ارسالها: 3650
#51
Posted: 9 Feb 2013 01:23
نقاب انتقام 51
فکر انتقام از سها یک لحظه آرومم نمی ذاشت . گاهی وقتا این فکر به ذهنم می افتاد که اونو سر به نیست کنم و خودمو معرفی کنم . اون دست از مزاحمت بر نمی داشت . یه بار که توی خونه خواب بودم دیدم در اتاقم به آرامی باز شد و اون وارد شد . با یه پیرهن قرمز یکسره از پهلو و پاها چاک دار . آروم آروم اومد طرف من . -ببینم سهراب حالت چطوره ؟/؟ دیگه باید بهتر شده باشی . حالا دیگه باید دوست و دشمنتو به خوبی شناخته باشی . بدونی چه کسانی در سخت ترین شرایط تنهات میذارن . وقتی که این جمله رو واسم گفت طوری بهم بر خورد که دنیا می خواست رو سرم خراب شه . حس کردم که این حرف رو کثیف ترین و دورو ترین آدم دنیا برزبون آورده . پنجه هامو به شکل چنگکی در آورده ودندونامو از غیظ به هم می فشردم . رومو بر گردوندم تا از روی عجله کار خطرناکی انجام ندم . .خیلی دلم می خواست باند قاچاق سها رو متلاشی می کردم . حس می کردم که جابر و کله گنده تر اشم کاره ای نیستند . چون این چند نفری رو که دیده بودم طوری گوش به فر مان این زن عوضی بودند که انگاری واسشون حکم ملکه رو داره . اومد بالا سرم و کنارم نشست . خیلی پررو بود . مات و مبهوت نگاش می کردم . دستاشو از رو لباس زیر من رسونده بود به سینه هام . بازم داشتم یه حالی می شدم . نه .. نهههههه سهراب حالا که بهشته در خطر نیست . تو با این که اون ولت کرده و رفته ولی این بار به خودت ثابت کن که بهش وفاداری . لیاقتشو داری . دوستش داری . هرچند به خاطر فاصله کم با صورتش نتونستم زور زیادی رو در دستام جمع کنم ولی طوری گذاشتم زیر گوشش که که نزدیک بود از رو تخت پرت شه . -برو گمشو حیوون . تو یک جانی و دزد کثیفی . یک قاچاقچی که با جان مردم بازی می کنی . یک هرزه هوسباز که ادای عاشقا رو در میاری . -سهراب خودت خواستی . خودت خواستی که اون روی خودمو نشون بدم . -چیه می خوای منو بکشی . -آدم کسی رو که دوستش داره نمی کشه بلکه اونی رو می کشه که ازش نفرت داره . این دفعه رو دیگه کوتاه نمیام . با اشاره سرش داد زده گفتم اگه یک قدم جلو تر بر داری خودم می کشمت . اگرم همین الان گورتو گم نکنی زنگ می زنم به پلیس و میگم که دزد اومده خونه مون .. سها رو سر افکنده از اونجا دور کردم و دیگه تصمیم خودمو گرفته بودم . باید خودمو به نحوی از این جا دور می کردم . به هیچ وجه هم کاری نمی کردم که رابطه منو با سهراب قدیمی بفهمه . یعنی متوجه بشه که من همونم . گروه تعقیب و باند اونا خیلی قوی بود و من حوصله این بازیها رو نداشتم . اصلا روح ستیزه جویی در من وجود نداشت . یه روز با یه چهره گریم شده خودمو در یه محیطی محو کرده و رفتم به یکی از خونه های کلنگی ام در مر کز شهر تا یه مدتی رو از دست این زن هوسباز و خانه خراب کن در امان باشم .از اون خونه هایی بود که دو تا در داشت و در نهایت احتیاط از در پشتی وارد خونه شدم . چند روزی رو می تونستم از شر این زن در امون باشم .می خواستم واسش شر درست کنم . اسم اونو به مامورین بدم و حداقل به این صورت یه اقدامی کرده انتقام خودمو گرفته باشم . با یه ریش و سبیل مصنوعی شده بودم عین هنر پیشه هایی که واسه ایفای نقششون گریم می کنن . موبایل خودمم خاموش کرده بودم . از اون حوالی زیاد دور نمی شدم . خونه بغلی من خالی بود . چند تا وارث داشت . بابا می خواست اونجا رو هم بخره که عمرش کفاف نداد . همین یه همسایه رو داشتم .. یه روز دیگه حوصله ام سر اومده بود و دلم واسه بهشته خیلی تنگ شده بود . حساب و کتاب کلاساش از دستم در رفته بود . قدم زنان در پارک ملت وقت می گذروندم و به یا د لحظاتی که با بهشته بودم هم لذت می بردم و هم حسرت می خوردم که چرا اون لحظه ها تکرار نمیشن . کاش اون الان اینجا کنارم بود . من و حرفامو باور می داشت . خداوند از این بهتر نمی تونست این آرزوی منو بر آورده کنه . بهشته من اونجا بود . چند تا نیمکت اون طرف تر اون و یه مرد جوون نشسته بودند و ناهار می خوردند . مرد حدود ده سالی رو بزرگ تر نشون می داد .. دست و پام شروع کردن به لرزیدن . می خواستم صداش کنم ولی به تته پته افتاده بودم . لکنت زبون گرفته بودم . بهشته دستی رو موهای اون مرد کشید که حس کردم دستی پر از آتیشو گذاشته رو قلب من . یه لحظه موهاشو مرتب کرد . سرشو بالا گرفت و نگاهشو به نگاه من دوخت . سرمو به علامت تاسف تکون دادم و از اونجا دور شدم . اون داشت ازم انتقام می گرفت . چقدر زود همه چی رو فراموش کرده بود . فکر نمی کردم این قدر زود همه چی از یادش بره .. شب از این پهلو به اون پهلو می کردم و خوابم نمی برد . صبح قبل از این که بهشته بره دانشگاه سر راهش سبز شدم دوستش تا ما رو دید ازش جدا شد تا ما دو تا رو به حال خودمون بذاره .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#52
Posted: 13 Feb 2013 19:29
نقاب انتقام 52
باز که تو پیدات شد . من یه حرفو چند بار باید بهت بگم . -داری ازم انتقام می گیری ؟/؟هنوز هیچی نشده رفتی با یکی دیگه دوست شدی ؟/؟بهشته در حالی که لباشو می جوید گفت اون دیگه به خودم مربوطه . اگه زنت بودم شاید می تونستی تا حدودی اختیار دارم باشی . -منم ازت می خوام باهام ازدواج کنی . این اشتباهتو ندید می گیرم . -اگه یک بار دیگه جلوم سبز شی از اونی که دیروز دیدیش خواهش می کنم تا یه مدت مراقبم باشه تا از دست تو در امان باشم . -بهم بگو دیگه دوستم نداری ؟/؟-من هیچوقت دوستت نداشتم . فکر می کردم دوستت دارم . -تو که قبلا طور دیگه ای حرف می زدی .-از آدمایی که باهاشون بودم چیز دیگه ای یاد گرفتم . -بهشته نرو این جوری ولم نکن -بگو چه جوری ولت کنم . من که اینجا خونه مستقل ندارم که وقتی دم درخونه وای می ایستی دوست پسرمو ببینی که از در خونه میاد بیرون یا میره داخل .-بهشته ازت انتظار شنیدن این حرفا رو نداشتم .-من که نمی خواستم این حرفا رو بزنم . تو خودت مجبورم کردی . من بیشتر از اونی که بخوام حرف بزنم عمل می کنم . -این جور باهام رفتار نکن . من هر کاری کردم به خاطر تو بود . به خاطر تو .. در همین لحظه سها واسم زنگ زد -گوشی رو بگیر و به خاطر من دوباره برو پیشش -توازکجا حدس زدی که اونه -آخه کدوم دیوونه این وقت صبح باهات تماس می گیره . الان یه جایی همین دور و براست . برو سهراب من و تو به جایی نمی رسیم . اگه ادعای دوست داشتن منو داری بیشتر از این عذابم نده .. رفتم روبروی صورتش قرار گرفتم . -یه بار دیگه بهم بگو دوستم نداری ؟/؟ چشات اینو نمیگه . به من بگو چرا داری باهام این کارو می کنی . چرا کاری می کنی که به تو بد بین شم . -من از کجا می دونستم که تو دیروز می خوای بیای پارک ؟/؟ وقتی این حرفو زد و فهمیدم که کاملا منطقی گفته انگاری که رو قلبم کارد کشیده باشن . پاهام سست شد و به رفتنش نگاه می کردم . دیگه حرکتی نمی تونستم بکنم . حتی نای فریاد زدن و صداش کردنو نداشتم . اون با بی رحمیتنهام گذاشت . شاید حقم بود ولی هرچی فکر می کردم هرگز این نیتو نداشتم که باهاش مبارزه کنم . هر گز . برروی نیمکتی وزیر درختان بلندی نشستم . -بیا سوار شو .. بیا مرد . تحویلت نمی گیره . چقدر منت می کشی . بیا عزیزم من خودم بی منت در اختیار تو هستم . خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد . خواهان کسی باش که خواهان تو باشد . سرمو بالا آوردم . چشام پر اشک شده بود . سها صدام می کرد که سوار شم . بی خیال ماشین خودم شدم و مثل مسخ شده ها سوار ماشینش شدم .-سهراب اگه حالتو می گیره بگو من حالشو بگیرم . نمی تونم ببینم کسی اذیتت می کنه . اصلا اون واسه چی داره اینجا درس میخونه . کی گفت هزار کیلومتر دور از خونه اش باشه . به زودی کاری می کنم که بره به شهر خودشون .. اون این حرفو با زهر خندخاصی می زد . یعنی پارتی داره و اونو می فرسته بره تهرون ؟/؟ ولی با شناختی که از این عفریته داشتم می تونستم حدس بزنم که اونو می خواد بکشه .من باید مراقب می بودم . کاملا مراقب که اون نتونه کار احمقانه ای انجام بده . روسریشو داد عقب -ببینم سهراب از این مدل مو خوشت میاد . از رنگ شرابی چطور ؟/؟ به صورت سفیدم میاد ؟/؟ هر جور که خوشت میاد بگو واست همون جوری شم . خیلی بی احساسی سهراب یه چیزی بگو .. داشتم به این فکر می کردم یعنی من این عوضی رو یه روزی دوستش داشتم و عاشقش بودم ؟/؟ اون که جز مرگ و تهدید و قاچاق و آدم کشی و پول پرستی هیچی سرش نمیشه . -ببینم دیشب کجا بودی .. وسایل گریم بود توی کیف دستی من. -خیلی دنبالت بودم ولی نمی دونم کجا رفتی . -ببینم مگه تو تعقیبم می کنی ؟/؟ -تعقیب که نه ولی هواتو دارم که دخترای خطر ناک از راه به درت نکنن . آخه این شهر پر از گرگه . گرگ هایی که در کمین آدمند و یهو به آدم حمله می کنن . -یکی از اون گرگها خودتی . ماشینو نگه داشت و صورتشو گرفت سمت من .-توچشام نگاه کن . فکر می کنی نگاه آهوی خوشگلتو بتونی به یه گرگ تشبیه کنی ؟/؟ چطور دلت میاد منی روکه با همه گرفتاری و کارم به تو اولویت داده و نگران تو هستم و سایه به سایه میام دنبالت تا به تو گزندی نرسه آزارم بدی . یواش یواش داشت باورم می شد که اون عاشقم شده . شایدم این نوعی غرور بود . غرور از این که نمی خواست شکست بخوره و احساس شکست بکنه . بهشته گیجم کرده بود . اصلا من واسه چی سوار ماشین سها شده بودم . اون منو داشت کجا می برد . من نمی خواستم باهاش برم . چرا مث بچه ها بی اراده شده بودم . چرا همش باپای خودم می خواستم برم توی دام . -سها باهام کاری داشتی ؟/؟ -این چه سوالیه که می کنی . اگه از این به بعد دقیقه ای از هم دور موندیم باید بپرسی سها کاری داشتی ؟/؟ .. خیلی پررو و حاضر جواب بود . خیلی هم خوشگل . چشای خوشگل و لبای یاقوتی و ابروهای تاتو کرده اش و گونه های تپلش دوباره داشت وسوسه ام می کرد ولی نگاه آخر بهشته رو به یاد آوردم که هنوز رنگ و بویی از عشقو داشت هرچند دیروز اونو با یکی دیگه دیده بودم ولی یه حسی بهم می گفت که هنوز دوستم داره ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#53
Posted: 17 Feb 2013 00:19
نقاب انتقام 53
نگاهمو به سها یی دوخته بودم که یه روزی همه چیز من بود . حالا اون به من فکر می کرد و من در اندیشه بهشته بودم . چطور دلش اومد که قلبمو بشکنه . چطور تنهام گذاشت و رفت این بهشته .. من که تا حالا نخواسته بودم خیانتی بهش بکنم . یعنی به همسر سابقم روی خوش نشون بدم تا بتونم یه خورده عقده دلمو از این که بهشته نخواسته درکم کنه خالی کنم ؟/؟ نه ... نهههههه ... سهراب این کارو نکن . اون وقت چطور می تونی حس کنی که مظلوم واقع شده باشی . بذار دیگه دوستت نداشته باشه . بذار بره دنبال یکی دیگه . تو هم بالاخره خدایی داری -چته سهراب .. چته اصلا در این دنیا نیستی . -من نمی دونم تو چطور روت میشه با این همه بلایی که سرم آوردی و بهشته رو اذیتش کردی بازم پیدات شه . -چند بار بهت بگم آدم برای به دست آوردن اون چیزی که می خواد باید بجنگه .. -سها من تحقیق کردم و فهمیدم که تو آدم بوالهوسی هستی و کسی رو نمی تونی دوست داشته باشی و شوهرتو هم خیلی اذیت کردی . -اولا خوشحالم کردی از این که حس می کنم اون قدر برات اهمیت داشتم که رفتی تحقیقات در مورد من . در ثانی اصلا معلومه تو از کی تحقیق کردی ؟/؟ مردم از زندگی و درون آدم چه خبر دارن . -من شنیدم که تو به شوهر سابقت خیانت کردی . رنگش پریده بود ولی بر خودش مسلط شد -ببینم سهراب من از تو یکی انتظار ندارم این جوری قضاوت کنی . وقتی که به امام هشتم قسم می خورد و به ضریح مقدس امام که مشخص بود اشاره می کرد دلم می خواست گردنشو بگیرم و خفه اش کنم . واسه من مجتهد شده بود و می گفت که واسه یک خیانت باید چهار تا شاهد عادل مرد بیان و شهادت بدن . منو به بی دینی متهم کرد و یه چیزی هم طلبکار شد -ببینم سها با این قاچاق و مواد مخدر که داری زندگی مردم و جوونا رو تباه می کنی از دین داری هم حرف می زنی ؟/؟ -سهراب خیلی آزادت گذاشتم که هر چی از دهنت در اومد بهم بگی ... نزدیک بود همه چی رو بریزم رو دایره و بگم که من شوهر سابقتم . -می دونم مشکلت چیه . این دختره که نمی تونه تامینت کنه . از اوناییه که ارواح باباش منتظره که تو باهاش عروسی کنی بعد خودشو واست لخت کنه . کور خونده . تو هم که خب معلومه نیازت چیه . تو به من عادت کردی و داری و خودتم نمی دونی . میگی نه بیا یه بار دیگه امتحان کن . می بینی چقدر سر حال میای و ردیف میشی . عشق و نفرت و هوس در حال نبرد بودند . اینجا عشق و نفرت رفیق هم شده بودند . با هم پیمان بسته بودند که به نفع بهشته عمل کنم . عشق به بهشته .. نفرت از سها و هوس و شهوت .. زیبایی افسونگرانه سها فقط یک عامل بود که منو به طرف اون می کشوند . تا حدودی اون بی مرامی که بهشته در حق من کرده بود هم می رفت تا به نفع سها تموم شه ولی اونو لحاظ نکرده بودم . هنوز عشقو در چشای بهشته می دیدم و می خوندم . شاید یه جورایی حس می کرده که من اون دور و بر پیدام میشه . شایدم یه همکلاسی بوده و خب نشستند و با هم یه چیزی خوردند ولی خیلی به هم نزدیک شده بودند . اون ازش خیلی بزرگ تر نشون می داد . نه بهشته من نباید این جوری باشه . داشتم دیوونه می شدم . نمی دونم چرا بازم داشتم تسلیم می شدم . انگار که طلسمم کرده بود . رفته بودیم بلوار وکیل آباد سمت چپش تو یکی از خونه های اطراف فلکه آب و برق .. وارد یه خونه ویلایی شدیم .. -ببینم اینجا کجاست .-فکر کردی فقط خودت خونه مخفی داری ؟/؟ خب اومدیم با هم حال کنیم دیگه . بیا بیا دیگه این قدر ناز نکن . . قدرت هوس زیاد شده بود . در آغوشم کشید . هرچی می خواستم فکر کنم همسر با وفایی رو که یه روزی جونمو واسش می دادم در آغوش کشیدم نمی تونستم . ..حالا حاضر بودم جونشو بگیرم . یعنی می تونم باهاش سکس کنم بعد اونو بکشم . نه نه اینم نمیشه . این اولین باری نبود که می خواستم اونو بکشم ولی در توان من نبود . من نمی تونستم مثل اون یه آدمکش باشم . هر چند بهشته بهم گفته بود آدمکش .می دونم اون به خاطر درد درونش این حرفو زده بود . خدایا منو بکش و راحتم کن تا بهشته من منو بی وفا و خائن ندونه . سها کمر بند شلوارمو باز کرد . دستشو رسوند به کیرم و اونو رسوند به دهنش . با این کارش لحظه به لحظه قدرت هوسو زیاد ترش می کرد . می رفت تا پشت عشق و نفرت رو به خاک بماله . من مشتامو گره کرده بودم و نمی خواستم آبم خالی شه . نمی خواستم تا لذت منو شیره وجود و هستی منو منی منو ببینه . زجر عجیبی می کشیدم . دستامو گذاشتم رو صورتش و اونو با خشونت به سمتی پرتش کردم . . .برق عصیانیت و هوسو توی چشاش می دیدم . -سهراب این کارو نکن برات گرون تموم میشه -چیه بازم می خوای به دختر مردم آسیب برسونی ؟/؟ اون ولم کرده . اون چه باشه چه نباشه من تو رو نمی خوام . من نمی خوام باهات سکس کنم . از تو و از شخصیت تو نفرت دارم .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#54
Posted: 20 Feb 2013 00:41
نقاب انتقام 54
سهراب این کارو باهام نکن بد می بینی . -می خوای چیکار کنی . منو بکشی . بکش . من حالا از یه مرده بد ترم . تو دوبار عشق منو ازم گرفتی . تو دو تا عشق منو ازم گرفتی .. حرفای دو پهلو می زدم . اون نمی فهمید که من چی دارم میگم ولی یه جوری باید عقده درونمو خالی می کردم . یه جوری باید خودمو سبک می کردم . اون زیاد حالیش نبود که چی دارم میگم . فکر کرد که دارم در مورد بهشته حرف می زنم . در حالی که یه منظورم خودش بود . عشقی رو که با خیانت در هم آمیخته بود . از رو نرفت و دوباره اومد سمت من و این بار با لگد به سمتی پرتش کردم . دیگه رحمی در وجودم نبود . اون لحظه خونم به جوش اومده بود . اگه می دونستم که تنهای تنها هستیم و غیر ما کسی اون دور و برا نیست می کشتمش . اون بازم داشت بهشته رو تهدید می کرد . نباید تحریکش می کردم . ولی نمی خواستم به عشق مقدس و پاک خودم ضربه ای دیگه بزنم . -چرا دست از سرم بر نمی داری . ولم کن . منو بذار به حال خودم . اصلا حالم خوش نیست . بیرحم . تو عشقمو از م گرفتی . تو همه چیزمو ازم گرفتی تو منو نابودم کردی . با خاک یکسانم کردی . سها از جون من چی می خوای . من دوستت ندارم . تو میگی که عاشق منی . دروغ میگی اگه دوستم داشتی منو میذاشتی به حال خودم که برم با اونی که دوستش داشتم باشم . تو که بین من و اون جدایی انداختی واسه چی می خوای از من بگیریش .. -این کارتو رو هیچ وقت فراموش نمی کنم . دیگه طرف من نیومد . خوابم نمی برد . به زور خودمو مجبور کردم که بخوابم . ولی شهوت چشاشو کور کرده بود . میومد و کسشو به تنم می مالید . من عذاب می کشیدم . خودم از این رسم زمونه تعجب می کردم . می تونستم با یه رابطه جنسی با عشق سابق و همسر سابق خودم خودمو از این هیاهو و جنجال دور نگه داشته باشم ولی دیگه از همه چی زده شده بودم . شایدم حق با بهشته بود . هر کاری کنی اون یه ماده پلنگ زخمی و خطر ناکه . نمیشه باهاش طرف شد . مثل یه آهو رام و آرومه ولی اگه بهش نرسی از یه شیر گرسنه هم هار تر میشه . نمی دونم چطوری خوابم برد ولی نیمه شب اونو دیدم که خیلی آروم خودشو به من می ماله . چشامو بستم و تکون نخوردم .دلم می خواست پلک نزنم و مردمکو حرکت ندم . تا حدودی موفق بودم . شانس آورده بودم که اتاق تقریبا تاریک بود . ولی اون بالاخره زهرشو ریخت . در واقع کسشو رو کیرم سوار کرد . خیلی باهاش جنگیده بودم . تا بخوام با یه سیلی دیگه پرتش کنم حس کردم که آبم داره خالی میشه . اینم یه مشکلی بود که تازگیها دچارش شده بودم . شاید واسه این بود که مثل سابق زیاد سکس نمی کردم . سها کیرمو گذاشت تو دهنش .. حس کرده بود که من بیدارم . تا بیام یه حرکتی بکنم فوری دهنشو کشید .. -سهراب می دونم بیداری و داری حال می کنی اگه این طور نبود کیرت شق نمی کرد . بالاخره بازم تونستم کارمو بکنم . زن شریک شیطونه و تو هم تسلیم شدی . هر چند اون جوری که باید حال نداد ولی در این شرایط که تو خیلی سر سختی خیلی حال کردم . دم صبح بود که دیدم یه صدایی از اتاق بغلی میاد .. سها داشت با چند نفر دیگه حرف می زد .. -اون دوساعت دیگه از خوابگاه میاد بیرون . همونجا ترتیبشو بدین . تا مطمئن نشدین که نزدینش تکون نمی خورین . کارو تموم کنین . حتی اگه شما رو دستگیرتون کنن من اون قدر آشنا دارم که واستون ردیف کنم .. چی داشت می گفت لعنتی .. فقط دوساعت وقت داشتم تا خودمو برسونم به حوالی پار ک ملت .. اون نباید می فهمید که من می خوام در برم .. لحظاتی بعد سها اومد بالا سرم . --سهراب عزیزم خوابی ؟/؟ یه خورده باهام ور رفت .. میای بریم حموم .. خیلی کیف میده این دم صبحی .. چشامو مالونده و مثلاشدم مثل تازه بیدار شده ها .. می دونستم باید چیکار کنم . باید خرش می کردم . -سها جون من الان برم حموم اخلاق خودمو می دونم درد پهلو و کلیه می گیرم .. تو برو بیا -من اگه سردم بشه تو گرمم می کنی ؟/؟ -چرا که نه .. -قربونت سهراب می دونستم که مال خودمی و ردیف میشی . همش مال اون آب کیریه که نصفه شبی ریختی . گره کار همونجا بود .. کبکش خروس می خوند . دم صبحی یه ترانه شاد و هوس انگیز گذاشت و رفت حموم و منم زدم به چاک . خوب حالشو گرفتم . هنوز بیشتر از یک ساعت وقت داشتم . رسید م به نزدیکای پارک . خودمو پنهون کردم . هنوز از آدمکشا خبری نبود . هر چی هم به موبایل بهشته زنگ می زدم خاموش بود . می خواستم برم خوابگاه بازم هراس داشتم . می دونستم حراست و نگهبانی تعجب می کنه از این حرکتم و شاید بهشته هم ناراحت شه .. خدایا چیکار کنم . اگه اونو از دست بدم ؟/؟ نمی دونم چرا این مخ لعنتی بعضی وقتا از کار میفته اصلا حالیم نبود که برای پلیس زنگ بزنم شاید هم حرفمو باور نمی کردند ولی باید این کارو می کردم . تصمیم گرفتم همون دور و بر کشیک بکشم تا وقتی که بهشته رو دیدم یه جوری ردش کنم من کسی رو اون دور و بر ندیدم . شایدم اشتباه بر داشت کرده باشم ولی سها خیلی واضح از کشتن رقیبش حرف می زد . هر چند من که براش ارزشی قائل نبودم .. بهشته پیداش شد . خونسرد و ساکت . -بهشته برگرد برگرد نیا این طرف خطرناکه میخوان بکشنت .. خانوما شما هم از اینجا دور شین .. هنوز یه پنجاه متری با جاده فاصله داشتیم . یه مردو دیدم که رو صورتش جوراب کشیده و اسلحه شو گرفته سمت بهشته . دیگه حال خودمو نفهمیدم یک آن خودمو بین اسلحه و بهشته قرار دادم . فاصله ام با عشق من خیلی کم بود . حس کردم یه دردی همراه با سوزش پشتمو لرزونده ...ریزش خونو اخساس می کردم . ضارب فرار کرد . بهشته چیزیش نشد .از این که اون چیزیش نشده خوشحال بودم . حالم داشت بد می شد . همه چی رو سیاه می دیدم . ولی لبخند می زدم . -نههههههههه سهراب سهراب نهههههههه ..جون نداشتم چیزی بگم .. -حالا دیگه بی حساب شدیم بهشته ..دیگه بی حساب شدیم .. -نه تو نباید بمیری ..نباید بمیری .. دستپاچه شده بود نمی دونست چیکار کنه .. -سهراب با این تیرزیر شونه ها کسی نمی میره .. -ولی با اون تیری ....که ....به قلبم زدی ...من ....خیلی وقته که مردم ... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#55
Posted: 23 Feb 2013 18:11
نقاب انتقام 55
وقتی که چشامو باز کردم خاله امو دفتر دار هتل رو اونجا دیدم . خاله ام بد جوری گریه می کرد . -سهراب تو تنها یاد گار خواهرمی .. اصلا معلومه داری چیکار می کنی ؟/؟ خیلی زود یادم اومد که چی شده . هنوز از درد شکم خلاص نشده بودم یه وجب بالاش تیر خورده بود .. -خاله جون از این بابت که من کی هستم و این چیزا حرفی نمی زنی . فقط زن سابقم نباید چیزی بفهمه .. کاشکی می مردم . من نباید زنده می موندم . الان سه باره که از دام مرگ نجات پیدا می کنم . ولی با چشایی باز در حالی که نفس می کشم روزی هزار دفعه می میرم . همه ادعای دوست داشتن منو دارن ولی هیشکی دوستم نداره . خاله هیشکی حرفامو گوش نمی کنه .. اونایی که یه روزی می گفتن عاشق منن همه یا ولم کردن یا بهم خیانت کردن .. خاله جون در حالی که صورت خیس شده از اشکمو می بوسید گفت کیه که به تو زن نده . .. اون فکر می کرد که با ازدواج من همه چی حل میشه .. یه اتاق بزرگ و اختصاصی بود که فقط من درش بستری بودم . یه خورده که به گوشه سمت راستم نگاه کردم بهشته و اون مرده رو دیدم . همونی که تو پارک دیده بودمش . واسم یه دسته گل بزرگ هم آورده بودند . بهشته داشت گریه می کرد .. -واسه چی گریه می کنی ؟/؟ تو که باید خیلی خوشحال باشی .. منظورم دوست پسرش بود که همراش بود . سرشو گرفته بود طرف من . چشاش باز نمی شد . -می دونم چی داری میگی سهراب . همش تقصیر منه .. -نه حالا دیگه بی حساب شدیم . خاله که ظاهرا از جریان اون دفعه با خبر شده بود گفت اتفاقا این بار هم بهشته جون تو رو رسوندش .. -پس بازم ازم جلو افتادی -من اگه نمی رسوندمت یکی دیگه می آوردت اون مرد غریبه و خاله ام و کارمندم از اتاق رفتند بیرون . حس می کردند که من و اون نیاز داریم که با هم تنها باشیم . -ببینم دوست پسر بی غیرتی داری . نمی دونم چه جوری رضایت داد که باهام خلوت کنی . اصلا واسه چی نذاشتی بمیرم . چرا بازم منو رسوندی اینجا . اصلا کی بهت گفت که کمکم کنی .. -می دونی کی بهم گفت ؟/؟ همونی که بهت گفت خودتو سپر بلای من کنی ..-صبر کن یه لحظه صبر کن تا منم بیام . تو که روزی هزار دفعه منو می کشتی . تو که دلمو شکستی و واسه تلافی رفتی با یکی دیگه دوست شدی .. -سهراب مطمئنی که یه روزی دوستم داشتی ؟/؟ -من مطمئنم . هنوزم با این که می دونم خیلی راحت منو دور زدی ولی دوستت دارم . ولی خیلی بدی خیلی بد جنسی بی رحمی . دلم می خواد .......-چی می خوای ؟/؟ می خوای بدترین فحشهای دنیا رو نثارم کنی ؟/؟ می خوای بگی پستم ؟/؟ بی شرمم ؟/؟ بگو حرف دلتو بزن خجالت نکش . خوشحالم که تو زنده ای . من لیاقت تو رو ندارم . سهراب حرفتو بزن . می خوای بگی من یه دختری هستم که هرروز از بغل یکی در میام و می پرم توی بغل یکی دیگه ؟/؟ تو با چشات چی رودیدی ؟/؟ تو چی دیدی ؟/؟ ولی من خیلی چیزا دیدم . خیلی چیزا رو احساس کردم . من با یه دنیا امید عاشق شدم . عشقو پاک و مقدس می دونستم .. می دونم حرفات منطقیه .. شاید احساس من نمی ذاشت که منطق تو رو قبول کنم . ولی اگه یه گناهی هم داشته بودی خون تو همه رو شسته .. شاید یه روزی در خیال خودم وقتی به گذشته ها برگردم بتونم عشق خودمونو پاک ببینم . ولی تو تو خیلی بیرحمی . خیلی سنگدلی . خودتو خیلی مهربون می دونی . شاید فکر می کنی خیلی بهتر از همه ای ولی هیچی نیستی .. هیچی .. تو جونمو نجات دادی . تو اگه نبودی من می مردم آخرین جمله قبل از بیهوشی تو این بود که بهم گفتی که من به فلبت تیر زدم . همچین بی تقصیر بی تقصیر هم نبودی ولی من چی من به کدامین گناه باید به دست تو بمیرم . تو به کدامین گناه داری دلمو با تیر می زنی . به کدامین گناه داری منو زیر پات له می کنی .. من همه چی رو می تونم ببخشم . تو بهم ثابت کردی که شاید تا حدودی حق با تو بود به خاطر این که من نمیرم حاضر بودی خودتو به کشتن بدی ولی متاسفم .-خب من حق دارم بهشته . تو بدون این که به منطق من توجه کنی رفتی و بهم خیانت کردی . با این که تو رو با یکی دیگه دیدم ولی بازم حاضر بودم و حاضرم که برات بمیرم چون می دونم ناخواسته در حقت ظلم کردم حتی اگه مجبور بوده باشم .. بهشته اشکاشو پاک کرد . می خواست یکی رو صدا کنه ولی صداش می لرزید . صبر کرد تا کمی آروم بگیره . در اتاقو آروم باز کرد . یه نگاهی به دور و برش انداخت و با صدایی بلند که شاید می خواست منم بشنوم گفت دایی جون بیا که می خوایم بریم .. .... چی داشت می گفت . دایی جون ؟/؟! یعنی اون دایی بهشته بوده ؟/؟ لعنت بر من بازم اذیتش کرده بودم .. نههههه .. نههههه عشق پاکشو برده بودم زیر سوال .. دایی احمدش اومد بالا سرم . هر چند قبلا چند تا جمله تشکر آمیز بهم گفته بود و من چون فکر می کردم دوست پسرشه تحویلش نگرفتم ولی حالا یه دنیا غم رو سینه ام نشسته بود . خجالتم میومد از این که پیش اون با التماس خواهر زاده شو صدا کنم .. بهشته روشو بر گردونده بود به سمتی . دایی که باهام خداحافظی کرد تا با بهشته از در برن بیرون دیگه نتونستم تحمل کنم . ترس سبب شد که خجالت و ملاحظه رو کنار بذارم .. -بهشته .. خواهش می کنم .. نرو بمون تنهام نذار ... تنهام نذار .. منو ببخش من بدون تو می میرم .. نرو .. من خیلی تنهام .. نرو ..ولی درو پشت سرش بسته بود . اون رفت و منو با اشک و تنهایی و اشک تنهایی تنها گذاشت .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#56
Posted: 27 Feb 2013 00:38
نقاب انتقام 56
بهشته رفته بود . درد قلب و درد شکم و درد زیر کتف و درد تمام وجودم آرزوی مرگو در من زنده کرده بود . چشامو بسته بودم و بدون این که بخوام اشک می ریختم .. حس کردم که دیگه در این دنیا نیستم . شاید از اونجایی که دوست داشتم نباشم این حسو داشتم . نمی دونم چند دقیقه گذشت . شایدم ساعتی و شایدم لحظه ای .. دیگه متوجه گذشت زمان نبودم . اون لحظات نمی دونستم که در رویا هستم یا در واقعیت .. فقط بوی بهشته مو حس می کردم .. . این بوی تازه ای از اون بود . رفتم چشامو باز کنم که دستشو رو صورتم خیس حس کردم . چشامو دیگه باز نکردم . این بار لبامو باز کردم با همون حال بی جانی کف دستشو می بوسیدم . دلم می خواست زبونمو باز می کردم و حرف دلمو بهش می زدم . به خدا من نمی خواستم بهت خیانت کنم . نمی خواستم عذابت بدم . ولی نتونستم چیزی بگم . دستشو از رو صورتم برداشت .. می خواستم بازم بهش التماس کنم .. ازش معذرت بخوام ولی یه چیزی راه گلومو بسته بود . چشام باز نمی شد . یه خورده که بازش کردم قطره های اشک نمی ذاشت که صورت قشنگشو ببینم . صورتشو گذاشت رو صورتم . اونم داشت اشک می ریخت . اومد که بمونه ؟/؟ حتما این طور بود . ولی نباید خیلی زود خودمو دلخوش می کردم . شاید بازم می خواست بره . شایددلش سوخته بود . شاید به خاطر اون روزای خوبمون دلش گرفته بود .. شاید نمی خواست دل یه مریضو بشکنه .. -بهشته اومدی که تنهام بذاری ؟/؟ -نه رفته بودم که واسه همیشه پیشت بمونم . چه جالب جمله منو با همون سبک من جواب داده بود صورت قشنگشو غرق بوسه کرده بودم . جای گلوله اذیتم می کرد .. ولی خیالم نبود .. -بهشته فرشته من پس دیگه تنهام نمیذاری . منو بخشیدی ؟/؟ -توکه کاری نکردی من تو رو ببخشم . فقط یه کار بد کردی .. دایی احمد منو که خیلی دوستش دارم دوست پسرم حساب کردی .-بهش گفتی موضوع خودمونو ؟/؟ -به مامان بابام نگفتم ولی به اون چرا .. اون مث داداشمه دوستمه .. فقط دوازده سال ازم بزرگتره -همین ؟/؟ من بعضی از دایی ها رو دیدم که از خواهر زاده شون کوچیک ترن ..بهشته دیگه تنهام نمی ذاری ؟/؟ -من هیچوقت تنهات نذاشته بودم . دلم روحم وجودم همیشه با تو بود . تو اونو نمی دیدی . وقتی یکی یکی رو دوست داره دلش می خواد که تمام وجودشو وقف عشقش کنه .. انتظار داره که عشقش هم همین حسو راجع به اون داشته باشه . ولی گاهی می بینی که همه حسابات غلط از آب در میاد .. چه می دونم . بعضی وقتا آدم به یه جاهایی می رسه که از میون بد و بد تر باید یکی رو انتخاب کنه -میگی حالا من بدم -نه حرفم ادامه داشت -گاهی وقتا می بینی که حس می کنی یه نفر بهت بدی کرده ولی چاره ای نداشته وقتی که جونشو می خواد برات بده اونوقته که با این که واقعیتو لمس می کرده ولی اون زمان اون واقعیت رفته زیر پوستش توی تمام وجودش مثل همون گلوله اونو سوزونده -بهشته قشنگ من .. گاهی وقتا عشق نمی ذاره آدم خیلی چیزا رو ببینه . تو به این کارم میگی فداکاری ؟/؟شاید اون لحظه یه تیری میومد و برای همیشه راحتم می کرد ولی اون حرکتی که از روی اجبار و واسه حفظ جون تو بود هر لحظه مث یه تیری به بدنم فرو می رفت منو می سوزوند . زجر کشم می کرد هر لحظه انتظار مرگو داشتم و تو اینو نمی دیدی -بس کن سهراب دیگه نمی خوام عذاب کشیدن تو رو ببینم .. لبامو بست تا به حرفام ادامه ندم .. فراموش کرده بود که اینجا بیمارستانه .. یه لحظه صدای در اونو به خودش آورد .. بدون این که روشو بر گردونه سرشو در جا بالا آورد و منم سریع اشک چشامو پاک کردم . پرستار بود .. بیچاره چیزی نگفت . شایدم فکر کردم خواهرم داره واسم اشک می ریزه .. پرستاره رفت و من و بهشته تنها شدیم . -ببینم دایی احمد اینجاست ؟/؟ بهش موضوع سوءتفاهمو گفتی ؟/؟-این یه تیکه رو یه خورده شل گرفتم ولی اینو گفتم که نمی دونم چرا سهراب یه خورده شیطون شده ولی خجالتم میومد از جزئیات خلافکاری تو حرف بزنم .. این یه تیکه رو داشت شوخی می کرد . می دونم که حالا درکم می کرد .. -سهراب اگه به خاطر تو نبود شاید من اینجا حالا کنار تو نبودم . دیگه از دست من راحت شده بودی و نق و نوق های منو تحمل نمی کردی . -مطمئن باش که منم یه ساعت بعدش پیشت بودم -پس اون جوری زودتر به هم می رسیدیم .. بازم صدای در شنیدیم .. این بار دایی جونش بود ولی مودبانه همون پشت در وایساده بود .. وقتی وارد شد از خجالت نمی دونستم چیکار کنم . بهشته اصلا قصد تحریک منو نداشت . من بد بر داشت کرده بودم . ازش عذر خواهی کردم .. بعد از خوش و بش های زیاد بهم گفت وقتی بهشته جریان تو رو واسم تعریف کرد گفتم باید حتما بیام ببینم اونی که دل خواهر زاده مو برده کیه . چون این دختر تو فامیل توی محله و خیابون ما اصلا توی تهرون ما تکه .. من بزرگش کردم . من می شناسمش . من می دونم چند مرده حلاجه . داشتم شاخ در می آوردم .. اون همیشه به عشق و دوست داشتن می خندید .. -احمد آقا حالا هم می خنده .. خواهرزاده اتو این جوری نگاه نکن . از اون شیطوناست . .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#57
Posted: 2 Mar 2013 19:04
نقاب انتقام 57
اون به عشق و دوست داشتن نمی خنده . اون از عشق و دوست داشتنه که می خنده . بهشته جون من برم جایی کار دارم .. ظاهرا تو با این آقا سهراب حرفای نگفتنی زیادی داری . -اگه می خوای باهات بیام -بهشته جان ما که با هم تعارف نداریم . تو که از دایی جونت خجالت نمی کشیدی .. ولی آقا سهراب از دستش نده .. فرشته زیاد داریم ولی آدم کم داریم .. احمد اقا بغلم زد و منو بوسید .. -زیر گوش دایی جان گفتم اگه میشه به اون دو سه تا ملاقاتی منم بگو که وقت ملاقات تموم شده .. یه چشمکی بهم زد و گفت من که فکر کنم تازه شروع شده . دایی رفت -بهشته اون صندلی رو بذار پشت در . اگه یه کسی اومد یه صدایی بکنه -زشته .. -زشت تر از این نیست که منو در حال بوسیدن تو ببینن . -ببینم واسه خودت کارت دعوت می فرستی ؟/؟ -نه اگه دوست داری واسه تو بفرستم که تو منو ببوسی . آخه من گناهم چیه که دوست دارم ببوسمت .. -فکر کردی من دوست ندارم ؟/؟ باشه آقای من . هرچی تو بگی . بهشته خودشو رسوند بالاسرم . از بد شانسی علاوه بر جای تیر جای چاقو هم درد گرفته بود . -بهشته با این ضربه هایی که می خورم بغل زدن تو رو چیکار کنم . -اون دیگه مشکل خودته . میذاشتی من می مردم . -یه ساعت بعد ازمردن تو منم می مردم . چقدر دلم تنگ شده واسه بغل زدن و قدم زدن با تو و بوسیدن تو .. -قدم زدنو که فعلا هیچی بی خیال شو .. یه نیم بغل و یه تمام بوس تو راهه . تا بفهمم چی شده دست بهشته رو در همون وضعی که خوابیده بودم دور گردنم حس کرده و لباشو رو لبام .. چقدر آرومم می کرد . حس می کردم که دیگه دردی ندارم . حس می کردم که دیگه نمی خوام به هیچی فکر کنم . همه چی زیبا بود . زیبا و دوست داشتنی . زیباتر از همیشه . دوست داشتنی تر از همیشه . وقتی که آن سوی ناباوریها به باور های زیبا می رسی حس می کنی که معجزه هم برای آفرینش خوشبختی تو هیچه . من بهشته رو بالاتر از معجزه می دیدم . بالاتر و بهتر از هر معجزه ای که در این دنیای خاکی وجود داره . معجزه ای که حاضر بودم واسش بمیرم ولی اون بهم زندگی داده بود . -سهراب چته . چرا بازم داری مثل ناز ناز وها گریه می کنی -هرچی میگی بگو . هر چی بگی ناراحت نمیشم . -آدمی که مدتهاست درد کشیده باشه باید سیل از چشاش راه بیفته . تو که نمی دونی توی دلم چه خبره .. هر بار که یه دردی میاد سراغم فکر می کنم که از هر رنجی بالاتره و این آخریش رنج و درد از دست دادن تو . با ناز و عشوه گفت حالا که کنار توام .- داشتم به این فکر می کردم که من یه بار داشتم برات می مردم ولی تو هزاران بار بهم زندگی دادی . در هر نفسی در هر نگاه و لحظه ای این تویی که به من زندگی میدی . این تویی که نمیذاری من بمیرم . تو در هر دقیقه ای بهم زندگی میدی . هر چند وجود تو داشتن تو یه زندگی دیگه ای رو بهم داده . ولی اگه یاد غمهام بیفتم به یاد چیزایی که از دست دادم حس می کنم تو همه دردامو تسکین میدی .. نتونستم به حرفام ادامه بدم . ولی اون فقط منو می بوسید و اشکهای ناباوری منو پاک می کرد . میگن مردا نباید این قدر اشک بریزن . ولی هنوز حس می کردم باید دلی سنگ و سخت داشته باشم که در همین حد می تونم گریه کنم . کسی که عزیزاشو از دست داده باشه زنش بهش خیانت کرده باشه و حتی می رفته که عشقشو از دست بده دیگه چه حالی واسش می مونه .. -بهشته من باهات می خوام بیام بیرون .. من از اینجا خسته شدم . نمی تونم بمونم . برات می ترسم . اگه بلایی سرت بیارن . اگه این بار کسی سپر بلات نشه .. من چند نفرو مامور می کنم که از همون دم در خوابگاه تا خود دانشگاه برسوننت . نه نگو .. -هزینه اش زیاد میشه .. تازه دوستام فکر می کنن من کی باشم . -فکر چی رو می کنن . از پول من که کم نمیاد . یه خورده از پول دنیا رو برای کسی که با ارزش تر از دنیاست خرج کردن ارزششو نداره ؟/؟ همه چی درست میشه . منو ببخش بهشته که واست دردسر درست کردم . -منم دوست ندارم از کنارت پاشم .. اصلا تو که توی این اتاق تنهایی . من شبو پیشت می مونم -نه تو باید به درسات برسی . شایدم اینجا گیر بدن .. -ناسلامتی ما دانشجوییم ها .. یه چند تا آشنا هم توی این بیمارستان دارم .. دوست داری پیشت بمونم ؟/؟ -بهشته .. بی خواب می مونی .. -به شرطی که همین یه شب باشه . چون نمی خوام مزاحم خواب و درست شم . -راحت میشه همین جا خوابید . اتاق دربست اشکالی نداره .. منم نامزدتم دیگه .. -نکنه می ترسی منو بدزدن ..-نه ولی بد چیزی هم نگفتی ها . شاید این کارو کردن . از اون هرزه هر کاری بر میاد . بهشته این حرفو با خشم طوری بیان کرد که نشون می داد چقدر از سها نفرت داره . چون اون هیچوقت در مورد کسی این جوری حرف نمی زد .- حالا بیا یه خورده درسکوت با لبای خاموش خودم واسه هم حرف بزنیم و درددل کنیم . مثل این که دیگه از بوسیدن من خسته شدی . قول بده دیگه ناراحت نباشی . اون داشت منو می بوسید و من در عالم لذت به رابطه عشق و گذشت فکر می کردم .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#58
Posted: 6 Mar 2013 00:27
نقاب انتقام 58
چی می شد اگه امشب تموم نمی شد . بهشته یه جایی رو زمین ردیف کرد تا بخوابه . ولی مگه می شد خوابید ؟/؟ ما یه دنیا حرف نگفته داشتیم . حرفایی که می تونست صورت هر دوی ما رو از عشق وامید به روزای خوب آینده سرخ کنه . -بهشته بگیر بخواب -خوابم نمی گیره . می خوام کنار تو باشم .-باید بری کلاس -نه نمیرم همین جا پیشت می مونم . -صبح که دیگه مثل حالا با هم تنها نیستیم -ببینم مگه اون می خواد بیاد ملاقاتت ؟/؟ من از این جا تکون نمی خورم . -بهشته از این اخلاقت خوشم نمیاد تو هنوز بهم اعتماد نداری ؟/؟ -زبونمو باز نکن ولی تا آخر زندگیم یادم می مونه که اگه تو نبودی باید یه همچه دیروزی می مردم . -ببینم تو اصلا دلت نسوخت این جور زار می زدم ؟/؟ -دلم می خواست کله ات رو می پیچوندم مثل اون بچه بیرحمهایی که کله گنجشکو می کنن . -دلت میاد این جوری باهام حرف می زنی ؟/؟ مگه نمی دونی چقدر دوستت دارم ؟/؟ مگه نمی دونی من بدون تو عددی نیستم ؟/؟ اینو که گفتم از جاش بلند شد و گفت توکه خودت می دونی منم لنگه تو هستم چرا این قدر می خوای که من احساسات خودمو در این مورد بهت بگم ؟/؟ اصلا نمی خوام درمورد اون لعنتی چیزی ازم بپرسی -من درمورد خودم گفتم .. -راستش وقتی که اشکاتو می دیدم و از خونواده ات می گفتی دلم می سوخت . وقتی گفتی که اون احمق همسرت بوده بیشتر آروم گرفتم تا ناراحت شم . حداقل این حسو داشتم که به عنوان یه دوست دختر جای منو توی قلبت نگرفته . می دونستم داری راست میگی ولی بعضی وقتها واقعیت جلوی حقیقتو می گیره و ما آدما نمی تونیم اون چیزی رو که باید باشه رو ببینیم . چیزایی رو که می تونست به صورت دیگه ای باشه ولی بدون این که طرفمون بخواد به حالت دیگه ای در اومده . تو می خوای اینو بدونی که من در اون روز ها دوستت داشتم یا نه ؟/؟ نمی تونی انتظار داشته باشی که عشق همون چهره رو داشته باشه , عشق در روزهای تلخی که بوی بی وفایی و خیانتو می شنوه به همون صورت بمونه . اما این عشق این احساس در قلب من وجود داشت . در باطن من و در وجودم . این حس در من اون قدر قوی بود که بتونم حرفاتو بشنوم و اون نقاب سیاه رو از روش بردارم . درسته که حرفات درست بود ولی باید به منم حق بدی . شاید خیلی ها باشن که از من بی عار تر باشن وخیلی ها هم اصلا گذشت نداشته باشن . من خصلت خودمو دارم . -ولی فقط تویی که بهشتی هستی . بهشته بهشتی منی .. آخرش نفهمیدم واسه چی منو دوست داری .. -واسه این که می دونم خیلی پولداری . واسه این که یه بنز خوشگل داری . واسه این که چند قواره زمین می خوای به اسمم کنی . -اگه راستی راستی می خوای اینا رو هم به اسمت می کنم . هرچی دارم مال تو .. -ببینم نکنه فکر می کنی اینا رو جدی گفتم -خب جدی هم بگی چه اشکالی داره .. -می دونی سهراب اگه همه اینا رو هم بهم بدی انگار هیچی بهم ندادی . چون تو منو بد عادتم کردی . برای من مال دنیا و زمین و خونه وقتی که تو نباشی ارزشی نداره . من چطور می تونم ازت انتظار این چیزا رو داشته باشم وقتی که تو بالاتر از اینا رو بهم دادی . زندگیتو .. ارزش زندگی خودتو .. -ولی حیف شد که نمردم ..-تو اونو تقدیم من کردی و خواست خدا بود که این شب زیبا رو با هم داشته باشیم . برای من زرق و برق های دنیا چه ارزشی داره وقتی که تو نباشی . ثروت و هستی من دنیای من همه چیز من تو هستی . -آخه واسه چی ؟/؟ -میگن یکی به خاطر تیپ کسی عاشقش میشه . یکی به خاطر اخلاقش . ولی هیشکی نمی تونه دقیقا بگه واسه چی عاشق یکی دیگه میشه . همه این عوامل دست به دست هم میدن ولی تا بستر عشق فراهم نباشه و نشه تا این آمادگی وجود نداشته باشه نمیشه عاشق شد . وقتی اون جرقه اول زده شه خوبی و اخلاق طر ف می تونه اونو تبدیل به شعله اش کنه .. ببینم سهراب نکنه مثل دادستان داری یه کاری می کنی که ثابت کنی من دوستت ندارم .آره ؟/؟ همین طوره ؟/؟ اگه این طوره بگو تا خدمتت برسم .. اون با یه لحن تندی این حرفو زد که حس کردم می خواد بذاره و بره ولی از جاش بلند شد و بازم صورتشو به صورتم نزدیک کرد -حیف که داغونی وگرنه دستامو دور کمرت حلقه کرده اصلا میومدم همین جا کنارت می خوابیدم .. وقتی اسم خوابیدنو آورد یه لحظه سها رو به خاطرم آوردم و این که ممکنه بالاخره یه آسیبی به بهشته من برسونه . -چی شده سهراب بازم رفتی توی فکر ؟/؟ می ترسی ؟/؟ نترس . -بهشته تو رو خدا حواست باشه ..همیشه سعی کن به این فکر کنی که یکی داره تعقیبت می کنه .. تا من حالم خوب شه و بیام ببینم چیکار می تونم بکنم . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#59
Posted: 9 Mar 2013 06:40
نقاب انتقام 59
من اصلا دلم نمی خواد امشب به آخرش برسه .. چون باورم نمیشه یک بار دیگه تو رو به دست آوردم .. -منم همین طور سهراب . منم باورم نمیشه . -تو چرا باورت نمیشه . تو که هر وقت اراده می کردی می تونستی منو داشته باشی . تو که ریش و قیچی دست خودت بود . -عزیزم باور کردن به این نیست که هر وقت اراده کردی بتونی یکی رو داشته باشی . وقتی که دلت چرکین شد برات خیلی سخته که بخوای دوباره یکی رو باورش کنی .. شاید عشق و سوزش عشقو تا آخر عمرت در قلبت داشته باشی ولی نمی تونی اونی رو که یه روزی که همه چیزت بود و همه چیزو ازت گرفت باورش کنی .. -پس تو از ناباوری به باور رسیدی .. -نمی دونم نمی دونم فقط همینو می دونم که خیلی دوستت دارم .. وقتی که در حالت عصبانیت زار زدن تو رو می دیدم دلم یه جوری می شد من بد جنس نیستم من با تمام وجودم دوستت دارم ولی اینو هم بگم .. -می دونم چی می خوای بگی بهشته .. مراقب باشم که دیگه خطا نکنم ولی من هنوز ازت انتظار دارم که منو درکم کنی . حس نکنی که به تو بد کردم . -می دونی سهراب .. یک گذشتی در زن وجود داره که در مرد نیست . حداقل در مردای ایرونی که این طوره . اونا هر کاری که دوست دارن انجام میدن ولی باشه اصلا تمومش می کنیم باید به آینده فکر کنیم .. -بهشته دلم می خواد تا صبح بیدار باشم و از آینده بگیم . از روزهایی که یک اتوبوس بچه دور ما رو گرفته باشن .. -ببینم چطوره یک هتل بچه درست کنیم و هر اتاقی رو بدیم به یه بچه . -اون وقت باید هر شکمی رو پنج شش قلو بزایی . -دیگه چی . فکر تربیتشون نیستی ؟/؟ راستی سهراب از دختر خاله ات خبری نیست ؟/؟ -دختر خاله ؟/؟ -همونی که همیشه به جای دختر خاله ازش حرف می زدی .. ببینم قرارمون این نبود که بازم بخوای اذیتم کنی -ما در این مورد قراری نذاشتیم اینو هم جدی ازت پرسیدم . از اون خبری نشد ؟/؟ قراره که مامورا بیان اینجا باز پرسی . این دو سه روزه رو گفتن که حالت خوب نیست و فعلا کمی مراعات کردند . -براشون دارم -برو بابا تو با اون دو تا محافظت .. -چیکار کنم من این کاره نیستم که بخوام با یه مشت تبهکار دست به یقه شم . ولی براشون دارم -از من کاری ساخته هست ؟/؟ این زن سابقت به این سادگی دست از سرت بر نمی داره -بهشته تو خودتو درگیر نکن فقط حواست باید باشه که اونا آدمای خطرناکی هستند و تا به هدفشون نرسن دست از سرت بر نمی دارن . -چه عجب سها خانوم هنوز حالتو نپرسیده . -شاید از این نگرانه که هر تماسی که باهات بگیره به ضرر خودش باشه .. اینم از عشق و دوست داشتنش . حتما تا حالا فهمیده که تو تیر خوردی . اطلاعات اونا از اطلاعات سیا و ساواما هم قویتره . -نمی دونم -بهشته شایدم حق با تو باشه و از ترس رفته توی سوراخ موش .-چیه بهشته دلت واسش تنگ شده .. -سهراب ! مثل این که بی میل نیستی که ازش حرف بزنیم . -توکه داری حرفشو پیش می کشی . درکلام و حرکات بهشته حسادتو به خوبی حس می کردم . ترس و حسادت .. با این که بهم اعتماد داشت ولی با همه اینها به سها که از نظر زیبایی حرف نداشت حسادت می کرد ولی من سها رو زشت صورت و بد سیرت ترین آدم دنیا احساس می کردم .. -عزیزم بیا کنار من به تو و دستای گرم تو و نوازشهای تو نیاز دارم .. -خاطرم جمع باشه که فقط به من نیاز داری ؟/؟ -خانومی ! من نگران تو هستم . دلم نمی خواد دوباره فکر ترور تو به سرشون بیفته .. این بار من یکی خودمو می کشم اگه سرت بلایی بیاد -از این فیلمها پیشم بازی نکن سهراب . اون وقت بی سرخر میری پیش اون .. -چقدر امشب انرژی منفی میدی . تو که خودت می دونی من وقتی تو و عشق تو رو دارم دیگه هیچی نمی خوام . به چشام نگاه کن ؟/؟ خودتو درش می بینی . -اینو راست گفتی چون چشات حالا شدن مث آینه من ولی اون دفعه هم خیلی چیزا می دیدم . -بهشته بیا نزدیک تر من نمی تونم تکون بخورم .. صورتشو به صورتم نزدیک کرد . موهای سرش بینی و صورتمو قلقلک می داد و کمی هم به خارشم انداخته بود . دستمو گذاشتم پشت سرش . نوازشش می کردم و اونم یه بار دیگه لباشو گذاشت رو لبام و به آرومی حرکت می داد . طوری که همراه با بوسه حرف هم می زدیم . -خیلی اذیتم می کنی بهشته . ولی دوستت دارم . بیشتر از خودم و بیشتر از زندگیم . هنوز باورم نمیشه که بازم کنارمی . هنوز باورم نشده که بیدارم . -پس یگیر بخواب تا باور کنی .. -شوخی نمی کنم . هنوز باور نمی کنم -منم باور نمی کنم هنوز باور نمی کنم سهراب -چی رو باور نمی کنی -این که منم عاشق شدم ..-بالاخره اعتراف کردی که عاشقی . -سهراب شکمت تیر خورده سرت که تیر نخورده .. من که هفته هاست اعتراف کردم که عاشقتم و در این هفته روز ها و ساعتها و دقیقه ها .. اصلا الان که همین جا کنار تو موندم و با هیجان دارم می بوسمت و لذت می برم علتش چی می تونه باشه ...... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#60
Posted: 13 Mar 2013 13:41
نقاب انتقام ۶۰
حالا یه خورده خسته ای بگیر بخواب .. -ببینم پرستار نمیاد ؟/؟ -یه پرستار اینا هاش پیشته .. ولی چرا میاد هر دو ساعت در میون شاید بیاد . می ترسی بیاد و من و تو رو توی بغل هم ببینه ؟/؟ دوست داری بهش بگم قبل از این که بیاد داخل در بزنه یا یه یالله بگه -کبکت خروس می خونه ها -چرا که نخونه سهراب جون وقتی که مرغ چاق و چله و سر حال خودمو می بینم .-دختر اون بهشته آروم کجا و این بهشته کجا . -چیه اون یکی رو بیشتر دوست داشتی ؟/؟ دلت می خواد سفت و سخت باشم ؟/؟ -نه همین جوری همون جوری هر جوری که باشی واسم از همه بهتری .. دلم می خواد بازم داد بزنم فریاد بزنم که تو بهشته بهشتی منی .. باورم نمیشه این تویی که نزدیک منی .. ..این کیه که نیمه شبی واسم زنگ می زنه ؟/؟ یه شماره ناشناس بود .. -ولش کن سهراب اصلا نگیرش .. حتما عشق قدیمته . مثل این که به دلش برات شده بود .. لعنتی خودش بود .-الو سهراب حالت چطوره .. به جون تو قسم اصلا نمی خواستم این طور شه . چرا گوشی رو نمی گیری .. می خواستم جوابشو ندم ولی باید حالشو می گرفتم . باید نقشه مو پیاده می کردم . البته هنوز طرح خاصی برای اجرای نقشه ام نداشتم فقط هدفم نابودی و به خاک سیاه نشوندن اون بود . -سهراب جوابشو نده .. انگشتمو جلو بینی ام گرفته از بهشته خواستم که ساکت بمونه . نگاهمو از رو صورت بهشته بر داشتم تا خشم و ناراحتی اونو نبینم -سهراب اون لعنتی اینجاست ؟/؟ بد مخمصه ای گیر افتاده بودم ..اگه دست خودم بود سرسها داد می کشیدم و اصلا گوشی رو نمی گرفتم ولی مجبور بودم اعتدالو رعایت کنم . -سها واقعا خجالت آوره .. این جوری ادعا می کردی دوستم داری ؟/؟ . پس تو می خواستی اونی رو که عاشقشم بکشی ؟/؟ تو از عشق چی می دونی . تو حتی راضی به مرگ منم بودی و شدی .. -نههههههه من دوستت دارم . بمیرم برات .. اونایی که این اشتباهو کردن دستور دادم همه شونو سر به نیست کنن . همین حالا سر مرز افغانستان رد پاشونو گرفتن . -سها اگه بهشته رو می کشتن به اونا پاداش می دادی . -من برای بر داشتن مزاحم از سر راه خودم حتی خودمو به کشتن میدم -منو چی .. -نه .. سهراب فقط تو رو نه .. یادم نرفته چطور خودتو واسه من به خطر انداختی .. بهم اهمیت دادی .. -سها تو هنوز نمی دونی عشق چیه .. به هوس اسم عشقو دادی -من دوستت دارم . باهام بازی نکن . من بدون تو می میرم .. خونم به جوش اومده بود . می خواستم بگم برو بمیر .. یه لحظه نگام افتاد به بهشته . سرشو به علامت تاسف تکون می داد . صدای سها رو به خوبی از گوشی می شنید . نصفه شبی صدا قوی شده بود .-سهراب هر کی سرت بلا آورده من می کشمش . -منم هر کی رو که سر بهشته بلا بیاره می کشمش . اینو تو گوشت فرو کن .. این یه تیکه رو که گفتم به صورت بهشته و چشاش یه نگاهی انداختم . نتونست جلو لبخند خودشو بگیره . خیلی خوشش اومده بود. برای اولین بار در این چند دقیقه ای که با سها حرف می زدم یه ماچ برام فرستاد . خودمم نفهمیدم که چه جوری با این هرزه هوسباز مدعی عاشق بودن خداحافظی کردم ولی وقتی گوشی رو قطع کردم بهشته در جا از جاش بلند شد و با خشم اومد بالا سرم . -ببینم بهش می گفتی بیاد امشب من و تو رو از تنهایی در بیاره ؟/؟ چیه واسش صرف نداشت ؟/؟ نمی تونست ... بر شیطون لعنت بازم زبونمو داری باز می کنی ها -بهشته اون دفعه هم بهت گفتم . هیچ اینو می دونی وقتی که عصبانی میشی خوشگل تر هم میشی .. ببین دیدی که من چطور تهدیدش کردم و تو رو پیشش بالا بردم . -ولی می ترسم . می ترسم که دوباره گولت بزنه .. -از وقتی که با تو آشنا شدم و اصلا بهتره بگم از وقتی که ازش جدا شدم اون حتی یک بار هم نتونسته فریبم بده . این نشون میده که هنوز درکم نکردی . هنوز نتونستی بفهمی که این لغزش من نا خواسته بوده . من هر گز نخواستم و نمی خوام که به عشق پاک و مقدسمون خیانت کنم . خواهش می کنم کمکم کن . نذار این لحظه های شیرین ما با تلخکامی عوض شه -سهراب فدات شم . من می خوام تو فقط مال من باشی . من واست می میرم . تو داشتی خودتو واسه من به کشتن می دادی .. از این بالاتر چی می تونه باشه .. ولی حسادت هم بد دردیه . -عزیزم از پهلو صورتتو به صورتم بچسبون .. چقدر دلم می خواد سرتو بذاری رو سینه ام -سهراب من دیوونه میشم اگه اون قاتلو اینجا ببینم -نه اون اینجا نمیاد . می ترسه بیاد . احتیاط می کنه . -اون دوستت داره . من می دونم عاشقته . درسته که هرزه و هوسبازه ولی حس می کنم علاقه اش نباید از روی کم آوردن در مقابل من باشه و این که بخواد روی منو کم کنه . فکر کنم اون جوری که خودت گفتی قبل از آشنایی با من یه آشنایی مجددی با اون داشتی .. -ببینم حافظه ات این جور مواقع خوب کار می کنه ها . -یه عاشق باید کلاهشو خوب نگه داشته باشه تا باد نبردش . .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم