ارسالها: 3650
#11
Posted: 9 Sep 2012 00:08
یک عروس و هزار داماد 11
اون به دنبالم راه افتاد و می خواست هر طوری که شده به چنگم بیاره و من این جوری داشتم باهاش حال می کردم و حال می دادم . می دونستم که آخرش جز تسلیم شدن چیز دیگه ای نیست و اونم می دونست که من این جوری بیشتر حال می کنم و واسه همین به دنبالم می دوید . می خواست بهم بگه که واسم هر کاری می کنه . -کجا میری شکوه با این لباس خوابت دلمو بردی دلم میخواد خون عشق و هوسم بریزه رو اون لباس خواب خوشرنگت و سرخ ترش کنه تا بفهمی که چقدر هوس تو رو دارم .عاشقتم شکوه .. تو دلم گفتم کوس شر نگو تو الان عاشق اینی که کیرتو فرو کنی تو کوسم و حالشو ببری و بری . یه عاشق داشتم به نام کامران که تا قیامت نمی تونم ببینمش . حالا با این جهنمی هم که می دونم قسمت من میشه فکر نمی کنم تو اون دنیا هم بتونم بهش برسم . بالاخره شکارم کرد . خودمم می خواستم که به دام بیفتم . -بذار ببوسمت . لباس نازک و بدن نماتو غرق بوسه کنم . سراسر هوس و هیجانه . خودتم سراسر عشق و آتیشی .-آره عزیزم بپا که نسوزی اون وقت چه طوری میخوای خنکم کنی جیگر -جیگرتو بخورم شکوه -پس معطل چی هستی بیا بخورش . الان سرخ و زغالی میشه و از دهن میفته . اینا رو که می گفتم شهوتش دم به دم بیشتر می شد و منو بغلم کرد و دوباره برد انداخت روتخت . لباس خوابمو با دستاش می مالید و سرشو گذاشته بود رو کمرم بعد که لباسو داد این بار زبونشو کشید رو کونم . شورت نازک منو خواست که در بیاره . پاهامو به هم جفت کردم و نذاشتم . میخواستم بازم اذیتش کنم و حالشو بگیرم و بیشتر آتیشش بزنم و از این که دارم می سوزونمش کیف کنم ولی اون دیگه از خود بیخود شده بود . با صدایی لرزون و ملتمسانه بهم می گفت شکوه خوشگلم عزیزم ببین لاپاتو باز کن خودت گفتی که جیگرت داره آتیش می گیره و من باید زودتر بخورمش . ببین شکوه من اگه بسوزم چه جوری میخوام خنکت کنم . شروع کردم به خوندن این ترانه شهید فریدون فرخزاد .. چون که مهمون منی درو وا نمی کنم مونس جون منی درو وا نمی کنم .. نه درو وا نمی کنم .. من درو وا نمی کنم .. -پس حالا که این طور شد بگیر . همچین دو طرف کونمو به پهلوها باز کرد که نزدیک بود جر بخورم بدون این که شورتمو از پام در آره یه خورده از پهلو پایین کشید و زبونشو گذاشت رو کوسم و این جوری خواست که بهم یه حالی داده باشه و راستی راستی داشتم از حال می رفتم -نه مااااهاااان زوده . زوده جیگرمو بخوری .. کوسسسسم میگه زوده -ببین کوسسسست داره گریه می کنه میگه اشکاشو پاک کنم و بعد زودتر تر تیبشو بدم چی رو زوده . ازت گله داره . میگه از دست صاحبم خسته شدم . دیوونم کرده . دیگه سست شده بودم . گذاشتم هر کاری که دوست داره باهام بکنه و هر جوری که راحته ازم کام و کام دل بگیره . شورتمو کشید پایین تر و کونمو با دندوناش خیلی آروم گاز می گرفت و با این کارش منو در اوج هوس نگه می داشت و من هر لحظه منتظر بودم که در لحظه بعد چه بلایی می خواد سرم بیاره و چه جوری میخواد با هام حال کنه . -دوستت دارم دوستت دارم شکوه . خیلی با حالی خیلی نازی . جیگر با حالی داری می میرم واسه کوست . از هرچی دوستت دارم گفتن ها دیگه بدم اومده بود . بازم منو به یاد عشقم مینداخت . فقط اون بود که می تونست دوستم داشته باشه . فقط کامران از دست رفته ام بود که منو به خاطر هوس نمی خواست و حتی گاهی من که دلم میخواست اون دلش نمیومد که عشق پاک ما رو با هوس آلوده کنه . ولی دوباره فکرشو در اون لحظات از سرم بیرون کردم تا لذت هوس همرا ه با لذت انتقام بهم بچسبه و حال بده . . شونه ها و کمرمو غرق بوسه کرده بود . شورت و سوتین منو هم کامل در آورد و انداخت یه گوشه ای . حالا دیگه تشنه کیر بودم و اونم امونم نداد و کیرشو کرد تو کوسم . من دمر کرده بودم و اون خودشو انداخته بود رو پشتم . -یه خورده خودتو سبک کن .می ترسم واسه بچه بد باشه . همین کارو کرد . یه خورده خودمو جلوتر کشیدم و دستمو رسوندم به میله های تخت و کمرمو بالا تر آورده و قمبل کردم که اون بیاد پشت من و این جوری منو بگاد تا فشار برم وارد نیاد و اونم با نگه داشتن دو تا قاچای کونم کیرشو فرو می کرد تو کوس خیس و داغم و جای شکرشم باقی بود که دچار زود انزالی نشده بود و اون جوری که دوست داشتم سیر سیر داشت منو می گایید و می دونستم که می تونه منو به سیری برسونه . -ماهان بزن کییییرتو بززززن تو کوسسسسم از انگشتتم کمک بگیر -شکوه همون کیر واسه کوست بسه . انگشتم فعلا مال سوراخ کونته . اونجا رو هم تو نوبت میذارم -نه نه کون درد داره . درد داره . نمی تونم . -حرفشو نزن . اگه کوسو گاییدی باید کونم بکنی . اگه تنهایی بخوای کوسو بکنی و کونو فراموش کنی این جوری ثوابش قبول نیست . -به شرطی که این یکی رو خوب ثواب کنی -تاحالا چه طور بوده ؟/؟ -عالی عالی خیلی عالی -از این عالی ترش هم می کنم . راست هم می گفت . وقتی کیرش تو کوسم بود حس می کردم سه چهار کیلو وزنم اضافه شده و وقتی که می کشید بیرون فکر می کردم که کلفت ترین بادمجونی رو که تا حالا تو عمرم دیدم از کوسم کشیده بیرون ..... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#12
Posted: 9 Sep 2012 00:09
یک عروس و هزار داماد 12
کیر ماهان وقتی تا ته کوسم می رفت دلم می خواست پرواز کنم تو دل آسمونا و هر چی هوسه روفریاد بکشم و همونجا خالی کنم . دیگه هیچ حسی واسم نمونده بود . واقعا سکس خیلی آدمو سر حال می کنه . واسه لحظاتی باعث میشه که آدم غمهای خودشو فراموش کنه و منم در لذت فوق العاده خودم این احساسو داشتم . -ماهان عزیزم . خواهش می کنم کیرتو با سرعت کم بفرستش تو کوسم و یواش یواش سرعتتو زیاد کن . بهم حال بده نشاط بده . . می خوام کیرتو می خوام . میخوام که زودتر منو سر حالم کنی . زورش زیاد بود . همونی بود که من میخواستم و دوست داشتم بقیه هم مثل اون باشن . شاداب و سر زنده و قوی هیکل و خوش تیپ و دوست داشتنی با جاذبه ای جنسی . نگاهی هیز که از این نگاه خیلی خوشم میومد . دلم می خواست منو از روبرو هم زیاد بگاد تا صورت ماه ماهانو ببینم و شاید این جوری زود تر به ار گاسم برسم ازش خواستم و اونم گوش به فرمان من بود . ولی بهم فشار نیاورد . رعایت می کرد تا بچه جا بیفته . بااین حال وقتی که پاهامو باز کرده تا اون کیرشو تو کوسم فرو کنه با دستام سینه شو نوازش کرده و این جوری هوسشو زیاد تر می کردم اونم دستشو می کشید رو کوسم و بیشتر وسوسه ام می کرد -ماهان دیگه نمی تونم چیزی بگم . دارم تو حال خوشی خودم بال بال می زنم به هر چی لذته فکر می کنم . به تو به عشقمون . دوستت دارم -منم همین طور شکوه .. یواش یواش صدام رفت پایین تر و دیگه حس کردم که نایی برای حرف زدن ندارم . دیگه اون چیزی که باید ازم می ریخت ریخت و من با دو تا دستام به دو تا سینه های خوشگل آقا ماهان خودم چنگ انداختم . به سلامتی فرشاد یه کیر دیگه هم رفت تو کوسم و من خیلی بیشتر از اونی که فکرشو می کردم حال کردم . به اندازه یه سکس ارزش داشت وقتی که ماهان با حداکثر کیف و لذت خودش تو کوسم آب می ریخت -اوخیششششش شکوه اگه بدونی چقدر مزه داره -می دونم من خودم تازه خالی کردم . -شکوه تو آبتو ریختی بیرون من دارم می ریزم تو کوس اونی که با کیر من حال کرده . دارم شیره جونمو می دم بهت . -و منم با این شیره ات جون می گیرم -و ریخت و ریخت و بازم ریخت . بیشتر از اونچه که می خواستم و تشنه و تشنه اش بودم . وقتی لبامو بوسید و در یک بوسه داغ پس از سکس به یه حالت سر مستی و خماری رفتیم حس کردیم که هردومون تو سکس نامبر وان هستیم . اون روز هم گذشت . من یه زن ظاهرا خوب و ظاهر ساز واسه فرشاد شده بودم . اون اگه به اندازه تمام ستارگان آسمون بهم عشق می داد و خوبی می کرد بازم واسم ارزش نداشت . شاید اگه آدم می کشت و یا سهوا در یک در گیری عزیز دل منو از بین می برد خیالم نبود . ولی اون قلب منو کشته بود . می دونست دوستش ندارم . مگه خودش عاشق من نبود ؟/؟ چطور وجدانش قبول کرد که خود خواه باشه و برای خودش با احساسات دو نفر دیگه بجنگه . یکی دومورد دیگه سکس داشتم تا رسیدیم به ماه سوم بار داری . هنوز شکمم بالا نیومده بود . یه خورده پهلوهام سفت شده بود . اونم به میزان کم .. داشتم به این فکر می کردم که حالا باید قاپ کی رو بدزدم .یه روز دیدم فرشاد ازم یه خواهشی کرد -می دونم سختته ولی سه تا از دانشجویان من که خونواده شون از دوستای قدیم منن و وضع مالیشون هم خوبه خواهش کردن که واسه بچه هاشون کلاس خصوصی بذارم . بدیش اینه که این سه تا پسر هم هستن و شرایطشون با شرایط من طوریه که من مجبورم سه تایی شونو با هم یه جا درس بدم و اگه تو خونه خودم باشه راحت ترم . هفته ای دو جلسه هم بیشتر نیست . خیلی عصبی شده بودم . این یعنی مزاحمت برای من -البته شکوه جون تو خودت می دونی که پول برام مهم نیست و آسایش خودم و تو از همه چی واسم مهمتره . به زور بر خودم مسلط شده و گفتم موردی نداره فقط سعی کن باز از این مورد بیشتر نشه . چند روز دیگه که بچه دنیا بیاد من دوست ندارم اینجا شلوغ شه . -عزیزم اینا همین ترم فارغ التحصیل میشن . نگران نباش . تو که می دونی من به اون صورت نیاز مالی ندارم . اومد جلو و منو بوسید و طبق معمول از این که بهم دست بزنه چندشم می شد . اولین باری که این سه نفر اومدند من خیلی معمولی باهاشون یه سلام علیکی کرده و رفتم اتاق خودم ولی سه تایی شون یکی از یکی جذاب تر . کاش می شد تورشون کنم ولی چه جوری . نه این دیگه خیلی ضایع می شد به گوش فرشاد می رسید و بد می شد . هی با خودم این پا و اون پا می کردم که چیکار کنم . رفتم تا یه شربت براشون ببرم دیدم پاشدن رفتن .. درس تموم شده بود . ولی برای دفعه بعد زرنگ تر شدم . یه خورده به خودم رسیدم . به جای مانتو بلوز دامن تنم کردم و زیر دامن میدی خودم هم یه جوراب توری رنگ پا پام کردم . برای فرشاد زیاد مهم نبود که من چه جوری جلو بقیه ظاهر میشم . اون بیشتر از چشاش بهم اعتماد داشت و به خاطر همین بود که من خیلی مراقب بودم . موهامو افشونش کرده رو شونه هام ریختم و یه حالت شیطانی و وسوسه انگیز به چشای سبز خوشرنگ خودم دادم . وقتی با سینی شربت پیش دانشجوها و شوهرم رفتم پسرا طوری بهم زل زده بودند که انگار من اونی نبودم که اونا هفته پیش دیدنش ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#13
Posted: 9 Sep 2012 00:11
یک عروس وهزار داماد13
توتک تک چشاشون خیره شدم . هرکدومشون یه نگاه معنی داری بهم انداختن . می دونم فرشاد دقتی به این مسائل نداشت و اگرم داشت اهمیتی نمی داد چون براش عادی بود . همین برخوردو با دوستاش هم داشتم . توی مهمونی ها و جاهای دیگه مخصوصا خیلی بی شیله پیله و فانتزی برخوردمی کردم و در برگشت به خونه و تو رختخواب می رفتم تو فیلم و حسابی واسش سنگ تموم میذاشتم . لذت می بردم از این که دارم فریبش میدم . آدمایی که خودخواه باشن و فقط خودشونو ببینن حقشونه که باهاشون چنین برخودی بشه . گذشت در مورد این دسته از انسانها نمی تونه مفهومی داشته باشه . فرشاد و دانشجوهاش دور میز دراز نشسته بودند . فرشاد پشت به من و اون سه تا خوش تیپ هم روبروی من قرار داشتند . من از اون فاصله نگاهشون می کردم . اونا انگاری باهم کنار اومده بودند که به نوبت نگام کنند . به بهانه های مختلف می رفتم آشپز خونه و با یه قر کمر خاصی که باسنمو بگردونه حرکت می کردم . . در یخچالو باز کرده و الکی با محتویاتش ور می رفتم . ولی از کنار در حواسم به اون سه تا بود . به نظرم اومد یکی ازاونا که گستاخ تر و شجاع تر از بقیه شون به نظر می رسید کف دستشو برای ثانیه هایی گذاشت روی لباش و بعد اونو از رو لباش ورداشت و واسم بوس فرستاد . مردد بودم که چیکار کنم . نه از نظر عرضی فرصت داشتم نه طولی . عرضی این که نوبتی سرشونو بالا می آوردند و طولی این که ممکن بود درس تموم شه و تا چند روز بعد اونا رو نبینم . درنگو جایز ندونسته و منم یه بوس واسش فرستادم . اونو به لرزه در آورده بودم . سرشو با یه حالت لرزونک تکون می داد . می دونستم دیگه حواسشو پرت کرده و کنترلش دست خودش نیست . وقت اون نبود که بخوام لیلی مجنون بازی در آورده و زیاده از حد افه بیام و کلاس بذارم . اون کلاس گذاری که باید به موقعش انجام می شد . یه ذره ای باید شجاع ترشون می کردم . دستمو گذاشتم لاپام و یه خورده روی کوسمو یعنی اون قسمت از دامنو که کوسم زیرش قرار داشت خاروندم . . اون سه تا جوون وقتی که داشتند خداحافظی می کردند یکی از یکی حالی به حالی تر و خمار تر شده بودند . منم مثل اونا شده بودم . نگاهشونو می شناختم . می دونستم که حاضرن هر کدومشون دهها ضربه شلاق بخورن ولی واسه یه بارم که شده کوسم زیر کیرشون قرار بگیره . لذت می بردم از این که سه تایی شونو به آتیش کشیدم . شاید به دام انداختنشون راحت بود ولی در دامشون قرار داشتن یه خورده سخت بود . جای مناسبی که بشه باهاشون حال کرد و خودمو در اختیارشون بذارم تا این فرشاد سر خر سر و کله اش پیدا نشه . من از هر سکس خلاف به سکس دیگه ای فکرم همین طور مشغول بود . مشغول پیاده کردن نقشه ای که بتونم خودمو تو بغل یکی دیگه بندازم و اون جوری که میخوام باهاش حال کنم و بهش حال بدم . حالا هم داشتم به این فکر می کردم که تا چند روز دیگه که با این سه تا آقا خوشگله روبرو میشم چه بر خوردی باهاشون داشته باشم که بتونم در جهت جذبشون یه اقدام مفیدی کرده باشم . سعی می کنم یه جوری هم بر نامه رو ردیف کنم که تو همین خونه خودم باهاشون سکس داشته باشم و یا اگه هم اونا جایی امن داشته باشن که خیلی بهتره .. فکرم همش مشغول بود . دوروز بعد وقتی که فرشاد اومد و گفت میخواد برا چند روز بره سمینار که قراره در مشهد بر گزار شه من به جای این که خوشحال شم ناراحت شدم . چون یه جلسه کلاسی که با اون دانشجوها داشت لغو می شد و من دیگه نمی تونستم اون آقا پسرارو زود تر ببینم . هیچی الکی آب در هاون کوبیدیم . هرچی هم به من اصرار کرد که باهاش برم مشهد بار داری و دوری راه و خستگی رو بهونه کرده و به این امید که یکی رو گیر بیارم و باهاش حال کنم و دلمو خنک , موندم .. دومین روزی بود که فرشاد رفته بود و رسیده بودم به ساعتی که دانشجوها باید میومدن . کاش فرشاد بهشون نمی گفت که غایبه . البته شایدم اونا از جای دیگه ای می فهمیدن . اگه شماره تلفن اونا رو داشتم یه جورایی واسشون زنگ می زدم . می دونم از اونایی بودند که خیلی راحت می شد تسلیموشون کرد . رو کاناپه دراز کشیده با پهلوهام ور می رفتم و اندام خودمو تغییراتشو بر رسی می کردم که صدای زنگ درو شنیدم . ..وایییییی جوووووووون کور از خدا چی می خواد دو چشم بینا . به تنها آرزویی که در اون لحظه داشتم رسیدم . به آرزوی لحظه ای خودم که آرزوی بزرگ من خودش چیز دیگه ای بود . اون سه تا دانشجو بودند . یعنی چه مگه اونا نمیدونن که استاد فرشاد خونه نیست ؟/؟ بهشون نگفته که سمینار رفته ؟/؟ یعنی امروز باهاش کلاس نداشتن که بفهمن ؟/؟ فرشاد خودش گفت که من به اونا گفتم . یه کاسه ای باید زیر نیم کاسه باشه . حتما میخوان سرم شیره بمالن . من باید از ته و توی قضیه سر در بیارم . ولی بهتره که صداشو در نیارم اگه خیطشون کنم ممکنه بذارن برن . ازشون دعوت کردم بشینن و واسشون شربت آوردم . سریع رفتم یه شلوار تنگ و یه بلوز چسبون هماهنگ با اونو پوشیدم .و یه دستی هم به سر و روم کشیدم و بر گشتم . رفتم روبروشون و رو صندلی نشستم . در واقع من جای فرشادو گرفته بودم . -ببینم قراره که امروز شما بهمون درس بدین ؟/؟ -چیه بهم نمیاد استاد باشم ؟/؟ به قیافه ام نمیاد یا سنم کمه .؟/؟ -به نظرم شما یک نابغه این . ولی ما هنوز اسم جانشین استاد خودمونو نمی دونیم . -من اسمم شکوهه شما پسرا ی گلو که فرشاد خیلی تعریفتون می کنه به چه اسمی صداتون بزنم .. خیلی راحت خودشونو معرفی کردند . اونی که واسم ماچ فرستاد اسمش بود مانی و اون دوتا هم اسمشون بود جابر و بهمن . واسه لحظاتی رفتم یه اتاق دیگه و زنگ زدم واسه فرشاد .. -عزیزم شماره تلفن دانشجوها رو اگه داری بهم بده که بهشون زنگ بزنم نیان -من خودم به تک تکشون زنگ زدم تو زحمت نکش . من خودم دیروز بهت گفتم ..... پس این سه تا یکی از یکی کلک تر بودند و به تیر کوس من اومدن اینجا . باید یه حال حسابی باهاشون بکنم و سر به سرشون هم بذارم . این طوراهم نباید باشه که فکر کنن خیلی مفت می تونن منو به دست بیارن . دلم می خواست مدل به مدل لباسامو عوض کنم . قصد داشتم اونا رو واسه شام نگه داشته باشم و اگرم تونستم که باید حتما بتونم خوابیدن هم اونا رو داشته باشم. ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#14
Posted: 9 Sep 2012 00:11
یک عروس و هزار داماد 14
پس که این طور اونا به خیال خودشون اومده بودند که باهام حال کنند و منو سر کار بذارن . حتما می خواستند مزه دهنمو بفهمن . خوشگلای خجالتی من که حرفی نداشتم وندارم ولی خب اگه یه خورده بازیتون بدم بد نمیشه . مانی : شکوه خانوم استادتشریف میارن دیگه . -حتما . بهم گفت اگه شما اومدین نگهتون داشته باشم . این قدر شما رو داشته باشم که اون بیاد -جدی ؟/؟ -من با کسی شوخی ندارم بچه ها. جابر :ما صبر ایوب داریم . اگه این تحمل بیست سال هم طول بکشد ما همچنان ایستاده ایم . -شاید همچنان نشسته باشید . و تو دلم گفتم شاید هم دراز کشیده باشید . خیلی وسواس داشتم . رفتم یه دامن خیلی تنگ و چسبون پام کردم به رنگ سفید و خیلی فانتزی با یه بلوز قرمز ماتیکی و پشت چش و لب و گونه مو همرنگ بلوزم در آورده و از داخل چشم و ابرو که دیگه نگو .. بهمن : ببخشید شکوه خانوم . اگه جایی میخواین تشریف ببرین ما مزاحم نشیم -نه دانشجویان گرامی . من خیلی راحتم تو خونه . واسشون میوه و شیرینی و شربت هم که آورده بودم .. -ببینم استاد نیومد . بالاخره میاد شامو پیش من می مونین . استاد که بیاد با هم می خوریم .. بچه ها نگاهی به هم انداخته و فکر کردن که یا اونا کوس خل شدم یا من خودمو زدم به کوس خلی و یا این که هستم .. رفتم آشپز خونه و مشغول شدم . گوشمو تیز کرده بودم که چی دارن میگن . راستش خیلی از حرفاشونو نمی شنیدم یا نمی فهمیدم فقط همین قدرو فهمیده بودم که یه خورده قاطی کردن و دارن میگن نکنه راستی راستی استاد بیاد و ما بد حالیمون شده باشه .. شامو دور هم خوردیم -بچه ها ببینم اگه متاهلین خانوماتون منتظرتون نباشن ؟/؟ -ای ! کی میاد زنمون شه و کی به ما زن میده ؟/؟ ما هنوز دوست دختر هم نداریم .. -دخترا خیلی دلشون بخواد که باهاتون دوست شن .. وقتی از جام بلند شده از کنارشون رد می شدم نگاهشونو احساس می کردم که به دنبال منه و بد جوری هم رفتن تو کف من . طوری هم رفتار می کردند که انگار اومدن مهمونی و بعدش رفتارشون طوری شد که گویی خانه محرم شدن . راستش این هیجان که سه تایی بیفتم روم من چه حالی میشم داشت منو می کشت . -ببخشید خانوم ما عادت داریم تو خونه مون یا یه جایی که دسته جمعی با هم هستیم مشارکتی نمیذاریم که به یکی فشار بیاد . پاشدن و یکی بشقابا رو جمع کرد . یکی روی میزو تمیز کرد وبعدش مشغول ظرف شستن شدند . منم رفتم تو اتاقم و هی با دستمال کاغذی کوس خیسمو خشک می کردم . دستت درد نکنه فرشاد جون که بهمون نون قرض دادی . هنوز کو خیلی کارا باهات دارم . یک ساعت بعد : نه اونا قصد خداحافظی داشتند و نه من که عذرشونو بخوام .. فرشاد از راه دور واسم زنگ زد و حالمو پرسید و منم گفتم که همه چی امن و امانه . وقتی که بر گشتم به پسرا گفتم از قرار معلوم استاد گفته امشب بر نمی گرده . ببینم شما می تونین شبو اینجا بخوابین ؟/؟ سه تایی شون یه جوری خودشونو با منو نگاه می کردند که به نظر میومد که فکر می کنن که باهاشون شوخی دارم -خب من تنهام قرار بود برم خونه مامانم اینا . یه کاری خونه دارم و شمام جای داداشای من . حالا اگه یکی یا دوتاتون کاردارین می تونین برین .. با هم یکصدا گفتن نه ما هر سه تامون می مونیم . اونا رو بردم سر جا رختخوابی و بهشون گفتم ببخشید من در شرایطی نیستم که بار سنگین بلند کنم اگه ممکنه خودتون هر چی لازمتونه بردارین و ببرین اون اتاق پهن کنین . تا هر وقت هم دوست دارین می تونین چراغاتونو روشن نگه داشته باشین .. خودم چراغ اتاقمو خاموش کرده افتادم رو تخت . از این جا به بعد باید بر نامه رو شروع می کردم . با شورت و سوتین رفتم زیر ملافه و در اناقو هم باز گذاشتم . اتاق اونا نسبت به اتاق من در موقعیتی قرار داشت که اگه می خواستند برن دستشویی یا جایی نیازی نبود از کنار اتاق من رد شن ولی من باید از کنار اتاقشون رد می شدم و اتاق خواب در یک گوشه باریکه ای قرار داشت . خوابم نمی گرفت . اگه سراغم نمیومدن باید کاری می کردم که بیان سراغم . باید متانت خودمو نگه می داشتم . یک ساعت گذشت .. خبری نشد .بعد از دوساعت دیدم یه پچ پچی میاد -مثل این که خوابیده -نمی دونم شاید -مانی این خوابیده اگه بیدار بود که ملافه شو نمینداخت . جووووووون اون ممه شو بخورم . از زیر سوتین زده بیرون . کیرم داره می پره بیرون -خفه شو بهمن بیدارش می کنی الان حالمونو می گیره زشته . یه صدایی که فکر کنم جابر بود گفت من دیگه تحمل اینجا وایسادن رو ندارم -اگه می خوای برو ما به عوض تو چش چرونی می کنیم -چش چرونی خشک و خالی که دردی رو دوا نمی کنه . -میگی چیکار کنیم . کیرمونو در بیاریم فرو کنیم تو کوس و کونش ... من که صداشونو می شنیدم تو دلم گفتم زود باشین یه جوری این کارو بکنین . همون چیزیه که من میخوام . -ببین مانی این که از کمر لخته از پا هم باید لخت باشه . من تو کف کون لختشم . دارم می لرزم . بیا قرعه بکشیم که یکی از ما بره ملافه رو بده پایین تر خیلی آروم .. صداشونو پایین تر آورده بودند و دیگه جابر گفت من یکی نیستم .. پس حق نداری حال کنی و دید بزنی .. اگه هم کردیم تو کوسش تورو دیگه شریک نمی گیریم . جابر از این یکی دیگه نمی تونست بگذره . از خوش شانسی یا بد شانسی قرعه هم به نام او افتاد . با ترس و لرز اومد بالاسرم . ملافه رو از وسط تنم به طرف مچ پام حرکت داد . لرزش دستاشو احساس می کردم . راستش یه شور و لرزش خاصی در تمام بدن منم به وجود اومده بود . دلم می خواست سه تایی شون بیفتن سر من . من یه غذایی بودم که دلم می خواست اون سه تا گرسنه منو بخورن .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#15
Posted: 9 Sep 2012 00:12
یک عروس و هزار داماد 15
جابر : اوووووففففف این شورت لامبادایی که پاش کرده کونشو درسته انداخته بیرون .. بهمن : سینه هاشو بگو انگاری سوتین نبسته .. -مانی چقدر این رنگ مشکی به پوست سفیدش میاد . جابر : من که کیرم داره می ترکه .. بهمن درش بیار . بچه ها یواش کیرمونو در بیاریم .. حرفاشونو می شنیدم . -فکر می کنی خوابیده ؟/؟ -نمی دونم مانی . به نوبت میومدن وبالب و بینی خودشون یه تماس مختصری با کونم بر قرار کرده و صحنه رو ترک می کردن . چند لحظه بعد سکوت همه جا رو فرا گرفته بود . ظاهرا یه خورده ترس برشون داشته بود و رفته بودن اتاقهاشون . نمی دونستم چه بهونه ای بیارم که اونا رو دوباره گرم کنم و بگم که منم هستم . این اطمینانو داشتم که اونا تو اتاقشون هستن و منتظر فرصتن که دوباره بیان چش چرونی . باید یه کاری می کردم . اونا تو اتاقشون بودن و لامپشون خاموش بود ولی تو تاریکی مث خفاش شب کشیک می کشیدند . یه فکری به نظرم رسید . واسه رفتن به حموم باید از کنار اتاق اونا رد می شدم . اگه اونا به همون وضعیت باقی می موندند یه نقشه ای داشتم که به موفقیتش امید وار بودم . رفتم حموم و یه دوشی گرفتم . خیلی هیجان زده بودم . دستمو که رو کوسم می ذاشتم بیشتر متوجه اثرات این هیجان می شدم . از حموم که می خواستم بیام یه حوله دور خودم پیچیدم و رفتم داخلش اونو دیگه نبستم فقط با دستم اونو نگه داشته بودم که اگه از راه دور دارن یه چش چرونی می کنند همه چی طبیعی به نظر برسه .. وقتی که رسیدم کنار اتاقشون یهو پام سر می خوره و میفتم سمت اتاق اونا دستمم به یه کلید برق کنار اتاقشون می خوره حوله از روم میفته و کاملا بر هنه می افتم وسط اتاق پیش سه نفری که شلوارشونو پایین کشیده و از بس جلق زده بودند خسته و هلاک بودند . چشامو دیگه نبستم و بیهوش نشدم . -واااایییییی بچه ها این چه وضعشه . من سر خوردم و این وضعیتو پیدا کردم .. نذاشتن به حرفم ادامه بدم . شلوارشونو بالا کشیدن و لی صورتشون سرخ شده بود . حتی مانی که شجاع تر و پر روتر از بقیه به نظر می رسید . -ببینم داشتین منو دید می زدین که با اونجاتون ور می رفتین ؟/؟ حالتتون که این طور نشون میده .. شما پسرا رو اصلا نمیشه شناخت . حریص و حریص و باز هم حریص .. خدا نکنه بوی یک زن به مشامتون برسه .. آخخخخخ درد بدنم .. سه تایی منو بلند کرده و بردن رو تشک هایی که رو زمین پهن کرده بودند گذاشتند . البته خودمو طوری ننداخته بودم که واسه کوچولوم بد شده باشه . ولی آه و ناله ام رو شروع کرده بودم . از این به بعدشو نمی دونستم چه جوری فیلم بازی کنم . خیلی سخت بود . اونا هم ساکت بودند و منم ساکت . حوله رو انداختند رو تنم . نمی دونستم با چه بهونه ای برم و باهاشون بر بخورم . حوله رو انداختم . بچه ها بیان ببینین بالای پام یه حالت بیحسی داره .. مانی که با دیدم بدن لخت و طاقباز شده و سینه های درشتم چشاش گرد شده بود اومد کنارم و گفت اگه جسارت نمیشه یه دستی بزنم ببینم چه خبره .. -ممنونم میشم . هر دو طرف بالای رونمه . بازم شکر که با شکم نیفتادم وگرنه حریف بابای بچه نمی شدم . مانی یه طرف بالای پامو ماساژ می داد و یه طرف دیگه رو بهمن . اون جابر خجالتی هم داشت خودشو می خورد . -آقا جابر تو هم بیا کمک دوستات دیگه بیکار وای نیسا . این پشت رون زیر باسنم هم یه درد و ورمی داره . جابر جان تو هم یه خورده این جا رو گرمش کن . سه تایی افتادن به جون پام و مالوندن من . نه من می گفتم بسه و نه اونا خسته می شدند . وقتی مانی داشت بالای رونمو ماساژمی داد دستش یه سری خورد و یه نفوذی به روی کوسم کرد . کوسم خیلی تر شده بود و این تری رو یه قسمتایی ازبالای پام پخش شده بود و پسرا اینو به خوبی احساس می کردند که من چقدر خوشم میاد و دارم لذت می برم . مانی که دید از بر خورد دستش به کوسم اعتراضی نداشته حرکتشو تکرار کرد و ان بار منم دستمو گذاشتم رو دستش . -شیطون شدی آقا خوشگله . نکنه هوس چیزایی که مال خودت نیست رو کردی . میخوای در حق استادت نامردی کنی ؟/؟ -نه من همچین قصدی نداشتم . اصلا قصد نداشتم که جسارتی بکنم . -پس اون حرکات چی بود .وقتی که افتادم تو اتاق شما سه تا کیر شق کرده چی بود ؟/؟ آدم که بخواد جلق بزنه که دیگه دسته جمعی این کارو نمی کنه . اگرم شما گی بودین و می خواستین بذارین تو کون همدیگه پس چرا هر سه تاتون کیرتونو بیرون کشیده بودین . بی خود فریبم ندین . .. دیگه اون عفت کلامی رو که بین خودمون داشتم از بین برده بودم ولی طوری وانمود می کردم که تمایل و خواست اصلی از اوناست که زبونشون رو من دراز نباشه و فکر کنن که خیلی راحت منو تسلیم خودشون کردن . تعجب رو در چهره تک تکشون می دیدم . تعجب و هیجان و حرارت صورت و سرخی اونو . -خجالت نکشین . بچه ها هر چی که تو دلتونه بریزین بیرون . آدما باید با هم مهربون باشن . درد همدیگه رو بفهمن . به خواسته هم احترام بذارن . خود خواه نباشن .. ما انسانها درد ها و نیاز های مشترک داریم . دلیل نمیشه چون از دو جنس مخالفیم تا این حد با هم تضاد و فاصله داشته باشیم . باید این تابوها و فاصله ها رو بشکنیم . اگه من امروز کاری از دستم بر میاد باید برای شما انجام بدم . اگه این کارو نکنم نمی تونم اسم خودمو بذارم انسان . از نگاهتون از چشاتون و حرکاتتون مشخصه که دوست دارین باهام سکس داشته باشین . عیبی نداره . من در اختیار شمام . چیزی که ازم کم نمیشه ولی این آرامش در من به وجود میاد که با خود خواهی و فناتیک گرایی بیجا مانع لذت بردن و حال کردن جوونای خوبی مثل شما نشدم . جابر خیس عرق شده بود . بهمن گفت کاش همه مث شما بودند . مانی گفت نمی دونم با چه زبونی از شما تشکر کنم اینو گفت و در جا زبونشو گذاشت رو کوسم و گفت بهتره با این زبون تشکر کنم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#16
Posted: 9 Sep 2012 00:13
یک عروس و هزار داماد 16
واییییییی مانی .. ببینم این زبونه یا فندکه .. -فعلا که با گاز کوست روشن میشه .. -پسرا معطل چی هستین از مانی آتیشپاره یاد بگیرین حالا یه خانوم خوشگل بهتون تعارف می کنه این قدر مثل خجالتی ها یه گوشه کز نکنین دیگه . جون خودتون خیلی محجوب وخجالتی هستین . من که تو جریان قضیه شما هستم . این قدر واسه من ناز نکنین . دلم می خواست سه تایی شون یک زمان بهم حال می دادن . هوس من در اون لحظه گل کرده بود . سه تا دانشجو یکی از یکی باحال تر . جسارت مانی شرم جابر و اعتدال بهمن هر سه رو دوست داشتم و می تونستم با هر کدوم از اونا یه حال مخصوص بکنم و تر کیب سه تایی که نور علی نور می شد . سر مانی رو گرفته به کوسم فشارش دادم و از اون طرف بهمن هم شلوارشو کشید پایین و کیرشو گذاشت تو دهنم . چقدر لذت می بردم از ساک زدن کیر بهمن .. جابر هم اومد جلوتر دستمو گذاشتم رو صورتش و نوازشش کردم تا یه خورده اون حالت حیاش از بین بره سرشو به طرف سینه هام نزدیک کرده تا اون دو تا رفیق همیشگی اون سینه های پر هوس منو بی نصیب نذاره . اونم شروع کرد به مکیدن سینه هام . اون دو تایی که داشتن منو می لیسیدند طوری بی حسم کردند گه کیر بهمن تو دهنم ثابت موند و هر چند لحظه در میون واسه این که حوصله شو سر نبرم و دلخورش نکنم یه میکی بهش می زدم . البته از ساک زدن بدم نمیومد و لذت هم می بردم ولب مانی و جابر سست سستم کرده بودند . -بچه ها بغلم کنین منو آروم ببرین اتاق خواب طوری که بهم فشار نیاد به همین صورت بذارین رو تخت .. سه تایی شون مثل غلامان حلقه به گوش اطاعت امر کرده و منو بردند رو تختم . پس از این که چند دقیقه ای رو به همون صورت مشغول بودند دیگه بد جوری هوس کیر کرده بودم . اولش خواستم یه مزه ای از همه بگیرم . نمی شد گفت کیر کدوم بهتره و درشت تره .. مهم این بود که کدومشون می تونن با قدرت وتوان و شور و حال بیشتری بهم حال بدن . اول مانی کیرشو تو کوسم فرو کرد -آخخخخخخ پسر پسر .. زبونت که آتیشم زده بود و این کیرت هم که دیگه داره خاکسترم می کنه بکن بکن .. اوووووفففف ولم نکن . بچه ها شما بیکار نشینین .. جابر و بهمن چهار دستی روی بدن منو از سر تا نوک پا می مالیدند --اگه بدونین چقدر خوشم میاد و لذت می برم .. فدای دستتون قربون کیرت مانی . -مانی جا عوض کن .. نذار بقیه کیر ها خاک بخوره و زنگ بزنه .... مانی کیرشو کشید بیرون و بهمن اومد جاش قرار گرفت -شکوه جون من نمی ذارم کیرم زنگ بخوره -پس اونو با فشار بکش رو کوسم . حال بده و حال کن . جابر شونه هامو داشت و مانی هم سینه های منو می مکید و من تکون بخور نبودم و بهمن هم که با فشار کیرشو می فرستاد تا ته کوسم و وقتی که اونو بیرون می کشید و بیشتر قالبشو مینداخت تو ی دید یه حالی بهم دست می داد که دوست داشتم هر سه تا کیر در آن واحد بره تو کوسم . -جابر تو بیا بیا نترس .. یه دستی به کیرش زده و گفتم خوبه . قبراق و سر حال و چاق وچله هست . کیر باحالیه . خوب می تونه حریف کوسم شه . جابر وقتی می خواست کیرشو فرو کنه تو کوسم بهم نگاه نمی کرد صورتش یه خورده داغ کرده بود و انگار یه شرم خاصی داشت . -پسر تو باید به من حال بدی . از چی خجالت می کشی تو چشام نگاه کن . ما امشب داریم با هم عشق می کنیم حال می کنیم صفاییه . جابر !بهمن ! این جوری هوای دوستتونو دارین ؟/؟ این چه وضعشه . یه خورده این دور و برو خلوت کنین ببینم دنیا دست دیگه .. کیر به این خوبی داری جابر داری از من دریغش می کنی ؟/؟ با این حرفا می خواستم اعتماد به نفسشو زیاد کنم . البته خوش تیپ و سر حال و با یه کیر قابل قبول بود . اونو بغلش کرده و فقط بهش گفتم که رو من فشار نیاره . کاملا رو من قرار گرفت . -عزیزم تو چشام نگاه کن . نگاه کن که منم مثل تو هوس دارم از اون زیر دستمو گذاشتم رو کوسم و یه ناخنکی به کیرش زدم و گفتم ببین هر دو تاشون نیاز دارن یکیش مال زنه و یکیش هم مال مرد . هر دوی ما انسانیم . تو چشام نگاه کن ..بذار من تو چشات نگاه کنم .. فقط هوس می بینم و این که کوس منو می خوای و می خوای که با من حال کنی ومنم دوست دارم امشب واسه اولین بار تو منو ارگاسمم کنی .چون می دونم که می تونی . تو چشای هم نگاه کردیم . متوجه شده بودم که حرفای من درش اثر کرده و دیگه اون بیحالی قبلو نداره . چقدر خوب می گایید . چقدر سرعتش خوب بود . هم تند گاییدنش و هم نرم کردنش خوب بود . می دونست کجا گازو زیاد کنه و کجا کم و کجا دنده عوض کنه .. دستمو گذاشتم رو کمرش و نوازشش می کردم بعد از اون دستامو لای موهاش فرو برده و طوری نوازشش کردم که با این که حس کردم داره خوابش می بره ولی دست از فعالیت بر نداشت . -اووووخخخخخخ دوستت دارم عزیز .. ادامه بده . خیلی باحالی . دمت گرم پسر . تو دیگه آخرشی . اون دو نفربیکار مونده بودند . چون پشت من رو تخت قرار گرفته بود و کل بدن جابر هم رو من قرار داشت ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#17
Posted: 9 Sep 2012 00:14
یک عروس و هزار داماد 17
جابر جابر بکن منو ادامه بده ولم نکن .. همین حرکتت خوبه . به همین شیوه . زود باش . تند تر تند تر . ولم نکن خواهش می کنم . چقدر تو خوب و قوی هستی .. به من نگاه کرد . هنوز یه خورده خجالت می کشید .. یه خورده خودشو جمع می کرد .. -شکوه خانوم خیلی خوبی . من نمی خوام الان خالی کنم . -پس کاری کن که ار گاسم شم . مانی و بهمن دوباره با سینه هام ور رفتند و چند لحظه بعد بهمن دستشو از زیر من و از راه چاک کونم به سوراخش رسوند و باهاش بازی می کرد . خیلی حال می کردم ولی این جوری یه خورده رو دستش می نشستم و هم دستش درد می گرفت و هم کونم . -عزیزم یه دور بگرد و از زیر کیر جابر اگه راهی داره با انگشتت به سوراخ کونم حال بده . همین کارو انجام داد . ولی یه خورده مزاحم اون پسره می شد و اومد طور دیگه ای باهام ور رفت .. در هرحال می شد که قمبل کنم و اونا دو کیره با من کار کنن ولی وقت برا این کا ر زیاد داشتیم و نمی خواستم اون لحظه با تغییر پوزیشن ار گاسمم به عقب بیفته . جابر پاهامو انداخته بود رو شونه هاش و با یه حرکتای کیری پایین به بالا داغی هوس و حشر منو از بلا هم بالاتر می برد .. -اوخ پسر دیوونه خوشگل خجالتی من .. به من نگاه کن . ببین کوسم برات هلاکه .. لبخند بزن داری اونو سر حال سر حالش می کنی امشب میخوام به همه حال بدم حقتونه حال کنین . من فقط مال شمام مال شما سرای خوب و درس خون و تر گل و ورگل .. دیگه نمی تونستم حرف بزنم حس حرف زدن نداشتم . توانم گم شده بود .. -جابرتند تر بکنم . محکم تر . دارم میام .دارم میام .. یعنی این آبمه که به من میگه داره میاد .. جوووووون . کمرشو گرفته و محکم به خودم چسبوندم ولش نمی کردم . چشامو بسته بودم و از ارگاسم خودم نهایت لذتو بردم . ولش نمی کردم . نمی ذاشتم تکون بخوره و اون بیچاره هم که می دید تیرش به هدف نشسته واسه این که منو کاملا راضی نگه داشته باشه بد جوری به خودش فشار می آورد که آبشو تو کوس من خالی نکنه . -جابر حالا می تونی آبتو خالی کنی تو کوس تشنه من .. مانی و بهمن هم به کمک روحی دوستشون شتافته و بهش بها می دادند .. خوشم اومد از این رفاقت و دوستیشون -جابر ببین بلیط به اسم تو افتاد . خوش به حالت . -گل کاشتی جابر . بالاخره شکوه خانوم سر سختو ارضاش کردی .. لبخند رضایت و آرامشو تو چهره جابر می دیدم و حالا اون با نیرویی بیشتر از قبل کوسمو هدف قرار داده بود و با ضربات رفت و بر گشتی بیشتری کیرشو می کشید بیرون و یه نگاهی به کیر خودش و کوس من مینداخت و با تمام وجودش حال می کرد و پس از چند بار که این کارو انجام داد حالا اون بود که کمرمو قفل کرد و منو محکم به خودش فشرد و کیرشو تا ته کوسم فرستاد و چند تا آهی کشید چشاشو بست و با چند تا جهش فواره ای خودشو خالی کرد .. چشای بسته و خمارش چقدر خوشگل بودند . دلم نمیومد اون صحنه هوس انگیز و شاعرانه عوض شه ولی در هر حال باید به سکسمون ادامه می دادیم . سه تایی شون منو بوسیدند و با نوازشهاشون و کلمات عاشقانه شون منودوباره سر حال کردند . من که می دونستم این عشق ورزیهاشون یه چیزاییه از سر سیری و واسه خالی نبودن عریضه سر سکس . چون منی که دل به یکی باخته بودم و تا آخر عمرمم نمی تونستم عاشق شم این حرفا چه اهمیتی می تونست واسم داشته باشه . تازه به طور متوسط هفته ای یک مرد جدید منو می گایید . شایدم بیشتر .. جابر سر حال شده بود . حالا اون بیشتر از بقیه تشنه این بود که یه خودی نشون بده . اعتماد به نفسش بالا رفته بود . این بار قمبل کرده مانی رفت زیر و کیرشو روونه کوسم کرد و جابر هم که هوس کون کرده بود پس از این که کونمو با کرم نرمش کرد کیرشو روونه کونم کرد . چه کیفی داشت دو تا کیر رو تو جفت سوراخام حس می کردم . گاهی حس می کردم که این دو تا کیر از مرز بین کوس و کون دارن با هم یه اصطکاکی پیدا می کنن . البته تماس نداشتند چون فاصله بین کوس و کون نزدیکه و دو تا کیر کلفت چنین حسی در من پیدا می شد . یه حس قشنگ و هوس انگیز و آرام بخش .. اوخ فرشاد فرشاد ..هنوز کو به اندازه تار های موی سرت باید زنتو بگان .. کاش همینجا تو رو به یه ستونی می بستند و گاییده شدن زنتو توسط اونایی که انتظارشو نداشتی می دیدی . چقدر به این سکسها نیاز دارم .. هم جسممو آروم می کنه هم روانمو .. خواستم لبامو بذارم رو لبای مانی و اونو ببوسم دیدم که بهمن بیچاره بیکار نشسته و یا این که بازم باید طواف کنه .. هر چند وقت زیاد داشتیم ولی دیگه دلش آب شده بود . -بهمن جون بیا لباتو بده به من .. اومد جلو تر و با یه بوسه داغ و شیرین دستاشو هم قرار داد رو سینه هام منم یه دستمو گذاشتم رو کیر داغ و سفتش .. دیگه حال تو حال شده بود همه داشتیم با هم ناله می کردیم و غرق هوس بودیم .. آروم لبامو از رو لب بهمن بر داشته و گفتم هر کی می خواد آبشو خالی کنه بکنه .. من یه بار ارضا شدم شاید تا یکی دوساعت دیگه نشم . خودتونو خالی کنین . عذاب ندین به خودتون .. تا یکی جاشو بده به بهمن جون که بیکار نشینه .. فدای کیر همه تون بشم .. من و کوس حشریم از ضربات کیر مانی و جابر تا می تونستیم حال کردیم و دوتایی شون با ضرباتی سرعتی منی خودشونو خالی کردند .. حالتم طوری بود که آب کیر دو نفریشون از سوراخام در حال بر گشت به روی کون و پاهام بود و یه خورده قلقلکم می داد . چه حالی داشت . دوتایی شون کیرشونو بیرون کشیدند -مانی تو بیا طرف کونم و بهمن کیرشو فرو کنه تو کوسم . جابر جان حالا تو بیرون گود باش و پشت جبهه بهم سرویس بده .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#18
Posted: 9 Sep 2012 00:15
یک عروس و هزار داماد 18
جابر رو زیادی خسته اش کرده بودم ولی کلی حال کرده بود و حال داده بود و از این که تونسته بود منو به ارگاسم برسونه احساس نشاط و آرامش عجیبی می کرد و رفته بود یه گوشه ای وایستاده شاهد بود که مانی و بهمن چه جوری در حال گاییدن منن . دلم می خواست فرم گاییدن من عوض شه . از این حالت کلاسیک دیگه خسته شده بودم . هرچند حالت کلاسیک قمبلی دو کیر توی دوتا سوراخ حال می داد ولی هر چیزی یه تنوعی لازم داشت . داشتم به یه حالتی فکر می کردم که بهمن و جابر کیرشونو فرو کنن تو کوس و کونم که اون حالت واسه بچه ام ضرر داره یا نه . خیلی دوست داشتم تغییر حالت بدم . سرمو رو به زمین قرار داده و پاهامو به طرف هوا گرفتم البته نمی تونستم تعادل خودمو نگه داشته باشم . واسه همین از جابر کمک خواستم که پاهامو داشته باشه . هرچند این کار براش سخت نبود ولی باید یه خورده تلاش می کرد و جابجا می شد که مزاحم حرکات گایشی بهمن و جابر نشه . که این دوبه صورت عمود سرگرم گاییدنم بودند . بااین که زمین به سرم فشار می آورد ولی این مدل کیر خوردن هم واسه خودش صفایی داشت . -بهمن بزن بذار تو کوسم درش بیار . چقدر شما پرحرارتین . مانی مانی آههههه مانی کیرت دیگه بد جوری کونمو آتیش کرده .. از سوراخ کونم یه کوس درست کرده رفته . چقدر می چسبه . قربون دستات جابر که پاهای سر به هوای منو نگه داشتی تا دوستات راحت منو بکنن . همه تون ماهین قربون همه تون . فدای همه تون بشم من . خیلی دوستتون دارم . از هوس و کیف زیاد دیگه هر چی به ذهنم میومد می گفتم حالتم طوری بود که با تنها جایی از بدنم که می تونستن ور برن همون پاهام بود . جابر فقط ثابت پاهامو داشته بود و اون دوتا تا حدودی می تونستن رون پامو بمالن . در یه حرکت بعدی همراه با رفت و بر گشتهای کیر کف دستاشونو گذاشته بودند لاپام . -واییییی بچه ها بچه ها همینه . همینه . آخر عشق و حال همینه ولم نکنین دوستتون دارم . دوستتون دارم .خواهش می کنم . جان جااااااااان فدای همه تون . بهمن جابر اگه دیگه نمی تونین خودتونو نگه داشته باشین بریزین آبتونو هر جایی که دوست دارین . شکوه تا دلتون بخواد جا داره . آب کیر پر شکوهتونو جذب کوس و کونش می کنه . بریزین به سلامتی استاد فرشاد که شما دانشجویان گل و عزیز دارین زنشو می گایین . کجاست تا ببینه که تو گاییدن شاگرد شما هم نمیشه . جابر پاهامو خوب محکم داشته باش که دوستات با تمام حسشون می خوان آبیاریم کنن . این حالت یه خورده کمر بهمن و جابرو خسته می کرد چون باید خودشونو خم می کردند ولی دو تا کیر روبروی هم و در یک خط عمود قرار داشتند بر خلاف حالت سگی و و قمبل که خط گایش یه خط افق بود . -اوههههه خانوم شکوه آبم داره توکوست خالی میشه ..-خالی کن بهمن جون می دونم چقدر دندون رو جیگر گذاشتی حالا دوندونتو از روش بر دار و حالتو بکن .. چشامو بستم و هوسمو با کلماتم ابراز کردم و بهمن با همه وجودش آبشو تو کوسم خالی کرد -مانی جون تو آبت خشک شده ؟/؟ کون منم آب می خواد . مگه کونم بهت کیف نمیده . -الان پنج دقیقه هست دارم جلو آبمو می گیرم . گذاشتم اول بهمن بریزه بعد من خالی کنم . گفتم اگه تک تک خالی کنیم شما بیشتر حالشو می برین . -پس بریز دیگه تا من حالشو ببرم . مانی دستشو رو کوسم می مالید و کیرشو تو کونم فرو می کرد . چقدر این چسبندگی کیر داخل سوراخ کون باحال بود . حرکت منی مانی رو تو کونم حس می کردم اونم خودشو خالی کرد . چهار تایی مون رفتیم حموم . پسرا نذاشتن که من دست به سیاه و سفید بزنم . یکی کوس وکونمو می شست . یکی سرمو یکی تنمو .. چه لذتی هم داشت ماساژ بعد و قبل از شستشو .. و با صفا تر از همه وقتی بود که چهار تایی مون رفتیم تو یه رختخواب . یه خورده جا تنگ بود ولی مهربانانه خوابیدیم . گرمم شده بود ولی وقتی به هر طرف می رفتم و بدنم با بدن پسرا تماس بر قرار می کرد دلم نمیومد جامو عوض کنم . رو همون تخت هر کی هر جوری دلش می خواست حال می کرد . اونا بیشتر به من حال می دادند . هر چند خودشون هم کیف می کردند . جابر دو باره گذاشته بود تو کوسم . مانی بغلم زده بود و لبامو می بوسید و بهمن هم رفته بود پشتم و تلاش می کرد که بذاره تو کونم . بالاخره این تلاشهاش نتیجه داد و بازم دو تا کیر رفت تو تنم . خیلی دوست داشتم که دو تا از این پسرا در یه لحظه دوتا کیرو با هم بفرستند تو کوسم و یکی تو کونم باشه ولی باید به شکمم فشار میومد و من واسه کوچولوم می ترسیدم . این دانشجوها که اصلا دلشو نداشتن بخوابن ولی بالاخره خوابیدیم . وقتی هم که بیدار شدیم یه ورزش صبحگاهی مختصری هم انجام دادیم که فراموشمون نشه که چه بر سر ما گذشته . تا موقعی که مطمئن نشدم فرشاد راه افتاده اونا رو تو خونه خودم نگه داشتم و به بهترین وجهی ازشون پذیرایی کردم . هر چند اونا به فکر شکم نبودند و عاشق کارهای زیر شکمی بودند . وقتی فرشاد گفت که داره بر می گرده بچه ها دسته جمعی همه جای خونه رو ردیف کرده و آثار جرمو پاک کردند . هر چند فرشاد اونجوری نبود که دنبال تار موی مردونه باشه ولی من باید رعایت می کردم . به پسرا قول دادم که بازم هواشونو داشته باشم . خیلی بهم خوش گذشته بود . دلم می خواست فرشاد بازم از این کنفرانس ها داشته باشه .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#19
Posted: 9 Sep 2012 00:16
یک عروس وهزارداماد 19
دوسه ماه دیگه هم گذشت . بااین که دیگه یواش یواش مشخص شده بود که من باردارم ولی همون هیکل و چهره قشگ خودمو حفظ کرده بودم . فقط از پهلوها یه خورده فرم کوسم تغییر پیداکرده بود . گاهی هوس های عجیب وغریبی به سرم میفتاد . علاوه بر ویار خوراکی های مختلف که بیشتر عاشق ترشی بودم اکثرا هوس کیرهای تازه رو می کردم . دوست داشتم یه جورایی خودمو بندازم تو بغل یه سری مردای جدید . لذت بدم و لذت ببرم . ولی کار خیلی خطرناکی بود . نباید بی گدار به آب می زدم . چون فرشاد این روزا سعی داشت هوای منو زیاد داشته باشه . بیشتر درکنار من باشه و اگه خواسته ای دارم برآورده کنه. این مسئله اعصاب منو بهم می ریخت . از این که می دیدم اون آزادی عملو واسه سکس با غریبه ها ندارم . یه بار به بهانه پزشک وقتی که فرشاد خونه نبود خودمومی رسوندم به خونه مجردی که اون سه تا جوون جایی دور از چشم خونواده واسه خودشون دست و پاکرده تا یه خورده حالمو جا بیارن . مدتی گذشت با تحقیقات زیاد فهمیدم که دکتر سینا یی که من میرم پیشش و حداقل دوبرابر من سن داره یه دکتر مجرده . اگه می تونستم یه جورایی فریبش می دادم که ترتیب منو بده خیلی باحال می شد ولی این پزشکا اگرهم یه خورده دلشون بخواد به خاطر کارشون هم که شده مراعات می کنند . یه روز که می دونستم فرشاد خونه نیست خودم رفتم دکتر . خیلی به خودم رسیدم و تا می تونستم از کرم خوشبو و عطرهای تحریک کننده زنونه استفاده کردم . باسن برجسته و گنده من از پهلوها پرتر شده بود و شلوارهایی هم که پام می کردم یه حالت تنگی و چسبناکی خاصی به کونم می بخشید . می دونستم با این سبک و استیلی که دارم میرم مطب با اعتراض دکتر روبرو میشم ولی چاره ای نداشتم . این باراین کارو می کردم وقتی که اون مزه کوسمو چشید دفعه بعد می تونستم رعایت کنم . حس می کردم که در آغازراه خیلی بیشتر از زمانهای دیگه دنبال یه کیر تازه برای کوسم هستم . یه نیاز عجیبی به این کار داشتم . بایه حالت شجاعت خودمو برای مقابله با هر مسئله ای آماده کرده بودم . به منشی گفتم که آخرین نوبتو بهم بده . هرچی بهم گفت که دکتر اون ساعت خسته بوده و حوصله کمتری داره قبول نکردم . شایدم از اونجایی که دوست داشت زودتر تعطیل شه این جوری باهام بحث می کرد . دکتر یه قیافه ای معمولی داشت ولی پوست سفیدی داشت . از روپوش سفید و بوی دستاش خوشم میومد . -ببخشید این بو و عطرهای متفرقه اذیتتون نمی کنه ؟/؟ -اتفاقا آقای دکتر سبب آرامش و نشاط خاطره به آدم روحیه میده . یه چند تا معاینه رو من انجام داد و منو برد جلوی یه دستگاه و یه خورده وضعیت جنینو بررسی کرد و گقت یه زمانی بچه باید 7 ماهش می شد تا با استفاده از سونوگرافی تشخیص بدیم که بچه از چه جنسیه ولی حالا علم خیلی پیشرفت کرده .. من اصلا حالیم نبود اون چی داره میگه . صورتم شده بود مثل گچ . قلبم به شدت می زد . بچه ام چی می تونه باشه . چقدر دلم می خواست یه پسر داشته باشم . پسری که یه برگ برنده تضمینی وهمدم همیشگی من باشه . -خانوم چرا رنگتون پریده مثل این که راجع به دختر یا پسر بودن بچه حساسیت دارین . -نه آقای دکتر من حساسیت ندارم . شوهرم همش پسر پسر می کنه -پس وقتی رفتین خونه تا مژدگونی نگرفتین این خبرو بهش نمی دین . وای چی می گفت این دکتر سینا . طوری به هیجان اومده بودم که دونستن و ندونستن این که دارم چیکار می کنم رو قاطی کرده خودمو انداختن توی بغل دکتر . صورتشو غرق بوسه کردم و حتی یکی دوقسمت از لباسش هم جای روژلبهای من مونده بود و منو به یاد فیلمهای سینمایی مینداخت . -مثل این که واجب ترش اینه که شما اول به من مژدگونی بدین . -چی می خواین آقای دکتر . من در اختیارشمام . بگو باید چیکار کنم -شوخی کردم خانوم . روزی چند مورد این مسئله واسم پیش میاد و من اگه بخوام در هر مورد یه شیرینی بگیرم که دیگه کارم درمیاد و درست نیست . -اتفاقا خیلی هم درسته -خب شما دیگه مشکلی ندارین . یواش یواش باید فیلمه رو شروع می کردم . یه خورده به پهلوهام و رو نافم دست کشیده و گفتم در این نقاط هروقت که از خواب پا میشم تا یه مدتی احساس درد می کنم .. دوباره رو تخت معاینه دراز کشیدم . این بار یه لباس مخصوص تنم کرده بودم تا راحت تر منو کنترل کنه . پیرهنمو دادم بالا و شورتمو کشیدم پایین -خانوم ضرورتی نداشت که اونو پایین بکشین . -یه خورده گرمم شده بود آقای دکتر . تازه خواستم یه معاینه ای از واژن من هم به عمل بیارین از نظر اندازه و طول و قطر در این ماهها تا بفهمم این طبیعیه یا نه .. دکتر یه نگاههای عجیب و غریبی به من انداخت و فهمید که دارم کوس شر میگم . ولی با این حال چیزی نگفت . با همون دستکشی که دستش بود دستشو رو کوسم کشید و اونو جلو چشاش گرفت و چند بار دیگه هم این کارو پشت سر هم انجام داد . -شما خیلی ترشح دارین و این اصلا براتون خوب نیست . -ببینم برای بچه ضرر داره ؟/؟ -نه برای مادر بچه و اون فشار های روحی و روانی که احتمالا رو شما میاد تاثیر داره . در هر صورت شما نیاز دارین که با استفاده از افزایش تعداد روابط جنسی خودتون این ترشحات رو به حداقل برسونین . یه نگاهی به دکتر انداخته و گفتم اتفاقا منم این طور فکر می کردم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#20
Posted: 9 Sep 2012 00:17
یک عروس و هزار داماد 20
آقای دکتر اگه دستکشتون رو در بیارین شاید بهتر بشه ترشحاتو کم کنین -هرکاری بکنم تاثیری نداره باید یه اقدامات اساسی بشه . -ببینم به غیر از شما بیمار دیگه ای هم توسالن انتظار نشسته بود ؟/؟ -نه من آخرین نفر بودم -خب عالی شد . یه دودقیقه تشریف داشته باشین الان بر می گردم . دکتر وضعیتمو مرتب کرد و یه چیزی رو من پوشوند و منشی خودشو که اتفاقا بر خلاف بیشتر منشی های دکتر زنان این یکی مرد بود صداش کرد و گفت آقا جواد این بیمار آخری کار زیاد داره . اگه کس دیگه ای نیست شما می تونین تشریف ببرید . -ممنونم آقای دکتر .. منشی رفت و من و دکتر تنها شدیم . دل تو دلم نبود . دیگه حساب کار دستم افتاد و می دونستم که یه کیر درست و حسابی در انتظارمه . دکتر طوری حشری شده بود که معلوم نبود چی داره میگه و طبابت هم از یادش رفته بود . به من می گفت که دمرو بیفتم تا باسن و پهلوهامو بررسی کنه . انگار کون بر جسته من دلشو برده بود و می خواست با یه دید زدن حسابی حال من و خودشو جا بیاره . -ببخشید برای بچه بد نیست ؟/؟ به شکمم فشار میاد -اوه ببخشید یه خورده پهلو کنید من همه جا رو بررسی کنم می خواستم بهش بگم که ما الان مشکل ترشح کوس داشتیم چطور به کون رسیدی گفتم ولش بابا . دکتر مملکته من که بیشتر نمی فهمم بذار هر جوری که دوست داره معاینه کنه . اتفاقا تو یکی از همین سایتهای سکسی یه داستانی خوندم بودم که یه مریض مثل من همچین کرمی ریخت و دکتر هم با کیر درمانی خودش کیرو می کرد تو کوس مریض می کشید بیرون و می گفت ببین این قدر غلظت و خیسی کشیدم بیرون و مثلا داشت لایروبی می کرد . اگه این دکتر هم از اون کارها بکنه خیلی باحال میشه .. ببخشید آقای دکتر اگه پهلو کنم چطوره . به نظر شما اندازه سینه هام خوبه . اگه از حد داره می گذره بهم بگین که یه خورده تغذیه ام رو بیشتر تحت کنترل داشته باشم -اونو که باید همیشه کنترل کنین . حدود دوماه دیگه ماه هفتم بار داریتونه که باید پیاده روی بیشتری داشته باشین تا چسبندگی ایجاد نشه .. -آقای دکتر حرفاتون کاملا درسته . فقط اگه میشه من دستم به پشت نمی رسه و حالتم طوریه که نمی تونم این شورت و سوتینمو در بیارم .. اگه زحمتی نیست و جسارت نمیشه شما این کارو واسم انجام بدین . از اوف اوف کردن طولانی دکتر متوجه شدم که از هوس زیاد لباشو گرد کرده و چه جور داره حال می کنه . -فقط اگه ممکنه بعد از سینه ها باسن منو هم چک بکنین که از حد استاندارد خارج نشده باشه .. فقط اگه وقت دارین یه چیزی رو هم فراموش نکنین که قسمت واژن من ترشح زیاد پخش می کرد -اونو که عرض کردم باید آمیزش جنسی خودتو نو زیاد کنین . -باور کنین آقای دکتر من خیلی دلم می خواد خیلی هم طبع گرمی دارم ولی شوهرم خیلی سرد مزاجه حالا هم که بار دارم انگار که من گر گرفته باشم . می ترسه میخواد بیاد سراغ من . فکر کنم از من چندشش میشه الکی بچه رو بهونه اش کرده که برای سلامتیش ضرر داره و از این حرفا . -دستکشتونو در بیارین . من بدنم تمیزه . تازه صابونو برای چی گذاشتن . این جوری خیلی بهتر می تونین ارزیابی کنین . دکتر کف دو تا دستاشو گذاشت رو دو تا سینه هام و یه سبک سنگینی کرد -آخخخخخخ آخخخخخخخ -دردتون گرفت -نه حس می کنم یه چیزایی تو وجودم حرکت کرد و یه حس خاصی قسمت انتهایی واژنم به وجود اومده .. -خب این طبیعیه تحریک هورمونیه .. -دستم به دامنتون آقای دکتر اگه کاری از دستتون بر میاد انجام بدین . من نمی تونم این جوری بیمار برم به خونه . -پس اجازه بدین یه معاینه هم از باسنتون بکنم . بعد دوباره برسم به ترشحات کوس .. ببخشید معذرت می خوام اصلا حواسم نبود . به زور جلو خنده ام رو گرفته بودم . هیکل من هوش از سر دکتر ربوده بود و دیگه حرف زدنش هم مثل خودش قاطی شده بود . چند دقیقه تمام داشت با دو تا قاچای کونم ور می رفت . اونا رو به پهلوها بازشون می کرد و صدای آه کشیدنهای هوس آلوده اشو به خوبی می شنیدم . لحظه به لحظه بیشتر تحریک می شدم . -آقای دکتر اگه متر و خط کش و چیزای دیگه لازمه بیارین . -نه نه .. همین خوبه . تقریبا میزانه . -ببینم از فرم و استیل که خارج نیست .-نه خیلی خوش استیله . خیلی . نمی دونم چرا شوهرتون ازش فرار می کنه . این یه جاذبه خاصی داره که حتی اگه پوششی هم روش باشه همه رو یعنی مردا رو به طرف خودشون می کشونه . -حتی شما رو آقای دکتر ؟/؟ -خانوم من حرفه ام اینه .. این تحریک و تحرکات انسانی در همه آدما هست دیگه این یه چیز طبیعیه .. -پس نباید تو سر این تمایلات زد .. حالا یه نگاه مجددی هم به اون خیسی ها داشته باشین ببینین چه جوری می تونین کمش کنین . آخه من الان کمرم سنگین شده .. درد می کنه . اگه بچه به من و من به بچه فشار بیارم واسه مون خوب نیست .. -پس شما فرماش می کنین که من از دستکش استفاده نکنم ؟/؟ این دکتر کوس خل دوست داشت دوباره ازم بشنوه که بگم دستکشو در بیار -بله کاملا درسته .-پس یه صابون مجدد به دستم بزنم و برگردم . رفت و بر گشت . تا بره و بر گرده هرلحظه بیشتر از لحظه پیش حس می کردم که خیسی های داخل و دور و بر کوسم زیاد شده . سر به سر این دکتر گذاشتن هم خودش یه حال و هوایی داشت . -آماده این ؟/؟ ممکنه یه خورده دردتون بگیره . زیاد فرو نمی کنم که درد نکشین -ما به این درد ها عادت داریم . اگه حس می کنین دستتون کلفته می تونین یه چیز کم کلفت تری رو فرو کنین .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم