انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 8 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

خانم مهندس روشنک


مرد

 
خـــــــــــــــــانم مهندســـ قسمتـــــ شصتــــــــــ و هشتم

حس کردم که این آشنا ترین و با حال ترین کیریه که می تونه به کسم حال بده . چون یه عشق و علاقه خاصی رو نسبت به صاحبش در خودم احساس می کردم . نباید این قدر راحت خودمو تسلیمش می کردم . نه روشنک تو خودتو راحت تسلیمش نکردی . ولی نباید زیاد بهش اظهار عشق و علاقه کنی .. خب اگه این کارو نکنم و سپیده اونو از چنگ من در بیاره چی .. در هر حال روشنک تو می تونی اونو همیشه در انتظار و بین زمین و آسمون و بیم و امید داشته باشی . هر وقت حس کردی که اوضاع خطریه یه خورده شل بگیری و هر وقت هم احساس کردی که پسره کشته مرده توست تو خودتو طاقچه بالا بذاری . با این سوال و جوابا خودمو مشغول کرده بودم . ولی حالا دیگه وقت لذت بردن بود . اون 6 تا خودشون در حال سکس با هم بودند و زیاد هم فرقی برام نداشت که کدوم کیر رفته توی کدوم کس . چون اونا با هم این مسائلو راحت حل می کردند . من رو بهروز بودم و اون دستاشو گذاشته بود رو کونم وقتی اونا رو بازشون می کرد حرکت کیرشو بیشتر توی کس و قسمت بیرونش حس می کردم . دلم می خواست به همین صورت ادامه بده . بیشتر از هوس احساس آرامش می کردم . بالاخره به خواسته درونم رسیده بودم . همونی که چند روز بود در پی اون بودم . بیشتر خوشحالی من از این بود که اون تنها داشت منو می کرد . یعنی در این لحظات فقط با من مشغول بود . وقتی که سپیده رو می کرد در یک حالت اشتراکی سه نفره بود .. در همین فکرا بودم که زبون سپیده زیر کیر کاوه دراز شده و گفت ببینم روشنک بالاخره به اون چه که می خواستی رسیدی .. -سپیده جون تو هم به خواسته ات رسیدی . چیزی که کم نداری الان زیر کیر دوست پسرتی .. .. چقدر امشب بلبل زبون شده بودم . خوشم اومد از این حاضر جوابی خودم . با این حرفم می خواستم بهش بگم که تو با همون کاوه باید باشی و افکار اضافه رو از سر خودت دور کنی . خیلی خوب اینو فهمیده بود . -ببینم مثل این که خیلی دوست داشتی زیر کیر بهروز بجنبی .. -سپیده جون طرف آدم شناسه . واسه همینه که تر جیح داده منو تنهایی داشته باشه .. این یکی بد جوری اونو قفلش کرد . کاوه : ببینم سپیده مثل این که کیر من بهت حال نمیده . .. کیارش کیرشو همچین کرده بود توی کون بیتا که چشای بیتا رو گرد کرده بود . نفسشو بند آورده بود . توی اون 6 تا زنو مرد بهرام فقط کرده بود توی کس خواهرش بهاره و باهاش حال می کرد . -داداش داداش بد چیزی هم نداری ها . --هر کی ندونه فکر می کنه بار اولته که داری کیر داداشتو می خوری . .. بهروز یه تلنگری بهم زد و گفت روشنک چیه سرت به کار خودت باشه . همش داری اون ورو می پای . چیه سپیده حواستو پرت کرده ؟/؟ خوشم میاد خوب می تونی از حقت دفاع کنی . بهروز هم رفت زرنگ بازی در بیاره . با این جمله اش مثلا می خواست ازم تعریف کنه . مثلا هندونه بذاره زیر بغلم . ولی از طرفی می خواست محترمانه بهم بگه که من روشنک دیوونه اون هستم و برای به دست آوردنش هر کاری می کنم . حتی یک رقابت سخت رو با یه دوست خوب می پذیرم . در حالی که اینجا همه به هم تعلق داشتیم . شاید سپیده می خواست بیشتر وقتشو با اون سپری کنه . حرفی نزدم . به اندازه کافی سپیده و بهروز رو خیط کرده بودم . بذار همه ببینند که من و کسی که حس می کنم دوستش دارم به تنهایی داریم حال می کنیم . لبامو رو لبای اون قرار داده بودم .. دلم می خواست عاشقانه ببوسمش تا از سکسم حداکثر لذتو ببرم . از لحظه های شیرینی که در کنار هم گذرونده و می تونیم همه از هم لذت ببریم . بدون هیچ حس خود خواهی . ولی بین هر گروه دو تایی از ما یه وابستگی خاصی بود . بهروز نمی دونست که اون دفعه منو به ار گاسم رسونده . منم بهش چیزی نگفتم و قصدم نداشتم که بگم تا یه وقتی پررو نشه . -روشنک می دونم اون دفعه خیلی اذیتت کردم . می خوام جبران کنم . می دونم از سکس با من لذت نبردی ولی دلم نمی خواست این جوری شه .. -نه موردی نیست . فقط من فکر می کردم تو دوستم داری . یه علاقه خاص که عشقبازی ما رو قشنگ تر می کنه . نمی دونستم ... انگشتشو گذاشت رو جفت لبام و بعد اونارو با لباش بست .. کوسمو دور کیرش می گردوندم و با یک رویای عاشقونه خودمو تسلیمش کرده بودم . لحظاتی بعد حرکات لباشو کند تر کرد و گفت منو ببخش روشنک . قول میدم جبران کنم .. -می دونم سپیده هم کمکت می کنه -چیه بهش حسادت می کنی ؟/؟ -نه واسه چی . شاید اگه فقط اون بود یه چیزی .. شیلا خانوم هم هست و خیلی های دیگه . -خودت داری دعوا راه میندازی . روشنک تو قبل از منم با خیلی ها بودی . حتی همین الان کنار من سه نفر دیگه تو رو کردند و تو اومدی سراغ من . پس ادای قدیسه ها رو در نیار .. دوباره داشتم عصبی می شدم . -ببین بهروز گذشته من و تو ربطی به جریان اون روز ما نداشت . ما با یه حس قشنگ همدیگه رو بغل زده بودیم و با هم سکس می کردیم . وسط عملیات تو همش به خودت می نازیدی . به این که من تسلیم توام . انگار که یک زن موجودی بی ارزشه . منو فراموش کرده بودی و به خودت فکر می کردی . مشکل اصلی در غرور و خود خواهی تو بود . شیلا بهانه بعدی تو .-حالا نمی خوای از این لحظه ها لذت ببری ؟/؟ -چرا می خوام کار نیمه تموم اون روز رو تمومش کنی ...... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خـــــــــــــــــــانم مهنــــــــــــــدس قسمت شصت و نهم

ببین روشنک بیا دیگه حرفشو نزنیم و فقط به همین لحظه ای که درش هستیم فکر کنیم تا اون لذتی رو که می خوایم ببریم . -باهات موافقم . الان هم که دارم همین کارو می کنم . چقدر دلم می خواست که با همه جام ور بره و نشون بده که دوستم داره و منو به آخر عشق و هوس برسونه . لبمو از رو لباش به صورت مردونه اش رسونده و همراه با میک زدن می بوسیدمش . اومدم پایین تر . به یه قسمت از زیر گلوش رسیدم . می خواستم یه جایی رو میک بزنم که تا حدودی کبودش کنم . گیر دادم به انتهای شونه چسبیده به ته و حاشیه گردن با یه میک زدن چند ثانیه ای طوری کبودش کردم که اگه بخواد سر یه دختر دیگه کلاه بذاره حتما لو میره . هرچند حس می کردم دخترایی هم که باهاشن عین خودشن . بهروز طوری غرق در هوس بود که نمی دونست همچین بلایی سرش آوردم .. سپیده : روشنک داری چیکار می کنی قرار نبود اونو زندونیش کنی . -سپیده جون بهروز خان آزاد آزاده . کیرشم خیلی آزادانه داره توی کس من حرکت می کنه و خیلی هم باحال حال می کنه . بهرام هم از اون فاصله فریاد زد بهروز خان اگه کمک می خوای ما هستیم . قلق روشنکو خوب دارم . تا حالا چند بار زیر کیر من ار گاسم شده .. بهروز : خب قلقش چیه .. بهرام من خود م اگه بیام می تونم انجامش بدم .. بهاره که حالا رو کیر داداشش بهرام سوار شده بود گوشاشو کشید و گفت داداش تو اگه راست میگی و عرضه داری خواهر خودتو ارگاسمش کن . اونو سر حالش بیار .. -بهروز کیرت یه حسی بهم می ده که فکر می کنم تا حالا کس نگاییدی . این چه عطشیه که داری -من همیشه این جور پر شور و حرارتم -صحیح !من فکر می کردم فقط به خاطر منه . پس در مقابل همه این قدر نقطه ضعف داری . -روشنک تو یه چیز دیگه ای هستی و من بدون تو نمی تونم نمی تونم ... -نمی تونی چی ..-هیچی روشنک -شهامتشو نداری که بگی یا این که کسرت میشه که بگی دوستم داری . -تو دوستم نداری .. -من یه مرد بی وفا و خائن رو که به وقت کردن دوست دخترش از یه رختخواب و سکس دیگه حرف می زنه و اونو واسه خودش افتخاری می دونه دوست ندارم . -این حرفو بیشتر از هزار دفعه زدی دیگه بیات و کهنه شده . -توهم هزار دفعه عملش نکن . -تو از اون به بعد کی باهام بودی و امتحانم کردی ؟/؟ -هیسسسسسس بهروز یادمون رفت که چی گفتیم . حالا فقط وقت عشق و حال کردنه . -آره قربونت فقط عشق و حال کردن . تو انگار روز به روز آبدار تر و خواستنی تر میشی . یه هلوی پوست کنده . -ببینم پوستشو کی کنده -من یکی که نکندم . -شایدم تو کنده باشی . -من که بار اول لختت دیدم همین طور پوست کنده بودی . -حالا کار هر کی بوده پس بخورش دیگه .. زود باش طوری منو بخور که دوست داشته باشم تمام تنمو یه جا بخوریش . -خیلی شیطون و نازی روشنک . وقتی که مهربون میشی خیلی مهربون میشی وقتی هم که بد جنس و خشن میشی از یه جلاد هم بد جنس تر میشی -اگه دوست داری که همیشه مهربون باشم و این جوری بیشتر قبولم داری پس کاری کن که همیشه مهربون باشم و منو خوشحالم کنی .. بازم می خواستم یه چیزی بگم که فوری جمعش کردم . چون دیگه خودمم خسته شده بودم از بس یه قدم جلو می رفتم و دو قدم عقب . یه فشارو شوک خاصی نیاز داشتم که بعدش دوباره کسمو بذارم سر کیر بهروز .. واسه همین کسمو آزاد کرده اونو گذاشتم رو دهن بهروز جونم . -بهروز عزیزم خوب میکش بزن که دوباره اونو بندازم تو بغل کیرت . اوه بهروز بهروز .. من فدای اون دهنت اون لبات .. وقتی اونو با هوس خودم تشویقش می کردم بیشتر سعی می کرد که بهم حال بده و با لباش لبه های کسمو به دو طرف بیشتر بازشون کنه . دلم می خواست تا درجا کسمو از رو دهنش بر می دارم کیرش بره توی کسم ولی یه مکثی این وسط وجود داشت که موج لذتو می آورد پایین که باید با ضربات گایشی تند این افت رو جبران می کرد . -بهروز می تونی سرعتی کار کنی ؟/؟ --میگی چیکار کنم ؟/؟ -من هر وقت حس کردم دهنت کارشو کرده کوسمودرجا از روش بر می دارم و توسریع کیرتو فرو کن توی کسم قبل از این که خنک شه . یه کاری کن که روی همون شتاب بمونم . -یه کاری می کنم که با شتاب بیشتری بری به طرف آخر راه . کسمو چند بار و با سرعت محکم به لب و بینی بهروز مالونده و بهش گفتم نزدیکه آماده باش .. فوری دراز کشیده و اونم درجا افتاد روکسم و با همون شلیک اول کیرشو تا ته فرو کرد توی کسم و از همون اول به سرعت گاییدنو شروع کرد . راست می گفت خیلی داغ شده بودم . گردنشو خم کرد و لباشو گذاشت رو سینه ام .. داغ تر و حشری تر شده بودم . -بهروز یه چیزی رو اعتراف کنم ؟/؟ -بگو . -تو معرکه ای بیستی .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خـــــــــــــــــــــــانم مهنـــــــــــــــــــــــــدس قسمت 70

اون طرفی ها بهمون پیشنهاد داده بودند که بریم به جمع اونا و قاطی شیم ولی من تا ار گاسم نمی شدم و کیر بهروز ار ضام نمی کرد به این مسئله تن نمی دادم -بهروز حق نداری بری تامن بهت دستور ندادم . اگه رفتی اون طرف دیگه منو نمی بینی . دیگه نه از کس روشنک خبری هست نه کونشو می تونی ببینی . -چقدر سختگیری ! باشه . باشه هر چی تو بگی -حالا شدی پسر خوب همونی که من می خوام . الان می تونم کیرتو خوب حسش کنم . حس کنم که چه با هوس داره منو می کنه . بهروز بگو مال منی بگو دوستم داری .. -آره روشنک من مال توام دوستت دارم . اگه دوستت نداشتم که این قدر متلک های تو رو تحمل نمی کردم و باهات کنار نمیومدم -وظیفه اته به مرد همیشه باید کوتاه بیاد . نازخانوموبکشه مخصوصا این که اون خانوم خانوم باشه . -پس من فدایی این خانوم میشم . اجازه میدی ؟/؟ -اوووووووخخخخخخخ نهههههههه نهههههههه اگه فدام شی اون وقت چه جوری منو بکنی و با اون کیر باحالت بهم حال بدی . سرعت فرو رفتن و برگشتن کیر بهروز در کس من تا به حدی بود که حس می کردم تمام تنم یک سره در حال گاییده شدنه .. -بهروز رو لبه های کسمو با دو تا انگشتات بکش و بمال . خوشم میاد . . یه انگشتتم فرو کن توی سوراخ کونم . خیلی حال می کنم . -چه جوری بگو بگو روشنک چه جوری حال می کنی . چه جوری . -حس می کنم کسم می خواد بپره بیاد از تنم بیرون و به کیرت بچسبه و همیشه باهات باشه .. .. لعنت بر تو سپیده .. با این که اون طرف در حال کس دادن به کاوه بود ولی گوشش تیز بود به این که من و بهروز داریم به هم چی میگیم . -روشنک اگه کستو بچسبونی به کیر بهروز اون موقع کردن کس این و اون مال تو رو جا میذاره و اون وقت کس نازت یه گردش با حال می کنه . میره به هر جایی سر می زنه . -فقط حیف که به تو یکی سر نمی زنه چون سلیقه اش نمی گیره . اگه یه وقتی هم سر بزنه کسم اگه داره میره توی کس گشادت جا خوش می کنه درش بیار که خودم لازمش دارم . همچین اونو کس گشادش کرده بودم که بازم خورد و دم نکشید .. -روشنک چیه شما دو تا این روزا دارین به هم حرفای نیشداری می زنین .-چیزی نیست اینا از نمک دوستیه . ما دوستای قدیم هم هستیم و همیشه هم با هم دوست می مونیم . فقط بهروز یواش تر حرف بزن نمی خوام فضولا از پا گوش وایسادن خودشون نتیجه بگیرن . -روشنک تو تن و بدنت حرف نداره . از همه اینایی که اینجا هستند جاذبه جنسی قوی تری داری . -می دونی چی دلم می خواد بهروز ؟/؟ -چی عزیز دلم -دلم می خواد از همه اونایی که اینجا هم نیستند جاذبه جنسی ام قوی تر باشه -هست روشنک هست .. -خیلی شیطونی . دوستت دارم بهروز . ادامه بده . من ولت نمی کنم . ولت نمی کنم . بهروز از کنار کیرش انگشتشو فرو کرده بود توی کسم و در همون حال شستشم کرده بود توی کون -آخخخخخخ پسسسسسسر پسسسسسسسر نازتو بخوره روشنک . هرچی رو که تو سوراخام فرو کردی تکونش بده کونششششش بده .. زود باش .. بیحالم کردی . مسسسسست مسسسسسستم کردی .. آخخخخخخخ الان می خوام فقط با تو حال کنم . بگی که فقط مال منی مال من .. بهروز تند تر منو بکن .. -اووووووهههههه اووووووووففففففف .. -این جور ناله می کنی خوشم میاد ولی تو رو به جون هر کی که دوستش داری هر وقت ردیفم کردی اون وقت خودتو ردیف کن . این جوری بیشتر بهم حال میده منو میسازه . -منم واسه همین اینجام . اینجام که بسازمت روشنک . بهت بگم عاشقتم دوستت دارم .. -اووووووووهههههه بهروز بکوبون کیرتو بکووووووبببببببب به کسسسسسسم .. با این حرفات حالمو بیشتر جا میاری .. بازم بهم بگو دوستم داری روز منو بساز شب منو بساز! شب و روز منو بساز ... ..کیارش: بچه ها روشنکو ببینین اصلا معلوم نیست چشه . رفته توی حس . انگاری که توی عمرش هنوز کیر نوش جون نکرده .. سپیده : فکر می کنه دختر بچه هست و می خواد یه پسر رو برای همیشه تور کنه .. به حرفاشون توجه نمی کردم . جز سپیده حرفای بقیه رو نوعی حرف برای وقت پر کنی می دونستم ولی حرفای دوست خوبم سپیده همش از روی حسادت بود . مقصر خودم بودم که یه چند روزی اونو آزاد گذاشته بودم تا به خودش این اجازه رو بده که با بهروز حال کنه یا این که بخواد دورش بپلکه ولی اینو هم نباید از حق بگذریم که اگه اون نبود من پام به این طرفا باز نمی شد . شایدم از اونجایی که فکر کرده بود خودش با بهروز آینده ای نداره اونو تحویل من داده بود وقتی هم که دیده بود میونه من و اون شکر آب شده دوباره داره برای به دست آوردنش تلاش می کنه .. ولی حالا که من و بهروز داریم با هم خوب میشیم .. من شده بودم شل کن سفت کن ... نمی دونم شاید نباید این قدر سر به سر دوست قدیمی خودم می ذاشتم . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
خـــــــــــانم مهنـــــــــــــــــدس قسمت هفتاد و یکم

ادامه بده عزیزم حواست به اون طرفی ها نباشه . کار خودنو انجام بده . اصلا نمی تونم سیر شم و نمی خوام بشم . به اون وری ها مخصوصا این دختره حسود کاری نداشته باش -ببینم تو خودنت حسودی نمی کنی ..-نهههههه -اگه نه پس چرا نمی ذاری من برم اون طرف -واسه این که باید کار خودتو درست انجام بدی چته مثل این که تو هم بدت نمیاد ها منو اذیت کنی و سر به سرم بذاری .. -چه اخلاق گندی داری . اصلا نمیشه باهات شوخی کرد -شوخی هم یه حدی داره . دست توی لونه زنبور نکن که بد جوری نیشت می زنه -ولی حالا که من هم کیرم رو توی لونه کست کردم و هم یکی دو تا انگشتمو .. اون طرف بکن بکن حسابی شده بود . پاهامو از دو طرف پهلوهای بهروز آویزون کرده تا اون راحت تر بتونه با هام حال کنه . بقیه بچه ها غیر از سپیده که داشت جوش می آورد خیلی راحت کار می کردند . اون مسیر همه چی در هم و بر هم شده بود . می دیدی یکی کیرشو از کس یکی در میاره در جا میذاره تو کون اون یکی . خیلی با هم خوش بودند . منم چشامو بستم و دیگه گذاشتم بهروز هر کاری که دوست داره با من انجام بده . -عزیزم چیکار کردی امروز خیلی کلفت تر از کلفت شده . -نمی دونم شاید از هیجان زیادیه واسه این که یه بار دیگه به تو رسیده . این چند وقتی که تو رو نداشته همش به فکر تو بوده . شایدم باورش نمیشه که تو رو یه بار دیگه به دست آورده . -چقدر چرب زبون شدی امروز تو . نکنه واسه بقیه هم همین جوری بلبل زبونی می کنی که دل اونا رو هم به دست آوردی . -من فقط می خوام دل تو رو به دست بیارم . فقط تو رو داشته باشم . چقدر خوشم میومد این جوری حرف می زد . حالا راست یا دروغش همین که به من اهمیت می داد خیلی آرومم می کرد . وووووووییییی چه با حال . کیارش همچین کرده بود توی کون خواهرش سپیده که دیگه سر خواهره رفته بود یه سمت دیگه و نمی تونست این طرفو نگاه کنه .. -اووووووووخخخخخخ کیا کیا منو گاییدی - خواهر منم دارم همین کارو می کنم .سه تا کیر با حال و توپ اینجا هستند و تو همش داری به کیر همسایه نگاه می کنی . بذار اون روشنک عاشق پیشه حالشو بکنه .. از اون دور یه دست تکون دادم و گفتم کیا جون بازم باید تو رو داشته باشم . یکی طلبت . فقط یادت باشه طوری جرش بدی که دیگه تا چند وقت تکون بخور نباشه -فکر کنم همین حالاشم جر خورده باشه .. سپیده : اینا همش از نعمت کون تنگه . -آره سپیده جون واسه اینه که تا حالا کیر های کلفت سلیقه شون نگرفته بود اون کون عهد بوقی تو رو بکنن . از این به بعد اون داخل یعنی توی کون گشادت مهمونی های دسته جمعی بر گزار می کنیم .. بهروز : روشنک از شما دو تا بعیده این جوری سر به سر هم بذارین -اینا همش شوخیهای رفاقته . به دل نگیر بهروز جون .. فقط تند تر کارتو بکن و منو سر حالم کن . عیبی نداره یه سری هم می زنیم به اون ور که بهمون نگن که چقدر خود خواه هستیم . -راست میگی ما که این طور نیستیم . کف دستشو گذاشت رو دهنم . -حالا دختر خوب و خوشگل اگه می تونی ساکت شو تا من بتونم کارمو درست انجام بدم و تو هم دیگه نگی که این بهروز به فکر ما نیست و خود خواهه و همش به دنبال دخترای دیگه هست . خواستم جوابشو بدم که دیدم دهنم قفل شده ولی حق با اون بود . هم این که با حرف زدن زیاد ار گاسم خودمو به عقب مینداختم و هم این که دیگه زیاد گیر می دادم . چشامو بستم و رفتم توی حس تا این آقا ببینم چیکار می کنه .. حس کردم که لذت هوس داره دور چشا و کس و سینه هام می گرده . چشامو بستم و به هیچی جز اون کیری که داشت بهم حال می داد فکر نمی کردم . لحظه به لحظه سرعت چرخش من در فضای هوس و حرکت کیر موشکی بهروز بیشتر می شد . . به نظرم اومد پاهام افتاده رو زمین و یکی اونا رو نگه داشته یکی هم دستامو گرفته و دارن به بهروز کمک می کنن که زودتر کارشو انجام بده بهم حال بده و منو ارضام کنه .. . آخرین چیزایی که قبل از به خواب رفتن یادم میاد این بود که حس کردم دارم به خونه آخر هوس می رسم . دست و پاهام اسیر دو نفر دیگه شده بهروز هم در حال گاییدن من کف دستشو گذاشته روی کس من و اونو می گردونه .. و منم هر لحظه حس می کنم که آبم داره میاد .. وقتی چش باز کردم به نظرم اومد که یه نیم ساعتی باید از ماجرا گذشته باشه . احساس سبکی می کردم . پس باید بهروز ارضام کرده باشه رفته باشه اون طرف . حالا چهار تا مرد و سه تا زن بودند . خوب متوجه نبودم چی به چیه . کمی چشامو مالیدم و دیدم بهروز و کیارش دو تایی دارن سپیده رو میگان . کیا کرده توی کس سپیده و بهروز هم از پشت گذاشته توی کون رقیب و رفیق من . .. سپیده که متوجه شده بود من بیدارم گفت ببینم زود وا دادی . ما رو ببین اصلا خسته نمیشیم . روشنک هم روشنک سابق .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن


 
خانم مهندس قسمت قسمت هفتاد و دوم

سپیده جان وقتی که عشقبازی همراه با بازی عشق باشه یعنی سکس همراه با عشق و محبت باشه معلومه که یه زن این قدر زود سر حال میاد . همه اینا نشون دهنده عشق و طراوت و جوونیه .. بازم یه امتیاز دیگه به نفع من . سپیده اون طرف چه جور واسه بهروز کون چرخونی می کرد و با این که من از این حرکاتش خوشم نمیومد ولی چاره ای نداشتم تا این وضع رو تحمل کنم .کاوه کف پاشو گذاشته بود لای پای بهاره واز بالا تا پایین کس اونو به نرمی می کشید . -کاوه عزیزم دلم می خواد همین جوری ادامش بدی تا صبح و منم تا صبح جیغ بکشم . بهرام یه لحظه کیرشو از توی کون بیتا درش اورد و اونو کرد توی دهن خواهرش بهاره . -یه خورده تو هم ساکت شی بد نیست .. بیتا : بهرام چرا حالا کیرتو از کون من در آوردیش . یه جور دیگه ای زبون بهاره رو می بستی . -بیتا حالا تو ولمون کن دیگه . این کیر و این کون حالا یه چند دقیقه هم ساکت باش و استراحت کن . یه کیر دیگه هم این ورا نیست که دهن تو یکی رو ببندیم . همینو کم داشتیم . حالا تو و روشنک کیر کم دارین .. اینو که راست می گفت من که کمی سر حال تر شده بودم رفتم وسط جمع هفت نفره و شدیم هشت نفر . بهرام که دیگه دهن این بهاره رو حسابی سرویس کرده بود . چه سرویسی ! همچین با فشار آبشو ریخت توی دهن خواهرش که اون بیچاره غافلگیر شد هر چی هم خواست آب کیر داداششو قورت بده و بخوره همراه با سرفه بود .. -برو براش آب بیار بهرام .. در اینجا کاوه کیرشو از توی کس سپیده بیرون کشید و از زیر بدن رقیبم خودشو خلاص کرد و کیرشو فرو کرد توی دهن بهاره . بهاره جون بذار تا ته حلقت برسه و هیچ حرکتی نکن تا سرفه ات خوب شه . همین طور هم شد . دسته جمعی حتی خود سپیده هم طوری شگفت زده شده بودیم که سوت کشیده و با هورا گفتن از دکتر کاوه تشکر می کردیم . دریکی از این حالتا سپیده دمر افتاده بود و بهروز از پشت خودشو انداخته بود پشتش و کاملا روش قرار گرفته منم خودمو انداختم رو بهروز و از زیر به سینه هاش دست می زدم . اینجا دیگه سپیده حسابی داشت له می شد کیر بهروز که حالا از پشت رفته بود توی کس سپیده دیگه تاب نیاورد و از اونجایی که نمی تونست حرکتی بکنه و کنترل داشته باشه به همون شکل توی کس سپیده آبشو خالی کرد .. . -نهههههه نهههههه بهروز خیلی زود بود . می خواستم بیشتر حال بدی .. -عزیزم این یه نوع حال کردنه دیگه .. -خودتو خالی کردی سبک شدی و به فکر من نیستی . همش تقصیر روشنکه . خودش خوب حالش جا اومد حالا این جوری داره حال ما رو جا میاره . یواشکی یعنی خیلی یواش زیر گوش بهروز گفتم تو پاشو من درستش می کنم . رفتم طرف سپیده . همین حرکت من باعث شد که اون چهار تا مرد برن سراغ بیتا و بهاره تا اون دو تا زن دلی از عزا در بیارن . منم از این طرف سپیده رو یه دور بر گردوندم تا بتونم کسشو میک بزنم . راستش نمی دونم چرا حتی به این هم که منی بهروز رو توی کس سپیده ببینم حسودیم می شد . لبامو تا آخرین حد به دو طرف بازش کرده و مث یه لیوان اونو زیر کس سپیده قرار دادم . قبلش مچ دستمو فرو کردم توی کس تا با یه لایروبی درست و حسابی هر چی رو که توی کس مونده جمعش کنم بیرون بکشم هر چند قبلش کلی از آب کیر ریخته شده بود روی تخت . بازم نصفش هنوز بر گشت نکرده بود . با یه مکندگی خاصی کس سپیده رو می خوردم که اون دیگه کاری به این نداشت که انگیزه من از کس لیسی در اصل چه بوده . -وووووویییییی روشنک تو که داری خیلی بهتر و بیشتر از بهروز بهم حال میدی . -پس فکر کردی من واسه چی همیشه میگم که ما زنا باید هوای همو داشته باشیم . تا قطره آخر آبی رو که کشیده بودم همه شو خوردم . ولی سپیده هنوز غرق هوس بود و به شدت ازم می خواست که اونو میزونش کنم . -عزیزم تا تو رضایت ندادی من از پیشت تکون نمی خورم . راستش این جوری خیلی بهتر بود . می تونستم اونو از بهروز دور نگه داشته باشم .. نمی دونم چرا حس می کردم که اگه اون دو تا به هم نزدیک شن ممکنه من از میدون به در رم . پیش خودم می گفتم مبارزه می کنم می جنگم ولی راستش اگه کمترین بی مهری و بی میلی از طرف بهروز می دیدم میدونو خالی می کردم . نمی خواستم کار به اونجا بکشه . با این حرکات من سپیده هم خیلی زود به ار گاسم رسید . . دیدم یکی از پشت کمر منو گرفته و لباشو از پهلو گذاشته رو لبام . همون که به من خیلی آرامش می داد . بهروز خودم بود . -روشنک می دونی چقدر دوستت دارم ؟/؟ واسش ناز کرده گفتم آره اگه خیلی ها بذارن .. -من اگه بخوام تو اگه بخوای هیشکی نمی تونه هیچ کاری بکنه . ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
مرد

 
خـــــــــــانم مهنــــــــــــــدس قسمت هفتاد و سوم

آخ فدات بشم بهروز جان اگه من تو رو نداشتم چیکار می کردم -ولی نمی بینم همش از این حرفا بزنی . تو که همش داری از دست من ناله می کنی .. -خب بهروز جان اونو دیگه باید از کارا و رفتار های تو پرسید -یعنی میگی من این قدر بد و غیر قابل تحمل هستم ؟/؟ -نههههه نههههههه حالا دیگه نهههههه بهم بچسب بازم به بدن من دست بکش . . بگو بگو که دوستم داری .. -دوستت دارم روشنک .. بمال دستتو رو کونم بذار ولم نکن . بچه های گروه هنوز توی هم وول می خوردند . کاوه کیرشو گذاشته بود توی دهن خواهرش بیتا و دهنشو مث یک کوس داشت می گایید . کیارش دوباره افتاده بود رو بهاره و بهرام هم سپیده ار گاسم شده رو داشت می کشید طرف خودش . در همین لحظه بود که بهروز بهم گفت چقدر این جمع شما رو دوست دارم . اصلا دلم نمیاد که از هم جدا شیم . زندگی گروهی به این صورت چقدر خوش می گذره ولی حیف که باید بر گردین . من یه فکری توی سرمه . به خاطر این که وحدت و تفاهم داشته برای همیشه از وجود هم لذت ببریم -بچه ها الان هر کاری که دارین موقتا می تونین دست نگه داشته باشین من می خوام در مورد یک مسئله مهم صحبت کنم . بهرام : ببخشید بهروز جان ! کیر اگه میان فر مایش شما در غلاف باشه اشکالی داره ؟/؟ -نه هیچ اشکالی که نداره ثواب هم داره .. بهروز شروع کرد به سخنرانی -با توجه به این که من حس می کنم در این محفل گروهی ما لذت از زندگی و لحظه ها به اوجش می رسه برای تحکیم این وحدت و این که در آینده بدون استرس و با تفاهم بیشتر در کنار هم باشیم تصمیم گرفتیم یا بهتره بگم این نظررو دارم که ما یک اقدامی بکنیم که به چند کار بیارزه . من نظرم اینه که ما زود تر با یک از دواج بین خودمون یه وحدت بسیار جالبی بین خودمون به وجود بیاریم که همیشه با هم باشیم و در کنار این همیشه بودن بتونیم سکس گروهی خودمونو داشته باشیم . هشت نفریم و دو تا دو تا با هم از دواج می کنیم . .. گروه از این پیشنهاد بسیار استقبال کرده . یه چند تایی تکلیف خودشونو می دونستند و زیاد هم براشون استرس خاصی وجود نداشت که چگونگی انتخاب زوجشون به چه صورته . مثلا بهرام و بیتا یا کیارش و بهاره .. اما من و بهروز و کاوه و سپیده نه این که بخواهیم سر در گم باشیم ولی من و سپیده در یک حالت رقابتی عجیبی به سر می بردیم . ..سپیده : البته این جوری که بهروز خان فر مایش می کنند این از دواج ها باید با توافق طرفین صورت بگیره و بعدا هم که سکس ضربدری ما سر جاشه .. خودشو به بهروز نزدیک کرد و گفت عزیزم می دونستم که به هم می رسیم . می دونستم که آخرش مال همیم . ولی خب این پیشنهادی هم که دادی خیلی خوب شد همه مون با همیم . روشنک تو هم دیگه هر وقت دوست داشتی و سکس گروهی داشتیم می تونی با بهروز جون باشی ..-سپیده !معمولا رسمه که یک مرد بره خواستگاری یک زن . حالا تو داری این کارو انجامش میدی ؟/؟ -نه من این کارو انجام نمیدم . بلکه دارم فکر بهروز رو روشن می کنم که راحت تر بتونه دنیای اطراف خودشو ببینه . -خیلی دیوونه ای دختر . اون خودش عقل داره و فکر می دونه چه کسی رو انتخاب کنه . ما هر کدوممون عقلمون می رسه . بچه که نیستیم -نه هیچ کس همچین حرفی نزده . -دخترا خانوما حالا با هم کل کل نکنین . اصلا چطوره همه مردا نفری چهار تا زن بگیرن و همه زنا برای همه مردا اشتراکی حساب شن .. بیتا : آخوند ی زاده نشده که همچین فتوایی صادر کنه .-دست این عوضی ها باشه همچین کاری هم می کنند . کیارش که می دونست از دواجش با بهاره قطعیه و دیگه زیاد به جنگ و دعوای زرگری من و کاوه و سپیده وبهروز کاری نداشت گفت بیایید به سلامتی این لحظه های خوش و فراموش نشدنی یک بار دیگه همدیگه رو در آغوش بکشیم . با یک سکس دیگه لحظه های شیرین اون شب را به اوجش رسوندیم . رو ز بعد من و بهروز برای قدم زدن رفته بودیم به ساحل نمی دونم چی شد که این سپیده خانوم مزاحم ما نشده بود . -بهروز می خوای چیکار کنی خودشو زد به بی خیالی و گفت برای تو که فرقی نمی کنه من با کی از دواج کنم ولی می دونم که نمی خوای دوستی خودتو با سپیده سر این موضوع بهم بزنی .. اون یا داشت حسادت منو تحریک می کرد یا این که واقعا جدی ازش خوشش میومد . شاید من اون لحظه باید حسادت خودمو نشون می دادم ولی غرورمو بر حسادت تر جیح دادم . -باشه بهروز میذارم به عهده خودت -پس برای تو مهم نیست ؟/؟ -اگه تو بی خیال باشی و اهمیت ندی نه . من نمی خوام کاری کنی که احساس رنج و عذاب کنی و بعدا رو من منت بذاری . اصلا نفهمیدم واسه چی با هم قهر کردیم . نمی دونم چرا ولی غرور داشت ما رو از هم جدا می کرد .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خـــــــــــانم مهنــــــــــــــدس قسمت هفتاد و چهارم

من ازش انتظار داشتم که در جا بیاد سمت من و اونم ازم انتظار داشت که ازش بخوام . . نمی دونم باید چیکار می کردم . یعنی باید تسلیم حرکات اون می شدم ؟/؟ یا شایدم وقار و متانت خودمو نشون می دادم . اگه از همین الان تسلیم حرکات اون می شدم باید همیشه بنده بی چون و چرای اون می بودم . ولی مسئله ازدواج بود . هرچند همه می تونستیم با هم باشیم ولی همین که اسم بهروز رو سر من باشه برای من از همه چیز مهم تر بود . این همون چیزی بود که سپیده هم می خواست و فکر کنم داشت موفق هم می شد .اون یه اخلاق خاصی داشت . در مراسم تولد کاوه اون خودشو خیلی شیفته اون نشون می داد و حالا هم طوری نشون میده که انگاری بهروز تنها مرد دنیاست . هر طرف که باد بیاد میره . فکر می کنه با این کاراش به اون چیزی که دوست داره می تونه برسه . ولی می دونستم که اگه با بهروز هم از دواج کنه بازم زیاده خواهی اون باعث میشه که از دواجشون دوام نیاره . هر چند بهروز نباید این قدر ساده و احمق باشه که خودشو تسلیم همچه آدمایی بکنه . من و کاوه در ساحل قدم می زدیم و داشتیم فکر می کردیم . -ببینم میگی چیکار کنیم روشنک . -هیچی بهترین کار اینه که اصلا خودمونو از جمع بکشیم کنار . من دیگه نیستم . -ولی روشنک این نشون میده که ما جا زدیم و خودمونو تسلیم جمع و خواسته های اونا نکردیم -ببینم تو جدی راضی هستی که اونی که دوستش داری و مدتها گرل فرندت بوده زن یکی دیگه بشه . به همین سادگی تسلیم شی . اصلا یا مثلا من دلم می خواد زن بهرام شم . ببینم همین دستو بهم نمی زنه ؟/؟ -فعلا که هیچی نشده بهتره که بی جهت حرص و جوش نخوریم . -ولی بهروز جدی می گفت . راستش منم دیگه خسته شدم . دلم می خواد هر جوری که هست یه سر و سامونی بگیرم . واقعا این تحول برای همه ما نیازه . -در واقع هر کدوم از ما صاحب چهار تا همسر میشیم روشنک جون -آره یک همسر اصلی و سه تا همسر فرعی . از همین حالا داریم میریم به استقبال یک سکس گروهی و یک سکس ضربدری . روز بعد هم بک بر نامه سکس دسته جمعی داشتیم ولی من خیلی سرد شده بودم . حرکاتم بیشتر مصنوعی بود . بر خورد سردی هم با بقیه به خصوص بهروز داشتم . کیارش : چته روشنک . مثل این که می خوای عروس شی اصلا هیجان نداری . همین جمع خودمونی هستیم . دیگه غریبه نیستیم که استرس داشته باشی . سپیده صداش در نمیومد . می دونست اگه حرفی بزنه و من ادامه اش بدم ممکنه به ضرر خودش تموم شه ولی کاوه به حرف اومد و گفت درسته بچه ها از دواج خیلی جالبه و هیجان داره و ما هفت تا به اندازه کافی همو می شناسیم و بهروز جونم که به عنوان نفر هشتم وارد جمع ما شده پسر خوبیه . و لی همین شق هشتم کمی معادلات رو بهم زده . این که چه کسی با چه کسی می خواد ازدواج کنه اگه یکی مخالف باشه شرایط بقیه چی میشه .. سپیده : این مردا هستند که تعیین می کنند کی باید با کی از دواج کنه . -کاملا درست میگی . من می خوام با تو عروسی کنم . ببینم حرفی هم داری . -بهروز رو هم باید در نظر گرفت -بر فرض اگه اونم بخواد با تو از دواج کنه در کشور ما دو تا مرد می تونن با یه زن از دواج کنن ؟/؟ تازه روشنک چی میشه . همه چی در هم و بر هم شده بود . وقتی بهروز کیرشو از پشت کرد توس کسم خیلی بیحال و خونسرد گذاشتم هر کاری که دلش می خواد باهام انجام بده . اصلا از حرکاتش خوشم نمیومد . اون نباید این قدر زود خودشو به سپیده پررو که به خاطر اون رفاقت خودش با منو زیر سوال برده بود رو می داد . من که خیلی دوستش داشتم و بهش احترام میذاشتم . بهروز رو میگم . اگه هم می تونستم خودمو قانع کنم که زن کاوه شم حتما این کارو می کردم . حتی عشقبازی با کاوه هم بهم حال نداد . بهروز : روشنک ازم چی می خوای ؟/؟ -من باید چیکار کنم . اینو وقتی بهم گفت که من رفته بودم به اتاق خودم و غرق تنهایی خودم شده بودم .. اومد در زد .اولش نمی خواستم در و باز کنم . -روشنک چرا داری لجبازی می کنی من باید چیکار کنم -هیچی برو با سپیده جونت از دواج کن -این کارو می کنما -بچه می ترسونی ؟/؟ برو هر غلطی که دوست داری انجام بده . فکر کردی چی ؟/؟ من تا آخر عمرم بی شوهر می مونم . ؟؟ -پس کاوه چیکاره هست . -هیچی اونم با من هم عقیده هست . هر دومون از شما جدا میشیم . -جوابمو بده دختر دیوونه من باید چیکار کنم -هیچی فقط خودت باش . حرف دلتو گوش کن . گول ظاهر و ادا و اطوار ها رو نخور .. درو از داخل بست و قفل کرد -چیکار داری می کنی -مگه خودت نگفتی که خودم باشم . خب منم می خوام خودم باشم دیگه . منم دوستت دارم من می خوامت .. -بهروز تو که می دونی من در مقابل این حرفات چقدر ضعف دارم . چرا اذیتم می کنی . اگه واقعا منو نمی خوای و می خوای دست به سرم کنی این قدر اذیتم نکن . اومد سمت من و لباشو گذاشت رو لبام ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خـــــــــــانم مهنــــــــــــــدس قسمت هفتاد وپنجم

خیلی راحت تر از اونی که خودم تصورشو می کردم تسلیمش شده بودم . وقتی که این جور میومد سراغ من دلم می خواست که پیش سپیده هم همین جوری ازم دفاع کنه و همین رفتارو باهام داشته باشه . همینو بهش گفتم . -بهروز تو در مقابل بقیه ضعف داری . می ترسی اگه بخوای بگی دوستم داری و بهم اهمیت میدی . می خوای همه رو داشته باشی -عزیزم این همه که میگی کیه . فقط یکی سپیده مونده . اونم که تا چند روز دیگه تکلیفش مشخص میشه . -پس می خوای اونو به عنوان اصلی و منو به عنوان فرعی داشته باشی . -کی این حرفو زده . من می بینم که توی روشنک خودت این جوری می خوای -وقتی می بینم تو از الان داری راه خودتو از من جدا می کنی .. -این قدر واسم ناز نکن . حالا می خوای منو همین جوری دم در و سر پا نگه داشته باشی . -بفر ما داخل منزل خودته . هر وقت بیای هر وقت بری کیه که ایراد بگیره .-مثل این که خیلی دلت پره ها . -از کی و از چی ؟/؟ به خاطر تو ؟/؟ -روشنک این جوری باهام حرف نزن که من دلخور میشم اون وقت فکر می کنم که دوستم نداری . ودیگه بهم اهمیت نمیدی . معمولا مردا یا زنا اگه بهشون توجهی نشه و عشقشون تحویلشون نگیره میرن سمت کسایی که تحویلشون بگیره ..-برو بیرون بهروز . با این حرفات داری حالمو بهم می زنی و ماهیت پلید و هوسباز خودت رو نشون میدی. ببینم شیلا جون و یک مرد دیگه رو دعوت نمی کنی که بیان توی گروه هشت نفره ما تا ده نفر شیم . -اتفاقا بد فکری نیست ولی این کار رو انجام نمیدم -واسه چی ؟/؟ چون دلشو نداری که ببینی عشقت زیر کیر یه نفر دیگه دست و پا می زنه ؟/؟ ولی دلشو داری که منو ببینی . خیلی احساساتی شده بودم . می دونستم که این کارم اشتباهه وزیاده از حد دارم لجباز میشم . به این نیاز داشتم که بیشتر نازمو بکشه تا یه حدی می رفت ولی از اونجا به بعدی که دلم می خواست بیشتر باهام باشه ولم می کرد . ادامه نمی داد . با این همه وقتی به خود اومدم که حس کردم اسیر دستها و لبهای اونم . -نههههههه نهههههههه لبانو بهم نزدیک نکن . ادای عاشقا رو در نیار . تو دوستم نداری .. تو خودتم دوست نداری . ولی کارشو کرد اون منو بوسید . گذاشتم که همین یکی دو تیکه ای رو که تنم بود در بیاره . پاهامو به دو طرف باز کردم و حالیش کردم که وقت میک زدن کسمه . اون با این کارش بهم آرامش می داد و واسه دقایقی این کابوسو که ممکنه شوهرم نشه فراموش می کردم . -روشنک -چیه -تو فقط ازم بخواه .. به من بگو من چیکار کنم . -دوست داری من منت تو رو بکشم و بهت التماس کنم ؟/؟ مگه اون بهت التماس می کنه ؟/؟ -ولی ازم می خواد .-متاسفم برات که کمبود محبت داری . مگه من کم بهت گفتم که دوستت دارم . -بگو من چیکار کنم . می تونستم ازش بخوام و خیالمو آسوده کنم . می تونستم ازش بخوام که زود تر اعلام کنه که می خواد با من از دواج کنه ولی گذاشتم که خودش حرف دلشو بزنه خودش تصمیم بگیره . هر چی رو که می خواد . دوست داشتم وقتی که گروه پیش هم هستیم و کارمون تموم شد اون کسی باشه که همراهش به خونه خودم بر می گردم . سرمو میذارم رو سینه اش و کنار اون می خوابم . من عاشقش بودم و دلم می خواست که اونم با تمام وجودش عاشقم باشه و برای این دوست داشتن و عشق ورزیدن بجنگه و از خودش مایه بذاره . دستامو دور کمرش حلقه زدم . دیگه حرف زدنو رهاش کردم . خودمو هم رها کردم . خودمو سپردم به اون که هر کاری دلش می خواد انجام بده ولی غرورمو پیش خودم نگه داشتم . حرکت کیرش توی کس من به من آرامش و زندگی می داد . احساس داغی شدیدی می کردم . هر لحظه این آمادگی رو داشتم که آبم بیاد . گاهی این حس در من به وجود میومد که بیش از اندازه مغرور میشم ولی حالا داشتم زیر کیر اون ناله می کردم . -عزیزم عزیزم ولم نکن . بذار کیرت تا آخرش بره سر کیرتو داخل شکمم بگردون . با دستات نوازشم کن . به همه جام دست بکش .. -عزیزم من که دارم این کارو می کنم . چرا این جوری شدی -نههههه نههههههه تو مثل سابق دوستم نداری -کدوم سابق ؟/؟ ما که الان چند وقته بیشتر با هم نیستیم . نکنه مثل همون وقتی رو میگی که وسطای سکس بیرونم کردی ؟/؟ -به یادم نیار . منو ببوس . بکن . جیغمو در بیار . -منم همینو می خوام عزیزم . سینه هامو از زیر شروع کرد به میک زدن . این که هم کیرشو توی کسم نگه داشته باشه هم سینه هامو بخوره واسش کار سختی بود ولی با کج کردن گردن و عقب تر کشیدن خود این کارو انجام داد . حالا دیگه حس کردم دارم به آخرش می رسم . -بهروز تو باید حس کنی که من چی می خوام .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خـــــــــــانم مهنــــــــــــــدس قسمت هفتاد وششم

بگردون بگردون کیرتو ..توی کسم بگردون . فرصت نفس کشیدنو بهم نده . بکن منو. بذار تا آخرش بسوزم . -منم واسه همین اینجام . اینجام که بگم عاشق اینم که هر دومون بسوزیم . در عشق و هوس من . -آره عزیزم بیا از خودمون بگیم از خودمون . دیگه به هیچی فکر نکنیم . فقط من و تو . من و تو . لذت ببریم از هم . به هم عشق بدیم .. -آرره آررررررررررره عزیزم هر چی تو بگی . حالا من مال توام . بگو بگو تو هم مال منی . مال منی .. -من که خیلی وقته دارم میگم مال توام -انگشتمو گذاشتم رو لبای بهروز و در حالی که واسش ناز می کردم گفتم دروغ نگو بهروز -به چشام نگا کن روشنک اصلا بهم میاد که اهل دروغ باشم ؟/؟ خنده ام گرفت و گفتم نه تو دروغ گو نیستی تو یک خائن صادقی .. -دوباره شروع نکن .. چشامو بسته بودم و خودمو به تن و دستای گرمش سپرده بودم. -بهروز داری چیکارم می کنی حس می کنم دارم زیر بدن تو آب میشم -روشنک من که خیلی وقته آب شدم -فدای آب تو پس چرا رو من خالی نمیشی . پس چرا توی کسم نمی ریزی .. آخخخخخخخ بریز بریزش بهروز بریز بهروز .. من که آبم اومده .. یه چیز داغی راه افتاده از زیر سینه هام کسمو آتیش داده ریخته بیرون . -حالا من جاش یه چیز دیگه ای خالی می کنم توی کست . بغلم کرد ومنوبه خودش فشرد . کاملا سست و بی حس شده بودم . با این که به ار گاسم رسیده بودم هنوز هوس داشتم . کیرش داشت منو می سوزوند . حس کردم که یه چیزی داره داخل تنم در فضای کسم خالی میشه . من شیره جون بهروز جونمو کشیده بودم . کیرشو نگه داشت که اون داخل بمونه . -بیا ببوسمت . بذار لباتو داشته باشم بهروز . نخواه که با اون باشی . تو مال خودمی .. -یعنی ازم می خوای که با تو ازدواج کنم ؟/؟ سکوت کردم و چیزی نگفتم . تو چی می خوای .. -من باید بدونم که تو چه اندازه دوستم داری .-بهروز بازم کارتو کردی و داری حرف خودتو می زنی . وقتی که این جور راحت در اختیارت قرار می گیرم خب معلومه دیگه دوست دارم که تو هم مرد زندگیم باشی . -ولی من دوست دارم با قاطعیت بیشتری بگی .-می خوای غرورمو بشکنی که فردا پس فردا هر کاری که دلت خواست انجام بدی ؟/؟ -چه کاری روشنک . ما که در حداقل قضیه این گروه هشت نفره رو با همیم و از زندگی و لحظه ها مون لذت می بریم . حتی اگه یه زمانی هم شد که چند تا از ما کارم داشتیم و نتونستیم بیاییم بقیه بتونن با هم باشن . اجباری هم نیست که همه باشن ولی باید یه بخشنامه ای هم در این مورد صادر کنیم . مثلا حداقل 2 مرد و 2 زن باید حاضر باشن تا این گروه شکل بگیره . ولی حالا جاش نیست حالا وقتشه که مشخص شه کی با کی از دواج می کنه . -هر کاری می خوای بکن -هر کاری ؟/؟ باشه خودت خواستی روشنک . برای من فرقی نمی کنه . منم واسه خودم غرور دارم . نمی تونم هر چی رو که تو گفتی گوش کنم . فردا پس فردا می خوای اختیار داری منو بکنی و واسم کار آگاه مخفی بذاری نمیشه خانومی . -پس تو هم باهام موافقی که جنگ اول به از صلح آخر .. ولی خودمونیم تو به وقت سکس خیلی آروم و خواستنی بودی اما حالا که تونستی خودتو خالی و سبک کنی دوباره شدی همون آدم سابق .-حرف تو دهنم نذار خانوم مهندس . این خواسته خودت بود که لجبازی کنی . نمی دونم من امشب نظرمو اعلام می کنم.هر کی خواست خواست نخواست نخواست . دیگه خسته ام کردی از بس بچه بازی در آوردی . الان اگه می رفتم خواستگاری می تونستم چند تا زن بگیرم .-الان هم اولش . اصلا چطوره منو بی خیال شی بری با اون سه تا زن ازدواج کنی ؟/؟بروبیرون . برو دیگه نمی خوام ببینمت . -من میرم ولی پشیمون میشی . دودت میره تو چش خودت . .. چرا من این جوری شده بودم . ما که چند لحظه با هم خوب بودیم . اون که باهام مهربون بود . چرا .. هم استرس داشتم و هم می خواستم کاری کنم که غرور و سیاست من حفظ شه ولی اون اینو نمی خواست یا نمی خواست درکم کنه .. حس می کردم اعصابم بهم ریخته .. اون رفت و من دوباره دچار یه افسردگی و حالت بد عصبی شدم .. همش خودمو سپیده رو می دیدم که داریم سر بهروز با هم کلنجار میریم . .نههههههه حالا حتما رفته پیش اون . چقدر اعصابم بهم ریخته بود .. از سوئیت رفتم بیرون تا هوا بخورم . دریا بهم آرامش می داد . جسمم احساس سبکی می کرد ولی روحم بیمار بود . می ترسیدم حتی اگه غرورمو زیر پا بذارم اون دیگه منو نخواد . اگه غرورمو حفظ کنم شاید بازم انگیزه ای برای داشتن من داشته باشه . گیج شده بودم . استرس داشتم . مثل زنایی شده بودم که هر لحظه منتظرن خبر مرگ شوهرشونو زیر عمل جراحی بشنون . . بالاخره اون لحظه ای که باید تصمیم گیری نهایی انجام می شد رسید . چهار تا از بچه ها که تکلیفشون معلوم بود . من و کاوه هم خواسته مون مشخص بود ولی اینجا سپیده عامل اختلاف بود . اون و بهروز اگه به توافق می رسیدند .. اون وقت همه چی نابود می شد .. بهروز شروع کرد به حرف زدن ..- من تصمیممو گرفتم این که از یک زنی خواستگاری کنم که اون بی شیله پیله باشه و غرور بیجا نداشته باشه .. صورتم مثل گچ سفید شده بود ..... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خـــــــــــانم مهنــــــــــــــدس قسمت هفتاد و هفتم

می خواستم خودمو بی خیال نشون بدم ولی دلم طاقت نمی آورد . می خواستم چیزی بگم ولی جراتشو نداشتم حرف بزنم . از این که چرا در لحظه آخر اون جور بهرور رو رنجونده بودم خیلی ناراحت بودم . فرد هشتم اومده بود به جمع ما و طوری مدیریت می کرد که انگار از اول همین جا بوده . ما هم بهش خیلی بها می دادیم . کاش از اول این پیشنهاد ازدواج داده نمی شد تا این قدر حرص نخوریم . با این که کاوه جوان خوب و خوش اخلاق و بسیار جذابی بود ولی من اون عشقی رو که به بهروز پیدا کرده بودم نمی تونستم در مورد بقیه بچه ها داشته باشم . هر چند یه زمانی عاشق کیارش بودم ولی اون الان می خواست با بهاره ازدواج کنه و منم اون علاقه سابقو بهش نداشتم . فقط به عنوان یک خاطره و این که با بقیه رابطه حال کردنی داشته باشم ولی حساب بهروز چیز دیگه ای بود . لبخند زیبای اوهر چند گاهی موذیانه بود ولی به دنیایی می ارزید . اما در آن لحظات لبخند و آرامش سپیده نشون می داد که حتما بهروز باهاش حرف زده .. بهروز مثلا شده بود سخنران جمع ما .. حس کردم که باید سر بذارم و برم . احتمالا کاوه هم با من از جمع خارج می شد . به درک بذار بقیه ناراحت شن ولی ما سه تا به نوعی پذیرفته بودیم که تابع تصمیمات بهروز باشیم هر چند که من و کاوه در خودمون نمی دیدیم که در میان اونا باشیم اگه اوضاع به نفع ما رقم نمی خورد . راستش کاوه هم تمایل چندانی به از دواج با من نداشت . با این که دو تایی مون همو دوست می داشتیم . و به هم احترام میذاشتیم ولی به عنوان یک دوست نه به عنوان زوجی که در کنار هم زندگی کنیم . بهروز رفت برای سخنرانی -خانمها آقایون من تصمیم خودمو گرفتم با توجه به این که داداش کاوه و خانومای محترم سپیده و روشنک عزیزم قول دادن که تابع نظر من باشند امید وارم که معادلات بهم نخوره و هر تصمیمی که گرفته میشه از این تصمیم پیروی بشه . چون ما باید سالیان سال روز های شاد و خوش و متنوعی در کنار هم داشته باشیم . این چند روزه به من یکی که خیلی خوش گذشته طعم شیرین زندگی رو حس می کنم که تازه چشیدم -بهروز خان شما قبلا طعم شیرین زندگی رو نچشیده بودین ؟/؟ پس اون همه تفریح و لذت بردن و دوست دختر رنگارنگ داشتن چی بود ؟/؟ -خانم مهندس زندگی که فقط به همینا نیست . تازه اون مال یک دوره ای بوده -ولی سپیده خودش می گفت .. سپیده : روشنک تو دهنم حرف ننداز . من کی گفتم که بهروز فلان و بهمانه . هر جوونی یه دوره کوتاهی شیطنت داره . گرایش به جنس مخالف یک امر طبیعیه . چرا قصد داری شخصیت آدما رو تخطئه کنی . -حس می کنم سپیده جان دارم یه چیزی به شما بدهکار میشم -روشنک جون من که دوستت دارم . بهروز جون که نظرشو اعلام کرد من این اجازه رو بهش میدم که هر وقت دلش خواست با تو باشه .. پس بهروز و سپیده قبلا حرفاشونو با هم زده بودند . -سپیده خانوم شما از قبل قول و قرار هاتونو اعلام کرده بودین و به ما چیزی نگفتیه بودین ؟/؟ سپیده ساکت شد و جواب منو نداد . بهروز هم هیچ عکس العملی نشون نداد . بیتا : آقا بهروز تو که ما رو کشتی زودتر رای خودتو اعلام کن تا ما هم تکلیف خودمونو بدونیم .-تکلیف شما که معلومه . چیزی هم که کم و کسری ندارین . همه تون یکی به چهار تا هستین . ولی من هنوز مطمئن نیستم که اگه بعضی ها رای گیری باب طبعشون نباشه بخونن بمونن یانه .. سپیده : بهروز جون من همین جا پیش همه میگم که تا آخرش با شما هستم هر طوری که بشه . رفت طرف کاوه -کاوه جون ناراحت نباش این جوری نیست که حداقل هفته یک بار رو با هم نباشیم . ولی نمی دونم چرا هنوزم حس کمی کنم که دوستت دارم و دل کندن از تو واسم سخته .-منم همین حسو دارم ولی نمی دونم چه عاملی باعث شده بری طرف بهروز شاید واسه این بوده که سال گذشته خیطت کرده . خب به نظر شما من باید چیکار کنم . هر دوی خانومایی که اینجا روبروی من قرار دارند یکی از یکی دیگه بهتر و هر کدوم با اخلاقی شایسته که واقعا انتخاب رو دشوار می کنه . اما چیزی که این جا تعیین کننده هست عشق و دوست داشتنه که من عاشق یکی از این دو نفر هستم . شما دو تا زن چشاتونو ببندیم . اگه باز کنین مجبورم متخلف رو ندید بگیرم . حس می کردم دارم تحقیر میشم سپیده جان و روشنک عزیز چشاتونو ببندین کنار هم وایسین من اونی رو که می خوام زنم شه لباشو می بوسم و در آغوشش می گیرم . دل تو سینه ام نبود با چشایی بسته منتظر بودم . حتما رفته سراغ سپیده ولی چرا اون صداش در نیومده .. ناگهان بوی بهروز و حرکت لبهای داغشو حس کردم . لبامو باز ترش کرده تا بهتر رو لبای بهروز قرار بگیره . .... ادامه دارد ... نوبسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 8 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خانم مهندس روشنک


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA