوری بود که نتونست لباشو به لبام برسونه . یه خورده خودمو بالا کشیدم . یک آن لبامونو به لبای هم چسبوندیم . دو تایی مون داغ شده بودیم . چه راحت دلمو به دست آورده بود . در همین لحظه موبایلم زنگ خورد .. -لعنتی کیه دیگه عباس تازه دستشو از زیر تی شرتم رسونده بود به سینه هام و داغم کرده بود .. خواستم جواب ندم که دیدم سپیده هست .. وای چه خبر خوشی داشت . برای فرداشب دسته جمعی میومدن بابلسر . چه زود بر نامه رو چیده بودند . آخ که چقدر از شنیدن این خبر خوشحال شده بودم . از خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم . تی شرت و شلوارمو در آورده و با اون دو تیکه ای که رو تنم باقی مونده بود افتادم رو عباس .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#54
Posted: 6 Dec 2012 19:37
خانم مهندس قسمت پنجاه ویکم
گذاشته بودم که عباس هرکاری دوست داره باهام انجام بده حس می کردم که این باید آخرین دیدار یا آخرین سکس بین من و اون باشه فرقی هم نمی کرد هر دوش یکی بود . درسته که اون آدم خوب و مهربونی به نظر می رسید ولی حالتش طوری نشون می داد که انگاری همین لاس زدن و کیف کردن جنسی اونو به اوجش رسونده و تا اونجایی که می شد بهش لذت دادم . سوتین منو با دو تا دستاش اول از جاش در آورد و بعد از پشت اونو باز کرد . یه سرویس سیر سینه هامو خورد و نوکشونو میک زد و بعد اومد پایین تر و رفت رو قسمت کوسم . وقتی دهنشو گذاشت رو شورت خیسم طوری بیحال شدم که وقتی چشامو باز کردم و اونو کاملا لخت و چسبیده به خودم دیدم دوباره سست شدم . ولی هنوز شورت نازکمو پایین نکشید . قسمت پایین شورتمو به کناری می داد و زبونشو می کشید رو کوسم . خیلی خوشم میومد و لذت می بردم ولی حس نمی کردم به این زودیها ارگاسم شم . چون چند ساعت پیش به اوج رسیده بودم . ولی اون دم به دم عطش منو زیاد تر می کرد . . سعی داشت با دندوناش شورتمو پایین بکشه . بیست بار سی بار نمی دونم چند بار این کارو انجام داد . تا یه طرفو تا یه حدی پایین کشید .همین منو حریص تر کرده بود . اون دست بر دار نبود و بعد از این که سمت دیگه رو مساوی اون سمت در آورد و تا یه حدی شورتم اومد پایین این بار کوسمو درسته و قلمبه گذاشت تو دهنش . -اووووخخخخخ عباس عباس .. تصور می کردم وقتی که اون سه تا مرد فرداشب برسن و ما هم یه گوشه ای واسه خودمون دست و پا کنیم و با هم حال کنیم چی میشه ؟/؟ با همین افکار خودمو سپرده بودم به دست هم شهری خودم . پاهامو دادم هوا تا شورتمو به طور کامل از پام خارج کنه .. بعد از این کار تنه مو بالاتر کشیده پاهامو دور گردن عباس حلقه زده و متوجهش کردم که باید کوسمو بخوره و به کار قبلی خودش ادامه بده . -دیگه کوس خلی من و اون گل کرده بود و به هم حرفای عاشقونه تحویل می دادیم . حداقل من که دلم پیش فرداشب بود می دونستم که این جور حرف زدنا فقط مال شور و حال سکسه -عباس دوستت دارم . کوسسسمو از وسط بازش کن . کیرتو بذار توش . می خوام با عشق باهاش حال کنم . منو ببوس لباتو بذار رو لبم . می خوام باهات عشق کنم . منو گذاشت زمین و گفت منم دوستت دارم . عاشقتم روشنک الان هر کاری رو که گفتی انجام میدم نوکرتم . حرف نداری کیرشو گذاشت رو کوسم و دهنشو رو دهنم . . خیلی خوب تونسته بود منو واسه سکس آماده کنه . دیگه به هیچی فکر نمی کردم جز به سکس امروزم و لحظه ای که در اون قرار دارم . باید از لحظه ها لذت ببرم تا همیشه سر حال باشم . زندگی نباید که گذر لحظه ها باشه زندگی بودن در لحظه هاست لحظه ها یی که می تونه شیرین ترین لحظه ها باشه . و من باید از روز های زندگی خودم نهایت استفاده رو بکنم . گذشته و آینده و افکار مزاحمو ولش فقط حال و کیر عباس و کوس روشنکو عشق است .. خیلی روحیه گرفته بودم . از این که می دونستم فرداشب گروه لیان شان پو از راه می رسن . آپاچی هایی که به هیچی رحم نمی کنند . چه حالی میده کنار ساحل و دریا و این فضای آرام بخش و زیبا .. با صدای امواج دریا و طلوع خورشید و غروب دریا . و سگرمه های تو هم بهروز که همش داره به این فکر می کنه که روشنک زیر دست و پای این و اونه و آدم حسابش نمی کنه . این قسمت بهتر از بقیه قسمتهاش بود . دوباره یاد این چیزا افتاده بودم و این درست نبود . چیکار کنم شوق و ذوق داشتم . -عباس جون ببینم چیکار می کنی می تونی منو سر حالم کنی یا نه . من چند ساعت پیش ارضا شدم . خیلی سخته بتونی دوباره سر حالم کنی ولی اون همه جای تنمو می لیسید -نههههه نههههه ولت نمی کنم . بچه تهرون شیطون کاری می کنی که نذارم با خونواده ات بر گردی -روشنک اگه تو بخوای من می مونم . می مونم و اینجا بیشتر باهات حال می کنم -نه ممنونم عباس . بالاخره که باید از هم جدا شیم . -ولی وقتی که رسیدی تهرون باید یه بر نامه ای جور کنیم که با هم باشیم -خب تا اون موقع باشه . اینو قبول دارم . این دیگه بد فکری نبود . دلم نمی خواست وقتی که بچه ها میان عباس اینجا باشه . خیلی کوفته بودم و حال و حوصله تحرکو نداشتم . گذاشتم هر کاری دوست داره باهام انجام بده . .چشامو بستم و فکرمو متمرکز کردم که زودتر ارگاسم شم و به این فکر کنم که وقتی سه جفت خواهر و برادر رسیدن اینجا بهتره چه کارایی انجام شه و کجا بخوابن و کجا باشیم و کجا بریم . منو یه پهلو کرد از بغل کیرشو می کرد تو کوسم منم یه پامو گذاشتم رو دهنش تا اون بتونه پاهامو لیس بزنه . این کار هوسمو خیلی بیشتر می کرد . خیلی به خودم و مغزم فشار می آوردم . سنگین شده بودم . جز اون و سکس نباید به هیچی دیگه فکر می کردم . پنجه هام رفته بود تو سینه های عباس .. دیگه حس کردم که کارم در حال تموم شدنه و این آخر ماجراست . با صدایی آروم ازش می خواستم که ولم نکنه .. -جاااااااان عباس داره میاد .. داره می ریزه و میاد .. ولم نمی کنه .. بریز .. توی کوسم آب بریز .. من مال خودمو خالی کردم واسه تو .. حالا تو مال خودتو بریز .. -روشنک .. عزیزم .. نهههههه .. نهههههه .. یعنی آخریشه ؟/؟ -عزیزم عشق من .. بیشتر منو نسوزون وقتی رفتیم تهرون حتما بهت سر می زنم .. باور کن . روشنک اگه سرش بره قولش نمیره -فدای تو و مرامت روشنک .. جووووون این کوس توش خالی کردن داره .. آخخخخخخخ .... اون داشت تو کوسم خالی می کرد و منم طعم یه لذت دیگه رو می چشیدم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#55
Posted: 14 Dec 2012 13:45
خانم مهندس قسمت پنجاه ودوم
درهرحال من و عباس یه چند ساعتی رو با هم بودیم و از هم جدا شدیم . با وعده وعید هایی که به هم دادیم و این که بعدا توی تهرون هم دیگه رو می بینیم . نمی دونم شایدم می تونستیم بازم همدیگه رو ببینیم شاید اصلا همو نمی دیدیم . فقط به فرداشب و محفل دوستان فکر می کردم . به این که روز های خوبی را در این ساحل زیبا خواهیم داشت . تقریبا یه روزو باید تحمل می کردم . حتما در این یه روز هم از شربهروز و یاوه سرایی های اودر امان نبودم . دلم می خواست عباس منو تا هتل همراهی می کرد و همین طور هم شد . حرصم در اومده بود . پس این بهروز کجابود تا منو ببینه . به بهونه های مختلف چند دقیقه ای اونو نگه داشتم ولی اثری از بهروز نشد تا این که یه حسی بهم گفت که باید همین اطراف باشه . شاید علاقه شدید من به اون بوده که این حسو در من زنده و بیدارمی کرد . سایه اونو اطراف خودم حس می کردم . می دونستم وقتی این اطراف نباشم اون این طرفا می مونه تا ببینه که من چیکار می کنم. متوجه شدم که عباس داره دیرش میشه . نگاهی به اطراف انداختم و دیدم کسی نیست جز دفتردار هتل که سرشو انداخته پایین یه بوسه کوتاهی از لباش برداشته گفتم عزیز باشه اومدم تهرون واست زنگ می زنم که همدیگه رو ببینیم . به خوشی ولبخند با هم خداحافظی کردیم . حدسم درست بود . به محض رفتن عباس بهروز از دفتر خارج شد . خیلی عصبی نشون می داد ولی در عوض من لبخند از رو لبام محو نمی شد . خوشم میومد از این که می دیدم اون داره این جوری حرص می خوره . این همون چیزی بود که من می خواستم اومد جلو تا بازم غر بزنه ولی قبل از این که صداش در بیاد اونو تو گلوش خفه کردم . -ببینم حرف حسابت چیه ؟/؟ نکنه اختیار بیرون رفتن خودمو هم ندارم ؟/؟ -قراره دوستات از تهرون بیان . از قرار معلوم سپیده هم میاد -آره بهروز خان شما خاطرات خوبی با هم دارین -من و تو هم با هم خاطرات خوبی داریم -تو دیگه از خاطرات خوب با هام حرف نزن . تو خاطراتتو برو با شیلا داشته باش که اون به درد تو می خوره -چیه حسودیت میشه ؟/؟ -اون وقتی که باید حسادت می کردم دیگه گذشت . حالا دیگه واسم مهم نیست . هر غلطی که دلت می خواد بکن . -حرص می خوری خیلی خوشگل میشی ببینم امشب اگه کسی باهات نیست و کسی رو نداری من می تونم بیام پیشت بخوابم . دستمو برای سیلی زدن به صورتش آماده کرده بودم که دیدم یه مسافری اومد نزدیک ما و منم بدون این که از آسانسور استفاده کنم از بس حرص داشتم راه پله رو گرفته و چند طبقه رو همین جوری رفتم بالا . و وقتی رسیدم اتاقم اولین کاری که کردم این بود که خودمو بندازم رو تخت و زار زار گریه کنم . آشغال عوضی منو با یه هرزه مساوی کرده بود . یعنی من آدمی هستم که هر شب بغل یکی بخوابم ؟/؟ .. هرچی درزد درو باز نکردم . -روشنک درو باز کن . می دونم ناراحتی . من منظور بدی نداشتم . تو هم رفتی با یکی دیگه بودی . انتظار داری چه جوری فکر کنم .. -خفه شو بهروز . اگه هرزگی بده اگه اسم این کارو میذاری هرزگی تو خودت از هرچی هرزه هرزه تری . حالا اسمتو میذاری مرد ؟/؟ هر غلطی که دلت می خواد می کنی . آشغال . -درو باز کن حالا که هردو تامون هرزه شدیم خوب با هم جوردر میاییم و می تونیم حسابی با هم حال کنیم و یک شب فراموش نشدنی داشته باشیم .اون خاطره تلخ دو سه شب پیش رو هم از ذهنت پاک می کنم .. این بار دیگه خونم به جوش اومده بود . درو باز کرده بهش گفتم یه لحظه وایسا اونم که از دیدن من ذوق زده شده بود مکث کرد و من کار نیمه تموم اون پایینو تمومش کردم طوری گذاشتم زیر گوشش که دستم درد گرفت و قبل از این که بفهمه چی شده ضربتی درو بستم -حالا هر غلطی که دلت می خواد بکن بقیه مزدمو هم نده و منو اخراجم کن . صداش درنیومد . گورشو گم کرد و رفت پایین . آخیش دلم خنک شد . سیلی محکمی هم نوش جون کرده بود . اصلا هم از این کارم احساس تاسف نکردم . بذار کاوه و بیتا و بهرام و بهاره و کیارش و سپیده بیان دیگه می دونم چیکار کنم . اوخ که چقدر مزه میده کنار ساحل و دریا با کیر های رنگارنگ . هنوز نمی دونستم کجا بریم حال کنیم . می ترسیدم اتاقایی رو که بهروز در اختیار ما میذاره دوربین کار گذاشته باشه .. یعنی اون میاد و مارو در هتل خودش گیر میده ؟/؟ نه هیچوقت به ضرر خودش کار نمی کنه . ولی ممکنه بیاد و موی دماغ ما شه و نذاره بهمون مزه بده . هر لحظه بیاد در بزنه اذیت کنه . خودمو کاملا برهنه کرده انداختم رو تخت و تا می تونستم در هر قسمت از این سوئیت با خودم ور می رفتم . مخصوصا روی تخت که می دونستم بهروز از نظر دید زدن با استفاده از دوربین مخفی به اونجا تسلط کامل داره . می خواستم آتیشش بزنم . فکرکرده هر غلطی که می خواد می تونه انجام بده و همین جور مفت دربره . کورخوندی بهروز آدمت می کنم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#56
Posted: 20 Dec 2012 18:42
خانم مهندس قسمت پنجاه وسوم
بالاخره لحظه موعود فرا رسید . مسافران از راه رسیدند . دو جور تصور داشتم یکی این که خواهر و برادر دست در دست هم باشند و یکی این که به صورت زوج غیر خواهر برادری بیان . چون گفتند ما سه ماشینه داریم میاییم به همون صورت گرل فرند بوی فرندی اومده بودند . طوری رفته بودم استقبالشون که انگار در یه زندانی باشم که اومدم ملاقات و استقبال فک و فامیلایی که چند ساله ندیدمشون . بهرام و بیتا , کیارش و بهاره , کاوه و سپیده با هم به صورت زوجی اومده بودند .هرچند که با هم حرکت می کردند ولی حتما خیلی توی ماشین با هم حال کردند . جای من خالی . . هر چند من اگه میومدم طاق می شدم ولی می تونستم با بقیه حال کنم . . اونا یه طبقه پایین تر از سوئیت من سه تا اتاق رزرو کرده بودند . بهروز نذاشته بود که اونا برن جای دیگه ای . ما هم دیگه دلو زدیم به دریا و گفتیم هر چه باداباد ولی من و سپیده اینو می دونستیم که نباید در سوئیت خودم بیگدار به آب بزنیم و ممکنه واسمون دردسر درست شه . هر چند ته دلم می خواست که بهروز منو زیر کیر سه نفر دیگه هم ببینه و بهش نشون بدم که من فقط محتاج اون و این تیکه گوشت لعنتی اون نیستم و خودم از عهده اش بر میام که یه جورایی با خودم کنار بیام و خودمو به ار گاسم برسونم . واون قدر خوشحال شده بودم که بی اختیار خودمو انداختم توی بغل تک تکشون . همه شونو بوسیدم . دیگه کاری به این نداشتم که بقیه از این حرکت من تعجب کنند . مردا واسه خودشون بر نامه داشتند . با خودشون مشروب و تور و قلاب ماهیگیری هم آورده بودند . انگاری که راستی راستی کار و زندگی خودشونو ول کرده بودند و اومده بودند که از آب و هوای شمال نهایت استفاده رو بکنند . چقدر حرف داشتیم که با هم بزنیم . من و سپیده خیلی درددل ها داشتیم . بیشتر حرفامون راجع به بهروز بود و این که اون داره چیکار می کنه . طوری ازش صحبت می کرد که نشون می داد هنوز دیوونه وار دوستش داره . وحرکات و حرفاش در مورد بهروز تا حدود زیادی هم حس حسادت منو تحریک می کرد . بهروز هم از اون فرصت طلب ها ... طوری زبون بازی می کرد که انگار چند ساله با این جمعیت آشنایی داره .. -آقایون خانوما بفر مایید راحت باشید . ما در مقابل سپیده خانوم و روشنک جان که به گردن ما حق دارند صاحب هتل نیستیم و .. یه سری از این تعارفات دیگه . البته شایدم بیچاره راست می گفت و می خواست که در مهمون نوازی سنگ تموم بذاره ولی می خواست منو تحریکم کنه چون توجه زیادی به سپیده نشون می داد -سپیده گول حرفاشو نخور از اون شار لاتانهاست . هر لحظه دنبال یه دختریه .. -خب مردا همه اخلاقشون همینه من خودم اینو می دونستم -سپیده به همین زودی داری خر میشی ؟/؟ اگه من می خواستم این مدل خر شم تا حالا چند بار بدل کرده بودم و حتی می تونستم طوری اونو تور بزنم که دیگه نتونه خودشو خلاص کنه . در هر حال من می خوام آدمش کنم . تو رو نمی دونم . اگه با منی بگو اگه نیستی من خودم تنهایی ردیفش می کنم -حالا چرا این قدر ازم ناراحت میشی روشنک ؟/؟ من که تازه اومدم . بذار عرقمون خشک شه . هنوز که کاری نکردیم و طوری هم نشده .. نمی دونم از شانس من بود یا بد شانسی بهروز که در همین لحظه شیلا هم وارد شد و طوری خودشو به بهروز نزدیک کرد که خشمو به خوبی می شد در چهره سپیده دید -سپیده جان بی خود خودتو ناراحت نکن همه مردا اخلاقشون همینه . به خوبی فهمید که من دارم بهش متلک میگم -سپیده جون تو که حالا فقط از دیدن یه لحظه رقیب ناراحت شدی منو بگو که اونا رو دیدم که دست توی دست هم دارن میرن و بعدش جناب بهروز خان تو رختخواب و در حال سکس با من بهم میگه که شیلا رو کرده .. بگو ببینم کدوم ناراحتیش بیشتره .. نکنه فکر کردی اون میاد تو رو بگیردت .. -نه روشنک این فکرو نکردم . فقط همینو دلم می خواست و می خواد که وقتی که با منه به غریبه ها توجه نداشته باشه -نکنه فراموش کردی تو هم براش یه غریبه ای . -اصلا ولش روشنک . به این فکر کنیم که امشب چه حالی می تونیم بکنیم . -ببینم خسته نیستین ؟/؟ -نه . اتفاقا تو راه هر وقت که به هم می رسیدیم همش از این حرف می زدیم که امشب یه جورایی خستگی خودمونو در کنیم . درسته که ما چهار تا اتاق داشتیم ولی بعید به نظر می رسید که بخواهیم جدا از هم باشیم . هفت تایی مون تو سوئیت ما گرد هم اومده و اول از خوردن حرف زدیم و بعد از گشتن و بعد از بر گشتن .. وقتی صحبت بر گشتن شد همه مون خنده مون گرفت . بهرام طوری از بر گشتن گفت که همه ما منظورشو فهمیدیم .. طوری صمیمی شده بودیم که پیش هم از شوخی کردن با یکی دیگه ابایی نداشتیم . داشتم می رفتم طرف آشپز خونه که دیدم یکی با کف دستش از پشت لاپامو گرفت و طوری به کوسم چنگ انداخت که یه لحظه جیغم رفت آسمون .. -نکن کیارش دردم گرفت . ترسیدم . -بهش بگو آماده باشه واسه امشب -خواب دیدی خیر باشه . -بدون تو صفا نداره روشنک .. حالا داری ناز می کنی ؟/؟ -به هرکی بدم به تو یکی نمیدم . -هرچی دوست داری همون طور عمل کن عزیزم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#57
Posted: 1 Jan 2013 22:57
دوستان و خوانندگان عزیز قسمت پنجاه و چهارم از قلم افتاده بود با پوزش مجدد
خانم مهندس قسمت پنجاه و چهارم
هرچی به این بچه ها گفتیم که بابا شب اوله خسته هستین . استراحت کنین . برنامه سکسو بذاریم برای بعد قبول نکردند که نکردند . حتی چند بطر ویسکی هم باخودشون آورده بودند ولی من حوصله نوشیدن اینا رو نداشتم . من خودم مشروب نخورده مست مست بودم . خیلی هم دلشون می خواست که بر نامه سکسو تواتاق و سوئیت من پیاده کنند که دور نمای قشنگی هم داشت . -بچه ها یه طبقه پایین تر هم خیلی باحاله .. اینجا جاش نیست . یه وقتی دیدی بهروز اومد و یه کاری باهام داشت -ای ناقلا نکنه باهاش سر و سری داری -نه بهرام جان . در هر حال صاحب کارمه نمیشه بیگدار به آب زد . کیارش هم صداش در اومد و گفت ببینم اگه بخوای اونو هم بیاری تو گروه من و ما حرفی نداریما .. -چی میگی اون اصلا تو باغ نیست -ولی به قیافه و حرکاتش میاد از اون دختر بازا و زن بازا باشه . سپیده که خیلی در این مورد صحبت می کرد . -بس کنین .. ببینم بر نامه چیه .. -ما اومدیم این جا عشق و حال کنیم نیرو بگیریم . یه دوری بزنیم کنار دریا و ساحل و از آرامش طبیعت لذت ببریم . کیارش عجب حوصله ای داشت اون وقت شب می خواست دور بزنه و از طبیعت استفاده کنه -پسر تو خسته نیستی این همه راه .. -روشنک تو حالا چندین روزه اینجا جا خوش کردی و شبهای دریا رو دیدی . .. هفت تایی مون رفتیم بیرون . معلوم نبود این بهروز کجاست . بهتر شد که همراه ما راه نیفتاد نیومد . اصلا حوصله شو نداشتم . خدا کنه نرفته باشه دنبال شیلا . تازه یکی فقط شیلا نیست که ممکنه از این شیلا ها خیلی باشن . حرصم می گرفت وقتی شیلا یهو خودشو انداخت تو جمع ما و بعدش هم با هم رفتند . ولی خوشم اومد که حال سپیده گرفته شد تا دیگه هست ازش دفاع نکنه . فکر کرد اگه پاچه خواری بهروزو بکنه پسره بهش توجه می کنه . این روشنکه که باید بهروزو آدمش کنه اونو تا لب چشمه ببره تشنه برش گردونه . کور خونده .. با این که به خودم دلداری می دادم که در این موش و گربه بازی حق با منه و برنده واقعی منم ولی نمی دونم چرا حرص خوردن من ترک نمی شد . نمی تونستم تحمل کنم که اون حالا با یکی دیگه هست . با این که از سکس با بقیه لذت می بردم ولی بهروز رو برای خودم می خواستم . کاوه : روشنک !این چند روزه که اومدی اینجا اخلاقت خیلی عوض شده ها . خیلی تو خودتی . شبیه آدمای عاشق شدی .. -برو بابا دلت خوشه . روشنک و عشق ؟/؟ سپیده هم رو کرد به من و گفت کاوه راست میگه نکنه عاشق شدی . حال و روز تو هم شبیه حال و احوال پارسال من می مونه که بهروز اون بلا رو سر من آورد -سپیده راستش تو هنوزم همون حال و هوا رو داری . -آره دوستش دارم . با همه بدیها و خیانتهاش .. وقتی این جوری حرف می زد لجم می گرفت و دوست داشتم کله شو بکنم . اعصاب منو خرد می کرد . همین کاراش منو به فکر مینداخت که آیا منم باید در مقابل بهروز شل بیام که از دستش ندم ؟/؟ یه رفیقی مثل سپیده داشت واسم یه رقیب جدی می شد .. نه روشنک صبر داشته باش . شاخ این مردا رو باید شکوند . تو می تونی آتیش هوستو با یکی دیگه خاموش کنی ولی بذار غرور این نامردا یی که فکر می کنن هر زنی رو می تونن راحت به دست بیارن بشکنه .. روشنک تو پیروز میشی . می تونی ثابت کنی که یک زن به موقعش از صد تا مرد هم قویتره .. کاری هم به کار سپیده نداشته باش . بذار هر غلطی که دلش می خواد بکنه . اونا همشون دو تا دوتا کنار هم بودند و در تاریکی به ساحل و امواج و ستاره های بالا سرمون نگاه می کردند . جایی رو انتخاب کرده بودیم که تقریبا آروم بود و اگرم کسی از کنارمون رد می شد همه تو حال خودشون و مثل ما بودند . منم رفتم کنار بهرام نشستم . بیتا سمت راستش بود و منم سمت چپش . من و بیتا هر دو تامون زیپ شلوارمونو یه خورده پایین کشیده بودیم و بهرام دست راستشو گذاشت توی شورت بیتا و دست چپشو هم نصیب کوس من کرد . -صدای بیتا در اومده بود و سرشو تکیه داده بود به شونه های بهرام -نکن .. چیکار داری می کنی پسر همین جا کنار ساحل می خوابونمت -منم می کنمت -مرده و حرفش اگه تونستی -بچه ها ول کنین منم هستما . اگه بهرام بخواد تو رو بخوابونه و همین جا کیرشو فرو کنه تو کوست پس من چی ؟/؟ البته من به اندازه کافی این چند روزه سیراب شده بودم ولی همین هوای سالم و آرامش بخش .. صدای امواج و خنکی مطبوع همراه با نم دلپذیر و این که تا ساعتی دیگه همه لخت توی بغل هم هستیم هوسمو دو چندان می کرد . کاش درکشوری آزاد زندگی می کردیم ومی تونستیم همین جا کنار ساحل لخت دراز بکشیم و هر کاری که دلمون می خواد انجام بدیم . کیارش با بهاره .. سپیده با کاوه هم داشتند به همین صورت حال می کردند . همه مون از خود بی خود شده بودیم . به اندازه کافی فضای بیرون شارژمون کرده بود و دسته جمعی تصمیم گرفتیم برگردیم هتل و اونجا یک شب فراموش نشدنی و خاطره انگیزی از خودمون به جا بذاریم . طوری هیجان زده بودیم که انگاری اولین باره که می خوایم با هم سکس کنیم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#58
Posted: 1 Jan 2013 22:58
خانم مهندس قسمت پنجاه و پنجم
با این که بچه ها دوست داشتند بریم توی سوئیت من که بزرگتر بود حال کنیم ولی به هر کلکی بود قانعشون کردیم که بریم یه طبقه پایین تر . آخه از دست این بهروز چرچیل هر کاری بر میومد . شاید با فیلمبرداری از ما یه آشی واسه مون می پخت با یه وجب روغن روش . نمی دونم چرا یه حس عجیبی داشتم و خودمو شخصیت هفتم این جمع هفت نفره می دونستم . شاید اگه عباس اینجا بود یه جوری جورش می کردم که بیاد توی محفل ما . هرچند شاید تز ضربدری و سکس گروهی به مزاجش نمی ساخت و می خواست که من فقط مال اون باشم . اینم واسه خودش یه فر هنگیه . در واقع این ما هستیم که تابوها رو شکسته و دنبال این بر نامه ها هستیم . حالا بعضی ها می خوان اسمشو بذارن بی غیرتی و بی بند و باری خودشون می دونن . ما زنا چهار تایی مون رفتیم تو حموم . هر چی این آقایون خواستند بیان داخل نذاشتیم . بهاره : آهای آقایون تا عروس خانوما خودشونو نساختن شما حق ندارین انگشت بهمون بزنین بیتا : هرچی بهاره جون میگه راس میگه ..بهرام : پس کی بود که لب دریا کوسشو داد به دست انگشتای من ؟/؟ -اونجا فرق می کرد .. ما زنا در حموم بزرگه رو از داخل بستیم .. اوخ چه کیفی داشت . چهار تایی مون داغ کرده بودیم . هرکدوم یه ژیلت دستمون گرفته و به جای این که کوس خودمو نو برق بندازیم دو به دو کوس اون یکی رو برق مینداختیم . هر چند همه مون صاف و صوف کرده بودیم ولی کوس خلی ما گل کرده بود . من و سپییده با هم بودیم وبهاره و بیتا با هم مشغول بودند . چقدر کوس ها نرم و مرتب شده بود . از کوسهای خوب تیکه هایی عالی ساختیم . پاهای سپیده رو از وسط بازش کرده و میک زدنشو شروع کردم . اون طرف بهاره داشت کوس بیتا رو می خورد .. مردا خودشونو کشته بودند از بس در زده دلشون می خواست بیان کنار ما .. سپیده : آقایون یه خورده جق بزنین خطتون خوب شه وقتی که اومدین رو کوسمون سوار شدین خوش خط بنویسین . کیارش : خواهر گلم این قدر حالا بلبل زبون نشو . کاری نکن که وقتی گیرت آوردم با همین کیرم جفت لباتو به هم ببندم -اگه بتونی بازش کنی . کیف می کردیم مردا رو گذاشته بودیم تو خماری . -روشنک بیفت روم . میزونم کن . یه کاری کن که حس کنم با تمام وجودم می خوام کوس بدم . داغ کنم . بترکم و بترکونم . آرنجمو گذاشتم رو کوسش و تمام کوسشو رو درازای دستم و در دو مرحله حرکت می دادم . لبه های کوس و دو طرف شکافش طوری با دستم تماس پیدا می کرد که فریاد های سپیده گوشمونو داخل حموم کر کرده بود . کاوه : چه خبرتونه دوست دخترمو کشتین . درو باز کنین ما هم بیاییم داخل . سپیده تو اگه کیر می خوای من هستم . -کاوه چی داری میگی کوسسسسسم .. اگه بدونی رو شنک باهام چیکار کرده . بیتا از پشت یه تشت پلاستیکی استفاده کرده ساز و تنبک می زد و بهاره می رقصید . .در حال رقصیدن کوسشو میذاشت رو دهنم تا واسش بلیسم . .در حال مالوندن کوس سپیده کوس بهاره رو هم لیس می زدم . بیتا هم دست از ساز زدن برداشته بود و اومد رو کون قمبل کرده من . به سوراخ کوس و کون من دیگه رحم نکرد -نههههههه بیتا نه .. دستام شل میشه اون وقت دیگه نمی تونم به این دو تا دختر برسم .. -می تونی روشنک . حالا کی به من برسه .. گذاشتم که بیتا به کارش ادامه بده . در عوض کف پامو گذاشته بودم لای پای بیتا و اینجوری یه نموره ای بهش حال دادم . . لحظاتی بعد تر جیح دادیم که همدیگه رو بغل بزنیم . یواش یواش دلمون داشت واسه مردا می سوخت . شایدم همه مون دیگه هوس کیر داشتیم . من که بهونه کردم و گفتم بچه ها اگه زیادم سخت بگیریم ممکنه آب کیر این بیچاره ها خشک شه و دیگه نتونن بهمون خوب حال بدن . با توافق دسته جمعی درو براشون باز کردیم -آقایون اول نظافت عمومی رو رعایت کنین . واسه این که از دلشون هم در بیاریم خودمون رفتیم سراغشون . نزدیک ترین مردی که دستم بهش رسید کاوه بود . لیف و صابونو گرفتم و افتادم به جونش .. بیتا فعلا رفته بود یه گوشه ای و موقتا عقب نشینی کرده بود . کیر کاوه خیلی سریع رشد کرده و تیز شده بود . بهرام و کیارش هم همین حالو داشتند . سپیده شده بود مامور شستشوی بهرام و بهاره هم با کیارش ور می رفت . سپیده : خب آقایون دستمزد ما چیه ؟/؟ بهرام در حالی که کیر کفی خودشو به صورت سپیده می زد گفت چه پاداش و دستمزدی می خوای از این بالاتر . خیلی براش کف کردی نه ؟/؟ سپیده حاضر جواب فوری گفت من که فعلا می بینم کیر توست که واسه کوس من کف کرده .. آخ که چقدر خندیدیم . -اوووووفففففف سپیده سپیده این جوری کیرمو می مالی هر لحظه آبم می خواد بیاد .. -بذار بیاد . حال کن . ما زنا که دلمون می خواد آبمون زود بیاد ولی هر چی خوشمون میاد این آب بیشتر وقتا باهامون لج می کنه .. -شما اگه جای ما مردا بودین شاید دلتون نمی خواست که آبتون این قدر زود بیاد ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#59
Posted: 5 Jan 2013 23:32
خانم مهندس قسمت پنجاه و ششم
لیف رو دور کیر کاوه لوله کرده بودم و هم از پایین به بالا و هم دورشو می مالیدم . -چیه آقا خوشگله خیلی حساسه نه ؟/؟ -خیلی وقته که بر نامه نداشتم .-تو دیگه چرا ؟/؟ دور و برت که هستن . اگه به من بگی بازم یه چیزی که افتادم تو این گوشه غربت . -روشنک تو دیگه چه مار مولکی هستی . من می دونم تو یکی به خودت سختی نمیدی از زیر سنگ هم که شده از داخل دریا هم که شده واسه خودت کیر گیر میاری -کیر نم کشیده چه به دردم می خوره . -تو در خشک کردن کیر هم خیلی واردی . یه جوری هم خشکشون می کنی که طرف کیر خودشو نشناسه -حالا اجازه میدی کیرتو رو خشک کنم ؟/؟ البته اگه سپیده دوست دختر یا گرل فرند شما اجازه بفرمایند . -اون که بدون اجازه من رفته سراغ کیر بهرام . ما با هم این حرفا رو نداریم . ما امت واحده هستیم . همه برای یکی , یکی برای همه . -چه خوب . کیرشو شستم و با زیون زدن از ته کیر و از روی بیضه ها شرو ع کردم تا وقتی که به سر کیر رسیدم اونو گذاشتم تو دهنم . -روشنک فقط حواست باشه هروقت آب کیرم داره می ریزه تو دهنت به میک زدنت ادامه بده تا اونجایی که جا داره و میاد بکشش بیرون . نمی دونی چقدر حال میده موقع ساک زدن آبم می ریزه تو دهن طرف .. کیرشو کشیدم بیرون و گفتم آقا پسر مفت و مجانی نمیشه یه شرط داره و اونم این که تو هم تا اونجایی که آبمو بیاری کوسمو بخوری .. . فقط زود باشیم که از اون چهار تا عقب موندیم . ببینم خواهرت چرا این قدر بیحال افتاده . دوست پسرشو ببین چه جوری کرده تو کوس دوست دخترت . اینجا همه محفل خانوادگی و سیستم مشاعی راه افتاده . از اونجایی که هوس داشت منو از پا مینداخت با زبون و گرد کردن لبام افتادم به جون کیر کاوه .. خیلی هوس اینو داشتم که زود تر بره تو کوسم . ولی بیشتر این اشتها رو داشتم که اول یه کوس لیسی درست و حسابی راه بندازه و بهم حال بده . ازم خواست بریم عقب تر که به دیوار تکیه بده . می گفت که می خواد در نهایت آرامش و لذت از این لحظه ها استفاده کنه .. معلوم نبود این مردا چه ادا و اصولی داشتن . حتما باید در نهایت استراحت کمر آبشو خالی می کرد . منم می دونستم کیرشو چطور میک بزنم . هر وقت می خواستم به این مرحله برسم و می رسیدم اون اولین مرحله آبو که نوش می کردم یه جوری می شدم ولی جهش بعدی رو با تحمل بیشتری می خوردم . چقدر زود هم آبشو تو دهنم خالی کرد . بهرام دو طرف کون سپیده رو طوری باز کرده بود و طوری حفره و چاک کوسش رو توی دید گذاشته بود که دوبرابر اندازه واقعیش نشون می داد . -هی روشنک یه خورده واسه منم بذار -چی میگی کوس گشاد . تو که الان بهرام داره بهت آب رسانی میکنه . تو دیگه حرف حسابت چیه . از اون طرف کیارش داشت بهاره خواهر بهرام رو می گایید . در واقع خواهر به خواهر کرده بودند . چقدر آدم از این صمیمیت و رابطه گرم فامیلی خوشش میاد . پس از این که کاوه چشاشو باز کرد کفه حموم دراز کشیده و پاهامو به دو طرف باز کرده و گفتم الوعده وفا . حالا ببینیم کی زودتر خسته میشه . کاوه افتادرو کوسم . اول انگشتاشو کرد اون داخل و بعد با لباش شروع کرد به حال دادن . از اون طرف بیتا که از بیکاری خسته شده بود اومد بالا سرم تا کمک حال داداشش باشه . خودشو یه پهلوکرد و لباشو به لبام چسبوند و دستشو گذاشت رو سینه هام . این جوری از حرکت لب روی کوسم هم لذت بیشتری می بردم . بیتا یه خورده خودشو جلوتر کشید تا بتونم با کوسش هم ور برم . وررفتن با بیتا هم باعث حال کردن بیشتر من شده بود . کاوه هم یه جوری کوسمو می خورد که هر لحظه فکر می کردم آبم می خواد بیاد ولی نمیومد . پس از چند دقیقه دیگه حس کردم می خواد خالی شه .. می دونستم که حال و روزم قبل از ارگاسم چطوره . بیتا هم با لباش نوک سینه هامو میک می زد . دستام دیگه شل شده حرکتی رو کوس بیتا نداشتند و اونم بیچاره حرفی نمی زد . خواهر و برادر دو تایی کاری کردند که من بتونم ارضا شم دیگه از حال رفته بودم منتظر بودم که کیر کاوه رو توی کوس خودم احساس کنم ولی خبری نشد و حس کردم که برای چند دقیقه ای خوابم برده بود . وقتی چشامو باز کردم دیدم که عجب واویلایی شده کاوه همچین کرده توی کوس خواهرش بیتا که دختره چه جور با فشار لوله آبو نگه داشته و خودشو از پشت می کوبونه به کیر داداشش و سرشو هم بر گردونده تا به حرکتای رفت و بر گشتی کیر توی کوس نگاه کنه . چه لذتی می بردم از این صمیمیت . چه حالی ! یادم میاد بیتا از این که داداشش متوجه رابطه اون با بهرام بشه چه هراسی داشت . حالا خودش رفته بود زیر کیر برادرش کاوه . و چشای کاوه نشون می داد که با چه هوسی داره خواهرشو می کنه . -آهای کاوه قرارمون چی بود . تو می خواستی کیرتو بکنیش توی کوس من چی شد . -حالا روشنک این یه تیکه رو تخفبف بیا . دیدم تو خوابی و نتونستم به خواهر کوچولوم نه بگم . آخه اگه هواشو نداشته باشم منحرف میشه طفلکی -هرچی این بیتا جونم بگه -روشنک جون بذار داداش کارشو بکنه .. ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#60
Posted: 15 Jan 2013 03:34
خانم مهندس قسمت پنجاه و هفتم
باشه بیتا خودت می دونی من اینجا تماشا چی میشم که هر کاری دوست داری انجام بدی . فقط شاهد بودم که چه جوری یه برادر داره خواهرشو میگاد .. البته این بار اولی نبود که بیتا زیر کیر داداشش حال می کرد . خیلی دلم می خواست از جام بلند می شدم و یه خورده هم به اونا حال می دادم . سستی بعد از ار گاسم منو همون کفه حموم میخکوبم کرده بود . دلمم می خواست یه کیری میومد و ردیفم می کرد ولی همه سرشون گرم بود . کیارش پاهای بهاره رو انداخته بود رو شونه هاش . کون بهاره رو سرش قرار داشت و از همون طرف زبونشو کشیده بود روی کوس اون و با کف دستش دو تا رون بهاره رو روی شونه هاش نگه داشته بود .. -ووووویییییی کیااااا کوسسسسسسم جاااااان لیسش بززززن کوسسسسسم .. اوخخخخ نهههههه نمی دونم چرا هرچی باهات سکس می کنم بازم ازت سیر نمیشم . کیارش و بهاره که خودشون زوج انتخابی میون این 6 نفر بودند و استارت سکسو با خودشون زده بودند . هر چند براشون مسئله ای هم نبود که با بقیه بپلکن . این میون فقط من مونده بودم که هنوز واسه خودم زوجی نداشتم . هرچند اگه خون بهروزو می خوردم سیر نمی شدم ولی حس می کردم هنوزم می تونم دوستش داشته باشم و اگه سپیده باهام همراهی نمی کرد از دستش عصبی می شدم . در بد وضعیتی گیر کرده بودم . کیارش دیگه کوس و کون واسه بهاره نذاشته بود . دهنشو درسته انداخته بود رو کوس بهاره و عین گوشت نخورده ها از همون پشت کوسشو میک می زد و انگشتشو هم کرده بود تو کون بهاره -نههههه کیا کیا جون خیلی خوشم میاد دارم میشم دارم میشم . داره میاد داره میاد . جاااااان .. چه حالیه .. بخور بخور کوسمو بخور و بهاره دیگه راهی واسه فرار نداشت . دستاش به دیوار چسبیده بود . چه جورم جیغ می کشید . بهرام هم که در حال لت و پار کردن سپیده بود . کون گنده سپیده رو از وسط باز کرده و سوراخ کوسشو طوری نمایون کرده بود که اگه با یه چراغ می رفتم سر تونل کوسش ته تونلو می تونستم ببینم .-ووووویییییی کیا آبم داره می ریزه .. اینو که گفت کیارش دهنشو قفل کوس بهاره کرد و فشار مکش خودشو زیاد کرد -آخخخخ نههههه داره میاد .. بخور همشو بخور . کیا لذت می برد از این که داغی هوس بهاره رو بخوره .. -سوختم سوختم سوختم ولم کن ولم کن ولی کیا دست بر دار نبود . بهاره سست سست افتاد رو زمین و اونم پاهاش به دو طرف باز شد و چاک کوسش هم مشخص . حالا کیا رو در روی ما قرار گرفته بود . با چشام التماسش می کردم که کیرشو بکنه تو کوسم . خیلی هم تیز و چاق و چله شده بود . چون اون همه با بهاره ور رفته اونو ار گاسم کرده بود ولی خودش ول معطل مونده بود . بهاره چشاشو بسته بود و دستشو رو کوسش می کشید تا لذتشو پخش کنه . کیااومد رو من نشست و کیرشو گذاشت سر کوس من .. داشت آتیشم می زد ولی من سر کیرشو گرفتم و اونو 'گذاشتم رو شکاف کوسم و با یه حرکت دو طرفه کیر کیا رو فرو کردم توی کوس .. جااااااان چه حالی داشت چقدر تماشگر باشم . دلم دیگه رفته بود و طاقت نداشتم . دیگه نمی تونستم تحمل کنم . -کیا منو بکن زود باش .. -هیس بیدار میشه -چیه مگه بهاره زنته .. اینجا ما همه وقف همدیگه نیستیم ؟/؟ تازه آدم خائن و بی وفا یادت رفته که تو اول دوست پسر من بودی و چه وعده وعید ها می دادی ؟/؟ حالا اونو به رخ من می کشی ؟/؟ نمی دونم بهاره متوجه حرفای ما شده بود یا نه -چیه با هم دعوا دارین .. بذارین یه خورده تو حال خودم باشم -خانوم خانوما اجازه می فرماین جناب کیا خان مرحمت فر موده کیرشونو داخل کوس من هدایت بنمایند ؟/؟ -روشنک چرا داری کوس شر میگی ؟/؟ من الان از جام پا میشم میرم به بهرام یا کاوه میگم منو بگان . قرار نیست که بخوام از کیا اجازه بگیرم . یه خورده سرمو بالا آورده و زدم تو سر کیا و گفتم بفر ما . کیا به پزش بر خورده بود . پاهامو به دو طرف باز کرد و با عشق و حال بیشتری منو می گایید . کیرش جوش آورده بود . مثل خودش .شایدم می خواست به بهاره نشون بده که اونم می تونه غیر اون کس دیگه ای رو خیلی راحت بکنه و باهاش حال کنه .. -کیا کیا مثل اون وقتا مثل اون اولا که منو می کردی بکن .. پرشور با حال .. انگار که فقط تنها کوس تو دنیا رو داشتم . برات ملکه بودم . همه چیز تو بودم . .-چیکار کنم روشنک .. -هیچکار فقط با حرص و هیجان منو بکن .. نشون بده که کوس من هنوزم می سوزونه --فعلا که داره می سوزه -بد جنس کیرت که یه گلوله آتیشه . اگه دارم می سوزم از داغی و آتیش کیر توست . بغلم بزن . دلم می خواد بغلم بزنی . مثل اون وقتا .. در همین حال نمی دونم کیا با علامت دست یکی رو صدا کرد فکر کنم بهرام بود که از گاییدن خواهر کیا, سپیده فارغ شده بود .. چند لحظه بعد در حالی که از حرکتای کیر کیا تو کوسم لذت می بردم حس کردم یه چیزی لبامو تکون میده .. کیر بهرام بود که فرمون می داد دهنمو باز کنم . منم با اشتهای هر چه تمام تر دهنمو باز کرده اونم کیرشو فرو کرد توی دهنم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم