ارسالها: 3650
#272
Posted: 6 Aug 2014 23:12
هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی بـــــــــــــــه هــــــــــــــر کـــــــــــــــی 256
اشرف : برین کنار خانوما ! نظمو رعایت کنین . شما طوری رفتار می کنین که انگاری کیر ندیده این ؟ .
ولی این خانوما حرفای اشرف رو پشم کس خودشون هم حساب نمی کردن .
اشرف : مگه با شما نیستم ؟ شما آبروی هر چی بسیج و رزمنده رو بردین . من خجالت می کشم که بگم افرادی رو که در رزمایش شرکت داشتن از تقوای کافی بر خوردار نبودن .
یکی از زنا فریاد زد و گفت آبجی اشرف تو رو به جون هر چی جنده واسه ما از تقوا حرف نزن . تو و عفت همون بهتره برین به این اسرائیلی ها کون بدین . همین کارا رو کردین که اونا روشون باز شد و دارن مردم بیگناه غزه رو می کشن . کس خوار مادر شما که همه جا آشوبگرین . من با همون بدن کاملا لخت رفتم کنارشون ..
-خانوما چه خبرتونه ! شما هم شدین مثل جمعیتی که واسه یه کالا صف کشیدن و انگاری که در حال تموم شدن باشه . مگه می خواین این میثم خانو تلف کنین .. این بیچاره تازه مجوز گرفته و اومده میون شما . به عنوان مهمون و عضو افتخاری . تا چند روز دیگه که ما بر گردیم دیگه اونو نمی بینیم . پس اجازه بدین که اون با یک خاطره خوب این جا رو ترک کنه
. در حال سخنرانی بودم که دیدم پنج شش تا زن افتادن روم . دو سه تا هم رفتن طرف میثم ..
-پری جون من دیگه دست و بالم بند شده سخنرانی رو ادامه بده . بگو که دیگه نمیشه حمله کرد ..
واسه خودم کار درست کرده بودم . اتفاقا در میون اون چند نفر دو تا از خودی هام هم وجود داشت .
- پریسا تو دیگه چرا ..
-راستش آریا من اولش نمی خواستم بیام ولی وقتی که دیدم تو اومدی و داری سخنرانی می کنی گفتم بیام
. خاله آذر هم کنار پریسا بود .. منو عین گوشت قربونی قسمت کرده بودند . زن داداش پریسا و خاله آذر داشتن به هم تعارف می کردن که اون یکی بره رو کیر من بشینه و آخرش آذر چون بزرگ تر بود اومد و رو کیرم نشست .
-آریا این چه وضعشه ؟!
-خاله جون اون که حالا رفت توی کست .
-رفت ولی با بقیه که داری حال می کنی ایستادگی بهتری داره .
-خاله جون کیر آخر وقتی همینه دیگه .
-حالا که همچین آخر وقت هم نیست . تازه الان پری جون میگه رزم شبانه هم داریم . -آذر جون خیلی از اینایی که که این جا هستن اصلا امروز حال نکردن . ولی من از همون اول وقتی تا حالا یک ریز مشغولم .. ببینم آنیتا رو ندیدی ؟
پریسا : تو باید از اون بیشتر خبر داشته باشی . اون که دست از سرت بر نمی داره . هر جا که تو میری باهات میاد . اصلا امون نمیده که ما باتو باشیم . خیلی از زنا رو عصبی می کنه و اونا هم خیلی اعتراض دارن .
-ولی فکر کنم اون ازم دلخور شده باشه . اصلا انتظار نداره که من با خانومای دیگه باشم .
-تو هم خیلی لی لی به لالاش میذاری .
-خب اون تازه هیجده سالش شده ..
-باشه مگه سن کمیه ؟
-ولی خونواده خیلی از مسائلو ازش پنهون داشتن ..
آذر : این بحثها رو بذارین واسه یه وقت دیگه .
قالب کونشو گذاشت رو سرم و دستاشو هم گذاشت رو برشهای کونش و لاپاشو باز تر کرد و کسشو چسبوند به دهنم و من با زبون زدن داشتم بهش حال می دادم . آذر هم از بس خودشو رو کیر من حرکت می داد که دیگه کیرمو سفت و شقش کرده بود . این کیر هم از اون کیر هایی بود که در تازه شناسی مدرک دکترا داشت و خیلی زود به هیجان میومد . آذر از دفعه پیشی که توی محفل خونوادگی اونو گاییده بودم خیلی خوشگل تر و جذاب تر نشون می داد .
-خاله جون آب رفته زیر پوستت . ببینم دوست پسر گرفتی ؟
-من و دوست پسر ؟! همون آب کیر تو که رفته توی بدنم منو تا این حد شاداب کرده . حالا کار به جایی رسیده که فکر می کنی خاله ات هم سر و گوشش می جنبه . ؟
-فدای تو خاله جون . من که خودم می دونم تو چه زن پاک و نجیبی هستی .
از اون جایی که سر های پریسا و آذر رو در روی هم قرار داشت اونا لباشونو رو لبای هم قرار داده در حال بوسیدن هم بودن . کس و کون پریسا هم نمی ذاشت که من یه نگاهی به اطراف بندازم و ببینم که می تونم آنی رو پیدا کنم یا نه که در همین لحظه آذر یه جیغ ارگاسمی کشید و تلپی رو من دراز شد ..
-خاله جون .. خاله جون پا شو من می خوام بشینم . الان یکی دیگه میاد حق منو می گیره .
به هر درد سری بود آذر رو از رو کیرم بلندش کردیم و من دیگه انزال نشدم . چون حس می کردم آب کیرم با هام قهر کرده و دیگه به حداقلش رسیده بود و ذخیره واسه پخش کم شده بود . این چند ساعته هم که غذای درست و حسابی نخورده بودم . پریسا که اومد رو کیرم نشست چه شور و حالی نشون می داد ! .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#273
Posted: 13 Aug 2014 22:08
هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی بـــــــــــــــه هــــــــــــــر کـــــــــــــــی 257
-آریا خیلی بد جنس شدی . حالا من چیزی نمیگم تو هم نباید یکی خودت رو به من نشون بدی .. بیای بگی زن داداش تو چی می خوای و چی لازم داری ؟ شوهرم که اصلا معلوم نیست کجا میره . منم که اعتراضی ندارم . حالا اون سیاست و قدرتشو ندارم که بیفتم رو کیر های مختلف و اونو بقاپم . شاید هنوزم یه شرم و حیای خاصی در من وجود داشته باشه که نمی تونم خودمو ازش دور نگه داشته باشم .
-پریسا جون چرا حالا این قدر واسه برادر شوهرت ناز می کنی ؟ باور کن من که اصلا یادم نرفته اگه تو نبودی من پام به این مجلس باز نمی شد . حداقل در اون زمان نمی تونستم وارد شم . و شاید اگه در اون زمان نمیومدم دیگه امروز یک کارشناس دیگه ای داشتیم .
-ببینم خوشت میاد از کار شناسی و صدور مجوز ؟ خب معلومه که خوشت میاد . این چه سوالیه که می کنم . جنس تازه و تقریبا آکبند رو کیه که دوست نداره ..
-اوووووفففففف پریسا عجب کونی کردی . تپل تر و چاق تر از دفعه قبله ..
-به خاطر این که زیاد دست نخورده.
-میگن کون هرچی دست بخوره و تحریک شه بیشتر رشد می کنه .
-ولی در مورد من فرق می کنه . چون من حرص می خورم که برادر شوهرم همش توجهش به دیگرانه . چون من کمتر حرف می زنم . کمتر ازش تقا ضا دارم . حتی وقتی خواهر شوهرام آنیتا و آرمیلا و مادر شوهرم الیا رو می بینم بازم به نفعشون میرم کنار . تا ببینیم جاری ما چه تاج گلی به سرم می زنه .
-پریسا من نمی خوام از دواج کنم ..
-چیه دلشو نداری که زنتو بیاری میون جمع و بدی به دست دیگران ؟ ای مفت خور ! -اوووووففففف این کجا بود پیداش شد . داداش آرین داشت میومد طرف ما . شوهر پریسا . مثل این که تا دید زنش اومد و رو کیرم نشست تحریک شد و اومد یه مانوری بده .
-آریا اصلا حوصله شوهرمو ندارم . آرین اومد سمت ما ..
-چه طورین بچه ها .. آریا کس دیگه ای رو گیر نیاوردی و چسبیدی به پریسا ؟
-اگه من نچسبم یکی دیگه می چسبه .
آرین دستشو گذاشت زیر کون زنش که رو کیر من استوار بود و اونو به سمت بالا داد و کیرشو گذاشت رو سوراخ کون پریسا تا در یه حالت دو به یک در عمل گایشی زنش شریک باشه ..
پریسا لجش گرفته بود ..
-آرین می خوای بکنی توی کونم دردم می گیره . پریشب که فرو کردی توش اصلا رعایت نکردی . من بهت چی بگم . شوهرمی و نمی تونم حرفی بزنم ..
-می دونستم این حرفو می زنی با خودم قوطی کرم رو آوردم .
پریسا خودشو رو من خم کرد و لباشو گذاشت رو لبام.
-اصلا دوست ندارم اون حالا منو بکنه . حسش نیست . هر کاری می کنم در بره نمیره .
خیلی آروم حرف می زد
-عیبی نداره . اون شوهرته . چیکار میشه کرد ..
-منو می بخشی آریا ؟ بعدا جبران می کنم . خونه که رفتیم یه روز که داداشت خونه نیست و از شر شوهر خلاصم بهت میگم بیای پیشم ..
-ممنونم پریسا جون ..
توی دلم گفتم اگه شبانه روز رو چهل و هشت ساعت کنند و عمر منم دو برابر شه بازم نمی رسم که با همه اینایی که می خوان با من باشن سکس کنم . حالا اون داشت از من عذر می خواست . کیر داداش هم رفته بود توی کون پریسا . کیر منم که توی کسش بود . از اونجایی که من زیر دراز کشیده بودم احساس خستگی کمتری می کردم . دو تا دستامو گذاشته بودم روی کون پریسا که یه وقتی آرین زود تر از من کون زنشو در چنگ خودش نگیره .. چه حالی می داد گاییدن زن داداش وقتی که خود داداشه هم در حال کردن اون شاهد این باشه که برادرش داره زنشو می کنه . من از این دید گاه به قضیه نگاه می کردم تا بیشتر حال کنم . پریسا هم سنگ تموم گذاشته بود و همش از کیر من و کلفتی اون می گفت . دیگه براش فرقی نمی کرد که حس حسادت آرین رو تحریک کنه یا نه . هر چند داداش شاهد کیر های دیگه ای هم بود که به پریسا حال بده ولی خب برادر نسبت به برادر یه حس دیگه ای داره . شاید از این که می دید داداشش بیشتر می تونه به زنش حال بده احساس حسادت می کرد .
-جوووووووون کسسسسسم کسسسسسم آریا اومد .. دلم می خواد از روبرو آبتو بریزی توی کسم ..
-آرین جون کیرت رو از توی کون زنت می کشی بیرون تا من توی کسش خالی کنم ؟ اون جوری که خودش می خواد .
یک تبصره ای در یکی ار مواد بخشنامه داشتیم که در چنین شرایطی زن حق داره که از مرد دیگه بخواد موقتا کنار بکشه تا اون جوری که دوست داره آب کیر طرف رو جذب کنه بعد به سکسش با شخص دیگه ادامه بده .. آرین دیگه حرف بزن نبود .. پاهای پریسا رو که به ار گاسم رسیده بود انداختم رو شونه هام .. اون با جیغ و دادهاش مردای دیگه رو کشوند طرف خودش . عارف کیرشو گرفت توی دستش و تا به چند متری ما رسید و خواست اونو فرو کنه توی دهن پریسا ..آرین پیشدستی کرد . کیرشو گذاشت توی دهن زنش ..
-آریا ولم نکن بازم داره خوشم میاد .. ولی می دونم خسته شدی عیب نداره آبتو بده .. بده بده .
. آرین از حرص آبشو توی دهن زنش خالی کرد و منم کس زن داداشو جلوی چشای داداش پر از آب کیرم کردم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#274
Posted: 16 Aug 2014 22:04
هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی بـــــــــــــــه هــــــــــــــر کـــــــــــــــی 258
اون طرف مامان الیا دیگه میثمو پوست کرده بود ..
-آریا جون آریا جون به دادم برس ..
مامان یه چشمکی بهم زد که من هوای اونو داشته باشم و می خواست که یه خورده حال هم بکنه . از اون سمت هم مردا رفته بودند سراغ شهره که یک جنس تازه و تر گل و ورگل رو در اختیار خودشون بگیرن .
-میثم جان قدرت خودت رو نشون بده .
یادم نمیومد که این زن رو بهش معرفی کرده باشم یا نه .. فکر کنم اون نمی دونست که الیا مادر منه . تازه خواهرم آرمیلا و دختر عموم آهوهم در صف قرار داشته می خواستن از این جنس نوبری استفاده کنن . منصوره که روی زمین حرکت می کرد همه جا تکون می خورد . اون کوه گوشت دیگه حسابی همه جا رو قبضه کرده بود .
-میثم جان زود باش باید به این همه آدم برسی ..
-آریا دستم به دامنت .. منو اگه همین الان ببرن بهشت و توانمند شم فکر نکنم بتونم از پس اون همه حوری بهشتی بر بیام .
-فکر کردی این خانومای ناز دست کمی از اونا دارن ؟ اینا رو این جوری نگاه نکن . یکی از یکی نجیب تر و مهربون ترن . حالا اومدن طبق یه قانونی این جا صفا کنن .
-ببینم امشب این جا از خواب خبری هست ؟
-اونو دیگه باید یه مخفیگاهی برای خودت دست و پا کنی که کسی گیرت نندازه . فقط پری جون نفهمه که کم آوردی .
-من کم نیاوردم .
-ولی ظاهر امر که این طور نشون میده .
-باشه هر طور که تو میگی .
-الیا خانوم . آریا در خد مت شماست . کیر ناقابلو وارد کس کنم یا کون ..
-این آقا کیرش داره می لرزه . این جور کیر ها به درد کون می خورن .. دراز بکشید آقا .
خنده ام گرفته بود . این میثم فکر کرده بود که شهر شهر هرته . همین جوری هر کی از راه رسید یه کیری فرو می کنه توی سوراخی یا بر عکس یه زنی می پره روی یه کیر و تموم میشه .. در واقع من اگه جای پری جون بودم مامان الیا رو به جای کار شناس می ذاشتم . اگه اون کار شناس می شد کیفیت این مجالس می رفت بالا شاید کارمنم کمتر می شد ولی خب یه سری ملاحظاته که باید انجام شه و باید تخفیف اومد . این جای کار یه خورده گیر داشت . دوباره مامان گایی یا گاییدن مامانو شروع کرده بودم . میثم فرو کرده بود توی کونش .. فکر کنم کیرش راحت رفته باشه توی کون مامان . ولی منم دیگه کیرم دراز و کلفت نشون می داد ولی اون سختی و سفتی اوجشو نداشت . با این حال در حد و اندازه ای بود که بتونه به مامان الیای نازم حال بده .
-میثم جون .. بگو چی می بینی که من آریا هم از این طرف حال کنم .
-پسر کیرت داره کس الیا خانومو می شکافه .. توپ و سفت شده . فکر کنم تو بتونی خوب حریفش شی ..
-حالا تو از کونش بگو میثم جان چه طوره !
-اوووووففففففف حرف نداره . یه استیل و شکلی داره که من توی فیلمهای سوپر در جه یک دیدمش .. ولی خب کیرم راحت رفته توی کونش و خیلی هم داره حال می کنه .
-میثم جون علتش می تونه این باشه اونایی که سابقه شرکت بیشتری در این جلسات رو دارن فعالیتهای بیشتری هم دارند و در نتیجه یه مقداری آزاد تر به نظر می رسن . ولی کون هر چی گشاد تر باشه به دو طرف لذت بیشتری میده . چون زن درد کمتری رو حس می کنه و مرد هم دیگه تمرکزشو از دست نمیده ..
آرمیلا خودشو رسوند نزدیک ما ..
- داداش ! مامان ! شما که بازم به هم رسیدین . مامان تو چقدر دوست داری با آریا جون حال کنی ؟ باز خوبه یک پسر دیگه هم داری . ..
دهن میثم از تعجب وا مونده بود .
-چی ؟ آریا جون . این مادرتوست ؟ من شرمنده ام . اصلا خبر نداشتم . رفیق فدای مرامت .. شرمنده اخلاق جوانمردی تو هستم . می گفتی من خودمو کنار می کشیدم .
-داداش دشمنت شرمنده باشه .. اینا موردی نداره . در بند نباش . نگران نباش . حالشو ببر . ما اومدیم این جا حال کنیم . شاید یه روزی هم مادر تو بیاد این جا و در این مجلس شرکت کنه . باید روح خودمونو از هر غرور و خود خواهی دور کرده با نفس سرکش مبارزه کنیم ..
وقتی صحبت مادر میثمو کردم اون یه جوری شده بود . با این حال چیزی نگفت . من که دیگه خیس بکن نبودم .. مامان تا می تونست کسشو رو سر کیرم گردوند .. وقتی از حال رفت و به میثم هم گفت که توی کونش آب بریزه دیگه برام یقین شد که ار گاسم شده و کارش تموم شده ... سریع پیش از اونی که یه زن دیگه بیفته روم که خواهر بزرگترم آرمیلا همچه قصدی داشت فوری با یه دو سرعت خودمواز اون منطقه دور کردم تا برم اون طرف درختا و چمنها که یه شیب پایین تری داشت . می خواستم دنبال خواهر کوچیکترم آنیتا بگردم . خواهرم بازم قهر کرده بود . .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#275
Posted: 21 Aug 2014 00:05
هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی بـــــــــــــــه هــــــــــــــر کـــــــــــــــی 259
این دختره دیوونه معلوم نبود کجا رفته . توی هتل هم همین بازی رو در آورده بود . اصلا باید ادبش می کردم . می زدمش .. ولی دلشو نداشتم . آخه دختر .. من به تو چی بگم .همش می خوای حال آدمو بگیری . حقته که وقتی بهت رسیدم یک پرس بزنمت .سیر سیر بزنمت .. فریاد می زدم آنی آنیتا کجایی . الهی گیر خرس بیفتی قدر داداشتو بدونی .. تا اینو گفتم از لا به لای درختا و یه گوشه ای سر و کله اش پیدا شد و گفت تو که به اندازه کافی با ماده خرس ها سر و کار داری .. دیگه اصلا توجهی به آهوی خودت نداری ..
-عزیزم در این مجلس که فقط من و تو نیستیم . اگه منم بخوام همش به تو بچسبم پنجاه تا مرد دیگه اعتراض می کنن .
-بی غیرت .. پس من چی که حاضرم فقط مال تو باشم .
-اگه من تو رو عقدت کنم رضایت میدی ؟
-آره اگه بشه عقدم کنی حاضرم . اون وقت دیگه بهت اجازه نمیدم که بیای این جا ..
-حالا من چیکار کنم که از دلت در بیاد .اصلا تو نباید این جور جا ها بیای .
-حاضرم نیام به شرطی که تو هم نیای .
-حالا که آلوده شدم .
-جلو ضرر رو از هر جا که بگیری استفاده هست .
-من دارم میرم میون جمع . اگه می خوای همین جا بمونی و دراز بکشی بگو .. من کار دارم و خیلی ها منتظر منن .
-یعنی منو اینجا تنها می ذاری ؟
-تو صد نفر آدمو تنها گذاشتی . حالا من تو رو تنهات نذارم ؟
-میام به شرطی که تو منو بغلم بزنی و توجه خودت رو به من نشون بدی .
-امان از دست زن و حسادتهای اون . خب من بهت چی بگم . تو از همه اونا بهتری . ولی کمی هم به من حق بده . من کارشناسم .. من کمک آرمان جون و پری جونم هستم . اونا تمام چشم امیدشون به منه .
دستمو دور کمر آنی قرار داده و قبل از این که بریم یه ماچ جانانه و آبدار از رو لباش بر داشتم .
-امشب پیش منی ها .. دیگه آهو و آرمیلا و شهره و زهره و ایلیا و .. نداریم .
-من که نمی تونم تا صبح یک نفر رو بغل بزنم .
-قراره که هر کی دوست داشته باشه شبو استراحت کامل بکنه . از طرفی این جا شب خیلی سرد میشه . هر قدر هم پتو بکشیم باید همد یگه رو بغل بزنیم ..
-کاش بر می گشتیم هتل ..
-ولی اشرف و عفت می گفتند که این جا مانور بسیجیان یه حس و حال دیگه ای داره و باید خودمونو نشون بدیم که کاروان راهیان نور یه کارایی صورت داده .
-آبجی گلم کس خل تر ازاین اشرف و عفت دیگه خودشون هستند . آدم جای به اون گرم و نرمی توی اناق رو که تازه دم صبح سردمون می شد ول می کنن میان توی این جنگل و تازه شب معلوم نیست چه جک و جونوری داشته باشه ؟
خلاصه دستمو دور خواهرم آنی حلقه کرده و اونو مثل پرنسس ها بردم به میون جمع . میثم فلک زده زیر چند تا زن در حال دست و پا زدن بود . اشرف و عفت که دیگه لباس کامل بسیجی رو تنشون کرده بودن .. یواش یواش داشتن به بقیه توصیه می کردن که لباساشونو بپوشن که اگه سرما بخورن ممکنه اپیدمی بشه و همه دچار سر ما خوردگی شن و ادامه این مانور بهشون خوش نگذره .. ولی بقیه داغ داغ بودند . دیگه اصلا یادشون رفته بود که باید نگهبانی هم بدیم . معلوم نبود واسه چی باید نگهبانی می دادیم .
-بچه ها یواش یواش باید چادر های صحرایی رو نصبش کنیم . یعنی چادر بزنیم .
این اشرف بود که داشت فرماندهی می کرد .
-ما در این جا انواع و اقسام چادر ها رو داریم .. اگه بتونیم جمعیت بیشتری رو در این چادر ها جا بدیم و از فضای بیشتری استفاده کنیم خیلی بهتره ..
یکریز داشت با خودش حرف می زد و کسی هم به حرفاش توجهی نداشت . دیرک ها کاشته شد و چادر ها نصب گردید . خونواده ما رفتن توی یک چادر . من و آنی و آرمیلا و آرین و پریسا و مامان ایلیا و بابا آزاد ..چند مدل روشنایی با خودمون داشتیم . از اونایی که با برق شارژمی شد و تقریبا می شد گفت چیزی در مایه های فلور سنته .. یک مدل که دیگه با باطری قابل تعویض کار می کرد .. از اون چراغ گاز های پیک نیک هم داشتیم .. شامو خورده دلی از عزادر آورده بودیم که اشرف و عفت اومدن و به همه چادر ها اعلام کردن که تا دوساعت دیگه میریم به تپه های اطراف برای رزم شبانه ... ما فقط بر و بر همدیگه رو نگاه می کردیم . صدام در اومد ..
-اشرف جون می خواهیم بریم خفاش شکار کنیم ؟/؟
-یک بسیجی همیشه باید آماده باشه .. اگه نیرو و استقامت بسیجی نبود حالا تمام خاور میانه از امریکا و اسرائیل می ترسیدند ..
هوا هنوز به اون درجه از سر ما نرسیده بود ولی لخت شدن در این هوا برای کلیه ها مناسب نبود . با این حال عده ای چراغ روشن کزده و در فضای نورانی داشتند سکس می کردند و می گفتن که خیلی حال میده در این فضای آرام و شاعرانه . در همین لحظه صدای شلیک دو گلوله یا همون تیر شنیده شد ..
-یا ابوالفضل ..
اشرف : شهادتین را جاری کنید . اسرائیل حمله کرده .. همش تقصیر شماست که نگهبان نذاشتیم ..
اشرف فریاد می زد مرگ بر امریکا !..مرگ بر اسرائیل !
رو کردم به اشرف و گفتم آبرومونو نبر .. این دو تا تیر شاید از تفنگ بچه های ما در رفته باشه ..
-نه صدای تیر اسلحه ما این جوری نیست.
-اشرف ! اسرائیل کجا بود ؟!
-اونا جاسوس دارند . اینجا رو می بینند . حتی تا ته سوراخ کون مسئولین جان بر کف نظام رو می تونن ببینن .
-رزمندگان اسلام ! اسلحه هاتونو بگیرین دستتون .. همه با هم شعار میدیم ما اهل کوفه نیستیم ..علی تنها بماند .. در همین لحظه بابا بزرگ آرمان که خوابیده بود و نمی دونست چی به چیه بیدار شد و گفت من دست به آب دارم کجا باید برم ؟ ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم