ارسالها: 126
#11
Posted: 24 Aug 2012 11:15
قسمت دهم
ملوسک با ساک زدن خود منو فوق العاده حشری کرده بود . دوست داشتم فروکنم تو یکی از سوراخاش و کیرمو داخلش حرکت بدم . آخ که امروز چقدر جوانمرد شده بودم . هم از عواقب کار می ترسیدم و هم این دوروزه از کوس کردن سیراب شده بودم وگرنه شاید در مورد تصمیم گیری ملوسک بهتر و بیشتر فکر می کردم . هر لحظه کیرم سفت تر می شد . یه حالی می کرد این دختره که انگاری من کیرمو تو کوسش فرو کرده باشم .-جااااااااان مجتبی چقدر بامزه هست کی میشه زنت شم و عروست شم اون وقت بذاریش تو کوسم .-من که چشام آب نمی خوره من و تو بهم برسیم.خونواده ات منو قبول نمی کنن .بزرگترا که خرشون از پل گذشت دیگه عشق و این حرفا حالیشون نیست .فکر نمی کنن که یه موقعی هم خودشون اندازه ما بودن و خواسته های الان مارو داشتن .آدما نباس این قدر مغرور باشن ..ملوسک یه مکث دیگه ای به کیر خوردنش داد و گفت این قدر نفوس بد نزن . مگر این که جنازه منو چال کنن تا بخوان میون من و تو رو بهم بزنن . اگه قید همه چی رو بزنم و با تو فرار کنم نمیذارم من و تو رو از هم جدا کنن . این حرفو زد تنم لرزید -عزیزم تا می تونی سعی کن کار به اینجاها نکشه . پدر و مادر بچه بزرگ کردن امید و آرزو دارن . خدارو خوش نمیاد -واییییییی مجتبی تو دیگه آخرشی هر لحظه بیشتر از لحظه پیش متوجه خصلتهای خوب و جوانمردیت میشم . من کت بسته در اختیارتم . تسلیم توام بی اجازه تو آب نمی خورم . فعلا این کیره رو بخور که ساک زدنت خیلی مست و نشئه ام کرده . قربون دهن غنچه ایت برم . دوستت دارم . ملوسک با انگشت اشاره می زد که اگه سنگین شدم آب کیرمو خالی کنم تو دهنش . دستمو گذاشتم پشت سرش یه خورده هم خودمو عقب می کشیدم تا کیرم بیشتر تو دهن کوچولوش نره و حلقشو درد نیاره .-ملوس ملوس دارم میام . دیگه نمی تونم . ملوسک هم که حال و روز منو دیده بود سرعت ساک زدنشو بیشتر کرد و آب کیر من ریخته شد تو دهن ملوسک جون .-آه اه آه ملوسک خیلی نانازی . خیلی با حال آبمو کشیدی . جوووووون قربون لبت . فدای دهنت . بیچاره یا حالا خوشش میومد یا به خاطر من آب کیر من همه رو خورد -مجی جون حالا که کوسمو نمی کنی کونم در اختیارته -اول بذار یکی عزیز دل خودمو ببوسم تا بعد . لب کوچولو و نازشو به لبم چسبونده و با تمام وجودم در آغوشش کشیدم . دیگه این قدر هم بد جنس نبودم . اوصادقانه و با تمام وجود جسم و روح و عشق و قلبشو تقدیم من کرده بود . نگاه ساده و معصومانه اش .. می تونستم دوستش داشته باشم ولی بدی من این بود که نمی تونستم در سکس به یکی قانع باشم . مخصوصا وقتی که نگام به کون درشت و خوش دست می افتاد دیگه همه چی از یادم می رفت . حالا یه درد سر این طرف داشتم یکی از طرف خونواده . اگه این هرکولو می دیدن چی می گفتن ؟/؟بهشون چی می گفتم ؟/؟می گفتم واسه پول باباش بوده که قدم اولو گرفتم ؟/؟یه نهیبی به خودم زده و گفتم ول کن مجتبی برو رو تخصص خودت . ملوس دمر افتاد رو تخت و منم روی کونش نشستم . وزنمو تحمل می کرد . یه بالش و متکای حسابی می شد این کونش . به اندازه کافی سیرم می کرد . یه دستی به همه جاش کشیدم و وسطشو باز کردم .صد رحمت به مسیر کوسش . این طرف جاده خیلی تنگ تر نشون می داد سر و بدنمو به کون ملوس پرس کردم تا یه خورده از زبونمو به سوراخ کونش رسونده و با همون یه لیسکی می زدم .-مجی هوس منو زیاد می کنی خوشم میاد -ملوس جون می خوام بیشتر باهات حال کنم . وزنت نمیذاره . اگه می خوای خوشحالم کنی لاغر تر شو -بازم خهجالتم میدی ؟/؟تو جونمو بخواه چشم ... کونشو غرق بوسه کرده بودم و کوسشم با کف دستم برشته برشته اش کردم . امانشو بریده بودم نمی دونست باید چیکار کنه . کیرمو که سیخ شده بود کشیدم رو درز وسط ملوسک از سوراخ کون تا کوسشو با کیرم ماساژمی دادم .-آهههههههه عزیزم فدای کیییییییییرررررررتو بازم که داری کوسسسسسمو به آتیش می کشی . یه خورده یه نموره کیییییییررررررررتو بچسبون به کوسسسسسم . یه لحظه ترسیدم که نکنه یه تکونی به خودش بده و این کیر بره تو کوس . حواسم بود کیرمو دور کوس کم موی ملوسک می گردوندم . با این تخلیه آبی که از صبح تا حالا داشتم کیرم با استقامت بیشتری حمله می کرد اینم از اون کون گنده های سوراخ ریز بود. خیسی کوسشو منتقل کردم به سوراخ کونش . می دونستم کافی نیست ولی خیلی لفتش داده بودیم . از یه جایی باید گاییدنو شروع می کردم . کیرمو فشار دادم به سوراخ ریز کون ملوسک کون گنده -آخخخخخخخخخخخ . کاری به دردم نداشته باش . بذارش تو . این طبیعیه . وایییییی سینه های خوشگل و به نسبت سنش درشتشو و به نسبت وزنش ریزو گرفتم تو دستم و با دور و نوکش بازی می کردم . این قدر این کارو تکرار کردم تا این که یه ده سانتی از کیرمو فرستادم توی کونش .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
نبود... پیدا شد... آشنا شد... دوست شد... مهر شد... گرم شد... عشق شد... یار شد... تار شد... بد شد... رد شد... سرد شد... غم شد... بغض شد... اشك شد... آه شد... دور شد... گم شد...
ارسالها: 126
#12
Posted: 24 Aug 2012 11:17
قسمت یازدهم
عجب ملوسکی زیر دست و پای من بود . چه هیکلی و چه گوشتی . دیگه باید اونو ضربدر دو حسابش می کردم . فکر کنم من یکی باید می رفتم بدن سازی و ورزش تا حریف این گنده بک می شدم . کوه گوشت بود وهر کاری کردم کیرمو بیشتر فرو کنم نمی رفت . صورت ملوسک از درد قرمز شده بود -مجتبی خوشم میاد ولی یه خورده -درد داری نه ؟/؟-آره عزیزم . عیبی نداره حالتو بکن . منو بکن . باید روون شم تا بیشتر راضی شی . این از قیمت عشقه .-میدونی که منم دوستت دارم . اگه بخوای کیرمو می کشم بیرون .-نه نه اگه می تونی بقیه کیرتم بفرست بره . می دونستم داره تعارف می کنه ولی باکمال پررویی تعارفشو قبول کرده و کیرمو به داخل کونش فشار می دادم . هر چی زور می زدم جلوتر نمی رفت . درد ملوسک هم تقریبا ثابت شده بود . یعنی هیکل به این گندگی از داخل کوچیکه ؟/؟انگار به یه سدی برخورد کرده بودم که نمی ذاشت جلوتر برم . چند دقیقه ای گذشت تا معما رو کشف کردم . این کون توپ و برجسته ملوس خانوم ما عین یه خاکریز جلو پیشروی منو گرفته بود و منم چون روش خوابیده بودم اجازه پیشروی بهم نمی داد .-عزیزم پا شو کونتو به طرف من قمبلش کن زانوتم بذار زمین . یه حالتی مشابه سگی . این اصطلاحه . یه موقع فکر نکنی قصد توهین کردن دارم -دودقیقه ای کشید تا این عشق ریزه میزه ما هیکلشو بلند کنه بندازه رو کیر ما . پسر این جوری هم خودش صفایی داشت . ولی وزنشو خیلی زیاد تر نشون می داد . مخصوصا رونای پاشو . حالا وقتی وسط کونشو به دو طرف باز می کردم راحت تر می تونستم کیرمو بزنم به هدف . این بار می تونستم سینه های تر و تازه اشو هم بگیرم تو دستام -مجتبی مجتبی خیلی خوشم میاد ادامه بده . واسه این که داغ ترش کنم یه دستمو گذاشتم رو کوسش و سرعت جوشو بردم بالا . خیسی وچسبندگی کوسشو با دستام رسوندم به سوراخ کونش . کیرم مث یه پلنگ گرسنه آماده بود .-مجتبی در اختیارتم کیرتو بذارش تو . ببین من واسه تو حاضرم هر کاری بکنم . زخمیم کن . داغونم کن . فقط کیرتو بده فقط حالتو بکن . ملوس فدای تو . کیرمو گذاشتم تو کونش . این بار ذره ذره می کردم تو سوراخش . پنج سانتیمتر بیشتر از دفعه قبل پیشرفت داشتم اگه می خواستم ورود و خروج کیرمو ببینم و بیشتر حال کنم باید دستمو از رو سینه هاش ور می داشتم یا فقط یه تماس مختصری باهاش می گرفتم . سرمو چسبوندم به کمرش با این که خیلی قلقلکش میومد ولی اجازه داد غرق بوسه اش کنم .-اوووووفففففف کوسسسسسم دوباره هوس کیییییییرررررررر کرده -بازم که از این حرفا زدی -خودت مقصری مجتبی جون منو آتیشم می زنی اون وقت بهم میگی نسوزم ؟/؟من چه گناهی دارم . اگه عقد شدیم باید کیرتو بدی . دیگه نگی صبر کنی حتما بریم خونه مون . ولی یه کاری می کنم زود بریم سر خونه و زندگیمون . اگه یه موقع بابا بخواد تو رو همین جا نگه داشته باشه .. توی دلم گفتم به کیرم که نگه داشت اینو میگن مفت خوری به حد کمال . چیکار دارم بقیه میخوان بگن داماد زن ذلیل سر خونه . بذار بگن مگه چیزی ازم کم میشه . ولی می دونم بابا مامان خوششون نمیاد . خودشون دوست دارن دامادشون زن ذلیل باشه ولی از این که من عبد و عبید خونواده زنم باشم ناراحت میشم . تو این فکرا بودم که دیدم سر کوس و کون ملوس جونم هستم . کف دستمو دوباره گذاشتم رو کوسش و انگاری دارم که پشتشو کیسه می کشم . کف دستمو محکم به وسط کوسش مالونده و با یه حالت ماله کشی و کیسه کشی جیغ و دادشو رسوندم به گوش فلک -نه نه مجتبی این کارو باهام نکن کمرم دوباره سنگین میشه . تا صبح خوابم نمی گیره -ببینم اگه خونواده ات با ازدواج من موافقت نکنن اون موقع خوابت می گیره ؟/؟-نه نگو نگو من می میرم . ساکت شدم و در سکوت خود و ناله های ملوسک به کون کردن خودم ادامه دادم .-جوووووووووون مجتبی منو بساز منو بساز . به سوراخ کونم حال بده . بسازم -مگه من موادم که تو رو بسازم ؟/؟-هووووووففففففف تو و کیر تو از مواد هم بالاترین . بزن منو بکن . کونم کونم کوسسسسسم -دوستت دارم ملوس من . عروس من . همسر آینده من . عاشفتم . کیرم با همه کلفتی و شقی خودش توی کون ملوسک گم شده بود وقتی که می خواستم آبمو توش خالی کنم دو تا قاچای اونو با دو تا کف دستم به طرف وسط فشار داده تا کیرمو که بیشترش تو کونش بود پرس کرده داغ ترش کنم -آخخخخخخخخخ ملوس ملوس داره می ریزه جااااااااااان نفهمیدم چند تا جهش داشت این آب کیر من . کیف دنیا رو می کردم . دیگه نفهمیدم چی شد . فقط یه موقع به خودم اومدم که دیدم دچار نفس تنگی شدم و انگاری اکسیژن بهم نمی رسه . ملوسک افتاده بود روم و لباشو به لبام چسبونده بود . چه جورم داشت منو می بوسید .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
نبود... پیدا شد... آشنا شد... دوست شد... مهر شد... گرم شد... عشق شد... یار شد... تار شد... بد شد... رد شد... سرد شد... غم شد... بغض شد... اشك شد... آه شد... دور شد... گم شد...
ارسالها: 126
#13
Posted: 24 Aug 2012 11:18
قسمت دوازدهم
چند روز بعد :هر چند حرف ملوسک پیش پدر و مادر مخصوصا پدرش خیلی خریدار داشت ولی خودشو کشت تا بالاخره رضایتشونو جلب کرد تا خونواده یه شب واسه خواستگاری برن خونه اونا . اون شب با چند دسته گل و شیرینی راه افتادیم . لشگر کشی کرده بودیم . دو تا خواهر دو تا داماد و برادرم و زنش دو تا پدر بزرگ دو تا مادر بزرگ و یه عمو و یه خاله و من و پدر و مادرم جمعا پانزده نفری رفتیم خونه عروس آینده . هر کی می دید فکر می کرد جشن نامزدیه . تازه خیلی ها رو هم فاکتور گرفتیم با خودمون نیاوردیم . مامان می گفت اگه به اون نگیم بدمیشه اگه اون یکی بفهمه که با خودمون نبردمیش گله می کنه .-مامان مگه مجلس عروسیه ؟آبرومون میره . فکر می کنن از خرابه آباد اومدیم بازم خدارو شکر که توی سالن پذیرایی اشون که به اندازه یه تالار پذیرایی رسمی بود هفت هشت ده دست مبل چیده شده بود . مثل ندید بدیدا نمی دو نستیم رو کدومشون بشینیم . عادت به کت و شلوار پوشی نداشتم . عجله کرده بودم . شلواره کوتاه در اومده بود کته هم بلند . معصومه خواهر دومی من می گفت عیبی نداره مد روزه ولی به نظر من که خیلی مسخره بود . تازه موقع اومدن یادمون اومد که کراوات نخریدیم . هرچی گفتم من کراوات نمی خوام دسته جمعی مجبورم کردن که کراوات بذارم یعنی ببندم . اونم چه کراواتی !پدر رفت از اون کراواتای سی سال پیش خودشو که بوی عجیب و غریبی هم می داد آورد و مجبوری یکی رو انتخاب کردم و از بس بهش عطر و ادکلن زدم سرم درد گرفت . با چند تا جعبه شیرینی و چند تا دسته گل رفتیم . چون جمعیت زیاد بود بد می شد اگه با یه شیرینی و یه دسته گل می رفتیم . منتظر بودیم یه ده دوازده نفری هم از اونا حضور داشته باشن ولی جز پدر و مادر ملوسک و خودش کس دیگه ای رو ندیدیم . تازه خواهرش تو راه بود و هنوز نرسیده بود . تقریبا دو دسته روبروی هم شدیم و نشستیم یعنی گروه 15 نفره خودمونو میگم . تو جمع خودمون با آبجی بزرگه ام از همه راحت تر بودم . هیشکی مث اون درکم نمی کرد . هفت هشت سالی ازم بزرگ تر بود و تازه داشت سی سالش می شد . منیژه خانوم عزیزم . خیلی دلسوز من بود . معصومه هم خوب بود ولی اون و داداش مسعودم زیاد در بندم نبودن . خونه بهشون یه ندایی داده بودم که ملوسک جون یه خورده تپله قراره ورزش کنه لاغر شه . پدر که عمری در رویای تپل بودن مادر به سر می برد گفت علف باید به دهن بزی شیرین بیاد بیچاره خبر نداشت اینی که ازش به عنوان علف یاد می کنه علفزاره نه علف . وقتی ملوس خانوم پشت سر بابا مامانش وارد شد بعضی از دو رو بری هام فکر کردند خواهر عروسه . مسعود از یه متر اون ور تر صدام کرد و گفت مجتبی این بشکه دیگه کیه خدا به داد شوهرش برسه .. خواهرشه نه ؟/؟-لب و لوچه امو آویزون کرده گفتم نه داداش این خودشه .-خاک بر سرت مجتبی . بیچاره شدی . نفله شدی . هفته عروسی و عزات با همه . همون شب اول چالت می کنه . زن داداشم لبشو گاز گرفت و یه اخمی بهش کرد که داداش جا رفت .-دختر با اخلاقیه خیلی با شعوره -معلومه تو هم عاشق فهم و کمالاتش شدی کون گشاد !کوفتت می گیره بری دنبال کار بگردی . تو عاشق این دختر نشدی . عاشق دم و دستگاهش شدی . نشستیم ازمون به گرمی پذیرایی شد . عروس خانوم به هن و هن افتاده بود از بس جلوی ما دولا راست می شد و چای و شیرینی تعارف می کرد . مادرشم رفته بود دنبال میوه . یعنی از آشپز خونه اونا رو بیاره . می خواستند زود تر قال قضیه رو بکنن و عذر ما رو بخوان . عرق از سر و صورت ملوسک جاری بود . هر چند لحظه یه بار خودشوبا دستمال پاک می کرد . یه پاف عطر به خودش میزد تا بوی گند عرق نده . از کنار من که رد می شد گفت نمی دونم این مرجان چرا دیر کرده -اگه حرفمو گوش کنی دیگه این جوری نمیشه . منظورم این بود که بره ورزش تا لاغر شه . بالاخره انتظارات به سر رسید و مرجان خانوم تشریف فرما شدند . تقریبا همسن و سال آبجی منیژه به نظر می رسید همه به احترام او برای چند لحظه ای پا شدن . آخه کس دیگه ای هم نبود که به جمع اونا بپیونده . به نظرم اومد که خواهرشو قبلا یه جایی دیدم . نه خدای من خودشه . همین جوری که همه رو به مرجان ایستاده بودند سرمو به سمت مخالف و روبروی صورت خواهر بزرگم بر گردوندم . منیژ!منیژ!شیمی ... این شیمیه .. وای خاک بر سر شدم . این از کجا پیداش شد . خراب شد . کار خراب شد . این همون خانوم شیمیه .-مجتبی یواش !آبرومون رفت . چرا این قدر پرت و پلا میگی ؟/؟هنوز کاری نکردیم که هوش از سرت پریده حتما اگه بله رو بگیریم عقلت می پره .-منیژدستم به دامنت کمکم کن . نذار خواهرش منو ببینه -چیه اذیتش کردی ؟/؟-نه به خدا .یه جوری سمبلش کن .-آخه تا کی ؟/؟کله اتو لای پیرهنم قایم کنم ؟/؟یا میخوای برو مسعودو جای داماد قالب کن .-حالا مسخره ام می کنی ؟/؟چند لحظه ای بود که سر جامون آروم نشسته بودیم .-چرا راستشو نمیگی مجتبی ؟/؟رفتم موضوع رو یه جوری واسه منیژه سمبلش کنم دیدم که ملوسک و مرجان دارن با هم پچ پچ می کنن . سرمو انداختم پایین که زیاد رو من زوم نکنه . خدایا کمک کن . مث یه دانش آموزی که تقلب کرده معلم دیدتش و منتظر فاجعه هس منم هر لحظه منتظر مرجان بودم تا رسوام کنه . یکی یکی به همه میوه تعارف می کرد تا این که رسید به من . وقتی که اومد روبروم دیگه سرمو بالا نگرفتم .-چه جوون محجوبی . عروس که خجالت نمی کشه حداقل یه داماد سر به زیر داشته باشیم . چهره اتون واسم خیلی آشناست . مثل این که قبلا یه جایی شما رو دیدم ... خداکنه یادش نیاد خداکنه این درس مزخرف شیمی مثل یه محلول شیمیایی بعضی از قسمتهای مغزشو شستشو داده باشه و چیزی یادش نیاد .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
نبود... پیدا شد... آشنا شد... دوست شد... مهر شد... گرم شد... عشق شد... یار شد... تار شد... بد شد... رد شد... سرد شد... غم شد... بغض شد... اشك شد... آه شد... دور شد... گم شد...
ارسالها: 126
#14
Posted: 24 Aug 2012 11:19
قسمت سیزدهم
می دونستم یه چیزایی یادش اومده . خدایا آبرو منو پیش جمع نبره .؟/؟یعنی این قدر بی فرهنگه ؟/؟من که کاری نکرده بودم . فقط فرمول آبو به دو تا قاچ کونو سوراخ وسطش و کیر تشبیه کرده بودمو یه نقاشی کشیده بودم و دادم دست مرجان جون و در رفتم . میدونستم یادش اومده . از دور منو می دید و سر تکون می داد هیهات می کرد . ای خدا گاومون زایید . رفتم تو عالم خودم اصلا حالیم نبود تو مجلس بله برون چی می گذره . مادر زنه پرسید اقا دوماد چیکاره هست -فعلا از سربازی اومده دنبال کار می گرده .-خونه چی ؟/؟-همین خونه خودمون بزرگه ملوسک جانم جای دختر من -ماشین داره ؟/؟-با این ترافیک تهران و شلوغی آدم اگه اتوبوس سوار شه اعصابش راحت تره . پدر و مادر ملوسک فقط لبشونو گاز می گرفتند و از هفت هشت تا سوالی که از بابا مامانم کرده بودند هیچ جواب درست و حسابی نگرفته بودند . آبجی منیژه ام خودشو وارد بحث کرد و گفت داداشم اهل هیچی نیست نه اهل سیگاره نه تریاک و نه مشروب و نه رفیق بازی و نه دنبال ناموس مردم رفتن و کار حرامه . هدفش از دوستی با ملوسک پاک بوده که اومده خواستگاری . خدا خودش روزی رسونه کار و خونه و ماشین و این چیزا پیدا میشه . پیدا کردن یه جوون خوب و نجیب و سر به زیر خیلی مشکله . من دیگه حواسم به حرفاشون نبود . داشتم اس ام اسی رو که ملوسک واسم فرستاده بود می خوندم . برام پیام داده بود که تو با خواهرم چیکار کردی که از دستت شاکیه . براش جواب فرستادم هیچکار فقط به جای درس خوندن جوک می گفتم . حس بدی داشتم . یه احساس نومیدی عجیب . هر چند اون شب بهمون احترام گذاشته بودن و حسابی ازمون پذیرایی کرده بودن ولی این از رسم مهمون نوازی وادبشون بود و فکر نکنم به این سادگیها راضی می شدن که دخترشونو بدن به من . خداییش حق هم داشتن . من اگه بودم راضی نمی شدم دخترمو بدم به آسمان جلی مث خودم که تو هفت آسمون یه ستاره هم نداره . این مرجان شیمی خواهر ملوسک موقع رفتن یه متلکی بهم انداخت که خوردم و دم نکشیدم -خیلی آروم طوری که فقط من بشنوم و خودش ,گفت راستشو بگو نقشه ات چیه ؟/؟می خوای پول بابامو بالا بکشی ؟/؟کور خوندی یه فرمول آبی بهت نشون بدم که بری توی همون آب و نتونی در بیای . همون خوشگلی سه سال قبلشو همون کون گنده رو داشت . ولی تن و بدنش خیلی ردیف تر از ملوسک بود تپل و با مزه بود . آهو نبود ولی خرس هم نبود . ای خدا خودمونو به یه هرکولم قانع کردیم باید این جور مصیبت بکشیم ؟/؟فقط در جواب مرجان عین موش مرده ها سرمو انداختم پایین که قیافه امو نبینه و متوجه دروغ من نشه .-باور کنین من عاشق خواهرتون هستم . نظرتون واسم محترمه . مثل خود شما . درسته که من یه اشتباه و شیطنت کردم و شمارو ناراخت کردم ولی اگه بخواهین دل دو تا عاشقو بشکنین و اونارو از هم جدا کنین به خدا گناه می کنین . خودم از این اراجیف گویی خودم احساساتی شده و حرفای خودم باورم شده بود طوری که بی اختیار بغض زد گلومو گرفت و نتونستم ادامه بدم . در همین لحظه ملوسک هم اومد جلو و متوجه حالتم شد -مرجان به مجتبی چی گفتی -این قدر بهش بها نده .. دیگه خودمو از مهلکه دورکردم . نمی خواستم با شنیدن حرفاش اعصابمو بیشتر خرد کنم . یکی دوروز گذشت . خانواده ملوسک راضی به این وصلت نبودند و مهلت خواستن اون شب هم نشون می داد که میخوان مارو سر بدونن . شایدم همین چند روز و علاف ومعطل کردن ما هم به احترام دخترشون بود . منم دیگه به تلفنهای ملوسک توجه نشون نمیدادم تا بیشتر آتیشش بزنم . بالاخره دعوتشو قبول کردم و دوسه روز بعد از این جریان بازم پنهونی رفتم خونه شون -بهت گفتم که عشق من و تو سر انجامی نداره . گفتم که نباید امید وار باشیم . این آخرین دیدار ماست -مجتبی من امشب می خوام قرص بخورم و خودمو بندازم -بندازم یعنی چه -یعنی تا حدی که نمیرم . شاید این جوری خونواده ام راضی شن و تو تنهام نذاری -دیوونه شدی دختر . من دوستت دارم . عاشقتم حاضر نیستم یه تار مو از سرت کم شه . همچین خودشو انداخت تو بغلم که نزدیک بود له شم . نفسم در نمیومد . صورتم از گریه های ملوسک خیس اشک بود . دلم واسش سوخت .-ملوسک من ,اگه تلاشهات نتیجه میده من بازم واست صبر می کنم ولی از این که بخواهیم فرار کنیم و دل پدر و مادرو بشکنیم این گناه داره من این جوری راضی نیستم -دوستت دارم مجتبی من واست می میرم -مرجانو چیکار می کنی -کاریت نباشه اونش با من . یه مرجانی بهش نشون بدم تا دیگه هست با خواهرش در نیفته . تو واسم مایه میای ؟/؟همش میگه این پسره تو رو واسه پول بابانت میخواد کاش اینجا بود و می دید که من با چه منتی تو رو راضی کردم که تنهام نذاری . هر کاری کرد راضی نشدم اونو بکنم . یکی این که می خواستم نشون بدم اونو واسه هوس نمیخوام یکی دیگه این که دل و دماغ درست و حسابی واسه این کار نداشتم . خیلی در تشویش بودم که آخر و عاقبت کارم چی میشه . ملوسک همچین می گفت که من مرجانو آدمش می کنم که انگار داره از کلفتش صحبت می کنه . فقط قبل از رفتن دستمو رسوندم به سینه هاش یه بوسه طولانی ازش گرفته و حشریش کردم تا لذت عشق و سکس از یادش نره و برای ازدواج با من آخرین تلاشهاشو انجام بده ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
نبود... پیدا شد... آشنا شد... دوست شد... مهر شد... گرم شد... عشق شد... یار شد... تار شد... بد شد... رد شد... سرد شد... غم شد... بغض شد... اشك شد... آه شد... دور شد... گم شد...
ارسالها: 126
#15
Posted: 24 Aug 2012 11:20
قسمت چهاردهم
وای که پدر این عشق و عاشقی بسوزه . آدم اگه واقعا عاشق باشه هیچ چیز و هیچ عاملی نمی تونه مانع رسیدن به معشوقش بشه جز مرگ بقیه همه بهونه هست . نمی دونم پول نبود و نون نبود و خونه نبود و لونه نبود و آشیونه نبود و شناسنامه من غیبش زده بود اینا همش بهونه هست . قربون این ملوسک جونم برم که یه کاری کرد کارستون . نمی دونم چیکار کرد که بابا مامانش راضی شدن و خواهرشم لالمونی گرفت . ولی مرجان هنوز باهام جنگ سرد داشت و مستقیم و غیر مستقیم متلک می گفت و بیشتر حرفاشم راست بود . فقط این که می گفت می خوام پولای پدرمو بالا بکشم و صاحب همه چی بشم درست نبود . من یه کار می خواستم و یه خونه و یه زندگی راحت . عروسی به لطف پدر زن خر پول ما هزینه زیادی واسم نداشت . قرار شد من و ملوسک تو همون ساختمون جدیده که با با مامانشم هستن زندگی کنیم . صدنفر آدم می تونستن راحت توش زندگی کنن . مر جان و شوهرش نصرالله خان هم از ترس اومدن توی یکی از این ساختمون کلنگیها که با ساختمون ما پنجاه متری فاصله داشت زندگی کنن .. خونه خودشونو اجاره داده بودن . مرجان خیلی ازم می ترسید . از این که پول باباشو بالا بکشم . هنوز فرمول آب از یادش نرفته بود . در اختیارم گذاشته بودند که محل کارمو خودم انتخاب کنم . ونک هفت تیر فردوسی صادقیه امام حسین تجریش .. خدایا گیج شده بودم . دوست داشتم برم یه فروشگاهی که با کلاس تر و خلوت تر باشه و مشتریاش زیاد چک و چونه نزن . یه صبح تا غروب ملوسک منو تو شهر گردوند تا این که تر جیح دادم برم طرفای ونک . حالا زیاد جزئیات پردازی نمی کنم . اما از شب عروسی و زفاف بگم که اون روز تو مجلس عروسی خیلی خسته شده بودم . هزار تا مهمون هم بیشتر بودن . از بس دولا راست شده فک زده بودم عصبی و داغون شده بودم . فقط دوست داشتم هر چه زودتر از حال و هوای عروسی خلاص شم .. مجلس و حال و هواش هشت ده ساعت بود ولی شصت هفتاد ساعت فیلم و ششصد هفتصد تا عکس گرفتیم . چند تا دوربین با هم و عکس های عکاسا و لباس شخصیا یعنی همون مهمونا با دوربین و موبایل و... معلوم نبود این عروس خانوم یعنی عیال گردن کلفت ما اگه یه هیکل درست و حسابی داشت باید شبو می خوابیدیم بقیه عروسی رو میذاشتیم فردا .. وقتی مجلس تموم شد و مارو رسوندن خونه باورم نمی شد که عروسی یعنی شکنجه تموم شده باشه . با خودم عهد بستم همین یه زنو داشته باشم چون دیگه تحمل مجلس عروسی رو نداشتم . خونه رو واسه مون خلوت کرده بودند و فقط ما بودیم و چهار پنج تا سگ گردن کلفت خنگ که تازه داشتن با بوی من آشنامی شدن . با همون کت و شلوار دامادی تلپ شدم رو تخت و داشتم کپه مرگمو می ذاشتم که دیدم ملوسک کراوات منو کشید طوری که نزدیک بود خفه ام کنه -اوهوییییی مرد حسابی گرفتی خوابیدی ؟/؟مثل این که یادت رفته امشب چه شبیه -چه شبیه -خودتو نزن به اون راه با من شوخی داری ؟/؟مخم کار نمی کرد . وایییییی راست می گفت . سیر از گرسنه چه خبر داره . من تا حالا کلی کوس و کون کرده بودم و حالشو برده بودم . تا حالا ده بارم ازم خواسته بود که کوسشو بکنم قبول نکرده بودم . این امشب رو چطور می تونستم از دستش در برم این امشب منو می خورد .-عزیزم من که نمی خوام فرار کنم . بهمون خیلی خوش گذشت یه روز با شکوه و فراموش نشدنی . یه روزی که تا عمر داریم تو خاطره های شیرین زندگیمون باقی میمونه . باید لذت این روزو تکمیل کنیم -عزیزم الان چند ساعت از نیمه شب گذشته تاریخ عوض شده . اگه امشب یعنی چهار ده پونزده ساعت دیگه فعالیت کنیم فرقی باالان نداره بازم تو خاطره ها جا می گیره -یعنی من تا اون موقع با لباس عروس باشم ؟/؟تازه فرداشب یعنی همین امشب مامان من دعوتی گرفته بابا ایناتم دعوتن .-به همین زودی ؟/؟-باشه من الان خودم ردیفت می کنم . قهوه تلخ دوست داری یا شیرین ؟/؟-من تو عمرم فقط دو دفعه قهوه خوردم اولی تلخ دومی شیرین .بود . شیرینش خیلی بیشتر حال میده . الان یه قهوه شیرین اصل برزیلی برای شوهر جونم میارم که حالشو ببری . خوابو از چشات می پرونه . واقعا راست میگن که سرمایه دارا کیف دنیا رو می کنن . رفت و با دو تا لیوان قهوه آماده پر شکر بر گشت . یکیشو خوردم عجب حالی داد -اون یکیشو هم بخور -پس تو چی -من دوست دارم زیر کیر تو خمار شم و با خواب و بیدار شدن حال کنم . چشام آب نمی خورد با این قهوه بی خواب شم . با اون دو تا قهوه قبلی که تو عمرم خورده بودم دچار بی خوابی نشده بودم . ملوسک توی لباس عروس غول بیابونی شده بود . در اون لحظات از تنها قسمت بدنش که خوشم میومد صورتش بود که خیلی خوشگل شده بود و با بدنش همخونی نداشت . اصلا حوصله سکسو نداشتم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
نبود... پیدا شد... آشنا شد... دوست شد... مهر شد... گرم شد... عشق شد... یار شد... تار شد... بد شد... رد شد... سرد شد... غم شد... بغض شد... اشك شد... آه شد... دور شد... گم شد...
ارسالها: 126
#16
Posted: 24 Aug 2012 11:21
قسمت پانزدهم
عروسمو بغلش کرده و لبای خوشرنگشو بوسیدم . باید دلشو که واسم خیلی فداکاری کرده بود به دست می آوردم . دستمو به هر طرف می رسوندم تور و پارچه لباس عروس بود . دامنه لباسو که بالا می زدم اصلا به وسط بدنش نمی رسیدم . معلوم نبود این لباس عروسه یا پرده یه پنجره عریض و طویل . آخرش خودش لباسو در آورد تا به شورت و سوتین رسید . منم کت و شلوار و شورت و زیر پیرهنمو در آوردم ولی نمیدونم این کراواتم چرا در نمیومد که آخرش ملوسک برام ردیف کرد . وای این مثانه ام پر شده بود . دویدم رفتم دستشویی و برگشتم . به اندازه یه قوطی بزرگ نوشابه شاش داشتم . این دیگه کجا بود حتما از هیجان زیاد بودش . راستش هیجانی هم تو کار نبود . همش بی حوصلگی بود . رفت یه ده دوازده تایی لباس خواب با مدلای مختلف آورد و گفت کدومو دوست داری هوستو زیاد تر می کنه که بر ا شوهر جونم تنم کنم . همشون خوشگل بودن . یه آلبالویی سیرشو انتخاب کردم و گفتم به پوست سفیدت خیلی میاد ولی همشون خوشگلن -باشه عزیزم از فردا شب هر شب به نوبت یکی رو می پوشم . با اون هیکل گنده اش رفت وسط اتاقو یه آهنگ خارجی گذاشت و شروع کرد به استریپ تیزکردن . منم رقصم گرفته بود یعنی دوباره مثانه ام پر شده بود .-عزیزم چته ؟/؟-دسته گل قهوه اته .-بد کاری کردم خوابتو پروندم ؟/؟-فقط خدا کنه کیرمو نپرونده باشی . این چی بود . وقتی که بر گشتم دوباره اعتراض کردم -دوتا لیوان قهوه به خوردمون دادی ده تا لیوان تا حالا پسش دادیم . آب بدنم همه داره دفع میشه -اوووووفففففف عزیزم بیا دنیا رو ببین حالا به آبت بگو همش دفع نشه یه خورده هم واسه ما بمونه . کیرم شق کرده بود . باورم نمی شد که زن گرفته باشم . هنوز فکر می کردم میخوام دوست دختر خودمو بکنم .-عزیزم بیا بیا تو رختخواب این کارا رو ول کن تو به اندازه کافی خوشگل و هوس انگیز شدی . موهای چتریت . لبای گیلاسیت . آرایش شیطونی چشم و ابروت گونه های روژآگینت دلمو برده بیا تو بغلم . فقط اون قولی رو که دادی یادت نره -چشم عزیزم حتما لاغر میشم . راست می گفت این قهوه خوابمو پرونده بود . ملوس من اومد رو تخت و کیرمو گرفت تو دهنش . بده! خوشگل خودمو می خوام واسسسسه کوسسسسسم تیزش کنم . کوسسسسمو واسسسسه کیییییییررررررت برق انداختم . تو خودت گفتی که از صافش بیشتر خوشت میاد . کیر تو هم خیلی صاف و تر و تمیزه . وقتی فکرشو می کنم می خواد بره تو کوسسسسم پرده امو پاره کنه خیلی هیجان زده و حشری میشم . کیرمو دوباره گذاشت تو دهنش . لبای غنچه گیلاسیشو موقع ساک زدن از ته کیرم تا سرش حرکت می داد و سر کیرمو جدا میکش می زد از لذت زیاد داشتم از حال می رفتم . لعنت بر شیطان بازم دستشویی داشتم .-من بمیرم خیلی اذیت میشی نه ؟/؟رفت یه سطل تمیز با چند تا قوطی آب معدنی آورد و گفت می تونی توی این سطل بشاشی و آب معدنی هم بخوری که آب بدنت کم نشه با همین آب هم اگه دوست داشتی می تونی سر کیرتو بشوری به این میگن عشقبازی آسان .-با این قهوه برزیلی که به خوردم دادی تا فردا غروب هم خوابم نمی گیره -چه بهتر . این دختره امون نداشت رفت چند تا دوربین فیلمبر داری آورد و دو رو برمون کاشت و چند تا موبایل هم با خودش آورد و یکی رو که دوربینش قوی تر بود انتخاب کرد -عزیزم نکنه میخوای از صحنه پاره شدن پرده عکس بگیری ؟/؟تو رو خدا ول کن این کارا رو . مگه این پرده سینما س که می خوای کنارش بزنی تا تماشا چیا فیلم ببینن ؟/؟بابا این فیلما میفته دست غریبه ها آبرومون میره . باید فرار کنیم ها .-تا ملوسو داری غم نداشته باش . صورتو نمیندازم همون صحنه خونریزی بیفته کافیه . دیدی تو عروسیمون زری و پری و نسرین و پریوش و اکرم و مهسا و مهشید و ..چه حرصی می خوردن ؟/؟از حسادت داشتن می ترکیدن . سرم داشت سوت می کشید . این بار رفتم سر سطل و داخلش خالی کردم . یه خورده هم آب معدنی خوردم که آب بدنم خشک نشه . کیرمم با همون آب شستم یه دستی رو کوس ملوس ملوسک که بر خلاف هیکلش خیلی تنگ نشون می داد کشیده و کارمو شرو ع کردم . راستش منم دلهره خاصی داشتم . این اولین کوسی بود که می خواستم پرده اشو پاره کنم . وای چه طوری می تونستم شاهد خونریزی باشم . اگه حالم بهم می خورد چی ؟/؟آبروم پیش این دختره می رفت . نمیدونم شاید خون کوس ملوس با خونای معمولی که تو بیمارستان دیدم فرق داشته باشه .-عزیزم دعا کن که زیاد خون داشته باشم همش بریزه و حال حسابی کنم و تو فیلمم خیلی خوشگل بیفته . معلوم نبود چی داشت می گفت صد رحمت به خواهرش . زن من دیوونه تر بود . فعلا باید می ساختم تا یه خورده بعدا آدم ترش می کردم . دیگه داغ کرده بودم . دست گذاشتم رو لباس خواب نرم و لطیفش و از روی همون لباس خواب با سینه هاش ور می رفتم . لباسشو دادم بالا شورتشو کشیدم پایین -بیییییییییا بییییییا بییییییییاررررررزود باش عزیزم نمی خوای بخوریش . من منتظرم . کیرو چسبوندم به کوس ملوسک زن مهربون و خونگرم خودم و به سوراخ تنگش فشار می آوردم . همون اول درجه شهوتش بالا رفته بود . هر چی این هیکل ملوس جونم گنده بود کوسش کوچولو و تنگ بود . به دندونام فشار می آوردم و با تمام وجودم داشتم جلوگیری می کردم که در این شرایط آبمو نریزم تو کوس ملوس . یه حسی داشتم که انگار اولین باره که دارم کوس می کنم . به اندازه کافی خیس کرده بود . چند سانتی پیشروی کرده بودم . دل شیر پیدا کردم . حس کردم فرقای زیادی با کوسای دیگه نداره منتظر بودم به دیوار سنگی بخورم و کیرم زخمی شه ولی از اون سرزمین عجایبی که از پاره شدن پرده واسم تعریف کرده و ساخته بودن خبری نبود . منم با لذت زیاد کیروفرستادم بره . یهو ترس تو دلم افتاد نکنه ملوس دختر نبوده باشه که در همین لحظه یه آخی کرد و فوری موبایلوداد به دستم .- بگیر بگیر تا از دستت در نرفته بگیر . حس می کنم داره ازم خون می ریزه . البته چند تا دوربین هم مشغول بودن . جهت محکم کاری موبایلم داد به دستم . راست می گفت عجب خونی داشت . چند ثانیه اول خوب بود یه فیلم پرخون گرفتم و پس از چند لحظه حس کردم سرم داره گیج میره . حالم داشت بهم می خورد . درست در لحظاتی که ملوسک داشت با یه پارچه تمیز خون کوسشو پاک می کرد تا شاید مادر شوهرش بخواد اونو ببینه من غش رفتم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
نبود... پیدا شد... آشنا شد... دوست شد... مهر شد... گرم شد... عشق شد... یار شد... تار شد... بد شد... رد شد... سرد شد... غم شد... بغض شد... اشك شد... آه شد... دور شد... گم شد...
ارسالها: 126
#17
Posted: 24 Aug 2012 11:22
قسمت شانزدهم
عزیزم پاشو بلند شو چته من خون ریختم تو بیحال شدی ؟/؟صداشو می شنیدم ولی نمی تونستم جواب بدم . اومد سر وقت کیرمو گذاشت تو دهنش تا یه شوک کیری به من بده و حالمو جا بیاره .-مجتبی چت شده بود -عزیزم واست نگران شدم . وقتی حس کردم ممکنه حالت بد شه حال من بد شد -عزیزم خیلی خوبی تو . خیلی خوبه آدم یه شوهر دلسوز داشته که بتونه بهش تکیه کنه . تو هم حکم اونو واسم داری . حالا بیا منو ببوس . بیا بیا راه کوسسسسسم باز شده . یه کم می سوزه . ولی کیرتو می خواد . بیا دیگه بیا عزیزم . این قدر منتظرم نذار . تا اون لحظه آخرشم من باید حرص کیرتو داشته باشم . چقدر آتیشم می زنی . آخ که چقدر خوشگل تر و معصوم و مظلوم می شد وقتی که زار می زد و کیر میخواست . لعنت بر شیطان . رفتم سری به این سطل یعنی همون کیری به این سطل زدم و به ملوسک گفتم دیگه از این قهوه ها به خوردم نده که هر چی شاش داشته باشم تو کوست خالی می کنم . البته تا حالا آزمایش نکردم که اگه بخوام حتی در شدید ترین حالت ادراری می تونم توی کوس بشاشم یا نه ... شاید نشه ولی من تهدیدمو کرده بودم و ملوسکم گفته بود اگه بریزی که خیلی حال می کنم . یه کوس تنگ و خوشگل که از روبرو کردنش یه خورده جانفشانی می خواست . چون دو تا رونش منو عقب می زد . با این حال از روبرو به عروس خانوم بیشتر حال می داد . طاقباز دراز کشید و لنگای تپلشو به دو طرف باز کرد . کوسش خیلی خیلی ناز و کوچولو بود .-هیچکار دیگه نکن . فقط کیر کیر . نمیخوام حالا بخوریش . نمی دونم چرا یه دفعه به یاد این مرجان افتاده بودم و داشتم از هوس می افتادم . چون اصلا ازش خوشم نمیومد و تهدیدم می کرد . می گفت بالاخره یه روزی خودم حالتو جا میارم و به همه نشون میدم واسه چی با ملوسک ازدواج کردی . اون عاشقه و چشاش کوره هیچی هم حالیش نیس -عزیزم خواهرت خیلی با من بده -مجتبی این یه لحظه مهم زندگیته . الان چه وقت فکر کردن به این چیزاس تا منو داری غم نخور . با این فکرا خودتو از هوس ننداز . هر وقت به مرجان فکر می کردم انگار داشتم به دشمن خونیم فکر می کردم . به همون نسبت که از شیمی بدم میومد از اونم نفرت پیدا کرده بودم . هر چند یکی دو بار کون گنده اش هوسیم کرده بود و دوست داشتم ملوس من هیکلی مثل اون داشته باشه ولی این روزا با این حرکاتش ازش بدم اومده بود . همش منتظر یه حادثه بودم . احساس بدی داشتم . مثلا چطور می تونست منو اذیت کنه ؟/؟از این دسیسه بازیها توی فیلمها زیاد نشون میدن ولی هر چی باشه فیلمه . زن بیچاره ام به نفس نفس افتاده و اون کوه گوشتو کشیده جلوتر و به کیرم فشار آورده تا کیرمو بفرسته توی کوسش -اووووووفففففففف بی هوس اصلا معلوم هست چته ؟/؟بیا از این اندام و سکست لذت ببر . به خودم یه حرکتی داده و کیرمو فرستادم تا نزدیکای ته . فرستادم به کوس عروسم -می سوزه ملوسک ؟/؟-نه از بس خوشم میاد و کیف می کنم هیچی حالیم نیست . عزیزم هم کیرت جا داره هم کوست . این چند سانت آخرو هم فرو کن تو کوسسسسسم بذار تمامی کیییییییرررررررررت باشه توی کوسم . بذار همه کوسم با همه کیرت حال کنه . ووی ووی ووی ووی دارم می سوزم . چه حالی میده بد جنس . چقدر بهت می گفتم که منو بکن بذار تو کوسم ولی تو گوش نمی کردی . من می دونستم که بالاخره زنت میشم . تو همش می ترسیدی -خوشگل من ! من می خواستم دوست داشتم که هر لذتی ارزش و جایگاه خودشو داشته باشه . اون وقت امشب دیگه اون شور و حال اصلی خودشو نداشت . عاشقتم . عاشقتم ملوسک -منم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم -ملوس من اگه کیرمو تا ته کوست فرو نمی کنم واسه اینه که این رونهای خوشگل و تپلت نمی ذارن اگرم از پشت هم بخوام فرو کنم تا ته کوست باید دو تا قاچای کونتو تا اونجایی که میشه به دو طرف بازش کنم این جوری پوست روی سوراخ کونتم می سوزه . پس کی میخوای لاغرشی ؟/؟-من که یه شبه نمی تونم لاغر شم . اصلا نخواستم -حالا قهر نکن ملوس من میدونی که نازتو می خرم . همسر دوست داشتنی امو می بوسیدم و به محض این که خودمو انداختم روش بازم چند سانت دیگه از کیرم اومد بیرون . در عوض سینه هام به سینه هاش چسبیده بود و لبام رو لباش قرار گرفت . دو تا دستامو از زیر کمرش رسوندم به دو طرف کونش و با باسن بر جسته اش حال می کردم -مجتبی مجتبی خوبه خوبه عزیزم همین جوری خوبه .. تمام گوشت تنم داره می لرزه . از هوسسسسس عزیزم بگو بگو که دوستم داری بگو .-تو که می دونی دوستت دارم .. دوستت دارم دیوونه وار . وای که من چقدر عاشق این سینه های تازه و آبدارتم . این دفعه من بودم که داشتم به نفس نفس می افتادم . ملوسک راست می گفت یه خورده باید ورزش می کردم این روزا خیلی هم مفت خور و تنبل شده بودم . از عیال خوشگلم خواستم که تغییر پوزیشن بده تا من با تماشای کون قمبل کرده اش کوسشو بگام .. کونشو قمبل کرد طرف من و فقط یه خورده به دو طرف بازش کردم و خیلی راحت تر از اونچه که از طرف جلو گاییدمش از این طرف گاییدمش . دستامو از روی کونش بر داشتم . کیرم بازم می تونست تا ته کوسش بره و مانور بده . تازه لذت بیشتری هم بهم می داد . دو تا قاچای کونش کیرمو اون وسط پرس کرده بود و در هر رفت و بر گشتی هم از داخل و هم از بیرون با یه اصطکاک شدیدی رو برو می شدم که کیرمو از مرز گرمی و داغی گذرونده بود و داشت آتیش می زد . دیگه اصلا به این فکرا هم نبودم که اول ملوسکو راضی کنم و بعد خودم ار ضا شم .-اوووووووففففففف عزیزم داره میاد از کیرم داره آب میاد . وایییییی چیکار کردی ملوسک از همه جاش داره آب می ریزه . همه جاش همه پوستش داغ شده . از بالا پایین از سر از همه جاش داره می ریزه . ملوس من جااااااان جاااااااااان داره میاد داره می ریزه -بریزش تو کوسسسسسم بریزش بریزش . مرد من عزیزم . این همون چیزیه که من میخوام ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
نبود... پیدا شد... آشنا شد... دوست شد... مهر شد... گرم شد... عشق شد... یار شد... تار شد... بد شد... رد شد... سرد شد... غم شد... بغض شد... اشك شد... آه شد... دور شد... گم شد...
ارسالها: 126
#18
Posted: 24 Aug 2012 11:30
قسمت هفدهم
مجتبی جون حالا که کمرت سبک شده اگه می تونی همین جوری ادا مه بده . زیر پوست و روی پوست و سر تا پام داره قلقلکش میاد . با کف دستم کمر زن تپلمو نوازش می کردم و براش نغمه های عاشقونه می خوندم . دوست داشتم زودتر ار گاسم شه و قال قضیه رو بکنم . هشت دستی با تمام تنش ور می رفتم تا اثر کیرم رو کوسش بیشتر شه -عزیزم دراز بکش من بیام روت -وای یا کرام الکاتبین . یعنی من به شب دوم بعد از عروسی می رسم ؟/؟-عزیزم تو خسته میشی . کمرت درد می گیره . وزنت زیاده -غصه منو نخور این جوری اختیار عمل دستمه میدونم چیکار کنم . ای خدا الانه که افسارمو بکشه و مثل یه قاطر این ور و اون ورم کنه . پدر پدرزن پولدار بسوزه که مارو به این جا کشوند تازه این کینگ کونگو با منت بهم دادن .. خانوم افتاد روم کونشو رو کیرم بالا و پایین می کرد تا کیرم تو کوسش حرکت کنه .بیچاره هر کاری کرد رو من نیفته نمی شد . ریه من داشت له می شد وقتی که ازم پرسید فشار نمیاد بهت نمی تونستم حرف بزنم فقط با اشاره دست بهش می گفتم نه . هر یه دقیقه در میون نفس می کشیدم . اونم دو تا دستاشو گذاشته بود رو قفسه سینه من تا راحت تر عضلاتشو بالا و پایین کنه . دوباره داشت خوشم میومد ولی دچار نفس تنگی و افزایش گاز کربنیک شده بودم . کمر منو گرفت و بالاتر آورد و با چسبندگی بیشتری ضربات کوسشو یکی پس از دیگری بر کیرم وارد می کرد . صد رحمت به نفس تنگی استخونای سینه ام داشت خرد می شد .-آخخخخ مجتبی دوست دارم چند ساعت همین جوری حال کنم . کیف داره خوشم میاد . دلم نمیخواد زود راضی شم تموم کنم . قلقلک کیفی همین جور ادامه داره -عزیزم یه کاری کن زودتر راضی شی برات ضرر داره و کلی براش فلسفه بافی کردم . فایده ای نداشت . شوک زیاد تری باید وارد می کردم . خودمو از دستش خلاص کردم و با کله رفتم رو کوسش . با آخرین زور و توان کوسشو میک می زدم و لب و زبونمو دور کوسش گردونده و به سانتیمتر سانتیمتر از گوشت و پوست اطراف و داخل کوسش لذت می دادم تا این که دیدم سرش رفت عقب و چشاش هم هوایی رفت . قبل از اون هم یه جیغی کشیده بود و اوخ دلم اوخ دلم می کرد . وای خدای من شب اول دوباره عزب اوقلی شده بودم ؟/؟-ملوس!ملوس من حالت خوبه ؟/؟-منو بذار به حال خودم . الان توی دنیا هیشکی مث من حالش خوب نیست -حالا که اعصابت آروم شده تو همین حال خوش بخوابی خیلی بهتره . هر طوری بود بر نامه رو تمومش کردیم و تو بغل هم خوابیدیم , هر چند تا صبح صد دفعه از خواب پا شدم که نکنه نصفه شبی دوباره راه نفسمو ببنده . یک هفته تمام کار هر روز و هر شب ما این بود و بعد از یک هفته تازه واسه چند روزرفتیم ماه عسل . ملوسک خیلی پر نشاط و با روحیه شده بود . در عوض من شده بودم شیر بی یال و کوپال . طوری که دیگه خودمو مثل سر بازایی که تو خدمت نگهبانی میدن یک شب به خواب کردم . پس از بر گشت از مشهد که شهر عسلی ما بود رفتم سر کار . شده بودم مسئول فروشگاه و نمایندگی پدر زن در امر فروش قالی در حوالی ونک . یواش یواش حسودا و ترسوها کارشونو داشتن شروع می کردن . البته یه دشمن بیشتر نداشتم اونم مرجان بود . شوهرش یعنی باجناقم نصرالله خان خودش یه محل دیگه مشغول بود ولی این مرجان به دلایل و روشهای مختلف می خواست گیر بده واذیت کنه . دوست داشت به هر طریقی که شده ثابت کنه که من فقط برای پول بالا کشیدن دارم زحمت می کشم . خیلی نگران این مسئله بودم . خودشو نخود تو آش می کرد . هر روز از من دفتر و دستک و صفحات ورودی و خروجی کامپیوترو می خواست که نشونش بدم و یه بررسی اجمالی با موجودی بکنم -ببخشید شما مسئولید یا من این که نمیشه هر روز بخواهیم وقتمونو رو این کار بذاریم . از کارای اصلی می مونیم -چیه می ترسی . حتما دوست داری وقتی آمار از دستت در رفت پیگیری کنی . این جوری راحت تر میشه به حساب و کتاب رسیدگی کرد . در مهمونیهای خانوادگی هر جا که دور هم می نشستیم از فاصله طبقاتی ووضع خانوادگی ما در مقایسه با خودشون می گفت . یه روز تو راه پله خونه مون یه گردن بند طلا پیدا کردم گذاشتم تو جیبم به این خیال که مال زنمه یادم رفت بهش بدم یا چیزی بگم . چون از بس طلا و جواهر داشت من خودم چند تاشو بیشتر ندیده بودم . در یه مجلسی توی خونه مون که خانوادگی همه دور هم بودیم مرجان صحبت از گم شدن گردنبندش می کنه و من یه لحظه یادم اومد که گذاشتمش یه گوشه ای . خواستم خوشحالش کنم . وقتی که اونو براش بردم به جای تشکر یه متلکی انداخت که از صد تا فحش هم برام بدتر بود .-چیه نتونستی آبش کنی ؟/؟اشک تو چشام حلقه زده بود . دیگه نتونستم در میون جمع بمونم . ازش متنفر بودم . نمی تونستم ریختشو ببینم . ملوسک اومد دنبالم ولی من ردش کردم -بابات بهم کار داده . زن داده . خونه ای داده که توش زندگی کنم . من نمک نشناس نیستم . بابام منو دزد بار نیاورده . واسه چی دزدی کنم ؟/؟واسه کی دزدی کنم ؟/؟برو اینارو بهشون بگو حالا خودتم برو تنهام بذار . چند تا لگد به چمنای دور و برم انداخته رفتم کنار استخر نشستم . هر چند ملوسک چند کیلویی وزن کم کرده و ناز تر شده بود و اگه به همین نسبت پیش می رفت تا سه ماه دیگه اونی می شد که من می خواستم ولی یواش یواش داشتم از این زندگی و دور و بری های خودم خسته می شدم . ملوسکو دوست داشتم . هر چند عاشقش نبودم . اون تنها دلخوشی من تو این خونه بود شاید مرجان ذاتا آدم خوبی بود ولی بچه دار نشدنش سبب شده که تا این حد عقده ای و شکاک بشه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
نبود... پیدا شد... آشنا شد... دوست شد... مهر شد... گرم شد... عشق شد... یار شد... تار شد... بد شد... رد شد... سرد شد... غم شد... بغض شد... اشك شد... آه شد... دور شد... گم شد...
ارسالها: 126
#19
Posted: 24 Aug 2012 11:30
قسمت هجدهم
نظارت و مدیریت در این قالی فروشی بزرگ اوایلش کمی سخت به نظر می رسید . ولی با سخت کوشی و کار شبانه روزی خیلی زود بر امور مسلط شدم . دوست داشتم جواب اعتماد پدر زنمو به خوبی بدم . خیلی خوشحال بودم . با سن کم خود سیاستمدارانه رفتار می کردم . با همه مهربون بودم . ولی کسی رو رو نمی دادم . پدر زن مهربونم آقا محمد علی گاهی وقتا روزی یکی دو ساعتی رو یه سری بهم میزد . مرجان بیشتر از پدرش مراقب کارها بود . حتی تماشای هیکل رعنا و کون گنده اش هیچ احساسی رو در من ایجاد نمی کرد . بقیه کارگرا و کارمندای فروشگاه با حسرت و اشتیاق خاصی به پر و پاچه خواهرزن و کون بر جسته اش خیره می شدند ولی من اونو به دید یک معلم شیمی بد جنس نگاه می کردم که حتی اگه از درسش نمره بیست هم می گرفتم انتظار داشتم یه متلکی بشنوم . مثلا بگه تقلب کردی . وقتی هم که می رفت نفسی به راحتی می کشیدم . من واسه خودم شخصیتی پیدا کرده بودم . یه مدیر جوون و خوش بر خورد . داماد آقا محمد علی میلیاردر . ولی خواهرزنه تو میون جمع طوری باهام حرف می زد و دستور می داد که انگاری داره با نوکرش حرف می زنه . با همه اینا همه چی به خیر و خوشی پیش می رفت که یه روز وقتی که آقا محمد علی تو فروشگاه بود مرجان فضول هم سر میرسه از بس که مغرور بود وقتی هم که وارد می شد انتظار داشت که من بهش سلام کنم . همین کارو هم می کردم . حوصله شررو نداشتم . طبق معمول مرجان اول رفت سراغ حساب و کتابا . پدرشو که می دید بیشتر خودشو لوس می کرد . دوست داشت خودشو تو دلش جا کنه . از دور یه دادی کشید که دلم هری ریخت پایین . دست به سینه و متواضعانه رفتم پیشش و گفتم بفرمایید مشکلی پیش اومده -این قدر خودتو به موش مردگی نزن . این جا ما ده تخته فرش دوازده متره داریم که مشخصات و آمارش جایی ثبت نشده . ورودیش کو؟/؟-حتما یه اشتباهی شده .-چه اشتباهی . فقط کار یکی تو نمیتونه باشه . حتما همدست هم داری . پدر ساده و بیچاره ام سرش شلوغه تو هم خوب میدونی چه طوری سوءاستفاده کنی . آقا محمد علی هم متوجه این مغایرت شده بود . صورتش شده بود عین گچ . نه به خاطر احتمال کلاهبرداری بلکه به این دلیل که از چشاش هم بیشتر بهم اعتماد داشت . هر چی گشتیم نتونستیم چیزی پیدا کنیم -بابای عزیزم پدر گلم من از روز اول هم گفتم به این گدا گشنه ها نباید اعتماد کرد . این نمک نشناسها انسانیت سرشون نمیشه . چند بار به این ملوسک احمق و بی شعور گفتم گول حرفای این آسمون جلو که تو هفت تا آسمون هم یه ستاره نداره رو نخوره نتونستم زیاد حرف بزنم و از خودم دفاع کنم . نمی خواستم صدای گریه های مظلومیتمو کسی بشنوه فقط همینارو گفتم . من هیچوقت رو سفره پدر و مادرم گشنگی نکشیدم که بخوام دزدی کنم خدا ازتون نگذره که این طور بهم تهمت می زنین و دلمو به درد میارین . دلم پر بود نباس این حرفو می زدم و ضعف مرجانو به رخش می کشیدم . ولی نمی تونستم باید یه جوری خودمو خالی می کردم و می زدم به چاک . گور پدر زن و زندگی و این دم و دستگاه . خیلی آروم به مرجان نزدیک شده طوری که فقط خودش بشنوه بهش گفتم خدا میدونسته ذاتت خرابه که بهت بچه نداده . زده بودم به هدف . دستشو آورد بالا که بزنه زیر گوشم که مچشو گرفتم و پیچوندم و از فروشگاه خارج شدم تصمیممو گرفته بودم . این خونه و زندگی به دردم نمی خورد . زن چی بود خودمونو اسیر کردیم . واسه خودمون دور می زدیم کیف و تفریح خودمونو می کردیم . به هر حال چهار تا زن شوهر مرده و مطلقه پیدا می شد که بتونیم از کوس بکنیمش . حالا اگرم زنای شوهر داری پیدا می شدن که راه بدن باید شرایطشونو بررسی می کردم . این قدر ها هم نباس به خودم سخت می گرفتم ولی حالا از دست عیال گنده خلاصی نداشتم . سرم به شدت درد می گرفت . رفتم خونه دیدم ملوسک هم چه جوری مونده وپکره . مرجان واسش زنگ زده بود . اینو مطمئن بودم . اونم فکر می کرد یه ریگی تو کفشامه -چیه ساکت شدی ؟/؟بالاخره تو هم گول حرفای خواهرتو خوردی ؟/؟-ببین من تهمت نمی زنم ولی مدارک همه بر علیه توان .-چه مدرکی ملوسک !شاید برگه خرید گم شده . جنسی که از مغازه کم نشده . ما تازه اضافه داشتیم . هنوز هیچی نشده رو حساب احتمالات خودشون به من تهمت دزدی می زنن اون خواهر عوضی تو از روز اول با من لج داشته -درست صحبت کن مجتبی -تو هم درست رفتار کن .-همین یکی دوروزی از این جا میرم . از خیرت گذشتم . مهریه خودتم بذار اجرا منو بنداز زندون . بهتر از اینه که کنار تو و این خونواده پر فیس و افاده ایت باشم . میرم زندان تا از دست شما خلاص باشم و یه نفس راحت بکشم . شونه های ملوسکو گرفته و پنجه های دستمو با آخرین قدرت فرو کردم تو گوشت بالای بازوش . دردو می خورد و از ترس دم نمی زد . تو چشاش زل زدم و بهش گفتم پس تو هم بهم میگی دزد عیبی نداره من از تو یکی انتظار نداشتم . فکر می کردم همدممی .شریکمی . درکم می کنی . می دونی آبروم پیش کار کنان رفته . من تا حالا یک قرون مدیون کسی نیستم -مجتبی چرا این جوری شدی . من که حرف بدی نزدم و خیال بدی نکردم . منم دوست دارم همه چی روشن شه . از اتاق رفتم بیرون . خونه برام شده بود مثل شکنجه گاه . از فکر و خیال اون شبو تا صبح نخوابیدم . با خونواده زنم که روبرو می شدم برخورد بدی باهام داشتند . همه شون باورشون شده بود که من قصد دزدی داشتم . واقعا آدمای احمقی بودند . واسه کاری که صورت نگرفته بود اونم بدون بررسی و تحقیقات کامل . صبح زود دیگه واسه رفتن به سر کار از جام پانشدم . همش با خودم فکر می کردم که این جنسای اضافی از کجا پیداشون شده . حتما کار کار مرجان بوده . خواسته با یه دسیسه چینی منو از میدون بدرکنه و یه همدست داشته باشه . من چرا دقت نکردم . نمیدونم ساعت چند بود که صدای فریاد پدرزنو شنیدم که از چند تا اتاق اونورتر داشت می گفت الحمدالله الحمدالله من میدونستم یه چیزی به من می گفت که دامادم بیگناهه . بی تقصیره . اومد پیش من و صورت نشسته امو بوسید و گفت کارزیاد منو حواس پرت کرده این مرجان هم با مغلطه بازیهاش گیجم کرده بود . اصلا یادم رفته بود توروز قبلش یکی دوساعت رفته بودی بیرون و من بودم مغازه و این جنسارو تحویل گرفتم برگه اش هم تو جیب اون یکی کتم بود . این دختره فقط بلده شلوغ بازی در بیاره . حتی کارمندام گیج شده بودن و نمی دونستن موضوع چیه . پسرم منو ببخش . خدارو شکر می کردم . به زور بر خودم مسلط شدم که پیش بابا کم نیارم -پاشو بریم سر کار من واسه همه توضیح میدم -بابا فعلا توانشو ندارم -میدونم خیلی عذاب کشیدی . من که بهت چیزی نگفتم . پسرم خودت گذاشتی رفتی . جاتو واست نگه می دارم . چندروزهم خواستی نیا . صورت و پیشونی منو بوسید وازم عذر خواست . مرجان هم از اون ساختمون اومد پیشم . انتظار داشتم طوری عذر خواهی کنه که شرمندگیشو نشون بده و دیگه به پر و پای من نپیچه ولی مثل یه معلم خشن باهام بر خورد کرد -حالا می تونی بری سر کارت . یه وقتی فکر نکنی از حساب و کتابا غافل می مونم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
نبود... پیدا شد... آشنا شد... دوست شد... مهر شد... گرم شد... عشق شد... یار شد... تار شد... بد شد... رد شد... سرد شد... غم شد... بغض شد... اشك شد... آه شد... دور شد... گم شد...
ارسالها: 126
#20
Posted: 24 Aug 2012 11:31
قسمت نوزدهم
اون روز همه رفتن بیرون جز من . کار گرا و باغبون و نظافتچی انگار دسته جمعی رفته بودن مرخصی . دیگه زده شده بودم .منو یه سکه پولم کرده بودن . دلم نمی کشید برم سر کار . فقط تو خونه قدم می زدم و فکر می کردم . پدر زنم می گفت همه کارمندا و کار کنای فروشگاه متوجه ان و متوجه شدن که من مظلوم واقع شدم ولی من نمی تونستم مرجانو تحمل کنم . همونجوری که اون نمی تونست تحملم کنه . ملوسک رفته بود ورزش و تاظهر بر نمی گشت . منم از قدم زدن تو حیاط خسته شده بودم و رفتم اتاق خودمون . دلم گرفته بود . هیچی خوشحالم نمی کرد . یه دلم می گفت برم و تا دلم می خواد این مرجان کون گنده نازا رو یه کتک سیر بزنم و دلم خنک شه . قید این خونه و زن و زندگی رو بزنم و برم پی کارم فوقش برم زندان . دیگه خسته شدم . منم واسه خودم غرور دارم . درسته که پولدار نیستم ولی شخصیت ادم که به پول نیست . تو همین فکرا بودم که صدای تالاپ تولوپ افتادن یه چیزی رو تو استخر شنیدم . ای دل غافل نکنه دزد اومده باشه یا یکی از صد متری یه سنگی پرت کرده و افتاده تو آب . این صدا تکرار شد و چند بار دیگه هم به گوش رسید . از پنجره پایینو نگاه کردم . واییییییی عجب هلویی عجب کون و ممه ای . اندامو برم . مرجان خوشگله خودم بود . با خودم دیگه کلنجار هم نرفتم مجتبی وقتشه هم دق و دلیتو سرش خالی می کنی هم این که هر چی باشه بخور و بمیر از آرزوی درمون بهتره .پدر زن و مادرزن و ملوسک هم که خونه نبودند . یه خورده صبر می کنم تا ببینم نکنه شوهر این نسناس یعنی باجناقم نصرالله خان این دور و برا باشه . محو تن و بدن قشنگ مرجان جان شده بودم . با سوتین و یه مایوی کوچولو افتاده بود تو آب . فکر نمی کرد کسی خونه باشه . اوخ نه سوتینشو داشت در می آورد حالا فقط یه مایوی سر مه ای رنگ پاش بود . از دور کون خوشگلشو می دیدم که از بغلای شورت یا همون مایو زده بیرون . نور خورشید افتاده بود رو قطره های آبی که روی کون مرجان پخش شده بود و یه براقیت خاصی بهش بخشیده بود . دست و پام بی اختیار می لرزید . نصرالله خان کوفتت بشه . خسته شده بودم از بس کوس و کون ملوسکو کرده بودم . دلم مثل دل یه گنجشک اسیر می زد . هیچوقت از دیدن یه کون این جوری نشده بودم . واییییی خواهر زن کون گنده !امروز حالیت می کنم که با مجتبی پیچیدن یعنی چه . یه کیری بهت بزنم که تا عمر داری از یادت نره . خیلی خوشگل بود این مرجان . دلم می خواست از همون بالا بپرم پایین و بیفتم روش . حتی نوک سینه های درشتشم از اون دور می دیدم . رو صندلی نشسته بود و داشت آفتاب می گرفت . داشتم فکر می کردم چه طوری برم سراغش که منو نبینه و یهو غافلگیرش کنم . لحظه به لحظه حشری تر می شدم . دیگه فکرم کار نمی کرد . عقل من افتاده بود دست هوسم فقط به سکس با مرجان فکر می کردم . از نصرالله خبری نشده بود . با موبایلم باهاش تماس گرفتم . گفت که الان تو فردوسیه و سرشم شلوغه وتاشب هم بر نمی گرده خونه . موضوع اخیر تهمت زنشو واسش بهونه کردم . گفت وقتی که شب برگشت در این مورد باهام صحبت می کنه . از این بابت خیالم راحت شد که به این زودیها نمیاد . یه نگاهی به پایین انداختم . اوووووووووففففففففف صحنه به اوج هیجانش رسیده بود . مرجان به روی شکم دراز کشیده و سرش در جهت مخالف من بود یعنی رو به من نبود موقعیت و فرصت از این بهتر نمی شد . کون بر جسته و کمر خوش تراش و رون هوس انگیزش دیوونه ام کرده بود . خودمو کاملا برهنه کردم که دیگه دم استخر به زحمت نیفتم . حتی کفش یا دمپایی هم پام نکردم . باید زودتر قبل از این که سگها این دور و برا پیداشون بشه می رفتم سراغ مرجان . وگرنه یه پارس دوستانه اونا هم شاید کارمو خراب می کرد پاورچین پاور چین این فاصله بیست متری با مرجانو کم کردم . هر چی بهش نزدیک تر می شدم زوایای تن و بدن خواهر زن کون گنده ام بیشتر تو دیدم قرار می گرفت . به یه متری مرجان که رسیدم دیدم یه تکونی خورد و دیگه افتادم پشتش . رگبار و سیل سیلی را از چپ و راست نثار گونه هایش کردم . بهش اجازه دست و پا زدن ندادم . بهش اجازه دادم هر چی دوست داره جیغ بزنه تاثیری نداشت . صداش به هیچکدوم از در های خونه هم نمی رسید -نه خواهش می کنم تو دامادمی . کاری به کارم نداشته باش . من که بهت گفتم اشتباه شده -دیگه برام فرقی نمی کنه هیچی برام مهم نیست . قید همه چی رو میزنم و میرم . فقط اول به این هاش دو اوی با حالت یه صفایی میدم و بعد قال قضیه رو می کنم . دستمو گذاشتم رو مایوش و با خشونت کشیدمش به طرف پایین . اجازه تکون خوردنو به مرجان نمی دادم . مایوشو با حرص پرت کردم توابای استخر دندونامو گذاشتم رو کون و کپل وسوسه انگیز خواهر زنم . چقدر گاز گرفتن این کون حال می داد در چند قسمت از کون قشنگش جای دندونای من مشخص شده بود .-تو رو خدا این کارو نکن اگه نصرالله ببینه خیلی بد میشه -به کیرم نشونش نده یا خودتو بکش . یا می تونی به شوهرت بگی کنار استخر دراز کشیده بودی سگا هوسی شدن و کونتو گاز گرفتن ... ادامه دارد .. نویسنده ..ایرانی
نبود... پیدا شد... آشنا شد... دوست شد... مهر شد... گرم شد... عشق شد... یار شد... تار شد... بد شد... رد شد... سرد شد... غم شد... بغض شد... اشك شد... آه شد... دور شد... گم شد...