ارسالها: 3650
#1
Posted: 19 Aug 2012 17:38
نویسنده ایرانی از وبلاگ امیر سکسی
نقاب انتقام 1
چقدر زندگی خوبی داشتیم . خوشحال و سعادتمند . یه خونواده پنج نفره بودیم . من و خواهر و برادر و پدر و مادرم . پدرم نه تنها وضع مالیش خوب بود و به اصطلاح پولش از پارو بالا می رفت بخشندگی زیادی هم داشت و خیرات زیاد می کرد . چند تا مغازه و یه هتل تو مشهد داشت و یه چهار واحده هم ساخت واسه هر کدوم از ما و البته خودشو مامانو تو یه واحد به حساب آورد . می گفت که دوست نداره جیگر گوشه هاش ازش دور باشن . خیلی واسه تر بیت ما زحمت کشید . داداش و خواهرم دوتایی شون دانشجوی رشته پزشکی دانشگاه فردوسی مشهد بودند و منم تازه کنکورمو داده بودم و منتظر نتیجه بودم . دلم می خواست از اونا کم نیارم . دوستشون هم داشتم ولی احساس رقابت هم می کردم . دوست داشتم پدر و مادرم به وجود منم افتخار کنن . اون روز بودیم تهران که نتیجه کنکور سراسری رو گرفتیم . جووووووون منم قبول شدم تو همون رشته و همون دانشگاهی که داداش و خواهرم درس می خوندند . حس می کردم که شاد ترین روز زندگیمو سپری می کنم . شاید شادی زیاد گناه باشه . میگن واسه یه چیز نباید زیاد خوشحالی کرد . میگن نباید به یه چیز وابسته شد . می خواستیم از جاده سبزوار و مسیر شرق به مشهد برگردیم که خواهرم لیلی گفت بابا جونم خیلی وقته دریا نرفتیم بیا یه شبم کنار دریا باشیم و این سهراب هم سور قبولیشو به ما بده . پدر هیچوقت به عزیز دردونه اش نه نمی گفت . همه ما رو دوست داشت و نمی خواست کاری کنه که بین ما فرقی قائل شه ولی بازم یه برق خاصی رو تو چشاش می دیدم وقتی که نگاهشو به تنها دخترش می دوخت . از جاده هراز رفتیم تا بریم مازندران و دریا . با یه پرادو که خواهرم بیشتر از بقیه ماشینا قبولش داشت تو جاده هراز می رفتیم و می گفتیم و می خندیدیم تا این که یه ماشین که سبقتی بیجا گرفته بود با سرعتی سرسام آور از روبرو داشت میومد تو شکم ما و بابا واسه این که بهش نزنه فرمونو گرفت سمت راست . سرعت خودشم زیاد بود و منحرف شد . هنوز صدای فریاد یا ابوالفضلهای مامان تو گوشمه و قیافه بابا که داشت با فرمون بازی می کرد که ماشینو نگه داشته باشه من پشت ماشین و منتهی الیه سمت راست نشسته بودم . درماشینو باز کردم و خودمو انداختم بیرون بدنم درد گرفت ولی جایی افتاده بودم که خطری واسه سقوط نداشت . نمی دونم چرا لیلی و بقیه خودشونو ننداختن بیرون . می دونستم جایی از بدنم شکسته ولی اون لحظه شاهد پرت شدن ماشین به دره بودم و آتیش گرفتن اون . با وجود درد شدیدی که داشتم خودمو رسوندم پایین شاید بتونم حداقل یکیشونو نجات بدم . سوختن اونا رو می دیدم . صدای ضجه و فریادی نبود . رفتم طرف آتیش و می خواستم جسد هایی رو که در حال سوختنند در بیارم ولی فایده ای نداشت . قسمتهایی از صورت و بدن منم سوخت ولی تونستم خودمو از آتیش جدا کنم . دیگه فایده ای نداشت همه شون مرده بودند . فقط من نجات پیدا کرده بودم . من و دنیایی از رنج و عذاب و خاطره . منی که بهترین روز زندگیم به بد ترین روز تبدیل شده بود . یه خونواده پنج نفره که ازش فقط من باقی مونده بودم . سهرابی که شاهد مرگ رستم بود . از زندگی بدم اومده بود . دچار افسردگی شده بودم . دایی و خاله هم نتونستن دردی رو از من دوا کنند . دیگه دانشگاه هم نرفتم . من موندم و ثروت پدر و چهره ای زشت و صورتی که سوختگی بعضی از قسمتهاشو چین داده بود . پیش فامیلا زندگی می کردم و گاهی هم تو یکی از اتاقای هتل خودم می خوابیدم . انگیزه ای برای زندگی نداشتم . پزشکا می گفتند که چند وقت بگذره میشه با جراحی پلاستیک منو خوشگلم کنن ولی دیگه هیچی واسم اهمیتی نداشت . تا این که سها رو دیدم . خیلی خوشگل بود .. خیلی هم به من محبت می کرد . اون تو همسایگی خاله ام اینا زندگی می کرد . وضع مالی اونا هم بد نبود . یه خونه ویلایی بزرگ داشتند و سها هم فقط یه خواهر بزرگ تر از خودش داشت به اسم سمانه . میومد خونه خاله و واسم شده بود سنگ صبورمن . برام از عشق ودوست داشتن و دلهای پاک گفت . گفت اونچه که مهمه درون آدمه وسیرت زیبا مهمتر از صورت زیباست . طوری رفتار کرد که من حس کردم بدون اون نمی تونم زندگی کنم . حس کردم که اون حالت افسردگی من داره از بین میره . عاشق هم شدیم . اون اصلا به پول و ثروت اهمیتی نمی داد ولی مادرزنم سهیلا که از همون اولشم خیلی چغر نشون می داد گفت که باید یه خونه ای زمینی و از این جور چیزا بندازم پشت قباله دخترش . منم که برام این چیزا اهمیتی نداشت یه بوتیک توی مرکز شهر و یه زمین مرغوب توشاندیز رو به اسم سها جونم کردم که این زمین خودش ارزش دو تا آپارتمان معمولی رو داشت . در هر حال من و سها رفتیم به خونه بخت و زندگی مشترکمونو شروع کردیم . خیلی براش هزینه می کردم .. اوایل خیلی باهام خوب تا می کرد ولی یواش یواش یه تغییراتی رو توی رفتارش می دیدم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#2
Posted: 19 Aug 2012 17:40
نقاب انتقام 2
دیگه از اون حرفای قشنگ اول ازدواج خبری نبود . از اون روحیه دادنها و از اون همبستگی ها . طرز لباس پوشیدنش فرق کرده بود . شبا دیر تر از من میومد خونه . بد تر از همه دوستایی که داشت همه یه جوری بودند . آدم وقتی نگاشون می کرد فکر می کرد که زنای خیابونی هستند که این جور به خودشون رسیدن و هدفی جز کاسبی ندارن . زن منم یواش یواش مثل اونا شده بود . وقتی بهش می گفتم که چرا این جور رفتارو در پیش گرفته میفتاد باهام دعوا و می گفت مگه غیر اینه که بین ما اعتماد و تفاهم وجود داره ؟/؟ معلوم نبود از کدوم تفاهم داره حرف می زنه . ازچی داره میگه . اون از سایه تفاهمی می گفت که خیلی وقت بود از بین رفته بود . می گفت داره این کا را رو می کنه که روحیه بگیره .. در حالی که قبلا این من بودم که به اون روحیه می دادم . راستش داشتم از ازدواج با اون پشیمون می شدم . دچار یه نوع افسردگی شده بودم . اصلا به من توجهی نداشت . دیگه کنار من نمی خوابید . همش دوست داشت خونه نباشم . واگرم خونه می موندم ترجیح می داد که به جای این که کنارم باشه بره بیرون یا سرشو به چیزی گرم کنه . این وضع برام غیر قابل تحمل بود . این برام یک سوال بود که اون چه جوری داره روحیه می گیره وقتی که یه دامنی پاش می کنه که کونشو نیم متر از قسمتهای دیگه بدنش جدا می کنه وجلوتر می بره . این چه روحیه ایه که بقیه به تن و بدن هو س انگیزش نگاه کنن .. یکی از دوستام بهم گفت که چند روز قبل اونو با یه مردی تو شهر بازی وکیل آباد دیده . با خودم گفتم حتما شوخی می کنه .. اون تازگیها از این که من همراش برم بیرون خجالت می کشید . من زشت بودم و آبروشو می بردم . فکرم مشغول بود . نمی خواستم باور کنم که همسرم بهم خیانت می کنه . خیلی چیزا رو باور می کردم ولی اینو نمی تونستم و شایدم نمی خواستم که باور کنم . دیگه هیچ چیز واسم ارزشی نداشت . خونواده مو از دست داده بودم و حالا اونی که منو به زندگی برگردونده بود داشت زندگی رو ازم می گرفت . دلم می خواست ازته وتوی کارای اون سر در بیارم . یه روز وقتی که خونه نبود زنگ زدم براش که یه کار فوری پیش اومده و واسه چند روزی دارم میرم تهرون . حتی نگفت که میاد خونه و بدرقه ام می کنه . خوشحالم شد .. خونه مون خیلی بزرگ بود و می تونستم راحت یه گوشه اش مخفی شم .. اون اگه می خواست کسی رو بیاره احتمالا میاورد تو اتاق خواب .. یه گوشه ای سنگر گرفتم . . شایدم اون معشوقه اشو اینجا نیاره و بره خونه اونا . شایدم اصلا کسی در کار نباشه . چند ساعتی رو منتظر موندم . موبایلمو خاموش کرده بودم . یه جای مناسبی سنگر گرفته بودم و منتظر شکارم بودم . بالاخره اومد و به تمام اما و اگر ها خاتمه داد . اون و معشوقه اش اومدند . برای لحظاتی کمرم خم شده بود و نمی تونستم از جام بلند شم . قلبم درد گرفت و بدنم لرزید . به یاد حرفاش افتادم که از عشق و وفا داری می گفت . دردم وقتی زیاد تر شد که دیدم رفتن حموم . قبل از اتاق خواب رفتن حموم . نتونستم زیاد تو چهره پسره خیره شم . تو سن و سالای خودمون بود . بدک نبود . فقط همینو دیدم که صورتش مثل صورت من سوخته نبود . سوختگی تنم تقریبا تر میم شده بود ولی از ناحیه صورت آسیبم شدید تر بود . دوتایی شون همون دم در حموم لخت شده بودند . سها طوری عجول و حشری بود که همون دم کیر اون اجنبی رو گرفت و گذاشت تو دهنش . خاک برسرت کنن که تا این حد خودتو سبک نکنی . مگه تو چی کم داشتی ؟/؟ از اولش که من بهت نگفتم بیا با من باش .. خوب که فکر کردم حدس زدم که اون به خاطر مال و ثروت من بوده که اومده طرفم . الحق که موفق هم شده . چند تا زمین و خونه ومهریه سنگین .. هرچند اینابه نسبت کل سر مایه ام ارزش چندانی نداشت ولی همون قدر که تونسته بود سرم شیره بماله دردم می گرفت . صحنه درد ناک تر زمانی شروع شد که اونا رفتند اتاق خواب و در باز بود و من از فاصله ای نه چندان دور می دیدمشون که چه جوری دارن با هم حال می کنن . هیشکدومشون موهای سرشونو خشک نکردند . واسه عشقبازی با هم عجله داشتند . سها این بار سریعتر به کیر یارو که بعد فهمیدم اسمش سمیره چسبیده بود . -سها کیرم فرار نمی کنه . -نه . من خیلی دیگه تشنه و گرسنه کیرتم . خسته شدم از بس این سهراب عین کنه بهم چسبیده ولم نمی کنه . بالاخره رضایت داد یه چند روزی گورشو کم کنه . از این فرصتا که سیر سیر با هم حال کنیم کم گیر میاد . -عزیزم مگه کم تو خونه مون حال کردیم ؟/؟ -خب آره تا میرفتیم یه تکونی بخوریم بابا مامانت میومدن . توهم که همش می گفتی من دوست دخترتم -چی می گفتم می گفتم که زن یه نفر دیگه رو دارم با خودم این ور و اون ور می برم ؟/؟ -نه اتفاقا همون کار درستو تو انجام دادی . حالا بذار کیرتو بخورم سمیر. -هرچی میخوای بخور ولی هوس کوستو دارم . میخوای بخوریش یا بکنی توش .. -هردو تا عزیزم هر دوتا .. پاهای سها رو انداخت رو دوشش و کوسشو به دهنش چسبوند . دیگه چگونگی میک زدنشو ندیدم . فقط می دیدم که زنم چطور داره پاهاشو تکون میده و می شنیدم که چطور از روی هوس فریاد می زنه . .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#3
Posted: 19 Aug 2012 17:41
نقاب انتقام 3
طوری عجول و حشری بودند که همونجا یه گوشه ای افتادند . -سمیر سمیر .. یواش تر .. کوسسسسم کوسسسسم وایییییی اوووووففففف هر چی من میگم تو گوش نکن . اگه میگم نخور تو بخورش اگه میگم ولم کن تو ولم نکن .. وووووویییییی نههههههه سمیررررر .. بخوررررششششش -سها نخور یعنی بخور اون وقت بخور یعنی نخور ؟/؟ -عزیزم کی گفته ؟/؟ کی گفته ؟/؟ بخور یعنی بیشتر بخور . زیاد زیاد میکش بزن . .. در نیمه روشنایی به خوبی اندام لخت اونا مشخص نبود ولی حرکت سینه های سها رو می دیدم که دستای سمیر اونا رو به دو طرف می گردوند و باهاشون بازی می کرد . -سمیر کوسمو بخور لبامو بخور سینه هامو بخور .. همه جامو بخور . اون مرد کثیف دهنشو از رو کوس زنم بر داشت و گذاشت رو لباش در عوض وسط بدنشو به وسط تن زنم چسبوند و کیرشو فرو کرد تو کوسش . بی خودی امیدوار بودم که این حالتو نبینم . مگه میشه یه زن تا اینجا برسه و کوسشو نده . سها سها دوستت دارم عاشقتم . فداتم . -منم همین طور . زن آشغال من با دو تا دستاش پهلوهای معشوقشو داشت و اون از بالا کیرشو داخل کوسش حرکت می داد . -عزیزم عشق من سها این لذت پس کی میخواد تموم شه -سمیر می خوای بگی به همین زودی می خوای ازم سیرشی -نه عشق من قربونت برم تا دنیا دنیاست میخوام که در کنارت باشم . می خوام که مال من باشی -من مال توام سمیر مال تو . فکر نکن که اون مرد زشت و سوخته شوهرمه . اونو اصلا آدم حسابش نمی کنم -پیشش که می خوابی -نه اون اصلا حس و حوصله ای نداره . یه کاری می کنم که از یه جوری از شرش خلاص شم . تا همین جاشم چند صد میلیونی تیغش زدم و از این به بعدشم میزنم . اگرم خواست ولم کنه باید مهرمو بده .هرجوری شده تا چند وقت دیگه یه کاری می کنم که با هم باشیم واسه همیشه . -سها تو زن من میشی . دوستت دارم . -بگو بازم حرفای عاشقانه بزن بگو هوسمو زیاد کن . بگو که خاطرمو میخوای -دیوونتم .دیوونتم .. .. داشتم دیوونه می شدم . این شاید دومین باری بود که با تمام وجودم آرزو داشتم که بمیرم . اون لحظه ای که کشیک کشیده بودم بازم این امید واری رو داشتم که همه این ها یه تصور غلط بوده باشه ولی افسوس که این طور نشد . از خودم بدم میومد . یکی داشت زنمو می گایید و از دست من کاری ساخته نبود . من پیش خودم تحقیر شده بودم . زنم که در واقع منو یه تحقیر شده می دونست . همین مونده بود که سمیر هم مستقیما منو به دید یه مفلوک نگاه کنه . دستمو گذاشتم رو صورتم . چین و چروکهای روی پوستم آزارم می داد . نمی تونستم گریه کنم . فقط دلم به درد اومده بود و از این خیانت حس می کردم که رگهای سرم در حال ترکیدن هستند . پس از این که چند دقیقه ای کوس سها در حال گاییده شدن بود سمیر پاهاشو تو دستاش گرفت و از روی کوس بوسیدنو شروع کرد تا مچ پاش و از مچ پا تا نوک سرشو غرق بوسه کرد . ازش متنفر شده بودم . دلم می خواست اونو سنگسار شده ببینم . باید رسواش می کردم . ازش بدم میومد . هرچی فکر می کردم زمونه طوری شده که با این جور زنا دیگه کاری ندارن و اتفاقا تو گروههای ضربت خودشون هم استخدام می کنند . چون می دونن که از این جماعت یعنی زنای پست خیانتکار, سنگدل تر و کثیف تر و خود فروش تر وجود نداره . به دردشون می خوره . هرطوری بود خودمو از خونه خارج کردم . می دونستم که اونا تا صبح با هم حال می کنن . زنگ زدم به اماکن و گروه مبارزه با مفاسد و جریان رو واسشون تو ضیح دادم . اون شب اونا رفتند خونه مون . نفهمیدم چه طور شد که وقتی که مامورا رسیدند اونا در یک وضعیت عادی قرار داشتند .. یاشایدم این جور صحنه سازی کردند . در هر حال مامورا بهم گفتند وقتی که وارد خونه مون شدند سمیر در حال نصب یه سری بر نامه های کامپیوتری بود و اونا در یه شرایط کاملا عادی بودند و حتی سها حجاب کاملو رعایت کرده بود . نفهمیدم چرا این جوری شده . فکر می کردم خیلی راحت دستگیرش می کنند . دیگه مثل قدیما نبود که به این مسائل خوب رسیدگی کنند . یه خورده سها رو ارشاد کردند که این وقت شب درست نیست یه نامحرم مشغول کاری باشه و تو خونه فقط یه زن تنها باشه .. مدرکی گیر نیاوردند ولش کردند . فقط بقیه و خونواده اش همه فهمیدند که این آتیشی بوده که از زیر سر من بلند شده . یه چیزی هم ازم طلبکار شدند . باز خواستم کردند . مسئله و اون چیزی رو که دیدم با سمانه و سهیلا خواهر و مادرزنم در میون گذاشتم . اونا اینو یه تهمت می دونستند . هرچند حالاتشون نشون می داد که سهارو بی تقصیر نمی دونن . -مامان !سمانه ! یعنی نصفه شبی طرف اومده واسش کامپیوتر ردیف کنه ؟/؟ -پدر زنم که می گفت ازم انتظار نداشته که با آبروش بازی کنم . باجناق می گفت حیف از سها که جوونی خودشو تو خونه تو گذاشته و جواب خوبیهاشو داری این جوری میدی .. خود سها می دونست که من حقیقتو میگم . چون حقیقت جز اینی که من دیده بودم نبود ولی اون روشو نداشت که بخواد اعتراف کنه . ولی به خوبی می دونست که چهره خبیثش واسم رو شده .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#4
Posted: 19 Aug 2012 17:42
نقاب انتقام 4
با همه اینها باهام بد تا می کرد . خیلی از خودم بیزار شده بودم . دیگه مال و ثروت واسم ارزشی نداشت . زندگی واسم بی ارزش بود . عزیز ترین آدمای زندگیم نابود شده بودند ولی حس می کردم که من از اونا نابود شده ترم . شاید اگه در همون حالت سها میومد و اظهار ندامت می کرد اگه میومد و یه جورایی واقعا پاک می شد .. می بخشیدمش . حس می کردم که می تونم گذشت داشته باشم . شایدم به این خاطر که احساس ضعف و ناتوانی می کردم . چه دنیای کثیفی .. یکی از یکی کثیف تر . سمانه و سهیلا به جای این که هوای منو داشته باشن اونو تحریک می کردند . پدر زن منم همین طور اونم از دخترش حمایت می کرد . یه روز که با صدای بلند با زنش همون مادر زن آشغالم صحبت می کرد صداشونو می شنیدم -چی انتظار داره؟/؟ انتظار داره که دخترم یه عمر با یه آدم مفلوک و بیچاره و زشت سر کنه و از زندگی خودش لذت نبره ؟/؟ اون بی شعور به جای این که نصف سر مایه خودشو در اختیار سها بذاره داره بر علیه اون دسیسه می کنه . خب اگه رفته بایکی دوست شده دلش می خواسته اون که نمی تونه تا آخر عمر خودشو عبد و عبید یه نفر بکنه . -مرد چرا با من دعوا داری چرا سر من داد می زنی ؟/؟ منم با تو هم عقیده ام . اون کثافت با این همه سر مایه خودش فقط یکی دو قطعه زمین وخونه به اسم دخترمون کرده همین ؟/؟ اون باید یه سری اموالشو به من و تو و سمانه هم ببخشه . کی به این ناقص میمون زن می داد ؟/؟ بدبخت باورش شده که سها عاشقش بوده .. حالا میاد آبروی مارو پیش اماکن و تعزیرات می بره . خوشم اومد دماغش سوخت .. مرتیکه عوضی با آبروی خونوادگی ما بازی می کنه .. .... خدایا من دردمو به کی بگم ؟/؟ اصلا منو آدم به حساب نمی آوردند . باید می رفتم می مردم . حتی به درد مردن هم نمی خوردم . سها به این کاراش ادامه می داد . من باید از قسمتی از اموالم می گذشتم و طلاقش می دادم . کار به جایی رسیده بود که دیگه تمکین نمی کرد .. راستش منم از این که باهاش عشقبازی و سکس داشته باشم چندشم می شد . حتی پیش من با مردا میرفت بیرون . کاری ازم بر نمیومد . چند تا وکیل و قاضی آشنا داشتم و ازشون خواهش کردم که منو راهنمایی کنند و اونا با شناختی که ازم داشتن حرفمو باور کردن ولی از نظر قضاوت و عدالت و.. من تا موقعی که مچ زنمو در حضور چندین شاهد عادل نمی گرفتم نمی تونستم کاری از پیش ببرم . شروع کردم به خرید و فروش چند قطعه زمین وخونه تا یه خورده با سود این کارا از بار سنگین صدها سکه طلایی که به عنوان مهر باید بپردازم بکاهم . اون دلش نمی خواست جدا شه . می دونست اگه بمونه شاید بیشتر سر کیسه ام کنه . مدتی مهربون شد ولی دوباره به کارش ادامه داد و این بار دیگه قال قضیه رو کندم . صدها سکه طلا رو نقدا بهش دادم و یه چند چیز دیگه . اونایی رو هم که قبلا به اسمش کرده بودم که هیچی ... خنده دار اینجا بود که زن و خواهر زن و مادر زنم در آخرین دیدار منو نامرد و پست خطاب می کردند . کلی منو چاپیده بودند ولی بازم طلبکار بودند . -مطمئن باش هیچ کوس خلی پیدا نمیشه که باهات ازدواج کنه . -این قدر خسیس بودی که نگفتی یه یاد گاری به این زنی که یه روزی مادر زنم بوده بدم . -بازم خوب بود که همین یه خواهر زنو داشتی . چیکار واسم کردی . حقت بود . دلت بسوزه سهراب . من و مامان همش از سها حمایت می کردیم . اون جوون بود و باید دنبال کیف و تفریح خودش می رفت -ولی من که مجبورش نکردم باهام ازدواج کنه . اون خودش نسبت به من اظهار عشق کرده بود . اون از زندگی من رفته بود . از این که اونو از دست دادم و از شر این خونواده جهنمی خلاص شدم خیلی خوشحال بودم و لی از این که شخصیت من زیر سوال رفته بود و همه به دیده حقارت بهم می نگریستند زجر می کشیدم . خیلی کوچیک شده بودم . نون رسون خیلی ها بودم . کار مندا و کار کنای زیادی زیر دستم بودند . واسه خودم شخصیتی بودم . یه مدت آفتابی نمی شدم . حس می کردم همه دارن در مورد من صحبت می کنند . دلسوزی کسی رو نمی خواستم . چند بار رفتم دکتر با معایناتی که رو من انجام شد تشخیص دادن که هنوز زوده عمل زیبایی و ترمیم صورت رو من انجام شه . بیصبرانه منتظر اون روز بودم . یه چیزی حدود یک سال دیگه باید صبر می کردم .-آقای دکتر حالا اگه این کارو انجام بدی چی میشه .. -بافت های پیوندی و کلا صورتت اون آمادگی تغییرات و افزایشو نداره و اون وقت اگه بخواهیم عمل مجددی انجام بدیم به مشکلی خیلی حاد تر از مشکل عمل اول برمی خوریم . مجبور شدم کوتاه بیام . شبا کابوس می دیدم . می دیدم که هنوز شوهر سها بوده اون با مردای دیگه میره بیرون .. وگاهی هم خواب خونواده از دست رفته امو می دیدم . دیگه هیچ انگیزه ای واسه زندگی کردن نداشتم . واسه هر کاری یه نماینده و وکیل داشتم . با همه اینا یه عده ای رو هر گز فراموش نمی کردم . یه سری نیاز مندایی که به نون شبشون محتاج بودند و فقط با کمک های من می تونستند سر پا باشن . سعی می کردم اونایی رو که توانایی کار کردن دارن واسشون کار گیر بیارم با همه اینا نمی تونستم بر خشم خودم غلبه کنم . دلم می خواست یه روزی اسبابی فراهم بیاد که بتونم انتقام خودمو از این خونواده خبیث بگیرم . خونواده ای هرزه که با پدرزن و با جناق اسبقی بی غیرت .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی .......
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#5
Posted: 19 Aug 2012 17:43
نقاب انتقام 5
ازاونجایی که زشت بودم کسی رغبت نمی کرد بیاد طرفم و من همچین انتظاری نداشتم . بچه های کوچیک که از نگاه کردن به من وحشت داشتن و این حالت چندش و شاید دلسوزی رو در چهره بزرگتر ها می دیدم . باهمه اینها سعی می کردم غمهای دیگه زندگیمو به خاطر بیارم تا بتونه این اندوه رو تحت الشعاع خودش قرار بده. خونواده ای که دیگه گرمای محبتشونو حس نمی کردم فقط توخاطرم مجسم می کردم . اون کلنجارهایی رو که با خواهرم می رفتم . دوستش داشتم با هم بازی می کردیم گاهی علاقه بیش از حدی که بهش نشون می دادند حسادت منو تحریک می کرد ولی چه خانواده خوشبختی بودیم قدر اون روزا رو حالا می فهمیدم . دلم می خواست این ثروتها رو بریزم دور در عوضش یکی پیداشه و بهم بگه از ته دل دوستم داره . منو می خواد . منو به خاطر خودم میخواد . روحمو میخواد . منو واسه این می خواد که دست گرمشو بذارم تو دستام تا گرمای قلبشو حس کنم . تا با هم بریم به دنیای خیالی گرمی که گرمی عشق یه خون دیگه ای تو رگهای ما به جریان بندازه . صفا و صمیمیتی که عاشقای واقعی اونو احساس می کنن . من اون زندگی رومی خواستم . چند ماه گذشت وقتی جراح و پزشک زیبایی و ترمیم پوست بهم گفت می تونه منو زیباتر از اونی که بودم بکنه اون لحظه حس کردم که کارشو تموم کرده -دکتر جون چقدر دستمزد می گیری ؟/؟ یه مبلغی رو گفت و منم بهش گفتم دوبرابرشو میدم اگه کارت درست باشه هیچ عجله نکن و قرار شد که علاوه بر صورت رو بینی منم کار شه .. -سهراب خان کاری می کنم تا وقتی که خودتو معرفی نکردی کسی نفهمه که تو کی هستی . فقط پس از جراحی چند ماهی هم باید صبر کنی تا یواش یواش این پوستا جا بیفته و این پیوند به خوبی انجام شه . ممکنه چند مرحله باند پیچی وپوشش روی صورتت تکرارشه و تو باید صبر و حوصله داشته باشی -دکتر تو این کارو بکن من قول میدم تا یه سال هم شده تحمل کنم -اووووه چه خبره یه ماه تا حداکثر سه ماه . بعدشم یه مراقبت و رسیدگی خیلی شدید می خواد که به موقعش همه چی رو واست میگم .. تا روز عمل از خوشحالی به زور خوابم می برد یا این که هر وقت می خواستم بخوابم به لذت روزایی که یه آدم دیگه ای شده باشم می خوابیدم . تازه اون بهم گفت طوری عملم می کنه که تا نود و پنج درصد و یا شایدم بیشتر آثار عمل روی من مشخص نباشه . یه روز بهم گفت که یکی از این روزا بیام مطبش و از منشی خواست که اونایی رو که جراحی صورت کردند به من نشون بده . همه شون زن بودند .. فقط یکی شون اونم یه خورده مشخص بود . خیلی زیبا به نظر میومدن .من چهره قبلی شونو ندیده بودم . بعد پزشک عکس قبل از عمل و بعدشو به من نشون داد و گفت به نظرت چطوره -دکتر تو یک نابغه ای . معجزه می کنی .. دستات جادو می کنه .. اینا رو خودم درست می گفتم ولی یه خورده هندونه هم زیر بغلش میذاشتم و پاچه خواری هم می کردم که دقتشو بیشتر کنه تا یه گندی نزنه که نشه جمعش کرد . اون روز عمل استرس عجیبی داشتم -آقای دکتر امروز که با خانومت دعوا نیفتادی .. -اون جرات نمی کنه پیش من عرض اندام کنه .. خندید و شوخی کرد و گفت نترس . می دونم چیکار کنم . البته چند وقت قبل از صورت بینی منوکوچیک تر کرد . که کارش حرف نداشت . مثل اون دفعه یکی دوروز قبل از عمل رفتم حرم و دعا کردم .. نذر کردم . راستش از وقتی که یه حس کینه و نفرت از آدمای بد تو وجودم ریشه کرده بود و خونواده امو از دست داده بودم اعتقادم سست شده بود . کمتر یا خیلی کم به حرم می رفتم . نسبت به همه چی بد بین شده بودم ولی انگاری اون روزا می خواستم دوباره به دنیا بیام .شاید قسمت این بوده که من به دنیا باشم و بتونم این نسل رو تداوم ببخشم . بالاخره این عمل هم تموم شد . بر خلاف جراحی های دیگه که چند روزه میشه از شرش و از شر عواقبش حداقل در ظاهر امر خلاص شد این یکی دیگه پدر منو در آورد ولی خدا در من یه صبر و حوصله ای قرار داد که از صورتم مثل یک بچه کوچولو مراقبت می کردم . من شده بودم مادر و صورتم شده بود یه نوزاد . .. برای بار اول و دوم که چسب و پانسمان رو بر داشتم و هنوز پوستم یه خیسی و نازکی خاصی داشت راستش زیاد به دلم ننشست ولی پزشک می گفت بهترین عملی بوده که تا حالا انجام داده و درست هم می گفت ودر آخرین مرحله که دیگه فینال بود این تغییرات را به خوبی در خودم می دیدم . می گفت که از این بهتر هم میشه و این تازه شروع یک زیباییه . یه مقدار خیلی خیلی کم مشخص بود ولی باورم نمی شد . حتی من خودم خودمو نشناختم . .سهراب این خودتی ؟/؟ نکنه یه روحی باشی در یه جسم دیگه ای ؟/؟ چقدر از دیدن چهره ام لذت می بردم . یواش یواش به این پوست و صورت عادت می کردم و روز به روز حس می کردم که رو صورتم محکم تر میشه ولی باید اونو تا مدتها یا برای همیشه از خیلی چیزا دور نگه می داشتم و زیاد تحریکش نمی کردم . هر چه بود به هر حال یه پیوند بود.. یه پیوند طبیعی و جوندار .. تا مدتها نیمی از روزو جلو آینه می ایستادم و به خودم نگاه می کردم . همش می خواستم متوجه شدم که کدوم قسمت صورتم مثل هلویی می مونه که پوستش کرده باشن و این جوری معلوم شه که من عمل کردم .. اصلا ولش چرا این قدر حساس باشم هر کی ندونه میگم فقط همین یه تیکه رو انگولک کردم . تازه غریبه ها بفهمن . مهم اینه که حالا خوش تیپ و خوش قیافه ام . الان دیگه وقتی می رفتم خیابونا و به زن و دختری نگاه می کردم اونا هم بهم خیره می شدند . خیلی هاشون هم با لبخند به نگاهم پاسخ می دادند . شیک ترین لباسامو می پوشیدم . بااین حال هنوز هراس داشتم که با کسی دوست شم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#6
Posted: 19 Aug 2012 18:18
نقاب انتقام 6
یعنی واقعا این من بودم ؟/؟ وقتی می رفتم جلو آینه همچین از تماشای خودم کیف می کردم که کم نمونده بود که عاشق خودم بشم . با همه اینا دردی تو دلم بود که به این آسونیها درمون نمی شد . دلم می خواست یه جورایی از اونایی که آزارم داده بودند انتقام بگیرم . من آدمی کینه ای نبودم ولی باید از حق خودم دفاع می کردم . درسته که ده بیست درصد اموالم رو هم از دست نداده بودم ولی این حق سها نبود که اونا رو از چنگم در بیاره . می تونستم اونا رو ببخشم صدقه بدم . اون به من خیانت کرد و من نتونستم کاری انجام بدم . .تا مدتی قبل از این ناراحت بودم که چرا زشتم . حالا یه خورده اضطراب داشتم که نکنه دارای قیافه ای فتوکپی شده باشم . ولی خداییش خیلی خوش تیپ شده بودم . اصلا شباهتی به اون سهراب قبل از سوختگی نداشتم . یواش یواش باید می رفتم یه سری به هتل و ملک و املاکم می زدم . تمایل دخترا و جنس مخالفو نسبت به خودم می دیدم . ولی نسبت به جنس مخالف یه احساس خوبی نداشتم . حداقل در این شرایط روحی . گاهی وقتا به زحمت بر خودم مسلط می شدم که وقت صحبت با زنا عصبی نشم .. ولی یواش یواش خودمو وادار کردم که طرز صحبتم با خانوما رو عوض کنم . این اعتماد به نفسو در خودم به وجود بیارم که می تونم با خیلی از زنا یا دخترایی که اراده کنم دوست شم . اونایی که ندونن من ثروتی دارم . هر چند نمی خواستم این دوستی به عشق منجر شه یا تداوم داشته باشه . برای همین سعی می کردم تو خیلی از مهمونی هایی که کمتر کسی منو بشناسه شرکت کنم تا با راحتی و آرامش بیشتری تو این مجلس دوست پیدا کنم . عمل بینی منم یه مقدار جزیی رو صدام اثر گذاشته بود . یه چند درصدی حس می کردم تو دماغی دارم حرف می زنم . دکتر می گفت طبیعیه و اتفاقا من دوست داشتم تا مدتها به همین صورت بمونم . حداقل تا زمانی که اون نقشه ای رو که تو کله ام بود پیاده می کردم . چند ماه گذشت . یه کارآگاه مخفی استخدام کردم که سها و حرکات و خونه و زندگیشو زیر نظر داشته باشه و تحقیق کنه که در چه شرایطیه . البته اون از اون کار آگاهها که ما توی فیلمهای خارجی می بینیم نبود یه زبل خان مخصوصی بود که مورو از ماست می کشید بیرون و با توجه به پولی که در اختیارش گذاشته بودم می تونست هر کاری انجام بده .. سها اون موقعی که زن من بود و با اون معشوقه اش تو خونه گیرش انداخته بودم ظاهرا با خیلی های دیگه هم دوست بود . این بار با یکی ازدواج می کنه که چهل سال سن داشت . حدود دوبرابر سن خودش . اونم جزو اون معشوقه های گذریش بود .معلوم نبود زبل خان ما این چیزا رو از کجا فهمیده .. ظاهرا رفته محل کار شوهره و یه تحقیقاتی کرده .. من خونه رو گذاشته بودم برای سها . اون حالا داشت تو خونه من زندگی می کرد با امکانات من ولی این شوهر سر مایه دارشو هم که قبل از سها زن دیگه ای نداشت و ازدواج نکرده بود تا می تونست سرکیسه اش کرد . این یارو کوس خل تر از من بود و یه چیزایی به اون بخشید . شاید نمی دونست که چه عفریته ایه . همه جا هو انداخته بود که شوهر قبلی من در اثر سوختگی نمی تونسته بچه دار بشه و اونجاش عیب داشت و .. ازش جدا شده .. یعنی من معیوب بودم ازطرفی من سهراب اخلاق گندی داشتم و اونو کتک می زدم . این حرفها و حرکات سها که به گوش من رسید مصمم ترم کرد که نقشه خودمو انجام بدم . اون صحنه تصادف رانندگی هنوز تو ذهنم بود وهمین سبب می شد که از ماشین رونی هراس داشته باشم ولی نیاز داشتم که پشت ماشین بشینم . یه مدتی رو تعلیم دیدم . درسته که میگن باید به وقت رانندگی بر اعصاب خودمون مسلط باشیم ولی من با استفاده از تکنیک خشم سعی داشتم یه خورده سرعت خودمو در رانندگی تقویت کنم و به اصطلاح دست فرمون خودمو قوی تر کنم . وقتی سوار ماشین می شدم و به یاد نامردمی که در حقم شده بود می افتادم تر جیح می دادم که گازو زیاد کنم و سبقتهایی بگیرم که قبلا از دیدنش هول می کردم . وقتی که نیاز باشه یه شاگرد تنبل هم می تونه تو رشته پزشکی قبول شه . من شده بودم یه راننده فرز . زیل خان واسم خبر آورد که که سها هر روز صبح در یک ساعت معینی سوار ماشینش می شه و از خونه میره بیرون . ظاهرا این مکانهایی که میره به طور گردشی یه روز درمیون تغییر می کنه و روزای جمعه تعطیله . حدس زدم که باید دو تا دوست پسر داشته باشه . می خواستم هر طوری شده باهاش طرح دوستی بریزم و به مرور زمان خیلی بیشتر از اونچه که اون حالمو گرفته حالشو بگیرم . اون برای من حکم یک کلاهبر دار رو داشت . یکی دونفرو اجیر کردم که به محض این که سها از خونه خارج شد حداقل دو تا از لاستیکهای ماشینشو پنچر کنند . اون وقت من سر می رسم و فیلم آرتیستی که نه ولی رمانتیک شروع میشه . ولی درب کنترلی شده بود و اگه از ماشین پیاده نمی شد چی .. فکر اونجاشم کرده بودم . در هر حال اون لحظه رسید . زبل خان و یه نفر دیگه همون دم در جلو ماشین مگان عیال اسبق ما قرار گرفته راهشو سد کردند وسها ترمز زد و در حالی که داشتند جر و بحث می کردند دونفر دیگه با چاقو سه تا از لاستیک های ماشین سها رو پنچر کرده و اون تا بیاد ببینه جریان چیه و چرا شاسی اومده پایین دیگه نه ماشینی روبروش دید و نه آدمی . منم از راه دور که شاهد صحنه بودم یه دقیقه ای رو صبر کردم و بعد با بنز آخرین مدلم رفتم طرف خونه و درب ورودی .. خیلی شیک کرده بودم تو اون فصل گرما یه کت و شلواری تنم کرده بودم که یه تیپ جتلمنانه بهم داده بود و می دونستم که سها خیلی می پسنده .. وقتی که می خواستم از ماشین پیاده شم حس کردم که تمام بدنم داره می لرزه . به نظرم اومد که خیلی خوشگل تر و جوونتر از زمانی شده که با من بوده .. یه لحظه به یاد تمام حرفای عاشقونه ای افتادم که برام می زد . به یاد فریبکاریهاش . یه خورده دچار استرس شده بودم .. نکنه منو بشناسه و تمام نقشه هام نقش برآب شه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#7
Posted: 25 Aug 2012 19:37
نقاب انتقام 7
سها پیاده شده بود و منم همین طور . روبروی هم قرار گرفتیم . می ترسیدم . نکنه منو بشناسه . نه ! من اون قدر زشت و سوخته بودم که قیافه ام با چهره قبل از زمین تا آسمون فرق کرده بود . اون امکان نداشت از طریق قیافه منو بشناسه . با همه ناراحتی خودش یه لبخند خاصی بهم زد -ببینید آقا روز روشن جلو در خونه آدم چه بلایی سر ماشینم آوردن ؟/؟ من باید می رفتم یه جایی . حالا ماشینو کجا ول کنم برم . یه خورده صدامو کلفت کرده و سعی کردم در حرف زدن خودم نباشم -ببخشید خانوم اگه ازمن کاری بر بیاد در خدمتم . از چند نفر کمک گرفته و ماشین سها رو بردیم داخل و واسه یه مکانیکی که آشنا بودم زنگ زدم که بیاد . -خانوم گفتم که بیان واز یه جایی هم چند تا لاستیک نو سفارش دادم . اگه سها هم پولشو نمی داد خودم حاضر به ولخرجی بودم . -آقا من چه جوری ازتون تشکر کنم . شما رو چی صدا کنم اینجا رو دیگه دروغ نگفتم . شاید می خواستم که یه خورده طبیعی تر جلوه کنه . -من اسمم سهرابه . یه لحظه به فکر فرو رفت و منم دیگه ادامه ندادم .-شما خیلی خوبین . خیلی مهربونین آقا سهراب . هرآقای دیگه ای جای شما بود با این تشکیلات میذاشت و می رفت -من وجدانم قبول نمی کنه خانوم . تازه شما از نظر زیبایی و چهره منو یاد زنی میندازین که عاشقش بودم . دوستش داشتم . اونم دوستم داشت . -خب چی شد . سرمو انداختم پایین و گفتم هیچی اجل مهلتش نداد . ازماشین پیاده شد و می خواست از این طرف به اون طرف خط بره یه ماشین دیگه با سرعت زد بهش و درجا اونو ازم گرفت . -متاسفم . -ولی اگه هم شباهتی بهش نداشتین افتخار می کردم که در خدمت شما باشم . یک ساعت بیشتر نکشید که ماشین سها شد مثل اولش . دوتا لاستیک نو واسش گذاشته و یکی رو هم از زاپاس استفاده کردیم . هرچی خواست بهم پول بده قبول نکردم . -اینو به عنوان یه هدیه ناقابل به یکی که منو به یاد عشقم انداخته بپذیرین .-ببخشید من یه تماس بگیرم بایکی که منتظرم بود و بگم که مشکلی پیش اومده نمیام . سها اسم خودشو بهم گفته بود . -سها خانوم شما به کارتون برسین . من دیگه رفع زحمت می کنم . -نه امکان نداره تا یه پذیرایی ازتون نکردم نمیذارم از اینجا برین . حس کردم که برای معشوقش زنگ زده که نمیاد . یه چیزی بهم می گفت که اون باید سمیر باشه . می دونستم که سهای کثافت ازمن خوشش اومده . به دوعلت , هم به علت خوش تیپی من و هم به خاطر سرمایه ام . یعنی اون از ظاهرم و ماشینم حس کرد که باید وضعم توپ باشه و اونم که مثل یه مگس هر جا یه شیرینی می دید دورشو می گرفت . نمی دونم این همه پولو می خواست چیکار کنه . چرا این قدر حرص می زد . ازم دعوت کرد برم بالا . رفتم باهاش .. روبروی هم نشستیم و واسم چای و شیرینی و میوه آورد . -سها خانوم راضی به زحمتتون نیستم . راستی شما هم مثل من مجردین ؟/؟ می بخشید اینو پرسیدم ها -سهراب خان سوال شما کاملا منطقیه . معمولا مرد مجرد نیاز به زن داره . همین طور که یه زن مجرد یه همدم می خواد . داستان من مفصله . نمی خوام سرتونو درد بیارم . من یه شوهر داشتم هم نام شما بود ولی نامرد از بس معتاد و زن باز بود و به زندگیش نمی رسید ازش جدا شدم و برای حفظ آبروم به یکی شوهر کردم که بیست سالی ازم بزرگتره . شایدم بیشتر و نمی تونه خوشبختم کنه . -ببخشید گفتین شوهر اولتون معتاد و زن باز بوده ؟/؟ تا اونجایی که می دونم یه معتاد حس و حالی نداره . -ولی اون نامرد داشت . هرجا که هست امیدوارم از جوونیش خیری نبینه که منو به این روز سیاه نشوند . خب شما با زندگی مجردیتون چیکار می کنین ؟/؟ .. سهای کثافت خیلی زود با من دختر خاله شده بود . از اونجایی که با خصلتش آشنایی داشتم مدام رو نقطه ضعفهاش انگشت گذاشته مخشو کار می گرفتم . -منو ببخشین سها خانوم که با شما این جور راحت صحبت می کنم . یه چیزی تو وجود و نگاه شما دیدم که احساس می کنم می تونم باهاتون صمیمی باشم و حرف دلمو خیلی راحت بهتون بزنم -لطف دارین سهراب خان ولی صدای شما خیلی شبیه صدای اون سهراب نامرده . -از این شباهتها تو جامعه ما زیاده .. خوبیش اینه که من و اون یکی نیستیم . من اصلا دلم نمیخواد یه معتاد باشم ولی در مورد رابطه با زنا ... چی بگم -حرف دلتونو راحت بزنین . بهتون میاد که دوست دختر زیاد داشته باشین . -خیلی گناه می کنم سها خانوم .. دوست دختر که خوبه . پابده با زن هم رابطه برقرارمی کنم . ای کاش اون زنا بیوه بودن . زنای شوهر دارهم داخلشون هستن . -از رک گویی شما خوشم میاد . این که چیزی نیست . شاید عواملی هستند که یک زنو به این گرایش میده که برن دنبال دوست مرد . اگه شما باهاشون دوست نشین میرن دنبال یه نفر دیگه . -من چرا بی وجدانی کنم ؟/؟ -اتفاقا شما بهترین کارو انجام میدین و این یه کار نیکه . می دونم با متانت و مهربونی که دارین می تونین مسکن خوبی واسه اون زنا باشین . ولی خیلی شیطونین اگه در آن واحد بخواهین با چند نفر باشین ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#8
Posted: 25 Aug 2012 19:38
نقاب انتقام 8
خب بستگی به این داره که اون زنی که باهاش دوست میشم تا چه حدی بتونه نیازهامو بر آورده کنه . تا چه حدی شور و نشاط داشته باشه و منو تا چه اندازه سر ذوق بیاره . -سهراب خان منظور از این ذوق همون هیجانه دیگه . -آره هیجانی که خیلی از دو جنس مخالف در صحبتهاشون به ویژه همون روابط ابتدایی شون سختشونه به این مسئله اشاره کنن . -نظر شما در این مورد چیه . بهتره این مسائل پیش کشیده شه ؟/؟ -سها خانوم اینجا یک تفاهم و هماهنگی وجود داره . وقتی که دونفر فرهنگشون بالا باشه می تونن خیلی ازمسائلو درک کنن وبا هم کنار بیان ولی اگه یکی از اونا نتونه این مسئله یا بحثو هضم کنه و با اون مخالف باشه حداقل اگه شنونده خوبی باشه بد نیست . -سهراب خان صحبتاتون طوریه که هم داخلش کنایه هست و هم اشاره مستقیم .. هم مودبانه و هم پر هیجان که آدم می تونه هر تصمیمی با این حرفاتون بگیره شما طوری رفتارمی کنین و با آدم حرف می زنین که فکر می کنم سالهاست با شما آشنام . -وباعث افتخار منه که بتونم سالها باهاتون آشنا باشم . خانوم زیبا و فهیم و خوش صحبت و منطقی و دوست داشتنی مثل شما رو هرمردی آرزوشه که در کنار خودش داشته باشه .. نگاه شیطانی خودشو بهم دوخت . اون از اونایی بود که اگه طرفو قدرتمند حساب می کرد خوب راه می داد ولی اگه یه خورده شل می گرفتی رو آدم سوار می شد . این خصلت همه آدمای بد ذات و بی فرهنگه . اونایی که زندگی و حق حیات رو فقط از آن خودشون می دونن . بدجوری حرص می خوردم و عصبی شده بودم . توخونه خودم باکسی که مدتها زندگی کرده بودم باید از صفر شروع می کردم . تشنه انتقام بودم . اصلا انتقام گیری چیز خوبی نیست . میگن در عفو لذتی هست که در انتقام نیست ولی بعضی ها از بخشش نفرت دارند . ار اون گریزانند . اگه دستتو پر از عسل کنی ببری طرف دهنشون اونو گاز می گیرند سها هم از اوناست . رحم تو وجودش نیست . خب منو چاپیدی .. دیگه چی می خواستی . این آدما اگه پاش بده حتی قصد کلاه گذاشتن سر عزرائیل رو هم می کنند . شده بود عین مانکن ها . هم از نظر ریخت و قیافه و هم از این نظر که هر چند دقیقه درمیون می رفت و با یه تیپ جدید بر می گشت -سها خانوم شما هرلباسی که تنتون کنین به تیپ و کلاستون میاد و شیکتون می کنه . -دوست دارم شما هم بپسندین .. بااین که خیلی جذاب و وسوسه انگیز شده بود ولی وقتی که به یاد می آوردم چه بلایی سرم آورده و سر این شوهرشم که اونم در حقم نامردی کرده بازم چه خیالی داره حرصم می گرفت . دوست داشتم به آخر خط انتقام برسم . ولی گفته یکی از حکما رو به یاد آوردم که حتی اگه می خوای انتقام هم بگیری این کار باید با تسلط و منطق و صبر انجام شه . انگار من آروم و قرار نداشتم و دلم می خواست چند قدم یکی کنم تا به مقصد و مقصود برسم . آخرین بار که اومد با یه پیرهنی اومد که قسمت دامن اون تا انتهای باسنش می رسید و اون قسمت پایین خیلی تنگ و چسبون بود در عوض قسمت بالاش یه حالت آزاد و سینه چاک داشت که از ناحیه کمر هم کاملا لخت بود . با اون میکاپی که رو صورتش کرده بود خیلی وسوسه انگیز نشون می داد . چه لباس سبز خوشرنگی تنش کرده بود .-سهاخانوم فکر نمی کردم تو اولین دیدارمون تا این حد به هم نزدیک شیم . -سهراب خان شما هم مرد متین و جذاب و جنتلمنی هستین . -می تونم یه خواهشی ازتون بکنم -بفرمایید .شما در قبال لطف و محبتی که برام کردین و انجام دادین چیزی ازم نخواستین -اگه امکان داره دیگه این لباستونو عوض نکنین چون بی اندازه شما رو جذاب و تو دل برو و خواستنی نشون میده . طوری که هرکی شما رو تو این لباس ببینه بی اختیار دلش می خواد باهاتون دوست شه . -حتی شما ؟/؟ -مگه من حالا دوست شما نیستم . -خب اون که آره ولی در جامعه ما از دوستی زن و مرد یه برداشت دیگه ای دارند -یعنی شما می فرمایید که منم طوری باهاتون دوست شم که همون برداشت و استنباطو داشته باشه .. -بستگی به اون داره که نظر شما چی باشه . -اتفاقا منم داشتم به همین فکر می کردم که اگه یه زمانی دوستی ما بخواد عمیق تر شه نظر شما چیه .. تودلم گفتم خاک تو سرت سها . چه طور من فریب مارمولک بازیهای تو رو خوردم و حالیم نشد . دستی به صورت خودم کشیده و به یاد آوردم که چه طور ماهها عذاب سوختگی رو همراه با از دست دادن چهار عزیزم تحمل کرده و از اونجایی که تشنه عشق و محبت و دلداری بودم به این دیوونه پناهنده شدم و حرفاشو باور کردم . حواسم رفته بود جای دیگه وسها داشت واسه خودش حرف می زد . من واسه این که بفهمم از اول چی گفته واسه این که فکر نکنه چقدر بی اهمیت و بی توجه بودم گفتم سها جان از بس حرفات واسم شیرینه دوست دارم خلاصه از اول یه بار دیگه واسم بگی اون حرفای شیرینتو .. با کرشمه یه نگاهی بهم انداخت و گفت خیلی طبع گرمی داری سهراب جون . من و تو هردومون داغ داغیم و طبع ما به هم سازگاره و خوب می تونیم با هم کنار بیاییم . این نگاههای سهارو خوب می شناختم . هروقت حشری می شد و دلش کیر می خواست با لوندی خاصی بهم نگاه می کرد . درسته که دوستم نداشت ولی اون لحظه که حشرش می زد و به جایی دسترسی نداشت ناچار بود که به من رو بیاره ولی حالا یکی پیشش بود که حس می کرد یه شکار جدیدی واسه اونه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#9
Posted: 29 Aug 2012 14:04
نقاب انتقام 9
کنار من نشسته بود و من هم خودمو بهش نزدیک کرده بودم . رو یه کاناپه درازو عریضی بودیم که حتی می تونستم اونو همونجا درازش کرده ترتیبشو بدم . یه خورده هوسشو کرده بودم ولی تاحدودی هم چندشم می شد . اما این بار به خوبی می دونستم که فریبشو نمی خورم می دونستم که می تونم اونو شکست بدم . باید با خاک یکسانش می کردم . طوری که وقتی به زمین خورد دیگه نتونه پاشه . کثافت من که از تو عشق و محبتو گدایی نکرده بودم . این توبودی که به طمع مال و اموال من می خواستی فریبم بدی .. قبل از این که آخرین حرکت برای رسیدن به لبهاشو من انجام بدم اون بود که سرشو گذاشت رو سینه ام وسرشو بالا گرفت و به چشام خیره شد . وجودم لرزید . این یک نگاه شیطانی بود . دوباره همون حسی بهم دست داده بود که در اولین بر خوردهام با اون داشتم . چقدر خوب می تونست بره تو حس فریبندگی . ! نه نه... سهراب دیگه فریبشو نخور .اون آشغالیه که تو بغل همه افتاده .همه ازش کام دل گرفتن . اون هیچوقت واسه کسی موندگار نیست . اگه بهش نرسی و مال و اموالشو زیاد نکنی واست مایه میاد . پس این وسط سمیر چیکاره هست . اونم برای چاپیدن میخواد یا برای وقت تنگ یا به عنوان یار ذخیره و زاپاس که هر وقت کوسش خارش گرفت و به جایی دسترسی نداره ازش بهره مند شه ؟/؟ گذاشتم تا اون خودش لباشو رو لبام بذاره . طعم همون بوسه رو می داد ولی این بار داغتر از همیشه . چون که بوی یک شکار چاق و چله به مشامش رسیده بود . لبهای پرحرارت همسر سابقمو با یه هیجان خاصی می بوسیدم . خیلی سخته که آدم نفرت و لذتو باید با هم ادغام کنه . بعضی ها چه طوری می تونن این کارو انجام بدن . ولی من نمی تونم دورو و دورنگ باشم .. دامنه پیراهن سها تنگ و چسبون بود یه خورده دست اندازی از زیر اون سخت به نظر می رسید ولی از راه چاک دامن و سینه هاش دستمو می تونستم به پشت یا سینه هاش برسونم . ترجیح دادم از پشتش این کارو انجام بدم . -سهراب خان .. بهم گفتی که این لباس سبز تنم باشه ولی انگاری که داره در میاد خودش داره باز میشه و می افته . -ببینم دوست داری خودش باز شه و بیفته یا یکی دیگه اونو واست بازش کنه . باعشوه و کرشمه خاصی گفت تا اون یکی دیگه کی باشه .. دوباره لبامو گذاشتم رو لباش و کف دستامو رو کمرش قرار داده و به طرف بالا و پایین بدنش حرکت می دادم . این بار تصمیم داشتم به طرف پایین و باسنش حرکت کنم . همون راهی که بارها و بارها ازش عبور کرده بودم . راهی که فکر می کردم فقط منو به مقصد و مقصودم می رسونه درحالی که خیلی ها از اون راه رفته بودند و به اون جایی که می خواستند رسیده بودند . اما باید کاری کنم که این بار بقیه دنبال من بدوند . اون من و عشق منو به بازی گرفته بود . می خواستم یه راهی پیدا کنم که راحت تر لختش کنم . رو دامنه پیرهن و قسمت بالای پیرهنش فقط یه زیپ کوتاه به دستم خورد . این بهترین راه لخت کردنش بود . می دونستم که هوسش دیگه زیاد شده و می خواد که زودتر خودشو در اختیارم بذاره . چون تنها چیزی که سرش نمی شد شرم و حیا بود . با همه اینها خوشم میومد که باحسش بازی می کردم و دوباره ازش می شنیدم که می خواد با تمام وجودش باهام حال کنه . -سها فکر نمی کنی یه خورده زود شروع کردیم ؟/؟ -ببین سهراب این قانون نیست که حتما باید یه هفته یا یه ماه بر نامه ریزی کنیم که همه چی اصولی پیش بره . مگه تو حالا نیاز نداری که منو داشته باشی ؟/؟ -چرا خیلی . -منم همین نیازو دارم . همین حسو دارم . پس چرا باید خودمونو از اونچه که می خواهیم دور کنیم . دستم رفته بود رو زیپ کوتاه دامن سها . اونو پایین کشیدم از شونه هاش پیرهنشو پایین داده و با دامنه لباسش اونو از پاش در آوردم . همون هیکلو داشت شاید م خیلی ناز تر شده بود . باورم نمی شد که تونسته باشم یه بار دیگه اونو به چنگش آورده باشم . اونی رو که می دونستم تحت هیچ شرایطی نمی تونه مال من باشه . حتی اگه من تنها مرد روی زمین باشم و متعلق به اون میره پیش خدا شکایت که چرا یک مرد روی زمین وجود داره .. واسم خیلی سخت بود که مثل اون ریا کار باشم . ولی صورت سوخته و دل شکسته خودمو به خاطر آوردم که چه جوری حرمت اونو نگه نداشت . من عزیزترین عزیزامو از دست داده بودم . -جنتلمن من لخت می کنه ولی خودش لخت نمیشه ؟/؟ رومو برگردوندم تا به بهانه در آوردن لباسام اشکامو نبینه . حتی شورتمو هم از پام درآوردم . هیچ احساس خجالتی نداشتم . چون اولا از این بی شرم نباید خجالت می کشیدم در ثانی تو خونه خودم بودم خونه ای که این آشغال تصاحبش کرده بود و با زنی بودم که بارها و بار ها باهاش سکس کرده و به عنوان همسرم مدتها باهاش زندگی کرده بودم . قبل از این که رومو برگردونم یه خورده به دور و بر کیرم نگاهی انداخته که این خانوم زرنگه یهو شباهتی بین کیر من و کیر همسر سابقش پیدا نکنه . هرچند خیلی از کیر ها شبیه همند . -سهراب جون بهت نمیاد این قدر خجالتی باشی .. دستمو گرفت و منو به طرف تختمون برد . همون تخت بود باهمون تشکیلات . تختی که بار ها و بار ها اونو روی اون گاییده بودم و حالا یکی دیگه و شاید چند تا دیگه این کارو انجام می دادند . داشتم با خودم فکر می کردم که این کاری که دارم انجام میدم درسته یا نه .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#10
Posted: 3 Sep 2012 19:53
نقاب انتقام 10
فقط یه شورت نازک پاش بود که اونو هم باید یواش یواش درش می آوردم . سها رو که انداختمش رو تخت اونو دمرش کردم . تا این که هم کونشو ببینم و هم صورتشو نبینم . چون دوست نداشتم بازم با خاطرات تلخ خودم سر کنم . حداقل در اون لحظاتی که باید از سکسم لذت می بردم همش این فکر به ذهنم میفتاد که چه جوری . چه جوری باید انتقام بگیرم . چه جوری کاری کنم که دلم خنک شه . این اموال و این ملک و املاک حق منه . اون کوفت نداشت که یک شبه به این همه ثروت رسیده باشه و بازم حرص و هوسش اونو وادار کنه به کار های شیطانی خودش ادامه بده . سهراب بس کن . فکر کن اصلا اون یه زن دیگه ایه که داری می کنیش . من یه آدم تازه ای بودم . حتی وقتی که خودمو تو آینه می دیدم . با این که روحم تغییری نکرده بود ولی روحیه ام تغییرکرده بود . فکر می کردم یکی دیگه هستم ولی سها برام همون سها بود . وقتی سرمو گذاشتم رو کونش تا اون باسن بر جسته شو بذارم لای دندونام و باهاش حال کنم بازم به یاد خاطراتم افتادم به یاد اون لحظاتی که فکر می کردم که من تنها کسی هستم که دارم با این کون حال می کنم . نمی دونم چرا هر کاری که می کردم و هر دقتی که کرده بازم یه نوعی سوتی دادن بود . یعنی یه جای کارو از دستم در می رفت . من دوست داشتم با عشق و با تمایلات خودم زندگی کنم . کسی رو فریب نداده بودم و همین باعث می شد که فریب خوردن رو یه ضربه بزرگی واسه خودم احساس کنم . -سهراب عزیزم .. چقدر کاراتون شبیه به همه .. می دونستم چی داره میگه ولی خودمو زدم به نادونی . اصلا لزومی نداشت که موقع سکس از اون یکی سهراب که در واقع من بودم حرف بزنه . -هیچی عزیزم فراموشش کن . کارتو انجام بده کونمو گاز بگیر . چقدر با لبات و دندونات حال می کنم . اولش یه خورده یکه خورده بودم ازاین که یه شباهت هایی بین دو تا سهراب پیدا کنه ولی بعدش با خودم گفتم قانون سکس قانونیه که به طور یکسان و بین خیلی ها پیاده میشه و لزومی نداره که با یکی دو تا شباهت آدم لو بره .. دیگه بی خیال شده بودم . واسه همین به روی سها آوردم و گفتم -چیه خانومی یکی دیگه هم بوده که این جوری باهات حال می کرده ؟/؟ -عزیزم مهم نیست . هرچی بوده من که اون وقتا کار خلاف نمی کردم . اون همسر نامردم بود .-پس اگه حس می کنی من تو رو یاد اون میندازم یه سری از کارای سکسی خودمو که با اون فلک زده نامرد شباهت داره ولش کنم . -اینقدر گیر نده . من از این جور حسادت کردنای تو خوشم میاد . نشون میده که چقدر دوستم داری . شورتشو از پشت پاش کشیدم پایین و اون کون سفید و براقشو که هیچوقت از لیسیدن و خوردنش سیر نمی شدم گذاشتمش تو دهنم . خیلی تازه و پر طراوت بود . به خودش خیلی می رسید و همین اونو خواستنی و خواستنی تر می کرد . اون خیلی خوشش میومد که موقع کوس دادن به چهره ام خیره شه و تو چشام نگاه کنه . هر چند بعدش بهم خیانت کرد ولی ظاهر امر این جور سکس کردن بیشتر بهش می چسبید واسه همین تا قبل از این که ازم بخواد این کارو واسش انجام بدم کیرمو گذاشتم رو راستای درز کونش سر کیرو با همون خیسی کوس بازیش می دادم -ووووویییییی سهراب جون قربونت کوسم آتیش گرفت بکن کیرتو اون داخل و خنکش کن . بزن کیرتو تا آخر کوسسسسم . این جوری دلمو می بری . خواهش می کنم . بزن امونم نده . خواهش می کنم .. دلم واسه گاییدن و فرو کردن کیر توی کوس خیلی تنگ شده بود و فکر نمی کردم که پس از این همه نا ملایمات و کشمکشی که با این جنده داشتم یه بار دیگه قسمتم شه و تازه افتتاح سکس پس از جراحی رو با اون داشته باشم . همون تخت , همون تختی که شبا و روزهای زیادی رو روی اون باهاش گذرونده بودم . غرورمو خرد کرده بود . چرا بی خود فکر می کردم یکی پیدا شده که منو به خاطر خودم میخواد . منو به خاطر خودم دوست داره . نه ... نهههههه .. حالا دوباره رو همون تخت داشتم اون کثافتو می گاییدم . من باید از کی بدم بیاد از خودم یا از این جنده عوضی ؟/؟ کون ناز و تپل زن سابق و معشوقه جدیدمو از وسط بازش کرده و کیرمو با یه حرکت خاصی که فریاد هوس سها رو به آسمون رسونده بود کردمش تو کوسش . چند بار با سرعت و خشم زیاد کیرو می کردم تو کوس و می کشیدم بیرون . بیشتر از این که هوس داشته باشم خشم داشتم . می خواستم بررسی کنم و بیشتر به این پی ببرم که آیا اون وقتا که سها زیر کیر من بوده لذتی هم می برده .. دیوونه شده بودم . خب اگه کوسش خیس می کرده حتما داشته حال می کرده . مثل وحشیها اونو می گاییدم و اونم چه جور داشت حال می کرد .. نه همین جوری بوده حالا یه خورده کم و زیاد . -سهراب جوووون تنم داره می لرزه بزن بزن . آتیش کن کوسمو . دوستت دارم . فقط مال توام . اگه بخوای از شوهرم جدا میشم . فقط تو منو بکن . فقط تو منو بکن . خواهش می کنم ادامه بده -سها جونم خیلی با حالی . ولی من این جوری کیف می کنم که دارم زن یکی دیگه رو میگام --بکن بکن فدای کیرت بشم من . حس منو داری . منم حال می کنم از این که زیر کیر یکی دیگه غیر شوهرم هستم . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم