انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 35 از 36:  « پیشین  1  ...  33  34  35  36  پسین »

زن نامرئی


زن

 
mahsabax: خیلی گلی استاد
خوبی از خودته مهسا جان .. خودت گلی و با محبت ... با احترام ... ایرانی
     
  
زن

 
زن نامرئــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ۲۸۶

پویا و مهران خیلی راحت داشتن به من حال می دادند . از این نظر که به خودشون سخت نمی گرفتند و بی پروا هر کاری که دلشون می خواست انجام می دادند . کونم درد گرفته بود . با ا ین که در آغاز راه زیاد احساس درد نمی کردم ولی دو تایی شون داشتن کارای دیگه ای هم می کردند که لذت در من به اوج خودش برسه و من نتونم به زودی از اونا و از سکسم دل بکنم . پنج تا انگشتای دو ستشونو به صورت پنجه ای و گلوله شده درآورده و اونا رو به آرومی روی بدنم می کشیدند .. پویا این کا ررو با قسمت جلوی بدنم انجام می داد و ماهان هم این کار رو با پشت بدنم ..
-آههههههههه پسرا پسرا .. آروم تر بازم آروم تر .. اووووووووووخخخخخخخ کسسسسسسم آتیش گرفتم ... اوووووووووفففففففف نههههههههههه یواش تر ... جوننننننننننن .. دارم لذت می برم ...
حالا دیگه طوری برق گرفتگی لذت در تنم پخش می شد که حس کردم درد کون رو دیگه احساس نمی کنم . لبامو باز کردم تا دامادم منو ببوسه .. همون لبایی رو که می ذاره رو لبای خواهرم نسترن ..و کیرش همون کیری بود که می کرد توی کس خواهرم . نادیا نادیا تو چت شده . دلت برای خواهرت می سوزه یا برای خودت . این انتقادی که از پویا داری به خاطر اینه که دوست نداری اون به غیر از تو با کس دیگه ای باشه یا خواهرت رو دوست داری و نمی خوای که زندگی اون به هم بخوره ؟ چرا این فکر رو می کنی که حالا که پویا با دیگرانه پس ایرادی نداره که با تو هم باشه و خون بقیه از خون تو رنگین تر نیست . دوست داشتم موهای سر خودمو از هوس زیادی بکشم و به خودم نهیب بزنم که بس کن دیگه الان وقت این نیست که این افکار منفی و باز دارنده رو داشته باشی . فقط به پنجه های اونا فکر می کردم .. ودو تا کیری که می رفت و بر می گشت . چرا حالا باید به فکر نسترن بیفتم و این که خیلی وقته که بهش سر نزدم . دلم می خواست دیگه این افکار رو نداشته باشم . لحظه به لحظه حلقه محاصره رو تنگ تر می کردند .. جوووووووون .. ماهان حالا داشت پشت گردنمو می بوسید و پویا هم از سمت جلو داشت این کارو می کرد . سینه ماهان به کمرم و سینه های پر موی دامادم پویا به سینه هام چسبیده بود . دو تایی شون منو به حالتی رسونده بودن که دوست داشتم جیغ بکشم .. آخخخخخخخخخ چه حالی می کردم من در اون لحظات . چقدر دوست داشتم اون جا رو بتر کونم ولی می دونستم که باید گوششونو داشته باشن ..
-آهههههههه .. تند تر .. تند تر .. من می خوام .. دو تایی رو با هم .... پویا .. آههههههه پویا ماهان .. بکنین منو . من بازم می خوام . به این زودی ها سیر نمیشم .
ماهان : واقعا عجب چیزی فرستاده این الهام . خیلی خوشم اومده . دیگه بهتر ازاین نمی شد . من که فکر می کنم دیگه باید دور الهامو قلم بکشیم ..
-ولی به روش چیزی نیارین که از بودن با من خیلی لذت بردین . الهام خیلی حسوده ... پویا فقط داشت نگام می کرد و می دونستم در دلش میگه که عجب خواهر زن مار مولکی داره . ولی نمی تونست حرفای منو باور نکنه . اگه باور نمی کرد چه نتیجه ای می خواست بگیره که من چه جوری خودمو به این جا رسوندم . دو تایی شون در یه هار مونی خاص منو از این رو به اون رو کرده بودند ... طوری که بی اراده هر قسمت از بدنمو حرکت می دادم .
-وااااااااااییییییییی .. نهههههههه حق ندارین به این زودی ها آبتونو خالی کنین ... آخخخخخخخخ کسسسسسسسسسم کسسسسسسم بذار تشنه بمونه . زوده .. هنوز زوده ... ماهان کونمو فشارش بگیر .. محکم تر .. بکنش .. جرش بده ...
پویا هم محکم کیرشو می زد به ته کوسم و انگار که داشت دق دلیشو سرم خالی می کرد .. لباموبه لباش چسبوندم زیر گوشش خیلی آروم بهش گفتم چیه با هام لج کردی ... مگه من با هات چیکار کردم . من که تسلیم تسلیمم . من که مال توام .. عزیز دلم .. چرا داری این جوری می کنی ؟ چی شده پویا . احساس غریبی می کنی با من ؟ دوستم نداری ؟ .
پویا زیر گوشم گفت ..
-این دفعه همچین جرت میدم که تا اخر عمرت نتونی کون بدی . آخه واسه چی وقتی که داشتی به من کون می دادی ناز می کردی و حالا خیلی راحت داری به این مردیکه جفنگی کون میدی ..
حرفاشو واسه این که ما هان متوجه نشه نپخته و سریع بیان می کرد ولی من با این لحنش آشنایی داشته مطلبو زود گرفته بودم ... ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
زن نامرئــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ۲۸۷

از این طرز صحبت اون خوشم نیومد . فقط خیلی آروم بهش گفتم که تو رو جون نسترن جدی میگی ؟ اینو بهش گفتم که حواسش باشه که منم حواسم هست و دیگه از این غلط کاریها نکنه و ااین قدر دور نگیره واسه ما .. اینو که گفتم پویا دو زاریش افتاد -حالا امید وارم تونسته باشی درک کنی که من چی میگم و چی می خوام .
ما هان بدون توجه به این که من و پویا چی داریم به هم میگیم همچنان به کارش ادامه می داد...
ما هان : آخخخخخخخخخخ نادی جونم ... کون چسبونت داره کار کیر منو می سازه آخخخخخخخخ ... آخخخخخخخخخ ماهان دیگه کونمو داغون کرده بود . داغ و داغون .... چقدر خوشم میومد پرش های کیر و جهش های منی رو در یه جای تنگ حس می کردم ... می دونستم پویا از این که منو در اون حالت خمار و لذت بردن می بینه حرصش می گیره . ولی من زیاد به این چیزا اهمیتی نمی دادم . به این پویا اگه رومی دادم می گفت که باید همیشه سوارت شم . دیگه داشتم خسته می شدم . هوس بیرون رفتن و شیطنت کردن به سرم زده بود . این که بتونم سر به سر دیگران بذارم . نمی دونستم که چه خبره و بقیه چیکار می کنن . پویا هم انگار وحشی شده بود و دیگه با فشار, سینه هامو داشت آب لنبو می کرد که منم پنجه هامو انداختم رو سینه هاش و تا می تونستم موها شو کشیدم .. موهای سینه شو خیلی راحت می کندم و جیغشو در می آوردم تا دیگه هست واسه من بازی در نیاره . بچه لوس . فکر کرد کی باشه ؟!. آخخخخخخخخ .. اونم سر بالایی آبشو خالی کرد توی کسم .. در حالت سستی و منگی بودم که صدای زنگ تلفنو شنیدم ... . پویا رفته بود اتاق بغلی و لحظاتی بعد با تعجب بر گشت ..
-چی شد عزیزم ..
-هیچی الان دوستت الهام می خواد بیاد این جا . با هم آشنا میشین . خیلی حال میده ... متلک انداخته بود . دیدم ممکنه گندش در بیاد ...
-من که دارم میرم . دیگه حالی برام نمونده . شما دو تا تا می تونین با هاش حال کنین . در ضمن سلام منو هم به اون برسونین . و از طرف من اونو ببوسین و بگین که خیلی خوش بگذره
-نه نادیا تو هم باید باشی و نظارت کنی . اگه نمی خوای کاری انجام بدی .
-آقا پویا من باید برم خونه . بابا مامان منتظر من هستند .
پویا : به اونا گفتی چیکار می کنی ؟
-نه شاید به خواهرم بگم . ..
خوب تونستم حالشو بگیرم . تکون نخورد و حرف نزد .. لباسامو تنم کردم و خودمو یه گوشه ای پنهون کردم . فقط می خواستم یه خورده بخندم . خیلی بهم حال می داد . چه لذتی داشت ! پویا و ماهان داشتن با هم حرف می زدن ...
ماهان : من از کارای این زن سر در نمیارم ..
پویا : کی رو میگی ؟ نادیا یا الهامو ..
-الهامو میگم ... آخه اون نادیا رو فرستاد .. نمی خواست بیاد .. می گفت کار داره .. یهو پیداش شد . اصلا از کاراش سر در نمیارم ..
پویا : صبر می کنیم خودش بیاد ببینیم چی میگه . حرف حسابش چیه . ..
نیم ساعت بعد الهام اومد ...من هنوز نرفته بودم . یه گوشه ای پنهون شده بودم . دوست داشتم ببینم که اونا چی میگن به هم ...
الهام : این چه سر و وضعیه .. ببینم شما در نبود من کسی رو این جا آورده بودین ؟ انگار تلفنی یه چیزایی می گفتی . من بهت گفته بودم که من کسی رو به نام نادیا نمی شناسم و اونو نفرستادم .
ماهان : شوخی نکن . اون از کجا می دونسته .. امکان نداره . از تمام حرفایی که من و تو زدیم با خبر بوده . من که از خودم در نیاوردم . حتما می خوای بگی که من دروغ میگم در حالی که در ذات من دروغ نیست ...
الهام : از شما مردا هر کاری بر میاد ..
پویا بد جوری رفته بود توی فکر . اونا که نمی تونستن من نا مرئی رو ببینن و بدونن چی به چیه .. ولی پویا حس می کرد که باید یه کاسه ای زیر نیم کاسه باشه ... خودمو آماده کرده بودم که بعد از یه شیطنت کوچولو و سر به سر گذاشتن اونا از اون جا برم ... از اتاق خارج شدم و دوباره بر گشتم .. الهامو در آغوش کشیدم ..
-عزیزم من دارم میرم . این آقایونو به اندازه کافی بهشون رسیدم .. فکر نکنم کار سختی داشته باشی . خیلی دوست داشتم می موندم کنارت ولی چند جا دیگه کار دارم . فدات شم .
الهام : من شما رو نمی شناسم . تو دیگه چه جور شیادی هستی ..
-حرف دهنت رو بفهم . اینا یک ریال هم بهم پول ندادن . سهم من مال تو . در واقع من به خاطر تو اومدم عزیزم . پویا عزیزم ..ماهان جون هوای الهامو داشته باشین ... دیگه اومدم تا نشون بدم این دوره زمونه رفاقت حرف اولو می زنه ... .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
زن نامرئـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ۲۸۸

انگار هر سه نفرشون مسخ شده بودن و نمی تونستن کاری انجام بدن . نمی دونستن که من دارم چی میگم . .. دیگه از دیدشون محو شدم ... سه تایی شون صدام می کردن .. برای هر کدوم یه سوالاتی پیش اومده بود . ولی سرمو انداختم پایین و رفتم . من حالا وظیفه مهم تری داشتم . باید شرایط رو به خوبی بر رسی می کردم و می دیدم که مردم از چه راههایی می تونن به خواسته ها شو.ن برسن . آیا همون بلای سال 57 می خواد به سرشون بیاد ؟ باز هم امریکا نقشه می چینه ؟ متاسفانه اون نپختگی سیاسی و احساس مسئولیت در کشور ما سبب شده که بیگانگان از این وضع سوء استفاده کنند و به خوبی در مسیر اهداف خودشون پیش برن که این نمی تونه به نفع ملت و آینده اونا باشه . اما چه جوری میشه این توطئه ها رو کشف کرد چه جوری میشه کاری کرد که ملت رو بیدار کرد ؟! کاری کرد که اونا به خوبی آگاه بشن از اون چه که عده ای به عنوان دوست می خوان بر سرشون بیارن . عده ای همگام با بیگانگان بوده این نمی تونه به نفع انسانهایی باشه که در پاسداری از اهداف مقدس آزادی و عدالت خواهی خون دادند ... به یاد این افتادم که یک بار وارد مجلس شدم و با خیلی از این نمایندگان حال کردم .. دوست د اشتم یک بار دیگه هم برم اون جا .. برم به هر جلسه ای که مسائل امنیتی درش رعایت می شد . بدون شک می تونستم از این مجالس خیلی چیزا رو متوجه شم . بنا بر این , این می تونست کمک بزرگی باشه برای من که بتونم به اون چه که می خوام برسم . راستش با این قدرتی که داشتم نیاز چندانی هم نبود که از دیگران بترسم . با صحبتایی که بابا ناصر کرده بود و مطالعاتی که از تاریخ کشور داشتم و شرایط اجتماعی اون روز ها ر و از زبون بابا شنیده بودم , وضعیت مشابهی رو بین این روز ایران و آن روز ها احساس می کردم . شاید مردم فعلی نسبت به ساده دلان آن روز ها که سر نوشت خودشونو به دست عده ای نا دان و هوشیار و طماع و دزد و احمق سپرده بودند از رشد و بینش فکری بهتری بر خوردار بودند اما با این حال هنوز زمینه های لغزش و انحراف از مسیر خواسته ها وجود داشت . این ملت تا چیزی روبه چشم نبینن به باور نمی رسن .. و اگر هم چیزی رو بدون پایه و اساس به عنوان باور تلقی کنن براش جونشونو هم میدن و همین احساساتی بودن اونا ست که باعث می شه ازشون سوء استفاده شه .. دیگه سعی کردم تا غروب کارم باشه رفتن به نقاط و اماکن حساس تصمیم گیری ... جلسه وزارت اطلاعات و مامورین امنیتی ... مجلس شورا ... منزل رهبری با به اصطلاح دهن پر کن و عربی صفتانه بیت رهبری ... تمام این اطلاعات رو کنار هم جمع می کردم تا به یک جمع بندی اساسی برسم ... داشتم فکر می کردم که از این شرایط چه بر داشتهایی میشه کرد و چه نقطه ضعفها و مثبت هایی میشه گرفت . رفتم پارک تا کمی قدم بزنم ... حال و هوای چند تا دختر جوون منو به عالم تحصیلم برد . دوران لذت بخش و پر خاطره ای که دیگه بر نمی گشتند . یه احساس قشنگ .. بیشتر اونایی که توی پارک نشسته بودن دخترا و پسرایی بودن که شاید آخرین باری بود که با هم بودند .. عشقا و روابط این دو ره زمونه بی دوام و پایه هاش سست شده . این روزا واژه عشق رو به بازی می گیرند . در یه گوشه خلوت اون جا که گلها و گیاهان زیادی جلوی نیمکتی رو گرفته بود دختر و پسری در شرایط عجیبی در کنار هم نشسته بودند . پسره دستشو از داخل شلوار اون دختر رد کرده بود . چشای خمار اون دختر نشون می داد که دست اون پسر رسیده به جا های حساس ... کیر پسر هم داخل شلوار تیز شده بود .. این یه تیکه رو گذاشتم واسه خودم کنار و گفتم یه دوری بزنم و بر گردم . در گوشه ای دیدم که دو تا جوون دیگه دارن بر نامه های زندگی خودشونو تنظیم می کنن و ازموانعی که بر سر راه ازدواجشونه شکایت دارن . یه گوشه پارک چند تا جوون نشسته بودند که همه شون پسر بوده یه چیزایی رد و بدل می کردند . به نظر میومد که مواد مخدر ی چیزی باشه . دیگه اینا همه عادی شده بود . اینا رو که می دیدم اعصابم داغون می شد چرا باید به جای راه انداختن تولیدی ها و ایجاد کار , شرایط باید طوری شه که جوونا بیان این جا و خودشونو با این آشغال ها سر گرم کنن .. فکر کردم به جای این اعصاب خرد شدنها بهتره برم کمی سر به سر اون پسری بذارم که کیرش شق شده و داره شلوارشو پاره می کنه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
عالی نادیا به فکر همه هست ماشالا
     
  
زن

 
mahsabax: عالی نادیا به فکر همه هست ماشالا
از اونایی هست که معتقد به ثواب کردن و انجام کار خیره .. درود مهسا جان ..
     
  
زن

 
زن نامرئــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ۲۸۹

اون دختر از جاش پا شد و ظاهرا برای لحظاتی از اون پسر دور شد حالا به قصد دستشویی رفته بود یا کار دیگه رو نمی دونستم . ولی کمی اضطراب داشت .. یه جورایی بهش مشکوک شدم . باید می دونستم که اون می خواد چیکار کنه . نمی دونم چرا فضولیم گل کرده بود و می خواستم هر طوری که شده از جریان سر در بیارم . بهتر دونستم که همراه دختره برم و متوجه شم که چی به چیه .
واااااااییییییی چه چیزا که نشنیدم ! ظاهرا دختره یه دوست پسر دیگه هم داشت و می خواست بعد از این که از اون پسره خدا حافظی کرد بره سمت اون ... خیلی عالی شد .ولی من چه جوری می تونستم اثباتش کنم . این مرض مثل خوره افتاده بود به جونم که بخوام هر طوری که شده بین اون دو نفر رو به هم بزنم .. رفتم و کنار پسره نشستم . هر چند اون سه چهار سالی رو از من کم سن تر نشون می داد ولی با این حال دلم می خواست اونو هم تجربه اش کنم ... یه جوری نگام کرد که انگاری اومده باشم و خونه شو صاحب شده باشنم ..
-ببخشید خانوم با کسی کاری داشتید ؟
- مگه شما با کسی کاری داشتید که اینجائید ..
پسره هم با کمال پر رویی از دوست دخترش گفت . از این که یکی هست که این دور و براست و باید تا لحظاتی دیگه بیاد اون جا و کنارش بشینه ...
-راستش من اصلا از این بازیها یعنی از این عشق و عاشقی بازی ها خوشم نمیاد .. پسر طوری با تعجب نگام می کرد که انگار از کره دیگه ای اومده باشم . چون خیلی زود با هاش دختر خاله شده بودم .. ادامه دادم ..
-همین الان داشتم میومدم یه دختری داشت با دوست پسرش حرف می زد و نگران بود ... طوری که انگار توی همین محوطه داره با کس دیگه ای حال می کنه ... اصلا دوره زمونه عجیبی شده . من خودم یک زن هستم .. نمی خوام زنا رو بکوبونم . ولی واقعیت این جاست که الان دیگه نمیشه به زنان و دختران اعتماد کرد . ان دوره دیگه با دوران قبل تفاوت زیادی داره که به زن جماعت می شد اعتماد کرد .. نگاه کن اون دختر داره میاد . همونی که پشت اون بوته ها و درختا داشت با دوست پسرش حرف می زد ...
رنگ از رخسار پسره پرید ... خوب زده بودم توی ذوقش . البته کار بدی هم نکرده بودم . چون واقعیت رو همون جوری که بود براش تعریف کردم و اون نمی تونست از من گله مند باشه یا این که پیش خودم عذاب وجدانی رو تحمل کنم . .. دختره با تعجب داشت نگام می کرد ... یه نگاهی هم به دوست پسرش انداخت ... ادای دخترای عصبانی رو در آورد ..
-آقا رامین افتخار آشنایی با چه کسی رو دارم ؟ همین دو دقیقه که رفتم و بر گشتم ؟
-می تونم اسم شما رو بپرسم خانوم ؟ من از تمام ماجراهای زندگی شما خبر دارم . فکر نکن که آقا رامین ببو گلابی بوده و شما هر بلایی که دوست داری می تونی سرش بیاری .. فکر نکن اون کسی که با هاش وعده ملاقات می ذاری با تو خیلی صمیمی و یکرنگه .. همین حالا به من زنگ زده و گفته که تو با هاش قرار ملاقات گذاشتی ... ولی خب من از این کارش ناراحت شدم . تو دوست پسر منو تور کردی .. البته اون به غیر من و تو دوست دخترای دیگه ای هم داره . من براش پول خرج می کنم و مجبوره که با من راه بیاد .
بد جوری مخشو کار گرفته بودم ...
رامین : بهناز موبایلتو بده .. بده اون گوشی رو به من ببینم ..
بهناز : تو به من اعتماد نداری و به حرف این غریبه دو به هم زن گوش می کنی ؟ اصلا پا میشم میرم .
شونه های دختره رو گرفته اونو رو نیمکت نشوندم . می خواست جیغ بزنه و در بره .. ولی ولش نکردم .. طوری شده بودم که انگاری راستی راستی اون رو دستم بلند شده و دوست پسر منواز من گرفته .. نمی دونم چرا در اون لحظه فکر می کردم که من شدم فرشته نجات روی زمین و باید که جامعه رو اصلاحش کنم .. شایدم می خواستم یه جورایی با این پسره حال کنم . ظاهرا بهناز از بس به این پسره اعتماد داشت و مخ اونو کار گرفته بود شماره دوست پسر دیگه شو محو نکرده بود ..
-بیچاره ات می کنم بهناز .فکر کردی می تونی صاف در بری ...
بهناز : اگه راست میگی بگو اونی که با هاش دوستم و مدعی هستی که دوست پسر توست چه شکلیه و چند سالشه ...
-یعنی تو انکار نمی کنی که همچین شخصی در زندگی تو هست ؟ رامین خان !سوتی از این بالاتر ؟!
دیگه گوشی بهناز در دست رامین بود .... راستش خیلی دلم می خواست یه جورایی سر به سر اونا بذارم و بیش از این دو به هم زنی کنم . اسم اینو نمی شد گفت دو به هم زنی . حق این دختر بود که له و لورده اش می کردم . پسر ظاهرا خیلی محجوب و متین به نظر می رسید . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
زن نامرئــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ۲۹۰

حالا چی شد که رامین متوجه خیانت بهناز شده بود رو نمی دونم . ظاهرا یه چند تا از پیامها توی گوشی بهناز پاک نشده بود .. دو تایی بد جوری به هم گرفته بودند .. همین مونده بود که با هم گلاویز شن و من رو نیمکت نشسته بودم و به اونا نگاه می کردم . راستش خسته شده بودم از بازی تکرار سکس . لحظاتی بعد بهناز رو دیدم که از اون جا دور شده . رامین خیلی خسته و داغون نشون می داد . خیلی آروم کنارش نشستم . دیدم اون برج زهر ماره .. دوست داشتم سر به سر اونم بذارم .دستمو گذاشتم لای پاش -پسر این قدر ناراحت نباش ...
رامین : تو کی هستی و ازکجا اومدی ؟ الان ما رو می بینن . این کارو نکن ..
-این جا کسی ما رو نمی بینه . فقط من هستم و تو . همه چی آرومه ..همه جا آرومه . تو پسر خیلی خوبی هستی . حق داری که از خیلی چیزا ناراحت باشی . الان زندگی کردن خیلی سخت شده . دوره زمونه ای شده که اگه یکی ببینه که یکی داره دست و پا می زنه به کمکش نمیره . آدما نمیرن به کمک هم . تمام عشق ها دروغین شده . اگه خوب دقت کنی زنای این دوره زمونه خیلی فریب کار تر از مردا شدن . کسی به کسی رحم نداره . زن وقتی که نقشه می کشه چیزی جلو دارش نیست .تو نمی تونی دوست داشتن آدما رو از دوست نداشتنشون تشخیص بدی . راستش انگار چشم و گوشت بسته هست . یه زمانی بود که خیلی ها اینا رو واسه چاپیدن و سر کیسه کردن دیگری انجام می دادن ولی حالا این بیشتر شبیه یک تفریح شده یک مرض . آدما نمی دونن چیکار کنن . ..حتی اونایی که دیگران رو فریب میدن از این می نالن که خودشون فریب می خورن و جامعه و روز گار چقدر بد شده
من و رامین از جامون پا شدیم . اونو خیلی ناراحت می دیدم ..
رامین : آخه من دوستش داشتم . به اون وفادار بودم . نمی دونم چرا این طور شد ...
-نگران نباش همه چی درست میشه .. شاید شرایط بد اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی و عقب موندگی های دیگه در زمینه های دیگه سبب شده باشه که این نارسایی ها بیشتر شه . برای این که بشه با این مشکلات مبارزه کرد ملت باید سر نوشت خودشو در دست بگیره .. و شما جوونا می تونین به خوبی از عهده این کار مهم بر بیاین ... حس می کردم که با این حرفام دارم اونو جادو می کنم . بر جستگی کیر داخل شلوارشو حس می کردم . خوشم میومد از چشای بسته اش .. فضای مناسبی برای این نبود که بخوام با اون سکس کنم .. و وارد صحنه تکراری سکس شم ..
-خوشت میاد با هاش ور میرم ؟ آره ؟ اگه خونه مون شلوغ نبود الان تو رو با خودم می بردم اون جا رامین جون . دلم به درد میاد وقتی می بینم یکی می خواد یکی رو فریب بده .
حس می کردم که اون پسر سختشه از این که من دارم با هاش ور میرم . از این حجب و حیاش خوشم میومد . حرکت و پرشهای کیرشو حس می کردم که چه جوری داره داخل شلوارش خالی می کنه . خوشم میومد . لذت می بردم از این که می دیدم اون به خاطر من به هیجان اومده .. رو شلوار جینش کاملا خیس شده بود .. اون قدر زیاد انزال شده بود که آب از شورت و شلوارش هر دو زده بود بیرون ... چشاش تا لحظاتی باز نمی شد .. پیراهنشو از توی شلوارش در آورد تا کسی متوجه شلوار خیس شده اش نباشه .. ازش شماره تلفن گرفتم تا اونو یک بار دیگه ببینم . بهم گفت که شب جمعه ای خونه شون خلوت میشه و اگه بخوام می تونم بیام خونه شون . ازم شماره خواست ولی ندادم . ازش دور شدم .. رفتم به سمت پیاده رو .. وای عجب شلوعی شده بود شهر .. نزدیک دانشگاه سر و صدای زیادی بود . هر گوشه ای هر کسی داشت ساز گروه خودشو می زد . این جوری نمی شد به جایی رسید . چرا نباید رشد سیاسی ملت ایران مثل بسیاری از دیگر کشور ها باشه .. وقتی خوب به این مسئله فکر می کردم جنبش های سیاسی در بیشتر مناطق دنیا با شکست مواجه می شد و میشه .. ممکنه ریشه و عوامل این شکست در کشور ها با هم تفاوت داشته باشه ولی نتیجه اش یکیه .. خواهرم نسترن بهم زنگ زد ..
-کجایی نادیا .. تو اصلا میگی یه خواهر دارم که دلش برا ت تنگ شده ؟ اگه نمی شناختمت فکر می کردم رفته باشی و واسه خودت دوست پسر گرفته باشی یه جوری سرت گرم شده باشه ..
-نسترن چرا داری گریه می کنی .. فر هاد کوچولو که حالش خوبه ...
هیچی این خواهر یه خورده بزرگترمون کاری کرد که خودمو برسونم به خونه شون . . فرهاد کوچولو خوابش برده بود .
-چی شده نسترن ..
-نمی دونم تازگی ها پویا اخلاقش عوض شده . فکر می کنم دیگه دوستم نداره . همش با دوستایی می گرده که ازشون خوشم نمیاد ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
زن نامرئــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ۲۹۱

نسترن : من نمی دونم چیکار کنم . بمونم با هاش زندگی کنم یا ازش جدا شدم . گاه یه فکرای دیوونه کننده ای میاد سراغم . میگم منم برم تلافی کنم . بی خیال شم . واسه خودم دوست پسر بگیرم . این جوری بتونم سرمو گرم کنم .
-وای نه نسترن این چه حرفیه که داری می زنی . به هیچ وجه این کار رو نکن . فر دا پس فردا این فر هاد کوچولو بزرگ میشه . وارد اجتماع میشه . اون باید سری توی سر ها بلند کنه . جواب اونو چی می خوای بدی . مبادابخوای دست به کاری بزنی که آبروی خودت و آبروی خونوادگی ما رو ببری .. .
-نمی دونم .. نمی دونم . تازگی ها پسر همسایه روبرویی یه حرکاتی از خودش نشون میده که تا امروز بهش توجهی نکردم ..
-حالا اینا رو ولش .. به من بگو ببینم چی شده . چی شده که به این پویا مشکوکی .
-مشکوک نیستم . یقین دارم . اولا این که من روی پیراهنش تار های موی زنانه به گیرم افتاده ..
-این دلیل نمیشه .. ممکنه از برسی استفاده کرده باشه که یه زن دیگه هم از اون استفاده کرده باشه . حداقل یک بار بی خیال می شدی .
-من دو بار بی خیال شدم . اتفاقا تار های مو با رنگ های مختلف ... بوی عطرای خاص , مست کردن های بی رویه .. همه اینا رو هم ندید گرفتم .. ولی تازگی ها توی خواب هذیون هم میگه .. اسم زنایی رو که با هاشون بوده هم بر زبون میاره ..نمی دونم چشه !
وقتی این حرفو بر زبون اورد تمام وجودم لرزید . با خودم گفتم نکنه اون منو هم لو داده باشه . کاری کرده باشه که آبروی منم رفته باشه . این توی خواب حرف زدن رو چه جوری تفسیرش کنم . حالا گیریم اسم منو هم برده باشه . چه بسیار نادیا ! ولی اگه یه وقتی حرفایی زده باشه که نشون بده مثلا من خواهر زنش هستم .. اوخ زمین باید دهن باز کنه و من فرو برم ..
-ببینم با خودش هم در میون گذاشتی ؟
-نه نمی تونم روشو باز کنم . می ترسم با بیان این مطلب دیگه براش عادی شه صحبت از این موضوع . من دوست ندارم قبح این مسئله براش باز شه بشکنه .. دوست ندارم .
-می فهمم چی میگی خواهر خوشگلم .
-اگه دوست داری من با هاش حرف بزنم .
-نه نادیا خواهش می کنم تو این کار رو انجام نده . اگه بخوای انجامش بدی اون متوجه میشه که من با هات در میون گذاشتم .
-پس چیکار کنیم . نمی تونیم که این جوری دست رو دست بذاریم و کاری انجام ندیم . گیریم تمام اینها بازم یه تو هم باشه ..
نسترن : ولی اون نسبت به وظایف زناشویی خودش این روزا خیلی سرد شده . اصلا براش هیجانی نداره .
هر کاری می کردم که یه جورایی فکرشو به چیز دیگه ای مشغول کنم یا از اون فضا دور کنم نمی شد ..
-عزیزم حالا یه امروز رو دست نگه داشته باش ببینم چی میشه ..
-چیکار می خوای بکنی نادیا ..
-تو که می دونی از خواهرت کاری ساخته نیست ..
راستش می تونستم خیلی کارا انجام بدم .. اون اوایل از کارای دامادم پویا با زنای دیگه فیلم هم گرفته بودم .. باید یه جورایی تهدیدش می کردم . از طرفی یه جورایی هم باید این پسر همسایه رو هم خفه اش می کردم که دیگه دور و بر خواهر من نباشه . چون با این حرصی که این خواهر ما داشت می خورد هیچ بعید نبود که خیلی زود بخواد خودشو وا بده . همین که آبجی نادیاش خودشو در اختیار زمین و زمان گذاشته بود دیگه از هفت پشتمون بس بود . حداقل من می تونستم برم راههای دور یه فعالیتهایی کنم و کسی منو نشناسه .. ولی دیگه این آبجی ما چه جوری می تونست خودشو حفظ کنه . بهترین کار این بود که من باید تا دو سه روزی رو پیش نسترن می موندم . موضوع پویا و اون پسره رو حلش می کردم . گوشای اون پسره رو می پیچوندم تا دیگه هوس خواهرمو نکنه . بی چشم و رو .. پسره بی ادب ... دل تو دلم نبود ... یه جورایی از زیر زبون نسترن در آوردم که پسر همسایه روبرویی برادر نداره و دو تا خواهر بزرگتر از خودش داره که متاهلن . پدر و مادرش هم بازاری هستند .. اونم دانشجوست .. این که بد نشد . این پسر باید بیشتر وقتا خونه تنها باشه .. نمی دونستم چیکار کنم . باید می رفتم بهش می گفتم به جای خواهرم بیا منو بگیر ؟ البته من اهل این جور فداکاریها بودم . ولی اگه منو می شناخت باید چیکار می کردم . می تونستم خودمو نشون بدم . باید با یه حقه بازیهایی کارمو پیش می بردم .. اگه این نادیاست همون جوری که می تونه یه رابطه بی ریشه رو بر هم بزنه می تونه بین زن و شوهر رو هم جوش بده .. ولی خودم که از همه بد تر بودم . اگه این نسترن بدونه که من چند بار با شوهرش بودم دمار از روز گار من در میاره . کاری می کنه که مرغان آسمون به حال من گریه کنن . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
زن نامرئــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ۲۹۲

از دست پویا خیلی عصبی بودم . این که با همه سفارشی که به اون کرده بودم بازم داشت سر و گوشش می جنبید . ولی با همه اینا من از این که فرصت دیگه ای برای شیطنت گیر آورده بودم همچین ناراحت هم نبودم . می تونستم بازم سر به سر یکی دیگه بذارم . این به من حال می داد و اعتماد به نفس منو هم زیاد می کرد که از این قدرت خودم استفاده می کردم برای انجام کاری ...
خودمو رسوندم به خونه اون پسره . خیلی لجم گرفته بود نمی خواستم که خواهرم زندگیش خراب شه . رفتم تو خونه اون پسره پر سه زدم . اسمش بود کیوان .. کیوان خان ... یه کیوان خانی بسازم که خودش از به دنیا اومدنش پشیمون شده باشه .. .. رفتم به سمتش ... اون روی تخت خودش به خواب رفته بود . خیلی آروم و ملایم . شلوارش رو کشید پایین .. روبروش تلویزیون بود . دیدم که روشن شد و یه فیلم سکسی رو نشون می داد . دستشو گذاشت رو کیرش و شروع کرد به جق زدن ... ظاهرا بد جوری بهش فشار آورده بود و هر جوری که شده باید خودشو ار ضا می کرد . کسی جز خواهرمو پیدا نکرده بود . از همون تر فند های همیشگی رو به کار گرفتم . رفتم به سمتش .. دستمو گذاشتم رو کیرش .. یهو جا خورد کسی رو ندید . به دست خودش نگاه کرد . شروع کرد به لرزیدن ..
-تو کی هستی ؟ این جا چیکار می کنی ؟
به سمت درب خروجی اتاق رفت . سعی داشت خارج شه . ولی در رو از داخل قفل کرده بودم .
خیلی آروم شروع کردم به حرف زدن . بدون این که خودمو نشون بدم . می خواستم حالشو بگیرم ...
-آقا پسرمن اومدم جونتو بگیرم . این عزرائیل رو که دیدی , گاه سر زده میاد .. گاه یه جورایی هم حال می کنه با طرفش نرم نرم جون اونو می گیره . از بنده های پیرو هوس خیلی بدش میاد . دوست داره اونا رو زجر کش کنه ..
خودمو پیش چشمش کاملا بر هنه نشون دادم . ولی طوری قفل کرده بود که تماشای اون اندام من براش تاثیری نداشت .
-پسر لخت شو .. کاملا لخت شو .. می خوام خوب ببینمت . اون جوری جونتو گرفتن بر ام لذت بخشه .
به تته پته افتاده بود . از این که جونشو نگیرم و امید و آرزو داره .
-ببین کیوان خان این آخرین لحظات زندگی توست . می دونم آرزو هایی داشتی که بهش نرسیدی . این که بخوای زن همسایه نسترن خانومو تصاحب کنی . ولی کور خوندی . اون شوهر و بچه داره . از زندگیش راضیه . تو با این حرکاتت منو مجبورم کردی که زود تر بیام سراغ تو ..
رفتم به سمت کیرش .. یه دستی به روش کشیدم و با بیضه هاش بازی کردم . چند ضربه هم به زیر بیضه هاش وارد آوردم . سرش رو پایین انداخته بود . دیگه حسابی جا خورده بود . دیگه حتی قدرت حرف زدن هم نداشت ..
-چیه آقا پسر . حتی دیگه نمی تونی چیزی بگی ..
از اون جایی که کیرش دیگه شق نمی شد فهمیده بودم که دیگه خیلی ترسیده .
-می بینم که این آخرین لحظات عمرت رو از هوس هم افتادی . کجاست اون شور و حال شهوت رانی . کجاست اون کیر هایی که به دیدن یک زن لخت شق می شدند ؟!
رو زمین نشستم . سر مو خم کرده کیرشو گرفتم توی دهنم . میک زدنو شروع کردم . کیرش از اون کیر های جون دار و خوشمزه بود . هر قدر هم اونو توی دهنم می کشیدم نمی دونم چرا رشد نمی کرد . فقط تا حدودی حرکت رو به جلو داشت اونم از اول تا آخر دو سانت نمی شد .
-ببینم به عنوان آخرین آرزو چی داری که انجامش بدم . ببین چه فرشته جان ستان خوبی داری !
از جام بلند شده کف دستامو گذاشتم رو سینه هاش خیلی آروم با موهاش بازی می کردم . هر چند لحظه در میون موهای سینه شو می کندم و چند تارشو جلو چشاش گرفته نشونش می دادم .
-بریم توی رختخواب .. ببین چقدر دوستت دارم . دلم می خواد قبل از مرگم تو به یکی از آرزو هات برسی . اگه نتونستی با زن همسایه باشی با یکی دیگه باشی و این جوری که داری میری به جهنم حداقل یه کاری کرده باشی . ولی من نمی دونم چرا این بلند نمیشه . آدم فکر می کنه تو مرد نباشی ...
تازه داشت به حرف میومد .
-خواهش می کنم کاری به کار من نداشته باش جون منو نگیر ..
خنده ام گرفته بود . از این که می دیدم مخشو کار گرفتم .. هر کس دیگه ای هم جای اون بود همین جور فکر می کرد . دستاشو گرفتم توی دستام .. و اونو طوری به طرف تخت پرتش کردم که روش ولو شد .
-حالا مثل بچه آدم همون کاری رو که دوست داری با زنای دیگه انجام بدی با منم میدی . شاید اگه ازت خوشم بیاد یه ار فاقی بهت بکنم . در ضمن اگه ببینم بازم نظر خاصی به زن همسایه نسترن خانوم داری فوری سر و کله ام پیدا میشه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 35 از 36:  « پیشین  1  ...  33  34  35  36  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

زن نامرئی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA