ارسالها: 3650
#121
Posted: 20 Mar 2013 00:34
هرکی به هرکی 122
پس از ناهار دقایق باقیمونده رو یه جورایی گذروندیم .. پری جون توصیه کرد که یه استراحتی داشته باشیم که اگه شب رفتیم خونه و خواستیم مشغول باشیم خستگی مون در رفته باشه .. پری جون انگار ما رو خوک گیر آورده بود . تازه ما مجرد های 18 به بالا در ظاهر نمی تونستیم خارج از این محیط با کسی از این محارم و فامیلهای شوهر دار سکس داشته باشیم . اگرم این کارو انجام می دادیم خب اون یه خلافی بود که بحثش جدا بود . خوش و بش های آخر مجلسو انجام دادیم و مثل جلسه قبلی یه سری شماره تلفنها رو رد و بدل کردیم . فقط یه خورده از این دلم گرفت که مجبور بودم با آهو خداحافظی کنم . ولی جلو اون همه جمعیت خودشو انداخت تو بغلم و در حالی که منو می بوسید گفت آریا این شوهرم از اون کس خلاست . هر وقت که گورشو یه جایی گم کرد من برات زنگ می زنم که بیای . ببینم از من که خسته نشدی .-نه آهو جون تو همیشه در قلب منی . همیشه . همیشه . سرم داشت می ترکید . بازم یکی دو تا قرص انداختم بالا . دلم می خواست برم یه جایی کپه مرگمو بذارم که از این خانوما کسی بهم دسترسی نداشته باشه . چون از قرار معلوم این تابو که در خونه نمی تونیم بریم رو محارم خودمون سوارشیم داشت از بین می رفت . یعنی حس می کردم اگه بخوام مامانو جلو بابا بکنم بابا دیگه خبالش نباشه .. موقع بر گشتن نق نق زدنو شروع کردم -مامان سرم خیلی درد می کنه . تو هم باید خیلی خسته باشی .. -آریا جون یادت باشه خودت گفتی که رسیدیم خونه بهم می رسی -مامان من دارم بالا میارم -یه دوش آب گرم خستگی ها رو از تن آدم در می کنه -الیا جونم . وقتی رسیدیم خونه اول می خوابم بعد دراز می کشم .. راستش همین طور هم شد . وقتی نصفه شبی چشامو باز کردم معلوم نشد کی و چه جوری اومدم تو رختخواب خودم . آخیش دور و بر من هیچ زن و هیچ کس و کسی نبود . در اتاقمو از داخل قفل کردم و تخت گرفتم خوابیدم .. آخیش .. بیدار که شدم دیدم نزدیک ظهره .. دیگه سال آخر بود و بعضی روزا رو هم کلاس نداشتم ولی اصلا نمی دونستم که اون روز کلاس دارم یا نه .. وای این موبایلم داشت زنگ می خورد .. آهو یا پری یا پریسا یا آرمیلا کدومشون ممکنه باشه .. هیشکدوم . این آنیتا بود . آنی خودم .. -سلام آنی جون ..-سلام به داداش گلم .-چی شد این روزا همش از من یاد می کنی -چیکار کنم وقتی داداش خبر آبجی رو نمی گیره ما باید تماس داشته باشیم . ببینم دور و برت که دختر نیست -چی فکر کردی آنی جون کی میاد با ما دوست شه -داداش شکسته نفسی می کنی خوش تیپ و خوش هیکل و خوش اخلاق که هستی . حالا از چیزای دیگه چیزی نمی دونم . من خودم چرتی بودم و نمی دونستم این آنی داره از چی حرف می زنه -آنی جون درسات ردیفه ؟/؟ -تو چی داداش ..-من که اصلا حوصله درس خوندن ندارم -داداش این قدر فیلم نگاه نکن . به دردت نمی خوره . -نه آنیتا نمی کشم درس بخونم . همون قدر دیپلممو بگیرم هنر کردم . -ببین آریا بعد از ظهر بیا این طرف باهات کار دارم . من و مادر بزرگ تنهاییم .. مادر بزرگم یعنی مامان مامانم چند تا اسم داشت . گاهی بهش می گفتم عزیز جون .. اگه این آنی امسال خونه می موند دیگه مگه می شد به سکس پارتی رفت و کارایی شبیه اونو در خارج از خونه پیاده کرد ؟/؟ امونم نمی داد . فضول نبود از روی علاقه زیاد همش می خواست بدونه که من چیکار می کنم . -آنی جون نمی تونی همین تلفنی کارتو بگی ؟/؟ من خیلی خسته ام . از درسام عقبم .. -تو که همین حالا بهم گفتی حوصله درس خوندن نداری . این جوری با خواهرت رو راست هستی ؟/؟ اشتباه من این بود که نباید از تو دور می شدم . اگه آرمیلا بهت می گفت پاشو بیا سینه خیز هم شده خودتو می رسوندی اونجا -می خوای لاک پشتی بیام پیشت .. یه چند روزی می کشه -منو دست ننداز . بعد از ظهر بیا وگرنه باهات قهر می کنم . ..-باشه میام . اون اگه می گفت قهر می کنم راستی راستی قهر می کرد و اون وقت باید کلی هم نازشو می کشیدی . یه سال ازم کوچیک تر بود و منم از ته دل دوستش داشتم . اصلا نمی تونستم قبول کنم که اونم یه روزی بخواد بیاد در محفل سکس خانوادگی ما و زیر کیر های مختلف قرار بگیره . یه دوشی گرفته ناهار خورده خوابیدم و شیک و پیک رفتم طرف خونه عزیز جون . .. مادربزرگو بوسیده و یه راست من و آنی رفتیم تو اتاق خودش .. هنوزم احساس کوفتگی می کردم . خواب نداشتم . رفتم رو تخت دراز کشیدم .. -داداش چته تو مریضی ؟/؟ چت شده داداش سوپر من من .. -آنی سر به سرم نذار . راستی چی شده امروز این جور خودتو ساختی . عین عروس خانوما شدی . -صبر می کردی موقع خداحافظی منو می دیدی . ببینم اگه غریبه ها این جوری جلوت ظاهر می شدند اونا رو هم به این سرعت می دیدی ؟/؟ -خواهر نازک نارنجی من . آحه من انتظار نداشتم تو رو این جوری ببینم .. .. ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#122
Posted: 20 Mar 2013 00:35
هرکی به هرکی 123
آنی تو چته . به من گفتی که بیام اینجا با من کار داری . اصلا معلوم نیست کارت چیه شایدم می خواستی سر به سرم بذاری . یا این که داری دستم میندازی . -آریا چرا همه تون فکر می کنین که من هنوز یه بچه ام و هیچی حالیم نیست . چرا کسی به من اهمیت نمیده -واسه چی این حرفا رو می زنی . تو واسه این که خوب به درسات برسی و مادر بزرگ هم تنها بود اومدی یه چند ماهی رو پیشش بمونی تا دایی جون از خدمت بر گرده . این که نشد حرف . -تو اصلا این چند وقتی یکی به خودت گفتی خواهر داری ؟/؟ من مرده ام زنده ام ؟/؟ دلم می خواد شما رو ببینم . ؟/؟ -مگه ما در خونه مونو به روت بستیم ؟/؟ تو هم از گوشت و خون من و آرمیلا و آرین هستی از نسل و ریشه بابا مامان . کی گفته که ما فراموشت کردیم و دوستت نداریم . چرا ادای دختر بچه های نازک نارنجی رو در میاری .-آریا من ازت انتظار نداشتم که این طور نسبت به من بی توجه باشی . اگه بهت بگم تو رو از اون چهار نفر دیگه اعضای خونواده بیشتر دوستت داشتم باورت نمیشه -الان دیگه نداری ؟/؟ -نمی دونم . -راستی راستی تو منو از بابا مامان هم بیشتر دوست داشتی ؟/؟ -هنوزم دارم . -اگه دوستم داشته باشی این جوری باهام قهر نمی کنی -چون دوستت دارم باهات قهر می کنم . آریا یه چیزی ازت می پرسم . اگه به من جواب درستو ندی اینو توی گوشت فرو کن که دیگه خواهری نداری به اسم آنیتا .. -خیلی خنده داره .وقتی که جواب سوالو می دونی برای چی می پرسی -دوست دارم از زبون خودت بشنوم . بشنوم که شهامتشو داری که حقیقتو به من بگی ؟/؟ -سوالتو بکن -دوشب پیش وقتی که من تلفن زدم تو کجا بودی ؟/؟ .. رنگ از چهره ام پرید . اون تا چه حد از موضوع این جلسات با خبره . اونا همه شون قول داده بودند که از این بابت حرفی نزنن . پس چی شد که این طور شد . نه امکان نداره اون بدونه . من باید از خجالت آب شم . در مورد آنیتا یک تعصب و احترام خاصی داشتم . اصلا نمی تونستم در مورد سکس و این مسائل باهاش حرف بزنم . یه مظلومیت و صداقت خاصی درش و در نگاه و چهره و حرکاتش وجود داشت که من اصلا دلم نمیومد که نسبت به اون خیالات خاصی داشته باشم و یا این که اونو در آغوش مردای دیگه ببینم . مونده بودم که چه جوابی بهش بدم . احتمالا خیلی چیزا رو می دونه . -آنیتا اگه جواب این سوالو بدم دست از سر من بر می داری و میذاری برم خونه ام ؟/؟ -دو تا اشکال در این سوالت وجود داره آریا . اولا بستگی به این داره که جوابتو چه جوری میدی . وابسته های جوابت هم وجود داره یا نه . از طرفی تو تازه اومدی . پس از مدتها می خوای یه چند ساعتی رو با خواهرت باشی . چهار تا کلمه باهاش حرف بزنی . کجا می خوای بری . یعنی این قدر در کنار من بودن برات سخته ؟/؟ متاسفم برات .. ولی بیشتر برای خودم متاسفم .. راستش تر جیح می دادم جواب سوالو خیلی خلاصه بدم و بزنم به چاک . سنبه پر زور بود و وضع خطری .. مطمئن بودم هر جوابی چند تا سوال دیگه رو هم دنبالش داره -آنیتا بودم خونه بابا بزرگ .. حالا من می خوام برم خونه . -پیرهنمو کشید و گفت منم می دونستم اونجایی . حالا بگو ببینم اونا چطور حاضر شدن که تو با دوستات برین اونجا و دور هم باشین . که همش می گفتی با دوستاتی و از این حرفا .. -اصلا آنیتا این مسائل چه ربطی به تو داره . آدم که نمی تونه هر موضوعی رو بازش کنه . شاید من با دوست دختر خودم خلوت کرده باشم یادم رفته بود ازت اجازه بگیرم . این دفعه که می خوام برم از تو اجازه می گیرم . دونستن این مسائل چه اهمیتی برای تو داره . تو بشین درساتو بخون . چه کار به کار من داری . -باشه اینا همه به یادم می مونه . ... راستش خودم داشتم عذاب می کشیدم از این که این حرفا رو دارم به آنیتا می زنم -چرا این قدر استرس داری آریا . خیلی سخته که حقیقتو واسه من بازش کنی ؟/؟ من سر خر شما بودم که خواستین منو از سر خودتون رفع کنین و راحت هر کاری که دلتون می خواد انجام بدین ؟/؟ -چیه آنیتا . منو آوردی اینجا که محاکمه ام کنی ؟/؟ شاید من جنایت کرده باشم ولی خیانت نکردم . من دارم میرم . حوصله تو یکی رو ندارم . با این حرفات داری منو از خودت می رونی . اگه دلت واسه من تنگ شده بود این جوری اذیتم نمی کردی . می دونستم که آنیتای ناز و خوشگل و مهربون من برای همیشه با هام قهر نمی کنه ولی از خجالت داشتم آب می شدم . اون از جریان کلی مجلس سکس خانوادگی با خبر شده بود . حالا کدوم شیر پاک خورده ای بهش گفته بود اهمیت چندانی نداشت . ماه که هیچوقت زیر ابر پنهون نمی مونه . تازه اگه یه رازی مطلبی رو بیشتر از دو نفر در رابطه با هم بدونن اون راز بالاخره یه روزی فاش میشه .. چه برسه به این که صد تا زن و مرد توی هم می لولند و هر کی میره با هر کی دیگه سکس می کنه ..... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#123
Posted: 24 Mar 2013 12:35
هــرکی به هـــرکی 124
خب آنیتا حالا از من چه انتظاری داری . من باید چیکار کنم . چیکار کنم که دوباره دلتو به دست بیارم . دوستم داشته باشی . حالا اگه دلت نخواست نمی خواد بیشتر از بقیه دوستم داشته باشی . اون میل خودته -می دونم واست اهمیتی نداره-آنی شاید باورت نشه من یه احساس خاصی راجع به تو دارم . یه عشق و علاقه ای که نمی دونم اسمشو چی بذارم . تو نمی تونی اینو درک کنی . -ببین آریا تو باید همون جوری که زنای دور و برتو دوست داری منو هم دوست داشته باشی همون رفتارو باهام داشته باشی -خودمو زدم به کوچه علی چپ و این که مثلا هیچی حالیم نیست -من با تو هم همین رفتارو دارم . به تو هم احترام می ذارم -داداش نمی گم احترام نمیذاری . بعضی وقتا یه چیزاییه که معنی اون بی احترامیه . یعنی تابوی اجتماع ما از اون به بی احترامی و کار خلاف یاد می کنه . اما با توافق طرفین این تابوها و این باید ها و نباید ها شکسته میشه .. دیگه همه چی کاملا دستگیرم شده بود . اون ازم انتظار داشت که باهاش سکس کنم . نه نه .. من نمی تونستم خودمو قانع کنم که آینده شو خراب کنم . اون آخرین گل دست نخورده ای بود که حیفم میومد طراوت و تازگیشو من یا کس دیگه ای خراب کنیم . نه نه .. -آنی من دارم میرم . زیادی حرفای الکی می زنی .. -داداش اگه نمی تونی کمکم کنی بگو -منظورت چیه . از حد خودت داری خارج میشی . تو باید درستو بخونی . ازدواج کنی .. -مگه تو حالا داری درس می خونی ؟/؟ مگه تو ازدواج کردی ؟/؟ تا کی باید صبر کنم که ازدواج کنم . من چه گناهی کردم که دختر شدم . تازه دوران قبل از ازدواج یه صفا و حال مخصوص به خودش داره که آدم باید از این حال و هوا تا اونجایی که می تونه استفاده کنه . در دوران مجردیه که ما دخترا با محرومیت روبروییم .-آنی تو که دختر خوبی بودی -یعنی میگی بقیه بدن ؟/؟ تو داری با بدا زندگی می کنی ؟/؟ مامان بده ؟/؟ آرمیلا بده ؟/؟ دختر عمو آهویی که دوستش داشتی و حالا ... چی بگم آریا منو نا امید می کنی من که خیلی دوستت داشته و دارم .. یه خورده ازم فاصله گرفت . می دونستم مخصوصا این کارو انجام داده . تا پیراهن مشکی طرح دارشو ببینم که تا یه وجب بالای زانوش رفته ..پاهای سفید و زیبا و خوش تراششو در دید من قرار داده بود . می خواست وسوسه ام کنه . موفق هم شده بود . سرمو بر گردوندم . من نمی خواستم آینده شو خراب کنم . لعنت بر کسی یا کسایی که این جریانو براش روشن کرده بودند . اون می دونست که اگه یه دختر بکارتشو از دست بده می تونه وارد گود بشه . البته چند ماهی مونده بود که به هیجده برسه ولی واسه دخترا و زنا شرط نداشتن بکارت در درجه اول بود . اون می تونست با یکی دیگه رابطه بر قرار کنه که دختریشو بگیره یا با یه وسیله ای این کارو انجام بده . ولی ازمن خواسته بود که این کارو بکنم . به من رو آورده بود . منو در تنگنا قرار داده بود . نمی تونستم نمی خواستم این آخرین باز مانده زندگی به سبک قدیمو وارد زندگی سبک جدید کنم . -آریا خیلی خود خواه و بد جنسی . این انصاف نیست که من با خودم ور برم .. نتونم از اون نعمتی که دارم استفاده کنم . تو وقتی می تونی واسم غیرت بازی در بیاری که نسبت به بقیه هم همین احساسو داشته باشی . خودتم که جزو همینایی . پس واسم از دلسوزی و این چیزا نگو .. آریا من به کمک تو نیاز دارم . من اگه دوستت نمی داشتم اگه بهت اعتماد نداشتم این جور دست به دامان تو نمی شدم . -آنی تو داری مسخره ام می کنی ؟/؟ می خوای کاری کنی که همه باهام بد شن ؟/؟ -داداش من دوستت دارم . هیچوقت راضی نمیشم به این که ارزش تو رو بیارم پایین . هیچوقت به بهای خراب کردن تو خودمو به خواسته ام نمی رسونم . فکر کردی آنی تو پسته ؟/؟ هر چند من دیگه آنی تو نیستم می دونم دیگه دوستم نداری . حالا اون بود که داشت قهر می کرد و باید نازشو هم می کشیدم . دستشو کشیدم نذاشتم در ره .. سرشو گذاشت رو سینه ام و زار زار گریست . -چرا همه تون طوری باهام رفتار کردین که من بچه ام -آنی ! آرمیلا تا از دواج نکرد نیومد توی خط .. پس ظلمی بر تونشده .. -ببین آریا تو با من این کارو می کنی . من میرم به همه میگم که یه غریبه این کارو کرده و نمی دونم کیه و دوست پسرم بوده و گذاشته رفته دیگه بهش دسترسی ندارم . تقاضای ورود به جلسه رو با تایید پزشکی مبنی بر دختر نبودن تحویل مامان بزرگ میدم . تو هم که کارشناس و مسئول تایید و امضایی و مامان بزرگ هم بعد از امضای تو تایید می کنه .. -به همین سادگی ؟/؟-آره به همین سادگی . مگه بقیه چیکار می کنن . تازه می دونم که تو در خونه مامان بزرگ امتحان می گیری .. -آنی تا حالا بیشتر از یه نفر نبوده که ازش امتحان گرفته باشم -خبر دارم .. یعنی کار پریسا بوده که به آنی گفته . رو لجی که با مامان داره می خواد حرصشو در بیاره ؟/؟ می دونه مامان آنی رو خیلی دوست داره .... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#124
Posted: 28 Mar 2013 11:52
هـــــــــــرکی به هـــــــــــــرکی 125
من نمی دونم باهات چیکار کنم آنیتا تو منو توی تنگنا می ذاری . من نمی تونم تو رو توی بغل این و اون ببینم . دوست ندارم . دلم نمی خواد مال همه باشی . چرا نمی خوای بفهمی . -ببینم دوست داری فقط مال تو باشم ؟/؟ -من کی همچین حرفی زدم . نه من هیچی نمی خوام . -آریا فقط می خوام که به من کمک نکنی -چیه سر خود میری این کارو می کنی -نه جراتشو ندارم . ولی هیچوقت نمی بخشمت . -آنی فکر نمی کردم یک دختر هوسبازی باشی .. -می فهمی چی داری میگی ؟/؟ اصلا ازت انتظارشو نداشتم . به من بگو تازه هم بهت گفتم من چه فرقی با آهو و آرمیلا و پریسا و مامان دارم . با بقیه زنا چی .. چون یه دخترم باید از همه چی محروم باشم ؟/؟ -اگه هدفت اینه پس بیا دوست دخترم شو . منم که دوستت دارم .. -ببین این که من فقط خودمو در اختیارت بذارم حرفی نیست . من می خوام با عشق خودمو در اختیارت بذارم ولی وقتی که حس کنم تو خود خواهی نمی تونم این کارو با تمایل انجام بدم . -من نمی فهمم تو چی داری میگی . تو اصلا هیچی حالیت نیست . -تو دوستم نداری -ببین آنی من در میون خانواده آخرین نفرقبل از تو بودم که از این جریان با خبر شدم . مثل تو شوکه شدم . تو یک دختری . وضعیت تو فرق می کنه . -تو اگه دوستم داشته باشی این حرفو نمی زنی . چطور راضی میشی که جلوی بقیه همه با خواهر و مادرت باشن . اگه اونجا بی غیرتی , باید در مورد منم بی غیرت باشی . اگه اون معنی بی غیرتی رو نمیده پس در مورد منم باید همین معنا رو داشته باشه . -آنی من دوستت دارم . دوستت دارم . دوستت دارم . نمی تونم تو رو در آغوش بقیه ببینم . تو یک دختری . وجدانم اجازه نمیده . شاید من پست باشم بد باشم ولی دوستت دارم . من راضی شدم عشق خودمو در آغوش خیلی ها ببینم . مادرمو و خواهر آرمیلا و زن داداش پریسا رو . ولی همه اونا شوهر داشتند . اختیارشون دست شوهراشون بود .- و خود تو هم اونا رو بی نصیب نذاشتی .تو با همه شون بودی درسته ؟/؟ اونا هم شوهر داشتند و هم از بستگان در جه یک یک تو یودند . تو خجالت نکشیدی ؟/؟ -اونا شوهر داشتند و رضایت داشتند . ولی از تو خجالت می کشم . من دوستت دارم .. -پس جوابت منفیه .. -آره چون دوستت دارم . خدا حافظ آنی . هر کاری دوست داری انجام بده .. -انجامش میدم . بالاخره گذارم به تو می رسه . این تویی که باید به من مجوز بدی . -تو این کارو نمی کنی آنی -خوبم می کنم ..-تو چشام نگاه کن . چشات هیچوقت بهم دروغ نگفتن . تو خواهر خوب من بودی و هستی . من عاشقتم . یه عشق خالصانه .. سرمو انداختم پایین که برم ولی این بار اون دستمو کشید -آریا نرو باشه هر چی تو بگی من میشم دوست دخترت . ولی نه یه دوست دختر ساده بلکه از اونایی که باهاش تا آخر عشق و هوسو بری . فقط بخوای در حدی باشی که مثلا من دوشیزه بمونم نه .... قبول نیست -فردا پس فردا ادعایی نداشته باشی -چه ادعایی ! من که باید از سد تو بگذرم . -شاید تهدیدم کنی که مثلا منو لو میدی که سرت همچین بلایی آوردم -آریا تو در مورد خواهرت این فکرو می کنی ؟/؟ تو منو نشناختی هنوز یا داری شوخی می کنی ؟/؟ ازت این انتظارو نداشتم . بگو که از ته دلت نگفتی . -دختر این همه اشکو از کجا داری -آریا خیلی خود خواهی . با این همه دختر بودی حالا که می خوای با من باشی با هزار منت می خوای باشی ؟/؟ -اگه نمی خوای و پشیمون شدی من حرفی ندارم -چی ؟/؟ نمی فهمم چی داری میگی .. این بار من بغلش کردم . صورتمو به صورتش چسبوندم . اشکاشو پاک کردم . صورتشو بوسیدم . -چیه می ترسی لبامو ببوسی . من غریبه ام . ؟/؟ دوست نداری باهام مثل دوست دخترت بر خورد کنی ؟/؟ من تا کی باید فانتزی سکس با تو رو داشته باشم . -تو که همش می خوای خودتو در اختیار بقیه بذاری . -نمی دونم شاید این بیشتر یه بهونه ای باشه برای این که بیشتر با تو باشم . برای این که بقیه فکر کنن من بزرگ شدم . فکر نکنن که منو از سر خودشون وا کردن من عقب نشینی کردم . بهم نخندن . منو بچه فرض نکنن . -فکر نکن با مردای زیادی سکس کردن دلیل بر بزرگی کردن خانوماست . -تو هم فکرنکن با زنای زیادی سکس کردن دلیل بر بزرگی کردن آقایونه .. جوابی نداشتم که بدم . مجبور شدم به همون موضع خودم بر گردم . - پس فقط مال منی -آره آریا من فقط مال تو میشم ولی تو مال همه باش .. می دونستم که اون الان این حرفو می زنه ولی هدفش خیلی بالا تر از اینهاست و شاید ازم انتظار داره که یه روزی برای رسیدن به محفل کمکش کنم . ولی هیجان زده بودم برای این که با خواهرم سکس کنم . اما هنوز دلم نمیومد . به همون نسبت که می تونستم لذت ببرم احساس شرم هم می کردم . ولی آنی منو به طرف خودش در روی تخت کشونده بود . دامن پیر هنش رفته بود بالا . پاهای لخت و سفیدشو انداخت توی دید . ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#125
Posted: 30 Mar 2013 23:34
هـــــــــــ ــــــــرکی به هــــــــــــ ــــــــــــرکی 126
این کارو نکن آنی نذار من عقیده ام راجع به تو عوض شه -خب نشه این چه نفعی به حال من می تونه داشته باشه . یعنی الان تو از مامان و آرمیلا بدت میاد ؟/؟ تو خجالت نمی کشی ؟/؟ تو.. اصلا شما ها دیگه چه جور آدمی هستین . لذت و عشق و حالو فقط برای هم می خواین . همه تون خود خواه هستین . -آنی این جوری باهام حرف نزن که پشیمون میشم -بازم که داری تهدیدم می کنی . خیلی دلت بخواد . ببینم از بس با افراد چند بار دست خورده بودی خسته نشدی ؟/؟ داداش تا حالا دست پسر نا محرمی بهم نرسیده . من دوست پسر نداشتم با کسی سکس نکردم . این برات مهم نیست ؟/؟ -برام خیلی مهمه ولی مهم تر از همه اینا خودتو هستی که دوستت دارم . -تو از اون وقت که اومدی تا حالا یک ریز داری میگی که دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم . اگه راست میگی و دوستم داری این رفتارو با هام نمی کنی . آدم واسه خواسته های کسی که دوستش داره ارزش قائله -ببینم تو الان می خوای بیفتی توی چاه منم باهات بیفتم توش ؟/؟ -اگه حال کردن بامنو رفتن به ته چاه می دونی آره بیفت داخل چاه . همین جوری که با بقیه میفتی و از چاه در میای . پس بی خود با من یکی به دونکن حریف تو یکی میشم . آریا اذیتم نکن .. ببین همین الان هنوز هیچی نشده چقدر هیجان دارم ؟/؟ چرا این قدر اذیتم می کنی . منم آدمم دیگه منم نیاز دارم . حالا بیا بیا بغلم بزن . بگو دوستم داری . منو ببوس . هر کاری که با بقیه می کنی با منم بکن . فکر کردی برامن آسونه یا آسون بود که بخوام این جوری رو در روی تو قرار بگیرم و ازت خواهش کنم . ؟/؟ وقتی که می بینم داداشم به صد تا غریبه هم توجه داره و منو از یاد برده جرات منم زیاد میشه . -آنی مطمئنی ؟/؟ -آریا با بقیه هم همین جوری تا می کنی ؟/؟ تو که منو دق آوردی . این که رسمش نمیشه . -یه موقع نگی داداشت بد چش و هیزه . یه موقع نگی آریا بهت نظر بد داشته و فقط فکر هوس بازیهای خودشه .. -نه واسه چی بگم . چیزی که مشخصه دیگه گفتن نداره . عصبی ام کرده بود ولی می دونستم داره حقیقتو میگه . واسه همین خودمو بهش نزدیک کردم . هر چی می گفت حق داشت . موهای سرش رو صورتش افشون شده بود . چند تار مو هم رو لبش قرار گرفته بود . زود تر از من شروع کرده بودن به بوسیدن . لبامو رو همون تار های چسبیده به لباش قرار داده دستمو لای موهای سرش فرو بردم . -آنی خواهر کوچولوی من می دونی که چقدر دوستت دارم . -همچین کوچولو هم که میگی نیستم . فقط یه سال ازت کوچیک ترم . -ببینم توانشو داری که بتونی زیر هوس تاب بیاری ؟/؟ -توان اینو دارم ولی این توانو دیگه ندارم که بخوام با هوسم بجنگم .. من می خوام ازم لذت ببری و باهام سکس کنی .. هنوز شرم و حیای خاصی رو در چهره و کلامش می دیدم . متوجه بودم که روشو نداره که اسم کیر و کس و این جور اندامهای سکسی رو ببره . پاهاشو بالا آورد و اونو مالوند به کیرم. هر چند هنوز لخت نشده بودم . آنی لحظه به لحظه داغ تر می شد . دلم واسش سوخت . هنوز با تب هوس آشنا نبود . به من رو کرده بود و من هم دلسوزانه اون بر خورد رو باهاش داشتم ولی اون بزرگ شده بود . حق زندگی کردن و لذت بردن از لحظه هاشو داشت . منم مثل اون چند وقت پیش کلک زده بودم البته به کمک پری جون خودم . اون جور حقه بازیها رو به کار گرفته تا برم به محفل سکس ولی اون که دستش به جایی بند نبود . آروم آروم پیرهنو از سرش در آوردم . باید زود تر ردیفش می کردم . این هیکل فقط دیدن داشت . -آههههههه آریااااااا اولش که این جوریه دارم بی حال میشم بعدش چی میشه . دستاتو به همه جام برسون . به همه جام دست بزن . آریا عاشقتم .. داداش داداش تو که فقط نگام می کنی .. -آنی بذار با نگات جون بگیرم . با نگات پرواز کنم . با نگاه کردن به تو حس کنم که بهترین و زیبا ترین و خوش هیکل ترین و مهربون ترین رو در اختیار دارم .. -آریا هوس دارم هوس دارم .. حرفای قشنگتم هوس منو زیاد می کنه . می دونم این حرفا رو به خیلی ها زدی ولی خواهر تو بازم حرفای شیرینتو باور می کنه . چون تو رو باور داره . آریا دوستت دارم . کمکم کن . کمکم کن .. دارم می سوزم خیلی داغم . خیلی حشریم .. به من برس .. سریع شلوار و پیر هنمو در آورده و یه لحظه که آنی چش باز کرد و ورم کیر منو دید یه آهی کشید که دلم می خواست همونجا کیرمو فرو می کردم توی کسش تا اونو به بزرگترین آرزوی زندگیش برسونم . -داداش چقدر درشته .. یکی ببینمش . نمی دونی چقدر در رویاهام تصورشو داشتم . می دونستم که راه سختی رو دارم تا به همچین لحظه ای برسم .. -قلبت خیلی تند می زنه آنی .. -می دونم . واسه هر مر حله ای واسه هر قسمتی واسه ذره ذره و لحظه به لحظه سکسم هیجان دارم . واسه این که آنی حالتشو بهم نزنه خودم شورتمو کشیدم پایین و کاملا سکس روبرو خواهر گلم قرار گرفتم . یه دستمو که گذاشتم زیر سوتینش ضربان شدید قلبش رو به خوبی احساس می کردم که مثل یه موج رو دستم داشت حرکت می کرد . سست و سر مست و بیحال به کیرم نگاه می کرد . .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#126
Posted: 3 Apr 2013 23:45
هـــــــــــ ــــــــرکی به هــــــــــــ ــــــــــــرکی 127
چیه آنی . فکر می کنی خیلی پر رو و بی ادبم ؟/؟ آره ؟/؟ -نه داداش . پررو منم که تو دلت نمی خواد باهام باشی و من تو رو وادارت می کنم که دوستم داشته باشی . دوست دارم عاشقونه بغلت بزنم و خودمو در اختیارت بذارم تا هر جور که دوست داری باهام عشقبازی کنی ولی تمایلی نداری . -کتی چقدر تو بی انصافی . چیه کیر داداشتو دیدی ترسیدی ؟/؟ پشیمون شدی ؟/؟ -دوستم داری .. می دونستم که نوازش منو می خواد . این که بغلش کنم و بهش بگم که دوستش دارم و از سکس با اون لذت می برم . نمی خواست که شاهد باشه که من از بودن با اون احساس شرمندگی وجدان می کنم . -آنی تو که از بودن با من خجالت می کشی واسه چی می خوای خودتو در اختیار من بذاری . تو که همین الان شرم و خجالت داره از بر و روت می باره . بمیرم برای خواهر ناز و دوست داشتنی ام داداش دل نداره تو رو این جوری ببینه . آنی دستشو دراز کرد و اونو به کیرم رسوند . چقدر خوشم میومد از این که دستای آرام بخش و لذت دهنده آنی رو روی کیرم حس کنم طرز مالیده شدن کیرم نشون می داد که دست یک آماتور داره باهام ور میره . -داداش خوشت میاد ؟/؟ سوتینشو باز کردم . یه نگاهی به سینه هاش انداختم . با توجه به سنش اندازه هاشون کوچیک نشون می داد . می تونستم هر کدوم از اونا رو به تنهایی بذارم توی دهنم و میکشون بزنم . میکشون بزنم و نوکشو هم همینطور . چه نوک تازه ای داشت . هر چی بود اون به من این اجازه رو داده که اولین نفری باشم که از این نعمت از بدنش استفاده می کنم . هر چند خواهر نازم بهم گفته بود که حاضره دوست دختر من باشه و به هیچ وجه در خواست خاصی نداره ولی می دونم اینو از ته دلش نگفته شاید به خاطر این که کارشو پیش ببره این حرفو زده . اما من هیچوقت نمی تونستم نسبت به خواسته هاش بی تفاوت باشم هرچند به ضرر خودم بوده باشه . دلم می خواست ببوسمش . بهش بگم دوستش دارم . برم توی حس . موهای بلند و قشنگشو نازش کنم . دستمو فرو کنم لای موهاش و با انگشتام آروم آروم با سرش بازی کنم . گونه های گرمشو ببوسم تا خودمو یواش یواش غرق هوسش کنم . ولی همین که چشمم افتاد به سینه های تازه ای که مدتها بود همچین مدلی ندیده بودم یا این که اصلا ندیده نچشیده بودم فوری دهنمو انداختم روش تا خودمو غرق هیجانی بکنم که می دونستم منو می بره تا ته خطی که اصلا فکرشو نمی کردم یه روزی در این جاده مسافرش من بوده مفتح این راه من باشم . سینه سمت چپ آنی رو درسته گذاشتم توی دهنم . چقدر ناز و آبدار بود و یه گردی خاصی داشت . جووووووون سفید و تپل .. از این که اون با این کارام حال کنه بی اندازه حال می کردم . وقتی سینه آنی رو با لذت و اشتهای زیاد میک می زدم یه کمی سرمو یه وری کردم و گوشم زیر سینه اش قرار گرفت . شدت ضربان قلبش به حدی زیاد شده بود که متوجه ام کرد هیجانش به اوج و حداکثر رسیده . -اووووووخخخخخخ داداش داداش آریا باورم نمیشه . باورم نمیشه که تو داری باهام این کارو می کنی . دوستت دارم دوستت دارم . خواهش می کنم . آریا .. باور نمی کنم . بد جنس .. این جور حال می داد و تا حالا بهم حال نمی دادی .. چرا چرا .. وقتی که نوک سینه شو گذاشتم تو دهنم و از ته نوک و اون قسمت زیر نوک تا بالاشو میک می زدم و با فشار تو دهنم می گردوندمش طوری حشرش زیاد می شد که موهامو می کشید . -نهههههههه اووووووفففففف کسسسسسسم آریا کسسسسسسم .. -به اونجاش هم می رسم . آنی آنی هنوز دیر نشده .. هنوزم می تونی انصراف بدی .. یه لگد آرومی به کیرم که ازشق بودن در حال تر کیدن بود زد و گفت جون این راست میگی .؟/؟ این که داره از هوس پوست پاره می کنه و می پره بیرون . آنی کیف می کرد از این که می دید این طور تونسته داداششو سر کیف بیاره . دیگه نمی دونست کیر این مردا یه بلاییه که تا یه شکار تا یه اندام خوشگل و تازه ببینه فوری سر بلند می کنه ولی وقتی که شیره اش خالی شه انگار مثل آب سردی می مونه که رو آتیش ریخته باشن . هر چند زنا هم همچه احساسی دارن . دستمو گذاشتم رو شورت آنیتا و کس و شورتو با هم چنگشون گرفتم . -آخخخخخخ آریا آریا بکش پایین بکش پایین . دارم از حال میرم . خواهش می کنم . دارم می سوزم . من می خوام .. می خوام .. کیرت رو که می خوای بدی به من -اوه آنی جون کی میره این همه راه رو. . از کی تا حالا این قدر بلبل زبون شدی ؟/؟ از وقتی که کیر داداشی گلمو دیدم . شورتشو از قسمت بالا ول کردم و ازکنار ها اونو به طرف وسط جمعش کرده و با انگشت شستم با کسش بازی می کردم .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#127
Posted: 7 Apr 2013 14:02
هـــــــــــ ــــــــرکی به هــــــــــــ ــــــــــــرکی 128
آریا آریا خسته نشدی از آتیش زدن خواهرت . -خب میگی من چیکار کنم .. -هیچی خودتم آتیش بگیر تا من فکر نکنم که خود خواهی --خب چه جوری باید آتیش بگیرم -هیچی من باید آتیشت بزنم . هر چند دارم کیف می کنم . حال می کنم . دوست دارم بسوزم . حال بدی بهم . نمی خوام پاشم یه جوری خودتو بهم برسون و بچسبون که منم بتونم کیرتو داشته باشم . بتونم لمسش کنم . باهاش حال کنم . اونو بسوزونم . وقتی هم که سوزوندمش آبشو بریزم رو سرش و خنکش کنم . -آنی من می خوام آبمو بریزمش توی کونت .. -اووووووه داداشی .. کسم آب می خواد . آب می خواد . وقتی که پرده مو پاره کنی و من خیالم نباشه بقیه شم بی خیالیه . می دونم حالا بار دار نمیشم .. -آنی چی داری میگی بذار اول برادری رو ثابت کنیم بعد از زیر یه سقف زندگی کردن بگو .. -ببینم قسمت دوم این مثالو خودت الان در آوردیش ؟/؟ قول و قرار ما چی بود . نامرد به همین زودی زدی زیرش ؟/؟ مگه قرار نبود که دختری منو بگیری و منم دیگه چیزی نخوام .. بازم فکرم رفت به این که در این صورت بازنده حقیقی منم . چون برام از آفتاب هم روشن تر بود که پای آنی به محفل سکس خانوادگی باز میشه و کاریش هم نمیشه کرد . -آنی یه جورایی ارضات می کنم . از کون تو رو می کنم . تو دوست دخترم باش . باور کنم من خودم برای گاییدن یه کس تنگ و ناب و آبدار هیجانم خیلی زیاده و تو اولین موردی هستی که من می خوام دختریشو بگیرم .. بازم جای شکرش باقی بود که نمی دونست که من دختری آهو رو گرفتم و تجربه گاییدن کس تنگو دارم . -آریا ضد حال نزن که اون وقت دیگه داداش صدات نمی زنم .. دیدم که سنبه پر زوره و حریف آنی نمی تونم بشم . زبون این زنا رو شیطون هم نمی فهمه . باید تسلیم شی . اگه یه چیزی بخوان جون به لبت می کنن . نفستو می گیرن . ولی خب اگه مردا هم دوستشون نداشته باشن و خواسته های زن براشون اهمیت نداشته باشه می تونن بهش بی توجه باشن . منم خواهرمو دوست داشتم و اون از این حربه به نفع خودش استفاده کرد .-خیلی کلکی آنی -خوشحالم می دونم که چقدر دوستم داری . می دونم که کسمو هم دوست داری . -آنی من وجود تو رو از همه چی بیشتر دوست دارم . روح تو رو بیشتر از جسمت دوست دارم . تو رو فقط واسه سکس نمی خوام . هنوزم حاضرم این کارو نکنم . -می دونم داداش اینو به خوبی نشون دادی . واسه همین کاراته که لحظه به لحظه عشق وهوسم نسبت به تو زیاد تر میشه و دلم می خواد با تمام حس و هوست همراه با عشق منو بکنی . حالا یه کاری بکن که منم به یه نوایی برسم . کیر داداشی رو نباید ببینم ؟/؟ کیر داداش رفته اندرونی ؟/؟ -حتما دوست داره چادر توسط خواهرش پایین کشیده شه و پرده حجاب توسط تو بره کنار . صد و هشتاد درجه تغییر جهت دادم . سرمو در جهت مخالف روی کون آنی قرار داده و شورت و لاپامو نزدیک دهن خواهرم رسوندم . من حالا در جهت عکس با کسش ور می رفتم و اون به طور مستقیم می تونست با کیرم بازی کنه . دستشو گذاشت لای شورت من و یه آه بلندی کشید . از پشت شورتمو کمی پایین کشیدم تا این که قسمتی از کیرم زد بیرون .. -اووووووهههههه داداش داداش .. بی خود نیست که خانوما همه کشته مرده شن . تا حالا که خیلی حسودیم می شد حالا که دیدمش چه جوری می تونم اونو توی کس بقیه حسش کنم . کاش فقط مال من بود . -هنوزم که نشده . می تونی از خیر اینم بگذری .. -دیگه حنات رنگی نداره آریا . این که از کس من هوسی تره . کف دست و انگشتامو روی کسش با یه حالت قلقلکی می غلتوندم . دهنشو باز کرد و با یه مکش قوی سر کیر منو فرو برد تو دهنش .. -آنی آنی مثل این که خیلی جدی گرفتی . ولی اون فقط داشت با چشاش می خندید . سرش کاملا بالا نبود و نمی تونست بیشتر از نصف کیرمو بذاره توی دهنش . منم با دو تا دستام کون و شکاف کسشو لمس می کردم . حالا دیگه استرس نداشتم از این که اگه انگشتم سر بخوره بره توی کسش چی می شه . هر چند جر خوردن پرده هم به این سادگیها نیست که از بیرون با کس ور بری و یهو دست بره توی کس . دیگه ظاهرا باید تر تیب آنی جونمو هم می دادم . آرمیلا خیلی آهو رو اذیتش کرده بود ولی آنی و آهو کاری به کار هم نداشتند . بازم خوبی کار من و آهو در این بود که می دونستیم نباید این موضوع که من دختری اونو گرفته بودم به جایی درز کنه وگرنه اگه آنی می فهمید که من قبلا یکی رو ردیفش کردم اونم دختر عموشو از حسادت می ترکید . چون همش به این می بالید که داره زنم میشه و قبل از این که من عروسی کنم می تونه صحنه شب زفاف رو پیش روم نمایش بده . اینم از احساسات خواهری که دیوونه وار برادرشو دوست داره و با تمام وجود می خواد خودشو در اختیارش بذاره . هرچند که انگیزه این کار ها به خاطر هوس خودش هم هست . .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#128
Posted: 11 Apr 2013 15:25
هـــــــــــ ــــــــرکی به هــــــــــــ ــــــــــــرکی 129
ببین داداش زیاد معطل نکنی . یه وقت فکر نکنی که معطل کنی می تونی از دست من در بری . -آنی چقدر منو اذیت می کنی . مگه این همه شوق و اشتیاقو نمی بینی ؟/؟ -چرا من داداشمو بزرگش کردم . داداشم هم منو بزرگ کرده . فقط این یه سالیه که یه خورده کم محبت شده ولی دلیل نمیشه که من هنوز نشناسمش . می دونی که چی دارم میگم . -آره یه چیزایی می دونم . می دونم و حس می کنم . تو هنوز بهم اعتماد نداری از تو چشام حس می کنی که من ممکنه پشیمون شم . مگه ندیدی چه با هیجان کس نازتو میکش زدم . اصلا من تا حالا کی پیش تو از این چیزا حرف می زدم . دیگه اراده کرده بودم که کار آنی رو یکسره اش کنم . بعضی جاها ست که باید آدم به دنبال حالتی باشه که ضررش کمتره . مخصوصا اگه با لذت زیاد همراه باشه . گیج شده بودم . برای اولین بار در ماههای اخیر نمی دونستم چیکار کنم . شاید به این دلیل بود که غافلگیر شده بودم و نمی دونستم که چه بر خوردی و عکس العملی نسبت به این جریان نشون بدم . این بار رفتم پشت آنی که به حالت دمر روی تخت قرار داشت . می خواستم حرکات انفجاری خودمو شروع کنم . هر چند بازم دلم نمی کشید و یه حس تاثری داشتم ولی از این نظر هم خوشحال بودم که بالاخره این افتخار نصیبم میشه که دختری خواهرمو می گیرم . دیگه هیچی تنمون نبود و باید که کارمو شروع می کردم . -ببینم مامان بزرگ که دیگه حله .. -چند بار می پرسی تو که ما رو کشتی . -خواهر جون بااین که هنوز این کونت دست نخورده هست یه استیل و زیبایی خاصی داره که نمیشه ازش غافل شد -تو که همش ازش فرار می کنی . -فعلا که سرم روشه . -شاهنامه آخرش خوشه -اتفاقا آخرش غم انگیزه . -خب قسمت رستم و سهرابش آره و اونجایی که حق فردوسی رو خوردن -ولی من حق خواهرمو میدم . -باشه تا ببینیم . سرمو گذاشته بودم رو کون آنی جون و دستامو از زیر تنش رد کرده به سینه هاش رسوندم . -اوووووووههههه آنی نازتو بخورم . چقدر تو خواستنی هستی . -نشون بده که منو می خوای . نشون بده همون جوری که میگی هستم . نیازی به این نبود که نشون بدم . خود به خود داشت نشون داده می شد . تصمیم گرفتم که فقط به این فکر کنم که با تمام وجودم و حسم لذت ببر.م . حس کنم که مثلا دارم با آهو سکس می کنم و همون هیجانو واسه گرفتن دختریش دارم . با این هیجان که حال کنم تمام وجود و حس شهوانی خودمو در اختیار آنی بذارم و بهش لذت بدم . وقتی سینه هاشو تو دستم می گردوندم دستشو گذاشته بوذ جلو دهنش و مثل زنای در حال زایمان زور می زد . -آنی عزیزم چته تحمل کن . سکس همینه دیگه هوس همینه . هنوز به جاهای اوجش که نرسیدی داری این جوری می کنی بعدا می خوای چیکار کنی ؟/؟ خیلی تند و اونم با دهن نفس می کشید . خودمو به قسمتهای بالاتر بدنش رسونده یه دستمو گذاشتم لاپاش . یه ارزیابی ساده از کسش نشون می داد که هورمونهای جنسی اون به طرز فوق العاده ای شروع به فعالیت کرده بودند .. -آریا آریا داداش .. نههههه .. نههههههه .. -نمی خوای ؟/؟ -نههههههه یعنی آره .. لمسم کن . گازم بگیر منو ببوس .. بگو می خوای بگو دوستم داری . بگو ازم لذت می بری .. کیر کلفتمو به کسش چسبونده بودم و با اون گوشت داغ شده کونش حال می کردم .. -آنی تو مگه حس نمی کنی گه چقدر دارم باهات حال می کنم ؟/؟ سینه شو خیلی با هوس با یه کف دستم می گردوندم . -عزیزم همه جام و همه تنم مال تو . آریا حس ندارم . نمی تونم تکون بخورم . فکر نمی کردم تا به این حد لذت بده که نذاره تکون بخورم . -یه کمی که حال کنی اون وقت رو فرم میفتی .. -می دونم می دونم باید زود تر با کسم مشغول شی . باید زود تر باهام حال کنی . زود تر راهمو بازش کنی . تا من خاطرم جمع شه . -از خونریزی و سوزش اون می ترسی ؟/؟ -نه داداش مگه می خوای کارد توی شکمم فرو کنی ؟/؟ من چه فرقی با بقیه دخترایی دارم که از این مر حله رد شدن ؟/؟ -آنی بعدا نگی داداش نامردی کرده ها .. -دیوونه شدی آریا من خودم ازت خواستم و می خوام . فقط حالم داره به هم می خوره از بس صد بار اینو گفتی . چقدر یه چیزو تکرار می کنی ؟/؟ -باشه باشه دیگه نمیگم . حالا فقط به این فکر می کنم که چطور تر تیبتو بدم . تجربه شو در مورد آهو داشتم . اونو خیلی راحت ردیفش کرده بودم . فقط خودم داشت حالم بد می شد . اونجا کیرم خیلی نرم و راحت هر چند در کس کیپ ولی راهشو پیدا کرد و اتفاقا با پرده پاره شده هم به پیشروی خودش ادامه داد . چیز خاصی نبود . همچین تشریفاتی هم نبود چیز دیگه ای هم به یادم نمیومد . فقط مراقب بودم که پری جون چیزی نفهمه . هر چند شوهر کس خل چینی دخترعمو اصلا از این چیزا حالیش نبود . شایدم فکر می کرد ما هم همون اصول غربیها رو داریم ..... ادامه دارد .. نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#129
Posted: 14 Apr 2013 11:55
هـــــــــــ ــــــــرکی به هــــــــــــ ــــــــــــرکی 130
آنی حالا روبروی من قرار داشت . کف دستم رو کسش و با کسش داشت بازی می کرد . -داداش این قدر به خودت سخت نگیر . من خودمم می تونستم یه چیزی فرو کنم توی کسم و تر تیب خودمو بدم ولی دلم می خواست به دست داداش و توسط تو ردیف شم . فقط با داداش گلم .. تو چشاش نگاه کردم . لبخند رو لباش از خونسردی اون می گفت می گفت که با تمام وجودش می خواد که مال من باشه . مثل آهو . مثل اون که فقط به اون طرف پل نگاه می کرد . به اون طرف آب . می خواست خودشو بسپره به دست سرنوشت . -داداش خیلی راحته . مثل نفس کشیدن . به اندازه یک نفس . زندگی یعنی این . آدم چیزایی رو از دست میده و چیزایی رو به دست میاره . باید به این فکر کنه اون چه که به دست میاره تا چه اندازه می تونه جای اون چیزایی رو که از دست میده بگیره و جبران اونو بکنه . آره آریا من یه چیزی رو شاید از دست بدم ولی با نگه داشتن اون خیلی چیزا رو نمی تونم داشته باشم . اما اگه بخوام یه دختر بمونم جوونی خودمم از دست میدم . این روزایی رو که تو می تونی برام شیرین ترش کنی .. آنی واسه این که خودشو در اختیار من بذاره و ذهن منو آماده کنه خیلی بلبل زبون شده بود . شایدم این جوری می خواست خودشو تسکین بده و قانع کنه ولی من با همه حس و عشقم می خواستم که اون در زندگی روی خوشی و آسایشو ببینه . دیگه خسته شده بودم . قسمت این بود که راه کس کوچولوش با کیر پر توان من باز شه . کیری با تجربه در مقابل یک کس تازه کار و بی تجربه . می دونستم هر چی هم شیرزن باشه بازم یه ترسی در وجودش هست . با لبام لباشو داغ کرده بودم . چشاش باز بود و لی زاویه دید خوبی نداشتیم . دستش رو صورتم قرار داشت و گاه اون مسیر بوسه رو مشخص می کرد . یه انگشتمو کشیده روی کس و اونو به طرف بالا آوردم تا کیرم جاشو محکم تر کنه و راحت تر به پیشروی خودش ادامه بده .. -لبمو گذاشتم رو گونه هاش و زیر گوش و گلوش و با سر انگشتام شونه هاشو نوازش می کردم . یه احساس داغی در محل تماس کیرم با کسش داشتم . راستش اصلا نمی دونستم کجای کارم . چقدر از این کیر تا حالا تونسته بره توی کس آنی . حالت صورت خواهر خوشگلم نشون می داد که با لبخند کمتری داره به ادامه راه فکر می کنه . می دونست که کار داره جدی میشه . منم می دونستم که اگه هزاران پرده دیگه رو بخوام پاره کنم همین راه و همین مسیر و همین حرکت ساده فیزیکی رو باید انجام بدم . -آریا -جووووووون آنی -بهم بگو دوستم داری . بگو بازم دوستم داری -دوستت دارم . دوستت دارم . بیشتر از هر کس و هر چیزی توی این دنیا . -دروغ نگو . تو که داشتی واسه آهو می مردی . خبر دارم که واسه آرمیلا به چه دردسری افتادی . داستان تو و خواهر بزرگه ام هنوز مث داستان لیلی و مجنونه . -چیه ازش حساب می بری ؟/؟ -نه واسه چی . خواهرمه و باید بهش احترام بذارم . این تویی که ازش حساب می بری . چقدر این کس آنی تنگ بود . با این که خیلی هم تپل بود ولی کوچولو نشون می داد . از داخل هم که دیگه نگو . مثل یه لباس خیلی تنگ و چسبون رو سر یه آدم گردن کلفت کشیده شد . چشامو بسته بودم و به کسش فشار می آوردم . برو برو جلوتر .. کیر لعنتی . کجا گیر کردی . ایتجا که بتن کاری نشده -آخخخخخخخخخ آخخخخخخخخخ داداششششش داداششششش کسسسسسسم کسسسسسسم کسسسسسسم واااااااییییی دردداره درد داره .. می سوزه .. بوسه هامو بیشترش کردم . هیجان زده شده بودم . حس می کردم که دیگه باید دختریشو از دست داده باشه با این حال بازم حرکت رو به جلومو ول نمی کردم تا اگه اما و اگری هم وجود داشته باشه با این فشار اضافه از بین بره . صورت آنی مث گچ سفید شده بود . از درد فشارش اومده بود پایین . درد امونش نمی داد . شایدم ترس درد اونو زیاد کرده بود . -آنی حالت خوبه ؟/؟ کیرمو کشیدم بیرون .. واااااایییییی کارش تموم شده بود و چه خونی هم در حال بر گشت بود . از اون خون های جوندار و تازه . نمی دونستم چیکار کنم . اگه ولش می کردم و یه نوشیدنی براش می آوردم اون متوجه می شد . یه دستمال پارچه ای تمیز همون نزدیکی بود باهاش خونو تمیز کرده و سریع رفتم برای خواهر گلم یه آب میوه آوردم . آهو این جوری نشده بود . -حالت خوبه ؟/؟ سرشو تکون داد و گفت آره احساس می کنم کمی آروم شدم . ولی خیلی دردم میاد . چقدرم می سوزه . دیگه حس کرده بودم که باید تا دقایقی نازشو بکشم . بهش بگم دوستش دارم . سرشو گذاشت رو سینه ام . -آریا یه جوری بهم نگاه می کنی که انگاری من یه دختر بد و بد کاره ای هستم . -کی میگه واسه خودت می بافی ؟/؟ تو آنی خوشگله ناز من هستی . دختر دوست داشتنی بابا و خونواده -آره همونی که ردش کردین تا خیلی راحت به کاراتون برسین . -خیلی حرفای تکراری می زنی -حالا چرا این قدر سرم داد می کشی ؟/؟ .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#130
Posted: 19 Apr 2013 21:43
هـــــــــــــــــــــرکی به هـــــــــــــــــــــرکی 131
آنی لحظاتی خودشو به آغوش من انداخت و در حالی که سرشو گذاشته بود رو سینه ام خیلی آروم گریه می کرد و من در همون حال داشتم کسشو پاک می کردم . با نوک انگشتام سر شو نوازش کرده با موهاش بازی می کرد م . -چیه عزیزم خواهر قشنگم .. می دونم شما دخترا از این که این تحول در شما ایجاد می شه یه نگرانی خاصی دارین . فکر می کنین که اگه بکارتتون حفظ می شد ارزش شخصیتی شما بیشتر بود . مخصوصا اگه این از دست دادن قبل از ازدواج باشه .. آنی در حالی که همچنان به گریه اش ادامه می داد گفت داداش نمی فهمم چی داری میگی . من واسه این ناراحتم که تو دیگه مثل سابق دوستم نداشته باشی و بهم اهمیت ندی . من اون خواهر کوچولوی نازتو نباشم . میگی حتما دختر خیلی بدی هستم . -آنی این الان چندمین باریه که داری این حرفو تکرار می کنی ولی من هر بار بهت میگم اصلا از این حرفا نیست . تو واسه من همونی . واسه منی که دیروز دوستت داشت امروز هم دوستت داره . ولی یه چیزی رو حس می کنم و اون این که فکر می کنم من حالا بیشتر دوستت دارم .عشق من به تو همیشه عشقی قوی و داغ بوده که نمی شد واسش یه حد و اندازه ای قائل شد اما حالا وقتی که احساس می کنم تو خودتو به من سپردی جسم و روحتو به من دادی بهم اعتماد کردی نمی تونم واسه این کار تو اسم دیگه ای بذارم . چی بگم بهت خواهر فداکار و پاک و دوست داشتنی من . -می تونم مث یکی از دوست دخترات باشم ؟/؟ می تونی منو مث آهو دوست داشته باشی ؟/؟ -شاید بیشتر از اون و حتما .. اصلا خودتو با اون مقایسه نکن . رابطه من و تو خیلی محکم تر از رابطه من و اونه . حداقل این که تو بهم ضربه نزدی از همون اول متعلق به من بودی -وهستم .. -آره آنی گل من حالا اشکاتو پاک کن . من و تو با هم خیلی کار داریم . اگه حس می کنی که این کارت بده می تونی انجامش ندی .. -اگه می خواستم انجامش ندم که شروعش نمی کردم -می دونم آنی . می دونم . درکت می کنم . -آره داداش . درک یک زن خیلی سخته . این یک نیازه . منم نیاز دارم . نیاز به این که خودمو در اختیار کسی بذارم که با تمام وجود دوستش دارم . اون بهم حس قشنگ عشق و هوسو بده .. اجازه ندادم بیشتر حرف بزنه . در آغوشش کشیدم گرمای بدن خوش عطرش منو به عالم رویا و هوس برد . رویایی که اونو خیلی نزدیک تر از واقعیت می دیدم . گرمای تنش داشت خوابم می کرد . لذت گناهی شیرین . عشقی پاک و هوسی پاک تر از اون . -آریا اااااااااا دادااااااااشششششش من الان مال توام . تسلیم توام . اسیر دستای توام . -آره همینه که میگی.تو الان مال منی آنی . خواهر خوشگل و ناز من . فقط مال من -پس چرا ازش استفاده نمی کنی . -باید اول اشکاتو خشک کنم . لبخند رو لبات ببینم تا با لذت این کارو انجام بدم . این آخرین پلمب شده خونواده رو هم من بازش کردم . پدرمو در می آوردند اگه می فهمیدند که این کار من بوده ولی به هیچ وجه نمی ذاشتم کار به اونجا بکشه . -آنی نکنه یه وقتی کاری کنی که بفهمن کار من بوده . از الان دارم بهت میگم اگه بخوای منو لو بدی و آبرومنو پیش خونواده ببری من می دونم و تو . اصلا دیگه طرفت نمیام . -داداش این جوری باهام حرف می زنی من خیلی ناراحت میشم اون وقت فکر می کنم منو نشناختی و دوستم نداری . فکر کردی من میذارم آبروت بره ؟/؟ یعنی من باید این قدر احمق باشم که یه کاری کنم که تو ازم دلخورشی . کاری که هیچ نفعی به حال من نداره به ضررمنم هست . برای خانواده این که من دیگه دختر نیستم مهمه . یه نفر این کارو کرده من دیگه بهش دسترسی ندارم . چیکار میخوان بکنن منو که دیگه نمی کشن فقط آریا تو الان داری منو می کشی از بس که منو در انتظار میذاری . همش حرف می زنی . تا حالا این بهونه رو داشتی که من یه دخترم و این پا و اون پا می کردی و نمی خواستی بهم برسی حالا دیگه چته . -چیزم نیست عزیزم . حالا با تمام وجودم میام طرفت . نمی دونم از کجات شروع کنم . تازه و خوشمزه و نوبری .. از سینه هات از کست از بدنی مثل ماهی از کجا بگم ؟/؟ از گودی کمرت از حالت کونت . همه بیست بیست .. حس می کنم که اشتهام داره باز میشه . با تو بودن یعنی گریز از بقیه و میلی به سایرین نداشتن . مثل این که آدم یه غذای خیلی خوشمزه ای رو بخوره و اون وقت دیگه رغبتی برای خوردن غذاهای معمولی ندارم . تا این حرفو زدم گوشمو محکم کشید و گفت داداش شیطون و پرروی من حالا یه خورده خودتو نگه داشته باش بغل خواهر خوشگله ات از این میگی که واسه بقیه اشتها نداری . نه تو رو جون من بیا داشته باش . .. می خواستم بهش بگم که در هر حال که باید این ار تباط با دیگرانو که داشته باشم . نمیشه که همه رو ول کرد . ولی کف دستمو که گذاشتم رو کس آنی خوشگله خودم و با حرکت های رو به بالا و پایینم حشریش کردم --داداششششش کسسسسسم .. اون وقتی کردی توش تا دیگه دختر نباشم اگه بدونی در کنار درد چه حس خوب و آتشینی داشتم .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم