ارسالها: 3650
#191
Posted: 30 Nov 2013 21:16
هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی بـــــــــــــــه هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی 190
من خیلی خوشحال می شدم ومیشم که بتونم یه کمکی بهت بکنم . اگه یه وقتی مشکلی داشتی من در خدمتم ولی نیمه شب ممکنه خانواده به نحوی نگران شن .. -ببینم آریا تو پسر دوست داری یا دختر .. -راستش برای من فرقی نمی کنه . مامانش که تویی و باباش هم که میشه شوهرت . بچه بیچاره شاید واسه هیچوقت نفهمه که پدرش من بودم .. البته با این بر نامه هایی که در محفل سکس خانوادگی راه اندازی میشه من ته دلم دوست داشتم که بچه پسر باشه . چون یه دختر و زن که میره زیر کیر نامحرم و مردای دیگه جلوه خوبی نداره . هر چند ما هم زن و دختر و خواهر و مادر خیلی ها رو می کنیم . به اصطلاح چیزی که عوض داره نباید گله داشته باشه . شکم تانیا رو غرق بوسه اش کرده بودم . اون از این کار من خیلی لذت می برد . -آریا اگه بدونی کوچولوت چقدر خوشحال میشه و لذت می بره از این که باباش این قدر دوستش داره .. -مامانشو هم دوست داره دیگه .. راستش حس کردم که کوچولو رو بیشتر از مامانه دوست دارم . آخه این مامان که متعلق به مرد دیگه ای بود یا بهتره بگم که زن مرد دیگه ای بود . خلاصه تا می تونستم تا نیا رو سر حالش کردم . خیلی هم حس گرفتم که به خودم بقبولونم که اون فقط مال منه و این من بودم که تونستم کاری کنم که اون بار دار شه واسه همین ارزش من واسه اون زیاده تازه خودشم گفته که حتی ممکنه منو از شوهرش بیشتر دوست داشته باشه .. خلاصه بی خود نباید نگران می بودم . چون بچه که بی سر پرست نبود . کامی هم مرد خیلی آقا و فهمیده و با شخصیتی بود . خدا کنه که بچه پسر باشه این جوری اعصاب من هم خیلی راحت تره . ..من و تانیا با هم یه حال درست و حسابی کردیم و دیگه براش از جون مایه گذاشتم . شاید بیشتر از یک ساعت تمام داشتم اونو می کردم و در این مدت دو دفعه هم ارضاش کردم .. -آریا این جوری که بهم حال دادی من عادت می کنم . بد جوری هم بهت عادت می کنم . -شاید منم بهت عادت کرده باشم -ببینم به خاطر کوچولوته که دوستم داری ؟/؟ -خودت هم خیلی خواستنی هستی ولی نباید فراموش کنی که شوهر داری . -اتفاقا کامی هم خیلی غیرتیه و اگه ببینه یه مردی به من نظر بد داره خیلی ناراحت میشه . ولی در مورد تو استثناءقائله میگه ما به گردن تو خیلی حق داریم . می تونم یه چیزی بگم فقط نخندی .. -بگو تانی جون .. اگه خنده دار باشه با هم می خندیم . فدای خنده هات شم که برای کوچولوی منم خیلی خوبه . -دوستت دارم آریا .. من و کامی اون دفعه که با هم حرف می زدیم گفت که اگه ما زن و شوهر در حال سکس باشیم و آریا از در غیب پیداش شه فوری از رختخواب و از کنار من پا میشه و منو تحویل تو میده .. -واقعا شوهرت جوانمرد و با مرامه . ای کاش همه مردا ازش یاد می گرفتن . -شیطون که چی بشه ؟/؟ زناشونو تقدیم تو کنن ؟/؟ -تانی چرا گوشامو می کشی حسود . من که نگفتن به نفع من جا خالی کنن . همدیگه رو در آغوش کشیدیم و قبل از خداحافظی بازم شکمشو بوسیدیم . در بعضی از قسمتهای شکم و پهلو هاش یه سفتی خاصی رو احساس می کردم . نمی دونم چرا یه علاقه خاصی نسبت به اونی که در شکم تانی بود پیدا کرده بودم . ولی از این موضوع نباید به کسی چیزی می گفتم . پیش اومده دیگه . راستش از یه نظرم واسم مهم نبود که بقیه چیزی بدونن یا نه .. در هر حال یک سفر آبگرم و شمال غربی کشور رو هم در پیش داشتیم . اون وقت تانی اگه می خواست لخت بگرده و مردای دیگه بهش فشار بیارن چی .. -تانی جون ما دو ماه دیگه قراره بریم چند روزی رو در فضای باز و آب و هوایی خوش اپن سکس یا سکس باز داشته باشیم . حتما تو هم میای . از الان بهت بگم که باید هوای کوچولوی ما رو داشته باشی . -نگران نباش . بابا کامی اونم خیلی دلواپسشه . اگه بدونی چقدر دوستش داره . از همین حالا هم لباسای دخترونه براش ردیف کرده هم پسرونه .. اوخ اگه بدونی چقدر واسش خوشحالم . الهی دلت خوش باشه که دل ما رو خوش کردی . امیدوارم هر کی که بچه نداره خدا بهش بچه بده . -این جوری ؟/؟ -خب اگه زن و شوهر توافق دارن چه اشکالی داره ! ..تانی رفت و من همونجا دراز کشیدم . راستش تا به وقت غذا حال و حوصله هیچ کاری رو نداشتم . خیلی خسته بودم . یه چیزی پشت در گذاشتم و خودم بهش تکیه دادم . کیرم دیگه شل و ول شده بود . آخ که چقدر کوفته بودم و دلم یه خواب جانانه می خواست ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#192
Posted: 4 Dec 2013 23:27
هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی بـــــــــــــــه هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی 191
وقتی دور میز غذا قرار گرفتیم بازم این زنای درجه یک دور و بر من با اخم و تخم خاصی بهم نگاه می کردن . -ببینم شما خانوما با من پدر کشتگی دارین . من که همه شما رو به نوبت گاییدم . .. طوری نگام می کنین که انگاری ارث پدر طلبکار باشین .. مامان الیا : نگات نکنیم پسرم ؟/؟ علتش اینه که خب ما انتظار داریم که آریای گلمون هوامونو بیشتر داشته باشه .. -نمی دونم مامان بازم که دارین همون حرفایی رو که نباید بزنین می زنین . -ببینم پریسا ..آرمیلا شما هم نکنه از من گله مند باشین . من یادم میاد در این یه مجلس خیلی بیشتر هواتونو داشتم تا در بر نامه های قبلی . البته تا اینجای کار . آرمیلا : ببینم کجا دوساعت غیبت زده بود . اصلا معلوم نیست داری چیکار می کنی . حواست به خودت هست ؟/؟ به فکر سلامت خودت هستی . ؟/؟ من که دوست ندارم داداشم مریض شه . -اگه راست میگی بگو که این سری زیر کیر داداش آریا قرار نمی گیری و به اون استراحت میدی . ولی اول از همه خودت میای جلو و می خوای کستو تقدیم کنی .. -داداش حالا داری به ما منت میذاری . آخه تو از کجا این خانوما رو می شناسی .ممکنه اینا بیمار باشن .. ولی من کارم درسته .. -خب آرمیلا اولا که اینا همه شون کارت بهداشت و سلامت دارن و من و مادر بزرگ و یه سری از مسئولین هم به خوبی مراقب امور هستیم .. از طرفی تو با این حرفت داری خودت رو محکوم می کنی اگه کیر مردای دیگه ای که وارد کس شما خانوما میشه انتقال دهنده بیماری از زنای دیگه باشه چی ؟/؟ پس ما هم حق داریم که بهتون بگیم شما با مردای دیگه رابطه نداشته باشین . اصلا ما برای چی اومدیم به این مجلس .. این که همه خوش باشیم و لذت ببریم . پریسا : آریا جان مامان و آرمیلا جون منظورشون این نیست که تو با بقیه خانوما نباشی اونا دوست دارن که هوای اونا رو بیشتر داشته باشی .. خلاصه با این حرفای الکی اون روز رو به شب رسوندیم . نمی دونم چرا دلم می خواست که شبو از دست همه شون در برم و خودمو یه گوشه ای قایم کنم . می دونستم برای چی . دلم بود پیش آنیتا خواهر گلم که می دونم دیونه وار عاشقم بود و هوس اینو داشت که من زود تر بر گردم و باهاش سکس کنم . دلم براش می سوخت ما این همه در ناز و نعمت و اون در محرومیت باشه . آدم این قدر خود خواه که نمیشه .. با این حال مگه می شد از دست این زنا و جمعیت خلاص شد ؟ هر طرف که در می رفتی یکی بود که دنبالت بگرده . اگرم می خواستم برم یه گوشه ای این زنای حسود و زرنگ طوری به دنبال آدم بودند که حتی به یه بهانه ای وارد خوابگاه و چادر بقیه می شدند . خلاصه این بار دیگه به پریسا جونم پیله کردم . زن داداش گل و مهربونم . بهترین زن داداش دنیا که اگه اون نبود معلوم نبود که کی پای من به این محفل باز میشه . یادش به خیر یه وقتایی بود که به یاد این صحنه هایی که کیر یکی دیگه وارد کس یکی دیگه میشه جق می زدیم و با خالی کردن خودمون ارضا می شدیم . حالا کار به جایی رسیده که از گاییدن زیادی دیگه خسته و فراری شدیم . بد جوری فکر آنیتا منو به خودش مشغول کرده بود . اونم از اون زرنگا بود . خوب حواسش به این بود که ما کی جلسه داریم . مثل این که یکی بهش گزارش می داد . هر چند گزارش هم لازم نبود . اگه یه تماسی با خونه ما و خونه داداش آرین یا آبجی آرمیلا می گرفت متوجه می شد که ما همه اینجاییم . سکوت در سه جا یعنی ازدحام در خونه مامان بزرگ . پریسا هم طوری باهام ور رفت که دیگه یواش یواش اون روحیه جنگندگی رو به من بر گردوند تا بتونم خودمو خوب ردیف کنم . بعدش هم به ردیف کردن اون بپردازم . امشب بازم چادر اختصاصی من داشت تبدیل به عمومی می شد . چینگ و آهو و عمو آراد و زن عمو ثریا حتی خاله آذر هم سر و کله شون پیدا شده و هر کی به هر کی حسابی راه افتاده بود . رسیدیم به یه زمانی که من و آهو تنها شدیم . -آریا یادش به خیر اون دفعه خیلی بهم توجه داشتی . ولی این بار دیگه تحویلمون نمی گیری . ببینم این همه نو ها که میان به بازار کهنه میشه دل آزار ؟/؟ -آهو چی داری میگی فلسفه این مجالس همینه من چیکار می تونم بکنم . از دست تو دختر عموم دارم دیوونه میشم . .. بازم فکرم رفت پیش این مسئله که اون اگه زنم می شد الان باید اونو زیر کیر بقیه می دیدم . نمی دونم اصلا دلشو نداشتم و اون روحیه شو که اگه یه زمانی از دواج کنم بتونم زنمو وارد این مجالس کنم . یعنی منم جزو آدمایی هستم که دلم می خواد زن دیگرانو بکنم ولی زن خودم توسط دیگران گاییده نشه ؟/؟ .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#196
Posted: 14 Dec 2013 21:14
هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی بـــــــــــــــه هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی 194
همون جوری که مشخص بود اول مامان اومد روی کیر من نشست .. وقتی که اون در صحنه ای حضور می داشت دیگه بقیه جرات اعتراض کردنو نداشتند . بالاخره بزرگتری گفتن کوچیکتری گفتن . آرمیلا و پریسا زبونشون در اومده بود و با حسرت به اون صحنه هایی نگاه می کردن که کیر من از کس مامان میومد بیرون و دوباره می رفت تو.. البته در واقع این کون مامان بود که روی کیر من حرکت می کرد ..-دستمو گذاشتم پشت کله مامان و اونو به طرف صورتم خم کردم .. آروم لبامو گذاشتم زیر گوشش . -مامان به آرمیلا و پریسا هم می تونی بگی بیان و بچسبن به ما .. لباشو گذاشت رو لبام خیلی آروم اونم فکر کنم چند بار بهم گفت که اونا مزاحمن که متوجه شدم چی داره میگه .. ولی با همه اینا روی منو زمین ننداخت اما طبق معمول می خواست که هوای دخترشو بیشتر داشته باشه . یه تعارف به این زن داداش نکرد که می تونه کیر منو که توی کسش قرار داره لیس بزنه .. -آرمیلا دخترم می تونی زبونتو روی کیر داداش بکشی تا حالمو که جا آورد اونو بسپرمش دست تو .. من شده بودم شوهر کرایه ای و این دو تا منو مدام از این دست به اون دست می کردند . پاک کلافه شده بودم .. ولی تحمل کردم . اگه بگم کیف نمی کردم و لذت نمی بردم دروغ گفتم . چون کیر در اثر تماس با یه گوشت نرم و گرم و یه محوطه چسبون که اونو قفلش کنه و به حرکتی هم صورت بگیره بی اندازه لذت می بره و همین لذت هم کیرمو شق کرده بود . یه حس خوبی که هر بار وارد این حس می شدم برام تازگی و هیجان داشت . از سکس سیر نمی شدم . به من مزه می داد . حالا که مامان داشت خودشو روی کیر من حرکت می داد و خسته نمی شدم این جوری بود که اگه هم آبم نمیومد می تونستن تا صبح هم منو بکنن . فرضا هم که کیرم خیس می کرد بازم کیرم اون قدر توانایی و سفتی و درشتی رو داشت که بتونه در کس قرار بگیره و این سه نفری که دور و بر منن خودشونو روش حرکت بدن . -جااااااااااان .. آریا اصلا حس نمی کنم دوروزبودیم خونه مادر بزرگت .. این جوری چقدر حال میده -مامان هر بار که تو اومدی رو کیرم دیگه بقیه کس و کیرشون جفت شده بود جرات حرکت به طرف ما رو نداشتند .. -اینو که راست میگی پسر بزرگ کردم واسه همین چیزا دیگه . خودم باید اول فیضشو ببرم اگه در اون لحظه سیراب شدم بقیه هم می تونن ازش استفاده کنن . با همه اینا اون استرس رو حالا ندارم .-مثل این که آرمی و پریس منتظرن .. -اونا خودمونی هستند . مامان کسشو روی کیر من می کشید . خیلی هم جیغ می کشید .- مامان بقیه بیدار میشن -کون لقشون کرده بی خایه ها . کسی نمی تونه رو حرف من حرف بیاره . اصلا از این به بعد می خوام جلو بابات بهت کس بدم . ببینم جرات داره حرف بزنه ؟/؟ -مامان ..باید احترام بابا رو نگه داشته باشی . شما یه عمره که با هم زندگی کردین . نباید من باعث شم که بین شما اختلاف بیفته . -چی داری میگی آریا . اون حالا خیلی بی حال شده و من می خوام با پسرم حال کنم زیر کیر یه غریبه که نمی خوام برم . این مامان هم بد جوری جو گیر شده بود . خلاصه بعد از اون آرمیلا و بعدش پریسا تا می تونستند با هام حال کردند . مثل دفعه قبل پریسا چون نفر آخر بود و حسابی حال کیر من گرفته شده بود اون تونست تا اونجایی که دوست داره با من حال کنه . خیلی هم با حال تر از اون دو تا بهم حال می داد . چقدر دلم می خواست الان بودم پیش آنیتا . اون یکی خواهر ناز و مظلوم و بی زبونم که دلم واسش یه ذره شده بود . داداش فداش می دونم خیلی سختی کشیده بود . من باید جبران این لحظه های سخت اونو می کردم . داداش دوستش داشت .. بعد از این که کارم با این سه تا زن تموم شد تر جیح دادم برم یه گوشه ای جدا از اونا بخوابم . هیشکی اگه سراغم نمیومد می دونستم که این مامان جونم دست بر دارم نیست . .. یه زنگ واسه آنیتا زدم -با همون زنگ اول گوشی رو بر داشت -به ! چه عجب داداش یاد فقیر فقرا کردی .. اصلا من و تو چه نسبتی داریم ؟/؟ یادت مونده که من کی هستم ؟/؟ منم خواهرتم دیگه .. -آنی بازم که شروع کردی . من چیکار کنم . اولا تو که هنوز مجوز نداری با ما بیای در ثانی من الان خسته ام می خواستم یه خورده که جون گرفتم فردا بیام پیشت و یه چند روزی رو کنارت بمونم . -البته اگه از ما بهتران و اون دور و بری های حریص بذارن .. -چی میگی آنی هر کسی واسه خودش کس و کاری داره .. مگه ما اینجا لانه فساد درست کردیم ؟/؟.... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#198
Posted: 21 Dec 2013 17:16
هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی بـــــــــــــــه هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی 196
-حالا آنی تکلیف من چیه ؟/؟ دلت می خواد که من برم و از تو دور شم ؟/؟ دیگه دوستم نداری . نمی خوای که امشب خاطره های قشنگمونو تجدید کنیم ؟/؟ -چرا داداش خیلی دلم می خواد .. ولی یه چیزی هم دلم می خواد که می دونم که خود خواهیه . یه حس خاص و قشنگی که می دونم برات اهمیتی نداره . میدونم اون جوری که من بهش اهمیت میدم واسه تو ارزشی نداره -به من بگو آنی . اون حس چیه . چرا ازم فاصله می گیری . حرف دلت رو بزن . -اصلا ولش . بهتره لحظه هامونو خرابش نکنیم . بهتره من و تو بریم حالمونو بکنیم . -آنی طوری با من حرف می زنی که انگاری داداش تو یه آدم هرزه باشه و تو هم به زور می خوای خودت رو در اختیارش بذاری . آره عزیزم ؟/؟ اینه اون فکر و فر هنگ تو -نه کی همچین حرفی زده . میشه از یک زاویه هم این جوری به قضیه نگاه کرد ولی نه به این تعبیر . راستشو بخوای من دوست دارم تو فقط مال من باشی . داداش پاک من باشی که جسم و روحش مال خواهرشه . حس می کنم که عاشقت شدم . آخه هیشکی بهم توجهی نداره . ولی تو بودی که بهم توجه داشتی .. هر چند گاهی وقتا فراموشم می کنی .. همه دارن کاری می کنن که من خودمو یه غریبه احساس کنم .. -آنی این جوری نیست . برای ورود به جلسه یا باید بالای هیجده بود یا از دواج کرد . اما برای زنا ازدواج ضروریه . مگر این که بکارتشونو از دست داده باشن . اینجا جزو مقرراته ..مامان اینا مجبور بودن این جور این مسائلو ازت پوشیده نگه داشته باشن . اونا نمی خواستن کاری کنن که تو احساس سر خوردگی کنی و حواست هم بره به جاهای دیگه .. چون نمی شد نیاز های جنسی تو رو رفعش کرد . همه اینا به خاطر علاقه شدیدیه که بهت دارن . -آریا واسه همین کاراو حرفاست که دوستت دارم . می دونم اینا رو واسه دلخوشی من داری میگی ولی همون که اینجایی تا منو خوشحالم کنی واسم یه دنیا ارزش داره . آنی طوری باهام حرف می زد و درددل می کرد که واقعا دلم سوخت . با این که اصلا دلم نمی خواست بدن لخت اونو مرد دیگه ای ببینه و شاید هم حتی به خواستگارش حسادت می کردم با این حال دوست داشتم که اونو خوشحال ببینم اونم اجتماعی شه .. اونم چهار تا مرد و زن دیگه رو ببینه . از این انزوا در بیاد و دچار افسردگی نشه . ولی این که می گفت من فقط مال اون باشم امکان نداشت . وجود من وقف محفل و مجلس شده بود و شاید تا حالا حدود شصت تا زن بودند که من اونا رو گاییده بودم .. با حساب چند تای خارج از مجلس . نمی شد به یکباره از همه اینا دست کشید و مادر بزرگ رو دست تنها گذاشت .. نشستیم و شاممونو خوردیم . -آنی خواهرم داداش فدات شه این دفعه کاری می کنم که دیگه از این کارم یعنی رفتن به محفل پریشونی به سراغت نیاد و ازم گله ای نداشته باشی .. -نمی دونم تو می خوای چیکار کنی آریا ولی من می خوام با تو باشم پیش تو باشم . با تو حال کنم . به تو بگم دوستت دارم . عشق من .. -منم این حرفا رو همیشه و از ته دلم بهت میگم خواهر گلم . یه روزی تو هم از دواج می کنی مرد خودت رو پیدا می کنی . این که نمیشه داداشت باهات از دواج کنه .. فقط عزیزم حواست باشه مامان یا مادر یزرگ نفهمن که تو قرص ضد بار داری مصرف می کنی -عزیز جون که اصلا توی باغ نیست . -خلاصه گفته باشم .. راستش قصد داشتم کاری کنم که در سفر ما به آبگرم و گشت و گذار اتوبوسی , اونم همراه ما باشه .. چه شود ! آنی خوشگله من .. ولی خیلی کار می برد اگه می خواستم اونو وارد محفل خودمون بکنم .. باید انواع و اقسام دروغ ها رو تحویل می دادیم و اونم انواع و اقسام سر کوفت ها رو می شنید ولی من می تونستم جورش کنم .. گاهی هم مو بر تنم راست می شد از این که بخوام آنی رو در همچین جا هایی ببینم . می خواستم اون مال من باشه . فقط مال من . حس کردم که خیلی خود خواهم . چون وقتی که می خواستم اون فقط مال من باشه در عوض راضی نبودم که از بقیه دل بکنم ولی آنی به خاطر من حاضر بود هیچ مرد دیگه ای رو نخواد .. ولی هیچ خواهری که نمی تونه تا آخر عمرش تن بر هنه خودشو به آغوش برادر لختش بسپره . لبامو گذاشتم رو لبای آنی خوشگلم . می دونست که من از لباس خواب نازک بدن نما خوشم میاد .. آروم آروم دستمو رسوندم به صورتش . لبمو گذاشتم رو لبش .. چقدر خوشبو و هوس انگیز شده بود . اونم دستشو گذاشته بود رو شورتم و بر جستگی کیر کلفتمو لمس می کرد .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم