ارسالها: 7673
#11
Posted: 17 Oct 2012 21:21
چرا مار پا ندارد؟
در یک روزگاران قدیم، یک مار بوآ با پوست سبز فلس دار خود در یک مسیر مه آلود ،آفتاب می گرفت. موقعی که در هر روز این کار را می کرد، وقت مناسبی برای لاف زدن هایش هم بود.همه حیوانات چون! مار بوآ را ستایش می کردند .اما یخاطر شش پای بلندش امکان رسیدن هیچ حیوانی به چون! مار وجود نداشت.
از این رو او نسبت به پاهایش خیلی حساس بود و اگر که آنها را از دست می داد،می مرد.
اما روباه که در حسرت کردن کون خوش فرم و گوشتالو مار بود نقشه ای بس خبیثانه برای رسیدن به کون مار کشید. در نتیجه روباه به همراه باقی حیوانات در یک شب،جلسه ای را تشکیل دادند و در مورد علاقه مار به پاهایش صحبت می کردند. آنها مار را که در بالای سرشان به خواب سبکی فرو رفته است، نمی توانستند ببینند.مار حرفهایشان را شنید و وحشت زده شد.
وحشت زده از آنچه شنیده بود،فرار کرد.در حال فرار،سکندری خورد و به درون گل و لجن افتاد.او گیر کرده بود.خیلی تلاش کرد و هر چه بیشتر کوشش می کرد بیشتر بداخل گل و لجن فرو میرفت.برای خلاصی از آن مخمصه ،با آخرین رمق هایش،او پاهایش راقطع کند!
هنگامی که شروع به خزیدن کرد،احساس خوشحالی کرد که خودش پاهایش را قطع کرده و حیوانات همسایه اش این کار را با او نکرده اند! او خیلی قاطی کرده بود،ولی کاری نمی توانست بکند.
از آن موقع تا کنون مار، پا ندارد!
البته پس از اون ماجرا مار بخت برگشته ما دچار بیماری ایدز شده و همین علت باعث خطرناک شدن نیش مار و کشنده شدنش شده!
حالا چطور ایدزی شده جای سوال داره
کلمات کلیدی: داستان کوتاه , مار , داستان , داستان حیوانات، طنز سکسی، طنزک
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#12
Posted: 30 Oct 2012 18:34
گرگ و خرگوش
یک روز آفتابی، خرگوشی خارج از لانه خود به جدیت هرچه تمام در حال اسپری زدن بود. در همین حین، یک روباه او را دید .
روباه: خرگوش داری چیکار میکنی؟
خرگوش: دارم اسپری تاخیری میزنم .
روباه: جالبه، حالا واسه چی داره اسپری میزنی؟
خرگوش: من واسه این می خوام اسپری بزنم که یک روباهو بکنم .
روباه: احمقانه است، هر کسی میدونه که خرگوش ها، روباه رو نمی تونه بکنه .
خرگوش: مطمئن باش که می تونند، من می تونم این رو بهت ثابت کنم، دنبال من بیا .
خرگوش و روباه با هم داخل لانه خرگوش شدند و بعد از مدتی خرگوش به تنهایی از لانه خارج شد از نو شروع به زدن اسپری کرد این بار شدید تر. در همین حال، گرگی از آنجا رد میشد .
گرگ: خرگوش این چه کاریه که داری میکنی؟
خرگوش: من دارم روی پایان نامم که یک خرگوش چطور می تونه یک گرگ رو بکنه به صورت عملی، کار می کنم .
گرگ: تو که تصمیم نداری این مزخرفات رو چاپ کنی؟
خرگوش: مساله ای نیست، می خواهی بهت ثابت کنم؟
بعد گرگ و خرگوش وارد لانه خرگوش شدند. خرگوش پس از مدتی به تنهایی برگشت و به کار خود ادامه داد .
حال ببینیم در لانه خرگوش چه خبره در لانه خرگوش، در یک گوشه روباه به صورت دمر و پشتی سرخ و در گوشه ای دیگر گرگ با سوراخی باز و مایعی سفید رنگ روی سوراخ. در گوشه دیگر لانه، شیر قوی هیکلی در حال تمیز کردن آلت خود بود .
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#13
Posted: 30 Aug 2018 19:40
شیر بدجنس و روباه زرنگ!
یکی بود یکی نبود. در جنگلی بزرگ و سرسبز شیری پیر زندگی می کرد. او آن قدر پیر شده بود که دیگر نمی توانست داف جور کند. آقا شیر از حشریت، سیار ضعیف شد. پس با خودش فکر کرد و بالاخره راه حلی پیدا کرد.
او تصمیم گرفت در غارش دراز بکشد و خودش را به مریضی بزند و وقتی دیگران به ملاقاتش آمدند، آن ها را بکند. شیر پیر نقشه ی پلیدش را عملی کرد. در غارش دراز کشید و منتظر ماند. حیوانات زیادی به ملاقات شیر آمدند، اما شیر بدجنس همه ی آن ها را کردو خورد.
یک روز، روباه و خرگوش به ملاقات آقای شیر آمدند، اما از آن جایی که روباه طبیعتاً حیوان زرنگ و باهوشی است، دم در غار ایستاد و اطراف غار را وارسی کرد. حس ششم روباه به کمکش آمد و متوجه ی موضوع شد. بنابراین روباه از بیرون غار با صدای بلند پرسید، آقای شیر، خدا بد نده، چطوری؟
شیر گفت: اصلاً حالم خوب نیست. حالا چرا بیرون ایستادی، بیا تو؟
روباه باهوش جواب داد: خیلی دلم می خواهد از نزدیک حال شما رابپرسم، اما نمی توانم. چون تمام ردپاها نشان می دهد که حیوانات وارد غار شده اند ولی هیچ کدام برنگشته اند. منم که احمق نیستم، پس از همین بیرون احوال شما را می پرسم.
بعد روباه به سمت جنگل برگشت و قصد رفتن و هشدار دادن به بقیه حیوانات کرد، اما خرگوش که موقعیت را مناسب دید با چوب بر سر زوباه زد و آنرا برای شیر برد تا بکند.
شیر بعد از کردن روباه خرگوش را هم کرد و خورد.
نتیجه اخلاقی یاد بگیرید دیگر پشت دوست خود را خالی نکید. مخصوصا آنهایی که شمارو می کنند!
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن