ارسالها: 3650
#101
Posted: 2 Aug 2013 23:05
آبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیــــــــ عشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقـــــــ 101
شما چقدر بی خیالین .. یه آمبولانس خبر می کردین .. چرا میذارین نسیم جلوچشا تون پر پر شه .. دیوونه ها قاتلا .. لامپهایی که واسه عروسی از لا به لای درختا رد داده بودند روشن بود . نسیم بی حال در گوشه ای افتاده و غرق خون بود .. -نستوه نخواه که به زور منو ببری جایی . من فقط می خوا م با تو حرف بزنم . می خوام فقط تو رو ببینم . فقط تو رو .. من می خوام بمیرم . دارم می میرم .. بیا جلو تر دیگه نمی تونم خوب ببینمت .. همه جا رو تیره و تار می بینم .. اگه بخوای منو به زور ببری همین شیشه رو فرو می کنم توی قلبم . من می خوام بمیرم . -دختر تو دیوونه شدی . . نستوه خیلی آروم نسرین خواهر نسیمو با اشاره دست به طرف خودش کشوند .. سوئیچ ماشینو داددستش . -ببینم آقات این جاست ؟/؟ -نه تهرون مونده .. -نسیم بذار آمبولانس بیاد ..- اگه از اینجا بری آخرین حرفامم بهت نمی زنم -نسترن خانوم چی بگم یه کاری بکنین .. -نستوه با این زخم نمی میرم . با حرکت بعدی می میرم .. نگاه کن . به اندازه مشتی خون لخته شده روی مچ و ساعد دست نسیم نشون می داد که اون باید رگ دستشو بریده باشه .. -نستوه دستمو ول کن .. -چرا بیکار نشستین برین .. برین من اونو به زور میارم .. -نه نستوه این دیگه آخر خط من و توست .. مامان .. نسرین شما برین .. من اصلا حالم خوب نیست می خوام کنارتو به یاد روزای خوشم زیر همین درخت بمیرم . زیر همین درخت .. مهری خیلی دوست داره همین جا کنارت بشینه .. اون خیلی از این جا خوشش میاد . از اینجا میشه شالیزارو دید رود خونه رو دید ..درختای نارنج و نارنگی وپرتقالو دید ..میشه خورشیدو دید .. نستوه تنم می لرزه .. نستوه اون دو نفر رو فرستاد که برن به فکر چاره ای باشن . تا ببینه می تونه کاری بکنه یا نه . بطری شکسته ای در دست راست نسیم قرار داشت . اون با اون دست چپشو بریده بود . و قصد داشت که برای دقایقی دیگه این شیشه شکسته رو به قلبش فرو کنه .. -نسیم منو ببخش . به خدا دست از سرت بر می دارم . به خدا دیگه اذیتت نمی کنم . خواهش می کنم نمیر . تو اگه بمیری منم باهات می میرم . همین جا کنار همین درخت . زیر همین درخت عشق . همین جایی که می خواستم با مهری عروسی کنم زیر همین درخت و کنار تو می میرم . هر چی بگی من گوش می کنم . دو سه روز پیش بهم گفتی که بهت بگم من از اولش دوستت نداشتم تا این جوری خاطرت جمع شه .. باشه من میگم نسیم . حرف راستشو بهت می زنم . اون شیشه رو بده به من .. من دیگه اذیتت نمی کنم . من اصلا دوستت نداشتم . به قصد هوس یازی و این که ازت کام بگیرم باهات دوست شدم . یه مدت صبر کردم دیدم فایده ای نداره دیگه شهوت زده بود به سرم . اون روز نیاز اومد که با هم عشقبازی کنیم . راستش برام مهم نبود که تو ببینی . واسه همین اون جوری شد .. حالا بعدش چرا دروغ گفتم واسه این که اون وقتا دوست نداشتم غفور تو رو ازم بگیره بعد ش هم می خواستم دوباره ازت سوءاستفاده کنم .. . منو ببخش به خاطر همه دروغایی که گفتم منو ببخش . من خیلی بهت بدی کردم نسیم . نمی خواستم این جوری شه . حالا اونو بده به من . من خیلی بدم . -نستوه ! بس کن نستوه . این کا را رو که می کنی حس می کنم مستحق مرگم . باید زود تر بمیرم . دنیا جای من نیست . من به دنیا نیومدم که زندگی کنم . من به دنیا نیومدم که عاشق باشم . من لیاقت عشقو ندارم . لیاقت این که یکی دوستم داشته باشه .. -نسیم من با تو می میرم . با تو و کنار تو .. -نستوه من دیگه روشنی فردا رو نمی بینم .ستاره های بالا سرمو می بینم .. ..نسیم دیگه جانی نداشت . خون زیادی ازش رفته بود . حس می کرد سردشه . سرش درد می کرد . لباش و دهنش خشک شده بود . سایه سیاه مرگ رو رو سرش حس می کرد . اون می خواست ضربه نهایی به خودشو جلو ی نستوه وارد کنه .. می خواست در کنار اون جون بده . -نستوه من دیگه چشاتو آبی نمی بینم . بیا زیر لامپ بیا این جایی که روشن تره .. خدایا همه جا رو تیره و تار می بینم . مردن و راحت شدن چقدر آسونه . وقتی این ستاره ها برن من دیگه فردا آسمون آبی رو نمی بینم . .آسمون آبی به رنگ چشای خوشگل تو .. من اون روز بهت گفتم که این درختمونو زخمیش نکن . همش می گفتی می خوای یاد گاری بنویسی .. ولی حرفتو گوش کردم . نمی دونم چرا نمی تونم پیداش کنم .. . دروغای قشنگی نگفتی .چرا می خوای به دروغ بگی که به من خیانت کردی -نسیم تو چته . من که هر چی میگم باور نمی کنی .. میگم دوستت دارم باور نمی کنی . میگم دوستت ندارم بازم باور نمی کنی .. -نستوه من دیگه مهلتی ندارم . دیگه نمی خوام فردا رو ببینم . با خورشید خدا حافظی کردم . بابابام هنوز نه تو از طرف من باهاش خدا حافظی کن . نمی دونم ماه کجاست .. نمی تونم ببینمش ولی با ستاره ها خداحافظی می کنم . -با منم وداع می کنی ؟/؟ با عشق هم آره ؟/؟ -عشق که هیچوقت بهم سلام نگفته که باهاش خدا حافظی کنم .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#102
Posted: 3 Aug 2013 23:34
آبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیــــــــ عشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقـــــــ 102
نسیم من که بهت گفتم خیلی بدم .. حاضرم جای تو بمیرم .. -نه تو باید زندگی کنی . باید در کنار عشق تازه ات باشی . دوست دارم روحم شاهد اون باشه که تو داری به اونی که با تمام وجودش دوستت داره عشق میدی . زندگی میدی . من که عرضه شونداشتم .. اشک از چشای بیجان نسیم سرازیر بود . نفساش به شماره افتاده بود . -نستوه من دیگه باید آخرین حرفامو بزنم . من تا حرفامو نزدم نمی میرم . میرم و اون وقت تو راحت میشی . دیگه به این فکرنمی کنی که نسیم در مورد تو چی فکر می کنه و چی فکر نمی کنه .دیگه هراس اینو نداری که منو با یکی دیگه ببینی . از دست غر غرای من خلاص میشی . دیگه اذیتت نمی کنم . نستوه منو ببخش ..منو ببخش ..منو ببخش .. من فقط یه آرزو دارم . یه آرزو .. -بگو عزیزم . اگه بگی جونمو برات بدم میدم . دیگه از این بالاتر چی می خوای . -اتفاقا یه چیزی در همین مایه هاست .. نستوه سردمه . جون ندارم . باید بهم قول بدی وقتی که یه چیزایی رو برات گفتم خودت همین شیشه شکسته رو فرو کنی توی قلبم . تا منو به آرامش برسونی تا به این آرزوم برسم که در آغوش اولین و آخرین عشق زندگیم جون دادم . -نسیم مثل این که رگ زنی خونتو صاف کرده داره مغزت رو به کار میندازه . تو که تا دیروز می گفتی دوستم نداری ؟/؟ -و امروز میگم که لیاقت تو رو ندارم . من باید بمیرم . من مستحق مرگم . -چی داری میگی تو که منو نصفه جون کردی .. نه -بذار خوب نگات کنم . اون جوری که دلم می خواد اون جوری که در این چند سال نگات نکردم . همون جوری که می خواستم همیشه این جوری باشی . گاهی وقتا خوشبختی تو بغل آدمه پرتش می کنه به یه طرفی . میگه من نمی خوامش . خوشبختی میگه من اومدم . اومدم تا به تو لبخند بزنم . چقدر آدما باید بد بختی بکشن .. نستوه حالم خوب نیست . من خوشبختی رو لگدش زدم . من تو رو اذیت کردم . من به تو گفتم خیانت کار .. تو از تمام فرشته ها فرشته تری از تموم انسانها انسان تری .. -نسیم من قبل از آشنایی با تو خیلی شیطون بودم . من هر چی که بودم حالا برای تو هستم بیا بریم . ببین اون دور یه چراغایی روشن و خاموش میشه . انگاری یه ماشین آمبولانس اومده تو رو ببره .. -بذار همونجا وایسن تا جنازه منو ببرن . من زنده از اینجا بیرون نمیرم . اینومی بینی نستوه .. بهت نشون میدم .- نسیم من ولت نمی کنم . من الان سالهاست که دارم به خاطر تو می جنگم .. -امروز از وقتی که دیدمش تا حالا انگاری توی شوکم . برای دیدن تو بی تابی می کنم . راستش نستوه به چشای آبی تو به عشق آبی خودم قسم من همیشه منتظرت بودم . میگن نفرت هم یه نوع عشقه من اینو وقتی حسش کردم که دیدم برای همیشه دارم از دستت میدم . تعجب کردم که چطور شده که با مهری خوبی . بهش خیانت نمی کنی . ولی غافل از این که تو همیشه خوب بودی و من بد بودم .. از وقتی که امروز اونو دیدم دنیا واسم طوری شده که از همه آدماش بدم میاد جز تو نستوه .. جز تویی که من عذابش دادم .. نستوه حلالم کن منو ببخش .. خیلی اذیتت کردم .. . نستوه به طرف نسیم رفت تا مچ دستشو بگیره بطری شکسته رو از دستش در بیاره ولی نسیم کمی مسلط تر از قبل نشون می داد . -دیگه از مردن نمی ترسم نستوه . می دونی کی امروز اینجا بود .. همونی که زندگی منو سیاه کرد همونی که بین من و تو جدایی انداخت همونی که عشق آبی منو سیاه کرد همونی که به جای شادی غم توی دلم کاشت . همونی که منو سپرد به چشمام .. .اگه بدونی اون لحظه من چه حالی شده بودم . خیلی ها این صحنه ها رو فراموش می کنن ولس نستوه من با هیشکی دوست نبودم . من فقط با نگاه تو بود که طعم شیرین عشقو چشیدم . . حس می کردم که عاشق برای عشقش تا پای جان میره و باید که بره -ولی اینی که تو حالا داری میری تا پای جان رفتن نیست . تو داری جان منو می گیری ؟/؟-اگه گفتی کی رو دیدم .. -معلومه نیاز ؟/؟ -آره اون به همه چی اعتراف کرد . گفت که تو بیگناهی .. وقتی این جملات از دهان نسیم خارج شد با این که نستوه حدس می زد چی شده باشه ولی در مرحله یقین پاهاش سست شد بی اراده روی زمین زانو زد . -نههههههه نههههههه نهههههههه نسیم خدایا ..خدایااااااااااااا یعنی حالا می دونی من بیگناهم ..؟/؟یعنی دیگه منو خیانتکار نمی دونی ؟/؟ یعنی همه چی درست میشه ؟/؟ -آره نستوه با رفتن من همه چی درست میشه . با منی که لیاقت تو رو ندارم . نستوه سرشو بالا گرفت . دستشو رو به آسمون دراز کرد . از خدا تشکر کرد . اشک عین برفهای بهاری کوهستان از چشاش جاری بود . -نستوه گریه نکن من دلشو ندارم .. -نسیم من الان سالهاست که دارم اشک می ریزم . تو حالا داری گریه هامو می بینی ؟/؟ من اگه بعد از تو یک ساعت هم زنده باشم همون یه ساعتو باید همین جور اشک بریزم . . این عدالت نیست . به خدا این عدالت نیست که تنهام بذاری . خدایا ازت ممنونم .. خدایا بالاخره نشون دادی که آدمای بیگناه هم خدایی دارند . وقتی که آدم فکرشو نمی کنه . نسیم اگه دوستم داری بذار منم از این ثانیه ها لذت ببرم بیشتر از ده ساله که منتظر همچین لحظه ای هستم . منو با یه غم بزرگتری تنها نذار ..خدایا متشکرم بالاخره همه چی رو روشن کردی .. لحظه ای که آدم از همه جا نا امیده تویی که با رحم و عطوفتت همه چی رو ردیف می کنی . نشون می دی که بنده هاتو فراموش نمی کنی . . نسیم پاشو بریم .. -نه نستوه بذار واست بگم . اون ازم حلالیت می خواست . اون می خواست بره مکه اومد حسابشو با من تصفیه کنه . اول نشناختمش . خیلی زشت و پیر نشون می داد . می گفت غفور مجبورش کرده بود. چون به من علاقه مند بوده . چون نیاز از غفور بار دار بوده .. چون ازش پول می خواسته تا بچه رو از بین ببره و دوباره یه دختر شه . . اون اشک می ریخت و همین جا کنار این درخت ازم می خواست که من اونو ببخشم .. ولی من اونو نبخشیدم ..من اونو نبخشیدم . اون شماره شو داد به من .. که تلفنی ببخشمش .. اون زندگی منو نابود کرد . دیگه چیزی ازم نمونده .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#103
Posted: 4 Aug 2013 22:37
آبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیــــــــ عشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقـــــــ 103
من چی رو ببخشم . من زندگی خودمو بخشیدم . . من هستی خودمو بهترین سالهای جوونی خودمو بخشیدم . می دونی بهش چی گفتم ؟/؟ گفتم کجا بودی تا حالا . وقتی یکی داره سالهای سال توی گرداب دست و پا می زنه خدایا چه زجریه ! هر لحظه منتظر مرگه . حس می کنه کسی دور و برش نیست . ولی گاهی می بینی چشاش کور میشه . فرشته نجاتش همونیه که فکر می کنه می خواد جونشو بگیره . میگه دستاتو بده به من. فرشته میگه دستاتو بده به من ولی اون می ترسه . دیگه زندگی رو نمی بینه ..نستوه چرا لامپا رو خاموش کردی .. چرا نمیذاری ببینمت ؟/؟ انگاری همه چی داره تموم میشه -نههههههههه نههههههههه نسیم همه چی داره شروع میشه .. حالا که داره شروع میشه نههههههه تو رو خدا نه دوستت دارم . خیلی وقته بهت نگفتم منو ببخش ..نسیم چشاشو بست . بطری شکسته ای که می خواست با اون سینه شو بشکافه از دستش به زمین افتاد . نستوه اونو در آغوشش گرفت. نه اون نباید مرده باشه .. اون که خونریزیش قطع شده بود .. یعنی همین قدر زنده مونده تا آخرین حرفاشو بزنه ؟/؟ نسیم تو زنده می مونی . دوباره با هم میاییم زیر این درخت . این بار به جای گریه کردن می خندیم . خدایااااااا چرا چرا ؟/؟ حالا که همه چی روشن شده چرا ؟/چرا نسیم من باید بمیره .. نستوه با آمبولانس رفت و نسرین و نسترن با ماشین نستوه رفتند. چهره نسیم لحظه به لحظه زرد تر و سفید تر می شد . می شد فهمید که دیگه خونی به صورتش نمونده . دستاش هم همین طور .. لخته های سنگین خون هنوز روی مچ دستش نشسته بود . -زود باش راننده اون که مرد .. -چی بگم . ده دقیقه ما رو کاشتی و حالا میگی عجله کنم ؟/؟ من چه جوری برم ؟/؟ از بالای این ماشینا پرواز کنم ؟/؟ ... هنوز نسیم نفس می کشید . وقتی رسید بیمارستان هنوز جون داشت . واسه یه لحظه چشاشو باز کرد .نمی تونست به چیزی فکر کنه .. گوشاش سنگین شده بود . هیچ صدایی رو نمی شنید . آدمامو رو مث سایه هایی می دید که دارن از کنارش رد میشن .. فقط چهره نستوه به نظرش آشنا اومد .. ولی نمی دونست چرا اینجاست .. . نمی دونست این آدما کین ؟/؟ اینجا کجاست . فقط می دونست که هنوز هم داره نفس می کشه . دیگه هیچ حسی نداشت . نه احساسی نه غمی . نه شادی نه بیمی نه امیدی .. به هیچ چیز نمی تونست فکر کنه . وقتی که نتونی به هیچ چیز فکر کنی وقتی که حس کنی دیگه کسی کاری به کارت نداره وقتی که حس کنی برای همیشه چشاتو به روی این دنیا و بدیهاش می بندی احساس می کنی به اون آرامشی که به اندازه نفسهای زندگیت در جستجوی اون بودی داری می رسی و نسیم این احساسو داشت . احساسش می گفت که این آخرین لحظات زندگیشه . فقط همینو می تونست بفهمه . . نمی تونست حرف بزنه . لباش خشکیده بودند . چقدر مرگ نزدیک و آسونه . جون دادن خیلی سخته . .وقتی زندگی نباشه نه راحتی هست نه نا راحتی و حالا نسیم می رفت تا مرگو تجربه کنه .نسرین و نسترن رو از اون فضا دور کردند تا جو اونجا رو به هم نزنن . -نسیم چشاتو باز کن می خوان بهت خون بزنن . پاشو .. پاشو نخواب .. نخواب خواهش می کنم نخواب . چشاتو باز کن .. بدنش لحظه به لحظه سرد تر می شد -پاشو نسیم . پاشو از نو شروع می کنیم . همه چی رو با هم قسمت می کنیم . خونه عشقمونو ..هستی مونو ..نفسامونو ...پاشو درخت عشق منتظرمونه . آسمون آبی منتظرمونه . پاشو خورشید بازم بر می گرده خدا گفته که من بیگناهم . خدا نشون داده که من بیگناهم .. نذار که من دوست داشته باشم که ای کاش همون متهم گناهکار بودم . بیدار شو .. خدایا من نمی خوام کسی بدونه که من بیگناه بودم . اونو به این دنیا برش گردون . من نمی خوام به قیمت عدالت تو اونو برای همیشه از دست بدم . خدایا من از حق خودم گذشتم . زمانو به عقب بر گردون . بذار وقتی که صبحا از در خونه میام بیرون اونو ببینم که بی اعتنا به من از کنارم رد میشه و اگه سلامش نکنم حرفی ازش نمی شنوم .. بذار منو بد بدونه .. بذار منو نامرد بدونه . بذار پست ترین آدمای دنیا باشم بذار حرفامو باور نکنه ولی صدای نفسهاشو بشنوم . حسش کنم . اونو کنار درختمون ببینم . بذار تنهای تنها باشه بدون من اما اونو زیر آسمون آبی عشق ببینم . بذار اون بمونه شاید که یه روزی بر گرده ولی اگه اونو ازم بگیریش دیگه بر نمی گرده منم باهاش میام . خدامنم باهاش میام . منم هدیه زندگی رو بدون اون نمی خوام . خدا جونمو بگیر اگه نمی گیری خودم این کارو می کنم . من نمی خوام زنده بمونم . سایه سیاه مرگ بر سر نسیم نشسته بود پوست صورتش کاملا سفید شده بود . خون ریزه های مرگ روی صورتش پخش شده بود . نستوه و نسرین و نسترن از اون فضا دور شدند . . -خدا وندا !می دونم نسیم من اولین آدمی نیست که داره جون میده بیشتر از ده ساله که که برای رسیدن به چنین روزی صدات کردم خدا .. تو جواب منو دادی . این جوری ؟/؟چرا این جوری خدا ؟/؟ این چه مصلحتیه که باید جون یکی رو بگیری تا بیگناهی یکی رو ثابت کنی ؟/؟ .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم