انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 8 از 12:  « پیشین  1  ...  7  8  9  10  11  12  پسین »

آبی عشق


مرد

 
آبــــــــــــــــــــــــــیــ عشـــــــــــــــــــــــقــ 71

یکی از این روز ها که نستوه نسیموتنها گیر آورد این مسئله براش بهانه خوبی شد تا از نسیم بخواد که سوار ماشینش شه . -باهات کار دارم . می خوام در مورد مسائل درسی و رفتار با دانشجوها حرف بزنم . طوری هم جدی با نسیم بر خورد کرد که اون چاره ای نداشت جز این که سوار ماشینش شه -نسیم تو می خوای مدینه فاضله درست کنی ؟/؟ یک شبه می خوای نظام آموزشی رو دگر گون کنی . این بچه ها کلی هزینه شخصی کردن تا بتونن یه جوری مدرکشونو بگیرن -به نظرت این کار درسته ؟/؟ بیسواد برن به جامعه ؟/؟ اون وقت ما رو دست میندازن . نمی دونم چه دلیلی داره که از این مفت خورا دفاع کنی . چطور دخترا وقت دارن از کیفشون یه آینه در بیارن و مدام دستشون به موها و صورتشون باشه و پسرا هم به دنبال چش چرونی . به جای این کارا نمی تونن برن درسشونو بخونن ؟/؟. -نسیم تو کی وقت داشتی و داری که همه این ما جرا ها رو ببینی . نکن این کارو . واسه خودت دشمن درست نکن . اونا میرن شکایت می کنند . باور کن تا به حال نذاشتم این کارو بکنن . -ممنونم نستوه . بر ما منت گذاشتی . اگه تو رو نداشتم نمی دونستم چیکار کنم .-خوب مسخره ام می کنی . خب باهام بازی می کنی . من که ازت انتظاربهتر از اینو ندارم . شرایط و روابط نستوه با این سه دختر به همین صورت پیش می رفت . تا این که نسیم سخت گیر خیلی از دانشجو ها رو انداخت . با سختگیری خودش .. همه اعتراض کردند یه روز ستایش دید که نستوه با لحنی تند و پر خاشگرانه چیزی به نسیم گفت و اونو به یکی از کلاسهای خالی برد .. کنجکاو شد .. خودشو به حاشیه در رسوند . تا شاید حرفاشونو بشنوه -نسیم این چه مسخره بازیه که در آوردی . اون کلاسی رو که با ستایش داشت سختگیری در حد فوق العاده بود و در بقیه درسها دانشجوهاشو خیلی ناپلئونی قبول کرده بود . -نباید این حرفو بزنم ولی اگه من جات بودم استعفا می دادم . تو به درد این کار نمی خوری . من آبروی خودمو برات گرو گذاشتم . ازت دفاع کردم . پیش همه رفتم . اتفاقا دو نفر گفتند که از ساری تحقیق کردیم اونجا همچین رفتاری نداشتی . حالا چی شد که به ناگهان دگرگون شدی اونو دیگه سر در نمیارم . -هیشکی نمی تونه و حق نداره با استاد در بیفته . استاد یعنی داور وسط میدون . حرف حرف اونه . -نسیم تو روحیه بهترین دانشجوی من و این دانشگاه رو کسل کردی . رفتارتو عوض کن . باهاشون مدارا کن تا من نذارم ازت شکایت کنن . خودت می دونی . این همه زحمت کشیدی . به قدرتت نناز . این پستها این مقامها این استادیها ارزشش به اینه که تو استاد دلها باشی . وقتی نتونی کسی رو از خودت راضی نگه داشته باشی و با اخلاق بدت همه رو از خودت می رونی چه انتظاری داری .. -تو دردت از جای دیگه ایه . اون موقع که اخلاقم خوب بود نتیجه شو دیدم .درضمن برام بی خود از استاد دل بودن حرف نزن . یه نمونه شو از خود تو دیدم . -تو به اونا کاری نداشته باش . اون دختر پدر نداره ستایش خیلی عذاب کشیده . اون دیگه توانی برای ادامه راه نداره . غروبا میره کار می کنه . وقتی که تو همسایه نازنین در ناز و نعمت بودی . وقتی می رفتی خونه همه چیزت آماده بود . اون نا پدریش عرصه رو برش تنگ کرده . -چیه آقای نوروزی . همش داری سنگ خانوم ستوده رو به سینه می زنی . از اون طرف با مهری می پلکی . من نمی دونم در این دانشگاه چه خبره . ما دانشجوها رو مسخره می کنیم خودمون که بد تریم -این برداشت توست . من که نمی تونم چشامو به روی زنا و دخترا ببندم . -ازت خواهش می کنم ناامیدشون کن . این درسی هم هست که باید در عمل کار کرد تا مسلط شد . موردی نداره اگه همه شونو قبول کنی . اونم چند نمره کم داره تا جایزه شو بگیره . -ببینم دوستش داری -آره دوستش دارم ولی اون جوری که فکر می کنی نه . من دوستش دارم چون یک دختر خود ساخته هست . مثل بعضی ها ناز پرورده و لوس و از خود راضی نیست . قدر پول رو می دونه . از خوابش می گذره . گاهی تو کلاس چرت می زنه . رحم داشته باش . چرا این قدر سنگدل شدی . من ازت می خوام . قبل از این که دیگه راهی نباشه . بعدا یه جوری جبران می کنم . بالاخره این جوری نیست که با هم کار نداشته باشیم . نذار دلش بشکنه .. ستایش احساس غرور می کرد از این که نستوه تا این حد ازش حمایت کرده ولی دلش واسه اونم می سوخت . -می دونم دوستش داری . می دونم ولی تو آدمی نیستی که بتونی کسی رو دوست داشته باشی . نستوه می خواست به تندی با نسیم بر خورد کنه ولی نتونست و نخواست -هر طور راحت تری ولی چوبشو می خوری . اگه از این بچه ها نخوری از خدا می خوری . یه لحظه نسیم اسم خدا رو که شنید ترسید .. نستوه از اتاق اومد بیرون و به طرف درخروجی رفت . ستایش هم با گامهایی تند به سویش رفته از اون طرف هم نسیم که از کلاس اومده بود بیرون اونا رو می دید .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
آبــــــــــــــــــــــــــیــ عشـــــــــــــــــــــــقــ 72

آقای نوروزی خیلی ناراحت به نظر می رسین -چیزیم نیست . خسته ام . کارم زیاده .. این خانوم بهاری هم اعصابمو خرد کرده . با شما بد تا می کنه . این همه زحمت کشیدی هم دو واحد تورو انداخته هم معدل نمراتتو کشیده پایین و ضررمالی و روحی بهت زده و به همه بچه ها . به تو بیشتر . اگه یه وقتی پول کم داشتی بهم بگو -من که هنوز قرض اون دفعه رو ندادم . نه نه .. الان اوضاع بد نیست یه کاری می کنم . -چیه بازم می خوای یاد گار بابا رو بفروشی -من هر کاری رو که شما بگی عمل می کنم . -پس رو حرف من حرف نمیاری . اگه این استاد متوجه شد که اینجا شرایطش فرق می کنه و یک شبه نمی تونه همه چی رو اصلاح کنه که هیچ وگرنه بازم باید ازم قرض بگیری -آخه من نمی تونم به زودی همه رو بدم . نستوه صداشو برد بالا -خب نده نده .. من نمی گیرم . .. اصلا نمی خوام بگیرم . نسیم از دور اونا رو تحت نظر داشت . واقعا مونده بود که چه رابطه ای ممکنه بین نستوه و ستایش وجود داشته باشه . نستوه رو عصبی می دید و ستایش رو عاشق . نگاه ستایش اونو می ترسوند و می لرزوند . حس کرد که نستوه به خاطر اون هر کاری می کنه . خیلی نفرت انگیزی نستوه ! فقط می خوای خودت رو توی دل دخترا جا کنی . واست کف بزنن . بهت آفرین بگن . اصلا من واسه چی اومدم این دانشگاه . چرا چرا .. خدایا چرا من این جوری شدم . من که دوستش ندارم . اون که بهم خیانت کرده .. به درک که دوست دخترش شاگرد اول نشد و جایزه نگرفت . به درک که افتاد . خب می خواست نیفته .. خودش می دونست که سختگیری کرده . می دونست که با همه به یه طرف و با اون در یه طرف دیگه جنگیده . چرا من این جوری شدم من که این نبودم . نه .. نههههه .. اگه بخوام این دختره رو اذیتش کنم اون وقت اون و نستوه به هم نزدیک تر میشن . سریع رفت تا مهری رو پیدا کنه .. مهری رو گیر آورد و دستشو کشید که زود تر برن به یه طبقه پایین تر -چی شده -زود باش این آقای نوروزی یا همون نستوه جون شما بازم داره با ستایش خانوم دل میده قلوه می گیره . دلم برات می سوزه مهری که به این پسره دل بستی . ارزش تو رو نداره . این آدما اصلا واسه عشق و محبت ارزشی قائل نیستن .. مهری رنگش پرید و نسیم دیگه فهمید که عشق سابقش یه خاطر خواه دیگه هم داره . اصلا من واسه چی دارم این کارا رو می کنتم من که نمی خوام نستوه رو داشته باشم . چرا دارم می جنگم .. نه اون نباید بازم با سر نوشت دو نفر دیگه بازی کنه . باید چهره واقعیش مشخص شه . ولی یه حس درونی بهش می گفت که مسئله خیلی بالاتر از اینهاست . شاید نوعی حسادت در حال شعله ور شدن بود و خودش خبر نداشت .نه نهههههه این طور نیست . کسی که عاشقه حسادت می کنه . من که دوستش ندارم . من که نمی خوامش . من که می دونم هیچوقت من و اون به هم نمی رسیم و رابطه ما یک رابطه و عشق نا فرجامه و نافر جام بوده . -نسیم کی بهت گفته من عاشق نستوه یعنی آقای توروزی هستم -مهری دیگه نمی خواد پیش من انکار کنی .. مهری اونا بر علیه من دارن شورش می کنن . اومده و به من میگه که چرا سختگیری می کنم . اومده میگه به ستایش نمره بدم . شاگرد اولیش خراب شده . نیاز داره .. -خودش اینو گفت ؟/؟ -پس کی گفت . -فقط زیر گوشم نذاشته .. -هنوز دارن با هم حرف می زنن . درست نیست که وسط حرفشون بپریم جلو . -مهری یه کاری بکن . یه کاری بکن . -ببینم نسیم طوری رفتار می کنی که انگار نستوه نامزدته -نه من غصه کلاسامو واین توطئه ها رو می خورم . مهری حرفاشو باور کرد ولی از طرز اضطراب نسیم شگفت زده شده بود . .. ستایش و نستوه در حال خروج از سالن بودند که مهری سریع خودشو از نسیم جدا کرد و رفت طرف اونا -آقای نوروزی باهاتون کار دارم .. ستایش دلش می خواست با دستاش گلوی مهری رو بگیره و فشارش بده . چون دیگه اظمینان داشت که اون و نستوه می تونن برن بیرون و با هم یه دوری بزنن .ولی مهری مزاحم شده بود . با این که واسه از دست دادن کلی پول ناراحت بود ولی عشق به نستوه رو در اولویت قرار داده بود .-خانوم ستوده می بینم بازم که مزاحم وقت آقای نوروزی شدین . -ببخشید خانوم مهر آرا اگه مزاحم باشن ایشون به من میگن . فکر نکنم یک دانشجو اگه سوالی از استادش داشته باشه بیان اون جرم باشه .. مهری که خودشو سکه یه پول احساس می کرد گفت هر سوالی جای خود داره کلاس سوال می کردی . -فکر نمی کنم اینجا هم جرم باشه .. .. ستایش یه ببخشیدی گفت و از نستوه و مهری خدا حافظی کرد و رفت . -نستوه چقدر زبون دراز شده این دختره . اگه چند بار اونو با خودت به گردش نمی بردی دیگه امروز این قدر زبون دراز نبود . -مهری تو رو خدا ول کن به جای این کارا برو رفیق قدیمیتو آدم کن -نستوه چرا این جوری حرف می زنی . انگار کمال هم نشین در تو اثر کرد . -درست صحبت کن مهری از تو انتظار ندارم که این جوری باهام بر خورد کنی . الان مشکل ما دانشجوهایی هستند که یه ترم زحمتشون هدر رفته . .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  

 
آبی عشق 73
مهری این تویی که کمال همنشین در تو اثر کرد . برو ببین الان در دانشگاه کاری کرده که همه می خوان شورش کنند . زحمت بچه ها رو هدر داده . اگه آلبرت انیشتین هم دانشجوی کلاسش بشه اونو میندازه .. -نستوه دانشگاه مقرات داره اونا که نباید برای ما و استاد تعیین تکلیف کنند . هر کی که نمره نمیاره می تونه اعتراض کنه .. -بس کن مهری تو هم شدی مث اون -نه نستوه بگو گلوت پیش اون دختره گیر کرده .. نستوه خونش به جوش اومده بود . از اون طرف نسیم اونو عصبی کرده بود از این طرف این . به زحمت جلوشو گرفت تا سر مهری داد نکشه . فقط همینو گفت من اگه بخوام کسی رو دوست داشته باشم به کسی ربطی نداره و بدون این که بخواد علاقه و احساسی عاشقانه به ستایش داشته باشه گامهاشو سریع تر کرد تا به اون برسه .. ستایش با حالتی عصبی از دانشگاه خارج شد . همش خودشو لعنت می کرد که چرا می خواد یه لقمه بزرگتر از دهنش ور داره . چرا همش باید پیش مهری کنف بشه . چرا .. چرا جراتشو نداره به نستوه بگه دوستش داره . کمی هم به مشکلات اقتصادی خودش فکر کرد .. چرا نستوه بازم می خواد هواشو داشته باشه . فقط واسه اینه که پدر ندارم ؟/؟چرا حالا که تونستم یه خورده رو پاهام وایسم ولم نمی کنه .. ولی چقدر نیاز داشتم به این که امروز پیشم باشه . مهری و نسیم در کنار هم از اون بالا مراقب نستوه بودند که چه جوری خودشو به ستایش رسونده . مهری دوست داشت حالت چشای ستایشو ببینه تا دقیق تر بفهمه که آیا اون عاشق نستوست یا نه ولی نسیم اینو به خوبی حس می کرد . وقتی که ستایش سرشو بر گردوند و برای لحظاتی در چهره نستوه مکث کرد بهتر و بیشتر حس کرد که نستوه در پی طعمه دیگه ایه . اون نمی دونست که نستوه بعد از اون به هیشکی دیگه دل نبسته . ستایش بیرون دانشگاه ایستاد تا نستوه بیاد و سوارش کنه . دو تایی با هم رفتند . -چیه مهری خروس از قفس پرید ؟/؟منم جای نستوه باشم میرم دنبال خوشگل تر و جوون تر . تازه اون که نمی خواد باهاش عروسی کنه . یه ماه دیگه با یه دختر دیگه -نسیم ! نستوه این جوری نیست . من و اون چند سال با هم همکلاس بودیم .. نسیم برای لحظاتی سکوت کرد . -پس شما سالهاست که با هم دوستین . من فکر کردم تازه با هم آشنا شدین -نسیم من این یه چشمه رو نمی دونم . ولی اون در این چند سالی نه تنها به من بلکه به هیچ دختر دیگه ای نظر خاصی نداشته .. حتی خیلی از دخترا که کشته مرده اش بودن و می دیدند که اون تحویلشون نمی گیره بهش لقب داده بودند خواجه . نسیم دوست داشت لبخند بزنه ولی بازم حس دیگه ای بهش دست داد -مهری اینم از نقشه های اون بود که پشت پرده کاراشو بکنه . -حالا اونو نمی دونم . ما پرده ای نداشتیم که پشت پرده داشته باشیم . می تونست خارج از محیط دانشگاه هر کاری بکنه ولی یه پسر اگه جنسش خراب باشه دیگه چند سال به یک منوال نمی مونه . ولی من نباید اونو ناراحتش می کردم . تقصیر خودمه .. مهری لباشو گاز می گرفت . من اونو از خودم رنجوندم . من خودم باعث شدم اون بره طرفش .. چرا .. -ببین مهری من اشتباه نکردم . تو عاشقشی .. -نه نسیم .. چرا همش می خوای این نتیجه رو بگیری .. -مهری اون نامرد چی بهت گفته که این قدر ناراحتت کرده .. -نسیم تو چته . نستوه شاید بی ربط هم نمی گفت .. تو اصلا چه شناختی راجع به یک فرد غریبه داری که بهش میگی نامرد . درسته که همسایه ات بوده ولی نامزدت و دوست پسرت که نبوده .. ..اون بهم گفته که من اگه بخوام کسی رو دوست داشته باشم به کسی ربطی نداره . -خب در مورد من چی گفته .. -گفته تو یک اخلال گر و شورشی هستی که نا خواسته همه رو تحریک به شورش می کنی . دانشجوها رو درک نمی کنی . می خوای یک تنه و یک شبه نظام آموزشی دانشگاه آزاد رو عوضش کنی .. -بس کن مهری .. من دیگه می خوام برم . اصلا نمی تونم تحمل کنم که یک مردی با اخلاق فاسد بخواد همکارم باشه . تو هم ازش دوری کن مهری . ...-نسیم صبر کن من می رسونمت . مهری استرس داشت . می خواست خودشو برسونه به خونه نستوه تا ببینه آیا در فضایی که قبلا باهاش قدم زده بازم داره این کارو می کنه ؟/؟ می دونست اگه واسش زنگ بزنه اون شاید حرف راستو بهش نزنه . هنوز دختره تو ماشینه ؟/؟ یه زنگ براش زد . -نستوه کجایی .. من که حرف بدی نزدم ناراحت شدی .. -آقای نوروزی اگه استاد مهر آرا هستند سلام منو به اشون برسونید .. طوری با صدای بلند این عبارتو بر زبون آورد که حتی نسیم هم اون صدا رو شنید . مهری فقط لباشو می جوید . نستوه داغون بود . حسادتهای مهری موش و گربه بازیهای نسیم و کارای مبهم این ستایش حسابی اونو پیچونده بود ولی فعلا با ستایش راحت تر می تونست کنار بیاد ....... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
آبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیـ عشــــــــــــــــــــــــــــــــــقـ 74

نستوه حس می کرد که اون دو تا زن نسبت به ستایش خیلی حساس شدن . تا حدودی هم خودشو مقصر می دونست از این که اون باعث شده که ستایش بابت نمرات پایان ترمش ضرر ببینه . البته در اصل مقصرش نسیم بود ولی اون این کا رو به خاطر حسادتش انجام داده بود .. یعنی اون منو دوست داره ؟/؟ ولی ستایش چه گناهی کرده ؟/؟ چرا مهری ازم دفاعی نمی کنه . -ستایش برسونمت ؟/؟ -نه می دونم حالت خوب نیست . اگه ایرادی نداره یه چند دقیقه ای باشم . -من می خوام برم خونه . فکر نکنم بعدش حال رانندگی داشته باشم که تو رو برسونم . -من که حرفی ندارم . باهات میام . دلم گرفته . نمی دونم چرا من که کسی رو اذیت نکردم . همه چرا میخوان منو اذیت کنن -می دونم ستایش من مقصرم که این ترم هم از رتبه ات افتادی و هم از اون امتیاز ویژه اون .. یه دو واحدی رو هم باید دوباره بگیری . -اتفاقا من به خاطر شما ناراحتم .. وقتی نستوه اونو با یه اخم تعقیب کرد خنده اش گرفت و جا رفت . حق داشت گاهی وقتا دختر خاله می شد و گاهی هم با همون لفظ استاد شاگردی باهاش حرف می زد . راستش خودشم گیج شده بود . همراه نستوه رفت به خونه شون . پسر دوست داشت که مهری و نسیم اونا رو با هم ببینند . حداقل دوست داشت که نسیم بیاد خونه و اونا رو ببینه ولی یه حسی بهش می گفت که تا دقایقی دیگه اون دو تا می رسن . همین طور هم شد . -ببین این قدر ناراحت نباش . برای من مهم نیست . من اگه ده ترمه هم مدرکمو بگیرم دیگه با این خانوم بهاری درس نمی گیرم . اصلا اخلاق نداره . نستوه از عصبانیت نمی دونست چیکار کنه . دلش می خواست در فضایی قدم بزنند که از خونه بغلی دید داشته باشه . یه لحظه صدای باز شدن در خونه همسایه اومد. نستوه دست ستایشو گذاشت تو دستش .. دختر حس کرد که موضوع چی می تونه باشه . اونم احساس کرده بود که مهری و نسیم ممکنه با هم بیان ولی اینو دیگه نمی دونست که تمام این کار ها فقط برای حرص دادن و تحریک حس حسادت نسیمه نه مهری . نسیم فقط همون نقطه ای رو تعقیب می کرد که ممکن بود اون دو تا رو ببینه . -لعنتی .. مهری دیدی نگفتم .. نگفتم که دو تایی شون با هم اینجا قرار میذارن ؟/؟ اون وقت توی ساده لوح فکر می کنی که اون دوستت داره . اون از اون فیلمهاست . همه رو این جوری فریب می ده -نسیم طوری حرف می زنی که انگار تو هم فریب خورده اونی -من ؟/؟ صد تا مث اونو تشنه می برم لب چشمه بر می گردونم . مث تو ساده نیستم . -ولی نسیم ! ما یعنی تو اونو ناراحتش کردی . -آره ناراحتش کردم و اونم اومده اینجا تا با این خانوم خلوت کنه و اعصابش آروم شه . ببین چطور دستشو گرفته تو دستش . مثل این که از اون وقتی که خودشونو شناختن همدیگه رو هم شناختن . ولی خب تو که دوستش نداری بیخود این قدر به دل نگیر و خودت رو ناراحت نکن . دنیا ارزش این حرفا رو نداره . مهم نیست -حالا میگی چیکار کنیم .-هیچی من یه دو تا دوربین شکاری قوی دارم . اگه دوست داری ببینی دو تا عاشق و معشوق چه جوری با هم درددل می کنن برم اون دور بین ها رو بیارم هر چند اینو می دونم که استاد نوروزی آدمی نیست که اهل عشق و عاشقی باشه . اون یه آدم هوسبازه . یکی که با خیلی از دخترا بوده و از این به بعد هم خواهد بود . این جور آدما مجبورند با این سیاست پیش برن که کسی از کاراشون سر در نیاره -ولی نسیم اون این جوری نیست . هیج کاری نکرده که من همچین فکری بکنم . -مهری منو نخندون . تو رو خدا منو نخندون . پس این چیه . رفتن به بابلسر چی بود . مگه این دختره کار و زندگی نداره . مگه نستوه خودش نمیگه براش کار جور کرده . کو چرا سر کارش نمیره -نسیم تو خیلی سختگیری هم کردی . قبول کن . نسیم بی آن که حالیش باشه پر خاشگر شده بود . خیلی بیشتر از مهری جوش می زد . حال خودشو نمی دونست . -نگاه کن الان درست روبروی ما شاید همدیگه رو بغل هم بزنن -بس کن نسیم . دیوونه ام کردی . بس کن . اون که به من نگفته دوستم داره . اون که دوستم نداره . می خواد یکی دیگه رو دوست داشته باشه اصلا به من چه مربوطه . چرا می خوای منو به جون خودم بندازی -واسه این که من عشقو توی حرکاتت می خونم .. -اشتباه می کنی . اگرم دوستش داشته باشم وقتی که اون نخواد می تونم چیکار کنم -این شد یه حرفی . می تونی ازش فاصله بگیری . -ولی حس می کنم اون از یه چیزی رنج می بره -کدوم آفریده خدا رو دیدی که از چیزی رنج نمی بره . فکر کردی من آدم بی دردی هستم ؟/؟ یا خودتو که اینجا داری حرص می خوری و از حسادت داری می ترکی و نمی دونی چیکار کنی . در این دنیا کسی بی غم نباشد اگر باشد بنی آدم نباشد . ..... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
آبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیـ عشــــــــــــــــــــــــــــــــــقـ 75

نسیم می خواست خودشو بی خیال نشون بده ولی در اعماق وجودش زجر می کشید . نه این نمی تونه اسمش عشق باشه . این یه وابستگی به گذشته هاست . ....-ستایش نمی دونم چرا خودمو مقصر می دونم که تو این قدر اذیت شدی .-من که خیالم نیست . اتفاقا از این که اینجا پیش شمام یعنی دارم از این فضا استفاده می کنم خیلی خوشحالم و بهم آرامش میده . -ستایش یه چیزی ازت می خوام -...ستایش تعجب کرد . یعنی نستوه چی می تونه ازش بخواد که در توان او باشه . فکرکرد می خواد بگه که ناراحت نباشه . یا درساشو بخونه -استاد می دونه که هرچی ازم بخواد تا حد توانم در خدمتشم . -می خوام اگه خواستم به عنوان قرض بهت یه پولی بدم قبواش کنی . -فرمودی قرض ؟/؟ مثل قرض اون دفعه ؟/؟ ..نستوه خندید .و گفت فکر کنم یه خورده شو دادی .. ستایش هم خنده اش گرفت -اگه فکر می کنی این جوری به آرامش می رسی باشه . ستایش دستای نستوه رو تو دستش گرفت . پسر در عالم دیگه ای بود و ستایش هم همین طور . غافل از این که چهار تا چشم تیز بین اونا رو زیر نظر داشتند . مهری اون قدر اعصابش خرد بود که اصلا به چهره در هم نسیم و احساس اون توجهی نداشت ولی ستایش حس می کرد که با این که نستوه واسه تحریم مهری این کارو کرده اون روز یکی از بهترین روزهای زندگیشه . چون نستوه به خاطر اون با خانوم بهاری درگیر شده بود . بازم صبر می کنم . چند بار دیگه همین جور باهاش باشم و نذارم که بره طرف مهری از یادش میره . ولی می دونم اون نباید مهری رو دوست داشته باشه . نباید عاشق اون باشه . شاید بین اونا فقط یه دوستی ساده هست که مهری پیش خودش فکرای دیگه می کنه .. -نسیم فکر می کنی الان همدیگه رو بغل می زنن ؟/؟ -چی شد برات که اهمیتی نداشت ؟/؟ -میری یه چیزی بهشون میگی ؟/؟ -حالا کم مونده که منو متهم به فضولی هم بکنه . خدا آدمو نصیب همسایه بد نکنه . -بهتره بگی همسایه بدو نصیب آدم نکنه -چه فرقی داره مهری .. نستوه کاملا متوجه بود که اون دو تا زن دارن اونا رو می پان ولی به روی خودش نمی آورد . -با این که زمستونه ولی هوا خیلی گرمه -آره آفتابش قشنگه . شهر ما زمستوناش معتدله . سرماش هم زیاد نشون نمیده . قابل تحمله . -من حتی نم اینجا رو هم دوست دارم . یه نگاهی به پشت سرشون انداختند . صد کیلومتر اون طرف ترقله دماوند به خوبی مشخص بود . در کنار کوههایی دیگه که همه شون لباس سفید زمستونو تنشون کرده بودند . -خیلی قشنگه ستایش . خیلی . دماوند مثل یک مرد استواره و مثل یک عروس زیبا . -آره همینه که میگی . و اون طرف .. بیست کیلومتر اون طرف تر دریای زیبای شمال داره به من و تو و دماوند زیبا سلام میگه . به زندگی سلام میگه . به عشق سلام میگه . میگه آدما با هم مهربون باشین . کینه ای به دلتون راه ندین -استاد می تونم یه چیزی بپرسم ؟/؟ -بپرس . -واسه چی میگن عشق در قلب آدمه . از دل آدم شروع میشه یا کانونش اونجاست ؟/؟ -راستش جواب منطقی خاصی نیست . تو اونو باید احساسش کنی . مثلا میگن مغز یا سر کانون فکر آدمه . وقتی به یه چیزی فکر می کنی فشار و حس در مغزت وجود داره . وقتی هم که عاشق میشی یا چیزی رو دوست داری فرقی نمی کنه این حس می خواد به خدا باشه یا به یه انسان دیگه مثل یک جنس مخالف یا حتی یک شی ء که بهش علاقه داری ..در اون حالت یه کشش و سنگینی خاصی رو در قلبت حس می کنی . که اون آرومت می کنه یا حتی مضطربت می کنه تو رو به حرکت در میاره . فکرتو مشغول می کنه -معلومه استاد ما هم عاشق بوده .. نستوه سرشو بالا آورد و به چهره ستایش خیره شد . خواست فکرشو بخونه . دختر چشاشو به چشای اون دوخته بود . اونم می خواست یه حسی رو ازش درک کنه . این که چرا نستوه داره این جوری بهش خیره میشه . تمام وجودش لرزیده بود . عشقو خیلی نزدیک احساس می کرد . من چی بهش بگم . ستایش نتونست زیاد به چشای نستوه خیره شه . می ترسید . می ترسید از این که اون حسی رو که دوست داشت نتونه درش بخونه ولی بی دلیل که این کارو نکرده بود . اون هیچوقت از این کارا نمی کرد .بد جوری با خودش در گیر شده بود . نستوه نگاه کن . نگام کن . بهت نمیگم بی ادب و بد چش شدی . نگام کن ..اگه یه قدم بیای طرفم من خودمو میندازم بغلت تا بهت بگم قد یه دنیا دوستت دارم . نمی دونم چرا . می دونم دوستت دارم . هر وقت می بینمت همون توضیح قشنگیه که تو در مورد دل انسانها و انسانهای عاشق گفتی . . انگار یه چیزی رو قلبم می شینه . یه چیزی که هم آرومم می کنه و هم منو به فریاد میاره . .. نستوه درست متوجه نشد . فقط در نگاه ستایش علاقه خاصی رو نسبت به خودش می دید . شاید این یک حق شناسی باشه . اون پدر نداشت . ..... ادامه دارد .. نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
آبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیـ عشــــــــــــــــــــــــــــــــــقـ 76

نسیم تا کی باید اینجا بشینیم و حواسمون به اون دو نفر باشه -نمی دونم تا وقت گل نی . تا وقتی که علف زیر پا مون سبز شه . -حالا چرا این قدر داد می کشی . هر کی ندونه فکر می کنه که شوهرت داره بهت خیانت می کنه . -مهری من دوست ندارم بغل دست خونه ام از این جریانات پیش بیاد . نمی خوام این محیط به گند کشیده شه . درسته که این کارا توی تهرون و در اون محیط عادیه ولی اینجا هر کی هر غلطی دلش خواست نمی تونه انجام بده -نسیم از من و تو چه کاری بر میاد تازه اون خونه خودشه .. از طرفی با این کاری که تو کردی اون دو تا رو بیشتر بهم نزدیک کردی . نگاه کن چه جوری با هم گرم گرفتن . انگاری چند ساله عاشق و معشوقن .همش تقصیر توست نسیم . -بس کن مهری سر به سرم نذار . نذار که من از اینی که هستم داغون تر شم -نسیم چته . مثل عاشقای شکست خورده رفتار می کنی . اصلا نکنه پسر همسایه ات رو دوست داری -کی من ؟/؟ عاشق این آدمای خیانتکاری بشم که روز ی یکی رو عوض می کنن ؟/؟ مگه من مغز خر خوردم . دیگه از این شوخیها باهام نکن . . نستوه واسه ستایش آژانس گرفت و اونو فرستاد . مهری و نسیم نفسی به راحتی کشیدند . . مهری هم رفت خونه اش . نستوه به درختی تکیه داده به این فکر می کرد که از فردا باید رفتار قاطعانه تری رو نسبت به کارای نسیم داشته باشه . یه حس مسئولیت خاصی نسبت به ستایش داشت . مثل احساس یک برادر بزرگتر نسبت به خواهرش . یعنی میشه این حس یه علاقه از نوع دیگه ای باشه ؟/؟ ولی اون دختر این روزا اخلاقش یه جور خاصی شده . طوری رفتار می کنه که انگاری همسرم باشه . نمی دونم قاطی کردم . نسیم پاک فکرمو به هم ریخته . من باید هر جوری شده عشقمو به دست بیارم . باید براش بجنگم اما چه طوری ؟/؟ نسیمو دید که داره به طرف قسمت شمالی باغ خونه شون حرکت می کنه . فکری مث برق از سر نستوه گذشت . من باید خودمو برسونم بهش . بازم باهاش حرف بزنم . خدایا خسته شدم . خسته شدم . چرا یکی نیست بهم کمک کنه . چرا از این مخمصه نجات پیدا نمی کنم . شاید حقم باشه که چوب گناه قبل از آشنایی با نسیمو بخورم . ولی اونا می دونستن که من عاشقشون نیستم ..نستوه از حاشیه و کناره های باغشون خودشو رسوند به منتهی الیه زمین .. به جایی که شمال زمین اونا بسته می شد . صبر کرد تا نسیم ازش فاصله بگیره. رفت بالای دیوار .. نسیم که از شیب به طرف پایین رفت و از تیررس دور شد اومد پایین .. خوبه دختره هوس قدم زدن و یاد آوری گذشته رو کرده . من می دونم که دوستم داری . می دونم که آخرش مال خودمی . .. ولی حس می کرد که این یک رویاست . رویایی که هیچوقت به واقعیت تبدیل نمیشه . .. نسیم در حال قدم زدن و فکر کردن به خود و آینده اش بود .. یه صدای پایی رو پشت سرش شنید . تا بره جیغ بکشه دست نستوه رو دهنش قرار گرفت . -دختر داد نکش منم . نستوه . بوی بدن نسیمو بوی عشقو حسش می کرد . همون بوی ده سال پیشو . دستش رو دهن نسیم شل شده بود . اون به عالم خودش رفته ولی سر و صدای دختر شروع شده بود. -نسیم اومدم بهت بگم دوستت دارم .. -بس کن تو هر روز داری این حرفا رو می زنی . تا ابد هم بگو . من نمی شنوم . ببینم اون دختره امروز قالت گذاشت و بهت راه نداد ؟/؟ حقت بود . خوشم اومد . -اون یه دختر نجیبیه -اگه نجیب بود که با تو یکی سر نمی کرد . چرا این قدر دور و بر منی .من چند ماه دوستت داشتم . بچه بودم . نفهمیدم . حالیم نبود . حالا دست از سرم بر می داری یا نه . خواهش می کنم . ولم کن . ولم کن .. چرا یه ذره خجالت و حیا سرت نمیشه . -نسیم من هنوز بوی عشقو از تنت حس می کنم .. -تو هیچی رو حس نمی کنی تو اصلا نمی دونی دوست داشتن و عشق به چی میگن .. ولم کن . بهم نچسب . چند شم میشه . برو تا فریاد نکشیدم . نستوه سر نسیمو به طرف خودش بر گردوند . لباشو گذاشت رو لبای دختر . نسیم جفت لباشو به هم دوخت ولی نستوه در همون حالت اونو می بوسید . -دوستت دارم . تو که می دونی دوستت دارم خودتم دوستم داری .. دستشو رو گردن نسیم گذاشته و خیلی آروم نوازشش می کرد . دختر حس کرد که سست و بی اراده شده . نمی تونست حرفای اونو باور کنه . ای کاش می شد باور کرد . کاش می شد در عشق مرده اونا روحی تازه دمید . .ولی نه این یک رویای پوچه . چون امکانش نیست . .لباشو باز کرد تا به نستوه بگه ازش بدش میاد ازش نفرت داره . ولی حس کرد که مقاومتشو از دست داده . لباش باز شده بود و نستوه اونو می بوسید . نسیم حرکتی نمی کرد . بوی عشقو احساس می کرد . حس می کرد که نستوه طوری داره نقش بازی می کنه که به نظر بیاد که دوستش داره .. یه لحظه بغضش ترکید .. بسه دیگه تو خسته نشدی هنوزم با احساسات من بازی می کنی .. چرا این قدر عذابم میدی ؟/؟ با چشایی پر از اشک از نستوه فاصله گرفت و به طرف ساختمون بر گشت . نستوه هم از دیوار پرید سمت خونه شون .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
آبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیـ عشــــــــــــــــــــــــــــــــــقـ 77

-نه این یک حس اشتباهه این اشتباه بوده . اون دیوونه نباید منو می بوسید . اصلا به چه حقی این کارو کرد . چرا من بهش همچین اجازه ای رو دادم . باید می زدمش . میذاشتم زیر گوشش . اون باید بدونه که من ازش متنفرم دوستش ندارم . اون باید حس منو درک کنه . اون باید درکم کنه .. چرا چرا باید از چیزی که نفرت دارم خوشم بیاد . اون هیچوقت مال من نمیشه . همون جوری که ده سال پیشم نبوده . اون یک سایه خیالی از گذشته های دوره . از زمانی که دیگه بر نمی گرده . . چرا می خوای خودتو پاک نشون بدی . جسم منو می خوای ؟/؟ مگه برات قحطه ؟/؟ دست از سرم بر دار . چرا این قدر اذیتم می کنی . نسیم گاه با خودش حرف می زد و گاه در خیال با خود کلنجار می رفت . تازه اینا به یک طرف اون ستایش و مهری رو داره . با اونا می خواد چیکار کنه . خیلی پررو و هیزه .. میاد و میگه اون دختره پدر نداره . انگار تنها یتیم دنیاست . برو سر پرست بی پدران شو . برو هرکی رومی خوای بگیر . حسود کیه . از اون طرف نستوه هم به کاری که کرده بود فکر می کرد . به نظر اون بوسیدن نسیم ضرورت داشته . کاری که ده سال بود انجام نداده بودش . حس کرد وقتی که اونو می بوسید دیگه احساس هیچ غمی رو نمی کرد . حتی نسیم با همه لجبازیهاش برای ثانیه هایی رام شده بود طوری که اونو به یاد همون دختر اول آشنایی انداخته بود . صبح روز بعد نستوه دو ساعت اول رو کلاس نداشت . گرفت خوابید به سمت دانشگاه راه افتاد . قبلش رفت بانک و پونصد هزار تومنی از حسابش بر داشت کرد تا به عنوان قرض اونو بده به ستایش .. انگار دختر منتظرش بود . همون ساعت ها دور و بر در دانشگاه می پلکید . دل تو دلش نبود . این پا و اون پا می کرد . بیا دیگه عزیزم .. عشق من بیا .. بیا تا نشون بدم که چقدر دوستت دارم . بیا تا یه جورایی اذیتت کنم ..نه همین جوری نمیشه .. وقتی نستوه رو از دور دید طوری بی اراده شده بود که برای ثانیه هایی احساس کرد که جمعیت دیگه ای غیر از اون و عشقش در اون محیط وجود ندارن . -سلام ستایش خانوم . می بینم که بازم داری تنها یه گوشه ای واسه خودت می گردی .. ببینم من اومدم که به وعده ام عمل کنم . برات کمی پول آوردم ..هر وقت مشکلاتت حل شد من ازت می گیرم . -استاد اجازه بدین من این پولو نگیرم -چیه دختره بد قول خودت دیروز به من گفتی که مسئله ای نیست . حالا می زنی زیر حرفت ؟/؟ -ستایش اگه بمیره اون حرفی رو که به عزیزش زده به کسی که دوستش داره زده زیر پا نمیذاره .. نستوه از ستایش دلخور شده بود .. اونا رفتن به یک گوشه خلوتی که زیاد جلب توجه نکنه . -استاد ! خانوم بهاری در نمراتی که داده تجدید نظر کرده .. طوری که من هم اون واحد ها رو پاس کردم و هم این که بهترین نمراتو آوردم و جایزه به جای خودش ....-جدی میگی ؟/؟ بالاخره این دختره کله خر قبول کرد که حق با ماست ؟/؟ خوشم اومد روشو کم کردیم .. دیگه خود نستوه هم معلوم نبود چی داره در فکر خودش مرور می کنه -ستایش جان حتما خانوم بهاری با خودش فکر کرده که نباید بچه ها رو آزار بده . پشیمون شده .. ... ستایش در ذهن خودش این حرفا رو مرور می کرد . نستوه نستوه تو چقدرخوبی . این قدر زحمت کشیدی و دوندگی کردی تا تونستی خانوم بهاری رو راضیش کنی که نمرات رو ببره به نمودار .. چرا چرا از کارایی که انجام دادی چیزی نمیگی .. -ستایش !من اگه جات بودم یه تشکری از خانوم بهاری می کردم . آخه اون می تونست کاری برای شما انجام نده . کسی هم حق اعتراض نداشت و نمی تونست بگه بالای چشش ابروست . -مطمئنی که از کس دیگه ای نباید تشکر کرد ؟/؟ -مثلا کی ؟/؟ -شما -من ؟/؟ -من که نه سر پیازم نه ته پیاز . من هیچ کاری انجام ندادم . هیچ کاری . -استاد اون پشت سر شما خیلی حرف زده . حرفای بد . از شما انتقاد کرده ولی شما دارین ازش دفاع می کنین . -خانومی آدم باید در زندگی در پی این باشه که چه جوری باید باشه . یعنی اون چیزی رو که عدالت حکم می کنه انجامش بده . اون چیزی رو که صلاح همه آدما رو در بر داره . بهش آرامش میده .....ستایش بازم رفته بود تو خودش ...چرا تو نباید مال من باشی . چرا به خدا من تا حالا به هیشکی نگفتم به هیچ پسری نگفتم که دوستت دارم . اصلا دلمو به هیشکی ندادم . چرا چرا بهم توجهی نمی کنی . یه حسی بهم میگه نباید استاد مهر آرا رو هم دوست داشته باشی .. به من بگو من چیکار کنم . اگه امروز کاری نکنم ممکنه فردا خیلی دیر باشه . ولی اگه برای همیشه از دستت بدم . اگه دیگه نتونم محبت تو رو داشته باشم . من اصلا فکرم کار نمی کنه . هر کاری که می کنم باید الان انجامش بدم . چرا دوست نداری که من بدونم برام چیکار کردی و چطور با همکارت در گیر شدی . من که خودم همه چی رو میدونم . یعنی تو دوستم داری و نمی خوای بهم بگی ؟/؟ ولی من هر طوری شده بهت میگم . همین روزا بهت میگم . قبل از این که ترم دیگه شروع شه بهت میگم .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
آبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیـ عشــــــــــــــــــــــــــــــــــقـ 78

مرگ یک بار شیون یک بار . گردن که نمی خواد بزنه . منم آدمم . من که پیش خودم غرورمو زیر پا گذاشتم . من که دوستش دارم . دیوونه شم . چرا نشون ندم . اون باید بدونه . اگه ندونه به ضرر خودمه . من دوستش دارم دوستش دارم .. تو باید اینو بدونی ..تو باید بدونی که ستایش ستایشت می کنه ...... نسیم نمی دونست واسه چی از موضع خودش عقب نشینی کرده . شاید به این خاطر که تا حدودی دل نستوه رو به دست بیاره ؟/؟ نه این طور نیست .. ولی حس می کرد که همین طوره . مگه می تونست سوزش حاصل از داغ عشقی رو که سالها قبل رو دلش نشسته فراموش کنه ؟/؟ مگه می تونست فراموشش کنه ؟/؟ ..نه من هیچوقت برای تو نمیشم . هیچوقت .. یاد تو رو در قلبم دفن می کنم .. خدای من این دو تا که هنوز با همند .. -ستایش یه چند دقیقه ای اینجا باش من با خانوم بهاری کاری دارم . -می خوای من ازش تشکر کنم -اونو که باید انجام بدی .. ستایش دوست نداشت این حرفو از زبون نستوه بشنوه .. -به خاطر شما حاضرم ولی می دونم اون این کاررو از ته دلش انجام نداده و یک فشار هایی برش وارد اومده . نستوه به طرف نسیم رفت . بریم دفتر -ما صحبت محرمانه ای نداریم . حرفتو بزن -نسیم با برده ات داری حرف می زنی ؟/؟ اصلا بهت نمیاد مدرس باشی . -بهم خیلی چیزا نمیومد و نمیاد . به تو هم همین طور . تو کی می خوای دست از سرم ورداری . کاری به کار اون دختر بیچاره نداشته باش . با احساسات اون بازی نکن . ببینم به اون چه وعده ای دادی ؟/؟ وعده از دواج ؟/؟ ببینم درختای پرتقال باغ شما رشدشون خیلی خوب بوده . هرچی باشه بیشتر از باغ لواسون می پوشونه . -نسیم چقدر گناه می کنی . تا کی می خوای زخم زبون بزنی . تاکی می خوای بهم تهمت بزنی . من همون آدمم . شاید عاشق تر از اون وقتا . اون وقتا که زیر درخت عشقمون با هم پیمان بستیم . نستوه حس کرد که غرق در عالمی شده که ممکنه همه متوجه این تغییر روحیه اش بشن .. -نسیم فقط خواستم بابت تجدید نظر در حرکتت نسبت به دانشجوها ازت تشکر کنم -یه وقتی فکر نکنی به خاطر تو این کارو کردم .. ستایش که از دور شاهد و ناظر حرکات اونا بود از این حال و روز نستوه تعجب می کرد . چرا قیافه نستوه در هم شده . چرا نسیم داره کاری می کنه که طلبکار نشون میده . اصلا به من چه مربوطه . من یکی که دیگه می ترسم پامو بذارم کلاسش . اصلا به این استاد نمیشه اعتماد کرد و دل خوش بود . خیلی ها هم با این که این نسیم مثلا بهشون لطف کرده بود همین تصمیمو داشتن . اتفاقا بیشتراشون اومده بودن واسه انتخاب واحد . چهارده پونزده نفری دورشو گرفته بودند و از خانوم بهاری بد می گفتند .. -دخترا پسرا بچه های خوب .. اصلا میگیم خانوم بهاری هیچی استاد نباشه و یک فرد معمولی .. به نظر شما درسته که این جور پشت سرش حرف بزنیم و ازش فرار کنیم ؟/؟ اگه کلاسای بقیه پرشه خود به خود بقیه فرستاده میشن کلاس اون . پس فکر نکنین که می تونین از دستش در برین -ولی اون واحدا رو پاس نمی کنیم -تا به کی ؟/؟ لجبازی ها رو بذارین کنار .. ستایش هم با این که با بقیه دانشجوها موافق بود ولی واسه این که دل نستوه رو به دست بیاره ازش دفاع کرد و گفت بچه ها اگه بازم مشکلی پیش اومد استاد نوروزی ازمون حمایت می کنه .مثل حالا که اگه نبود صد سال دیگه از خانوم بهاری نمره بگیر نبودیم -خانوم ستوده ادامه نده .. صدای نستوه طوری بالا رفته بود که به ستایش بر خورد . از اون محیط فاصله گرفت .. انتظار نداشت که عشقش اون بر خوردو باهاش داشته باشه . اونم پیش بقیه .. نستوه که فهمیده بود تند بر خورد کرده از بقیه فاصله گرفت و خودشو به ستایش رسوند . دوست نداشت که اونو ناراحت ببینه . می خواست از دلش در بیاره . -من دارم میرم اگه جایی می خوای بری برسونمت . ستایش می خواست قهرشو بیشتر نشون بده ..-فکر کنم انتخاب واحد داری . .. -می تونم فردا انجام بدم .. -پس باهام میای ؟/؟ دختر سری تکون داد و همراه نستوه رفت . -چیه دختر گرفته ای ؟/؟ می دونم پیش بقیه نباید صدامو بالا می بردم . می خواستی از من و از خانوم بهاری هر دو دفاع کنی . ولی به قیمت کوچیک کردن اون که نمی تونی منو بزرگ کنی -ولی اگه شما نبودین اون پدر همه مونو در میاورد . مگه غیر از اینه . شما هیچوقت بهم دروغ نمیگین . -ببین ستایش من باهاش حرف زدم اونم به لحنی شدید و تند ولی دلیل نمیشه به خاطر حرفای من کوتاه اومده باشه دختر تو مشکلی داری ؟/؟ می تونم برادرانه و به عنوان یک بزرگتریه چیزی بپرسم . راستشو میگی ؟/؟ فکرنکنی من بهت بی احترامی کردم -هرچی می خوای بپرس .. -عاشق شدی ؟/؟ ستایش که از واژه برادرانه بدش اومده بود با شنیدن این جمله تمام بدنش لرزید .. -جوابمو گرفتم ستایش ولی می دونی یک دختر باید متانت خودشو داشته باشه . باید بذاره که پسر پا پیش بذاره . ولی تو که اهل این چیزا نبودی .. در هر حال این نیاز طبیعی یک انسانه که جفتشو پیدا کنه . هر کمکی که از دستم بر بیاد دریغ نمی کنم .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
آبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیـ عشــــــــــــــــــــــــــــــــــقـ 79

-ستایش هر حرفی رو که توی دلت داری بهم بزن . به من اعتماد کن . ازم خجالت نکش . تو که خودت بهتر از هر دختری می تونی راه رو از چاه تشخیص بدی . تو که خیلی راحت می تونی همه رو نصیحت کنی . من خودم مرد هستم جنس همه مردا رو به خوبی می شناسم . می دونم پاش بیاد از اون هفت خطها میشن . پدر سوخته و بی وفا میشن . من خودمم پونزده شونزده ساله که بودم این جوری بودم . ولی بعدا اصلاح شدم . فکر نکن خیلی سالمم . -نمی دونم به چه زبونی تشکر کنم . فقط یه خواهشی ازت دارم . می خواستم یه قولی بهم بدین . -چی می خوای ستایش بگو .. -قول بدین اگه از دستم دلخور شدین اگه با اون کاری که کردم مخالف بودین منو سر کوفتم نزنی سرم داد نکشی .. من خیلی عذاب کشیدم ..آخه می دونی آدم تا امید واره دلش به همون امید خودش خوشه . به همون امید امید واره . با رویاهای شیرین خودش سر به بالین می ذاره و با همون رویاهای شیرین چشاشو باز می کنه تا یه روز دیگه از زندگی خودشو شروع کنه . در اون روزفکر می کنه شاید معجزه ای شه به اون چه آرزوشه برسه . ولی اگه یه روزی این رویاهاش به یه کابوس تلخ تبدیل شه .. دیگه با امید سرشو رو بالش نذاره و دیگه با امید از خواب پا نشه و به فردا و فر داها نگاه نکنه بهتره که بره وبمیره . اگه حس کنه کسی که به خاطرش این همه عذاب کشیده دوستش نداره ازش متنفره و با دید دیگه ای بهش توجه می کنه دلش می خواد بمیره .. -ستایش نمی دونم تو چی می خوای و از چی داری حرف می زنی ولی من کمکت می کنم . رو من حساب کن . قول میدم هر کاربدی که کردی ازت دلخور نشم . -به نظر تو عاشق شدن کار بدیه ؟/؟ اگه یه روز عاشق شی متوجه میشی که کار بدی نیست . فکر می کنی یک گناهه .. ستایش متوجه شد که کمی تند رفته و زود داره حرفایی رو که نباید حالا بزنه می زنه -بیا بریم خونه مون یا هر جا که دوست داری بگردیم . این در گیریهای اخیر و نمره ندادن و یک درس افتادن و بعدش اصلاح و بر طرف شدن همه این مشکلات روی اعصابت اثر گذاشته-می خوام به حال خودم باشم ولی یه کاری باهاتون دارم . شاید فردا بعد از ظهر اومدم یه سری بهتون زدم . اگه منزل تشریف داشته باشین . -فردا که دانشگاه تعطیله اگه این مهری هم گیر نده .. من خونه ام فقط بگو ساعت چند میای -شما تا چه ساعتی می خوابی ؟/؟ -سه بعد از ظهر -صبح هم می تونی بیای . حداقل یک آشپزی رو می تونی واسمون انجام بدی از بس غذای کنسرو شده خوردم دیگه خودمم کنسروی شدم -من که به شما گفته بودم کنیز شمام اصلا درسمو ول می کنم میام کاراتونو انجام میدم . -ستایش بازم که چند سبکه حرف می زنی . تو خانومی کنیز چیه . یه جوری نگام می کنی که انگار بالا سر یه مرده حاضر شدی . من که نمی خوام بمیرم .نمی دونم از چی داری حرف می زنی . واقعا اون آدم خوشبخت کیه که توی سخت گیر بهش توجه داری . من که بهش حسودیم میشه کاش اونی که می خواد نصیب ما شه یه اخلاقی مثل تو داشته باشه . اصلا مثل خود تو باشه .. این حرف نستوه بازم ستایشو به فکر فرو برد به همون اندازه که خوشحالش کرد ناراحت شد . اون دلش می خواد یکی مثل منو داشته باشه ولی هنوز دوستم نداره . نستوه چرا حتی حالا .. حتی حالا که من دودلم و نمی دونم چیکار کنم داری باهام این جور حرف می زنی ؟/؟ -شاید صبح اومدم خونه ات . ستایش رفت . در حالی که دلش خیلی گرفته بود . حس می کرد که این آخرین شب زندگیشه . شبی که رویاهاش با طلوع صبح فردا دفن میشن . راستی فردا این موقع چه احساسی دارم . آیا اون به من زندگی میده یا راضی به مرگم میشه . حاضرم در آغوشش بمیرم و به فردای بدون اون فکر نکنم . ستایش آن شب تنهای تنها و در تنهایی به ستایش خدا پرداخت . ترانه غوغای ستارگان با صدای شکیلا همدمش شده بود . امشب در سر شوری دارم ....نمی دونست نامه ای رو که می خواد واسه عشقش بنویسه با چه کلامی شروع کنه . نمی دونست از چی بگه .. سلام به کسی که از جونمم بیشتر دوستش دارم . سلام به اونی که صدای زندگی من برای گفتن و خوندن حرفای قشنگه . سلام بر دیروز و امروز و فردای من . وقتی خدا بابامو ازم گرفت و با وجود داشتن مادر حس کردم هیشکی رو ندارم در تنهایی هام خدا رو فریاد می زدم خدایا منو واسه چی آفریدی .. وقتی مادرم دوباره از دواج کرد و نا پدریم بهم نظر بد داشت و مادرم به خاطر حفظ زندگیش اهمیتی نمی داد خدا رو فریاد می زدم و می گفتم منو ببر پیش خودت . من که حالا تو رو ندارم . من که پیشت نیستم . پس روحمو از این جسم مزاحم نجاتش بده اونو ببر پیش خودت . من که نمی دونم معنای زندگی چیه . من که هنوز لذتشو نفهمیدم . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
آبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیـ عشــــــــــــــــــــــــــــــــــقـ 80

همه می دونستن وضع بد مالی منو .. وقتی که آدما فکر می کردند می تونن منو با پول بخرن از خودم بدم اومد . دلم می خواست بمیرم . خدایا فریادت می زدم چرا یکی رو این قدر میدی که نمی دونه با پولش چیکار کنه و یکی مثل منو هم از محبت عزیزام محروم می کنی و هم این که به خاطر فقر کاری می کنی که همه بهم جسارت کنن . وقتی همکلاسیم بهم گفت پول ثبت ناممو بهم میده تا باهام باشه از زندگی جز مرگ هیچی نمی خواستم .. چرا خدا میذاره که جون آدم به لب برسه و در آخرین لحظه اونجا که زندگی آدم به مویی بنده اونچه را که می خواد به آدم بده میده .. من نمی دونم تو کی هستی و چی هستی می دونم از طرف خدا اومدی تا بدونم که هستم . بدونم که نفس می کشم زندگی می کنم . بدونم که می تونم عاشق باشم . بدونم که می تونم به فردا و فر داها نگاه کنم . به من بگو تو کی هستی . یک فرشته ؟/؟ مافوق انسان یا انسان مافوق ؟/؟ نمی دونم هر که هستی هر چه هستی واسه من پیام آوری از طرف خدایی . شاید اون دستتو نگرفته باشه و بهت نگفته باشه که بیای طرف من ولی اون نوری رو که در دل پاک و مهربونت دید م همون نور خدا بود همونی که اومد تا غم دلمو پاک کنه . تو آمدی تا بهم بگی بزرگی آدما رو باید از روح بزرگ و قلب پاکشون شناخت اومدی تا بهم عشقو نشون بدی اومدی تا حس کنم امید رو آینده رو اون چیزایی رو که نداشتم شادی رو حس لحظه های خوبو . شاید این خود خواهی باشه که من فرستاده خدا رو برای خودم بخوام . چشات خیلی قشنگن . قشنگ تر از رنگ آبی عشق .. قشنگ تر از رنگ آسمونی که مرغ عشق من داره درش پر می کشه . من خودمو به نگاه چشای تو می سپارم . من خودمو میدم به دست رویاهای شیرین زندگی به جایی که بتونم سرمو بذارم رو سینه ات . برات از عشق بگم . از تپش لحظه ها .. .. سرزنشم نکن .. نگو که چرا گفتم که دوستت دارم . نگو که چرا گفتم که عاشقتم . تو خودت گفتی . خودت گفتی که آدما می تونن حس خودشونو بگن . تو خودت گفتی که آدم برای رسیدن به خواسته هاش باید بجنگه . می دونم که خواستن تو زیادیه . می دونم که لیاقت اونو ندارم که دوستت داشته باشم ولی خودت گفتی که دوست داشتن گناه نیست . آخه عشقو خدا آفریده .. خدا هم عاشقه .. اون اگه دوستم نمی داشت که تو رو واسم نمی فرستاد که منو به زندگی بر گردونه . حس می کنم که دارم آروم میشم . می دونم تو رو داشتن خیلی سخته تو رو خواستن زیادیه .. خدا خیلی چیزا رو بهم داده با دستای تو بهم داده .. ولی دستای تو رو هنوز بهم نداده . من اون دستا رو می خوام .. خدااااااااااااا خداااااااااااااا من اون دستا رو می خوام . اون دستایی که در آغوشم بکشه بهم بگه که دوستم داره . بهم بگه که عاشقمه . فقط یه ذره . یه ذره .. قد یه ارزن .. بگه که دوستم داره .. دیگه هیچی از خدا نمی خوام . به خدا دیگه هیچی از خدا نمی خوام .. دیگه هیچی نمی خوام . گاهی دیوونه میشم و به خودم میگم کاش تو اون قدر خوب نبودی که من عاشقت می شدم . کاش تو هم مثل اون پسر بد ازم می خواستی که باهات باشم شاید اون وقت تا این حد دوستت نداشتم . ولی حس می کنم اون که خودشو تسلیم عشق می کنه و با عشق تسلیم میشه همه چیز خودشو می بازه .. آره نستوه من !عشق منو تسلیم تو کرده . وقتی که در تو جز خوبی نبینم تسلیم بی اراده توام فقط تو . تو را باتمام وجودم می پرستمت من اجازه شو از خدا گرفتم . همونی که تنهام نذاشت . فقط یه چیز دیگه ازش می خوام . تو رو .. تو رو .. به خدا هیچی دیگه نمی خوام . سرمو میذارم رو سینه ات .. نمی خوام که نوازشم کنی . خودم نوازشت می کنم . خودم واست ستاره ها رو می شمرم . وقتی که با طلوع خورشید چشای خوشگلتو باز کنی خودم کنارت می شینم و با تو از راز ستاره ها میگم این که وقتی خورشید میاد اونا کجا میرن . سرمو میذارم رو سینه ات تا بوی تنتو حس کنم بوی زندگی رو بوی عشقو .. نمی دونستم عشق چیه . حالا هم نمی تونم تعریفش کنم تفسیرش کنم . اگه یکی ازم بپرسه عشق چیه می دونی چی بهش میگم ؟/؟ میگم نستوه قشنگ و مهربون منو بذارین روبروم تا ساعتها نگاش کنم . بخندم گریه کنم . سکوت کنم . نگاش کنم . حرف بزنم . فقط منو نگام کنین تا قصه عشقو بنویسین . یک کتاب قطور دیگه . قصه زندگی . قصه دختری که مرگ و نیستی بغلش کرده بود و تو اومدی اونو از چنگش نجات دادی .. اومدم تا ازت بخوام بهم زندگی جاودانه بدی . با عشق پاک خودت . به خدا هر چی بخوای همون میشم . .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 8 از 12:  « پیشین  1  ...  7  8  9  10  11  12  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

آبی عشق


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA