آبـــــــــــــی عشـــــــــــــــق ۱۱۱(قسمــــــــــت آخـــــــــــــر) من دلم می خواد همین جا بمونیم چند ساعت دیگه بریم نستوه . تازه میشه چمنهای سبزو دید . درختای سبز و گلهای وحشی . چقدر همه جا قشنگه . . حس می کنم که جز من و تو هیشکی توی این دنیا زندگی نمی کنه . فقط منم و تو .-خنده داره تا چند روز پیش تنها کسی رو که نمی خواستی حسش کنی من بودم -نستوه اذیتم نکن . آدم تا عاشق نباشه این همه درد نمی کشه . من اولین بار بود که با یه پسر دوست می شدم . بهش دل بستم . دلم می خواست همون جوری که بهش وفادارم اونم بهم وفا دار بمونه ............ روز قبل از اون طرف که مهری و ستایش همدیگه رو بغل زده و به خاطر عشق از دست رفته و شرایط پیش اومده اشک می ریختند ستایش به مهری گفت -استاد فکر می کنی من کار اشتباهی کردم که بهت موضوع رو گفتم ؟/؟ موضوع نیاز رو وقتی از نستوه شنیدم که اومده اعتراف کرده دیگه داشتم دیوونه می شدم که چرا نستوه ونسیم جان با هم آشتی نکردند .. استاد ...-این قدر به من نگو استاد .. من تو رو هم خیلی اذیت کردم . احساس تو رو هم درک نکردم . فکر می کردم به هر قیمتی می خوای اونو داشته باشی . ولی حالا که فکرشو می کنم می بینم که تو خیلی بیشتر از من عاشقش بودی و هستی . تو بزرگترین فداکاری رو در حقش کردی کاری کردی که اون دختره بی فکر تمام نقشه هاش خراب شه .. هرچند اون یه بار به خاطر جدایی از نستوه و عذابی که بهش داده بود داشت خودشو می کشت . .. به خاطر من داشت خودشو می کشت و من به خاطر اون باید که بهش زندگی می دادم . باید که دست از سر عشقش بر می داشتم . ستایش اگه با همه این شرایط با نستوه از دواج می کردم جواب خدا رو چی می دادم . جواب دل شکسته نستوه رو چی می دادم من بمیرم ده سال بی گناه عذاب کشید به عشقش وفا دار بود خدا جوابشو داد اگه اون به عشقش نمی رسید عشق می رفت زیر سوال . چرا من باید این قدر در بی خبری می بودم . چرا بهترین دوستم نباید به من بگه که عاشق اون بوده . چرا نباید بدونه که نستوه آزارش به یه مورچه نمی رسه .. اون خیلی مهربونه ستایش ..خیلی .. -می دونم مهری جون . منو به زندگی برگردونده . منم از خدا آرزوی مرگ داشتم ولی حالا نه .. -با این که از دستش دادی ؟/؟ -آره مهری جون . من حالا زنده ام تا خوشبختی عشقمو ببینم . تا زندگی کسی رو که به من امید به زندگی داده ببینم . آدم نمی تونه در زندگی به همه اون چیزی که می خواد برسه شاید ما نباید عاشق کسی می شدیم که قبلا یه بار عاشق شدنو تجربه کرده . -درست میگی ولی تو که نمی دونستی و اونم طوری از گذشته ها حرف می زد که انگاری یه دنیا فاصله بین اون و عشقش وجود داره . من می خواستم با عشقم همه چی بهش بدم .دو رقیب حالا شده بودند دو رفیق ولی ستایش احساس آرامش بیشتری می کرد . حس می کرد که تو نسته یه کاری برای استادش برای عشقش برای کسی که به اون مدیونه بکنه . خیلی سخت بود برای مهری که بخواد پا به مجلس از دواجی بذاره که خودش می خواست عروس اون مجلس باشه . با همه اینا اون نمی تونست ایثار نسیمو حداقل بعد از اعتراف نیاز از یاد ببره . .نسیم و نستوه مراسم از دواجوحداکثر یک ماهی به تا خیر انداختند البته دیوونه بازیهاشون گل کرده بود . چون می خواستند زمانی جشن بگیرند که باغ در اوج زیبایی و خوشبویی باشه . چون بابل شهر نسیم شهر بهار نارنج ایران بود . اواسط یا اواخر فروردین یا اوایل اردیبهشت اون بسته به گر مای هوا داره کل شهر, خیابونا , باغ های مرکبات پر میشه از بهاروگلهای درختان نارنج و سایرمرکبات . ولی بوی بهار نارنج چیز دیگه ایه . انگار درختا همه عروس میشن انگار خداوند بوی بهشتو به این شهر می رسونه . احساس می کنی که با این بو در بهشت قدم می زنی . غلیظ ترین این بو ها رو در شهر نسیم میشه استشمام کرد . نسیم می خواست در این فضا و در این روز ها از دواج کنه . حتی دو سه سال هوا همچین گرم شده بود که بهار نارنج خودشو در اوایل سال نشون داد . ولی حالت طبیعی اون اینه که اوایل اردیبهشت همه جارو بپوشونه .. دو عاشق منتظر بودند که اولین بوی بهار نارنج به مشام برسه .این بو چند روز بیشتر دوام نداره و اوج اون در روز های سوم و چهارمه . -نسیم حواست هست ؟/؟ وقتی بوی عشق و احساس و بهشتو احساس کردند یک روز سه شنبه اواخر فروردین بود .. -از این بهتر نمیشه نستوه . جمعه هم بارندگی نیست . کارتهای عروسی رو پخش کردند . قبلش نستوه و نسیم به دیدن ستایش و مهری رفتند . مهری به زحمت بر خود مسلط شد . با این که خودشو قانع کرده بود که نستوه سهم اون از عشق نبوده ولی احساس خوبی نداشت با این حال به نسیم قول داد که در عروسیش شرکت کنه . ستایش آروم تر بود . -ستایش نمی دونم چه جوری ازت تشکر کنم -شما قبلا نمره شو به من دادی -ببینم مثل این که خوشت نمیاد سر کلاس من بشینی ؟/؟ -نمی دونم اگه سخت گیری نکنین میام . نسیم یه نگاهی به نستوه انداخت . نستوه ازشون فاصله گرفت .. -ستایش اگه تو اون لحظه به من می گفتی که می خوای به مهری همه چی رو بگی من قبول نمی کردم ولی حالا که این کارو کردی انگاری بیشتر از یه دنیا رو بهم دادی . خیلی خوشحالم . نمی دونم چرا خودم نمی تونستم این کارو بکنم . تو بهترین کارو کردی . . می دونم عاشق عشق من هستی .. -اجازه شو دارم ؟/؟ -چرا که نه . وقتی که تو خودتو ثابت کردی .. وقتی که نستوه من خودشو در بد ترین شرایط ثابت کرد چرا که نه . دوست داشتن و عاشق بودن که گناه نیست . ولی آدما باید بدونن حقشون تا چه حده . -ممنونم خانوم بهاری .. -باورم نمیشه اونی که ازش بدم میومد و می خواستم باهاش بجنگم بهترین هدیه زندگیمو بهم بر گردوند . -نه خانوم بهاری چیکار داری می کنی ؟/؟ چرا دستامو می بوسی ؟/؟ ستایش نذاشت که نسیم دستاشو ببوسه . -مهری بهترین دوستمه . هواشو داشته باش . اون خیلی ضربه خورده . .. بالاخره آخرین پنجشنبه فروردین هم از راه رسید . عروس و داماد دیگه دل تو دلشون نبود . فقط دولا و راست می شدند . معلوم نبود این همه فشار برای چیه .. هر دو شون خسته شده بودند . شب جمعه ای رو گذاشته بودند برای حنا بندان و این که عروس بره به خونه بخت . . کلی ماشین شخصی وچند تا اتوبوس نیمه شب می خواستن از تهرون راه بیفتن که صبح باشن شمال . .. -نسیم امشب تو مال من میشی ؟/؟ -منظورت چیه . مگه من مال تو نیستم ؟/؟ نکنه تو هم از اون فکرای قدیمی داری -داشتم اذیتت می کردم . خوشم میاد این جوری عاشقونه اذیتت می کنم . اذیتهای من ده ثانیه ایه مال تو ده سالیه -کاری نکن که امشب تلافیشو سرت در بیارم . -ده سال اذیتم کردی . ده ساعت هم روش . آش کشک خالمه .بخورم پامه . نخورم پامه .. -چی ؟/؟ حالا اون شده آش کشک ؟/؟ یه کشکی نشونت بدم که ..-حالا که لباس عروسو تنت کردی . بیا تو رو جون این امواتت بریم وسط درختای مرکبات ببینم لباس عروس تو خوشگل تره یا مال این درختا که تعداد بهار نارنجهاشون از شماره خارجه .. درختای سبز یه لباس سفید هم تنشون کرده بودند . -دلم می خواد همین جا باهات عشقبازی کنم نسیم . -اگه مردشی بیا . من که حرفی ندارم .. نستوه رفت طرف نسیم .. -لباسم کثیف میشه -درش میارم دیدی خودت جا زدی ؟/؟ می تونی منو ببوسی ؟/؟ نستوه چشاشو بست و لباشو غنچه کرد ولی نسیم صورتشو گاز گرفت -بار آخرت باشه دختر این دفعه اگه منو نبوسیدی میرم و بیست سال دیگه پیدام نمیشه -تهدیدم می کنی ؟/؟ به خاطر دل خودم باشه . این بار نسیم نستوه رو بوسید . در میان شکوفه های نارنج و مرکبات.. دو عاشق بازم خودشونو به طبیعت عاشق سپرده بودند .. -نسیم بهشتو احساس می کنی ؟/؟هم بوی بهشتو حس می کنم هم زیبایی و طراوت اونو .. -نستوه همین یک حوری بسته . بیشتر هوس کردی من می دونم و تو . -اون زمانی که این یکی رو نداشتم هوس یکی دیگه رو نمی کردم چه برسه به حالا . که این یکی رو که کار هزار تا رو می کنه دارم . -تو از کجا می دونی من که هنوز موتورم راه نیفتاده -خودم راهش میندازم .. -نستوه دلم نمی خواد امروز تموم شه -از روزی که دوباره به هم رسیدیم هرروز همینو میگی -آخه دوست ندارم زندگی تموم شه . دنیا تموم شه ..ما تموم شیم .. -بذار همه چی تموم شه . عشق که تموم نمیشه . من و تو تا عاشقیم همیشه زنده ایم . -آره عزیزم زنده ایم برای هم و به خاطر هم . چقدر دیوونه بودم . چرا این همه زمانو از دست دادم . -نسیم این یه حکمتی بوده که ما قدر همو بیشتر بدونیم . -به نظر تو ما اون وقت تا این حد لذت نمی بردیم ؟/؟ -نمی دونم نسیم فقط می دونم یه آدم عاشق همیشه خودشو در بی نهایت احساس می کنه . . تو از همه این گلها و شکوفه ها زیبا تری خوشبوتری . تو بهار نارنج من نیستی . تو بهار عسل منی . تو بهار زندگی من هستی .. -چی گفتی ؟/؟ من بهار عسلتم ؟/؟ بپا مث زنبور نیشت نزنم ؟/؟ این بار نسیم نستوه رو در آغوش کشید و باز بوسه ای دیگه شیرین تر از عسل ..خوشبو تر از بهار نارنج .. در بهشت زمین ... -نسیم -جوووووون . می دونم چی می خوای بگی . دلت می خواد همین جا همه چی وایسه -آره نسیم حس می کنم که من و تو که با هم ما میشیم من یعنی تو , تو یعنی من و من و تو هم میشه ما .. می دونی چی میگم -اگه خودت حسش می کنی منم حس می کنم ....خطبه عقد رو زیر درخت عشق خوندند . زیر آبی آسمون . انگار فرشته های آبی آسمون آبی از اون بالا بالا ها بهشون سلام می کردند . اشک شوق و حسرت از دیدگان مهری و ستایش جاری بود . . اولین شب زندگی مشترک نسیم و نستوه بود . آن د و ویلای نستوه رو که قصد توسعه اونو داشتند برای زندگی انتخاب کرده بودند . -نسیم می خوام دق دلی ده ساله امو خالی کنم . -ولی فکر نکنم ده ثانیه بیشتر بکشه .. دو تایی شون از این حاضر جوابی نسیم به شدت می خندیدند . .. ناگهان اشک از چشای نستوه سرازیر شد . احساساتی شده بود . نسیم بغلش کرد .-بمیرم عشق من .. دیگه هیچ وقت تنهات نمیذارم . دیگه از پیشت نمیرم . خوب نیست در این شب مقدس گریه کنی . ولی خودش به شدت اشک می ریخت . نسیم می دونم دیگه تنهام نمیذاری ولی اشک من به خاطر لحظه هاییه که این لحظه رو خیلی سخت و دست نیافتنی می دیدم . ولی یکی بود که هرگز تنهام نذاشت . یکی بود که به من گفت بجنگم یکی بود که می دونست من و تو به هم می رسیم . همه جا با من بود . حس می کنم که نتونستم خوب ازش تشکر کنم ولی اون می دونه چقدر دوستش دارم . اون فقط یه نقطه ای یه ذره ای از اقیانوس بیکران عشقشو در قلب ما گذاشته . خدایا ! خدای عشق ! خدای نفس !متشکرم . -آره نستوه با همون یه قطره حس می کنم که بی نهایت دوستت دارم و تا بی نهایت عاشقتم . یک بار دیگه لبخند بر لباشون نشست . نستوه بدن نیمه برهنه نسیمو در آغوش کشید . لباشو بر لبای داغ و تشنه اش قرار داد . دختر چشاشو بسته بود . خودشو به عشقش سپرده بود . یک بار دیگه چرخه عشق و هوس می رفت که به اوجش برسه . -نستوه حس می کنم بهشت همین جاست -آره نسیم هر جا که عاشقا در کنار هم باشن اونجا واسشون بهشته .. اونجا بهشته .. اونجا بهشته .... پایان .... نویسنده .... ایرانی
آبی عشق پایان رسید ولی عشق هر گز به پایان نمی رسد . تا زمانی که جهان باقیست عشق هم باقیست . به راستی پیام عشق چیست . پیام عشق این است که من هم چون شماهستم . این شما هستید که باید راه مدارا کردن با مرا بدانید . اگر جدایی ها دلهایتان را به درد می آورد این من (عشق )هستم که باید از شما گله مند باشم نه این که شما ها از من دلخور باشید ... از عشق و زیبایی آن بار ها و بار ها گفته ام و بسیار پست و پیام منتشر کرده ام اما هر بار که از ان می گویم انگار سخنی تازه بوده و جادوی قلم می خواهد که افسونگری دیگری بنماید . . عشق را در قطره بارانی می توان یافت که سبزینه ها را از دل خاک برون می آورد . عشق را در لبخند نسیمی می توان یافت که طوفان زندگی سرزمین عشقش را غبار آلوده ساخته بود . هرچند که خود ناخواسته زاینده آن طوفان بوده است . عشق را در قلب نستوه خستگی ناپذیری می توان دید که تا آخرین لحظه نا امید نگردید و همچنان به عشقش وفا دار بود . عشق را در میان دو انگشت ستایش می توان دید که شکست را به خاطر خوشبختی نستوه برای خود پیروزی می دانست . عشق را در قلب پر مهر مهری می توان جست که دانست در کنار یار بودن به معنای به دست آوردن قلب او نیست . عشق را در ماه آسمانی می توان دید که خود را به آغوش خورشید سپرده است تا با نگاه او بخندد تا خود را در آینه او بیاراید . عشق هرگز آلوده نمی گردد . عشق هست . وجود دارد . تا زمانی که من و تو هستیم تا زمانی که موجودی بر این کره خاکی حیات دارد و هست عشق هم هست . حتی اگر خدا هم تنها بماند باز هم عشق وجود دارد . بیایید تا عشق را بر منزلگه خود نگه بداریم . او را نیازاریم . دوستش بداریم . و خداوند خدای عشق است . نمی توان به عشق گفت که میهمان دلهای ماست . عشق در دلهای ماست . در جان جاودان ما . عشق زیباست به زیبایی افسون قلم که احساسی را با اندیشه ای در هم آمیزیم و با معشوقه ای از وفا و راستیها بخوانیم .به راستی در آن زندگی که به نفسی بند است چه می تواند جای عشق را بگیرد . وقتی که طوفان عشق می آید گرد باد های غم را می شوید و با خود می برد . چه کسی می گوید عشق با خود غم می آورد ؟/؟! عشق یعنی جنگ عشق یعنی مبارزه برای خواستن ها . عشق یعنی زندگی عشق یعنی نفس , یعنی فریاد کودکی که به دنبال پستان مادر می گردد و دستان نوازشگر مادری که می خواهد هرچه دارد تقدیم پاره تنش بدارد . عشق یعنی حرکت یعنی نیاز , یعنی هر آن چه که می نویسیم هر ان چه که می خوانیم و می گوییم و می آشامیم . عشق یعنی بودن یعنی ماندن..و اما این داستان ..می توان به اندازه خود داستان و شاید هم بیشتر تفسیرش کرد .. در این داستان برای بیان ماجرا ها از سوم شخص مفرد یا به روایت نویسنده استفاده شده که دشوار تر از بیان به صورت اول شخص مفرد می باشد و در مجموع اصولی و فنی تر می باشد که داستانها به همین صورت نوشته شوند . شخصیت پردازیها دقیق تر صورت گرفته و برررسی روانشناسانه تری راجع به قهرمانان داستان می توان داشت . البته در بیان اول شخص مفرد نوعی صمیمت خاص وجود دارد که در حالت به روایت نویسنده کمتر به چشم می خورد که البته باز هم بستگی به نگارش نویسنده دارد که این صمیمیتها رابیشتر سازد . و اما کار خود نویسنده در این داستان .. و در این سبک ..تا حدودی نسبت به ندای عشق بعضی شخصیتها دقیق تر بر رسی شده اند یا بیشتر به آنها پر داخته شده اند اما همچنان ضعفهایی به چشم می خورد که این ضعفها را در سطوح بسیار فنی تری باید بر رسی نمود . از این لحاظ که درست است که در هر رمان و داستانی نویسنده به دو سه فرد خاص توجه بیشتری دارد ولی هنر نویسنده در آن است که به خوبی از پس شخصیت سازی و بررسی حالات بیشتر یا تمام کاراکتر های اصلی خود بر آید که من احساس می کنم همچنان ضعفهایی در این زمینه به چشم می خورد . یعنی باز هم باید به سایر شخصیتها توجه بیشتری شده و انها را ارزیابی بیشتری نمود . ناگفته نماند خود خواننده هم بیشتر دوست دارد توجه نویسنده به همان شخصیتهای اصلی باشد . در هر حال این داستان هم تمام شد . آخرش هرچه بود رویا و خیال نبود . رویا ها و خبال ها را این ماییم که می سازیم . تا ما نباشیم رویا و خیالی نیست . عشق وجود دارد پس یک واقعیت است . من و تو هم هستیم . وقتی که زیباییهای عشق و پیوند عاشقانه را احساس کنیم هرگز به دنبال جدایی نخواهیم بود که این چنین از رویایی بو دن پیوند ها بگوییم . وعشق یعنی مرگ خود خواهی ها و عشق یعنی خداوند یگانه عاشق و عشق آفرین . با او(خدا )ست و در کنار او که هرگز فردا و فر دا ها را زشت ندیده بر گذشته حسرت نخواهیم خورد. با اوست و در کنار او که بهشت را در کنار خود می بینیم . عشق انگشتریست که با نگین وفا زیبا می گردد . به زودی با داستان گناه عشق در خدمت شما خواهم بود . دوست , برادر و عاشق همه شما : ایرانی