ارسالها: 3650
#91
Posted: 4 Jul 2013 00:56
آبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیــــــــ عشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقـــــــ 91
این همون چیزی بود که نسیم از نستوه خواسته بود . و مهری رو به این که براش بجنگه تشویق کرده بود . مهری در آغوشش کشیده و اشک شادی از دیدگانش جاری بود . نسیم نمی دونست شاد باشه یا غمگین . .. حس کرد که یه چیزی به دلش چنگ انداخته .. ولی وقتی نگاهش به نگاه پاک و مظلومانه مهری افتاد حس کرد که باید اونو فراموش کنه . حس کرد که حالا دیگه وقت خاک شدن استخونهای پوسیده عشقشه . دیگه همه چی تموم شد . قصه تموم شد . دیگه مهری قصه که نباید پس از اون همه شادی رنجی بکشه . ولی نستوه می تونه بهش وفا دار بمونه ؟/؟ دوست نداشت در اون لحظات مهری چهره اونو ببینه .. رقیب و رفیقشو در آغوش کشیده بود .. بیا بریم داخل مهری .. بیا بریم با هم حرف بزنیم . درددل کنیم . بهم بگو اون چی گفت . گفت که دوستت داره . ؟/؟ گفت که بهت وفا دار می مونه ؟/؟ گفت که فقط مال تو میشه ؟/؟ -فدای خواهر گلم بشم که این قدر دلت برام می سوزه . من اگه تو رو نداشتم چیکار می کردم . چرا این قدر نگران منی . مهری واست بمیره . امیدوارم تو هم یه شوهر خوب مثل نستوه گیرت بیاد . می دونم اون درکم می کنه . می دونی چیه حالا یه خورده ناراحته . واسه اون دختره سنگدلی که اونو تنها گذاشته رفته اعصابشو بهم ریخته ولی من اون قدر بهش عشق میدم اون قدر بهش میگم دوستش دارم که جز من دیگه هیشکی رو نبینه . کاری می کنم که وقتی اون دختر حتی اگه بر گرده به دست و پاش بیفته زار بزنه التماس کنه ازش بخواد که اونو ببخشه نستوه بگه نه من مهری جونمو دوست دارم . اینه که در روز های سخت تنهام نذاشته . اینه که یاورم بوده ..باورم بوده .. -مهری بیا داخل ..-نه عزیز دلم منتظرمه .. برم تا پشیمون نشده . مهری خودشو در آسمونا می دید . باورش نمی شد .. ولی نسیم زانوهاش سست شده بود . کمرش خم شده بود .. در خونه رو بست .. به سمت درخت عشق رفت . همونجایی که با نستوه پیمان عشق و وفاداری بسته بود . خدایا من چیکار کردم .. اونو دادم به دست یکی دیگه .. ؟/؟ اگه بی وفایی کنه ؟/؟ اگه بی وفایی نکنه ؟/؟ من در هر دو حال شکست خورده ام . خدایا .. یعنی در هر دو حالت باخت در کنار باخت ؟/؟ خدایا چرا آخه .. چرا .نستوه چرا !.من نمی تونم باورت کنم .. من می خواستم فقط مال من باشی . ان گناه بود ؟/؟ مگه اونایی که عاشق همن برای هم نیستن ؟/؟ مگه بازم باید یه عشق دیگه ای وسطشون بیاد ؟/؟ مگه میشه عشقو چند تکه کرد ؟/؟ نسیم با خودش در ستیز بود . چند بار این حس درش به وجود اومد که چه خوب میشه نستوه بازم خیانت کنه .. حسادت داشت اونو می سوزوند ولی با خودش جنگید .. نه نه ..نهههههه نباید از این فکرا بکنی . باید کاری کنی که مهری خوشبخت شه . نستوه آدم شه .. من دیگه دوستش ندارم . اون منو دوست نداشته . اون عشق الکی بوده .. اون مال بچگی ها بوده . من 15 سال بیشتر نداشتم . اون با یکی دیگه بوده .. بازم بایکی دیگه خواهد بود ولی ..نه .... حس کرد داره کنترلشو از دست میده .. اون می گفت دوستم داره .. اون دروغ می گفت .. میگفت اگه راست گفته باشم چی .. نه نههههه .. یعنی یه بار دیگه باید این شانسو بهش می دادم ؟/؟ ولی من از عشق یه چیز پاک و مقدس رو انتظار داشتم . حالا که همه چی تموم شده . خدا کنه زود تر با هم از دواج کنند همه چی تموم شه . من راحت شم . نه این عشق نیست . من دوستش ندارم . این یک حسرته .. حسرتی از خاطرات شیرین ترین روز های زندگیم . روز هایی که دیگه بر نمی گرده . من باید فراموشش کنم . من باید فراموشش کنم .خودشو به انبوه درختان و بوته ها سپرده بود و آن سوی رود اشک می ریخت تا صدای گریه هاشو کسی نشنوه تا اشکاشو کسی نبینه . اگه دوستش ندارم پس چرا اشک می ریزم . لعنت بر من . لعنت بر عشق .. عشق چیزیه که وجود نداره . همه دارن به هم دروغ میگن . ولی من که دوستش داشتم . مهری که دوستش داره . خدایا کمکم کن . من می خوام بمیرم . نمی تونم زندگی کنم . خدایا جونمو بگیر . من این زندگی رو نمی خوام . الان ده ساله دارم عذاب می کشم . از زندگی بدم میاد . از همه چی بدم میاد . دیگه نمی خوام زنده بمونم . کاش می تونستم خودمو بکشم و از این زندگی خلاص شم . می ترسم .. از مرگ می ترسم . حس می کنم اونایی که خودشونو می کشن به خاطر نترسیدنشون از مرگ نیست . به خاطر اینه که از زندگی می ترسن . من چطور می تونم اونو کنار یکی دیگه ببینم . من خودم خواستم . ....نسیم مشتاشو می زد به زمین . دیگه دستاش از کار افتاده بود . روی چمنهای سرد زمستون دراز کشید . حس کرد که همه جا بوی مرگ گرفته . چقدر دوست داشت در زیر خاک احساس آرامش کنه . مرگ رو.خیلی نزدیک به خودش احساس می کرد . نستوه تو یک قاتلی . ممکنه من خودمو بکشم . این فقط یک بار مردنه .. اما تقاص این سالهایی رو که هر روز و هر ساعت و دقیقه اش منو کشتی چه جوری می خوای پس بدی . ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#92
Posted: 8 Jul 2013 16:24
آبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیــــــــ عشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقـــــــ 92
از اون طرف مهری و نستوه رفته بودند وسط باغ و داشتند قدم می زدند . نستوه حس کرد که باید خودشو از این حصار و زندان رهایی ببخشه . چون به اندازه کافی زجر کشیده بود . ولی می دونست که از این عشق از این پیوند نمی تونه لذت ببره . هر چند که نمی شد اسم این پیوند رو گذاشت عشق . ولی این دختر مهری که گناهی نکرده .اونم یک انسانه . انسانی که باید زندگی کنه . نیاز به عشق داره . اون عاشقه همه چیز خودشو وقف اون کرده .. من که حالا بهش گفتم می خوام باهات از دواج کنم پس باید اونو خوشحالش کنم . نسبت به اون مسئولیت دارم . نباید رفتاری مثل رفتار مرده ها باهاش داشته باشم . اون که گناهی نداره . اون چه می دونه سر نوشت من و نسیم چه بوده . خدایا کمکم کن . بذار این دختر رو خوشبخت کنم . اون دلش صافه . پاکه . اون خالصانه خودشو در اختیار من گذاشته . اون طرف نسیم کنار درخت عشقش رو زمین دراز کشیده بود و این طرف مهری و نستوه در حال قدم زدن بودند . -نستوه اصلا باورم نمیشه که من و تو داریم باهم از دواج می کنیم . من خیلی می ترسم . دلم شور می زنه که یه چیزی این از دواج ما رو به هم بزنه واسه همین دلم می خواد زود تر با هم از دواج کنیم . البته هر وقت تو بخوای و هر وقت تو بگی .. -مهری اینجا بهم آرامش میده . نمی دونم چرا هر وقت دلم می گیره با قدم زدن میون این درختا و چمن و گل و گیاه آروم می گیرم . یه دستی به سر و روی اینجا بکشم میشه باغ بهشت . اتاقا رو اضافه می کنم .. می تونی باهام اینجا زندگی کنی ؟/؟ می دونم سختته و عادت نداری .. -نستوه داری باهام شوخی می کنی ؟/؟ مگه من از اون سوی ابرا اومدم که نتونم روی زمین باهات زندگی کنم ؟/؟ هر جا که تو باشی برام یه کاخه . یه قصر با شکوهه . حتی حاضرم با تو به بیابونا بیام . اونجا زندگی کنم . بستری برای خوابیدن نداشته باشم ولی وقتی که چشامو باز می کنم وقتی که از خواب بیدار میشم ببینم که سرم رو سینه های تو قرار داره . اگه سینه ات درد نگیره .. حس کنم که وقتی می خوام بخوابم تو در آغوش منی . من زیباییها رو وقتی که تو در کنارم نباشی زشت می بینم و زشتیهای ظاهر و سختیها رو وقتی که تو با من باشی زیبایی و راحتی می بینم . نستوه نزدیک بود گریه اش بگیره . به خاطر این همه صفا و صمیمیت مهری .. از خودش خجالت می کشید .. نسیم تو همه ما رو کشتی همه مونو نابود کردی .. من چه جوری می تونم مهری رو خوشبختش کنم . من نمی تونم خدایا من اگرم بخوام نمی تونم . چه تلخه این لحظه ها . نسیم تو با همه بدیهات هنوزم می تونی خوب باشی . هنوزم می تونی بهترین باشی چزا باهام این جور بازی می کنی . چرا قلب من و خودت و مهری رو به بازی گرفتی . به خدا این رسمش نیست . چند بار رفت لب باز کنه و به مهری بگه ولی هر بار که چهره امید وار و خندونشو می دید پشیمون می شد .. دختر از آرزوهاش می گفت . -نستوه منم از طبیعت خوشم میاد وقتی که خسته از سر کار بر گردیم نمی دونی این جا چقدر به آدم آرامش میده . بچه ها خیلی راحت می تونن در این محیط رشد کنند و بازی کنن . چقدر خورشید اینجا قشنگه . وقتی که غروب می کنه . حتی صبحها حالشو داری که خیلی زود از خواب بیدار شی و طلوعشو ببینی . من هر روز صبح بیدار میشم و راه میفتم به طرف خورشید به شرطی که تو بیای دنبالم و با هم ببینیم . بغض نستوه ترکید . به یاد ش اومد که نسیم هم صبح زود مسیری رو از خونه تا ابتدای رود خونه طی می کرد تا کرانه آسمونو ببینه تا تیغه های خورشید رو در هنگام طلوع ببینه . اونم چند بار نسیمو تعقیب کرده بود . بالاخره یه بار بهش گفته بود که دوستش داره . از اون به بعد چند بار طلوع خورشید رو با هم دیده بودند .. -نستوه چته چت شده .. تو رو خدا گریه نکن . منم با گریه هات گریه ام می گیره . من دلشو ندارم اشکاتو ببینم . هنوزم دوستش داری ؟/؟ اون که رفته . اون که تنهات گذاشته -نه مهری به خاطر اون نیست . به خاطر صفا و سادگیته . به خاطر اینه که تو چقدر خوب و خواستنی و مهربون هستی و من ارزش و لیاقت تو رو ندارم . واسه اینه که من یه آدم بد هستم . من پستم . من یک عوضی هستم . مهری دستاشو گذاشت رو لبای نستوه . خیلی دلش می خواست اون لبا رو ببوسه ولی می ترسید . بوسیدن نستوه یک بوسه داغ عاشقانه واسش یه آرزو شده بود . اما نمی خواست که با یک نستوه سرد روبرو شه و روحیه اش ضعیف شه . -دوستت دارم نستوه . کنارت می مونم . تنهات نمیذارم . همیشه باهاتم . در سختیها در خوشیها .. در دار و نداری ها . سعی می کنم یک زن خوب و کم توقعی برات باشم . -می دونم می تونی مهری . تو بهترین میشی . سالی که نکوست از بهارش پیداست ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#93
Posted: 11 Jul 2013 13:48
آبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیــــــــ عشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقـــــــ 93
از اون طرف نسیم همچنان به درخت عشق تکیه داده بود . به آسمون آبی نگاه می کرد . به رنگ چشای عشقش . عشقی که اونو به دست یکی دیگه داده بود . چرا همه ازش تعریف می کنن ؟/؟ چرا همه دوستش دارن ؟/؟ چرا جز من هیشکی اونو خائن نمی دونه ؟/؟ یه روزی معلوم میشه که حرف من درسته . من اشتباه نمی کردم . اون روز همه میگن که نسیم درست می گفته . نسیم حق داشته که دیگه نستوه رو نخواسته . از شرش خلاص شدم . چه به دردم می خورد . ولی احساس کرد خون رگهای دستش در حال خشک شدنه . زجر و درد رو با تمام گوشت و خون و استخونش احساس می کرد . درد به قلبش نفوذ کرده بود . من که سالهاست بدون اونم . چرا باید حسرت چیزی رو بخورم که هر گز مال من نبوده .. پس چرا تا حالا به چند تا خواستگار جواب نه دادم . چرا از هر چی مرد در این دنیا بدم میاد . چرا نمی خوام از دواج کنم . همه جا بوی نستوه رو حس می کرد . بوی نو جوونی خودشو . بوی سادگی و صداقتشو می شنید . نسیم خودشو به دیوار و مرز بین خونه خودش و نستوه رسوند . خودشو کنار کشید تا مشخص نباشه . دستای مهری رو دور کمر نستوه حلقه شده دید که دارن میرن طرف اتاق .. با حسرت به اونا نگاه می کرد . یعنی شبو می خواد این جا بمونه ؟/؟ نه نباید این کارو بکنه . اگه بخواد این کار رو بکنه نستوه آدم خطر ناکیه . اون خیلی خطریه . ممکنه بخواد یه کاری بکنه اون وقت دیگه مهری رو نمی گیره . من خودمو نمی بخشم . ولی خودش می دونست دردش از جای دیگه ایه . . واسه مهری زنگ زد -الو مهری ببین چی میگم شبو اونجا نمونی ها . به این پسره اعتباری نیست . مهری خودشو رسوند به تراس کوچیک و خیلی آروم گفت چی داری میگی نسیم .. اولا فکر نکنم این جا بمونم تازه خونه نگران میشن واز طرفی ما که همچین رسمی نداریم با خواستگارمون اونم شبونه خلوت کنیم و اینو هم بگم که اون از بس آقاست که تا حالا بهم دست هم نزده . من خودم می خوام اونو بیارم توی خط . یعنی نمی دونی چقدر تنش بهم آرامش میده . نفسهای گرمش .. نسیم اون هنوز به عشق قدیمش فکر می کنه . یکی رو دوست داشته . در حرکاتش مشخصه ولی من کاری می کنم که فراموشش کنه . اون دختره خیلی بد جنس بوده که یک فرشته پاک و بیگناهی مث اونو به حال خودش رها کرده . حتی اگه برگرده من اجازه نمیدم نستوه منو ازم بگیره . اون حقی نداره . ولی اون سالهاست که رفته . می خوام یه کاری کنم که زود تر از دواج کنیم . نسیم دوستت دارم . تو اگه نبودی تو اگه بهم امید نمی دادی من امروز خوشبخت ترین دختر دنیا نبودم . -مهری پس شب رو نمی مونی ؟/؟ -دختر تو هم گیر دادی به این شب موندن من . نه بابا تازه اگه خودم و نستوه همچین چیزی رو بخواهیم خونواده ام پدرمو در میارن ولی راستش نسیم این آرزوی قلبی منه . کاش شبو می تونستم پیشش باشم . می دونم اون خیلی آقاست . حتی اگه بهم دست هم بزنه بازم تنهام نمیذاره -نکن این کارو دختر بهش رو نده . -دختر هر کی ندونه فکر می کنه تو حالا شدی مادرم . من هنوز به خونواده ام نگفتم که نستوه می خواد با هام از دواج کنه . کجای کاری . اون روز گذشت . مهری با شور و حال خودش دوست داشت همه عالم و آدم بدونن که اون و نستوه می خوان از دواج کنن . -نستوه و مهری بازم در خونه نستوه بودند . مهری همه چی رو به خونواده اش گفت . نستوه رو به خوبی می شناختند . -نستوه میای بریم لباس عروسمو بخرم .-الان ؟/؟ ما که هنوز تاریخ ازدواجو مشخص نکردیم . -من این جوری دوست دارم . نسیمو هم با خودمون می بریم . -اون واسه چی ؟/؟ لشگر سیاهی واسه چی ببریم -نستوه ازت انتظار نداشتم در مورد دوستم این طور حرف بزنی . من سالهاست اونو می شناسم . اون سلیقه اش خیلی خوبه . منو راهنمایی می کنه .. چیه نکنه می ترسی پولشو خودت بدی . نترس من خودم پولشو می دم . -مهری من کی این حرفو زدم . من به رسم و رسوم کاری ندارم . هزینه اش گردن من و اصلا پول نقشی در رابطه من و تو نداره -نترس خیلی معمولی می گیرم و خودمم حساب می کنم -دختر تو دیوونه ای ولی یه دونه ای . .. مهری از این که نستوه اونو بغل نمی زنه از این که زیاد تمایلی نشون نمیده و از این که نستوه دستشو نمی گیره خیلی دلخور بود . نمی دونست باید چیکار کنه . نسیم هم خلاف خواسته اش اومد.-ببینم دخترا طرف بابل میریم یا قائم شهر . مهری : جنسای بابل خیلی بهتره . و شیک تر هم هست . تازه ما حالا کنار شهر بابل هستتیم واسه چی بریم قائم شهر . ولی تعداد فروشگاههایی که لباس عروس بفروشند اون جوری زیاد نیست . نستوه : ببینم عروس هم می فروشن ؟/؟ .. نسیم از این شوخی نستوه لجش گرفته بود ولی خوششم اومد . یواش یواش داره ماهیت خودشو نشون میده . با آرنج یکی زد به پهلوی مهری که یعنی حواست باشه .. نسیم پشت ماشین نشسته بود و مهری کنار نستوه و جلوی ماشین .. نسیم سعی می کرد چشاش به بدن و حالت مهری نیفته .اونو حسش نکنه که کنار نستوه نشسته . چون اون جایی رو اشغال کرده بود که می تونست جای نسیم باشه . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#94
Posted: 15 Jul 2013 00:12
آبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیــــــــ عشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقـــــــ 94
ببینم دخترا خیلی سردتونه ؟/؟ اگه بدونین من چقدر زمستون و پاییز و بهار اینجا رو دوست دارم . تابستوناش هم قابل تحمله . آخه هوای به این معتدلی به این دلپذیری .. شما در این فصل سال درکجای ایران می تونین پیدا کنین ؟/؟ .. نستوه می خواست یه جورایی نسیمو به حرف بیاره تا صدای قشنگشو بشنوه ولی دختر همچنان ساکت بود . مهری هم مدام از زمین و زمان و چپ و راست حرف می زد ولی نستوه در عالم خودش بود . به حماقتی که به نظر خودش انجام داده بود فکر می کرد . نسیم هم در این فکر بود که چطور می تونه در انتخاب لباس عروس به مهری کمک کنه . دلش می خواست بباره . بباره . گریه کنه فریاد بزنه . به دنیا بگه که چه بلایی سرش اومده ولی نمی تونست حرفی بزنه . اونا به چند تا از این فروشگاههای لباس عروس در مرکز شهر رفتند . اتفاقا یکی از دانشجویان دانشگاه به عنوان فروشنده اونجا بود . وقتی این خبر رو شنید که نستوه و مهری میخوان از دواج کنند یه نگاهی حاکی از حسرت به مهری انداخت و حس کرد که دماغ ستایش سوخته چون اونا یک گروه بودند که فکر می کردند نستوه ستایشو دوست داره واسه همین زیاد سر به سر ستایش نمیذاشتن . -نسیم این لباس چطوره این که حاشیه هاش کمتره یا اون که طرحش بیشتره .. یا اونی که خیلی خالی تر نشون میده .. نستوه تو چی دوست داری . اگه یه چند ساعتی منو بی حجاب تر تحمل کنی می تونم یکی رو انتخاب کنم که خیلی ارزون تر باشه .. -هرچی می خوای بگیر مهری . هر چی دوست داری انتخاب کن . زود باش . -نستوه چرا حالا عصبی میشی . من دوست دارم یه چیزی بگیرم که تو هم دوست داشته باشی . اگه قراره که فقط خودم از دیدن خودم لذت ببرم پس واسه چی می خوام از دواج کنم . من می خوام واسه تو خوشگل کنم نه این غریبه هایی که که می خوان چند ساعت بیان و برن . مهری لباشو گاز می گرفت تا اشکش در نیاد . نستوه فهمید که اشتباه کرده . نسیم هم پشیمون شده بود که چرا همراهشون اومده . دلش پر از درد بود . نستوه بدون این که احساس خاصی راجع به لباسی داشته باشه یکی رو به اتفاق مهری قبول کرد و نسیم هم تاییدش کرد ولی نسیم یکی یکی لباسها رو وارسی می کرد و حس می کرد که اگه نستوه همونی بود که اون می خواست امروز می تونست خودشو خوشبخت ترین دختر روی زمین احساس کنه ولی اونی که به عشق و عشقش می رسه خودشو از همه خوشبخت تر می دونه . پس خوشبخت ترین نمی تونه یه نفر باشه ولی حالا احساس بد بختی می کرد . سرشو بالا گرفت . به چهره نستوه که به سویی دیگر می نگریست خیره شده بود . اون شادی رو درش نمی دید که هیچ , دنیایی از غمو درش احساس می کرد . چرا نستوه چرا نمی خندی . ازدواج رو اسارت می دونی ؟/؟ یا مهری رو دوست نداری ؟/؟ یا دلت می خواد بازم کلی دختر دورت رو گرفته باشن . مهری یه لحظه رفته بود دستشویی . نستوه خودشو به عشقش رسوند .. -نسیم هنوز دیر نشده .. تو فقط بگو دوستم داری . بگو می تونی با من بمونی . بگو نسیم من دوستت دارم . من نمی تونم بدون تو زندگی کنم . مهری برگشت . -چی شده بچه ها . دیگه هر چی بود خریده شد . بهتره نماز شک دار نخونیم . کی توی این زمستون هوس بستنی داره . -مگه زمستون بستنی هم می فروشن ؟/؟ -وقتی که عشق توی زمستون بیشتر داغ می کنه چرا بستنی پیدا نشه که خنکمون کنه ؟/؟ سه تایی شون رفتند به یه کافه . نسیم نمی تونست خودشو خوشحال نشون بده ... داشت فکر می کرد که چیکار کنه .. من در عروسی شرکت نمی کنم . میذارم یه طرفی در میرم . مثلا یه بهونه ای میارم و میگم که رفتم حج عمره . میگم یدفعه ای پیش اومد . نمی تونست اون دو تا رو با هم ببینه . فکر نمی کرد وقتی که خودشو قانع کرد که بتونه نستوه رو بسپره دست مهری شرایطی هم پیش بیاد که اونا سه تایی با هم باشن . . مهری رو به خونه شون رسوندند و نستوه و نسیم به سمت خارج شهر به راه افتادند . -کجا داری میری نستوه . منو ببر خونه . من نمی خوام با تو بیام . تو حالا می خوای با مهری از دواج کنی . چرا منو اذیت می کنی -نسیم تو دیوونه ای . دیروز که نمی خواستم با مهری از دواج کنم چت بود ؟/؟ دیدی که دوستت داشتم و دارم و هر چی رو که تو گفتی گوش کردم . چرا تو به حرف من گوش نمی کنی نسیم . . سرت رو بالا بگیر . به چشام نگاه کن .. ..نزدیک بود بزنه به ماشین جلویی . -چند بار بهت بگم . من دوستت ندارم . من نمی خوام . چرا عذابم میدی .. -من عذابت نمیدم . من دارم این کارا رو می کنم که فردای زندگی حسرت نخورم که چرا سعی خودمو نکردم . نسیم فکر کردی من حالیم نیست ؟/؟ تو امروز حالت خوش نیست . از وقتی که من و مهری تصمیم به از دواج گرفتیم اصلا حالت خوش نبوده . نسیم چرا نمیگی که دوستم داری . چرا این قدر کله خر و کله شق و لجبازی .. حس می کنم که قراره یه اتفاق بدی بیفته . ممکنه که من بمیرم . چون نمی تونم این وضعو تحمل کنم . ..... ادامه دارد .. نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#95
Posted: 18 Jul 2013 00:35
آبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیــــــــ عشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقـــــــ 95
نستوه کی گفته که قراره تو بمیری . اونی که قراره بمیره منم . من باید از این دنیا برم . این منم که زیادی هستم . یادم نرفته . ده ساله که اینو فهمیدم که زیادیم . دلم دیگه داره یه قلب سنگی میشه . هیچ حسی نداره .- نسیم تو خیلی هم با احساسی . . با احساس تر از اونی که خودت فکرشو می کنی و من فکرشو می کنم . بیا یه خورده منطقی باش . برو حقیقتو به مهری بگو . بگو که دوستم داری . بگو .. -کی من ؟/؟ من دوستت دارم ؟/؟ -پس من بهش میگم . -تو هیچوقت این کارو نمی کنی . تو به من قول دادی -ببینم اگه به من اطمینان داری که من آدمی هستم که رو حرف و قولم می مونم پس چرا این قدر بد جنسی می کنی و همش نظر منفی راجع به من داری . -خب یه آدم ممکنه در میان صفات بدش یکی دو تا صفت خوب هم داشته باشه .. -نسیم حالا گیرم که تو درست دیدی و شیطون داشت گولم می زد و نیازم این بوده که با نیاز باشم حالا نمی تونی منو ببخشی؟/؟ -بس کن نستوه . این قدر عذابم نده .. تو و مهری می تونین خوشبخت شین -مگه نمیگی من خائن هستم ؟/؟ مگه نمیگی بهم نمیشه اعتماد کرد ؟/؟ نسیم من تا آخرین لحظه تلاشمو می کنم . نمی ذارم اون آشیون عشقی رو که در همون مدت کوتاه با هم ساختیم بی خود و بی جهت ویرون شه . شاید اگه کسی اینو بشنوه بهم بخنده . بهم بگه این کدوم دیوونه هست که ده ساله داره مبارزه می کنه که عشق و بیگناهی خودشو نشون بده . نسیم یه روزی اینو بهت ثابت می کنم . شاید اون روز خیلی دیر شده باشه ولی نمی خوام اون روز حسرت و پشیمونی تو رو ببینم . اون روز که دیگه همه چی دیر شده راه برگشتی وجود نداشته باشه . پس بیا حالا دیر نشده . هنوزم میشه یه جورایی با مهری کنار اومد . بیا دستاتو بده به من . نترس نسیم . کاریت ندارم .. می خوام احساستو احساس کنم . نسیم دستاشو می کشید . نستوه حاشیه جاده نگه داشت . نسیم اشک می ریخت -بذار من برم . دست از سرم ور دار . اصلا زود تر از دواج کن . من از این دانشگاه میرم . میرم جای قبلی اونجا تدریس می کنم . نمی خوام دیگه ببینمت . -منو نبینی دوستت مهری رو که می بینی . منم میشم شوهرش . از این شهر فرار می کنی ؟/؟ فرار کن . برو اون ور آب . برو لس آنجلس .. برو اروپا .. اون وقت دلت واسم تنگ نمیشه ؟/؟ مچ دست نسیمو خیلی آروم گرفت . -هر وقت بهم گفتی دوستم نداری با اون حسی که اون وقتا بهم می گفتی دوستم داری احساستو بیان می کردی . تو دروغگوی خوبی نیستی . یه عاشق شاید خیلی دروغا رو بتونه راحت بر زبون بیاره ولی هیچوقت نمی تونه اون حسی رو که نسبت به عشقش داره پنهون کنه . . یه حس قشنگیه . الان هر حرفی که از دهن قشنگت بیرون بیاد یه حرف قشنگ دوست داشتنه . این اشکای پر احساسی که گونه های قشنگتو تر کرده اشکای عشقته . چرا گریه عشقو در میاری . چرا قلب عشقو می شکنی . . -نستوه تمومش کن . این قدر عذابم نده . این قدر شکنجه ام نکن . آخرش خودمو می کشم تا شما دو تا از شرم خلاص شین . -فکر می کنی مرگ چاره کار باشه ؟/؟ فکر می کنی در این سالها این منم که دارم عذابت میدم ؟/؟. یک مسئله کوچیکو گرفتی بزرگش کردی ؟/؟ ..-وایسا تر مز بزن .همین جا نگهش دار .. اگه این کارو من می کردم .اگه من می خواستم با یکی دیگه باشم تو چیکار می کردی . . اگه تو منو با یکی دیگه می دیدی اون وقت منو می بخشیدی ؟/؟ -آره نسیم وقتی زار زدنها و التماسهای ده ساله ات رو می دیدم می بخشیدمت .. می بخشیدمت . چون دوستت داشتم . چون دوستت دارم . وقتی عشق باشه وقتی دوست داشتن باشه گذشت و بخششی هم هست . ولی به خدا به عشقمون قسم به اون نگاه قشنگ و هنوز عاشقت قسم که من اون روز گناهی نداشتم من شاید اسیر یک تو طئه شده باشم شاید اون دختر سهوا می خواست خودشو بهم بچسبونه . باور کن من حقیقتو میگم . فقط نمی خوام روزی رو ببینم که حقیقت بر ملا شد ه باشه دیگه راه باز گشتی نباشه . من اون روز نمی تونم حسرت خوردن تو رو ببینم . احساس رنج تو رو احساس کنم . اون روز تو جواب خودت و من و خدا و مهری و کلی آدما رو چی می خوای بدی .. . نستوه دیگه ادامه نداد . نسیم لجباز رو به خونه اش رسوند . دختر داغون داغون بود . نستوه خوب احساسشو درک کرده بود . نسیم احساس می کرد که نستوه خیلی بیشتر از خود نسیم اونو می شناسه و احساسشو درک می کنه . راست می گفت پسر که اون هنوز عاشقه .. که هنوز دوستش داره . که هنوز داره در عذاب یک عشق نا فر جام می سوزه . چرا اون نمی خواد نستوه رو باور کنه چرا چرا .. شاید اون دوست داشت باورش کنه . براش یک رویا بود که نستوه حقیقتو گفته باشه . عاشقش باشه ولی نمی تونست اینو بپذیره .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#96
Posted: 22 Jul 2013 00:14
آبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیــــــــ عشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقـــــــ 96
چند روز بعد کلاسا شروع شد . ستایش وقتی که جریانو فهمید سرش داشت سوت می کشید . یه روز که مهری اون دور و برا نبود بازم به دنبال نستوه به راه افتاد . اما این بار نه به این دلخوشی که بتونه اون و عشق اونو داشته باشه . فقط از این متاسف و متاثر بود که چرا نستوه خلاف خواسته قلبی خودش داره به این ازدواج تن میده .نمی تونست اینو بپذیره . -تو که دوستش نداری . چرا آخه . چی رو می خواستی ثابت کنی .. ستایش بی پروا تر و گستاخانه تر از قبل با نستوه حرف می زد . نه این که خودشو با اون صمیمی تر احساس کنه بلکه به این خاطر که با تمام وجودش حس می کرد که دوستش داره و دوست نداره که ناراحتی اونو ببینه . حس می کرد که اگه یکی بوده که غیر نسیم بتونه اونو خوشبخت کنه خودشه خود ستایشه . یک روح سردی رو حاکم بر رابطه نستوه و مهری می دید . -نستوه من اگه جریان رو برای مهری تعریف کنم که تو و نسیم عاشق همین شاید کنار بکشه .. یه لحظه نستوه دچار خشم خاصی شد . شونه های ستایشو که در ماشین پارک شده و کنارش نشسته بود به شدت گرفت و سرش داد کشید -تو به هیچ وجه این کارو نمی کنی . نباید با احساسات یک دختر که دلشو به من خوش کرده بازی کنی . ستایش می خواست بهش بگه پس چرا تو با احساسات من بازی کردی .. حتی حالا هم داری با احساسات نسیم بازی می کنی .دودل بود که این حرفو بزنه یا نه . بالاخره بر زبون آورد -من دارم با احساسات نسیم بازی می کنم ؟/؟ -آره نستوه . اون حالا مثل بازنده هاست . شاید اگه طور دیگه ای باهاش کنار میومدی اون حالا باهات جور بود .. -میگی به دست و پاش میفتادم .؟/؟ واسه کاری که نکرده بودم ازش عذر می خواستم ؟/؟ زار می زدم و می گفتم که منو ببخشه یا تنهام نذاره .. -شاید بازم نیاز بود که بعضی از این کارا رو بکنی -مگه ندیدی باهام چیکار کرد ؟/؟ -نستوه ! وقتی که دلهای سنگی نرم میشن دلهای نرم و عاشق چرا که آب نشن . چشاتو باز کن . تو داری بیش از همه به خود نسیم ضربه می زنی . بعد به مهری و خودت . نسیم دیگه اون نسیم ماههای قبل نیست . اون شور و حال گذشته رو نداره .. حتی منم دیگه اون احساسو ندارم . نباید این قدر بهت دل می بستم . چرا باهام این رفتارو می کنی .. من برای خوشبخت کردن تو به دست و پات نیفتادم شاید اگه این کارو می کردم تو امروز مهری رو قبول نمی کردی .. . -تو دلت به حال من نمی سوزه ستایش ! سنگ خودت رو به سینه می زنی .. .. این حرف نستوه مثل آب سردی بود که بر سرش ریخته باشن . فقط نگاش می کرد . آروم در ماشینو باز کرد و رفت .-وایسا کجا میری . صبر کن برسونمت .. عده ای از دانشجوهای دختر از اون مسیر رد می شدن .. صحنه رو دیدند .. از کنار ستایش رد شدند -دختره پررو رو ببین با این که استاد نامزد کرده دست از سرش بر نمی داره .-مردا خودشون مرض دارن . مگه خواهر من چشه . دامادم تازه بعد از ده سال ازدواج هوس دختر بازی داره -ولی این دختر ول کنش نیست ..نستوه کمی صبر کرد .ستایش هنوز به چهار راه کمر بندی نرسیده بود . خودشو به دختر رسوند . -سوار شو .. بهت میگم سوار شو . سوار شو زشته مردم نگاهمون می کنن . میگن چه خبر شده . فرهنگ جامعه ما این جوریه .. . می دونم تند رفتم . اگه دوستم داری سوار شو . سوار شو ...مقاومت ستایش با شنیدن این جمله نستوه در هم شکسته شد . اگه دوستم داری سوار شو ...اگه دوستم داری سوارشو ... ستایش سوار شد ولی سرشو به سمت بیرون از ماشین گرفته بود و غرق سکوتی سرد و تلخ شده بود . -برات که فرقی نمی کنه دوستت داشته باشم یا نه .-چرا ستایش . شاید یه زمانی فرق نمی کرد ولی حالا خیلی فرق می کنه . -تو که حالا مهری رو داری . -نمی دونم دارم عذاب می کشم . نمی دونم این قصه پر غصه آخرش به کجا می کشه . . من اگه با مهری ازدواج نکنم یه عذابه . اگه باهاش ازدواج کنم یه عذاب دیگه .-تو نباید به حرف نسیم توجه می کردی . . می خواستی بهش نشون بدی که خیلی دوستش داری . خیلی خوبی . چرا عجله کردی .. حالا میای و بهم میگی که من سنگ خودمو به سینه می زنم .؟/؟ چرا من نمی میرم . چرا باید این حرفا رو از کسی بشنوم که دارم به خاطرش می میرم ولی حتی یه نگاه محبت آمیزم بهم نکرده . . ستایش سرشو گذاشت میون دستاش و با صدای بلند اشک می ریخت . نستوه حس می کرد که دختر حرف راستو می زنه .. -منو ببخش می دونم حرف زشتی بهت زدم . می دونم ارزش محبتهای تو رو نباید این جوری زیر سوال می بردم . سعی کن دیگه بیشتر از این خودت رو به خاطر من عذاب ندی . لحظاتی بعد یه دستشو گذاشت پشت دست ستایش . . قلب دختر تشنه محبت لرزید . می خواست دستشو کنار بکشه تا عادت نکنه ولی قدرت حرکت نداشت . بازم دلش می خواست تا آخر دنیا کف دست نستوه رو پشت دست خودش احساس کنه . حس می کرد که خون گرم عشق با حرارت بیشتری دررگهاش به جریان افتاده . می دونست امیدی نیست ولی تمام وجودش سر شار از عشق نستوه بود . دلش می خواست بغلش بزنه . بازم سرشو بذاره رو سینه اش . فقط واسه چند لحظه . فقط برای یه بار دیگه . ..... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#97
Posted: 25 Jul 2013 00:16
آبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیــــــــ عشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقـــــــ 97
ستایش چرا این قدر حساسی ؟/؟ واسه چی اشک می ریزی ؟/؟ -واسه بد بختیهای خودم و تو . واسه حماقتم . واسه ....-واسه چی دختر حرفتو بزن . -نه می ترسم اگه بگم از نمرات درسی من کم کنی .. -حالا منو دست میندازی ؟/؟ -نه خودمو دست میندازم . -خیلی لجباز شدی . -راست میگی . آدم نباید در زندگی به کسی دل ببنده که امیدی به این نداره که پاسخ مثبتشو بشنوه . من در هر صورت بازنده ام . ولی نمی تونم ببینم اونی که دوستش دارم مثل شمع داره آب میشه . حداقل می تونستم صدای خنده هاتو بشنوم و آرامش تو رو ببینم احساس کنم که خوشبختی و این دلخوشی رو داشته باشم که اونی که با تمام وجودم دوستش دارم زندگی رو دوست داره . ولی حالا این حسرت برام باقی می مونه که تو غمگینی . تو زجر می کشی . آخه من دوستت دارم نستوه . نمی خوام عذاب تو رو ببینم . مهری هم اگه دوستت داشته باشه اونم نمی خواد شاهد رنج تو باشه ولی اگه بخواد با همین شرایط کنار تو بمونه در حق تو ظلم کرده . دست نستوه هنوز رو دست ستایش قرار داشت ولی فکرش جای دیگه ای بود . دختر حرکتی به دستش داد تا ببینه عکس العمل نستوه رو .. آهی بلند کشید و نستوه ماشینو روشن کرد و با هم رفتند .. -ستایش حالت خوب نیست -تو که از من بد تری -دوست داری کجا بریم -نمی دونم دلم می خواد برم به جایی که هیچ کس جز من و تو اونجا نباشه . هیچ آدمی نباشه . اصلا من و تو تنها آدمای روی زمین باشیم . اون وقته که می تونم احساس کنم که تو رو دارم . ببینم اون موقع هم از دستم فرار می کنی ؟/؟ -کجا رو دارم فرار کنم . هر جا برم بازم تو رو می بینم -سختته که منو ببینی ؟/؟ برات حرفای قشنگ می زنم -خب اگه من و تو تنها آدمای روی زمین باشیم چی بهم میگی ؟/؟ -حالا که نیستیم . -پس حالا اون احساسو نمی تونی داشته باشی ؟/؟ ستایش نگاهی از روی درد و ناراحتی به عشقش انداخت و گفت -مطمئن نیستم که بخوای بشنوی چون هیچوقت علاقه ای نداری که بهم چیزی بگی یه حرف عاطفی بزنی . از عشق بگی . تو الان یکی رو داری که حرفای عاشقونه شو بهت بزنه و یکی هم هست که دوست داشته باشی بهش حرفای عاشقونه بزنی ولی من که کاره ای نیستم .. -باشه اگه برات ارزشی نداره نگو . مهم نیست . -چی رو بگم نستوه . برای توست که اهمیت نداره . اهمیت نداره که بشنوی که تو صدای نفسهامی . دلیل حرکت من برای رسیدن به آینده ای .. برای توست که اهمیت نداره بشنوی که چقدر به سر نوشت تو اهمیت میدم به این که دلم می خواد همیشه خوشحالت ببینم. دلت شاد باشه . به عشقت برسی . ای کاش من عشقت بودم . ای کاش وقتی حرفای عاشقونه امو بهت می زدم خونو در رگهای عشق و احساست به جریان مینداخت -فکر نمی کردی و نمی کنی وقتی حرفای عاشقونه ات رو همیشه بهم بگی من خسته و زده شم ؟/؟ -نه نستوه . ادم وقتی کسی رو دوست داشته باشه . عاشقش باشه از شنیدن حرفای قشنگش هیچوقت خسته نمیشه .همیشه تشنه شه . مگه بستر رود خونه هیچوقت سیراب میشه . نستوه از این جمله ستایش خیلی خوشش اومده بود . . مسیر ماشینو به طرف کوچه پس کوچه ها تغییر داد و جایی نگه داشت که بتونه حداقل بوسه ای بر پیشونی ستایش بده .. -تو خیلی خوبی دختر .. خیلی . شاید من خیلی بد باشم که نمی تونم قدر شما آدمای خوبو بدونم . . نسیم مثل یه طوفان داغونم کرد -باور کن خودش داغون تر از توست . من خودم یه عاشقم . یک سال نمیشه ولی درد اونو حس می کنم . حالا به غلط یا درست اون ازت دلگیره . ولی ده ساله که عاشقه . ته قلبش یه داغ عشقی وجود داره . تو باید از دلش در بیاری . گاهی وقتا آدما به یه دلداری خاصی نیاز دارن . اون حس می کنه غرورش شکسته . وقتی باهاش حرف می زدم اون در نگاهش بیشتر از اون که نفرت موج بزنه عشق وجود داشت . من عشقو در نگاهش خوندم . وقتی که از تو می گفت با حسرت می گفت .دوست داشت دنیا و تموم سالهای جوونی خودشو بده و نستوه پاک و صادقشو داشته باشه همونی که اونو با معنای عشق و احساس آشنا کرد -اینا رو خودش بهت گفت ؟/؟ -نیازی نبود که بگه . دلها به هم راه دارند . یه زن خوب می تونه نگاه قلب یه زن دیگه رو بخونه . -ستایش !وقتی این حرفا رو بهم می زنی انگاری بهم امید میدی . انگار نسیمو در کنار خودم می بینم که بازم داره روحمو نوازش می کنه و با من از روزای خوب زندگی میگه . با من از عشق میگه . از احساس روزای قشنگ و از روزای قشنگ احساس . .. ستایش تو خیلی دوست داشتنی تر از چیزی هستی که فکرشو می کنم . ولی حالا دیگه همه چی تموم شده و من خواهی نخواهی با مهری ازدواج می کنم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم