ارسالها: 3650
#81
Posted: 22 May 2013 00:13
نقـــــــــــــــــــــــــــاب انتقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام 81
اشک از چشای بهشته خوشگلم جاری بود .. سها دست جنازه شوهرشو گرفت و اونو مثل یک سوسک مثل یه انگل انداخت گوشه اتاق . .. برگشت و دوباره دستشو گذاشت زیر گردن زنم . -ببیتم شورتشو پایین می کشی و خودت خطبه وصلت من و شوهرتو می خونی یا من بکشمش پایین ؟/؟ صدای هق هق بهشته بیشتر شده بود . سها دستشو گذاشت توی شورتم . -سها نکن . مگه نمی خوای دوستت داشته باشم . مگه نمی خوای بهت عشق بدم . چرا کاری می کنی که من متنفر شم ازت .. -سهراب شاید این جوری یواش یواش توی کله ات بیفته که بتونی عاشقم شی . دوستم داشته باشی . چقدر تو بیرحمی . حالا عاطفه نداری . خدا تو رو اشتباهی آفرید سهراب . تو اصلا نباید به دنیا میومدی . -تعجب می کنم که یک قاتل چه جوری گریه می کنه . یک قاتل چه جوری داره اشک می ریزه . سها می خوام یه چیزی رو برات تعریف کنم . قصه یه آدمی رو که از همه چی بریده بود و به تو پناه آورده بود . اول اون دستتو از توی شورتم در آر. بهت قول میدم اگه بعد از تموم شدن داستان هنوزم دوست داشتی که با تو باشم من حاضرم . حاضرم که به قیمت نابودی خودم زندگی بهشته حفظ شه . می دونم دیگه عشق من منو نخواهد خواست ولی شاید این رسم زندگی و سر نوشت من بوده که باید بسوزم . سها من بهت قول دادم که اگه بخوای بعد از تموم شدن قصه در خدمتتم . فقط تا آخرش گوش کن . وسط داستان هم چیزی نپرس . سعی می کنم خیلی خلاصه بگم . خیلی خلاصه . می خوام قصه یه خونواده پنج نفره خوشبختو بگم . نمی دونم می تونم بگم خوشبخت بودن یا نه ؟/؟ آخه آدما هرکی خوشبختی رو یه جوری می بینه یکی در پول یکی در سلامتی .. یکی در هردوی اینا و داشتن آرامش .. یکی در عشق یکی در هم دردی .. اون خونواده پنج نفره از یه مادر و پدر و دو تا پسر و یه دختر تشکیل می شدند پسر بزرگ و دختره دانشجوی پزشکی بودند . پسر کوچیکه هم دلش می خواست که از اونا عقب نمونه . اونم موفق شد در همون دانشگاهی که اونا درس می خوندن و در همون رشته قبول شه .. میگن اگه آدم احساس کنه به اوج خوشبختی رسیده گناهه.. اگه آدم احساس کنه دیگه چیزی از خدا نمی خواد گناهه . آخه اون این همه نعمتها رو واسه کی آفریده پس ؟/؟ آفریده که ما ازش استفاده کنیم . می دونست راه سختی در پیش داره واسه این که موفق شه . موفق ترشه ولی اون خودشو کنار اونا خوشبخت ترین آدم روی زمین فرض می کرد . آخه دیگه چیزی نبود که واسش حسادت کنه . دیگه آتیش حسادتی هم نبود . اما این آتیش حسادت بود که به خوشبختی اون حسادت کرد . این آتیش اومد و همه شونو سوزوند . ماشینشونو از از بلندی به یه دره پرت کرد . چهار تاشون رفتند و پسر دوم موند . پسر دوم سوختن همه رو دید .. سوختن قلبهاشوسوختن قلبهاشونو دید . نتونست کاری بکنه . خودشم سوخت . جیگرش سوخت صورتش سوخت ( خیلی به خودم فشار آوردم که اشک نریزم . نمی خواستم به این زودی شوکمو بر سها وارد کنم . می خواستم تا آخرای قصه رو برم )اون آرزوی مرگ می کرد. باورش نمی شد که همه رو از دست داده باشه .. اونا کجا رفته بودند . خدای من چرا تو آتیش سوختند . اون خنده ها کجا رفته بود ..اون شوخی ها ..اون امید ها .. اون لذت بردنها از لحظه های زندگی اون احساس خوشبختی کجا رفته بود . در چند ثانیه دود شد و رفت . اون سوخته دل و سوخته صورت زنده موند . زنده موند تا روزی هزاران بار زجر بکشه . هزاران بار بمیره و زنده شه . ولی اون یه مرده متحرک بود . ثروت خونواده همه به اون رسیده بود . اما وقتی که عشقی نباشه وقتی که کسی نباشه که تو براش زندگی کنی کسی که درد تو رو درک کنه کسی که بهت امید بده زندگی برات چه ارزشی داره . اون دنیا رو می خواست چیکار . اون ثروت رو می خواست چیکار . پدر مادر خواهر و برادرش تنهاش گذاشته بودند . حالا اون به همه شون حسادت می کرد . چون اون چهار تا با هم بودند . پیش خدا .. اونو نبرده بودند . اون شده بود یک پسر زشت صورت با صورتی سوخته یادگار بدترین روز زندگیش .. هیچی اونو به زندگی امید وار نمی کرد . ناگهان یکی از راه رسید . نمی دونست که اون کیه .. حس کرد که باید فرستاده ای از خدا باشه . قاصد عشق قاصد محبت . اومد تا بهش بگه این عشقه که دنیا رو قشنگ می کنه . این عشقه که به آدم امید میده .هستی می بخشه زندگی میده .. برای اون .. صورت زشت و چین خورده و سوخته پسر که می شد یکی دو سال بعد با جراحی پلاستیک ردیفش کرد اهمیتی نداشت . اومد و گفت که اونو به خاطر خودش دوست داره . قلبش به پاکی و روشنی احساس فرشته ها بود صورتش مثل صورت فرشته ها بود . حس می کردم اونم باید از بنده های معصوم خدا باشه . با اون درد گذشته رو از یاد نبرد ولی دیگه آرزوی مرگ نمی کرد . ..... ادامه دارد .. نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#82
Posted: 25 May 2013 23:47
نقـــــــــــــــــــــــــــاب انتقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام 82
لبخند به لباش اومد . حس کرد که خوشبختی بازم بهش می خنده . حس کرد که دنیا داره باهاش آشتی می کنه .. اون حالا یک پسر زشت بود ولی دیگه خجالت نمی کشید شرمش نمیومد از این که عشقش اونو با اون ریخت و قیافه ببینه . اون عاشق شده بود .. عاشق فرستاده ای از بهشت ..عاشق کسی که اومده بود تا بهش بگه که زندگی قشنگه عشق قشنگه .. میشه آدما رو به خاطر قلبشون دوست داشت . میشه گفت اگه من خوشگلم اگه من زشتم دست من نیست قیافه خودمو خودم درست نکردم من می تونم درون خودمو زیبا کنم ولی ظاهرم که از اول دست من نبوده و حالا نا خواسته این جور شده . این تازه یه چشمه اش بود . اون با تمام وجود به اون پسره عشق می داد . هیچی ازش نمی خواست . اون پسر که حالا واسه خودش مردی شده بود انگار تنبیه نشده بود . درس نگرفته بود .. اون بازم احساس خوشبختی کرده بود آخه پسر مرد ! خوشبختی که مال همه نیست مال تویکی نیست . چرا حس کردی که خوشبخت ترین مرد روی زمینی .. یه روز یه شب عشقشو در آغوش یکی دیگه دید . اون متوجهش نشده بود . تمام باور هاش در یه ثانیه دود شد و رفت آسمون . رفت پیش خدا تا ببینه کی دوباره به خوشبختی می رسه . مگه این خوشبختی چند تا جون داره ؟/؟ مگه روح اون پسره چند تا جون داشت . ؟/؟ چقدر باید عذاب می کشید . اون پسر خونواده شو در چند لحظه از دست داد ولی اون زنو در یه لحظه . حتی به وقت طلاق هم کلی از اموالش رسید به اون زن . یه چیزی هم دستی بده شد . نتونست خیانت اونو به قانون ثابت کنه . دوباره به دنیای زجر و رنج و تنهایی خود پناه برد . دنیایی که آدماش بنده هوس و مال و زیبایی ظاهری هستند چه به درد می خوره . وقتی که شنید با جراحی پلاستیک می تونه زیبایی خودشو به دست بیاره تا حدودی آروم گرفت . اون با چهره جدیدی وارد دنیای نامردی و نامردمی ها شد . تصمیم گرفت که از اون زن انتقام بگیره . زنی که عاشق مال و ثروت و زیبایی مردای دیگه بود .(اینجا رو نمی خواستم آب و تاب بدم چون اون وقت نقطه شوک و تاثیر در اینجا متوقف می شد )خواست که باهاش دوست شه .. اون از همه زنای دنیا بدش اومده بود . دیگه نخواست که عاشق شه . دیگه نخواست به کسی اعتماد کنه در دنیایی که آدماش فقط بنده پولن . اگه پول داشته باشی احترام داری . اگه به یکی پول بدی انعام بدی هواتو داره . دنیایی که انسانیت درش ارزشی نداره . ولی حالا من که اینو می دونم چرا انسان نباشم . یه روز یه دختر دیگه پیداش شد . در یه در گیری جونشو نجات داد .. نخواست باورش کنه .. اول باهاش بد بر خورد کرد ولی اون تحمل کرد . روز ها گذشت تا حس کنه که آتش زیر خاکستر داره روشن میشه . آخه اون دختر ازش چیزی نمی خواست . یه دنیا سادگی بود . دنیایی از عشق و محبت . پسر نمی خواست اینو باور کنه . اون اومد تا یه دریچه دیگه ای به روی خوشبختی رو واسه پسره باز کنه . اومد تا غرور از دست رفته شو بهش بر گردونه . اون نمی دونست که اون مرد ثروتمنده . فقط یکی دو تا از وسایل زندگیشو دیده بود و فکر می کرد که همین بهش ارث رسیده . اون دختر نمی خواست با ماشین چند صد میلیونی بگرده اون دختر ی نبود که خودشو مثل یه سریش به پسره بچسبونه . اون اومده بود تا با غرور و پاکی و شرافت و عشق پاکش یه بار دیگه به این دوباره مرده جونی تازه بده . اون دختر یه بار دیگه هم خودشو سپر بلای مرد کرد و اون مرد هم یه بار به خاطر دختره نزدیک بود بمیره .. دیگه خیلی احمقانه بود اگه پسره فکر می کرد که دختره اونو واسه خودش دوست نداره . اون دختر مظهر گذشت و فداکاری و صبر و بخشش بود . اون دختر حتی چشمشو به روی خیانتهای ناخواسته عشقش بست . اونو بخشید تا نقاب انتقام همچنان بر چهره عشقش باقی بمونه . همراهیش کرد تا بتونه سر پوشی بر عقده های گذشته اش بذاره . یه روزی اونا رو از بین ببره . پسر حس کرد که حالا با چشایی باز عاشق شده . این فرستاده ای که از بهشته اونه .. اونه که می تونه و تونسته اونو به زندگی بر گردونه . اونه که براش یه مشت خاک و یه دنیا ثروت فرقی نمی کنه چون ثروت و دنیا رو در کنار اونی که دوستش داره می بینه . پسر باورش نمی شد که بازیهای دنیا به این صورت باشه .. باورش نمی شد که خوشبختی و بد بختی حتی به اندازه تار مویی مرزی نداشته باشند . یادش رفته بود که بازم نباید احساس خوشبختی کنه . یادش رفته بود که مراقب آتیش حسادت بد بختی باشه که یه بار دیگه اونو نسوزونه . آخه پسره دنیا رو در لبخند و خوشیهای اون دخترمی دیدو می بینه . اون دختر استوار تر از کوهه بخشنده تر از دریاست مهربون تر از آسمونه, گرم تر از خورشید , زیبا تر از ماه , پاک تر از سپیده بهتر, از هر بهتری در این دنیاست . اون دختر اون قدر خوبه که پسر وقتی در کنارش قرار گرفت وقتی عشقشو پذیرفت حس کرد که دیگه نمی تونه کینه ای از کسی داشته باشه . حس کرد که می تونه ببخشه . حس کرد که دنیا ارزش اینو نداره که آدم بخواد از کسی انتقام بگیره وقتی که خوشیها وقتی که بهترین ها بهش رو می کنن . اون برای چی انتقام بگیره که اگه اون شوک و زجر بهش وارد نمیومد چگونه می تونست با بهترین زن دنیا آشنا شه . ..... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#83
Posted: 29 May 2013 16:58
نقــــــــــــــــــــــــــــــاب انتقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــام 83
اون مرد نمی دونست واقعا اون دخترو چی صداش کنه . اون یه اسمی داشت که به جایی که ازش اومده بود می خورد .اومد تا همدم تنهایی اون مرد شه . اومد تا بهش بگه میشه بعد از مرگ بازم زنده شد . اومد تا دوباره بگه قلب شکسته رو میشه دوباره درستش کرد . اومد تا بگه دلی روکه خنجر خیانت اونو شکافته و دیگه هیچ قطره خونی براش نمونده رو میشه دوباره بهش جون داد . حتی میشه کاری کرد که به خاطر عشق بتپه . آره سها باورت میشه که دلهای شکسته دوباره عاشق شن ؟/؟ باورت میشه آدمایی که تحقیر شده باشن دوباره سرشونو بگیرن بالا و به زندگی لبخند بزنن ؟/؟ باورت میشه ؟/؟ باورت میشه که خوشبختی در خونه آدمای بد بخت و بد بخت ترین آدمای دنیا رو بزنه و بهشون لبخند بزنه .؟/؟ بد بخت به کی میگن . بهم بگو بد بخت به کی میگن ؟/؟ دیگه می خوای به کی بگن خدا .. جلو چش آدم 4 نفر بمیرن ؟/؟ شایدم 5 نفر . اون عشق هم با خیانت خودش واسه اون مرده بود . چرا ساکتی ؟/؟ چرا حرف نمی زنی سها ؟/؟ چرا به من میگی بیرحم ؟/؟ چرا به من میگی که نمی تونم عاشقت باشم ؟/؟ چرا این قدر زجرم میدی ؟/؟ شاید تا حالا شک کرده باشی . شایدم حالا فهمیده باشی . سرتو بالا بگیر . شرمم میاد توی چشای خائن تو نگاه کنم . اون چشایی که یه روزی ازش راز عشقو می خوندم . کدوم عشق ؟/؟ آره سها من همون سهرابم .همونی که تو کشتیش . همونی که زیر پاهات لهش کردی . همونی که دلشو از سینه در آوردی و به خاطر چند وجب خاک خدا منو با خاک یکسان کردی . میگن ارواح نمی میرن . اونا میرن به یه عالم دیگه . تو روح منو کشتی . من همون سهرابم . همونی که با نفسهای تو نفس می کشید .همونی که با لبای تو حرف می زد با چشای تو می دید . همونی که با پاهای تو راه می رفت . همونی که سرشو میذاشت رو سینه ات تا حس کنه دنیای عشق و آرامشو در بغلش داره . همونی که از زشت بودن صورت سوخته اش پیش تو خجالت نمی کشید . من همونم که بهش خیانت کردی . همونی که عاشقش نبودی . همونی که هرگز نشناختیش و نخواستی که بشناسیش . نه اون وقتی که زشت بودم و نه حالا که دیگه اثری از اون سوختگی رو ندارم . . تو نقاب انتقام روی صورتمو ندیدی . اما اون نقابو بهشته فرشته از صورتم کنده . تو چطور می تونی به کسی که در قلبش کینه ای نیست آسیبی برسونی . اونی که با همه عذابی که بهش دادی بازم بهم می گفت که ازت کینه ای نداشته باشم . من همون سهرابم با همون ثروت . می تونستی صبر کنی . تا با همین چهره در کنارت باشم . من که همه چیزم مال تو بود . دار و ندارم عشقم هستیم .. همه مال تو بود . .. سها مثل آدمای بیهوش مات و مبهوت به گوشه ای خیره شده بود . توانی برای گفتن نداشت .. چند بار رفت چیزی بگه بغض امونش نداد .. فقط یک بار با صدایی بغض آلود و خیلی آروم گفت همه چی رو از نو می سازیم . -بی شرم .. چی رو از نومی سازی. .. .. می ترسیدم بهشته رو بازش کنم .. سها یک گرگ بود که حتی از میش و موش شدنش هم باید می ترسیدم . جلو پاهای بهشته به زانو افتادم . دستامو دور پاهاش حلقه زدم -این همه چی رو برام ساخته . تو چی رو می خوای برام بسازی . تو همه چی رو برام خراب کردی . تو اصلا می دونی عشق یعنی چه . از کنار بهشته بلند شدم . با عصبانیت به طرف سها رفتم . شونه شو با دو تا دستام گرفتم . -سرتو بالا بگیر . به چشام نگاه کن . من نفرت دارم از این که نگاه تو رو چشای تو رو ببینم .. نگاه کن ببین این همون سهراب نیست ؟/؟ نه نه .. تو یی که زندگیت با خیانت و آدمکشی و دزدی و کثافت و هرزگی همراه بوده چطور می تونی عاشقم باشی . من ازت بدم میاد . ازت متنفرم . سها به صدای بلند اشک می ریخت . -من ازت می گذرم . چون خدا در عوض تو یکی رو از بهشت برام فرستاده . میگه اگه بنده هاش عذاب بکشن من چندین برابر بهشون پاداش میدم . من نمی تونم بگم این پاداشی که الان کنارم وایساده چند برابر عذابیه که من کشیدم . می دونم بیشتر از حقمه ولی این لطف خداست . اونو از من نگیرش . اسلحه رو بذار کنار . قلب منو هدف بگیر . تو که دست به آدمکشیت حرف نداره . امانت خدا رو ازم نگیرش . من باید جواب بدم . می خواستم ازت انتقام بگیرم ولی دیگه اون نقابو انداختم دور . می خوام وقتی که در کنار بهشته بهشتی خودم هستم کینه ای توی دلم نباشه .. هیچ کینه ای . به خدا نمی خوام .. اگه خدا ازم بپرسه هدیه شو چیکار کردم چی بگم ؟/؟ هدیه خدا در این دنیا امانت ماست . من عاشق تو بودم سها . تو یک بار عشقو درم کشتی . برای بار دوم نکشش . اگه دوستم داری . اگه عاشقمی . من نمی خوام ازت انتقام بگیرم . به خدا بخشیدمت . قسم به اینی که اینجا در بند کشیدیش بخشیدمت . به روح چهار تا عزیزی که با سوختن خودشون منو سوزوندند و بهشته بهشتی من سبزم کرد قسم که دیگه نمی خوام ازت انتقام بگیرم . .... ادامه دارد... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#85
Posted: 4 Jun 2013 23:57
نقـــــــــــــــــــــــــــاب انتقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام 85
آره سهراب منم یک انسانم . منم احساسات دارم . مثل هر آدم دیگه ای . خدا عشقو در قلب منم گذاشته -ولی تو یک آدمکشی . تو بیرحمی . تو جانی هستی .. درحالی که چهره اش پر از اشک شده بود گفت من همه اینا رو می دونم تو نمی خوای بهم بگی . وقتی اینا رو از تو می شنوم جیگرم آتیش می گیره . هنوزم می خوام برات بهترین باشم . دلم می خواد با هم بریم به یه جزیره دور به جایی که فقط من و تو باشیم . دست کسی به ما نرسه . من همون دختری باشم که تازه خودشو شناخته . همون احساسو داشته باشم می دونم تو همون حسو بهم میدی .. تو هم دوستم داشته باشی . دیگه دختر دیگه ای نباشه .. دیگه هیشکی تو رو از من نگیره .. لعنتی تو چرا همون شدی .. سهراب تو چرا همون شدی .. خداااااااااااا من قاتلم . من به خاطر تو آدم کشتم . تو به خاطر من چی رو کشتی .. -خودمو سها من به خاطر تو خودمو کشتم -اگه به خاطر من خودتو کشتی پس چرا زنده ای .. پس چرا داری زندگی می کنی . داری محکو مم می کنی . من اگه تو رو کشتم به خاطر تو هم کشتم . -تو انسان نیستی .. . تو منو کشتی و اینی که اینجا به بند کشیدی نجاتم داد . تو یک حیوونی .-سهراب اینا رو تو بهم نگو .. نگو نگو که از انتقام منصرف شدی . نگو که نقاب انتقام رو از چهره ات در آورده و انداختی دور . شاید که تو دیگه در دلت کینه ای نداشته باشی . می دونم دلت مهربونه . می دونم من پستم . می دونم هر مجازاتی حقمه . می دونم لایق این زندگی نیستم . می دونم با خیانت دلتو درد آوردم . آره اون وجودی که در جسم توست همون سهرابه .. من عاشق همون شدم ولی تو انتقامتو گرفتی بدون این که بخوای .. آره بازم میگم ..می دونی اون انتقام چیه شاید یه ساعت پیشم گفته باشم الان هم میگم بازم میگم . اون انتقام عشقه . عشق . بد ترین زجر دنیا اینا که دیوونه وار عاشق کسی شی حاضر شی واسش بمیری . حاضر باشی واسش آدم بکشی . به راحتی آب خوردن اما اون محل سگ هم بهت نذاره . مثل یک هرزه تفت کنه بندازه زمین . بد ترین زجر عالم اینه که پیش همه احساس قدرت کنی اما پیش اونی که دوستش داری هستی و نیستی همه چیز خودتو فداش کردی خوار و ذلیل باشی . تو انتقامتو گرفتی . این بدترین و درد ناک ترین انتقامی بود که می تونستی بگیری . کی می تونه تصور کنه که روزی عشق بد ترین انتقام بشه ؟/؟ همون عشقی که خیلی ها مدعی هستند جونشونو به پاش میدن -از جمله این زن بهشتی که این جا به صلیب کشیدیش . -واسه این مهربونی هاته که دوستت دارم سهراب . من اون مهربونی ها رو پشت اون چهره زشت بی نقابت ندیده بودم . منم یک زن بودم و هستم . دلم می خواست از دیدن ظاهر شوهرم لذت ببرم . تو انتقامتو گرفتی . خدا انتقامشو گرفت . خدا زجرم داد و داره میده . این همون چیزیه که ما آدما نمی تونیم باورش کنیم . این بدترین انتقام و مجازات برای منه . من خودمو نابود کردم و تو هنوزم اونو دوستش داری . اونی که کسی رو هنوز واست نکشته . -کی بهت گفت آدم بکشی سها . راه نجات خودتو بستی . اگه دستگیر شی اعدام رو شاخشه -فکر می کنی من الان زنده ام ؟/؟ می بینم که هنوز شورت پاته .. نمی خوای بغلم بزنی ؟/؟ نمی خوای منو ببوسی ؟/؟ ببینم تازه به اون رقیب جهنمی من چی می گفتی ؟/؟ چرا من باید همیشه از اون عقب باشم . وقتی که تو از سکس با من لذت نمی بری وقتی که تنفر و کینه تو نسبت به من زیاد تر میشه من برای چی باهات سکس کنم . تو منو کشتی . عشق منو کشت و سوزوند . عشق می تونه آدمو اون بالا بالاها ببره .می تونه با خاک یکسان کنه -ولی عشق به خدا هیچوقت آدمو با خاک یکسان نمی کنه .. البته چرا با خاک یکسان می کنه . ما از خاکیم و به خاک می رسیم . زمانی می تونیم انتظار رسیدن به عرش خدا رو داشته باشیم که در برابر خدا با خاک یکسان شده باشیم ولی تو به خاطر هیچ و پوچ خودتو خاک کردی .. سها با اون بدن لختش خودشو انداخت تو بغلم . مثل یه بره رام و آرام شده بود . -حالا تو انتقامتو گرفتی . حالا تو دیگه راحت شدی . به اونچه که می خواستی رسیدی . -نه سها من خیلی چیزا رو از دست دادم . این خداست که همه چی به ما میده . دست تقدیر با ما بازیها داره . تا به چیزی نرسیم نمی دونیم اون چیه . شاید تو هم می تونستی برام یک فرشته یک بهشته باشی اما نفس شیطانی تو این اجازه رو نداد . -حالا می خوام برات یک فرشته باشم . حتی دیگه هیچی ازت نمی خوام . من دیگه یک آدم مرده ام . دیگه پول و ثروت و مال و مقام و زندگی برام ارزشی نداره وقتی که بالاترین و بهترین ارزش زندگی رو در اختیار نداشته باشم . منو ببخش سهراب . از جاش پاشد .. بهشته رو آزاد کرد .. -هنوز ازت بدم میاد متنفرم . فقط به خاطر اونه .. به خاطر اون . وگرنه یه گلوله حرومت می کردم . خیلی خوش شانسی دختر .. بهشته مات و مبهوت به سها نگاه می کرد . یه صداهایی به گوش می رسید . .. سها سراسیمه به اتاق بغلی رفت . تلویزیونی رو روشن کرد .. سریع لباسشو پوشید و منم پیر هنمو تنم کردم .. بریم از این طرف مامورا دارن میان . .. اونا اینجا رو پیدا کردن . من نمی خوام تسلیم شم . نمی خوام توی زندان زجر بکشم .. با این که سها یه آدمکش بود ولی نمی دونم چرا بازم دلم براش سوخت . من و بهشته پیش و سها با اسلحه پشت سرمون از مسیر هایی که بهمون می گفت می رفتیم ... .ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#86
Posted: 8 Jun 2013 01:23
نقـــــــــــــــــــــــــــاب انتقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام 86
خسته شده بودیم از بس از این در به اون در رفته بودیم .. -سها این جا کجاست ما روآوردی تو که از این خونه نمی تونی بری بیرون وای به حال ما -من نمی خوام دستگیر شم . هر چند با مرده ها فرقی ندارم . ولی نمی خوام گیر اونا بیفتم . به هر کلکی بود خودمونو رسوندیم بیرون . سوارشو بینم . این ماشین الان خیلی وقته این ورا نمیاد . سگ پاست . باید بتونی برونی . -تو از کجا می دونی که من می رونمش .. یه لحظه سرشو انداخت پایین . این یکی از یاد گار های توست . مثل این که یادت رفته . -من خاطره های زشت زندگیمو نمی تونم فراموش کنم ولی هرچی رو که مربوط به تو بود فراموش کردم . . سها در اون لحظات با این که وقت براش طلا بود ولی واسه یه لحظه پاهای حرکتش از رفتن باز ایستاد .-سهراب می شینی پشت رل . دست از پا خطا نمی کنی . خارج از این خیابون مامورا هستند نمی دونم از کدوم طرف فرار کنم . هر طرف که خلوت تر باشه و ماموری نباشه همون طرف میریم ولی لعنتی ها یهو جلو آدم سبز میشن . اگه بخوایم از جاده نیشابور بریم هم خیلی شلوغ میشه ولی از این جایی که هستیم زود تر از بقیه راهها ما رو به خارج از شهر می رسونه . میریم توی خط نیشابور . سها و بهشته پشت ماشین نشستند . سها تهدید کرد که اگه دست از پا خطا کنم همسرمو می کشه . . حرکت کردیم . یه لحظه مامورای گماشته خودمو دیدم که روبروم پیچیدن . با دستم اشاره زدم که دنبالم نیان . -سهراب من می کشمش . معلوم هست داری چیکار می کنی ؟/؟ به راهم ادامه دادم .ماشین گاز خور خوبی داشت . ماشین ژاپنی خوش دستی بود . از اونایی بود که سها به وقت جدایی ازم گرفته بود . با این که از این ماشین خیلی خوشم میومد ولی از اون هم گذشتم . -بگاز سهراب بگاز ! .. من می خوام از این جهنم خلاص شم . وگرنه هم تو و هم زنتو توش می سوزونم . خیلی عصبانی بود . .. پس تو همون سهرابی . با همون فکر و همون حال و هوا .. پس چرا من عاشقت شدم . -تو درون اون سهرابو ندیدی و درون این سهراب رو دیدی . واسه این که تو ظاهر بینی .. -حواست به جلوت باشه -تو به حرفم میاری .. از مشهد رفتیم بیرون .. سرعتمون به صد و هشتاد هم رسیده بود . خیلی نرم می شد ماشینو کنترل کرد . فکر اینجاشو نکرده بودیم که پلیس راه جلومونو بگیره .. برو سهراب برو .. به اینا فکر نکن .. صدای آژیر و چراغهای ماشین پلیس همه حکایت از این داشت که خیلی راحت تر از اونی که می خوایم داریم به آخر خط می رسیم . و لحظاتی بعد فهمیدم که رسیدن به آخر خط خیلی راحت تر از اونیه که من فکرشو می کردم . در همین افکار بودم که اینجا هم شده مثل یک فیلم پلیسی . سها رو می گیرن یا کشته میشه . تکلیف ما چی میشه . از توی آینه برق ترس رو در چهره سها می دیدم . ولی بهشته اعتماد به نفس بیشتری داشت . دستورات سها رو واسه این گوش می دادم که دیوونگی نکنه و بلایی سر همسرم نیاره .. خدا کنه مامورین تیر اندازی نکنن . جلو راهمون چند تا ماشین پلیس سبز شده بودند . سها جیغ می کشید و حرف می زد -ببین سهراب برو از کنارشون بزن و برو . دست به فر مونت عالیه . می دونم می تونی فرار کنی -کشته میشیم سها -برو برو من می خوام بمیرم ولی می دونم نجات پیدا می کنیم . برو وگرنه بهشته رو می فرستم جهنم . یه لحظه بهشته مچ دست سها رو گرفت ولی سها با پشت دست دیگه اش همچین به صورت همسرم کوبید که در جا اونو انداخت .. -برو سهراب نمرده . این دفعه می کشمش .. با سرعت صد و شصت تا ماشین طوری می رفت که انگاری داره شصت تا میره .. -خدای من این از کجا پیداش شد . یه پیر مردی یهو از حاشیه جاده اومد وسط و می خواست بره اون طرف . منو که دید هول شد هنوز پونزده متری رو باهاش فاصله داشتم .. . نمی دونستم دست راست میره یا چپ اگه از همون مسیر می رفتم اونو می زدم .کمتر از دو ثانیه برای تصمیم گیری وقت داشتم . سمت چپ خطر مرگ و انحرافش برام زیاد تر بود با چند نیش ترمزپی در پی خواستم سرعت رو کم کنم بعد بپیچم تونستم سرعتو کم کنم اون پیرمرد به عقب بر گشته بود ولی من زده بودم به جدول . ماشین از قسمت جلو سمت راننده و از پهلو و گلگیر داغون شده بود من اون داخل در حال پرس شدن بودم . بوی بنزین با بوی سیگار سها قاطی شده با این که کمر بند نجات داشتم سرم خورده بود به شیشه جلو .. ماشین آتیش گرفته بود .. سها خیلی ماهرانه بهشته رو به طرف بیرون هل داد و خودشم خارج شد . من گیر افتاده بودم . نمی تونستم بیام بیرون .. سمت چپم بسته بود و پشت سرم آتیش . صدای جیغ و ناله های همسرم رو می شنیدم . -برو کنار لعنتی من خودم سهرابمو نجاتش می دم . -تو کشتیش . آخه برای چند بار .. سها ..-وقت نیست این قدر غر نزن .. آتیش از پشت داشت می رسید بهم . حس کردم که یه بار دیگه دارم می سوزم . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#88
Posted: 12 Jun 2013 02:31
نقـــــــــــــــــــــــــــاب انتقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام87
آخرین صداهایی که به یادم مونده بود صدای فریاد های سها و ناله و سوزشهای ناشی از گرمای آتش بود . وقتی چشامو باز کردم بهشته رو بالا سرم دیدم . چند دقیقه ای گذشت تا به یادم بیاد چی شده . بدنم کوفته بود . سرم رو باند پیچی کرده بودند . کتفم به شدت درد گرفته بود و وسوزش خفیفی رو وسط کمر و زیر شونه هام احساس می کردم . یه نگاهی به دور و برم انداختم .. با این که سها یک دژخیم بود ولی از اونجایی که مدتی رو عاشقش بودم و همسرم بود یه نگرانی خاصی در من به وجود اومده بود از این که سرنوشتش چی شده . نگران بودم . می ترسیدم می خواستم ازش چیزی بپرسم . -بهشته سها مرد ؟/؟ -نه اون نمرده ولی حالا آرزوی مرگ می کنه . -رفت زندان ؟/؟ -چیه نگرانش هستی ؟/؟ -نه . کنجکاوم . یعنی دیگه همه چی تموم شد ؟/؟ -نمی دونم تا تموم شدنو بخوای چی فرض کنی . الان خیلی ها دستگیر شدن . باندشون متلاشی شد ولی قاچاقچیان مثل غده های سرطانی هستند . هر چی اونا رو بتراشی باز از یه جا دیگه سر در میارن . بازم خوبه که پیکره جامعه بزرگه و این غده های سرطانی نمی تونه جامعه رو به نابودی کامل برسونه تا وقتی که جلوی این فساد گرفته شه .. از اتاق بغلی صدای فریاد و ناله میومد . ناله آدمی که داره درد می کشه .. -بهشته این صدای سهاست . چشه .. اون تو رو کشید بیرون ولی خودش سوخت . صورتش کمی از پشتش و دستاش به میزان زیاد سوخت .. منو ببر پیشش .. منو ببر اون منو پرتم کرده بود به یه طرفی . نذاشت بیام طرف تو . در واقع این من بودم که باید برای نجات تو اقدام می کردم . اون خودشو گذاشت جلو آتیش . جیغ می کشید و می گفت حالا که دارم می میرم بذار واسه اون بمیرم . هیشکدوم از اون پلیسها نتونستن برن جلو . جراتشو نداشتند . وجدانشو نداشتند . شاید می خواست نشون بده چقدر دوستت داره .. .. کاری کردم که منو ببرن پیش اون .. چند نفری دورشو گرفته بودند .. صورتش بد جوری سوخته بود و پوستش جمع شده بود انگار عرق و آب پس می داد . یه بعضی جاها اثر سوختگی به خوبی مشخص بود . نمی دونم چی شد که بهشته اونجا رو ترک کرد .. دلم نمی خواست که همسرم ازم ناراحت شه . نمی دونستم بهش چی بگم . نمی دونستم از چی و از کی بگم . دیگه چه جوری می تونستم بهش بگم شیطان .. هرچند اون آدم کشته بود . منو کشته بود . زندگی خیلی ها رو با مواد مخدر به باد فنا داده بود خیلی ها رو بی خانمان کرده بود .. با صدایی نالان گفت سهراب دیدی چقدر زشت شدم ؟/؟ دیدی ؟/؟ حالا تو دیگه دوستم نداری .. خیلی بده آدم زشت شه .. مثل این که یه ابر سیاهی بیاد جلوی خورشیدو بگیره . اما اون ابر سیاه خیلی وقته جلوی قلبمو گرفته . من اون ابر سیاه رو سوزوندم .. سهراب منو ببخش .. من تو رو خیلی اذیت کردم . تو رو خیلی سوزوندم . حالا خودم دارم می سوزم .. دلم داره می سوزه .. تازه می فهمم که تو چی می کشیدی .. .. نمی تونست حرف بزنه .. خیلی آروم و شمرده حرف می زد . -ببینم سهراب اون بار اولی که منو دیدی قبل از این که زنت شم همون وقتی که مثل من حالا سوخته بودی واسه خوشگلیم عاشقم شدی ؟/؟ -بی تاثیر نبود سها ولی من بیشتربه خاطر مهربونیهایی که فکر می کردم داری به خاطر اون قلب پاکت عاشق شده بودم به خاطر این که در این دنیای پست و بی ارزش فکر می کردم که یکی هست که درکم کنه منو با این چهره زشت دوستم داشته باشه . تو منو به زندگی بر گردونده بودی . راستش اول از کسی انتظار نداشتم . از تو انتظار نداشتم ولی وقتی دیدم روز به روز با محبت تر میشی اون وقت بیشتر بهت احساس وابستگی کردم . احساس کردم که می تونم به تو تکیه کنم ..-منو ببخش من به خاطر ثروتت تظاهر می کردم ولی به خدا با چهره دیگه ات عاشق درونت شدم .. می دونم حالا من شدم یک زن زشت . زنی که تو و احساس تو رو کشت . اون گلستان عشقی رو که واست درست کرده بود تبدیل به کویرش کرد .. تصویر خودمو در این سینی فلزی به خوبی می بینم ..چقدر می سوزه خدا چقدر من درد دارم .. ولی دلم می سوزه .. من می خوام بمیرم . من نمی خوام زنده بمونم . چقدر من بد بودم چقدر من پستم . من می تونستم تو رو داشته باشم .. من می خوام بمیرم . سهراب یه چیزی برام بیار خودمو خلاص کنم .. بمیرم برات . تو خودت سوخته بودی و چهار تا عزیزت هم سوختند و مردند ؟/؟ من دوباره کشتمت .. چشام می سوزه .. یه خورده بیا جلوتر تا صورت قشنگتو بهتر ببینم . چشام ضعیف شده .. درد داره .. می سوزه .. تو چطور این همه عذابو تحمل کردی .. من چطور تونستم پست باشم . بهت خیانت کنم . سهراب این اون انتقامی نیست که خدا ازم گرفته .. انتقام همونی بوده که خدا قلبمو سوزونده . منو عاشق تو کرده و تو رو بی توجه . -سها تو منو از سوختن نجات دادی . اگه این بار می سوختم شاید دیگه نمی شد یه جراحی درستی انجام بدم . صورت تو رو هم میشه یه کاریش کرد . من مدیون توام . سها من بدیها رو فراموش می کنم و کردم . وقتی که خدا می بخشه وقتی که اون از گناه آدم می گذره من چرا نگذرم .اگه هزار تا بدی بهم کرده باشی با همون خوبی نشون دادی که چقدر دوستم داری .. هرچند که ای کاش کار به این جا نمی کشید . -حالا راحت می میرم ..-نه تونمی میری .. حالت خوب میشه ..-ببینم سهراب بهشته هم دختر خوبیه .. اون می خواست خودشو واسه تو به کشتن بده ولی من نذاشتم . دلم می خواست بهت بگم واست می میرم . منم می تونم .. ولی اینو هم نمی تونستم ببینم که تو بسوزی و بمیری و من زنده باشم . حالا خیلی زشت شدم . یه بار دیگه بهم بگو .. همونی که گفتی اگه من هزار تا بدی کرده باشم .. بگو -سها من فقط کار آخرتو رو می بینم . خیلی وقته که نقاب انتقامو از چهره ام بر داشتم .. -من یه آدمکشم .. -ولی هنوز منونکشتی .. یه بار روحمو کشتی ولی بهشته نجاتم داد . -سهراب دوستم داری ؟/؟ می تونی عاشقم باشی ؟/؟ اینو درست در لحظاتی گفته بود که بهشته هم سر رسیده بود . درسته برام فداکاری کرده بود ولی با توجه به این که بهشته پشت سرم ایستاده بود حتی به دروغ هم نتونستم بگم که عاشقتم تا در این لحظات پرسوز و درد تسکینش بدم ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#89
Posted: 13 Jun 2013 23:31
نقـــــــــــــــــــــــــــاب انتقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام 88
درعفو لذتی هست که در انتقام نیست (مولا علی رهبر راستین .. مجری عدل الهی ) ...... سکوت کردم و چیزی نگفتم . -ببینم اگه بهشته نبود حاضر بودی منو ببخشی و باهام باشی ؟/؟ حاضر بودی منو ببخشی و گذشت داشته باشی .. بهشته سرشو تکون داد و خودشو کنار کشید و دوباره رفت . سها متوجهش نشد . چی می گفتم . آخه آدما در مانده اند . آدمایی که زندگیشون به مویی بنده چطور می تونن خودشونو متصل به حلقه های آهنینی بدونن که پیوند اونا رو با زندگی پاره نمی کنه . طوری زندگی می کنند که حس می کنند همیشه زنده اند . -آره سها . اگه هدیه ای از بهشت برام نمیومد رو به سوی بهشت زمین می آوردم .. اشک از چشای سها سرازیر شده بود .. -چرا من این قدر دیر شناختمت . چرا تو رو با همون چهره زشتت نشناختم ؟/؟ -کاش آدما وقتی که زیبا بودند زشتی زیباییها رو می دیدند . میگن ماه قشنگه .. ولی وقتی که پاروی ماه گذاشتند متوجه شدند که زشت ترین فضا و محدوده رو داره . نور خورشیده که اونو قشنگش کرده .. پس باید خورشید خیلی قشنگ باشه .. ولی نمی تونی وارد خورشید شی . اون می سوزونه . پس چرا میگن به آدم زندگی میده . سها اون چیزایی رو که خدا به عنوان زشتی و زیبایی بهمون داده اون تصوراتیه که در فکر ما گذاشته تا با چشای خودمون اون لطافت ها رو ببینیم و به عظمتش پی ببریم . اما زیباییها در دلهای ما و در درون ما وجود داره . به نظرت میمون دوست داشت که این قدر زشت شه ؟/؟ تو باید درون خودت رو می دیدی . ما آدما میگیم گذشته ها گذشته . وقتشو نداریم به عقب بر گردیم . آدما خیلی مغرورن . فکر می کنن هرچی که دارن از خودشونه .. در حالی که اونا اولین بار وقتی دیده به جهان گشودند که چهار پنج سالشون بود . نه اون وقتی که از مادر متولد شدند . پس چرا از اون چند سالی چیزی یادشون نمیاد ؟/؟ -چقدر قشنگ حرف می زنی سهراب ؟/؟ -تو هیچوقت نخواسته بودی که حرفامو بشنوی . -خدایا منو ببخش . خیلی زجرت دادم . خیلی . می دونم وقتی یه زنی به شوهرش خیانت می کنه چه دردی می کشه اون مرد خدایا من دارم می سوزم . ولی این دیگه دردمن نیست .. دارم می سوزم . .. ناله های سها پرستا را رو دورش جمع کرد .. منو از اونجا بردند . بهشته در کنارم بود . سکوت کرده بود . پدر و مادر و خواهر سها که قبلا جزو فامیلای من بودند هم سری بهش زدند . اونا همه چی رو در مورد من فهمیده بودند . سها از این حادثه جان سالم به در برد . اما زشتی چهره واسش موند . حکم اعدامش خیلی سریع تر از اونی که انتظارش می رفت صادر شد . اونو فرستاده بودند زندان وکیل آباد . راستش نمی خواستم دیگه بهش فکر کنم . ولی یه روز دیدم که خونواده سها برام پیغام فرستادند که تا چند ساعت دیگه قراره اعدامش کنند اون می خواد منو ببینه این آخرین آرزوشه .. من و بهشته دو تایی مون رفتیم ملاقاتش .. چقدر زشت شده بود .. خیلی زشت تر از سهراب اون وقتای من . -فکر می کردم نیای .. من دارم میرم یه سفر طولانی .. حالا راهم خیلی نزدیک شده به اونجایی که ازش اومدم . نمی دونم اصلا واسه چی دنیا اومدم . آدم وقتی به یه سفر میره یعنی به یه شهر دیگه دلش می خواد به خاطره های خوب زاد گاهش فکر کنه . نمی دونم آیا من می تونم با خودم خاطره های خوبی ببرم به اون طرف ؟/؟ اصلا میشه به چیزای خوب فکر کرد ؟/؟ بذار خوب نگات کنم .. کاش یه عکس از اون سهراب زشت رو هم با خودت می آوردی . هر چند توی فکرم مونده . -سهراب واسم ترانه در این دنیا رو با صدای شکلیلا بذار ..-همونی رو که عماد رام خونده ؟/؟ -آره اگه داری . یادم میاد اون وقتا همش به این ترانه گوش می کردی و من بهت گفته بودم منو که داری ..-آره یادمه .. سختم بود در کنار بهشته واسه آخرین لحظه های یک محکوم به مرگ کمی مهربون شدن . ولی بهشته فقط سر تکون می داد و چشاش پر اشک شده بود . این ترانه رو با صدایی آروم از موبایلم براش گذاشتم و اون با یک دور این ترانه سیل اشکو از چشاش جاری کرد .... در این دنیا تک و تنها شدم من .. گیاهی در دل صحرا شدم من .. چومجنونی که از مردم گریزد .. شتابان در پی لیلا شدم من .. چه بی اثر می خندم .. چه بی ثمر می گریم .. به ناکامی چرا رسوا شدم من .. چرا عاشق چرا شیدا شدم من ....-سها آروم باش . آروم بگیر . مرگ برای همه هست . ما هم بعد از تو میاییم . چه می دونی شاید الان پیش پای تو افتادم مردم . -من یک قاچاقچی قاتلم . راستی وقتی من مردم اونی که می خواد بره بالای منبر چی ازم میگه .. از کارای خوبم میگه ؟/؟ یه نگاهی به بهشته انداختم -سها تو در حق من خیلی بدی کردی .. ولی اولین و آخرین کاری که برام انجام دادی حرف نداشت عالی بود . هر چند اولین کارت برای خودت بود ولی تو با پذیرش من .. منو به زندگی بر گردوندی وچرا من نیمه پر لیوانو نبینم . چرا ؟/؟ چرا فراموش کنم که به خاطر من خودت رو انداختی به آتیش .. -سهراب من در هر صورت اعدام می شدم .. -آره درسته ولی این از ارزش کارت و از اون خواسته و هدفت کم نمی کنه . سها در این جا از روی درد فریاد می زد خدااااااااااااچرااااااااچرااااااا من با دستای خودم خوشبختی رو سوزوندم .. چرااااااااا خدااااااااا .. من و بهشته اونو ساکتش کردیم درسته خیلی ها میگن از مرگ نمی ترسیم ولی مرگ ترس داره حتی اون بزرگان دین هم با همه شجاعتشون از این تحول جدید بیمی رو احساس می کنن .-سها آروم باش .. -..اگه به خاطر مامورین نبود و این که یه زن حتما باید می بود تا من در کنار سها باشم .. بهشته تا حالا صد دفعه ما رو تنها گذاشته بود .. واسه همین کاراش بود که حس می کردم اون متولد بهشته .-سهراب تو ازم راضی هستی . منو بخشیدی . راستشو بگو منو بخشیدی ؟/؟ -چند بار اینو می پرسی .. به روح چهار تا عزیزم قسم بخشیدمت . تازه تو باید منو ببخشی که این چهره رو پیدا کردی .. -نه سهراب حس می کنم با این زشتی سهراب قشنگ خودمو به دست آوردم . حالا دیگه راحت می میرم . دیگه راحت چشامو به روی این دنیا می بندم . قسمت و سر نوشت من این بوده . من همه رو اذیت کردم . من دو تا قاچاقچی رو کشتم . اونا می خواستن تو رو بکشن . تو بدیهای منو فراموش کردی ؟/؟ تو چقدر خوبی که فقط خوبی ها رو می بینی .. -سها اینو من از اینی که کنارم وایساده از زنم یاد گرفتم .. -بهش حسودیم میشه .. ولی ازش می خوام که ازت خوب مراقبت کنه .. من خیلی بدم . دارم می میرم ...... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ویرایش شده توسط: aredadash
ارسالها: 3650
#90
Posted: 13 Jun 2013 23:36
نقـــــــــــــــــــــــــــاب انتقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام 89
-هیچ چیز واسه هیشکی جاودان نمی مونه . این دنیا رو باید بذاریم بریم -من گناهکارم -خدا وند می بخشه .. فکر کردی خدا حاضره انسانی رو که با دستهای ناپیدای خودش آفریده عذابی جاودان بده ؟/؟ خدا مهربونه .. من بخشش رو از اون یاد گرفتم .. و تو هم از اون یاد گرفتی که خودت رو واسه من انداختی تو آتیش . یه پدر به بچه خوب خودش می رسه . بهش پاداش میده ولی اون بچه بد خودشو واسه همیشه ول نمی کنه که همین جور بسوزه .. آخه پدر خودشم دل داره .. اگه پدر, مهربون نبود که بچه هاش مهربون نمی شدند .. -سهراب خدا این قدر مهربونه که ما بچه های نامهربونشو ببخشه ؟/؟ -چرا که نه .. چه کسی رو دیدی که اون چه رو که خودش آفریده زیر پاهاش له کنه . نگاه نکن بقیه چی میگن . -چقدر آرومم می کنی سهراب .. هیچوقت مثل حالا عاشقت نبودم . -دیگه دیرمون شده ..الان مامور میاد . وقت تموم شده .. می تونم یه خواهش به عنوان آخرین خواهش ازت بکنم ؟/؟ -بگو اگه بتونم برای کسی باید پیغومی ببرم .. ؟/؟-نه یه نگاهی به بهشته انداخت .. یه نگاهی به من .. -می دونم خیلی پررو هستم ولی من دارم می میرم . به عنوان آخرین خواهش .. بذار حس کنم واسه یکی عزیزم -چی می خوای سها .. -می خوام که در این لحظات آخر برای آخرین بار منو ببوسی . بغلم بزنی .. بگی منو بخشیدی .. یه لحظه ناراحتی و خشم خفیفو در چهره بهشته خوندم ولی طوری سرشو به علامت رضا تکون داد که سها هم متوجه شد حس کردم که می خواد بیاد و دست و پای بهشته رو غرق بوسه کنه ولی من سها رو در آغوش کشیدم تا اونو به آخرین خواسته اش برسونم . تا با لبخند از این دنیا بره . دستامونو دور کمر هم حلقه زدیم . بهشته روشو بر گردونده بود . ازمون فاصله گرفته بود . کمی سختم بود . بیشتر به خاطر زنم ولی یه آدم می خواست از این دنیا بره . سرشو بالا گرفت تو چشام نگاه کرد .. -بذار برای آخرین بار خوب ببینمت . لبهامونو به هم نزدیک کردیم تا آخرین بوسه ما بوسه آرامشی باشه برای زنی که عشق ازش انتقام سختی گرفته بود . زنی که قلبمو شکسته بود . به من خیانت کرده عشق رو بازیچه خودش قرار داده بود . عشق, نقاب انتقام بر چهره اش زد تا حق منو ازش بگیره .. عشق حق منو در جای دیگه ای به من داد اما اونو عاشق من کرد تا در تب خودش تا در تب عشق بسوزه و ناکام از این دنیا بره . اون اگه اعدام هم نمی شد بازم باید تا پایان زندگی می سوخت . لبهای ما بروی لبهای هم قرار گرفتند . اون لبای گرم و با طراوت و زیبا و خوش طعم سابق رو نداشت . من هم دوست نداشتم به بهشته تو هین کنم ولی دلم می خواست تحقق آخرین آرزوی یک محکوم به مرگ با شیرینی هر چه تمام تر باشه . با حرص و ولع خاصی لبامو می مکید . خودشو بهم چسبونده بود .. گاه لبامو میذاشتم رو صورت سوخته اش تا بهش نشون بدم چقدر برام ارزش داره ولی راستش ته دلم احساس خاصی نداشتم بیشتر یک ترحم و دلسوزی بود . البته گاه به یاد آن روز ها میفتادم ولی باید به فکر زنی هم که پشت سرم بود می بودم . . به اصطلاح در دیزی بازه حیای گربه کجا رفته .. می دونستم اون این جوری نیست . اون خیلی مهربونه . که حتی به رقیبش هم محبت می کنه . هر چند در شرایط دیگه هر گز این کارو انجام نمی داد . -سهراب چه قشنگ منو می بوسی . خیلی چیزای دیگه ای دلم می خواد . با صدایی که بهشته نشنوه گفت خیلی تحریکم می کنی . . دوستت دارم -الا ن به چی فکر می کنی سها -به زندگی به این که حس می کنم تا ابد زنده ام . دیگه مرگی برام وجود نداره . دیگه حلقه دار به گردنم نمیفته . -سها می دونم خیلی دلت می خواست و می خواد که اعدام نشی و به زندگی بر گردی .. -نه اینجا رو اشتباه می کنی . می دونی چرا . واسه این که من حس می کنم الان بهترین لحظه زندگی منه . حالا خودمو خوشبخت ترین زن دنیا می دونم . حس می کنم بازم تو رو به دست آوردم . می ترسم اگه زنده بمونم اگه اعدامی نباشه با وجود نفس کشیدن و زنده بودن یه آدم مرده باشم . می ترسم تو دیگه مهربون نباشی . واسه این لحظه هاست که تو این قدر خوب شدی که منو بخشیدی . که حس می کنم همون سهراب شوهر بغلم زده .. می خواستم بگم که این آخری رو نمی تونی دقیقا بگی بالاخره لحظه جدایی فرا رسید ... عشق و انتقام بین ما هر چه بود به سر رسید . بهشته سهارا در آغوش کشید . صورت همو بوسیدند . همسرفعلیم نذاشت که همسر قبلی ام دستاشو ببوسه . . دیگه وقت وداع بود . از هم فاصله گرفتیم . بهشته می گریست . من ساکت بودم ولی سها می خندید . . خنده هاش از روی درد بود . شایدم آرامش از این که من اونو بخشیدمش یا بوسیدمش . -چرا می خندی سها -گریه به وقت وداع شگون نداره . من می خوام این آخرین تصویری رو که ازم داری با لبخند و خنده باشه .. صداش گرفته بود . برو سهراب بالاخره باید رفت . برو تا اشکام سرازیر نشده .. من و بهشته اون فضا رو ترک کردیم .. حالم گرفته بود . وقتی رسیدیم به ماشین یک بار دیگه گذاشتم که شکیلا خانوم این ترانه رو بخونه ..دراین دنیا تک و تنها شدم من .. گیاهی در دل صحرا شدم من .. خدایا چه جوری آدما یه روزی در اوج هستن و یه روزی در پست ترین نقطه قرار می گیرن . . آدما اگه با خدا باشن هیچوقت سقوط نمی کنند . دنیا پسته نه سقوطش سقوطه و نه رفتن به قله هاش صعوده . -سهراب چته ؟/؟ چیه ناراحتی که عشقت داره میره پای چوبه دار ؟/؟ -چیه بهشته ؟/؟ می خوای بازم بهت بگم که تو رو دوستت دارم . که عاشق تو هستم ؟/؟ که واسه تو می میرم . که توتنها زن بهشتی این دنیا هستی که واسه من رسیدی ؟/؟ -سهراب میای بریم طرقبه یا شاندیز یه هوایی بخوریم ؟/؟ -نه حالشو ندارم . دلم می خواد برم حرم امام رضا . این بهم بیشترآرامش میده . اصلا نمی خوام در مورد اون چیز دیگه ای بشنوم . راستی زندگی چقدر مسخره هست . آدم به دنیا میاد چند سال بعد می فهمه که به دنیا اومده . ولی وقتی که از دنیا میره درجا می فهمه که مرده . همه جا رو سیاه می بینه . تیره و تار . با هم رفتیم حرم آقا امام رضا . خیلی دلم گرفته بود . نمی خواستم به سها فکر کنم . بیشتر به سر نوشت خودم فکر می کردم . به مرگ . وبه زندگی . به این که وقتی سها می خواست از دیوار زندگی بپره وارد سرزمین مرگ بشه چه احساسی داشت . اون سرزمینو چه طور دید . آیا صدای مارو می شنوه ؟/؟ -سهراب بگو برات چیکارکنم که دیگه این قدر دلت نگیره .. -تو خیلی کارا واسم کردی . حالا این منم که باید واست کار کنم -چی داری میگی ؟ /؟ مگه نوبتیه ؟/؟ بازم دارم به این فکر می کنم که اگه خیانتی نبود شاید من امروز خودمو خوشبخت ترین مرد دنیا نمی دونستم .-پس چرا این قدر رنج می کشی ؟/؟ -به این خاطر که چرا خیلی از آدما خوشبختی رو طور دیگه ای می بینند . چرا آدما می خوان از آدما انتقام بگیرن . چرا آخر زندگی رو نمی بینن ؟/؟ چرا فکر می کنن برای همیشه زنده اند . فضای حرم بهم آرامش می داد ....... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم