ارسالها: 3650
#21
Posted: 10 Oct 2012 17:33
نقاب انتقام 21
بهشته دلداریم داد وگفت ناراحت نباش اون حالا جاش تو بهشته .. به آرزوهاش نرسیده . شاید این حکمت خدا بوده که خواسته اونو با خودش ببره -ومنو تنهای تنها بذاره .. درهمین لحظه گوشی موبایلم زنگ خورد .. لعنتی سها بود .. وهمین موقع بهشته اومده بود جلو تر و بهم گفت ببین سهراب چراغای شهر چقدر قشنگند اگه یه خورده بریم بالاتر شاید حرم و چراغاش هم قشنگ تر معلوم شن .. حواسم نبودو در این فکرا نبودم که ممکنه بهشته هم یه جورایی حواسش به من باشه -ببین سها من الان کار دارم نمی تونم بیام -معلومه با یه دختر هستی . صداش میاد .. نمی تونستم جوابشو بدم و نمی خواستم که اونو ناراحت کنم که نقشه هام خراب شه -ببین سهراب بیا این جا باهات کار دارم -من شکمم درد می کنه -بیا واست سورپرایز دارم .. رفتم یه گوشه ای .. دیدم بهشته داره ازم فاصله می گیره -سها برات زنگ می زنم .. گوشی رو خاموش کردم .. -صبر کن بهشته .. کجا میری -ببینم تو وقتی یه دختر رو با خودت می بری بیرون از نامزدت اجازه می گیری ؟/؟ باهاش مشورت می کنی ؟/؟ من اگه یه روزی نامزد کنم یا از یکی خوشم بیاد واسه دوستی و سرگرمی هم که شده سعی نمی کنم با یکی دیگه برم بیرون .. -بهشته واسه این تلفن ناراحت شدی ؟/؟ دختر خاله ام زنگ زد و نگران بود .. انتظار داشتی چه جوری باهاش حرف می زدم . اونا دلواپس منند . تنها زندگی می کنم و میگن بیا پیش من .. تو به من بگو من با چه شیوه ای باهاش صحبت کنم . -ربطی به من نداره . من که کس و کارت نیستم . فکر نکن فضولم .اگه می بینی ناراحت شدم فقط به خاطر اینه که بدم میاد از مردایی که یکی رو دوست دارن ولی از یکی دیگه دعوت می کنند که باهاش برن بیرون .. -بهشته حرفمو باور نمی کنی ؟/؟ نرو . من بهت نیاز دارم . تنهام -می خوای که رفیق تنهایی هات باشم ؟/؟ خب برو پیش این دختر خاله ات .. که معلوم نیست راست بگی یا نه . یهو عصبی شدی .آدم اگه ریگی تو کفشش نباشه زود از کوره در نمیره . من نمی خوام باعث دعوا شم . -تو که اصلا خود دعوایی . ببین بهشته ستاره ها رو نگاه کن .. چراغای قشنگ شهر رو .. چقدر شاعرانه هست ؟/؟ -ویک مرد ... حرفشو ادامه نداد .. می تونست بگه یک مرد دروغگو .. حقه باز .هرچی می گفت حق داشت . شاید اونم کلک باز بود ولی من از اون چیزی گیر نیاورده بودم . -اصلا به من چه مربوطه من که دوست دخترت نیستم . اصلا برای چی من اینجا هستم ؟/؟ -بهشته چرا رفتارت عوض شده ؟/؟ من آهنگ و لحن کلام آدما رو می شناسم . عجب گرفتاری شده بودم .. چرا بهشته باهام این رفتارو در پیش گرفته بود . می خواست بگه من براش اهمیت دارم ؟/؟ و اینو با حس حسادت خودش نشون می داد ؟/؟ به نظر نمیومد اهل فیلم بازی کردن باشه . چون ناراحتی رو در چهره اش می خوندم . راست می گفت طرز صحبت من با سها نشون می داد که اگه دختر خاله منم باشه من یه صمیمیت خاصی با اون دارم .-بهشته میای یه بستنی بخوریم ؟/؟ -تو اگه دوست داری بخور . اگه نه منو برسون خوابگاه درس دارم . -نمیخوای چراغای روشن مشهدو ببینیم ؟/؟ .. نمی دونم چرا تو چهره اش یه غم خاصی رو می خوندم . -نه بیا برگردیم -ببین سها حالم گرفته .-چی گفتی ؟/؟ تو الان چی گفتی ؟/؟ منو به چه اسمی صدا کردی ؟/؟ .. یه بار هم بهت گفتم من از مردایی که یکی رو دوست دارن و با یکی دیگه هستن متنفرم . درواقع اونو هم دوست ندارن . دلم واسه سها می سوزه .. تو اصلا واسه چی به من گفتی باهات بیام بیرون . چرا با اون نیومدی -چند بار تو ضیح بدم . من با فامیلام صمیمی هستم .. حتی ممکن بود دختر خاله ام با ما میومد .. بهشته ! بازم باهام بیرون میای ؟/؟ من احساس تنهایی می کنم . -ازمن تنها تری ؟/؟ طوری تو چشاش نگاه کردم که یه لحظه دلش سوخت و گفت منو ببخش یه خورده تند بودم .. -بازم باهام بیرون میای ؟/؟ -نمی دونم سهراب من تا حالا با کسی بیرون نرفتم و از این عادتها هم ندارم . همون حسی رو که نسبت به سها و در آغاز آشنایی داشتم به اون پیدا کرده بودم . ترس برم داشته بود . همون راه .. همون هیجان .. همون فکر .. از یک سوراخ دوبار گزیده شدن درد عجیبیه . حماقت بزرگیه .. حس کرد که من ناراحتم . خواست که از دلم دربیاره .. می خواست منو بخندونه .. یعنی میشه بهش گفت که دوستت دارم ؟/؟ میشه با اون عشقو شناخت ؟/؟ میشه کاخ آرزوهای ویران شده رو از نو ساخت ؟/؟ تحقق آرزو ها یک چیز و زیبایی و هیجان آفرینی یک آرزو چیز دیگه ای .. با خودم فکر می کردم ممکنه زمانی برسه که بتونم بغلش کنم ؟/؟ بهش بگم دوستت دارم ؟/؟ از خودم می ترسیدم و از اون .. منم سها رو دیوونه وار دوست داشتم . از این که فکر می کردم اون سهراب زشتو دوست داره .. ولی من برای بهشته یک خوش قیافه پولدار بودم .. راستی بهشته اگه اون سهرابو می دید چه عکس العملی نشون می داد ؟/؟ چقدر نیاز داشتم که در کنار بهشته باشم ولی اونو رسوندمش خوابگاه .. بعد از رفتنش درجا موبایلمو روشن کردم . واسه سها زنگ زدم -حالا ما رو قال میذاری ؟/؟ نگو با یه دختر نبودی .. -ببین خانوم خانوما من اهل دروغ نیستم . بله من و خاله و دختر خاله و پسر خاله ام بودیم کوهستان پارک .. موبایلم دیگه شارژنداشت . -خب یه جوری باهام تماس می گرفتی -نمی خواستم شماره تو تو موبایل بقیه بیفته اگه می خوای باهام بحث کنی من برم .. -نه باهات کار دارم . امشب تنهام .. مزاحم رفته ماموریت .. خبرای خوبی برات دارم .. می دونی که من یک حسود دیوونم اگه کسی بخواد تو رو ازم بگیره نابودش می کنم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#22
Posted: 13 Oct 2012 18:36
نقاب انتقام 22
ولی من چیکار کنم که شوهرت تو رو ازم گزفته . -عزیزم چقدر خوشم میاد و لذت می برم که تو هم حسادت می کنی تو که خودت می دونی رابطه من و اون یک رابطه دکوریه . حتی اگه دوست داشته باشی من از او جدا میشم -نه عزیزم فعلا به همین صورت بمون -منتظرت باشم ؟/؟ یه دستی رو شکمم کشیدم واحساس کردم درد خیلی کمی دارم و شاید بتونم یه خورده تحمل کنم -سها به شرطی میام که زیاد رو من فشار نیاری . باشه ؟/؟ -هرچی تو بگی . ولی این قدر نازک نارنجی نباش . ساطور که نخوردی . ولی باشه . تو که می دونی چقدر دوستت دارم .. با خودم گفتم تو کسی هستی که جز خودت هیشکی رو نمی تونی دوست داشته باشی . فقط عاشق خودتی . یه آدم خود خواه که هیچی توی این دنیای خاکی برات ارزش نداره جز خودت . پاشدم رفتم اون جا ... بازم خودشو خوشگل کرده بود . خوشگل که بود ولی طوری خودشو ساخته بود که مثل اون دفعه از شب اول عروسی خودش با منم قشنگ تر شده بود . چقدر یه زن می تونه با این کاراش یک مردو فریب بده . من دلم نمی خواست دیگه گول ظاهر و حرفای فریبنده اشو بخورم . اونم زنی رو که با هر کی که از راه رسیده لاسیده . با یه لباس خواب خوشگل توری که اندامشو اون زیر به خوبی نشون می داد و یه شورت و سوتین طرح دار مشکی اون زیر تنش کرده بود بهم نزدیک شد و خودش دگمه های پیر هنمو باز کرد و شروع کرد به در آوردن کمر بند و شلوار از پام . -ببینم سها جون من اینجا نیومدم که سلام علیک نکرده لخت شم برم حموم -اولا کی گفته الان می خوای بری حموم در ثانی آدم که با یه زن عاشق که ساعتها منتظرت بوده و این جور بر نامه ریخته به این صورت حرف نمی زنه و ثالثا یک خبر خوب و سور پرایز جالب برات دارم .. می خوای بشنوی ؟/؟ نمی دونستم در مورد چی داره حرف می زنه . من و اون که با هم کار خاصی نداشتیم که اون واسم سور پرایز داشته باشه . اون چه سور پرایزی می تونست واسم داشته باشه . در هر حال بد نبود که بشنوم چی میگه -فقط سهراب باید بهم قول بدی که امروز بیشتر مال من باشی . اگه خودت نمی تونی کاری بکنی من کاملا آماده ام و می تونم جور تو رو بکشم . مثل اون دفعه . ولی حس می کنم که باید حالت خیلی بهتر باشه .. و حالا اون خبری رو که می خواستم بهت بدم .. سمیر دستگیر شده . اونو به جرم مواد مخدر گرفتن .. من کاری کردم که اونو بگیرن .. سر در نمی آوردم . سمیر چه ربطی به مواد مخدر داشت . اون که نمی دونست من از رابطه اون و سمیر مطلعم . آیا هراسی نداشت از این که من در این مورد ازش سوالی بکنم ؟/؟ -ببینم سها خبر خوبی بهم دادی ولی تو که سمیر رو نمی شناختی .. چی شد ؟/؟یهو باهات پسر خاله شد ؟/؟ تو کاری کردی که اونو بگیرن . یه لحظه رنگش پرید ولی خیلی زو د بر خودش مسلط شد . -سهراب جون آدم که نمی تونه همه چی رو در جا بگه .. راستش اون از بستگان دور ماست . از زمانی که یه دختر مجرد بودم دنباله منو داشت و تا از دواج اول و همین دوم هم همیشه همین طور بوده . من که اصلا بهش رو نمی دادم و یه سلام علیک خشک و خالی رو هم به زور باهاش انجام می دادم . از اونایی که دودمان بقیه رو به باد میدن نفرت دارم . وقتی هم اون کارو با عزیز ترین کس زندگیم یعنی تو انجام داد بهش گفتم سها این دیگه آخرش بود . باید هر جوری شده دمشو قیچی کنم .. یه جورایی اونو دادم دم مامورین -چرا اون دفعه در مورد اون این اطلاعاتو بهم ندادی -عزیزم می دادم که چی بشه .. ازم بخوای که دقیقا بگم کیه و کجاست ؟/؟ اون وقت واسه خودت دردسر درست کنی ؟/؟ و جای اون بری زندون ؟/؟ تو خودت خوب می دونی که چقدر برای من عزیزی و من چقدر دوستت دارم . بدون تو یه لحظه هم نمی تونم زندگی کنم .. ......سهای کثافت با همون لهجه و تکیه کلامهای اون روز ها ی با من بودن و اوایل از دواج داشت باهام صحبت می کرد . نمی دونستم شایدم یه مشکل روانی داشت که خودشم از اون بی خبر بود . پس با این حساب خانوم خانوما هم باید یه جورایی با این باند قاچاق ارتباط داشته باشه وگرنه این سمیر به این سادگیها نبایستی گیر میفتاده . واقعا این زن عجب نا جوانمردیه و صفت پستی رو در خودش به نهایت رسونده .. واسه این که منم با فیلمش شریک شم و تو ذوقش نزنم و بتونم کارمو پیش ببرم خیلی آروم بهش گفتم عزیزم اگه بدونی با این کارت چقدر خوشحالم کردی . نمی دونی چقدر به خودم می بالم که یک زن تا این حد برام فداکاری می کنه .. -عزیزم تو که خیلی مهربون و خوش تیپ هستی و یه بار هم اومدی کمکم ولی اون شوهر اول نامردمو بگو که زشت هم بود هیچی ادعاش هم می شد و کاری به روزم آورد که جز جدایی چاره دیگه ای نداشتیم .. دوباره خونمو به جوش آورده بود . نزدیک بود دستمو ببرم بالا و بذارم زیر گوشش ولی شیطونو لعنت کردم . لختم کرد و فقط شورتمو گذاشت پام بمونه که اونو با هیجان روی تخت از پام در آره . سعی کردم بر اعصابم مسلط شم تا برای سکس با این زن حقه باز و دروغگو خودمو آماده کنم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#23
Posted: 17 Oct 2012 00:34
نقاب انتقام 23
می دونم که خیلی خسته ای و حالشو نداری که زیاد باهام ور بری ولی خودم واست لخت میشم .. یکی یکی لباساشو در آورد . و بعد اومد سراغ شورتم و به اونم رحم نکرد . حس کردم شکم و جا بخیه ام بهتره و درد کمتری دارم ولی هنوز اون جوری نبودم که بخوام فعالیت شدیدی کنم . با این حال سها خودشو خیلی واسم لوس می کرد و از بس ناز و عشوه اومد من دیگه نتونستم کاری نکنم سها احتمالا باید با قاچاقچیان دست داشته باشه . چون خیلی راحت تونسته بود برای سمیر پاپوش درست کنه . واقعا انگیزه اش از این کار چی بود و چی می تونست باشه . اون که نمی تونست عاشق باشه و کسی رو دوست داشته باشه . یعنی می خواست خودشو تو دل من جا کنه ؟/؟ به خاطر ثروت من ؟/؟ ..علت دیگه ای نمی تونه داشته باشه . خودشو بهم چسبوند سعی می کرد بهم فشار نیاره . خیلی آروم لباشو گذاشته بود رو لبام و منو می بوسید . مثل یه معشوقه ای که معشوقشو می بوسه . خیلی با عشق و حرارت . مثل اون روزایی که من زشتو می بوسید و من با حرارتی بیشتر بوسه هاشو جواب می دادم . همراه با آهنگ ملایمی که موقع سکس واسمون میذاشت . اول با عشق و هماغوشی و بعد می رفتیم به اصل ماجرا . کف دستمو گذاشته بودم لای پاش وبا یه کف دست هم سوراخ کونشو در اختیار داشتم و هم کوسشو . جفت سوراخاشو با دست و انگشتام می مالیدم . از این حرکت منم خوشش میومد و باهاش حال می کرد . اون از کدوم حرکت من که خوشش نمیومد . همه رو یه جورایی دوست داشت . هنوز نتونسته بودم سر دربیارم که انگیزه اش از این کارا چیه . خیلی مرموز و خطرناک بود . ولی بازم مثل همیشه تونست فکرمو متمرکز سکس کنه . دلم می خواست ازش لذت ببرم . هر چند می دونستم با عشق نمی تونم لذت ببرم . اون اواخر زمانی که با هم بودیم و می خواستیم از هم جداشیم خیلی تسخیر ناپذیر و بد خلق شده بود ولی حالا اونو خیلی خوش اخلاق می دیدم . البته نسبت به خودم . -سهراب جونم . فکر نمی کنی یه ذره حالت بهتر شده باشه ؟/؟ من امشب یه خورده نیاز دارم -اینی که من می بینم و با این وضعیت و حالتت از یه خورده هم بیشتره . -ایرادی داره ؟/؟ دوست نداری یه زن این جور اسیرت باشه و واسه تو خودش و آبروی خودشو به خطر بندازه ؟/؟ -چرا لذت می برم . سها مثل اون دفعه رو کیرم نشست و کیر مو فرو کرد تو کوسش . سعی می کرد با اون قسمت بخیه شده شکمم تماس نگیره ومنم دستاموگذاشته بودم رو کونش و از طرف خودم هم با ضرباتی ملایم کیرمو تو کوسش فرو می کردم . چقدر خیس کرده بود این سها . دلش می خواست منو ببوسه ولی نمی تونست و می ترسید رو من خم شه .. نمی دونم چرا بازم یه لحظه حال و هوای اون وقتا به سرم زد ولی اینو به خاطر آوردم که زیبایی و پول و مقام هیشکدومشون نمی تونن شخصیت اصلی عشق و یا زمینه ساز عاشق شدن باشن . چند لحظه بعد خودمو از زیر سها کندم و با یه خورده بهبودی که در خودم حس می کردم رفتم پشتش . این جوری به جای این که صورتشو ببینم فقط کونشو می دیدم . روز به روز این سها خوشگل تر می شد . مثل تسبیح شاه مقصود که هر چی روش دست بمالی براق تر میشن و قالی کرمان که روش راه بری روشن تر میشه سهاهم این جوری بود . هر بار که می گاییدمش تازه تر از دفعه قبل نشون می داد . کبودی های حاشیه کوسش براق و سفید شده بود . اون دفعه هم متوجه این نکته شده بودم . مثل این که یه چیزایی رو به کناره های کوسش می مالید . پس از این که یه خورده کیرمو تو کوسش حرکت داده و باهاش حال کردم از کوس بیرونش کشیده و حالا دیگه نوبت این بود که از لیسیدن کونش لذت ببرم . فکرم رفت پیش بهشته .. یعنی اون می دونه من تا این حد آدم پستی هستم ؟/؟ تازه من که باهاش کاری ندارم ولی اگه بفهمه .. اون چرا این قدر نسبت به این موضوع حساسیت نشون می داد . وای اگه اون بهمه .. آبروم پیش اون میره . چه می دونم شاید دلش به حال سها می سوخت .. یعنی یه زن یا یه دختر می تونه این قدر پیش خود حساب باشه ؟/؟ در عصری که همه دخترا می خوان یه مرد ایده آلو عین ماهی دریا تو قلابشون صید کنن . اون حتی نمی خواست باهام سوار بنز شه . یعنی ریا کاری تا این حد ؟/؟ در همین لحظه در خونه یه صدایی کرد . -سها دزد اومده ؟/؟ انگار یکی کلید زده داره میاد خونه . -نه عزیزم نگران نباش . شاید جابر باشه .. -جابر دیگه کیه . سر در نمیارم . یعنی تو با یکی دیگه هم هستی . -عزیزم این قدر کج خیال نباش من جز تو با کس دیگه ای نیستم . جابر شوهر منه . همونی که کمکم کرد تا کلک سمیر رو بکنم و بندازمش تو هولفدونی ؟/؟ .. فوری ازجام بلند شده شروع کردم به پوشیدن لباسهام .. رنگم مثل گچ سفید شده بود . با این که می دونستم همین جابر وقتی که من شوهر سها بودم اونو گاییده و اینو حسش می کردم با این حال سختم بود که ما رو در این وضعیت بدونه وببینه . سها شروع کرد به خندیدن . عزیزم منو ببخش . جابر همه چی رو می دونه .. بیشتر داشتم قاطی می کردم .. -چی ؟/؟ نفهمیدم ؟/؟ شوهرت می دونه و کاریت نداره ؟/؟ ..... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#24
Posted: 20 Oct 2012 00:21
نقاب انتقام 24
راستش جابر خیلی از من مسن تره . یه مرد جا افتاده و مودبه ولی خوش قیافه نیست . با یه قدی متوسط و کله ای طاس . خوب این مرد چطور می تونه خواسته های منو بر آورده کنه . تازه خودشم همچین حس و حالی نداره و خیلی دیر به هوس میاد و منم تازه تمایلی بهش ندارم . اون بیشتر از این که منو لخت ببینه و با تماشای تن لختم لذت ببره بیشتر حال می کنه تا باهام قاطی شه .. راستش از بس دوستت داشتم یه جورایی حالیش کردم که با تو رابطه دارم و می دونم ان از این که یکی هست که همسرشو خوشحال کنه خیلی خوشحال میشه .. هر حرفی که سها بر زبون می آورد یه شوک سنگین تر از حرف قبلش بود که بر من وارد میومد . راستش تو داستانها از این چیزا زیاد خونده بودم که مردایی هستند که اگه زنشونو زیر کیر یکی دیگه ببینن لذت می برن و خوششون میاد ولی در واقعیت واسه اولین بار بود که باهاش مواجه می شدم . ظاهرا جابر اومده بود و یه گوشه ای از خونه موضع گرفته و خودشو نشون نمی داد که ما سختمون نباشه -ببین سها اگه اینجوره پس چرا از اول احتیاط می کردی و می گفتی می ترسم .. یه لحظه حواسم رفت پیش سمانه . . لعنتی چقدر با استفاده از این مسئله تهدیدم کرده بود . حالا چی میشه . دیگه قاطی کرده بودم . یعنی جابر و سها هر دو دستشون توی قاچاقه و سمیر هم یکی از همدستهای اونا بوده . بد مخمصه ای گیر کرده بودم . فکر اینجاشو نمی کردم . نه اصلا نمی شد تحمل این یکی رو کرد . اصلا نمیشه . -ببین سهراب وقتی که خود جابر یه چراغ سبز بهم نشون داد که اگه از من راضی نیستی و من به عنوان یک مرد نمی تونم نیاز های جنسی تو رو بر آورده کنم می تونی دوست پسر بگیری تعجب کردم باورم نمی شد ذوق زده شده بودم . خیلی آقاست .. عوضی از اونجایی که شوهرش مرد نبود می گفت آقاست . چه حرصی داشت این سها . شاید اگه یکی بهتر از من پیدا می کرد منو هم ول می کرد . در همین لحظه همون مرد کوتوله تقریبا میانسال که شاید حدود پنجاه سال داشت خودشو نشون داد . یه خورده یکه خوردم . انتظارشو نداشتم که این طور ناگهانی اونم با این وضع خودم و زنش اونو ببینم . -خیلی خونسردانه اومد جلو و باهام دست داد و عذر خواهی کرد که مزاحم ما شده و ازم اجازه گرفت که اگه امکان داره یه دو دقیقه با سها کار خصوصی داره و.. -پس من میرم یه اتاق دیگه -خواهش می کنم سها جان میاد باهام میریم آشپز خونه اونجا حرفامونو می زنیم . چقدر این مرد مودب بود . اصلا باورم نمی شد . چیکار با زنش داشت که اومده بود خصوصی حرفشو بگه و بره ؟/؟ چقدر اینا مشکوک بودند . چند دقیقه بعد سها بر گشت . ازم خواست که اگه ناراحت نمیشم واسه دقایقی جابر همین جا وایسه و شاهد سکس ما باشه . .. جابر واقعا یک بیمار بود و سها هم یک حشری تمام عیار .. -ببین سها من واسم یه خورده سخته که هنگام سکس یکی دیگه منو ببینه . تازه تو خودت نباید اینو قبول کنی ولی از اونجایی که جابر خان مرد فهمیده و با فرهنگیه و به خوبی با این قضیه کنار اومده من حرفی ندارم به شرط این که اون خودشو نخود تو آش نکنه و مثلا کیرشو دستش نگیره و طرف دهنت نیاد و یه جورایی نخواد که باهات حال کنه . -سهراب نمی دونی چقدر خوشم میاد و لذت می برم که تو می خوای من فقط مال تو باشم و حسادت می کنی از این که یکی دیگه هم منو داشته باشه . خاطرت آسوده من فقط مال توام و از این به بعد هم سعی می کنم با جابر تماسی نداشته باشم . چون فقط تو رو دوست دارم و با کیر توست که ارضا میشم . اومد بغلم کرد و یه جورایی رضایت منو جلب کرد که جابر هم بیاد دید بزنه .. راستش اولش یه خورده سختم بود وبا یه اضطراب و شرم خاصی به طرف سها می رفتم ولی وقتی که دیدم جابر در گوشه ای از اتاق به دیوار تکیه داده رو زمین ولوشده و در حالی که شلوارشو پایین کشیده در حال جلق زدنه دیگه مطمئن شدم که مخش تکون خورده و پیش اون گاییدن زنش خجالت که نداره هیچ هیجان و ثواب هم داره . واسه همین تا می تونستم سعی می کردم با هیجان و عطش زیاد تری سها رو بکنم که اونم خوشش بیاد . ولی یه خورده که سرعتمو زیاد می کردم به من فشار میومد و یه درد خفیفی تو شکمم حس می کردم . کون سها رو به دو طرف بازشون کرده و زبون پهنمو رو چاک کوسش کشیده و بعد از اونجا رفتم بالاتر رو سوراخ کونش . من داشتم زن جابرو می کردم و زنش زیر کیر من در حال کیف کردن بود ولی شوهره از حال رفته بود . طوری جلق می زد که انگاری داره حوری بهشتی رو میگاد . این قدر در حال لذت بردن بود . چه کیر کوچولویی هم داشت . خاک توسرت سها .. خاک توسرت که خودتو چقدر مفت و آسون فروختی . یعنی ارزشت همین بود . به همین راحتی ؟/؟ خب داشتی زنگیتو می کردی . اگه می موندی من شاید نصف و یا بیشتر سر مایه مو می دادم به تو . اصلا ثروت چه ارزشی داشت . اگه می موندی من ازنظرزیبایی همین سهراب امروزی می شدم . چرا صبر نکردی . چرا ؟/؟ -سهراب چت شده چرا شل شدی ؟/؟ کمرت درد گرفت ؟/؟ شکمت درد اومده ؟/؟ جا بخیه ات درد گرفت ؟/؟ -نه دلم درد گرفت . دلم .. به کارم ادامه دادم و نذاشتم بفهمه چمه .. یعنی چیزی که نمی خواستم بهش بگم .. .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#25
Posted: 24 Oct 2012 11:36
نقاب انتقام 25
سها اصلا در این اندیشه نبود که شوهرش چه حسی راجع به اون داره . هوس چشاشو کور کرده بود . نمی دونستم کی میاد اون روزی که بخواد منو بچاپه . باید شش دانگ حواسمو جفت و جمع می کردم تا نتونه به خواسته هاش برسه . -عزیزم عشق من .. اگه نمی تونی تند تر کارتو انجام بدی تا همین حد هم خوبه من خیلی خوشم میاد وای کوسسسسس کوسسسسسم .. من تن و بدنم به فدات سهراب .. دستاشو گذاشته بود رو کونم و منم با یه حسی از لذت و تنفر در حال سکس با اون بودم گاه با یه نیم نگاهی که به شوهرش داشتم سعی می کردم با عشق وحال بیشتری به کارم ادامه بدم . نمی دونم چرا سها سعی داشت زیاد خودش و هوس خودشو به رخ جابر خان بکشه . حالا که همه چیزبراش حل شده بود . بازم داشت منو به دام خودش می کشوند و عین یه شیطان که خیلی ها رو فریب میده داشت موفق میشد . احساس عجیبی داشتم . فکرمی کردم که دارم خودموفریب میدم . سهراب فعلی داره سهراب گذشته رو فریب میده . من علیه من . یعنی باید از خودم بدم بیاد ؟/؟ بازم یه خورده حرص می خوردم . همین حس تنفر و گریز باعث شده بود که من سرعت خودمو زیاد کنم و دوباره احساس درد کردم . لباموبه هم فشردم و چشام به یه حالت خاصی در اومده بود . سها این حسمو درک کرد . ازم خواست که راحت رومن بشینه و کاملا سکان سکس رو در دست بگیره . چقدر مهربانانه دوست داشت منوراضی نگه داشته باشه . نمی تونستم باور کنم که عاشقم شده باشه . اون که تا حالا جز سکس چیز دیگه ای ازم نخواسته بود . منو رو زمین به حاشیه دیوار کشوند و کف دستاشو گذاشت رو دیوار یه خورده خودشو بالا کشید و خیلی راحت و مسلط خودشو حرکت می داد -اوههههه سهراب عزیزم ببین چیکارم کردی که واسه تو هر کاری می کنم .. دوستت دارم .. دوستت دارم .. چشامو بسته بود . دوست داشتم بازم به خودم و گذشته ها فکر کنم ولی لذت ناشی ازسکس با همسر سابق و خیانتکارم ولم نمی کرد .. پس اون با قاچاق داشت زندگی آدما رو نابود می کرد . این جور آدما حق زندگی کردن ندارند . اون باید تقاص کارایی رو که کرده پس بده نه فقط به این خاطر که من بخوام ازش انتقام بگیرم . با انگشتاش رو پوست شکمم می کشید . نوک انگشتشو گذاشته بود رو نافم و باهاش بازی می کرد . نزدیک همونجایی که چاقو خورده بودم ولی از این کارش خیلی خوشم میومد . هم دلم می خواست فراموش کنم که چه بر سرم آورده و هم این که دوست داشتم همه اون بد بحتی ها و عذاب رو فراموش نکنم . چه لحظه های تلخ و شیرینی بود . چه دنیای عجیبی . دنیایی نه مثل دنیایی که دیگران دارند . راستی حالا بهشته چیکار می کنه . سها وسط بدنو داد بالا ولی قسمت سینه هاشو داد جلو . می دونم این جوری خیلی خسته می شد . کیرم از کوسش بیرون زده بود اما دوست داشت سینه هاشو میک بزنم وواسه این که بهم فشار نیاره ترجیح داد که این جوری عمل کنه .. -سها نزدیک نیست ارگاسم شی ؟/؟ -نمی دونم سهراب خیلی خوشم میاد وتو هم که حالت این جوریه . وقتی که تو کارا رو انجام میدی زودتر و راحت تر به اونجایی که خودم می خوام می رسم . راستی اگه بهشته از رابطه من و سها با خبر شه چه عکس العملی نشون میده .. خب بشه من که به خاطر اون زندگی نمی کنم ولی حس کردم که مو بر تنم سیخ شده و اصلا دلم نمی خواد که این دختر همچین احساسی داشته باشه . پس چرا ..چرا سها چیزی ازم نمی خواد . زوده ؟/؟ منتظر چیه تا چهره پست خودشو نشون بده .. دلم می خواست زود تر از این محیط فرار کنم . واسه همین دردمو فراموش کرده از جام پاشدم و سها رو به حالت سگی نشوندم و حالا این من بودم که دستامو گذاشتم رو دیوار و اونو در این حالت می گاییدم -بگیر بگیر داره میاد .. با فشار رگهای هوس کیرمو به عقب می کشیدم و با یه حالت جلو گیری سعی می کردم آب کیرمو تو کوس سها خالی نکنم تا اون ار گاسم شه . حرفای قشنگ عاشقونه ای که ازش فراری بودم رو بر زبون می آوردم تا اونو به هیجان بیارم . تا زودتر ارضاش کنم . می دونستم اون از شنیدن این حرفا لذت می بره . . با کف دستام رون پا و کون و کپل و سینه ها و کمرشو می مالیدم . نوک سینه هاشو میون دو تا انگشتام می گردوندم .. -سها دوستت دارم .. قربون بدن خوشگلت .. -بگو بگو سهراب عزیزم من فقط مال توام مال تو ..بگو خیلی خوشم میاد .. بکن منو حرفای قشنگ بزن همین طور ادامه بده از هر طرفی افتاده بودم به جونش .. دستشو گذاشته بود رو سینه هاش و با حرکات سریع خودش اونا رو می گردوند .دیگه رسیده بود نقطه نهایی . فقط به سینه هاش چنگ مینداخت و ولشون می کرد و وقتی که دیگه این کارو نکرد فهمیدم که بازم یه ارگاسم دیگه .. کوس داغ تر و سنگین تر شده اش نشون می داد که حالا آب می خواد . جابر اومده بود نزدیک ما .. می خواست لذت ببره از این که دارم زنشو می کنم و تو کوسش آب می ریزم . منم یه لحظه به این فکر کردم که اون حالا جای من قرار گرفته .. ولی این منم که دارم وظیفه شو انجام میدم .. سهراب تو امروز قدرت داری .. قوی تر از همه ای .. با این آدمای کثیف و افیون های جامعه بجنگ .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#26
Posted: 27 Oct 2012 01:00
نقاب انتقام 26
نمی دونم چرا خشم عجیبی بر من غلبه کرده بود . یه حرص خاصی داشتم . شده بودم مثل عقده ای ها . کاش دست و پای جابر به جایی بسته می بود و لجش می گرفت از این که دارم زنشو میگام . اون وقت این به من لذت بیشتری می داد ولی این جوری که خودش راضی باشه .. نه .. نه .. سهراب اصلا ولش کن .. مقصر همه اینا خود سهاست . شایدم سمیر تا اون حد مقصر نباشه ولی با همه اینا دلم می خواست یه جوری حرف دلمو بزنم و احساسات خودمو نشون بدم .. -جابر خان بیا جلو جلوتر .. سرتو بگیر پایین الان با چند ضربه دیگه آب کیرمو تو کوس زنت سها جون خالی می کنم . اونو تونستم ارضاش کنم . سخته .. خیلی سخته که در سن شما بشه یه زن رو ار گاسم کرد .. زیاد کار می بره . مخصوصا یه زن جوون که کیر جوون می خواد و نیاز به مرد جوان و کاری و اهل حال داره .. با این حرفام سعی می کردم بهش نشون بدم که چقدر ضعف داره و کم و کاستیهاشو به رخش بکشم ولی انگاری اون از این حرفای من خوشش میومد . ازم تشکر می کرد و بی غیرت منتظر بود که بی صبرانه تو کوس زنش خالی کنم . کیرشو هم همچنان تو دستش نگه داشته بود . . از این که بخواد کیرشو به تن سها بماله یا رو بدن اون خیس کنه بدم میومد . حداقل نمی خواستم که جلو چشام از این کارا بکنه . در حالی که زن سابقمو از پشت یغل زده داشتم آروم دم گوشش همچین چیزی رو که بهش حساسیت دارم بهش یاد آوری کردم .. خیلی آروم گفت عزیزم چند بار میگی من حواسم هست . حالا زود باش زود باش من دلم آبتو می خواد چقدر تشنه ام میذاری . هر لحظه که می گذره تشنه تر میشم . اگه الان نریزی و طولش بدی ولت نمی کنم . کاری می کنم که تمام شیره وجودتو خالی کنی توی وجود من . با چند ضربه کیرم داغ شد . به همون سبک گذشته .. بازم دلم رفت به اونجا به اون لحظه ها به اون روزا به اون روزای خوب گذشته .. روزایی که فکر می کردم خوبه و از شیرین ترین روزای زندگی منه .. خدای من چرا من همون حس و حال همیشگی رو دارم . تازه من جایی بودم که خونه من نبود . خونه خاطره هام نبود . نمی دونم چرا سها این خونه رو تو قاسم آباد انتخاب کرده بود . حس می کردم اون خونه باید تحت نظر باشه .. مثلا مامورین فهمیدن که که سها و شوهرش دستشون تو قاچاقه .. دلم واسه خونه ام تنگ شده بود ..هر چند می دونستم هر وقت برم اونجا بازم به یاد لحظه های مظلومیت و ساده دلی خودم میفتم . کیرم داغ شده بود . داغ داغ .. حرکت منی رو حس می کردم . سعی کردم برای لحظاتی جز به لذت به هیچی فکر نکنم . آب کیرم در حال ریخته شدن به کوس سها بود ولی دلم در حال خالی کردن اشکهاش . جابر سرشو پایین گرفته بود تا اون لحظه هایی رو ببینه که آب من از کوس زنش می زنه بیرون . کیرشو گرفته بود تو دستش .. وقتی اولین قطرات بر گشتی آب کیر از کوس زنشو دید جلق زدنو به اوج خودش رسوند -آهههههههه .. اووووووفففففف .. یه لحظه کف دستشو دیدم که از منی خودش پرشده . اون این جوری خودشو ارضا کرده بود . چندشم شد از این که اونو با این وضع دیدم . چقدر بد بختن بعضی ها .. سهای آشغال خودتو به کی و به چی فروختی ؟/؟ شاید هم از دواج این دو یه ازدواج مصلحتی بوده که با هم بهتر بتونن کار قاچاقو انجام بدن . شایدم سمیر با اونا همدست بوده .. نمی دونم . داشتم دیوونه می شدم . سها سرشو بر گردونده بود و لبامو می بوسید . -دوستت دارم سهراب .. من مال توام . فقط مال تو .. دوستت دارم . دوست دارم تو هم فقط مال من باشی .. -اگه یه روزی حس کنی که یکی دیگه ای هم هست که منو دوست داشته باشه اون وقت تو چیکار می کنی ؟/؟ -با همین دستای خودم خفه اش می کنم . می کشمش .. سهراب طوری می کشمش که هیشکی نفهمه چه جوری مرده . حتی تو .. یه خورده ترسیدم .. من که با بهشته هنوز اون جوری نشدم . ولی سهراب با این حرفا میدونو خالی نکن .. خالی نکن . اون هیچ غلطی نمی تونه بکنه .. من که با کسی دوست نیستم . چه بهشته و چه هر کس دیگه ای اگه یه موقعی تو زندگی من پیدا شه اون هیچ غلطی نمی تونه بکنه . تازه من که از همه زنای دنیا دیگه بدم میاد و فکر نمی کنم دوباره بتونم عاشق شم . دوست داشتم بر گردم خونه .. -سهراب امشبو پیش من بخواب . باور کن دیگه کارت ندارم . -یه نگاهی به جابر انداختم و گفت سختت نباشه به اون میگم بره اگه سختته .. اون چون تازه جریانو فهمیده بود دلش می خواست واسه یه بار هم شده کوس دادن منو ببینه و حال کنه .. دیگه این جوری نیست که هر وقت من و تو با هم بخواهیم حال کنیم اون حضور داشته باشه .. جابر رفت و من و سها در آغوش هم به خوابی عمیق فرو رفتیم . هر چند ساعت در میون از خواب پا می شدم به چهره خفته سهای خفته نگاه می کردم . وقتی خواب بود اصلا نمی شد فهمید که شیطان پشت این چهره مخفی شده .. به راستی در این دنیای کثیف ما چه چیزی می تونه پایه های عشقو محکم کنه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#27
Posted: 31 Oct 2012 18:55
نقاب انتقام 27
من و سها وقتی که از خواب پاشدیم یه ساعتی رو دوباره با هم سکس کردیم . باید یه فکری می کردم . از این که این همه با همسر سابقم باشم زجر می کشیدم . -عزیزم آخرش نگفتی چه بلایی سر این سمیر آوردی --اومد نزدیک من و در حالی که انگشتشو رو لبم گذاشته بود گفت نمی دونم من که همه چی خودمو در اختیارت گذاشتم . یه خورده که بگذره اگه بتونم کاملا بهت اعتماد کنم شاید بهت گفتم . -یعنی بهم اعتماد نداری ؟/؟ این حرفو که می زنی خیلی ازت دلخور میشم . -عزیزم میگن خوشگلا بی وفان . نمیشه به اونا اعتماد کرد . البته استثنا هم دارن . اگه بهشون محبت شه . خالصانه دوستشون داشت . همونجوری که من دوستت دارم و بهت وفادارم شاید توی خوشگل و خوش تیپ هم بهم وفادار باشی و موندگار . هنوز یادم نرفته جریان دختر خاله و پارکو .. چه می دونیم شاید فردا تو رو تو خیابون با یکی دیگه دیدمش ولی می کشمش سهراب .. ..لعنتی داشت می گفت خوشگلا بی وفان . اگه بهشون محبت شه ممکنه موندگار شن ولی خودش این خصلتو نداشت . دلم می خواست زودتر سردر بیارم که چیکار می کنه. دلم می خواست با خاک یکسانش کنم . نه فقط به خاطر خودم بلکه به این دلیل که اون داره جوانان مملکتو به خاک سیاه می نشونه . نمی دونم چرا مخم از کار افتاده بود . از گماشته های خودم استفاده می کنم . من که برای این کار از پول خرج کردن دریغ ندارم . وقتی پیشونی سها رو بوسیدم طوری لذت برد که انگار یه عمره عاشقونه دوستش دارم -سهراب فدای لبات . نمی دونی چه حسی بهم دادی . نشون دادی که با تمام وجودت یه حس پاکی نسبت بهم داری .. تودلم گفتم آره ارواح ننه ات . یه حس پاک و خالصی بهت نشون بدم که از به دنیا اومدن خودت پشیمون شده باشی .. یه روز به همین منوال گذشت . دلم هوای بهشته رو داشت . هر چی می خواستم ازش دور باشم بازم یه عاملی بود که منو به سوی اون می کشوند . بازم غروب شد و واسه بهشته زنگ زدم .. نمی دونم چرا هر وقت غروب می شد یه حس بدی بهم دست می داد . یه دلتنگی خاصی که دوست داشتم یکی که دوست دارم در کنارم باشه . آرومم کنه . بهم بگه تنها نیستم . هرچند که گاهی وقتا یا بیشتر اوقات از تنهایی خوشم میومد . مدتها بود که از محل کار و فامیلام خبری نداشتم . شایدم اونا از این که دور و برشون نباشم راحت تر بودند . خیلی مراقب بودم که بهشته رو صدا نزنم . راستش این دلیل نمی شد که چون زیاد به فکر سها هستم اسم اون نوک زبونمه .. بلکه به این دلیل که سالها با صاحب این نام زندگی کرده بودم . -الو سهراب مگه نمی دونی درس دارم . عقب میفتم . من مثل تو بیکار نیستم ولی میام . به شرطی که با بنز نیای .. -باشه با پژو می تونم بیام ؟/؟ سلیقه تون می گیره شازده خانوم ؟/؟ بهم افتخار میدین ؟/؟ تشریف میارین که در خدمت شما باشم ؟/؟ -اوووووهههههه سهراب کی میره این همه راه رو . با این زبون بازی ببخشید شیرین زبونیهایی که کردی مگه می تونم نیام .. این بار با هم رفتیم پارک ملت . همونجایی که اون جونمو نجات داده بود ولی دیگه در اون فضا نرفتیم . اون چند تا متلک هم بهم گفت . در مورد سها -ببینم از دختر خاله ات اجازه گرفتی ؟/؟ بهت مرخصی داد ؟/؟ -ببین من با کسی شوخی ندارم . من فقط با تو , اونم به عنوان یه دوست که احترام همو نگه می داریم وقت می گذرونم -ببینم سهراب برای وقت تلف کنی یا وقت گذرونی ؟/؟ چه دوست خوبی ! یعنی اگه اراده کنی یه روز دیگه هم می تونی با سها جون هم وقت بگذرونی . خب اونم می تونه دوستت باشه .. زیاد نخواستم با بهشته بپیچم . اون دختری که روز اول خیلی سرد و خونسرد نشون می داد و به عنوان یک وظیفه جونمو نجات داد نبود . اون حالا خیلی حساس تر از قبل شده بود . با این که رابطه ما در حد یک دوستی ساده بود یه حال و هوایی از حسادت زنونه درش وجود داشت . من و بهشته یه گوشه خلوت تری که آدما سلیقه شون نمی گرفت از اون مسیر زیاد رد بشن نشستیم و بازم گرم صحبت شدیم . اونو شاد تر از روز های دیگه می دیدم . اون خیلی با محبت و مهربون شده بود . یعنی اونم مثل سهاست . ؟/؟ داره فیلم میاد که به سرمایه من توجهی نداره ؟/؟ اگه این طور بود چرا اون روز در همین محیط خودشو به خاطر من به خطر انداخت . ؟/؟ واسه چی آخه ؟/؟ مچ دست بهشته رو تو دست خودم قرار داده بودم . کف دستشو باز کرد و من دستشو ول نکردم . دلم می خواست اون گرما و حرارتی روکه منو به زندگی برگردونه و امیدوارم کنه از این دستا پیدا کنم . با انگشتای بهشته بازی می کردم و اونم همین کارو باهام انجام می داد . دوتایی مون ساکت شده بودیم . شاید نمی دونستیم چی بگیم . وارد یه حرکت جدید شده بودیم . یه حرکتی لذت بخش .. یه لذتی عاطفی و یک دگرگونی جدید . . بوی تنشو عطر تنشو احساس می کردم . شاید اگه اون لحظه توی خونه و در کنارم خودم می داشتمش بغلش می کردم و بهش می گفتم که دوستش دارم ولی هنوز حس می کردم که خیلی زوده . من دیگه نمی تونستم داغون شم . این بار اگه ضربه ای می خوردم نابود نابود می شدم .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#28
Posted: 3 Nov 2012 19:42
نقاب انتقام 28
چقدر این سکوتو دوست داشتم . سکوتی رو که بین من و اون بود یه لذت و آرامش . بازم یه عشق دیگه ؟/؟ آیا می شد اسم اون قبلیه رو عشق گذاشت ؟/؟ و یا حتی اسم این یکی رو ؟/؟ هرچی می خواستم فکر کنم اول اون بود که دستو ول کرد یا من عقلم به جایی قد نمی داد . اگه اول من بودم که باید حسرت می خوردم و به خودم لعنت می فرستادم که چرا این کارو کردم . ولی در عوض این دلخوشی رو داشتم که اون دلش نیومده دستشو بکشه .. اگه اون دستشو ول کرده باید گفت که شاید حس کرده اگه دوستی ما اوج بگیره خوب نیست .. نمی دونستم بر خورد بعدی من با این دختر باید چه جوری باشه . دختری که یه خورده سخت می گیره و معمولا بر خوردش جدیه .. دلم نمی خواست از دستش بدم یا این که این احتمالو که ممکنه روزی به دستش بیارم رو از دست بدم . -بهشته نمی دونم چرا دارم به بیرون اومدن و گشتن با تو معتاد میشم . -اتفاقا باید ترک اعتیاد کنی . بابام منو می کشه اگه نتونم در تحصیل موفق باشم . -یعنی یه ساعت گشتن با من این قدر واست سخته ؟/؟ -یه ساعت که فقط وقت اومدن رفتن ماست . -ببینم تو به من عادت نکردی ؟/؟ -نمی دونم . شاید آره شایدم نه -می تونم بپرسم شایدم نه دیگه چه صیغه ایه و علتش چی می تونه باشه .. -نمی دونم شاید دختر خاله ات سها که به تو و با تو گشتن واسش عادت شده باشه خوشش نیاد که من عادت کنم -بهشته ! چند بار باید بهت بگم که بین من و اون چیزی نیست . اگه من پسر خاله اتو ببینم که اومده و داره باهات حرف می زنه باید تصور بد داشته باشم ؟/؟ -حالا چرا این قدر حساسیت نشون میدی ؟/؟ -تویی که داری حساسیت نشون میدی دختر -چه ربطی به من داره . مگه من دوست دخترتم .؟/؟ نامزدتم ؟/؟ از جاش پاشد که بره .. پیاده تا خوابگاهش ده دقیقه هم راه نبود . -وایسا ..من که بهت چیزی نگفتم .. سها وایسا .. -ببین سهراب . من دوست ندارم میونه تو و عشقتو بهم بزنم . تو بازم از اون یاد کردی . -بهشته من و دختر خاله از بچگی هم بازی بودیم . من اهل دوست دختر گرفتن نبودم .. از بس صداش کردم نوک زبونمه .. دروغ پشت سر دروغ .. داغون شده بودم .. رنج می کشیدم .. به دختری که تا به حال بهم بدی نکرده بود و جون منو نجات داده بود دروغ می گفتم . دختری که هیچ انتظاری ازم نداشت . دختری که سختش بود اونو سوار بنز چند صد میلیونی بکنم .. -وایسا مغرور .. بد جنس .. خود خواه من تنهام .. تنهام .. منو تنها نذار .. -مغرور خودتی .. تو غرور و ثروتتو داری . تنها نیستی . تو دروغاتو داری . برو با اونا زندگی کن .. اون داشت حقیقتو می گفت . فقط یه چشمه کوچیک از یه تلفنو دیده بود و این قدر عذاب می کشید وای به این که می فهمید که من با سها ارتباط جنسی هم دارم . -صبر کن نرو . من که حرف بدی بهت نزدم . همراهش رفتم . ولش نکردم . بالاخره آرومش کردم .. -خیلی عصبی هستی دختر . اصلا نمیشه باهات طرف شد .. اگه هم بهش اعتماد می کردم و عاشقش می شدم که حس می کردم هستم ویه ابراز علاقه خودم یه شرم خاصی داشتم . چون نسبت به اون یه ظلم خاصی روانجام داده بودم درسته که عاشق هیچکدوم از اونایی که تازگیها باهاشون سکس کرده بودم نبودم ولی بازم نمی شد به علاقه من گفت یه عشق خالص .. طرز نگاش .. صحبتش و حرکاتش همه نشون می داد که یه دختر متین و نجیبه و حداقل می تونه جواب محبت رو با محبت بده . -بهشته یه سوالی ازت بکنم ؟/؟ -بکن -تو واسه این باهام میای که دلت می سوزه ؟/؟ به خاطر اتفاقی که واسم افتاده ؟/؟یه نگاهی بهم انداخت و گفت شاید اینم یکی از دلایلش باشه -یه دلیل دیگه اش رو هم می تونی بگی ؟/؟ -اون دیگه شخصیه . شایدم منم یه دوستی می خوام که چهار تا کلمه ازش یاد بگیرم . هر چند که تا حالا جز حرص خوردن چیز دیگه ای ازت نصیبم نشده . راستش خسته شدم از بس با دختر جماعت پلکیدم -یعنی هر پسری که گیر می آوردی می رفتی دنبالش ؟/؟ حالا ما یه حرفی زدیم تو چرا این قدر گیر میدی ؟/؟ یه پسر کوچولوی خوشگل داشت از اونجا رد می شد . دو سه سال بیشتر نداشت . همراه مامانش بود . نگام افتاد بهش و از بهشته پرسیدم ببینم دوست داشتی حالا یه بچه بودی ؟/؟ قد اون کوچولو و دوباره بزرگ می شدی ؟/؟ -نه -چرا ؟/؟ مگه خیلی از این روزای خودت خوشت میاد ؟/؟ -ببین سهراب من اون کوچولو رو نمی دونم . مثل بزرگا نمی تونه فکر کنه ولی اینو می دونم اگه یه وقتی بچه بشیم دوباره همون آرزوهای بچگی رو می کنیم . که بزرگ شیم و به اون چه که بزرگترا دارن برسیم . به دنیایی که حالا درش قرار داریم با همه زشتیها و زیباییهاش صد بار هم اگه بچه شیم بازم می رسیم به همین جایی که الان هستیم اگه زنده بمونیم . این جبر زندگیه ما اراده و اختیار داریم اما نمی تونیم از زندگی و قانون زندگی فرار کنیم . اگرم فرار کنیم بازم توی دامشیم .. -بهشته -چیه ... می خواستم بهش بگم دوستت دارم ولی زبونم قفل شده بود هم از خودم می ترسیدم هم از اون .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#29
Posted: 7 Nov 2012 00:10
نقاب انتقام 29
یه خورده سکوت کرده بودم . -خب چی می خواستی بگی ؟/؟ -نمی دونم . نمی دونم -نمی دونی یا نمی خوای بگی ؟/؟ -هیچی فقط می خواستم بگم خیلی شیرین زبونی -تو هم حرف بابامو می زنی .. -ولی بعضی وقتا هم خیلی عصبانی میشی . وقتی عصبی میشی هیچی جلودارت نیست . -ولی تو که خوب کنترلم کردی .. اینو که گفت خودشم ساکت شد . حس کرد که شاید یه خورده زیاده روی کرده باشه . -سهراب .. نباید از گذشته ات حرف بزنم ولی می دونم هنوزم به خونواده ات فکر می کنی . فقط می خوام یه چیزی یادت باشه و اون این که ما به دنیا نیومدیم که زندگی کنیم . -پس باید بمیریم ؟/؟ -نه به خاطر مرگ عزیزان نباید خودمونو بکشیم .. حرفاش پرمعنی بود . چقدر کنارش احساس آرامش می کردم . دلم می خواست بهش بگم دوستش دارم . هم از واکنشش می ترسیدم و هم از خودم و تصمیمم .. دلم می خواست بهش بگم دوستش دارم تا بازم دستشو بذارم تو دستم . تا بهم آرامش بده . دلم می خواست سرشو بذاره رو سینه ام تا نوازشش کنم . بوی اونو حس کنم . بوی کسی رو که در همین مکان زندگی رو بهم بر گردونده بود . جسم منو نجات داده بود و حالا اومده بود تا درمان روح و روانم بشه . -بهشته -چیه .. چیزی می خواستی بگی ؟/؟ -هیچی می خواستم یه چیزی ازت بپرسم که پشیمون شدم -ببینم ازم می ترسی ؟/؟ همه اینا به خاطر صمیمیت زیادیه که بین من و تو وجود داره -حالا کارت به جایی رسیده که داری دستم میندازی ؟/؟ -چی بگم پسر خب حرفتو بزن . من که نمی خوام سرتو ببرم -ببینم یه بار گفتی که تا به حال با کسی دوست نبودی . یعنی دوست پسر نداشتی .. ببینم از کسی هم خوشت اومده ؟/؟ -البته منظورم تو نیستی ها ولی بیشترشون یا شایدم همه شون سر و ته یه کرباسن -منم همین طور ؟/؟ -خب اون چند وقت دیگه معلوم میشه . فعلا در حد یک تئوریه . اونو باید سها جون ثابتش کنه -وای بهشته تو کفرمو در میاری -چه عجب این دفعه رو نگفتی سها تو کفرمو در میاری .. با یه لهجه ای این حرفوزد که خیلی خوشم اومد نشون می داد که هنوزم در مورد این که من با یکی دیگه باشم حسادت می کنه . اون اگه هنوز دوستم نداشته باشه می تونه وقتی برسه که دوستم داشته باشه . -خب سهراب تو چی تو تا حالا کسی رو دوست داشتی ؟/؟ .. دلم نمیومد حتی توی دلم بهش بگم لعنت بر تو دختر .. این چه سوالی بود که از من کردی .. مقصر خودم بودم که شدم پسر خاله خب معلوم بود که اونم میشه دختر خاله .. چی باید جوابشو می دادم . از زنم می گفتم ؟/؟ از خیانتش ؟/؟ یا از یک عشق .. یه جورایی خواستم طفره برم .. -خب بهشته جون آدم در تصورات یا فانتزیهای عشقی خودش در دوران نوجوونی یا جوونی خیلی فکرا می کنه ولی به طور جدی تا حالا نه .. واسه دقایقی هردومون ساکت شده بودیم . خیلی دلم می خواست بدونم که اون داره به چی فکر می کنه تا من بتونم جمله بعدیمو بهش بگم . دیگه فکرامو کرده بودم . من باید بهش می گفتم . می گفتم که دوستش دارم . باید این ریسکو می کردم . شاید با اتکا به اون راحت تر می تونستم انتقاممو از سها بگیرم . شایدم عشق به اون پایه های انتقام منو سست می کرد . ولی حساب من و سها جدا بود . میگن وقتی که عشق بیاد کینه ها از بین میره .. عشق که بیاد دل آدم نرم میشه . از گوشه چشام یه نگاهی به صورت بهشته انداختم یه نگرانی خاصی رو توی صورتش می خوندم . اصلا به فکرم افتاد که جوابشو ندم و موضوع رو عوض کنم . ولی اون بود که سکوتو شکست -ببینم نمی خوای بگی که چه کسی تو رو متحول کرده .؟/؟ نمی خوای بگی که داری عاشق کی میشی ؟/؟ کی رو دوست داری ؟/؟ -برات فرقی هم می کنه ؟/؟ -می دونم تو عاشق دختر خاله ات هستی .. -انتظار داری چی بشنوی دختر .. -حقیقتو -فکر می کنی من حقیقتو بهت بگم ؟/؟ چی باعث میشه که انتظار داشته باشی که حقیقتو بهت بگم ؟/؟ واسه اینه که حس می کنی باید بهت اهمیت بدم ؟/؟ --سهراب این که بخوای حرف درستو به یکی بزنی در واقع برای خودت شخصیت قائل شدی . به خودت اهمیت دادی . برای خودت ارزش قائل شدی . من خودم حس می کنم که تو حالا به طور جدی به چه کسی علاقه داری . اونم دختر خاله اته .. اونی که همش اسمشو می بری .. -بهشته تو همیشه این جور پیش داوری می کنی ؟/؟ کسی که دوست داره حرف راستو بشنوه یا حداقل طرف صحبتش صادق باشه نباید این جور خودش یه تصوراتی بکنه . من که هنوز چیزی بهت نگفتم . می دونی من کی رو دوست دارم ؟/؟ -من که جز اون اسم که همیشه بر زبون میاری نام دیگه ای رو نمی دونم که تو زندگیت باشه .. -بهشته اون کسی رو که من دوستش دارم تو خیلی خوب می شناسیش . طوری می شناسی که من اونو تا به اون حد نمی شناسم .. بهشته توی این عالم نبود . طوری نگرانی تو چهره اش موج می زد که با یه لبخند تلخی گفت پس این جوری که تو میگی این منم که باید عاشقش بشم . -آره تو هم خیلی دوستش داری .. بهشته چشاشو بست . به مغزش فشار آورد . -سهراب خیلی اذیتم می کنی . دل تو دلم نیست . اون کیه که من می شناسمش ولی نمی دونم کیه تو چشاش نگاه کرده گفتم بهشته اونی که زندگی منو زیر و روکرده منو به آینده امیدوار کرده اونی که شب و روز بهش فکر می کنم و هر وقت دلم می گیره منو از حال وهوای غم بیرون میاره تویی تویی تو.. تو.. تو.. این تویی که من دوستش دارم .. دوستت دارم .. دوستت دارم .. واسه لحظاتی بر و بر نگام کرد -سهراب داری منو دست میندازی ؟/؟ تو .. عاشق من ؟/؟ -چیه حق ندارم عاشق بهترین دختر دنیا بشم ؟/؟ بهترین دختری که اونو زیبا ترین دختر دنیا می دونم ؟/؟ مهربون ترینشون ؟/؟ اگه گناهه بگو گناهه .. نفهمیدم خوشحاله یا ناراحت ولی عجیب غافلگیر شده بود .. باورم نمیشه سهراب .. باورم نمیشه .. طوری از جاش بلند شد و به سرعت ازم دور شد که باید به دنبالش می دویدم .. -بهشته مگه من حرف بدی بهت زدم ؟/؟ وایسا .. وایسا .. اگه دوستم نداری خب بگو نداری .. وایسا . رفته بود توی جمعیت و چند نفر هم بهم تنه زدند و گمش کردم .. بهشته هم رفته تنهام گذاشته بود ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#30
Posted: 10 Nov 2012 00:26
نقاب انتقام 30
بهشته بهشتی من رفت و منو با دنیای امید و آرزوهام تنها گذاشت . آرزوهایی همراه با استرسی شدید . آیا اونو واسه همیشه از دست دادم ؟/؟ خیلی زود بهش گفتم که دوستش دارم ؟/؟ چیکار می کردم . موضوع خود به خود پیش کشیده شده بود . نمی تونستم بهش دروغ بگم . تازه خود منم عجله کرده بودم . شاید نمی خواستم اونو از دست بدم . شاید فکر می کردم یکی دیگه هم پیدا شه که عاشق خوبیها و مهربونیهاش شه .. در وضعیتی گیر کرده بودم که نمی تونستم به این فکر کنم که آیا کار من و اظهار علاقه ام به اون اشتباه و عجولانه بوده یا نه ؟/؟ دلم می خواست بهشته رو در کنارم می داشتم و بهش می گفتم که من خطا نکردم . عاشق شدن گناه نیست . اون دیگه باهام نمیاد بریم بیرون ؟/؟ منو تنهام گذاشته ؟/؟ لعنت بر تو سهراب . چرا فراریش دادی ؟/؟ چرا .. چرا من هر کی رو که دوستش دارم باید از دستش بدم . دلم می خواست براش زنگ بزنم ولی حس می کردم اگه حالا این کارو انجام بدم جوابمو نده . چون اگه می خواست باهام حرف بزنه دیگه از دستم فرار نمی کرد . دستامو گذاشتم جلو صورتم . تمام درد و رنج های زندگیمو از یاد برده بودم و فقط به اون فکر می کردم . اونی که خودشو واسه من به خطر انداخته بود . جونمو نجات داده بود . با سادگی و صداقت خودش منو به زندگی امید وار کرده بود . من دیگه چه آزمایشی داشتم که بکنم ؟/؟ وقتی که من ساده تر رو دوست داره و دوست داره که ساده تر زندگی کنه .. من باید بهش چی بگم ؟/؟ اصلا چه حقی دارم در موردش قضاوت بدی داشته باشم ؟/؟در همین افکار بودم که قسمت پایین یه مانتوی زنونه رو روبروم دیدم .. یه لحظه اون قدر شاد شدم که انگاری دنیا رو بهم داده باشن . حس کردم عشق من بر گشته . دلش برام سوخته .. اگه ناراحت میشه دیگه بهش نمیگم دوستش دارم . همون که پیشم باشه باهام بیرون بیاد به درددلام گوش بده و مونس تنهایی ام شه واسم کافیه .. ولی اشتباه می کردم . نه عطر و بوی بهشته رو داشت و نه مانتوی اونو .. پس چرا این جوری جلوی من علم شده . سرمو بالا گرفتم .. این دیگه کی بود . یه دختری تقریبا هیکلی با یه حالت ورزشکاری .. بدک نبود ولی یه ابروهای نیمه کلفتی داشت که بهش نمیومد درعوض صورتش با همه حالت خشن داشتنش جذابیت خاصی داشت و بینی قلمی اونم اگه درشت تر بود بیشتر به این صورت میومد . چشاش یه جوری بود که انگاری دوست داره من همین الان بیفتم روش و باهاش سکس کنم . شایدم اشتباه می کردم ولی یه آدم یا زن درست و حسابی که این جوری جلو آدم سبز نمیشه . -ببخشید خانوم امری داشتین ؟/؟-من اسمم سیمینه .. حالا خانومشم نگفتی نگو -ببخشید من که اسمتونو نپرسیدم -حالا نمی خواد این قدر رسمی باشی .. . ببینم دختره قالت گذاشت رفت ؟/؟ اینا همین جورین . نباید به این جور آدما اعتماد کرد . در عوض من آدمی نیستم که بخوام به کسی یا به مردی نارو بزنم . دستی که به یه مرد میدم دست مردونگیه . دستشو به طرف من دراز کرد و من بر و بر نگاش می کردم . این یا باید از اون جنده هایی باشه که خیلی وقته کاسبی نکرده یا از اون قاطی کرده هایی که معلوم نیست چی داره میگه . ترس برم داشته بود . من هنوز جابخیه شکمم خارش می کرد . -بیا بریم بگردیم .. من ماشین دارم .. -من خودم ماشین دارم ممنونم .. -خیلی تعارف می کنی سهراب خان . اگه باهام نیای ضرر می کنی .. لعنتی این از کجا اسم منو می دونست . من که این روزا خیلی تلاش می کنم که هویت من مخفی بمونه . داشتم به این فکر می کردم که تا چه حد از وضعیت زندگی من با خبره و آیا از شجره نامه من چیزی می دونه یا نه که حرفای بعدیش منو از این سردرگمی در آورد -می بینم که بیکاری و فقط به حال خودت داری می گردی .. خیلی بده مرد کار و کاسبی نداشته باشه .. پس حتما اون نمی دونه من کی هستم .. این هرکی باشه باید همراش افراد دیگه ای هم باشن . بهتره تا دم در یا جایی که جمعیت زیادی رو دور و برمون دیدم باهاش برم و بعد بزنم به چاک . نمی دونم چرا از در پشتی و قسمتهای خیلی خلوت منو می برد .. مثل این که از اون جنده های حرفه ایه .. -ببخشید خانوم اگه پول می خواین و مشکل خاصی دارین در خد متم .. یه لحظه با خودم گفتم سهراب دیوونه اینجا که دیگه نیازی نبود مبادی آداب رفتار کنی .. بزن به چاک حس کردم همون چند تا مردی که دور و بر ما می پلکن بد جوری مراقب ما هستند .. -بامن میای سهراب .. فکر فرار هم به سرت نمی زنه .. خیلی دلت می خواد سها بفهمه که تو و اون دختره با هم خلوت کرده بودین ؟/؟ اگه بفهمه تو با اون بودی پوست از سرش می کنه . منتظر یه اشاره منه . منم بدم نمیاد که شر اونو کم کنم . فقط اسمومشخصاتشو نمی دونم ولی می دونم از کدوم در میاد و از کدوم در میره . با سه سوت که نه همون با یه سوت کافیه که اونو از رنج دنیا خلاص کنیم تا واسه همیشه از دستت در بره .. سهراب جون مگه نشنیدی خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد , خواهان کسی باش که خواهان تو باشد ...؟/؟ پس با من بیا که با هم خیلی کارا داریم .. ببینم اسم اون دختره چیه ؟/؟ خیلی دوستش داری ؟/؟ دلت که نمیخواد بلایی سرش بیاد ؟/؟ بالاخره فدایی ات سیمین یا عاشق سینه چاکت سها یه کدوممون ترتیبشو میدیم -خفه شو عوضی اگه یه تار مو از سرش کم شه با دستای خودم خفه ات می کنم -اولندش که فعلا قالت گذاشته آدمت حساب نکرده و رفته .. دومندش که تو چنگ من اسیری . .. .سومندش توکه نمی خوای اون بمیره چون یه جوری بهش نگاه می کردی که من هوس کردم کاش جای اون بودم .... ادامه دارد ... نویسنده ...ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم