انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 16 از 36:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  35  36  پسین »

زن نامرئی


زن

 
زن نـــــــــــــــــــامـــــــــــــــــرئـــــــــــــــــی ۱۴۱

نویان همچنان به گاییدن من ادامه می داد . اون قدر با من ور رفت تا تونست منو در کل دو بار ارضام کنه .. . حس کردم که بدنم نیاز به استراحت داره و کمی باید از میزان سکس خودم کم کنم . ولی نمی دونم چرا در خودم نمی دیدم که همچین کاری انجام بدم . شاید اراده شو نداشتم . نویان که گاهی متوجه تغییر حالت من می شد برای راضی نگه داشتن و شاد کردن من هر کاری رو انجام می داد . .خلاصه پدر و مادر منم برگشتن . بابا تازگیها خیلی واسه مامان فیلم میومد . از این طرف میومد دخترشو می گایید از اون طرف به مامان می گفت عزیزم تو گل من هستی از این به بعد تو رو می خوام صدات کنم گلی . بچه های گلم شما هم مامانتونو صداش کنین گلی .. ماهم گفتیم چند مدتی رو به هوای بابا بهش بگیم گلی . ما از ته دلمون می گفتیم ولی پدر فیلم بازی می کرد . خلاصه خیلی دلم هوای سفر رو کرده بود و اتفاقا این بار پدر و مادر هوس کرده بودند که یک سفر هم با اونا برم . ولی در این سفر یکی از خاله های بیوه منم با ما بود . خاله شهین که سه چهار سالی رو از مامان کوچیک تر بود و زیر پنجاه سن داشت . شوهرش مرده بود و بچه دار هم نمی شد ولی خیلی اهل حال بود .. نمی دونم چی شد که اون خودشوعلاف ما کرده بود . حالامامان ازش دعوت کرده بود یا بابا ازش خواسته بود که با ما بیاد تصمیم گرفتیم که با هم بریم به شیراز . خاله خیلی خوشگل و خوش مشربی داشتم . فکر کنم به خاطر این که دستمون جور باشه و طاق نشیم منو دعوت کردند ولی پدر که خیلی خوشحال بود و همش به من چشمک می زد . -بابا بی خود به دلت صابون نزن از اون خبرا نیست . اونم در حضور مامان و خاله جون -نادیا . بدون این کارا که سفر نمی چسبه .تو که خودت خوب می دونی بابات چقدر کشته مرده این کاراست . راستش به ریسکش نمی ارزید ولی باید شرایط رو می دید و باید که خیلی دست به عصا راه می رفت . حسابی لباسای تیتیش مامانی خودمو ریختم توی چمدون خودم و این با ر دیگه نویان رو سپرده بودیم به دست خواهرجون نسترن و شوهرش پویا که خیلی وقت بود از این پویا و کاراش خبر نداشتم .نمی دونستم که آیا هنوز به نسترن خیانت می کنه یا نه . در هر حال هر کاری که می خواست بکنه با من طرف بود و اصلا هم حالیم نبود که کی هست و تا چه حد آبرو ریزی میشه . مرد جماعت رو اگه بخوای رو بدی و از همون اول جلو شو نگیری مهار کردنش خیلی سخت میشه . خلاصه ما چهار تا مون رفتیم به شیراز و اتفاقا یه سوئیت گرفتیم . نمی دونم چرا بابا این کارو کرد . مامان اولش یه جوری شد ولی بعدا خودشو با هامون هماهنگ کرد . -گلی جون اتاقای دیگه اش به درد نمی خورد . تازه این جا هم حالتش طوریه که خیلی راحت می شه دو قسمتش کرد .. مامان یه اخمی کرد و با آرنج یکی زد به پهلوی بابا که یعنی پیش من و خاله شهین از این حرفهایی که زیر شکمی باشه و بهش ربط پیدا کنه نزنه ولی گل از گلش شکفته بود . خلاصه شب اول که خیلی خسته بودیم مخصوصا من که بیشتر مسیر بین تهران شیراز رو رانندگی کرده بودم . . خاله خیلی راحت با یه لباس خواب کوتاه که پر و پاچه شو تا انتهای کون نشون می داد خودشو انداخته بود رو تخت . خیلی راحت و بی شیله پیله می گشت . حتی پیش بابا هم خجالت نمی کشید . این لباس براق پوست پیازی خیلی بهش میومد . اگه خاله مو نمی شناختم فکر می کردم اونم حس و حالت یکی از این دخترایی رو داره که تا به حال باهاش لز داشتم . -نادیا این قدر به خودت سخت نگیر تو هم خودت رو لخت کن راحت باش -خاله جون زشته -اینجا مگه کیه . زن که از زن خجالت نمی کشه .. نمی دونستم این خاله جون ما چرا داره این جوری می کنه . حتما یه چیزیش میشه . خلاصه من یکی که دوست نداشتم با خاله جونم طرف شم . هر چند خیلی زشت بود که همچین تصوراتی در مورد خاله ام داشته باشم . اون به این کارا نمیومد . ولی منم که خیلی خسته بودم سعی کردم زود تر بخوابم ولی اون همش دوست داشت درد دل کنه . واسه این که ناراحت نشه و فکر نکنه که به حرفاش بی توجه هستم مجبور شدم منم بیشتر لباسامو در بیارم و تازه یک در جه هم بیشتر از اون پیشرفت داشته باشم و با شورت و سوتین برم زیر ملافه خودم -نادیا تو این مدت که شوهر نداری چیکار می کنی .. -چیکار دارم بکنم می خورم و می خوابم -نه منظورم اینه یه سری کارای دیگه خواسته های دیگه ات رو چیکار می کنی . -هیچی اصلا به فکرش نیستم -مگه میشه یه زنی قبلا شوهر داشته یه سری عادتهایی کرده باشه و پس از جدایی ازش دیگه در فکرش نباشه ؟/؟-خاله جون منظورت چیه -هیچی نادیای خوشگلم غریبه نیستی من خیلی عاشق دیدن فیلمهای سکسی هستم . اگه ناراحت نمیشی من می خوام از لپ تابم یه سری فیلم ببینم نورش هم تو رو اذیت نمی کنه . هدفون میذارم گوشم که صداش در نیاد .. -خاله جون من که اعتراضی ندارم ولی فکرشو نمی کردم که شما هم آره .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
زن نـــــــــــــــــامـــــــــــــــــرئـــــــــــــــــی ۱۴۲

خلاصه من که خوابم نمی برد ولی خودمو زدم به خواب که ببینم خاله جون داره چیکار می کنه .. زیر چشمی داشتم فیلمو نگاه می کردم . برای این کار باید طاقباز می خوابیدم و چشامو هم نباید یکسره باز نگه می داشتم . خاله جونم هم داشت یک فیلم لز کلاس بالا رو می دید . از اونایی که چند تا زن خوش هیکل و خوش اندام درش بازی می کردند . با اندام و کس و کونهایی ناب و خیلی هم برق انداخته منو حسابی بیدار نگه داشته بود . در اون روشنی و تاریکی خاله جونو می دیدم که اونم دامنشو کشیده پایین و دستشو گذاشته روی کسش و داره با خودش ور میره . این فیلم منو خیلی هیجان زده ام کرده بود . اون طرف که مامان و بابا احتمالا داشتند با هم سکس می کردند و من این طرف با خاله جونم بودم . خاله خوش تر کیب و خوش اندام خودم . فقط دلم می خواست یه دست دیگه ای غیر دست خودم با کوسم ور بره و به من حال بده ولی باید می دیدم این خاله جونم که این جوری نشسته داره به این فیلمها زل می زنه تا چه اندازه می تونه اهل این بر نامه ها باشه فقط همینو می دونستم که یک زن وقتی به این مرحله از حشر و هوس می رسه دوست داره یک دستی بیاد و با اون قسمتهای حساسش کار کنه . اندام خاله جون زیر نور تصاویر لپ تاب به خوبی می درخشید . چقدر دلم می خواست بغلش بزنم و بهش حال بدم تا اونم یه جوری با من ور بره . باید می فهمیدم تا چه حد می تونم روش حساب کنم .. یواش یواش بهش نزدیک شدم . مثلا خواستم طوری وانمود کنم که انگاری در خواب حرکت کرده و حرکتم غیر ارادی بوده . خاله جون دیگه خیلی حشری وحشر انگیز شده بود . دراز کشیده به تصاویر نگاه می کرد . کمرلختش با اون خط نازک سوتینش منو حالی به حالی کرده بود . خودمو بهش چسبوندم . چند دقیقه ای رو به همون حال موندم . اونم خوشش میومد . می دونم که حس می کرد من سهوا بهش چسبیدم . دقایقی بعد خیلی آروم صدام کرد .-نادیابیداری ؟/؟ منم حرفی نزدم حال و حوصله شو نداشتم که خودمو لو بدم . یه بار صدام زد -نادیا بیداری ؟/؟ جوابی ندادم . خودشو بیشتر بهم چسبوند . به طرفم رو کرد و خودشو از نو بهم نزدیک کرد . من و اون حالا رو در روی هم قرار داشتیم و هر دو هم در جهت روبروی هم یه پهلو کرده بودیم . بیشتر سینه هام از سوتینم زده بود بیرون . خاله جون لباشو گذاشت رو یکی از سینه هام . کاری نمی کرد . فقط لباشو باز و بسته می کرد . کمی که نوک سینه هامو داغ می کرد ولم می کرد . این کارش خیلی آتیشم می داد دلم می خواست بیشتر باهام ور می رفت ولی می دونم که می ترسید . مخصوصا وقتی که با یه متلک به استقبال خواب رفته بودم . .اون حالا صورتشو به صورت من نزدیک کرده بود . من گر گرفته بودم . دلم می خواست شورت و سوتینشو هم از پاش بیرون می کشیدم و اونم همه اینا رو از تنم در می آورد و دو تایی مون میفتادیم به جون هم . می دونستم هر دو مون روشو داریم و می تونیم به خوبی با هم کنار اومده همو درک کنیم . . وقتی اون خودشو بیشتر بهم نزدیک کرد و کمی لباشو خیلی آروم رو لبام احساس می کردم که به خوبی می تونم روش حساب کنم و این بهترین موقعی بود که می شد با یک مدیریت صحیح به خیلی از چیزا دست یافت . وقتی که گرمی لبای خاله رو روی لبای خودم حس کردم شروع کردم با بوسه های نرم کار اونو ادامه دادن . در لپ تابشو بست و هدفونو هم انداخت یه گوشه ای . بدون این که لباشو از رو لبام بر داره خودمونو بیشتر به هم چسبوندیم . -فدای تو نادیا -دوستت دارم خاله جون . نفسم . هوسم . همه چی من . خیلی نرم و با هوس لبام رو لباش نشسته بود و از اونجا این حرکت نرم و رونده رو روی صورتش پیاده کردم . خاله جون داشت از حال می رفت . منم لبامو گذاشته بودم رو سینه های درشتش و اونا رو میکشون می زدم .. حالا دیگه وقت کس مالی هم بود . اون شورت منو پایین کشید و منم شورت اونو با یه حالتی پایین کشیدم که یه اثری هم در زاویه ای دیگه داشته باشه . -فدات شم نادیا .. چقدر خوب می خوری . خودمو بیشتر به خاله جون می مالوندم . بغلش می زدم .. می دونستم خیلی ها حس و حال منو درک می کنند و شاید هم دلشون به حال من بسوزه . پسرا و یا مردا و زنانی که جزو گروه مان رو باید ارشادشون کرد . اونا باید از یک زاویه خاص دیگه به مسئله زنا شویی خودشون توجه داشته باشن . . زندگی و زمان می گذره . -نادیا منو ببوس محکم تر ببوس . می دونست که با فشار بوسه هام و حلقه زدن دستام دور کمرش بقیه راهمون چیه . . -اوووووففففف نادیا فدای تو .. قربونت .. حالا نوبت توست که منو بمالی . .. چقدر خوب سینه هامو می خورد این فرشته من .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
زن نــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــرئــــــــــــــــــــی ۱۴۳

شهین جون و من طوری رفته بودیم توی هم که انگاری سالهای ساله که با هم لز داریم . این دیگه آشنایی از قبل نمی خواست . تن و بدن من و اون طوری با هم اخت شده بود که گویی سالهای ساله که همو می شناسیم . نوک سینه های من یک بار دیگه اسیر لبهای شهین جون شده بود . در این شرایط من فقط می تونستم دستامو بذارم پشت سرش و اونو بیشتر به سینه ام بچسبونم . آخخخخخخخ چه کیفی داشت آدم ندونه خاله اش این جوریه و یک دفعه بخواد بیاد و به آدم حال بده . چقدر هم اعتماد به نفس داشت که این قدر راحت اومد و بهم چسبید . هنوز اون جوری که باید حرفایی که نشون بده نیاز های مشترک خودمونو حسش کردیم بر زبون نیاورده بودیم فقط اینو در عمل نشون می دادیم . زیر گلو مو غرق بوسه کرده بود . -فدات شم نادیا . این یه مدت رو خیلی سختی کشیدی . باید قبل از اینا به یادت می بودم . نمی تونستم اطمینان نداشتم که تو هم می تونی به خودت اهمیت بدی و این جوری راحت احساستو بگی .-خاله جون فدات شم همین جوری بغلم کن منو ببوس . تنمو لمسش کن . همه جای بدنمو . فقط یواش تر که اون وری ها پیداشون نشه -خاطرت تخت . حالا کیر بابات رفته توی کس مامانت و اونا الان از این می ترسن که نکنه سر و کله ما پیدا شه و مزاحم کار اونا شیم . . منم باید نشون بدم به این خاله شهین خودم که می تونه به عنوان یک حرفه ای روی من حساب کنه .. در یه حرکت بر گردن من سینه های خاله رو به چنگ خودم در آورده اونا رو به دو طرف جمع کرده گذاشتم توی دهنم . جاااااااان چه حالی می داد . وقتی که شهین جون حال کردن خودشو بیشتر نشون می داد منم بیشتر حال می کردم . با یک صدای ملچ ملوچی نرم و آروم شهینو اسیر لبهای خودم کرده بودم . سوتین ما طوری حرکت کرده بود که تا وسطای بدنمون رسیده بود . اون قدر هیجان زده بودم که حس می کردم اگه بخوام اونو برای طرفم در بیارم وقت تلف میشه ولی رفته بود جلوی شورتش قرار گرفته بود . مال منم همین وضعیتو داشت . خاله رو از سوتین خلع سلاحش کردم . باید می رفتم به نقطه اوج هوس یک زن . جایی که همه جا ها به اون جا ختم میشه . کانون انفجارات در یک زن . یه زن ممکنه بگه از ور رفتن با سینه هاش خوشش میاد . یکی از این که اونو ببوسن هوسش زیاد میشه . یکی هم در ابتدای کار از این که با کونش ور برن به اوج لذت می رسه و حتی بعضی ها هم دوست دارن که از اول با کسشون ور رفته شه ولی در مجموع تا کسشون احساس لذت و آرامش و تپندگی رسیدن به اوج رو نداشته باشه سکس به اونا لذت نمیده . کف دستمو روی کس خاله خوشگل و نازم می گردوندم . می دونستم در این سن که مردی هم بالا سرش نباشه اون باید خیلی هوس داشته باشه . شورتشو کشیدم پایین تا راحت تر باشه . . . دستم روی کس خیسش سر می خورد . زیر نور کم فقط لباشو می دیدم که به هم فشرده و اونا رو از هوس گاز می گیره که فریاد هم نزنه ولی من و خاله گلم امشب باید یه حال دو طرفه می کردیم . پاهاشو به دو طرف باز کردم . دهنمو گذاشته بودم رو یکی از این لبه ها و اون یکی دیگه رو گذاشته بودم برای مر حله بعد . کس خاله جون کمی گشاد تشریف داشتند و اگه می خواستم تمامشو در یه وهله بذارم توی دهنم باید تا اونجایی که جا داشت دهنمو باز می کردم این گوشه های لبامو می شکافت . واسه این که مغز کس خاله جون هم یه حال و هوایی عوض کنه انگشتامو فرو می کردم داخلش . چه حس و حال خوبی داشت . چه جور هم این خاله شهین ما پاهاشو به تشک می زد . بیچاره نمی دونست چیکار کنه .. خیلی آروم هوس خودشو می ریخت بیرون . -نادیا نادیا شیطون تو چقدر بلایی . منو کشتی کشتی . الان رسوا میشیم .. یه کاری بکن .. -چیکار کنم اگه تند تر بکنمت تو از هوس جیغ می کشی . اگه سرعتو کم کنم هوست کمتر میشه اون حالت ار گاسمت و رسیدن به اون عقب نشینی می کنه . بگو من چیکار کنم . -نذار من جیغ بکشم حرف بزنم .. دیدم که خودش می خواد چاره ای نداشتم . بیرحمانه دستمو با آخرین توانم گذاشتم رو لباش و تا می تونستم فشار دادم و از اون طرف هم لبامو با فشار به کسش چسبوندم . حالا دیگه جفت لبام یه رو کسش قرار داشت وبه سرعت تیکه خوری می کردم و از وسط . همینشم بد نبود و بهش حال می داد . . زور زیادی بهم وارد می کرد . با این که خودش بهم گفته بود که جلوی دهنشو بگیرم ولی با دست خودش می خواست دست منو دور کنه و از اون پایین هم با پاهاش به لبام فشار می آورد . ولی من ولش نمی کردم . می دونستم در یه اوجی قرار داره که با کمی فشار بیشتر اونو به بالا ترین می رسونم و بالاخره رسوندمش ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
زن نـــــــــــــــــــامـــــــــــــــــرئـــــــــــــــــــی ۱۴۴

مثل یک مرغی که اونو سر بریده باشن چند بار دست و پا زد و آروم گرفت . صبر کردم یه چند لحظه ای رو در کیف خودش باشه بعد آروم زیر گوشش گفتم شهین جون خوب که سر حال شدی و خواب از سرت پرید اگه دوست داشته باشی می تونی به نادیا جونت حال بدی -فدای خواهر زاده گلم میشم . تو خیلی حرفه ای بودی و ما نمی دونستیم آب در چشمه و ما تشنه لبان می گشتیم . نادیا در حجله و ما گرد جهان می گشتیم . خیلی معرکه ای نادیا .. من که در مقابل تکنیک های تو خیلی کم میارم . دیگه نمی دونم چی بگم . -هیچی نگو خاله شهین . فقط حال بده . طوری هم حال بده که دیگه برسم به همون جایی که تو الان درش قرار داری . . شهین افتاد روم . . طوری چوچوله های منو به دهنش گرفت که فکر کردم یه گوشتی دزدیده می خواد فرار کنه . -چه خبره من که فرار نکردم . کسی هم که تو رو تعقیبت نکرده . -نه عزیزم از بس هیجان دارم واسه این که تو رو سر حالت کنم . عجله دارم .. شهین با یه سبک خاصی سینه هامو می خورد و ماساژم می داد . خیلی با حوصله این کارو انجام می داد . یه جوری هم این کارو می کرد که هوس و لذت رو به همه جای تنم می رسوند . خیلی با حوصله بود و منم خودمو ول کرده بودم تا خاله گلم هر کاری که دوست داره باهام انجام بده .. یه نیم ساعتی کشید تا سر حالم کنه . .. . خیلی سریع هم خوابش برد .. با این که لز با خاله جون اعصاب منو آروم کرده بود ولی هوس کیر کرده بودم . دلم می خواست به وسیله کیر گاییده می شدم . . خودمو جیم کردم و رفتم به جایگاه مامان و بابا .. وووووییییی عجب بر نامه ای بود . کیر بابا خیلی جانانه می رفت تا ته کس گلی جون و جانانه تر بر می گشت عقب . فداش شم وقتی که بر می گشت عقب و اون قد و قامت رعنا رو می دیدم دلم می خواست که یه ضرب می رفت توی کس من . دست مامان جلوی دهنش بود که جیغ نزنه . نمی شد کاری کرد . نمی دونستم باید چیکار کنم . یه حوله و صابون گرفته و کمپلت با خودم جیمشون کردم . آروم از اتاق خارج شدم . هی به این طرف و اون طرف نگاه می کردم . اون وقت شب یقه کی رو می گرفتم که کیر می خوام . هر زنی زیر کیر شوهرش خوابیده بود . ولی مردای مجرد چی ؟/؟ بعضی اتاقها رو می دونم که یک نفره بود . این خاله ما هم اگه بیدار شه باید دنبال من بگرده . ولی بی خیالش من که بچه نیستم .دریکی از اتاقا باز شده بود . یه نگاهی به اتاق انداختم . اتاقش خیلی کوچیک بود . خیلی آروم وارد اونجا شدم . چون یه مردی از اونجا اومد بیرون . هرکی بود باید دوباره بر می گشت . چون محل استراحتگاه اون بود . . یه حموم شیشه ای هم داشت که مات بود . بی خیال رفتم اون داخل شیر آبو باز کرده مشغول شدم . چند دقیقه بعد دیدم یکی می زنه به شیشه اصلا متوجه نشدم که کی اومده بود .صدای آب و فشار شدید اون اصلا نذاشت که من متوجه شم . -آقا اشتباه می کنین . اینجا مربوط به منه . رستوران کار داشتم و بر گشتم . شما هم تشریف ببرید بیرون یه گوشه ای من می خوام خارج شم . دوست ندارم کسی منو این جوری ببینه -مثل این که یه چیزی هم دستی بده شدیم ...... عجب پسر خوش تیپی بود . حوله رو دور خودم پیچیدم . ولی از زانو به پایین و از سر سینه تا به بالای من همه لخت بود . -خانوم ملاحظه بفر مایید این وسیله ها همه مال منه . -خب الان آوردیش . مرد حدود چهل سالی سنش می شد . -نمی دونم از کجا پیداتون شده ولی با این حال اگه دوست داشته باشین می تونین این جا بمونین . -کجا بخوابم ؟/؟ -وردل من . دو تایی مون رو یه تخت می خوابیم . اصلا به من بگوتو کی هستی . باورم نمیشه که اومده باشی اینجا -ببینم کارت چیه . خودتو از کجا اومدی . . برای من این که بخوام خیلی زود دختر خاله بشم موردی نداشت ولی نمی دونم اون چرا این قدر راحت و بی خیال باهام بر خورد می کرد . -ببینم آقا از من نمی ترسی ؟/؟ -خنده داره این تویی که باید از من بترسی . آخه من یک مرد هستم . مردی که زنش اونو تنها گذاشته . -اتفاقا شوهرم هم منو تنها گذاشته -اون به تو خیانت کرده ؟/؟ -نه اون مرده . -کاش که زن منم مرده بود . امروز تا این حد عذاب نمی کشیدم . -من فکر کنم اتاقو اشتباهی اومدم . . اصلا حواسم نبود . من و خاله ام با هم بودیم . حالا اون نگرانم میشه . .. اگه کمی فکر می کرد متوجه می شد که من دروغ گفتم . ولی اون فکرش کار نمی کرد . اون ظاهرا به یک سکس داغ نیاز داشت که اعصابشو آروم کنه . .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
     
  
مرد

 
زن نامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرئی 145

پس با این حساب من باید رفع زحمت کنم و دیگه مزاحم شما نشم . -خواهش می کنم . خواهش می کنم . یک ساعتی رو بمون .. -بمونم چیکار کنیم . با نگاهش داشت همه چی رو به من می گفت نمی دونم چرا این طور شده بود . چرا زنش بهش خیانت کرده بود . چرا در دنیای ما اونایی که ساده ترند یا ساده اند باید گول زرنگ ها یا فریب کارا رو بخورند . اصلا چرا باید فریبشون داد . فقط داشتم نگاش می کردم . به ا ین فکر می کردم که واسه این آدما چیکار میشه کرد . چقدر ازدواج کردن سخت شده . سکس کردن ..عاشق شدن .. نفس کشیدن و حتی زندگی کردن سخت شده . انگاری که ما آدما فقط می خواهیم لحظه ها رو بکشیم تا به لحظه های دیگه ای برسیم . دلمونو خوش کنیم به این که زنده ایم . ولی غافل از این که شاید برسه زمانی که برای اکسیژن هم مثل آب و برق و گاز باید پول بدیم . ولی این مرد از اونی که فکر می کردم زرنگ تر بود . چون در عالم خودم بودم که یهو دیدم هیچی تنم نیست و اونم کیرشو شق القمر توی دستش گرفته و به من زل زده . شاید تا حالا نمی دونست که من توی باغ نیستم . شایدم منتظر بود که من چی بهش میگم و ازش چی می خوام . ازش چه انتظاری دارم و یا این که چی دستور میدم . در هر حال اون به اندامم زل زده چشم ازش بر نمی گرفت . خیلی هیز بود .منم دست کمی از اون نداشتم . دوست داشتم دستشو از رو کیرش بر داره تا من به خوبی اون هیکل ناز کیرشو ببینم . با همه پر رو بودنهاش ازاین که ترسیده و بهم دست نمی زنه تا ببینه من چه اقدامی می کنم خوشحال بودم . -ببینم چی می خوای -تو رو -من که الان پیشتم -می تونم ؟/؟ -مثلا یک مردی . مرد برای به دست آوردن خواسته هاش تلاش می کنه . حرکت می کنه . برای همینه که یک زن مرد رو تکیه گاه خودش می دونه و دوست داره که بدونه . اگه زنی اینو احساس نکنه و مردش رو شل ببینه شاید علاقه اش نسبت به اون مرد کم شه و بعدا یه کارایی بکنه که نباید بکنه -یعنی میگی زنم به خاطر همین شل بودنهام بهم خیانت کرد ؟/؟ -نمی دونم ولی اینی که می بینم اینجا جلوم وایساده نمی دونم کی لختم کرد . -من لختت نکردم حوله از بدنت افتاد . انگاری حواست نبود اونو از رو تنت انداختی . منم چون دیدم این جوریه واسه این که با تو مساوی شم خودمو بر هنه کردم .... شاید حرف راستو می زد -ببین هر چی بوده شده . من منتظرم .. اینو که گفتم بد جوری گل از گلش شکفت . لبای گنده اش یهویی باز شد و طوری لبخند می زد که حس کردم تونستم یه دنیا شادی رو بهش هدیه بدم . داشتم فکر می کردم که به اولین جایی که می تونه بچسبه کجاست . خودشو به من چسبوند . هنوزم نمی شد گفت استارتشو از کجا می زنه . لباشو گذاشت زیر گلوم تا به من حال بده . آروم بین سینه ها و زیر گلومو می بوسید . این حرکتش فوق العاده آرومم می کرد . هیجان منو زیاد می کرد . نمی دونم از کجا می دونست که من یه حرکت انفجاری رو دوست دارم . برای همین کف دستشو گذاشت روی کسم . متوجه شد که نیاز من چیه .. دیگه خودم بی اراده شده بودم .مثل مسخ شده ها رفتم و رو تخت یک نفره دراز شدم . اون راحتی تخت دو نفره رو واسه سکس نداشت . کمرمو رو تخت قرار داده و پاهامو به طرف زمین گذاشتم طوری که کسم لبه تخت قرار گرفت . با زبون بی زبونی داشتم بهش می گفتم که کسموزبون بزنه و منو به هیجان بیاره . اون که خوابشو نمی دید همچین هلویی بره تو گلو, خودشوبا سر انداخت رو کسم . لبای دراز و کلفتش چه حالی می داد . با یه اشاره هریک از لبه های کسمو می گرفت به دهنش . -خوبه .. خوبه خوبه .. یه بالش نرمو گرفتم گذاشتم توی دهنم که جیغ نکشم . گازش می گرفتم . این جوری به من حال می داد ولی انگاری می خواست کسمو منفجرش کنه . صد ها بار این حالت انفجار در من به وجود اومده بود هر بار فکر می کردم دارم منفجر میشم . ولی انفجاری در کار نبودو البته انفجاری بود ولی آبی پاشیده می شد و انگاری داغی منو به یه گرمای خاص و لذت بخش تبدیل می کرد . خواب به چشام می آورد و به من آرامش می بخشید . حالا هم با لیسیده شدن کسم منتظر اون لحظه بودم . منتظر لحظه ای که به آرامش برسم . لبای کلفتش خیلی هوسانه و نازانه به کس ناز و پر هوس من حال می داد . من فقط تنها کاری که می تونستم بکنم این بود که بالشو گاز بگیرم . -جاااااااااان .. جااااااان .. چه کسی داری . یعنی کیر, منو می خواد ؟/؟ به خاطر من این همه خیس کرده ؟/؟ دوست داره با من حال کنه . ؟/؟ بیچاره چقدر عقده ای شده بود . نامردی زنش باعث شده بود که اعتماد به نفسشو از دست بده . واسه این که بهش روحیه بدم وقتی که این حرفا رو می زد یه سری تکون می دادم که یعنی هر فکری که می کنه درسته و من به خاطر اونه که این جوری حشری شدم . آخه پس به خاطر کی می تونست باشه . ما دو تا بودیم کنار هم . اون کس خل شده بود و منم کس خل تر از اون . یکی از یکی دیوونه تر . کسمو با فشار بیشتری به دهنش می کوبیدم حس کردم همون پشت قسمت ورودی کسم یه چیزی در حال ریزش و حرکت سریع به طرف بیرونه . ترشح معمولی نبود . همونی بود که می تونست آرومم کنه . دوست داشتم بالشو از دهنم در بیارم و جیغ بکشم . وقتی که اولین لحظه اومدن آبم بود فشارمو زیاد ترش کردم اونم حس کرده بود من در چه وضعیتی هستم به کارش ادامه داد تا این که بعد از دو دقیقه ای حس کردم آروم گرفتم ...... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
زن نامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرئی 146

بیا پسر .. بیا .. بیا جلو تر . نترس .. بکوبون با کیرت منو آتیش کن . ببین کسمو تونستی سر حالش کنی . کیرش در حال آتیش کردن کسم بود . دستاشو گذاشته بود رو شونه هام و منو از همون بالا که لبه کسم روی تخت قرار گرفته بود می گایید . دستاش رو شونه هام سنگینی می کرد ولی من دیگه خیالم نبود . با تمام وجودم لذت می بردم .رسیدیم به جایی که دیدم هی داره به خودش فشار میاره که چیکار کنه . -عزیزم نگران نباش . اگه دوست داری حال کنی بریز خالیش کن توی کسم . می دونم خیلی بهت حال میده اصلا به این فکر نکن که چی شده و چی نشده . -اگه بچه دار شی ؟/؟ .. منم واسه این که اذیتش کرده باشم گفتم خب عقدم می کنی . -از خدامه . دختر به این ماهی و مهربونی . ولی اضطراب رو در چهره اش می خوندم . آخه این روزا بودند دخترایی که از جای دیگه ای بار دار بودند یه جورایی خودشونو به یکی دیگه تحمیل می کردند . هر چند اونا تا زمانی که لو نمی رفتند صحبتی برای تعریف کردن پیدا نمی شد . یه دو سه دقیقه ای گذشت تا احساس کردم که از نظر ظاهری کمی آروم گرفته . داشتم فکر می کردم که بالاخره من تشنه رو سیراب می کنه یا نه . که در همین افکار منی داغ با یه حرکت نرم یه حرکتی هم به کسم داد و از این فکر بیرونم آورد . دستامو رو صورتش قرار داده اونو به خودم نزدیک ترش کردم . خیلی دلش می خواست که بیشتر در آغوشم داشته باشه و با بوسه های داغش داغ ترم کنه .. راستش اصلا دوست نداشتم اون فضا رو ترک کنم . داشتم فکر می کردم که حالا چه جوری وارد اتاقم شم . من با این تن لخت چیکار کنم . با موبایل همین مرد یه زنگی به خاله جون زدم .. -شهین جون من پشت در گیر کردم زود باش که لختم .. درو باز کن . اومدم بیرون در بسته شد .. فکر کنم خواب آلود بود و نفهمید که من از چه شماره ای براش زنگ زدم و شایدم از اونجایی که چشش ضعیف بود متوجه شماره نشده بود . -خب پسر خوب تو برو کاریت نباشه . -پس بیا این لباس مردونه منو بپوش . -بعدا برات می فرستم . رفتم پشت در و با پشت دست به اون مرد خوش تیپ اشاره می زدم که بره داخل . وقتی که رفت خودمو نامرئی کردم و خاله که درو باز کرد بدون این که بفهمه رفتم و رو تخت دراز کشیدم و خودمو کاملا بر هنه کرده لباسای مردونه رو هم زیر تخت قایم کردم . می خواستم کمی اذیتش کنم . حرف راستو که نمی تونستم بهش بزنم . فکر کنم چند دقیقه ای رو سر در وایساد . منو که ندید و نا امید شد بر گشت . وقتی منو بر هنه و با اون شکل و شمایل روی تخت دید از تعجب نمی دونست چیکار کنه . هی چشاشو می مالید و عینک رو هم گذاشت به چشاش و به شماره آخرین تماس دریافتی نگاه می کرد -خاله جون چت شده من تازه می خواستم باهات حال کنم که از پیشم پا شدی رفتی . -نادیا تو همین چند دقیقه پیش برام زنگ نزدی که رفتی بیرون در بسته شده ؟/؟ -خاله جون دو حالت داره یا زیاد لز کردی خونای تنت قاطی شده یا این که کم با هم حال کردیم که بازم باید جریان خون در بدنت راه اندازی شه . با کدومش موافقی -با همونی که گفتی خون رسانی خوب انجام نمیشه باید فعالیت بیشتری داشت . من و شهین جون بازم تن لخت همو در آغوش کشیدیم . هر چند خیلی خسته بودم ولی دیگه باید یه جورایی هم با این خاله جونمون مدارا می کردیم . ولی حال و احوالش نشون می داد که در شوک اون تماس تلفنیه که حالا اونو یک تو هم می دونست . ترجیح دادیم که پس از یک ساعتی حال کردن لباسامونو بپوشیم که یه وقتی خوابمون نبره و بابا و مامانم ما رو در اون شرایط گیر نندازن . گردش چهار نفره هم صفایی داشت . خلاصه از آثار تاریخی و فرهنگی داخل شهرهم باز دید کردیم .خیلی ضربتی و دو ساعت هم نکشید . یه جا که خاله و مامان با هم رفته بودند خرید پدر اومد طرفم و گفت نادیا یه کاری کنیم که لذت این سفر تکمیل شه -پدر جونم تو خسته نشدی از بس ما رو گاییدی ؟/؟ خاله شهین وقتی هست ما چیکار می تونیم بکنیم . اگه مامان تنها بود می شد هر وقت که اون خوابید بیایی سراغ من . نمی ارزه .. بابام خیلی عصبی شد . ولی دیگه خیلی شلوغش کرده بود . خلاصه طوری هم لباس پوشیده بودم که همه نگاههای هیز این جوونا متوجه من می شد . خیلی دلم واسه سر به سر گذاشتن این پسرا تنگ شده بود . اذیت کردن خاله شهین دوباره این حس رو در من ایجاد کرده بود که باید یکی رو اذیت کنم تا خستگی من رفع شه و حال و روزم از این یکنواختی رهایی پیدا کنه .از دست همراهان خودم چه جوری در می رفتم . -بابا مامان من می خوام یه سری بزنم به یکی از دوستان شیرازیم که قبلا هم کلاس بودیم و اون به شهرش بر گشت . -عزیزم دخترم تو داری از آثار تاریخی حرف می زنی ؟/؟ -پدر جون حالا یعنی من این قدر پیر شدم ؟/؟ -نادیا جون شوخی کردم . تو مگه ازش نشونی چیزی داری . امروز به خونه اش زنگ زدم . یه تغییر شماره ای داشت که اطلاعات بهم داد . .. خاله شهین هم می خواست باهام راه بیفته که مامان دستشو کشید و نذاشت که بیاد . حالا راحت یه چند ساعتی رو از دستشون خلاص بودم . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
زن نامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرئی 147

راه افتادم طرف خیابونا وبازار. به حال خودم می رفتم . خسته بودم . خسته از زندگی . خسته از زمان نمی دونستم چی می خوام و چی منو راضی می کنه . تنم خسته بود و فکرم خسته . می خواستم بگردم سر به سر کسی بذارم . می خواستم فریاد بزنم آروم بگیرم . شایدم می خواستم به کسی بگم که دوستش دارم یا بگم که ازش نفرت دارم .راستی زندگی با چه کسی دوسته . اون فکر نکنم هیچ رفیقی داشته باشه . دلم می خواست خودم باشم . خودم . رفتم در یه پارکی نشستم . اصلا گردش و تفریح راضیم نمی کرد . به یک بحران روحی و فکری رسیده بودم . حس می کردم خیلی غیر مفیدم . فکر می کرد م که با ید برای لحظاتی به هیچی فکر نکنم . می خواستم راحت باشم . راحت و آزاد . ولی راستش راحتی دور از دسترسم نبود . می تونستم چشامو ببندم و بخوابم بدون این که کسی منو ببینه . بیدارشم و کسی منو نبینه . اما زندگی با چشاش تعقیبم می کرد و می گفت یه روزی می رسه که منم دیگه ندونم تو داری کجا میری . ما به زندگی می گیم بی وفا . ولی این ماییم که بی وفاییم و اونو تنهاش میذاریم .. نمی دونم چی شد که وارد هتلی شدم . این که بازم برم یکی از اتاقا و جای کسی بخوابم راضیم نمی کرد . دلم می خواست راه بیفتم برم طرف مرودشت و تخت جمشید . هر چند اونجا رو هم می تونستم با خانواده ام برم . ولی حس کردم که نیاز دارم کمی آروم شم . برم اونجایی رو حس کنم که روزگاری درش زندگی دهها نسل پیش از من جریان داشته . آدمایی زندگی می کردند که روحشون در این دنیای خاکی ناظر بر کار های ماست . رسیدم به تخت جمشید . با ستونهای سنگی بر افراشته . با شکوه تاریخ ملتی که شکستها و پیروزیها را در کنار هم احساس نموده است . اما این شکستها و پیروزیها جز افتخار ار مغان دیگه ای براش نداشته . راستی پای این دیوار های سنگی چه گذشته ! از این پله های سنگی چه کسانی گذشته اند و چه کسانی خواهند گذشت . فردای تاریخ چه خواهد بود . تپه های بلند و کوهک های این اطراف چه می گویند ! سرزمین من ! امروز چه کسی برای تو اشک می ریزد ؟/؟ چه کسی برای تو می خواند ؟/؟ چه کسی به خاطر تو و برای تو می خندد . سرزمین من چه کسی آواز بوم شوم را در سینه خفه خواهد کرد . بوم شومی که می خواهد چشمان زیبای تو را ببندد . اما تو از ویرانه ها گذشتی تو از آن سوی مرگ گذشته ای تا به امروز بگویی که ایران من همچنان نفس می کشد تا همچنان با کاروان زندگی خود را به فردا و فر دا ها برساند .دیگر فریاد نخواهم زد . این سنگها با من سخن می گویند . از هزاران سال پیش . از آن گاه که در زیر خروار ها خاک خفته بودند . ..آروم شده بودم .. حالا دوباره حس می کردم که روحیه گرفتم . ناهارمو خب تنها خوردم . دوباره داشتم می شدم همون نادیای سابق . دیدم دو تا پسر و یه دختر دارن میان طرف من . می دونستم کرمشون چیه . به نظر نمیومد که بخوان چیزی بپرسن و رد شن . حال و روزشون خوش نبود . دختره یه حالتی داشت مثل روان گردان مصرف کرده ها . یه جور خاصی شنگ بود . ولی اون دو تا پسره که باهاش بودند علاوه بر خوش سر و وضع بودن سر حال نشون می دادند . انگاری که می خواستند دو نفری با دختره حال کنند . دختره با یه لحن شلی ازم پرسید ببخشید نقش رستم از کدوم طرف میرن ؟/؟مسیر رو می دونستم -وسیله دارین ؟/؟ من همرام وسیله ای نیست . اگه میشه باهاتون بیام خب راهنماتون میشم . سوار پژوی اونا شدم . ما دو تا زن اون پشت نشستیم . اتفاقا اونا از همشهریهام بودن . بچه تهرون . پسرا خیلی تیکه پرون بودند . این همه راه رو اومده بودن که با یه زن حال کنند و اونو به طور اشتراکی چند روز داشته باشن -ببخشید شما همین سه تایین ؟/؟ -آره بسمونه . دیگه شلوغش نکردیم . یه نفری کار چند تا مرد رو می کنم . لشگر سیاهی به چه کارمون میاد . تا صبح یه ریز کار داشتیم .. کار و بار .. -بس کن ناهید حرفای بی خود نزن . این خانوم میگن چه خبر باشه ... خلاصه چهار تایی مون از ماشین پیاده شدیم تا از یکی دیگه از آثار تاریخی ایران زمین که در چند کیلومتری تخت جمشید بود دیدن کنیم . محبوبه دستشو داده بود به دست یکی از اون پسرا . من و یکی دیگه در کنار هم قدم زنان به مقبره هایی نگاه می کردیم که در دل کوه کنده شده و آرامگاه چهار تن از بزرگترین پادشاهان بزرگ ایران بودند . یه احساسی به من می گفت که پسرا اهل حالن و منم دوست داشتم بهشون حال بدم و نا امیدشون نکنم . حتی اگه شبو هم در کنارشون بمونم این بهونه رو دارم که بودم پیش دوست قدیمی خودم . از این بابت مشکلی نداشتم . حس می کردم که دوباره دارم میشم همون نادیای سابق . همون که می دونست دواش چیه . پس باید طوری با این پسرا گرم می گرفتم که اونا دورم بگردن ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
زن نامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرئی 148

جاوید و ناهید با هم بودند و من و فرخ با هم .. دیگه بی خیال دست در دست هم رفتیم تا از مقبره این بزرگاهان و پادشاهان بزرگ ایران زمین دیدن کنیم .آرامگاه داریوش بزرگ , خشایار شاه , اردشیر بابکان و داریوش دوم در این مکان بود . دست نوشته هایی از عیلامیان و آتشکده زرتشت از دیگر دیدنیها و آثار تاریخی نقش رستم بود . بازهم به یاد گذشته ها افتادم . بیشتر به یاد ادمهایی که دیگه در بین ما نیستند . ما هم یه روزی نیست خواهیم بود . اما این نیستی مثل اون نیستی قبل از تولد ما نیست . از اون نیستی هیچ احساسی رو به یاد نداریم ولی نیستی بعدی معنای نیستی رو نمیده . فرخ با انگشتام طوری بازی می کرد که دیگه متوجه شدم اونم بله . معلوم بود وقتی که دو تا مرد و یه زن این جوری راه میفتن میان گردش .. ولی اونا از همون اول باید چهار نفره میومدن . با این طبع خوشگذرونشون بازم خوب بود که به آثار تاریخی و دیدنی کشورشون علاقه مند بودند . وقتی از بیرون به نقش رستم نگاه می کردم و ابهت اونو می دیدم از خودم می پرسیدم آیا این که آرزو می داشتم کاش در اون زمان به دنیا میومدم آرزوی صحیحیه یا نه درش مونده بودم . چون آدما همش به دنبال چیزایی هستند که در اختیارشون نیست یا بهش دسترسی نداشتند . اگه زیاد خودت رو اسیر شهر نشینی کنی دوست داری بری یه گوشه دنجی بری به یه روستایی و از طبیعت زیباش لذت ببری . در حالی که نصف بیشتر روستا نشینان در سی سال اخیر از روستاها به شهر ها مهاجرت کرده عاشق شهر نشینی شدند .کاری به استثنا نداریم .. چقدر این سنگها محکم نشون می داد . سنگهای قبر رو میگم . شاید خود داریوش نمی دونست که مقبره اش بعد از دو هزار و خوردی سال همچنان باقی بمونه . راستی حالا اونا کجان . ما از اونا به عنوان یک اسطوره و قهرمان یاد می کنیم . اما اونایی که دور و برش بودند مردمی که برای وطن جنگیدند و به ایران عزیز ما قدرت و سروری دادند اون مردم حالا کجان ؟/؟ باز هم می رسیم به عیب تاریخ و این که تاریخ از آدمایی من مثل من و تو یاد نمی کنه و ما هم می پذیریم که این بزرگان بوده اند که همه کاره بوده اند .. خلاصه سوار ماشین شده و به مقصد شیراز حرکت کردیم . ناهید : نادیا جون باهامون میای دیگه .. خوش می گذره .. -خب باید اول یه تماس بگیرم با خاله ام و بگم که شب نمیام . آخه من با اون اومدم شیراز وبه این بهانه که می خوام یکی از دوستانمو ببینم اومدم گردش و حالا هم باید بگم که شبو می خوام پیش دوستم بمونم .. من بی هوا این حرفو زدم ولی سه تایی با هم از خوشحالی جیغی کشیدند که نگو و نپرس . انگاری از این که من با هاشون نیام هراسان بودند . -ببینم شما چه جوری توی هتل جا گرفتین . شناسنامه رو چیکارش کردین .. -اونو از همون تهرون ردیفش کردیم . -ببینید بچه ها من نمی خوام برای شما درد سر درست کنم . شما برین اتاقتون من یه جوری بعدا خودمو به شما می رسونم . فقط طبقه و شماره سوئیت رو به من بگین . -امکان نداره ما بدون تو بریم . -چیه می ترسین من شما رو قال بذارم . تو که می دونی من همین چند ساعتی چقدر شیفته و کشته مرده شما شدم . نمی خوام درد سر درست شه .. دیدم که گوششون به این حرفا بدهکار نیست . .. با خودم گفتم حالا که این طور شد برای چند دقیقه ای حال شما رو می گیرم . به هتل که رسیدیم خودمو غیب کردم ولی با فاصله در کنار شون بودم . فرخ : جاوید ! نادیا رو ندیدی ؟/؟ -من که داشتم رانندگی می کردم . تو باید حواست می بود . تازه همه با هم پیاده شدیم . این کی غیبش زد . اینجا تا پنجاه متری کوچه و پیچ دیگه ای نیست . اون اگه می خواسته بدوه بازم می دیدیمش . وارد هتل هم نمی تونه بشه . یعنی چه . ناهید چرا حواست نبود ؟/؟ -منم مثل شما . بی معرفت ما رو قال گذاشته . جاوید : من نمی دونم ناهید باید جور اونو هم بکشی . -مگه تا حالا کی بود که تنهایی به شما می رسید . ولی خیلی حیف شد عجب هیکلی داشت . خیلی دلم می خواست یه لز مشتی باهاش می داشتم . فرخ : کون توپی داشت .. ناهید : نو که اومد به بازار کهنه شده دل آزار ؟/؟ حالا که نیست بازم پیش یه خانوم دیگه از یه کون دیگه تعریف می کنی ؟/؟ خیلی بدی فرخ . اگه حالتو امشب نگرفتم ؟/؟ باز خوبه که یه جنده با خودتون نیاوردین . جاوید سرفه اش گرفته بود . بریم بچه ها بریم که این دختره حالمونو گرفت و ما بهتره بریم خستگی در کنیم. فرخ : من حاشون ندارم اصلا شما دو تا برین خستگی در کنین من امشب حال و حوصله کاری رو ندارم . .ناهید : ببینم نکنه عاشق نادیا شده باشی .. جاوید : اون و عشق ؟/؟ اون عاشق ننه اش هم نیست .. فرخ : خفه شو جاوید . مسخره عوضی ...همراه با اونا وارد اتاقشون شدم ... اصلا پیش هم رعایت نمی کردند .. ناهید : فرخ لخت شو بیا سه تایی بریم زیر دوش .. -خودتون برین من نمیام .. -حالتو می گیرم فرخ . حالا تو به خاطر یه غریبه از تن و بدن ناهید می گذری ؟/؟ ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
زن نامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرئی 149

صبر کن یه ناهیدی بهت نشون بدم -اذیتم نکن . تو که باید راضی تر باشی که یک کیر کمتر بخوری و دیر تر خراب شی -دیوونه من حسابم با جنده ها فرق می کنه طوری باهام رفتار می کنی که انگاری جنده عمومی و حرفه ای باشم -نه خانوم شما جنده خصوصی ما یعنی من هستی . خلاصه ناهید و جاوید رفتن حموم .. . این آقا فرخ ما راستی راستی به دلش صابون زده بود که یه حال و احوالکی باهامون بکنه . صبر کردم تا از تیررس نگام دور شه . آروم رفتم روی تخت دراز کشیدم . کاملا بر هنه .. دستمو گذاشته بودم رو کسم و یه جنده بازی حسابی به راه انداخته بودم . همش حرف می زدم و ناله می کردم . منتظر بودم تا این پسره بر گرده و از تعجب شاخ در بیاره .. موبایلمو هم روشن کردم و یه ترانه سکسی گذاشتم .. وقتی اون اومد و منو با اون وضعیت دید از تعجب داشت شاخ درمی آورد . دهنش از تعجب وا مونده بود . -نادیااااااااا .. نادیاااااااا تو اینجا ؟/؟ اونم این جوریییییییی ؟/؟ خودتی .. نهههههههه .. -بدو بیا اینجا بغل خودم .. تا باور کنی . مثل این که از دیدنم خوشحال نشدی .. -تو چطوری اومدی اینجا . این جا باید از هفت خان رستم گذشت .. نههههه نهههههه .. -فرض کن من یک جا دوگرم -اون که البته . چون تو اولش منو جادو کردی . راستش بدون تو اصلا بهم نمی چسبید که برم طرف ناهید . -من همه حرفاتونو می شنیدم . می دونم که حقیقتو میگی -نادیا من که همین جا بودم . تو کجا بودی .. -یه گوشه کناری قایم شده بودم . حالا چرا این قدر سین جیم می کنی . مهم اینه که من اینجا م و منتظر تو .. نمی خوای منو در آغوش بکشی ؟/؟ دوست نداری تن لختت رو ببینم ؟/؟ نکنه یه عیبی داری که نمی خوای من بدونم . شایدم مرد نباشی .. آره همینه ؟/؟ -کی نادیا . من مرد نیستم ؟/؟ داری منو شیر می کنی ها .. خودشو سه سوته لخت کرد و انداخت رو تخت . -بغلم کن پسر بغلم کن . تا صبح کنار هم حال می کنیم . -اگه جاوید بذاره . -دوست داری وقتی که ازم سیر شدی منو بدی به دست اون ؟/؟ -خب ناهید دست از سرم ور نمی داره اون وقت تو و جاوید که نمی تونین بیکار بمونین . -امان از دست مردای هوسباز و تنوع طلب . ولی من عاشق مردای غیرتی هستم . -در هوسهای این جوری غیرت معنا نداره . -یعنی منو با هرزه ها مقایسه می کنی ؟/؟ نذاشت که بیشتر از این واسش ناز کنم . بغلم کرد . افتادم روش . دستاشو رسونده بود به کونم و از کون به طرف کمرو گردن نوازشم می کرد . لباشو بوسیدم . دستمو گذاشتم رو کیرش . هر لحظه حس می کردم که داره سفت تر و دراز تر میشه . خیلی سریع در یه اندازه ای ثابت شد . خیلی دلم می خواست ساک می زدم واسش . فرخ خیلی ناز بود . تیپی شبیه به دختر بچه های ناز و خوشگل داشت . این جوری یکی مون کمتر حال می کرد . پهلو به پهلوی هم قرار گرفتیم -فرخ بغلم بزن بغلم بزن . دستاشو گذاشت رو سینه هام . -اووووووخخخخخ این جور میک زدنات دیگه منو کشته پسر .. -سینه های تو منو کشته عزیز دلم . -مال تو همش مال تو .. بخورش و دیگه نگو نادیا نامردی کرده از دست شما فرار کرده . من باید یه جوری خودمو می رسوندم که صاحب هتل گیرم نده .. در اون لحظه هوس اینو داشتم که کیرشو یک ضرب فرو کنه توی کسم . وقتی دستمو روش قرار دادم یه شقیت خاصی رو حس می کردم که اگه در همین حالت می رفت توی کسم دست کمی ازلیس زدن برای ار گاسم نداشت . -بده کیرتو . بده فرخ . دیگه نمی خوام دوست ندارم بیشتر از این منتظر باشم . فرخ من بیام رو کیرت ؟/؟ -نه خودم میام . خودم می کنمت . هر چند تو هم اگه بعدا رو کیرم سوار شی اون جوری هم لذت می برم .کیف داره . خیلی حال میده . فرخ کیرشو به برش و چاک کسم چسبونده بود .. -بفرستش اون داخل الان اگه بیان حال و حوصله صحبت با اونا و تو ضیپح دادن واسشونو ندارم . -هر چی تو بخوای نادیا . آخه من دوست دارم باهات حال کنم . -منم همین طور عشقم . نفسم . عزیزم .. -اووووووووو ووووووویییییی کست رو عشق است نادیا . خیلی تنگه .. خیلی تنگه .. .. با خودم گفتم بیچاره خبر نداره تا حالا شاید به صد نفر هم داده شده باشه . ولی تا اونجایی که باورم بر آن قرار گرفته بود این بود که گشاد شدن کس و کون یک زن بسته به تعداد آدمایی که اونو می کنن نیست . بسته به تعداد دفعاتیه که کس و کونشو در اختیار دیگران قرار میده و مدت زمانی که زیر کیر بقیه می خوابه و درشتی اون کیرها .. کیر فرخ طوری توی کسم حرکت می کرد که خواب به چشام آورده بود . تازه رفتم یه حالی بکنم که جاوید و ناهید هم کاملا بر هنه وارد شدند .. ناهید : به !به ! ما رو باش که دلمون واسه این جناب می سوخت . پس شما دو تا دست به یکی کرده بودین .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
زن نامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرئی 150

بد که نشد . خب فرخ خان ببینم شما دو تا با هم نقشه داشتین ؟/؟ چه سریع هم دو تایی تون کاملا لخت شدین -انگاری که شما با حجابین ؟/؟ ببین ناهید طوری رفتار می کنی که گویی خودت عشق اختصاصی من باشی . تو که همین الان کنار جاوید بودی و حالتو کردی . اصلا واسه چی داری سر و صدا می کنی . فرخ راست می گفت معلوم نبود این ناهید واسه چی داره سر و صدا می کنه . اون که تقریبا نقش یک شبه جنده رو داشت و تنهایی به اون دو نفر می داد . یه زنی رو می شناختم با این که شوهرم داشت دوست پسرم داشت ولی اگه شوهره بهش خیانت می کرد عصبی می شد و حساسیت داشت . دیگه به کارای خودش نگاه نمی کرد . حالا حکایت این جناب شده بود . اصلا معلوم نبود خواسته اش چیه . جاوید : ناهید جان دیگه بس کن . این کارا رو می کنی الان مهمون ما فکر می کنه ما به خاطر اون داریم سر و صدا می کنیم . من در این جا به حرف اومده گفتم ناهید خانوم اگه ناراحتی من برم . فرخ : ربطی به اون نذاره رفت تا یه حرف زشت از این مدلهای هر جایی و جنده به ناهید بزنه که جلوی دهنشو گرفتم . -ناهید جان اگه من به این صورت اومدم خب یه تر فند هایی زدم که در اون شرایط نمی تونستم باشما بیام . مقررات هتل و شاید هم اونا گیر می دادن . ناهید رفتار منو که دید آروم گرفت و خوشش اومد از این که در یه حرکتی ازش دفاع کردم . جاوید : فرخ خان اگه دوست داری تو و ناهید آشتی کنین و من و نادیا بریم مشغول شیم . من و ناهید الان توی حموم حال کردیم -می تونی بقیه حالتو هم بکنی من و نا دیا کارمون نیمه کاره بود که شما مزاحما پیداتون شد . -نادیا خانوم با دو تا به یکی موافقین ؟/؟ -مخالفتی ندارم ولی هرچی سرورمن فرخ خان بفرماین . حداقل نیم ساعتی ما رو به حال خودمون بذارین . .. همینو کم داشتم که در یکی از هتلهای شیراز برم دنبال این بر نامه ها . دیگه بی خیال جاوید و ناهید شده بودم . افتادم رو کیر فرخ .. -بیا پسر .. بیا ما به کار خودمون برسیم . طوری با هوس با فرخ ور می رفتم که هور مونهای جنسی جاوید و ناهید رو هم فعالش کردیم و اونا اون دو تا اونجا وایساده بودند و با او نجای خودشون ور می رفتند . فرخ : به جای این کارا برین با هم مشغول شین . حقا که هر دو تاتون کس خل تمامین . جاوید : یواش یواش دارم به این مشکوک میشم که نکنه تو و نادیا دست به یکی کرده باشین . -برو بابا دلت خوشه . این نادیا که فرار نکرده . -ولی دیگه جونی براش نمی مونه . -ناراحت نشو زیاد خسته اش نمی کنم . اونا غیبشون زد و می دونستم که به زودی بر می گردند . ناهید به خاطر من و فرخ هم به خاطر این که یه علاقه خاصی به فرخ داشت و حساسیت به این که اونو با یک زن دیگه ببینه در حالی که خودش از زیر کیر جاوید بلند شده به اون اعتراض می کرد .. -بیا فرخ بیا به کار خودمون برسیم . اونا دیوونه مون کردند . اصلا بهمون امون ندادن که به عشق و حال خودمون برسیم -تعجب کردند از این که تو رو می دیدند . تو که منو هم غافلگیر کردی با این زیر کیر جاوید رفتنت .. خودمو رو کیر فرخ سوار کرده بودم . -اووووففففففف نادیا خیلی واردی .. -وارد نیستم . این واسه اینه که دیگه یک زن بیوه ای که مدتهای زیادی تحمل کرده که سکس نداشته باشه براش هیجان خاصی داره . -فدای اون هیجانت بشه فرخ . سرمو خم کرده تا بتونم کیر خیس و داغ فرخ رو ببینم که چه جوری میره تا ته کس و بر می گرده . دستاش رو جفت سینه هام کار می کرد . هم این که هوس داشتم و هم این که مخصوصا طوری جیغ می زدم که جاوید رو تحریک کنم . - نادیا نادیا جون اصلا دوست ندارم که تو بری زیر کیر جاوید . -عزیزم من نمی خوان بین شما دوستان اختلاف بیفته . خود منم دوست ندارم چون تو خیلی خوش تیپ تر و خوش کیر تری . راستش همچین این جاوید خان شما به دلم ننشست . این حرفا رو که می زدم فرخ کیف می کرد .. -خیلی با فر هنگی نادیا .. با خودم گفتم این کوسی که داره آتیش می گیره ما همه زنا رو با فرهنگ می کنه . چیکار میشه کرد . . روی فرخ خم شده و اون با میک زدن شونه هام به سبکی خاص هوس منو زیاد می کرد . . کس منم که مثل تسبیح شاه مقصود هرچی دست می خورد براق تر می شد . انگار هر چی ازش بیشتر کار می کشیدم بازم تشنه تر بودم وبیشتر می خواستم . نفسهام تند تر شده بود . فرخ اینو می دونست . دوست داشت من با کیر اون ار ضا شم . هوس یه کیر دیگه رو داشتم . حتی در اون لحظه یه حالتی داشتم که می تونستم یه کیر دیگه رو کنار کیر فرخ جا بدم . مثلا جاوید بیاد و از کنار کیر فرخ فرو کنه توی کسم . ولی می دونستم که اون رضایت نمیده . حالا اگه منو ار گاسم می کرد شاید همچه پیشنهادی بهش می دادم . چون اون وقت در اصل باید منو ول می کرد و می رفت سراغ ناهید و این جوری به نفعش می شد ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 16 از 36:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  35  36  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

زن نامرئی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA