ارسالها: 3650
#111
Posted: 23 Apr 2013 13:29
زن نامــــــــــــــــــــــــــــــــــرئی 111
شهره جون ..من خیلی بی حسم -می فهمم می فهمم . یه زن داره به یه زن دیگه حال میده و خودشم دلش می خواد یکی بهش حال بده . سرمو گذاشته بودم لاپاش و همین جور که کسشو لیس می زدم اونم با موهام ور می رفت . تمام توان و تکنیکمو گذاشته بودم رو شهره جون که اونو بتونم به اون درجه اعلای حشر و هوس برسونم . بتونم با یه خاطره خوب از اون جا برم . مثل یه خاطره ای در اتوبوس یا در ساری . .زبونمو گذاشته بودم توی کس شهره . هر چند بیشتر از نصف اونو نمی تونستم توی کس بذارم . ولی همون اندازه رو هم که گذاشتم زبونمو همون داخل طوری می گردوندم که شهره به شدت پاهاشو می زد به تخت .. -نادیا نادیا جوووووون .. .. به جای این که جواب جونشو بدم به جای زبون زدن اون چوچوله بالایی شو بین دو تا لبام قرار داده با یه مکش سریع بدون این که گازش بزنم با لب و دندونام طوری فشارش می دادم و تنظیمش می کردم که دیگه نتونه در مقابل ار ضا شدن مقاومت کنه .. چون همش می گفت دلش می خواد به همین صورت کیف کنه و هر وقت اراده کرد ار گاسم شه . انگاری منو مفت گیر آورده بود . چون من خودمم دوست داشتم که اون سر حالم کنه . -نادیا نادیا داری چیکارم می کنی . هر کاری می کنم بازم داره مباد بازم دارم داغ می کنم . حس می کنم یه چیزی همین الان می خواد ازم بریزه .. آخخخخخخخ نهههههههه دختر دختر تو اعجوبه ای .. موهای سرمو کند این شهره . با اون ناخنای بلندش پوست سرمو زخمی کرد ولی من دست بر دارش نبودم . -نههههههه نادیااااااا زوده زوده زوده می خوام بیشتر بسوزم بیشتر حال کنم .. ساکت شد و منم یه دقیقه ای رو رو کسش کار کردم و سرمو آوردم بالا تر و گفتم دختر تو که منو کشتی من که قرار نیست حالا تمومش کنم . این قدر اون کس خوشگل و تپلتو لیس می زنم که تو حودت خسته شی . تازه کو ؟/؟ هنوز با اون کون گنده ات کار دارم . خیلی هم کار دارم .. می دونستم حس و حال پا شدن از جاشو نداره . باید بهش فرصت می دادم تا بتونه خودشو بگیره بعدا منو بگیره .. حالا اون در یک حرکت متقابل خودشو انداخت رو من . -بهت نشون میدم که شهره هم می تونه فکر کردی .. راست می گفت همون هیکل درشت و سینه های خوشگل و نوک تیزشو که دیدم پوست بدنم از هوس سیخ سیخ شد و با نوک سینه های لیمو نمایم می تونستم لیمو پوست کنم . شهره هم اولین کاری که کرد این بود که نوک سینه هاموبذاره تو دهنش . تا رفتم یه ناله ای بکنم انگشتاشو کرد توی کوسم و تند تند می ذاشت توی کس و می کشید بیرون . دیگه ناله منو تبدیل به جیغ کرد . بر عکس اون که دوست داشت بیشتر حال کنه و فاصله بیشتری رو تا ار گاسم طی کنه من دوست داشتم زود تر ار ضا شم . نمی تونستم خودمو در اون حالت نگه داشته باشم .. -بخور بخورشششش شهره .. -کجا تو بخورم من که حالا دارم سینه هاتو می خورم به من بگو نادی جون بگو بگو .. شهره کنیزته .. -خانومی خانوم منی .. کسم یه جوری شده بود . یه پرشایی رو در خودش حس می کرد که با یه مکش و میک زدن قوی می تونست به اون جایی برسه که من دلم می خواست . شهره از مسیر سینه اومد به طرف پایین . موهای افشونش وقتی که رو شکمم می ریخت یه احساس خوب و پخش هوسی بهم دست می داد . یه جای کار چند تار موشو در تماس با کسم حس کردم . اونو به کسم چسبونده با دستام حرکتش می دادم تا کس داغ منو قلقلکش بده . شهره وقتی این حال منو دید سرشو گذاشت وسط کسم -آخخخخخخخخ عزیزم عزیزم منو کشتی .. انگشتشم در همون حال کرده بود توی کونم .. دهنش آزاد بود حالا می تونست هر چی که دوست داره رو به من بگه .. -کی میگه من تو رو کشتم . تو منو کشتی و من حالا دارم قصاص می کنم . -پس بکش بکش منو بکش . قصاصم کن . نابودم کن . انتقام بگیر . شیرین تر از این انتقامی که حالا می خوای بگیری چیز دیگه ای در این دنیا وجود نداره که سر حالم کنه . بکش منو بکش . پاهامو باز ترش کرد و لباشو گذاشت رو کسم . خیلی بامزه کسمو می لیسید . . بیشتر از اون چیزی که انتظارشو داشتم . .. -شهره دوستت دارم . دوستت دارم . عاشقتم .. .. نمی دونم چرا این جوری شده بودم . تازگیها خیلی عاشق هم جنسای خودم می شدم . هر کی رو هم که پیدا می کردم فکر می کردم بهترین و لذت بخش ترینه .. . شاید واسه این بود که همون حسی رو که یک مرد بهم می داد یه زن هم می تونست بهم بده و شاید گاهی هم بیشتر . اون منتی رو که مردا رو سر ما زنا می ذارن زنا نمی ذارن . ما در یه حالت توازن در کنار هم قرار می گیریم و می دونیم که خواسته هامون چیه و شهره می دونست چه جوری بهم حال بده .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#112
Posted: 30 Apr 2013 18:01
زن نامــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرئی 112
شهره کس منو ساندویچ کرده بود . اونو از وسط و درازا به دو قسمت کرده و هر قسمتو جدا جدا و در طول زیاد می ذاشت توی دهنش .. -وااااایییییی نهههههه این دیگه چه جورشه تو کجا اینا رو تعلیم دیدی .. حرکات لرزشی لذتی و پرش کس پی در پی ولم نمی کرد همین جوری ادامه داشت ولی روی یه خط ثابت . یه شوکی لازم بود تا منو برسونه اون بالا . مدام سمت راست و چپ می کرد . تا بیاد یه سمت سرد شه فوری دهنشو رو همون قسمت میذاشت . اون به خوبی زمان دستش بود . خوب که به سمت راست و چپ و درازای کسم در اون ناحیه حال داد به قسمت بالا و پایینش چسبید . -شهره جون شهره عزیزم پاکش کن .. پاکش کن خیلی لغزنده شده .. -الان خودم خشکش می کنم .. فکر کردم که می خواد کسمو با دستمال تمیزش کنه ولی اون با جفت لباش و اون مکندگی هوس انگیزش خیسی های کسمو خورد . وقتی که کسم خشک تر شد اصطکاک بیشتری رو حس می کردم و واسه همین بازم هوسم زیاد تر شد . شهره دو تا دستاشو گذاشته بود رو سینه هام و به همان سرعتی که داشت کسمو می خورد و سرشو لاپام می گردوند دستاشم دور سینه هام به حرکت در آورده بود .. -وااااایییییی دختر خوشگل ! نازمن ! تو منو دیوونه کردی کشتی کشتی ولم نکن ولم نکن .. دارم سبک میشم راحت میشم . اون حسی رو که این چند روزه بار ها و بار ها داشتم بازم داشت میومد سراغم . این بار به وسیله یه دختر خوش بدن و خوش استیل . هرچند ریزش آبو حس نمی کردم ولی این که یه چیزی دور کسم در حال آب و ذوب شدنه رو متوجه می شدم . دوست داشتم در آغوش شهره جا بگیرم و اون باهام حرف بزنه . از دقیقه های عشق و دوست داشتن بگه . از این بگه که ما زنا هم می تونیم عاشق هم باشیم . وقتی که دیگه بین ما حسادت حکومت نکنه و خوبی همو بخوایم . آره چرا ما عاشق سکس و لز با هم نباشیم وقتی که به ما آرامش میده وقتی که دوستیها رو نزدیک تر می کنه و حتی گاه باعث ایثار گری میشه . .. وقتی این فکرامو با شهره در میون گذاشتم طوری به وجد اومده بود که بی اختیار گونه هامو لبامو بوسید . دوباره بغلم کرد -عزیزم من چه جوری ازت دل بکنم . نمی تونم . همین چند ساعت رو فکر می کنم که چند ساله که باهات آشنام . به اندازه یک عمره .. -آره عزیز دلم . زندگی مثل برق و باد می گذره . گاهی چند ساعت رو چند سال فرض می کنی و گاهی چند سال رو چند ساعت . مهم اینه که چه جوری زندگی کنی شهره جون . -بغلم بزن نادیا . برام حرف بزن . باهام حرف بزن . دو تایی مون با آرامش خاصی رفتیم توی بغل هم . اون نوازشم می کرد و منم همین کارو می کردم . نمی تونم از لذت و آرامشش دیگه چی بگم از هر لالایی و ماساژی راحت تر خوابم کرد . فکر کنم اونم تو بغل من خوابید . صبح زود خودمو ازش جدا کردم و تا می خواست سپیده بزنه این هوسو کردم که برم ساحل و قدمی بزنم . خیلی به نسیم ملایم صبحگاهی و هوای تمیز و صدای امواج احتیاج داشتم . شهره هم با من بیدار شد و همگام با من اومد . نشستیم و با هم از خاطره هامون گفتیم . منم قسمتی از خاطره هام رو براش تعریف کردم . آخه بعضی حرفا و بعضی راز هاست که اگه همون راز بمونه بهتره . گاهی آدم دلش می خواد اونو بر زبون بیاره تا یه سور پرایزی واسه دیگری و شاید هم یه ارزشی واسه خودش بشه . اما همین واسش دردسر درست می کنه و اون وقت باید اسیر و زندانی رازش شه . لزومی نداره که شهره بدونه که من قدرت نامرئی شدن دارم . هیشکی نباید بدونه . من حتی به داداش نویان خودم که خیلی دوستش دارم و عاشقشم اینو نگفتم .. . دلم نمی خواست از ساحل و دریا و ساحل نشینان دل بکنم ولی همون جوری که نمیشه به زندگی دل بست به آدماش هم نمیشه دل بست . . باید از پیش شهره می رفتم . دلم برای همه آدمایی که دیده بودم تنگ می شد . آدمایی که باهاشون انس گرفته بودم . ولی زندگی جای دل بستن نیست . شاید جای دل کندن هم نباشه . ولی این مانیستیم که به اراده خودمون بخواهیم از چیزی و جایی دل بکنیم . این جبر زندگیست که با اراده ما هماهنگ میشه . من و شهره به وقت جدایی اشک می ریختیم . یعنی واقعا این سکس و لز بوده که ما رو به هم نزدیک کرده ؟/؟ این هوسی که آدما رو به هیجان میاره . خیانت ها می سازه وفا رو زیر پاش له می کنه .. من که این طور فکر نمی کنم . پس چرا ما که از با هم بودن و به هم عشق ورزیدن لذت می بریم , دوست داریم همش از هم فاصله بگیریم . ما که می دونیم لحظه های شیرین دوستی و اتحاد چقدر شیرینه . -نادیا واسم زنگ که می زنی -تو چی .. -من اگه بی معرفت باشم هفته ای یه بار رو می زنم تا بهت نشون بدم هر آن که از دیده برود از دل نمی رود . ..... ادامه دارد .. نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#113
Posted: 30 Apr 2013 18:02
زن نامــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرئی 113
درهرحال زندگی یک بار دیگه نشون داد که عرصه جدایی هاست . این که آدم نمی تونه و نباید به چیزی دل ببنده . اگرم دل می بنده باید به این یقین داشته باشه که یه روزی از دلبستگی هاش دور میشه . یه روزی که زیاد دور نیست . شایدم دیر نباشه . چقدر احساس آرامش می کردم . . یه زنگ به خونه زدم که دارم بر می گردم . دیوونه ام کرده بودند از بس سوال پیچم می کردند . همون چاخانهایی رو که موقع رفت کرده بودم ادامه اش دادم و موبایلمو خاموش کردم . . آخ که چقدر خسته بودم ولی به همون اندازه هم احساس آرامش می کردم . تازه دلم داشت واسه خونواده ام تنگ می شد . این بار خودمو رسوندم بابل و از اونجا سوار یک اتوبوس شده و از جاده هراز به طرف تهران رفتم . . اصلا نمی دونستم چند روزه از خونه دورم . حساب روز و ماه از دستم در رفته بود . این بار دیگه کسی بغل دستم نشسته نبود . صندلی خالی بود . چشامو بسته بودم . نمی دونستم وقتی که برم خونه باید چیکار کنم . گاهی وقتا آدم می تونه خیلی کارا انجام بده ولی بعضی وقتا در میون همون خیلی ها گم میشه . من کلی پول و پله داشتم . آدم که نمی تونه شب و روز بشینه سکس کنه . تازه با کی . با داداش و بابا .. واااااایییییی چه خبره دل آدمو می زنه . تازه واسه منی که رنگ و وارنگ منو گاییدن . چقدر از زیباییهای جاده هراز و منطقه زیبای پلور خوشم میومد . چند کیلومتری که از آمل رد شدیم دیگه هوا شرجی نبود . ولی با همه اینا من زیباییهای شمال و جنگلاشو دوست داشتم . اون دریای آبی عشقو . عشقی که شاید هیچوقت در واقعیت طعمشو نچشیده باشم . چقدر قله استوار دماوندو دوست داشتم . دماوند پیر ولی همیشه جوان . همیشه زنده و استوار . همیشه سفید . چقدر دلم می خواست برم اون بالا بالاهاش و ببینم چه خبره . ببینم اون برفها چه جورین . می دونستم اون نرمی زمستونو ندارن . باید خیلی سفت باشن . راننده , پلور نگه داشته بود تا یه ناهاری بخوریم . جایی بهتر از اینجا نمی شد . یه طرف رود خونه و یه طرف دیگه چشم انداز کوه دماوند در بهترین حالت خودش . . آخ که چقدر دلم می خواست در یکی از خونه های همین جا استراحت و سکسی می کردم و بعد می رفتم تهرون . من با جنده ها یک فرق اساسی و یک تشابه اساسی داشتم . فرق من با اونا در این بود که اونا پول می گرفتند و می دادند من مجانی کار می کردم . شباهت ما در این بود که هر دو مون می تونستیم خیلی پر کار باشیم . یه لحظه متوجه شدم یکی که پشت میز ورودی نشسته به طرز عجیبی به من نگاه می کنه . یه نگاهی به وضع خودم انداخته و دیدم با اون طرز لباس پوشیدن میون این همه آدم دیگه تک شدم . اصلا بدون مانتو اومده بودم پایین . با یه جینی که کونمو خیلی بزرگتر از اون اندازه ای که بود نشون می داد . اصلا حواسم به این نبود که مانتو تنم کنم . از هیجان همونجا رو صندلی گذاشته بودم . بازم خوب بود که پولم توی جیب شلوارم بود . خواستم بر گردم و بپوشم که صاحب رستوران گفت موردی نداره .. بد جوری رفته بود تو نخ من . یه نفر دیگه اومد پیشش و دو تایی پچ پچ می کردن . خوب که دقت کردم متوجه شدم راننده اتوبوسه . از اونا فاصله گرفته و در یک آن خودمو نامرئی کردم تا ببینم چی دارن میگن . .. -ببینم یارو کسه .. به جان تو به جان خودم کسه ولی عجب کس توپیه .. من که پنجاه چوب بالاش میدم . -بس کن اکبر حالا می خوای آبرومونو پیش مسافرا ببری . هر چی هست که از اول راه تا حالا به حال خودش بوده . از این کس ها ریخته .. اینو که گفت بهم بر خورد . عوضی خودت ریخته هستی . بازم خوبه که قیافه نداری . مرتیکه الدنگ میان سال سبیل کلفت . اصلا کی خواست بهت کس بده . -ببینم داش اسمال جدی که نمیگی . سینه هاش عین هلو . -مگه لخته . -من از رو بلوز طرف می فهمم اصلا مدل سینه هاش چه جوریه . هیکل درون و درون هیکلش چیه . -خب حالا که چی خدا واسه صاحبش ببخشه . -چرا حالیت نیست من میگم اون صاحب نداره . .. میگم بیا یه کاریش بکنیم که دونفری تر تیب اونو همین جا بدیم . -دیوونه نشو . من تهرون کار دارم . تازه اون شاید جنده نباشه . بر فرض هم که باشه این همه مسافرو چیکار کنم . برو واسه ما ناهار بیار بخوریم . .عوضی به من می گفت جنده ریخته شده در همه جا . صبر کن یه حالی ازت بگیرم که .. موقع سفارش غذاخیلی عشوه اومدم -ببینم منوی شما همینه ؟/؟ -شما چی میل داریم واستون بیارم -من قزل آلا می خوام .. -همین الان برات زنده شو میارم ترتیبشو میدیم . -ببینم این بر نامه ای که شما دارین جناب راننده تشریف می برن تا من بخوام ناهارمو بخورم . این یارو از اون هفت حط ها بود دیگه نگفت یه غذای دیگه بخورم که وقت تلف نشه . رفتم سر میز راننده . اول یه نگاهی به مشتریای رستوران انداختم و دیدم توشون قیافه نشسته و شش در هشتی وجود نداره . دگمه بالایی بلوزمو قبلا باز کرده بودم و پیشش که رسیدم با یه عشوه ای گفتم ببخشید آقای راننده شما تا چند دقیقه دیگه اینجا تشریف دارین ؟/؟ ... ادامه دارد .. نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#114
Posted: 4 May 2013 01:40
زن نامــــــــــــــــــــــــــــــــــرئی 114
آقا اسمال هوای این همشیره ما رو داشته باش . بذار که از این به بعد مشتری ما شه .. اسماعیل یه نگاه عجیبی به این اکبر انداخت که می دونستم توی سرش چی می گذره و چی می خواد بهش بگه . می خواست بگه مرد حسابی مگه اینجا رستوران وسط شهره که این خانوم بخواد هر روز از کنارش رد شه ؟/؟ -خانوم این ماهیهای ما همه تازه هستند . تازه و جوندار و سالم و بهترین غذا ها رو می خورن . اگه می خوای ببرم حوضچه پرورش ماهی رو نشونتون بدم که وقت گرفته نشه . معلوم نبود از پشت سر من چه اشاره ای به این اسماعیل کرد که راننده نیمه کاره غذارو ول کرد و رفت طرف ماشین . من و اکبر هم رفتیم که مثلا ماهی رو نشونم بده ولی حدس می زدم که بخواد یه چیز دیگه ای رو نشونم بده .از تپه ها که رفتم بالا و یه نگاه به پشت سرم انداختم دیدم که چند تن از مسافرا که داخل ماشین نشسته بودند به ناگهان در حال پیاده شدن بوده و کمک راننده و شاگرد و اسمال خان دارن عقب ماشین قسمت موتوری رو باز کردن . مثل این که ماشین خراب شده بود یا این که می بایست خراب می شد . من و اکبر رفتیم به یک خونه ای که تقریبا قدیمی بود . یه حوضچه ای بود پر از ماهی . سرایدار که مرد میانسالی بود به محض دیدن ما و یه سلام علیک مختصر اونجا رو ترک کرد . یه حسی بهم می گفت که اون مرد متوجه شده که باید میدون رو برای ما خالی کنه . -ببخشید اسم شما رو نمی دونم . یه عشوه ای اومده گفتم نادیا . ..-اشکالی نداره نادیا جون صدات بزنم . -هر جور راحت تری .. رفت به یه پستویی و وقتی بر گشت حس کردم خیلی خوشبو شده . یه عطر ملایم هوس انگیزی به خودش زده بود که تمام هورمونهای جنسی منو تحریک کرده بود . اون پایین هم مسافرا دور ماشین از دحام کرده بودند . گرسنه ام شده بود . -ببینم اکبر آقا از این ماهیهای تازه رو اگه از آب در بیارین تا ردیفش کنین ماشین نره ها .. -متاسفانه ماشین خراب شده و ظاهرا تا دو ساعت دیگه هم درست نمیشه -نه اکبر آفا جون شما اینا رو از کجا می دو.نین .-نادیا خانوم ما یه عمریه خاک خورده همین ماشیناییم . وقتی راننده در قسمت موتوری رو بالا می زنه از همون دور می فهمیم جریان چیه .. -ببینم هر دری که بالا زده شه شما متوجه میشین که چقدر تعمیر می خواد ؟/؟ یه لحظه بلوزمو دادم بالا و گفتم ببینم این به نظرت چقدر تعمیر می خواد ؟/؟ سرش داشت گیج می رفت . طوری نگام می کرد و داشت از حال می رفت که انگاری بهش داروی بیهوشی خورونده باشم . تا بخواد حالیش شه چی به چیه کف دستمو گذاشتم رو شلوار ورم کرده شو گفتم ببینم من اگه یه ماهی زنده بخوام کی رو باید ببینم .. -نفسش بند اومده بود . بازم یه زن دیده بود دست و پاشو گم کرده بود . -منو منو منو .. چاکر در بست در اختیار شماست . -من یه ماهی تازه می خوام تازه تازه .. شلوارشو کشید پایین و کیرشو گرفت طرف من و گفت می تونی به شرط چاقو تستش کنی که اگه تازه هست بگیری برای خودت . -اووووووهههههه من همین حالا تستش می کنم . شلوارمو کشیدم پایین و کسمو چند بار به طور عمود در تماس با کیر اکبر قرار داده و گفتم بد چیزی نیست . -نادیا جون این وقتی بخواد یکی رو حرکت بده می ترکونه .. خودمو زدم به بی خیالی . -ببینم می تر کونه یا می ترکه ؟/؟-هر دو تاش -پس حواست باشه که اون داخل نترکه . چقدر محیط خفه و نمور بود . بوی خاک هم می داد . رفتیم به اتاق کناری که یه نمدی پهن بود و یه تشک و بالش و ملافه ای هم اون گوشه کنارا قرار داشت . -ببینم اکبر جون سرایدار که نمیاد . -نه اون از خودمونه خطمو که خوند دیگه رفت . الان اینجا فقط منم و تو. -فدای تو . دستمو گذاشتم دور گردنش و لباشو به لبام نزدیک کردم . -حالا بیا جلو تر و مثل یک آقای خوب و متشخص نشون بده که نا دیا رو چقدر دوست داری و براش چه کاری انجام میدی . -اگه فکر می کنی دیر میشه نمی خواد همه لباساتو در آری .. -نه نادیا جون این جوری صفاش بیشتره . باید مشتری همیشگی این اکبر آقا شی -ببینم من مشتری شم یا تو شی ؟/؟ -نمی دونم نمی دونم فقط این کیر رو دریاب که اگه یه بار میلش کنی همش طالبشی . -ولی اینو بدون که نادیا افسونگره . وقتی جادوت کنه تکون نمی تونی بخوری . حاضری خودتو رسوای عام و خاص بکنی تا نادیا تو رو به اون چیزی که می خوای برسونه . ..دیگه تعارف رو کنار گذاشتیم . نمی شد زیاد لفتش داد . نه من واسه اون ساک زدم و نه اون کسمو خورد . فقط شورت و شلوارمو کشیدم پایین تا اون کارشو بکنه . این دیگه باید حسن ختام صفا کردنهام قبل از بر گشت به تهران می بود . کیرشو چماق کرده بود توی کسم . اولش می خواست به زور کونمو بکنه ولی این اجازه رو بهش ندادم . ..جاااااااان پس از یک لز جانانه با شهره این جور کس دادن هم حسابی می چسبید . .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#115
Posted: 7 May 2013 00:19
زن نامــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرئی 115
من وا کبر آقا سخت مشغول بودیم . دستاشو گذاشته بود زیر کونم و بدنمو کمی بالاتر آورد و خیلی آروم آروم باهام مشغول شد . دلم می خواست همونجا زیر کیرش می خوابیدم و اون هر کاری که دلش می خواد انحام بده . خیلی خسته بودم . از بس این روزا فعالیت کرده بودم حس کردم که دیگه نمی کشم . توانم کم شده بود . این جوری که من پیش می رفتم اگه کوه هم بود از پا در میومد . ولی نادیا از کوه هم محکم تره . همین کارو هم انجام دادم و خواستم که بی خیال باشم . هر چند کسم به اندازه کافی تحریک و خیس می شد که اکبر خان لذت ببره . برعکس اسماعیل مرد خوش تیپی بود . حلقه ازدواج دستش نشون می داد که باید همین تازگیها ازدواج کرده باشه . با این حال اشتهاش زیاد بود و دلش می خواست که یه زیر آبی هم بره . جنس و خصلت مردا همینه و کاریش هم نمیشه کرد . در همین افکار بودم که یه صدای دیگه ای هم شنیدم . اسماعیل خان تشریف آوردند . با همون سبیل کلفت خودش .. -اکبر جان درش بیار تا ما هم مال خودمونو بذاریم جاش و یه صفایی بکنیم . هر چی باشه تو مسافر ما رو تور کردی و بر ما واجب تره . -داش اسمال من اینو کشفش کردم . تو که اصلا می گفتی اون اهلش نیست . .. من که از بحث اونا سر خودم عصبی شده و به نظرم اومد که دارن ارث پدر و نون و حلوا تقسیم می کنن به نفع اکبر که کیرش توی کسم بود زبون باز کرده و گفتم ببینم اسمال آقا کی بود که یک ساعت پیش علیه زنا شعار می داد . هر حرفی رو که اون زده بود بر زبون آوردم . طوری که از تعجب داشت شاخ در می آورد ولی چند لحظه بعد انگار که چیزی کشف کزده باشه گفت -نامرد اکبر خان ما با هم کم نون و نمک خوردیم ؟/؟ من کم مسافر و مشتری می فرستم به رستوران تو . اینه مزد زحمات من -چی شده اسمال نکنه فکر می کنی همه اینا رو من واسه نادیا جون تعریف کردم .. -اسماعیل آقا . من همه اینا رو با گوشای خودم شنیدم . واو به واو که تعریف کردم و گفتم مگه میشه یک خبر چین تا این حد دقیق حرفاتو بگه تازه باورش شد که حرفام درسته ولی هنوز داشت از تعجب شاخ در می آورد . اسماعیل شلوارشو کشید پایین . وقتی کیرشو نشونم داد هوش از سرم پرید . طوری که یادم رفت چی گفتم ولی برای این که سیاستمو رعایت کنم گفتم اسمال آقا چون دست به فرمون خوبی داری و تا تهرون در خدمت شماییم و می خوام که یه خاطره خوب از هم داشته باشیم گذشت می کنم . هر چه باشه زن یعنی مظهر گذشت و فداکاری و بخشندگی .. راستش فقط به کلفتی کیر اسماعیل فکر می کردم که چه طوری و با چه سرعتی می خواد کسمو آتیش بده . دیگه مجبور شدم قمبل کنم و اسی اززیربذاره توی کسم و اکبر هم کونمو ردیف کنه . اون از اول هم عاشق کونم بود و اگه واسه اسماعیل نبود من به این راحتی ها کونمو در اختیارش نمیذاشتم تا کسم آزاد شه . اصلا از مسافرا ووضعیت اونا خبر نداشتم که دارن چیکار می کنن . -ووووووویییییی اسی جون اسسسسسسی اسسسسسسی همیشه بهش برسسسسسسی . اسی کیرشوبه یه حالت دایره ای داخل کوسم می گردند و بعد به ناگهان اونو از کسم بیرون می کشید و چند بار پی در پی با ضرباتی محکم جیغمو در می آورد . هر لحظه منتظر بودم که نفر سوم یعنی سرایدار هم از راه برسه و اونو به یه نوایی برسونن . ولی به خیر گذشت و من دیگه بین اون دو نفر تقسیم شده بودم . خیلی خیلی داغم کرده بودند . کیر اسی تا مغز سرمو به آتیش کشده بود . حس می کردم آتیش دادن کیر اون سبب شده بود که کیر اکبر رو راحت تر توی کونم تحمل کنم .-آخخخخخخخ نهههههههه بچه ها بچه ها .. حال بدین . حالمو جا بیارین . همین جوری ولم نکنین نرین که این کار از گناهان کبیره هست و فردا پس فردا باید جوابگو باشین . البته اسی زیرم دراز کشیده کسمو بسته بود به رگبار .. -جوووووووون بچه ها پسرای گل نادیا رو دست خالی نفرستین تهرون . سر حال سر حالش کنین . -اسماعیل اگه مسافرا و اون شاگردات بدونن که تو داری کس می کنی -فکر کنم یه شاگرد بدونه .. کون لق مسافرا کرده . در این دنیا هر کی می تونه باید حال کنه . زمانو از دست نده . اگه تو با دنیا حال نکنی دنیا باهات حال می کنه . اکبر هم کیرشو دیگه محکم تر و با فشار بیشتری وارد سوراخ کونم می کرد . ظاهرا داشت به نصیحت اسی گوش می داد که باید با دنیا حال کنه . واقعا این مردا چه دنیایی واسه خودشون درست کردن . دنیای اونا کس و کون ما زناست ....با این که از قیافه اسی بدم میومد ولی وقتی دستشو گذاشت دور گردنمو و لباشو به لبام چسبوند دیگه مقاومتی نکردم و گذاشتم که منو ببوسه . با سبیلای کلفتش حال دادنو شروع کرده بود . .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#116
Posted: 11 May 2013 00:18
زن نامــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرئی 116
پرده رو بزنین بالا . بزنین بالا . من می خوام همه جا رو ببینم . دنیا رو ببینم حال کنم . عشق کنم . می خوام بی پرده کس بدم . اکبر : تو که پرده نداری . بیا اینم یه پرده دیگه همه جا رو روشن ببین . اسمال جان مسافرا رو ببین چه جوری دور ماشین تو رو گرفته ان . اسمال آقا کس دزد -تو به کی میگی اکبر خان . اول تا آخر فکر و حواست در زندگی فقط به همین چیزاست . این زن جنده هست اون زن میده .. اون که لبخند می زنه حتما دلش می خواد -اووووووفففففف چقدر حرف می زنین از مزه میفته . تا تنور گرمه نونو بچسبونین . حالا دو تایی تون وقت سکس شدین کارشناس . بابا یه زن اون جوری که فکر می کنین نیست . اونم آدمه انسانه . از کره مریخ که نیومده . دلیل نمیشه که به هر کی که لبخند بزنه بخواد زیر کیرش بخوابه .اسماعیل : ولی همه زنا با کیر حال می کنند . می خواستم بگم نه این طور نیست دیدم که خودم از اوناشم و همین طور هم هست واسه همین ساکت شدم و دیگه چیزی نگفتم . گفتم بهتره فیلم بازی کردن رو بذارم کنار و بی ریا باشم ولی اینو هم گفتم که همه مردای دنیا هم با کس حال می کنن . -آره ولی انکار نمی کنن ... اکبر همچین ضربه ای به کونم زد که یه لحظه حس کردم دارم پرت میشم بیرون -واااااایییییییی جرم دادی چه خبره . مگه سر آوردی .. -دست خودم نیست هیجان زده شدم . خیلی خوشگل و خوش مدله این کونت .. -اکبر خوب داری دید می زنی و باهاش حال می کنی -اسمال خان نوبت تو هم میشه . این نادیا جون هوای هر دو تا مونو داره -فعلا اکبر آقا با این کیرت کونمو جرش دادی . وای به کیر اسمال که تا بره تو کونم خون سرازیر میشه -اکبر آقا هوای من و نادیا جونو داشته باش . ما هم دل داریم دیگه .. چه باد خنکی میومد . حس می کردم که هوسو داره در تمام بدنم پخش می کنه .. دلم می خواست بعد از سکس همین جا دراز می کشیدم و می خوابیدم . با این که مدتی رو از خونه دور بودم ولی حال و حوصله رفتن به خونه رو نداشتم . می دونستم همون یکی دو ساعت اول دلتنگی ها تموم میشه و بعد هوس می کنم که برم بیرون یه گشت و گذاری بکنم و انگشت توی لونه زنبور کنم . خیلی دلم می خواست بدونم آدما چیکار می کنن . ولی اون جوری که آدما رو شناخته بودم حداقل مرداشون که شبیه به هم بودند . همه شون هوسباز و چشم چرون و سیری نا پذیر . انگاری ما زنا آفریده شدیم برای اونا . بهشون حال بدیم . تر و خشکشون کنیم . دنیا رو فقط برای خودشون میخوان . هر وقت هم که سیرشدن میگن که ایرادی نداره شما خانوما هم از سفره دنیا لقمه ای بر دارین . تازه اگه از پس مونده هاش چیزی مونده باشه . خدا بگم چیکارشون کنه . ولی با همه اینا ما هم بهشون نیاز مندیم . ما هم بهشون رو میدیم . مثل همین حالا که من زیر دو تا کیر دبش و جوندار قرار دارم . کمر اسی رو زمین قرار داشت و با این پرده ای که کنار رفته بود آسمونو به خوبی می دیدم . اسماعیل : اکبر نکنه از بیرون ما رو ببینن -نه بابا زاویه نداره . ما می تونیم ببینیم اونا نمی تونن ببینن . ما می تونیم بکنیم اونا نمی تونن بکنن . -وااااایییییی کس نادیا رو عشق است -تو کونشو بگو .. کون .. جووووووون . دستامو گذاشته بودم دور کمر اسماعیل اونو با فشار زیاد تری به طرف خودم می کشوندم . کیرش وقتی به ته کوسم می چسبید دلم می خواست با سرعتی صد برابر داخل کسم حرکت می کرد . مغزمو تنمو به یه حالت انفجار می رسوند . دود از کله ام بلند می کرد .. ولی آتیش گرفته بودم . اکبر رو کمرم خم شده شونه هامو می بوسید . سینه هامو گذاشته بودم رو دهن اسماعیل . یکی روگذاشته بود توی دهنش و یکی دیگه رو گرفته بود وسط دوتا دستاش . در همون لحظه اکبر هم کف دستشو گذاشته بود رو سرم و با موهام ور می رفت و از اونجا اومد پایین تر و پس گردن و شونه هامو طوری مالوند که فقط می تونستم سرمو تکون بدم و با بی حالی به دور دستها نگاه کنم . -بچه ها تند تر تند تر کسم همین جوری می خاره -اسمال آقا اگه نمی تونی خارش کس نادیا جونو بگیری بگو من بیام بخارونم -دوست دارم کیرمو فرو کنم توی کونش ولی خاروندن این نادیا خوشگله کار خودمه . کیر تو نازک تره ولی این کلفتی همون چیزیه که نادیا جونم آرزوشو داشته و حالا خودم در بست در اختیارش هستم -اوووووخخخخخخ فدای شما دو تا فدا کار بشم من . چقدر دوست دارم وقتی دو تا مرد رو می بینم که این جوری صمیمانه در کنار هم به خوبی یه چیزو شریک میشن . اسماعیل : من و اکبر آقا دو تایی مون با هم جوریم رفیقیم . نامردی توی ذاتمون نیست . میگیم یه چیزی رو که داریم باید شریکی بخوریم . حالا ببینم نادیا خانوم اگه شما دو تا زن باشین یه مرد رو این جوری قسمت می کنین ؟/؟ -یه چیزی توی همین مایه ها آره . اونو از وسط به دو تیکه اش می کنیم . اینو که گفتم سه تایی مون با هم خندیدیم . وقتی که می خندیدم حس می کردم که جفت کیر هایی که توی بدنم هستندبا لرزش و تکون بیشتری دارن بهم حال میدن .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#117
Posted: 18 May 2013 19:16
زن نامــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرئی 117
بازم نگاهمو به آدمایی دو خته بودم که منتظر بودن اتوبوس تعمیرشه و ما به سوی مقصد راه بیفتیم . وقتی که فکرشو می کردم می تونستم اینو به خوبی حس کنم که دنیا داره روی همین آمیزشهای جنسی می گرده . تمام دعوا ها و دور و کلک بازیها بر سر اینه . شاید خیلی بیشتر از خوابیدن و بیشتر از خوردن بهش اهمیت داده میشه . واسش دروغ ها میگن . به خاطرش آدم می کشن . خیانت می کنن . جنگ و دعوا راه میندازن . تمام اعتماد ها از بین میره . ولی یه روزی آدم به جایی می رسه که می بینه اون طرف بدن آدما یه وجودی هست که دیده نمیشه . یه وجودی که حس لطیف عشقو در آدما می سازه . عشقی که تا نباشه هوسها زیبا و خواستنی نمیشن . اما دنیای امروز ما دنیای هوسهای بدون عشقه . دنیایی که آدماش همدیگه رو به چشم یک کالا نگاه می کنند و فقط در فکر اونند که از این کالاها لذت ببرن .اسماعیل دستاشو دور کمرم قفل کرده اکبر هم پهلوهامو نگه داشته بود . سرمو از زیر به طرف لاپام خم کرده تا چشمم به جمال کیر هایی که توی کس و کونم در حال گردش بودن روشن شه . خیلی خوشم میومد . در فضای زیبا و آرام بخش کوهستان و و در محضر دماوند زیبا عشقبازی کردن خیلی به آدم می چسبید . اسماعیل دیگه جانفشانی کرده بود . هی بهش می گفتن تند تر و اون بیچاره هم با آخرین زور و توان و سرعتش منو می گایید . کیرش انگاری پرز های خاصی داشت که وقتی اونو فرو می کرد توی کسم از همون بیرون تا به انتها یه لذتی رو خیلی تیز و به صورت خارشی در تمام سطوح کسم پخش می کرد . باد خنکی می وزید که سکس رو برام خیلی لذت بخش تر می کرد . اسماعیل بر خلاف قیافه اش سکسش با حال بود . . خیلی سخت بود که اونا منو به آخرش برسونن ولی دو تایی شون از جون مایه گذاشتند .. کیر و کمر اونا داغون شده بود و این من بودم که از حال رفته بودم . .. بالاخره با کیر راننده خودم اسماعیل آقا به ار گاسم رسیدم . -اوووووووووو.. ووووووویییییی .. نادیا قربون هر دو تا کیر بشه .... اوخ تنم ... یهو لرزیدم .. نمی دونم چرا این حالت بهم دست داده بود . وقتی به آخر هوس رسیدم بدنم لرزید .. اسماعیل و اکبر توی کس و کونم آب ریختند .. بغلم کردند . حس کردم که دوباره دارم گرم میشم . البته گرم برای سکس نه .. حالم داشت جا مبومد . دو تایی به نوبت کیرشونو فرو کردن توی دهنم تا واسشون ساک بزنم . خیلی سر حال سر حال شده بودم . دلم می خواست در اون آب و هوای تمیز کوهستان همونجا دراز می کشیدم و می خوابیدم ولی دیگه باید بلند می شدم . اول من رفتم و چند دقیقه بعد اونا پشت سرم به راه افتادند . احساس آرامش زیادی می کردم . داشتم بر می گشتم به خونه . با یه هیجان زیاد . بازم باید زمین و زمانو به هم می دوختم و از کنار بعضی مسائل به سادگی رد می شدم و دروغای شاخ دار هم تحویل می دادم تا زیاد سوال پیچم نکنن . چه سفر پر ثمر و پر خاطره ای بود . ولی اگه این نیرو و قدرت استثنایی رو نداشتم هر گز راضی نمی شدم که به این سفر برم . هر گز . باید یه چند روزی رو در خونه استراحت می کردم . بالاخره رسیدم به تهران . ترمینال شرق اولین جایی بود که پامو گذاشتم پایین . حس می کردم که از یه جای تاریک به جای روشنی پا گذاشتم . مثل آدمی که میره سینما و از اون فضا به ناگهان میاد بیرون . دلم می خواست همه کارامو با آرامش انجام بدم و هیجان و استرس نداشته باشم . اما دلم واسه همه اعضای خونواده تنگ شده بود . حتی برای بابا و داداشی که اونا هم باهام سکس کرده بودند . واقعا راسته که مردا به هیچی رحم نمی کنن . اونا از منم نگذشتن . منم از اونا نگذشتم .. دلم برای شهرم تنگ شده بود . شهری که آدماش آدماشو نمی شناسن . شاید گاهی در دیاری اگه کسی با کسی داشته باشه کاری یه چند تایی همو بشناسن . ولی دیگه اون مهر و محبت ها از بین رفته . دیگه کسی برای درددل کسی دل نمی سوزونه . دیگه کسی واسه مرگ کسی تب نمی کنه . وقتی با کسی از این حرفا می زنی میگه در عصری که آدم حتی گاهی وقتا راضی به مرگ خودش میشه چه انتظاری میشه ازش داشت .. آخه اینم شد جواب .. یه دختر کوچولو رو دیدم که دست مامانشو گرفته بود و مدام نق می زد که واسش لواشک بخره .. چقدر نق زدنهاش شبیه به کارای بچگی من بود . چه دنیایی داشتم . دنیایی بزرگ تر از امروز . چون چیزای کوچیک اون روزا رو خیلی بزرگ می دیدم . بازم چند تا پسر جوون و مردای بد چش یه جورایی نگام می کردن . حق هم داشتند . وقتی سرمو برگردونده و تا می تونستم گردنمو کج کردم بر جستگی کونمو دیدم که عین یه تپه گرد و بزرگ خود نمایی می کنه . و این با پاهای کشیده و بلند و شکم تخت من یه تر کیب هوس انگیزی درست کرده بود که مردای دیگه رو بی اراده میخ این هیکلم می کرد . .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ویرایش شده توسط: aredadash
ارسالها: 3650
#118
Posted: 18 May 2013 19:17
زن نامــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرئی 118
وقتی رسیدم خونه .. داداش و بابا ناصر و مامان خونه بودند . انتظار منو می کشیدند . نویان زیاد گیر نمی داد ولی بابا و مامان مدام سوال پیچم می کردند که نمی دونم سفر چه طور بود . چرا برای ما زنگ نزدی چرا موبایل خاموش بود .. -مامان بابا من الان اینجام خسته ام حال و حوصله هم ندارم . یه مقداری سوغات و چند تا لباس و خرت و پرت هایی رو که یک ساعت پیش تو همین تهرون خودمون خریده بودم تحویل اونا دادم تا یه جورایی رنگ و بوی سفر رو به حرکت چند روزه خودم بدم و مثلا بگم که اینم سوغاتی شما .. یه کراوات شیک هم برای داداش گرفته بودم و یه کفش خوشگل . اندازه پا و قالب و طرح مورد علاقه و رنگ دلخواهشو می دونستم . -نادیا من دلم واسه خود تو تنگ شده بود این کارا چیه انجام دادی ..-عزیزم واسه خواهر و برادر میلیاردر دیگه اینا مسئله ای نیست می دونم این هدیه ها واست ارزشی نداره -خواهر خوشگل من . تو خودت از همه چی واسم با ارزش تری . راستش دلم واست تنگ شده بود . من یه چیز دیگه می خواستم که امیوارم نه نگی -داداش من خیلی خسته ام -ولی این خستگی رو از تن آدم در می کنه . -ببین عزیزم من پس از مدتها اولین شبیه که اومدم خونه فکر می کنی بابا مامان به همین سادگی دست از سرم بر دارن ؟/؟ -راستی آبجی نسترن و عمه نسترن هم خیلی نگرانت بودن . شوهر عمه ساسان که داشت دق می کرد و می گفت که در این دور ه و زمونه که گرگ های بیابون زیاد شدن نادیا با چه جراتی با کسانی که زیاد نمی شناخته رفته سفر -داداش اولا من به بیابون نرفتم -این یک مثاله -متوجه شدم خنگ نیستم .- در ثانی اونایی که با هاشون رفتم اطمینانی بودند و از طرفی من که بچه نیستم گول هر کسی رو بخورم . -وای اگه بدونی دامادمون پویا چقدر دلواپست بود .. بابا جون که بیشتر از مامان داشت خودشو می کشت .. -شما همه دیوونه ام کردین . انگار من نی نی کوچولو باشم . وقتی خوب فکر کردم متوجه شدم مردایی که زیاد دلواپسم بودند از اون مردایی بودند که همه شون باهام سکس داشتند . بابا و داداش و شوهر خواهر و شوهر عمه . گاهی وقتا به این فکر می کردم که شاید اشتباه کرده باشم که خودمو در اختیار بابا و داداشم قرار دادم . چه می دونم اون وقتا قلق نداشتم که چه طوری می تونم تا به این حد دوست پسر داشته باشم . ولی حالا به خوبی می دونم که مردا چه پدر سوخته ای هستند . وقتی نگاهشون به یه زن می افته مخصوصا اگه خوشگل و جذاب و خوش بدن باشه همراه با یه جاذبه جنسی قوی فکر می کنن یه خوراک خوب واسه کیرشون گیر آوردن و تا به خواسته شون نرسن آروم نمی گیرن . اما در این میونه ما هم مقصریم . چیکار میشه کرد . این نیاز و هوس در ما زنا هم هست . کاش اونا عشق و احساس ما رو هم داشتند و می تونستنذ با هامون به یه تفاهم برسن . دقایقی بعد مامان رفته بود حموم یه دوش بگیره و نویان هم رفته بود بیرون به مناسبت ورود من شیرینی و از این خرت و پرت های مورد علاقه خودش و منو بگیره . به محض این که بابا ناصر موقعیت رو مناسب دید فوری خودشو بهم چسبوند -بابا زشته . الان خوبیت نداره . راستی راستی شما نگران من بودی ؟/؟ دلت واسه من تنگ شده بود ؟/؟ من که این طور فکرنمی کنم . دستمو زدم به کیرش . به ! دختر ! عجب گنده ای شده بود -بابا مگه مامان هوای تو رو نداشت و نداره ؟/؟ اون پس چیکار می کنه . -اون بهم می رسه و خوب هم می رسه ولی بابات دنبال یگ گل تازه و خوش عطره -ای بابای بی وفا پشت سر مامان هم این حرفا رو می زنی ؟/؟ جوونی خودشو توی خونه تو سر کرده و به پیری داده حالا .. شما مردا .. ولی ناصر خان گوشش به این حرفا بد هکار نبود . -بابا من خسته ام . -من این چیزا حالیم نمیشه . دختر باید باباشو راضی نگه داشته باشه .- تازه مامان الان رفته حموم . حتما یه نیتی داره . من اون وقت چه جوری می تونم بیام پیش تو ؟/؟ -تو نیا . من میام .-کی ؟/؟ -وقتی که مامانت خوابید میام . مونده بودم که نویان هم می خواد باهام باشه .. چه جوری هماهنگ کنم که با دو تا شون باشم . داشتم از خستگی و بی خوابی داغون می شدم . ولی با همه اینا نمی خواستم پدر دوست داشتنی و سر حال نشان خودمو ناراحت کنم . باید خوب سیرش می کردم تا سر مامان هوو نیاره یا این که به دنبال معشوقه نباشه . -بابا بهت قول نمیدم . ولی اون دیگه رفته بود توی حس . گذاشتم هر کاری که دلش می خواد با هام انجام بده . -بابا الان می تونی خودتو خالی کنی باز امشبو دیگه دست از سرم بر دار -نه عزیزم من می خوام حسابی باهات حال کنم .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#119
Posted: 21 May 2013 23:01
زن نامــــــــــــــــــــــــــــــــــــرئی 119
بابا بابا دوستت دارم .. دوستت دارم . سر و صورت منو غرق بوسه کرده بود . ولم نمی کرد دیگه هیچ جایی در بدنم نبود که از دست میک زدنها و لمس کردنهای مردا امون داشته باشه . خیلی از جاهایی رو که بابا ناصر میکشون می زد احساس سوزش خاصی در اون ناحیه می کردم ولی لذت شدیدی می بردم . -بابا جونم بخور میکش بزن نوک سینه هاموبخور . سکس بابابا رو یه ارزش خاصی براش قائل بودم از این که می تونم مردی رو که بزرگترین و بیشترین نقش رو در زندگی من داشته از خودم راضی نگه داشته باشم .. -پدر یه خورده عجله کن اگه مامان بیاد الان کمرم سنگین میشه و دیگه نمی تونیم کاری بکنیم .. -شبو که ازمون نگرفتن .. -من خوابم میاد حالا سنگین شدم . می خوام . لب بده بابا .. هر کاری می کنی بکن .. شورتمو پایین کشیده بود و دستاشو گذاشته بود رو سینه هام . --بابا مامان نیاد-نه عزیزم . اون الان حموم بعد از پریودشو داره میره . اخلاقشو می دونم نیمساعت فقط با تیغ میفته به جون کس و کونش تا خودشو واسه امشب ردیف کنه .. -پدر امشبو بی خیال شیم .. -ببین من اول مامانتو می کنم و بعد میام سراغ تو -بابا بهت قول نمیدم . اگه یه وقتی اومدی پشت در من و دیدی در قفله پس بدون که آمادگی نداشتم . -به موبایلت زنگ می زنم -چه شاعرانه . فقط همینش مونده بود که داخل خونه با موبایل با هم حرف بزنیم . لباشو گذاشت رو لبای من و آروم آروم اومد طرف سینه هام . لباسام در هم و بر هم شده بود . نصفشو بالا داده بود . نصفش یه وری بود .-پدر بیا بریم اتاق من درو از داخل قفل می کنم . نویان هم نمیاد و مامان هم اگه بیاد می بینه نیستی . -اگه بیاد و ببینه در اتاقت قفله چی .. -بی خیالش . من یه کاریش می کنم . دو تایی مون رفتیم اتاق من .. -بابا می خوام که با دستای خودت لختم کنی . چقدر دلم تنگ شده بود واسه این که خودتو منو لختم کنی . .. -چقدر حریصی پدر . انگار که مثل آدمای مجردی . یه عمره که داری با مامان حال می کنی -نادیا همینو بگو دیگه . از همین یه عمر حال کردناست که امروز به همچین جایی رسیدم . من و پدر دو تایی مون کاملا بر هنه شدیم . اون به این زودیها قصد رها کردن منو نداشت . نوک سینه هامو یه جوری میک می زد که حس می کردم یه چیزی مثل امواج دریا زیر سینه هام در حال حرکتند . -بابا عاشقتم -نادیا دارم از حال میرم .. میرم من .. -اگه فکر می کنی نمی تونی طاقت بیاری پدر زود تر بکن توی کسم و آبتو خالی کن . قول میدم باز فردا شب بهت برسم . .. چون می دونستم که اگه بابا ناصر اگه الان تو کسم خالی کنه و مامان هم شیره اونو بکشه دیگه همونجا ولو میشه و اصلا چیزی به نام سکس برای یکی دو روز از ذهنش پاک میشه . با چشای خمارم به چشاش خیره شده بودم . همون نگاه دوست داشتنی همیشگی .. سرمو تکون دادم که یعنی کسم آماده پذیرایی از کیر شماست .. -بابا کیرت چقدر داغه .. مگه مامان بهت حال نمیده ؟/؟ بهش اعتراض می کنم ها . اصلا چه معنی داره زن هر وقت که خودش خواست بیاد طرف مرد -عزیزم مادرت تا بتونه هوای منو داره . به هر حال گاهی وقتا یه استراحتی هم لازمه . الان هم به خاطر من رفته حموم . از طرفی هر گلی یه بویی هم داره . کیر باباجونو پس از مدتها توی کسم حس می کردم . همون داغی و نرمی دفعه قبلو داشت ولی ظاهرا سفت نشون نمی داد .همون حالت شقی رو که وقتی منو می کرد حسابی حال میومدم . دستمو گذاشتم رو کمر ناصر جونم و اونو به بدنم فشار دادم ..-اوووووههههه نهههههه نادیا بذار چند تا ضربه دیگه هم بزنم بعدا ....-کیر پدر ناصر در مسیر تونلی و داغ کوس من جا خوش کرده بود . کیرشو با لذت می فرستاد تا ته کسم و آروم می کشید بیرون -آخخخخخخخخ نادیا .. داره توی آب اسید حل میشه .-. نمی خوام قلبمو اینجا جا بذارم . می خوامش بدم دست تو-بده به دست من دخترم .. بده که از بابا دلسوز تر نسبت به دختر کسی نیست .. کیرشو آروم به وسط کوس من چسبوند و نرم نرم اونو با قسمت بالای کس که خیس هم بود چسبوند و در یه لحظه پس از چند حرکت رو به بالا و عمودی کیرشو مستقیما فرو کرد توی کسم .-آهههههههه نهههههههههه عزیزم دخترم .. همینه عشق و حال کردن همینه.. دمرو روی تخت افتاده بودم و اونم روی من قرار داشت . چقدر از استیل سگی سگ تر بیت شده خوشم میومد ولی آدمو زیاد چاقالو و پهن نشون می داد لحظه به لحظه حس می کردم کیرش داره کلفت تر میشه و توی کس من بیشتر و بهتر جا خوش می کنه . . به خصوص این که با کف دستاش کونمو می لرزوند و یه حالت ژله ای بهش می داد . خودم گاهی می رفتم جلو آینه و از این حالت و حرکت کونم لذت می بردم ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم