ارسالها: 3650
#61
Posted: 21 Apr 2013 18:03
بــــــــــــــه دادم برس شیطــــــــــــــــــــــــــان 61
منیره یه متری رو از حاجی فاصله گرفت چون احساس کرده بود که این جوری چشای حاجی ایمانی بهتر می بینه و احساس قوی تری داره . خیلی آروم چادر سیاه به سبک عربی رو کنار داد . عینکو از رو چشای حاجی ایمانی بر نداشته بود . هیکلش آب رفته و کیرش هم با همه شق شدنهاش به ده دوازده سانتی می رسید . منیره از هرچی سکس بود داشت بدش میومد . این مجتهد سر پیری این همه هوس رو از کجا پیداش کرده .. الان جوانای ما مردای ما شب که میرن خونه به جای این که زناشونو بکنن حاضرن دراز بکشن به اونا بدن . حیف که خانوماشون کیر ندارن . ولی این آقایون اعلم چقدر آرامش دارن که هر روز به دنبال تنوع طلبی هستند و خیلی هم اعصابشون آرومه . معلو.م نیست این همه میگن کاسه چشمشون پر خونه و غصه اسلام و ایمان رو می خورند و همیشه نگران تو طئه های امریکا و اسرائیلن کس شعری بیش نیست . حاجی خوب می تونست همه جا رو ببینه با این عینکش انگار فاصله ها رو به خوبی تنظیم می کرد -حاج آقا تو رو به اون دین و ایمونت این کس ما رو یه وقتی گشاد نبینی . وقتی بدن لختشو نشون پیر مرد داد اون از حال رفت . اراده شو از دست داده بود . قدرت هر گونه حرکتی ازش سلب شده بود . لب و صورت و دستاش می لرزید . -معلوم نبود چرا واسه این حاج عمو سمعک نیاوردن که بهتر بشنوه . ماشین دویست سیصد میلیونی زیر پاشه . معلوم نیست چرا عقلش نرسیده . من با این پیری چیکار کنم . منیره دیگه خجالتو گذاشت کنار . دلش می خواست تا اونجایی که می تونه فریاد بکشه و هوس خودشو خالی کنه . محافظین و کبری گوشه و کنار حیاط بودن . منیره با خودش فکر می کرد این عوضی کیه که آدم بخواد یک گلوله حرومش کنه . یه عمر رفته ارواح ننه اش درس خونده که خلق از دستش در آسایش نباشن ؟/؟ ایمانی رو طاقبازش کرد . تصمیم گرفت که بره رو کیرش بشینه . خنده اش گرفته بود . عجب مصیبتی .. از اون طرف توی حیاط دل توی دل کبری نبود .با این که ایمانی بهش قول داده بود که به غیر از یکی دو امضا بقیه موارد رو ردیف می کنه با این حال نگران بود . فقط دلش می خواست منیره سنگ تموم بذاره .. یهو صدای منیره رو شنید که چه جور داره جیغ می کشه ساختمون رو به لرزه در آورده بود ولی این ایمانی صد ساله که احتمالا باز مانده زمان مشروطه بود صدای منیره رو مثل یه وز وز مگسی می شنید . خیلی هم خوشش میومد که اون داره با هوس ناله می کنه . کبری در عین این که از این شور و حال و انرژی منیره خوشش میومد ولی از دو تا پاسداری که نزدیکش بودند خجالت می کشید . اون دو تا پاسدار که اسمشون بود اکبر و اصغر می خواستند یواشکی به یه طریقی خودشونو برسونن به محوطه عملیات طوری که دیده نشن اونا رو دید بزنن . می تونستن به خوبی خودشونو پنهون کنن ولی این کبری مزاحم شده بود و از اون محوطه تکون بخور نبود . در همین لحظه منیره فریاد دیگه ای کشید . -آخخخخخخخخخ آخخخخخخخخخ حاجیییییییییی این کییییییییییررررررررره یا تیر برقه .. منو جرررررررم دادی جاااااااااان بزن بزن ... خنده اش گرفته بود . آخه رفته بود رو کیر مجتهد نشسته بود و طوری خودشو روی کیر حرکت می داد که کیر شل و وارفته از توی کسش بیرون نزنه . حالا یه خورده آروم تر صحبت می کرد که به نوعی دق دلی هاشو خالی کنه -نفس ما رو گرفتی عوضی . همه رو برق می گیره ما رو چراغ نفتی . آخه این دوره و زمونه که بسیجی سیگار فروش یک شبه میره سر هنگ میشه اصلا واسه چی یک طلبه گردن کلفت رو مجتهد نکردن که من امروز برم زیر کیر اون . این دیگه کیه . فکر نکنم در کویر کمرش یه قطره آب هم داشته باشه . فقط می خواد به این بنازه که من یک زن جوون گاییدم . هر چند که یک زن میانسال هستم . به !عجب چشای تیزی داره و چه جوری داره نگام می کنه . مرده شور ریشای سفیدتو بر دن . از اون طرف کبری که جیغ منیره رو شنیده بود از خجالت دیگه کم آورد و رفت یه گوشه ساختمون قایم شد تا دیگه اون دو تا پاسدار رو نبینه .. -اکبر -چیه اصغر .. -دو تا مزاحم رفتند -ببینم بقیه بچه ها چی ؟/؟ -اونا سر جای خودشون هستند ببینم اکبر جان برو یه سفارشی بهشون بکن که ترک پست نکنن . آخه از تو حرف شنوی دارن . اون وقت دیگه متوجه غیبت ما نمیشن .. -فقط این کبری نیاد .. -ببین من میگم یکی یکی بریم داخل . -اول من میرم . این زنی که من دیدم از اون هفت خطهاست . ده تا گردن کلفتی مث من و تو رو حریفه . من این زنا رو خوب می شناسم . ولی هیکل بیستی داره . -باشه برادر اکبر . اول برو یه سفارشی بکن . من اینجا هستم . فقط گوشی موبایلو بذار رو بی صدا . -فرقی هم نمی کنه . این ایمانی نمی شنوه . باز خوب شد که سمعک واسش نیاوردیم . .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#62
Posted: 28 Apr 2013 12:49
به دادم بـــــــــــــرس شیـــــــــــــــــــــــــــــــطان 62
اکبر اول رفت به اندرونی . .. خودشو کنار کشید تا اون دو تا اونو نبینن . از اون جایی که منیره می دونست مجتهد ایمانی صدای آروم رو نمی شنوه با خودش حرف می زد و این ایمانی رو می کوبید تا یه جوری خودشو خنک کرده باشه . . اکبر گوشاشو خوب تیز کرده بود تا ببینه این منیره چی میگه .. -آخوند عوضی . آشغال کی به تو گفته بری کتابدار شی . من یک کیر جوون و تازه می خوام . یکی که منو سر حالم کنه . تو به درد کبری می خوری . به درد ملاشریف . پس کی میاد به درد من بخوره . پس کی میاد حالمو جا بیاره و به من حال بده .. اوووووفففففف من الان یه کیر درشت می خوام . یه کیر باحال . یکی که باهاش عشق کنم . وقتی روش می شینم جیگرم جلا پیدا کنه . من چه جوری تو رو تحمل کنم .. اکبر که هیکل لخت منیره اونو وسوسه کرده بود و حرفاش هم بیشتر از هیکلش اونو وسوسه می کرد که بیفته سر منیره و تا دسته اونو بکنه دستشو گذاشته بود رو کیرش و جلق زدنو شروع کرده بود . گاییدن منیره که عشق کیر و حسرت اونو داشت سخت نبود . ولی با این ایمانی چیکار می کرد . درسته که گوشاش نمی شنید ولی چشاش که می دید . جااااااان عجب کونی . اوووووفففففف کیر کوچولوی ایمانی رو می دید که چه حرکتای شلی توی کس منیره داره . در عوض هر چه خواست سوراخ کون منیره رو دید بزنه و حال کنه از اون دور یه سایه ای روی این سوراخ افتاده بود که مشخص نبود .. تصمیم گرفته بود که هر جوری شده منیره رو بکنه . حس کرد که اگه یه بار دیگه دستشو بکشه رو کیر خودش آبش خالی میشه . طاقتش طاق شده بود . -هیسسسسس هیسسسسسسس .. یه لحظه منیره به خودش لرزید که این صدا کیه که اونو این جور ترسونده اکبر واسه این که منیره یهو عکس العمل بدی نشون نده هول نکنه خودشو عقب کشید .. تا زن اونو نبینه .. -منیره خانوم پشت سرتو نگاه نکن . کیرم داره آتیش می گیره . من حرفاتو شنیدم . همون کیریه که تو می خوای و دوستش داری . ولی این حاجی اینجاست چه جوری بکنمت .. -تو کی هستی -من اکبر محافظ دم در . . برادر اصغر وایساده سر در . جای نگرانی نیست .. ثواب می کنی خواهر. هر جا میریم به ما زن نمیدن . -میگی حالا چیکار کنم . -ببین منیره خانوم این حاجی در بهترین شرایط با این عینک فقط نیم متر جلو تر از خودشو می تونه ببینه . کیرش توی کست باشه فعلا تا ببینیم بعدا چی میشه . من میام پشتت و می کنم توی کونت .. ولی دیگه یه جوری هم کونتو بده عقب . تنه رو بده جلو .. یه خورده به خودمون زحمت بدیم حل حله ...منیره هرچی فکر کرد نتونست بفهمه کونو بده عقب تنه رو بده جلو یعنی چه ولی یه جوابی داد . -اوووووخخخخخخ برادر چه خوب مشکل رو حل می کنی . مشکلات جامعه رو هم شما برادرا این جوری حل کردین که ما امروز به اینجا رسیدیم . -خواهر منیره ما رو دست ننداز . الان ما رو پشم کیر خودشون هم حساب نمی کنن . اگه جزو مافیا بودی که حل حله حالا می خوای آخوند باش می خوای امریکایی یا ایتالیایی . فقط مافیا باش . -میگی الان این کس کشی که رو کیرش نشستم جزو مافیاست ؟/؟ -هم خودش هم بچه هاش که دارن ازش سوءاستفاده می کنن . یه انگ مرجع تقلید بهش چسبوندن و پشت سرش چسبیدن و دارن نون می خورن . اگه به خاطر سوءاستفاده از نام و وجود و مقامش نبود بچه هاش تا حالا اونو مینداختن دریا یا خودشون گلوشو می گرفتند خفه اش می کردند . -حالا به جای این حرفا زود باش بیا کارتو بکن . من الان کسم بیشتر کیر می خواد تا کونم . این حاجی هم که نمی تونه دوای خارش کسم باشه . -حالا صبر کن بیام یه جوری می کنم . یه کیری هم به این حاجی بزنم که اون سرش نا پیدا . میلیارد میلیارد خمس و زکات بالا می کشن و در آمد مردم رو می زنن به چاک و انواع و اقسام کارخانه شکر سازی و کاندوم سازی و غیره و ذالک دارن اون وقت می خوان حقوق ما رو ببرن بالا حقوق ما محافظا رو سالی ده هزار تومن بیست هزار تومن می برن بالا میگن ثواب اخروی اون بیشتره . انگاری که از مهریه ننه شون می خوان ببخشن .. اکبر اومد روی کون منیره سوار شد .. زن یه آهی کشید و از این که تا لحظاتی دیگه یه کیر توپ میره توی کون توپش کیف می کرد . اکبر چشاش گرد شده بود . کیر ارباب خودشو می دید که چه جوری داره میره توی کس خیس زن بیچاره ای که در هوس غرقه و نمی دونه چیکار کنه . کیرشو کرد توی کون منیره .. -جاااااان جااااااان چه کیری . من همینو می خواستم .. همینو .. -ایمانی : بلند تر بگو نمی شنوم . اکبر کون منیره رو به دو طرف باز کرد تا با سرعت بیشتری اونو بکنه . چقدر بهش حال می داد .. داغ شده بود نتونست جلو شو بگیره .. آب کیراکبر همچین به طرف کون منیره حرکت کرد و اونم لذت می برد که دیگه گذاشت بره .. کار خطرناکی کرده بود چون اگه این آب پس می زد یه مسیر حرکتی به طرف کس پیدا می کرد و می ریخت رو کیر حاجی ایمانی واویلا می شد . هر چند اونا این جوری پیوند اخوت و برادری می بستند ولی ممکن بود گند کار در بیاد . ناگهان یه فکری به خاطرش رسید .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#63
Posted: 5 May 2013 19:35
به دادم برس شیطان 63
برادر اکبر -بفرمایید خواهر منیره ..می تونی حالا کیرتو از بغل کیر حاجی ایمانی فرو کنی توی کس من .. -وااااااای خواهر آتش دوز خا . ...واویلا ها ..-من کاری می کنم که حاجی نفهمه . اون چه می دونه یکی دیگه کیرشو گذاشته کنار کیر اون . تازه من یه انگشتمو از بغل می ذارم کنار کیر شما دو نفر و فکر نکنی من گشاد هستم حاجی کیرش خیلی قلمیست . -نه خواهر من هر گز همچین فکری نمی کنم ولی ترس دارم . -نترس مخشو کارمی گیرم -از همونجا بکن توش می گیرم و بعدا تو رو فرمانده سرزمین کس طلایی خودم می کنم . رزمنده به پیش . -منیره .. خواهر اگه بفهمه .. این قدر گاو که نیست بالاخره هشتاد سال پیش چهار تا دعای فاتحه و قبور رو که یاد گرفته -بازم خوبه که شما می دونی اینا کارشون چی بوده و هست . تازه اگرم علامه دهر هم باشن شاشیدن به اون علامه بودن اینا که جهاد را مبارزه با ستم را فراموش کردند .. جهاد اصغر هم از یادشون رفته جهاد اکبر رو هم از یاد بردند . خب نمونه اش همینه در سن صد سالگی پیله کرده به یک جوون سی ساله .. اکبر یه نگاهی به منیره انداخت و حس کرد که یه هفت هشت سالی رو باید بیشتر از سی باشه . در حالی که منیره 47 بود . -اکبر جان خوب گشادی کس و حالت کیر حاج آقا رو ببین کارتو بکن . -خواهر کس یه جای باز داره . اکبر کیرشو از بغل کیر ایمانی فرو کرد توی کس منیره -جااااااااان چه حالی میده ولی نمیشه حرکت کرد .. حاجی ایمانی یهو صداش در اومد .. -آلت ما کلفت به نظر می رسد . منیره خنده اش گرفت . از اونجایی که کیر مجتهد اعظم دیگه خیلی سخت توی کس منیره حرکت می کرد دلش به این خوش شده بود که کیرش کلفت شده .. برادر اکبر هیچی نمیشه . این جوری نه تو راضی میشی نه من -اشکالی نداره خواهر همین جوری حواسشو پرت کن . تازه بیچاره اصغر هم اون بیرون منتظر منه . اگه یه عده ای ترک پست کنند و متوجه غیبت من شن دیگه گندش در میاد و خیلی زشت میشه . -میگم برادر نمیشه تو کیرتو از پشت محکم بکوبونی به کسم در عوض من از این طرف رو کیر حاجی تلمبه بزنم ؟/؟ -این جوری ممکنه کیرش درآد و کلی مکافات بکشی تا دوباره اونو فرو کنی توی کست و از طرفی منم باید دوباره خودمو پنهون کنم تا حسم نکنه .. -حالا یه امتحانی می کنیم .. -به شرطی که این دو تا کیر در اثر تماس با هم جرقه نزنن . ولی این ایمانی در صد سالگی که دیگه این چیزا حالیش نبود . اکبر سرعت گاییدن منیره رو زیاد کرده بود . حاجی ایمانی عجب خرناسی می کشید . خرناسی در یک خواب خرسی . -چه جالب شد خواهر . حاج آقا هر وقت این جوری خمیازه می کشه تا نیمساعت رو خوابه . منیره خودشو از کیر حاجی جدا کرد ولی همون جا روی تخت موند و یه نگاهش به چشمان حاجی بود . عجب فکری عینک رو از چشاش در آورد تا دیگه اگه بیدار شد نتونه جایی رو ببینه . از این بهتر نمی شد . حالا نه می تونست ببینه و نه می تونست بشنوه . -اکبر جون تند تر تند تر . از این باحال تر نمیشه مجتهد ها رو کیر زد . هر زن جوونی رو که اونا می گیرن باید که برادران دیگه بگان . آخ که گاییدن دسته جمعی چه صفایی داره -برای اون برادره یا خواهره ؟/؟ -برای همه . حتی برای شوهر این زن . خیلی ثواب می کنه . اکبر کیرشو گرفته بود توی دستش و اونو به صورت منیره نزدیک کرد -خیلی دلم می خواد ساک بزنم برادر ولی وقت نیست می ترسم تازه برادر اصغر هم منتظره . این بار اکبر آقا از روبرو گاییدن منیره رو شروع کرد . منیره در حدی جیغ می کشید که اگه حاجی یه وقتی بیدار شد نتونه صداشو بشنوه . -اووووووووههههههه اکبر جون .. برادر اکبر .. انگار داری بر علیه دشمن می جنگی . اون شمشیر قبلی به درد نمی خورد . شمشیر که نبود . یه چاقوی بی ضامن کوچولو بود که خیار هم پوست نمی کند چه برسه به کس من . . منیره هر لحظه بیشتر حشری می شد . کسش هم از هوس داشت می سوخت . یه لحظه سرش رو بالا آورد تا کیر اکبر را در حال گاییدن خودش ببینه . اکبر دستشو گذاشت پشت سر منیره تا اون احساس خستگی کمتری کنه . ایمانی مثل مرده ها دراز کشیده چشاشو بسته بود و رفته بود به حالت کیف . -ببینم این تریاک هم می کشه .. -حتما کشیده که آبش نمیاد . -این که اصلا لوت لوته شوت شوته . اکبر در این سن زن سینه درشتی که سینه هاش تازگی و طراوت خودشونو حفظ کرده باشن ندیده بود . منیره پاهاشو دور باسن اکبر قفل کرد کیر کلفت اکبر با فشار بیشتری به قسمت بالای کس منیره تماس گرفته و قلب و زیر سینه هاشو آتیش می داد . -اکبر برادر اکبر -جان خواهر کیرتو بیشتر بچسبون به کسم و خودتو به طرف جلو حرکت بده .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#64
Posted: 12 May 2013 12:53
به دادم برس شیطان 64
چسبیده بود به اکبر و خودشو به طرفش حرکت می داد..- آخخخخخخخ جااااااااان من اون کیر کلفتتو قربون . واقعا که این کیر داره کشور گشایی می کنه . مجتهد اعظم اگه بدونی که محافظ تو چه جوری داره منو میگاد . شایدم اگه جون داشته باشی گاییده شدن منو ببینی جق بزنی . کس خل هر چی رو که میگی حرامه برای بقیه هست . تو که این همه دم از دین و ایمون و مبارزه با ستم می زنی و شبای عاشو را میری بالای منبر کونتو پاره می کنی ...در هر حال کاری کرده بودند که مجتهد ایمانی رفته بود به یه حالت کما و اکبر دیگه خیلی راحت با منیره حال می کرد . از اون طرف دل تو دل کبری نبود . همش به این فکر می کرد که ایمانی تا چه حد می تونه از سکسش لذت ببره و برای شوهرش جور کنه تا به درجه اجتهاد برسه . منیره خودشو با فشار و قدرت بیشتری به اکبر چسبونده بود . مرد هم دستاشو دور کمر منیره حلقه زده از اونجایی که قسمت بالای کیر و کس به هم چسبیده بود زن دیگه نمی تونست حرکتی انجام بده . واسه همین فقط تنها کاری که اکبر می تونست انجام بده این بود که در همون حالت ثابت کمر , کیرشو در یک فضا به حرکت در بیاره اونو داخل کوس منیره بگردونه .. -اوووووفففففف اکبر جون یه کمی تند تر بزنی می تونی زود تر ردیفم کنی -پاهاتو شل کن . خودتو شل کن منیره جون .. ایمانی دیگه رفته بود واسه خودش و کاری از دستش بر نمیومد منیره خودشو شل کرد تا فرصت و امکان مانور بیشتری به اکبر بده . -همینو عشق است عزیزم . همینو ادامه بده .. با چند تا انگشتش روی کسشو می گردوند . اکبر دستاشو گذاشته بود رو سینه های زن کیرشو به شدت می زد به ته کوس منیره حشری که منتظر بود زود تر ار گاسم شه و خودشو بسپره دست یکی دیگه . -آکبر آقا اکبر آقا دیگه می تونی هر کاری دوست داری باهام انجام بدی .. تموم کردم دیگه تموم کردم . داغ داغم کردی . جوشم آوردی .. وووووویییییی ووووووییییی زود باش دیگه زود باش خالی کن توی کسم و برو اون یکی دیگه رو بگو بیاد . اصلا همه روبه نوبت بگو بیان .. رزمندگان اسلام بیاد در این دنیا هم به پاداش اعمال نیک خودشون برسن . -خواهر منیره . بعضی از فدائیان حاج آقا ایمانی راضی نیستن به این که از نظر ناموسی به حاج آقا نا رو بزنن . ولی من میگم اول وجود خودم . کون لق هر چی مجتهد قرمساخ مردم فریب کس کش بی ناموسه که جون وخون ملتو توی شیشه کردن .-پس اکبر جون تو واسه چی دور و بر این دیوث های بی ناموس از خدا بی خبر که چشمشونو به روی ظلم و ستم می بندن می گردی ..-ای خواهر دست رو دلم نذار که پر خونه .. حتما شنیدی که میگن آن چه شیران را کند روبه مزاج احتیاج است احتیاج است احتیاج . چیکار میشه کرد .. دست خودم بود یک گلوله نثار مغز معیوب این بوگندو می کردم که واقعا حیف از خاکی که می خواد جنازه اونو قبول کنه . ای خدا من فدای اون جلال و جبروتت بشم نمی دونم چه حکمتی داشت که این شیطان زادگان رو آفریدی . همون شیطان کافی بود دیگه . اینا واسه چی اومدن تا جون وخون ملت رو توی شیشه کنن . -برادر اکبر فدای مرام و مردانگی و فهم و شعورت . غصه نخور هر وقت نیاز داشتی و احساس سنگینی کردی خودم در خدمتت هستم . فعلا خودتو سبک کن که منم سنگینم . .منیره خودشو عقب کشید و اکبر هم با چند ضربه و حرکت دیگه آبشو خالی کرد توی کس اصغر . بعدش یه زنگ برای اصغر زد که آماده باشه . اکبر رفت و اضغر اومد . منیره این بار در یه حالت قمبلی قرار گرفت تا بتونه تسلطی هم بر کفتار پیری که در حالت خماری بود داشته باشه . اصغر فقط شلوارشو کشید پایین . کمی استرس داشت . کیرشو به لبه های کس منیره مالید و یهو دو سانت پرید و رفت بالاتر . قصد آتیش کردن کون منیره رو داشت . زن این اجازه رو به اون داد .راستش کسش نیاز به استراحت داشت ولی این اصغر خان هم ار اون بد کیر ها بود . پنجه هاشو گذاشته بود رو دو طرف کون منیره طوری با حسرت چنگشون می گرفت که انگار گرسنه ای باشه که پس از سالها به غذای مورد علاقه اش رسیده باشه .. هیجان زده همین جور واسه خودش حرف می زد . کوفتت بشه حاجی . این که نمیشه همش تو بخوری . حالا تو شکار کن ما بخوریم .. -اصغر جون حالا ما شدیم شکار دست و پا بسته ؟/؟ -نه خواهر من فدای اون چین چین سوراخ کونت بشم . اگه بدونی این پست فطرتای خود خواه چه جوری همه چی رو واسه خودشون می خوان . منیره از درد دندوناشو به هم می فشرد . . کیر اصغر بی رحمانه به پیشروی خودش در سوراخ کون منیره ادامه می داد . .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#65
Posted: 19 May 2013 02:22
به دادم برس شیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــطان 65
منیره حس کرد که نمی تونه به خوبی کیر اصغر رو توی کونش تحمل کنه -اصغر جون بکشش بیرون دوباره بذارش توی کون . فکر کنم از اول بد گذاشتی بره --نوکرتم خواهر منیره . این دفعه خوب خوب میذارم . منیره گفت یه دستی هم به ریش این حاجی ایمانی بکشم .. امیدوارم فقط عمر طولانی اونو تو بگیری و بقیه خصلتهای کثیفشو نگیری . این بار اصغر در یه حالت مستقیم تری کیرشو فرو کرد توی کون منیره . .. -جوووووووون خواهر منیره . عجب بدن بیستی داری . -البته اگه برادرا بذارن . -داریم میذاریم پس داریم چیکار می کنیم . هر چی به این کون بیشتر برسی بهش بیشتر کود بدی پروار تر میشه -اصغر آقا داشتیم ؟/؟ داشتیم ؟/؟ حالا ما رو گوسفند مون کردی و کون ما هم شد دنبلان گوسفند ؟/؟ -خواهش می کنم خواهر منظورم از پروار شدن همین بر جستگی کونه . حالا زود باش آبتو خالی کن که ما خیلی کار داریم . ممکنه محافظای دیگه سر برسن و گند کار در بیاد و من نمی خوام که مشکلی برای کبری جون و شریف پیش بیاد . بهشون قول دادم که برای درجه اجتهاد شریف جون تلاش بکنم . هر چند اگه آقا شریف خودش دست به کار می شد و کون می داد و به ده دوازده تا از ملایان بزرگ کون می داد زود تر به درجه اجتهاد می رسید ولی اون می گفت من می خوام جزو شیخ های با شرف باشم و از کون دادن خوشم نمیاد .اینا رو زنش کبری به من گفت و تو پیشت بمونه . ببینم اصغر جون این حاجی ایمانی هم کون داده به درجه اجتهاد رسیده .. -نمی دونم من اون موقع که داشته مجتهد می شده دنیا نبودم ولی قدیما دیگه مد بود . آخوند اگه می گفت من کونی نیستم بهش می خندیدند . بهش می گفتند آخوند بی شرف . ولی این چند سالی که من دور و برشم راستش ندیدم کون بده . آخه کی میاد این یه تیکه استخونو بکنه کیرشو فرو کنه توی کونش . هر کی اینو بگاد باید کفاره بده . -زود باش اصغر جون به اندازه کافی دو تایی مون حال کردیم . دیگه نمی خواد توی کس فرو کنی .اصغر دیگه هوش و حواسی براش نمونده بود . چشاشو باز و بسته می کرد و می خواست از این فرصتی که به دست آورده حداکثر استفاده رو بکنه .می دونست که دیگه به این سادگیها موقعیت به دست نمیاره . -آخخخخخخخخ خواهر خواهر منیره .. فدای اون حجابت .. فدای اون دستکش پارچه ای که تا آرنجت می رسه .. من قربون اون مقنعه ات و اون حجاب دشمن شکنت .. این چه کونیه که تو داری . .. وووووووییییییی تنم همه آب شده همه کیر شده داره می ریز ه . -بپا این جا رو آب نگیره ولی خیلی دلم می خواد توی کیر تو شنا کنم . نمی دونی چه کیفی میده . . اصغر تا اونجایی که می شد کون منیره رو پر از آب کرد و خودش بی حال یه گوشه ای افتاد . .. -ببینم اصغر جون چت شده -هیچوقت توی زندگیم تا این حد حال نکرده احساس سبکی نکرده بودم . -خوشحالم که یک برادر رزمنده ای مث شما این جوری منو امید وار می کنه که هنوزم می تونم دل مردا رو ببرم . -ولی خواهر این که بخواهید با مردای زیادی باشین حرامه .. -اصغر جون برادر اصغر تو هم ما رو گرفته ای ها پس وقتی که منو گاییدی من صیغه کی بودم . هر چند غریبه نیستی من خودمم نفهمیدم این کس کش دیوث چه صیغه ای خونده . -خواهر منیره عفت کلام رو باید حفظ کرد -برادر اصغر وقتی من خودمو حفظ نکردم .. عفت خودمو حفظ نکردم عفت کلام کیلویی چند ؟/؟ اصغر دید که این منیره زیاد هم بی ربط نمی گه -اصغر آقا یه زحمت برات دارم . -نوکرتم خواهر منیره . -به اندازه فراوون آب توی کونم ریختی و داره بر گشت می منه . یه خورده از اونو جمعش کنم می خوام دور و بر کیر و زیر شکم حاجی ایمانی رو به این آب آغشته کنم که فکر کنه آبشو خالی کرده .. -ای به چشم . اصغر همین کارو برای منیره انجام داد . -خوبه دیگه اگه زیاد بریزی ابن ایمانی مشکوک میشه . مخصوصا این که اگه عینک بزنه یک قطره رو چند قطره می بینه . خب اصغر جون حالا می تونی بری . کیر گلت درد نکنه ولی خیلی خوش گذشت و حال کردیم . منیره عینک رو گذاشت به چشای حاجی و چند بار محکم به سر و صورتش زد تا این که حس کرد یه صداهایی داره از این پیری لب گور بلند میشه . -بیدار شو حاجی ما رو دق آوردی . همش داری انزال میشی . فکر سلامتی خودت باش .. . وقتی حاجی خودشو مرتب کرد و قصد رفتن داشت منیره من باب تمسخر گفت حاج آقا غسل جنابت یادتون رفته .. -ایرادی ندارد قبل از تاریکی هوا غسل خواهم نمود . فعلا فریضه ای بدهکار نیستم هنگام خدا حافظی کبری با نگرانی خودشو به ایمانی رسوند .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#66
Posted: 25 May 2013 23:56
به دادم برس شیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــطان 66
کبری سد راه حاجی ایمانی شده بود . مرد داشت تلو تلو می خورد . شاسی هاش کج بود و حالا که دیگه درسته افتاده بود .-حاج آقا چیکار کنیم کار بعدی ما چیه .. ما باید چیکار کنیم .. ایمانی سرشو تکون داد و گفت که منیره باید بره دم یکی از مجتهدین دیگه رو به اسم حاج آقا بهاری ببینه .. این امضا رو بگیره دیگه کار تمومه و می تونه خاطرش جمع باشه که دیگه همه چی جوره . کبری در رویاهاش می دید که زن یک یک آیت ا...شده و داره لذت می بره از این که شوهرش داره واسه ملت سخنرانی می کنه . یک مجتهد جوان و قبراق . می تونه به مراحل بالا تر هم برسه . خدا کنه جنگی صورت نگیره و اون وقت اگه بخوان جهاد کنن ممکنه به اون آسیب برسه . البته در اکثر موارد مجتهدین و علمای قوم و قم اعلام می کردند از آنجایی که مسلمین نیاز به ارشاد و هدایت دارند و باید ارکان اسلام حفظ بماند وجود و زندگی این دسته از افراد برای جامعه ضروری می باشد لاجرم آنان از اعزام به جبهه های حق علیه باطل به وقت ضرورت معاف هستند . یعنی چون جامعه به این پزشکان روح و روان نیاز داره در نتیجه اونا می تونن معاف باشن . ای خاک عالم بر سر شما و حاج آقا بهاری .. کبری رفت پیش منیره .. حاجی ایمانی گفت که در مورد منیره و در مورد شریف خان با آقای بهاری می تونه صحبت کنه و منیره باید ضرب الاجلی بره و بر نامه هاشو با اون جور کنه . کبری منیره رو روی تخت دید دور و برش هم کلی آب کیر ریخته شده با این همه لاپاشوباز کرده و کبری هم چه جور به اون کس زل زده بود ولی یه وردی زیر لبش خوند و یه ذکری گفت که ا ز بار گناه دیدن صحنه هاش کاسته شه . اومد و گفت خواهر منیره منیره جان این چه وضعیه . گناه داره حرامه . پاشو غسل جنابت کن . کراهت داره اگه یک فرد واجب الغسل مدت زیادی رو نجس بمونه . در حالی که سرشو به طرفی بر گردونده بود کاغذی رو نشون منیره داد -خواهر جان این چه چیزیه که به من نشون دادین -این یک معرفی نامه برای جناب حاج آقا بهاریه . این یک رمزیه بین این دو ولی خدا که زبون همو به خوبی می فهمن . میگن که ایمانی و بهاری از حوزه علمیه از اون هفتاد هشتاد سال پیش با هم بودند و دوستی اونا سابقه تاریخی داره . -یعنی کبری جان من بازم باید برم زیر کیر ببخشید آلت یک پیر مرد .. -این دیگه آخرین کاره .. اون وقت اگه کار شوهرم بگیره یک دفتر باز می کنم دفتر رهبری آیت ا...شریف . چقدر در پیشرفت جامعه و امت اسلامی می تونه تا ثیر گذار باسه . اون وقت هر روز دانش پژوهان زیادی میان واسه این که از آقا شریف مستفیض بشن . ببین منیره جون اگه حال داشته باشی صبح می تونی بری مرکز تبلیغات و بعد از ظهرا رو هم در دفتر آیت الله شریف به عنوان منشی روابط عمومی حضور داشته باشی و با اون سیاستی که داری امور رو اداره کنی . من کمی خجالتی هستم می تونم به موقعش از مسائل مذهبی بگم ولی مسائلی هستند که نمی تونم بر زبونشون بیارم عادت ندارم . در ضمن منیره جون این مجتهد بهاری رو من می شناسم . اون خیلی آدم اخموییه و به این سادگیها باج نمیده . وبدی کار در اینه که اون ده سال از ایمانی جوون تر و در عوض بیست سال جوان تر نشون میده .. -ببینم مجتهد جوون تر نداریم که وقتی منم رفتم توی گود بیشتر باهاشون حال کنم ؟/؟ -چرا فراوون ولی به هر کی که نمیشه اعتماد کرد . -راست میگی کبری جون نه به کون دادن اونا میشه اطمینان داشت نه به کون کردنشون . -داشتم می گفتم منیره جون اون عادت داره به این که در یه جایی سکس کنه که فضای اونجا کاملا مذهبی باشه و آلات لهو و لعب هم درش نباشه حجاب اسلامی همه جا حفظ شه . خانوما جورو بر هم نزنن تا ابن مهندسین کار خودشونو به خوبی انجام بدن . در هر حال فضای خونه شما خوبه ولی با چهار تا عکس که همه چی مذهبی نمیشه . بهاری دوست داره معنویت و فضای روحانی به وجب به وجب خونه سرایت کنه و همه جا رو بگیره این جوری اون خوشحال تر میشه . .یه گوشه خونه باید ترانه آهنگران پخش شه . یه گوشه باید ترانه مرگ بر امریکا باشه .. تا بتونه کارشو خوب انجام بده . -خواهر کبری شما اینا رو از کجا می دونین .-به غیر از جاج آقا شریف کی می تونست برام تعریف کنه ولی منیره جون اگه توانشو داشته باشی بعد از ظهر ها بیای و بتونی قرار ملاقاتها رو تنظیم کنی برای خود تو هم بهتره . نمی دونی چقدر در جلو گیری از ترویج گناه موثره . -اجرشو ببری خواهر . نمی دونی که این کارای شما چقدر ثواب داره . -من فردا رو برات مرخصی می گیرم . می دونم حاجی سلمان مرخصی میده بهت -کبری جان من که تازه رفتم سر کار . -منیره جان ما همین الان باید بریم به دیدن حاجی بهاری که بر نامه رو برای فردا تنظیم کنیم چون شریف و کمال و جمال فردا از صبح تا غروب خارج از شهرن ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#67
Posted: 3 Jun 2013 16:21
بــــــــــــــــــــــــــه دادم بــــــــــــــــــــــــــــــرس شیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــطان 67
منیره و کوکب خیلی سریع خود را به دفتر مجتهد بهاری رسوندند مسئول روابط عموی اولش وقت ملاقات نمی داد ولی کبری که این جور موارد خیلی حساس و قدرتمند نشون می داد و برای دفاع از آرمان خود و تحقق اون از هیچ کوششی دریغ نمی کرد کمی سر و صدا کرد و نوشته ایمانی رو داد به دست دفتر دار یا همون سکرتر آقای بهاری .. به محض این که منشیه رفت .. دو دقیقه نشد که مجتهد اعلم خودش اومد به سالن انتظار و در حالی که چشاش برق می زد خیره به منیره نگاه می کرد .. قبلش منیره و کبری به دیدن حاجی از جاشون بلند شدند و دست به سینه حاجی رو نگاش می کردند . کبری هول شده بود . ولی منیره خیلی با طمانینه گفت .. -سلام علیکم حاج آقا --علیکم السلام ..تقبل الله .. -حاج آقا عنایت می فرمایید که ما چند کلام خصوصی با شما مشورت کنیم -بفرمایید خواهر . مشورت از سنت پیامبر گرامیست . بنده در خدمت شما هستم .. سه تایی وارد دفتر شدند . عجب دفتری !با این که خیلی بزرگ بود ولی فضا فضای مذهبی و روحانی بود . انواع و اقسام صندوقچه ها رو می شد در اون فضا دید . البته صندوقچه های مقوایی یا پلاستیکی . که بر روی آنها تیتر هایی جلب توجه می کرد .. مثلا کمک به رزمندگان فلسطین .. کمک به فلان جا .. عکس رهبران مذهبی و سیاسی که دیگه از بس زیاد بود منیره حس کرد حالش داره بهم می خوره .. منیره دلش طاقت نگرفت و وقتی حاجی بهاری واسه دو دقیقه ای که داشت با تلفن صحبت می کرد به کبری گفت کبری جان از این عکسها به در و دیوار خونه ات زیاد نزن که من اگه موقع سکس نگام به اینا بیفته حالم بد میشه آب کوسم خشک میشه و اون وقت تو دیگه نمی تونی به هدفت برسی . کبری یه نگاهی به منیره انداخت و گفت باشه ولی به خوبی می دونست که خونه اون از نظر فضای مذهبی داشتن غلیظ تر از اینجاست . این آخوند هم عمامه سفید بود .. منیره به خوبی احساس این ملا رو متوجه می شد . دیگه نگاه مردا واسش آشنا بود . دلش واسه کیر آدما تنگ شده بود ولی مجبور بود به خاطر قولی که به کبری داده کیر شیاطین رو تحمل کنه .. -خواهر مکرمه و جلیله و شریفه ..سر کار علیه کبری خانوم از شما تقاضا مندم که آن چه را در در این نشست بین ما مطرح می گردد به خارج از جلسه درز ندهید . منیره که زیر چادر یه لباس سکسی چند رنگ و هوس انگیز به تن کرده بود از جاش پا شد و رفت روبروی حاجی .. چادرشو یه لحظه باز کرد و دوباره اونو بست .. بهاری چشاش گرد شده بود . نفسش بند اومده بود .. -حاج آقا اگر بتوانید کمی راحت تر تکلم بفرمایید درک آن برای ما راحت تر بوده بنده سهل الوصول تر خواهم بود . .. منیره این جور, جور کردنهای آسمون و ریسمون رو همون یه روزه از ستاد تبلیغات یاد گرفته بود .. لب و لوچه های بهاری می لرزید . کبری : حاج آقا نظر شما چیست .. حاجی حس می کرد از هوش رفته . اصلا متوجه نمی شد کبری چی داره میگه . حتی دوست نداشت متوجه حرفاش شه . منیره یه اشاره ای به کبری زد و گفت ساکت . چادرشو این بار باز کرد و گذاشت به همون صورت بمونه . -حاج آقا قبولش داری ؟/؟ نصف سینه های درشت منیره افتاده بود بیرون . اگه به خاطر کبری نبود مجتهد سرشو میذاشت رو سینه های منیره . سرعت تپش قلبش رفته بود بالا . انعامی حداقل ماهی دو تا کس واسش میومد یا می رسید . ولی این جوری کس که در نگاه اول دلشو ببره و این جور جسارت داشته باشه به تورش نخورده بود . کبری کاغذو گرفته بود دستش و می خواست امضا بهاری رو هم داشته باشه .. منیره چادرشو جمع کرده بود . -خواهر کبری من حرفی واسه امضا زدنش ندارم ولی همون طور که خودتون فر مودید قراره که من فردا بیام در منزل شما خدمت منیره خانوم ........ منیره طوری دل و دینشو برده بود که با احتیاط و احترام در مورد اون حرف می زد .- من در بیت شما برایتان امضا می زنم . در مورد کتابدار شدن حاج آقا شریف نگران نباشید .. منیره دوباره یه نگاهی به قد و قامت بهاری انداخت با این که هشتاد سالش بود ولی ده سال جوون تر نشون می داد . کس کردنهای زیاد بهش ساخته بود .. کبری : خطبه صیغه رو الان جاری می فر مایید ؟ -البته خواهر . صیغه را هر زمان می توان جاری کرد .. فقط من دوست ندارم از این بابت کسی بویی ببره . هر چند صیغه کردن در شرع مقدس اسلام و ما شیعیان امری پسندیده بوده و در های بهشتو به روی آدم باز می کنه . اسم بهشتو که آورد این بار منیره چادرشو بیشتر باز کرد تا قسمتهای بیشتری از اندامشو توی دید بهاری بندازه . .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#68
Posted: 9 Jun 2013 14:05
بــــــــــــــــــــــــــه دادم بــــــــــــــــــــــــــــــرس شیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــطان 68
منیره یه سیاستی رفت که کبری کمی ترسید که کارش خراب شه .. -حاج آقا قبل از خوندن خطبه اول زیر این ورقه رو امضا بزنین . وگرنه ما از خدمتتون مرخص میشیم . یه بار دیگه چادرشو باز کرد . -بگین من باید کجا رو امضا بزنم هر امری که داشته باشین در خدمت شمام . -خواهر کبری من از شما ضمانت می خوام که فردا بتونم خدمت برسم و بد قولی نشه .. -حاج آقا شما می خواین همسر موقت من شین . بهم اعتماد ندارین . ناراحتم می فر مایید . در اسلام اصل بر برائت است . پس حاج آقا شریف ما می تونه مجتهد شه ؟/؟ -کاملا درسته . خودم از ایشان حمایت می کنم و خوشحال خواهم شد که در گروه ما باشند . -مطمئن باشید که مرحمت شما را فراموش نکرده در باند شما قرار خواهند گرفت . دعا می کنم که شما شخص اول کشور شوید و ایشان شخص دوم بشوند .. کبری با آرنج به پهلوی منیره زد که بیا زود تر در بریم و با این حرفا ملا رو بیشتر از این تحریک نکن . .. در هر حال ملا بهاری یه خطبه ای خوند و بعدش زنا رفتند . دست و دل بهاری دیگه به کار نمی رفت . اصلا حوصله رفتن به خونه رو نداشت . یه بهونه ای آورد که تا فردا رو خارج از خونه باشه به خودش برسه . موهای سرش سفید شده بود . زیاد کچل نشده بود ..قصد داشت موهای سرشو رنگ کنه و ریشهاشو بتراشه و یه رنگی هم به سبیلهاش بزنه و کمی هم کرم ضد چروک پوست به خودش بزنه . از اون کرم های حلزون .. می دونست تا فردا نمی تونه خیلی جوون شه ولی می شد یه کاریش کرد . جواب خونه رو چی می داد . می تونست بگه برای مناظره و مباحثه با گروهی از کفار و منافقین و تقیه زدن مجبور شده خودشو به این حالت در بیاره . هوس جوونی به سرش افتاده بود . حداقل سی سالو که جوون تر میشم . با یکی از راننده هاش که محرم اسرارش بود مشورت کرد و اونم تایید کرد و قول همکاری داد . ... بهتره از اول با یه بهونه ای یه چند روزی رو با همه خدا حافظی کنی . -من این موهای رنگ کرده رو چیکار کنم . -حاج آقا ده روز از همه خدا حافظی می کنی . مثلا میگی می خوام از طریق هیئت برم مشهد و قصد ده روزه کردی که نمازت شکسته نشه .. البته خودت بیشتر از دوروز پیش این منیره خانوم نباش . چون ریشت در میاد و مشخص میشه که خیلی پیری .-8 روز دیگه رو چیکار کنم .-حاج آقا با هم میریم عشق و صفا -غضنفر خان رعایت کن . من کاملا کارام شرعیه . -حاج آقا یکی از اونایی که صیغه شون سر اومده رو اگه مرحمتی بفرمایید ... -بلند شو بریم که خیلی کار داریم . بر نامه ریزیها انجام شد و دروغ ها هم تحویل دور و بری ها داده شد . حاجی دیگه منزل نرفت . غضنفر خان هم همین طور .مجتهد و راننده اش وارد خونه ای شدند و حاجی بهاری عبا و عمامه اش رو در جا انداخت .. روی صندلی نشست و غضنفر یک پیش بند پارچه ای بهش بست و شروع کرد به تراشیدن ریش اون .. حاجی خیلی معرکه شده بود . دلش بود پیش رنگ موهاش .. -غضنفر من این سبیلمو چیکارش کنم . اونو هم رنگ کنم ؟/؟ بور می زنه . -حاج آقا من اگه جای شما باشم با این صورت درشتی که دارین و پشت لب و لبای کلفت سبیل خودم رو از ته می تراشیدم . تا ده روز دیگه همه چی عادی میشه . غضنفر توی دلش گفت فقط امید وارم وقتی که سبیلتو تراشیدی لبات مثل کون مرغ نشه . در هر حال از مجتهد یک بچه سوسول ساخت .. رفتند پیش یه آرایشگر و ازش خواستند که موهارو رنگ بندازه .. -برادر یه جوری رنگش کنین که انگار موهای سر خودمه یعنی کاملا طبیعی به نظر برسه . هرچی دستمزد شما بشه من ده هزار تومن بیشتر میدم . خسیس بازی رو کنار بذار جنس بنجل هم رو سرم نریز . اگه از اون گرد های مخصوص هم داری بده به من که همرام باشه فردا لازم دارم . غضنفر چی میگن بهش ؟/؟ -تاپیک .. که به موها می چسبه . . الان تحریم شدیم جلوی این وسایل گرفته شده .ولی توی بازار سیاه پیدا می شه -برای من تحریم و این جور چیزا مفهومی نداره . حالیم نمیشه . زود باش .. -قربان من خودم دارم . قیمتش بالاست .. -مهم نیست . خلاصه از اونجا رفتند یه لباس فروشی . کت و شلواری براق و مشکی و یه پیراهن سفید و یه کراوات قرمز هم برای حاج آقا گرفتند . از داروخونه هم یه قرص مشابه وایاگرا یا همون کیر شق کن خریدند . حاجی یه بسته از اون قرص ها رو خرید که قبل از عملیات استفاده کنه البته یه دونه شو . -حاج آقا فشار خونو می بره بالاها فقط حواست باشه این قرص رو باید نیم ساعت قبل از عملیات بخوری . چون نمی دونی عملیات کی شروع میشه همون داخل خونه بخور . صبح روز بعد دو تایی شون که ماشینو عوض کرده بودند در خونه ملا شریفو زدند .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#69
Posted: 16 Jun 2013 14:26
بــــــــــــــــــــــــــه دادم بــــــــــــــــــــــــــــــرس شیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــطان 69
کبری : منیره جون مثل این که اومدن . منیره که دیگه درسشو خوب وارد بود گفت نگران نباش کبری جون تا اینجاش هم اومدم از این به بعدش هم میرم . نمیذارم کاری کنم که بهاری از کاری که کرده نا امید شه . منیره خیلی از سکسی هم سکسی تر کرده بود . یه بلوز دامن تنش کرده بود . از اونایی که حتی جنده ها در شهرنوی سابق تنشون نمی کردند و دم درش واسه تبلیغات وای نمی ایستادند . قسمت سینه هاش کاملا بر هنه بود و سینه هاشو انداخته بود بیرون . به جای دامن هم یه شورتی پاش کرده بود که کونشو از بغل انداخته بود بیرون . و با اون میکاپی هم که کرده بود حسابی جوون شده بود . -منیره جان خیلی زیبا شدی . از اونی که بودی زیبا تر شدی . جبران می کنم . زنگ که زده شد از پشت آیفون دو نفر رو دیدند . تصویر خوب مشخص نبود .. -خواهر منم اومدم احوالپرسی .. -منیره دونفرن . انگار راننده اش با خودشه . ولی از این تصویر من عبا و عمامه ای ندیدم . تو چادر سرت کن . به این راننده که نامحرمی و حاجی ناراحت میشه . منیره می دونست که این صیغه نامه ای رو هم که بهاری واسش خونده کس شعر نامه ای بیش نبوده و همون جنده نامه بوده و اگه صحبت محرم بودن باشه به هیشکدوم از این دو نفر محرم نیست . . خیلی خنده اش گرفته بود . یه چادر سرش کرد و منتظر شد .. -یالله ...یالله .. -بفرمایید ..برادر ..بفرمایید .. -سلام علیکم و رحمه الله -.. کبری و منیره راننده حاجی رو دیدند ولی از خود بهاری خبری نبود . در عوض یک مرد خیلی خوش تیپ و حدود شصت ساله رو دید که به نظر میومد موهاشو هم رنگ زده باشه با کت و شلوار مد روز و کراوات .ریش وسبیل هم نداشت . کبری : برادر غضنفر .. قرار بود حاج آقا بهاری تشریف بیارن . جسارتا ما این آقا رو به جا نمیاریم . منیره حس کرد که این مرد شباهت زیادی به بهاری داره . حتما پسرشه .. نمی دونم هر کی باشه خیلی بهتر از اون پیر مرد هشتاد ساله هست ولی من باید با اون هم بستری کنم . این این جا چیکار می کنه . این ملاها عادت دارند که برای هر کاری وکیل می گیرن نکنه برای گاییدن من هم وکیل گرفته باشه . بک نوع وکالت شرعی . شاید هم با هم بده بستونها و مماشاتی دارن که منو به عنوان تصفیه حساب بدهی تقدیم این مرد داره می کنه . در هر حال هر چی هست که من حالشو می برم . ..یک لحظه منیره متوجه یه خال سیاه و جوشی شد که روی بینی بهاری وجود داشت و اون دماغ گنده و گوشتی اون .. وووووویییییی این خود بهاری بود .. آره حتما خودشه . حالت چشا و نگاش و اون بینی اون ....ابروهای کلفتش .. همه نشون می داد که حاجی می خواسته جوونی کنه با یه سور پرایز بیاد پیش اونا . منیره که حالا فهمیده بود اون خود مجتهد اعلم خلد آشیان جنت مکانه تصمیم گرفت که خودشو خیلی مذهبی و دو آتیشه نشون بده و بیشتر دل حاجی رو ببره .. دو طرف چادر رو بیشتر به طرف صورتش گرفت و به اصطلاح در حالی که پرده کرده بود گفت -غضنفر خان ما منتظر حاج آقا بودیم . این برادر رو ما نمی شناسیم .من می خوام حاج آقا رو ببینم .. -خواهر منیره حاج آقا فرمودند که در غیاب ایشون این برادر می تونن انجام وظیفه بکنند .. منیره فهمیده بود که اونا قصد امتحان کردنشو دارند و یا این که به نوعی می خوان شوخی یا بازی کنن . برای همین تر جیح داد بدون این که به روشون بیاره در بازی اونا شرکت کنه .. طوری هم رفتار کرد که انگاری سالهاست بهاری رو می شناسه و یک تار موی اونو به دنیایی نمیده . منیره الم شنگه ای به پا کرد که دیگه بهاری مجبور شد نقاب از چهره اش بر داره .. -احسنتما احسنتما بر شما بانوی شریفه مکرمه محترمه .. . در بهشت تقاضا می کنم که شما در کنار من بوده لطف و محبت حوری بهشتی را نمی خواهم . احسنت بر شما منیره جان منو رو سفید کردید . -حاج آقا درسته که من یک با ایمان محجبه نیستم ولی تعهد و وفاداری در خون منه . به همسرم وفا دار می مونم . -خواهر کبری برو اون ورقه ای رو که دیروز امضا زدم به دست من برسون .. کبری با ترس و لرز ورقه رو آورد .. -غضنفربرو یه دستی به سر و روی این ماشین بکش .... غضنفر حول و حوش پنجاه سال داشت . منیره ازش خیلی خوشش اومده بود . خیلی هم خوش قیافه بود . غضنفر هم همین حس رو به زن پیدا کرده بود .. . غضننفر تا رفت بره سر کوچه دستور حاجی رو گوش کنه .. منیره یه بهونه ای آورد و گفت من الان برم خونه یادم رفته پریز اتو برقی رو از برق بکشم و روشنه . می ترسم آتیش سوزی شه .. ولی وقتی رفت سر کوچه و از کنار ماشین حاجی رد می شد یه لحظه کاری کرد که غضنفر اونو ببینه . ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#70
Posted: 22 Jun 2013 23:34
بــــــــــــــــــــــــــه دادم بــــــــــــــــــــــــــــــرس شیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــطان 70
با دست چند ضربه ای به شیشه ماشین زدو غضنفر حواسش پرت شد . اون هم دلش تنوع می خواست و می خواست که یه حالی کرده باشه . عاشق تنوع بود .. یه نگاهی به منیره انداخت و از این که اونو اینجا می دید تعجب می کرد . -ببخشید خواهر شما الان نباید در کنار آقای بهاری باشین ؟/؟ -چرا اتو ی خونه رو روشن گذاشتم حواسم نبود اگه آتش سوزی راه بیفته همه مون بیچاره میشیم و خونه خراب میشم .منیره یه نگاهی به غضنفر انداخت اونو تقریبا هم سن خودش دیده بود . با خودش فکر کرد که این چه معنی داره که این چند روزه اخیر رو همش باید خودشو اسیر پیر و پاتالها کنه ولی اصغر و اکبر خوب بهش حال داده بودند . بد نیست که در کنار هر پیرمرد و هر مجتهدی یک دستیار جوون هم اونو بگاد . چادرشو باز تر کرد و هر چند دگمه یکی مونده به بالای بلوزشو بسته بود ولی همون کافی بود تا قسمتی از سینه های او در دید قرار بگیره . غضنفر دهنش آب افتاده بود . داشت به این فکر می کرد که آیا این زنه عمدا این کارو انجام داده . یا اصلا عمدی در کار نبوده . در هر حال خیلی هوس داشت که یه روزی این منیره رو بکنه . ولی این مال دانه درشت هاست . پول داشته باشی قدرت داشته باشی همه کاری انجام میدی . ولی اون یک راننده ساده بود که تا آخر عمرش باید یک راننده ساده می موند هر چند چند موردی پیش اومده بود که غضنفر با یکی دو تا از اطرافیان همین زن مثلا صیغه ای های ملا بهاری بر نامه رفته بود و ملا هم متوجه شده شروع کرده بود به نصیحت کردن اون که این کار از گناهان کبیره هست -حاج آقا من از سنت شما پیروی کردم این خانوما به خاطر این که به انحراف کشیده نشن احتیاج به سر پرست دارن . حامی می خوان . ..حاجی هم یه نگاهی حاکی از تعجب و سر زنش بهش می کرد و سعی می کرد در حدی نصیحت نکنه که یه وقتی این غضنفر به روش در بیاد و از پیشش بره . نه این که عاشق جمالش باشه و بهش نیاز زیادی از نظر کاری داشته باشه . می تونست یکی دیگه رو به جای اون استخدام کنه ولی غضنفر سالها بود که راننده اش بوده و با روحیه اون آشنایی داشت و الحق و الانصاف در رازداری آدمی رو مثل اون ندیده بود . به خاطر همین ویژگی بود که دلش نمیومد عذر اونو بخواد ... منیره اسم این ماشین رو که به نظرش خیلی هم غول پیکر و شاسی بلند میومد نمی دونست . -غضنفر جان من و آقای بهاری شاید چند ساعتی رو با هم کار داشته باشیم . غضنفر با پررویی گفت ببخشید خواهر اون فکر نکنم بیشتر از چند دقیقه بیشتر بتونه کاری داشته باشه . بقیه اش باره .. منیره یه لحظه از رک گویی و بی پروایی غضنفر تعجب کرده بود نمی خواست توی ذوق اون بزنه ولی خودشم دلش می خواست که یه حالی با این مرد بکنه . نمی دونست باید چه راهی پیش بگیره . -برادر این ماشین شیک شوهرمه که خودشو خیلی شیک کرده . برای به دست آوردن این ماشین خیلی زحمت کشیده . عرق ریخته . سی چهل تا منبر رفته . الان توی این کوچه بچه های لوس و بی ادبی هستند که رو ماشین خط میندازن و میرن . اگه ایرادی نداره ماشینو بیار خونه مون پارک کن .. منیره در همین حال به این فکر می کرد که ای کاش ماشین کیرت روهم می آوردی توی پارکینگ کس من پارک می کردی .این حرفو گذاشت برای وقتی که اونو داغ ترش کره باشه . غضنفر هم از خدا خواسته به حرفش گوش کرد . ماشینو در حیاط خونه منیره پارک کرد . منیره تا رسید خونه چادر رو از سرش در آورد و گره روسری رو شل کرده و اونو عقب تر داد تا بیشتر موهای سرش مشخص شه .. -من برم اتو رو خاموش منم بر گردم . خوشبختانه بوی سوختگی نمیاد .. در اینجا زیر لب گفت ولی تا چند دقیقه دیگه می بینم و حس می کنم بوی سوختگی رو از دو تا آتیشی که کنار هم می سوزن . مرد نتونست حرفی بزنه . اصلا کاری به این نداشت که زنی که بهاری به عنوان سکس با خودش انتخاب کرده چه فکر و فرهنگی داره .. پیش خودش می گفت مثلا همین بهاری با فرهنگش .... دیگه وادادن یک زن معمولی مثل منیره که جای تعجب نداره . زبونشو میذاشت میون دو تا لبهاش و اونو درش می آورد طوری که حس لیسیدن تمام بدن منیره بهش دست بده . کوفتت بشه مجتهد . کوفتت بشه که همه چی رو برای خودت می خوای . .. -برادر غضنفر بفر مایید بالا چای در خدمت باشیم -مگه آقای بهاری منتظر نیستند ؟/؟ -چرا ولی خب می تونه با خواهر کبری بشینه در مورد مسائل مختلف مذهبی حرف بزنه . من و تو هم می تونیم در مورد دنیا حرف بزنیم .. .. غضنفر دیگه بی حال شده بود . حس می کرد منیره اونو به سوی اون چیزی که می خواد داره هدایت می کنه .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم