ارسالها: 3650
#81
Posted: 30 May 2013 13:59
آبــــــــــــــــــــــــــــــــیــ عشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقـــ 81
شاید فکر کنی زیادی گستاخ شدم عیبی نداره تو آزادی تو راحتی هر جور که دوست داری فکر کنی .من به دل نمی گیرم . مگه میشه آدم از کسی که دوستش داشته باشه ناراحت شه ؟/؟فکر نمی کردم که دختری به نام ستایش ستایشی که عشق به این سبکو ستایش نمی کرد یه روزی عاشق شه . عاشق شه و نتونه فرداشو مجسم کنه . حالا من دنیا رو طور دیگه ای می بینم . زندگی رو طور دیگه ای می بینم و عشق و آدمای عاشق رو . دیگه عشقو مسخره نمی کنم . دیگه نمیگم که عشق نمی تونه گولم بزنه .. عشق هیچ وقت آدمو گول نمی زنه . شاید این آدم باشه که عشقو گول می زنه . شایدم ما آدما دوست داریم که فریب عشقو بخوریم . نستوه نمی دونی چه فریب قشنگیه . وقتی که هر لحظه و ثانیه منتظر یکی باشی . یکی که درکت کنه . یکی با همون حسی که تو باهاش زندگی می کنی زندگی کنه . من با پاهای تو راه میرم با چشای تو می بینم می دونم خیلی سخته که عاشقم باشی ولی من از این که بالاخره تونستم احساس خودمو بهت بگم خوشحالم . حس می کنم دیگه آروم شدم . دیگه حسرت این رو دلم نمی شینه که اگه احساسمو بهت می گفتم شاید می تونستم که تو رو داشته باشم ولی می دونم امکانش نیست . اینو بدون اگه ستایش عاشقو لعنش کنی ستایش ستایشت می کنه تا ابد تا هر وقت که نفسی هست و امیدی . .. نمی تونم خودمو دست بندازم . منم یه عاشقم . همیشه دوستامو دست مینداختم که چرا واسه عشقشون مطلب می نویسن . حالا من شدم یکی از اونا . ولی بی هیچ امیدی . نمی دونم شایدم امیدی باشه . شاید این ابرای سیاه غم که بر سرم باریدن گرفته یهو غیبشون بزنه آفتاب خوشبختی من همه جا رو روشن کنه . شاید کبوتر سپید عشق من با آغاز سپیده روبوم عشق من بشینه .. کاش اون موقع بیدار باشم . شایدم اصلا نخوابم . .چقدر امید قشنگه . بهتر از کابوسه . امید یعنی شانس دیگه ای برای زندگی . یعنی حس این که آدم شاید به اون چیزی که می خواد برسه . یعنی با امید میشه نفس کشید . میشه دوباره جون گرفت . میشه جوانه عشقو دید که بر سر تاسر مزرعه محنت نشسته .. منم با امید یه شانس دیگه ای به خودم و زندگی میدم . کسی چه می دونه شاید این بار پیروز شدم . شایدم عشق تحویلم نمی گیره . از این که سالهای سال بوده که تحویلش نگرفتم . اونو یه چیز خیالی دونستم . حالا داره دق دلیشو سر من خالی می کنه .. من درد و بلاهاتو به جون می خرم . اگه عاشقم نیستی اگه دوستم نداری مسخره ام نکن . فقط یه عاشق می دونه که یه عاشق چی می کشه . یه عاشق می تونه درک کنه لحظه بسته شدن چشم یه عاشقو و اون سوزی که از درون داره خاکسترش می کنه کاش بتونی حسمو درک کنی . تو استاد منی . استاد جان منی . وجود منی هستی و دین و دنیای منی . می تونی حس کنی که من چی می کشم . می دونم که دستم نمینداری . اون وقتی که خیلی ها می خواستند آزارم بدن تو این کارو نکردی . بهم نگو عاشقت شدم چون خیلی مهربون بودی . شاید هم درست بگی و اینم یه دلیلش باشه . ولی کسی نمی تونه بگه که چرا و چی شد که عشق در خونه شو زده . چرا اومده تا سراغی ازش بگیره . آره میهمان حبیب خداست . نمی تونی بهش بگی که داخل نیاد . عشق در خونه مو زده .. نمی دونم چی صدات کنم .. استاد .؟/؟ نستوه ؟/؟ آقا فرشته ؟/؟ مرد مهربان ؟/؟ نمی دونم .. حس می کنم که آروم شدم . حس می کنم که دیگه نگفته ای ندارم . دیگه چیزی رو دلم سنگینی نمی کنه . دیگه حسرت اینو ندارم که چرا بهت نگفتم که دوستت دارم تا که شاید بتونم تو رو برای خودم داشته باشم . فقط اگه دوستم نداری اگه عشقمو قبول نمی کنی منو از خودت نرون . بازم مثل حالا دوستم داشته باش . می دونم دختر پررویی هستم ولی شاید اگه عاشق شده باشی بدونی که من چی بگم به خدا عاشق گناهکار نیست این قلبو من که نیافریدم . این دلو خدا به من داده . همون خدایی که عشق تو رو در دلم جا داده . دیگه چیزی ندارم بگم هرچند یه دنیا حرف تو دلمه ولی حس می کنم که خیلی آروم شدم . . دوستت دارم و تا ابد عشق تو در قلب و روح و وجودم می مونه .. تا وقتی که حس کنم هستم . تا وقتی که هستی نفس می کشه حتی اگه من نفس نکشم . خدا نگه دار تو عشق آبی من ...در بعد از ظهری معتدل و آفتابی ستایش به خانه نستوه رفت .. -چته دختر گرفته ای ؟/؟ بازم که کشتی هات غرقه .. یا خودش میاد یا نامه اش . بگو من چیکار می تونم برات بکنم . این پسرا رو نباید رو بدی . نمونه اش خود من . اگه یه دختر بهم بخنده و یه نگاهی همین جوری بکنه خیلی خوشم میاد فکر می کنم کی باشم دوست دارم برم طرفش ..-حتما یه دختر دیگه بوده -منظورتو نمی فهمم . ستایش نامه رو به طرف نستوه گرفت . .-این چیه .. آها ببخشید همون نامه ای که برای دوست پسرت نوشتی . تو که خودت استادی . من بهت میگم کجاهاشو کم و زیاد کنی . جنس این مردا رو می شناسم من که شاگردتم ولی کدوم استاد مرد رو دیدی که بابت دوست پسر دانشجوی دخترش بهش مشورت بده .. آخ که هی -ببینم اگه پشیمون شدی و ناراحت میشی ازت کمک نخوام .. -ستایش تو که می دونی من چقدر دوستت دارم .. لبخند تلخی گوشه لبان ستایش نشست . با خود گفت آره می دونم که چقدر دوستم داری ولی نه اون مدلی که من می خوام . -استاد من میرم بیرون یه قدمی بزنم تا این نامه رو بخونی و نظرت رو بهم بگی ..-ستایش بازم که استاد شدم . اینجا که دانشگاه نیست . این سبد رو هم با خودت ببر واسه خونه پرتقال و نارنگی بچین -مرسی نمی خوام .فعلا هوا بخورم کافیه ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#83
Posted: 5 Jun 2013 23:18
آبــــــــــــــــــــــــــــــــیــ عشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقـــ 83
نستوه مونده بود که چی بگه به این دختره . آیا همه چی رو براش تعریف کنه یا نه . اون طرف نسیم نفرت زده به بد بختی و سر نوشت خویش می گریست . من که دوستش ندارم . من که ازش خاطره ای ندارم . جز درد و عذاب . کاش منم مثل دخترای دیگه بی عار بودم . .. نستوه هم تصمیم گرفت که داستانی رو واسه ستایش تعریف کنه .. -حاضری واست داستانی رو تعریف کنم ؟/؟ -اگه برای اولین و آخرین بار اجازه میدی که سرم رو سینه ات باشه خیلی خوشحال میشم . نستوه با این که سختش بود ولی حرفی نزد . . فکر کرد که از اونجا دیده نمیشه ولی نسیم می تونست از زاویه ای دیگه که نستوه متوجه نشه اونو ببینه . ..-یکی بود یکی نبود یه پسری بود به اسم نستوه . اون پسر وقتی 15 سالش بود خیلی شیطون بود . با دخترای زیادی دوست بود . اونا رو واسه تفریح می خواست . یه روز که همراه خونواده اش اومد به شهر شما چشش یه دخترو گرفت . دلش می خواست با اون دختر تفریح کنه . ولی سادگی و نجابت و جذابیت مظلومانه اون دختر سبب شد که دریچه هایی از عشق به روش باز شه . اون عاشق اون دختر شد . با دنیای هوس آلود گذشته وداع کرد . اون دختر هم عاشقش بود . دست زمانه و تو طئه رفقای نامرد اونا رو از هم جدا کرد . خونواده اون پسر هم توی تهران خونه داشتند هم در لواسان . تا این که یه روز خونواده دختر میرن مهمونی به لواسان . نستوه و اون دختر دیوونه وار عاشق همن . حتی با هم قرار میذارن که پیوند عشقشونو با از دواج محکم کنند . یه دوست دختر قدیمی هوسبابه اسم نیازو یه رفیق نامرد داشت این نستوه به اسم غفور . این دو تا احتمالا دست به یکی می کنند . زمانی که نستوه و نسیم با هم وعده ملاقات داشتند نیاز هوسبازدر یک حرکت غیر منتظره خودشو بر هنه می کنه میندازه روی نستوه .. اون دختر از راه می رسه صحنه رو می بینه .. از اون روز تا به حال باورش نمیشه که همه اینا صحنه سازی بوده . نیاز معلوم نیست کجاست . غفور هم که قاچاقچی بوده در در گیری با مامورین کشته شد . البته قبلش از روی لجبازی اون دختر می خواست که با غفور نامرد و زبون باز ازدواج کنه ولی می دونم که عاشق من بود . ده ساله که نستوه نتونسته ثابت کنه که بیگناهه . تازه اون دختر نستوه رو متهم می کنه که با مهری و ستایش رابطه داره . .. ستایش یه لحظه یکه خورد . به چشای نستوه نگاه کرد .. -اون کیه که ده ساله عاشقشی . اون کیه که دریچه دلتو به خاطر اون به روی کس دیگه ای باز نمی کنی . اون کیه که این همه اذیتت می کنه عشقو در نگات و حرکاتت نمی بینه . اون کیه که کاش من جای اون بودم . -خیلی به من و تو نزدیکه . نزدیک تر از اونی که تصورشو بکنی . شاید همین حالا داره ما رو می بینه . بازم داره واسه خودش متلک می بافه . دست سر نوشت با من بازیها داره . می دونی من می تونستم با دخترای زیبا تر از اون باشم . می تونستم با خیلی ها باشم و خودمو عذاب ندم . من که سرم پایین نبود . ولی خیلی بده آدمو بیگناه محکوم کنن . یه دردی رو دل آدم میشینه که تا آخر عمر هم در مون نداره . گاهی وقتا به خودم میگم اگه زنده ام فقط به خاطر یه روزی زنده ام که بیگناهی من ثابت شه . حتی اگه دیگه منو نخواد . بهم نرسه . من بهش خیانت نکردم . من نامردی نکردم . اونو هرروز یا بیشتر روزا می بینیش .. -نسیم بهاری؟! -آره خودشه . -همونی که بدون این که بخواد زندگی منو سیاه کرده . گذشت درش نیست . اگه بر فرض من خائن هم بودم گذشتی درش نبوده . اون حتی فکر می کنه من , تو و مهری رو به خاطر تفریح دوست دارم . من می تونم با دخترای زیادی باشم و خوش بگذرونم . چرا بیام خودمو تا این حد عذاب بدم . اون اینا رو نمی بینه . حالا این نستوه بود که آرام اشک می ریخت . -گاهی حس می کنم که همه چی به نفع من تموم میشه . گاهی از بس نا امید میشم نمی دونم چیکار کنم . . عذابیه که ذره ذره وجودمو به آتیش کشیده . همین جور داره خاکم می کنه هرروز به امید روز دیگه ای می گذره . می ترسم از دواج کنه . می ترسم یه روزی که از این دنیا میره هنوز براش مشخص نشده باشه که من بیگناهم . خیلی سخته آدم سالیان سال به یکی وفادار بمونه و اونو متهم کنند . هنوزم همینه . دیگه نمی دونم چیکار کنم . وقتی نستوه این حرفا رو واسه ستایش زد دختر بیش از پیش متوجه بزرگی شخصیت و عظمت روح نستوه شده بود . با خودش گفت که هر جوری شده با نسیم حرف می زنه اونو متوجه اشتباهش می کنه . بهش می گه که نستوهش پاکه . اون دروغ گو نیست . حداقل اون می تونه این یک کاررو برای نستوه انجام بده . کسی که براش خیلی کارا صورت داده .. -ستایش امید وارم حالا متوجه شده باشی که چرا نمی تونم عاشقت باشم فقط از این موضوع توکلاس چیزی نگو ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#84
Posted: 10 Jun 2013 00:02
آبــــــــــــــــــــــــــــیـــــــ عشــــــــــــــــــــــقــــــ 84
اون حق نداشته نستوه منو اذیت کنه . اون نباید اونو تا این حد عذاب می داد . چرا .. چرا در عصری که نامردی و خیانت موج می زنه . عصری که حتی زشت ترین پسرا به زیبا ترین دخترا خیانت می کنن یه پسر زیبا و مهربون و وفا دار و مرد پیدا میشه که باید این همه آزرده بشه . آخه به چه گناهی .. -ستایش اگه توببینی که اون نستوه نامرد شده به عشقش پشت پا زده می تونی دوستش داشته باشی ؟/؟ می تونی بهش اعتماد کنی ؟/؟ -می تونم اشکاتو پاک کنم ؟/؟ می تونم بهت بگم که دوستت دارم ؟/؟-اگه مثل من عذاب نمی کشی اگه مثل من رنج نمی کشی بگو . ستایش با این که کاخ رویا هاشو ویران شده می دید ولی می خواست هر طوری شده واسه نستوه یه قدمی بر داره . می خواست لبخند به لباش ببینه . می خواست کاری کنه که اون ناراحت نباشه و شاید این جوری ازش راضی باشه . بتونه مشکل ده ساله اونو حل کنه . وقتی که نستوه رو خوشحال کنه و خوشحال ببینه می تونه با تمام وجودش بخنده و احساس آرامش کنه . درسته که استادش عاشقش نیست ولی اون تونسته به اون و به گوهر عشق وفا داری خودشو ثابت کنه . چقدر از این که سرشو رو سینه نستوه گذاشته احساس آرامش می کرد . کاش اون لحظات براش جاودانی می شد و هر گز به انتها نمی رسید . کاش می تونست واسه همیشه اونجا بشینه به عشقش بگه که دوستش داره . همین جا بشینه تا بمیره . کاش اون دو تا تا آخر عمرشونو اونجا بودند . -ستایش دیرت نشه ؟/؟-یعنی پاشیم ؟/؟-بالاخره که باید پا شیم . به نظر نستوه اومد که یه بار با نسیم هم همچین جملاتی رو رد و بدل کرده .. ستایش ته دلش به نسیم احساس حسادت می کرد ولی حداقل این آرامشو داشت که شاید اگه اون نبود و گذشته نستوه .. ممکن بود استادش بتونه دوستش داشته باشه . دلش طاقت نگرفت و ازنستوه پرسید می تونم یه چیزی بپرسم ؟/؟ ناراحت نمیشی ؟/؟ -نه برای چی . تو هر سوالی که داری بکن . من برای تو کاری نکردم . جز این که عذابت دادم . اگه دلت نمی خواد اگه از بودن با من رنج می کشی من حاضرم حتی به این صورت هم منو نبینی و دیدار هامون فقط در کلاس درس باشه .. -من که کاری به کارت ندارم . همین دلخوشی رو هم ازم می گیری ؟/؟ -سوالتو بکن ستایش . من نمی خواستم ناراحتت کنم .. -اگه اون نبود می تونستی دوستم داشته باشی ؟/؟ -اگه بگم آره دروغ گفتم و اگه بگم نه هم دروغ گفتم . راستش نمیشه چیزی گفت . باید آدم اون شرایط رو ببینه . تو نمی تونی وقتی کسی رو دوست داری اون طرف قضیه رو ببینی . خودت رو در روز گاری فرض کنی که عاشق نبودی و اون وقت بخوای تصور کنی که عاشق چه کسی می تونی باشی . -خودت چی حدس می زنی . حدستو بگو .. خواهش می کنم .. نزدیک بود به دست و پای پسربیفته . فقط می خواست بدونه که اون می تونه دوستش داشته باشه یا نه . نستوه واسه این که اونو آرومش کنه گفت حدس می زدم که می تونستم عاشقت باشم .. . ستایش سرشو به طرفی بر گردوند تا نستوه نفهمه که جلو بغضشو گرفته .. -تو خیلی بهتر از اونی هستی که من حس می زدم .. تو حتی نمی خوای عذاب منو ببینی . ..... ادامه دارد .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#85
Posted: 13 Jun 2013 01:16
آبــــــــــــــــــــــــــــیـــــــ عشــــــــــــــــــــــقــــــ 85
ستایش دلش می خواست بیشتر اونجا بمونه . ولی حس کرد که باید بیاد بیرون و هر چه زود تر خودشو به نسیم برسونه و باهاش حرف بزنه . اون طرف نسیم نمی دونست باید چیکار کنه . خشم داشت اونو منفجر می کرد . خیلی داغون شده بود . نستوه مرد باش . بگو تمام حرفات دروغ بوده . بگو هیچوقت منو دوست نداشتی . شاید اون موقع آروم بگیرم . مگه میشه یه مرد چند تا زنو با هم دوست داشته باشه . عشقو نمیشه قسمت کرد وتازه شرایط من و تو فرق می کنه . چرا باهام بازی می کنی . به در تکیه داده بود و اشک امونش نمی داد . چرا باید هنوز به اون روزای نو جوونی خودم فکر کنم . چرا اون روزا نمی میرن . چرا یک زن باید این قدر بد بختی بکشه . چرا خدا همه مردا رو بی احساس آفریده . چرا قلبشونو از یه جنس دیگه ای گذاشته . چرا .. خدا میگن که تو عادلی پس چرا من باید این همه عذاب بکشم . نستوه ستایشو به خونه اش رسوند . ستایش دلش می خواست بازم با پسر باشه . نستوه داشت می رفت به آمل و کاری براش پیش اومده بود . سی کیلومتر اون طرف تر . با یه برگشت می شد شصت تا . خیلی دوست داشت همراش می رفت ولی یه لحظه فکری به نظرش رسید و دیگه اصراری برای با نستوه بودن نداشت . دلش می خواست که بره پیش نسیم . باهاش حرف بزنه . یادش نمیومد که نستوه ازش خواسته باشه در مورد اون و نسیم چیزی به دختر نگه ولی براش فرقی نمی کرد . باید متوجهش می کرد که نستوه اون بیگناهه . خیلی ها هستند که به این مسئله اهمیت نمی دن . میگن یکی دیگه .. میگن حالا که طرف این فکر رو می کنه من چرا پیش وجدان خودم شرمنده باشم . اون که خیالش نیست . تازه خیلی ها هم هستند که از اصل خیانت می کنن . ولی چرا نستوه داره این کارو می کنه . نشون میده که نسیم رو خیلی دوست داره . .. با ترس در خونه نسیمو زد . دختر تنها خونه بود .. نسیم اومد دم در .. تعجب می کرد ستایشو اونجا می دید . چشاش همچنان قرمز بود . ستایش به چهره استادش خیره شده بود . دختر جذابی بود . صورتی گرد . نگاهی نافذ و معصومانه . پس اون عاشق نستوه بوده . یعنی هنوزم دوستش داره ؟/؟چرا نداره ! چرا نباید داشته باشه ! اگه من جای اون بودم و حتی اگه نستوه خیانت هم می کرد بازم این فرصتو بهش می دادم که بر گرده طرفم .. -ببخشید خانوم فرمایشی داشتند ؟/؟ بابت قبولی واحد هات فکر کنم یه چیزی توی دانشگاه بهم گفتی .. -اون که همیشه ممنون شمام استاد . ولی یه حرف خصوصی داشتم . در مورد استاد نوروزی -قلب نسیم لرزید . خشم و نفرت و عصبانیت در وجودش ریشه دوانیده بود . می خواست بزنه زیر گوش ستایش . ولی اون اومده بود در خونه اش .. در حالی که اندوه از وجودش باریدن گرفته بود وبه لبها و گونه هاش چین خاصی انداخته بود از ستایش خواست بیاد که داخل .. ستایش اونجا رو زیباتر و بزرگ تر از خونه نستوه یافته بود . -بفر مایید بالا -اگه ایرادی نداره در همین فضای سبز و در لا به لای درختا قدم بزنیم -هر طور میل شماست . نسیم به زحمت خودشو کنترل می کرد . -استاد شما استاد منین چه در درس دانشگاه و چه در درس زندگی .. کسی رو نمیشه محکوم به این کرد که چرا عاشق کس دیگه ای شده . کسی رو نمیشه واسه عاشق شدن محکوم کرد .. -وتو عاشق استادت شدی -وشما عاشق استادم هستی .. ... نسیم یکه خورد .. پس نستوه همه چی رو برای این دختر گفته . پیشدستی کرده که اگه مشکلی پیش اومد زود تر گفته باشه و اونو به گذشته ها نسبت بده .. پوزخندی زد و گفت . خب منظور .. من که زنش نیستم . اومدی واسه دوست داشتن و عاشق شدنش از من اجازه بگیری ؟/؟ خودت هم گفتی کسی رو نمیشه به خاطر دوست داشتن کسی محکوم کرد . من بچه بودم . هیچی حالیم نمی شد . یه چند بار با پسر همسایه مون همینی که ادعا می کنه دوستت داره حرف می زدم . -به نظر شما اون چه جور آدمیه -چرا از خودش نمی پرسی . چرا از یک استاد عقده ای که می خواد دانشجوها رو بندازه می پرسی ؟/؟ من از کجا اونو بشناسم . -خانوم بهاری . !من دوستش دارم من عاشقشم ولی اون دوستم نداره . عاشقم نیست . -میگی من چیکار کنم . جادو جنبل کنم تا عاشق تو شه ؟/؟ -شما که خیلی منطقی بودین -نمی فهمم من باید چیکار کنم . اون نمی تونه کسی رو دوست داشته باشه -ولی عاشق یه نفره ..-عاشق کی ؟/؟ -عاشق شما -من ؟/؟ ! من ؟/؟!نسیم با صدای بلند می خندید . خودش بهت گفته ؟/؟ .. از اون بعیده که همچین حرفی زده باشه اون همش .... در این جا ساکت شد . -استاد این قدر بی رحم نباشین اون دوستتون داره . ده ساله واسه شما عذاب می کشه . ده ساله که یه آب خوش از گلوش پایین نرفته . چرا اونو بیگناه محکوم کردین . چرا یک بار فکر نمی کنین که ممکنه اشتباه کرده باشین . چرا . چرا .. -حالا نوبت فریب دادن تو شده -خانوم بهاری کاش استادم نبودی -چیکار می کردی . حرفتو بزن . فرض کن نیستم . باور کن ناراحت نمیشم . در این سینه و دل دیگه جایی واسه ناراحت شدن نمونده -شما همین الان گفتین که اون برای فریب دادن من داره این حرفا رو می زنه . ولی ای کاش فریبم می داد . ای کاش گولم می زد . اون وقت من عشقو سفره دلمو بازم پیشش خالی می کردم . هر چی داشتم تقدیمش می کردم . قلبشو نمی شکستم . چقدر بیرحمین شما خانوم بهاری. اون بهم گفته نمی تونه منو دوست داشته باشه چون شما رو دوست داره . چون شما رو می خواد . چون ده ساله داره می جنگه تا به شما نشون بده که بهت خیانت نکرده . کسی که با قاچاق می خواست خودشو به شما وصل کنه و باهاتون از دواج کنه غفوری که با نامردی خودشو بهت نزدیک کرد فکر نمی کنی که اون غفور تو طئه کرده باشه ؟/؟ -بس کن بس کن بس کن .. نمی خوام بشنوم .. من خودم دیدم که خودت رو انداختی توی بغلش هر دو تا تون دروغگویین -بی انصاف نباشین اگه من خودمو انداختم تو بغلش واسه این بود که اون یک مرد آزاد بود . شوهر شما که نبود . تازه اون دلش نمی خواست حالش درست نبود . حواسش بود جای دیگه .. واسه این که بهم نه گفته بود و به خاطر این که عذاب نکشم منو تحمل کرده بود .-بیچاره آقای نوروزی . طفلک دلم واسش می سوزه .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#86
Posted: 17 Jun 2013 21:06
آبــــــــــــــــــــــــــــیـــــــ عشــــــــــــــــــــــقــــــ 86
خانوم بهاری این قدر تحقیرش نکنین . اونم واسه خودش خدایی داره اونم یه انسانه -تو برام از انسانیت حرف نزن . کجا بودی اون شبهایی که به خاطر انسانیت این آقا خواب به چشام نمیومد و تا صبح اشک می ریختم . حالا پا شدی و واسم از عشق و عاشقی میگی ؟/؟ داری بهم درس میدی ؟/؟ آفرین دختر . میگم یه سه واحدی به نام درس عشق واست بذارن که تو استادش باشی . من میام سر کلاست می شینم . ببینم منو میندازی . ؟/؟ بهم نمره نمیدی ؟/؟ نده .. نده .. اون وقت یکی مثل استاد نوروزی میاد پیشت و ازت خواهش می کنه که منو نندازی . ولی نه این طور نیست . من ده ساله آقای نو روزی رو اذیتش کردم . پس اون دیگه نمی تونه از من دفاع کنه . نمی تونه کمکم کنه .. نسیم در حال پرت و پلا گفتن بود و ستایش هم فقط داشت مات و مبهوت اونو نگاه می کرد . عذر خواهی کرد و رفت . فهمید که حرف زدن با این دختر فایده ای نداره . دلش واسه عشقش می سوخت . از این که نتونسته براش کاری کنه . .. پس از رفتن ستایش نسیم تا ساعتها به دور دستها خیره شده بود . خونش به جوش اومده و از این که یه دختر یه رقیب این جور اونو بازی داده خشمگین بود . .. حالا این تازه به دوران رسیده میاد بهم میگه چیکار بکن چیکار نکن . کور خوندی . فکر کردی با این کارات میای دلمو به دست میاری و منم کمکت کنم که به نستوه برسی . اون نستوه به هیشکی پای بند نیست . تو نمی تونی اونو به دست بیاری .من بهت اجازه نمیدم . نسیم نسبت به ستایش خیلی حساس شده بود . به شدت داغون بود .. زنگ زد واسه مهری و ازش خواست که شبو بیاد پیشش . دلش گرفته بود . نمی خواست باهاش بابت موضوع نستوه حرفی بزنه ولی دلش می خواست که یکی پیشش باشه .. مهری هم خواست که یک تیر و دو نشونی کرده باشه هم به نسیم نه نگفته باشه و هم این که خودشو نزدیک عشقش نستوه حس کنه . بوی اونو احساس کنه . -نسیم چته دختر .. احساس تنهایی می کنی ؟/؟ دلت گرفته ؟/؟ خونواده ات که هستن .. دختر ناراحت نباش . می دونم بچه ها خیلی اذیتت کردن و روحیه ات کسل شده . عزیز به اینجا میگن دانشگاه آزاد ... خودت رو با جامعه وفق بده .. کجای جامعه درسته که تو بخوای نظام آموزشی اونو اصلاح کنی . نسیم خودشو در آغوش مهری انداخت و زار زار می گریست .. -فدات شدم نسیم . چقدر تو نازکدلی . بگو من چیکار کنم .. -هیچی چیزیم نیست . دوست نداشت دوستش این موضوع رو بدونه . -هیچی مهری .. ببینم اومدی همسایگی عشقت . چه احساسی داری .-نسیم خیلی اذیتم می کنی . اون اصلا این روزا توجهی بهم نداره . تحویلم نمی گیره . اون اواخر ترم قبل تا کلاس تعطیل می شد تا می رفتم اونو پیداش کنم همچین با این دختره ستایش غیبش می زد که اگه بهش اطمینان نداشتم فکر می کردم اونو آورده اینجا -اتفاقا همیشه میاره .. تازه هم همین جا بودند . من که فکر می کنم یه رابطه ای بین اونا هست .. مهری از خشم و حسادت و ناراحتی به چهره اش چین افتاده بود و نمی دونست که باید چیکار کنه . -نه امکان نداره نستوه از این دختره لوس خوشش اومده باشه ولی اون خیلی خوشگله و از من جوونتر . می دونه چه جوری خودشو توی دل استادش جا کنه . -مهری تو که گفتی دوستش نداری . تو که گفتی اونو نمی خوای .. -حالا هم میگم ..-ولی صورتت خشمت .. نگاهت و حالتت چیز دیگه ای میگه -مگه تو هم عاشق بودی که درد عاشقا رو می دونی ؟/؟ یه لحظه بازم قلب نسیم لرزید . چون مهری با این جمله اش بدون این که منظور خاصی داشته باشه به نسیم فهمونده بود که عاشق نستوهه . مهری مثل یه خواهر سر نسیم رو گذاشت رو سینه اش اشکاشو پاک کرد دستشو گذاشت رو سر نسیم و با موهاش بازی کرد . اون آروم شده بود .فکر می کرد نسیم به خاطر جریانات اخیر دانشگاه ناراحته -مهری یه چیزی ازت بپرسم ؟/؟ -بپرس -اگه نستوه ازت بخواد که باهاش ازدواج کنی چی جوابشو میدی ؟/؟ .. ثانیه هایی گذشت . مهری سکوت کرده بود . -مهری داری گریه می کنی ؟/؟ -اون هیچوقت همچین چیزی ازم نمی خواد . اگه بخواد من دنیارو که نمی تونم به پاش بریزم ولی دنیامو می ریزم به پاش . هر چی که دارم تقدیمش می کنم . مهری مهریه نمی خواد . بهش میگم مهر تو یه لبخند و یه نگاه اون چشای آبی خوشگلت تا بتونم از اونجا برسم به قلب مهربونت .. -عزیزم فدای تو اشکاتو پاک کن . چرا تا الان اینا رو بهم نگفتی . الان اون دختره داره اونو از چنگت در میاره . اگه حواست نباشه از دستش میدی ها . -اون اگه منو نخواد من چیکار کنم . چیکار می تونم بکنم . -بعضی وقتا آدم خوشبختی رو که بغل دستش وجود داره نمی بینه و میره و میره و میره به یه راه دور تا اونو پیدا کنه . تو نباید بذاری نستوه منحرف شه . شاید اونم دوستت داره و خودش نمی دونه .. .. نسیم به این فکر می کرد که چه کاری می تونه واسه دوستش انجام بده . حالا که خودش دیگه نمی تونه گرایشی به نستوه داشته باشه . هر چند عشق و حسرت و نفرت وجودش روبه آتش کشیده بود .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#87
Posted: 21 Jun 2013 00:41
آبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیــــــــ عشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقـــــــ 87
اون شب مهری ساعتها برای نسیم درددل کرد . از عشقش به نستوه گفت . دیگه سفره دلشو واسه قدیمی ترین دوستش که حالا می رفت دوباره بهترین دوستش بشه باز کرد . حس می کرد خیلی آروم شده . بالاخره یکی رو پیدا کرده بود که باهاش درددل کنه . راز دلشو بهش بگه . خیلی سبک شده بود .-نسیم فکر می کنی بین اون و ستایش یه چیزایی هست ؟/؟ -ببین من و تو خودمونیم دانشجو;که بودیم نصف بیشتر کلاس ما دخترایی داشت که عاشق استادای مردشون می شدن . یه تصورات بی خودی داشتند . شاید اونا از اونایی بودند که هر روز عاشق یکی می شدن ولی بعضی هاشون هم تا حد پرستش عاشق استادشون بودند . حالا جالب این جاست بعضی از این استادا متاهل هم بودن . -نگو منو می ترسونی . تاره من شاید یه سال دو سال از نستوه کوچیک تر باشم ولی اون دختر هفت هشت سالی روازش کوچیک تره .-اینا دلیل نمیشه .. -به نظرت من باید چیکار کنم نسیم -هیچی خودت رو کنار نکش . وارد صحنه شو . نذار این دختر همیشه همراش باشه . این پسره هم تعجب می کنم بهش نمیاد عاشق کسی شه . -مگه تو از گذشته اش خبر داری .. -نه به اون صورت .. نسیم داشت با خودش فکر می کرد که باید به خواهر و مادرش سفارش کنه که یه وقتی اگه چونه شون گرم شد بابت اون و نستوه چیزی به مهری نگن . هر چند می دونست در این مورد صدا شون در نمیاد چون هیاهوی اصلی زندگی اون مر بوط می شد به مرگ یک قاچاقچی به نام غفور . روز بعدش که مهری با نسیم خدا حافظی کرد و رفت نسیم کشیک وایساد تا بینه می تونه نستوه رو پیدا کنه یا نه . اتفاقا صبح زود پسر خونه بود . یه بهونه ای آورد و از خونه اومد بیرون . در خونه نستوه رو که همسایه دیوار به دیوار بوده و درب ورودیشون هم کنار هم قرار داشت زده منتظر پسر شد .. نستوه وقتی اونو دم در دید از تعجب شاخ در آورد .. -بیا تو نسیم . آفتاب از کدوم طرف در اومد . .. نستوه نمی تونست و نمی خواست که خوشحالی خودشو پنهون کنه ولی نسیم زد توی ذوقش . .. بیا کنار وایسیم که از خونه مون دید نداشته باشه -خب بیا بالا از این در کنار کسی نمی بینه .. ..نسیم واسه این که صداشون شنیده نشه دعوت نستوه رو قبول کرد .. به محض این که زمینه رو برای حرف زدن مناسب تشخیص داد شروع کرد به فریاد زدن . -ببینم تو چطور به خودت اجازه دادی گذشته ما رو برای یه دختر بی شعور زبون نفهم که ادعای عاشق بودنو می کنه تعریف کنی و اونم بیاد نصیحتم کنه که دوستت داشته باشم . کور خونده . می خواد ادای آدم خوبا رو در بیاره . من خودم صد تا مثل اونو حریفم . از وقتی که تو رو شناختم همه آدما رو دیگه خوب می شناسم . کور خونده . خواسته بیاد پیش من مثلا بفهمه تو چه جور آدمی هستی . تو یه نامردی . نامردی که معنی عشقو نمی دونه . یه آدمی که اون دنیا باید جواب پس بدی . -من همین دنیاشم نمی تونم جواب پس بدم . -اگه دوستش داری باهاش از دواج کن . این مسخره بازیها چیه -من جز تو هیشکی رو دوست ندارم . چرا نمی خوای بفهمی . چرا خودتو عذاب میدی . اصلا تو کی هستی که من باید این قدر برات عذاب بکشم . تو حالا که این جوری هستی و کله شق اگه زنم شی معلوم نیست چی میشه .. -خوب داری حرف دلتو می زنی نستوه و چهره واقعی خودت رو یواش یواش نشون میدی -نسیم خواهش می کنم . حالا من باید چیکار کنم .. -دست از این کثافت بازیهات بر دار . آدم سالمی شو . -تو بهم این فرصتو میدی که باورم کنی ؟/؟حرفامو باور می کنی که من بیگناهم . ؟/؟ -شیطون هم مدعی بیگناهیه . تو فقط می تونی یه کاری بکنی که من باورت کنم .. البته دو کار .. -خب چیه نسیم . من هر کاری برای به دست آوردن تو باشه انجام میدم -من هرگز نمی خوام که تو همسر من بشی . من 1-ازت می خوام که از این دختره دست بکشی 2-ازت می خوام که از مهری تقاضای ازدواج بکنی .. نستوه به خاطر تقاضای دوم یکه خورد . نمی دونست واقعا چه عکس العملی نشون بده . -من و مهری ؟/؟ ببین نسیم . من همین الان به ستایش جواب نه دادم . ولی به مهری نمی تونم بگم آره . من عاشقش نیستم . من تو رو دوست دارم . ببینم خیلی مغرور و خود خواهی نسیم . تو داری اینو ازم می خوای که به دوستت بگم آره . از مهری تقاضای ازدواج کنم . این تقاضای سبکی نیست . این می دونی معناش چیه ؟/؟ معناش اینه که تو خودت رو برای من خیلی مهم می دونی منو باور داری که این تقاضا رو ازم می کنی و من اگه بگم آره یعنی خیلی دوستت دارم . -من می خوام باورم شه که دوستم داری -اگه باورت شه و من با مهری از دواج کنم هر دومون داغون میشیم درواقع هر سه مون . -من نمی دونم تو اگه می خوای نشون بدی که اصلاح شدی باید باهاش از دواج کنی .. -نسیم لجبازی رو بذار کنار تو یه دیوونه ای .. -دیوونه خودتی که به خاطر هوس زندگی منو سیاه کردی نستوه . تو حتی منو هم به خاطر هوس می خواستی . هر کاری که دلت می خواد انجام بده .. نستوه داغون شده بود .. به گیج بازیهای بی منطق نسیم فکر می کرد . این چه جوری با این دانشجوها کنار میاد و درسشون میده . دیگه مطمئن شده بود که هر گز به این دختر نمی رسه . مطمئن شده بود که هیچ امیدی نیست .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ویرایش شده توسط: aredadash
ارسالها: 3650
#88
Posted: 24 Jun 2013 16:54
آبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیــــــــ عشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقـــــــ 88
نسیم رفت و نستوه با خودش تنها شد . فکرش به هم ریخته بود . دیوونه میگه برم با دختری ازدواج کنم که هیچ احساسی بهش ندارم . می خواد خودشو عذاب بده که چی رو ثابت کنه . می خواد به من ثابت کنه یا به خودش ثابت کنه ؟/؟ اگه می خواست به خودش ثابت کنه خب خودش میومد جلو . دیگه چرا این ریسک رو برای یکی دیگه قبول کرد . پس حتما می دونه که من نامرد نیستم .. برای نسیم تلفن زد . ازش خواست که می خواد در این مورد باهاش حرف بزنه . نسیم پذیرفت که بیاد بیرون و با هم دوری بزنن . خیلی مراقب بود که دیده نشه . یعنی خونواده اش اونو نبینن . نستوه بی هدف رانندگی می کرد . -نستوه من اگه دعوت تو رو قبول کردم فقط به خاطر مهری بود . اون خیلی دوستت داره .. -فکر نکن که ایثار گری .. تو قاطی کردی . تو هم خود خواهی هم خود نخواه .. خود خواه واسه این که اگه من بد هستم چرا منو به یکی دیگه پس میدی .. خود نخواه هم از این نظر که اگه به من و اقدام من در پذیرش ازدواج با مهری اعتقاد د اری پس منو قبول داری چرا خودت نمیای با نستوه با وفا زندگی کنی . -بس کن این قدر سر به سرم نذار . من هراحساسی که نسبت بهت داشته باشم که احساس خوبی نیست نمی تونم باهات زندگی کنم . ازت بدم میاد . بهت حساسیت پیدا کردم . -من چیکار کنم که تو نظرت راجع به من بهتر شه . -با مهری ازدواج کن -چرا بهش علاقمند شدی .. -من حس می کنم اونم همون سادگی ده سال پیش منو داره . دلم نمی خواد اونم مثل من فریب بخوره -نسیم من عاشق توام . همیشه این امید رو دارم که یه روزی بر گردی پیشم . اگه من با مهری از دواج کنم تمام امید هام نقش بر آب میشه -با من بحث نکن .. هر کاری که خواستی بکن ولی دیگه این قدر مزاحم من نشو .. نستوه در حاشیه جاده نگه داشت . سرشو به شیشه کنارش تکیه داد . -مهری دختر خوبیه ولی من و اون هیشکدوم با این ازدواج خوشبخت نمیشیم با این حال باشه حالا که تو این طور می خوای باشه . من حرفی ندارم . ولی من چه جوری به کسی که عاشقش نیستم بگم دوستت دارم . واسش حرفای قشنگ بزنم . من همه اون حرفامو توی سینه ام روواسه تو نگه داشتم . که به تو بگم دوستت دارم که به تو بگم عاشقتم و هرروز دارم میگم و برای همیشه اینو میگم . چون غیر از این نیست . ولی به خاطر تو باشه . به خاطر تو قبول می کنم . خیلی درد ناکه که بخوام فیلم بازی کنم . مهری می دونه که یکی هست که قلبمو شکسته . تنهام گذاشته ولی نمی دونه تو هستی . من چطور می تونم نسبت به اون دورنگ باشم -نیازی نیست که دورنگ باشی . عشق خود به خود پیدا میشه . اون دختر خوبیه . تو هم اگه نامردی نکنی قابل تحملی -نسیم چرا خودت این آزمایش رو روی من نمی کنی ؟/؟ چرا از طرف خودت به من فرصت نمیدی . -من نمی تونم . من دوست ندارم . -دوست نداری یا دوستم نداری . تو چشام نگاه کن . بازم بگو دوستم نداری .. فقط دو ثانیه . چرا می ترسی .. باشه من دوستت دارم و به خاطر تو خودمو قربونی می کنم . می دونم که مهری هم یه روزی قر بونی میشه و تو از این کارت پشیمون میشی و خودت هم جزو قربانیان این دیوونگی هستی . غروب اون روز نستوه تنهای تنها خودشو در اتاق حبس کرده بود . از اون طرف نسیم واسه مهری زنگ زده گفته بود که نستوه خبر اونو می گرفته -چی میگی نسیم اون اگه دلش واسه من تنگ شده باشه شماره موبایل منو که داره . تازه چند روز دیگه کلاسها شروع میشه و در دانشگاه همدیگه رو می بینیم . -ولی من جات بودم یه سری بهش می زدم . ستایش دست از سرش ور نمی داره . من بهت میگم یه چیزی بهت میگم . بگو چشم . اگه می خوای اونو از دست ندی این قدر شل نگیر ..هیجان بر مهری چیره شده بود ....رفت به سمت خونه نستوه . در زد و نستوه درو واسش باز کرد -مهری تو این جا چیکار می کنی -ببینم تنهایی ؟/؟ -مگه قرار بود کسی اینجا باشه ؟/؟ -چه می دونم تنهایی و هزار تا عشق و هوس . تو چیزی کم نداری از این که بهترین دخترا عاشقت باشن .. -تو هم جزو بهترینش هستی دیگه .-من بهترین نیستم ولی عاشق بهترین شدم . اون که دوستم نداره ..-خجالت می کشم مهری اینجا کمی آشفته هست . -زن خونه نباشه همینه دیگه . راستی شنیدم اون دختره ستایش خیلی میاد این جا بهت سر می زنه . نظافتچی استخدام کردی ؟/؟ -مهری ! اولا که اون کارگر من نیست . اما کارگری کردن و شرافت خودشونو نفروختن باعث افتخاره . از تو بعیده که این جوری به کسی تو هین کنی .. -منو ببخش نستوه . من نمی تونم ببینم وقتی که تو این قدر راحت بهم میگی دوستم نداری یکی دیگه خیلی راحت بیاد جاشو تو قلبت باز کنه . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#89
Posted: 27 Jun 2013 03:15
آبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیــــــــ عشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقـــــــ 89
مهری من ستایشو به عنوان این که عشقم بشه همسرم بشه دوست ندارم . یه لحظه لبخندی رو لبای مهری نشست و احساس آرامش خاصی بهش دست داد . اما کمی که با خودش فکر کرد به این نتیجه رسید که نکنه همان طوری که نسیم گفته نستوه اونو برای لذت لحظه ای می خواست . می خواست در این مورد حرفی بزنه .نستوه بهش بگه نه این طور نیست تو اشتباه می کنی . و اونم دوباره به آرامش برسه .. -مهری چرا ساکت شدی انگاری یه حرفی تو دهنت گیر کرده .. -نستوه تو چه علاقه ای به ستایش داری ؟/؟ نستوه به خوبی متوجه منظور همکارش شده بود -چرا آدما همش باید به این فکر کنن که اگه یه مردی به یه زنی علاقه داره یا بر عکس این رابطه یا باید نمادی از عشق به معنای خاص خودش باشه یا این که به معنای هوس و تمایلات جنسی باشه . چرا ما این قدر کوته فکر هستیم .-نستوه منظورت اینه که منم کوته فکر هستم ؟/؟ -تو که از این افکار پوچ و ابلهانه تو کله ات که نیست . تو که این قدر بی فر هنگ نیستی . -یعنی هستم ؟/؟ -بس کن مهری . دوست داشتن دختری که دنیا دوستش نداشته و تنهاش گذاشته گناهه ؟/؟ امید دادن به انسان ناامیدی که یکی باید دستشو بگیره گناهه ؟/؟ چرا ؟/؟ چراااااااا؟؟؟!!!چون اون یه دختره و اگه موقع بلند شدنش از زمین دستم بهش بخوره نا محرمه ؟/؟ مهری اون عاشقمه دوستم داره . ولی من عاشقش نیستم . به اون معنا که بخوام قلبمو طوری بهش بدم که شریک زندگیم کنم . ..می خواست بگه شاید اگه نسیمی نبود می شد در این مورد فکری کرد ولی یادش اومد که چه قولی به نسیم داده .. نمی دونست چه جوری از مهری تقاضای ازدواج کنه . خیلی مسخره بود .. اگه اون این کارو می کرد باید سه نفر رو قربونی ی کرد .باید خودشو تا آخر عمرمحکوم به این زندگی کرده و مثل آدمای مسخ شده در انتظار مرگ می نشست . در انتظار مرگ و حسرت روز های از دست رفته . چرا عشق سالها بود که ازش فاصله گرفته بود . اون در همون مدت کوتاهی که قبل از آشنایی با نسیم دختر بازی می کرد قلب کسی رو نشکسته بود . به کسی تو هین نکرده بود . دخترا خودشون دلشون می خواست که به اون صورت باهاش باشند . هر چند نستوه هم چرب زبونی می کرد ولی اونا موافق بودند .. -نستوه هنوزم به اونی که دوستش داشتی و ولت کرد فکر می کنی ؟/؟ -اگه بگم نه دروغ گفتم . ولی فکر کردن به اون فایده ای نداره . دردی رو دوا نمی کنه . مهری من نیاز به آرامش دارم . من تصمیم گرفتم از دواج کنم . می خوام با یکی ازدواج کنم که به من آرامش بده . گذشته تلخ منو یه جورایی به شیرینی حال تبدیل کنه ولی می دونم درد ناشی از عشق که رو سینه آدما بشینه هیچوقت در مان نمیشه . قلب مهری به شدت لرزید . با توجه به این که نستوه چند ماه پیش نا امیدش کرده بود سر سوزنی هم فکر نمی کرد که کسی که می خواد ازش تقاضای از دواج کنه اون باشه . اعصابش به هم ریخت .. اشک در چشاش حلقه زده بود .-خوشبخت شی نستوه . خوش به حال اون دختری که تو می خوای باهاش ازدواج کنی -مهری فکر نمی کنی اون دختر از ازدواج با من بد بخت شه ؟/؟ آخه من یه آدم مرده ا م. -نه نستوه اون کاری می کنه که تو به زندگی بر گردی .اون لحظه های تلخ زندگی تو رو شیرین می کنه . ببینم بهش گفتی که می خوای باهاش ازدواج کنی ؟/؟ -نه تو اولین نفری هستی که دارم بهش میگم . می ترسم شاید نخواد که باهام از دواج کنه . -امکان نداره . هر کی تقاضای از دواج با تو رو رد کنه دیوونه هست . -فکر می کنی اون دختر بتونه منی رو که عاشقش نیستم دوستم داشته باشه .. -اگه اون عاشقت باشه کاری می کنه که تو هم عاشقش شی . -من می خوام بمیرم مهری . نا امیدم . نمی خوا م اون دختر رو بد بخت کنم .-نستوه تو ستایشو از خودت روندی . راستش من خوشحالم . منو هم از خودت روندی . می دونم که منو هم داری از خودت می رونی . اگه میذاشتی که کنارت بمونم کویر زندگی تو رو گلستان می کردم . کاری می کردم که دیگه غم رو چهره قشنگت نشینه . کاری می کردم که چشای آبی و خوشگلت بهم بگه که دوستم داره . بهم بگه که راز نگاهمو حرف چشامو خونده . کاری می کردم که زندگی واست شیرین شه . همش به فکر لحظه های بعد زندگیت باشی نه گذشته ای که تو رو از پا بندازه . ببینم اون دختر خیلی خوشگله ؟/؟ -آره خیلی . ولی بیشتر از اونی که خوشگل باشه خیلی مهربونه . خیلی هوامو داره ولی من اصلا بهش توجهی ندارم .یعنی نداشتم . -از فامیلاته ؟/؟ -نه -پس چرا من تا حالا ندیدمش -واسه این که تو همش دوست داشتس کسای دیگه رو ببینی . -خوشبخت شی نستوه . پس دیگه مثل سابق نمی تونیم همدیگه رو ببینیم . -نه من فکر کردم که بیشتر همدیگه رو ببینیم . بیشتر با هم باشیم -نستوه داری بهم میگی که من معشوقه ات باشم ؟/؟ یعنی هرچی که در مورد تو میگن راست میگن ؟/؟ متاسفم واسه خودم .. مهری جلو ریزش اشکاشو گرفت و خواست که از در خارج شه -صبر کن مهری بذار این یه جمله رو بگم برو خواهش می کنم فقط همین یه حرفو .. مهری ایستاد در حالی که پشت به او قرار داشت . -با من ازدواج می کنی ؟/؟ .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#90
Posted: 1 Jul 2013 00:26
آبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیــــــــ عشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقـــــــ 90
مهری روشو به سمت نستوه بر گردوند . می خواست ازش بپرسه که یه بار دیگه جمله شو تکرار کنه . می ترسید که همه اینا خواب و خیال بوده باشه . می ترسید که نستوه باهاش شوخی کرده باشه . می ترسید که خونه رویایی اون مثل حباب روی آبی بلرزه و بترکه . لباشو می جوید . . -با من ازدواج می کنی .. -نستوه باهام شوخی داری ؟/؟ داری مسخره ام می کنی ؟/؟ ازت خواهش می کنم . با دل من بازی نکن . آزارم نده . تو که می دونی چقدر دوستت دارم . .. نستوه زجر می کشید . شاید یه روزی می تونست این دختر پاک و مهربونو به عنوان همسرش قبول کنه . ولی نه حالا . نسیم لجباز چه جوری راضی شدی که سه نفرو قربونی کنی . چه جوری دلت اومد ومیاد که دل همه رو بشکنی . همه رو نابود کنی . مهری نگاهشو به نگاه نستوه دو خته بود . احساس کرد که این پیشنهاد صادقانه بوده . -مهری من هنوز نتونستم از شوک اون عذابی که بابت گذشته بهم اومده خلاص شم . شاید تو نخوای که با هام راه بیای . -من تا جهنم تا خود جهنم هم باهات میام . در کنار تو سوختن یعنی ساختن . مرگ یعنی زندگی, جهنم یعنی بهشت .. می تونم بغلت بزنم ؟/؟ آخه خودت گفتی که می تونم زنت شم . مهری خودشو انداخت توی بغل نستوه . حس کرد که پسر نسبت به اون سرده . می دونست که خاطره عشق قدیم اونو آزارش میده . .-نستوه نترس . من با توام . هرچی رو که دارم به پات می ریزم . عشقمو روحمو جونمو تمام هستیمو تقدیم تو می کنم تا بدونی که عشق یعنی چه دوست داشتن یعنی چه وفا یعنی چه . نمیذارم دیگه عذاب بکشی . نمیذارم غصه بخوری . بذار اشکاتو پاک کنم . مهری دلشو نداره که گریه هاتو ببینه . خدایا چقدر من خوشحالم . درست وقتی که آدم از همه چی نا امید میشه به آدم همه چی میدی .. دلم می خواد فریاد بزنم . همه عالم و آدمو خبر کنم . دلم می خواد حالا هزار و یک کار انجام بدم . می خوام پرواز کنم . . چه هوای قشنگیه .. ببین زمستون داره می خنده . عین بهار .. همه جا زیبایی ومحبته . همه کنار همن . دنیا قشنگه .. ولی هیشکی و هیچی به قشنگی تونیست . باورم نمیشه . یه بار دیگه بگو . بگو بهم که خواب نیستم .. چشای نستوه پر اشک شده بود . نتونست یه بار دیگه بگه . از پنجره خونه نسیمو زیر نظر داشت . چشاش به دنبال اون بود . .-نستوه اجازه میدی یه پنج دقیقه ای تنهات بذارم ؟/؟ نه اصلا باشه بعد ..الان نباید تنهات بذارم . سرشو گذاشت رو سینه عشقش دوست داشت که نستوه نوازشش کنه . به موهاش دست بکشه . نوک انگشتاشو رو صورتش بکشه . چقدر حسرت این لحظه ها رو می خورد وقتی که در فیلمها می دید که دو تا عاشق همدیگه رو در آغوش کشیده و با هم از آرزوهاشون میگن . . من عجله نمی کنم . من که تا حالا برات صبر کردم و نتیجه شو دیدم . بازم صبر می کنم . صبر برای لحظه ای که منو ببوسی . منو بغلم کنی . نازم کنی . بهم بگی همون جوری که من دنیا رو در چشای آبی و خوشگلت می بینم منم دنیای تو هستم . می دونم اون روز میاد .اون روز رو می بینم . که دیگه وقتی کنارمی حس کنی که دیگه هیچی از این دنیا نمی خوای . چون من خودمو تقدیم تو می کنم . دنیامو تقدیم تو می کنم . .. مهری با این افکار خودشو سر گرم کرده بود . کاش می تونستم احساسات خودمو بهش بگم ولی بهتره باهاش راه بیام آزارش ندم . مهم اینه که ازم خواستگاری کرده .. کاش خیلی صمیمانه تر بغلم می زد . کاش منو به خودش می فشرد . محکم طوری که استخونام درد بگیره . طوری که حس کنم نمی تونم از دستش فرار کنم . یه بار دیگه خودشو انداخت در آغوش نستوه . .. پسر دلش می سوخت . رنج می کشید . خدایا چیکار کنم . من حتی نمی تونم فیلم بازی کنم . چه طور می تونم عمری رو این جوری در کنارش زندگی کنم . چرا عشق این جوری میاد سراغ آدم . خدایا به هم بگو آخه چرا . چرا یکی عاشق یکی دیگه میشه . وچرا یکی عاشق یکی دیگه نمیشه . چرا من نمی تونم عاشق مهری شم . چرا وقتی نسیمو وارد قلبم کردی دریچه دلمو به سوی بقیه بستی . خدا اون دیگه منو نمی خواد . اون منو از خودش رونده . تحویل یکی دیگه داده .. می دونم ته دلش بازم دوستم داره . خدایا من بیگناهم . دارم به اندازه سالهای عذاب یوسفت عذاب می کشم . من در اون مقام نیستم خدا ..کمکم کن .. مهری حس کرد که بهتره چند دقیقه ای نستوه رو به حال خودش بذاره . شاید از اونجایی که دوست داشت این خبر خوش رو به نسیم هم بده می خواست این کارو بکنه .. -نستوه جان من یه سری به نسیم بزنم بیام .. -سلام منو هم بهش برسون . در مورد تقاضای از دواج منم بهش بگو .. مهری خودش می خواست جریان رو به نسیم بگه ولی این حرف نستوه اونو در تصمیمی که گرفته بود قاطع ترش کرد . مهری در خونه نسیمو زد .. . نسیم به محض این که مهری رو دید متوجه برق خاصی در چشاش و صورتش شد . حس کرد که همون مهری نوجوونی رو می بینه . هر چند مهری زیبا و خوش پوست بود ولی اونو مثل بچگی هاش دید . -نسیم باورت نمیشه .. باورت نمیشه اون ازم خواست که باهاش ازدواج کنم . .. گریه رو سر داد .. باورم نمیشه .. خیلی خوشحالم . نسیم دوستت دارم . بهم روحیه دادی . تو بهترین دوستمی خواهرمی همه چیر منی . تو بهم روحیه دادی گفتی صبر کنم . برای اون چیزی که می خوام بجنگم . هر چند اون جوری نجنگیدم ولی صبور بودم . شاید شکیبایی هم نوعی جنگ باشه . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم