ارسالها: 3650
#41
Posted: 5 Jan 2013 23:54
نقاب انتقام 41
دلم می خواست زودتر به این سکس فرمایشی خاتمه بدم ولی میدون داری با من نبود . نمی دونم چرا این قدر شل شده بودم . آیا واقعا بهشته بهانه اصلی و منطقی من بود یا من خودم به یاد گذشته ها دوست داشتم که با سها سکس کنم ؟/؟ من که خودم فکر می کردم عامل اصلی اون عشق جدیدم باشه ولی این گناهه . اگه اون بفهمه و حتی اگه نفهمه . نمی دونستم یه روزی از کسی که جونمو واسش می دادم تا این حد متنفر میشم . -سهراب بیا روم می خوام بگی که دوستم داری . هنوزم مثل همون روزی که خودتو واسم به خطر انداختی همون روزی که با هیجان نگام می کردی با همون نگات منو بخور . چرا دیگه اون جوری بهم نگاه نمی کنی . چرا من هر چی بیشتر عاشقت میشم تو بیشتر ازم فرار می کنی . نکن این کارو باهام این کارو نکن . ببین دلم واست خونه . هر لحظه تمام دقایق زندگیمو تو پر کردی .. دارم می سوزم ولی خوشحالم .. خوشحالم که عاشق تو ام .. حالم داشت از این حرفاش بهم می خورد . از اون حرفا هم به اون سهراب بد بخت بیچاره ای که پدر و مادر و برادر و خواهرشو از دست داده صورت و قلبش هم سوخته بود زده بود . حالا داره به این سهراب هم می زنه . دلم وجودم احساسم همون احساسه . خدا مگه من فرق کردم ؟/؟ جز همین چند تا پوست و یه ظاهر جدید و جراحی .. چرا وقتی اون به خاطر صورت زشت گذشته ام دوستم نداشت اینو بهم نگفت .. اگه می گفت شاید بازم از ثروتم هر چی می خواست بهش می دادم . چرا اون باهام این رفتارو کرد . چقدر دوستش داشتم . واسه این که زود تر خفه اش کنم روش دراز کشیدم . کیرمو فرو کردم تو کوسش . بازم همون حرکات . تکرار تکرار ها .. کوسی که کردنش یه روز منو به اوج لذت می رسوند حالا داشت با خاک یکسانم می کرد و بد تر از همه عذاب وجدان داغونم کرده بود . کیرمو فرو کرده بودم توی کوس سها و به بهشته فکر می کردم . می دونستم این نهایت بی شرمی و پرروییه که بخوام حسی راجع به اون دختر پاک داشته باشم . دختری که من اولین عشقش بودم . همه چیزش بودم . شور و نشاطش بودم . نمی دونم چرا حس می کردم تا ساعتها می تونم سها رو بکنم بدون این که آبمو بیارم . چون تمام وجودمو از اون محیط دور کرده بودم فقط همین قدر فکر می کردم که با حداکثر ضربه ها کوس اونی رو که یه روزی برای کردنش ثانیه شماری می کردم بکنم . -سهراب چته امروز چقدر عالی بیشتر از اونی که فکر می کردم داری بهم هیجان میدی آخخخخخ ولی نمی دونم چرا این قدر حس و حالتت سرده .. عیبی نداره می دونم داری به خودت فشار میاری وااااایییییی کوسسسسسم .. کیییییررررت داغه داغه همونش واسم خوبه .. بکن بکن .. دوستت دارم .. فراموشم نکن همیشه .. برای همیشه می خوام این لحظه ها رو داشته باشم . -سهراب منو ببوس به سینه هام چنگ بنداز .. با این جور حرف زدنهاش دوباره داشت حالمو می گرفت -زود باش می دونم من حال خودموم می دونم اگه به سینه هام دست بزنی منو ببوسی زودتر ار گاسم میشم .. بازم همون کاری رو که اون می خواست انجام دادم . -سهراب داره میاد .. دارم تو بغلت آب میشم .. انگار همه تنم داره می پاشه .. سها چشاشو بسته بود . دندوناشو بهم می فشرد بهم چنگ انداخته بود لباشو گاز می گرفت و من فقط در حال کردنش به سینه هاش چنگ انداخته بودم . لبامو از رو لباش بر داشته بودم تا ببینم اون حالتای هوسشو . ببینم که چه جوری داره در آتش عشق و هوس من می سوزه .. -سهراب حالا می تونی بهم آب برسونی . بده زود باش .. بده تکمیلم کن .. می دونستم تا توی کوسش خالی نکنم دست از سرم بر نمی داره . یه خورده که سر حال تر و بیدار تر شد با دو تا دستاش کمرمو سفت نگه داشت و منو به طرف خودش کشوند کیرم توی کوسش قفل شده راه فرار نداشت . راهی نداشتم جز این که بازم توی کوس همسر سابقم آب بریزم . اون لحظه ای که داشتم ارضا می شدم جسمم نهایت لذتو می برد . نمی تونستم خودمو فریب بدم که خوشم نیومده .. سیمین و سها هر دو غافلگیرم کرده بودند . شرایط طوری بود که نمی تونستم تصمیم بگیرم . چند لحظه ای در کنار هم آروم گرفتیم -سهراب یه چیزی ازت بپرسم ؟/؟ -خب بپرس -اون دختره که گاهی باهاش میری بیرون کیه ؟/؟ -نزدیک بود از زبونم بپره که سیمین بهت گفته ؟/؟ شایدم واقعا اون بهش گفته ولی این سهایی که من می شناختم در نهایت آرامش دست سیمین رو در زرنگی از پشت بسته بود و حدس می زدم که باید جاسوسای دیگه ای هم داشته باشه . ولی اون روزی که من و سیمین با هم بودیم رو نباید متوجه شده باشه .. باید تازگیها این کارو کرده باشه .. چون حس می کردم سیمین نباید بهم نارو زده باشه .. یا این که اون مثل امروز خودش تعقیبم کرده .. یا شایدم سیمین بهش گفته قاطی کرده بودم .. -سها جون اون دختر خاله امه .. از بچگی با هم دوست بودیم . اون تازگیها دوست پسر گرفته .. من واسش مث یه برادرم . اون درددلهاشو با من می کنه .. دیگه چیزی نگفت -فقط حواست باشه آقا سهراب این برادریها یه وقت کار دستش نده .. اون نگفته بود که کار دستت نده .. گفته بود کار دستش نده .. من به قیمت از دست دادن بهشته حاضر نبودم که از دستش بدم . .. چقدر خوابم میومد . تو بغل هم خوابیدیم . منو یاد وقتی مینداخت که همسرم بود . با صدای زنگ تلفن منرل از خواب پا شدم . سها گوشی رو بر داشت و با یکی حرف زد .. اون با کسی که به خونه مون زنگ زده چیکار می تونه داشته باشه -کی بود . -هیشکی دیشب به موبایلت هم زنگ زده بود .. یه دختر بود . فکر کنم همون دختر خاله ات بود . رنگم مثل گچ سفید شد .. بدنم به لرزه افتاده بود . لو رفته بودم حالم داشت بد می شد -سها بهش چی گفتی ؟/؟ -دیشب که به موبایلت زنگ زد و گوشی رو بر داشتم گفت شما دختر خاله شین ؟/؟-گفتم نه فکر می کردم شما دختر خاله اش باشین .. دختر خاله دختر خاله رو نشناسه خیلی بده سهراب جون .. ممکنه دخترخاله هات با هم خواهر هم باشن ؟/؟-تو که نگفتی اینجایی -کوس خل حالا که فهمید من اینجام .. -خودتو معرفی کردی ؟/؟ -من با کسی رودر بایستی ندارم . دروغ هم نمیگم . گفتم که دوست دخترش سها هستم .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#42
Posted: 7 Jan 2013 11:22
نقاب انتقام 42
سها تو چیکار کردی ؟/؟ من نمی فهمم . اصلا به تو چه ربطی داشت که گوشی رو گرفتی . دختر خاله ام رو من حساب ویژه ای باز کرده . اون از این که بفهمه یه زن اول صبح کنار منه یه نظر بدی نسبت به من پیدا می کنه . به هر دردسری بود اونو از خونه ردش کردم . اولش نمی خواست بره -سهراب این رسمش نیست که به خاطر دختر خاله ای که میگی دوست پسر داره این جوری خیطم کنی و آبروی منو ببری .. حال و روز خودمو نمی فهمیدم دلم می خواست سها رو همونجا می گرفتم و خفه اش می کردم . دیگه همه چی تموم شده بود . من چی می گفتم . خدایا من چی می گفتم . چی می ساختم واسه بهشته . چه دروغی تحویلش می دادم . خدایا .. با سها از خونه اومدم بیرون اون با ماشینش رفت .. به وقت رفتن با بی حیایی هر چه تمام تر یه بوسه کوتاه از لبام بر داشت اونم دم در .. تصمیم داشتم برم سراغ بهشته . دلهره داشت منو می کشت . نمی تونستم شکستو باور کنم . نمی تونستم باور کنم که بهشته رو از دست دادم . میگم سها اومده بود خونه رو مرتب کنه . ولی اگه این هرزه چیزای دیگه ای بهش گفته که به من نگفته باشه .. اگه سها همه حرفایی رو که به بهشته زده بهم نگفته باشه . من چیکار کنم . من چیکار کنم .. خواستم ماشینو از خونه بیارم بیرون که اون طرف خیابون و کنار پیاده رو دیدم یه قیافه آشنایی به درخت تکیه داده .. خدای من بهشته اینجا چیکار می کرد .. در خونه رو که واسه ماشین به دو طرف باز کرده بودم نبستم . به تاخت رفتم اون طرف خیابون . یه لبخند تلخی گوشه لباش نقش بسته بود . می دونستم عصبیه . لباشو می جوید . می دونستم می خواد یه حرفی بزنه و نمی دونه چی بگه . خونسردی خودمو حفظ کردم انگار که اتفاقی نیفتاده . -خانومی چه عجب یه بار هم سعادت داشتیم که این وقتی بهمون سر زدی البته قبلا هم یه بار اومدی .. -ولی خیلی ها هستند که قبل از من میان اینجا و بیشتر از من می مونن . فکر کردی می تونی منو فریب بدی ؟/؟ ماه پشت ابر پنهون نمی مونه . خیلی زود دستت رو شد . -نمی فهمم چی داری میگی . دختر خاله ام اومد اینجا خونه رو مرتب کرد و رفت .. آره دیشب شما دو تا تنها بودین .. اون شده بود منشی تو . من یه زنم سهراب . حرفاش طوری بود که نشون می داد .. گریه امونش نداد .. سرشو انداخت پایین و گفت به خاطر همه چی ازت ممنونم . نفرینت نمی کنم فقط از خدا می خوام اون جوری که تو قلبمو شکستی یکی هم دل تو رو بشکنه . خدا آبروم پیش مردم رفت .. نمی تونم .. فقط دنبالم نیا .. -بهشته باور کن اشتباه می کنی این جوری که تو فکر می کنی نیست . من قلبم خیلی وقته که شکسته . یه خورده که آروم شد گفت سهراب یه چیزی رو این چند روزه خوب فهمیدم این که عشق زیباترین و زشت ترین چیزیه که در این عالم وجود داره فقط چند روز بود که چهره قشنگشو بهم نشون داده بود . ولی یه ماسکی به چهره اش بود . یه نقاب . -بهشته من اونو دوست ندارم . -واسه هوست می خوای ؟/؟ -باور کن بهش دست نزدم . اصلا با هم تماسی نداشتیم . -بس کن سهراب . دیدم که دم در چه بیشرمانه لبتو بوسید و تو هم گذاشتی کارشو بکنه -بهشته واسه یه لحظه سر خود این کارو کرد میذاشتم زیر گوشش ؟/؟ -سهراب فقط دنبالم نیا . نیا که من میندازمت گوشه زندون و رضایت هم نمی دم درت بیارن . برو خدا رو شکر کن که بددهن نیستم . برو سهراب .. فقط کاش حس می کردی حس منو . ولی تو سینه ات به جای قلب , سنگ هم نیست . تو اصلا دل نداری . اگه سنگ هم تو سینه ات بود این کارو باهام نمی کردی . چطور دلت اومد ؟/؟ تو اولین عشقم بودی ؟/؟ من یه دختر بد و بد کاره نبودم . تو می خواستی که این جوری باشم ؟/؟ هی می گفت دنبالم نیا و هی عقده هاشو خالی می کرد . گام به گام با هم رفتیم تا سه راه و بلوار وکیل آباد . یه لحظه بدون این که خداحافظی کنه سوار تاکسی شد و مستقیم رفت .. دردی رو در سینه ام احساس می کردم . من قلب بهشته رو شکسته بودم . نمی خواستم این طور بشه . درسته که نا خواسته بود ولی اون حق داشت . نفس عمل من زشت بود این کار من زشت بود . من اونو از دست داده بودم .. گیج شده بودم . نمی دونستم دارم چیکار می کنم . پیامهای عجیب و غریب براش می فرستادم . مثلا می خواستم دلمو خوش کنم به این که اون طرز فکرش در مورد من عوض شه .. پیام فرستادم بهشته ازت می خوام که باهام ازدواج کنی . می خوام که زنم شی .. بهشته من خلاف نکردم . من بهت احتیاج دارم . بهشته تنهام نذار من بدون تو می میرم . من دوستت دارم . باور کن عشق من نسبت به تو پاکه . هوس نیست . بهشته خواهش می کنم . من می میرم . من بدون تو می میرم . من خودمو می کشم .. موبایلش خاموش بود . سرم داشت گیج می رفت . حالم بد شده بود . جای عمل و قفسه سینه ام درد گرفته بود . همه دلخوشیهامو از دست داده بودم . فرشته خودمو از دست داده بودم . حالا بیشتر از هر وقتی فهمیده بودم که اون چقدر خالصانه دوستم داشته و پولم براش مهم نبوده . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#43
Posted: 15 Jan 2013 04:29
نقاب انتقام 43
دلم می خواست سرمو به در و دیوار بکوبم . به آخر غم رسیده بودم . مثل همون وقتی که همه عزیزانمو از دست داده بودم . بیشتر از اون وقتی که سها ولم کرده بود . بهشته تو کجا رفتی .. بهشته خواهش می کنم .. من می میرم . در خیال خودم فریادمی زدم ..بهشته زندگی بدون تو واسم جهنمه . من نمی تونم بدون تو زندگی کنم . من بدون تو دیوونه میشم . من بدون نگاه تو بدون خنده های تو می پوسم می میرم خاک میشم .. بر گرد خواهش می کنم بر گرد . رفتم پارک و روی نیمکتی نشستم . سرمو انداختم پایین و دستامو جلو صورتم گرفتم و به شدت اشک می ریختم . حس می کردم حقمه . من به عشق پاک اون تو هین کرده بودم . نمی خواستم نمی خواستم خیانت کنم . نمی خواستم بهش نارو بزنم . گناه من و بزرگترین گناه من این بود که حین سکس لذت برده بودم . نمی تونستم از زیرش در برم . بهشته من چطور بگم که این گناه واسه تو بوده چطور بهت بگم که نمی خواستم زجرت بدم . چطور متوجهت کنم که هنوزم دوستت دارم برات می میرم . بهشته .. بیا با هم بریم به جایی که دست هیشکی بهمون نرسه . من همه ثروتمو به پات می ریزم اصلا میگم هر کاری دوست داری انجام بده شاید همه رو ببخشم .. به خاطر تو حاضرم نقاب انتقامو از رو چهره ام بردارم پاره اش کنم . دیگه منصرف شم از این که سها چه بلایی سرم آورده . یه بلای بزرگو چرا باید جانشین یه بلای دیگه می کردم خدایا من چقدر بد بختم . چقدر! پدر مادر و خواهر و برادرمو که گرفتی .. زنم که اون جور بهم نارو زد و حالا عشقمو هم داری ازم می گیری خدا جونمو هم بگیر و منو راحتم کن اصلا من برای چی زنده هستم . درهمین حال و هوا بودم که موبایلم زنگ خورد با این که می دونستم بهشته نیست ولی تمام تنم و دستام می لرزیدند وقتی می خواستم به شماره نگاه کنم . محافظان بهشته بودن .. -آقا سهراب تقصیر ما نیست . ما تصادف کردیم .. دختره رو دزدیدند -چی ؟/؟ دزدیدند . بی عرضه ها شما چه غلطی می کردین . چه غلطی . اون از تاکسی پیاده شد . یه لحظه یه ماشینی کنارش وایساد تا بیاد به خودش بجنبه اونو انداختنش اون داخل . خیلی هم خلوت بود اول صبحی و ظاهرا دو تا ماشین هم تعقیبمون می کرد اینجا ما حالا منتظر پلیس راهنمایی هستیم .. -ببین عباد کاری نکن که اونا مشکوک شن . کاری به کارشون نداشته باش . طوری رفتارکن که مثلا گذری بودند . درعوض این بار من اونا رو تعقیب می کنم . فقط اونا رو نگه داشته باش اگه مامورا اومدن بازم لفتش بده . هر وقت از دور تونستم شما رو ببینم یه زنگ واست می زنم .. سهای لعنتی کار خودشو کرده بود . منی رو که برای انتقام گرفتن به تردید انداخته بود و به خاطر بهشته حاضر بودم گذشت کنم این بار طوری خونمو به جوش آورده بود که حاضر بودم با دستای خودم خفه اش کنم . خواستم واسه سها زنگ بزنم ولی گفتم اول بهتره اون ماشینو تعقیبش کنم . یه حسی بهم می گفت که باید منو به اونجایی که می خوام یعنی مخفیگاه عشق من برسونه . به عباد و دوستش گفتم که دنبالم راه نیفتن وقتی که به مقصد رسیدم خودم باهاشون تماس می گیرم . البته اگه همون جور که حدس زدم اونا مامورای سها باشند . این زن واقعا چقدر خطرناک بود و من نمی دونستم . خطرناک و شاید هم یک عاشق حسود . اگه اون لحظه سها رو می دیدم به قصد کشت بهش حمله می کردم . خدایا دل بهشته من شکسته بود و حالا باید عذاب روی عذابو تحمل کنه . دیگه فکر نجات اون برای من از همه چی مهم تر بود . حاضر بودم بلایی به سرش نیاد در عوض من دست از سرش بر می داشتم . اگه کوچکترین وکمترین اذیتی می شد من خودمو نمی بخشیدم . آخه اون چه گناهی داشت که قاطی این بازیها بشه . ماشین پرایدو که از بغل آسیب دیده بود تعقیب کردم .. رفت طرف هفده شهریور . رفت انتهای یه کوچه ای که من صلاح دونستم ماشینمو سر کوچه پارک کنم .. موبایلمو در آوردم تا یه زنگ واسه عباد بزنم حس کردم یکی پشت سرمه . موبایلو از دستم گرفت .. یه اسلحه هم گذاشت پشتم . چه احمقی بودم من که حساب اینجاشو نکرده بودم . راستش واسم دیگه هیچی مهم نبود . فقط می خواستم بهشته رو ببینم . یعنی اون توی خونه ته کوچه هس ؟/؟ امید وارم این طور باشه . منو بردن به همون طرف .. حدسم درست بود . اونو به یه ستونی وسط اتاق بسته بودند و یه چسبی هم رو دهنش گذاشته بودند . نمی تونستم تو چشاش نگاه کنم . فقط یه لحظه نگاهمون با هم تلاقی کرد در نگاهش جز تنفر و سرزنش چیز دیگه ای نمی دیدم . دلم می خواست اولا نجاتش می دادم و بعدش زمین دهن باز می کرد و منو می بلعید . اون جونمو نجات داده بود و من اونو به کام مرگ انداخته بودم . به خاطر من بود که سها دستور داد دستگیرش کنند . دستامو بسته بودند ولی با لگد به اون دو نفری که دو طرفم بود زدم .. یه لگدی به شکمم زدند که درد شدیدی رو تو جا عملم حس کردم . فریادی کشیده نقش زمین شدم . جلو پاهای بهشته به زمین افتادم . نوک بینی ام به شلوار پارچه ایش چسبیده بود . از بوی شلوارش لذت می بردم . بوی بهشته منو می داد . عشق منو . از درد نمی تونستم تکون بخورم . منتظر بودم که اونم با همون قسمت پایین پاش که آزاد بود یه لگد بهم بزنه . ولی این کارو انجام نداد . دلم می خواست لب یاز کنم و ازش بخوام که این کارو بکنه . نفسم نمیومد . طاقباز شدم ولی از جلو پای بهشته فاصله نگرفتم . دلم می خواست اون با لگد منو برونه تا یه خورده عذاب وجدانم کمتر شه . این بار می خواستم چشامو باز کنم و صورت و چشای خوشگلشو ببینم . قطرات آبی رو روی صورتم حس می کردم . کسی نبود که روصورتم آب بپاشه . چشای خوشگل بهشته بود که اشک قلبشودونه دونه مینداخت رو صورتم ... حس کردم که اون به خاطر من داره اشک می ریزه . فرشته من از این که این بار دیگه نمی تونه بیاد کمکم داره عذاب می کشه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#44
Posted: 16 Jan 2013 19:44
نقاب انتقام 44
درد داشت دیوونه ام می کرد ولی سرم رو کف و پایین پای بهشته قرار داشت . همین برام کافی بود . اونو در کنار خودم حس می کردم . اون لحظه از این که اون کنارمه یه حس خوبی داشتم ولی از این که اون این همه دردسر رو به خاطر من داره تحمل می کنه عذاب می کشیدم . بهشته نمی تونست حرف بزنه ولی من می تونستم . بالاخره تصمیم گرفتم یه چیزی بگم -ببین بهشته من ارزششو ندارم که واسم اشک بریزی .. نفسم نمیومد . نمی تونستم زیاد حرف بزنم . دودستی پاهاشو چسبیده بودم . حالا صورت منم از اشک خیس شده بود . منو به زور ازجام بلند کردند . وقتی نگام تو نگاه بهشته افتاد اون ترجیح داد که سرشو بر گردونه . شاید به خاطر نفرتی بود که ازم داشت . شایدم می خواست دیگه اشکاشو نبینم . هنوز درد شکم داشت بیچاره ام می کرد .. درهمین لحظه در باز شد و سها سراسیمه وارد شد . -این چه وضعشه .. سلیمان ببینم چیکارش کردی . -خانوم ما مقصر نیستیم خودش افتاد به جون ما .. در همین لحظه خدا رو فریاد زدم تا به من یه نیرویی بده تا خشم و نفرت خودمو نسبت به سها نشون بدم به این زن دیوونه ای که اون موقع که باید دوستم می داشت دوست نداشت و حالا مثل ابلهان عاشقم شده بود . .. سها اومد کنارم و منو خواست که بغلم بزنه . من عذاب می کشیدم . بهشته چشاشو بسته بود . چرا .. خدا چرا منو در این لحظه زنده نگه داشتی که عذاب بهشته پاک و نجیب و بهشتی خودمو ببینم . هرچی زور داشتم توی کف دست راستم جمع کرده و آنچنان ضربه ای زیر گوش و روی صورت سها زدم که انگاری یه شیشه بزرگ رو خردش کرده باشم . اون فقط سکوت کرده بود و حرفی نمی زد ولی چند ثانیه بعد رفت جلو بهشته و با یه دستش پی درپی بر گونه های بهشته سیلی می زد -قاتل جلاد بی شرم هرزه.. عوضی .. به یک دختر بی دفاع که دست و پاشو بستی چیکار داری . ولش کن بره . از جون اون چی می خوای اون باهات چیکار کرده . -چیکار کرده سهراب ؟/؟ همون کاری رو که امروز نتیجه شو می بینیم . تو رو من دست بلند کردی ؟/؟ بزن . هر کاری دوست داری باهام انجام بده . کسی جراتشو نداشته و نداره باهام همچین کاری بکنه ولی تو این کارو کردی . اگه صد بار دیگه هم منو بزنی من حرفی ندارم ولی این دختر باید بدونه که تو مال منی . و از طرفی تو خودت که حالا داری برای اون دلسوزی می کنی هیچ به این فکر کردی وعده و وعید دادن به یک دختر معصوم و پاک که هزاران امید و آرزو داره چه گناهی داره .. هیچ فکرشو کردی این دختری که همه چیزشو در تو خلاصه شده می بینه در آینده چه زجری می کشه ؟/؟ تو دلت براش می سوزه ؟/؟ تو یک هوسبازی . من عاشقونه دوستت داشتم . یادت رفت بهم گفتی دوستم داری ؟/؟ یادت رفت ؟/؟ یادت رفت که غروب با این دختر خانوم می رفتی گردش و شب میومدی تو رختخواب و کنارمن تا صبح با هم حال می کردیم ؟/؟ سها تمام این حرفا رو در شرایطی می زد که اون دو تا گردن کلفتو از اتاق انداخته بود بیرون . من لال شده بودم . نمی تونستم حرفی بزنم . آخه حرفایی که می زد درست بود ولی شرایط و نوع بیان اون و دلایلی رو که من واسه خودم داشتم رو که بهشته از اونا با خبر نبود و نمی شد به ناگهان همه رو گفت . بهشته فقط ظاهر قضیه رو می دید . حتی خود سها . آخه هیشکدومشون که نمی دونستند من و سها قبلا زن و شوهر بودیم . به صورت داغون شده بهشته نگاه می کردم ولی می دونستم قلبش بیشتر داغونه . روحش بیشتر داغونه . -سها خواهش می کنم ولش کن . بذارش بره .. اون گناهی نداره . -هی دختر! بهشته خانوم . من خودم جهنمی هستم . این سهراب هم جهنمیه . کاری به کار ما نداشته باش . اون فقط مال منه . ما تا حالا چند بار با هم سکس داشتیم . اون علامتای داخل تنشو همه رو حفظم . نمی دونم تا حالا با سر کار خانوم هم بر نامه داشته یا نه -سها خفه شو .. اون می خواست از درون تن من و مثلا خال روی آلتم بهش بگه .. من و بهشته رابطه مون یه حرمت خاصی داشت . -سها بگو من چیکارش کنم بذاری که اون بره . -جلوی این دختر باهام سکس کن . بهشته به خودش می پیچید . هرچی تقلا می کرد نمی تونست خودشو خلاص کنه .. سها دهنشو آزاد کرد . -بگو ببینم چی می خوای بگی . بهشته یه تفی رو صورت سها انداخت که این بار سها با دستاش گلوی بهشته رو گرفت و من هم با همین شیوه چسبیدم به گردن سها . -ولش کن عوضی . فاحشه ولش کن . دستای سها از دور گردن بهشته بر داشته شد . حالا سها بود که اشک می ریخت .. -خیلی پست و بیرحمی سهراب . دختر ! بهشته خانوم . من بد ذات نیستم . من یک عاشق هستم . اون دیروز منو گول زده .. امروز تو رو گول می زنه و فردا یکی دیگه رو . می دونم تو هم مثل من عاشقی و درد منو حس می کنی . و اینو هم می دونم که تو دختر مهربونی هستی . ولی فراموش نکن که من قبل از تو عاشق سهراب بودم و بیشتراز تو حق دارم ..... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#45
Posted: 20 Jan 2013 00:16
نقاب انتقام 45
حس می کردم که تک و تنهام .. حس می کردم که کسی رو ندارم . بهشته که دوباره دهنشو بسته بودند اشک می ریخت . -سهراب اگه می خوای آزادش کنم می دونی که باید چیکار کنی .. سها رفت و در اون محوطه رو از داخل قفل کرد و بر گشت -حالا منم و توییم و این دختر خانوم عاشق پیشه . اگه یکی از اون کارایی رو که رو تخت و توی حموم و هر جا که گیر می آوردیم انجام می دادیم رو پیش این خانوم خوشگله انجام بدیم اون جوری بهتر می فهمه که نباید جا پای بزرگان بذاره . -ولش کن بره . سها اون باهام به هم زده . اگرم اونو نمی آوردیش اون دیگه تمایلی بهم نداشت . من یه آدم پستی هستم که لیاقت اونو ندارم . سها اومد جلوتر و در حالی که خودشو نیمه برهنه کرده بود چسبید به من -برو کنار حالم بهم می خوره -پسر این حرفا رو نزن دیگه دلم می شکنه . دلت میاد عشق خودتو سهایی رو که واست می میره از خودت برنجونی ؟/؟ ببین بهشته خانوم . مردا رو می بینی . همشون همینن . سر و ته یک کرباسن . نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار . اگه بچسبی بهش فردا مث یه آدامس خوب نجویده تو رو هم میندازه دور . چون مردا عقیده شون اینه که زنا و دخترا ریخته ان و از هر بوته باید گلی چید و رفت . اگه بهشته دهنش باز بود می تونست بهش بگه تو که بلدی لالایی بخونی چرا خودت خوابت نمی گیره ؟/؟ چرا تو دنبال مردی هستی که اهل خیانت و بی وفاییه .. درعوض من این حرفو به سها زدم -عزیزم سهراب جون نمی خوای بغلم بزنی ؟/؟ بهشته با نگاهی پر از درد و رنج نگام کرد و سرشو بر گردوند . -ولش کن عوضی . این قدر عذابش نده . اون چه گناهی کرده . منو بکش و ولش کن .. -آفرین چه ایثار گر . چه عاشق فداکاری !حاضره واسه معشوقه اش بمیره . چی می شد واسه ما می مردی . چی می شد از این حرفا تحویل ما می دادی . البته اون روزای اولی که عاشق و معشوق شدیم از این حرفا تحویل منم می دادی -سها من هیچوقت عاشقت نشدم . الکی حرف نزن . اومد زیر گوش من گفت اگه می خوای ولش کنم حداقل باید یه بوسه داغ جلوی این عوضی بهم بدی .. وگرنه من بیرحم تر از هر جلادی میشم . ولی هیچوقت گردن تو رو نمی زنم . چون من حاضرم جونمو برات بدم . بر عکس تو که حاضری من برات بمیرم .. این سبک بودن و حقارت من سبب شده که امروز در این جایگاه بایستم و سرم پایین باشه . بهشته ناله می کرد و دست و پا می زد . با اشاره سها رو حالیش کرد که چسبو از رو دهنش ور داره تا بتونه حرف بزنه . سها بهش نزدیک شد -اگه بخوای سر و صدا و درد سر کنی میندازمت توی بیابونا تا طعمه گرگهای درنده شی . -سها خواهش می کنم .. چسبو از رو لبای بهشته بر داشت .. -کاری به کارم نداشته باشین . من این نامرد شیادو ولش کردم . اگه شما منو باز داشت هم نمی کردین من دیگه واسه همیشه از پیشش رفته بودم . اصلا ربطی بهم نداره که چه کسی اونو دوست داره و کی دوستش نداره . مطمئن باش من دور اونو قلم گرفتم . اون برام ارزشی نداره . سهراب یک دروغگوست که با احساسات دخترا بازی می کنه .. من نمی تونم روح و وجودمو تقدیم این آدم شیاد و شارلاتان و حقه باز بکنم .. گریه امونش نداده بود .. منم با اشکای اون اشک می ریختم . شرایط طوری بود که نمی تونستم حقیقتو بگم . اگرم می گفتم اون لحظه بهشته قبول نمی کرد . همه اینها رو زاییده خیال می دونست و تمام نقشه هایی رو هم که واسه سها کشیده بودم نقش بر آب می شد . -بهشته سها یک حقه بازه حرفاشو قبول نکن . -بس کن سهراب . تو باهاش بودی یا نه . نمی تونستم بهش دروغ بگم . سکوت کرده بودم . سرمو انداخته بودم پایین -ای کاش می شد بگی نه . -من دروغ گو نیستم . -معلومه . چطور با قلب من بازی کردی . چطور دلت اومد به یکی امید بدی و بعد با دستای خودت اونو از قله خوشبختی پرتش کنی . خردش کنی . من که بی ریا بودم . با وفا بودم . من که جز تو عشقمو به مرد دیگه ای نداده بودم . چطور دلت اومد که با دل من بازی کنی ؟/؟ چقدر بد بختم من . چقدر تنهام . من زشت بودم ؟/؟ من ساده بود م که این جوری گولم زدی . شما مردا لذت می برین . افتخار می کنین به این که چند تا دوست دختر داشته باشین و پزشو همه جا بدین . نزدیک بود بگم که سها شوهر داره .. دیدم که این جوری واسه خودم شر درست می کنم . سها در حالی که به ما نزدیک می شد گفت بهشته خانوم حرفات روح آدمو نوازش میده . سها لباشو به لبام نزدیک کرد و گفت بهشته جون یه نگاهی به اینجا بنداز که من و سهراب چه عاشقونه همدیگه رو دوست داریم . لباشو به لبام نزدیک و نزدیک تر کرد . اومد زیر گوشم و گفت اگه می خوای آسیبی بهش نرسه بذار این یه جفت لب رو هم قرار بگیره . بذار نفرت و اراده بهشته هردو در هم ادغام شن . که بره و پشت سرشو نگاه نکنه . سهراب من آدم بد ذاتی نیستم . فقط دلم می خواد بهش نشون بدی که واسه آزادی اون ارزش قائلی ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#46
Posted: 25 Jan 2013 13:49
نقاب انتقام 46
بهشته با یه زجر خاصی بهمون نگاه می کرد . سها بهم چشمک زد یعنی این که اگه جون بهشته رو دوست دارم زود لبامو به لباش بچسبونم . منم این کارو کردم . حالم داشت بهم می خورد از بوسیدن کسی که یه روزی دینم و دنیام بود . چند ثانیه بعد سها لبشو از رو لبام بر داشت . اون که حالا زهرشو ریخته بود بهشته رو کاملا آزادش کرد . -دختر حالا می تونی بری . درست نیست که وقتی یه زن و مرد دارن با هم حال می کنن یه زن دیگه اونا رو ببینه . درست میگم بهشته خانوم ؟/؟ اگه شما باشی حاضری یکی دیگه شما رو دید بزنه ؟/؟ باید احترام شما هم محفوظ بمونه . امید وارم مطلبو گرفته باشی . شما دو تا به هیچوجه به درد هم نمی خورین -من اینو یکی دوروزه که فهمیدم . از همون شبی که تلفنی جوابمو دادی . دیگه نیازی نبود این بازیها رو راه بندازی . -آقا سهراب . خوش باشی . با دختر خاله جونت بهت خوش بگذره . برای شما آرزوی خوشبختی می کنم . خشم و نفرت رو در چهره بهشته می دیدم . می خواستم بهش بگم که من هیچوقت نمی خواستم که بهش خیانت کنم . هیچوقت . وبعد از آشنایی با اون این یکی دو بار هم تهدیدی و تحمیلی بوده .. ولی چه جوری حالیش می کردم . وقتی از در بیرون رفت می خواستم دنبالش راه بیفتم که سها جلومو گرفت . -دست از سرم بردار کثافت .. -خیلی دوستش داری ؟/؟ اون به اندازه کافی ازت متنفر شده . اون دیگه دوستت نداره .. -همون جوری که من دیگه دوستت ندارم . سها نگاهی از درد بهم انداخت و چند ثانیه ای چیزی نگفت -حرفای دلنشینی می زنی . -از من چه انتظاری داری ؟/؟ -من از تو چه انتظاری دارم ؟/؟ تو از اون دختر بیچاره چه انتظاری داری ؟/؟ تو خجالت نمی کشی . با من عشقبازی می کنی . بهم می گی دوستت دارم . چند بار با هام حال می کنی اون وقت یه روزه میری عاشق یکی دیگه میشی . اینه دوست داشتن ؟/؟ پس اگه اینه که حسرت خوردن نداره . فردا میری عاشق یکی دیگه میشی . بیا بریم اون طرف همه چی آماده هست تا اعصاب خودمونو آروم کنیم . -سها ولم کن حوصله شو ندارم . من نمی خوام . نمی خوام با تو باشم . ازت بدم میاد . نه سکس با تو رو می خوام نه عشق تو رو . من چه جوری اینو حالیت کنم . سها بازم با درد و التماس بهم نگاه می کرد . -اگه حکم طلاقمو از جابر ردیف کنم و نشونت بدم قبول می کنی . اون وقت راضی میشی که براهمیشه باهام باشی ؟/؟ -سها بس کن . اون دختره رو تنها فرستادی رفت ؟/؟ -نگران نباش تا نزدیک پارک بد رقه اش می کنند . خیلی زود می فهمی اونی که از ته دل دوستت داره فقط منم . اونی که حاضره هر کاری برات بکنه و با تمام وجود دوستت داره فقط منم . این منم که برات می میرم . منم که به خاطر تو سرمو پیش همه پایین میارم . -سها تو خودتو هم دوست نداری . تو عاشق پولی . عاشق قاچاقی . احساس نداری . -بس کن سهراب . خودشو انداخت تو بغلم . این بار دیگه بوی عطرش وسوسه ام نکرده بود . ولی اون خودشو بهم چسبونده بود سر و صورتمو غرق بوسه کرده بود . از این که یکی خودشو این قدر در برابر من ضعیف نشون بده سختم بود . نمی خواستم نسبت به اون احساس تر حم کنم . این بار دیگه هیچ عکس العملی نشون ندادم ولی هر کاری دوست داشت باهام انجام می داد . رو کیرم می نشست و با دستاش اونو به طرف کوسم می فرستاد . عذاب می کشیدم . توان و حوصله در گیری با اونو نداشتم . از سکس با اون چندشم می شد . دلم می خواست از اون جا فرار کنم . پیش پای بهشته خودمو بندازم یه زیر ماشین و خودمو بکشم . همه چی برام یه بازیچه نشون می داد . جز قلب پاک اون دختر بیچاره ای که منو همه چیز خودش می دونست . منو عشق پاک خودش می دونست سها کیر منو ساک زد و هر کاری کردم که آبم تو دهنش خالی نشه بالاخره شکست خوردم . فکر می کرد آبمو آورده خیلی هنر کرده -دیدی سهراب تو هم خوشت میاد و کیف می کنی ؟/؟ می دونم تو هم دوستم داری . داری واسم ناز می کنی . حالا مث بقیه مردا شیطونی و یه خورده هوایی شدی .-سها اعصابم خرده . بگو دست از سرم وردارن برم خونه ام . اعصابم بهم ریخته -حالا که آبتو خالی کردی دیگه باید اعصابت آروم باشه و احساس سنگینی کمتری بکنی .. معلوم نبود این عاشق دیوونه و حسود این همه بازیها رو واسه چی راه انداخت . منو هم ول کرد . شاید همون قدر که زهرشو ریخته بود و به بهشته نشون داده بود که من آدم خیانتکاری هستم براش کفایت می کرد . غافل از این که همین در من یه کینه و نفرتی ایجاد می کنه که تا آخرین لحظه زندگی بیکار نمی شینم تا انتقاممو ازش بگیرم . وقتی که اومدم بیرون هنوز یه ساعتی مونده بود که غروب شه . هرچی برای عشقم زنگ می زدم گوشی رو نمی گرفت . جز این هم انتظار دیگه ای نداشتم .. روز بعدش اونو وقتی که از خوابگاه اومد بیرون و با یکی از دوستاش بود تعقیبش کردم . از هم جدا نمی شدند .. بالاخره طاقت نیاردم و صداش زدم .. اما تحویلم نگرفت و خیلی هم عصبی شده بود . یک ربع بعدش برام زنگ زد و گفت بار آخرت باشه که پیش دوستام آبرومو می بری ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#47
Posted: 27 Jan 2013 08:18
نقاب انتقام 47
اون حتی حاضر نبود حرفامو بشنوه .. ساعتها منتظرش وایسادم . به عباد و حسین گفته بودم که از دور مراقبم باشن . ولی بازم از این می ترسیدم که سها بخواد کار دستمون بده . هر چند تقریبا اطمینان داشتم همون که بهشته رو ازم متنفر کرده براش کفایت می کنه .. این بار پس از ساعتها انتظار اونو دیدم که تنها داره بر می گرده خوابگاه . اوایل شب بود . -بهشته خواهش می کنم . تو باید به حرفام گوش کنی .. -خجالت بکش سهراب .. خیلی .. خیلی جلو خودمو دارم که حرف زشتی بهت نزنم . -خواهش می کنم . تو باید به حرفام توجه کنی . من تنهام . من بدون تو می میرم . -نمی دونم که باید به حرفات بخندم یا گریه کنم . فقط از اینجا برو تا ندادم به جرم مزاحمت دستگیرت نکردن -نگو که دیگه دوستم نداری . نگو که عاشقم نیستی . -نذار حرف بد از دهنم بیرون بیاد . نذار یه چیزی بگم که پشیمون شم و پشیمون شی . -بهشته به حرفام گوش کن .. بازم رفت . فکر عجیبی به سرم افتاد . یک فکر عجیب و خطر ناک . تصمیم گرفتم که بهشته رو بدزدم . نه این که اونو مال خودم کنم . بلکه می خواستم اونو واسه چند دقیقه ای ببندم و حرفامو بهش بزنم . چاره دیگه ای نداشتم . باید عقده هامو خالی می کردم . اون باید می فهمید که موضوع از چه قراره .اون اگه منو نمی بخشید اشکالی نداشت . ولی باید می دونست که من دوستش دارم . فریبش ندادم . بدی اونو نمی خواستم . اون باید می فهمید که من دیوونه شم . یک هفته کشید تا پس از ساعتها تعقیب تونستن اونو در یه جای مناسبی بدزدن و ببرن به همونجایی که من می خوام . اتفاقا اونو بردیم به مرکز شهر . یه جای شلوغ . در یکی از خونه هایی که اونم از پدر مر حومم بهم ارث رسیده بود . خونه شیکی نبود . در هر حال دست و پای بهشته رو طناب پیچش کرده و یه حالتایی شبیه به همون وضعیتی که سها براش درست کرده بود ایجاد شد . .. این بار نگاهش نفرت انگیز تر از دفعه قبل بود . شاید همون یه ذره باور و اعتقادی رو هم که نسبت به من داشت از بین رفته بود . -بهشته زیاد وقتتو نمی گیرم . من اینجا نیومدم که اذیتت کنم . نیومدم که به زور به خواسته هام برسم . اومدم تا بهت بگم من اون جوری که تو فکر می کنی نیستم . شاید بد و اشتباه کار باشم ولی پست و دروغگو نیستم . خلاصه می کنم وقتتو نمی گیرم . ما یه خونواده خوشبخت بودیم . 5 نفره . من برادر و خواهر و مادر و پدر داشتم . بودیم تهرون که با خبر شدم در رشته پزشکی دانشگاه شهرمون قبول شدم . دسته جمعی شاد و خندون اومدیم طرف مشهد .. یه خانواده پنج نفره .. غافل از این که دست سر نوشت چه بازیها که نداره .. یک آن رفتیم ته دره . اونا جلو چشام سوختند . یه لحظه بود . همه چی دود شد رفت هوا .. تا حالا شده چیزی رو از دست بدی ؟/؟ چیزی رو که بهش علاقه زیادی داشته باشی ؟/؟ نمی تونم بگم کدومشونو بیشتر دوست داشتم .. کاش منم با اونا می مردم . کاش می مردم و امروز نمی مردم . مرگ دسته جمعی عروسیه . حتما اینو شنیدی . من از اون حادثه جان سالم به در بردم . صورتم سوخت . پوستم جمع شد . خیلی زشت شدم . یه آدمی که اگه نگاش می کردند حالشون بهم می خورد .. از همه جا مونده و رونده در غم از دست دادن خونواده بودم که یه دختری پیداش شد . اون منو به زندگی امید وارم کرد . بهم گفت که عشق ارزشش خیلی بالاتر از اینهاست . زیبایی عشق را باید در باطن آدما جست . اون بهم جون تازه ای داد . هر چند هیچوقت نتونستم با این اندوه کنار بیام ولی دیگه آرزوی مرگ نمی کردم . اون بهم امید داد . من عاشقش بودم . فکر می کردم که هنوز هستند آدمای از خود گذشته ای که همه چی رو در پول و زیبایی خلاصه شده نبینن . یه چند وقتی رو خودمو خوشبخت ترین آدم دنیا می دونستم . حرفای قشنگی می زد . چقدر با حرفاش آروم می گرفتم . حس می کردم بهشت زیر پای اونه . حس می کردم اون یک فرشته ای ماموری از طرف خداست که اومده آرومم کنه . می دونی چی میگم ؟/؟ من چهار نفری رو که از گوشت و خونم بودن از دست داده بودم .. دیگه هیچوقت نه خواهری می تونم داشته باشم و نه برادری .. یه روز اومدم و دیدم که زنم با یکی دیگه داره عشقبازی می کنه .. اون فقط به خاطر ثروتم بود که باهام از دواج کرد .. می دونی اون کی بود ؟/؟ همین سهایی که حالا بهت حسادت می کنه . همون که میگه عاشق منه .. در هر حال دستش رو شد ولی ازم طلبکار شد . منو زشت قلمداد کرد . گفت که به خاطر پولم اومده طرفم . یه قسمت از مال و منال منو گرفت . چند تا فحش هم نثارم کرد .. این فقط تو نیستی که احساس سر خوردگی می کنی .. اونم که نباید این احساسو بکنی . نمی دونی چه شبها یی که تا صبح اشک نریختم و آرزوی مرگ نکردم . .. من عشقمو هم از دست داده بودم و باورمو به عشق .. دیگه هیچ چیز و هیچکس در این دنیا واسم ارزشی نداشت . اون بت من بود . سها همه چیز من بود . رفت و تنهام گذاشت . رفت تا من به دردخودم بمیرم ولی نمی دونم چرا نمی مردم . بالاخره زمانش رسید که من بتونم با یه جراحی پلاستیک سنگین چهره زشت خودمو زیر نقاب زیبایی پنهون کنم . طوری که حتی سهای امروز هم منو نشناسه . اون عشقو در من کشته بود . اموالی رو از من ربوده بود که می تونستم اونو ببخشم به اونایی که حقشونه و حالا هم اون قدر دارم که سر فرصت این کارو انجام بدم . اون خیلی کثیفه .. اومدم تا انتقام خودمو ازش بگیرم . اون منو نشناخت . اون عاشقم شد . میگه که عاشقم شده . باور نمی کنم . .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#48
Posted: 31 Jan 2013 22:01
نقاب انتقام 48
ولی من باور نمی کنم که اون عاشقم شده باشه . بهشته با نفرت و انزجار طوری سرشو تکون می داد که یعنی سها عاشق منه .. نمی دونم شایدم راست می گفت و می تونست احساس یک زنو درک کنه . -اون همسرم بود . عشقم بود . همسری که به خاطر مهریه ازم جدا شده بود . نتونستم اونو محکوم به خیانتش کنم و خودم محکوم به پرداخت مهریه شدم . چیه بهشته چپ چپ نگام نکن . میگی چیکار می کردم ؟/؟ ساکت می نشستم و دست رو دست می ذاشتم تا بهم می خندید ؟/؟ نه این رسمش نبود . ترحم بر پلنگ تیز دندان ستم کاری بود بر گوسپندان . یه جوری خودمو بهش تحمیل کردم . من با این تغییر قیافه ای که دادم اون منو نشناخت . اون موقع تو هنوز وارد زندگیم نشده بودی . این خانوم معشوق های زیادی داشت . یکی از اونا به قصد کشت بهم حمله کرد که تو اومدی و نجاتم دادی .. تو اومدی و زندگیمو یه بار دیگه دگر گون کردی . راستش تا یه مدتی نمی خواستم باورت کنم . با این که جونمو نجات داده بودی و بزرگترین فداکاری رو در حق من کرده بودی و من خودمو مدیون تو می دونستم ولی سها منو طوری به زندگی و عشق بد بین کرده بود که از سایه خودمم هم می ترسیدم . تا این که گذشت ایام بهم نشون داد تو پاک تر و خواستنی تر و نجیب تر و مهربون تر از اونی هستی که یه آدم بتونه فکرشو بکنه . تو بهشته بهشتی من شدی . بهشته ای که از گذشته سهراب چیزی نمی دونست . بهشته ای که می گفت تا حالا عاشق نشده و می دونستم که حقیقتو میگه . بهشته ای که خودشو به خاطر من به خطر انداخته بود . بهشته ای که تر جیح می داد سوار پرشیا شه تا بنز . بهشته ای که منو به خاطر پول نمی خواست و به خاطر خودم دوست داشت . فکر نکنم بعد از مرگ پدر و مادرم دیگه روزایی به شیرینی و آرامش روز های با تو بودنو داشته باشم که احساس کنم در اون روز ها به خوشبختی واقعی رسیدم . می دونستم که این بار دیگه اشتباه نمی کنم . این بار عشق واقعی اومده بود به سراغم . عشق با چشایی باز اومده بود سراغم . حالا من تنهام . همه چیزمو از دست دادم . خونواده امو .. همسرمو .. عشقمو .. شرف و آبرومو .. همه چی مو .. من خیلی تنهام بهشته .. من خیلی تنهام .. می دونم دیگه پیش من بر نمی گردی . تو فکر می کنی که من دامن عشقمونو لکه دار کردم و تقدس اونو بردم زیر سوال . شایدم تا حدودی حق با تو باشه ولی باید در کم کنی . باید احساسات منو در ک کنی . نمی دونم چیکار کنم . تا چند دقیقه دیگه این بند ها رو پاره می کنم . با همین چاقویی که توی دستمه . اگه دوست داشته باشی می تونی جونمو با همین بگیری . من بهت بد هکارم . می تونی تصفیه حساب کنی . به خدا راحت میشم . دیگه بدم میاد از این زندگی . دنیایی که همه میخوان از پشت به هم خنجر بزنن و جز پول و خیانت و خود خواهی هیچ چیزارزشی نداره چه فایده ای داره ادامه زندگی در این دنیا .. دنیایی که عشق آدم به آدم اجازه نمیده که حرفاشو بزنه و شرایطو به این صورت در میاره .. می تونی جونمو بگیری .. اگرم نخواستی من همین جا می شینم تا بری لوم بدی و بگی که اون یه آدم رباست . منو بیان و ببرن . این جوری از دستم راحت میشی . دیگه هیچی برام ارزش نداره . جز خاطره اون چهار عزیزی که از دست دادم و عزیز پنجمی که که ازم نفرت داره .. با چشایی پر از اشک طناب دست و پای بهشته رو پاره کردم .. -منو ببخش .. من اگه اینا رو نمی گفتم دیگه با حسرتی زیاد باید این دنیا رو ترک می کردم . چاقو رو دادم به دست بهشته .. نباید این انتظارو ازش می داشتم که به این سادگیها منو ببخشه . چاقو رو به زمین پرتش کرد . -من مثل تو آدمکش نیستم .. این حرف از صد تا فحش هم برام درد ناک تر بود از نظر اون من اونو کشته بودم . فقط یه لحظه بر گشت و یه نگاهی بهم انداخت و سرشو به علامت تاسف تکون داد و رفت .. -بهشته من همین جام تا منو لو بدی . بگی بیان دستگیرم کنن . دستاشو گذاشت جلو صورتش و هق هق کنان از خونه رفت بیرون . می دونستم که لوم نمیده . بهشته هم رفت و تنهام گذاشت . دیگه هیچی برام ارزش نداشت . من بودم و دنیای سیاه خودم . حتی چهره زیبا هم دردی رو دوا نکرد . نمی تونستم بگم که اون بیرحمانه تنهام گذاشته . نباید خود خواهانه از اون این انتظارو می داشتم که به این سادگی منو ببخشه و درکم کنه .. دو ساعتی رو به همون حال موندم و رفتم طرف خونه بلوار وکیل آبادم .. همونجایی که بهشته و سها جاشو می دونستن . همون خونه ای که واسم شر شده بود . چرا فکر می کردم که بهشته ممکنه منو ببخشه . چرا .. چرا .. چرا . بیشتر از نبخشیدن چرا نبخشیدن دلمو به درد آورده بود . یعنی اون درکم نکرده ؟/؟ چه انتظاری میشه داشت . یه آدم هر چقدر دلسوز باشه نمی تونه که خودشو جای دیگران قرار بده همون حسو داشته باشه . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#49
Posted: 2 Feb 2013 00:30
نقاب انتقام 49
نمی دونستم به کی و به چی پناه ببرم . دلم گرفته بود . اصلا دوست نداشتم از خونه برم بیرون . به تلفن ها که اصلا جواب نمی دادم . همه رو قطع کرده بودم . خیلی دلم می خواست بدونم که اون داره چیکار می کنه . به چی فکر می کنه . نا امیدش کرده بودم . چقدر عمر خوشبختی من کوتاه بود .. یه دوروزی می گذشت که از خونه بیرون نیومده بودم . یه بعد از ظهری دیدم در می زنند . وقتی تصویر آدم پشت درو دیدم تعجب کردم . باورم نمی شد اون باشه .. بهشته من بود .. فکرشو نمی کردم که اون اینجا پیداش شه .. صورتش خشمگین نشون می داد . حدس زدم که باید پلیس آورده باشه که دستگیرم کنن . ولی دور و برش کسی رو ندیده بودم . ممکنم بود مخفی شده باشن تا من در نرم .. درو بازکردم .. نیومد تو .. باید یه خبرایی باشه .. واسم مهم نبود . از همه چی بدم اومده بود . در باز شد و اونو دیدم که یه گوشه ای وایساده .. هیچی هم نمیگه . سرشو انداخته بود پایین .. راستش هم دوست داشتم برم زندان و هم این که می دونستم اونجا غمهام زیاد تر میشه .. باز آزادی این حسنو داره که می تونی برای فرار از غم یه تلاشی بکنی -ببینم آدم دزدا این دور و برا نیستن ؟/؟ -همون منو دستگیر کنن کافیه . من اصلا اونا رو به اسم نمی شناسم .. تو باید همون دو روز پیش تحویلم می دادی ؟/؟ نگاهی پر از درد و اخم بهم انداخت و گفت منظورت چیه -مگه مامور نیاوردی دستگیرم کنن --تو خودت الان در بد ترین زندانها هستی و این برات از هر زجری بالاتره و حقته که همین جور زجر بکشی . فکر کردی من کی هستم ؟/؟ که بدی رو با بدی جواب بدم . خیلی بد بختی سهراب ؟/؟ -نمیای داخل ؟/؟ -برای چی ؟/؟ مزاحم تو وعشقت ببخشید همسر سابقت بشم که تو می خوای انتقام بگیری ؟/؟ -بهشته بیا تو درو ببند بیا داخل -این بار می خوای خودت منوبدزدی ؟/؟ وارد خونه شد و درو بست . -هر کاری دوست داری انجام بده تو که بد ترین بلاها رو سرم آوردی . اسم خودتو میذاری مرد ؟/؟ -من که برات توضیح دادم .. -چرا توضیح قشنگی بود . یه داستان واقعی که دل سنگو آب می کرد .. اما دل بهشته دیگه آهنی شده .. تو چطور تونستی بغلم بزنی بهم بگی دوستم داری بهم بگی دین و دنیای توام . بهم بگی با تو خورشید و روشن تر می بینم و گلها رو قشنگ تر .. اون وقت بری یه زن دیگه رو بغل بزنی و هر کاری که دلت خواست باهاش بکنی . به این بهونه که اون همسر سابقته که می خوای ازش انتقام بگیری . به من بگو تو از کی می خوای و می خواستی انتقام بگیری ؟/؟ از من ؟/؟ من چه بدی در حق تو کردم . چرا منو این جوری سوزوندی ؟/؟ اگه من این کارو در حق تو می کردم چه حالی می شدی . تو اولین عشقم بودی .. عشقی که در تصورات خودم مقدس تر و پاک تر از هر چیزی در این دنیا می دونستم . من پول و ثروت تو رو نمی خواستم من خود تو رو می خواستم . تو تقدس عشقو در آغوش یکی دیگه به لجن کشیدی ..-من که برات توضیح دادم -تو چی رو تو ضیح دادی . این که رویاهای منو خراب کردی . این که با احساسات من بازی کردی -باور کن بعد از آشنایی با تو در اون مورد مجبور شدم . اون تهدیدم کرد .. به عزیزانم که تنهام گذاشتن قسم که مجبور شدم گفتن تو رو می کشن ..-اوخ چه ایثار گری .. اون وقت خودت اومدی منو کشتی .. آره ؟/؟ کاش همونا منو می کشتند و به دست اونی که حس می کردم بهم زندگی داده کشته نمی شدم . چرا با من این کارو کردی سهراب .. تو اصلا وجدان داری ؟/؟ من چه جوری می تونم با خودم کنار بیام . تو منو تباه کردی . نابودم کردی . تو منو از بین بردی ..من دیگه نمی تونم پیش خودم سر بلند کنم . عذاب می کشم . تو اصلا احساس داری ؟/؟ عاطفه داری ؟/؟ چرا با من بازی کردی ؟/؟ چرا عذابم دادی ؟/؟ چرا منو کشتی .. دونستم که عشق من در قلبش تبدیل به نفرت شده . نمی تونه با موضوع خیانت من کنار بیاد .. -راستی راستی وقتی که داشتی این کارو می کردی از خودت خجالت نکشیدی ؟/؟ -چرا بهشته خیلی خجالت کشیدم . خیلی از خودم بدم اومده بود -پشیمون نیستی ؟/؟ توبه کنی شاید قبول شه -مسخره ام نکن .. نه بهشته . من قیمت سنگینی براش پرداختم . اصلا پشیمون نیستم -قربون آدم راستگو .-گفتم مسخره ام نکن . نمی پرسی واسه چی پشیمون نیستم ؟/؟ -خب حضرت آقا کیف کردند با همسر سابقشون .. می خواستی یه صیغه موقت هم بخونی واسه شما آقایون که راه بازه . -بهشته اگه من اون روز از این کار طفره می رفتم و بلایی سرت میومد عذابی که می کشیدم بیشتر از این عذابی بود که حالا می کشم .. من تو رو نکشتم بهشته من خودمو کشتم . من نمی خواستم پست باشم . نمی خواستم بد باشم . خوشحالم که تو رو زنده می بینم .. باشه هر جور دوست داری فکر کن .. نمیشه به زور کسی رو مجبور کرد که گذشت داشته باشه . من هنوزم دوستت دارم بیشتر از قبل عاشقتم . چون برات جنگیدم . با اونایی که خیلی خطرناک بودند و برای تو با خود تو هم دارم می جنگم . این از همه شون سخت تره . برو تنهام بذار . با همه اینا با همه دردی که می کشم و می دونم مقصر نیستم بازم ازت معذرت می خوام ولی هیچوقت بهت نمیگم گذشت داشته باشی . کسی مجبور نیست از حق خودش گذشت کنه .. برات آرزو می کنم که یه روزی عاشق کسی بشی که مثل من بد نباشه .. -خیلی بدی سهراب چقدر راحت حرف می زنی . .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#50
Posted: 6 Feb 2013 02:38
نقاب انتقام 50
بهشته طوری سرم داد زد که در عرض این مدتی که از دستم عصبی بود سابقه نداشت -چی فکر کردی فکر کردی که من مث توام که هر روز عاشق یکی شم ؟/؟ خودتو با من مقایسه می کنی . از تو بد جنس تر و سنگدل تر فقط خود تو هستی لعنت برمن که عاشق تو شدم . کاش هیچوقت تو رو نمی دیدم . -اون وقت مرده بودم . بهشته هر چی می خوای بگی بگو . بهت حق میدم ولی ای کاش منطقی بودی . برو تنهام بذار . من ازت هیچی نمی خوام . نمی خوام که با من باشی . حتی دیگه نمی خوام که منو ببخشی . عشق همین جوری که بی منطق میاد منطق هم سرش نمیشه . من اگه تا فردا بشینم واست روضه بخونم بازم متوجه نمیشی که چرا کار ما به این جا کشیده . اون زنه روانیه . چی بهت بگم . تو که جای من نبودی درک کنی . هرچی بگی بهت حق میدم ولی در یه مورد بهت حق نمیدم . خودت فکر کن ببین چی گفتی ؟/؟ گفتی که من مث تو نیستم که هر روز عاشق یکی بشم . به نظر تو من اون آدمم ؟/؟ من که نمی خواستم سر نوشتم این شه .. یعنی آدمایی مث من حق زندگی کردن ندارن ؟/؟ اگه یکی از پشت بهم خنجر زد و بد شانسی آوردم و زنده موندم نباید بازم شانس خودمو آزمایش کنم ؟/؟ اینه فر هنگ و فکر تو ؟/؟ گناه کردم که عاشق تو شدم و هستم ؟/؟ -تو یکی دیگه واسم از عشق نگو .. -بهشته خوب فکر کن که چی داری میگی . برو .. خدا به همرات . اینجا بد بخت و بازنده اصلی منم . منم که شکست خوردم . تنهای تنها . نمی تونم . حتی دوست ندارم به این چند تا فامیلی که دارم سر بزنم . می دونی چرا ؟/؟ چون بوی پدر و مادرمو حس می کنم .. .. نمی دونم چرا عشقو دوباره خواستم . اون خودش اومد . خودش خواست بیاد سراغم . اومد تا بهم بگه اگه یه بار زجرم داده این بار جبران می کنه . اینو عشق بهم گفت . نمی دونستم دوباره بهم ضربه می زنه . تو فکر می کنی که بهت ضربه زدم . شایدم حرفای منو قبول داری ولی نمی خوای که باورشون کنی چون عشق برات مقدسه . مثل یه شبنم پاک می دونستیش . اما اون شبنم حالا با خاک و شایدم با گل قاطی شده . اون پاکی خودشو واست از دست داده .. ولی من نمی خواستم این طور شه .. چیکار کنم که خودمو بهت ثابت کنم .. برم بمیرم ؟/؟ آره ؟/؟ بازم سرشو تکون داد و رفت .. رفت که بره .. -پس واسه چی اومدی .. واسه چی ؟/؟ چرا داری تنهام میذاری ؟/؟ من بدون تو می میرم . نرو.. تو رو به اون لحظه های مقدس زندگیت قسمت میدم بهشته .. فقط صدای بسته شدن درو شنیدم سرم درد گرفته بود . کاش نمیومد . کاش اونو در این شرایط نمی دیدم . اومد تا داغون ترم کنه .. اومده بود تا حرفای دلشو بهم بزنه خودشو خالی کنه و بره . چرا اون نباید گذشت داشته باشه . چرا نباید کمکم کنه می دونستم خیلی دندون رو جیگر گذاشته تا تا این حد تحمل کرده . شاید من اگه جای اون بودم تا این اندازه رفتار مودبانه نداشتم . خیلی خودشو داغون کرده بود . خبلی . سها واسم زنگ زد .. -ببینم چیزی که عوض داره گله نداره . دک کن دک شو . تو قالم گذاشتی اونم قالت گذاشت . چوب خدا صدا نداره . فقط شانس آورد که زود از خونه ات اومد بیرون وگرنه این بار جنازه شم به دستت نمی رسید -خفه شو فاحشه .. گوشی رو قطع کردم . دیگه نمی تونستم تو این خونه زندگی کنم . باید خودمو به یه نحوی به جایی می رسوندم که متوجهم نمی شدند . یعنی در یه خونه دیگه زندگی می کردم . مثل یه سایه تعقیبم می کردند . نمی دونستم چه طور یه روزی عاشق سها این زن نفرت انگیز بودم . چقدرسنگدلانه باهام بر خورد می کرد . اون هوسباز فقط خودشو دوست داشت . همه شون آدمای کثیفی بودند . مادرش خواهرش .. آشغالا . چه عذابهایی که از دست اونا نکشیده بودم . دیگه درمونده شده بودم . نمی دونستم چیکار کنم که دل بهشته رو به دست بیارم . من هرگز نخواسته بودم که بهش خیانت کنم . می دونم اون اینو حس می کرد ولی نمی تونست هضمش کنه . اون رویای شیشه ای که واسه خودش درست کرده خرد شده بود . نمی تونست باورکنه . جز من کس دیگه ای رو نمی دید که رویاهای شیرینشو خراب کرده باشه . این فقط ظاهر قضیه بود . بازم براش زنگ زدم . برای بهشته ای که نمی تونستم فراموشش کنم . خلاف حدسم این بار گوشی رو گرفت .. منتظر بودم هر چی حرف تند و درشته نصیبم کنه .. -با چه زبونی بهت بگم که .. -که چی .که دیگه دوستم نداری ؟/؟ که دیگه عاشقم نیستی ؟/؟ ازت می خوام که اینو بهم بگی تا من دیگه هیچ وقت مزاحمت نشم . -بچه بازی رو بذار کنار بذار به درسام برسم . نمی خوام زحماتم به هدر بره . دیگه هیچ دلخوشی جز همین واسم باقی نمونده . اصلا معنی نداره که آدم قبل از ازدواج به کسی دل ببنده . ما آدما خودمونو به زور دوست داریم . اون وقت میاییم بریم یکی دیگه رو دوست داشته باشیم ؟/؟ -بهشته چرا این جوری حرف می زنی . می دونم به اون چیزی که میگی اعتقاد نداری --من خیلی وقته که به خیلی چیزا اعتقادی ندارم . گوشی رو قطع کرد . دیگه واسش زنگ نزدم . نمی خواستم بازم حساسش کنم . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم