ارسالها: 3650
#155
Posted: 24 Aug 2013 00:57
زن نامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرئی 145
پس با این حساب من باید رفع زحمت کنم و دیگه مزاحم شما نشم . -خواهش می کنم . خواهش می کنم . یک ساعتی رو بمون .. -بمونم چیکار کنیم . با نگاهش داشت همه چی رو به من می گفت نمی دونم چرا این طور شده بود . چرا زنش بهش خیانت کرده بود . چرا در دنیای ما اونایی که ساده ترند یا ساده اند باید گول زرنگ ها یا فریب کارا رو بخورند . اصلا چرا باید فریبشون داد . فقط داشتم نگاش می کردم . به ا ین فکر می کردم که واسه این آدما چیکار میشه کرد . چقدر ازدواج کردن سخت شده . سکس کردن ..عاشق شدن .. نفس کشیدن و حتی زندگی کردن سخت شده . انگاری که ما آدما فقط می خواهیم لحظه ها رو بکشیم تا به لحظه های دیگه ای برسیم . دلمونو خوش کنیم به این که زنده ایم . ولی غافل از این که شاید برسه زمانی که برای اکسیژن هم مثل آب و برق و گاز باید پول بدیم . ولی این مرد از اونی که فکر می کردم زرنگ تر بود . چون در عالم خودم بودم که یهو دیدم هیچی تنم نیست و اونم کیرشو شق القمر توی دستش گرفته و به من زل زده . شاید تا حالا نمی دونست که من توی باغ نیستم . شایدم منتظر بود که من چی بهش میگم و ازش چی می خوام . ازش چه انتظاری دارم و یا این که چی دستور میدم . در هر حال اون به اندامم زل زده چشم ازش بر نمی گرفت . خیلی هیز بود .منم دست کمی از اون نداشتم . دوست داشتم دستشو از رو کیرش بر داره تا من به خوبی اون هیکل ناز کیرشو ببینم . با همه پر رو بودنهاش ازاین که ترسیده و بهم دست نمی زنه تا ببینه من چه اقدامی می کنم خوشحال بودم . -ببینم چی می خوای -تو رو -من که الان پیشتم -می تونم ؟/؟ -مثلا یک مردی . مرد برای به دست آوردن خواسته هاش تلاش می کنه . حرکت می کنه . برای همینه که یک زن مرد رو تکیه گاه خودش می دونه و دوست داره که بدونه . اگه زنی اینو احساس نکنه و مردش رو شل ببینه شاید علاقه اش نسبت به اون مرد کم شه و بعدا یه کارایی بکنه که نباید بکنه -یعنی میگی زنم به خاطر همین شل بودنهام بهم خیانت کرد ؟/؟ -نمی دونم ولی اینی که می بینم اینجا جلوم وایساده نمی دونم کی لختم کرد . -من لختت نکردم حوله از بدنت افتاد . انگاری حواست نبود اونو از رو تنت انداختی . منم چون دیدم این جوریه واسه این که با تو مساوی شم خودمو بر هنه کردم .... شاید حرف راستو می زد -ببین هر چی بوده شده . من منتظرم .. اینو که گفتم بد جوری گل از گلش شکفت . لبای گنده اش یهویی باز شد و طوری لبخند می زد که حس کردم تونستم یه دنیا شادی رو بهش هدیه بدم . داشتم فکر می کردم که به اولین جایی که می تونه بچسبه کجاست . خودشو به من چسبوند . هنوزم نمی شد گفت استارتشو از کجا می زنه . لباشو گذاشت زیر گلوم تا به من حال بده . آروم بین سینه ها و زیر گلومو می بوسید . این حرکتش فوق العاده آرومم می کرد . هیجان منو زیاد می کرد . نمی دونم از کجا می دونست که من یه حرکت انفجاری رو دوست دارم . برای همین کف دستشو گذاشت روی کسم . متوجه شد که نیاز من چیه .. دیگه خودم بی اراده شده بودم .مثل مسخ شده ها رفتم و رو تخت یک نفره دراز شدم . اون راحتی تخت دو نفره رو واسه سکس نداشت . کمرمو رو تخت قرار داده و پاهامو به طرف زمین گذاشتم طوری که کسم لبه تخت قرار گرفت . با زبون بی زبونی داشتم بهش می گفتم که کسموزبون بزنه و منو به هیجان بیاره . اون که خوابشو نمی دید همچین هلویی بره تو گلو, خودشوبا سر انداخت رو کسم . لبای دراز و کلفتش چه حالی می داد . با یه اشاره هریک از لبه های کسمو می گرفت به دهنش . -خوبه .. خوبه خوبه .. یه بالش نرمو گرفتم گذاشتم توی دهنم که جیغ نکشم . گازش می گرفتم . این جوری به من حال می داد ولی انگاری می خواست کسمو منفجرش کنه . صد ها بار این حالت انفجار در من به وجود اومده بود هر بار فکر می کردم دارم منفجر میشم . ولی انفجاری در کار نبودو البته انفجاری بود ولی آبی پاشیده می شد و انگاری داغی منو به یه گرمای خاص و لذت بخش تبدیل می کرد . خواب به چشام می آورد و به من آرامش می بخشید . حالا هم با لیسیده شدن کسم منتظر اون لحظه بودم . منتظر لحظه ای که به آرامش برسم . لبای کلفتش خیلی هوسانه و نازانه به کس ناز و پر هوس من حال می داد . من فقط تنها کاری که می تونستم بکنم این بود که بالشو گاز بگیرم . -جاااااااااان .. جااااااان .. چه کسی داری . یعنی کیر, منو می خواد ؟/؟ به خاطر من این همه خیس کرده ؟/؟ دوست داره با من حال کنه . ؟/؟ بیچاره چقدر عقده ای شده بود . نامردی زنش باعث شده بود که اعتماد به نفسشو از دست بده . واسه این که بهش روحیه بدم وقتی که این حرفا رو می زد یه سری تکون می دادم که یعنی هر فکری که می کنه درسته و من به خاطر اونه که این جوری حشری شدم . آخه پس به خاطر کی می تونست باشه . ما دو تا بودیم کنار هم . اون کس خل شده بود و منم کس خل تر از اون . یکی از یکی دیوونه تر . کسمو با فشار بیشتری به دهنش می کوبیدم حس کردم همون پشت قسمت ورودی کسم یه چیزی در حال ریزش و حرکت سریع به طرف بیرونه . ترشح معمولی نبود . همونی بود که می تونست آرومم کنه . دوست داشتم بالشو از دهنم در بیارم و جیغ بکشم . وقتی که اولین لحظه اومدن آبم بود فشارمو زیاد ترش کردم اونم حس کرده بود من در چه وضعیتی هستم به کارش ادامه داد تا این که بعد از دو دقیقه ای حس کردم آروم گرفتم ...... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#156
Posted: 28 Aug 2013 00:31
زن نامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرئی 146
بیا پسر .. بیا .. بیا جلو تر . نترس .. بکوبون با کیرت منو آتیش کن . ببین کسمو تونستی سر حالش کنی . کیرش در حال آتیش کردن کسم بود . دستاشو گذاشته بود رو شونه هام و منو از همون بالا که لبه کسم روی تخت قرار گرفته بود می گایید . دستاش رو شونه هام سنگینی می کرد ولی من دیگه خیالم نبود . با تمام وجودم لذت می بردم .رسیدیم به جایی که دیدم هی داره به خودش فشار میاره که چیکار کنه . -عزیزم نگران نباش . اگه دوست داری حال کنی بریز خالیش کن توی کسم . می دونم خیلی بهت حال میده اصلا به این فکر نکن که چی شده و چی نشده . -اگه بچه دار شی ؟/؟ .. منم واسه این که اذیتش کرده باشم گفتم خب عقدم می کنی . -از خدامه . دختر به این ماهی و مهربونی . ولی اضطراب رو در چهره اش می خوندم . آخه این روزا بودند دخترایی که از جای دیگه ای بار دار بودند یه جورایی خودشونو به یکی دیگه تحمیل می کردند . هر چند اونا تا زمانی که لو نمی رفتند صحبتی برای تعریف کردن پیدا نمی شد . یه دو سه دقیقه ای گذشت تا احساس کردم که از نظر ظاهری کمی آروم گرفته . داشتم فکر می کردم که بالاخره من تشنه رو سیراب می کنه یا نه . که در همین افکار منی داغ با یه حرکت نرم یه حرکتی هم به کسم داد و از این فکر بیرونم آورد . دستامو رو صورتش قرار داده اونو به خودم نزدیک ترش کردم . خیلی دلش می خواست که بیشتر در آغوشم داشته باشه و با بوسه های داغش داغ ترم کنه .. راستش اصلا دوست نداشتم اون فضا رو ترک کنم . داشتم فکر می کردم که حالا چه جوری وارد اتاقم شم . من با این تن لخت چیکار کنم . با موبایل همین مرد یه زنگی به خاله جون زدم .. -شهین جون من پشت در گیر کردم زود باش که لختم .. درو باز کن . اومدم بیرون در بسته شد .. فکر کنم خواب آلود بود و نفهمید که من از چه شماره ای براش زنگ زدم و شایدم از اونجایی که چشش ضعیف بود متوجه شماره نشده بود . -خب پسر خوب تو برو کاریت نباشه . -پس بیا این لباس مردونه منو بپوش . -بعدا برات می فرستم . رفتم پشت در و با پشت دست به اون مرد خوش تیپ اشاره می زدم که بره داخل . وقتی که رفت خودمو نامرئی کردم و خاله که درو باز کرد بدون این که بفهمه رفتم و رو تخت دراز کشیدم و خودمو کاملا بر هنه کرده لباسای مردونه رو هم زیر تخت قایم کردم . می خواستم کمی اذیتش کنم . حرف راستو که نمی تونستم بهش بزنم . فکر کنم چند دقیقه ای رو سر در وایساد . منو که ندید و نا امید شد بر گشت . وقتی منو بر هنه و با اون شکل و شمایل روی تخت دید از تعجب نمی دونست چیکار کنه . هی چشاشو می مالید و عینک رو هم گذاشت به چشاش و به شماره آخرین تماس دریافتی نگاه می کرد -خاله جون چت شده من تازه می خواستم باهات حال کنم که از پیشم پا شدی رفتی . -نادیا تو همین چند دقیقه پیش برام زنگ نزدی که رفتی بیرون در بسته شده ؟/؟ -خاله جون دو حالت داره یا زیاد لز کردی خونای تنت قاطی شده یا این که کم با هم حال کردیم که بازم باید جریان خون در بدنت راه اندازی شه . با کدومش موافقی -با همونی که گفتی خون رسانی خوب انجام نمیشه باید فعالیت بیشتری داشت . من و شهین جون بازم تن لخت همو در آغوش کشیدیم . هر چند خیلی خسته بودم ولی دیگه باید یه جورایی هم با این خاله جونمون مدارا می کردیم . ولی حال و احوالش نشون می داد که در شوک اون تماس تلفنیه که حالا اونو یک تو هم می دونست . ترجیح دادیم که پس از یک ساعتی حال کردن لباسامونو بپوشیم که یه وقتی خوابمون نبره و بابا و مامانم ما رو در اون شرایط گیر نندازن . گردش چهار نفره هم صفایی داشت . خلاصه از آثار تاریخی و فرهنگی داخل شهرهم باز دید کردیم .خیلی ضربتی و دو ساعت هم نکشید . یه جا که خاله و مامان با هم رفته بودند خرید پدر اومد طرفم و گفت نادیا یه کاری کنیم که لذت این سفر تکمیل شه -پدر جونم تو خسته نشدی از بس ما رو گاییدی ؟/؟ خاله شهین وقتی هست ما چیکار می تونیم بکنیم . اگه مامان تنها بود می شد هر وقت که اون خوابید بیایی سراغ من . نمی ارزه .. بابام خیلی عصبی شد . ولی دیگه خیلی شلوغش کرده بود . خلاصه طوری هم لباس پوشیده بودم که همه نگاههای هیز این جوونا متوجه من می شد . خیلی دلم واسه سر به سر گذاشتن این پسرا تنگ شده بود . اذیت کردن خاله شهین دوباره این حس رو در من ایجاد کرده بود که باید یکی رو اذیت کنم تا خستگی من رفع شه و حال و روزم از این یکنواختی رهایی پیدا کنه .از دست همراهان خودم چه جوری در می رفتم . -بابا مامان من می خوام یه سری بزنم به یکی از دوستان شیرازیم که قبلا هم کلاس بودیم و اون به شهرش بر گشت . -عزیزم دخترم تو داری از آثار تاریخی حرف می زنی ؟/؟ -پدر جون حالا یعنی من این قدر پیر شدم ؟/؟ -نادیا جون شوخی کردم . تو مگه ازش نشونی چیزی داری . امروز به خونه اش زنگ زدم . یه تغییر شماره ای داشت که اطلاعات بهم داد . .. خاله شهین هم می خواست باهام راه بیفته که مامان دستشو کشید و نذاشت که بیاد . حالا راحت یه چند ساعتی رو از دستشون خلاص بودم . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#157
Posted: 30 Aug 2013 19:47
زن نامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرئی 147
راه افتادم طرف خیابونا وبازار. به حال خودم می رفتم . خسته بودم . خسته از زندگی . خسته از زمان نمی دونستم چی می خوام و چی منو راضی می کنه . تنم خسته بود و فکرم خسته . می خواستم بگردم سر به سر کسی بذارم . می خواستم فریاد بزنم آروم بگیرم . شایدم می خواستم به کسی بگم که دوستش دارم یا بگم که ازش نفرت دارم .راستی زندگی با چه کسی دوسته . اون فکر نکنم هیچ رفیقی داشته باشه . دلم می خواست خودم باشم . خودم . رفتم در یه پارکی نشستم . اصلا گردش و تفریح راضیم نمی کرد . به یک بحران روحی و فکری رسیده بودم . حس می کردم خیلی غیر مفیدم . فکر می کرد م که با ید برای لحظاتی به هیچی فکر نکنم . می خواستم راحت باشم . راحت و آزاد . ولی راستش راحتی دور از دسترسم نبود . می تونستم چشامو ببندم و بخوابم بدون این که کسی منو ببینه . بیدارشم و کسی منو نبینه . اما زندگی با چشاش تعقیبم می کرد و می گفت یه روزی می رسه که منم دیگه ندونم تو داری کجا میری . ما به زندگی می گیم بی وفا . ولی این ماییم که بی وفاییم و اونو تنهاش میذاریم .. نمی دونم چی شد که وارد هتلی شدم . این که بازم برم یکی از اتاقا و جای کسی بخوابم راضیم نمی کرد . دلم می خواست راه بیفتم برم طرف مرودشت و تخت جمشید . هر چند اونجا رو هم می تونستم با خانواده ام برم . ولی حس کردم که نیاز دارم کمی آروم شم . برم اونجایی رو حس کنم که روزگاری درش زندگی دهها نسل پیش از من جریان داشته . آدمایی زندگی می کردند که روحشون در این دنیای خاکی ناظر بر کار های ماست . رسیدم به تخت جمشید . با ستونهای سنگی بر افراشته . با شکوه تاریخ ملتی که شکستها و پیروزیها را در کنار هم احساس نموده است . اما این شکستها و پیروزیها جز افتخار ار مغان دیگه ای براش نداشته . راستی پای این دیوار های سنگی چه گذشته ! از این پله های سنگی چه کسانی گذشته اند و چه کسانی خواهند گذشت . فردای تاریخ چه خواهد بود . تپه های بلند و کوهک های این اطراف چه می گویند ! سرزمین من ! امروز چه کسی برای تو اشک می ریزد ؟/؟ چه کسی برای تو می خواند ؟/؟ چه کسی به خاطر تو و برای تو می خندد . سرزمین من چه کسی آواز بوم شوم را در سینه خفه خواهد کرد . بوم شومی که می خواهد چشمان زیبای تو را ببندد . اما تو از ویرانه ها گذشتی تو از آن سوی مرگ گذشته ای تا به امروز بگویی که ایران من همچنان نفس می کشد تا همچنان با کاروان زندگی خود را به فردا و فر دا ها برساند .دیگر فریاد نخواهم زد . این سنگها با من سخن می گویند . از هزاران سال پیش . از آن گاه که در زیر خروار ها خاک خفته بودند . ..آروم شده بودم .. حالا دوباره حس می کردم که روحیه گرفتم . ناهارمو خب تنها خوردم . دوباره داشتم می شدم همون نادیای سابق . دیدم دو تا پسر و یه دختر دارن میان طرف من . می دونستم کرمشون چیه . به نظر نمیومد که بخوان چیزی بپرسن و رد شن . حال و روزشون خوش نبود . دختره یه حالتی داشت مثل روان گردان مصرف کرده ها . یه جور خاصی شنگ بود . ولی اون دو تا پسره که باهاش بودند علاوه بر خوش سر و وضع بودن سر حال نشون می دادند . انگاری که می خواستند دو نفری با دختره حال کنند . دختره با یه لحن شلی ازم پرسید ببخشید نقش رستم از کدوم طرف میرن ؟/؟مسیر رو می دونستم -وسیله دارین ؟/؟ من همرام وسیله ای نیست . اگه میشه باهاتون بیام خب راهنماتون میشم . سوار پژوی اونا شدم . ما دو تا زن اون پشت نشستیم . اتفاقا اونا از همشهریهام بودن . بچه تهرون . پسرا خیلی تیکه پرون بودند . این همه راه رو اومده بودن که با یه زن حال کنند و اونو به طور اشتراکی چند روز داشته باشن -ببخشید شما همین سه تایین ؟/؟ -آره بسمونه . دیگه شلوغش نکردیم . یه نفری کار چند تا مرد رو می کنم . لشگر سیاهی به چه کارمون میاد . تا صبح یه ریز کار داشتیم .. کار و بار .. -بس کن ناهید حرفای بی خود نزن . این خانوم میگن چه خبر باشه ... خلاصه چهار تایی مون از ماشین پیاده شدیم تا از یکی دیگه از آثار تاریخی ایران زمین که در چند کیلومتری تخت جمشید بود دیدن کنیم . محبوبه دستشو داده بود به دست یکی از اون پسرا . من و یکی دیگه در کنار هم قدم زنان به مقبره هایی نگاه می کردیم که در دل کوه کنده شده و آرامگاه چهار تن از بزرگترین پادشاهان بزرگ ایران بودند . یه احساسی به من می گفت که پسرا اهل حالن و منم دوست داشتم بهشون حال بدم و نا امیدشون نکنم . حتی اگه شبو هم در کنارشون بمونم این بهونه رو دارم که بودم پیش دوست قدیمی خودم . از این بابت مشکلی نداشتم . حس می کردم که دوباره دارم میشم همون نادیای سابق . همون که می دونست دواش چیه . پس باید طوری با این پسرا گرم می گرفتم که اونا دورم بگردن ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#158
Posted: 3 Sep 2013 22:50
زن نامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرئی 148
جاوید و ناهید با هم بودند و من و فرخ با هم .. دیگه بی خیال دست در دست هم رفتیم تا از مقبره این بزرگاهان و پادشاهان بزرگ ایران زمین دیدن کنیم .آرامگاه داریوش بزرگ , خشایار شاه , اردشیر بابکان و داریوش دوم در این مکان بود . دست نوشته هایی از عیلامیان و آتشکده زرتشت از دیگر دیدنیها و آثار تاریخی نقش رستم بود . بازهم به یاد گذشته ها افتادم . بیشتر به یاد ادمهایی که دیگه در بین ما نیستند . ما هم یه روزی نیست خواهیم بود . اما این نیستی مثل اون نیستی قبل از تولد ما نیست . از اون نیستی هیچ احساسی رو به یاد نداریم ولی نیستی بعدی معنای نیستی رو نمیده . فرخ با انگشتام طوری بازی می کرد که دیگه متوجه شدم اونم بله . معلوم بود وقتی که دو تا مرد و یه زن این جوری راه میفتن میان گردش .. ولی اونا از همون اول باید چهار نفره میومدن . با این طبع خوشگذرونشون بازم خوب بود که به آثار تاریخی و دیدنی کشورشون علاقه مند بودند . وقتی از بیرون به نقش رستم نگاه می کردم و ابهت اونو می دیدم از خودم می پرسیدم آیا این که آرزو می داشتم کاش در اون زمان به دنیا میومدم آرزوی صحیحیه یا نه درش مونده بودم . چون آدما همش به دنبال چیزایی هستند که در اختیارشون نیست یا بهش دسترسی نداشتند . اگه زیاد خودت رو اسیر شهر نشینی کنی دوست داری بری یه گوشه دنجی بری به یه روستایی و از طبیعت زیباش لذت ببری . در حالی که نصف بیشتر روستا نشینان در سی سال اخیر از روستاها به شهر ها مهاجرت کرده عاشق شهر نشینی شدند .کاری به استثنا نداریم .. چقدر این سنگها محکم نشون می داد . سنگهای قبر رو میگم . شاید خود داریوش نمی دونست که مقبره اش بعد از دو هزار و خوردی سال همچنان باقی بمونه . راستی حالا اونا کجان . ما از اونا به عنوان یک اسطوره و قهرمان یاد می کنیم . اما اونایی که دور و برش بودند مردمی که برای وطن جنگیدند و به ایران عزیز ما قدرت و سروری دادند اون مردم حالا کجان ؟/؟ باز هم می رسیم به عیب تاریخ و این که تاریخ از آدمایی من مثل من و تو یاد نمی کنه و ما هم می پذیریم که این بزرگان بوده اند که همه کاره بوده اند .. خلاصه سوار ماشین شده و به مقصد شیراز حرکت کردیم . ناهید : نادیا جون باهامون میای دیگه .. خوش می گذره .. -خب باید اول یه تماس بگیرم با خاله ام و بگم که شب نمیام . آخه من با اون اومدم شیراز وبه این بهانه که می خوام یکی از دوستانمو ببینم اومدم گردش و حالا هم باید بگم که شبو می خوام پیش دوستم بمونم .. من بی هوا این حرفو زدم ولی سه تایی با هم از خوشحالی جیغی کشیدند که نگو و نپرس . انگاری از این که من با هاشون نیام هراسان بودند . -ببینم شما چه جوری توی هتل جا گرفتین . شناسنامه رو چیکارش کردین .. -اونو از همون تهرون ردیفش کردیم . -ببینید بچه ها من نمی خوام برای شما درد سر درست کنم . شما برین اتاقتون من یه جوری بعدا خودمو به شما می رسونم . فقط طبقه و شماره سوئیت رو به من بگین . -امکان نداره ما بدون تو بریم . -چیه می ترسین من شما رو قال بذارم . تو که می دونی من همین چند ساعتی چقدر شیفته و کشته مرده شما شدم . نمی خوام درد سر درست شه .. دیدم که گوششون به این حرفا بدهکار نیست . .. با خودم گفتم حالا که این طور شد برای چند دقیقه ای حال شما رو می گیرم . به هتل که رسیدیم خودمو غیب کردم ولی با فاصله در کنار شون بودم . فرخ : جاوید ! نادیا رو ندیدی ؟/؟ -من که داشتم رانندگی می کردم . تو باید حواست می بود . تازه همه با هم پیاده شدیم . این کی غیبش زد . اینجا تا پنجاه متری کوچه و پیچ دیگه ای نیست . اون اگه می خواسته بدوه بازم می دیدیمش . وارد هتل هم نمی تونه بشه . یعنی چه . ناهید چرا حواست نبود ؟/؟ -منم مثل شما . بی معرفت ما رو قال گذاشته . جاوید : من نمی دونم ناهید باید جور اونو هم بکشی . -مگه تا حالا کی بود که تنهایی به شما می رسید . ولی خیلی حیف شد عجب هیکلی داشت . خیلی دلم می خواست یه لز مشتی باهاش می داشتم . فرخ : کون توپی داشت .. ناهید : نو که اومد به بازار کهنه شده دل آزار ؟/؟ حالا که نیست بازم پیش یه خانوم دیگه از یه کون دیگه تعریف می کنی ؟/؟ خیلی بدی فرخ . اگه حالتو امشب نگرفتم ؟/؟ باز خوبه که یه جنده با خودتون نیاوردین . جاوید سرفه اش گرفته بود . بریم بچه ها بریم که این دختره حالمونو گرفت و ما بهتره بریم خستگی در کنیم. فرخ : من حاشون ندارم اصلا شما دو تا برین خستگی در کنین من امشب حال و حوصله کاری رو ندارم . .ناهید : ببینم نکنه عاشق نادیا شده باشی .. جاوید : اون و عشق ؟/؟ اون عاشق ننه اش هم نیست .. فرخ : خفه شو جاوید . مسخره عوضی ...همراه با اونا وارد اتاقشون شدم ... اصلا پیش هم رعایت نمی کردند .. ناهید : فرخ لخت شو بیا سه تایی بریم زیر دوش .. -خودتون برین من نمیام .. -حالتو می گیرم فرخ . حالا تو به خاطر یه غریبه از تن و بدن ناهید می گذری ؟/؟ ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#159
Posted: 7 Sep 2013 21:36
زن نامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرئی 149
صبر کن یه ناهیدی بهت نشون بدم -اذیتم نکن . تو که باید راضی تر باشی که یک کیر کمتر بخوری و دیر تر خراب شی -دیوونه من حسابم با جنده ها فرق می کنه طوری باهام رفتار می کنی که انگاری جنده عمومی و حرفه ای باشم -نه خانوم شما جنده خصوصی ما یعنی من هستی . خلاصه ناهید و جاوید رفتن حموم .. . این آقا فرخ ما راستی راستی به دلش صابون زده بود که یه حال و احوالکی باهامون بکنه . صبر کردم تا از تیررس نگام دور شه . آروم رفتم روی تخت دراز کشیدم . کاملا بر هنه .. دستمو گذاشته بودم رو کسم و یه جنده بازی حسابی به راه انداخته بودم . همش حرف می زدم و ناله می کردم . منتظر بودم تا این پسره بر گرده و از تعجب شاخ در بیاره .. موبایلمو هم روشن کردم و یه ترانه سکسی گذاشتم .. وقتی اون اومد و منو با اون وضعیت دید از تعجب داشت شاخ درمی آورد . دهنش از تعجب وا مونده بود . -نادیااااااااا .. نادیاااااااا تو اینجا ؟/؟ اونم این جوریییییییی ؟/؟ خودتی .. نهههههههه .. -بدو بیا اینجا بغل خودم .. تا باور کنی . مثل این که از دیدنم خوشحال نشدی .. -تو چطوری اومدی اینجا . این جا باید از هفت خان رستم گذشت .. نههههه نهههههه .. -فرض کن من یک جا دوگرم -اون که البته . چون تو اولش منو جادو کردی . راستش بدون تو اصلا بهم نمی چسبید که برم طرف ناهید . -من همه حرفاتونو می شنیدم . می دونم که حقیقتو میگی -نادیا من که همین جا بودم . تو کجا بودی .. -یه گوشه کناری قایم شده بودم . حالا چرا این قدر سین جیم می کنی . مهم اینه که من اینجا م و منتظر تو .. نمی خوای منو در آغوش بکشی ؟/؟ دوست نداری تن لختت رو ببینم ؟/؟ نکنه یه عیبی داری که نمی خوای من بدونم . شایدم مرد نباشی .. آره همینه ؟/؟ -کی نادیا . من مرد نیستم ؟/؟ داری منو شیر می کنی ها .. خودشو سه سوته لخت کرد و انداخت رو تخت . -بغلم کن پسر بغلم کن . تا صبح کنار هم حال می کنیم . -اگه جاوید بذاره . -دوست داری وقتی که ازم سیر شدی منو بدی به دست اون ؟/؟ -خب ناهید دست از سرم ور نمی داره اون وقت تو و جاوید که نمی تونین بیکار بمونین . -امان از دست مردای هوسباز و تنوع طلب . ولی من عاشق مردای غیرتی هستم . -در هوسهای این جوری غیرت معنا نداره . -یعنی منو با هرزه ها مقایسه می کنی ؟/؟ نذاشت که بیشتر از این واسش ناز کنم . بغلم کرد . افتادم روش . دستاشو رسونده بود به کونم و از کون به طرف کمرو گردن نوازشم می کرد . لباشو بوسیدم . دستمو گذاشتم رو کیرش . هر لحظه حس می کردم که داره سفت تر و دراز تر میشه . خیلی سریع در یه اندازه ای ثابت شد . خیلی دلم می خواست ساک می زدم واسش . فرخ خیلی ناز بود . تیپی شبیه به دختر بچه های ناز و خوشگل داشت . این جوری یکی مون کمتر حال می کرد . پهلو به پهلوی هم قرار گرفتیم -فرخ بغلم بزن بغلم بزن . دستاشو گذاشت رو سینه هام . -اووووووخخخخخ این جور میک زدنات دیگه منو کشته پسر .. -سینه های تو منو کشته عزیز دلم . -مال تو همش مال تو .. بخورش و دیگه نگو نادیا نامردی کرده از دست شما فرار کرده . من باید یه جوری خودمو می رسوندم که صاحب هتل گیرم نده .. در اون لحظه هوس اینو داشتم که کیرشو یک ضرب فرو کنه توی کسم . وقتی دستمو روش قرار دادم یه شقیت خاصی رو حس می کردم که اگه در همین حالت می رفت توی کسم دست کمی ازلیس زدن برای ار گاسم نداشت . -بده کیرتو . بده فرخ . دیگه نمی خوام دوست ندارم بیشتر از این منتظر باشم . فرخ من بیام رو کیرت ؟/؟ -نه خودم میام . خودم می کنمت . هر چند تو هم اگه بعدا رو کیرم سوار شی اون جوری هم لذت می برم .کیف داره . خیلی حال میده . فرخ کیرشو به برش و چاک کسم چسبونده بود .. -بفرستش اون داخل الان اگه بیان حال و حوصله صحبت با اونا و تو ضیپح دادن واسشونو ندارم . -هر چی تو بخوای نادیا . آخه من دوست دارم باهات حال کنم . -منم همین طور عشقم . نفسم . عزیزم .. -اووووووووو ووووووویییییی کست رو عشق است نادیا . خیلی تنگه .. خیلی تنگه .. .. با خودم گفتم بیچاره خبر نداره تا حالا شاید به صد نفر هم داده شده باشه . ولی تا اونجایی که باورم بر آن قرار گرفته بود این بود که گشاد شدن کس و کون یک زن بسته به تعداد آدمایی که اونو می کنن نیست . بسته به تعداد دفعاتیه که کس و کونشو در اختیار دیگران قرار میده و مدت زمانی که زیر کیر بقیه می خوابه و درشتی اون کیرها .. کیر فرخ طوری توی کسم حرکت می کرد که خواب به چشام آورده بود . تازه رفتم یه حالی بکنم که جاوید و ناهید هم کاملا بر هنه وارد شدند .. ناهید : به !به ! ما رو باش که دلمون واسه این جناب می سوخت . پس شما دو تا دست به یکی کرده بودین .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#160
Posted: 10 Sep 2013 01:16
زن نامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرئی 150
بد که نشد . خب فرخ خان ببینم شما دو تا با هم نقشه داشتین ؟/؟ چه سریع هم دو تایی تون کاملا لخت شدین -انگاری که شما با حجابین ؟/؟ ببین ناهید طوری رفتار می کنی که گویی خودت عشق اختصاصی من باشی . تو که همین الان کنار جاوید بودی و حالتو کردی . اصلا واسه چی داری سر و صدا می کنی . فرخ راست می گفت معلوم نبود این ناهید واسه چی داره سر و صدا می کنه . اون که تقریبا نقش یک شبه جنده رو داشت و تنهایی به اون دو نفر می داد . یه زنی رو می شناختم با این که شوهرم داشت دوست پسرم داشت ولی اگه شوهره بهش خیانت می کرد عصبی می شد و حساسیت داشت . دیگه به کارای خودش نگاه نمی کرد . حالا حکایت این جناب شده بود . اصلا معلوم نبود خواسته اش چیه . جاوید : ناهید جان دیگه بس کن . این کارا رو می کنی الان مهمون ما فکر می کنه ما به خاطر اون داریم سر و صدا می کنیم . من در این جا به حرف اومده گفتم ناهید خانوم اگه ناراحتی من برم . فرخ : ربطی به اون نذاره رفت تا یه حرف زشت از این مدلهای هر جایی و جنده به ناهید بزنه که جلوی دهنشو گرفتم . -ناهید جان اگه من به این صورت اومدم خب یه تر فند هایی زدم که در اون شرایط نمی تونستم باشما بیام . مقررات هتل و شاید هم اونا گیر می دادن . ناهید رفتار منو که دید آروم گرفت و خوشش اومد از این که در یه حرکتی ازش دفاع کردم . جاوید : فرخ خان اگه دوست داری تو و ناهید آشتی کنین و من و نادیا بریم مشغول شیم . من و ناهید الان توی حموم حال کردیم -می تونی بقیه حالتو هم بکنی من و نا دیا کارمون نیمه کاره بود که شما مزاحما پیداتون شد . -نادیا خانوم با دو تا به یکی موافقین ؟/؟ -مخالفتی ندارم ولی هرچی سرورمن فرخ خان بفرماین . حداقل نیم ساعتی ما رو به حال خودمون بذارین . .. همینو کم داشتم که در یکی از هتلهای شیراز برم دنبال این بر نامه ها . دیگه بی خیال جاوید و ناهید شده بودم . افتادم رو کیر فرخ .. -بیا پسر .. بیا ما به کار خودمون برسیم . طوری با هوس با فرخ ور می رفتم که هور مونهای جنسی جاوید و ناهید رو هم فعالش کردیم و اونا اون دو تا اونجا وایساده بودند و با او نجای خودشون ور می رفتند . فرخ : به جای این کارا برین با هم مشغول شین . حقا که هر دو تاتون کس خل تمامین . جاوید : یواش یواش دارم به این مشکوک میشم که نکنه تو و نادیا دست به یکی کرده باشین . -برو بابا دلت خوشه . این نادیا که فرار نکرده . -ولی دیگه جونی براش نمی مونه . -ناراحت نشو زیاد خسته اش نمی کنم . اونا غیبشون زد و می دونستم که به زودی بر می گردند . ناهید به خاطر من و فرخ هم به خاطر این که یه علاقه خاصی به فرخ داشت و حساسیت به این که اونو با یک زن دیگه ببینه در حالی که خودش از زیر کیر جاوید بلند شده به اون اعتراض می کرد .. -بیا فرخ بیا به کار خودمون برسیم . اونا دیوونه مون کردند . اصلا بهمون امون ندادن که به عشق و حال خودمون برسیم -تعجب کردند از این که تو رو می دیدند . تو که منو هم غافلگیر کردی با این زیر کیر جاوید رفتنت .. خودمو رو کیر فرخ سوار کرده بودم . -اووووففففففف نادیا خیلی واردی .. -وارد نیستم . این واسه اینه که دیگه یک زن بیوه ای که مدتهای زیادی تحمل کرده که سکس نداشته باشه براش هیجان خاصی داره . -فدای اون هیجانت بشه فرخ . سرمو خم کرده تا بتونم کیر خیس و داغ فرخ رو ببینم که چه جوری میره تا ته کس و بر می گرده . دستاش رو جفت سینه هام کار می کرد . هم این که هوس داشتم و هم این که مخصوصا طوری جیغ می زدم که جاوید رو تحریک کنم . - نادیا نادیا جون اصلا دوست ندارم که تو بری زیر کیر جاوید . -عزیزم من نمی خوان بین شما دوستان اختلاف بیفته . خود منم دوست ندارم چون تو خیلی خوش تیپ تر و خوش کیر تری . راستش همچین این جاوید خان شما به دلم ننشست . این حرفا رو که می زدم فرخ کیف می کرد .. -خیلی با فر هنگی نادیا .. با خودم گفتم این کوسی که داره آتیش می گیره ما همه زنا رو با فرهنگ می کنه . چیکار میشه کرد . . روی فرخ خم شده و اون با میک زدن شونه هام به سبکی خاص هوس منو زیاد می کرد . . کس منم که مثل تسبیح شاه مقصود هرچی دست می خورد براق تر می شد . انگار هر چی ازش بیشتر کار می کشیدم بازم تشنه تر بودم وبیشتر می خواستم . نفسهام تند تر شده بود . فرخ اینو می دونست . دوست داشت من با کیر اون ار ضا شم . هوس یه کیر دیگه رو داشتم . حتی در اون لحظه یه حالتی داشتم که می تونستم یه کیر دیگه رو کنار کیر فرخ جا بدم . مثلا جاوید بیاد و از کنار کیر فرخ فرو کنه توی کسم . ولی می دونستم که اون رضایت نمیده . حالا اگه منو ار گاسم می کرد شاید همچه پیشنهادی بهش می دادم . چون اون وقت در اصل باید منو ول می کرد و می رفت سراغ ناهید و این جوری به نفعش می شد ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم