ارسالها: 3650
#61
Posted: 19 Mar 2013 18:02
آبی عشق 61
نسیم اینو می دونست که نستوه تدریس می کنه ولی دیگه جزئیات اونو نمی دونست . چون اون رفت و آمد گذشته رو با خو نواده آقای نوروزی نداشتند . فقط پدرا گاهی با هم یه مشروبی می خوردند و منقلی دود می کردند . نسیم هم در دانشگاه آزاد ساری تدریس می کرد ولی اصلا حو صله بر خورد دوستانه با دانشجو ها رو نداشت . نه این که اخلاقش تند باشه ولی نمی تونست با ملایمت با کسی بر خورد داشته باشه . اون برای این که به اینجا برسه خیلی زحمت کشیده بود . به اصطلاح خیلی خاک خورده بود . ولی حالا دانشجوهایی رو می دید که به جزوه نویسی عادت کرده بودند و دلشون می خواست که همون جزوه چند صفحه ای هم واسشون خلاصه شه . یه کتاب هزار صفحه ای رو استادا واسشون می کردن سی صفحه که از همین سی صفحه سوال بیاد . تازه یه عده استاداهم بیست تا سوال از مطالب درسی طرح می کردند و می گفتند از همینا ده تا در امتحان پایان ترم میاد و همونشم دانشجوها تنبلی می کردند و نمره نمی آوردند . هرچند این اصل عمومیت نداشت ولی همین چند مورد هم دانشجوها رو تنبل کرده بود . اون در این دایره خودشو تنها احساس می کرد . حالا هم که حرکات عجیب نستوه بیشتر رو اعصابش اثر گذاشته بود . نسیم فراموشش کن .. تو که از یادش برده بودی . چرا بی خود داری خودتو فریب میدی که عاشقش بودی و هستی . تو داشتی ادای عاشق بودنو در می آوردی . پس نباید حسرت بخوری که چرا از دستش دادی .. پس چرا اون حرفا رو به من زده .. پس چرا همش میگه من اشتباه می کنم . خدایا اینا کین که یه چند روز خونواده شو دور می بینه دستشونو می گیره میاره این جا . من باید چیکار کنم . کاش ازدواج کنه بره من راحت شم .. ولی دلم واسه اون بدبختی که زن این هوسباز شه می سوزه . نسیم هر کاری کرد نتونست خودشو قانع کنه که بره تو اتاق خودش . تاکی باید تحمل کنم . به من چه مربوطه اون حق داره هر جور که می خواد زندگی کنه . مگه اون وقتی که زار می زد و ازم می خواست که برگردم طرفش قبول کردم ؟/؟ ولی حقش بود . هر کاری کردم حقت بود نستوه . باید بیشتر از اینا می کردم . تو آدم بشو نیستی . من که تا حالا جز تو به کسی دل نبستم . . تکه سنگی در دست گرفت و خواست که اونو به طرف اونا پرت کنه .. چرا از یه آدمی که قلبش سیاهه انتظار پاکدلی دارم . اون اگه با آب زمزم هم خودشو بشوره پاک بشو نیست . اون خیلی بده . نسیم دیگه اونا رو نمی دید . ظاهرا رفته بودند به فضا و محوطه باغ مرکبات .. نستوه یه کیسه با خودش آورده بود تا برای ستایش میوه بچینه -چه خبره نستوه -می بریش خونه .. هر وقت خواستی به من بگو برات بیارم .. -نه من همچین انتظاری ندارم . -ببین من که نمیگم نیاز به همین چند تا میوه داری .. .. ستایش بازم رفته بود توی فکر . من باید بهش بگم بهش بگم که دوستش دارم . این کاراش چه معنی داره . حتما روش نمیشه بهم بگه دوستم داره . شاید غرورش اجازه نمیده . دلش می خواد اول من پیشقدم شم . ولی هنوز دلیل کافی ندارم که وقتی بهش اظهار عشق کنم جواب مثبت بگیرم . چقدر عاشق شدن با تو برام قشنگه نستوه . من اینجا فقط تو رو می بینم . این زیباییها و خورشید و ماه و ستاره و آسمون آبی رو فقط در تو می بینم . عشقو فقط در تو می بینم . آخه به کی بگم به چی بگم که می خوام که خودمو بندازم تو بغلت بهت بگم دوستت دارم .. -ستایش چرا ناراحتی . یه چیزیت هست . باهام احساس غریبگی نکن .. -اتفاقا یه احساسیه که اگه هیچوقت در مورد شمانداشته باشم همین احساس غریبگی کردنه . حتما مهری رو هم با خودش آورده اینجا .. چی بهش گفته .. -خیلی قشنگه اینجا . فقط یه باغ نیست . وارد بعضی باغها که میشی دل آدم می گیره ولی فضای اینجا خیلی شاعرانه و روح نوازه . جای استاد مهر آرا خالی . اون خیلی زحمت می کشه .. این جور جاها اعصابشو آروم می کنه .. -اتفاقا یکی دوبار هم اونو با خودم آوردم اینجا .. ستایش دندوناشو از خشم به خودش می فشرد .. لعنت بر من چرا این موضوع رو پیش کشیدم . نه .. نستوه من نمی تونه هوسباز باشه . اون دلش پاکه .. دلم می خواد چشای مهری رو از کاسه در آرم . اون نگه کیه . چند سال پیش مث من دانشجو بود . منم اگه خوب درسامو بخونم از اونم بهتر میشم .. -آدم که در این فضا قدم می زنه اصلا دلش نمیاد بره یه گوشه اتاق بشینه .. حتما استاد مهر آرا هم دوست داشت تمام وقتی رو که اینجا بوده در این فضا فقط قدم بزنه .. -ببینم ستایش خوب اونو می شناسی . همینه که داری میگی .. خب افسون و ترفند زنونه اش از زیر زبون نستوه حرف کشیده بود . پس اونا نرفتن داخل اتاق .. -ستایش ! این همون جایزه ای بود که ازم می خواستی ؟/؟ واسه تو شمالی چه لطفی داره که بیای و با یه معلم خسته از دست خودش قدم بزنی .. -همون که سایه شما رو روی سرم حس کنم از هر جایزه ای برام ارزشمند تره . . همین که حس کنم کنار منی . .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#62
Posted: 25 Mar 2013 01:21
آبی عشـــــــــــــق 62
ستایش ! چند بار باید بهت بگم که من برات کاری نکردم . اگه واسطه ای شدم و دو قدم برات بر داشتم به خاطر این بوده که تو خودت شایستگی اونو داشتی . توانشو داشتی -آره استاد ولی بعضی وقتا آدم متوجه توان و قدرت خودش نیست . اون اعتماد به نفس لازمو نداره . ولی وقتی که یکی دیگه همراه آدم باشه به آدم نیرو بده و بگه که می تونی دستشو بگیره و از رو زمین بلندش کنه .. انگاری که که احساس تولددیگه ای رو بهش داده .. -یعنی میگی من تولد دیگه ای بهت دادم ؟/؟ نستوه خیلی صادقانه می خندید به ستایش لبخند می زد . دختر به پاکدلی و ساده اندیشی اون فکر می کرد این که یعنی واقعا هنوز نفهمیده که دوستش دارم . نمی دونست که در نوجوانی خیلی شیطون و دختر باز بوده .. نمی دونست که هنوز داره تاوان یک عشق نافرجامو پس میده . هرشب داره کابوس می بینه که نسیم می خواد ازدواج کنه وبه خودش میگه من چقدر به نسیم بگم که دوستش دارم . می خوام باهاش ازدواج کنم . من که گناهی نکردم . بر فرض هم گناهی می کردم . چرا نباید منو ببخشه . -ببینم دیرت نشه .. امروز کار نداری ؟/؟ -کارامو انجام دادم . یه حجم کاری داشتم که یه سره کار کردم -مثل این که می دونستی باهام میای گردش . -ولی کنار شما زمان خیلی زود و سریع می گذره ..- روزای زندگی برای من خیلی سخت می گذره . بدن ستایش از این جمله نستوه لرزید . اون از چی رنج می بره . چرا باید عذاب بکشه . چرا .. مگه اون مهری رو دوست نداره ؟/؟ نه .. این طوراهم نباید باشه . حرکات مهری نشون میده که عاشق نستوست ولی هنوز کسی نتونسته از دژنستوه رد شه و به قلبش نفوذ کنه .. -نبینم استاد من که همه رو شاد می کنه خودش رنج بکشه . بگو از دست من چه کاری بر میاد . نستوه در اندیشه نسیم به ستایش لبخند می زد . بدون این که حس کنه دختر چه حسی راجع به اون داره . اون در دنیای خودش بود . شاید گاهی این حسو می کرد که ممکنه دخترای دیگه هم یه گرایشی به اون داشته باشند ولی فکر اون دختری که تنهاش گذاشته بود یه لحظه رهاش نمی کرد . منطقو ازش گرفته بود . سرشو به طرف خونه نسیم برگردوند . کاش اون به جای ستایش اینجا بود . , اون فضا و اون باغ همون حالت ده سال قبلو داشت . زمان خیلی دیر و سخت گذشته بود ولی وقتی که به اون روزا فکر می کرد به روزای خوشی که با نسیم داشت , فکر می کرد که همین دیروز بود . اگه با عشق آشنا نمی شد شاید هنوز هم یک هوسباز بود . شاید تا این حد عذاب نمی کشید . ولی شایدم تا این اندازه نمی تونست به دیگران خدمت کنه . ستایش وسوسه شده بود که دستشو بذاره تو دست نستوه ولی می ترسید .. نمی دونست باهاش از چی حرف بزنه . برای با اون بودن هر کاری می کرد ولی وقتی که در کنارش قرار می گرفت انگار زبونش بسته می شد . به اطرافش نگاه کرد که حرفی برای گفتن داشته باشه -راستی خونواده ات نمیان بهت سر نمی زنن ؟/؟ اگه غذایی چیزی خواستی من می تونم برات آشپزی کنم .. -دستت درد نکنه .. راضی به زحمتت نیستم . خونواده هفته ای حداقل یه بار میان . اونا هم در تهران خونه دارن و هم در لواسان . -و هم دربابل .. -خب پدرم خیلی زحمت کشیده تا تونسته به جایی برسه . -از پسر گلش مشخصه . ستایش هی من و من کرد تا با کلامی متواضعانه گفت حیفه جای به این قشنگی شخصیت به این والایی یه شریک خوب هم نداشته باشه .. ستایش سرخ شده بود .. اونا به فضای باز تری اومده بودند . نستوه یه لحظه نسیمو دید که از دور مراقبشه . یادش رفت که ستایش چی گفته . ضربان قلبش شدید تر شده بود . .. نرو نسیم نرو وایسا وایسا خوب ببینمت . دلم واست تنگ شده .. چرا باهام این جوری می کنی . به خدا دوستت دارم . الان ده ساله که دوستت دارم .. به خاطر توست که می خوام خوب باشم . به خاطر توست که نفس می کشم . به امید توست که زنده ام . نستوه به این فکر نمی کرد که نسیم چه احساسی نسبت به این داره که اون داره با یه دختر قدم می زنه . از اونجایی که دلش فقط با نسیم بود حس حسادت اونو درک نمی کرد . نسیم فقط خشمگین بود .. حس می کرد که فاصله اش با نستوه روز به روز بیشتر میشه . بیشتر به این فکر می کرد که واقعا کار درستی کرده که اونو ولش کرده . شاید نستوه اگه ستایشو در کنار خودش حس نمی کرد نسیمو صداش می زد . چهره نسیم به خوبی مشخص نبود . ولی نستوه می تونست باعشق و احساس پاکش اونو ببینه . زبونش بند اومده بود . وجودش سراسر فریاد بود . نسیم نتونست تحمل کنه . به سمت اتاقش رفت تا شاهد هوسبازی دیگه ای نباشه . نمی دونست که بازم قضاوت عجولانه دیگه ای کرده . -ببینم دختر همسایه تون بود ؟/؟ مثل این که خوشش نیومدما با هم قدم می زنیم -نه چیزی نیست . با خواهرم نازی دوسته . شاید فکر کرده تو نازی هستی ..... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#63
Posted: 28 Mar 2013 11:47
آبی عشـــــــق 63
وای این جوری خیلی بد شد حتما فکر می کنه من دوست دخترتم دیگه نمی دونه که تو اهل این حرفا نیستی . تازه استاد چه اشکالی داره . اصلا زندگی شما به خودتون مربوطه . ببخشید اگه فضولی می کنم . همه اینا به این خاطره که دلم نمی خواد شما ناراحت شین . از اون طرف نسیم دوباره آشفته شده بود . چرا هر جا که میرم اون باید جلو چشام سبز شه . نه شاید این من باشم که جلو چشاش سبز میشم . دلم می خواد بزنمت . اونقدر بزنمت که دیگه نفس نکشی . واسه چی بهم گفتی دوستم داری . واسه چی کاری کردی که دیگه نتونم هیشکی رو دوست داشته باشم . حتی خود تو رو .. خود تو رو .. من که دوستت ندارم . می دونم دوستت ندارم . این خشم منه که همش منو به دنبال تو می کشونه . ولی دیگه هیچی واسم مهم نیست . به درک هر غلطی که می خوای بکنی بکن . .. بهتره دوباره خودمو نشون بدم . نشون بدم که بی خیالم و واسم مهم نیست که چه غلطی می کنی .. ولی نسیم وقتی به جای قبلی بر گشت تا بی خیالی خودشو به اونا نشون بده هیشکدومشونو ندید نهههههههه این امکان نداره . کجا رفتن . اونو برده اتاقش ؟/؟ چرا خونواده اش نمیان . ازت متنفرم متنفرم متنفر . من به خاطر تو پیر هن عروسو رو تنم پاره کردم هر چند کسی اینو نمی دونه و منم نمی خواستم با تو باشم . نسیم ولش کن تو که همین الان گفتی خیالت نیست که اون چه غلطی می کنه . بذار با هر کی که دلش می خواد بره . بذار بره .. اشک از چشاش جاری شد . هر کاری کرد آروم شه نشد . یعنی الان اونو برده تو اتاقش و داره باهاش عشقبازی می کنه ؟/؟ من از همه شون بهتر بودم . متانت خودمو حفظ کردم . نتونست بهم دست بزنه . بهش رو ندادم . اون اولش می خواست این کارو بکنه ولی نتونست . اما بوسه هاش .. اون بغل زدناش .. اونا از یه چیز دیگه ای می گفت . اون نگاش .. اونا بهم می گفت که فقط منو دوست داره . چطور تونستی فریبم بدی . چطور دلت اومد ؟/؟ یه دختر ساده رو که همه وجودشو به تو سپرده بود . بهت اعتماد کرده بود . انتظار داشتی که من خودمو تسلیم تو کنم ؟/؟ من که می خواستم یه روزی این کارو انجام بدم . من که تسلیم تو بودم . من که دوستت داشتم . نسیم به طرف درخت عشقشون رفت تا کمی آروم بگیره . همونجایی که بار ها و بار ها با نستوه از عشق گفته بود . از هیجان لحظه های انتظار . وقتی که سرشو میذاشت رو سینه اش . اولش چقدر سختش بود که عشقش موها شو نوازش کنه . سختش بود که دست اونو روسر و صورتش حس کنه . .. نستوه و ستایش از خونه خارج شده بودند ولی یه لحظه پسر یادش اومد که کیسه مرکبات رو جا گذاشته اومد تا اونو ببره .. نسیم صدای در رو شنید .. -استاد من نمی خوام . راضی به زحمتت نیستم .. نسیم صدای دختره رو می شنید ولی اونو نمی دید . در عوض نستوه رو از دور دید . سرشو بر گردوند .از مسیر درخت عشق بر گشت . اگه ستایش نبود نستوه حاضر بود خودشو برسونه اون سوی دیوار کوتاه و خودشو برسونه به عشقش . بازم بهش بگه دوستش داره بازم بگه که هیچوقت بهش خیانت نکرده . نسیم آروم گرفته بود . تبسمی رو لباش نشسته بود . واسه اون لحظه آروم شده بود . پس نستوه کی به دوست دختراش می رسه ؟/؟ به من چه فعلا که همچین قصدی نداشته . منم که دوستش ندارم . مهم نیست برام . موقع بر گشتن ستایش از نستوه پرسید استاد خیلی گرفته این . من نمی خوام فضولی کنم ولی از وقتی که دختر همسایه رو دیدین یه حالی شدین . اگه من سبب ناراحتی شما هستم شر منده ام . اگه دوست دارین باهاش حرف بزنم و بهش بگم که من شاگرد شمام . -ستایش تو که استاد منی . -من اصلا دلشو ندارم ناراحتی شما رو ببینم . ستایش می خواست لوندی کنه . افسونگری کنه ناز کنه . ولی هیشکدوم از اینا رو نمی تونست به خوبی انجام بده در خودش نمی دید عادت نداشت . اون با صداقت خوگرفته بود . دوست داشت اون جوری که هست خودشو نشون بده و اگه گاهی مجبور بود که فیلم بازی کنه حس می کرد که عمرش کم شده . -خب ستایش از خودت بگو از خونواده ات .. -دیگه کاری بهم ندارن . به لطف شما دستمو به سوی کسی دراز نمی کنم جز خدا . -خوشحالم که خوشحالی -ولی خیلی خوشحال تر می شم که خوشحالی شما رو ببینم . یه علاقه خاصی به شما دارم . -به شما یا به تو -هر دو تا ولی هر دو تاش یکیه .. در عالم خودبا نستوه حرف می زد . نستوه چقدر سادگی تو رو دوست دارم . چقدر خودتو دوست دارم . چرا همه چی رو این قدر ساده می بینی . چرا چرا .. چند روز بعد در شروع ترم جدید وقتی که نستوه وارد دانشگاه شد حس کرد که می تونه دوباره با سرگرم شدن با تدریس کمتر به نسیم و این که در آینده چیکار باید کنه فکر کنه .. چند روز می شد که مهری رو ندیده بود . رفت طرف دفتر ... صحنه ای رو دید که به خوابش هم نمی دید . نسیم و مهری در کنار هم بودند . می گفتند و می خندیدند . .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#64
Posted: 31 Mar 2013 13:32
آبیـــ عشــــــــــــــــــــــــــــــقـــ 64
نستوه فکر می کرد داره خواب می بینه .. نسیم اینجا چیکار می کرد اونم با مهری . انگار سالهاست که همو می شناسن . -نستوه بیا داخل .. مهری حس کرد که پیش نسیم می تونه با نستوه راحت باشه ولی نستوه از این که کنارعشقش اونو به اسم کوچیکش صدا بزنه ناراحت شده بود -ببخشید خانوم مهر آرا من کلاس دارم .. مهری از این رفتار نستوه تعجب کرده بود . نسیم هم فقط به جملات رد و بدل شده بین اون دو نفر توجه می کرد . حس کرد که این باید اولین دختری باشه که نستوه رو با اون در محوطه باغ دیده . ولی نفر بعدی کی بوده .. پسر با این که دلش می خواست بوی نسیمو بیشتر حس کنه ولی صلاح دونست که حب جیمو بخوره . -استاد نوروزی خانوم نسیم بهاری همکار جدید ما هستند . از دانشگاه ساری به اینجا منتقل شدند در ضمن هشت سال هم با هم همکلاس بودیم . دلم خیلی واسش تنگ شده بود . -چرا خانوم بهاری رو می شناسم . از همسایگان ما هستند . -ببینم آدم با همسایه اش این بر خوردو داره ؟/؟ نسیم جون این استاد رو همه دوست دارن وقتی یه چیزی فکرشو ناراحت می کنه دیگه میره توی عالم خودش .. -خانم مهر آرا من خودم می دونم چه طرز بر خوردی داشته باشم راستش اولش تعجب کردم که خانوم بهاری اینجا چیکار می کنند . در هر حال خوشحالم و خوشوقتم که افتخار همکاری با شما رو دارم خانوم بهاری . اگه مشکلی داشتید و کاری از دستم بربیاد در خدمت شما هستم . نسیم فقط به چهره مهری خیره شده بود و نگاهشو تعقیب می کرد تا ببینه که نستوه رو با چه انگیزه ای زیر نظر داره . با یه علاقه خاصی کارای نستوه رو دنبال می کرد . مهری مثل اون بود . خیلی سر به زیر و بدون توجه به پسرا . در دبیرستان که همکلاس نبودند چند بار تصادفی در خیابون به هم بر خورد کرده بودند . حاشیه نشینی نسیم و این که مدتی رو در قائم شهر درس می خوند بین اونا یه فاصله مکانی انداخته بود و دیگه بعدش که موضوع نستوه پیش اومده بود و حال و حوصله ای واسش نذاشته بود . مهری هم مشغله های خودشو داشت . ظاهرا بعضی از واحد های درسی رشته کامپیوترو نسیم باید تدریس می کرد . -استاد مهر آرا اگه اجازه می فرمایید من خانوم بهاری رو به دانشجوهای خودم معرفی کنم .-اون خودش می تونه به موقع خودشو معرفی کنه -این جوری کارش راحت تر میشه .. وقتی نستوه از در دفتر خارج شد که نسیم پشت سرش بیاد مهری به دوستش گفت نگفتم نسیم جون چه پسر ماهیه . هوای همه رو داره . -ولی این جوری که معلومه باید هوای تو رو بیشتر از همه داشته باشه که این جوری ازش حرف می زنی -منظورت چیه نسیم -هیچی شوخی کردم -خیلی بی معرفتی . می دونی الان چند ساله ازت خبر ندارم می دونستم مشغولی جایی .. وارد کلاس شدند ..تا مهری رفت حرف بزنه نستوه نسیمو به بقیه معرفی کرد . ستایش غصه اش شد که از این به بعد کمتر نستوه رو می بینه . اصلا از تیپ و حالت نسیم خوشش نیومد . انگاری که با خودش قهره . این باید از اون استادایی باشه که جون دانشجوها رو به لب می رسونن تا ناپلئونی اونا رو قبول کنن . خیلی هم به خودشون می نازن . یه لبخند هم رو لبش نیست . -خانوم بهاری همه دانشجوها اعم از پسر یا دختر خیلی با فرهنگ و اخلاق هستند و کوشا .. .. نسیم یه لحظه نگاهش افتاد به ستایش که انگار عاشقانه تر از مهری به نستوه خیره شده بود . این باید خودش باشه . همونی که بعد از مهری نستوه باهاش خلوت کرده .. دوست دختر جدیدشه .. -آقای نوروزی این خانوم برام آشنان . بهم معرفی نمی کنی ؟/؟ نستوه از اون جایی که حس می کرد تعریف از یکی در میان جمع و در اون شرایط اولیه ممکنه یه صلاح نباشه خیلی آروم گفت خانم بهاری اون ستایشه . بهترین و با اخلاق ترین دانشجوی منه . پدرش مرده با مادر و ناپدریش زندگی می کنه . کار هم می کنه . اهل هیچی هم نیست و سر به زیره . تمام این حرفا رو خیلی آروم بر زبون آورد .. نسیم یه پوز خندی زد و گفت معلومه از چهره اش معلومه که اهل هیچی نیست . مثل خیلی های دیگه . وقتی که از در خارج می شدند نستوه مهری رو ندید . به دنبال نسیم رفت .. -نسیم .. نسیم ..-ببینم توی دانشگاه شما همه همو به اسم کوچیک صدا می کنن یا تازه این جوری شده . اگه دیدی چند کلام باهات حرف زدم به خاطر احترام به دوست قدیمی خودم و محیط دانشگاه و دانشجویان بوده . دست از سرم بر دار . برو دنبال چیزایی که خوشحالت می کنه . -نسیم فقط تویی که می تونی خوشحالم کنی . تو تنها عشق زندگی من هستی . اولین و آخرین عشق . قبل از تو هم عاشق نشدم و بعد از تو .. -تو روت میشه هنوز از این حرفا می زنی -گناه من چیه .. دنبالم نیا . برو از وقت کلاست نزن . من خیلی مقرراتی هستم . یه سری حرفامو حالا نزدم ولی به دانشجوها میگم که حواسشون باشه . تا حالا هر کی هر نمره مفتی که گرفته بسه . هر کی با من درس داره باید سوادشو ببره بالا تا بهش نمره بدم .. -چرا عقده ها و دق دلی هاتو سر این بچه ها خالی می کنی -هر طور فکر می کنی بکن برام مهم نیست . مهری و ستایش .. پس این دو نفر بودند که نستوه باهاشون قدم می زد . یعنی تا حالا کاری هم باهاشون کرده ؟/؟ مهری رو که می دونست اهلش نیست ولی اگه وسوسه شده باشه .. وقتی نستوه ده سال پیش نسیمو بوسیده بود یه حسایی دردخترجوان بیدار شده بود . ستایشو نمی شناخت . حالتش نشون می داد که کاملا تسلیمه .. نه نسیم به توچه . نستوه دلش می خواست که بر نامه کاری نسیم بیفته دستش تا بیشتر سر راهش سبز شه . مخصوصا وقتی که از در خونه به مقصد دانشگاه میاد بیرون ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#65
Posted: 3 Apr 2013 23:41
آبـــــــــــــیـ عشــــــــــــــــــــقــ 65
نکن کاری که همه رو متوجه کنی که در گذشته بین ما چی بوده . -نسیم خیلی خود خواه و بیرحمی . اصلا یه لحظه به این فکر نمی کنی که ممکنه در مورد من اشتباه کرده باشی -ببینم این دوست دخترای مدل به مدلی که داری مثل من خود خواه و بیرحم نیستند ؟/؟ تو اونا رو داری و باهاشون خوش باش. -ببینم نسیم تو از چی داری حرف می زنی . -من که باهات حرفی ندارم . -ولی من دارم . باید بهت ثابت کنم که من بیگناهم . -می بینم نستوه هر روز داره بهم ثابت میشه . هر وقت تو خونه ام دارم قدم می زنم و به زمین و آسمون نگاه می کنم متوجه میشم که چه غلطی کردم . واسه خودم یه عمر عذابو به جون خریدم . به خاطر همون چند ماه و پشت بندش چند سال .. چرا دست از سرم بر نمی داری . من که فراموشت کردم . چرا می خوای خاکستر منو هم بدی به دست باد .. -نسیم تو فراموشم نکردی . اگه فراموشم می کردی این قدر در هم و آشفته باهام حرف نمی زدی . -نسیم به چشام نگاه کن . ببین فکر نمی کنی اشتباه کنی ؟/؟ -نمی دونم شاید چشات شیطانی باشن . شایدم من گول همون چشای شیطونی تو رو خورده باشم .. برو دیرت شده . من برای این ساعت کلاس ندارم -نسیم باش با هم میریم . -حالا می خوای دخترای دیگه یا بهتره بگم دوست دخترای دیگه ات منو لعنتم کنند . -نه نسیم .. تو باید به حرفام گوش کنی . هنوزم دوستت دارم . با همه عذابهایی که به من دادی . با این که می خواستی با یکی دیگه از دواج کنی ولی دست تقدیر چهره واقعی اونو رو کرد . -همون جوری که چهره واقعی تو رو رو کرد -نسیم خواهش می کنم . نسیم از نستوه فاصله گرفت . پسر ندونست که اون ساعتو چه جوری تدریس کرده .. خیلی از دانشجوها متوجه نگاههای خاص ستایش به نستوه شده بودند . همون چند کلمه حرفی رو هم که ستایش با دیگران می زد تبدیل شده بود به سکوت . فقط هر وقت با نستوه درس نداشتند ستایش پر جنب و جوش تر می شد ولی بازم می رفت به عالم خودش . نمی دونست عشقشو چه جوری به استادش اعلام کنه . درسته که اون وضع زندگیش از من بهتره واسه خودش یه کسی شده ولی ممکنه به این دلیل که هفت سالی رو ازش کوچیکترم ازم خوشش بیاد و قبولم کنه .. نباید بذارم کس دیگه ای اونو ازم بگیره . لعنت بر این شانس . این خانوم بهاری از کجا پیداش شد . اصلا از این زن خوشم نمیاد . شایدم آدم خوبی باشه ولی من بیشتر می تونستم نستوه خوشگلمو ببینم . اون باید مال من شه . ولی اگه منو نخواد . بهش میگم دوستت دارم .. اونم همینو بهم میگه .. سرمو میذارم رو سینه اش .. نوازشم می کنه .. ولی چرا نستوه این قدر در همه .. شاید از این که این خانومه اومده و کلاساشوکم کردن ناراحت شده ولی نستوه قراره بره چند ترم بالا ترا رو هم درس بده . کاش صفر کیلومتر ها رو می دادن به این خانوم بهاری . ترم بعد می دونم چیکار کنم . اگه انتخابی باشه سر کلاس این زنه نمیرم . اون اصلا خودشو دوست نداره چطور می تونه ما رو دوست داشته باشه . خیلی دلش می خواست لب باز کنه و از نستوه بپرسه چشه .. سیمین : ما الان از بیست تا دختری که توی این کلاسیم نوزده تاش عاشق استاد خودمون هستیم ولی این جوری مث تو سوتی نمیدیم . تازه اون یه نفر هم که شاید توجهی بهش نداره شوهر داره و می دونم که پشیمونه که چرا شوهر کرده .. ستایش : سیمین تو از زبون خودت حرف بزن . چیکار به کار من داری . دنیای آقای نوروزی با دنیای ما از زمین تا آسمون فاصله داره . -اون هیچوقت عاشق تو نمیشه . هیچوقت دوستت نداره و نخواهد داشت . ستایش خونش به جوش اومده بود . سرشو انداخت پایین و به حرفای نستوه که ازش خواسته بود که آروم باشه توجه کرد . قولی که پس از کتک کاری قبلی بهش داده بود . زنگ که خورد ستایش زود تر از بقیه از کلاس خارج شد . دور و برو خوب می پایید که بتونه اونو شکارش کنه . قبل از این که بره دفتر . نسیم روز اولش بود و تا بخواد خودشو با بر نامه ها هماهنگ کنه کمی طول می کشید . دقایقی بغد با انگشت شماری تغییر واسه همین دانشجویانی که در کلاس نستوه بودند باید تدریس می کرد . ستایش نستوه رو کنار اتاق استادا یا همون دفتر گیر آورد .. -استاد ببخشید جسارتا مشکلی پیش اومده اگه کاری از دستم بر بیاد در خد متم . نبینم شما این قدر گرفته باشین .. -ستایش خانوم دوباره رسمی شدن .. یه لحظه نسیم حرکتی به خودش داد و ستایش و نستوه رو با هم دید .. -ببینم مهری جون این دختره با استاد نوروزی نسبتی داره ؟/؟ -چطور مگه -به نظرم میاد اونو چند روز پیش دیدم که تو باغشون داشت باهاش قدم می زد .. -کی بود نسیم حتما دو هفته پیش یا سه هفته پیش بود . تو قیافه شو دیدی ؟/؟ -نه ولی قالبش همین بود . اگه یکی دوسال دیگه همکلاسم بودی و بی معرفتی نمی کردی و حتی بعدا بهم سر می زدی می دونستی که خونه ام کجاست . همسایه آقای نوروزی هستیم . من به این آقا چی بگم .. قضاوت نمی کنم ولی -نسیم تو مطمئنی که سه چهار روز پیش بود ؟/؟ -نمی دونم فقط می دونم به یک هفته نرسیده .. برای تو چه فرقی می کنه .. ..نسیم به این فکر افتاده بود که نکنه اون دختر اولی مهری بوده باشه که حالا براش اهمیت داره که بعدی کیه .. مهری عصبی شده بود . چرا نستوه باید اونو دور بزنه . چرا باید به ستایش توجه بیشتری داشته باشه .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#66
Posted: 8 Apr 2013 12:11
آبـــــــــــــیـ عشــــــــــــــــــــقــ 66
نسیم بازم خودشو بسته بود به فحش .. دختر تو یک دیوونه ای . تو هیچوقت عاشق نبودی فکر می کنی که یه روزی دوستش داشتی . همین جا دور و بر خودت دو تا هستند که ازت خیلی هم پیش افتادن . هر کدوم از اونا یه قدرت خاص خودشو داره . یکی جوون تره یکی با کلاس تره ولی نستوه هوسباز هر دو تاشونو قال میذاره . می دونم هیشکدومشونو نمی خواد . هیشکدومشونو دوست نداره . از نگاه هر دو تاشون معلومه که چقدر نستوه رو دوست دارن . دلم واسه مهری می سوزه . کی فکرشو می کرد یه روزی مهری بهترین دوست دوران راهنمایی و دبستانم بیاد و عاشق کسی بشه که یه روزی ادعای دوست داشتن منو داشت . یه هوسبا زی که هنوزم از رو نرفته .. نسیم با این که حس می کرد نستوه دختر بازه و از این خصلتش بدش میومد ولی ته دلش می خواست که این یکی دومورد رو همین طور باشه و هر دو تا شونو ول کنه . ته دلش نمی تونست اونو کنار یکی دیگه ببینه . با این که از دستش فراری بود ولی از این که یکی دیگه هم کنار اون باشه عذاب می کشید . مهری رفته بود توی فکر .. از دفتر خارج شد . اون رفته بود تا ببینه نستوه و ستایش کجا رفتند . غیبشون زده بود . وقتی که برگشت نسیم گفت چیه مهری خروس از قفس پرید ؟/؟ ببینم مثل این که خیلی از این همکارت خوشت میاد ؟/؟ تو که اهل عشق و عاشقی نبودی . حداقل تا اون وقتی که ازت شناخت داشتم هیچ آثاری از این که بخوای یه گرایشی به پسرا داشته باشی در تو ندیدم -حالا هم همونم -ولی حرکاتت نشون میده که داری حرص می خوری -نه به خاطر خودم نیست . بعضی از دخترا خیلی پر رو هستند . حواست باشه نسیم بهشون رو ندی -دم همه شونو قیچی می کنم . -این ستایش ستوده هم تا فرصت گیر میاره میره دور و بر استاد نوروزی .. -استاد نوروزی یا نستوه ؟/؟ همونی که بار اول پیش من به این لفظ خطابش کردی .. -نسیم جان اینجا همکارا صمیمی هستند بعضی ها همو به اسم کوچیک صدا می زنن . دیدم که اون سختشه پیش تو که تازه وارد به جمع ما بودی رعایت می کرد منم رعایت کردم وگرنه چیز خاصی بین من و اون نیست . من که به تو دروغ نمیگم . ولی این دخترای پررو و بی ادب فقط می خوان یه جوری خودی نشون بدن . این ستایش هم روش زیاد شده غیبت می کنه و خودشو میندازه تو ماشین استادش تا بره بابلسر باهاش بگرده . -خب مهری جون تا خود استادنخواد که دانشجو همراش نمیاد . اون آقای نوروزی شما هم خودش مرض داره -نه نسیم من نستوه رو خیلی وقته که می شناسم . این جوری نیست . اون خیلی چش پاکه . اون همش سرش تو لاک خودشه . فکر کنم یکی رو دوست داشته طرف قالش گذاشته .. -اینا از فیلمشه . داره پیش تو ننه من غریبم بازی در میاره . میگن زن شریک شیطونه ولی ما زنا بهتر از هر کسی می دونیم که مرد خود شیطونه . مهری دوباره از اتاق رفت بیرون . ونسیم داشت با کلمات ورمی رفت و با خودش فکرمی کرد ..مهری مهری من می دونم که دوستش داری . پیش من چرا فیلم بازی می کنی . داری دیوونه میشی . عیبی نداره . منم دیوونه شدم . اون نمی تونه هیشکی رو دوست داشته باشه . اون فقط می خواد چند روزی رو با یکی خوش باشه . وقتی دید من از اوناش نیستم ولم کرد . رفت به یکی چسبید که باهاش خوش باشه .. نسیم غرق این افکار بود که دید یواش یواش باید بره کلاس. ستایش و نستوه در کتابخونه مدرسه دور یه میزی نشسته بودند و با هم حرف می زدند . -ببین ستایش حواست باشه که زیاد به پر و پای این خانوم بهاری نپیچی . این از اون سختگیراست . -اگه بتونم واحد هامو باهاش حذف می کنم و ترم دیگه باهاش درس نمی گیرم . -هنوز که هیچی نشده داری این جور قضاوت می کنی . فعلا هم فکر نکنم بیشتر از یک کلاس باهاش داشته باشی . ولی ترم بعد بیشتر از وجودش مستفیض میشی ..-ببینم استاد ازش شناخت قبلی داری ؟/؟ -همسایه دیوار به دیوار کنار شهری منه ولی اون جوری چی بگم دوست خواهرمه . دیگه ادامه نداد که مجبور شه یه دروغ رو با دروغی دیگه جواب بده .. -استاد نگفتی چرا این قدر ناراحتی . اگه کاری ازم بر میاد که با انجام دادنش برات مفید باشم بگو .. -ممنونم ستایش . دختر ستودنی دانشگاه ما . بهترین دانشجوی من . وقتی نستوه با کلمات محبت آمیزش ستایشو مورد لطفش قرار داده بود اون فقط لبخند می زد . لبخند می زد و به روبرو خیره شده بود . رفته بود به عالمی که خودشو در کنار نستوه می دید . حالتی که سرشو گذاشته رو سینه اش . این بار با علم به این که دو تایی شون می دونن که همو دوست دارن و عاشق همن . اون قدر بهش میگم دوستت دارم که گلوم بگیره . صدام مث صدای خروس شه . -ستایش ببینم تو بودی که می خواستی کمکم کنی که حالم بهتر شه ؟/؟ چته ؟/؟ انگاری خودتم نیاز به کمک داری . وقتی از در کتابخانه اومدن بیرون و از راه پله ها به طرف طبقه اول رفتند یه لحظه نسیم و مهری که جدای از هم به طرف کلاساشون می رفتند اونا رو با هم دیدند . ستایش تا مهری رو دید سریع از نستوه جدا شد و رفت طرف کلاسش . نسیم در حالی که از تاسف لباشو می جوید با خودش گفت خوشحالم که در این نمایش مسخره نقشی ندارم ولی با این که خودشو عاشق نستوه نمی دونست حس می کرد که در آتش حسادت داره می سوزه .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#67
Posted: 11 Apr 2013 15:05
آبـــــــــــــیـ عشــــــــــــــــــــقــ 67
مهری نتونست بهونه ای بیاره و ستایشو بپیچونه . اگرم می خواست طور دیگه ای حالشو بگیره می دونست که ستایش خیلی زرنگ تر از این حرفاست . تازه خود نستوه باید رعایت می کرد و به این دختره رو نمی داد . دور و بر ستایشو هم یه سری دخترای فضول گرفته بودند که یه چند تایی هم اونو کاملا زیر نظر داشته به خوبی می دیدند که گاه چطور با استاد نوروزی گرم می گیره . یکی از اونا در اون ساعت ولش نمی کرد . از اون دختر شیطونا بود . -ستایش من و بچه ها دیدیم که توی کتابخونه چه جوری با استاد خوشگله گرم گرفته بودی . ببینم میشه اون طلسم خودتو یه چند روزی به منم قرض بدی ؟/؟ ببینم چه جوری این استاد ما رو جادو می کنی ؟/؟ ستایش خودشو به نشنیدن زد . ژاله که خیلی پررو بود و می خواست هر طوری که شده از راز و رمز کارای ستایش سر در بیاره دست بر دار نبود . -هی دختر مگه با تو نیستم . ستایش به نستوه قول داده بود که ساکت باشه وگرنه دیگه اون آدم آروم سابق نبود و دلشم نمی خواست که کسی مسخره اش کنه .. بر شیطون لعنت این دختره چرا دست بر دار نیست . دست گذاشت توی مانتوش و یکی از دگمه های وسطی رو که یه ساعت پیش افتاده بود از جیبش در آورد و گفت بگیر ژاله جون این طلسم مال خودت . فقط به کسی چیزی نگو . البته این طلسم برای همه آدما کار نمی کنه .. ژاله رو خفه اش کرده بود . دخترپررو از رو رفته بود ولی با خودش می گفت واست دارم . حالا منو دست میندازی ستایش ؟/؟ ستایش فقط لبخند می زد ولی باید جای اون دگمه یکی دیگه برا خودش می خرید . اگه یه کاری کنم که اون نتونه با مهری باشه خیلی خوبه . خیلی عالی میشه . مهری نسیم و نستوه سه تایی شون دریک زمان کلاس داشتند . وضعیت طوری بود که درست نبود بعد از کلاس با نستوه باشه . چون می دونست که مهری سایه شو با تیر می زنه . ولی اگه نتونه با نستوه باشه بهتره که مهری هم با اون نباشه . خوب دقت کرد که ببینه مهری چه جوری درس میده و تو حرفاش چی می تونه گیر بیاره که همونو یه سوال و چند سوال کنه . عادت مهری رو می دونست از این که با حوصله به بچه ها جواب میده .. در همین فاصله اگه نستوه بره و غیبش بزنه خیلی خوبه ولی اگه منتظرش بمونه چی . به درک سعی خودمو می کنم . وقتی زنگ خورد رفت جلوی استادرو گرفت و یکی یکی سوالا رو مطرح کرد . حتی به مهری فرصت اینو نداد که بخواد یه زنگ واسه نستوه بزنه . بقیه دخترا هم واسه این که یه خودی نشون بدن یک سوالو با سوال دیگه تموم می کردند . هیشکدومشون هم متوجه نبودن در مورد چی دارن حرف می زنن . مهری دل تو دلش نبود . از اون طرف نستوه دلش نمی خواست ستایش و مهری بیان نزدیکش . اون می خواست هر چه زود تر بزنه به چاک و یه جوری نسیمو با خودش برسونه خونه . از در پشتی سالن رفت بیرون . هرچند مهری و ستایش و چند دانشجو هنوز در کلاس بودند ولی اون به سرعت خودشو رسوند دم در . نسیم هم صبر کرد تا با مهری خداحافظی کنه دید نه از اون خبریه نه نستوه .. بازم با همند . بازم با هم رفتند . ولی هرچی باشه مهری بهتر از ستایشه .. ستایش خیلی پرروست ولی حس می کرد که هیشکدومو نمی تونه جای خودش حس کنه .. لعنت بر تو نسیم که هنوزم حساسی . عجب غلطی کردم اومدم یه دانشگاه نزدیک خونه ام . بااین که ماشین داشت ولی بیشتر وقتا اعصاب رانندگی نداشت . رفت تا از دم در دانشگاه یه آژانس واسه خودش بگیره ..-نسیم سوارشو منم دارم میرم خونه . اخم نکن . من که نمی خورمت . -ببینم از دخترای دانشگاه اجازه گرفتی ؟/؟ نکنه یه وقتی من و تو رو با هم ببینن دلخور شن -نسیم بیا بالا . من نیازی به این ندارم که از کسی اجازه بگیرم واسه کارام . -اینو خوب می دونم . خیلی وقته که بهم ثابت کردی .. -بیا دیگه باور کن نمی خورمت .. -این دومین باریه که داری این حرفو می زنی از تو گنده تراشم نتونستن که منو بخورن . حرف دهنتو بفهم . -منظور بدی نداشتم . منو ببخش .. نسیم یه لحظه از دور مهری و ستایش هر دو رو دید که از درسالن دانشگاه دارن میان بیرون . بی اختیار سوار ماشین نستوه شد . -بریم یه خورده عجله دارم .. نستوه از کار نسیم سر در نیاورد . خود دختر هم تعجب می کرد که چرا یهو صد و هشتاد درجه تغییر حالت داده . اون فقط دلش نمی خواست که نستوه با اونا باشه .. یعنی این تز که حالا که مال من نیستی و لیاقتشو نداری که مال من باشی مال هیشکی دیگه هم نباید باشی . نستوه خیلی آروم می روند تا لحظات بیشتری رو در کنار نسیم باشه . -نسیم خیلی ساکتی . -زمونه و آدمای نامرد زمونه آدمو ساکت می کنن . -اگه یه روز متوجه شی که در مورد من اشتباه می کردی چه حالی بهت دست میده .. -بس کن نستوه . هیچوقت همچین روزی نمی رسه . تو خودت بهتر از هر کسی می دونی . خیلی عذابم میدی . خیلی . چقدر بهت بگم که دست از سرم وردار . تو نتونستی به اون هدفی که از دوستی با من داری برسی . الان هم هر روز یکی رو میاری خونه ات . با یکی قدم می زنی . با خیلی ها دوستی . ربطی به من نداره . بیچاره خونواده ات . نازی پیش نسرین خیلی ازت تعریف می کرد. همش از این می گفت که داداش گلش دیگه پی دختر نمیره . همش داره از من انتقاد می کنه . میگه من زندگی تو رو خراب کردم . پس زندگی منو کی این جوری کرده .. مطمئن باش اون روزی که من فکر کنم نظرم در مورد تو اشتباه بوده هیچوقت نمیاد . چه اشتباهی !می خوای بگی با نیاز داشتی کشتی می گرفتی ؟/؟ ..... ادامه دارد .. نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#68
Posted: 14 Apr 2013 23:17
آبـــــــــــــــــــــــــــــیـــ عشـــــــــــــــــــــــقـــــ 68
نسیم ! من هزاران باره که بهت گفتم بیگناهم -منم هزاران باره که بهت گفتم که نمی خوام این دروغ رو بشنوم . -حالا فرض می کنیم من گناهکار باشم . به خاطر چی منو نمی بخشی . -نستوه یه خصلتی در تو هست که هیچوقت از بین نمیره . این که هر کی رو که می بینی یا بهتره بگم از هر دختری که خوشت بیاد با یه دید خاصی میری دنبالش . همین روز اول که اومدم متوجه شدم که دنبال دو نفری . می خوای خودتو به اونا نزدیک کنی . ببین من مهری رو می شناسم . نمی تونی به اون هدفی که داری برسی . اون قلبش صافه . اون بر خلاف تو آدم پاکیه .. -نسیم تو گناه می کنی .. این جور در مورد من قضاوت نکن . -من گناه کردم . گناه رو زمانی کردم که با تو آشنا شدم . تازه خودمو شناخته بودم . عشقو به رنگ دیگه ای دیده بودم . آدمای عاشقو یه آدمای دیگه ای می دونستم . فکر می کردم هرکی میگه من عاشقم تا آخرش میره . هرچند خیلی از دوست پسرای دوست دخترام بهشون خیانت کرده بودند ولی حرفات نگات گولم زد . تو طوری از عشق حرف می زدی که با خودم فکر می کردم پس اونایی که نامردی می کنن چه جور آدمایی هستن . -نسیم می دونم حالشو نداری باهام حرف بزنی . ولی می تونم یه چیزی ازت بپرسم . ؟/؟ -بگو -دلت می خواد یه روزی حس کنی که اونچه که دیدی حقیقت نداشته فقط سایه ای از یه واقعیت بوده ؟/؟ واقعیتی که من درش نقشی نداشتم ؟/؟ -می دونم همچین چیزی هیچوقت نیست . -نسیم دوست داشتی دروغ باشه ؟/؟ یعنی اون دختره که خودشو پیش من نیمه بر هنه کرده بود و افتاده بود رو من یعنی متوجه این جریان شی که حقیقت همین بوده . اون عمدا این کارو کرده بدون تمایل من . -نستوه نگه دار من پیاده شم . چرا لحظه های تلخو به یادم میاری . نمی خوام بشنوم . نمی خوام به یاد بیارم که فریب خوردم . نستوه می دونست که فرصت برای صحبت کردن با نسیم کم پیش میاد . واسه همین دلش می خواست اونو طوری بپیچونه که عصبیش نکنه -نسیم دوست داشتی دوستم داشته باشی ؟/؟ -مثل این که تو اصلا حرف حالیت نیست .. نستوه ساکت شد .. نسیم از این که باهاش تند بر خورد کرده تا حدودی متاثر شد ولی به خودش گفت حقشه . حقشه .. اصلا چه جوری استاد شده به بچه ها درس میده .. سواد به یه کنار من اگه بودم اونو به کلاس دخترا نمی فرستادم . جو دانشگاه رو بهم می زنه . -نسیم میای با هم یه دوری بزنیم ؟/؟ -ما که با هم کاری نداریم . حرفی نداریم . -خیلی پررویی -میگن یه بیگناه پای دار میره ولی بالای دار نمیره . اما من دارم میرم بالای دار . من دارم بیگناه به دار آویخته میشم . -یعنی قاتلت منم دیگه ؟/؟ دزد پررو یقه صاحبخونه رو می گیره . باشه نستوه هرچی دلت می خواد بگو . نمی دونم امروز چرا مجبورم کردی این قدر باهات حرف بزنم . -شاید .. نستوه ادامه نداد . می خواست بگه شاید دلت می خواد دوستم داشته باشی . شاید دلت می خواد تمام روزای رنج و اندوه فقط خواب و خیال باشه ولی سکوت کرد . نمی خواست بیشتر از این عذابش بده -نسیم با من ازدواج می کنی .. دختر پوزخندی زد و گفت دیگه پررویی رو به کمال رسوندی -اون دختر ی که حرفای متین می زد خیلی مودب بود حتی حرف زشتو به بدی جواب نمی داد کو؟/؟ کجا گم شد .. -اون دختررو تو دفنش کردی . تازه مگه چه حرف بدی بهت زدم ؟/؟ نستوه حواست باشه محیط دانشگاه جای دختر بازی نیست . -مگه چیزی ازم دیدی .. اون دختره ستایش و می دونم از این ستایش ها زیادند . دستشو گرفتی آوردی خونه ات .. -ببینم تو مامور مبارزه با منکرات هستی ؟/؟ شکستن دل یه آدم عاشق و بی پناه جرم نیست ؟/؟ هنوزم وقتی از گوشه خونه ام به دور نمای خونه ات نگاه می کنم حس می کنم که من و تو هنوز زیر درخت عشقمون نشسته داریم با هم از امید رسیدن به امروز میگیم . . چقدر دلم گرفته نسیم .. -خیلی بلدی با احساسات دخترا بازی کنی . با این حرفات و با تیپی که می زنی در همون بر خورد اول می تونی یکی رو تور کنی .. ببینم با هیچ دختری هم دوبار دوست شدی ؟/؟ -نه می خوام بشم . نسیم نپرسید کیه ..چون می دونست اسم خودشو می شنوه .. دیوونه ازم می پرسه دوست داشتی باهام دوست می شدی ؟/؟ اگه من بیگناه بودم ؟/؟ میگه توطئه بود . شخصیت مهمی بود می خواستن علیهش توطئه کنن . -نسیم حالا که نمی تونم بیگناهی خودمو ثابت کنم یه فرصت دوباره بهم بده . -می تونم برای این فرصت دادن به تو چند تا وکیل بگیرم ؟/؟ نستوه چند ثانیه ای به فکر فرو رفت و فهمید که نسیم داره بهش متلک میگه .. -البته یکی دوستم مهری و یکی هم این عزیز دلت ستایش خانومه . نمی دونم چه جوری از دستش در رفتی . مهری میگه که این دختر واقعا یک شاهکاره . از نظر سن خوبه یه چند سالی رو ازت کوچیک تره . این دفعه اگه آوردیش و پرتقال خواست می تونی از خونه ما هم ببری -نسیم تو کار دیگه ای نداری جز این که ببینی کی میاد کی میره ؟/؟ ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#69
Posted: 19 Apr 2013 21:35
آبــــــــــــــــــــــــــیــ عشـــــــــــــــــــــــقــ 69
ببینم نکنه می خوای که من چشامو ببندم . یا سرمو بندازم پایین توی خونه خودم . یا بین خونه هامون یه برج بکشم . اصلا کی بهت گفت بیای و همسایه ما شی . -بابام یادش رفت وقتی که می رفت دفتر خونه از جنابعالی امضا بگیره . نسیم بس کن . هنوزم حس می کنم که ته دلت دوستم داری . چرا داری هم خودت و هم منو عذاب میدی . بیا به خودمون یه فرصت دیگه بدیم . تا وقتی که زنده ایم و چشممون این زیباییها رو می بینه . زیبایی درون و احساسو . ببین درخت عشق منتظر ماست . داره ما رو فریاد می زنه .اون می دونه که هردوموی ما بیگناهیم . می دونه که من و تو همو دوست داریم . تو داری از حقیقت فرار می کنی . -من از چیزی فرار نمی کنم نستوه ! حقیقت اینه که پسرا اگه یه ریخت و قیافه ای داشته باشند به یه دختر بند نمی کنند . اونا فقط می خوان خوش باشن با خیلی ها . حتی حاضرن دل خیلی ها رو بشکنن . به همه شون بگن که دوستت داریم و کارشونو که انجام دادند ولش کنن . نستوه با قلب من بازی کردی . دست از سر دخترای دانشگاه بر دار -ببین چند بار هم بهت گفتم من الان ده ساله که دارم بار عذاب جدایی از تو رو به دوش می کشم اگه دوستت نداشتم که این قدر رنج نمی کشیدم . -اون به خاطر غرورته . فکر کردی می تونی در مورد هر کی که اراده کردی تصاحبش کنی . زمانی که حس کردی تسلیمم اون بلا رو سرم آوردی . حالا که فکر می کنی نمی تونی به من برسی دست زیر و گرفتی . هر کی که بهت یه لبخند بزنه خودتو گم می کنی .. -نسیم شاید باورت نشه ولی از وقتی که تو رفتی زیاد جلو آینه وای نایستادم . نه این که این غرور بهم دست بده که می تونم با هر دختری که دوست دارم دوست شم. ده ساله ازم دوری و ده ساعت روبروی آینه نبودم . حتی گاهی با دستام موهامو شونه می زنم . اصلا واسم دلخوشی نذاشتی .. -خیلی دلم می سوزه واسه دخترایی که با این حرفای قشنگت فریبشون میدی . -نسیم خواهش می کنم . این کارو باهام نکن . -من هیچوقت غرور کسی رو نشکستم ولی غرور من در هم شکسته شده . اگه امروز احساس غرور نمی کنی اگه نمی تونی به خودت ببالی مقصر من نیستم . نستوه مونده بود چی بگه .-خیلی مغروری نسیم . خیلی .. همش میگی حرف حرف منه .. -نسیم وقتی که رسیدیم ازت می خوام که بیای خونه مون باهم حرف بزنیم . می دونم هنوز یه حسی بهم داری . صدمتر مونده بود که برسن از جاده اصلی حاشیه جاده رفته نستوه ماشینو به در خواست نسیم نگه داشته بود . -می خوام پیاده شم -چرا -نمی خوام خونواده ام منو با تو ببینن . دعوات می کنن ؟/؟ -نه .. ولی تو رو عامل تمام عذابهای من می دونن . با این حرفایی که علیه تو زدم دیگه اگه بخوام کنار تو هم بشینم خودمو مسخره کردم . -یعنی من لایق اینم که این کارا رو در حق من انجام بدی ؟/؟ من سزاوار شنیدن این حرفام ؟/؟ این مزد وفاداری منه ؟/؟ چرا باید این قدر دوستت داشته باشم ؟/؟ نسیم فقط تو چشام نگاه کن . بهم بگو که دیگه هیچ راهی نیست . بهم بگو که هیچ حسی بهم نداری . می دونم تا حالا اینو دهها بار ازت پرسیدم و بازم می پرسم . چون یا اصلا جواب نمیدی یا درست جواب نمیدی . توی چشام نگاه کن . -من اگه نخوام تو رو ببینم کی رو باید ببینم . -خیلی مغروری و به خودت می بالی . می خوای چی رو ثابت کنی این که باهمه بدیهات بازم دوستت دارم ؟/؟ -مغرور تویی که از حقیقت فرار می کنی .. نسیم می دونست که نمی تونه به چشای کسی نگاه کنه که یه زمانی قلبشو می لرزونده .. حس می کرد که شاید بازم قلبش بلرزه . بازم قلبش اونو فریب بده . ..نه نه من نمی تونم فریب خودمو بخورم .. -نسیم نرو . بمون خواهش می کنم . بمون باهم حرف بزنیم . یادت هست اون روزی که تو می خواستی وارد دنیای جدیدت شی و گذشته و عشق منو فراموش کنی من درهمین جاده همون روبرو اون سمت خودمو انداخته بودم وسط جاده تا ماشینا از روم رد شن . یادت هست که حاضرم بودم واست بمیرم ؟/؟ چرا این قدر بد شدی ؟/؟ -نستوه آدمای بد لیاقتشو ندارن که دوستشون داشته باشی . اون وقت که من خوبت بودم بهم خیانت کردی . . یه لحظه این فکر به سر نستوه افتاد که گاز بده و بره و در یه گوشه ای نسیمو در آغوش بکشه . بازم واسش حرف بزنه . ولی حس کرد که دیوونه ترش می کنه . ..نسیم به این فکر می کرد که دروغگوهای دنیا واسه این که ثابت کنند که حقیقتو میگن دست به هر کاری می زنن . از ماشین پیاده شد و این چند متر آخرو ترجیح داد که در کنار نستوه نباشه . نسیم من برات می جنگم ولی نمی دونم با کدوم اسلحه .. فعلا جز صبر اسلحه دیگه ای ندارم ولی نمی تونم ساکت بشینم .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#70
Posted: 22 Apr 2013 20:01
آبــــــــــــــــــــــــــیــ عشـــــــــــــــــــــــقــ 70
نسیم در حال رفتن به خونه همین جور با خودش فکر می کرد که چه رویی داره این پسره .. فکر کردی نستوه . فکر کردی همین جوری هر کاری که دلت خواست بکنی و سر هر دختری رو شیره بمالی . من نمی ذارم دخترای دانشگاه رو آزارشون بدی . چه جوری مهری رو متوجهش کنم . ولی حس می کرد که حس قوی تری اونو وادار می کنه که با این رفتار نستوه مبارزه کنه . شاید اون دلش نمی خواست که نستوه به هیشکی دیگه توجه داشته باشه .. ازت متنفرم . ازت بدم میاد . خیلی بدی . خیلی سنگدلی خیانت کار دروغگو .. یه نگاهی به پشت سرش انداخت . اگه نستوه بیاد چیکار کنه .. نه خونواده اش نباید اونو با نستوه ببینن . هرچند نمی تونن چیزی بگن . اون دیگه واسه خودش خانومی شده . چه روز عجیبی رو پشت سر گذاشته بود . مهری و نستوه هر دو رو دیده بود . یعنی من خیلی تند باهاش بر خورد کردم ؟/؟ اون همکار منه . حداقل باید از این زاویه بهش نگاه می کردم . ولش کن ارزششو نداره .. نسیم رفت داخل و درو بست . زانوهاش سست شده بود . حس کرد که بازم می خواد دروغای اونو بشنوه . بازم می خواد که نستوه بهش بگه دوستش داره و اونم با غرور بهش بگه که حرفات دروغه . بازم ناز نسیمو بکشه .. ولی چه فایده که اون یه پسر هوسبازه .. نسیم خودت مقصری نباید بهش فکر کنی . مگه چند وقت باهاش بودی . تموم شد . دوران نوجوونی تموم شد . اون روزا دیگه بر نمی گرده . به آینده فکر کن . ولی دیگه آینده ای برام نمونده . از همه چی بدم میاد از خودم از زندگی از روز گار . حتی گاهی وقتا نمی دونم واسه چی دارم نفس می کشم . نستوه زود تر از نسیم خودشو به اتاقی خونه اش رسوند . نسیم صدای در خونه شو شنیده بود . یه احساس آرامشی می کرد از این که امروز دختردیگه ای با اون نبوده .. .. فکری به خاطرش رسید اگه بتونه هر روز این مسیر رو با اون طی کنه ستایش و مهری نمی تونن کاری کنن ولی نستوه خیلی پر رو میشه و ممکنه سوءاستفاده بکنه . چرا من همش به اون فکر می کنم . بذارم هر غلطی که دلش می خواد بکنه . اصلا چرا رفتم بابل .. همون ساری بودم خوب بود دیگه . به درک راهم دور تر بود . ولی حالا روزی یک ساعت و نیم فراغتم بیشتر میشه ... ....نسیم سختگیری در کلاسو شروع کرده بود . اون حس می کرد که دوست داره یه جورایی حال ستایشو بگیره . به مهری هم حسادت می کرد ولی اونو می تونست با حرف زدناش تا حدودی آب بندی کنه .. بر نامه درسی خیلی دشواری رو برای همه ردیف کرده بود . ستایش حس می کرد که در رفتن از زیر دست این استاد کار حضرت فیله .. مطالبی رو طرح می کرد که نمیشد گفت با محتوای درسی بی ربط بودند ولی از حد و اندازه های این دوره تحصیلی خارج بود و دانشجو باید تمام وقتشو واسه همین یه درس می ذاشت . تازه نسیم از اونا یه تحقیقی می خواست که تحقیق باشه ولی دانشجوها طبق عادت گذشته واسه هر تحقیقی به کافی نت ها یا سایت هایی که خودشون می دونستند مراجعه می کردند و سه سوته یه چیزی رو به عنوان تحقیق ردیف کرده آنکاردی و دکور بندیش می کردند و تحویل استاد بهاری می دادند .. -اینا چیه واسم آوردین . فکر نکنین من بهتون مفت نمره میدم . خوردین و خوابیدین و نمره گرفتین و عادت کردین . یک دانشجو وقتی که فارغ التحصیل میشه باید سواد داشته باشه .. یه دانشجوی رشته ادبیات وقتی فارغ التحصیل میشه یه مقاله ساده رو نمی تونه بنویسه .. بهم بگین کدومتون می تونین یه بر نامه نویسی ساده رو پیاده کنین .. اصلا می دونین صفحه کلید به چی میگن ؟/؟ .. ستایش از این جرکات نسیم تعجب می کرد . سابفه نداشت استادی تا این حد اونا رو دست بندازه -استاد من با انواع و اقسام بر نامه نویسی ها حتی اونایی که واحدشو پاس نکردم آشنایی دارم -خانم ستوده کسی نظر شما رو نپرسید .. بیشتر این دانشجوها وقتی که با نستوه درس داشتند موضوع استاد نسیم بهاری رو پیش کشیدند . فقط گریه نکرده بودند . -استاد ما میریم اعتراض می کنیم . این کیه آوردنش اینجا -بچه ها این جوری حرف نزنین . شما که بچه نیستین من بهتون بگم باید به بزرگتر از خودتون احترام بذاریم . اون تز خودشو داره . شایدم حق با اون باشه . ولی این روشی رو که پیش گرفته اونم به این سرعت جواب نمیده . من سعی می کنم باهاش حرف بزنم . درهر حال اونم زحمتای خودشو کشیده . الکی که استاد نشده .. ستایش : ولی هیشکی مثل شما خوب و مهربون و منطقی نیست . شمایی که حالا دارین ازش تعریف می کنین باید در جریان باشین که اون در مورد شما و سایر همکارا چی گفته . گفته که همین کارای شما ها بوده که باعث شده ما ضربه بخوریم تنبل شیم و توقعمون بره بالا . برای نستوه خیلی سخت بود که باور کنه که نسیم این جور قاطی کرده باشه . نمی دونست چه جوری سر و ته قضیه رو هم بیاره .. -ببینید بچه ها اون همسایه قدیمی ماست . می شناسمش . . خودش خانواده اش خوب و سر شناسن . توهین هم که به شما نکرده . پس فعلا کاری انجام ندین تا من باهاش حرف بزنم . ستایش سرشو انداخته بود پایین تا دخترا متوجه نگاه عاشقانه او به نستوه نشن . چقدر نستوه مهربون بود جواب حرفای بد رو به بدی نداد ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم