ارسالها: 7673
#21
Posted: 12 Jul 2012 19:42
حرف , حرف بابا 21
دیگه خودمو سپرده بودم دست بابا تا هر کاری دوست داره باهام بکنه . دوست داشتم چشامو ببندم و به چیزای خوب و قشنگ فکر کنم به دوست داشتنی ها . به چیزای زیبای زندگی . می دونستم بابا جونی دوست داره کون خوشگلمو تو دید خودش داشته باشه و اون جوری که دلش می خواد باهام حال کنه -بابا هر جور میلته باهام حال کن . منم دوست دارم چند دقیقه ای تو عالم خودم باشم . پشت به اون قرار گرفتم و اجازه دادم هر جا رو که دوست داره انگولک کنه . کاری که سالها بود انجامش می داد و دیگه رگ خواب منو داشت . سرشو لای کون من گذاشته بود و دستشو روی کوسم و من در جا با این حرکاتش خوابم گرفته بود . با این که هوس زیادی داشتم وحس می کردم هر چه زودتر باید به تمتع نهایی برسم ولی این حالت هم واسه خودش یه لذتی داشت . داشتم به این فکر می کردم که چه کار درستی انجام دادم که گذاشتم بابا پرده مو پاره کنه . مگه عمر زندگی چقدره که آدم همش بخواد امروز و فردا کنه و لذتها رو در اوج جوونی به فردا موکول کنه . آدم تا می تونه باید حال کنه . دوستان احمق من دارن کیف می کنن از این که هنوز دختری خودشونو حفظ کردند . شاید هم حق داشته باشن این دوره و زمونه نمیشه به این جوونا اعتماد کرد اکثرشون بزن دررویی هستند و قالتاق . بیچاره دوستام شاید اونا اگه یه بابای گلی مثل بابای من داشتند راضی می شدند که خودشونو تسلیمش کنند -آخخخخخخ پدر فکر می کنم تازه داری با کوسسسسم ور میری . هر انگشتت روی کوس من مث یه کیر می مونه و پنج تا انگشت داغ وایییی بابا -شیدا عزیزم فکر می کنم خیسی کوس تو باشه که این قدر داغه . کوست این قدر داغه ؟/؟ -نمی دونم دست تو کیر تو کوس من .. این داغه اون داغه همه داغن .. من می خوام .. خوابم گرفته .. دارم زیر کیر تو با تو حال می کنم اوخ بابا همه جاتو میخوام .. لباتو دستاتو .. پاهاتو سینه هاتو -بگو شیدا بگو شیدا کجا رو می خوای -کیرتو بابا کیرتو سرورمو تاج سرمو بیا بالاتر .. پدر خودشو بالاتر کشید و به من چسبید . دستاشو گذاشت رو سینه هام . لبشو گذاشت پس گردنم وکیرش بود و قاچ کونم و با درز وسط کوسم بازیش می داد اوخ بابا اگه بدونی چقدر خوشم میاد . آتیشم می زنی .. حالا خوب بلدی چطور دخترتو بسوزونی -دخترتو ؟/؟ -اوه بابایی الان من زن تو هم هستم همسر دومت میشم -نه عزیزم تو سوگلی من هستی . مردا که همسر دوم می گیرن معمولا به زن جدیدشون اهمیت بیشتری میدن . حالا میخواد جوونتر باشه یا پیر تر . در هر حال براشون یه تازگی و تنوع خاصی داره -خوب این چیزا رو واردی بابا فقط نبینم هوس کنی که رو همسر دومت همسر سوم بیاری من مثل مامان نیستما -مثل این که این تویی که داری از سادگی مامان استفاده می کنی تو که ضررنکردی .. راست می گفت بابا . با این حال به خاطر این که کم نیارم بهش گفتم در هر صورت در مورد یا موارد بعدی با من طرفی . داشتم این کری ها رو واسه پدر جونی سر می دادم که یهو حس کردم که یه چیز قلنبه ای که همون کیر بابا بود سوراخ تنگ و کوچولوی کوسمو باز کرد و رفت تا ته کوسم -اوخ بابا -جووووون -نترس شونه هامو داشته باش و تا دلت میخواد منو محکم بزن محکم بزن کیرتو بفرست تا آخر بره و بر گرده .. دستمو گذاشته بودم زیر کیر پدر و با ورود و خروج کیر پدر انگشتام یه اصطکاک خاصی به وجود می آورد که پدر رو بی اندازه حشری و هوسی کرده بود -اوووووفففففف شیدا چیکار می کنی اگه یه خورده دیگه این جوری کنی دوبرابر معمول ازم آب می ریزه -زوده بابایی .. بابا جونم اول تو آبمو بیاربعدا خالی کن -امان از دست تو دختره شیطون خیلی ناز شدی عزیزم . حرف نداری همه جات بیست بیسته -سیرت می کنه بابا و دیگه دنبال تنوع نیستی؟/؟ -خوشگل من این قدر حاشیه نرو و بذار حالمونو بکنیم و از این دقایق نهایت لذتو ببریم . خیلی داغ شدی -مثل این که داغی تن خودتو حس نمی کنی بابا -چرا منم دارم در تب تو می سوزم . کف دو تا دستشو انداخت رو قاچای کونم و بهشون چنگ انداخت و به همون حالت یه خورده منو بالا کشوند و کیرشو از همون پشت فرو می کرد تو کوسم و با سرعتی زیاد به گاییدنش ادامه داد .-خوشم میاد خوشم میاد پدر ادامه بده کیرت می خوره به اون ته حال می کنم . بزززززن باااابااااا چوچوله هام که می چسبه بهش آتیش می ده وای وای پدر این دیگه چیه منو سوزوندی . در حال گاییدن من با دو تا انگشتا و چوچوله های رو و کنار کوس رو طوری می مالوند که حس می کردم هر لحظه یه چیزی می خواد ازم بریزه .اون لحظه فقط خودمو پدر جونمو توی این دنیا می دیدم و به چیز دیگه ای توجه نداشتم -واییییی باااابااااا ولم نکن ولم نکن خیلی خوشم میاد -شیدا این یه تیکه گوشت اضافه بیرونی هوستو بیشتر می کنه -بابا بابا بکن من کیر می خوام . انگشتاتو میخوام وای داغ شدم توی شکمم و روی کوسم و اطرافش یه گرما و داغی خاصی احساس کردم با یه لذت بی نهایتی که نمی تونستم وصفش کنم . بیشترین لذت از سکس در اون لحظه نصیبم شده بود . یه لذت طولانی که تمومی نداشت وپدر یکسره به کارش ادامه می داد دوست داشتم که در اون حالت بخوابم ولی دلم واسه پدر جونم می سوخت .. بهتر بود این روزایی که خطر بار داری نبود تو کوسم آب می ریخت -بابا به گایید نت ادامه بده آبتم بریز تو کوسم این دوسه روزه رو خاطرت جمع -خودت میدونی شیدا دستمو خیلی نرم گذاشتم زیر کیرش و در حالی که منو می گایید تماس دستمم لذت اونو چند برابر کرده و اونو هم سر حالش کرد -نههههه نههههه عزیزم خیلی باحاله خیلی باحاله خیلی حس می کنم یه دنیا آب دارم . هیچوقت اینجوری سر شار نبودم . راست می گفت بابا انگار هر چی تو کوسم خالی می کرد تمومی نداشت .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#22
Posted: 12 Jul 2012 19:43
حرف , حرف بابا 22
پا به دنیای جدیدی گذاشته بودم . روز به روز هیکلم زنونه تر و درشت تر می شد . آبیاری بابا خیلی به هم می ساخت ولی مراقب هم بودم که کار دست خودم ندم . هوای پدرمو داشتم که دست از پا خطا نکنه . اون دیگه شبا زود تر میومد خونه . مامان خیلی کم حوصله شده بود . کم حوصله و عصبی . ظاهرا خیلی دوست داشت که صاحب یه پسر شه ولی دیگه بچه اش نمی شد . راستش منم ته دلم نمی خواست که صاحب برادر یا خواهر بشم . دوست داشتم همچنان عزیز دردونه خونواده ام باشم . درسامو خیلی خوب می خوندم تا بتونم در یه رشته خوب در کنکور سراسری قبول شم .. من دررشته پزشکی قبول شدم ولی نه در تهران بلکه در اصفهان . پدر نذاشت که من از خوابگاه استفاده کنم . اون یه آپارتمان دربست واسم اجاره کرد . هیچوقت اونو تا به این حد مضطرب و عصبی ندیده بودم . حس می کردم به طرز شدیدی حسادت می کنه از این که دانشجویانپسر ممکنه منو از راه به در کنن . با این که حال منم دست کمی از حال اون نداشت ولی کیف می کردم از این که پدر حالش گرفته و بالاخره اونم یه اهمیتی به من میده و می فهمه که درد حسادت چیه . منم پیش اون عمدا از پسرای دانشگاه می گفتم و این که خیلی بهم توجه دارن ولی من تحویلشون نمی گیرم . بیشتر هراسش هم از این بود که من قرص ضد بار داری می خورم و راه کوسم بازه و ممکنه که هر لحظه بتونم با یکی رابطه سکسی بر قرار کنم ولی همینو میدونستم که از این نظر خون مامان تو رگهای منه و من آدمی نیستم که به پدرم سر سوزنی خیانت کنم . من خودمو تسلیم اون کرده بودم و دوست داشتم تا ابد مال اون باشم ولی نمی دونستم تا کجا می تونم این راه رو ادامه بدم و تا کجا می تونم پیش برم . بابا با یه بهونه تراشیهایی گاه صبح از تهرون راه می افتاد و میومد اصفهان و یکی دو ساعتی رو لخت تو بغل هم آروم می گرفتیم و بهم انرژی می داد و خودشو ارضا می کرد و می رفت . این برام قوت قلبی بود که بتونم راحت درسامو بخونم و به حاشیه ها توجهی نکنم . سعی می کردم به پسرا رو ندم و با دخترایی که از دوست پسراشون صحبت می کردند کمتر بر بخورم . یعنی راحت تر بگم ازاین که با کسی دختر خاله پسر خاله بشم خوشم نمیومد . هر وقت که بابا جونی منو می گایید در این فکر بودم که وعده بعدی ما برای سکس چه زمانیه ولی این استرس رو هم داشتم که نکنه سرمو دور ببینه و بره با زنای غریبه باشه . قسمش می دادم . روزی چند بار باهاش تماس می گرفتم و اونم همین رفتارو باهام داشت . چند ترمو خونده بودم . یه فکر عجیبی به سرم افتاده بود . به تنها چیزی که اهمیت نمی دادم از دواج بود . نمی دونم چرا این فکر به سرم افتاده بود. اینو با پدر در میون نذاشتم . فصل بهار بود و دو سه ماهی به پایان این ترم من باقی موندهبود . تصمیم گرفتم از بابا باردار شم . ازش یه بچه می خواستم ولی اگه اون نمی خواست چی ! نمی خواستم بهش بگم . دوست نداشتم این کارو بکنم . فکر دانشگاه و تحصیلمو کرده بودم و بقیه کار ها رو ویه سری نقشه چیده بودم که به یه نحوی باید اونا رو پیاده اش می کردم . منی که زیاد با مامان احساس صمیمیت نمی کردم از اونجایی که می دونستم اون راز نگهداره بهدروغ به اون گفتم که یه بچه پولدار اصفهانی که مهندس و معماره و سر و کارش با ساختمون سازی و خرید و فروش ملک و املاکه یک دل نه صددل عاشق من شده و قراره به زودی بیاد خواستگاری -عزیزم درسات چی فکرت همه مشغول میشه -نه مامان جونی من! موردی نداره قول داده که مزاحم ادامه تحصیل من نشه .. فقط خواهش می کنم به بابا چیزی نگو اون ناراحت میشه ومی خواستم ذهن مامانو برای مسائل بعدی آماده نگه داشته باشم . از اون طرف هم دیگه از قرص های ضد بار داری استفاده نمی کردم . مامان با این که خیلی کم حوصله شده بود ولی تازگیها بازم بچه بچه می کرد . خیلی دوست داشت یه پسر داشته باشه . کار به جایی رسیده بود که حتی حاضر بود بره از بیرون یه بچه بیاره . بابا باهاش دعوا افتاد که زن این چه مسخره بازیه که می خوای در بیاری . میخوای تو آستینت مار پرورش بدی ؟/؟ -مرد تو رو خدا این حرفو نزن نمی دونی چقدر ثواب داره -از کی تا حالا تو فکر ثواب و این حرفا افتادی من این حرفا حالیم نیست اصلا راضی به این کار نیستم . اگه می خوای دختر بیار وگرنه من سر میذارم از این خونه میرم . اونا با هم دعوا داشتند و موضوع فعلا مالیده شده بود ولی می دونستم به زودی دوباره داغ میشه ولی راستش چه دختر و چه پسر دوست نداشتم پای هیچ بچه غریبه ای به خونه مون باز شه . یه چند روز تعطیل بودیم و منم از خیر درس گذشتم و اومدم تهرون تا یه حال درست و حسابی با بابام بکنم به خصوص این که مامان با چند تا از زنای فامیل رفته بودند مشهد و من و پدر جون خونه تنها بودیم . این چند روزی رو که مامان برای سفر انتخاب کرده بود بهتر از این نمی شد . بهترین روز هایی بود که نطفه می تونست بند شه . البته اگه رحم و تخمدون من اونآمادگی رو داشت ولی حس می کردم که می تونم موفق شم . بیست و یک سالم بود و هیجده سال بود که من و بابا عاشقانه و هوس انگیزانه مال هم بودیم . می دونستم بعدا خیلی ازم دلخور میشه ولی در واقع این من بودم که می خواستم خودمو قربونی کنم . بچه ای که بعدا هویتش قاطی می شد . و فقط من و بابا می دونستیم که موضوع از چه قراره .. حالا شده بودم یه زن تپل مپل و درشت اندام . کونم بر جسته تر و کوسمم یه خورده درشت تر شده بود . سینه هام از بس اسیر دستای هوس انگیز بابا شده بود داشت یه خورده شل می شد ولی ازش مراقبت می کردم که فرم تقریبا مطلوب خودشو از دست نده .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#23
Posted: 12 Jul 2012 19:43
حرف , حرف بابا 23
خیلی دلم می خواست بچه ام پسر باشه . می دونستم که بابا تازگیها غذاهایی با طبع گرم خیلی می خوره . یه خورده دچار درد عضلات شده بود . دوتا زن داشتن و رسیدگی به هر دو نفرشون خیلی زور میخواد مخصوصا تو این دوره و زمونه با این همه مشکلات اقتصادی و اجتماعی . منم هر وقت میومدم خونه یا دستم عسل بود یا خر ما و یا پسته وموز از این جور چیزا هر چند بازم نمی شد به اینا اطمینان کرد . یکی دوماه که از این کارا کردم از شانس خوب من مامان دوباره چند روزی رو با دوستا و فامیلا رفت سفر و منم یکی از پنجشنبه جمعه های خرداد ماه رو که کلاس نداشتم اومدمخونه . بهترین موقعیت برای بند شدن نطفه و احتمال پسر بودن بچه بود . اون شب مثل هر وقت دیگه ای که بابابام تنها بودم خیلی به خودم رسیده و حسابی دلشو برده بودم . طوری رفتار می کرد که انگار شب اول عروسیشه و تا به حال کوسی رو نکرده . هیجان زده بود . -بابا خیلی هیجان زده ای -ببینم به همکلاسیهای پسر که رو نمیدی . اونا فقط میخوان تفریح کنن و برن -تو چی بابا تو که این جوری نیستی -چت شده شیدا تو که این جوری نبودی . چرا میخوای با حرفات اذیتم کنی -خوشم میاد بابا جونی من اینجور داره حسادت می کنه . لذت می برم . من و اون توخونه لخت می گشتیم و هیچی تنمون نبود . رفتم طرفش و سر کیرشو بوسیدم و گفتم بابا تو که خودت می دونی این از بچگی یعنی از همون 18 سال پیش دوای دردم بوده و خواهد بود این قدر واسه دخترت ناز نکن دیگه . واسه این که احتمال پسر شدن بچه زیاد می شد باید بابا غذای گرم می خورد که این چند ماه مصرفش رفته بود بالا .. بعد این که درروز ششم و هفتم بعد از پایان پریود این همبستری باید صورت می گرفت یا به بیان بهتر از 3 روزی که میشد گفت تخمک آزاده دوروز اولش و منم حدس زدم که این روز مناسبه وشق سوم این که قبل از این که دور و بر رحم من و کوسم یه چسبندگی و خیسی خاصی پیدا کنه باید این آب کیر بابا رو جذبش می کردم بذارم اون با داغی و هوس بیشتری اول خودشو خالی کنه و بعد به دنبال لذت سکس باشم . اصلا تمام فکر و ذهنم مشغول نقشه ای بود که چیده بودم .. می دونستم بابا رو چه جوری سر حال بیارم و شکارش کنم . رفتم یه شورت توری به رنگ مشکی پام کردم و کونمو به طرف بابا قمبل می کردم و اونم همش رو کیر خودش دست می کشید -چی شده شیدا با حجاب شدی . -اوخ که دوست دارم ببینم هنوز آتیشت واسه من تنده . کونمو به سرش نزدیک کردم . اون شورتمو می کشید پایین و من دوباره می کشیدمش بالا .. -بابا بیا منو بگیر . خوشم میومد با این تعقیب و گریزا هوسی ترش کنم و بهش حال بدم و هوس و قدرت هوسشو ببرم بالا .. کیر تیز و چاقالو و رگهای متورم شده و مویرگهای سرخش نشون می داد که تو آتیش هوس کوس من داره می سوزه . از دست شهریار جونم در می رفتم و اونم مدام به دنبالم بود تا جایی که حس کردم خسته شده و خودمو انداختم رو تخت . گذاشتم شورتمو از پام در بیاره . پاهامو به دو طرف باز کردم پدر زبونشو کشید رو کوسم ومیخواست میک زدن و لیسیدنو شروع کنه که با دستام سرشو عقب دادم و گفتم بابا! پدر جونی ! شهریار خوشگله من ! می دونی که این درسام و دانشگاه باعث شده که شبا و روزای زیادی ازت دور باشم . این کوس من مث دشت لوت مث کویر نمک تشنه شه .آبمی خواد . آب کیرتو میخواد. تا می تونی خالی کن من آبتو می خوام اوف بابا بده هوس آبتو دارم بریزش تو -شیدا تا حالا که خوب پیش رفتیم فقط حواست هست دیگه . این قرصاتو می خوری دیگه-آره پدر جونی من . اگه اشتباه کنم به رسواییش نمی ارزه . اون وقت من باید برم خودمو بکشم. یه دختر از باباش بار دار شه ؟/؟ اصلا حرفشم نزن . بابا زود باش دیگه . این قدر آتیشم نزن . حالامحتاج تو شدم دیگه . دخترت ازت یه چیزی میخواد -چی شد تو که همش می گفتی باید یه خیلی بهت حال بدم و بعدا آبمو خالی کنم -حالا عیبی داره امروز این جوری بخوام . اگه دوست نداری برم بخوابم . من که خودم دارم کیر تیز و پر آبتو می بینم . مثل فواره می خواد آب بپاشونه حالا که دارمبهت میگم تو دوای منی , شفای منی , طبیب منی , داری واسه ما ناز می کنی ؟/؟ اینو که گفتم اون دیگه خودشو رو من ول کرد و منم سعی می کردم که بیشتر عطش و هوس از جانب اون باشه -بابا آبت داره می ریزه بذار بیاد ولش بده جلوشو نگیر . تا صبح تا فردا غروب وقت داریم . من که تا شنبه صبح ساعت ده کلاس ندارم . عجله نکن . کیر دراز و کلفت بابا خیلی آروم رفت تو کوسم . آخ که چه حالی می کردم . دستامو گذاشتم رو کمر پدر و اونو به طرف کوسم هلش دادم تا لذتشو بیشتر کرده و با یه داغی بیشتری آب بیشتری تو کوسم بریزه . همین طورم شد -اوووووففففف شیدا شیدا این جوری هرچی دارم داره می ریزه جاااااااان کوسسسست چه خوب آب منو می خوره .. -ازبس لذیذ و گواراست بابا . بریزش تو کوسسسم از چشمه ات بریز چشمه خشک منو پرش کن . اونو به خودم چسبوندم و لبمو رو لباش گذاشتم تا بدون حرف و در نهایت آرامش شایدکه بتونه بار دارم کنه .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#24
Posted: 12 Jul 2012 19:44
حرف حرف بابا 24
اونو محکم به خودم فشرده بودم و سعی کردم تا می تونه ازم لذت ببره .. با کف دستام پشتشو مالش می دادم . کاری می کردم که مزه این سکس طوری زیر کیر و دندوناش بمونه که تادقایقی بعد دوباره هوس خالی کردن آب توی کوسمو داشته باشه . هرچند مردا که سنشون میره بالاتر میزان نطفه شون کمتر و در نتیجه هوسشون کمتر میشه ولی با تغذیه مناسب و راهکار هایی خاص میشه این نقطه ضعفها رو تا حدود زیادی بر طرف کرد . -بابا با جونی دستاتو بذار زیر کمرم .اونو بالاترش بیار . کوسم تشنه تشنشه . نمی خواد حتی یه قطره از آب عسلی تو رو حروم کنه. میخواد همه جذب تنش شه گوشت بدنش شه . هرچی که می گفتم بابا حرفمو گوش می کرد . درسته که بیشتر وقتا حرف حرف بابا بود ولی از وقتی که بزرگتر شدم اون داشت حسابی در مورد منم زن ذلیل می شد .. کیرشو همون داخل کوسم نگه داشت و کمرمو داد بالا . هرچند وقتی کیرشو بیرون کشید و دوباره هماغوشی و آمیزشو شروع کردیم چند قطره ای از آب کیرش بر گشت کرد ولی می دونستم همونایی که رفته تو کوسم حتی یک قطره اش کافیه که بند شه . این بار من شدم مرد و اون شد زن . اونو خوابوندم و خودم رفتم روش . البته من و اون صورتمون و جلوی تنمون روبروی هم بود . با سینه های بابا ور می رفتم و با موهای سر و سینه اش بازی می کردم . سر تاپاشو می بوسیدم . کیرشو که بعد از خالی کردن آب توی کوسم شل شده بود گرفتم تو دهنم وواسش ساک می زدم . با یه روشهایی که شاید تا به حال این قدر با هیجان نبود -اووووووففففففف شیدا من میگم امروز تو یه چیزیت هست میگی نه -بااااابااااااا نههههههه مندارم با کیرررررت حال می کنم . آخه تو همه چیز منی تنها مرد زندگی منی . بابای منی داداش منی دوست پسر منی شوهر منی .. دوباره کیرشو گذاشتم تو دهنم و اونم با پنجه هاش پهلومو هاموچنگش می گرفت . چند بار که چشای خمار و خوشگلشو باز کرد و متوجه شد که با این حرکتش دردم می گیره یهو از جاش پاشد و کیرش یهو از دهنم زد بیرون . دستاشو دور کمرم حلقه زد و منوخوابوند و خودش روی من قرار گرفت . دوباره یه حرکتی به خودم دادم که کوس من به کیر بابا بچسبه . -بابا چشام بهت چی میگه ؟/؟ -میگه دوباره بکنم تو کوسسسسست -اوخ قربون بابایی خودم برم که می دونه شیدای همیشه کوچولوش همیشه عاشق کییییررشششه . یه خورده خودمو واسش لوس کردم . طوری که خیلی زود با این فتنه گریهای خودم اونو به هوس آوردم . ثانیه هایی بعد داغی کیر بابا روداخل کوسم احساس می کردم . بازم اونو به خودم چسبوندم و با حرکات اون منم کوسمو در جهت مخالف به سمت کیرش حرکت می دادم تا آتیش اونو تندتر و هوسشو بیشتر کنم . آروم زیر گوشش نجوا می کردم بااااابااااا بریز خالی کن بازم آب می خوام تشنه امه .. بریز .. فقط تو می تونی و تویی که باید تشنگی منو رفع کنی . اون قدیما که تازهنفس تر بود به این فاصله خودشو خالی نمی کرد ولی ازبس اونو بالا برده بودم و خودمو وابسته به اون نشون داده که حقیقت هم همین بود اون به خاطر این که پیش من کم نیاره و منم هوس پسرای همکلاسمو نکنم با هر جون کندنی بود یه بار دیگه این بار با حجم کمتری توی کوسم خالی کرد .. دیگه خسته شده بود . یه خورده دلم واسش سوخت . خیلی اذیتش کرده بودم . وقتی سرشو وسط سینه هام قرار داد و نفس نفس می زد گذاشتم به همون حالت بمونه . اونم بیچاره واسه این که بیکار نشینه سینه هامو میک می زد و می خواست هر طوری که شده بهم حالبده .. من حالمو کرده بودم و بهترین موقعیتی رو که طبق حساب احتمالات بچه می تونست پسر باشه ازش استفاده کرده بودم . هرچند فردا بایه احتمال کمتری بازم این شانس بر قرار بود . اون شب تا صبح من و با با لخت تو بغل هم بودیم . هوس و خارش کوس داشت منو می کشت . دوست داشتم بابا منو زیر کیر خودش بگیره و ساعتها بگاد . ولی هدف بالاتری که داشتم مانع می شد که خودمو اسیر هوی و هوسهای خودم کنم . من به هر قیمتی که شده یه بچه ازش می خواستم و اگه این بچه پسر می شد چه بهتر . ولی می دونستم اگه بار دارشم باید دردسرهای بعدیش رو هم به جون بخرم . ولی با یه بر نامه ریزی صحیح و دقیق می تونستم همه چی رو ردیفکنم . فقط این شانس باید باهام یاری می کرد و بچه پسر از آب در میومد . هرچند اگرم دختر می شد بازم یه جورایی تحویل مامانش می دادم هم سرش گرم می شد و هم دیگه به این فکر نمیافتاد که از جای دیگه ای بچه بیاره .. فرداشبشم همین بر نامه رو بر قرار کردم و پس فردا رو بودم اصفهان . چقدر نذر و نیاز کردم که بار دار شم . این بهترین موقعیتی بود که می تونستم حامله شم .چون بعد از امتحانات ترم میومدم خونه و بعدشم سعی می کردم واحد تابستونی نگیرم تازه اگرم می گرفتم شکمم زیاد بالا نمیومد که همه متوجه شن و اون وقت می تونستم واسه مهرماه یه ترم مرخصی تحصیلی بگیرم . وای که چقدر غرق این رویا های شیرین بودم . آخهخسته شده بودم . سالها سکس با پدر و از دست دادن بکارت بالاخره باید یه نتیجه ای داشته باشه یا نه ؟/؟ ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#25
Posted: 12 Jul 2012 19:45
حرف , حرف بابا 25 (قسمت آخر)
اولین مرحله نقشه من با موفقیت انجام شد . پریود من عقب زده بود . وقتی تست بار داری من مثبت در اومده بودم نمی دونستم از خوشحالی چیکار کنم . ولی اگه بابا متوجه می شد و حتی مامان مجبورم می کرد که سقط جنین کنم من این طور نمی خواستم . این ترم رو هم با موفقیت پشت سر گذاشتم . تابستون رو هم سر کلاس نرفتم . تقریبا دو ماه رو با استرس پشت سر گذاشتم . فکر کنم سه ماهی می شد که بار دار بودم . هنوز به اون صورت شکمم بالا نیومده بود یه خورده چاق تر شده بودم و پهلوهام سفت تر شده بود واگه یه دقتی می شد می شد فهمید که من بار دارم . یه ماه بعد که تابلو بودم . یه بعد از ظهری که مست هوس بودم و مامان هم خونه نبود با با افتاده بود رو من و بد جوری داشت منو می گایید . ترسیدم که اگه رو من فشار بیاره بچه صدمه ببینه -شیدا حالت خوب نیست ؟/؟ امروز همش داری باهام قایم باشک بازی می کنی . نمی دونم چی شد که شک کرد . حالا با نگاش بود یا با لمس دستاش .. یهویی صداش لرزید -وااااااییبیییی شیدا تو بار داری ؟/؟ پهلوهات پرشده .. شکمت یه سفتی خاصی پیدا کرده چرا تا حالا متوجه نشدم چرا تا حالا چیزی به من نگفتی . باید این بچه رو سقطش کنی . خوشم نمیاد آبرو ریزی بشه -بابا گناه داره من میخوامش . مامان نگهش می داره . منو به حال خودم رها کرد و گذاشت تو خماری هوس . عصبی بودم . وقتی که مامان بر گشت به دروغ گفتم که از دوست پسرم بار دار شده و اون گذاشته رفته و هیچ نشونی ازش ندارم .اونم پدرمو خواست و فقط تنها چیزی که فکرشو نمی کردم این بود که بابا راستی راستی فکر کنه یکی دیگه بار دارم کرده .. منو برد اتاق خودم که مثلا تنها باهام صحبت کنه -شیدا خیلی پستی .اگه می خواستی با یه مرد دیگه باشی خب بهم می گفتی که دیگه طرفت نمیومدم. آزادت میذاشتم . چطور تونستی به بابات خیانت کنی و از یکی دیگه بار دارشی .. اشک از چشام سرازیر شده بود . انتظار همچین بر خوردی رو نداشتم . بابام حرف خیلی بدی بهم زده بود . هر چند تا حدودی حق داشت . مامان قضیه رو واسش تعریف کرده بود و اونم که نمی دونست بچه ای که تو شکم دخترشه از اونه نه از یه غریبه ساختگی .-اینجوری از دخترت از اونی که همیشه سوگلی خودت می خوندیش از این بچه ای که تو شکمشه و مال خودته حمایت می کنی فقط گوش کن ببین چی میگم به حرفام گوش کن بعد هر تصمیمی که می گیری بگیر .. فقط من دیگه نمی تونم و نمی خوام با پدرم یعنی همون پدر بچه ام باشم پدری که از جونمم بیشتر دوستش داشتم و شایدم داشته باشم . داستانو از سیر تا پیاز واسش تعریف کردم احترامشو نگه داشته بهجای این که اونو بیرونش کنم خودم از اتاق بیرون رفته و خودمو انداختم رو کاناپه و زار زار اشک می ریختم . جواب فداکاریهای من این نبود . حالا بهم میگه از یه نفر دیگه بچه دار شدی ؟/؟ با این که می دونستم اشتباه اول رو خودم کردم که این سوءتفاهم درش ایجاد شده ولی وقتی کلمه پست رو از زبون عزیز ترین کس زندگیم شنیدم دنیا رو سرم خراب شد . ترجیح دادم برم اصفهان و همونجابمونم . ترم رو هم مرخصی بگیرم و اونجا باشم یه خورده پس انداز داشتم ولی زیاد نبود . مادر گریه می کرد و نمیذاشت برم . پدر جراتشو نداشت جلومو بگیره وبه عذر خواهی های اوتوجهی نداشتم . کار خودمو کردم -مرد جلوشو بگیر اون داره میره . تو چی بهش گفتی . ما همین یکی رو داریم . چشم امیدمون به اونه . حالا کاریست که شده . چرا حرف زشت بهش زدی . تو که عمریه بالاتر از گل بهش نمی گفتی .. وقتی در دیار غربت تنها شدم به هر چه از بچگی سرم اومده بودفکر می کردم . حالا من باید با این بچه چیکار می کردم . شایدم یه کار احمقانه ای بود که کرده بودم . می خواستم هم خودمو هم بابا مامانمو خوشحالشون کنم .. یه نوه براشون می آوردم و فقط بابا می دونست که بچه اونه . حالا زده بودند تو ذوق من . دست روشکمم می کشیدم و با کوچولوی ناز خودم صحبت می کردم -عزیزم من نمی خوام دوست ندارم تو رو از بین ببرم ولی کسی تو رو نمی خواد . من دوستت دارم .. نه من نمی تونم اونو بکشم . یه گناه بسه دیگه ... فقط به خاطر کوچولوم بود که غذا می خوردم . دوروز گذشت . هیشکی سراغم نیومد . پریز تلفن رو کشیده بودم و موبایلمو خاموش کرده بودم . در همان روز دوم صدای زنگ در آپارتمان یه هیجان خاصی درم به وجود آورد هرچند دیگه نمی خواستم خودمو در اختیار بابا بذارم که هر کاری دوست دارهباهام بکنه . وقتی بابا شهریارو پشت در دیدم تمام بدنم به لرزه افتاد زانوهام سست شدند . می دونستم اومده نازمو بکشه ولی نه من نباید کوتاه میومدم . اون به من توهین کرده بود بااحساسات من بازی کرده بود . دروواسش باز کردم . دستمو گرفت و گفت بیا بریم دختر -مگه زورهنمیام . دیگه دوست ندارم با شما مخصوصا تویکی زندگی کنم .-عزیزم شیدا جونم من چه گناهیدارم مامانت وقتی اون حرفای تورو بهم گفت داشتم دیوونه می شدم -خب چی می گفتم بهش . میگفتم که از پدرم از شوهرش بار دارم ؟/؟ -شیدا تو که می دونی من چقدر دوستت دارم . عاشقتم . خوبی تو رو می خوام . مامان موافقت کرده که بچه تو رو داشته باشه و تو به زندگیت برسی . منم یه چند تا دوست و آشنا و پارتی گردن کلفت دارم یه جورایی ردیف می کنم که شناسنامه نوهامو به اسم خودم بگیرم . ببین شیدا چقدر دوستت داشتم مامانتو قانع کردم . اون داره برات می میره . از شنیدن این حرفا آروم گرفتم -باشه بابا ولی دیگه نمی تونم باهات باشم . یه نگاهی بهم انداخت و گفت باشه هر چی تو بخوای دیگه یواش یواش باید عادت کنیم که این بر نامه های سکسی رو تعطیلش کنیم .. راستش یهو ورق بر گشته بود وهمه چی عوض شده بود . احساس آرامش , هوس منو بر گردونده بود ولی حس حسادت منم بر گشته بود .-آهای چیه بابا کور خوندی فکر کردی به همین سادگی ولت می کنم که بری دنبال زن بازیهای خودت ؟/؟ من از اول زندگیم فقط یه مردو می شناختم اونم تو ولی تو همه رو مثل خودت می بینی .. وقتی فهمیدکه بهش راه میدم اومد طرف من .خودمو انداختم تو بغلش . دلم پربود . اشک غم و شادی از چشامسرازیر شده بود . بابا منو می بوسید و اشکامو پاک می کرد -منو ببخش منو ببخش دخترم . دختر باوفا و نجیب و مهربونم . منو بوسید و دامن پیرهنمو داد بالا و دستشو رسوند به پهلوهام . دخترمفدات ! فدای مامان بچه ام . منو همونجا رو کاناپه درازم کرد و سریعتر از اونچه که فکرشو می کردم لختم کرد . خیلی به محبت نیاز داشتم و اونم اینو فهمیده بود و پس از این که کلی نازمو کشید و سنگ تموم گذاشت شروع کرد به کس لیسی و خوردن اون .-شیدا عزیزم آروم باش من کوستو همه جاتو می خورم . اگه هوس داشتی خواستی خودتو خالی کنی می تونی به موهام چنگ بندازی ناخناتو فرو کنی تو پهلوهام بهم سیلی بزنی . -بابا چقدر مهربون شدی ؟/؟ -قبلا نبودم ؟/؟-چرا همیشه بودی ولی امروز طور دیگه ای شدی . دستامو دور گردنش حلقه زده و اینجوری یه خورده به سرش فشار می آوردم تا دهنش بیشتر به کوسم بچسبه .-بابا کیرتو می خوام . زودباش -دیگه قهر نیستی ؟/؟-کی گفته دختر از باباش و زن از شوهرو پدر بچه اش قهر می کنه. حالا که من هر دو مدلشم . پدر این بار خیلی ماهرانه منو می گایید خسته نمی شد و آبشم انگار عقب رفته بود . ظاهرا باید یه دوپینگی کرده باشه چون یه داغی خاصی در تمام بدنش احساس می کردم . از حرارت تنش گرم می شدم . حتی اگه باهام فاصله می گرفت . هرچه بود که خیلی باهاش حال می کردم . خیلی مراعات می کرد که رو شکم من فشار نیاره . نمی دونم از خوشی زیاد بود و آرامش یا چیز دیگه ای که حس کردم دارم ارگاسم میشم وشدم .-بابا تشنه امه زود بده آبتو .اونم عقده های هوسشو تو کوسم خالی کرد . آه که چقدر تشنه بودم . تشنه محبت و منی و بابا هر دو تا رو به کام من ریخت . اون شب تا صبح با هم سکس کردیم . البته همون سر شبی مامانو خاطر جمعش کردیم که همه چی امن و امانه و فردا با هم بر می گردیم .. جایی از تنم نمونده بود که بابا نلیسیده باشه .. اوضاع همان طوری شد که من می خواستم . پسرم درست اول فروردین به دنیا اومد . اسمشو گذاشتیم نوروز . بابا هم به وعده هاش عمل کرد . حالا اون دوبرابر من سهم الارث داشت . اما من واسه خونواده ام عمری طولانی می خواستم و تازه نوروز در اصل پسرم بود و خیلی هم باید از این قضیه راضی می بودم که آینده اش تامینه چون اصلا در فکر این نبودم که به فکر مرد دیگه ای باشم . هرچند خونواده بیشتر اموالشونو به نام من کردند. برام مال و ثروت اهمیتی نداشت . عشق و محبت مهم تر از همه اینها بود . پزشکی عمومی روتموم کردم و دارم در رشته قلب تخصص می گیرم . به هیچ مرد دیگه ای توجه ندارم و هنوز باهاپدرم سکس دارم . نوروز من میخواد بره مدرسه . می دونه که من مامانشم ولی به مادر بزرگش بیشتر عادت کرده و اونو از همه بیشتر دوست داره . بابا شهریار ازم قول گرفته که دیگه سرش کلاه نذارم و قرصای ضد بار داری رو ول نکنم -بابا نگران نباش اون دفعه رو یه بهونه ای داشتم ولی هر دفعه که نمیشه گفت گول خوردم . -شیدا خیلی بلایی .. بیشتر زنا دست شیطونو از پشت بسته ان ولی تو دست همون زنا رو از پشت بستی . این شیدایی که من می شناسم بازمکار خودشو می کنه . خندیدم و گفتم هرچی باشم دختر توام ... پایان ... نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن