ارسالها: 3650
#91
Posted: 26 Mar 2014 22:04
خــــــــــــــــــــانــــــــــــــــــــومــــــــــــــــــــا ســــــــــــــــــــاکت 91
-واسه چی داری خودت رو عذاب میدی هوتن . درش بیار لباساتو درش بیار .. بیا بغلت کنم . بیا ببوسمت . بازم بهت بگم دوستت دارم . من همونم . چه با لباس و چه بی لباس . -تو همونی ولی من یه آدم ریا کارم . -این طور با هام حرف نزن . شاید من یه ساعت پیش می تونستم خودمو قانع کنم که میشه ترکت کرد . ولی حالا رو نه . حالا دیگه نمی تونم . حالا یه حسی رو در چشات می بینم . در حالت نگات در صورتت . از صدات می شنوم . انگار می خوای یه چیزی رو به من ثابت کنی نشون بدی تو می خوای خودت رو به من ثابت کنی و نشون بدی . -من خودمو نشون دادم سیما . آدمی بی مصرف که به درد هیچی نمی خوره . من اصلا ارزش اینو ندارم که تو بهش دل ببندی چند بار بگم .. -تو هر چی لجبازی کنی من بیشتر صبر می کنم . چون من برای اون چیزی که دوستش دارم می جنگم ولی تو داری با اون چیزی که دوست داری می جنگی . ببینم دوست داری کدوممون پیروز شیم .. راستش ته دلم می خواست بگم تو , من دوست دارم که تو پیروز شی . منم خجالت نکشم ولی روم نمی شد که اینو بر زبون بیارم . وقتی که دگمه های پیر هنمو باز می کرد و دوباره داشت منو مثل خودش بر هنه می کردعین مسخ شده ها کاری به کارش نداشتم . -رسیدیم به جای اولمون با این تفاوت که این بار من تسلیم خواسته آقام هستم . خب چی میگی ؟/؟ چه جوری دوست داری ؟/؟ دلت نمی خواد من تسلیم باشم ؟/؟ دوست نداری من با هات راه بیام ؟/؟ بگو از کدوم کار من خوشت نمیاد همون کارو برات انجام ندم . کدو م کارو دوست داری برات انجام بدم . بگو لبامو ببندم می بندم . ولی بذار برای بوسیدن تو غنچه لبامو باز کنم و غنچه لبای تو رو ببندم .و لبام با لبای تو بسته شه . صورتشو به صورتم نزدیک کرد . نگاه مظلومانه اش طوری بود که این بار نتونستم و نخواستم که خودمو کنار بکشم . سینه های من و سیما به هم چسبیده بود . یه دستمو گذاشته بودم دور کمر برهنه اش . دلم نمی خواست حالا حالا ها لبامو از رو لباش بر دارم . چون من با بوسه ام داشتم واسش حرف می زدم . راز دلمو می گفتم و می دونستم که اونم داره همینو میگه . دو راز آشکار .. دو راز یکسان . هر دو یک حرف .. حس کردم که اونو از خودمم بیشتر دوست دارم . وقتی لبام از رو لباش به طرفی حرکت می کرد فوری می بوسیدمش . می بوسیدم تا بازم به رویای خوشم که در آغوشم بود فکر کنم . لحظاتی که واقعا باورش برام سخت بود . اون بدون این که غرورمو بشکنه خودشو پیش من کوچیک کرده بود تا من احساس بزرگی کنم . اینو روان شناسی من می گفت . اشتباهات گذشته منو به رخم نکشیده بود .. -هوتن -جون دل .. -دیگه هوس منو نداری ؟ مگه میشه وقتی که عشق باشه و بر هنگی هوس نباشه ؟/؟-پس چرا این قدر ساکتی .. دلتو زدم ؟/؟ -نه .. من دوست دارم همون جوری باشم که تو می خوای .. -تو هستی همون جوری که دوست دارم . -نهههههه نههههههه .. حالا من ازت می خوام هر کاری که دوست داری با هام انجام بدی . مثل همونی که قبلا می خواستم ولی این بار به خاطر خودمم میگم . شونه هاشو گرفتم و اونو با یه فشار به طرف خودم نزدیکش کردم . چشاشو به چشام دو خته بود .. -چرا این جوری نگام می کنی هوتن-می خوام از دیدن صداقت و بی ریایی لذت ببرم . نمی خوام به اون هدفی که امروز به خاطرش اومدم این جا برسم . درسته رسیدن به هدف اهمیت داره ولی مهم اینه که آدم چه جوری به این هدف برسه . -حالا نمی خوای مسیر این هدف رو گرم و داغ نگه داشته باشی؟/؟ -خوشم میاد از این که شیطونی هات رو واسه من داشته باشی -شما مردا .. بازم یه حرکت مردونه از خودت اومدی ؟/؟ فکر کردی وقتی این جوری با هات گرم و صمیمی و خودمونی هستم با همه هم همینم ؟/؟ -ناراحت شدی ؟/؟ -اگه بگم نه دروغ گفتم -حالا چیکار کنم از دلت در بیارم . یه نگاهی به نوک تیز سینه هاش انداخت و یه نگاهی هم به صورت و لبام . زبونشودیگه خوب می فهمیدم . وقتی که اون منو به خوبی می شناخت چرا من اونو نشناسم؟ . این بار به دنیایی از عشق و لذت لبامو گذاشتم رو سینه اش . بالاتر از هوس .. با لاتر از هر احساس گرمی .. یک نیاز یک عشق .. شاید هم یک امید .. بیهوده فکر می کردم که می تونم ازش دل بکنم . مگه می تونستم اونو بدم به دست یکی دیگه ؟/؟ در همون حالی که داشتم نوک سینه شو میک می زدم خنده ام گرفت .. -چرا می خندی ؟/؟ -داشتم به این فکر می کردم که این همون دختریه که یه روزی فکر می کردم یک زنه و قبل از این که سایه منو با تیر بزنه من با تیر بزنمش ؟/؟ -هنوزم دیر نشده ؟/؟ ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#92
Posted: 2 Apr 2014 22:36
خــــــــــــــــــــانــــــــــــــــــــومــــــــــــــــــــا ســــــــــــــــــــاکت 92
لبامو رو نوک سینه های داغ سیما قرار دادم و حس کردم که واسه اولین باره که باهاش تماس دارم .. -اگه بهت بگم هوتن منم دلم حالا خیلی چیزا می خواد باورت میشه ؟/؟ می دونی چرا ؟/؟ چون حس می کنم که دوستم داری . عشقو با تمام وجودم حس می کنم . تولبات می بینم .. سینه هام عشقو احساس می کنه . این فقط یک هوس نیست .. لبامو از رو سینه اش بر داشته و گفتم حالا من می خوام طور دیگه ای عشقو احساس کنم .. در سکوت و آرامش -از حرف زدن من خسته شدی ؟/؟ -کی گفته .. لباشو بستم .. همین طور سر پا .. دستامو نو تا اونجایی که جا داشت به طرف پایین بدن هم رسونده و با باسن طرف ور می رفتیم .. -سیما .. -چیه .. یه چیزی ازت می خوام .. -بگوهوتن -فقط نه نگو -جونمو می خوای ؟/؟ -نمی دونم .. اونو که من مال خودمو بهت میدم .. فقط تا پشیمون نشدم ازت می خوام . تقا ضا دارم .. -بگو تو که ما رو جون به لب کردی ؟// -با من از دواج می کنی ؟/؟ ... یه جور خاصی نگام کرد که اون انتظاری رو که ازش داشتم خیلی ذوق زده باشه و بال بال بزنه نبود و نداشت .. -چیه سیما . حرف بدی زدم ؟/؟ باشه اصلا نشنیده بگیر . می دونم یه خورده عجله کردم . -چییییییییییییییی یک بار دیگه بگو .. من داشتم به اون حرفت که گفتی تا پشیمون نشدم ازت می خوام فکر می کردم . گوشمو کشید و گفت مگه قراره پشیمون هم بشی ؟/؟ -تو که خودت گفتی هر چی من بخوام سیما .. -آره گفتم ولی حالا که تا این جا منو رسوندی و خوش به حالم کردی .. -ببینم سیما تو می دونی شوخی چیه .. -شوخی اینه که من با مرد یک گوش ازدواج کنم .. دیوونه . تو که از در نرفته بیرون من داشتم وا می رفتم . اون وقت تحمل دوری از تو رو دارم ؟/؟ -میگما چه جوری به این بر و بچه های مدرسه بگیم . شاخ در میارن .. -ای بابا اونا که همه شون ماده ان .. هوتن تو هم دیگه زیادی با خانوما شوخی می کنی . یه چیزی گفتی و منوهم وادار کردی که یه حرف بد بزنم .-شوخی بود حرف بدی که نزدیم . .. صبح روز بعد در مدرسه ولوله ای بر پا بود . البته این ولوله قبل از اونی بود که بقیه متوجه شن من و سیما قول و قرار ها رو گذاشتیم . از این که منو یک بار دیگه می دیدن که در نهایت آرامش اومدم سر کار خوشحال بودن . فرزانه .. جمیله .. درسا.. انوشه .. .. اکی و... دیگه همه و همه کلی خوشحال بودن . اکی با اشاره دست منو به طرف خودش کشوند .. رفتم آبدار خونه .. -چیکارم داری -ببینم جور شد ؟/؟ دیگه نمیری ؟/؟ یعنی می تونی تحمل کنی که روری هفت هشت ساعت این خانوم مدیر ما رو ببینی -آره تا دو برابرشو هم می تونم ببینم . شایدم بیشتر -منظورت چیه مگه قراره مدرسه دو شیفته شه ؟/؟ من که نیستم . برای بعد از ظهر ها باید یه خدمتگزار دیگه استخدام کنن . من کار و زندگی دارم شوهر دارم . -چیه واسه خودت حرف دار آوردی . ادامه ندادم . جاش نبود . بهتر این می بود که در میون جمع عنوان می کردم .. انوشه ساکت تر از بقیه نشون می داد . تقریبا همه رو فقط یک بار گاییده بودم . فرصت نمی شد به همه برسم . این اکی فقط یکی دوبار زیر سبیلی به من راه داده بود .انوشه ازم دلخور بود .. اگه به تک تکشون می گفتم که قراره با سیما از دواج کنم دو نه دونه موهامو از بیخ می کندن یا سرم داد می کشیدن یا این که جیغ می زدند و تعجب می کردند و یا این که فکر می کردند دیوونه شدم و یه جورایی دارم مسخره بازی در میارم . من و سیما با هم قول و قرار ها مو گذاشته بودیم که من این مسئله رو عنوان کنم . اونم حضور نداشته باشه . ولی بعدا می تونه بیاد و در این مورد تبریک بچه ها رو بشنوه . البته می دونستم به جای تبریک حسادت خاصی در بین زنا به وجود میاد . آخه همه شون شوهر داشتند . من که نمی تونستم با ها شون از دواج بکنم . من موندم و خانوم معلما .. -همکارای عزیز می خوام یه مسئله ای رو عنوان کنم . طوری جدی حرف می زدم که نگرانی رو در چهره تک تک اونا می خوندم . درسا : می خوای منتقل شی ؟/؟ جمیله : نکنه اخراج شده باشی ؟ فرزانه : نکنه بازم با این خانوم مدیر باد تو کله , کل کل کردی و اونم برات گزارش نوشته ؟/... سرمو همش رو به بالا حرکت می دادم .. شمرده شمرده شروع کردم به سخنرانی .. -همان گونه که می دانید از دواج از سنتهای پسندیده اسلام است .. یک زن یک مرد تا ابد نمی تونه مجرد بمونه .. یه نگاهی به زنا انداختم رنگ و روشون زرد و سفید شده بود . همه شون با این که شوهر داشتند از این که دوزاریشون افتاده بود من می خوام زن بگیرم پریشان احوال شده بودند . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم