زن نامرئــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ۲۷۷افتاده بودن روم طوری که انگار تا حالا کوس و کون ندیده بودند و می خواستند از این مجلس سیر و سر بلند بیان بیرون . دیگه چشامو بسته بودم و به دمر رو زمین دراز کشیدم تا هر کس که هر کاری دوست داره با من انجام بده . هر وقت هم که حس کردم بدنم داره زخم میشه و اونا با بی رحمی به من حمله می کنن من می تونستم از اونا دوری کنم . . ولی یواش یواش دیگه داشتم خسته می شدم . یکی از روبرو اومده بود و مرتب با دستای خودش می زد به باسنم . انگار که داره طبل می زنه . خوشم میومد . یه صدای تیزی داشت . کونم داشت کبود می شد اگه بابا ناصر یا داداش نویان می خواستند با هاش حال کنن شاید متوجه می شدند که من کار کرد داشتم . باید از شون دوری می کردم. . چه کیفی داشت این جوری نرمش دادن و بعد کیر رو توی کس فرو کردن . ولی در یکی از این حرکات یه فشاری به کونم اومد که فریادم رفت به آسمون .. دیگه مفت خور شده بودم . دستامو بالش کرده و به دور و بر و رو بروم نگاه می کردم ... همه یکی یکی لباساشونو در آورده بودند و یک سکس پارتی حسابی به راه انداخته بودند . تماشای این صحنه ها هم حسابی منو هیجان زده کرده و واسه همین دل نداشتم از جام پا شم . این کیر های متفرقه بود که تند و تند می رفت توی کس و کونم و بیرون کشیده می شد . راستش فکر کنم یه ده تایی رفته بود توی تنم .. چون هر لحظه یه آب تازه ای رو در یکی از این حفره ها حس می کردم . کمی سختم بود دیگه . باید از خودم خجالت ی کشیدم . جنده های توی فیلمها این قدر فرز و کاری و سرعتی عمل نمی کنن . معلوم نبود این چه مدل حال کردنه . لحظاتی بعد ظاهرا دیگه از کیر خبری نبود .. مثل این که من اشتباه تخمین زده بودم . حدود بیست تا مرد کیر به دست حالتشون طوری بود که انگاری همه شون با من حال کرده بودند . فقط سه چهار تایی سراغم نیومده بودند که اونا با زنای دیگه مشغول بودن . حالا منو داده بودن به دست چند تا زن . از اون همجنس بازایی که لنگه نداشتن . منو بلندم کردند و در یه حالت قمبلی نشوندن تا آبای بر گشتی از کس و کونمو بخورن ... یکی از اونا دهنش مکش خیلی قوی داشت . اونو می ذاشت جلوی کسم و با فشار آبو بیرون می کشید ..... هر کسی به عنوان لطف و محبت و تشکر یه چیزی به من می گفت .-دختر تو واقعا معرکه ای .. -تو بولدوزری . تو هم باید بیای به گروه ما .... اون زنا طوری رفتار می کردند که انگار در اوج سکس قرار داشته و دارن به حد نهایت با مردا حال می کنن . همچین کسمو میکش می زدند و به قصد کشیدن آب از توی کس لباشونو گرد کرده و با فشار حرکت از جلو به عقبشون در کس این حسو به من می داد که دارن همون داخل کسمو می خورن ..-آهههههه دخترادخترا فدایی دارین . ناز شستتون . خانوما خیلی خسته ام ....-حق داری طفلک ! اگه من جای تو بودم که باید خودمو می کشتم . تو باید بیای توی گروه ما . گروه زنان مبارز ... -هر وقت رفتین به خیابونا برای کشورتون شعار دادین برای ملت خودتون تا اونا رو آماده شون کنید و در کنار اونا برای رهایی ایران از یوغ استبداد ولایت فقیه بجنگید منم میام در کنار شما مبارزه می کنم -به موقعش ما تلاش خودمو می کنیم . من همش می ترسم بعد از انقلاب جدید و از بین رفتن حکومت آخوندیسم و نظام دیکتاتوری ما دیگه نتونیم فعالیت داشته باشیم ...-یعنی شما می فر مایید الان با سکس حال کردن خیلی زیاده ؟ می ترسید در رژیم آینده از این خبرا نباشه ؟کمی با خودم فکر کردم و متوجه شدم که این زنا راست میگن . زمان شاه فقط یک شهر نو داشتیم و تمامی ایران هم جنده هاشون به اندازه یه شهر نو اتاق و دم و دستگاه نداشتند ولی الان همه جای شهر نو شده .. زیرو روی پلها .. توی کوچه ها ... بدنم خیلی خسته نشون می داد . ولی اون خانوما دست بر دار نبودند . انگار دوست داشتن همچنان با من حال کنن . -ببینم خانوما حال کردن با آقایون بهتون حال نمیده ؟ یکی از خانوما گفت برن گمشن آدم نیستن . ما خانوما خودمون بیشتر قلق همو داریم اونا اصلا نمی دونن چیکار کنن . -پس هر کاری دوست دارین انجام بدین . اینو که اون خانوما راست می گفتن . شاید گرایش زن و مرد نسبت به هم یه حس غریزی همراه با عشق و هوس باشه ولی دو تا زن که با هم حال می کنن بهتر و بیشتر می تونن متوجه خواسته های هم باشن و همون کاری رو واسه طرفشون انجام میدن و حالتایی رو پیاده می کنن که خودشون دوست دارن .... ادامه دارد ... نویسنده : ایرانی
زن نامرئـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ۲۷۸دسته جمعی اومده بودن بالا سر من . مثل کسی که در حال مرگ باشه و اونو دارن برای رفتن به اون دنیا مشایعت می کنند . ولی چه بدرقه ای بود ! همه داشتن به آدم حال می دادند . یکی به سینه دم دست می زد یکی به شونه های آدم و یکی به کمر آدم . انگاری از نو لذت بردن های من شروع شده بود . چه سیاستی هم داشتند این چند تا زن . چند تا مرد با کیر ها شون خواستن وارد شن که اونا اجازه همچین کاری رو به مردا ندادند ... خیلی خسته بودم .. اصلا از خونه خبر نداشتم . نگران بودم از این که نکنه پدر و برادرم یه وقتی خیالای بد کرده باشن . تمام تنم کوفته بود و این روزا حتی وقت نکرده بودم به خواهرم سر یزنم . به دمر افتاده بودم و هر کدوم از این زنا می خواست کاری کنه که به من خوش بگذره . هر کی میومد و یه چیزی توی کون من فرو می کرد . یکی بادمجون می ذاشت توی کسم .. یکی با هویج میومد .. یکی هم با دیلدو ... دلم می خواست زود تر پا می شدم و در می رفتم . نمی دونستم کجا در برم .. دیگه باید می رفتم . خودمو نا مرئی کردم . لباسامو یکی یکی پیدا کردم و زدم به چاک .. فقط زنا رو می دیدم که چه جوری به هم پیچیدن و دارن به دنبال من می گردن . همه شون گیج شده بودن و از این می گفتن که من چم شده .. یک اکیپ مامور پیدا کردن من شدن . حتی گروهی از مردان هم اومدن به جستجوی من . ولی من با تن و بدنی کوفته از اون جا بیرون اومدم ... از خودم تعجب می کردم که در این شرایطی که کشور داره مسیر یک انقلاب رو طی می کنه و مردم دارن میرن تا حقشونو بگیرن و خود من هم در این راه اونا رو کمک کردم و عامل اصلی تمام این شلوغی ها من هستم چرا نباید بیش از این ها برم کمکشون . وقتی رسیدم خونه بابا ناصر آشفتگی و در هم بودن منو که دید خیلی ناراحت شد .- دخترم چی شده .. میگم مادر و برادرت نیستن و تا نیمه شب هم نمیان . جایی دعوتی داشتیم گفتم شما برین . من نگران نادیا هستم . بریم یه دوشی بگیریم و ما هم بریم ... یه نگاهی بهش کردم و گفتم بابا خیلی خسته ام . من نمیام تو خودت برو . اون می خواست منو ببره حموم و با هام حال کنه . حال کردن به درک . اون وقت می ترسیدم یه علامت و نشونه ای مونده باشه که نشون دهنده این باشه که من یه زیر آبی هایی رفتم و آبروم پیش بابام رفته . -پدر اصرار نکن من حال و حوصله شو ندارم . -ببینم نادیا نکنه تظاهرات رفته باشی .این جوری بهتر بود .. یعنی بهتر بود که این فکر رو در مورد من داشته باشه .-بابا ملت الان دارن مبارزه می کنن . بهتره که ما اونا رو تنها نذاریم . این خیلی هیجان بخشه .. برای همین من تا می تونم خودمو از صف ملت جدا نمی دونم . اصلا من خودم پایه گذار این انقلاب هستم . -دختر مگه از جونت سیر شدی ؟ من زمان شاه رو خودم بودم .. اون بد بخت آدم نکشت یه چند نفر توی شلوغی ها مردند و این آخوندا بزرگش کردند . این پست فطرتها می کشن . رحم ندارند . -پدر یکی باید جلوی اینا وایسه . دمشونو قیچی کنه . اونا مگه کی هستن ؟ یکی مثل ما . پس چرا باید از امکاناتی بیشتر از امکانات ما بر خوردار باشن ... -حالا همه اینا به یه طرف من و تو کی باید مبارزه کنیم .. -با هم بابا ؟ -از اون مبارزات .. -پدر خواهش می کنم . من الان حوصله شو ندارم .. گفتی مامان و نویان کجا رفتن مهمونی ؟-هیچی یکی از فامیلای دور خیلی ها رو دعوت کرده ما رو هم دعوت کرده . البته فکر کنم تو زیاد اونا رو نشناسی .. سر پرست خونواده مال یک نسل قبل از ماست .. این پدر ما هم ول کنمون نبود . آخرشم مجبور شدم کوتاه بیام ..-ببین من میرم حموم بعدا تو بیا .. می خواستم خودمو حسابی کف مالی کنم و بعد بگم از همون پشت بکنه توی کونم یا کسم دیگه چاره چیه .. یه نگاهی به تن و بدنم انداخته و پشتمو ور انداز کردم تا ببینم لکه ای یا کبودی چیزی نداشته باشه که بابا ناصر مشکوک شه . خوشبختانه چیزی نبود .. ولی اگه از منی های خالی شده توی کسم چیزی مونده باشه .. صداش کردم بیاد داخل .. -بابا زود باش که خیلی خسته ام .. باید بریم مهمونی . حالا نمیشه من نیام ؟-بدون تو صفا نداره . یه حموم ولرم با یه کیر داغ حسابی بهم چسبید و حس می کردم که تمام خستگی های تنمو داره می چینه . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
mahsabax: دم نادیاخانوم گرم خسته گی ناپذیره این دختر ممنونم مهسا جان .. خسته نباشی ... همراه خوب و نازنین . الان این نادیا شده شبیه آتنا . راستی ۲ قسمت داستان نامردی بسه رفیق رو با هم می ذارم تمومش می کنم . همچنین ۲ قسمت داستان گناه عشق رو و کلک اون داستانو هم که ساده تریا معمولی تره می کنم ... یعنی تا دقایقی دیگه با ۲ تا از داستانهای خودم خدا حافظی می کنم .. با درود .. ایرانی
زن نامرئــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ۲۷۹تمام بدنم کف مالی شده بود ... پدر دستشو گذاشت دور کمرم . طوری که سینه هامو در چنگش گرفته بود ... سرمو بر گردوندم و می خواستم اذیتش کنم ..-بابا ناصر الان مامان ثریا یا همون عزیز اگه بفهمه که من و تو با هم رابطه داریم خیلی ناراحت میشه . این طور فکر نمی کنی . اصلا تو خودت نمیگی که این جور خیانت کردن ها زشت باشه ؟ ناصر : چی میگی من چه جوری خیانت کنم که کار زشتی نباشه ...-وای بابا گوشت رو می کشم . تو رو تحریمت می کنم . اگه بخوای یک بار دیگه از این حرفای خلافی بزنی . من خودم از وقتی که شوهرم مرده اعصابم خرده . اون وقت دیگه بابای خیانتکارو نمی تونم تحمل کنم ... می خوام تنبیهت کنم ..ولی دیگه کار از کار گذشته بود . همچین تا ته کیرشو کرده بود توی کسم که اصلا نفهمیدم کی این کارو صورت داده .. خوشم میاد ا ز این مدل سکس اونم در حالتی که بدنم غرق کف باشه و داغ داغ باشم و یک کیر داغ و سوزان هم توی کسم رفته باشه . صدامو آوردم پایین تر و خیلی آروم به بابا ناصرم گفتم ببینم مگه مامان جون بهت نمی رسه که این قدر در عذابی . آخرش به من نگفتی که فرق بین این یه تیکه گوشتی که لای پای منه با اون یه تیکه ای که لای پای مامانه چه فرقی داره که تو همش دوست داری مثلا تنوع داشته باشه سکس تو ؟ .. بابا ناصر از حال رفته بود و خیلی آروم تلنبه می زد اما همون با آرامش سکس کردن هم به من لذت می داد . دستمو از پشت طوری روی باسن بابا ناصرم حلقه زدم که بدنشو بیشتر به بدن خودم بچسبونم . اون دیگه کاملا خمار شده بود . منم خوشم میومد و می دونستم دیگه ار گاسم بشو نیستم . فقط دلم می خواست یه ساعتی رو می خوابیدم . خیلی خسته بودم . پرش کیر ناصر جونو توی کسم حس می کردم . چقدر می چسبید در اون حالت احساس داغی کردن و بعدش هم زیر دوش رفتن ... گرمای منی ناصر تمام تنمو داغش کرده بود ..-آخ بابا .. .. حالا یه کمی حرکتش بده .دستامو از رو باسنش بر داشته و اونو آزاد تر گذاشتم تا هر جوری که دوست داره عمل کنه . با این که با با توی کس من خالی کرده بود ولی حس می کردم که بازم جا داره که منو بکنه . نمی دونم چرا .. چون کیرش یه سفتی عجیبی داشت . من که فکر می کردم اون بازم دوپینگ کرده قرص خورده باشه ... کیرشو کشید بیرون .. انگشتشو کرد توی کونم .. درد می کرد . از بس منو کرده فرو کرده بودن توی کون من دیگه این کون من یه حالت بی حسی رو داشت . -بابا من حالشو ندارم-دخترم فقط یه دقیقه . زیاد نمی کنمت . اگه کونت رو نکنم برام دلواپسی می مونه اصلا مهمونی بهم خوش نمی گذره و شبو که بر گردیم خونه از دست مامان ثریای تو اون وقت امون نداریم.-تو که هر وقت بخوای می تونی اونو دور بزنی و بیای سمت من .ولی مگه می شد رو حرف بابا حرف آورد . اون اگه می خواست کاری رو انجام بده انجامش می داد ول کن اون نبود.-آهههههههه نادیا نادیا خیلی خوشم اومده . نمی دونم چی بگم . کارشو کرد و کیرشو کرد توی کونم . با این که سوراخ کونم کف مالی شده بود ولی وقتی با یه فشار قسمتی از کیرشو کرد توی کونم از درد داشتم دیوونه می شدم . شاید به خاطر این بود که در همین چند ساعته هر مردی که از راه رسیده بود کیرشو کرده بود توی کون من . ولی چیکار می کردم .. اون خوشش میومد از این که کیرو توی کون کیپ من فشار می داد و بعد می کشید عقب ... خدا بگم این مردای هوسبازو چیکارشون کنه که با این بلایی که سرم آورده بودن دیگه نذاشتن اون جوری که دوست دارم به بابا جونم برسم . خودمو ازش جدا کردم ... حالا وقتش بود که یه ساک تر و تمیز و داغ بزنم و اونو ولش کنم ...-بابا می تونم امشبو نیام به مهمونی ؟ اصلا حال ندارم ...-باشه عزیزم . هر طوری که تو بخوای . راستش مامان بیشتر دوست داشت که تو بیای به این مهمونی . می گفت جوونای زیادی هستند و مردایی که می خوان زن بگیرن و اگه نادیا رو ببینن خیلی خوششون میاد ...- از من خوششون میاد یا از پولم ..-نادیا جون اصلا شوهر کردن مایه درد سره . تو الان داری راحت توی خونه بابات می خوری و می خوابی و کسی هم کاری به کارت نداره .... پدر دوست نداشت که من شوهر کنم و منم مثل اون بودم . البته اون به خاطر خودش می گفت .-اووووووووففففففف نادیا دوباره ساک بزن .. بزن بزن ... بابا ناصر که ته آبی هم داشت که توی کونم خالی کرد این بار چند قطره هر چند کم از منی خودشو ریخت توی دهنم و من با لذت خوردمش .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
زن نامرئــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ۲۸۰تازه داشتم حال می کردم . بیشتر از این که بابا ناصرمو از خودم راضی نگه داشته بودم خوشحال بودم .-بابا تو این همه از من انتظار داری از نسترن هم این انتظارو داری ؟ اصلا نمی دونم خواهرم چیکار می کنه . -عزیزم اون شوهر داره . ولی تو مجردی .. باید هوای تو رو داشت که یه وقتی شیطون گولت نزنه و نری به این سمت و اون سمت .-تو از کجا می دونی که من نمیرم . -من تخم خودمو خوب می شناسم .-پس این جوری که تو می شناسی که باید فاتحه منو خوند . من و پدر فقط شکممونو داشتیم و از خنده ریسه می رفتیم .. بابا رفت و من چشامو گذاشتم رو هم . شانس آورده بودم که اون حسادت می کرد از این که مردان دیگه ای منو ببینن و رو من نظر خاصی داشته باشن . همین به نفع من تموم می شد . . همچین خوابیدم که وقتی بیدار شدم آفتاب در اومده بود . بدنم کوفته بود . ولی خستگیم در رفته بود . احساس سوزش شدیدی در ناحیه کس و کونم می کردم با این حال شاداب و سر حال بودم . برادر و خواهر و مادرم بیدار شده بودند و صداشون در نمیومد . در مورد من حرف می زدند که چرا این قدر زیاد می خوابم . می تونستم بازم بخوابم ولی دیگه زیادی فایده ای نداشت . نمی دونستم بیرون چه خبره . و تظاهرات به کجا رسیده .. -بابا از سیاست چه خبر ..-دختر چند بار باید بهت بگم که خودت رو وارد سیاست نکن . اونی که وارد سیاست میشه باید دروغگو و متقلب باشه . نترس هم باید باشه . چون هم باید از کشتن رقباش و اونایی که سد راهشن نتزسه و هم از کشته شدن باکی نداشته باشه . حق رو ناحق کنه ...خلاصه نامرد باشه و حکومت کنه . اگه یه انگشت شماری مثل دکتر مصدق باشن که بخوان وجدان داشته باشن .. بخوان برای ملت خودشون کار کنن . دزدی نکنن حتی از حقوق خودشون بگذرن سر اونا رو می کنن زیرآب . حالا تو بیا و تا ابد هی شعار بده که میشه درست بود . میشه پاک بود ..-بابا می دونی علتش چیه که این گروه دزدان و جنایتکاران موفقند ؟ علتش اینه که اونا در پلیدیهای خودشون با هم اتحاد دارن . چون هدفشون غارتگریه . به کارشون ایمان دارن . آره پدر ایمان حتما اون نیست که تو باید در کار خیر اعتقادی راسخ داشته باشی .. کسی هم که در کار منفی تلاش کنه به هدفش می رسه . من سخنم اینه .. حالا که هستند عده زیادی که از این وضع موجود می نالن طرفدار آزادی و دموکراسی و رفاه مردمن چرا اونا به یک اتحادی نمی رسند که حکومت رو در دست بگیرن و به این دزدان فرصت خود نمایی ندن ؟ میشه توطئه ها رو خنثی کرد اونایی که برای خودشون تلاش می کنن دزدو خود خواهند و حق و ناحق می کنن این جور آدما خیلی تر سو هستند به راحتی شکست می خورن . ممکنه چند وقتی اذیت هم بکنن ولی میشه شاخ و شونه شونو شکست . اونا مثل سگ می ترسن ...-نادیا خیلی خطرناک شدی .-بابا جامعه جدای از من و تو نیست . ما همه مون مسئولیم . انسانیت رو ستون انسانها بنا شده .. پس باید شخصیت انسانی خودمونو نشون بدیم .... ولی یه روزی نادیا به همه نشون میده که چه کسی بوده که فتیله این انقلاب جدید رو روشن کرده . دیگه این بار مثل سال 57 نباید این اجازه رو بدیم که امریکا و انگلیس با توقف حرکت مردمی این باور غلط رو در مردم به وجود بیارن که ما پیروز شدیم و اونا رو روونه خونه هاشون بکنن و با حرکت لاک پشتی به اهدافشون برسن . چرا اونا در باطل خودشون موفق هستند . و چرا ما نمی تونیم در حق خودمون و احقاق حقمون موفق باشیم ؟!به خاطر این که احساس نیازی قوی نمی کنیم . بی حوصله ایم . اراده ای قوی نداریم ...-نادیا صلوات بفرست . من نمی خوام دخترمو ازدست بدم .-بابا جون من !یه کمی هم برو سراغ نسترن ..-از دست تو یکی دارم دق میام ....همه شون رفتن بیرون و من موندم و خودم . نمی دونستم بیکاری رو چیکار کنم . نشستم و کمی فیلم سکسی دیدم . با توجه به اون همه فعالیتی که کرده بودم فیلمهای سکسی فوق العاده بهم می چسبید . در این لحظات حس دیدن هارد سکس رو داشتم . اتفاقا یه کانالی هم داشت همین مدل فیلمو پخش می کرد .بعد راه افتادم سمت خیابون .... از تظاهرات خبری نبود . توقع داشتم که مردم بیشتر از اینا جنب و جوش داشته باشند . چون واقعا ستم رو به اوج خودشون رسونده بودند ... وای یه گوشه ای گشت ارشاد افتاده بود به جون یه زنی و می گفت چرا حجابت این طوره ... روسری خودمو در آوردم یکی دو تا از دگمه هاب بلوزمو باز کرده سینه هامو انداختم توی دید .. -خواهرا برادرا .. این جوری حلاله ؟ این که باز داشتی نداره ... تا اونا از مات زدگی رهایی پیدا کنن من خودمو غیب کرده و رفتم به گوشه ای ... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
زن نامرئــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ۲۸۱خیلی عصبی شده بودم . از این که می دیدم مردم دارن انقلاب می کنن تا خودشونو از زیر ستم دینی نجات بدن اون وقت این آشغالا میان و این جوری اونا رو مورد آزار و اذیت قرار میدن . اصلا از این رفتارش خوشم نیومد . سنگی گرفته و محکم به طرفش پرت کردم . آن چنان زدم به سر اون گشت که فوری خون از سرش فواره زد . اون زن که فرار کرده بود . چون اون مرد کثیف حزب الشیطانی تا منو دیده بود و بعدش غیبم زده بود بی خیال اون زنه شده بود . قیافه اش خنده دار بود به سرعت می دوید و می خواست ببینه که من کجا در رفتم ولی ول کنش نبودم . یه جا پامو گذاشتم جلو پاش و اون با سر خورد زمین . همکاراش یکی یکی از ماشین پیاده شده و به زور اونو با خودشون بردند . فکر کردند بیچاره دیوونه شده ... منم از دور شاهد بودم که اون زن چه جوری در حال دویدن و نجات دادن خودش از اون مهلکه هست . . واقعا این کاسه های داغ تر از آش در این لحظه های بحرانی که مملکت نیاز به آرامش و اتحاد داره به چی فکر می کنن . همین جور در حال رفتن بودم که به ناگهان متوجه شدم که از کنار خونه پویا و نسترن سر در آوردم. یعنی خونه خواهر و دامادم . دوست داشتم . یک کلید هم واسه خودم ردیف کرده بودم که هر وقت دلم خواست بتونم پامو بذارم به اون جا و ببینم که این داماد ما چه می کنه . و سر و گوشش تا کجا می جنبه . از روزی که من متوجه شده بودم که اون چه خلافکاریهایی داره در رابطه با زنای دیگه , بازارش خراب شده بود .. منم که راضی نبودم اون به غیر از خواهرم با زن دیگه ای باشه . هر چند واسه خودم استثناء قائل شده بودم .. وارد شدم ... اثری از فرهاد خواهر زاده کوچولوم و نسترن نبود ... پویا رو هم ندیدم .. اینا کجا می تونن رفته باشن ... خونه ما که نبودند . این نسترن اگه می خواست آب بخوره مامان ثریا رو در جریان می ذاشت . نکنه اونا رفته باشن تظاهرات . ولی فر هاد کجاست ... شیطونو لعنت کرده به خودم گفتم به تو چه مربوطه نازنین .. تو که شب و روز توی خونه اینا نیستی پس این قدر توی کار اونا دخالت نکن . حس کردم که باید پای زنی در میون باشه ... ولی نمی دونم چرا سر و صدایی نمی شنیدم . فقط صدای شر شر آبو از توی حموم می شنیدم . کی می تونست باشه . ماشین پویا رو که ندیده بودم . صدای صحبت دو نفر هم که نمیومد .. یه گوشه ای پنهون شدم ... یه مرد خوش تیپ و خوش بدن از حموم اومد بیرون . برای اولین بار بود می دیدمش . حوله ای هم دورش نبود . کاملا بر هنه ... چه پوست روشن و سفیدی داشت . می شد گفت بین سی تا چهل سال سن داره . گوشی رو بر داشت .. -الو پویا چیکار کردی .. نکنه یه وقتی زنت بیاد خونه .. چی ؟ الهام نتونست بیاد ؟ خب یکی دیگه رو می فرستادی ... یا حداقل به الهام می گفتی یکی از دوستاشو می فرستاد ... تو که قرار بود دو تا بفرستی . حالا به همون یکی شم قانع شدم ... ای باباحالا چی میشه ؟ ... اونا داشتن به صحبتاشون ادامه می دادند و منم داشتم به این فکر می کردم که این داماد من دست از این غلط کاری های خودش بر نمی دره . بیچاره خواهرم که به سر این پویا شوهرش چه قسم ها که نمی خورد ! من نمی دونم دیگه چه جوری به این داماد نسناس بخوام درس بدم و گوشمالی .. ولی باید هر طوری شده با این پسره حال می کردم . خیلی خوش تر کیب بود . اما نمی تونستم وجود زن دیگه ای رو در این جا تحمل کنم و اعصابم می ریخت به هم . اول به هر کلکی بود شماره تلفن این مرتیکه رو پیدا کردم . یعنی شماره همون گوشی رو که از اون واسه پویا زنگ زده بود . بعدش از در خونه خارج شدم ... یه تماسی باهاش گرفتم که یه وقتی نترسه که درو باز کنه . می خواستم خودمو با اسم اصلی خودم معرفی کنم و پویا رو هم بکشونم به این مجلس که یک سکس ام اف ام هم داشته باشیم . این جوری خیلی بهم می چسبید و پویا رو هم سر در گم می کردم که چه جوری از تمام این جریانات با خبرم و هیچ چیز از دید نادیا زبل مخفی نمی مونه . اسم یارو رو نمی دونستم ... اول زنگ در خونه رو به صدا در آوردم . درو باز نکرد .. به گوشی زنگ زدم .. این یکی رو بر داشت ..خوشحال شدم .. -الو ببخشید شما دوست آقا پویا هستید؟ -بفر مایید خانوم شما ؟-من از طرف الهام جون اومدم . الان پشت درم . درو چرا باز نمی کنین ..معطل شدم .مثلا مهمون شمام . -ببخشیداسم شما ..-من نادیا هستم .تا حالا منو ندیدی .. اسمم چه به دردت می خوره ! حالا چرا درو باز نمی کنین . به همون نشونی که چند دقیقه پیش خیلی عصبانی بودین که چرا الهام جون نیومده .. حتما کار داشته نتونسته بیاد . امان از دست شما مردای هوسباز ... ادامه دارد ... نویسنتده ... ایرانی