ارسالها: 3650
#261
Posted: 21 Jun 2014 22:41
هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی بـــــــــــــــه هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی 245
خلاصه بار و بندیلا رو جمع کردیم و رفتیم به طرف مرتع و تپه و جنگلکهای سرسبز .. سه تا اتوبوس رو با پارچه های بسیجی وکاروان راهیان نور مزین کرده بودیم .. قبل از این که بیاییم اشرف از مرکز یه منطقه ای رو قرق کرده بود به این عنوان که بسیج می خواد در این جا عملیات رزمایشی و مانور انجام بده تا در برابر حمله احتمالی اسرائیل بابت هسته ای شدن ایران مقاوم شن . -ببینید من این جا رو ارزیابی کردم . راستش قبلا این جا به اتفاق بسیج یه بر نامه هایی داشتیم ولی نه به این صورت .. قسمت جلو و سمت چپ این منطقه رو باید پوشش داد . نگهبان زیاد می خواد . اگه به فاصله هر صد متر یه نگهبان بذاریم شاید حدود پونزده تا ..بیست تا نگهبان کافی باشه .. اینو هم بگم بعضی جاها هر یکصد و پنجاه دویست متر نگبهان می خواد و در یک مقطعی هم هر پنجاه متر .. عفت مثل خر کیف می کرد از این که می دید اشرف تا این حد در مورد منطقه و عوامل تدافعی اطلاع داره و می دونه باید چیکار کنه . احساس غرور می کرد . من تحقیق کردم حدود ده نفر قبلا نگهبانی دادن . از بین نود .. نود و خوردی نفربقیه , بیست نفری رو در مرحله اول انتخاب می کنیم .. حالا اگه داوطلب داشتیم که هیچ اگه نه قرعه می کشیم . ولی همه باید نگهبانی رو بدن .همه داشتن به هم نگاه می کردن . دو سه تا پیر مرد هم اومدن جلو .. -ببینید یه نکته ای رو هم باید گفت که ممکنه بعضی ها توان نگهبانی نداشته باشن .. در اینجا مامان حرف خوبی زد که حال اشرف گرفته شد .. -خانوم بسیج اگه اینا این مردا و این زنا توان نداشتن که واسه کوس و کون هوا دادن و گاییدن و گاییده شدن به این جا نمیومدن .. بقیه زدن زیر خنده و اشرف لحظاتی سکوت کرد و گفت با این حال قدرت هوازی و تنفسی فرق می کنه . این که بخوای صد متر مسافتو هی از این سمت بری به اون سمت و .. ثریا : اصلا ضرورتی به قدم رو کردن نیست .. میشه دید بانی داد ..-دیدبانی هم بد چیزی نیست ولی اگه حواس آدم پرت شه در این جا نگهبان دیگه می تونه پوشش بده .. خلاصه اونجا رو کرده بودند محل کار شناسی و تفسیر .. وسایل استراحت و عملیات و رزمایشو بردیم اون طرف تپه در جای امن .. چقدر با صفا بود .. چه حالی می شد کرد ! در هر حال من تصمیم گرفتم برای مرحله اول برم نگهبان شم . آنیتا : منم در این مرحله نگهبان میشم .. اشرف یه نگاه عجیبی به ما انداخت و گفت عفت منم در این قسمت میشم نگهبان .. عفت : رئیس جان فدات شم شما اصلا مهمان افتخاری ما هستید من خودم جای شما نگهبانی میدم . شما دین خودتون رو به اندازه کافی به ملت و به این آب و خاک ادا کردین . یک تنه با اسرائیل جنگیدین . تا تونستین کیر های سربازان اسرائیلی رو از کار انداختین و نشون دادین که بسیج همیشه پیروزه .. -عفت جان من در این مرحله که نیستم تو برو مسئول حاضرین و عملیاتی ها باش .. در هر حال تیر عفت به هدف ننشست . کرم این خانوما رو می دونستم . اونا می خواستن با من باشن . معلوم نبود این چه استراحتی میشه .. اشرف عجب دست و پایی داشت . چند تا پلاکارد هم آورده بود که دو تا دور این محوطه نصب کنه و اعلام کنه که اینجا منطقه حفاظت شده هست . آنیتا کفرش در اومده بود .. -آریا من می خوام کنار تو باشم . -عزیزم ما که دو تا دو تا نگهبانی نمیدیم -خلاصه من می خوام همسایه تو باشم و خوشم نمیاد که این بسیجی هر جایی بخواد واسه من تعیین تکلیف کنه . درسته که رئیس زنان بسیجی ایرانه و خرش هم خیلی میره ولی من این چیزا حالیم نیست و اگه اون روی سگم بر گرده و بالا بیاد می دونم چیکارش کنم . طوری حالشو می گیرم که دعا کنه ای کاش اسیر اسرائیل شه و دیگه گیر من نیفته .. -امان از دست شما زنا .. حدود نیم ساعت بعد یه ماشین نیسان اومد و دو تا گونی اسلحه خالی کرد .. مامان الیا : اشرف! اینا چیه که دستورشو دادی .مگه ما می خواهیم جنگ بریم . شاید یک صبح تا غروب اینجا باشیم و اگه خوش بگذره شبو چادر بزنیم و تا صبح همین جا سر کنیم ولی خیلی سرد و سوزناک میشه .. یه سری می تونن برن داخل ماشین بخوابن و یه سری هم در کمپ و چادر هایی که می زنیم می تونن مستقر شن .. -اگه از همون تهرون وچند روز قبل از اومدن منودر جریان می ذاشتین اینجا رو می کردمش هتل .. منصوره اومد جلو و اونم چون دید من در این مرحله نگهبانم داوطلب شد .. اشرف نگاهی به هیکل چاق و درشتش انداخت و گفت من بهت چی بگم زن تو اگه الان پسر بودی و می رفتی سربازی معافت می کردن . تو معافی .. -می تونم وایسم و دید بان باشم .. -حالا که خودت می خوای باشه .. خلاصه بیشتر زنا همه داوطلب نگهبانی شده بودند ولی همه شون که نمی تونستن بیان .. -اشرف جون ما چه جوری به دست اینا اسلحه بدیم .. خنده دار میشه .. -میدیم به دست مردا .. و یه سری رو هم بهشون آموزش میدم .. البته میندازن رو دوششون ...... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#262
Posted: 28 Jun 2014 23:41
هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی بـــــــــــــــه هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی 246
خلاصه منصوره هم اومد به جمع ما .. دور ضلع جنوبی و غربی منطقه رو مامور گذاشتیم و حسابی هوای این دور و اطراف رو داشتیم ..
اشرف : شما نگهبانا حواستون باشه که هیچ احد الناسی رو به این طرفا راه ندین .. بببینم آریا تو طرز کار با این مسلسل رو واردی ؟
-مدرسه که بودیم رفتیم آموزش نظامی . یک درس دفاعی داشتیم .. البته فشنگهای ما مشقی بود ..
-نترس اینجا هم از همون فشنگها استفاده شده ولی تا اونجایی که میشه اونو رو به مردم نگیر . چون ممکنه قبل از این که شلیک کنه طرف رو به کشتن بده .. در ضمن هر دو ساعت پست عوض میشه .
من اون وسط بودم آرمیتا سمت چپ و منصوره سمت راست من قرار داشت . خود اشرف هم مامور نظارت شده بود . و به عنوان پاس بخش از این طرف به اون طرف می رفت . که یه وقتی کسی تخلف نکنه . مثلا خود نگهبانان سکس نکنن .
آنیتا : این دور و برا کسی نمیاد . این حالا چرا این قدر داره خودشو نخود توی هر آش می کنه . هنوز یه روز نیست که اومذده اینجا .
-چیکار میشه کرد . اون اگه بخواد همین حالا می تونه تمام این بر نامه ها رو بریزه به هم و باز داشتمون کنه . مملکت حالا این شده دیگه . هر کی هرزگیش بیشتر باشه به جاهای بالاتر می رسه . اشرف اومد پیش ما .
-خوب حواستون جفت باشه . نباید موقع نگهبانی سکس کنین .. من گاهی هم یه سری به اون بالا روی تپه می زنم که ببینم همه جا امن و امان باشه . در ضمن به اهالی محل گفتم که اینجا بسیج قصد داره عملیات رز مایشی انجام بده . خیلی از سکنه اطراف اینجا محل زندگی خودشونو ترک کردند . گفتن که قراره که این جا آزمایش های هسته ای و اتمی انجام بشه و سلامت مردم در خطره .. چه شایعاتی این مردم درست کردند .
-اشرف جان این کاری که ما داریم انجام میدیم دست کمی از شکافتن هسته اتم نداره . شاید در کشور های اروپایی و امریکایی هم به این عظمت این بر نامه ها رو پیاده نمی کنن .
-آنی جون میشه از داداشت فاصله بگیری ؟
- به شرطی که شما هم این فاصله رو حفظ کنی خانوم فر مانده .
اشرف متوجه لحن آنی که داشت اونو مسخره می کرد شده بود ولی خورد و دم نکشید - همین جا باش .. زیاد حرکت نکن شعاع دید تو خوبه .. من و آریا میریم این اطراف یه سرکی بکشیم و بیاییم .
-شما که تجربه ات زیاده می تونی همین جا بمونی و من و داداش بریم یه سرکی این اطراف بکشیم .
ولی اشرف گوش به حرفای آنیتا نداد .. خواهرم خودشو به من نزدیک کرد و گفت صبر کن این دو ساعت تموم شه بعدا حالیش می کنم . معلوم نبود وقتی که نگهبانی ما تموم می شد اون بالا چه خبر می خواست بشه . قرار بود عفت پاس بخش بعدی باشه .. اون از همین حالا باید به فکر نگهبانای بعدی می بود . مامان الیا رو هم واسه این که یه بهایی بهش داده باشن گذاشتن به عنوان پاس بخش شماره 3 .. خلاصه من و اشرف رفتیم پایین تپه ها و جایی که دیدی نسبت به نگهبانا نداشتیم .
-درش بیار .. درش بیار آریا .
-چی رو درش بیارم .
- ببینم داخل شلوارت چی داری که باید درش بیاری . خب معلومه دیگه همونی که سرش عمامه داره و مجتهد و ملای خانوماست رو درش بیار . مجتهد اعلم کیرت رو در بیار .
-خوشم میاد به کیر میگی مجتهد اعلم .. البته با این تشبیه آبروی کیر رو می بری و کیر بی شخصیت میشه . چون جهان داره روی این کیر می گرده . کیر داره نطفه پخش می کنه و تولد با حرکت کیر انجام میشه ولی این آخوندای گردن کلفت شکم گنده ما چه خاصیتی دارن ؟!
-اووووووهههههه آریا این قدر تند نرو .. من اگه دارم یه چیزایی میگم مجوز دارم .. کیرمو در آورده و گفتم دهنتو باز کن و یه مجوز هم به من بده . دهن شما بسیجی ها رو باید این جوری بست .
-ببند هر جوری دوست داری ببند.
-می بندم . تو رو زیر کیر خودم له و لورده ات می کنم
-ماکه خودمون هستیم و خودمون. هر جوری که دوست داری منو له کن .
-آههههههههه چقدر حال میده اشی جون . وقتی آدمو از یه چیزی منع می کنن آدم بیشتر هوس می کنه که بره طرف اون چیز . بیشتر به آدم حال میده .
-به منم همین طور . فقط این آنی رو بگو که حواسش باشه پا رو دمم نذاره .
-اشی جون کاری به کار اون نداشته باش . بذار هر کاری دوست داره انجام بده . به موقعش یه بهانه ای بیار ما با هم میریم این اطراف می گردیم .
-فدای تو .. تو رو باید استخدامت کنم . خودم واست معاف می گیرم . تو باید بیای پیش خودم کار کنی . بیشترین حقوق رو هم برات ردیف می کنم . قول میدم که بشم معشوقه اختصاصی تو . فقط به تو بدم .
-بر من منت میذاری اشرف جون .
-تمام تن و بدنم مال تو . فقط مال تو میشم .
-مثل زن خونه ؟
-کنیزتم آریا .
-فدای تو اشرف .
-پیش مرگ تو و اون کیرت شم . فقط آنی پیداش نشه .
-مثل این که خیلی ازش حساب می بری . .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#263
Posted: 2 Jul 2014 21:31
هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی بـــــــــــــــه هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی 247
چه هوای مطبوع و دلپذیری بود ! من و اشرف چوبدستی یا همون اسلحه رو گذاشته بودیم زمین و دو تایی مون مشغول شدیم . اشرف واسه این که مراتب ارادت و بندگی خودشو نشون بده کیرمو گذاشت توی دهنش .. خودمونو کاملا بر هنه نکردیم . یه خورده می ترسیدیم از این که چون گفته بودیم سر پست نباید خلاف کرد و اگه یکی میومد و ما رو می دید بد می شد رو این حساب به همین حد بسنده کردیم .
-خیلی ناز شدی !
کیرمو از دهنش بیرون کشید و گفت
-نازمو می خوری ؟ .
-چه نازتپلی هم داری .
-ولی تازه و جون داره.
-آره خیلی هم آب داره .
-هر وقت تشنه ات شد به من بگو .
-فعلا که لیوان آب به دهن توست .
رو زمین دراز کشیدم تا سر پا خسته نباشم .
-آریا دلم می خواد کاملا لخت شم . لخت لخت توی بغل تو .
-این جا با این هواش خیلی می چسبه .
-اون جا یه چشمه هست .
-فکر کنم جوی آب باشه .
- نه یک چشمه هست . چقدر خنکه .
چند متر اون طرف تر رفته یه نگاهی به دور دست انداخته خبری از نگهبانای ما نبود . یعنی نسبت به اونا دیدی نداشتیم .
-اشرف من خیلی نگران آنی هستم .
-من همین یه روزه فهمیدم که تو اونو خیلی لوسش کردی.
-چیکار کنم خواهر کوچولوی منه.
-اون که به نظر می رسه هم سن تو باشه . کجاش کوچولوست . -ولی باهاش مدارا می کنم .
-نمیگم نکن ولی همه چی رو واسه خودش می خواد .
-تو همه چب رو واسه خودت نمی خوای ؟ .
-فدای اون همه چی تو بشه اشرف بسیجی .. تمام ملاباجی های فیضه های دنیا فدات شن .
-اشرف جون قمبل کن . می خوام بکنم توی کونت .
-بذار توی کس .
-باشه بسیجی این یه دفعه رو به نفع تو باشه .
-کس منم دست کمی از کونم نداره .
-در گشادی ؟.
-نه هر دوشون.. تنگم .
با لذت کیرمو کردم توی کس اشرف .
-آخ بکن .. آریا پاره پاره ام کن ..
-تو خودت پاره شده هستی .
-تند تر تند تر .
یه لحظه به نظرم اومد یه تکه کلوخ از بلندی نزدیکی ما رو زمین غل خورد و نزدیک ما وایساد . یکی دیگه هم پشت سرش .
-اشرف رو زمین دراز بکشیم مثل این که داره زلزله میاد . بریم یه جای صاف .
-آریا دیوونه نشو . به من میگن اشرف چریک . زلزله کجا بود . خیلی آروم رو زمین دراز می کشی . شورت و شلوارت رو می کشی بالا . خودت رو ردیف می کنی .. منم همین طور . وقتی دستور حمله رو با یه شعار انقلابی صادر کردم از جات پا میشی و دنبالم راه میفتی . ما داریم تک می خوریم ولی بهشون پاتک می زنیم . به من میگن اشرف چهار چشم . اشرف بسیجی . اشرف دلاور . فکر کنم جاسوسای اسرائیلی محاصره مون کردن .دستتو می ذاری روی اسلحه . زیگزاگ حرکت می کنی میری به طرف بالای تپه .. فقط مراقب باش غافلگیر نشی . دشمن بهت حمله نکنه .
-آخه من با این تفنگ چیکار کنم . خیلی وقته گلنگدن نکشیدم .
-تا می تونی سعی کن دشمنو زنده دستگیر کنی .تازه ما که تیرامون مشقیه . گلنگدن واسه چی می خوای بکشی ؟ سردر نمیارم .
-واسه ترسوندن .
-من نمی دونم داری چیکار می کنی . تو هم مارو گرفتی ها .
-اشرف بوی دشمنو حس می کنه . جاسوسای اسرائیل همین دور و برا هستند . اونا نمی خوان ما هسته ای بشیم . این نتان یا هوی نامرد خودش ایرانیه .. بچه شمال کشوره . ولی زادگاه دینشو بر خاکش تر جیح داده .
-اشرف جون شما هم مملکت عرب رو بر ایران خودمون ترجیح میدین . پس الکی به نخست وزیر ایرانی اسرائیل گیر ندین .
- ازش دفاع نکن که میدم تیربارانت کنن .
-قبل از این که تو منو تیر باران کنی من تو رو کیر باران می کنم .
-من که آرزومه تو کیر بارانم کنی . ممکنه این دو ساعت تموم شه و به جایی نرسیم .
-بهتر نیست به آنیتا و منصوره خبر بدیم ؟
-نه کاری به اونا نداشته باش . تازه نمی دونم این جا آنتن بده یا نه .
-میده چون سر جاده هست و زیاد هم ارتفاع نداره ..
-زیاد حرف نزن .. آماده باش .. یک دو سه ..مرگ بر اسرائیل ..
عین آپا چی ها پا شد و رفت طرف بلندی و زیگزاگ هم می رفت . واقعا کس خل شده بود .اینجا رو با بلندیهای جولان اشتباه گرفته بود . منم پشت سرش راه افتادم . ظاهرا حق با اون بود . حس کردم که یه چیزی و یه کسی داره فرار می کنه . دل تو دلم نبود .. اشرف با اون هیکل گنده خرس مانندش عین خرگوش می دوید و من عین خرس نفس نفس می زدم .
-اشرف اگه یه حیوون درنده باشه چی بیا بر گردیم . اسرائیل کجا بود .
-خوب نگاه کن دو تا جاسوس دارن میرن . دو تا آدمن. راست می گفت این چریک بسیجی . بی خود نبود بهش می گفتن اشرف چهار چشم ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#264
Posted: 5 Jul 2014 21:28
هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی بـــــــــــــــه هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی 248
-آریا تند تر بدو . نمی دونم چرا این قدر شل بازی در میاری .
-اشرف تو همش میری زیر کار و کیر حالا چه طور بشه از سر یکنواختی گاهی رو کیر هم بشینی ولی من بد بخت بیشتر روزا با چهار پنج تا زن طرفم . این حداقلشه .
-حالا زود باش . اگه از تیررس دورشن دیگه نمی دونم چیکار کنیم . همش از این می ترسم که بر نامه های ما لو رفته باشه و اونو بخوان به نوعی ما رو لو بدن .
-ببینم از راه دور مگه میشه اونم در این شرایط با موبایل فیلم گرفت ؟ نکنه راستی راستی فکر کردی ما اسرار هسته ای داریم .
-آریا اونا نمی تونن زیاد از این جا دور شن . پشت این منطقه بازم دشت و کوهه . اسلحه رو به مسیر اونا داشته باش .
-انگار آب شدن رفتن زمین.
-یه چیز جالب دیگه ای رو هم دیدم که متوجه شدم یه احتمالی هم هست که اونا از جاسوسان موساد یا سیا نباشن .
-برای چی اشرف ؟
-چشماتم ضعیف شده . اونا یک زن و یک مرد بودند که از دور متوجه بودم که دارن شلوارشونو بالا می کشن . فکر کردند که با حال کردن ما داشتند حال می کردن .
-زیارتشون قبول . ولی مگه جاسوسان امریکا و اسرائیل اهل حال نیستند ؟
اشرف یه نگاهی به من کرد و متوجه شد که دارم اونو دست میندازم .
-بیا زود باش . باید این یه خورده تردیدی هم که در من وجود داره از بین بره
-خیلی دور شدیم . ممکنه اونا نگران شن .
-هنوز یک ساعت وقت داریم شایدم بیشتر .
-میگم اشی جون درسته که تیر مشقیه ولی شلیک نکنیم بهتره . ممکنه بچه های گروه بترسن . فکر کنن دشمن حمله کرده . امریکا و اسرائیل حمله کرده .
-تازه حمله کنه . اونا هر لحظه آماده پیکار و مبارزه هستند . با مشتهای گره کرده ... -حالا این قدر خالی بندی نکن . با مشتهایی گره کرده و کس و کونهایی با موهایی تراشیده ..
رسیدیم به یه تپه ای که پشت اون یه شبه کوه یا تپه بلند تری قرار داشت .. اشرف اومد نزدیک من و به صدایی خیلی آروم گفت حس چریکی من بوی دشمنو آورده به سمتم . اونا پشت این تپه کوچیک هستند . آریا نشون بده که یک رزمنده دلیر ایرانی هستی . حمله می کنیم و اونا رو سریع دستگیر می کنیم .
-قصد سر به نیست کردن اونا رو که نداری .
-نه به خاطر چی ؟
-یه موقع بگی که اونا ممکنه اطلاعات رو به کشور های بیگانه بفروشن .
-عکس کس و کیر ما رو میگی ؟ از اون فاصله دید خوبی نداشتن . راستش من به همون اندازه که بیرحم هستم دلرحم هم هستم . ولی خوشم میاد با تو باشم .
-حالا چیکار کنیم .
-هر کاری من می کنم تو هم انجام بده .
در این جا اشرف صداشو برد بالا .
-میگم خبری نیست .. اونا رفتن .. بیا برگردیم .
دوزاریم افتاده بود . منم باهاش یه عقب گردی زده و پنج متر که رفتیم اشرف گفت آریا سر و ته کن . حمله رو شروع می کنیم .
-مرگ بر امریکا . مرگ بر اسرائیل .. مرگ بر ضد ولایت فقیه .. درود بر رزمندگان اسلام ..
دوباره آپاچی بازی رو شروع کرد . مثل بچه هایی که یه سوت سوتکی و هفت تیر مصنوعی میدن به دستش این اشرف هم داشت مثل خرکیف می کرد .. معلوم نبود این شعار های کس شر رو واسه چی داره میده و چه ربطی به این دو نفر داره ..
-آریا بدو بدو دوباره دارن فرار می کنن . این بار که اونا رو گرفتیم امونشون نمی دیم . اول لختشون می کنیم . لوله مسلسلو می کنیم تو کونشون .
-نمیشه من یه چیز دیگه رو فرو کنم ؟
-تو هم که همش به دنبال پیاده کردن فنون تخصصی خودت هستی . ایرادی نداره . نمی خوام این بار از دست ما در رن .
هر لحظه حلقه محاصره رو تنگ تر می کردیم . یک زن و مرد جوون بودن . بد جوری ترسیده بودن . وقتی تفنگ های ما رو اونم نزدیک خودشون دیدن واقعا جفت کرده بودن . زنه خیلی خوشگل و ناز بود . پوست سرخ و سفیدی داشت . مرد چشاش داشت از حدقه در میومد .
-به نام قانون خودتونو تسلیم کنین .
مرد یه اشاره ای به زنش کرد . ظاهرا می خواستن سریع خودشونو برسونن به پشت تپه ... یعنی اگه یک متر دیگه ازمون دور می شدند معلوم نبود اون سمتش به چه صورته .. زن و مرد در عین این که ترسو نشون می دادند شجاعت به خرج داده و نفری یه سنگ برداشته تا بخوان طرف ما پرت کنن اشرف و به دنبال اون من با یک پرش خودمونو به سمت اونا پرت کردیم . اونا به زبون ترکی یه چیزایی می گفتن که من حالیم نمی شد .
-اشرف تو ترکی حالیت نمیشه ؟
-نه سر در نمیارم . من که ترک نیستم .
ترک نبود ولی به نظرم میومد تا حدودی بلده ترکی صحبت کنه و بیشتر حرفاشونو هم متوجه میشه . چون عفت داشت از این می گفت که اون از زبونای داخل کشور از هر کدومش یه سر رشته ای داره و از استعدادش می گفت .. یه چشمکی بهم زد که متوجه شدم داره به خاطر حفظ مصلحت نظام و جاسوسی برای اسلام حرف راستو نمی زنه که من ترکی بلدم . خلاصه من خودمو پرت کردم روی اون زن و اشرف هم افتاد روی اون مرد .. شروع کردیم به لخت کردن اونا . از روی تپه چهار تایی مون غلتیدیم به یه جای صاف و نرم و پر چمن .. مرد به اشرف رسیده بود و زن به من ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#265
Posted: 9 Jul 2014 21:12
هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی بـــــــــــــــه هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی 249
اشرف عین گرگهای درنده افتاده بود به جون اون مرده . من به خودم می بالیدم که تونسته بودم حریف این گرگ درنده شم . عین یک گرگ غرش می کرد . با این حال منم داشتم اون زنه خوشگلو لختش می کردم . بد جوری دست و پا می زد .
اشرف اومد زیر گوشم گفت اونا زن و شوهرن ..
منم پچ پچ کنان گفتم از کجا می دونی ؟
-بهت چشمک زدم یعنی ترکی حالیم میشه .
این دو تا رو هم وارد نطام هسته ای خودمون می کنیم . این دست و پا زدنهای این زن و شوهر سبب شده بود که نتونیم زیاد با هم مماس شیم و بتونیم حرف بزنیم . آخه اشرف می گفت نباید اونا از حرفای ما چیزی بشنون .
-ببین آریا اونا فارسی هم واردن . منتظرن که ما یه سوتی بدیم .
-یعنی چه !
-نمی دونم فعلا اونا رو بذار به حال خودشون تا من چیزای دیگه ای بفهمم برات بگم . هر حرفی که من دارم می زنم با من همراهی کن .. ..
از این جا به بعد صداشو برد بالاتر ..
-آریا جون دوست ندارم که تو بخوای سزای جاسوسا رو شخصا بدی ولی چیکار کنم که یک بسیجی باید تقسیم کار کنه . باید مبارزه کرد و تلاش و اراده به خرج داد .. دیگه چیزی نمونده بود که به خرج بدیم . شوهره زود تر از زنه شل و بی حس شده بود . بی حس از این نظرکه دیگه توانی برای مقاومت نداشت . شایدم دلش می خواست که اشرف بیشتر با اون حال کنه ولی با یک تاسف و تاثر و تعصب خاصی به زنش نگاه می کرد . طوری که نشون می داد دوست داره اشرف رو بکنه ولی زنشوبه دم من نده .. کیرمو در آوردم .
-اشرف قهرمان .. اشرف دلاور .. اشرف مبارز و بسیجی به نام اسلام اجازه می فرمایید شمشیر فتح را وارد سرزمین کفر بنمایم ؟
-ای کاش شمشیر فتح الفتوح رو به سر زمین سرسبز بسیجی سبز, اشرف عزیزت می فرستادی . مجوز صادر گردید.
دستای اون زنو به زمین چسبوندم و با کف دو تا پاهام به مچ پاهاش فشار آوردم و اونو رو زمین نگه داشتم . کیرمو به طرف کس اون زن هدف گرفتم .. به زبان ترکی یه چیزایی می گفت ولی باید دستور مافوق خودمو اطاعت می کردم . هر چند اگه به صرفه نبود اونو پشم کیر خودمم حساب نمی کردم . اشک تو چشای شهره حلقه زده بود .. زنه که اصلا گریه می کرد . نمی دونم اگه اونا فارسی بلد بودن چرا دستشونو رو نمی کردن . اونا تقریبا تیپ امروزی داشتند و از اون ترک های روستایی و پیر نبودن که بگیم با زبان اصیل فارسی آشنایی ندارن ولی به نظرم حق با اشرف بود که اونا می خوان بفهمن که اصلا ما برای چی این جا هستیم و هدف ما چیه . چه بر نامه ای داریم .. با اونا می خواهیم چیکار کنیم . من و اشرف از زیر اون زن و شوهره رو کشیدیم و خودمونو به هم نزدیک کردیم تا راحت تر در گوشی حرف بزنیم .
-اشرف می خوام یه چیزی بگم
-خب بگو . جالبه کیرت رفته توی کس یکی دیگه داری راحت با من حرف می زنی.
-من کس ندیده و کس نکرده که نیستم .
-میگم من فکر می کنم این دو نفر شاید فکر می کنن که ما می خواهیم اونا رو بکشیم . -نمی دونم شاید ..
-ولی اشی جون یه چیزی رو می دونی ؟
-چی رو؟
-ما که داریم این طور در گوشی حرف می زنیم داریم به نوعی به اونا اعلام می کنیم که می دونیم که شک داریم از این که اونا به زبان فارسی آشنان .. و بعضی حرفای عادی رو هم به صدای بلند می گیم اونا مقایسه می کنن و میگن ببین چقدر کارای اونا یک بام و دو هواست ؟
-آفرین آریا که فکر و زرنگی یک بسیجی رو داری . ولی فکر نکنم در این شرایط حساس و بحرانی اونا بتونن از این فکرا بکنن .
-اشرف جون زود تر برو رو کیر این آقاهه بشین که یه دلخوشی هم اون داشته باشه بنده خدا .. اون مرد دست و پا نمی زد و خیلی راحت تر از زنش تسلیم شده بود. بازم دهنمو رسوندم به زیر گوشش
-اشرف جون حواست باشه که هوست کار دستمون نده .
-نه بسیجی در درجه اول مراقب اینه که کلاهشو باد نبره ..
-آفرین ..
اشرف دستاشو گذاشته بود رو شونه های اون مرد که طاقبازش کرده بود و منم همین کارو رو شونه های زن انجام دادم . سر های ما روبروی هم قرار گرفته بود ..
-لب بده آریا ..لب رو لب .. زبون رو زبون ..
دو تایی مون شروع کردیم به بوسیدن هم .
-اووووووفففففف اووووووففففف .
-چیه اشی .
-هوس کیر تو رو دارم آریا .. دلم می خواد تو و این مرتیکه جاتونو عوص کنین .
-کست که خیس کرده و بد جوری اشکش سرازیر شده .
-اگه کیر تورو ببینه سیل سرازیر می کنه .... ادامه دارد .... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#266
Posted: 12 Jul 2014 20:37
هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی بـــــــــــــــه هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی 250
-اوووووووفففففف آریا من تو رو می خوام . تو رو می خوام ..
بازم اومد زیر گوش من و به من گفت نمی دونم بهت گفتم که این دو تا زن و شوهرند یا نه ؟
-فکر کنم گفته باشی . مثل این که دلاوریهای زیاد داره رو حافظه ات اثر می ذاره اشی جون .
-خیلی حال میده یک زن و شوهرو این جوری گاییده باشیم و آورده باشم توی خط .
-ببینم بسیجی! به این میگن گناه یا ثواب ؟ -اگه دو تایی شونو راضی به این کار کنیم که حتما به اون میگن ثواب در ثواب . ثواب از این بالا تر چی میشه .
-کاش ترکی بلد بودم اشی ..
-منم همین طور . چیکار کنیم که نه ننه مون ترک بود نه بابامون . .
البته اینو به عنوان سیاست گفته بود که بلد نیست . کس شهره ورم عجیبی پیدا کرده بود . زن و شوهر هم از اون زیر سرشونو به هم نزدیک کرده بودند . به نظرم میومد دارم همو می بوسن . دیگه از اشک و آه و زاری و ناله خبری نبود . هر دو چشاشونو بسته بودند و از هم لب می گرفتن .
-آریا چه شاعرانه ! اشی داره به هدفش می رسه . این ثوابی که دارم میگم اینجاست که بتونی از یک طوفان یک آرامش بسازی .
-منم حالا با لذت دارم شهره جونو میگام .
هنوز نمی دونستیم اسم مرد چیه . منتظر بودیم زنه شوهرشو صدا بزنه . چه هوای عالی ودلپذیری بود . شهره دیگه نرم شده بود . چاره ای نداشت . پاهاشو کاملا به دو طرف باز کرده بود تا اون جوری که بیشتر حال می کنه من اونو بکنم . شوهره هم یواش یواش دستاشو رو جفت قاچای کون اشی گذاشته و خودشو از زیر به طرف بالا حرکت می داد تا بسیجی دلاور رو با نیروی بیشتری بکنه ..
اشرف : آخخخخخخخ آقاجون چقدر باحال حال میدی . حالا داری مث بچه آدم منو می کنی . کاش می دونستم اسمت چیه ...
-میثم .. میثم ..
-ای اشرف جون این که فارسی حالیش میشه .
-من فدات شم میثم جون .. می دونم تو جاسوس نیستی و داشتی کس دید می زدی و خانومت هم هوس کیر تازه رو کرده بود . حالا هر دو به مرادتون رسیدین .. چقدر این جا با صفاست . این جا بهشته و من و تو داریم در این سر زمین بهشتی از این قشنگی ها لذت می بریم .
سرمو به طرف سینه های اشرف خم کرده تا نوک یکی از اون سینه های درشتو بذارم توی دهنم و همین کارو هم انجام دادم . جووووووووون . .جوووووووووون .. چه حالی می کردم ..ولی یک لحظه دیدم یه دستی رو یک طرف صورتم قرارگرفت . اولش فکر کردم اشرفه ولی حالت دستاش طوری بود که نمی تونست کف دست اون باشه . شوهره هم که اون زیر قفل شده بود و جز گاییدن اشی راه و کار دیگه ای نداشت . شهره بود که که روی منو به طرف خودش بر گردوند . یه چیزایی می گفت که حالیم نشد . فقط حس کردم که از من دلخوره که چرا کیر من وقتی توی کس اون قرار داره و داره اونو می کنه من لبامو متوجه سینه اشرف کردم .. شک داشتم که آیا منظورش همینه یا نه . واسه همین لبامو رو لبای این زن تر و تازه و خوش پوست قرار دادم . کاملا تسلیم من شده بود . چه لبای داغی داشت و چقدر هم این بوسه اش شیرین بود و به من می چسبید ! جوووووووون داغ داغ شده بودم ..
-اشی ساعت دستته .؟
-هنوز خیلی وقت داریم .. میگم ما خلاف مقررات رفتار نکردیم ؟
-چرا عزیزم؟
-آخه تا این حد نباید لخت می شدیم .
-عیبی نداره . وقتی فرماندهی تشخیص میده در بعضی شرایط و موارد با حفظ امنیت میشه خیلی کارا صورت داد باید حتما این کار رو انجام بدیم .
صدای ناله های شهره اوج کرفته بود .. اینو یادم رفته بود به روش بیارم و راستش نمی دونستم که تا چه حد فارسی می دونه ولی بالاخره حرفمو زدم . رفتم زیر گوشش و گفتم
-این قدر فیلم بازی نکن . من سینه های اشرفو که میکش می زدم تو اعتراض کردی . پس باید به منم حق بدی که وقتی داشتی شوهرت رو می بوسیدی منم ناراحت شم . ولی من درکت کردم و گفتم هرچی باشه اون شوهرته . درسته داری زیر کیر یک مرد دیگه دست و پا می زنی ولی من اون قدر بد جنس نیستم که بخوام شما دو تا رو از هم جدا کنم .
یه دستمو رو سینه شهره گذاشته و با بوسیدن و کردن کسش اونو به یه حالتی رسوندم که داشت زمینو فشارش می گرفت . ولی نمی تونست از دست من در ره .. اون طرف هم آب کیر برگشتی میثم خان عین جوی روان از کس اشرف در حال بیرون ریختن بود ..
-شهره ارضا شدی ؟
سرشو تکون داد که یعنی آره.
-ببین شوهرت توی کس خانوم رئیس ما خالی کرده .. منم توی کست آب بریزم ؟
چند بار سرشو به علامت رضا به طرف پایین تکون داد .. شوهره به زبون ترکی یه غرو لند هایی کرد ..
-آهای مادر قحبه .. مرتیکه بی غیرت . حالا ما احترام میذاریم از زنت اجازه می گیریم دیگه نباید این قدر روتو زیاد کنی که به زنت اجازه ندی که آب کیر منو قبول کنه . مگه تو خودت آبتو توی کس اشرف خالی نکردی ؟ اینو که گفتم دیدم شهره جون داره می خنده .. پس از چند ضربه و چند ناله دیگه شهره , آب کیرمو ریختم توی کسش .. چشاشو بسته بود و رفت توی خماری .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#268
Posted: 23 Jul 2014 20:39
هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی بـــــــــــــــه هـــــــــــــــر کــــــــــــــــی 252
عفت شروع کرد به پشتک وارو زدن و بعدش که کاملا می ایستاد و سر پا می شد طوری سر پا می شد که مردا بی اختیار واسش سرو دست می شکستند . افراد میانسال و مسن چقدر دوستش داشتند فکر کنم بیشتر عاشق رقصای عربیش بودن . معلوم نبود این آهنگ های ناب و شاد عربی رو از کجا آورده بودن .
-عفت تو نوبت نگهبانیته . بازم شروع کردی ؟
مردایی که دور و بر عفت بودن مشتهای گرده کرده شو به طرف اشرف دراز کرده فریاد می زدند جنگ جنگ تا پیروزی .. اونا به طرف عفت رفتند . دیگه سر و صدای اشرف تاثیری نداشت که فریاد می زد عفت نگهبانه . دو تا از مردا کیرشونو گرفته بودن طرف اشرف می گفتن شلوغش نکن فر مانده جرت میدیم . اشرف هم واسه این که پیش اون دو تا تازه وارد کم نیاره دیگه ادامه نداد . اون دو تا هاج و واج به جمعیت نگاه می کردند . زبونشون بند اومده بود . نه تر کی حرف می زدند و نه فارسی . اصلا یه چیزی جلوی اونا رو گرفته بود . گوشه و کنار هر کدوم یکی رو چسبیده بودند و بر نامه تلنبه زنی داغ داغ بود . بالاخره میثم زبون باز کرد و در حالی که به تته پته افتاده بود به من گفت ..
-آقا آریا رزمایش کاروان راهیان نور همینه ؟
-میثم جان جامعه ای که همه با هم برابر باشن همینه دیگه . ما می خواهیم نشون بدیم که اگه فردا پس فردا دنیا رو اشغال کنیم و بگیریم و صدای آزادیخواهی ملت ایران را به تمام جهان برسانیم شرایط همونی میشه که این جا می بینیم و این از اثرات انرژی هسته ایه که هسته درونی ما رو قوی کرده داریم جانفشانی می کنیم .
مخ میثمو کار گرفته بودم و اونم اصلا سر در نمی آورد که من چی دارم میگم .
شهره : ببخشید آریا جون این جوری که بیشتر تحریک کننده هست . این کارایی که اینا دارن انجام میدن زنا محسوب نمیشه ؟
-نه عزیزم زنا از نظر شرعی یه حد و حدودی داره .. یک شاکی باید وجود داشته باشه . شوهر زن و زن شوهر باید ناراضی باشه و کتبا مراتب شکایت خودشو به قاضی شرع اعلام کنه و یا به مراجع قضایی .
شهره رو دیگه بیشتر از شوهرش گیج کرده بودم .. عفت چه صحنه جالبی درست کرده بود دو تا از پیر مردا که از نو احساس جوانی کرده و کیر سیزده چهار ده سانتی خودشونو یک تیر برق حساب می کردند دو تایی داشتن عفت رو از کس و کون می کردن . عارف پسر عفت هم خودشو رسوند طرف مادرش .
-شهره جون می بینی ؟ اون عارف پسر عفته . چه حالی می کنه که مامانشو زیر کیر دو نفر دیگه می بینه . روز اولی که مامانشو می خواستیم وارد گود بکنیم خیلی عصبی بود ولی نرم نرمک تونستیم هر دو تا شونو بیاریم توی خط. قبلش کاری کردیم که پسره مامانو بکنه ..
شهره : بازم باید ببخشید این چه ربطی به مانور داره و اسرار ی که شما با خودتون به این جا آوردین ؟ به نظر شما اسرائیل می خواد به این جا حمله کنه ؟
--نه ما باید برای مقابله آماده شیم . اگه یک مادر پسرشو می کنه و بر عکس .. علتش این نیست که بی بند و باری در جامعه رو رواجش بدیم بلکه بیشتر به این دلیله که از اون جایی که سکس با محارم در تصور نمی گنجه با این کار نوعی مقاومت و شکیبایی برای کنندگان کار به وجود میاد .
این همه روضه خونی واسه اون دو نفر کردم و کلاس گذاشتم . میثم رو کرد به اشرف و گفت .
-من هم می خوام یک بسیجی باشم و به کشورم خدمت کنم .. در این مراسم و رزمایش شرکت کنم .
-میثم جان شرکت کنندگان در این مانور همه شون فامیل هستند ..
شهره : بنی آدم اعضای یکدیگرند .
-اونو دیگه پری جان می دونه و کار شناسش که زنا رو چک می کنه .
میثم : شهره کی به تو گفته که تو هم بخوای عضو شی.
-فکر کردی میثم که من می ذارم تو تنها و بدور از من بری و ثوابشو ببری ؟ من هم دوست دارم در این امر خیر شرکت کنم .
اشرف : کارشناس و مجوز دهنده خانوما بغل دستت وایساده.
-آریا ؟
-بله خودشه اون زنا رو می کنه و بعد امضا می زنه که می تونن عضو بسیج هسته ای یا سکس گروهی شن . البته مادر بزرگش پری هم باید امضا بزنه .
-پس شما چی ؟
-خب این بر نامه رو چون اونا بنا گذاشتند قانون اساسی اونو خودشون پایه گذاری کرده من نقش اجرایی رهبریت و نظارت رو دارم . تا اونجایی که من می دونم اونا چون در سفرن عضو موقت و مهمان قبول می کنن . وگرنه باید فامیل می بودین .
می دونستم که اشرف هم داره چرت و پرت میگه ..
شهره : من که قبلا امتحانمو به آریا جون پس دادم .
-تو خیلی چیزا دادی . ولی تا نیت نباشه کار درست نیست . از وقتی که تصمیم گرفتی باید به پری اطلاع بدی و آریا با تو حال می کنه به تو امتیاز میده ..
-چون من تازه امتحانش کردم اگه بر نامه ای هم بشه همین جوری قبولش می کنم .. شهره : باید امتحان بگیری من از بی عدالتی خوشم نمیاد .
وای عارف کیرشو فرو کرد توی دهن مامانش .. چند نفری افتادن رو سر عفت ولی اون عین یک شیر حریف همه شون بود ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#269
Posted: 26 Jul 2014 21:16
هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی بـــــــــــــــه هـــــــــــــــر کــــــــــــــــی 253
عفتو حسابی خاکی کرده بودن و اون می خندید .. یکی از پیرمردا یک بطر عرق گرفته بود دستش و عفت هم که خودشو از زیر کیر ها خلاص کرده بود داشت واسش می رقصید . در همین لحظه اشرف اومد جلو .
. -وااااااایییییی شیطان .. شیطان بر این محفل ما حکومت می کند . عفت مگه تو نمی بینی ؟ مسکرات ؟ خمر ؟ شراب ؟ مگه تو ایمان نداری ؟
-خانوم رئیس مگه چی شده ؟
در همین لحظه من که دیدم جریان از چه قراره فوری یه تیر مشقی شلیک کردم که همه ترس برشون داشت و جا به جا شدن .. مش غضنفر هم فوری شیشه عرقو قایم کرد و یک بطر آب معدنی گرفت دستش انگار نه انگار ...
-ببخشید اشرف جون نمی دونم چی شد که این فشنگ در رفت ..
همه بر گشتن سر جاشون . غضنفر که حدود هفتاد سال سنش بود همچنان داشت بشکن می زد و با یه رقص بابا کرم بالا سر عفت بسیجی بود . آب معدنی رو هم سر می کشید .. اشرف اومد جلو ..
-این چیه ؟
-دمتو جمع کن خانوم بسیجی . کیر ما هم نیستی . این جا پشم کس کم داریم ولی پشم کس هیشکدوم از این خانوما هم نیستی . بیا عین سگ بو بکش ببین این عرقه یا آب ؟ تازه عرق هم باشه به تو چه ربطی داره ..
- پیرمردا حمله کنید ..
چهار پنج تا از پیر مردا دسته جمعی افتادن رو اشرف بسیجی . میثم و شهره شکمشونو داشتن و داشتن از خنده روده بر می شدن ..
-آهای آقایون چند تا از اون قوطی دلستر ها رو بیارین ما کار داریم ..
اشرف : نه ولم کنین . عفت بیا کمک . آریا آبروم رفت ..
عفت : این بر نامه های تفریحیه رئیس جان . بذار خوش باشیم ..
غضنفر : بسیجی کونی .. ما می خواهیم بریم جهنم . تو وکیل وصی مردمی ؟همون عرقو می ریزم توی حلقت تا دیگه از این فضولات نخوری . اصلا کی به تو اجازه داده که بیای فضولی کنی .. نخود توی آش شی ..
رفتم جلو و با اون صورت برق انداخته و ریش نداشته خودم پیش غضنفر ریش سفیدی کرده گفتم حالا شما کوتاه بیا . این خانوم فکر کرده داره تو خیابونای تهرون قدم می زنه بهتره بگن داره در خیابونای قم یا فیضیه راه میره . شما ببخش ..
ولی طوری اشرف رو خوابوندن و بطری دلستر رو توی کوسش فرو کردند که دیگه جیغ کشیدن هم یادش رفته بود . تازه یکی هم اومد سر وقت کونش و خواست یکی از همین شیشه و قوطی ها رو فرو کنه دید که نمیشه کیرشو گذاشت رو سوراخ کون اشرف و خشک اونو فرو کرد توی کونش ..مادر بزرگ, پری اومد جلو و گفت
-آریا با این دو تا می خوای چیکار کنی ؟
-من مجوز شهره رو صادر می کنم . با اون بودم . خیلی هم قویه .. ولی میثمو نمی دونم . اون با اشرف بود .
-اشرف که حرفاش مالیات داره . اون که پاک آبرومونو برده . در کار هایی که مربوط بهش نیست می خواد دخالت کنه .
-سی و خوردی ساله که خصلت این طایفه همینه . اونا سردمدار خوشبختی مردمند . اونا تشخیص میدن که چی برای آدما خوبه چی بده . همین مونده که یه مهر بسیجی هم به کونشون بزنن و سر چهار راهها به جای افسر راهنمایی وایسن تا این جوری بیشتر خلایق اونا رو ببینن ..
پری رفت به طرف میثم ..
-میثم جان این مادر جونم پری خانومه .. البته مادر بابامه ولی خیلی جوون مونده . شما به عنوان یک مهمان هم باید عضو شین . پری جون باید شما رو تایید کنه . من چون به عنوان کارشناس خانوما خانوم شما شهره جونو کردمش دیگه مجوز رو صادر کردم ..
شهره اومد نزدیک من و گفت دست شما درد نکنه آقا آریا من بازم برای امتحان آمادگی داشتم .
یه چشمکی به شهره زده گفتم نگران نباش من بازم ازت امتحان می گیرم . حالا رزم شبانه هم داریم .
پری دستشو گذاشت رو کیر میثم .. سبک سنگینش کرد و چند بار به حالت جق اونو حرکتش داد .
-ببینم پسر تو الان باید امتحان بدی . بیشتر از پنجاه تا زن لخت اینجا هستند کیرت چرا این قدر شل نشون میده . همین جوری اون اشرف رو گاییدی ؟ شهره به دفاع از شوهرش گفت
-پری جون توی خونه که خیلی تیز و کلفت میشه .. اون همیشه از امتحان می ترسیده . اگه الان بهش بگی بره کلاس اول ابتدایی بشین و امتحان بده بازم می ترسه ..
پری : من الان کاری می کنم که ترسش بریزه . یک مرد که نباید بترسه .
میثمو خوابوند رو زمین ..
-پسر دو دقیقه فرصت داری وگرنه رفوزه ات می کنم . زنت همین جا می مونه ..
پدر ترس و غیرت و حسادت بسوزه .. کیر میثم به راه افتاد و ناله های پری دیوار های صوتی را شکافت ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم