-آخ ببخشید واقعا حواسم نبود-خواهش میکنم ایرادی نداره-بذارید خودم جمع میکنم وسایلتونو-مرسیاز بی حواسی با یه دختره تنه به تنه شدم که همه وسایلش ولو شد کف سالنوسایلو جمع کردمو دادم بش ازش عذرخواهی کردم و رفتم پیش بچه هاپدرام-آی آی آقا حالا نیومده با خانوما میپره-پدرام چرت نگو دیدی که حواسم نبود بش خوردم.سارا-پس حتما ازین به بعد حواستو جمع کن(با اخم)-من فدا اخم تو بشم دختر عمو-ار ار-اومدیم دانشگاه آدم شیم تو چرا خر شدی?!-علیییی بیشعور!بیا بریم تو کلاس بشینیم تا بیشتر حرصم ندادی-پدرام دادا اینجوری ادامه بدی فردا باس بریم برات عینک بگیریما.تو که پدر اون چشمو در آوردی-برو بابا کافر همه را به کیش خود پندارد-چه گوه خوریا بیا بیا بریم که دیر شد.***********سر کلاس نشسته بودیم پدرام کنارم بود سارا هم با یه فاصله 3 4متری پیش دخترا نشسته بود.یه 2 یا 3 دقیقه ای شد تا استاد اومد یه مرد حدودا 34 ساله که قیافش بدک نبود حسابیم به تیپش رسیده بود.معلوم بود از اون سگ اخلاقاس.***********کلاس که تموم شد رفتم پیش سارا داشت با دخترای دورو ورش حرف میزد 3سوته دوست پیدا کرده بود.پدرام-علی بیا بریم بوفه یه چیز بگیریم کوفت کنیم.-باشه بریمبه سارا گفتم داریم میریم بوفه.-سلامبرگشتم دیدم یه پسر که اتفاقا تو کلاس ما هم بوده-سلام داداش-فدات فکر کنم توام مثه من ترم اولت باشه مگه نه?!-آره با این دوستم پدرام و دختر عموم هر3تا جدیدیم-خوشبختم آقا?!-اسمم علیرضاست -اسم منم بهزاده داداش؛-بهزاد بچه کجایی?!-من شمالیم تو چی?!-من بچه همینجام پدرام-علی بیا بگیر که کونم پاره شد تا 2تا کیک و ساندیس بگیرم-پدرام ایشون آقا بهزاد از هم کلاسیامون هستنبهزاد-سلام پدرام خوشبختمپدرام-سلام داداش نوکرتم.بفرما!بهزاد-نه مرسی نوش جون من برم یه سر بیرون دانشگاه یه کاری دارم میبینمتون.با بهزاد خداحافظی کردیم به نظر بچه خوبی میومد.سارا-کوفتتون شه پس من چی-ای کی اومدی تو!بیا اینو بگیر من برا خودم بگیرم.سارا-باشه اما جات خالی کلی دوست پیدا کردم.پدرام-یکیشونو برا منم انتخاب میکنی سارا!سارا-تو یکی حرف نزن که سمیرا از سرت زیاده***********اون روز با خنده گذشت یه کلاس عمومی هم داشتیم که رفتیم.***********-سلام بابا -سلاام پسر دانشجوی خودم سلام عموسارا-سلام عمو جون بابا-خوب خوش گذشت اولین روز!?-آره بد نبود یکم خسته شدیم فقطبا مامانم سلام علیک کردیمو یکم از اون روز گفتیم تا ناهار آماده شد.ناهارو که زدم به بدن رفتم تو اتاق که یکم استراحت کنم که از خستگی درجا خوابم برد.پایان قسمت 19
-اه کدوم خریه این موقع صبح جمعه زنگ زدهگوشیو ورداشتم بدون اینکه به صفحش نگاه کنم جواب دادم-علو-سلام خپل هنو خوابی تو?!-پدرام شوهر عمتو گاییدم آخه 8صبح وقت زنگ زدنه?!-کس نگو گوش کن.سمیرا فردا شب تولدشه یه جشن کوچیک با 20 30 نفری میخواد بگیره تو ی کونی با سارا هم دعوتین.-اونوقت تو نمیتونستی این خبرو ظهر بدی?!-جای دستت درد نکنس دیگه؛آقا من برم فعلا بایاین بشر آدم بشو نیست خوابمون پرید.رفتم تو حال کسی نبود گفتم برم پیش سارارفتم تو اتاقش -خانوم من که هنوز خوابهرفتم رو تختش هلش دادم کنار تر خودم کنارش دراز کشیدم.-علی آخه این چه وضع بیدار کردن خب?!-خب چیکار کنم اینجا راحت ترم-میخوام راحت نباشی-دلتم بخواداینو گفتمو لبمو چسبوندم به لبش مثه وحشیا میک میزدم دستشو دور کمرم حلقه کرد و منو کشوند روی خودش با یه دستم تی شرتشو دادم بالا شروع کردم به مالیدن شکمش.زبونمو گرفته بود و داشت میخورد تمام بدنم بی حس شده بود از لذت پاهامونو به هم میمالیدیم.دستمو از زیر لباش رسوندم به سینه هاش که یه آه بلند گفت خدا رو شکر کسی خونه نبود.نوک سینشو تو دستم گرفتم و باش بازی میکردم...لبمو ول کرده بود داشت گردنمو میخورد حسابی داغ شده بودیم.کیرم که حسابی راست شده بود به رون پاش چسبونده بودم تی شرتمو به هر زحمتی بود در آورد و دستشو از بالا تا پایین کمرم میکشید.هر 2تا از خود بی خود شده بودیم.که یه لحظه احساس کردم صدایی شنیدم-سارا یه لحظه!-چی شده علی?!-وایسارفتم کنار در گوشمو چسبوندم به در بله!مامان خانوم اومده بود.خدایی این شانس ما کدوم گوریه نمیدونم.به سارا هم گفتم سریع لباساشو بپوشه خودشو مرتب کنه خودمم یواشکی جوری که مامان نبینه رفتم تو اتاق خودم.ده دقیقه ای رو موندم بعد اومدم بیرون.به مامان سلام کردم سارا رو ندیدم.-مامان سارا کجاست?! -همین الان رفت حموم؛راستی علی امشب مهمان داریم عمو جهان با خانوادش میان شام.-باشه باشهعمو جهان از همکارای بابام بود که رفت و آمد خانوادگی داریم باهاشون؛یه دختر دارن به اسم شیلا.زیادی لوسه ازش خوشم نمیاد یه سال کوچیکتره ازم.***********ساعت دیگه تقریبا 7بود باید برمیگشتم خونه.رفتم خونه مامان حسابی به همجا رسیده بود چیزی به اومدن مهمانا هم نمونده بود.سارا داشت فیلمی که تلویزیون پخش میکرد رو نگاه میکرد.بابا هم طبق معمول داشت با محمد درس کار میکرد.هوا حسابی خنک شده بود واقعا؛سرمای پاییزی.کنار سارا نشستم حواسش به من نبود غرق فیلم بود.هنوزم باورم نمیشه سارا برای من شده باشه؛از قیافه خدا چیزی براش کم نذاشت؛هر از گاهی لبخندی میزد که واقعا چهرشو گیرا تر میکرد.تو فکر غرق بودم که صدای آیفون منو به خودم آورد.سریع پریدم درو وا کردم یه دستی به سر و گوشم کشیدم و جلوی در منتظر اومدنشون شدم به همراه خانواده.جهان-سلاام به به سلام آقا رضا(پدرم) بابا-سلام واقعا خوش اومدین بفرمایینیکی یکی سلام احوال پرسی کردیم شیلا هم بعد چندوقت دیدم چه تیپ زننده ای زده بود.مانتوی قرمز پوشیده بود یه رژ قرمز پر رنگ هم زنده بود که با شال قرمزش ست بود.همه گرم صحبت بودن که شیلا گفت:علی اینترنت داری?!-آره برو تو اتاقم کامپیوتر معلومه-پس تو هم بیا تنهایی اونجا چیکار کنم.شیلا بلند شد که بره سمت اتاقم منم پاشدم روموبرگردوندم دیدم سارا با اخم نگامون میکنه با اشاره بش گفتم تو هم بیا که گفت نه.شیلا کامپیوترو روشن کرده بود.-علی فیسبوک داری?!-آره دارم اما زیاد نمیرم.-پس آی دی تو بگو ادد کنم.آیدی رو گفتم و رفتم روی تختم دراز کشیدم اونم تو فیسبوک کسچرخ میزد.اصلا از فیسبوک خوشم نمیومد و نمیاد.-علی جون چطوری تو?!چه پسرخاله شد -مرسی خوبماز پای کامپیوتر پاشد که بیاد پیشم که یهو دیدم پخش زمین شد اون لحظه واقعا خندم گرفته بود اما بزور خودمو نگه داشتم.بلند شدم دستشو گرفتم و خوابوندمش رو تخت.-چی شد یهو-پام به پایه ی اون صندلی کناری گیر کرد.کمرم بدجور درد گرفته-کجای کمرته?!دستمو گذاشتم بالای کمرش؛اینجاست?!که یک دفعه در وا شد؛اونم سارا بود که ما رو تو این وضع دید بدونه این که چیزی بگه با غیظ نگام کرد و درو بست و رفت.شیلا که ندیده بود کیه -علی کی بود?!-ها!هیچی محمد بودسارا حتما الان 100تا فکر پیش خودش کرده حالا چیکار کنم...پایان قسمت 20
اون شب دعا دعا میکردم که زودتر مهمونا پاشن برن.سارا کنار مادرم نشست بود و مشغول صحبت بود حتی نگاه هم بم نمیکرد.حول و حوش ساعت 12 بود که بالاخره تشریفشونو بردن این شیلا خانومم آخرین لحظه دوباره رید به حال ما جلوی سارا گفت بعدا دوباره میبینمت اون لحظه چشم که به سارا افتاد جفت کردم بدجور عصبانی بود.باید هرجور شده این گند کاریو جمع میکردم.تا با اونا خداحافظی کردیم برگشتم دیدم سارا توی حال و پذیرایی نیست فهمیدم باید تو اتاقش باشه.دستگیره در اتاقشو آروم آوردم پایین اما ای دل غافل در قفل بود.در زدم -سارا!سارا!وا کن درو کارت دارم-من با تو کاری ندارم خستم میخوام بخوابم.-لج بازی نکن یه لحظه باز کن یه وقت یکی میبینه منو ضایعست.-به من ربطی نداره شب بخیر.ای بابا عجب گیری افتادیما.یهو یاد کلید افتادم آره یه کلید از هر اتاقی توی کشوی بابا بود.بابا و مامان هرکدوم مشغول بودن و سرشون گرم بود.آروم رفتم تو اتاق و کلیدو برداشتم.خب سارا خانوم برو که منم اومدم.خیلی آروم کلید گذاشتم تو در و بدون صدا بازش کردم.پشت به در روی تخت دراز کشیده بود همین که در وا شد بخاطر نوری که افتاد تو اتاق سریع برگشت.-تو چجوری اومدی توی اتاقم?!-هیسس الان همه میفهمن.-برو بیرون علی حالم خوب نیست.-سارا آخه داری اشتباه میکنی من یه تار موی تورو به صد تا مثه این نمیدم.-بله دیدم.-ببین اون لحظه که اومدی تو اتاقم اون افتاده بود و کمرش درد گرفته بود میخواستم ببینم کجای کمرشه. سرشو گذاشت روی پاش زد زیر گریه.درو بستم و رفتم کنارش نشستم.کشیدمش توی بغلم-فدات شم گریه نکن دلم میگیره-علی فکرشم دیوونم میکنه.تورو خدا تنهام نذار باشه!?-باشه عشقه من؛باور کن منم بدون تو نمیتونمسرشو گذاشت رو سینم و آروم شد. یه لحظه یاد تل صبح پدرام افتادم.-راستی سارا-جونه دلم?!-صبح پدرام زنگ زد ما رو فردا شب تولد سمیرا دعوت کرد.-آخ جون تولد؛اما من که لباس ندارم.-فدای خانومم بشم نوکرتم هستم فردا صبح میریم خرید.-مرسی عزیزم.پس بخوابیم که صبح زودتر پاشیم بریم خرید بعد از ظهر هم باید برم آرایشگاه.-باشه گلمیه ماچ گنده از لبش کردم و رفتم پیش مامان و باباقضیه مهمونیو بشون گفتم خوشحال شدن ازینکه سارا رو هم میبرم اینجوری دلتنگیش کمتر میشه.یکم پیششون موندم و رفتم که بخوابم.*********** -سارا آماده شدی?!-آره علی بریم.ماشین بابا رو گرفتم و رفتیم سمت شهر تا خریدامونو برای مهمونی انجام بدیم.-سارا 1ساعت داریم میگردیم هرجا میریم میگی این نه -غر نزن دیگه خب باید خوشم بیاد که بگیرم-اوففف پاره شدیم-بی ادبی دیگه نمیشه کاریت کرد.علی اونجا رو؛بیا بریم اونجارو هم یه نگاه بندازیم.-علی وای پیدا کردم بالاخره-کو?کدوم یکی!-اون سمت راستیه قرمزه-پس بیا بریم پرو کن لباسو***********وای این چقد خوشگل شد؛یه لباس یه سره ی زرشکی که تا پایین پاش بود اما از وسطای رونش یه چاک داشت.بالاش هم 2تا بند بود که کامل بازو هاشو نشون میداد.از پشتم تا یه وجب زیر گردنش باز بود.فوق العاده شده بود.دقیقا مثل پرنسس های تو کارتونا شده بود.-علی کجایی تو چرا ماتت برده?!میگم قشنگه?!-عالیه سارا.زیباترینی تو فدات شم.فقط ندزدنت با این لباس شانس آوردم.-غلط میکنن.پن تو چیکارمی!-راس میگیا.من منتظرم پس لباستو عوض کن که بریم برا من لباس بگیریم.-باشهلباس خانومو گرفتیم و رفتیم جایی که بیشتر اوقات ازونجا لباس میگرفتم.لباسمو به سلیقه سارا یه پیراهن مردونه قهوه ای کم رنگ که 4خط های پررنگ هم داشت گرفتم با یه شلوار به همون رنگ گرفتم.کفش مردونه ی قهوه ای هم داشتم دیگه نیاز به خریدنش نبود.دیگه ظهر شده بود ماشین رو از پارکینگ شهر دراوردمو رفتیم سمت خونه...پایان قسمت 21
-سلام پدرام آدرس خونه سمیرا رو برام اس کن-سلام داداشم اوکی الان اس میکنم برات-پس میبینمت فعلا.من یکی که آماده بودم باید میرفتم آرایشگاه دنبال سارا تا ازون ور بریم خونه سمیرا؛کادوهایی که گرفته بودیمو گذاشتم تو ماشین.یه زنگم به سارا زدم که گفت اونم آمادس.راه افتادم سمت آرایشگاه تو ماشین منتظر بودم تا بیاد که بعد 5مین در ماشین باز شد منم تا چشمم بهش خورد ماتم برد.-بابا تو چرا اینقد خوشگلی سارا-اینجوری نگام نکن خب خجالت میکشم.دلم میخواست اون لحظه بگیرمش تو بغلمو سرتا پاشو ببوسم.-علی توأم کم خوشتیپ نشدیا کسی اونجا بد نگات کنه چشاشو در میارم.-ماشالا به خانوم باغیرت خودم.استارت ماشین زدمو رفتیم به سمت مقصد.**********-علی مطمئنی همینه؟!-آره آدرس همینجا رو داد پدرام -این باغه یا خونه!!-هر2تا باهمه انگار.انگار حسابی مایه دارن.-اهوم ایشالا بیشتر شه براشون.آیفونو زدیم سریع درو وا کردن..ماشینو یه گوشه ای پارک کردم..حدود 20 30تا ماشین اونجا بود که نصفشونم مدل بالا حتی اسم بعضیاشونو بلد نبودم.پدرام-به به عروس و دومادو نگاه بابا عجب تیپایی زدین شانس آوردین ندزدیننتونا.خوش اومدینسارا-سلام پدرام آقا؛شما لطف داری-سلام پدرام؛میگم عجب کسخلی هستی همچین دوست دختری داری بازم قدرشو نمیدونی.که سمیرا یه آن ظاهر شد.-به به سلام زوج خوشبخت و خوشتیپ ما.دیگه روی برد پیت و آنجلینا رو هم شما کم کردین.-سارا فکر نکنم امشب سالم برسیم خونه این 2تا مشکوک میزنن.پدرام-گوه نخور بیا برو تو خوبیم بت نیومده.**********مهمونیه زیاد شلوغی هم نبود تهش 40نفر میشدیم.عجب تیپایی زده بودن..دهن شما رو گاییدن چرا اینقد سکسی شدین.سارا-علی بخوای هیز بازی در بیاری جفت پا میرم تو ملاجت-فدای خانوم حسودم بشم-خب حالا؛من میرم بالا لباسمو عوض کنم؛شیطونی نمیکنی تا من بیام.رفتم روی یکی از راحتیا نشستم -سلااام داداش خودم.-ااا پیمان توأم که هستی داداش چطوری تو؟-خوبم قربونت میدونستم توأم میای دنبالت میگشتم تو میزونی؟-آره داداشم؛همرا کی اومدی-همراه جی افم وایسا صداش کنم.پیمان-علی اینم خانوم بنده بهار-سلام بهار خانوم خوشحالم میبینمتون.بهار-سلام علیرضا؛پیمان خیلی تعریفتو میکنه منم از آشناییت خوشحالم.-پیمان لطف داره خودش گله همه رو گل میبینه.یکم بعد پیمان و بهار رفتن وسط باهم.حواسم به پله ها بود که دیدم سارا داره میاد پایین.اوه یعنی هرکی اون طرفو دید رو سارا میخکوب شده بود.واقعا تک بود؛فکر نکنم تو اون مجلس کسی به پای سارا میرسید.همه با نگاهشون تعقیبش میکردن که ببینن بی اف این پری کیه.خدایی اون لحظه احساس غرور بم دست داد..آروم آروم اومد طرف من.پایان قسمت۲۲
-علی چرا ماتت برده!-هوم!والا تو برو تو آینه یه نگاه بنداز میفهمی حالمو-واقعا؟مگه اولین باره که میبینیم.-تو این لباسو با این آرایش آره-علی ببین چجوری بقیه با حسرت ما رو میبینن.-آره؛الان که خودمم به خودم حسودیم میشه.دوباره دی جی شروع کرده بود و همه ریخته بودن وسط.پدرام-شما دو تا چرا نمیاین وسط نکنه خجالت میکشین.هرجور بود این جونور منو سارا رو انداخت وسط.اون وسط انقدر شلوغ پلوغ بود که فقط جا برای بالا پایی پریدن بود سارا رو به خودم چسبونده بودم.آهنگ "این حس قشنگو" رو که گذاشتن همه مثه کانگورو بالا پایین میپریدیم.که دی جی ایندفعه یه آهنگ کاملا ملایم برای تانگو گذاشت که دیگه این جا همه جفت شدن؛البته سمیرا و پدرام وسط تر از همه بودن.یه دستمو توی دست سارا گذاشتم و دست دیگمو انداختم دور کمرش.سرمو گذاشتم دم گوشه سارا-دوست دارم-من بیشتر علی؛قول بده هیچوقت تنهام نذاری-قول میدمیه بوس از لبش کردم و بیشتر به خودم فشارش دادم.*********دیگه آهنگو قطع کرده بودن نوبت به کیک و دادن هدیه بود من رفتم از تو ماشین ورداشتم و آوردم گذاشتم جایی که همه گذاشته بودن.کیک رو اوردن واقعا کیک قشنگی بود.3طبقه بود.سمیرا و پدرام باهم دستشون رو چاقو بودو کیک رو بریدن.کل جمعیت شروع کردن به خوندن آهنگ تولدت مبارک.کیک ها رو تقسیم کردن.من با چنگالم به سارا کیک میدادم و اون به من.شب خوبی بود؛حداقل روحیمون یکم شاد شد.آخر شب رفتیم پیش سمیرا تا خداحافظی کنیم.-سمیرا ایشالا 100 سال دیگه همینجور ازین جشنا بگیری.سمیرا-ممنونم علی امیدوارم بتون خوش گذشته باشه.سارا-بازم تولدت مبارک عزیزم؛ما داریم میریم باز بعدا همو میبینیم.با سمیرا خداحافظی کردیم و هرچی گشتم پدرامو پیدا کردم.-داش پیمان ما دیگه بریم!کاری باری؟-نه داداشم قربونت؛؛باز میبینمت -خداحافظ داداشماشینو از خونشون دراوردیمو رفتیم خونه.خسته بودم دلم میخواست 24ساعت بخوابم اما صبح دانشگاه داشتم؛سارا از بس خسته بود تو همون ماشین همش چرت میزد.رسیدیم خونه با اهل بیت یکم خوش و بش کردیم تا کپه مرگمونو گذاشتیم.پایان قسمت 23
-علی چرا ماتت برده!-هوم!والا تو برو تو آینه یه نگاه بنداز میفهمی حالمو-واقعا؟مگه اولین باره که میبینیم.-تو این لباسو با این آرایش آره-علی ببین چجوری بقیه با حسرت ما رو میبینن.-آره؛الان که خودمم به خودم حسودیم میشه.دوباره دی جی شروع کرده بود و همه ریخته بودن وسط.پدرام-شما دو تا چرا نمیاین وسط نکنه خجالت میکشین.هرجور بود این جونور منو سارا رو انداخت وسط.اون وسط انقدر شلوغ پلوغ بود که فقط جا برای بالا پایی پریدن بود سارا رو به خودم چسبونده بودم.آهنگ "این حس قشنگو" رو که گذاشتن همه مثه کانگورو بالا پایین میپریدیم.که دی جی ایندفعه یه آهنگ کاملا ملایم برای تانگو گذاشت که دیگه این جا همه جفت شدن؛البته سمیرا و پدرام وسط تر از همه بودن.یه دستمو توی دست سارا گذاشتم و دست دیگمو انداختم دور کمرش.سرمو گذاشتم دم گوشه سارا-دوست دارم-من بیشتر علی؛قول بده هیچوقت تنهام نذاری-قول میدمیه بوس از لبش کردم و بیشتر به خودم فشارش دادم.*********دیگه آهنگو قطع کرده بودن نوبت به کیک و دادن هدیه بود من رفتم از تو ماشین ورداشتم و آوردم گذاشتم جایی که همه گذاشته بودن.کیک رو اوردن واقعا کیک قشنگی بود.3طبقه بود.سمیرا و پدرام باهم دستشون رو چاقو بودو کیک رو بریدن.کل جمعیت شروع کردن به خوندن آهنگ تولدت مبارک.کیک ها رو تقسیم کردن.من با چنگالم به سارا کیک میدادم و اون به من.شب خوبی بود؛حداقل روحیمون یکم شاد شد.آخر شب رفتیم پیش سمیرا تا خداحافظی کنیم.-سمیرا ایشالا 100 سال دیگه همینجور ازین جشنا بگیری.سمیرا-ممنونم علی امیدوارم بتون خوش گذشته باشه.سارا-بازم تولدت مبارک عزیزم؛ما داریم میریم باز بعدا همو میبینیم.با سمیرا خداحافظی کردیم و هرچی گشتم پدرامو پیدا کردم.-داش پیمان ما دیگه بریم!کاری باری؟-نه داداشم قربونت؛؛باز میبینمت -خداحافظ داداشماشینو از خونشون دراوردیمو رفتیم خونه.خسته بودم دلم میخواست 24ساعت بخوابم اما صبح دانشگاه داشتم؛سارا از بس خسته بود تو همون ماشین همش چرت میزد.رسیدیم خونه با اهل بیت یکم خوش و بش کردیم تا کپه مرگمونو گذاشتیم.پایان قسمت 23
روز و شب همینجور میگذشت دیگه رسیده بودیم به اواسط دی ماه..یه روز که از دانشگاه رسیدم خونه دیدم کسی خونه نیست؛سارا هم که پیش سمیرا و دوستاش بود.یکی دو ساعت بعد مامان و بابا باهم اومدن حسابیم خوشحال بودن.-سلام کجا بودین شما!مامان-سلام عزیزمبابا-سلام علیرضا خان-نگفتین کجا بودینا!مامان-وایسا لباسامونو عوض کنیم میایم مفصل حرف میزنیم.مفصل؟!مگه قضیه چیه!مشکوک میزنن.روی راحتی دراز کشیدم تا مامانو بعدش بابا اومدن.مامان-علی مامان اینی که الان بت میگم یکم عجیب به نظر میاد اما واقعیه.-ای بابا بگو دیگه نگرانم کردین..-علیرضا عمو مسعودو یادته؟عموی بابابزرگ.-آره همون که آلمانه دیگه!بابا-آره همونمامان-خب یه ماه پیش فوت کرد.-این الان کجاش عجیب بود آخه!-وایسا هنوز تموم نشد؛این عمو مسعود حسابی پولداره؛باید بگیم بوده.یه پسر داشت که بخاطر سرطان 2سال پیش فوت کرد.یعنی هیچ وارثی نداشته آخه زنش هم خیلی وقت پیش مرده.مامان-امروز وکیل عمو از آلمان زنگ زد گفت یک چهارم اموالشو به ما بخشیده یعنی من علی-مامان خدایی داری راست میگی؟؟؟؟!!یعنی ما پولدار شدیم؟!!!!-آره عزیزم منو باباتم هنوز تو شوکیم.-حالا چقدری هست ارث مامامان-حول نکنیا!حدود 30میلیارد تومن-وایییییی مامان میدونی 30میلیارد یعنی چی؟اون لحظه کلا تو هنگ بودم با شنیدن اون عدد مغزم ارور داده بود.همینجور داشتیم درمورد این پول و کارایی که میشه باش کرد صحبت میکردیم که سارا اومد.وقتی رفت تو اتاق لباس عوض کنه منم رفتم تو اتاقش.-دارم لباس عوض میکنما!-خب حالا؛خوبه شوهرتم.سارا بیا یه لحظه کنارم بشین یه خبر مهم بهت بگم.-باشه الان اومدم.سارا که نشست مو به مو ی قضیه رو براش تعریف کردم از خوشحالی نزدیک بود پس بیوفته گرفتمش تو بغلمو یه لب طولانی ازش گرفتم.-علی واقعا عجب دنیاییه-اوهوم؛بالاخره شانس به ما هم رو کرد؛چه کارا که نمیشه کرد با این پول.-علی-جونه دلم؟-این پول باعث نشه تو عوض بشی!-نه عزیزم؛خودمم به این موضوع داشتم فکر میکردم؛قرار نیست خودمو بگیرم یا عوض شم.من همون علی هستم یه کسخل.-ادب میباره همینجور.اما دوست دارم دوست دارم.به خودم محکم فشارش دادم -من بیشتر تر دوست دارم؛اون روز تا شب واقعا عالی بود؛موقع خوابیدن رفتم پیش سارا تا یکم حرف بزنیم.-سارا عید با هم میریم دوبی چطوره؟!-اما موقع عید میخوام برم پیش خونوادم؛دلم براشون خیلی تنگ شده.-آخ آره حواسم نبود؛اگه هفتم اینا بریم چطور!-عالیه؛من با تو حاضرم جهنمم بیام.-تمام سعیمو میکنم که ببرمت بهشت عزیزم.سارا!-جانم؟-بعد عید میخوام درباره خودمو خودت با مامان اینا حرف بزنم؛چطوره؟-واقعا داری میگی علی؟!-آره خانومم؛سال دیگه عقد میکنیم عروسی رو میذاریم بعد دانشگاه.-وای علی اگه بدونی چقدر خوشحالم کردی حتی ازون خبرت برام بهتر بود.داشتن تو آرزوم بود یه زمانی-ای کلک-چیه خو؟دلتم بخواد-من فدای ناز و ادات بشم سارای من...پایان قسمت 24
پدرام به نظرت چیکارا میتونم انجام بدم!؟-خب هرکاری؛واقعا پول زیادیه؛امیدوارم باعث خوشبختیت بشه.باور کن خیلی خوشحال شدم وقتی گفتی.تو راحت زندگی کنی منم راحتم.-قربون تو برم داداش؛توی خرو نداشتم چیکار میکردم آخه؟!-نترس هرجور بشه اول و آخر من یکی آویزونتم.اون یه هفته هم مثه برق گذشت تا پول واریز شد به حساب ما.قرار شد ساختن یه خونه بزرگو ویلایی رو شروع کنیم و یه فروشگاه بزرگ هم وسطای شهر بسازیم.واقعا همه چی عالی بود؛با سارا هر روز میرفتیم جاهای مختلف و حسابی خوش بودیم.قرار شد منم یه ماشین بگیرم.13 اسفند بود که همراه بابا و البته سارا رفتیم نمایشگاه همه نوع ماشین بود آدم گیج میشد؛بالاخره بعد از کلی کنجار رفتن یه جنسیس کوپه مشکی گرفتم واقعا قابل تصور نبود منی که تا 1ماه قبل حتی زانتیا آرزوم بود حالا یه جنسیس صد میلیونی زیر پام بود.با سارا قرار گذاشتیم تا با پدرام و سمیرا بریم درکه تا شیرینی این ماشینو بدم.سارا از منم خوشحالتر بود منم با خوشحالیه اون فوق العاده بود حالم.با پدرام هماهنگ کردم تا سر خیابونشون با سمیرا وایسته تا من برم دنبالشون هنوز نمیدونست چه ماشینی گرفتم.تو ماشین منتظر سارا بودم.تا اومد مثله همیشه تک بود.-خب آقا بزن بریم.-چشمممرسیدم نزدیکیایه پدرام اینا؛؛از دور داشتیم با سارا نگاشون میکردیم؛گوشیو ورداشتم یه زنگ بش زدم.-پدرام ای بابا بیاین دیگه چیکار دارین میکنین اونجا-چی میگی کسخل؟تو کوشی آخه اینجا که ماشینی.....!علی!-جان؟-جنسیس؟!-اوهوم-اوففف واقعا داری میگی؟پس چرا نگفتی بم آخه!-گفتم سورپرایزت کنم دیگهرفتیم سوارشون کردیم و سارا رفت پشت پیش سمیرا نشست پدرامم بغل دستم بود.پدرام-پس برا همین داری شیرینی میدی!-من که گفته بودم بخاطر ماشینه.-مبارکه داداش-قابلتو نداره داداشم-کس نگو -نمیشه 2کلمه بات درست حرف زد بخدا.سمیرا-شما 2تا چی میگین؟-سمیرا پدرام گفت براش یه دختر خوب پیدا کنم؛تا گفتم سمیرا با کیف کوبید تو سر پدرام.خنده داشتم پاره میشدم.پدرام-ای بابا تو چرا باور کردی این چرت و پرت گفت-سمیرا ایول خیلی حال کردم,آخخخسارا هم با کیف زد تو سرم.سارا-تا تو باشی دیگه دروغ نگی!اون شب تا آخرش همینجور به خوبی و خنده گذشت.موقع برگشت اول سمیرا رو رسوندیم خونش بعد هم پدرامو.داشتم رانندگی میکردم که سارا یکی از دستامو گرفت توی دستش و سرشو گذاشت روی شیشه ی ماشین؛چقدر دوسش داشتم حاضر بودم هیچی نمیداشتم اما سارا رو داشتم اما خدا رو شکر هم زندگیم رو به راهه هم سارا رو دارم..پشت چراغ قرمز وایسادم خلوت بود کسی جز ما نبود دیدم سارا چشماش داره خیس میشه نگاهشو دنبال کردم یه دختر بچه 10 12 ساله که به دیوار تکیه داده بود منتظره کمک مردم.دل منم گرفت واقعا.از خودم بدم اومد یه لحظه دست سارا رو ورداشتم و از ماشین پیاده شدم بیچاره شکه شد رفتم طرف اون دختر بیچاره از سرما به خودش پیچیده بود سرشو دست کشیدم یهو سرشو آورد بالا و منو دید اولش ترسید.-نترس عمو چرا اینجایی سرما میخوری؟-پدرم گفت تا پول نبرم خونه رام نمیدهتوف تو روی همچین پدری کیف پولمو از جیبم دراوردم و یه تراول پنجاه تومنی بهش دادم.-بیا عمو جون اینو بگیر زودتر برو خونه تا هوا سرد نشده.-مرسی آقاچشماش برق زد وقتی بهش پول رو دادم بوسیدمش و برگشتم تو ماشین اصلا حوصله رانندگی نداشتم.-علی خوبی تو؟-نمیدونم سارا میشه تو بشینی پشت فرمون؟-آره عزیزمسارا کاملا درکم کرده بود برای همین زیاد حرف نمیزد وقتی رسیدیم خونه با مامان و بابا سلام کردم و رفتم تو اتاقم اما سارا پیششون موند.صدای مامان میومد که از سارا میپرسید علی چش شده!-تموم خوش بودنای امشب دیگه رفته بود؛فقط تو فکر اون دختر و امثال اون دختر بودم.از پول داری بدم اومده بود.اما....!پایان قسمت 25
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکستعهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شدکوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنیدهی صدا در کوه،هی "من عاشقت هستم" شکست بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزننددل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شدقامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکستوقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شدپیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست ...تقدیم به رویای زندگیم
چشمامو وا کردم دیدم سارا بالا سرم نشسته.-به به آقا بالاخره از خواب پا شدن-سلام تو کی اومدی اینجا؟-دو سه ساعتی میشه نگرانت بودم خوابم نمیبرد.-عجبا یعنی نخوابیدی؟نترس من خوبم.-به تو چه اصن؛دوس داشتم اینجا باشم.-اینم حرفیه.با سارا رفتیم دور میز و صبحانه خوردیم که آماده شیم بریم دانشگاه.تو دانشگاه با سارا روی نیمکت نشسته بودم پدرامم معلوم نبود کدوم گوریه,سارا که زل زده بود به دار و درختای اونجا.منم تو حال و هوای خودم بودم که نگاه یه دختر منو از حال و هوام در اورد,همینجور زول زده بود به من؛صورتمو یه طرف دیگه میکردم اما باز که اون طرفو میکردم میدیدم که منو نگاه میکنه چقدر نگاهش برام آشنا بود؛انگار چند بار باهاش چشم تو چشم شده بودم ..خوب شد سارا متوجه نشده بود.اون روز هرجور بود کلاسا رو تموم کردیمو رفتیم خونه.رسیدیم خونه کسی نبود؛این وقت روز یعنی کجا رفتن.-علی بیا اینجا!-اومدم الان.رفتم آشپزخونه دیدم دست سارا یه کاغذه.-بیا بگیر بخون.-چی هست مگه!کاغذو ازش گرفتم و خوندم:"سلام بچه ها ما رفتیم ورامین یکی از دوستای قدیمم فوت کرده تا فردا ظهر برمیگردیم"-ای بابا خدا رحمتش کنه؛پس امروز با خانوم خودم تنهام.-بله دیگه اما فکرای بد بد نکن ازین خبرا نیستا(با خنده)-فکر خودت خرابه فک کردی مثه توأم!-خواهیم دید.غذایی که مامان درست کرده بودو سارا گرمش کرد و خوردیم.هر دو حسابی خسته بودیم رفتیم کنار هم رو تخت من خوابیدیم.سارا-همه ی پتو رو تو گرفتیا به منم بده.-ای بابا اگه گذاشتی بخوابیم.-میرما-باشه بابا غلط کردم بیا بگیر-حالا شد؛من فدای اخم تو بشم بیا بغلم ببینم.خودمو مچاله کردم تو بغل سارا؛بهترین جای روی این کره بود.چه آرامشی وقتی عشقت دستشو روی موهات میکشه.سرشو گذاشت روی سرم و با هم به یه خواب خوشگل رفتیم.*************از خواب پا شدم سارا هنوز خواب بود یکم جا به جا شدم گرفتمش تو بغلم و رفتم تو فکر.یاد اون دختره افتادم,چرا اینجوری نگام میکرد چرا آشنا میزد!سارا از خواب پا شده بود.-سارا بیا بریم یکم بگردیم حوصلم سر رفت.-باشه عزیزم,من برم حموم بیام بعد بریم.-باشه منتظرم.روی کاناپه دراز کشیدم تا سارا بیاد.ای خدا تا سال پیش میگفتیم به ما یه پولی بوده تا ال کنم و بل کنم اما الان که دادی نمیدونم باید چیکار کنم,نمیدونم.همین ماشینم وقتی سوار میشم و میبینم بعضیا با چه حسرتی نگام میکنن زهرم میشه؛بعضی وقتا میگم برم بفروشمش یه ماشین ساده بگیرم اما باز پشیمون میشم.سارا دیگه از حموم اومده بود داشت تو اتاقش آماده میشد.منم که مثه همیشه سه سوت آماده شدم.سارا که اومد راه افتادیم سمت شهر.-چرا اینجا وایسادیم؟!-بریم اون مانتو فروشیه که اونجاست میخوام برا بهترینم بخرم.-علی !!!آخه این چه کاریه!-حرف اضافی موقوف یالا بپر پایین وگرنه پرت میشی پایین.-باشه عشق خودم.-جیگرتو.توی فروشگاه سارا دیگه صاحاب فروشگاه رو کچل کرده بود بدبخت زنه 100تا مانتو آورده بود اما بازم این خانومه ما انتخابشو نکرده بود.-سارا بابا بیچاره گریش درومد یکیو بگیر دیگه-خب باید از یکیش خوشم بیاد که بگیرم.آدم تا اورست بره برگرده با زنا خرید نره.سارا-فک نکن نشنیدم چی گفتیا -إإإ! ماشالا عجب گوشایی داریا.بزنم به تختاسارا-علی از همین خوشم اومد.-چه عجب خانوم پسند کردن.پولشو حساب کردمو رفتم تو ماشین.-علی دستت درد نکنه گلم.-همه ی اینا فدای یه تار موت؛خب حالا کجا بریم؟!-نمیدونم تو اینجارو بهتر بلدی.-هوم!بریم بام!-وای آره علی تعریف بام تهرانو زیاد شنیدم بزن بریم.-چشم رئیس.روی چمن نشسته بودیم سارا بهم تکیه داده بود؛هر دو تا به شهر خیره شده بودیم,آفتاب کم کم داشت غروب میکرد.-علی هرجا بری منم میبری دیگه؟-اهوم؛بدون تو بهشتم نمیرم.-خدا خیلی دوسم داشت که تو رو بهم داد دنیای من تویی وقتی نیستی بی قرارم میفهمی؟-آره جونم منم همینم آرومم تویی.مطمئن باش علی همیشه کنارت میمونه.دیگه داشت تاریک میشد دست سارا رو گرفتمو بلندش کردم که بریم.تو راه برگشت هردو ساکت بودیم.-علی این کوچه چرا اینقد شلوغه!-نمیدونم والاداشتم به جمیعت نگاه میکردم که چشم به پارچه ی نصب شده ی روی دیوار خورد.مکه ای داشتن انگار.مکه!وای آره خودشه،آره دختری که صبح دیدم همونی بود که تابستون جشن ولیمه ی مدیر باباشون دیدمش....پایان قسمت 26