ارسالها: 3650
#236
Posted: 23 Jun 2014 22:04
زن نامرئــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی 213
بابای خوب و دوست داشتنی من . دیگه یواش یواش استاد کار شدی . خیلی خوب بلدی کون آدمو بکنی .. مست مست شدم . کیرشو توی کون من حسابی تنظیم کرده بود .. -اووووووففففففف بابا جووووون -نادیا خاطرم جمع باشه که کار دست خودت ندادی و دوست پسر نگرفتی ؟ -بابا جونم باید رضایت بدی که من برم .. البته این حرفایی که می زدم همه فر مالیته بود . رضایت کجا بود . پاسپورت و ویزا م کجا بود ؟ مگه من برای خروج از کشور ویزا و پاسپورت لازم داشتم ؟ سوار هواپیما می شدم و می رفتم . کسی که منو نمی دید . درویش هر کجا که در آید سرای اوست . -نادیا کونت خیلی گنده تر شده .. -چیه بابا زشته بهم نمیاد ؟ -نه اتفاقا خیلی هم میاد چون تو شکمت خیلی لاغر و فانتزیه . و به این باسنت خیلی میاد . -بابا جونم خوب فشارش بگیر و با هاش حال کن .. اگه تو نبودی من چیکار می کردم . کاش همه بابا های دنیا مث تو این قدر خوب بودن . راستشو بگو با مامان تمرین زیاد کردی که داری این جور خیلی راحت و استاندارد منو می کنی ؟ -بازم داری از اون حرفا می زنی دخترم . تو از کجا می دونی که استاندارد کردن مردا به چه صورته -بابا جون نا سلامتی من یه زمانی شوهر داشتم . یه دختر ودوشیزه نیستم که چشم و گوش بسته باشم . دیگه مسائل داخل رختخواب با شو هر مرحوممو که نمی تونم بیام پیش بابام بگم . آخه درست نیست . ادبی گفتن اخلاق و تر بیتی گفتن . آخه خودت ما رو این جوری بار آوردی که مودب باشیم و هر حرفی رو سر جای خودش بزنیم . -نادیا من به تو چی بگم . تو هم با این کارایی که داری می کنی منم یه حس قشنگی پیدا کردم . فکر می کنم که از نو جوون شدم . -خب بابا می تونی از این فکرا بکنی . ولی نباید کارایی رو که با این فکرا در ار تباطه انجام بدی . می دونی که دختر تو چقدر شیطونه . البته پدر کارش حرف نداشت و این جور تشویق کردنای منم اونو بیشتر سر حالش می کرد . وقتی که کونمو می گایید دستاش همه جا کار می کرد .. .. خلاصه اون شب دیگه وقتی از دست بابا ناصرم خلاص شدم گفتم بهتره برم یه سر و گوشی آب بدم و ببینم این هواپیمای اختصاصی بر و بچه های هسته ای کی بلند میشه میره نیویورک؟ .. یه دوری هم در این امریکا بزنیم و حالشو ببریم بد نیست . رفتم تحقیقات و جاسوسی دیدم فقط سه روز فرصت دارم . مقنعه و چادر سیاه و یه سری از این آت و آشغالا هم لازم داشتم . ای کاش زبان انگلیسی منم خوب بود . ولی مهم نبود می تونستم صداشونو ضبط کنم و خلاصه بشم آتیش بیار معرکه و حسابی بخندم . چه هیجانی داشت . یه روزه همه برنامه ها رو جور کردم . باید می رفتم خونه یکی از همین روسا و همراهش تا پای هواپیما می رفتم که جا نمی موندم . فقط دو روز دیگه مونده بود .. یه حالی هم به داداش نویان خودم دادم که دیگه دلواپسی نمونه . وقتی که ازم پرسیدن کجا می خوام برم مونده بودم چی بگم .. -دارم میرم هوا خوری .. -یادت نره تماس بگیری ها . مثل اون دفعه ما رو از خودت بی خبر نذار .. .. آخه من از امریکا چه جوری با اونا تماس می گرفتم که کد داخل ایرانو نشون بده .. لعنت بر این شانس .. عیبی نداره حالا رفتنو برم بقیه اش پیشکش , میشه یه کاریش کرد . همه چی دست خودمه . این نادیا شیطون می دونه چیکار کنه . ولی کجای هوا پیما باید می خوابیدم . دل تو دلم نبود .. داخل هواپیما این یه روزه رو سر کردن اعصاب خرد کنی بود .. پنهون شدن کار آسونی بود ولی خوردن و خوابیدن و دیگه حتی دستشویی رفتن هم کار سختی می تونست باشه .. جل الخالق ! عجب جمعیتی بودن داخل هواپیما انگاری داشتن می رفتن به یه مجلس عروسی . در حالی که باید طوری رفتار می کردن که مثلا دارن میرن به یه بله برون . یه جای خواب خوب هم باید برای خودم دست و پا می کردم . ظاهرا قرار بود یه توقف هم در آلمان داشته باشن .. معلوم نبود این جا چه خبره بچه بازی راه انداخته بودن ولی ظاهرا دختره هیجده سال به بالا نشون می داد .. -بابا بابایی نکنه از بالای مثلث بر مودا رد شیم . میگن هر کی از اون بالا بره میفته داخلش .. یه مغناطیسی داره که چیزای فلزی رو می کشه طرف خودش ..- عزیزم دخترم می خواستی پیش خاله ات بمونی و همراه ما نیای .. نگران نباش .. همه جا امن و امانه و دیگه اینا کارشونو بلدن . چند تا از زنای محجبه هم بودن که اونا رو نمی شناختم . اصلا من آدمای روز گارو نمی شناختم چه برسه به آدمایی که آدم نبودن . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#238
Posted: 7 Jul 2014 22:11
زن نامرئــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی 215
-خواهر من دیگه طاقت ندارم . برو دستشویی من دارم میام . وقتی رسیدیم نیویورک من جبران می کنم .. بهتر بهت می رسم .
-زن خشمگین شده بود و دستشو آورد بالا .. نزدیک بود بذاره زیر گوش اون مرد . فوری مچ دستشو گرفتم و صدامو خیلی آروم کرده و دهنمو گذاشتم زیر گوشش ..
-آرام !خواهر..آرام ! . صبر انقلابی داشته باش . تو به خاطر دینت هجرت کردی .. از این امتحان الهی سربلند بیرون آی . صبر داشته باش . منافقین در کمینند .
-وای .. نه .. این چه صداییه ..
اون مرد از حال رفته بود و زن هم از جاش بلند شد و رفت به طرف دستشویی البته فکر کنم خودش کار داشت نه این که خواسته باشه به حرف اون برادر گوش کرده باشه . منم دیگه مردم آزاریم گل کرده بود . از حالا تا آخر سفر باید سر به سر این اتمی ها می ذاشتم . بعضی ها زن و شوهری اومده بودن و بعضی ها هم مجردی .. فکر کنم این دو نفر همسراشونو در تهران جا گذاشته بودن . یا این که نمی خواستن سر خر ببرن . رفتم به سمت اون زن .. رفته بود دستشویی .. وقتی کارش تموم شد حدس زدم که می خواد دستمال کاغذی برداره خودشو خشک کنه . ولی من این کارو براش انجام دادم . ترس برش داشت . من که کاملا خودمو می دیدم ولی اون احتمالا شاهد حرکت دستمال کاغذی روی کس و لاپاش بود .. قفل کرده بود ..
-آرام .. ما کار های تو را انجام خواهیم داد . تو مقرب درگاهی . پشتیبان نظام باش تا نظام جهانی از تو حمایت کند . نترس . این ها را به حساب امداد های غیبی بگذار ... خانومه دیگه قفل کرده بود .همونجا نشسته بود . اومدم بیرون و رفتم سراغ اون مرد .. در دستشویی رو هم باز گذاشتم .. به اون مرتیکه درپیتی شپشو که فهمیده بودم اسمش جلیله گفتم که اون خانومه دستشویی منتظرشه . درو هم باز کرده و همونجا نشسته تا تو نیای تکون نمی خوره .. برو اون داخل درو هم ببند .. سریع برگشتم به دستشویی .. -خواهر الان نماینده ای از در غیب که نه از همین در توالت وارد میشه و می خواد که عملیات زیر هسته ای رو با شما اجرا کنه . کوس رد به کیرش نزن ...
رفت لب باز کنه یه چیزی بگه نتونست . سکته نکرده بود ولی زبونش هم قفل کرده بود . اون مرد وارد توالت شد ..به محض دیدن اون زن گفت اعظم جون چقدر توی مجلس منتظر بودم یه چراغ سبز نشونم بدی .. من که بهت گفته بودم هر چی رو که تو بهش رای بدی مورد قبول منم هست و منم همون رای رو میدم . واسه تو رسوایی رو به جون می خرم . هر کاری بگی می کنم . اگه یکی بیاد این جا ما رو ببینه واسم مهم نیست ..
جلیل که کیرشو کشید بیرون اعظم یه شوکی بهش وارد اومد که دهنش تا حدودی باز شد ..
با لرزش گفت .. من .. مممممممنننن شوهر ...
-می دونم شوهر داری . منم زن دارم . دیگه تا کی صبر کنیم به بهشت و جهنم برسیم .. بهشت آن جاست که آزاری نباشد کسی را با کسی کاری نباشد .. الان این برای تو راست شده . حالشو می بریم . .. به کسی هم نمیگیم . منم واسه این که ترسشون بریزه گفتم ..
-فرزندان من آرام بگیرید . من از شما حمایت خواهم کرد . پیوند شما فراتر از پیوند هسته ایست . حق مسلم ما اینک در حال پرواز به سوی نیویورک است .. من شما را به هم پیوند می دهم .
دستمو رو کیر جلیل قرار داده و یه دست دیگه رو هم گذاشتم دور گردن اعظم و آروم نگهش داشتم شبیه حالتی که به مرغ قبل از سر بریدن آب میدن .. این جور نگه داشتن من برای این بود که حرکت کیر به طرف دهن اعظم رو تنظیم کنم .. جلیل هم ترسیده بود .. ولی چون قبل از اعظم باهاش بر خورد کرده بودم و یک زمینه های ذهنی داشت و از طرفی مرد بود و شجاع تر عادت کرد .
-زن دهنتو باز کن . وگرنه کاری رو که نباید بکنم انجام میدم ..
اعظم دهنشو بسته بود . من گلوشو فشردم این بار دهنشو باز کرد و جلیل خان کیرشو کرد توی دهن اعظم خانوم . مرد طوری دهن زنو می گایید که منو به هوس آورد که منم کسمو بذارم روی دهن اعظم خانوم جون .
-اگه بدونی وقتی که شوهرت از این تعریف می کرد که با هم فیلم سکسی می بینین و بعد تو رو می کنه و من چه حالی می شدم جیگرت برای من کباب میشه . ولی حالا می تونی جبران کنی .
اصلا باورم نمی شد که اعظم فیلم سکسی هم دیده باشه .. ولی وقتی که جلیل خان این حرفو زداعظم دستشو رسوند به ته بیضه مرد و با حرکات سر و کیر و آهنگ ساک زنی نشون داد که اون چه رو که دیده به خاطر سپرده و مثل هر رزمنده دیگه ای استعداد بالایی در فراگیری داده ها داره .. و بهتره بگیم در گرفتن استاده .
-آییییییی واااااااییییییی در همین لحظه سرو صدایی شنیدم ظاهرا یک نفر اومده بود پشت در و در می زد ..
جلیل : برادر من چند دقیقه کار دارم پلیز ویت ...
-عجب گرفتاری شدیم ما کمیسیون هسته ای ها.. چشم دنیا به ماست اون وقت همین یه مستراح رو داریم ..
-اکسیوزمی برادر مستراح نه .. توالت ..
خودمو کنار کشیدم تا اون دو تا متوجه نشن یه آدم کامل اونجا وایساده .. ولی خب بازم قفل کرده بودند .. لحظاتی بعد دوباره شروع کردند ولی تنشون مثل بید می لرزید -نگران نباشید لذت ببرید . من شما را از این جا نجات خواهم داد .. به موقعش خواهم گفت که چه خواهم کرد .. ای وای دهن اعظم که پر از آب کیر شده . اعظم جان نوش جان کن .. دست کمی از آب حیات نداره . بعدشم باید مانتو رو بدی بالا جلیل همینی رو که توی دهنت فرو کرد از پشت فرو کنه توی کست . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#239
Posted: 14 Jul 2014 22:20
زن نامرئــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی 216
جلیل از پشت کرده بود توی کس اعظم خانوم که اونم نماینده مجلس بود و خیلی هم حال می داد . دیگه یواش یواش آب بندی شده بود . زن دست و پا زدنش در سکس های خلاف همون چند دقیقه و چند لحظه هست .. ممکنه در اون لحظات دچار عذاب وجدان هم بشه و بعد از سکس این عذاب گریبانشو هم بگیره ولی در حین سکس فقط لذت هست و لذت . دیگه نمیشه از حال کردن فرار کرد . هر چند این برادرو خواهر انقلابی و حق مسلم مایی , داشتن در توالت هواپیما سکس می کردن ..
-برادر جلیل .. کیر انقلابی خودت رو محکم تر بکوبون به ته کسم ..
-یادت باشه به نیویورک که رسیدیم یه جوری بر نامه رو ردیفش کنیم که لخت باشیم .
-فدات شم آقا جلیل . نکنه به شوهرم چیزی بگی .
-مگه دیوونه شدم ؟
-پس اون با تو خیلی صمیمیه . از نوارای سکسی که با هم می بینیم حرف می زنه .. بی شعور خد متش می رسم -اعظم جون تو که خودت بیشتر از من سوتی میدی .. به اون چی می خوای بگی ؟ می خوای بگی که جلیل بهم گفته ؟ این جوری که آبروی خودت رو می بری.
-پس باشه یه جور دیگه حالشو می گیرم . نا مرد . فکر کرده می تونه منو دور بزنه .آبروی منو برده .
-حالا عزیزم پیش من که دوست صمیمی هم بودیم و نون و نمک همو خوردیم گفته .
-نون و نمک زنشم خوردی دیگه .
-اوووووفففففف اون که چه عرض کنم . ببینم اعظم چرا رو صندلی که نشسته بودیم اول بهت دست زدم طوری رفتار کردی که انگاری باهات غریبه ام ..
-مثل این که قاطی کردی ها . انتظار چی رو داشتی . همونجا چادر و مانتو و همه چی مو در می آوردم ؟تازه هنوزشم من خودم نفهمیدم چطور راضی به انجام این کار شدم . حکم سنگسار بر ما واجبه . اگه این حکم اجرا نشه گناه بزرگی مرتکب شدیم .
-پس لازم شد که در نیویورک هم بکنمت تا دو تا سنگسار واجب شه .
-حرف نزن جلیل .. آخ کسم .. دستامو رو سینه های اعظم قرار داده باهاش بازی می کردم .
-جلیل من می ترسم می ترسم این چه دستیه رو سینه های منه .
-این دست امداد های غیبیه که تو رو به سرزمین اتم و هسته اتم می رسونه . این سینه ها حق مسلم منه .. ماشین که می خریم یه چیزی می ریزیم به حساب رهبری این حق مسلم اونه ... کست خیلی جا داره . کیر آقا جلیل حق مسلم اونه ...
-جلیل من می ترسم .. اگه می خوای کاری کنی بکن .
-خالی کن .. آب کیرت رو بریز توی کسم . اوووووفففففف من خوشم اومده ..
جلیل یه چند ضربه ای رو به کس اعظم وارد کرد و باهمون خودشو خلاص کرد.
-آخخخخخخ اعظم جون .. داره میاد .
-یواش تر .. شما دو تا خیلی سر و صدا می کنین .
کارشون که تموم شد به گریه کردن افتاده بودن که چه جوری در برن . ولی خیلی آروم مثل دختر بچه های ناز نازو گریه می کردن . هنوز دو سه نفری پشت در بودن و پچ پچ می کردند ..
اقدس : انگار چند نفری توی توالتن .
حامد : منم شک کردم .. ..
-من شما رو نجات میدم . فقط چشاتونو باید ببندم چون اگه ازتون بخوام ببندین نمیشه .. ولی چیزی نبود که چشاشونو ببندم . واسه همین اونا رو ترسوندم . شروع کردم به ادا بازی ..
-من می توانم شما را نجات دهم فقط باید چشمانتان را ببندید تا زمانی که من به شما دستور داده بگشایید ..
اونا هم از ترس هر کاری رو که می گفتم انجام می دادن . دستاشونو گرفتم . خودمو ظاهر کردم و در نامرئی شدن بعدی چون دستشونو داشتم هر سه تامون غیب شدیم .. درو خیلی آروم باز کردم . دو تا بودن کنار در . ظاهرا زن و شوهر بودن .. از کناره ها رد شدیم ..
حامد : اقدس در باز شد . صدای پا میاد .. کسی رو نمی بینیم . اونی که بود دستشویی کوش ؟ آهای اونجا کیه ....اونا رو کشوندم به کنار اتاق خلبان .. هر سه مونو مرئی کردم .. واین بار خودم به تنهایی غیبم زد .. جلیل و اعظم رفتن سر جاشون . حامد و اقدس داشتن خودشونو می کشتن ..
اقدس : من می ترسم برم دستشویی ..
-باهات میام .
-حامد نگاه کن اون جا رو زمین اسپرم ریخته شده .
-حتما از ما بهتران آمیزش کردن ..
-یعنی آب اونجاشون شبیه آب اونجای ما آدماست ؟
-ما آدما نگو بگو شما مردا ..
دو تایی شون با ترس و لرز کارشونو انجام دادن و بر گشتن . بقیه تا اونا رو دیدن شروع کردن به سر و صدا کردن که چه خبر تونه بابا ...
حامد : من فکر کنم یک نیروی غیبی ما رو تحت تعقیب خودش داره .
اصغر : حامد جان فکر کنم فقط تو رو تحت تعقیب خودش داره و کاری به کار ما نداره . ..
بقیه دسته جمعی زدن زیر خنده .. یکی دیگه گفت که اینا سربازان گمنام هسته ای هستند . جلیل و اعظم هم سر جای خودشون نشستند ..
جلیل : من به قسمت اعتقاد دارم . شاید قسمت این بود که من بدون زن و تو بدون شوهر در این سفر با هم باشیم و حال کنیم . اولش غصه ام شده بود که باید مجلسو چند روزی ترک کنم ..آخه نشستن در مجلس سود دهی زیادی داره برای نماینده ها . تو که خودت بهتر می دونی . تصمیم گیری هایی که در مورد واردات و صادرات کالا ها میشه و خرید و فروش ها و پیش خرید و پیش فروش هایی که بابت این مسئله می کنن .. وضعیت طوری میشه که آدم دلش می خواد همیشه رو صندلی مجلس بشینه . من که اصلا دوست دارم شبا رو همون جا بخوابم .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم