ارسالها: 3650
#31
Posted: 27 Sep 2012 13:33
تولدی دوباره 31
وای وای نه عمه عمه جونم زشته زشته این چه کاریه که دارین انجام میدین . خوب نیست بده ... کیرمو گذاشته بود تو دهنش و داشت ساک می زد و ول کن هم نبود . یه جوری هم در حال لیس زدن بود که انگار یه زندونی فراریه و داره به شدت مراقبت می کنه که کیر زندانی من از دست اون در نره . -خوشت میاد هانی جون ؟/؟ من هر مشکلی رو که داشته باشه بهش میگم . عزیزم یه خورده اجازه بده باهاش اختلاط کنم . اون خجالتش میاد بعضی چیزا رو مستقیما به خودت بگه . من و اون زبون همدیگه رو خوب می فهمیم -حواجون جدی میگی تو زبون این چیزا رو خوب می فهمی ؟/؟ من خودم یه متلک بهش انداخته بودم ولی فکر نکنم دوزاریش افتاده باشه چون بی خیال داشت به کارش ادامه می داد و منم دیگه ولش کردم . چون خودمم دلم می خواست و حالا که خودش کوس و کون و تمام تنش می خاره من چیکاره ام . خاله و زنای همسایه و دختر خاله رو که گاییدیم و این یکی هم روش . چه اشکالی داره . یواش یواش منم دیگه بیش از اونی که فکرشو می کردم حشری شدم و با همون صدای هوس آلوده ازش پرسیدم . -عمه جون بالاخره نگفتی این زبون بسته چی می خواد -اگه بهت بگم ناراحت نمیشی یکی تو سرش نمی زنی ؟/؟ -واسه چی عمه جون ؟/؟ -اون زن می خواد و میگه حتما هم همین الان میخواد . -وای حوا جونم من الان زن از کجا گیر بیارم . این وقت شبی . زشته از شما خواهش کنم که یکی واسم جورش کنین . -هانی جون شنیدی که آب در چشمه و ما تشنه لبون می گردیم یار در حجله و ما گرد جهون می گردیم ؟/؟ من خودم حاضرم این فداکاری رو در حق تو برادرزاده گلم بکنم . عمه دهنتو از رو کیرم بر دار که می خوام اون غنچه گل لبهای تو رو ببوسم . اونو سخت تو آغوشم گرفته و دوتایی فیلم بازی کردن رو کنار گذاشته و هر دو مون می دونستیم که جز سکس راه دیگه ای واسمون نمونده . من و اون باهم .. تنهای تنها در یک شب پر لذت و پر عشق و هوس . فقط من و اون .. اونو دمرو انداختمش رو تخت . -عمه فقط می خوام کونتو از پشت این شلوار پارچه ای گازش بزنم و باهاش حال کنم . لذت ببرم . عشق کنم . چقدر تحریک کننده و هوس انگیزه . شاید ده دوازده دقیقه فقط داشتم با بر جستگی کونی که هنوز لختش نکرده بودم ور می رفتم . یواش یواش اون شلوارو پایین کشیده و می خواستم که اون کون خوش طعم و خوش گوشتو گازش بگیرم و نرم نرم مثل یه کباب خوشمزه باهاش حال کنم . -هانی خوشت میاد ؟/؟ -راستشو بگو حوا جونم این دوای درد منه یا دوای تو هم هست . -عزیزم حالا ما بزرگتریم تو دیگه خجالتمون نده دیگه -نوکرتیم عمه جون . تو که می دونی چقدر دوستت دارم . تو که می دونی چقدر عاشق اون تن و بدنتم . من اون وقتا که هدیه بودم می خواستمت می دونستم عمه جونم چقدر خوش گوشت و باحاله -وا هانی طوری میگی خوش گوشت که انگار گوسفندی چیزی باشم . -وایییییی نگو نگو من قربون اون هیکل مثل پری دریایی تو میشم .. حوا جونم عاشق پری دریایی بود و این که بهش بگی هیکلت مثل اونه . . راستش اون لحظه داشتم به این فکر می کردم که آیا پری دریایی کونشم مثل کون عمه جونه یا نه . در هر حال من دو تیکه کون حوا جونو به دو طرف باز کرده و دستمو گذاشتم وسط اون لاپاشو و حسابی به کوسش چنگ انداختم . به !می شد ازش به اندازه ای روغن استخراج کرد که چند تا تخم مرغو نیمرو کرد . عجب خیسی کرده بود این عمه جون ما . از اونجایی که عطش کیر داشت و قلبش هم واسه همین به شدت می زد اینو بهانه کرد و گفت عزیزم حالا مایه کاری رو ولش برو سر قضیه اصلی . من می خوام زودتر این ورم هایی که داری بخوابه و این مشکلاتو نداشته باشی . من که خودم می دونستم چی داره میگه قبل از این که بگه کیرمو بکنم تو کوسش این کارو انجام داده و یه ضرب کیره رو فرستادم که تا ته کوس عمه خانوم بره . با یه حرارت و داغی خاصی کیرمن تمام این مسیر رو طی کرد . عمه جون ساکت شده بود و دیگه چیزی نمی گفت . منم گاییدن رسمی رو شروع کرده و گاییدن هم که دیگه این جور مواقع قانون نداره . یا دو طرف کونو می چسبی یا کمرو یا اصلا هم جایی رو نمی چسبی و همین جور تلمبه می زنی . در هر حال منم به سرعت در حال کردن عمه حوای خودم بودم -عمه جون مثل این که یه چیزی می خواستی بگی . ببخشید من یهو عجله کردم و قبل از فر مایش شما دست به اقدامی خطیر زدم . --تو که زبون منو بستی و چیزی واسه گفتن نذاشتی . حالا دیگه تا می تونی باید عمل کنی . بزن هانی محکم تا ته کوسمو آتیش کن که خیلی وقته باروت شوهر عمه ات نم کشیده -عوضش این تفنگ توپر برادر زاده ات تا دلت بخواد آتیش می کنه .. -قربونت هانی جونم یه طوری آتیشم کن که تا جون دارم همین جور بسوزم . تازه از این آتیش کردنا همیشه هست . به همین یه روز دو روز ختم نمیشه . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#32
Posted: 2 Oct 2012 00:47
تولدی دوباره 32
ظاهرا این عمه خانوم هم می خواست واسه خودش نوبت بگیره . این جوری که مشخص بود تا چند وقت دیگه من می شدم یه جنده مرد سیار که هفته هفت روزو باید در بیرون از خونه سپری می کردم . -جاااااااان هانی از اون کیر هایی داری که در جا خاکستر می کنه .. -می خوای برم سر یخچال یخ بیارم سر کوست بمالم -شوخی نکن هانی . اگرم جدی میگی باید بهت بگم که سوختن بیشتر حال میده تا یخ زدن . عمه ناز و خوش کوس خودمو مثل یه معشوقه می بوسیدم . دستاشو به علامت تسلیم برده بود بالا هر چند حالا دیگه در یه حالت سگی قرار داشت و منم با حداکثر فشار طوری فرو می کردم تو کوسش که اونو چند وجبی رو به جلو پرتش می کردم . -عمه قربونت شم . قربون عمه خوش کون خودم . -منم باید بگم هانی شاه کیر و هانی شاهکار .. -وای حوا جونم از کی تا حالا مثل نویسنده ها با کلمات بازی می کنی .. -از وقتی که کیر برادرزاده ام قفل دهنمو باز کرده و کوسمو ناز کرده از قرار معلوم خیلی هوس داشت و حالا حالا ها جا داشت که اونو از همون طرف بگامش . عمه حشری و خستگی ناپذیرم به آرزوش رسیده بود و منم دیگه پس از عمل جراحی ام می رفتم تا دلی از عزا دربیارم . دیگه هر ناموسی رو داشتم لکه دار می کردم . فقط اگه گردنم می رفت به مادر نازنینم جسارت نمی کردم . اینا خب در درجات بعدی بودند و دیگه گاییدنشون واجب . -هانی هانی محکم تر .. تند تر .یه جوری بزن که اون چاک وسط کوس و کونم جر بخوره و خونش بریزه و بسوزه .. بززززززن .. کوسسسسسمو .. زودباش من می خوام می خوام کییییییررررررر کییییییررررررر .... جااااااان .. همینه .. مال هانیه .. مال توست .. کف دستمو گرفت و از جلوی رون پاش اونو گذاشت رو کوسش . -کیرت که داره کار می کنه با دستت هم روی کوسمو بمال . چنگش بگیر تا اونجایی که زورت می رسه . می خوام از درد و سوزش و هوس جیغ بکشم .. چه حالی داره هانی جون .. -عمه !حالا دیگه متوجه شدی که هدیه راستی راستی مرد شده . -از هر مردی هم مرد تر شده . سوپر مرد شده . وایییییی هانی هانی هانی . این کوس منه این قدر خیس کرده ؟/؟ اصلا باورم نمیشه . کوسمو خشکش کن . خشکش کن -عمه اون وقت کیرمو سفت و سخت می کشه ها -نه نههههههه تو کارت نباشه . خشکش کن . روغن دون من پره . دوباره روی کیرتو خیس می کنه . راست هم می گفت یه ثانیه هم این کیرم خشک نبود وقتی پاکش کردم تا رفت تو کوس عمه جون انگاری داشت مثل یه غلتک نرم حرکت می کرد . -فدات شم هانی جون نمی دونی چقدر به این کیر و گاییدن تو نیاز داشتم . اگه بدونی از فردا چقدر تو این خونه روحیه می گیرم و حال و هوا عوض می کنم -ولی اگه بقیه بفهمن که علت این تغییر روحیه ات چی بوده دمار از روز گار ما در میارن . -قرار نیست کسی بفهمه .. تازه غلط می کنن بخوان واسه من یکی مایه بیان . سینه های عمه خانوم خیلی بهتر و جوونتر از حد سنش بود و وقتی که اونو به طرف خودم بر گردوندم و هر طرف از سینه هاشو به نوبت گذاشتم تو دهنم اون راستی راستی از حال رفته بود . هر چند کیرمو هم از روبرو کرده بودن تو کوسش ولی بیشتر از مکیدن سینه ها بی حال شده بود . عین کنه بهم چسبیده بود و ولم نمی کرد . هیچی ظاهرا باید تا صبح می گاییدمش تا ارگاسمش می کردم . این کوکب و مرسده هم دیگه منو کشته بودند از بس پیغوم پسغوم فرستاده بودند . اگه این هانی از اولش می خواست مرد باشه معلوم نبود چه بلایی سر این دور و بری هاش می آورد . کیرمو واسه چند لحظه ای از کوس عمه خانوم کشیدم بیرون تا یه هوایی تازه کنه و دوباره فروکنم اون داخل .. عین یه قرقی اونو با یه دستش شکار کرد و فرو کرد تو دهنش .. وای این دیگه چه شکارچی آرسن لوپنی بود . هرچی از اون خیسی های خودش روی کیر من مونده بود رو با میک زدن و لیسیدن پاکش کرد و در عوض تری آب دهنشو که اونم خیلی بهم لذت می داد رو رو پوستش حرکت می داد . دیگه به خودم فشار می آوردم که تو دهنش خالی نکنم . می ترسیدم اگه خالی کنم یه خورده افت موقت طول پیدا کنم و پیش این عمه جون کم بیارم . بازم جای شکرش باقی بود که مشکل ریزش و خالی کردن آبم رفع شده بود . با این حال نخواستم ضعف خودمو نشون بدم . شایدم مشکلی پیش نمیومد ولی از قرار معلوم حوا جون خیلی تشنه اش بود و هوس نوشیدن آب کیر منو داشت . منم که دیگه خیلی خوشم میومد . حالا کوس نشد دهن .. عیبی نداره من که دیگه عقده خالی کردن تو کوس رو که ندارم . به اندازه کافی تو کوس این و اون خالی کردم . حالا که خودش هوس و میل داره بذار بخوره .. چشم کیرم کور که مجبوره دوباره شق شه . آخ که این حوا با کیرم چیکار کرد . آخ که چیکار کرد . طوری اونو میک زد و داغش کرد که با هر پرشی که منی من می رفت تو دهنش فکر می کردم این اولین پرش منه و تازه می خوام خالی کنم .. حس می کردم هر چی ذخیره تو کمرمه داره خالی می کنه .. یه آهنگی هم تو دهنش می زد که آدم فکر می کرد داره از چشمه آب حیات می نوشه و به عمر جاودان می رسه . وای عجب کاری کرده بودم .. یعنی من واسه کوسش آب کم نمیارم ؟/؟ ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#33
Posted: 9 Oct 2012 20:08
تولدی دوباره 33
اووووخخخخخخخخ عمه جون ..عمه جون نمی دونی چقدر سست و بی حالم کردی . انگاری هر چی تو کیرم بود کشیدی . خالی کردی . -نگو که دیگه آب نداری . هنوز کوس من مونده . کون من مونده . رو سینه هام هم باید خالی کنی -عمه جون آتیشت خیلی تنده . این جور که معلومه قراره یک هفته ای رو اینجا بمونم .. کیرم کمی شل شده بود . یه خورده سرعمه رو رو سینه ام نگه داشته و نوازشش می کردم . هنوز داشت کیرمو ملچ ملوچش می داد . چقدر هم با لذت آب کیرمو می خورد . هنوز داشت آبو از دهنش قورت می داد تو شکمش . گاهی هم به نظر می رسید اونو مثل یه آدامس داره می جوه و یا مثل یه شکلات مکیدنی میک می زنه تا حلش کنه . همین کاراش یه خورده کیرمو شق تر کرد . بدون این که کیر شل شده ام رو تو دید عمه جونم قرار بدم روش قرار گرفته و لبامو رو لباش گذاشتم و با بوسه هام دوباره آتیش هوسوبه پوست تنش رسوندم . کیرمو هم تو دستم گرفتم و گذاشتمش سر کوس و با کمک دست فرستادمش داخل . وقتی مطمئن شدم که جاش تو کوس حوا جونم خوب محکم شده گاییدن سریع رو شروع کردم . حالا می تونستم حسابی با هاش حال کنم و می دونستم زنایی که به این سن هستند هم حشرشون زیاده و هم این که ماهی کوسشون که به قلاب کیر گیر کنه به این زودیها ولش نمی کنه و کلی باید کوسو بکنی تا این مدل زنا به ار گاسم برسن . حالا به استثنا ها کاری ندارم ولی انگاری عمه جون هم از اونایی بود که باید با کیر زیاد سر حالش می کردم . حواجون طوری با انگشتاش رو کمرم می کشید که هوسمو زیاد کرده و احساس می کردم که کیرم همون داخل کوسش در حال سفت و شق تر شدنه و پس از چند دقیقه یه ایستادگی قابل قبولی پیدا کرده که اعتماد به نفس منو هم زیاد کرد کوس عمه نشون می داد که کار کرد زیاد داره ولی یه گرما و تازگی خاصی داشت که گاییدن اون به آدم لذت می داد و آدم دلش می خواست کیره رو توی همون کوس تا ساعتها نگه داشته باشه . عمه هم که پس از مدتها همچین موقعیتی واسش گیر اومده بود دست بر دار نبود یه ناز و عشوه ای واسم می کرد که فهمیدم یاد اول جوونیهاش افتاده . همون زیر کیر با حرکات دست و کمرش داشت واسه من می رقصید . از تکون خوردن کمر و شکمش می ترسیدم که کیرم بیاد بیرون . ولی سینه های آبدارش دیگه حسابی سیرابم کرد . لبامو انداختم رو سینه های داغش ..اوخ جون دوباره مشغول شدم . چه مزه ای می داد . یه سینه آبدار و تر و تازه و قبراق . -عمه خوب از اینا نگه داری کردی .. دستمو گرفت و از پهلوی پاش گذاشت رو کونش و گفت یه دستی هم رو اینجا بکش ببین عجب جنسیه . جوونتراش غلط بکنن همچه کونی داشته باشن . می خوای کیرتو بکش بیرون یه نگاهی بهش بنداز .. -عمه جونم معلومه چه پر و پاچه ای داری .. یه جوری بهم نگاه کرد که فهمیدم از اصطلاح پر و پاچه زیاد خوشش نیومده و حتما فکر می کنه که اونو با گوسفند مقایسه کردم . قدرت بدنی و توان کمرم زیاد شده بود و بدون کمترین خستگی پهلوهای حوا جونمو داشته و به شدت می گاییدمش . عمه دستشو می ذاشت بالای کوسش و اونو به شدت با کف دستش فشار داده و چنگش می گرفت .. -آهههههههه ... آههههههه هانی جون هانی جون خوب شد مرد شدی باز تو باید به دادم می رسیدی . بچه هام که به فکرم نیستند که مامانشون این چند ساله چیکار می کنه . -چیکار می کردند می رفتند واست شوهر پیدا می کردند ؟/؟ آخه کدوم پسریه که برای مامان جونش دنبال شوهر بگرده . حالا من به جای شوهرت . هر وقت که دلت بخواد می تونی رو من حساب کنی اگه برادر زاده به داد عمه اش نرسه پس کی می خواد برسه؟/؟ وای که این عمه حوا عجب هیکلی داشت . مثل ماهی بالا و پایین می پرید و زیر کیر من حرکت می کرد . -هانی بکن هانی بکن بکن .. ول نکن عمه اتو .. یه چیزی مثل موج دریا داره تو کوس می پره .. -عمه جون توی کوست که ماهی نیست . همون کیر منه که داره اون داخل حرکت می کنه . گیج شده بود . مثل رقاصه های عرب داشت رو زمین واسم می رقصید ولی یه خورده با سرعت بیشتر . تند تر تند .. هانی داره پخش میشه . داره میاد و می ریزه .. داره می پره .. انگاری از همه جام داره آب می ریزه .. کف دستمو رو شکم عمه خانوم می مالیدم و سرعت گاییدنمو هم تا اونجایی که جا داشت بالا برده بودم تا ریزش آب عمه خانوم ادامه داشته باشه و اون به تمتع نهایی و ارضا شدن کامل برسه .. وای عمه از حال رفته بود و داشت زیر همون کیر می خوابید . منم کیر مادرمرده رو هی می کوبیدم به ته کوس عمه خانوم و زیر شکم منم می خورد به سقف کوسش . حس کردم یه چند قطره ای هم داره می ریزه توکوسش .. جاااااااان .. حوا جونم حال می کنی .. آبو داری ؟/؟ -چی می شد به همون اندازه که تو دهنم خالی کردی تو کوس منم می ریختی ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#34
Posted: 16 Oct 2012 13:59
تولدی دوباره 34
عمه جون شاعر میگه کم بخور همیشه بخور .. کم بکن همیشه بکن .. -حالا من میخوام زیاد بکنی دم کی رو باید ببینم . تو الان بری معلوم نیست کی بر گردی .. -وای عمه خانوم آتیش تند من ! تو کی دیدی برادر زاده نسبت به عمه خانمش بی وفایی کنه . یه خورده با این حرفام اونو رامش کرده ولی تا اونجایی که جا داشت عشقبازی ام با عمه جون حشری خودمو ادامه دادم . -عمه یه چیزی بپرسم -بگو -اون موقع که شوهر عمه بود تو هیچوقت سیر می شدی ؟/؟ -می سوختیم و می ساختیم ولی گذشته از همه اینا انگاری تازگیها عطش و هیجان من بیشتر شده و سیر نمیشم . -مگه تازگیها تجربه سکس داشتی ؟/؟ -نه منظورم اون احساس درونمه . هوس که میام مشخصه . با خودم که ور میرم حس می کنم از نو جوون شدم و دلم می خواد . حوا جونم که این حرفا رو می زد دلمم بیشتر واسش می سوخت و سعی می کردم که بیشتر باهاش ور برم و باهاش حال کنم . وقتی کف دو تا دستامو رو کونش میذاشتم و با لذت و هوس حال کردنمو نشونش می دادم اونم به آخر کیف و حال می رسید و از این که برادر زاده اش با کونش داره این جوری حال می کنه انگاری که دنیا رو بهش داده باشن . صحبت از خواب و استراحت نبود . منم خوابم گرفته و خسته بودم . هیکل لختشو بغل زده و در حال بوسیدن و نوازش کردن اون حس کردم که چشاش بسته شده یه وقتی از خواب بیدار شدم که دیدم اون تو بغلم خوابیده و حالا ندونستم که من زود تر خوابیدم یا اون . به محض این که بیدار شد از اونجایی که می دونستم دوباره کیر می خواد کیرمو به دهنش مالیدم و اونم مثل بچه ای که به دنبال پستونک یا نوک سینه مادرش می گرده کیرمو گذاشت دهنش و یواش یواش اونو برد توی دهن .. فکر نمی کردم با کمی ساک زدن دوباره شق شه . منم شیطنتم گل کرده بود و دستمو به کوس حواجون می مالیدم طوری که دوباره حشریش کرده بودم . عمه راست می گفت . حتی خیلی بیشتر از اونچه که خودش فکر می کرد حشری شده بود . انگشتمو کردم تو کوسش و چند بار با یه حرکات کیری کوسشو می گاییدم . -کییییییررررررر کییییییرررررر اولش حالیم نبود چی داره میگه . چون کیرم تو دهنش بود و با همون حالت خفه داشت حرف می زد . کیرمو از دهنش کشیده بیرون و فرو کردم تو کوس .. این بار خودشو پرت می کرد طرف من و بر می گشت -بیا بغلم بیا بغلم عمه جون . اونو به خودم می چسبوندم از دیشب تا حالا با یه فاصله چند ساعته خواب .. فکر نمی کردم تا این حد دوباره بهم حال بده .. -حوا جون فکر نمی کنی یکی بیاد ؟/؟ -بذار بیاد بذار بیاد . چی از یه کیری که توی کوس یه زن بیوه جا گرفته مهم تره ؟/؟ من همینو میخوام . بذار ببینن که من به چی نیاز دارم .. وای حوا جونم پرت و پلا می گفت . این کیر بد چوری اونو به هذیان گویی وا داشته بود . -عمه جونم اگه یه وقتی بابام بفهمه دیگه واسه من وتو آبرویی نمی مونه .. رفت و تمام در و پنجره های خونه رو از داخل قفل کرد و کاری کرد که اگه عزراییل هم می خواست بیاد راهی نداشت .. خودمو لعنت کردم که این چه حرفی بود که زدم . خفقون گرفته بودم . این حوا جون تازه گرم افتاده من رفت چند مدل از اون لباسای جوونی خودشو پوشید و ازم نظر می خواست که کدوم بیشتر بهش میاد بعضی از این مدلها دیگه عهد بوقی شده بودند ولی یه چند تایی شون هم خیلی بهش میومد .. اونو مثل هنر پیشه های جذاب خارجی کرده بود . وقتی مامان هایده واسه عمه زنگ زد و از من پرسید .. حوا جون جواب داد که همه چی امن و امان بوده و کار و کاسبی هانی چیه تا دو روزی قراره اینجا پیشم بمونه .. وای این حوا واسم نقشه ها داشت از من دیگه چیزی نمی موند . چیکار باید می کردم . ولی با همه اینها حس می کردم که زیاد سرد نشدم و منم دلم می خواد همش اونو زیر کیر خودم داشته باشم . غلط نکنم باید یه چیزی به خوردم داده باشه .. ولی نه نباید همچین چیزی باشه . -عمه جون فردا بعد از ظهر نوبت دکتر دارم . یه نگاهی بهم کرد و گفت خیلی بلایی تا فردا بعد از ظهر ولت می کنم بری . از عمه خسته شدی ؟/؟ای شیطون از کجا متوجه شدی قصد داشتم تا چند روز دیگه هم نگهت داشته باشم . باشه فردا صبح می فرستمت بری . به شرطی که زود زود بهم سر بزنی .. دیگه بهش نگفتم که قراره برم پیش یک روان شناس اون فکر می کرد که میخوام جهت پیگیری همین تبدیل دو جنسه به یک جنسه برم خودمو نشون بدم . شاید اگه موضوع سمانه رو می فهمید حسادت هم می کرد . من نمی دونم چرا از بر و بچه های عمه خانوم خبری نمی شد . بعد از ظهری رو هم بعد از این که از خواب پا شدیم رفت و یه خورده روغن مخصوص آورد و رو تنم خالی کرد و با اون دستاش که انگاری قدرت جوونی خودشو پیدا کرده حسابی ماساژم داد این ماساژ رو وقتی که به کیرم می رسید یه جوری انجام می داد که فکر می کردم طوری حشری شدم که تازه می خوام کیرمو فرو کنم تو کوسش .. وای حوا ..حوا .. دو روز دیگه اینجا بمونم دیگه مردونگی خودمو از دست میدم . تازه خانوم خانوما هوس کرد که با هم بریم حموم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#35
Posted: 24 Oct 2012 11:55
تولدی دوباره 35
من و حوا رفته بودیم حموم . منم اونو خوابوندم و بدنشو روغن مالی کردم . خیلی براق و خوشگل و هوس انگیز شده بود . اون کون بر جسته اش وقتی روغنی شده بود حسابی هوس و هیجانمو زیاد ترش کرده بود . عمه کیر چرب و روغنی منو گرفت تو دستش و وقتی باهاش ور می رفت با فشاری که به خودم میآوردم سعی می کردم خودمو جمع کنم و آبمو خالی نکنم . حس کردم یه خورده از این نظر دارم دچار ضعف میشم . اگه یه آدم طبیعی هم بود تا حالا کم می آورد . این عمه جون پاک شیره ما رو کشیده بود . مثلا می خواست ما رو در مان کنه . ولی عجب درمانی .!سکس خودش کیف داشت ولی در هر حال اونو خوابوندم رو زمین و من شروع کردم به مالوندن عمه خانوم رو کف حموم تا یه خورده نفسی تازه کنم و اونو سر حال بیارم . هر چند می دونستم پشت سر این ماساژ هم یک بکن بکن حسابی باید راه بندازم . دستم قشنگ رو کون عمه جون می گشت و با مالشهای هیجانی خودم اونو سر حالش کردم . سینه های براق و درشت عمه جونو گرفته بودم وسط دو تا دستام و به شدت چنگشون می گرفتم و عمه به جای این که درد بکشه آه می کشید . من خودم می دونستم دردشم میومد ولی داشت دردشو می خورد و می خواست بگه که مقاومتش زیاده . ولی عمه کیر گیر خوبی داشتم و دارم . این بشر هر چی تو کوسش فرو می کردی نمی گفت بسه سیر شدم . فقط می گفت کیر می خوام . کیر می خوام منو بکن . این روغن مالی ها هم کیرمو داغ تر می کرد . هر چی هم این کمر و رون پا و کون حوا جونو مشمول مالش قرار دادم و خوابش کردم پس از چند دقیقه که خماری از سرش پرید دوباره هوس کیر کرد . تازه رفت وان بزرگ حموم رو پر آب کرد که بعدش دو نفری بریم اون داخل . -هانی جون یه فیلم دیدم زن و مرد میرن تو وان حموم و مرده از داخل آب دستشو می ذاره رو کوس زنه و زنه هم دستشو دور کیر مرده میذاره . دوتایی با یه زار و التماس و هوس خاصی به هم نگاه می کردن . اصلا نشون نمیده جریان اونا فیلم باشه -یعنی میگی من و تو هم از این کارا بکنیم ؟/؟ حوا جون خسته نشدی . دیشب تا حالا دارم تو رو میگام . -هانی جون تو جوونی و نیرو داری . باید هوست خیلی بیشتر از اینا باشه . باز به من بگی یه چیزی من می تونم زود سیر شم ولی تو چی . تو باید حسابی سیر سیر برسی به این کیر .. با خودم گفتم آره عمه جون منم اشتهام خوبه ولی آخه اگه بخوام یه مدل غذا بخورم اونم غذای بیات شده هر چند ظاهرش تازگی داشته باشه و بدک هم نباشه ولی بالاخره دل آدمو می زنه .. ای خدا داشتم خسته می شدم ولی عمه جون تازه راه افتاده بود . با اون هیکل روغنی خودش بلند شده وسط حموم داشت واسم می رقصید . منم رقص خوب یاد گرفته بودم . درسته یه زمانی دوجنسه ای با گرایش به مرد بودم ولی رقصو مخصوصا رقصای زنونه رو خوب وارد بودم و همگام با حوا تو حموم یه دانس درست و حسابی راه انداخته بودیم و من در بعضی از این حرکات کیرمو به کون عمه خانوم می کوبیدم و یه جوری اونو مشغول می کردم تا زمان بگذره و بتونم فعالیت خودمو تقسیم کنم -هانی جون آب وان پر شده . یه خورده هم کف درست کنیم و بریم اون داخل .. اوخ که چه حالی میده .. نمی دونی چه صفایی داره .. اصلا باورم نمیشه هدیه جونم صاحب کیر شده و داره عمه خانومشو می کنه و بهش حال میده . منو کشوند اون داخل .. می خواست شبیه به اون فیلمی که دید عمل کنه . دستشو که گذاشت رو کیرم منم دستم رفت رو کوسش . ولی خیلی بلد بود . یه حالی بهم داد که دست من رو کوس حوا سست شده بود ولی برای این که بتونم یه خورده راضی نگهش داشته باشم حواسم به این بود که منم کوسشو بمالم و مالیدم . -اووووه هانی هانی جون کوسم کوسسسسسم میخاره بخارونش .. -حوا خوشگله ام منم کیرم داره آب میشه و آبش داره میاد . کوستم که در حال خاروندنشم . دیگه چیکارش کنم . . لباشو باز کرد و زبونشو در آورد و منم مثل اون رفتار کردم تا به این عمه جون حشری و تازه جوون شده خودمون یه حالی داده باشیم . زبونو به زبون من می مالید و گاهی هم زبونمو میک می زد . مثل یه افسونگر کارشو وارد بود و منو جادو کرده بود . طوری بهم کیف می داد که خود من دیگه راضی نبودم از جام تکون بخورم . مالش دو طرفه کیر و کوس ادامه داشت و بوسه های من و اون -آخخخخخخ حوا حواااااا -جوووووون هانی از عمه ات لذت ببر .. بگو بازم میای و به من سر می زنی و بازم از این لحظه های خوب با هم داریم-آره عمه جون کوس و کون به این خوبی رو به این راحتی از دست نمیدم . فقط باید یه قولی بهم بدی حوا جون -بگو چیه عزیزم هانی من .. -دوست دارم اینا فقط برامن باشه و به کس دیگه ای باج ندی .. -اوخ عزیزم . هانی من خاطرت تخت . من فقط مال توام برای توام . همه تن و بدنم مال توست . اینو مطمئن باش . من یه عمره با پاکدامنی زندگی کردم . فکر کردی میرم خودمو میندازم تو بغل هرکس و ناکثی .. عمه راست می گفت . ایمانش قوی بود . دیگه حسابی داغ کرده بودم و تحملشو نداشتم . کیرم خوراکی به اسم کوس می خواست . دستمو از رو کوس حوا جون بر داشته و دست اونو هم آروم با دستای خودم لمس کرده کنارش دادم تا راه حرکت و ورود کیرم به کوسش باز شه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#36
Posted: 30 Oct 2012 00:17
تولدی دوباره 36
عمه من مثل یک دختر چهار ده ساله تازه داغ کرده بود . کیرمنوداخل کوسش قفل کرده بود -حوا جونم شدی عین یه دوشیزه .. حشری با حال اکشن .. اگه بدونی چقدر این کیر من اشتهاش باز شده -گفتم بهت هانی جون عمه حوای تو داروی اشتها آور داره بخور بخور عزیزم هر چی دلت می خواد بخور . یه کمی به لاپاش فشار آورده تا کیرمو اون داخل بیشتر حرکت بدم . -هانی هانی جوووووووون .. من فدای اون کیر جون جونی تو بشم .. اصلا بیا پیش من بمون . دور و بر خودمو خلوت می کنم . من و تو همیشه با هم .. اگه زنم گرفتی بیا پیش خودمن . خودم خرجتو می کشم -حوا جون یه چیزی میگی ها من اصلا راضی به زحمتت نیستم . من خودم همین جوری هر وقت بخوای در خدمتتم . اگه تو یه خونه با هم باشیم اون وقت به زنم حسادت می کنی و من نمی دونم چه جوری از پس شما دو تا بر بیام .. بذار حالمو بکنم حوا جون .. -هرچی می خوای بکن حال بکن .. -کوس نگو یه غنچه گل کوچولو -هانی جون حالا این قدر الکی تعریف نکن . دوباره رفتیم تو سکوت . ازمن ضربه و از حوا باز و بسته شدن چشاش .. تا این که ساکت ساکت شده بود .. حس کردم که دیگه باید به ارگاسم رسیده باشه . رفتم زیر گوشش و خیلی آروم گفتم عمه جون می تونم ترمز بزنم . می تونم خالی کنم ؟/؟ -تو هر وقت که دلت بخواد می تونی خالی کنی . هر وقت که دوست داشته باشی . من تا دلت بخواد جا دارم . تن من خیلی وقته آب خورده نیست . هر چی رو که بریزی می خوره . جذبش می کنه و بیشتر از اونو ذخیره اش می کنه . پاهاشو بالا آورده و رو شونه هام قرارش دادم . عمه همش سعی داشت سرشو خم کنه و کیر منو که میره توکوسش و بر می گرده ببینه . کیرمو از کوسش بیرون کشیده جلو چشاش گرفتم و گفتم بیا حوا جون ببین طوری رفتار می کنی که انگار این چند ساعته که داری باهاش حال می کنی اصلا ندیدیش .. عمه جون من که جز تو با کس دیگه ای حال نمی کنم این قدر .. -حالا چرا این قدر می زنی به جای این کارا و حرفا با کیرت منو بزن -من که داشتم با همون کیرم می زدمت . حالا تو خودت گفتی بکشم بیرون تا ببینیش -راست میگی نمی دونی که دیدن اون چقدر بهم کیف میده . منم اشتهام باز باز میشه -حوا جون تو که کیر ندیده اشتهات خیلی بازه .. فقط رفتم تو حس . در حالی که پاهای عمه جونو انداخته بودم رو شونه هام و یه حالت تقریبا عمود به اونا داده بودم و پاهاشو همراه با نوازش می بوسیدم چشامو بستم و کیرمو خیلی آروم تو کوس خیس ولغزنده عمه حرکت می دادم -آخخخخخخ داره حرکت می کنه .. عمه جون حالا به نوک رسیده .. آب کیرم .. جااااااااان داره می ریزه توکوسسسسسس عمه جون حوا خشگله من .. چقدر نرم آبم داشت تو کوس عمه حوا ریخته می شد . یه کیف عجیبی می داد . یه نوع حال کردنی بدون عجله . هر قطره و جهش آبی که تو کوس عمه جون می ریختم ضربه بعدی رو محکم تر می زدم . عمه بازم شیره منو کشیده بود و دست بر دار هم نبود . کیرم بازم شل شده بود ولی اون مثل یه قرقی تیز که رو هوا شکار می کنه یهو حودشو از زمین کند و کیرمو گرفت تو دهنش . لذت سکس و خالی کردن آب هنوز رو پوست و مغز کیرم نشسته بود که حوا جون کیرمو گذاشت دهنش و ساک زدنو شروع کرد .. -حوا جون خسته نشدی ؟/؟-نه تازه گرم افتادم . تو اون یه ذره جا کوس خلیش گل کرده بود می گفت بیا منو بگیر .. منم یه دست دراز کرده گرفتمش . اونو که دست و پا می زد رو زمین خوابوندمش این بار کونشو انداختم رو پاهام . کیرمو طرف سوراخ کونش نشونه رفتم . خیلی دقیق زدم به هدف ولی گلوله فرو نرفت تا این که مجبور شدم یه فشار دیگه بیارم و کردمش تو کونش .. -اوخ جوووون اوخ جوووون هانی من از کون دادن هم لذت می برم .. -وای عمه نمی دونم چرا تا حالا دوباره شوهر نکردی .. -قسمت این بوده که برسم به تو و نصیب تو بشم .. کون عمه رو دیگه سیر سیر گاییدم و خوب خوب وقتی کیرمو می کردم تو کونش و حلقه کونش باز و بسته می شد همه رو به خوبی دید می زدم . فکر کنم تا از خونه عمه خانوم در اومده باشم یه دو کیلویی رو لاغر شده باشم . تازه با اون همه رسیدگیهایی که می کرد و غذاهایی که برام می آورد که منی من زیاد شه و کمتر احساس خستگی کنم . باید می رفتم یه سری هم به سمانه جونم می زدم . دوباره از اونچه که بر سرم اومده واسش تعریف می کردم . در آهنگ کلامم هنوز یه ظرافت خاصی وجود داشت . البته نمیشه گفت این صدا به صدای مرد می خورد ولی صلابت صدای مرد رو هم نداشت . وقتی در کنار سمانه نشستم و بازم می خواستم درددل کنم محو صورت و نگاش می شدم و اونم از این که حس می کرد من یه جورایی مشکل روحی دارم کاری به کارم نداشت و گیر نمی داد . تازه یه پزشک باید هر طوری شده با بیمار خودش مدارا می کرد . نمی دونستم دیگه امروز از چی حرف بزنم . همش شده بود یه سری حرفای تکراری و روز از نو روزی از نو . خدا پدر سمانه رو بیامرزه از اونجایی که حس می کرد قاطی کردم به حرفام گوش می داد . تازه ویزیتشو می گرفت . هر روز بیشتر از روز قبل بهش علاقمند می شدم . این که اون یک بیوه مطلقه بود برام ثابت شده بود و یه جورایی مخ منشی اونو هم کار گرفته بودم و ازش حرف می کشیدم .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#37
Posted: 6 Nov 2012 10:49
تولدی دوباره 37
داستان زندگی من شده بود شبیه به یک رمان بلند . مثل نویسنده هایی که یک داستانو کشش میدن تا بیشتر با خواننده هاشون باشن و یه بهانه ای برای بیشتر با اونا بودن داشته باشن منم داستان زندگی خودمو طولش می دادم . سمانه از شوهرش جدا شده بود و من هنوز دوستش داشتم . با همه لجبازیهاش ولی اون واسه خودش کسی بود و داشت دکتراشو می گرفت . شاید اصلا قبولم نمی کرد . شاید شرایط منو نمی پذیرفت . ولی من قصد داشتم اونو به شیوه خودش وارد میدون کنم . یواش یواش واسش از اون روزایی گفتم که می خواستم برم انگلیس . وقتی از داداش دکتر خودم حرف می زدم اون یه جور خاصی بهم نگاه می کرد . از زندگی دانش آموزی خودم و از چیزای دیگه .. از دوران زندگی خودم گفتم . از سختیهایی که در این مدت کشیده بودم . می دونی خیلی ها به دید دیگه ای بهم نگاه می کردن . خیلی ها از وضع من چیزی نمی دونستن . خانوم دکتر حتی یکی از دوستام باهام برخورد بدی داشت . بدون این که درکم کنه به من توپید . -خب شما خودت مقصری که حقیقت مسئله رو بهش نگفتی -نمی دونم شاید تا حدودی تقصیر خودم بود و تا حدودی نمی دونستم احساسات و شرایط من چیه . آدم خیلی چیزا رو نمی دونه . خودشو از نظر ظاهری در ردیف بقیه می بینه حس می کنه همون احساسات بقیه رو داره و بقیه هم باید مثل اون باشن . ولی وقتی که تو بحر مسائل میره می بینه که واقعیت خیلی با اون چیزایی که ما می بینیم فرق می کنه .. وقتی که کارای سمانه رو براش تو ضیح می دادم و سمانه در واقع نمی دونست که من دارم از اون میگم با یه حالت تعجبی بهم نگاه می کرد که من فوری موضوع رو عوض می کردم که زیاد در مورد اون مسئله خاص زوم نکنه . مشتریا یا بیمارایی هم که پشت در بودند خیلی هم در این قضیه به نفع من بوده که یه خورده حواسشو پرت کنه ولی یه حسی بهم می گفت که اگه دو سه تا خاطره دیگه از این دست براش تعریف کنم دیگه همه چی رو می گیره . هر جایی که من از رنجهای درون خودم می گفتم اون سعی در آروم کردن من داشت . یه سری دلایل روانشناسی و اصطلاحاتی به کار می برد که من حالیم نمی شد و بعد به بیانی ساده تر اونا رو شرح می داد . از بر خورد پدرم باهاش گفتم و اون منو دعوت به بردباری کرد و این اطمینان را به من داد که به مرور زمان همه چی حل میشه .. داداش از انگلیس برام پول و سر مایه ای فرستاد که بتونم باهاش یه مغازه ای واسه خودم ردیف کنم و کامپیوتر و وسایل کامپیوتری بفروشم .. تا یه جوری سرم گرم شه و از خونه نشینی خلاص شم . هر چند پول زیادی در اختیارم گذاشته بود که تونسته بودم یه مغازه برای خودم ردیف کنم ولی برای جنسای اولیه هنوز پول کم داشتم .. پدرم با همه بد خلقی هاش این پولو در اختیارم قرار داد . اولش نمی خواستم قبول کنم ولی بعد به اصرار مامان قبول کردم . راستش از این کارش تعجب کردم . هر چند اخلاق و رفتارش نسبت به من عوض نشده بود و هنوز دلش پیش دختری بود که از دست داده بود ولی من فکر می کردم که اون در این زمینه تا حدودی احساس مسئولیت کرده و از این که دیده قدم اصلی رو برادرم برداشته به رگ غیرتش برخورده . نمی دونستم چیکار کنم و دیگه وقتی میام پیش سمانه از چی بگم . هرروز با یه حرفایی که می دونم دیگه تکراری شده بود می رفتم سراغش . حتی می دونستم که اون جوابش در مورد حرفام چیه . یعنی برای هر یک از حالتای من چه پیشنهادی داره . در یکی از این جلسات دستشو گرفتم .. دستم داغ و پر حرارت بود . دست یه عاشق .. عشق یا هوسی که از دوران دبیرستان در من به وجود اومده بود . نسبت به یک دختر مغرور و شاید من این طور فکر می کردم . سمانه نگاهشو به نگاه من دوخت و گفت خیلی شبیه یکی از دوستان قدیم منی ولی این باید یک شباهت باشه چون شخصیت شما با این که مشکلات زیادی رو متحمل شدین با اون خیلی فرق می کنه .. -شاید اگه شما روان منو به خوبی نمی شناختین این تصور رو در مورد منم نداشتین -درهر صورت اون شرایط روحی و جسمی و اخلاقی مناسبی نداشت و اصلا بگذریم -خب خانوم دکتر این جوری که می فرمایید فاسد بود .. -من این حرفو نزدم -ولی من این برداشتو کردم . هر چی باشه چند ماهه زیر دست شمام و می تونم احساستونو درک کنم . هنوز دستمو از دستش خارج نکرده بودم . دلم می خواست بغلش کنم و لباشو ببوسم . مدتی بود که با کسی سکس نداشتم . بعد از جریان عمه و سکس با اون حس کردم که اگه واقعا سمانه رو دوست دارم نباید در ضمیر خودم بهش خیانت کنم . حداقل تا زمانی که مطمن نشدم اونم می تونه دوستم داشته باشه یا نه باید بهش وفادار بمونم . یکی از این روزا آخر وقت اومدم تا به اتفاق هم بریم مغازه ما تا لپ تاب های منو ببینه و یکی واسه خودش بگیره -ببینم هانی جان یکی از اون سیستم داراشو بهم بده .. وقتی پشت تویوتا کامری می نشست و با تیپ آخرین مدل رانندگی می کرد من یکی که سختم بود بغل دستش بشینم . درسته که متارکه کرده ولی با همه اینا لقمه گشاد تر از دهنمه .. بهترین لپ تابمو که گرون ترینشم بود بهش معرفی کردم . می خواستم مجانی بدم ببره . دلم می خواست بهش هدیه بودم ولی وقتی که حس کردم نمی تونم قانعش کنم که پول نده مجبور شدم نصف قیمتو بهش بگم .. یعنی جنس دومیلیونی رو یه میلیون بهش قیمت بدم . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#38
Posted: 13 Nov 2012 00:12
تولدی دوباره 38
یک میلیونو در جا بهم داد ولی من اصلا دلم نمیومد ازش پول بگیرم . هرچند می دونم نیاز مالی نداشت . داشتم فکر می کردم آیا واقعا عاشق سمانه هستم و از ته دل دوستش دارم ؟/؟ یا این که به این دلیل که نوعی سر خوردگی رو از گذشته جبران کنم حس می کنم که عاشقشم . به چهره سمانه نگاه کردم . دلم اونومی خواست . خیلی زیبا بود. زیبا و مهربان و مغرور . غرور خاصی که داشت شاید خیلی ها رو از خودش فراری می داد ولی خیلی ها رو هم به طرف خودش می کشید . شایدم من این طور فکر می کردم . یه خورده که بیشتر به گذشته خودم و اون فکر می کردم به این نتیجه رسیدم که شاید زیاد هم مقصر نبوده . من نباید اون رفتارو می داشتم . . شاید خود خواه واقعی من بودم . من باید زندگی رو از دیدگاه اونم می دیدم . اون چه می دونست که من چی می کشم . وقتی جنسو تحویلش دادم دلم نمی خواست که ازش خداحافظی کنم . -هانی جان می خوای مغازه باشی ؟/؟ -اگه امری داشتین در خدمتم .. -می خوام بیای خونه و اونوواسم ردیفش کنی با مودم من و یه سری بر نامه های دیگه ای رو هم نصب کنی .. ولی اگه وقت نداری بعدا مزاحم میشم . وای سمانه داشت واسم از مزاحمت حرف می زد . دختر ... دوست قدیمی من . تو جون بخواه .اصلا یه ماه یه سال مغازه رو تعطیلش می کنم . با هم رفتیم خونه شون . در یه هشت واحدی یه آپارتمان صد و هشتاد متری داشت که تنها درش زندگی می کرد . عجب خونه شیکی . همه چیزش دست اول .. عجب آکواریوم قشنگی داشت . پر از ماهی های رنگارنگ . کامپیوتر و نصب چند تا بر نامه رو براش ردیف کردم . ویندوزشو از قبل ردیف کرده بودم . هرچی خواست بهم پول بده قبول نکردم . -خانوم دکتر این جزو سرویس ماست . -بببن هانی جان تو هر وقت میای مطب بهم ویزیت میدی .. -این فرق می کنه .. نزدیک بود از زبونم بپره که تنهایی در این خونه درندشت زندگی کردن چه حالی داره که فوری جلو زبونمو گرفتم .. هانی دیوونه بازم می خوای گند بزنی ؟/؟ خانوم دکتر یا همون روان شناس خودم خیلی هم کد بانو بود . دیگه واسم چای و شیرینی و میوه آورد . حتی نمی دونستم ساعت چنده . وقت و زمان از دستم در رفته بود . حتی غذا هم درست کرد و واسم آورد .. نمی دونم چرا این کارا رو می کرد . -هانی جان ظاهرا شما دیگه نیازی نیست پیش من یا به مطب بیای . مثل این که پول زیادی داری -نمی دونم خانوم دکتر شاید یه جورایی به شما عادت کردم و این دیدن شماست که به من آرامش میده . -وای چی می شنوم . خیلی خوشحالم که بتونم مفید واقع شم و علاوه بر حرفام خودمم موثر باشم .. -خب خانوم دکتر خودشون استادن و می دونن که خیلی از بیمارا یی که تو بیمارستان بسترین وقتی پرستارای خوشگلو می بینن خیلی در روحیه شون اثر گذاره و اونا رو آرومشون می کنه که زودتر درمان شن . -یعنی میگی منم برات حکم یه پرستار خوشگلو دارم ؟/؟ -خیلی بالاتر از اون . خوشگل و خوش فکر .. چقدر از این حرفا خوشم میومد . وای اگه اون می دونست من از این حرفام منظور خاصی دارم چه حالی بهش دست می داد . -راستی دیگه باید به فکر ازدواج باشی .. -راستش من خیلی دلم می خواد با همون دوست دوران دبیرستانم که اون روز باهام پیچیده و نتونسته درکم کنه ازدواج کنم . به نظر شما اون راضی میشه که باهام ازدواج کنه ؟/؟ اصلا اگه شما جای اون دختر بودین راضی می شدین باهام ازدواج کنین ؟/؟ -خب باید شرایطو سنجید . من اگه جای اون دختر می بودم باید بیشتر شما رو می شناختم . اصلا شاید اون به درد شما نخوره . -من خیلی دوستش دارم . بااین که یه بار ازدواج ناموفق داشته ولی بازم حاضرم باهاش ازدواج کنم . ولی سوال اصلی من اینه اگه شما جای اون بودین به صرف این که یه روزی من دو جنسه بودم راضی به ازدواج با من می شدین ؟/؟ -ببین هانی جان . باید یه عشق و علاقه ای بین دو نفر وجود داشته باشه و این که اگه اون شخصی که به یک ثبات جنسیتی رسیده اگه دارای مشکلی نباشه هیچ اشکالی در این که اون دختر بخواد باهاش ازدواج کنه نمی بینم . چه با متانت حرف می زد . ولی اگه این مسئله برای خودش و در زندگی شخصی خودش اتفاق می افتاد می تونست این بر خورد رو داشته باشه و راحت تصمیم بگیره ؟/؟ یا این که واسه مردم بود که این حرفا رو می زد و تبلیغات می کرد ؟/؟صحبت رسید به این جا که شناخت مردا خیلی سخته .. -شاید باورت نشه ولی من با همه زرنگی خودم فریب خوردم . با یه پزشکی ازدواج کردم که بعدا فهمیدم که معتاده . با این که در دوران عقد فهمیدم که اون یک معتاده بازم به این امید که اصلاح شه هم نقش یک روان شناسو براش بازی کردم و هم یک همسر . بار ها و بار ها واسه ترک اعتیادش تلاش کردم ولی فایده ای نداشت . شاید فکر کنی که نباید این قدر زود نا امید می شدم ولی باید پاسخگوی مردمی هم می بودم که ازم مشورت می خواستند و از طرفی دکترا هم قبول شده بودم و باید به درسم ادامه می دادم . در هر حال ازش جداشدم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#39
Posted: 4 Dec 2012 01:37
تولدی دوباره 39
دیگه چیزی ازش نپرسیدم . نخواستم که بیشتر ناراحتش کنم یا اونو به یاد گذشته هاش بندازم . یه شلوار سیاه پارچه ای خیلی شیک و زیبا پاش کرده بود با یه بلوز سفید که خیلی بهش میومد . روسری هم سرش نبود . .شده بود همون سمانه جذاب سالهای نه چندان دور . همون وقتایی که من دیوونه وار دوستش داشتم و حالا دیوونه وار عاشقشم . حالا دوست داشتن واقعی بهتره یا عشق واقعی کاری به این کارا نداشتم . همینو می دونستم که اون روز ها هم با تمام وجودم دوستش داشتم و حالا هم همین . -هانی جان می بینم که خیلی بهتری . به نسبت روزای اولی که میومدی پیش من ..- شاید علتش همونی باشه که گفتم -همون قصه خانوم پرستارو میگی ؟/؟ یعنی طبابت یا راونکاوی و روان شناسی من هیچ تاثیری در تو نداشته؟/؟ -چرا خانوم دکتر .. این دو تا مکمل هم هستند . ببینم شما می فرمایید که من دیگه برای دیدن شما نیام -میشه این قدر رسمی باهام بر خورد نکنی ؟/؟ درسته که من تا چند وقت دیگه دکتر میشم ولی شخصیت آدما که به مدرکشون نیست .. -ولی یه زمانی همچین فکری نمی کردی ؟/؟ یه نگاهی بهم انداخت که فهمیدم سوتی دادم . -تو از کجا می دونی که من قبلا چی فکر می کردم -خب معلومه دیگه خودت یه بار گفتی -من یادم نمیاد همچین حرفی زده باشم ..-شاید منم حالا این حرفو همین جوری زده باشم . واسه این که آدما در زمان تحصیل و بیشترش وقتی که در دبیرستان درس می خونن آرزوهای بزرگی تو سرشونه می خوان به خیلی جا ها برسن خیلی چیزا رو خیلی بزرگ می بینن . خیس عرق شده بودم ولی سمانه دیگه براش مهم نبود . شامو حاضر کرد و با هم خوردیم . تازه سر شب بود . -ولی من پیش شما میام . -بازم که رسمی شدی هانی -دوباره میگم من به عنوان یه مریض که اومدم پیشت تو که نمی تونی منو از خودت برونی .. این یکی رو زیادی صمیمی شده بودم .. منو برونی معلوم نبود دیگه چه صیغه ایه . -ببینم به عنوان یک روان شناس منو می بینی یا یک پرستار ؟/؟ -شاید هردو شاید هیچکدوم -خب بگو ببینم من اگه بهت عادت کرده باشم چی ؟/؟ اگه یه وقتی خواستم ببینمت اون وقت باید ویزیت بدم بهت که بیای پیش من ؟/؟ .. خودش این حرفو زد و خودش دندونای سفید و خوشگلشوبهم نشون داد . همچین خنده اش گرفته بود که منم از ته دل با خنده های اون می خندیدم . اون شب دلم نمی خواست که از پیشش برم . نه این که بخوام کاری صورت بدم .. فقط دلم می خواست باهاش بشینم و درددل کنم . به نسبت اون سالها مهربون نشون می داد ولی موقعیت اجتماعی اون سبب شده بود که یه فاصله ای بین خودم واون احساس کنم . شاید همین باعث می شد که اگه یه زمانی سمانه هم اگه تمایلی بهم نشون می داد من نتونم بهش ابراز علاقه بکنم . وقتی از پیشش رفتم مستقیما رفتم خونه تا صبح نخوابیدم . صبح هم به زوز یک ساعت خوابیدم . فقط به سمانه فکر می کردم . به این که چطور می تونم طاقت بیارم اونو نبینم . هنوز ظهر نشده بود که منشی دکتر سمانه واسم زنگ زد که بعد از ظهر رو برم مطب دکتر باهام کا رداره .. وای چه خوب ! چیکارم می تونه داشته باشه . یعنی اونم ازم خوشش اومده و می خواد باهام دوست باشه ؟/؟ یا این که در مورد بیماری من چیزای تازه ای کشف کرده . شایدم لپ تاب ایرادی پیدا کرده . تا بعد از ظهر دلم هزار تا راه رفت . وقتی که وارد مطبش شدم و رفتم اتاقش دلم هری ریخت پایین . طوری برج زهر مار نشون می داد که منتظر بودم هر لحظه یه تفی بندازه توی صورتم . یه پاکتی داد به دستم -بگیرش بی حساب شیم . ازت این انتظارو نداشتم . پاکت رو بازش کردم . یک میلیون تومن چک تضمینی داخلش یود -دوست ندارم به کسی بدهکار باشم . اگه گرونتره به من بگو . اصلا هدفت چیه . همه جنسشونو گرون تر می فروشن ؟/؟ تو نصف قیمت به من می دی -خب من این قیمت خریدم . -من تحقیق کردم . برام مهم نیست قیمتش چنده . خواستم ببینم تو تا چه حد صادقی .. اصلا هدفت از این دروغ چه بود . از تو یکی انتظار این ریا کاری رو نداشتم .. .. من نخواسته بودم که ریا کار و دورو و دروغگو باشم خود به خود این جوری شده بود . من می خواستم واسه دل خودم یه هدیه ای به اون داده باشم -به من میگی دروغ گو ؟/؟ منی که همه چیز خودمو مدیون شمام ؟/؟ آدم .. یه دکتر که با مریضش این جور بر خورد نمی کنه . مگر این که اون مریض واسش یه ارزش دیگه ای داشته باشه . من به تومدیون بودم . دوستت داشتم . یه محبت خاصی تو دلم افتاده بود . از اون محبتهایی که آدم بزرگایی مثل تو هیچوقت نمی دونن چیه . در طول زندگیت هیچوقت حسش نکردی . تو به من بگو .. من از این کار چه هدفی می تونستم داشته باشم و چه نفعی ؟/؟ اشک از چشام سرازیر شده بود . پولو ازش نگرفتم . -بگیر ریز ریزش کن .. ازت پسش نمی گیرم . هدیه شاید پس داده شود ولی پس گرفته نمی شود . -خداحافظ فراموش نمی کنم که فرشته نجاتم بودی .. اشک از چشام همین جور جاری بود . سرمو انداختم پایین وهرچه صدام کرد جوابی ندادم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#40
Posted: 11 Dec 2012 16:30
تولدی دوباره 40
دیگه حوصله هیچ کاری رو هم نداشتم . فقط تو خیابونا قدم می زدم . و به این فکر می کردم که من و اون دو دنیای متفاوت از هم داریم و نمی تونم به اون دل خوش کنم . همون جوری که اون وقتا دوستی و صمیمیت با اون واسم یه رویا بوده حالا هم عشق اون واسم یه رویاست . بی خود فکر می کردم که اون می تونه منو به رویاهام برسونه و آخرین اندوه و حسرت گذشته و خاطره تلخمو از بین ببره . نمی دونم چرا اون روزا خیلی دوستش داشتم . شاید جور گناهمو می کشیدم شاید تقاص کارای بدی رو که انجام داده بودم پس می دادم . رابطه با مرسده کوکب و فک و فامیلا .. ولی حالا چی .. اونا رو وقتی انجام داده بودم که سمانه ای نبود . مثل دیوونه ها به این و اون تنه می زدم و عین مجنون شده بودم . مجنون سر به بیابون گذاشته بود و من در یه خیابون شلوغ و پر ترافیک قدم می زدم . از این سمت به اون سمت اصلا توجهی به ماشینا نداشتم . نمی دونم هیچ ماشینی بهم نمی خورد . یکی دو نفر سرشونو آوردن بیرون و منو بستن به فحش . یکیشون گفت هی داداش مگه عاشقی ؟! این یکی زده بود به هدف . راست می گفت من عاشق بودم . خوب تشخیص داده بود . یه وقتایی که به یکی متلک مینداختن و می گفتن عاشقی شاید درک نمی کردم که چی میگن ولی حالا خودم به خوبی متوجه بودم که درد عاشقی چیه .. سمانه بد جوری بهم توپیده بود . شاید حق با اون بود ولی من ازش انتظار این بر خوردو نداشتم . وقتی رفتم اون طرف خیابون یهو دیدم یکی جلوم ترمززد نه .. خدای من .. سمانه .. اینجا چیکار می کرد . اون که باید توی مطب می بود و به بیماراش می رسید . نتونستم سوار نشم . درسکوت به سمت نامعلومی می رفتیم . -فکرکردم حالت خوب شده نمی دونستم اخلاق بچه ها رو پیدا کردی . اصلا فکرشو کردی الان چند تا مریض رو جا گذاشتم و به یه بهونه اومدم سراغ تو ؟/؟ چند بار گمت کردم . مگه هر جایی میشه دور زد و تو هر خیابونی میشه رفت ؟/؟ -چرا اونایی رو که باید بهشون مشاوره می دادی به امان خدا ول کردی -واسه این که باید به یکی از مریضای دیگه سرویس می دادم . -که این طور ممنونم خانوم دکتر -نگفتی واسه چی یه میلیون ازم نگرفتی .. این روزا یه شوهر واسه زنش یه همچین کاری نمی کنه .. -ولی یه عاشق واسه عشقش می کنه .. یه لحظه رنگش پرید و اگه به خاطر ترس از تصادف نبود سرشو مینداخت پایین . چند دقیقه رو به جلو و در سکوت همچنان می رفتیم . -نشنیدم چی گفتی ؟/؟ .. اصلا بهش نمیومد که فیلم بازی کنه -خیلی خوبم شنیدی . اگه متوجه نمی شدی همون موقع ازم می پرسیدی .. زنگ زد به مطب و به منشی گفت که یه جوری از بیمارا عذر بخواد و عذرشونو بخواد . یعنی من این قدر براش مهم بودم که اون این کارو برام انجام داده بود ؟/؟ دو تا چک تضمینی صد تومنی از جیبم در آورده و گفتم خانوم دکتر اینم خسارت امروزتون . اگه بیشتر میشه بفر مایید . -پولو بهم پس داد و گفت هنوز چهار تا بعد از ظهر دیگه بهت بدهکارم . -پس این جوری میخوای جبران کنی ؟/؟ نمی دونستم این مسیر هایی رو که انتخاب کرده ما رو به کجا می رسونه . اصلا نمی تونستم مسیر ها رو تشخیص بدم . ماهرانه کوچه پس کوچه ها رو پشت سر میذاشت و سر انجام جلو خونه اش وایساد .. -بیا بالا کارت دارم . من دوست ندارم مدیون کسی باشم . دلم گرفته بود . یعنی اون راستی راستی نشنیده که من چی بهش گفتم ؟/؟ اون احساس منو درک نکرده ؟/؟ اون نمی دونه و نفهمیده که من با تمام وجودم عاشقشم /؟ در برابرش احساس ضعف می کردم . دلم بدجوری گرفته بود . نمی دونستم می خواد چیکار کنه .. -هانی خان تازه که تو ماشین بودیم یه چیزی بهم گفتی که ادامه اش ندادی -شما که نشنیدی -تو هم که فهمیدی من شنیدم .. -یه چیزی گفتم همین جوری از رو شکم سیری -ولی من فکر کردم تو گرسنه اته -وقتی دیگران سیر باشن منم مجبورم سیر باشم خانوم دکتر وقتی که یه مریض میاد پیش شما می تونه صادقانه حرفاشو بزنه . درسته ؟/؟ -خب معلومه .. -پس منم صادقانه به شما میگم که دوستتون دارم . عاشقتون هستم . ولی دنیای ما با هم فرق می کنه . یه اشتباهی کردم که متوجه اشتباهم شدم . شما نشنیده بگیرین -یعنی دیگه عاشق اونی که بودین نیستین ؟/؟ آدم به اونی که علاقمنده این جور کتابی و رسمی اظهار عشق می کنه ؟/؟ -اگه طرفش یه پزشک و مشاوری باشه که جز به خودش به هیچی فکر نمی کنه آره . -خود خواه . من به خاطر کی امروز مطبو ول کردم ؟/؟ -به خاطر این که حس کردی تلاشت رو یکی از بیمارا اثر نکرده واسه این که اعتماد به نفستو بالا ببری و روحیه ات کسل نشی اومدی دنبالم . . یه جوری بهم نگاه کرد که خشمو توی چشاش می دیدم . مثل یک ماده پلنگ زخمی شده بود . انگاری می خواست گازم بگیره و منو بدره . اشتباه نکرده بودم .. بهش گفتم غرورت اجازه نمیده که شکستو قبول کنی . اینو که گفتم آنچنان سیلی به گوشم نواخت که یه لحظه سرم گیج رفت . سرمو انداختم پایین . سمانه خیلی بدتر از اون روزا شده بود . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم