زن نامرئــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ۲۴۷اسمش بود ارسلان .. چند بار شنیدم که ارسی صداش می کردن . پسر خیلی پررویی بود . یه بار که شوهر داشتم و اصلا توی خط حال کردن و این حرفا نبودم اومد سراغم و علنا بهم می گفت که ازم خوشش اومده و می خواد که با هام باشه .خیلی هم بهم می گفت که عاشقمه و دوستم داره . پسره پاک کس خل شده بود . نزدیک بود موضوع رو به شوهرم بگم . ولی اون ازاون آدمای متعصب و غیرتی بود که می ترسیدم اگه جریانو بهش بگم فکر کنه که مرض از خودم بوده که اون اومده سمت من . البته اون موقع هیکلش به درشتی هیکل حالا نبود . ولی خیلی پررو و بی ادب بود و اصلا از این حرکات و رفتارش خوشم نمیومد . ولی حالا خیلی خوش قیافه تر و سر حال تر شده بود . الان هم در شرایطی بودم که به یک آرامش روحی خاصی رسیده بودم . از این که دارم در کشور آشوب به پا می کنم که بالاخره مردمی که حدود چهل ساله که حقشون داره خورده میشه در حد المپیک بیان و از حقشون دفاع کنن و حکومتی مردمی انتخاب کنن نه دیکتاتوری تحمیلی دینی که اونم مجری دین نیست ..ارسلان خیلی ریلکس و بی خیال نشون می داد . -شنیدم شوهرت مرده .. -خب که چی ؟ -نمی خوای دوباره ازدواج کنی ؟ -اگه دوست داری بیا خواستگاریم ..-دوست که دارم . ولی دلم می خواد که اولش دوست دخترم شی ..-حقت بود که همون دفعه قبل که این گستاخی ها رو می کردی تو رو تحویل شوهرم می دادم چوب تو کونت می کرد .. اصلا انتظار شنیدن این حرفو نداشت . رو من حساب خاصی باز کرده بود . بد جوری یکه خورده بود .-چیه پسر فکر کردی فقط خودت می تونی لات باشی .-نگفتی بالاخره میای ور دل ما یا نه .. یه پوزخندی بهش زده گفتم آره ارسی جون .. برو حموم .. خودت رو اونجاتو برق بنداز میام پیشت ..-حالا داری مسخره ام می کنی ..-به روح شوهر مرحومم جدی میگم .. اونو توی خماری گذاشتم و رفتم . ولی همچین قصدی هم داشتم که شبو برم پیشش . نا امیدش نکنم . فیلمهایی رو هم که غروبی گرفته بودم پخشش کردم و گذاشتم توی اینترنت .. اون قدر کپی برداری شد و در این سایت و اون سایت قرار داده شد که دیگه از دست گوگل و سازمان سیا و انتلیجنت سرویس و بی بی سی که پایه گذار انقلاب سیاه 57 بود کاری ساخته نبود .. دیگه کارا رو سپردم به دست انقلابیون و گفتم برم حالمو بکنم . آخ که چه ماموریت سختی داشتم . کثافتا هفت هشت ساله ملتو گذاشتن سر کار با این جلسات قلابی هسته ای .. نمی دونم کار درستیه که برم سراغ این پسره یا نه ؟ اول یه دوش درست و حسابی گرفته و یه تیغی به بدنم انداحتم .. یه لباس شیک هم تنم کردم . می دونستم این داداش و بابام ول کنم نیستن و میان سراغم . دیگه غیبت من واسشون عادی شده بود .. خونه همه از پدر سوخته بازی آخوندا و فیلمهایی که در یوتیوب و سایتهای مختلف و به صورت سی دی در قسمتی از شهر پخش شده بود حرف می زدن ..بابا ناصر : واقعا این کی بود این کارو کرد . هر کی بود از خودشون بود .. نویان : فکر کنم به یکی خوب حق و حساب ندادن اون رفته آخوندا رو لو داده ..مگه ندیده بودی چند سال پیش رهبر و رئیس جمهور عین سگ و گربه یا همون تام و جری افتاده بودن به جون هم و واسه هم نقشه می کشیدن و کری می خوندن ؟ و از خط قرمز می گفتن ؟ -بابا ! داداش ! کار من بوده .. من اونا رو رسوا کردم ..بابا : نادیا شوخیت گل کرده ها . یه وقتی از این حرفا پیش کسی نزنی ها . اونا منتظر بهانه ان . میان می گیرن می برنت . اون وقت ما چه خاکی به سرمون بریزیم . -بابا جونم یه دختر دیگه هم داری .. -اون که اصلا معلوم نیست چیکار می کنه .. همچین چسبیده به شوهرش که انگاری جن می خواد اونو ببره . -شایدم برد .. ولی بابا این جریان لو رفتن مذاکرات قلابی هسته ای کار من بودا ..-چند بار باید بهت بگم از این شوخی ها نکن . یه سری فیلم زشت از هرزگی های اینا گذاشتن توی اینترنت ..خوب نیست دخترم تو اینا رو ببینی . زشته ..-بابا من می خوام ببینم با پدر سوخته بازی اینا بیشتر آشنا شم . -از دست تو من دیوونه شدم نادیا ..دیگه وقتش بود که اون فضا رو ترک می کردم .. رفتم سمت خونه ارسلان .. یا همون ارسی جون ... اولش در خونه رو زدم..بله و بفر مایید رو شنیدم و جواب ندادم . چند بار که این کارو کردم ارسلان و پدرش درو باز کرده دو تایی اومدن دم در .. منم که خودمو نا مرئی کرده بودم رفتم توی خونه .. حالا اون دو نفر با هم بحث داشتن که چی به چیه .. توی خونه تلویزیون روشن بود . مجری تلویزیون داشت خودشو می کشت و همچنان از دستاورد های انقلاب و امام و رهبر مستضعفان جهان می گفت . پدر و پسر بر گشتند و پس از این که کلی فحش نثار اموات زنگ زننده و فرار کننده کردند فحش هاشونو بر گردوندند سمت این آخوندا و دار و دسته شون .. یواش یواش رفتم سمت اتاق ارسی خان .. از شکل و شمایل اتاقش فهمیدم که اون باید مال این پسره باشه . لباسامو در آورده و فقط شورتمو گذاشتم که پام بمونه . ..... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
sarv_shekaste: دمت گرم این قسمت رو خوب اومدی .پس ادامش کو..... با درود به سرو عزیز .. دو سه تا از داستانهامو گذاشتم هفته ای یک بار که اینم جزو اوناست اگه فرصت کنم بیشتر می نویسم ..راستش هنوز قسمت بعدو ننوشتم .. با درود به تو سرو شکسته نازنین که به نظر من سرو آزاده و ایستاده قامتی .. ارادتمند ..دوست و داداشت : ایرانی
arash_kingsize: خیلی خوب نیست ممنونم آرش جان از پیامت .. البته اگه از اولش بخونی شاید یه کمی خوب بشه .. دستت درد نکنه . دوست و برادرت : ایرانی
زن نامرئــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ۲۴۸خواستم که از اون تر فند های سابقم استفاده کنم . ترسوندن طرف .. ولی راستش دیگه زیادی ازش استفاده کرده بودم و شایدم دیگه چنگی به دل نمی زد . حداقل در این شب دیگه حس اونو نداشتم . ولی خیلی هم حال می داد . گفتم بهتره فعلا یه گوشه اتاق بشینم و ببینم این شازده سر باز سر خلوتیان ما چیکار می کنه . با این که مویی هم بر سر نداشت ولی خیلی خوش تیپ بود .. رفت سمت دی وی دی و تلویزیون و از این نوار بازی ها . یه موزیک خارجی گذاشت که نمی دونستم خواننده اش کیه . بعدشم در اتاقو از داخل قفل کرد و رفت سراغ فیلمهای سکسی .از همون چیزایی که من خیلی ازش خوشم میومد و یواش یواش داشتم بهش معتاد می شدم . ولی این جوری هم نبود که حتما باید هر روز ببینمش . چون بیبشتر وقتا اگه اراده می کردم اصلشو هم در اختیار داشتم .. عجب فیلمهایی هم گذاشته بود . مردان کیر کلفت و زنان کون گنده . زنا با کونشون می نشستن روکیر کلفت مردا .. هم آنال داشت و هم کس دادن ..ارسی که دیگه یکسره لخت شد و دستشو گذاشت رو کیرش و داشت همراه با تماشای فیلم جق می زد . رفتم طرفش . خیلی آروم با کیرش بازی می کرد . وقتی که دستشو می ذاشت به انتهای کیرش و با بیضه هاش ور می رفت .قسمت تنه و سر کیرش آزاد می شد . من دستمو می ذاشتم رو سر کیرش اون با تعجب به دستش و کیرش نگاه می کرد سر در نمی آورد که چرا این جوری شده .. دستشو از رو بیضه اش بر داشت . منم دستمو از سر کیرش بر داشتم .. لباشو می جوید و هر چه فکر می کرد کمتر به نتیجه می رسید . دستشو گذاشت رو شکمش و منم همراه با اون ادامه دادم .. دیگه تر سیده بود .. سریع لباساشو پوشید .. و می خواست در اتاقو باز کنه و در بره که من کلید رو از رو قفل بر داشته بودم . خودمو به همون حالتی که سینه هامو انداخته بودم بیرون و با یه شورت قانتزی به رنگ صورتی روشن و براق نشونش دادم ..-کجا با این عجله ؟ دیدی که به قولم وفادار موندم . گفتم بهت میام اومدم .آب دهنشو به زور قورت داد و با تعجب نگام کرد . یهو دیدم مردمک چشاش همراه با سرش یه چرخشی زد و افتاد رو زمین .. وای پسره سر باز شجاع مملکت وا رفته بود . از ترس غش کرده بود . رفتم بالا سرش . می دونستم که نمرده و حالش خوب میشه .. حتما فکر کرد یه شیطانی فرشته ای چیزی دیده . باید متوجهش می کردم که در دنیای واقعی خودمون به سر می بره و نباید بترسه . نوک سینه هامو گذاشتم رو بینی اون .. و خود سینه هامو چسبوندم بهش . تا حالش جا بیاد ...-بیدار شو پسر یه وقتی نمیری . تو جوونی . امید و آرزو داری .عجب کاری کردما . چند تیکه لباسی رو که تنش کرده همه رو از تنش در آورده یکسره بر هنه اش کردم . همین که به کیرش دست زدم دیدم شق شد . ناقلا بیدار شده بود و حرفی نمی زد . می ترسید که یکی بخواد جونشو بگیره . تر جیح می داد همین جوری حال کنه ..-ارسلان من بهت قول دادم میام و اومدم . در خونه تون باز بودم و اومدم داخل .. در اتاق هم باز بود و همین طور . می دیدم که داری چیکار می کنی . اصلا حواست نبود . چرا از من فرار می کنی ؟ من بر گردم خونه مون ؟ .. چشاشو باز کرده بود .. به تته پته افتاده بود .. -تو خودتی ؟ قول میدی منو نکشی ؟ -تو که پسر شجاع بودی . سر باز مملکت . من باید از این بترسم که تو ممکنه منو بکشی .یه آب دهنی قورت داد و با استرس پرسید نادیا تویی ؟ -قرار بود کی باشه . همون دختر همسایه ای که سالهاست به دنبال اونی .ارسلان : یه بار دیگه به کیرم دست بزن تا حضور تو رو حس کنم و بیشتر باورم شه که تو در کنار منی ..-نه دیگه زیاده از حد پر رو میشی .این دیگه اصولی نیست . ولی دیدم بیچاره رو خیلی اذیتش کردم نزدیک بود به خاطر من جونشو از دست بده جوونمرگ شه . کسمو انداختم رو سرش که طاقباز رو زمین افتاده بود .دهنشو گذاشت روی شورتم و شروع کرد به میک زدن شورت و کسم با هم .-هی پسر کسمو مثل سرت برق انداختم . با کف دستم چند تا تو سری به سربراق وتیغ انداخته اش زدم . ارسلان : آخرشم نفهمیدم تو چه جوری وارد خونه مون شدی-همون که سر در نیاری بهتره ..-واسه همینه که بهت میگن نادیا زبل ؟-من کی زبل بازی در آوردم پسر ؟ .. بالاخره تسلیم این یکی هم شدم . کسم دیگه عادت کرده بود .-چقدر تو دست و پا چلفتی هستی پسر .. بکشش پایین . زود باش ..زود باش دیگه ...شورتمو کمی پایین کشید تا بتونه قالب کسمو بذاره توی دهنش .-جووووووون نادیا جون .. دیگه کاری ندارم چه جوری اومدی و نزدیک بود زهره ترک شم . فقط خوشحالم که اومدی ... -نوش جونت .. آقا پسر .. بازم جای شکرش باقیه که نمردی .... ادامه دارد... نویسنده ... ایرانی
زن نامرئــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ۲۴۹راستش شورتمو که پایین کشید و کله برق انداخته شو روی کس من به حرکت در آورد حس کردم که که چند تا کیر کلفت با هم داره روی کس من حرکت می کنه و داره منو از این رو به اون رو می کنه .. ارسی هم که دید این جوری لذت می برم حرکات سرشو بیشتر و بیشتر کرد . از زاویه ای هم سرشو روی کس من به حرکت در می آورد که کله اش کسمو اذیت نمی کرد و از نرمی اون خوشم میومد و تازه اگرم یه حس خراشی می کردم همراه با لذتی عجیب بود ..-آههههههههه ارسی .. ارسی ...-نادیا دوستت دارم .. حال بده .. حال بده .. چقدر تو با صفایی . خودم می گیرمت . خودم که از سربازی بر گشتم عقدت می کنم ..تحت تاثیر جو و این لحظه هایی قرار گرفته بود که من و اون حس مشترکی پیدا کرده بودیم . خیلی از مردایی که به همچین نقطه هایی می رسیدن وعده و وعید هایی می دادن ولی می دونستم که اونم حرفای بی خود می زنه . بهش نمیومد که اهل ازدواج و این حرفا باشه . همون جوری که به من نمیومد که اهل دوباره شوهر کردن باشم . مگه زنی که این قدر راحت داره با مردا حال می کنه و آب از آب تکون نمی خوره مغز خر خورده که خودشو اسیر و وابسته مردی کنه ؟! سرش لبه های کسمو می شکافت و به طرز خاصی این هوسو در من به وجود می آورد که زود تر کیرشو فرو کنه توی کسم .. -اووووووووهههههه پسر پسر اگه بدونی من حالا ازت چی می خوام ؟ اون کاملا بر هنه شده بو د ولی من هنوز نتونسته بودم کیرشو ببینم و یه ارزیابی از اون داشته باشم . چند بار نگاهمو به اون دوختم تا ببینم کیرش چه جوریه . همزمان با حرکت سرش روی کسم منم کسمو روی سرش می کشیدم و دوست داشتم بیشتر اونو بخارونم .. یه لحظه که کیرشو دیدم وسرشو دیگه بی خیال شدم .. از اون کیر های درجه یکی بود که من خیلی خوشم میومد . یه استیل خاصی داشت که در کیر کمتر مردی دیده بودم . از نوک سرش تا انتهای آلتش در عین کلفت بودن یک دست بود . سر کیرش به کلفتی تنه کیر بود .. دهنم وا مونده بود .. سینه هام با این که به اندازه کافی دست خورده بود ولی ایستادگی و سفت بودن خودشو حفظ کرده بود . هنوز به اون صورت که توی ذوق مردا بزنه دورش کبود نشده بود . خودمو کمی پایین تر کشیدم . دوست داشتم همزمان با مکیده شدن سینه هام اون کیرشو فرو کنه توی کسم ارسلان : دیدی بهت گفته بودم که خیلی خوشت میاد و لذت می بری ؟ -تو چی تو خوشت نمیاد ؟ ... آتیشه .. آتیشه .. ارسی جونم . داره منو می کشه .. همین جور داره می تراشه و می بره . مثل یک گلوله داره منو می سورنه ... ارسلان : آره این یک خمپاره هست گلوله معمولی که نیست .... از همون سر کسم اینو حس می کردم ... اون خیلی داغ بود .. نشون می داد که با همه پر روبودنش اون جوری فعالیت نداشته . اینو کاملا حسش می کردم .. کیرش یواش یواش رفته بود توی کسم و من دستامو گذاشتم دور بغلش -سر باز مملکت آتیش کن آتیش کن -امید وارم به درد نادیا جون خودمم بخورم . -می خوری . می خوری . خیلی خوبم می خوری . بیشتر از اونی که من فکرشو می کنم . فدات شم سرباز .. آههههههه کسسسسسم کسسسسسسم راست گفتی داره تمام بدنمو می سوزونه . تو نه تنها بایدبه درد من برسی و منو دریابی بلکه باید ملتو هم دریابی .. ارسلان : چی داری میگی >! چهره و چشاش به یه حالت عجیبی در اومده بود که نشون می داد داره خالصانه لذت می بره و غرق این هوسش شده .. -آخخخخخخخ نادیا من تو رو به زور به دست آوردم اون وقت باید برم سراغ یه ملت ؟ -پسر این قدر کج خیال نباش .. منظورم اینه تو که سر باز هستی باید بری به کمک ملتی که دارن انقلاب می کنن . ملتی که می خوان حق خودشونو از این کثا فتا بگیرن ... -من این چیزا سرم نمیشه . بذار حالمو بکنم . سیاست مال سیاستمداراست . حالا چه وقت این حرفا ست ؟!-ارسی خوشگله من .. پس کی باید این حرفا رو زد ؟ دم نونوایی که نمیشه .. توی کلاس درس که درست نیست .. داخل مترو که چند تا فضول پیدا میشه و جو رو می پا شونه .. در فضای دانشگاه که کلی جا سوس دارن .. -نادیا ... عزیزم الان وقت سکس ماست .. چه به درد می خوره هر کی بیاد همین آشه و همین کاسه ..-مگه تو ندیدی که چه جوری امریکا و همین دولت ما که به ظاهر سگ و گربه هستن پشت پرده با هم تفا هم دارن یکی باج میده و یکی باج می خوره و تاوانشو ما ملت مظلوم و محروم داریم پس میدیم ؟ ارسلان : خب بذار بدیم .. حوصله داری ها .. مگه پدران ما از سر سیری و بیکاری و خوشی زیاد یه چند روزی واسه حال و هوا عوض کردن اومدن ریختن خیابونا و لاستیک های کهنه رو پاکسازی کردن به کجا رسیدن ؟-پسر تو اینا رو از کجا می دونی .. راست گفتی حالا جای این حرفا نیست . بقیه رو بذاریم بعد از سکس ... ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
زن نامرئــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ۲۵۰ارسلان کارشو شروع کرده بود . خیلی راحت انگار که چند ساله با هم زن و شوهر باشیم .. کف دستشو روی کس من ممی مالوند و همراه با این فشار کیرشو هم با با ضرباتی شدید می زد به کسم ..-ارسلان تو راستی راستی قبل از من با کسی نبودی ..-نه به جون تو .. -به جون خودت قسم بخور ... ولی این جور سر برق انداخته هم به اون خیلی میومد . یواش یواش باید نیروی بیشتری رو دور خودم جمع می کردم . از این سر باز مملکت باید شروع می کردم . خیلی دلم می خواست زود تر از این مراحل اولیه مبارزه رد می شدیم .. فعلا که ارسلان جز به سکس به چیز دیگه ای فکر نمی کرد .. - آخخخخخخ پسر داری چیکار می کنی . .. من سوختم . آتیش گرفتم .. ..راستش هر لحظه فکر می کردم ورم روی کسم داره بیشتر میشه .. نوک انگشتاشو رو سینه و بدنم می کشید .. -داری پیانو می زنی ؟ -این خیلی نرم تر و بهتر از پیانوست ..-بزن فعلا که من دارم با ساز تو می رقصم . ولی کاری می کنم که تو و ملت با سازی که من می زنم برام برقصین باشه ؟ -نمی دونم چی داری میگی نادیا . ولی از این حرفا اگه توی پادگان ما بزنی تو رو به جرم سیاسی بودن میندازن به اون جایی که عرب نی انداخت .. نادیا : یه روزی می رسه که من نی رو توی کون همه شون فرو می کنم . دیگه دوران اونا به سر اومده . من تا پوزه اونا رو به خاک نمالونم همین جور ادامه میدم . این یه تیکه رو دیگه با خودم زمزمه کردم . تا این رژیم با خاک یکسان نشده داستان و ماجرای زن نامرئی ادامه داره .. نادیا می جنگه .. نادیا زندانیان سیاسی رو از زندانها آزاد می کنه . مردمو متوجه این موضوع می کنه که باید جادوی تقریبا چهل ساله رو با اوراد خودشون باطل کنن . باید خودشونو با ور کنن . در همین افکار بودم که حس کردم حالا این سر باز ارسلانه که داره منو بیدار می کنه .-یواش تر .. منو با مخ داری از تخت پرتم می کنی .. اصلا اگه مخ داشتم که نمیومدم زیر کیر تو بخوابم ..اون کیرت رو درش بیار و یه خورده با هامون ور برو . یه مشت و مال حسابی بده ... از اون زبون و لبات کار بکش . من نمی دونم این مردا تا چشمشون به کس و کون میفته دوست دارن فورا کیرشونو بکنن توی کس و کون ما خانوما -مگه این همون چیزی نیست که شما می خواین .-کی این حرفو زده . این چیزیه که شما آقایون از خودتون درآوردین ..کیرشو در آورد و حسابی منو از این رو به اون رو کرد .. خوشم میومد . با همه جام ور می رفت .. کف دستشو از پهلو و از چاک کونم در راستای کسم قرار داده و به به نرمی از بالا به پایین حرکتش می داد .. با این کارش بازم هوس کیر به سرم می افتاد . می خواستم بهش بگم دوباره منو بکنه که روم نمی شد . ولی ارسلا ن همچنان داشت حرص خودشو نشونم می داد .. جفت سینه هامو گرفت و کیرشو اون وسط حرکت می داد .. -خیلی از سینه هام خوشت میاد و دوست داری که وسطشون آب بریزی ؟ -سینه های بیستی داری .. -فکر نمی کنی از فرم افتاده و زیادی داری تعارف می کنی ؟-من اهل تعارف نیستم .-با این حرفات امید وارم می کنی ..-پس تکون نخور که اومدم .-باشه من همین جام . جایی نمیرم .ولی با همه اینا دست از سر سینه هام ور نمی داشت ..-آخخخخخخ نادیا .. نادیا کیرم وسط سینه هات گیر کرده ...-باید درش بیاری چون یه جای دیگه هم کلی کار داره . حواست باشه که تا منو ارضام نکردی حق تموم کردن عملیات رو نداری .-دوست داری چند بار ار گاسمت کنم .-این قدر به خودت نناز .. من جونتو می گیرم . الان چند ساله که شوهرم مرده تا حالا با کسی سکس نداشتم و امشب دیگه زدم به سیم آخر . همچین برشته ات کنم که نونوای محل فکر کنه یه نونوایی دیگه هم در محل درست شده .. -واااااایییییی نادیا این جوری کری می خونی خیلی لذت می برم .حالا این من بودم که از تماس کیرش با سینه هام لذت می بردم . و اتفاقا خودم در نگه داشتن دو طرف سینه هام و حرکت اونا کمکش می کردم و کف دستامو گذاشته بودم رو دست اون . .. یه نگاهم به سر کیرش بود که چه جوری داره با هر پرش آبشو خالی می کنه .. لذت می بردم وقتی که می دیدم پرشهای کیرش زیاده ... در همون وضع من ول کنش نبودم ... وقتی آخرین جهشو هم انجام داد کیرش شل و شل و شل تر شد ...-پسر این چرا این جوری شده ؟ -نترس به موقعش اونو به کار میندازم . این هنوز کاری صورت نداده ... دستمو به طرف کیرش دراز کرده و با هاش بازی کردم . می خواستم ساک بزنم براش ولی حس کردم که در این لحظات حالشو ندارم وراستش چندشم می شد .. میلی برای خوردن با قیمونده آب کیرش نداشتم .. ولی خیلی زود تونستم کیرشو شق کنم تا اونو دوباره بفرسته به کسم .. ... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
زن نامرئــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ۲۵۱ارسلان تازه گرم افتاده بود .. با فشار زیادی رو من کار می کرد . دوست داشت نشون بده که می تونه منو به خواسته های جنسی ام برسونه تا همیشه از اون بخوام که با هام حال کنه . به آب و آتیش می زد و ول کنم نبود . تمام تنش خیس عرق شده بود . منم با این که یه بار لذت برده بودم ولی بازم دوست داشتم که اون به کارش ادامه بده ... با یه احساس تازگی خودمو در اختیارش گذاشته بودم . دیگه اون حساسیت قبل رو نسبت بهش نداشتم . باید اونو درکش می کردم . آخه این حس سرکش و نیازی که بخواد رفع شه که فقط مختص من نیست . .. گذاشتم که به اشکال مختلف منو بکنه ... بعدش با هم رفتیم حموم .. با این که اون فعالیت کرد ولی من احساس خستگی می کردم . تا می تونست بدنمو ماساژداد .. و وقتی که خوب خمارم کرد به نظرم اومد که کونمو با صابون نرمش کرده و بعد هم کیرشو فرو کرد توی کونم . از حرکت لغزنده اش توی کون هم خیلی لذت می بردم . اصلا درد نداشت یه حس خوبی هم داشتم . آب کیرشو وقتی توی کونم حس کردم تقریبا همون لذتی رو بردم که همون آبو توی کسم حس می کردم ..-ارسی جونم .. سر باز شجاع عجب ریسکی کردی که منو آوردی توی حموم ..-واسه این که می دونم تو خیلی مراقب کارا هستی . انگار مث یه جن عمل می کنی .-خیلی دوستت دارم . پسر ماهی هستی . -کاش زود تر از اینا میومدی ..-عیبی نداره . نادیا رو هر وقت از آب بگیری تازه هست .کیرش وقتی که رفت توی کونم انگاری تازه راه افتاده بود . یه جوری به کونم ضربه می زد و کیرشو می فرستاد توی کون و آروم آروم برش می گردوند که انگار قلاب به چنگکی گیر کرده باشه . ولی خیلی حال می داد ...وقتی هم که توی بغلش از خواب پا شدم حس کردم تمام خستگی ام در رفته . باید زود تر می رفتم خونه تا خونواده نگرانم نشن . این سر باز هم دیگه از من نپرسید که خونواده نگران میشن ؟ نمیشن ؟ داستان چیه . خیلی دلم می خواست بدونم اون آشوبی که بر پا کردم کارش به کجا کشیده . مردم چیکار کردند . آیا خودشونو باور کردن ؟ یا هنوزم می خوان تو سری خور باشن . تر سو و بد بخت .. بد بختی اینه که 5 نفر می خوان بزنن توی سر 95 ترسو و بد بختی که مشکلات اقتصادی و فقر و ترس و آینده مبهم اونا رو اسیر خودش کرده .. شاید یه عده بگن که اون نود و پنج نفر راهشونو گم کردن . ولی واقعیت اینه که اونا راهی رو انتخاب نکردن که اون راه رو گم کرده باشن . وقتی رسیدم خونه ظاهرا همه خواب بودن . خیلی مخفیانه با استفاده از سیستم خودم وارد اتاقم شدم .. هنوز خوابم میومد و لذت سکس با ارسلان هنوز در وجودم با قی بود ... درو از داخل قفل کردم ... خوشبختانه نه از بابا ناصر خبری شد و نه از داداش نویان ..ولی موقع ظهر که همه دور هم نشسته بودیم و از سیاست و وضع کشور حرف می زدیم پدر بهمون سفارش می کرد که اگه جونمونو دوست داریم و می خواهیم که آب خوش از گلومون بره پایین بهتره که در مورد سیاست حرفی نزنیم . ولی مگه می شد چیزی نگفت ... بابا ناصر هم که سفارشمون می کرد که حرف نزنیم و خطرناکه ولی خودش مدام اونا رو یعنی دولتی ها رو می بست به فحش می گفت ما رو مسخره کردن .. چند ساله که الکی دارن میگن ما داریم مذاکره هسته ای می کنیم و تحریم هستیم و از این حرفای بی خود . دنیا رو مسخره کردن . مسخره جد و آباشونه .. هندی زاده های کثیف .. عرب صفتا .. طوری می شد که من و نویان می رفتیم و آرومش می کردیم .. درو همسایه .. مغازه دار .. خراز و خیاط و قصاب دیگه علنا فحش می دادند . کسی از فحش دادن دیگه ترسی نداشت و اون قدر گندش در اومده بود که دیگه هم کسی رو به جرم توهین به مقدسات عالیه نظام با خودشون نمی بردن . بازم تا این جای کار هم جای شکرش باقی بود که تونسته بودم موفق شم .گوشه کنار خیابونا.. صف نونوایی . داخل بقالی .. در لباس فروشی ها ... هر جا که می رفتی هر کی داشت یه چیزی می گفت . یه عده می گفتن اگه این آخوندا برن گیر بیگانه هایی می افتیم که به ناموس ما تجاوز می کنند . یه عده اشغال ایران توسط انگلیسیها و روسها در جنگ جهانی دوم رو مثال می زدند ..کاری نمی شد کرد جز این که باید منتظر آینده می بود . من فقط یک نفر بودم .نمی تونستم پرواز کنم و در آن واحد همه جا باشم . باید سیستم اطلاعاتی خودمو قوی می کردم .دسترسی به تلفن ها .. ایمیل ها .. وگرنه به صورت فیزیکی اونم کارآگاه بازی مستقیم تاثیر سریعی نمی تونست داشته باشه و در بلند مدت به بن بست می خورد . هرچند بعد از اون شب دیگه با ارسلان نبودم ولی یه روز با این هدف که بتونم یه فتنه ای در ارتش به پا کنم و قاپ چند تا از دانه درشت های نظامی رو بدزدم رفتم سمت پاد گان ارسی . می دونستم که مردا به خصوص ارتشی ها اونم از نوع مهاجرشون در مقابل کس خیلی دست و پا بسته اند و خیلی زود با آدم راه میان . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
زن نامرئــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ۲۵۲نیاز به این نداشتم که بخوام بهونه ای بیارم و وارد اون جا شم . می تونستم هر جا که وارد شم بهونه ارسلانو بکنم . مثلا بگم داداشمه و از این حرفا .. وارد یکی از اتاقایی شدم که کار حفاظت و امنیت رو بر عهده داشت . باید متوجه می شدم که اونا در مورد چی دارن حرف می زنن و چه نقشه هایی رو برای مقابله با مردم ردیف می کنن . باید مراقب می بودم تا همون بلای سال 57 و شکست مردم پیش نیاد . .. ظاهرا یک جلسه اضطراری گذاشته بودند . چند غیر ارتشی و یکی دو تا آخوند هم در میان اونا بودند . یکی از این آخوندا تاج سیاه بود و یکی دیگه تاج سپید . یا به قول خودشون عمامه سیاه و عمامه سفید .. آخوند عمامه سیاه : این آشوبگران و عاملان فتنه از طرف امریکا و اسرائیل هدایت میشن.. محارب با خدا هستند . برای حفظ اسلام باید همه اونا رو بست به رگبار . این کشتار کشتار رحمته .. یکی ازارتشیها که ظاهرا خیلی هم کله گنده بود گفت-حاج آقا ما که الان این جا دور همیم و این صحبتها بیرون هم درز نمی کنه . ما که خودمون بزرگ ترین دوست و یار امریکا هستیم و داریم بهش باج میدیم . ایالات متحده قسمتی از کسر بود جه شو داره از ما تامین می کنه .. کلیه اجناس مجاز و غیر مجازشو به نحوی به بندر می رسونه و از مرزهای های دیگه هم به دست ما و دوستان ما می رسونه . اون وقت این امریکایی که بزرگ ترین حامی ما دولت جمهوری اسلامیه بیاد و با این فتنه گران دست به یکی کنه و بخواد ما رو سر نگون کنه ؟ امریکا خیلی زرنگ تر از ایناست . برای امریکا انسانیت و شرف معنایی نداره اون نگاه می کنه کی بهش پول بیشتری میده . این آشوبگران چیزی ندارن که بهش بدن . بنابراین میاد و از ما حمایت می کنه .. میاد تا دیگه رژیم ما سر نگون نشه .. و با ما یک همزیستی مسالمت آمیز داشته باشه .. آخوند تاج سیاه : فرقی نمی کنه .. حالا باید چیکار کنیم .. ارتشی : باید کمی جنسا روارزون کنیم . وضعیت اقتصادی ملت خیلی بده ... مدیر یکی از کارخانجات ماشین سازی : ما به اندازه کافی برای تولید سر مایه گذاری کردیم . کلی جنس به قیمت گزاف خریدیم . نمی تونیم ضرر کنیم ..ارتشی : هیشکی ندونه ما که می دونیم . تحریم برای ملت بود .. برای ما دولتی ها برای ما کارتل ها و تراست ها و اونایی که نبض اقتصاد مملکت رو در دست دارن چیزی به نام تحریم یک موضوع صوری و نمایشی بود برای شیره مالیدن بر سر این ملت .. درست مثل مذاکرات سر کاری هسته ای . که دیگه خود دنیا می دونه مسخره ترین مذاکرات سیاسی و دور هم نشینیه که از زمان آفرینش حضرت آدم تا حالا وجود داشته . من نمی دونم چرا این فیلم خسته کننده رو تمومش نمی کنن . حالا هم که گندش در اومده . این آقایون همچین رسوایی به بار آوردند که غیرت ایرانی رو در میان یه مشت چینی و روسی و امریکایی و خلاصه این هسته ای ها دودش کردند رفت .. آخوند تاج سپید : اینو هم باید در نظر داشته باشیم که ما فقط مفعولی کار نکردیم شیوه فاعلی هم داشتیم . صدای حق ما رو همه شنیدند ..منظور این آخونده این بود که اگه زنای ما در سمینار هسته ای کس و کون دادن مردا هم کس و کون زنای دیگه و کشور های دیگه رو کردن و از این نظر سر افکندگی و سربلندی دولت ایران در یک حالت تعادلی قرار داشت .کارخانه دار : ببخشید حاج آقا من تا حالا نمی دونستم با آلت زنانه و مردانه بشه صدای انقلاب رو به گوش همه جهانیان رسوند . من میگم ملت رو نباید در مقابل ملت قرار داد . الان ما قسمت عمده ای از در آمد خودمونو به بهانه حمایت از خلق فلسطین می فرستیم واسه دولتهای عربی و لبنان و سوریه و مرز اسرائیل . اونا نیاز به کمک ما دارند . در حالی که با یک صلح میشه آرامش رو به منطقه بر گردوند تا همه چی روال عادی به خودش بگیره و شما بهتر از هر کسی می دونید که ما ایرانیانی که نتونستیم و نخواستیم مملکت خودمونو که خودمون در دست داریم درست کنیم می تونیم حامی خلق فلسطین باشیم و این ادعا را داشته باشیم که می تونیم اون جا رو آباد کنیم ؟ ارتشی : منظور ؟ کار خانه دار : منظورم این بود که ما برای مقابله با مردم و کشت و کشتار اونا از نیروهای عرب و لبنانی جان فدا استفاده کنیم . یه عده از اونا برای پول هر کاری می کنن . یه عده شون هم از بس شستشوی مغزی شدن که حس می کنن دولت ایران فرشته نجات اونا شده و ایران رو برای خودشون فلسطین دیگه ای می بینن برای همین کشت و کشتار مردم ایران رو نوعی جهاد می دونن .آخوند عمامه سیاه : سردار ! و همچنین شما برادری که می فر مایید از لبنان نیرو بیاریم الان چند باره که از این آشوبگران به نام مردم یاد می کنید این از نظر تبلیغاتی به ضرر نظام و خود شماست . من باشما که گفتین برای مقابله با آشوبگران از لبنان و سوریه سر باز بیاریم موافقم . همون جوری که ما برای مقابله با مردم سوریه به اون جا سر باز فرستادیم ..ارتشی : حاج آقا خود شما همین الان فرمودید مردم .. مردم سوریه . در حالی که باید می گفتید آشوبگران سوریه .. اون جا رو که با توافق بین ما و امریکا و سوریه وروسیه و حق و حساب و باج دادن یه جوری ردیفش کردیم . پول حلال مشکلاته .. یه فیلم نابی از این جلسه اضطراری اونا گرفته بودم . دیگه با این افتضاحات می شد به سقوط سریع اونا امید وار بود . اما نیرو های هوشیاری که باید سکان عملیات رو در دست می گرفتند و به بقیه اجازه نفوذ نمی دادند اونا رو باید چیکارش می کردم .. اینا یکی از یکی جلاد تر نشون می دادن .. فقط اون سردار که قیافه شسته رفته ای داشت و شبیه به پاسدارای کون نشسته نبود کمی متعادل تر و مهربون تر نشون می داد . از ستاد خارج شدم . فیلمو در جای امنی قرار دادم .. اصلا فکر نمی کردم همچین جلسه امنیتی رو در این جا بذارن ..برای یه لحظه حس کردم که الان درست نیست که این فیلمو پخش کنم . چون در اواخر اون قرار گذاشته بودند که جلسه بعدی رو در بیت رهبری بر گزارکرده تا تصمیمات اساسی و نهایی رو در اون جا بگیرن .. اگه من این فیلمو پخشش می کردم اون جلسه هم کنسل می شد ... من تا کی باید صبر می کردم و اون حوالی کشیک می کشیدم تا متوجه می شدم کی جلسه بر گزار میشه ... طرف گفته بود تا آخر هفته .. یعنی تا سه چهار روز دیگه .. بهترین کار این می بود که پا به پای این ارتشی خوش تیپ وجوجه فوکلی باشم . این که بخوام سوار ماشینش شم و همراهش برم واسم کاری نداشت . می تونستم ارسلانو بهونه کنم . فتوکپی شناسنامه و یه سری مشخصات اونو با خودم داشتم . سوار ماشینش شدم .. اسم عجیبی داشت .. عجیب از این نظر که خودش سردار بود و اسمش سالار ... باید قاپشو می دزدیدم .. خودمو در اختیارش می ذاشتم . طوری اونو وابسته به خودم می کردم که یک لحظه طاقت دوری از منو نداشته باشه . حتی با یه عشوه گری های خاصی از زیر زبون یه سربازی بیرون کشیدم که این سالار خان زن و بچه شو به شهرستان انتقال داده ..از این بهتر نمی شد . اون حالا خیلی راحت تر می تونست به زنش خیانت کنه ..... ادامه دارد ... نویسنده ..... ایرانی