انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 4 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

نقاب انتقام


مرد

 
نقاب انتقام 31

داشت دیوونه ام می کرد . مجبور شدم باهاش برم . هنوز نمی دونستم اون کیه . همینو فهمیده بودم که اون گماشته سهاست و اون مامورش کرده که مراقب من باشه . درجا واسش زنگ زدم ولی گوشی رو نمی گرفت ظاهرا فهمیده بود که سنبه پرزوره و مورد حملات شدید من قرار می گیره اما منم همچین از دستش امون نداشتم چون می تونست اعتراض کنه که اون دختره کیه . نگران جان بهشته بودم . اونا خیلی خطرناک بودند . معلوم نبود قاچاقچی هستند یا دنبال سکس . در هر حال اونا هم آدمند دیگه . سوار ماکسیمای سفید رنگی شدیم که ظاهرا همین تازه از کارواش بیرون اومده بود . عین عروس شده بود . عین سها وقتی که لباس عروس تنش کرده بود . دوباره قاطی کرده بودم . کنارش نشستم . -ببینم سهراب خان اگه دوست داری رانندگی کنی من حرفی ندارم . -نه همون خودت بشین من حال و حوصله شو ندارم . -اخماتو باز کن . من می دونم شما مردا رو چطور میشه رام کرد . چیکار به کار اون دختر دانشجو داری . بذار اون به درسش برسه و زندگیش .. یه دستشو رو دل من گذاشت و گفت الان دل کیلویی چند . در دنیا رو پاشنه سکس می گرده . پول داشته باش .. سکس هم خودش میاد . دیگه پیر و جوون نمی شناسه . پول داشته باشی اگه یه پیر مرد یا یه پیر زن باشی می تونی با طرف آس و پاس جوونت بلاسی و حال کنی . ولی من جوونم . حاضرم مفت و مجانی مال تو باشم و هوای تو رو هم دارم . اگه کارم می خوای می تونم تو رو شریکم کنم و پیش خودم نگه داشته باشم . -اون کار به درد خودت می خوره . ازاون کارایی که حتما سرت آخرش بالای داره .. -مادر زاده نشده که سر سیمینو ببره بالای دار . با همین جفت دستای خودم خفش می کنم . ولی از تو خوشم میاد . تو باید مال خودم باشی . ولی سها رو هم خواستی داشته باشی حرفی ندارم از این بابت چیزی بهش نمیگی -ببینم اون تو رو مامور کرده که مراقب من باشی و هر جا میرم تعقیبم کنی ؟/؟ ... از این به بعد باید مراقب می بودم که به هیچ وجه سوتی ندم یا کاری نکنم که هویتم مشخص شه . همیشه باید حس کنم که یکی در تعقیبمه . -آقا پسر سها من و داداشمو مامور این کار کرده ولی اگه بخوای یک کلمه از این بابت که من و تو با هم سکس کردیم چیزی به دوست دختر یا دوست زنت (معشوقه ) سها جون رفیق جون جونی من , عروس گل من بگی کلاهت پس معرکه هست . خونش گردن خودت.. دختر بیچاره .. دلم براش می سوزه . همون تهرون بودی دیگه -ولی ما که با هم سکس نکردیم -خب تا یه ساعت دیگه که می کنیم ... به فلکه احمد آباد رسیده بودیم . پیچید سمت راست و چند تا کوچه پس کوچه رو رد کرد و رسیدیم به یه چند واحدی .. مجبور بودم همراش برم دختره پررو .. یعنی اون خواهر شوهر سها و خواهر جابره یا همین جوری از زبونش پریده عروس گلم . وارد آپارتمانش شدیم . مستقیما منو برد به اتاق خواب خودش . اصلا دلم نمی خواست که باهاش سکس کنم . دلم بود پیش بهشته که اون حالا چیکار می کنه و به چی فکر می کنه . دلم می خواست به این چند تا مامور خودم سفارش کنم که هوای بهشته رو داشته باشن . ولی نمی تونستم این تماسو الان بگیرم چون دوست نداشتم کسی از راز و رمز کارام با خبر شه . سیمین وقتی برگشت و من اونو با اون سر و شکل دیدم حس کردم که تمام بدنم یه سره تحریک شده .. داشت از خودم بدم میومد که یه مردهستم و این که چرا ما مردا باید در مقابل زن این قدر نقطه ضعف از خودمون نشون بدیم .. اون به خوبی متوجه نگاههای شهوت انگیز من می شد . یه لحظه به بهشته فکر کردم . اون دوستم داره ؟/؟ اون واسه چی فرار کرده ؟/؟ حرفای من غافلگیرش کرده ؟/؟ یااین که انتظار نداشته که من همچین پیشنهادی رو بهش بدم . نه سهراب این قدر وسوسه سیمین نشو . واسه تو که زن قحط نیست . دست نگه داشته باش . پشت به سیمین رفتم طرف پنجره . می خواستم به بهانه نگاه کردن به فضای آن سوی پنجره اون دیگه دقتی به کیر شق شده من نداشته باشه و حواسش بره جای دیگه . -چی شده سهراب . مردا آرزوشونه که من برم تو بغلشون . خودشونو می کشن و من تحویلشون نمی گیرم . حالا تو ازم فرار می کنی ؟/؟ همش تقصیر اون دختره عوضیه . لحنش خیلی جدی شده بود . -ببین سهراب اگه حس کنم که مزاحممه یعنی مزاحممونه ترتیبشو می دم . عین آب خوردن . سیمین همین جوری که نرمه به موقعش از فولاد هم سخت ترمیشه . اراده کنم می تونم تو غذاش سم بریزم و بکشمش .. نمی دونستم تا چه حد جدی میگه .. البته آدمکش بودنشو باورم شده بود ولی این توانو که بتونه راحت با سم خلاصش کنه چی .. من در این مورد چی می تونستم بهش بگم . محافظام که نمی تونستن برن بغل دست بهشته و مثل فیلمها یه لقمه از غذاشو بدن سگ بخوره و سگه پیش مرگش شه .. یعنی از طریق آشپز خونه دانشگاه و آشپزای اونجا ؟/؟ یا دوستاش ؟/؟ می تونه کاری صورت بده ؟/؟ این افکار باعث شده بود کیرم بخوابه ولی اون از پشت بغلم زد . -خیلی دوستش داری سهراب ؟/؟ تو الان باید عروس گلم سها جونو دوست داشته باشی . دستشو از داخل شورتم به کیرم رسوند و گفت ولی من اینو دوست دارم.... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نقاب انتقام 32

سیمین با یه شورت و سوتین جلوم قرار داشت -پسر خوب دلت نمی خوای یه دیدی به کونم بندازی ؟/؟ گیرت نمیاد ها . پشیمون میشی ها . اخماتو وا کن پسر خوب . یه آدم عاقل که این دوره زمونه عاشق نمیشه . وفا چیه .. اصلا چیزی به نام عشق و وفا معنی نداره . منی که الان می بینی پیش روت وایسادم الان ده باره که عاشق شدم . راستش عاشق تو هم شدم ولی وقتی به آخر همه این عشق ها فکر می کنم می بینم راهشون همه یکیه . یه چیزی به نام کیر میره وارد یه سوراخی میشه به اسم کوس .. این قدر اون داخل حرکت می کنه و تند و تند کارشو انجام میده تا دو طرف سر حال سر حال شن . اون وقت فردا یه عشق دیگه یه حال دیگه .. خب عزیزم اسم این عشقو چی میذاری ؟/؟ هوس .. ولی راستش منم یه جورایی داره ازت خوشم میاد . یه جور خاصی هستی . یه خورده کوس خلی .. بد کوس خلی هم نیستی . شاید واسه همینه که سها عاشقت شده . اونم از هر دوی ما کوس خل تره . وقتی سیمین یه پهلو کرد و کونشو انداخت توی دید , دیدم حق با اونه و هرچی در مورد کونش گفته راست گفته . معرکه بود . بااین که سفید و شفاف نبود ولی یه بر آمدگی خاصی داشت که تحریکم می کرد . اونم که به خوبی متوجه نگاهم شده بود و می دونست که چطور دلمو ببره یه حرکات خاصی به کونش می داد تا بیشتر آتیشم بزنه . من یه خورده به بهشته فکر می کردم . اگه اون دوستم داشته باشه . اگه بهم علاقه داشته باشه . من نباید این کارو انجام بدم . چه بهونه ای دارم . ولی اون از دستم در رفته . جواب منو نداده . نخواسته که باهام باشه . هنوز یه تماس هم باهام نگرفته . نه اون حتما می خواد درس بخونه . نمی خواد افکار مزاحمی بیاد سراغش .. با این افکار جریان پیش اومده واسه خودمو تو جیه کردم و این که اگه نخوام به بهشته خیانت کنم جون خودش به خطر میفته . یه جورایی هم واقعیت همین بود . لباسامو دیگه از تنم در آورده بود و حتی به شورتم رحم نکرد . -کیر توپی داری . سفت و سنگینه . جون میده واسه کوس زنای حشری مثل من .. سیمین خیلی خمار و بیحال شده بود .. خودشو به من می مالید . کیرمو از دهنش بیرون کشید وسط تن و شورت و قسمت کوسشو به دهنم می مالید . زبونمو کشیدم رو شورتش .. -آخخخخخ .. اووووووففففف .. نههههههه سهراب این جوری نه نهههه این جوری نهههه . بکششششش پایین شورتمو .. بکش پایین .. یه خورده که شورت و کوسشو با هم گذاشتم تو دهنم دستمو روی کوسش مالیده و خیسی کوسو با شورت تر کیب کرده با چنگ زدن کوسش دستمو به داخل فشار می دادم -آخخخخخ سهراب سهراب عزیزم دلمو بردی .. درش بیار ..من که مال توام همه تن و بدنم مال توست .. بکش پایین .. شورت سیمین رو خیلی آروم از پاش در آوردم . هنوز لبمو رو کوسش نذاشته رو به بیهوشی رفته بود . کوس چاقالو و تپلی داشت . یه ورمی که به لاپاش خیلی میومد و دلم می خواست کوسشو گاز بزنم و با میک زدن خودم بادشو خالی کنم ولی اینا باد نبود . همه گوشتای ناب خود کوسش بود . اونو رو تخت درازش کرده خودم پاهاشو به دو طرف باز کرده و اونم مثل ورزشکارا خیلی راحت تا اونجایی که می تونست پاهاشو به دو طرف باز کرد که هر لحظه می ترسیدم کشاله رونش چاک بگیره . دهنمو گذاشته بودم وسط کوسش و چونه و بینی خودمو می زدم به وسط کوس و با حرکتای پی در پی خودم حشرشو زیاد می کردم و مرحله بعدی چوچوله های دور کوس سیمین رو هم می ذاشتم تو دهنمو میکشون می زدم .. چشاشو بسته بود و لباشو گاز می گرفت . بار اول که دیده بودمش لباشو غنچه ای می دیدم ولی حالا متوجه یه بر جستگی در لباش شده بودم . این بر جستگی در لب پایینی مشخص تر بود و هوس انگیز ترش می کرد . خوب که کوسشو خوردم و حس کردم خودم سیر شدم هر چند که اون هنوز جا داشت دهنمو از رو کوسش بر داشتم تا با کیرم برم به جنگش .. یواش یواش صورتمو به صورتش رسوندم . لبهای کوس لیسیده امو بردم طرف لباش تا اون جفت لب پر هوسو با لبای خودم ببندم واز این توفیق اجباری که نصیبم شده نهایت لذتو ببرم . چقدر با هوس لبامو میک می زد . قبل از این که کیرمو به کوسش بچسبونم کف دستمو گذاشتم روی کوس و اونو تا اونجایی که می تونستم باز و پهنش کرده رو کوس سیمین کشیده چنگش گرفتم و از پایین به بالا با حرکات رفت و بر گشتی خودم خیس و داغ ترش کردم . با این حرکات من کوسشو هم با سرعت بیشتری رو دستای من حرکت می داد و با حرکات تب آلود لباش لبامو گاز می گرفت و با عطش بیشتری اونا رو میک می زد . -نههههه سیمین سیمین لبامو آتیش دادی .. چیکارم می کنی .. نذاشت که بیشتر بین لبامون فاصله بیفته این بار طوری لباشو رو لبام قرار داد و اونارو میک زد که دیگه نمی تونستم جداش کنم . هوس و حشر شدیدش به منم سرایت کرده بود . اون با هوس و شور و حال خودش یه شور و حال دیگه ای به من بخشیده بود ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نقاب انتقام 33

سهراب .. سهراب .. خواهش می کنم زود باش امونم نده .. می خوام کیرتو زودتر بکنی تو کوسم دیگه نمی تونم منتظر بمونم . الان داداش جابرم اینجاست . جاسم هم همین جاست . اونا دوست دارن بیان از نزدیک ببینن من چیکار می کنم . -ببینم مارو گرفتی سیمین ؟/؟ این جاسم دیگه کیه .. شوهرمه .. افغانیه . البته خوشم نمیاد ازش . ولی به خاطر مصالح کاری و این که یه جورایی هماهنگ باشیم مجبور شدم باهاش ازدواج کنم . -ببینم اونم دوست داره که تو رو موقع سکس ببینه و حال کنه ؟/؟ مثل داداش جابرت ؟/؟ -این یه علاقه و هوسه دیگه چیکار میشه کرد .-ولی ما مردا اینو بی غیرتی می دونیم و این جابر و جاسم به نظرم مرد نیستن که دوست دارن خواهر و زنشونو موقع گاییده شدن ببینن -این قدر حربف نزن کارتو بکن سهراب .. فکر بهشته منو از همه چی انداخته بود . دلم نمی خواست اینجا باشم . با همه اینا کیرم واسه کوس سیمین آماده شده بود . دستشو دوباره گذاشت رو دستم و این بار اونو داد عقب و با پاهاش کیرمو لمس کرد . -من اینو می خوام . بده بده به من . -اگه ندم چی ؟/؟ لبای کلفتشو گرد کرد و با ناز و ادا گفت دوست دخترتو می کشم . می دونستم اون لحظه داره شوخی می کنه ولی تحمل همین شوخی هم برام سخت بود . کیرمو چسبوندم به کوس تپل و ورمی سیمین که می دونستم عاشق همین کیر های کلفته . دیوونه احمق واسه وحدت کاری رفته بود با یه افغانی قاچاق فروش مثل خودش ازدواج کرده بود . هر چند شوهر داری نمی کرد و شوهره هم براش فرقی نمی کرد که زنش با چند نفر در حال لاسیدن باشه . وقتی سیمین کیرشو توی کوسم حس کرد دیگه نتونست خودشو کنترل کنه .. معلوم نبود چرا اسم مردا رو بر زبون میاره .. -ووووویییییی جاسسسسم جاسسسسسم کجایی که ببینی کوس زنت تیکه تیکه شده . هیچی واست نمونده .. داداش جابر سوختم . اون کیری که رفته تو کوس زنت تو کوس منم جا گرفته .. آخ چقدر حال میده .. حال میده .. چقدر هوس دارم .. سهراب جونم .. بهم نه نگو ..نه نگو .. به جابر و جاسم بگم بیان منو وقتی که زیر کیر تو هستم ببینن ؟/؟ -تو که می دونی من اصلا از این کارا خوشم نمیاد . سختمه ولی یه شرط داره و اون اینه که دو ساعت دیگه منو بفرستی برم . -حالا من یه شرط دیگه میذارم و اون این که بازم باید بهم سر بزنی -منم یه چیز دیگه می خوام و اون این که کاری به کار بهشته نداشته باشی -اگه تو شرطمو قبول کنی منم مال تو رو می پذیرم . صحنه سکس ما شده بود معامله و قرار داد . اون واسه این که شوهر و برادرش بیان سکس مارو ببینن بی تابی می کرد .. سرمو تکون داده و موافقت خودمو اعلام کردم . جابر و جاسم اومدند . جاسم جوون بود . یه قیافه مخوفی داشت که نشون می داد رحم تو وجودش نیست . دوتایی شون شلوارشونو پایین کشیده و داشتند با کیرشون ور می رفتند . چندشم شد وقتی که یک آن کیر اونا رو دیدم . ولی برای در رفتن از این مهلکه لازم بود . در حالی که داشتم سیمینو می کردم و اونو می بوسیدم خیلی آروم بهم گفت هر جور دوست داری منو بکن . سخت و خشن کوسمو جلو این دو نفر تا می تونی پیچ و تاب بده . -سیمین جون من دلشو ندارم که دردت بیارم و باهات به خشونت رفتار کنم . راستش دلم می خواست بزنم لت و پارش کنم تا دیگه هست جرات نکنه بهشته منو تهدید کنه ولی این جوری حرف می زدم تا یه خورده هم دلشو به دست بیارم و با محبت خودم نرمش کنم . اگه محبت حالیش شه و می دونستم که با کیر زدن و حرف زدن میشه رامش کرد . من در حال گاییدن ناموس اون دو تا بی غیرت بودم و اون مردا داشتند از روی هوس ناله می کردند . -سیمین خوشگله نکنه خودتو با سکس خشن بیشتر حال می کنی . -اگه زیر کیر تو باشم هر مدلی که تو انجام بدی حال می کنم . دستامو گذاشتم رو سینه هاش و با فشار گرفتن سینه هاش شروع کردم .. -کیف می کنی سیمین دردت میاد ؟/؟ -وااااایییییی جاسم .. عزیزم ببین که زنت زیر کیر ایرونی چه جوری دست و پا می زنه . ببین و حال کن .. ببین و کیف کن .. دارم کوس میدم . داداش ! زنت زیر همین کیر خوابیده بود .همین کیر اونو گاییده بود . خیلی با این کیر حال کرده بود . منم دارم حال می کنم . راستش دیگه دلم نیومد به سینه هاش چنگ بزنم . آخه من که بیرحم نبودم با درد یکی دیگه اونم این جوری کیف کنم . -دوستت دارم سیمین . نمی دونی که چقدر دارم باهات عشق می کنم . چه بدن باحالی داری .. پاهای سیمینو رو انداختم رو شونه هام و بدنمو با حرکتی رو به جلو رو سیمین سوار کرده و به سرعت در حال کردنش بودم . وقتی با هر ضربه زیر کونش به بدنم می خورد بیش از حد سست و داغ می شدم . دوباره جابر و جاسمو صداشون می زد .. -بیایین جلوتر و ببینین که وقتی سیمین شما داره حال می کنه کوسسششش داره خالی می کنه چه جوریه .. مردا یه دومتری رو حریصانه اومدند جلوتر -آقایون کیرتونو به سیمین نمالین که این حالا در بست مال خودمه .. . -تموم شد تموم شد حال کردم .. حال کردم .. سهراب امونم نده خالیش کن .. منم معطل نکرده وقتی که به این فکر می کردم که می تونم خلاص شم و یه تماسی با بهشته داشته باشم با لذتی بیشتر توی کوس سیمین خالی می کردم . -... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
نقاب انتقام 34

دیگه واسه رفتن آروم و قرار نداشتم . می خواستم از کنار سیمین پرواز کنم و برسم به بهشت بهشته .. دختری از بهشت که اومده بود زندگی منو دگرگون .کنه . دیگه نمی تونستم به اون فکر نکنم . دیگه نمی تونستم به این فکر کنم که آیا اون خوبه یا نه . برای خوب یا بد بودن یه آدم فازای زیادی وجود داره . دلایل زیادی که آدم می تونه به واسطه اون نتیجه گیری کنه . اون خودشو واسم به خطر انداخته بود . جونمو نجات داده بود . ازم پول نخواسته بود . نخواسته بود که با ماشین شیک و گرون و تجملاتی بریم بیرون . حتی وقتی که بهش گفتم دوستش دارم با یه عکس العملی از پیشم رفت که نمی دونستم ونمی دونم چیه . چرا دوستش نداشته باشم ؟/؟ چرا عاشقش نباشم ؟/؟ چرا بهش اعتماد نکنم . ؟/؟ این اونه که نباید بهم اعتماد کنه . خدایا من چقدر بدم ؟/؟ اگه دوستش دارم چرا با سیمین بودم ؟/؟ من که این طور نمی خواستم . نمی تونم به دروغ بگم که از سکس با سیمین لذت نبردم ولی این نا خواسته بوده . اگه می تونستم ازش فاصله می گرفتم . اون مجبورم کرد ولی وقتی که میون کار انجام شد قرار گرفتم چطور می تونستم از لذتش فرار کنم . یعنی این تو جیه من می تونه منطقی باشه ؟/؟ هنوز شب به نیمه نرسیده بود . من قبول نکردم که گماشتگان سیمین منو برسونن . از خونه خارج شدم با یه ماشین خودمو رسوندم به نزدیکای خوابگاه . مسیر از احمد آباد به حوالی پارک ملت مستقیم بود . دلم می خواست پیاده روی کنم . ولی کمی دیر وقت بود . هر چند شب به نیمه نرسیده بود . حالا بهشته چیکار می کنه . اون هنوز باهام تماس نگرفته بود . نمی دونستم چیکار کنم . بهش پیام بدم ؟/؟ بگم بیاد بیرون کارش دارم ؟/؟ شاید اصلا نخواد منو ببینه و بهم بگه دوستم داره و یا عشقمو قبول کنه . تنم می لرزید . از روبرو شدن با این حقیقت که منو نخواد وحشت داشتم . می تونستم تا فردا دلمو خوش کنم . ولی اضطراب امونم نمی داد . یه تک زنگ واسش زدم . دیگه بیشتر نزدم . ترسیدم خواب باشه و عصبانیش بکنم . نمی خواستم ازم دلخور شه . یه دختر دانشجو که دقیقا یادم نبود فردا کلاس داره یا نه . یعنی اون حالا بیداره و داره درس می خونه ؟/؟ شایدم منتظر بوده که من باهاش تماس بگیرم ولی به نوعی گروگان گرفته شدن من نذاشت که من باهاش تماس بگیرم . نمی تونستم . تا صبح خوابم نمی برد . یه پیام کوتاه براش دادم . . فراری زیبا !بیداری ؟/؟ وقتی جوابی واسم اومد .. تمام بدنم می لرزید واسه خوندش .. می ترسیدم .. اون چی واسم نوشته ؟/؟ منو رد کرده ؟/؟ دوستم داره ؟/؟ اگه بگه دیگه نمی خواد منو ببینه چی ؟/؟ اگه واسش مهم نباشم چی ؟/؟ بالاخره خودمو قانع کردم که باید با واقعیت روبرو شم . من که نمی تونم عوضش کنم . من بهش پیام داده بودم که فراری زیبا بیداری و اونم بهم گفت نه خوابم . ساعت 8 صبح هم کلاس دارم . منم یه پیام دیگه دارم 7صبح منتظرتم جوابش این بود که دوست ندارم بدقول باشم .. پیامهاش طوری نبود که باعث بی خوابی و ناراحتی من شه ولی دومی کمی مبهم به نظر می رسید . چرا گفته بود که دوست نداره بد قول شه . ساعت 7 نمی تونست بیاد ؟/؟ دوستاش می دیدنش ؟/؟ تعجب می کردند ؟/؟ یااین که غیر مستقیم بهم فهمونده بود که دوستم نداره ؟/؟ با این حرفا یه خورده خودمو آزار می دادم . رفتم خونه و تو رختخواب هی از این پهلو به اون پهلو می کردم . به زحمت سه ساعتی رو خوابیدم . اونم در این سه ساعت سی بار از خواب پا شدم . ساعت شش صبح با پرشیا از خونه خارج شدم .. هوا روشن شده بود . نزدیک محلی که امکان داشت بیاد پارک کرده بودم . ساعت از شش و نیم گذشته بود . ده دقیقه به هفت یه پیغوم واسش دادم که منم دوست ندارم بد قول باشی . اومدم تا خوش قولی رو بهت نشون بدم . هرچند اصولی نبود که به این صورت بهش پیام بدم چون در موقعیتی بودم که باید یه خورده نرمش نشون می دادم . درجواب بهم گفت من که به تو قولی ندادم که بد قول شم . پس اون بیدار بود و آماده ؟/؟ وقتی از اون دور دیدمش به لرزه افتاده بودم . پسر بر خودت مسلط باش . انگاری دختر ندیده ای . این کارا چیه داری می کنی . بازم خدارو شکر که از یه فاصله صدمتری اونو دیدی . اون هم با مانتو و هم با چادر می رفت دانشگاه . یعنی گاهی با هردو و گاهی بدون چادر ولی حالا چادر سرش بود . وقتی می خواست سوارشه داشت می رفت پشت بشینه . حس کردم که می خواد خیلی رسمی باهام بر خورد کنه -بهشته حالا باهام غریبه شدی ؟/؟ -ازم فاصله می گیری ؟/؟ حرف زشتی بهت زدم ؟/؟ -بهت میگم گاز بده برو . کاری به این کارا نداشته باش . منو وادار به چه کارا که نمی کنی ؟/؟ صبح اول صبحی اومدی اینجا فکر هیچی رو نمی کنی . چند صدمتری که رفتیم بهم گفت که نگه داشته باش -واسه چی بهشته ؟/؟ اصلا چرا اومدی که حالا می خوای بری . -گفتم وایسا .. -نه .. نمی ایستم . می دونم نباید این قدر رک احساسات خودمو بهت می گفتم . منو ببخش .. نمی خواستم ناراحتت کنم . باشه هیچ انتظاری ازت ندارم .. اصلا فراموش می کنم .. فقط نرو .. می خواستم بهش بگم که بهت نیاز دارم ولی حس کردم در این شرایط که اون قصد پیاده شدن داره بهتره این حرفو نزنم که یه وقتی جری تر نشه .. -بهشته من حرفمو پس می گیرم . همچین سرم داد کشید که نزدیک بود فرمون از دستم دربره . -چی ؟!حرفتو پس بگیری ؟/؟ منو اسباب بازی گیر آوردی ؟/؟ بهت گفتم نگه دار می خوام بیام جلو بشینم ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نقاب انتقام 35

ماشینو نگه داشتم . یه گوشه آروم زیر چند تا درخت کوتاه . نگه داشتم . بهشته اومد جلو -سهراب چرا رنگت پریده ؟/؟ اصلا حالت خوب نیست . راست می گفت خیلی مضطرب بودم سعی کردم خودمو بی خیال تر نشون بدم . -ببینم باهام کاری داشتی ؟/؟ چیزی می خواستی بگی ؟/؟ من باید به کلاسم برسم . صدام یه رگه خاصی پیدا کرده بود . -می تونی به کلاست هم برسی . ببینم تو از روبرو شدن با یه سری از واقعیتهای زندگی هراس داری ؟/؟ فکر می کردم خیلی شجاع باشی . تو دیروز جوابمو ندادی . از دستم فرار کردی . -می تونستی بیای دنبالم نذاری برم . -تو طوری فرار کردی که گمت کردم . راستی راستی دلت می خواست شکارت می کردم ؟/؟ -چی رو شکار می کردی . تو که شکارتو کرده بودی .. ببینم چیزی می خواستی بپرسی ؟/؟ این جمله اش با سرعت نور تو مغرم می گشت تو که شکارتو کرده بودی .. تو که شکارتو کرده بودی .. توکه شکارتو کرده بودی . اون چه خوب می تونست با من و با روح من بازی کنه . یه بازی پر هیجان .. یه بازی که درش احساسات خودشو خیلی صریح و سریع بگه . زمانی یک قدم میذاره عقب و زمانی هم یک قدم ازم جلو تره . می تونست فکر منو بخونه . می تونست خوشحالم کنه . حس منو و منو درک کنه . -بهشته دوستم داری ؟/؟ سکوت کرد و پس از ثانیه هایی گفت می دونم که جوابتو گرفتی ولی دوست داری بشنوی ؟/؟ -آره بهشته . من می خوام از زبون خودت بشنوم . -آره دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم .. خالصانه دوستت دارم .. بیشتر از اونچه که تو دوستم داری .. تمام لحظات زندگیم به تو فکر می کنم .. توی خواب و در بیداری .. همین حالا که باهات دارم حرف می زتم تو کلاسای درس .. وقتی که باهام میریم کوهستان پارک و از دختری به نام سها میگی بازم دوستت دارم . -بهشته این آخری رو نمی گفتی نمی شد ؟/؟ -ببینم حالا خیالت تخت شد ؟/؟ حالا که فهمیدی دوستت دارم برو بگیر تخت بخواب و بذار منم به درسام برسم . وقتی اینو ازت شنیدم نمی دونستم رو زمینم یا آسمون . در ناباوری دوست داشتم در عالم خودم باشم . چون می دونستم یه لحظه ای می رسه که مثل حالا در کنار هم باشیم . پسر خوب اگه می خوای بری دنبال دختر خاله ات از همین حالا بگو که تحملش واسم راحت تر باشه .. -ببینم بهشته اگه من بهت بگم می خوام برم دنبالش .. اگه بهت بگم که دیگه نمی خوام تو رو ببینم و دیگه دوستت ندارم یا اونو بیشتر دوست دارم قبول می کنی ؟/؟ چشاشو در آورد و لباشو گرد کرد و گفت تو چطور جرات می کنی باهام این جوری حرف بزنی . جفت چشاتو از کاسه درش میارم . تو خجالت نمی کشی. ؟/؟ منو برای اولین بار در زندگی عاشقم کردی و اون وقت باهام از این حرفا می زنی ؟/؟ حتی شوخیش رو هم نباید بکنی .. خوشم میومد از این که این جور جوش آورده و داره حسادت می کنه .. حق داشت . اون تازه با عشق آشنا شده بود و من اولین عشقش بودم . اما اون برای من دومین عشق بود . درسته که سها بهم خیانت کرده بود و دوستم نداشت ولی سالهایی بود که حس می کردم یک عاشقم به یاد اون بی وفا سر به بالین میذاشتم و با امید به اون بود که آینده رو می دیدم . هر چند که این امید منو به فردایی که امروز باشه رسونده بود . نزدیک بود اشک از چشام جاری شه . اون همه صداقت و پاکی رو تو چشاش و نگاش و حرکات و حالت صورتش می دیدم حس می کردم که باید خیلی پست باشم که بخوام بهش نارو بزنم . -بهشته می دونم که دوست داشتی دیروز بازم شکارت می کردم ولی اون جوری که تو دویدی و میون جمعیت گم شدی دیگه نمی شد پیدات کرد . می دونم یه جوری هم قایم شدی که من نتونم پیدات کنم -این جور راجع به من قضاوت نکن . -حالا راستشو بگو علت مهم تری که از دستم در رفتی چی بود .. -حتما باید بگم ؟/؟ -بگو . مگه باهام غریبه ای ؟/؟ مگه دوستم نداری ؟/؟ .. نمی دونم سهراب گاهی وقتاست که آدم اگه همه احساسات خودشو نگه بهتره . من که تجربه ای ندارم ولی دوستای زیادی دارم که خودشونو وجود و عشقشونو خالصانه تقدیم دوست پسر و عشقشون کردند ولی طرف همین که فهمیده خیلی محبوب دختره شده ولش کرده رفته . یه غرور خاصی به مردا دست میده که همش می خوان برن دنبال یکی خوشگل تر یا به نظر خودشون یکی بهتر .. -بهشته فکر می کنی منم مث یکی از اونا باشم ؟/؟ -چه دلیلی وجود داره که نباشی ؟/؟ -پس واسه چی دوستم داری ؟/؟ -خب چیکار کنم . زندگی ریسکه . دوست داشتن و ازدواج ریسکه .. -پس تو چرا این ریسکو می خوای با من انجام بدی ؟/؟ -مسئله اینجاست گاهی وقتا آدما خودشونو به دست امروز میدن . به این امید که فردا هم بهشون وفا دار بمونه . هیچوقت ازت نمی پرسم که قبلا عاشق شدی یا نه چون هیچوقت تحمل شنیدن دروغو ندارم . ممکنه بگی نه ولی اگه یه روز بفهمم که دروغ گفتی چی ..علت در رفتن منم همون بوده . در رویا و خوشیهام بودم ولی سهراب ! به تقدس عشق سوگند که تو اولین عشق منی . اولین عشقی که نسبت به جنس مخالف داشته و می خوام با تو به فردا و فرداهای خوش زندگی برسم . من فقط تو رو می شناسم . خودت واسم مهمی . خودت .. ولی اگه متوجه شم که تمام حرفات دروغ بوده هرگز نمی بخشمت هرگز ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نقاب انتقام 36

چقدر دلم می خواست اونو در آغوش بگیرم و باهاش از رویاهام بگم . از فردا و فرداهایی که می تونیم در کنار هم خوش باشیم . -سهراب من کلاس دارم . -غروب میای با هم بریم بیرون ؟/؟ -تو مثل این که می خوای منو از درسام بندازی ها . باشه . یه ساعتی رو بهم گفت که تعطیل می شد . -بهشته تا ساعتها دم در دانشگاه منتظرت وای می ایستم . وای می ایستم تا تو بیای . -چه خبره مگه مجنون شدی ؟/؟ -اصلا می خوای از همین الان وایسم -پسر مگه تو کار و زندگی نداری ؟/؟ اصلا کار و کاسبیت چیه . یواش یواش دارم بهت مشکوک میشم ها -خب یه پدر پولدار داشتم که واسم کلی پول ارث گذاشته . خواهر و برادرم هم که خدا رحمتشون کنه . تمام دار و ندارش رسیده به من . ولی حاضرم همه اون سرمایه امو بدم تا اونا دوباره بیان پیش من .. -سهراب این جوری نکن باهام . من الان کلاس دارم باید برم حالم گرفته میشه -بهشته تو تنهام نذار . تو باهام باش . تو بهم امید بده . من خیلی تنهام خیلی عذاب می کشم . فقط با توست که حس می کنم می تونم به زندگی بر گردم . همین حرفا رو به سها هم می زدم . اون وقتی که فکر می کردم اون دوستم داره و داره منو به زندگی بر می گردونه . در هر حال با امید به اون به زندگی بر گشته بودم ولی خواسته اون این طور نبود . -سهراب من هم از ته دلم حاضرم کنار سهرابی باشم که از نظر مالی چیز زیادی نداشته باشه ولی دلش خوش باشه دیگه این جور پیشم اشک نریزه .. نمی دونم چرا در لحنش در نگاش صداقتی رو خوندم که بی اختیار اشک از چشام جاری شد -سهراب عزیز دلم کاری نکن که من امروز غیبت بخورم .. اونو رسوند م دانشگاه .. چند ساعت در بعد از ظهرو منتظرش موندم . منتظرش موندم تا بازم از احساس درون و نیاز هام واسش بگم . تا بازم بگم که چقدر دوستش دارم . چقدر این لحظه های انتظار واسم شیرین بودند . هر چند , چند ساعت مثل چند سال واسم گذشت ولی وقتی اون قد و بالای رعنا و صورت زیبا شو دیدم همه غم های عالم از یادم رفت . اینو هم فراموش کرده بودم که ممکنه یکی در تعقیبم باشه . با هم به سوی طوس رفتیم . از استقلال گذشتیم و رفتیم طرف طوس . چند کیلومتری رو از شهر دور شدیم . -میریم سر خاک فردوسی بزرگ ؟/؟ -هر جا تو بگی میام . رفتیم طوس .. سر خاک شاعر بزرگ پارسی زبان که اون وقتی که زنده بود قدرشو ندونستن و حالا هم این عرب صفتای در یوزه اون جور که باید و شاید ازش نمیگن . یه فاتحه ای خوندیم و در فضای سبز اونجا نشستیم . -ببینم سهراب بازم حرف تازه ای داری بهم بزنی ؟/؟ داشت واسم ناز می کرد . -من تازه تو رو پیدا کردم -ببینم مگه قراره گمم کنی ؟/؟ هرجا بری دنبالت میام . اگه با بنزت فرار کنی می دوم دنبالت و می گیرمت . چون خیلی ازت عاشق ترم -تو از کجا می دونی بهشته -نمی دونم چرا همون اولین باری که دیدمت از این که بیام سراغت و تلاشمو بکنم تا جونتو نجات بدم نترسیدم . با این که اونا در رفته بودن ولی در گیر هم که بودی دوست داشتم بیام و بیفتم وسط .. -لطف داری . -قول میدی هیچوقت فراموشم نکنی ؟/؟ -قول میدم .. فقط عاشق تو باشم . فقط تو رو دوست داشته باشم . جایی نشسته بودیم که خیلی خلوت تر از جا های دیگه بود . وقت غروب بود و صدای اذان هم میومد . نمی دونم چرا دوباره دلم رفت پیش خونواده ام . . بهشته سرشو به شونه ام تکیه داد . از این حرکتش خوشم اومده بود . باعث شد که یه خورده از غمهامو از یاد ببرم .. این کی بود دیگه موبایلم زنگ خورد .. وای چه صدای قوی و کوبنده ای هم داشت -سهراب مثل این که به اخطار ها توجه نمی کنی .. .. داشت گند قضیه در میومد . منم صدامو بردم بالا که صدای زن پخش نشه . ببخشید اشتباه گرفتین . با من چرا دعوا دارین .. . گوشی رو قطع کردم . دوباره زنگ زد .. می ترسیدم که واسه من و بهشته شر درست بشه . به مامورای شخصی هم چیزی نگفته بودم . دلم می خواست با سیمین حرف می زدم که به بهشته کاری نداشته باشه .. اون دفعه رو که با سها حرف می زدم یه جوری ماسمالیش کرده بودم . کاش از اول باهاش حرف می زدم .. موبایلمو واسه دقایقی خفه کردم .. دستپاچه شده بودم .. -سهراب رنگت پریده .. ببینم بازم دختر خاله ات تماس گرفت ؟/؟ -نه اتفاقا منتظر تلفن اون هستم . قرار بود امشب برم اونجا شام . هر لحظه قراره باهام تماس بگیره . یاد آوری کنه . -حتما خاله ات میخواد اونو به تو بده -نه من نمی خوامش . من فقط تو رو دوست دارم . -ولی اگه گولت بزنه ؟/؟ اگه گول حرفای خالتو بخوری چی ؟/؟ .. موبایلمو دوباره روشن گذاشتم و درجا زنگ خورد . بازم سیمین بود -الو سها جان خسته نباشی .. .. من به اتفاق دوست دخترم که یک دختر خانوم محترمه اومدم پارک .. شما شامتونو بخورین من بعدا خدمت می رسم .. -سهراب بهت اخطار می کنم اگه جونشو دوست داری ولش می کنی بره .. . نمی دونستم لعنتی ها کجان .. حاضر بودم بمیرم و کوچکترین و کمترین بلایی سرش نیاد . اون نباید قاطی این با زیها می شد ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نقاب انتقام 37

ببینم سهراب این دختر خاله ات باهات دعوا داره ؟/؟ صداش تا این جا میاد . نکنه بهش گفتی با دوست دخترتی لجش گرفت . من که حرفی ندارم اگه یه وقتی دوستش داری بهم بگو من خودمو از زندگیت می کشم کنار .. -ببینم ناراحت شدی ؟/؟ تقصیر من چیه .. دستمو از رو موبایل بر داشتم . سیمین واسه خودش داشت سر و صدا و تهدید می کرد . دوست داشتم بهش بگم که خفه شه ولی نمی تونستم این حرفو کنار بهشته بگم . آخه پیش خودش نمی گفت که این چه پسر خلیه که داره به دختر خاله اش میگه خفه شو ؟/؟ بد جوری نگران جان بهشته بودم . دلم می خواست یه گوشه ای غیبم بزنه و با سیمین حرف بزنم ولی نمی تونستم بهشته رو ناراحتش کنم .. هوا سرد شده بود . -سهراب خیلی ناراحتی . نمی دونم علتش چیه مثل این که این دختر خاله جون جونی حواستو پرت کرده هروقت زنگ می زنه یه جوری میشی . ببینم ..-بهشته بس کن . من جزتو کسی رو دوست ندارم . تو تنها عشق منی و من عاشق تو هستم . اگه غیر این بود حالا تورو اینجا نمی آوردم و برات حرفای عاشقونه نمی زدم . -من نمی دونم سهراب من درس داشتم و به خاطر تو و خودم اومدم این جا اگه بازم می خوای حرصم بدی بگو دیگه اصلا باهات بیرون نیام . دیگه نه من نه تو . -حالا چرا این قدرعصبی میشی دختر -من عصبی نمیشم تو عصبی هستی -بهشته .. -بله -دوستم داری ؟/؟ -سکوت کرد و لباشو ورچید -حالا جوابمو نمیدی ؟/؟-تو که خودت خیلی زرنگ بودی . خب من همون که الان باهاتم یعنی چی ؟/؟ یعنی این که دوستت دارم و دلم می خواد که با تو باشم . پس این قدر برام ناز نکن . ولی سهراب تو یه خرده که چه عرض کنم یه خیلی مرموزی . من از کارات سر در نمیارم . توی دلم گفتم تو که هنوز هیچی رو ندیدی فکر می کنی مرموزم اگه سر از بقیه چیزا در بیاری اون وقت چه فکری می کنی . نمی دونستم که از کجا منو زیر نظر دارن . دوست داشتم ماشینمو بذارم همونجا باشه و با یه آژانسی خودمو بهشته رو از اون محیط خلاص کنم .. می خواستم اونو به حال خودش بذارم و برم یه تلفن بزنم نمی تونستم . -عزیزم میای بریم یه چیزی بخوریم -نه اشتهای چیزی رو ندارم . فقط دلم می خواد همین جا بشینم و تو هم برام حرفای قشنگ بزنی . بگی که فقط منو دوست داری و این تلفنهایی که میشه همش تصادفیه . من نمی دونم چرا هر وقت میاییم بیرون این دختر خاله جونت از کجا بو بر دار میشه . ببینم تو قبلا دوستش داشتی ؟/؟ یا اون عاشقت بوده ؟/؟ -بهشته فکر کنم بهتره ببرمت خوابگاه به درسات برسی . این جوری خیلی داری خودتو اذیت می کنی . تازه یه روزه که به هم اظهار عشق کردیم . -آره فکر کنم دلتو زدم . هنوز هیچی نشده ازم خسته شدی . یادت رفت چند ساعت پیش برای دیدنم چه شور و حالی داشتی ؟/؟ چند ساعت واسم صبر کردی تا منو ببینی ؟/؟ -بهشته من همون آدمم . تو چرا این قدر حساسی . من که فرقی نکردم . دوستت دارم . باور کن . خیلی بیشتر از اون چه که فکرشو بکنی .. -درسته که زیاد باهات نبودم ولی حس می کنم که می خوای ازم فرار کنی . یه جورایی می خوای که من پیشت نباشم . به هر کلکی بود اونو سوارش کرده و تا اونجایی که می تونستم پامو رو گاز فشار می دادم . مثل دیوونه ها می رفتم . -مثل این که خیلی واسه شام عجله داری .. ترس برم داشته بود . حاضر بودم بد ترین بلا ها سرم بیاد ولی بهشته نفهمه که جریان زندگی من چیه . و چرا می خوام انتقام بگیرم و اینا کین که در تعقیب منند و مهم تر از همه اون اگه می فهمید که من با چند تا زن دیگه رابطه داشتم و سها زنم بوده .. از کجا حالیش می کردم که مورد سیمین نا خواسته بوده . وجریان سها هم چی بوده . با سرعتی سر سام آور خودم و اونو رسوندم به مشهد .اونو رسوندمش خوابگاه و قبل از این که بره پیشونیشو بوسیدم . -بهشته من دوستت دارم . می دونم خسته شدی و حالت گرفته شد و اصلا بهت خوش نگذشت . اصلا نفهمیدم براچی زود بر گشتیم . -می دونم تو می خواستی شامو بری خونه خاله ات . حالا من همش به این فکر می کنم که اونجا چی می گذره و چه خوابی برات دیدن . . دلم نمی خواست ازش جداشم دوست داشتم که لحظات بیشتری رو با اون بگذرونم . نمی دونم چرا کارم به این جا کشیده شده بود . اون از گذشته تلخ من که یک غارتگر ثروت زیادی از منو تصاحب کرده بود و منو با عشق قلابی خودش فریفته بود و اینم از یه عشق واقعی که می خواستم ازش لذت ببرم و نمی تونستم . می دونم عشقمو از خودم رنجونده بودم ولی با این حال از این که تونستم اونو سالم و سر حال برسونمش خونه خوشحال بودم . از این به بعد باید دو تا رو مامور اون می کردم که مراقبش باشن . تر تیب کارو دادم . رفتم طرف خونه بلوار دانشجوی خودم . ماشین بنز رو از اون خونه خارج کرده بودم . این جوری بهتر بود . شماره تلفن خونه رو هم به بهشته داده بودم تا مثلا اگه خواست از یه کیوسکی , دانشجویی زنگ بزنه زیاد ضرر نکنه . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نقاب انتقام 38

حالم گرفته بود . بهشته از پیشم رفته بود . به اون نیاز داشتم . کاش اون حالا پیشم بود . کاش می تونستم یه جوری خودمو از این دردسرا نجات می دادم و با عشقم یه زندگی دیگه ای تشکیل می دادم . یه زندگی که پایه های اون بر اساس راستی و صداقت باشه . دوباره رفتم به پارک گلها .. . خاله و دایی ام واسم زنگ زدند ولی گوشی رو نگرفتم . حوصله صحبت کردن با کسی رو نداشتم . دلم می خواست فقط فکر کنم . زندگی آدما هر لحظه دستخوش تغییره .. خواسته هاش در هر زمانی فرق می کنه ..زندگی مثل یک ابراز بالا سر آدم می گذره .. خیلی هم سریع .. گاه طوفانی رد میشه گاه ملایم ولی وقتی به خودت میای می بینی هر دو تاش یکیه .. یه زمانی سها همه چیزم بود .. بازم وقت غروب شد و دلم گرفت .. بازم به یاد اون خائن هوسباز افتاده بودم . حالا واسه من مامور میذاره .. ماموره به خودش خیانت می کنه .. لعنت بر همه شما . اون تا موقعی که ادب نمی شد من باید همین جور عذاب می کشیدم . نمی دونستم این چه شکنجه ایه که باید تحملش کنم . دلم پر از غم بود .. مامان !بابا !داداش !آبجی لیلی !.. کجایین شما .. من خیلی تنهام .. چرا منو با خودتون نبردین .. شاید اگه بهشته از پیشم نمی رفت تا این حد گریون نمی شدم . یه عده که از روبروم رد می شدن با تعجب بهم نگاه می کردند . حالا عزیزان من از اون دنیا می تونستن منو ببینن . اونا حتما دوست دارن بیان این طرف .. طرف من و من دوست دارم برم طرف اونا .. چرا باید قرعه به نام من بیفته که زنده بمونم .. چرا من نباید همراه اونا می رفتم .. خدایا واسه چی منو زنده نگه داشتی .. واسه این که منو عذاب بدی ؟/؟ زنگ زدم واسه بهشته .. دلم میخواست تسکینم بده .. آرومم کنه بهم بگه دوستم داره .. -الو بهشته .. -سهراب تویی ؟/؟ فکر نمی کردم زنگ بزنی .. آخه تو که همین حالا دکم کردی .. چیه دختر خاله ات تحویلت نگرفت ؟/؟ -بس کن بهشته .. چقدر اذیتم می کنی ؟/؟ چقدر اسم اونو پیش من میاری ؟/؟ تو که می دونی من فقط تو رو دوست دارم و به تو احترام میذارم .. بس کن دیگه . چقدر سر کوفتم می زنی . چقدر بهم منت میذاری . خیلی بدی دختر . نذاشتم حرفشو بزنه . گوشی رو قطع کردم و خاموشش کردم . خیلی حساس شده بودم . دلم می خواست یکی باشه که از دلم در بیاره . حسابی هم دردم بشه . مثل دختر کوچولوهای ناز نازو شده بودم . خسته شده بودم بهشته از بس اسم سها رو می آورد .. نمی دونم شایدم حق داشت . البته من که علاقه ای به اونی که حس می کرد رقیبشه و یه روزی همسرم بود نداشتم ولی هر زن دیگه ای هم جای اون بود همین حس حسادتو داشت . شاید از اون حرف می زد و اسم اونو پیش می کشید که من بگم نه بهشته جون من تو رو دوس دارم و این جوری دلش بیشتر آروم بگیره . کاش نازشو می کشیدم . نباید اون جوری خیطش می کردم . اشتباه کردم . چرا من این جوری شدم . اصلا کارم درست نبود .. به روبروم خیره شده بودم . حس می کردم که هیچ حسی ندارم . با این که به بهشته فکر می کردم ولی تصویر سها رو می دیدم . نه من نمی خوام به اون فکر کنم . نباید به اون توجه کنم . من که دیگه دوستش ندارم . نه خدایا اگه دوستش ندارم پس چرا جلو چشامه . داشتم دیوونه می شدم . وای اون خودش بود . سها بود . اینجا چیکار می کرد . -به ! چه تصادفی سهراب خان .عشق نازنین من .. داشتم از این ور رد می شدم که دیدم این جا نشستی . حیف نیست که در پارک به این قشنگی در این فضای سبز یه دختر کنارت نداشته باشی ؟/؟ ببینم این نزدیکی هم مثل این که خونه داری ؟/؟ اجازه هست کنارت بشینم ؟/؟ ببین اینجا چند تا دختر و پسرو کنار هم می بینی ؟/؟ دلت نمیاد من و تو هم با هم جفت کنیم ؟/؟ نمی دونم چرا به دیدن اون عصبی شده بودم . می دونم گزارش منو سیمین بهش داده بود . احتمالا از وجود بهشته هم با خبر شده بود . دلم می خواست با دستام گردنشو می گرفتم همونجا خفه اش می کردم . اون نباید این جوری آرامش منو بر هم می زد . -خب آقا خوشگله .. خوش تیپ خودم حالا دیگه از دیدن ما خوشحال نمیشی .. ببینم کس دیگه ای جای منو توی دلت گرفته ؟/؟ -نه دلم همین جوری گرفته بود .. -زیاد از خودت حرف نمی زنی . خیلی مرموز به نظر می رسی .. -اگه از آدمای مرموز خوشت نمیاد چرا دور و بر من می پلکی -ببینم سهراب تو چرا این جوری شدی . من دوستت دارم . دلم نمی خواد از دستت بدم . -ببین سها تو داری تعقیبم می کنی ؟/؟ همه جا دنبال منی ؟/؟ -نه .. چه تعقیبی !اصلا دیدی که من دنبالت باشم ؟/؟ -مگه تعقیب کننده اعلامیه میده ؟/؟ خندید و گفت ببینم منو دعوت نمی کنی خونه ات ؟/؟ -تو کار و زندگی نداری ؟/؟ -حالا که جابر همه چی رو می دونه من هر وقت که بخوام می تونم باهات باشم .. دلم نمی خواست اون دنیای آروم منو به هم بزنه . می دونستم که می دونه خونه ام کجاست . کف دستشو گذاشت پشت دستم .. -دلم واست خیلی تنگ شده .. دلم می خواد بغلت بزنم و تا صبح تو بغلت باشم . هر کاری که دوست داری باهام انجام بدی . منو ببوسی . منو بزنی گازم بگیری .. فقط کنار من باشی تا من بوی تو رو احساس کنم .-ببینم تو احساس هم داری ؟/؟ -چته ؟/؟ چرا از این حرفا می زنی . مگه من چیکارت کردم . من که خیلی وقته با جابر نیستم . اون یه مترسکه . بیشتر شریک شغلی منه . -قاچاق ؟/؟ -خب کاسبیه دیگه .. خیلی نون و آبداره . -جوونای مردمو بدبخت می کنین ؟/؟ -ببین واسه ما کاتولیک تر از پاپ نشو . اگه ما این کارو نکنیم یکی دیگه می کنه . اونایی که معتاد میشن معتاد نشن . چه ربطی به ما داره . با خودم گفتم بهتره که با این عوضی بحث نکنم . -دوست نداری امشب بیام خونه ات تا تو رو از تنهایی دربیارم ؟/؟ ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نقاب انتقام 39

نمی دونستم با این پیشنهادش چیکار کنم . خیلی تنها بودم . از طرفی هم تمام بد بختی هام هم از اون بود . نمی دونم چرا دست از سرم ور نمی داره . شاید این من بودم که با حس انتقام خودم نمی خواستم دست از سرش بر دارم . منی که اسیر تارهای عنکبوتی عشق بهشته شده بودم . من قیافه ام عوض شده بود و اونم شاید قلبش .. شایدم از اول همین دلو داشت . یعنی اونو ببرم خونه ام ؟/؟ نمی دونم .. یه لحظه احساس خطر کردم . چند تا قاب عکس به دیوار نصب بود . عکس خونوادگی من که سهراب رو با چهره قدیم نشون می داد . سها هم عکس قدیم منو دیده بود . من نمی تونستم همین طور بی هوا اونو ببرم خونه ام . خیلی خوشگل کرده بود . جذاب تر از همیشه . بوی عطرش مستم کرده بود .یعنی اون موقع ها چون زشت وسوخته بودم اون نمی بایست عاشقم می شده ؟/؟ امروز دوستم داره ؟/؟ یعنی معنای عشق اینه ؟/؟ من به بهشته گفتم دوستت دارم . این درسته که با عشق قدیمم باشم ؟/؟ با همسر سابق و همونی که دل منو زیر پاش له کرد ؟/؟ -سها تو اصلا واسه چی دور و بر منی . فقط به خاطر این که باهام سکس داشته باشی ؟/؟ یا این که فکر می کنی وضع مالیم خوبه .. یه نگاهی بهم انداخت و گفت فکر می کنی چون فکر می کنم تو پولداری می خوام تورت کنم ؟/؟ تو اصلا می دونی معنی دوست داشتن چیه ؟/؟ من اگه با لذت تنمو تقدیم تو می کنم به خاطر اینه که دوستت دارم . حس می کنم که عاشقت شدم . نمی تونم بدون تو زندگی کنم . همه جا تو رو می بینم . هر کاری که می کنم . بغل زدن تو هم یه بهونه ایه واسه این که حس کنم که چقدر دوستت دارم و عاشقتم . -سها اصلا این حرفا بهت نمیاد . کارات .. حرکاتت یه چیز دیگه ای نشون میده . می خواستم بهش بگم حتی گذشته هات این طور نشون میده که فوری دهنمو جمع کردم . باید خیلی شمرده حرف می زدم که سوتی ندم . یعنی اون روزی متوجه میشه که من همون سهرابم ؟ راستی اگه همچین روزی بیاد عکس العملش چیه .؟ از این که عاشق من شده پشیمون میشه ؟/؟ احساس نمی کنه که عشقو به سخره گرفته ؟/؟ در هر حال تصمیم گرفتم شبو با سها اونم تو خونه خودم باشم . راستش هنوزم واسه بهشته می ترسیدم . چون می دونستم بد جوری بهش پیله کردن . اگه سیمین یه رحمی تو وجودش بود این سها نمی تونست رحمی داشته باشه و اگه این طور به ملایمت باهام بر خورد می کرد شاید به خاطر نیاز های عاطفی و جنسیش بود . من باید یه بهونه ای می آوردم که دو تایی مون با هم وارد فضای پذیرایی یا اتاق خواب نمی شدیم تا اون عکسها رو یه جایی قایم کنم . که البته اون با جملات بعدیش کارمو راحت تر کرد . -سهراب من ماشینم اون طرف پارکه .. -ببین سها خونه منو که بلدی .. یه لبخندی زد و گفت مگه میشه ندونم .. -ببینم تو تعقیبم می کنی ؟/؟ -ایرادی داره آدم واسه اونی که دوستش داره بجنگه و همیشه به دنبالش باشه ؟/؟ -خب اگه اجازه میدی تا تو اون ماشینو از وسط دو تا ماشین دیگه در بیاری من برم خونه رو مرتب کنم .. -منو تنها میذاری ؟/؟ -سها ! حالا این قدر واسه من ناز نکن . الان که مثل اولین دیدارمون خطری متوجهت نیست . تو که می دونی من به خاطر تو اون کارو کردم .. -شایدم بزرگترین دلیلی که عاشقت شدم همون باشه .. در هرحال واسه ده دقیقه ای ازم دور بود و همون بهم کمک کرد تا هر چیزی رو که ازش می تونست به گذشته ام پی ببره محو کنم . همسر سابقم اومد تا در آغوش شوهر سابقش شبی رو به صبح برسونه . هنوز وارد نشده خودشو انداخت تو بغلم . بازم بوی عشق و خیانتو با هم احساس می کردم . خیانت به سهراب گذشته و عشق به این سهراب . شاید که این هم فریبی دیگر از فریب هاش باشه . شاید اون هر گز نتونه عاشق بشه . از طرفی اون تنشو در اختیار خیلی ها قرار داده بود . بهم خیانت کرده بود . چطور می تونست با سهراب جدید هم از عشق صحبت کنه .. ولی من برای بهشته اولین بودم . از خودم بدم اومده بود . -سها تو میگی که دوستم داری . عاشقمی . اگه باهام سکس می کنی به خاطر اینه که آغوش عشق و گرمای محبتتو واسم باز کنی . اشکالی داره اگه امشب کنارم بخوابی و با هم کاری نکنیم ؟/؟ سگرمه هاش رفت توهم . -ببینم سهراب تو کس دیگه ای رو دوست داری ؟/؟ با دختر دیگه ای هستی ؟/؟ دلت می خواد با اون باشی ؟/؟ تو که می دونی من چقدر حسودم . چیه می خوای بهش بگی که دوستم داری تا دست از سرم برداره ؟/؟ -نه سها جون تو که خودت بهتر از هر کسی می دونی چقدر دوستت دارم . یه نگرانی تازه ای به نگرانی من اضافه شده بود . تا حالا واسه جان بهشته ناراحت بودم حالا به این دلیل دیگه هم غصه می خوردم که ممکنه بره هر چی رو که بین ما بوده به بهشته بگه در حالی که اون اگه همین حالا هم از پیشم می رفت من راضی تر بودم . وای اگه اون می فهمید , قبل از این که نقاب انتقام از چهره بر دارم باید خودکشی می کردم . بهشته پاک و بهشتی من که عشقشو روحشو تقدیم من کرده بود نابود می شد . اگه می فهمید که من از روی اجبار با یکی دو نفر دیگه هم بودم ؟/؟... شاید اگه حقیقت داستان زندگی خودمو بهش می گفتم می تونست یه جورایی درکم کنه و بهم حق بده .. حق بده که من به خاطر این عذابی که کشیدم باید انتقام خودمو بگیرم .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نقاب انتقام 40

اصلا نفهمیدم کی و چه جوری رو تخت ولو شدیم و هر دو تامون لخت لخت تو بغل هم می لولیدیم . اون بازم منو جادو کرده بود با همه نفرتی که ازش داشتم -سها نه من نمی خوام نمی خوام که به گناه آلوده شم . -سهراب تو امروز چته شوخیت گرفته . فقط حواست باشه من حواسم هست . وقتی بهت گفتم که دوستت دارم و جز تو هیشکی دیگه رو نمی خوام و با هیچ مرد دیگه ای نیستم رو حرف خودم وای می ایستم . -ولی تو خودت اون دفعه واسم تعریف کردی که با این که شوهر داشتی اذیتش کردی -سهراب چرا حرف تو دهنم میندازی . من کی همچین غلطی کردم اون سرم بلا آورد اذیتم کرد و من مجبور شدم .. اصلا اون چه ربطی به این قضیه داره . من اگه بفهمم یه رقیب عشقی فرستادی سراغ من باورکن یک گردان مامور می فرستم سراغش تا بهت نشون بدم هیشکی نمی تونه سد راه من شه .. من خودم می دونم چته تو به یکی دیگه دل بستی و هوایی شدی -سها تو شوهر داری . تو زندگیت با من فرق می کنه -عزیزم تو فقط لب تر کن من ولش می کنم و زن تو میشم . قسم می خورم که تا آخر عمرم چشمم دنبال مرد دیگه ای نباشه -ولی من در تو نمی بینم -اصلا معلوم هست چته ؟/؟ نکن با من این کارو پشیمون میشی ؟/؟ -می خوای چیکارم کنی . اون دختر احتمالی رو که میگی سر راهمون سبز شده اذیت می کنی ؟/؟ یا منو ؟/؟ کدومو ؟/؟ هان ؟/؟ فکر نمی کنی این جوری من ازت متنفر میشم ؟ زده و خسته میشم . بااین که اونو تحت تاثیر قرار داده بودم ولی بازم دلواپس بهشته بودم . مخصوصا اون جایی که گفت یک گردان مامور می فرسته سراغش . از دست دو تا نگهبان من چه کاری بر میومد . قاچاقچیا می خواستند بهشته منو بدزدن .. .سها خودشو انداخته بود توی بغل من . نزدیک بود اشک از چشام جاری شه . خودمو پست حس می کردم . وجدان و عشق و عاطفه و احساسو زیر پاگذاشتم . هرچقدر حواسمو بردم جای دیگه بازم دهن و لبای سها کار خودشو کرده بود . اون مثل خودش افسونگرانه کیرمو ساک می زد -نههههههه نکن . این کارو باهام نکن -الان دومین باره که مثل دخترا ناز می کنی کیرمو که سفت و شق شده بود گرفت تو دستش با حرص چند بار بر سرش بوسه داد و اونوروبرو چشام گرفت و چند بار به این طرف و اون طرف حرکتش می داد می خواست بهم نشون بده که ببین این کیر منه که واسه حال دادن و حال کردن تیز شده . درحالی که این یه امری طبیعی بود . -عزیزم ناز نکن . نمی دونم چرا کم حوصله شدی . ببینم مگه عاشق شدی ؟/؟ شایدم عاشق من شده باشی . شایدم منو دوست داری . چیه تنبل خان . اینو از اول بگو . حالشو نداری کوسمو بخوری و خودتو بندازی رو من ؟/؟ خسته ای ؟/؟ من میام روت . اومد رو من و کوسشو انداخت سر کیرم . کارشو کرده بود . دستام خود به خود رفته بود دور کمرش . دیگه فرار فایده ای نداشت . دلم می خواست کیرم شل شه از کوسش بزنه بیرون خیلی هم لذت می بردم . کیرم همون کیر بود و کوس همون کوس . همون راهی که دهها و شاید صد ها بار مسیر حرکات رفت و بر گشتی کیرم بود بازم بهم لذت می داد . این بار سعی کردم به لذت و قلقلک کیرم و هوسم فکر کنم و این که بخوام به ناگهان ارضا شم . کیرمو ول کردم تا خودشو خالی کنه ... -آخخخخخ سهراب تو این همه هوس داشتی و من نمی دونستم ؟/؟ چقدر زود آبتو خالی کردی . منو ببخش که فکر می کردم تو خیلی بی حال و بی تفاوت شدی . عیبی نداره ..فقط دوستم داشته باش . یه ذره . من که با تمام وجودم عاشق توام . دوستت دارم . فقط یه ذره .. سها از این که آب کیر منو این قدر زود خالی شده می دید لذت می برد . به هیجان اومده یه تکونی به کونش داد و کیرمو گذاشت دهنش . -سها داری بستنی قیفی می خوری ؟/؟ -آره یه بستنی داغ داغ داغ . اگه بدونی چقدر شیرینه . خیلی حال میده .. -نوش جونت .. دیگه هر کاری کرده بودم فایده ای نداشت .اونم ساز خودشو می زد و سنگ خودشو به سینه . بازم باید یه جوری باهاش راه میومدم . شاید بهترین راه و بهترین کار این بود که خودمو یه مدتی از این شهر و دیار غیب می کردم تا آبا از آسیاب بیفته .. این دانشجو بودن بهشته هم کارمو خراب کرده بود . می تونستم اونقدر تامینش کنم که اصلا دنبال مدرک و تحصیل و شغل نباشه ولی می دونستم که اون از روی عشق و علاقه هم داره درس می خونه و من اگه بهش پیشنهاد ترک تحصیل بدم هرگز قبول نمی کنه . سها یکی از سینه هاشو دودستی چسبید و اونو از نوک فرو کرد تو دهنم -بخورشششش بخورشششش سینه هامو بخور می دونم دوستشون داری . ببین چقدر آبداره . نوکشو ببین واست تیز تیز شده . من که می دونم چقدر دوستم داری واسم ناز می کنی . حالا بخورش . ببین چقدر دوستت دارم که هرچی که بگی گوش می کنم . بازم همون طعمو حس می کردم . طعم سینه هایی که بار ها و بار ها میکشون زده بودم و فکر می کردم برای سالها و تا آخرین نفس مال خودمه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 4 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

نقاب انتقام


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA