ارسالها: 3650
#51
Posted: 12 Apr 2013 11:56
یک عـــــــــــــــــــروس وهــــــــــــــــــــــزار دامـــــــــــــــــــــــــــــــاد 51
مرد من کامی من ! کامی من چه با حال کس مامانتو داغ می کنی و آتیشش می زنی عزیزم عزیزم . حالا دیگه تو مرد من هستی . پسر نازمن . خیلی نرم و راحت بازم منو به ارگاسم رسوند . در هر حال من و اون با هم خوش بودیم و روزگار به خوبی پیش می رفت . و پیش اون سوتی هم ندادم و سکس خودم با مردای دیگه رو هم داشتم . وقتی زیر کیر پسرم کامی بودم به مردای دیگه فکر می کردم و وقتی هم که در آغوش معشوق و دوست پسرام بودم به این فکر می کردم که وقتی که برم خونه با پسرم سکس می کنم . زندگی رو به این صورت پیش می بردم . گاهی که یه خورده احساس خستگی می کردم می تونستم فکر کنم . به گذشته به این که من چی هستم و هدفم از زندگی چیه . این که به کجا رسیدم و تا چه حد در پیشبرد اهدافم موفق بودم . آیا این همون هدف من از زندگیه ؟/؟ همون چیزی که من می خواستم . پس کی می خوام از فرشاد انتقام بگیرم . اگه من به عشق خودم می رسیدم که شرایط این جوری نمی شد . پدر فرضی کامی یعنی فر شاد خان خیلی تلاش کرد تا پسر فرضی خودشو آدم موفقی بار بیاره . برای اخلاق و تربیتش تلاش زیادی کرد و من از این نظر ازش ممنون بودم ولی این دلیل نمی شد که به خاطر ازدواج تحمیلی اونو ببخشم . پسرم کامی استعدادش خیلی زیاد بود و در رشته مهندسی هوا فضا تونست وارد دانشگاه شه . چقدر هم خوشحال شدم که اون تونست در این رشته موفق شه . و اونم در شهر خودم ..من دیگه نمی دونستم چیکار باید بکنم . همش احساس می کردم که یه روزی بالاخره لو میرم . شاید اون روز ورق بر گرده و من دیگه نتونم به هدفم برسم . من باید طوری لو می رفتم که در نهایت کار باشه . به صورتی که مثلا از اون جدا می شدم . مدتی بود که فرشاد اخلاقش عوض شده بود . از اونجایی که تازگیها کمتر تدریس می کرد و بیشتر می تونست امور زندگی رو زیر نظر بگیره احتمالا یه چیزایی در مورد من شنیده بود . من تا اونجایی که می تونستم خیلی محتاطانه رفتار می کردم . معمولا اون جاهایی رو که واسه سکس می رفتم خودم انتخاب می کردم و اگه به انتخاب منم نبود اون ناحیه و اتاق رو بر رسی می کردم . از این که دور بین کار نذاشته باشن . گوشی های موبایل رو چک می کردم . یا خاموششون می کردم . کامران شده بود شبیه دو تا کامران دیگه .. شبیه باباش و شبیه به عشق از دست رفته ام . نمی دونستم بابای اصلی اون چیکار می کنه و حالا کجاست . عکسشو در یه گوشه ای پنهون کرده داشتم . چهره اش با پسرش مو نمی زد . تازه بیشتر از نود درصد اموال فرشاد در اختیار من و به نام من بود . اون فقط مالک ماشین زیر پاش بود و چند تا خرده ملک دیگه که خیلی دلم می خواست همونا رو هم از چنگش به در می آوردم . حس کردم که دیگه باید متعلق به پسرم باشم . این جوری راحت تر می تونم به آرامش برسم . انگاری جنون انتقام ولم نمی کرد . خودمو در اختیار این و اون می ذاشتم تا بازم حس کنم که شوهر لعنتی من هیچوقت جسم و روحمو در اختیارش نداشته . می دونم تمام زنای دنیا که به زور از دواج می کنند و اونا رو از عشقشون جدا می کنند همین حسو دارند . ولی مردای بی شعور و شاید خانواده های بی شعور تر احساس اونا قلب اونا خواسته اونا رو درک نمی کنند . اونا فقط می گن با از دواج همه چی حل میشه .. ممکنه در آینده و در مواردی حق هم با اونا باشه ولی باید این اجازه رو بدن که انسان خودش راهشو انتخاب کنه . شکست یا پیروزی فرقی نمی کنه این خودش باشه که تعیین کنه کدومشو می تونه به دست بیاره . مگر این که منطق حرف اونا از همون اول مشخص باشه . مگه من چه گناهی کرده بودم عشق اول و آخر من کامران چه گناهی داشت . چند روز پس از این که کامی رفت دانشگاه یه روز که من و فرشاد خونه تنها بودیم و اونو پکر و ناراحت دیدم بهش گفتم عزیزم چته ناراحتی -نه ناراحت نیستم -فرشاد راستشو بگو ..--نمی دونم یه مشت مردای فضول و بی تر بیت بهم میگن مراقب خونه و زندگیت باش . ناموس شما ناموس ماست و از چند تا لات اسم بردن که داشتند با تو حرف می زدند .. -تو چی گفتی -گفتم که من به زنم اطمینان دارم حتما یه دلیلی داشته که زنم داشته باهاشون حرف می زده .. -فرشاد تو چته اصلا به چه حقی به این اراجیف گوش می کنی . تو که اصلا با این آدمای بی فر هنگ بر نمی خوردی .. -من که نمی تونم از دست دور و بری ها و همسایه ها فرار کنم . راستش من از ته دلم می خواست که یه روزی فرشاد بفهمه که من بهش خیانت می کنم . روزی که اونو خردش کنم . روزی که منو به اون روز طلاق و جدایی برسونه . روزی که کلنگ زجر کش شدن اونو به زمین بکوبم . ..... ادامه دارد .. نویسنده ..... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#52
Posted: 21 Apr 2013 16:48
یک عـــــــــــــــــــروس وهــــــــــــــــــــــزار دامـــــــــــــــــــــــــــــــاد 52
یواش یواش زندگی من می رفت که متحول بشه . من باید اونو متوجه این قضیه می کردم . تا به حال نمی دونست که من نسبت به اون چیکار کردم . بیشتر از پانصد سکس رو یاد داشت کرده بودم . پانصد اسم رو فقط . البته فقط یاد داشت بود . دیگه ننوشتم باهاشون چیکار کردم . دریک قسمت از کامپیوتر ثبتشون کرده بودم . یه روز یه پرینت از این اسامی گرفتم . فقط یه توضیحی دادم که به موقعش شوهر گلم یادش بیاد که این افرادی که زنشو گاییدن کی ها بودند . مثلا سه تا از اونایی که میومدن پیشش درس.. زمانی که بود سفر باهام سکس کرده بودند . من اسمشونو نوشتم با این توضیح که شاگردای کلاس خصوصی فرشاد جان بوده اند . بعضی هاشون حالا همکار خود فرشاد بودند . واقعا جالب شده بود . دیگه بهتر از این نمی شد . اسم پزشکی که فرشاد رو ختنه نکرده بود رو هم نوشتم .البته در مورد ختنه نبودن پسرم که حالا واسه خودش مردی شده بود چیزی ننوشتم . همه اینا رو آماده کرده بودم . استرس عجیبی داشتم . از این که بیست سال با دید دیگه ای بهم نگاه می کرد از این که حس می کرد من یک زن نجیب و پاکدامن هستم . شاید حالا که تدریسشو خیلی کم کرده بود و بیشتر استراحت می کرد راحت تر می تونست بفهمه که زنش داره چیکار می کنه . هر چند من همون هیجانو برای این که خودمو در اختیار دیگران قرار بدم داشتم ولی اون اعتماد به نفس قبل رو نداشتم . وقتی از مرز چهل رد شدم با این که تونسته بودم تقریبا همون زیبایی گذشته مو حفظ کنم ولی اون تسلطو نداشتم . حداقل این که در برابر جوانان و پسرایی که بیست سالشون بود نمی تونستم اعتماد به نفس چندانی داشته باشم یا مغرورانه تسلیم اونا شم . البته این تا لحظه شکار بود وگرنه به وقتش می دونستم با اونا چیکار کنم . مدتی بود که پسر همسایه مانی میومد پیش فرشاد خصوصی درس بخونه . بازم از همون تر فند های زنونه استفاده کرده و سعی کردم اونو به دام بکشونم .از اون پسرای خوش هیکلی بود که پنج سالی رو بزرگتر از سنش نشون می داد . وقتی اون و فرشاد مشغول بودند من به بهانه های مختلف به اونا نزدیک می شدم . .. بااین که زیر دامن به رنگ مشکی خودم یه جوراب هم پام کرده بودم ولی دامنو طوری کیپ انتخاب کرده بودم که دست کمی از شلوار در نشون دادن کون نداشت . وقتی هم که با عشوه گری از کنار اونا به طرف درب خروجی می رفتم زاویه دید اونا نسبت به من طوری بود که فقط مانی می تونست کون منو ببینه . قبل از خروج هم سرمو بر می گردوندم و یه نگاهی هم به هم مینداختیم . بااین که دوست نداشتم پسرمو حتی یه شب از خودم دورکنم ولی وقتی برای دو سه روز خواست که با دوستاش بره بیرون این اجازه رو بهش دادم . یه چند روزی رو تعطیل بودند و اون می خواست بره شمال و دریا کنار خونه یکی از دوستای شمالی خودش . فرشاد هم برای یه روزی رو می خواست بره اصفهان . موقعیت بهتر از این نمی شد . فقط تنها در این موردش مونده بودم که مانی رو چه جوری بکشونم به خونه مون . دیگه از اون حقه های قدیمی هم رفته بود واسه خودش . ولی چاره دیگه ای نبود . .نمی دونستم باید چیکار کنم . . چه چیزی رو باید قایم می کردم . که مثلا دوباره براش زنگ بزنم . فرشاد بعد از ظهری رو می خواست بره اصفهان . کامی هم از طرف دانشگاه می خواست بره شمال . این خونه جدیدی رو که درش زندگی می کردین از اون ویلایی های شیک و بزرگ بود که مثل خونه قبل بازم به اسم من بود . یکی دو تا سگ هم داشتیم . آههههههه سگ .. اشمیت .. اشمیت می تونستم از این ویژگی اشمیت استفاده کنم . یه سگ گردن کلفت نژاد آلمانی خیلی خشن ولی با من مهربون . عیب بزرگ اشمیت این بود که یه لنگه کفش رو می برد مینداخت یه گوشه ای و باید کلی دنبالش می گشتی تا پیداش کنی . البته بیشتر در مورد مهمونا این کارو می کرد . من هم اون روزیه لنگه از کفش مانی رو در کابینت آشپز خونه قایم کردم تا تقصیر ها رو بندازم گردن اشمیت و بعد از ظهر هم می تونستم تماس بگیرم برای مانی که بیاد و کفششو ببره . ولی خوب اون یه چیز دیگه ای رو می بره . اووووووففففففف چه هیجانی داره . هنوز همون هوسباز گذشته ها بودم . هیچ تغییری نکرده هیچ روز به روز حریص تر می شدم . اوضاع همون جوری شد که می خواستم . هر چه فریاد داشتیم بر سر این آقا سگه کشیدم و دوتایی یه دوری زدیم و دست نوازشی بر سرش کشیده و از این که پیش بقیه فیلم بازی کردم ازش عذر خواستم . مانی رو با یه دمپایی فرستادیم خونه شون . فرشاد هم که رفت خودمو انداختم توی حموم . . خیلی وسواس شده بودم . هر چی هم که با این کسم ور می رفتم بازم قانع نمی شدم . دوست داشتم ردیف ترش کنم . به کسم نگاه می کردم تا ببینم نسبت به بیست سال پیش چه تغییری کرده آیا همون حالت گوشت آلود بودن و سفتی خودشو داره یا نه ؟/؟.... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#53
Posted: 27 Apr 2013 12:15
یک عـــــــــــــــــــروس وهــــــــــــــــــــــزار دامـــــــــــــــــــــــــــــــاد 53
از بغلا کسم یه کمی شل شده بود ولی نه اون جوری که یه جوانی که پرشور ترین دوران زندگیشو طی می کنه و تمام فکر و ذهنش متوجه این مسئله هست که کی می تونه یه نصیبی از بدن جنس مخالفش ببره رو راضی نکنه . می تونستم طوری عشوه گری کنم که دیگه ذهنش از استهلاک کسم بره جای دیگه . چه انتظاری می تونستم داشته باشم . این که کسم همون سفتی یا تپلی و طراوت سالهای اول جوونی رو داشته باشه ؟/؟ اگه عشق اول من زنده بود هر گز کارم به اینجا نمی کشید . امان از دست شما مردا . مردایی که با خود خواهی خودتون همه چی رو زیر و رو می کنین . اون وقت میگین که ما زنا شیطان هستیم . رهبر شیطانیم و دست اونو از پشت می بندیم . شما مردا اگه به ما زنا اهمیت بدین و خود خواه نباشین برای خواسته های قلب و قلبی ما ارزش قائل شین مگه ما مرض داریم بریم دنبال نقشه چینی و هزار کوفت و مرض دیگه ؟/؟یه مرد وقتی میاد خواستگاری یه زن می دونه که اون زن دوستش نداره . شایدم بدونه که دلش به جای دیگه ای بنده ولی اون قدر غرور داره و میگه که حرف حرف منه که میگه باشه ازدواج سر بگیره بعد از اون همه چی عادی میشه زن عادت می کنه می تونه خودشو هماهنگ کنه و علاقه به وجود بیاد . شاید در مواردی هم راست بگه ولی اگه نشد چی اگه اون علاقه به وجود نیومد چی . ما باید به اون چیزی که در زمان حاله توجه کنیم . فکرمونو متوجه زمانی کنم که درش هستیم . من نمی خواستمش .. .. حالا باید چیکار می کردم . می دونستم که اونم اگه آب گیرش بیاد شناگر خوبی میشه . من این مردا رو این پسرا رو به خوبی می شناختم . نمی تونستم همون اول خودمو لخت بندازم جلوش . این جوری زشت می شد . کلاسم میومد پایین و فکر می کرد با یه جنده طرفه . هر چند برای یک جوونی که تشنه و دیوونه کس یک زنه فرقی نمی کنه که چه تصوری در مورد اون داشته باشه . این ما زنا هستیم که در این مورد کار رو بر خودمون سخت می گیریم . بودن با صد ها مرد در طول این بیست سال تجربه زیادی به من داده بود و با روحیه خیلی ها آشنایی داشتم . مردا همه شون یه جور بودند . می خواستند با یه زن باشن حالا اونو از کس بکنن یا از کون این سکس به اونا آرامش و لذت بده هنوز از رو کس یکی بلند نشده در جا می رقتند رو یکی دیگه . ما زنا یا خود منم این چند ساله مث مردا کار کردم ولی با یه هدف دیگه ای خودمو اسیر لذت کردم . این خصلت همه آدماست چه زن چه مرد که با افراد زیادی از جنس مخالفشون باشن . اما این عشق و علاقه به زوج و جفتشونه که می تونن بهش وفادار بمونن و یک زن اگه عشقو با تمام وجودش حس کنه و وفا ببینه و بفهمه که یکی هست که اونو با تمام وجودش درک کنه حاضره هستی و جان خودشم واسش بده . من حاضر بودم و هستم برای کامی از دست رفته ام بمیرم تا یه بار دیگه اون بخند و چهره زیباشو ببینم . ببینم که فقط منو دوست داره و هنوز امید واره به این که یه روزی به هم برسیم .. ول کن شکوه به ادامه راهت فکر کن . رفتم سر گنجه لباس . حالا باید چی می پوشیدم . این زنای ما اگه بد ترین لباسا رو سکسی ترینشو به تنشون کنن موردی نداره فقط اون کسشون بیرون نزنه کافیه . منم گفتم بهترین کار اینه که پاهامو تا یه وجب بالای زانو لخت نگه داشته باشم . یه پیرهن بسیار فانتزی و چسبون و کون ترکون رو هم تنم کنم و هر چند قسمت جلوش کمی باز بود ولی از اونجایی که تنگ و چسبون بود می تونستم سینه هامو از زیر بدم طرف بالا تا جلب توجه مانی رو بکنه و اون راحت تر و زود تر تصمیم بگیره که باهاش چیکار کنه . یه پیرهن پارچه ای بنفش خوشرنگ بود . یه روژی هم تقریبا به همون رنگ به لبام زدم و یه نیم ساعتی رو هم این جوری با خودم ور رفتم . یه ده دقیقه ای فقط داشتم به حالت سینه هام نگاه می کردم . خسته شده بودم از بس چند میل اونارو می دادم بالا و دوباره می دادمش پایین تر ولی باید در یه حالتی نگه می داشتم که هم ایستادگی خودشو حفظ کنه و هم این که زیادی شلو غش نکنم و این پسره هم فکرای بد نکنه . دست و بازوهام هم که کاملا لخت بود . حالا بقیه راه رو باید چه جوری می رفتم . من که نمی تونستم بهش بگم حالا که این جور تیپ زدم بفر ماییدغذا حاضره . هرچه دوست دارید هر چقدر دوست دارید و تا هر زمانی که دوست دارید بفر مایید . اگه می شد اونو امشب اینجا نگه می داشتم که خیلی عالی می شد . یعنی اون آدمیه که بتونه شبو پیشم بمونه و خونواده بهش اجازه بدن ؟/؟ نمی دونم چه جوری می خواست این اجازه رو بگیره . تازه بذار کار رو به اونجا می رسوندم . چه جوری می خواستم بهش بگم که شبو پیش من بمونه . پاک قاطی کرده بودم . دیگه اون حس و حال و اعتماد به نفس دوران ابتدای جوانی رو نداشتم . واسش زنگ زدم که بیاد کفشش پیدا شده . .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#54
Posted: 4 May 2013 01:21
یک عـــــــــــــــــــروس وهــــــــــــــــــــــزار دامـــــــــــــــــــــــــــــــاد 54
اون لحظاتی رو که منتظرش بودم اومد . فضای خونه رو خیلی خوشبو کرده بودم . عطری رو که به خودم زده بودم می دونستم اونو به اندازه ای مستش می کنه که نمی تونه خود نگه دار باشه . من پسرا رو خیلی خوب می شناختم . شاید خیلی بهتر از مردا . . مانی اومد ولی طوری جو اونو گرفت که نه اون از کفشش حرفی به میون آورد و نه من چیزی در این مورد بهش گفتم . شاید از این هراس داشتم که اگه چیزی پیش می کشیدم دیگه نمی تونستم اونو داشته باشم . -میثم خان ببخشید که وقتتون رو گرفتم .. . براش میوه و چای و شیرینی رو با هم آوردم و اونم فقط نشسته بود و زل زده بود بهم نگاه می کرد . نمی دونستم از کجا شروع کنم . . فقط از حالت چشاش مشخص بود که رفته تو نخ من . اونم چه نخی . . حاشیه پیرهن من به رنگ طلایی خیلی خوش رنگی بود که فرشاد می گفت وقتی که می خندی خیلی باهاش ست میشه . شوهرم با این که سرش بیشتر به تدریسش گرم بود ولی اگه رو فرم بود به این چیزا خیلی اهمیت می داد . -آقا مانی دیگه بزرگ شدی و اصلا نشون نمیده که خیلی وقته که هیجده رو رد کردی . -یعنی می فر مایید من خیلی ریزه میزه ام . اتفاقا هیکلم خیلی درشته و همه اعضای فامیل بهم میگن که تو چند سال بزرگتر از سن خودت نشون میدی . -شاید حق با تو باشه . . میوه پوست کن میثم جان .. فقط داشت پر و پاچه منو دید می زد . -خب مانی جان تعریف کن ببینم . دیگه از دخترای این دوز و زمونه چه خبر . این صحبتا رو دارم می کنم به خاطر اینه که جای خواهر بزرگترتم . چون دوستت دارم و می خوام که با حقه و کلک بعضی از دخترای بی فر هنگ جامعه آشنا شی دارم این حرفا رو برات می زنم . از اونجایی که یک همسایه خوب برای ما هستی و فرشاد جان هم هر شاگردی رو قبول نمی کنه . اون به اخلاق کسایی که بهشون درس میده هم اهمیت میده . یعنی این که شاگردایی رو قبول می کنه که وقتی من خونه باشم در کنار اونا احساس راحتی کنم . مثلا غروبی که داشت می رفت گفت اگه حس کردی تنهایی و حوصله رفتن به خونه خونواده ام رو نداری و از تنهایی می ترسم می تونم از تو مانی جان خواهش کنم که شبو اینجا بخوابی تا من احساس امنیت کنم . یه لبخندی زد و می خواست یه حرفی بزنه پشیمون شد . می دونم که خیلی خوشش اومده بود ولی نمی دونست چی بگه . -یعنی من امشب اینجا بخوابم ؟/؟ -اگه اشکالی نداره .. -نه به خاطر چی .. ولی اگه به خونواده بگم بهتره..-خب اونجا رو می تونی یه بهانه ای بیاری . بگی مثلا استاد تا نیمه شب می خواد باهات درس کار کنه .. تو اینجایی . اونا هم که کاری به فر شاد ندارن . اگرم طوری شه می فرستمت بری .. اون خیلی هیجان زده نشون می داد . من که هنوز بهش چیزی نگفته بودم که حاضرم خودمو تسلیمش کنم . آیا اونم از نگاه و حرکات من به چیزی پی برده . .لحظه به لحظه احساس نیاز بیشتری می کردم . یه حسی که صد ها بار در سالهای اخیر در من به وجود آمده بود و این جوری که پیش می رفتم دیگه حتم داشتم تا آخرین لحظه زندگیم با منه . با هر کلکی بود مانی رو اونجا نگه داشتم . من حریص بودم و اون تشنه تر از من بود. دستمو گذاشتم رو موهای سرشو واسه این که حرفی برای گفتم داشته باشم و کاری برای کردن با دستام موهاشو شونه می زدم و می گفتم چقدر دلم می خواست که حالت موهای کامی هم مثل موهای سر تو باشه . وقتی موهای سرشو از روی پیشونی مانی به کناری می دادم اون چشاشو می بست و می رفت به یه حالتی که می دونستم داره تصور گاییدن منو می کنه . خیلی از پسرایی که باهاشون سکس داشتم از فانتزیهای سکسی خودشون برام تعریف کرده بودند . از این که در این سنین غیر از مادر و یکی دو تا از زنای فامیل بقیه هر کی رو می بینن به این فکر می کنن که دارن با لذت اونو می کنن و طرف هم از این که خودشو در اختیارش گذاشته لذت می بره و ازش می خواد که اونو محکم تر و با هوس بیشتری بکنه . دلم برای کامی عزیزم خیلی تنگ شده . عادت داشتم هر ساعت اونو چند بار ببوسم . قربونش برم جاش خالیه . عین تو یه پسر صاف و ساده ... وای دیگه خیلی شلوغش کرده بودم . سر این پسره رو خورده بودم . به این بهانه که من عادت دارم کامی خودمو ببوسم و دلم براش تنگ شده و تو جای پسرم هستی رفتم طرف صورتش . آخه راه دیگه ای نداشتم و مجبور بودم که با همین تر فند پیش برم . . صورتش چقدر نرم و تازه بود . نشون می داد که یه صورت لطیف و دست نخورده ای داره . . -وقتی کامی جونمو می بوسیدم دستم رو موهای سرش بود و نوازشش می کردم . آخ که این مانی چقدر ناز شده بود . هر چقدر به اون قسمت کیرش نگاه می کردم متوجه نمی شدم که شق کرده یا نه . فقط یه چیزی گفت که حس کردم با همین جمله داره باهام همراهی می کنه -ببخشید شما لبای کامی رو نمی بوسیدین ؟/؟ .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#55
Posted: 11 May 2013 00:13
یک عـــــــــــــــــــروس وهــــــــــــــــــــــزار دامـــــــــــــــــــــــــــــــاد 55
چرا چرا .. من وقتی لبامو میذارم رو لباش همچین بهش می چسبم که تا پنج دقیقه تمام ولش نمی کنم ؟/؟ اجازه نفس کشیدن و تصمیم گرفتن رو بهش نمیدم . اگه بدونی چقدر لذت داره . -شکوه خانوم اگه دوست داشته باشین من می تونم جای اون باشم تا جای خالی اون احساس نشه .. وای که این پسره چقدر زبل بود . خوب باهام راه میومد و خطمو خونده بود . حال می کردم با این جور بازی کردنها ش . واسه این که بیشتر حال کرده باشم و کمی هم توپ رو به زمین اون بندازم گفتم ببینم تو هم مامانتو این جوری که لباتو بچسبونی بهش می بوسی ؟/؟ -نه .-ولی خب می تونی امشب همین جوری که داری نقش کامی رو واسم بازی می کنی منم نقش مامانتو داشته باشم و تو متوجه شی که این جور بوسیدنها تا چه حد به آدم می چسبه . -ولی شما خیلی خوشگل تر از مامانم هستین و جوونتر . بیشتر به این میاد که دوست دخترم باشید . یعنی جسارت نشه ها منظورم از نظر سن بود .. -مانی جون امید وارم می کنی . خوشحالم می کنی . چشای هر دو تامون پر تمنا و خماری شده بود . هر دو تامون رفته بودیم توی حس و فیلم . خیلی سریع تر و پر حرارت تر از اونی که فکرشو می کردم لبامون رو هم قرار گرفت . تعارف رو کنار گذاشته بودیم . دستاش رفته بود رو قسمت سینه هام . حس کردم که همون اول بی حس شدم . حالا به دیدن یه جوون خیلی به هیجان میومدم . چون دیگه سنم رفته بود بالا . و بیشتر قدر دوست پسر و کیرهای تازه رو می دونستم . کف دستمو گذاشتم پشت دست مانی و اونو به سینه ام چسبوندم . خیلی استاندارد و پر هوس لبامو می مکید . بوسه اون هم سینه ها و هم کسمو داغ کرده بود . نفس نفس می زدم . هیجان زده شده بود . نه از پسرم خبری بود و نه از شوهرم . فقط من بودم و یک هوس تازه من بودم و پسری شاید کس ندیده که حالا می خواستم به خوبی نشونش بدم . تا معجزه با شکوهی ببینه .بدون این که لبامو از رو لباش بر دارم دستمو گذاشتم دور کمرش و در حال دراز شدن رو کاناپه اونو هم به طرف خودم کشوندم . پاهاش رو بدنم و بیشتر رو پاهام قرار داشت . کیر سفتشو به خوبی حس می کردم . حالتمون طوری بود که اون می تونست کیرو به قسمت کس زیر شورت من بچسبونه و حرکتش بده.این کارو که داشت می کرد بدنم به لرزه افتاده بود . -منم کسمو به طرف کیرش گرفته حرکتش می دادم . -مانی عزیزم دارم می سوزم می سوزم . پیراهنمو از زیر دادم بالا تا اون قسمت از کیر ورم کرده داخل شلوارشو به کسم بماله .. این جوری تشنه تر می شدم . حال می کردم . تشنه تشنه . چشمه در کنار من بود و حس می کردم که فر سنگها ازش دورم . می دونستم بالاخره بهش می رسم . همین بهم لذت می داد . شورتمو دادم کنار تا کس لختم توی دید مانی بیفته . -بمال روش بمال بمال .. -می ترسم شلوارم لک کنه مامان متوجه شه .. -مگه نمی خوای شبو پیش من بمونی ؟/؟ بمون بمون . خودم برات تمیز و خشکش می کنم .. طاقت ندارم صبر ندارم یه خورده بمالش بمالش ..روشو بمال .. حس نداشتم شورتمو بکشم پایین . مانی این کارو برام انجام داد . پیراهنمو از سرم در آورد . جای این که کیرشو بکشه بیرون دهنشو گذاشت روی کسم تا اونو لیسش بزنه . اینم بد نبود . کس لیسی هم گاهی وقتا انرژی بیشتری از گاییدن مستقیم توسط کیر رو میده .-پسر تو نمی خوای لباسانو در آری . تو که از من حریص تری . من همین جام نترس در نمیرم وپیراهنشو در آورد تا من نیمتنه لختشو ببینم . چقدر دلم می خواست بغلم بزنه ولی اون دوباره شروع کرد به میک زدن کسم . -اووووووهههههه وووووووییییییی مانی جون مانی سرخم کردی . سرخم کردی . کسم همین جور داشت می پرید . مثل ضربان قلب , هوس و لذت روی کس و داخل کس در جریان بود . کناره های کسمو گذاشته بود توی دهنش و آروم آروم میکشون می زد . -مانی همینو اگه ادامه اش بدی می تونی ارضام کنی هوسم فوق العاده بود .کف دستامو گذاشته بودم رو سر مانی جون . ولش نمی کردم . هیجان و لذت و عشق منو بازم از مرز وسوسه ها گذرونده بود . پرش های لذت بخش کسم زیاد شده بود . این پرشها تبدیل به حرکات دورانی شده و نتونستم جلوی کس و داغی اونو بگیرم . کسمو دور دهن مانی می گردوندم . کارو براش سخت کرده بودم ولی اون از میک زدن کسم دست نمی کشید . موهای سر مانی رو می کشیدم . دستمو گذاشتم رو سوتین و اونو یه وری کردم تا سینه هام کاملا بیفتن بیرون . به هر کاری دست می زدم تا هوسمو کنترل کنم .. آخخخخخخخ دیگه داشتم خالی می شدم . دیگه رسیده بودم به اوج .. اون تونسته بود ارضام کنه .. ولی همین جور داشت کسمو می خورد میکش می زد . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#56
Posted: 18 May 2013 19:03
یک عـــــــــــــــــــروس وهــــــــــــــــــــــزار دامـــــــــــــــــــــــــــــــاد 56
مانی مانی جونم حالا دیگه وقتشه وقتشه که کیرتو بکنی توی کسسسسسم .. بکن بکن .. -شکوه خانوم .. کامی هم از این کارا می کنه ؟/؟ بازم می خوای یاد اون لحظه ای بیفتی که کامی جونت این کارو برات می کنه ؟/؟ یه لحظه سکوت کرده به فکر رفتم . نه بهتره که حقیقتو بهش نگم بذار حس کنه که غیر از فرشاد تنها کسیه که به من حال میده و این جوری بیشتر بهش مزه کنه . آخه شاید هضم این مسئله که یک مادر بره زیر کیر پسرش براش دشوار باشه. -عزیز دلم مادر که با پسرش سکس نمی کنه . اون تا یه حدخاصی که علاقه شو به انحراف نکشونه با پسرش رابطه داره . -ولی خیلی هیجانی میشه . کیر مادر توی کس پسر . -نکنه تو هم از این داستانها که روی فکر آدم اثر میذاره زیاد می خونی . -خیلی باحاله . یادم باشه قبل از این که برم چند تا از این سایتها رو بهت معرفی کنم . ...می خواستم بهش بگم شکوه ختم روز گاره گفتم ولش بذار در خوشی های خودش بمونه . چیکار به این کارا دارم . کیرشو به کسم نزدیک کرد . بازم یه حس جدید دیگه . اگه این احساس تازگی و تنوع نبود خود سکس به تنهایی حرفی واسه گفتن نداشت . هیجان این که یک مرد یا یک پسر دیگه می خواد به من لذت بده و از وجودم لذت ببره هوس منو زیاد تر آتیش منو شعله ور تر می کرد .با هر یک از انگشتای شستش لبه های کسمو به دو طرف باز کرد و کیرشو با یه سرعت زیاد توی کس داغ و خیسم حرکت می داد . با هر ضریه کیرش انگاری لذت داخل چشام هم پخش می شد -آههههههه ... نهههههههه تند بزن بزن .. بیا رو من دراز بکش عزیزم . بیا منو ببوس .. ببوس منو.. بدنش داغ شده بود . گل انداخته بود . -مانی جون منو ببوس . تن و بدن شکوه این هیکلش همه برای توست . هر وقت خواستی و هر وقت کیرت گرسنه اش شد بهش بگو بیاد غذاش آماده هست . یه غذای گرم و داغ و چسبون و لب دوز انتظارت رو می کشه . -شکوه جون من دوست دارم این رستوران برای من باشه ..-هست هست فقط واسه توست -نه استاد فرشاد هم هست ولی چون اون شوهرته ناراحت نمیشم .. یه خورده حرصم می گرفت و کمی هم خوشم میومد از این که این جوان تازه هیجده ساله داشت واسه ما سیاست می رفت . از این اعتماد به نفس اون لذت می بردم . لباشو گذاشته بود رو لبام . لبای تازه و آبدار یه پسر جوونی که سالها از ورودش به دنیای شگفتی ها و هوس می گذشت . با دستم روی کسمو می مالیدم تا حرکتای کیر مانی رو با لذت بیشتری توی کسم احساس کنم . چه شور و حالی داشت . شوهر و پسر آدم دور از خونه باشن و آدم بتونه با یه پسر غریبه حال کنه . شکوه تو هنوز می تونی با شکوه ترین زنا باشی کسی که همه مردا از خداشونه که از وجودش لذت ببرن . باهاش عشق کنن .. -بوسه های نرم و پی در پی و گاه چسبون و ادامه دار مانی یک بار دیگه این احساسو در من به وجود آورد که انگاری تازه می خواد منو بکنه و این حس در من شکل گرفته بود . ولی یه لحظه پرشهای کیرشو توی کسم حس می کردم که داره لذت و به اوج رسوندن منو تکمیل می کنه -جووووووووون بریز بریز .. من فدای اون لوله کیر و ریزشش بشم .. چقدر تو با حالی پسر . چقدر از این حالت چشاش که به وقت هر بار خالی کردن توی کسم باز و بسته می شد خوشم میومد . یه جون دیگه ای بهم می داد . این همه هوسو از کجا آورده بودم و اونم از کجا آورده بود . -مانی رو من دراز بکش بخواب بخواب ولم نکن . در همین حالت بمون . بذار چشامو ببندم و لذت ببرم کیف کنم دوباره منو ببوس .. لباتو بچسبون به لبام . ولم نکن . نذار تکون بخورم . پسر همین کارو انجام داد . کیرشو توی کسم ثابت نگه داشته گاه یه حرکات نرمی هم انجام می داد که با این حرکاتش انگاری بازم می خواستم بپرم . انگشتشو از زیر کیرش رسونده بود به سوراخ کونم و باهاش بازی می کرد . این کارش خیلی تحریکم می کرد طوری که دوباره این شوق رو در من به وجود آورده بود که به گاییدنش ادامه بده . کیرش توی کس من شل شده بود .. ولی بیرون نمیومد . از کناره ها ریزش آب رو روی پاهام حس می کردم . یک احساس گرم و فوق العاده ای بود . دلم می خواست یه وان پر از آب کیر توی خونه ام می داشتم و می رفتم داخلش و بدنمو داخلش شستشو می دادم . کیرشو در آورد . با پاهام بازی کرد و یه پا رو گذاشت رو شونه هاش خودشو عقب کشید و دو نه دونه انگشتامو گذاشت توی دهنش واونا رو می لیسید . این بار منو بر گردوند تا با کونم حال کنه . دیگه اون شکوه اول کاری نبودم که کون دادن رو واسه خودم طاقت فر سا بدونم ولی سوراخ کون آدم حتی اگه کیر یه بچه رو هم قبول کنه بازم در ابتدای کار یه درد خاصی رو حس می کنه . ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#57
Posted: 25 May 2013 23:36
یک عـــــــــــــــــــروس وهــــــــــــــــــــــزار دامـــــــــــــــــــــــــــــــاد 57
مانی کف دو تا دستاشو می کوبوند به بر جستگی دو طرف کونم . همین کارش طوری حس و هیجان منو می برد بالا که فکر می کردم نبض مخاطهای سوراخ کونم طوری می زنه که لحظه به لحظه داره گشاد ترش می کنه تا اون کیرشو بکنه توی کونم . وقتی این جوون خوش تیپ کیرشو به سوراخ کونم چسبوند یه بار دیگه تیزی اونو رو تن خودم حس کردم .یه فشار آروم به کیرش کافی بود که راهشو باز کنه بره توی کونم . جاااااااااان جااااااااااان چه مزه ای می داد . حال کردن بهتر از این نمی شدحالا دستاشو گذاشته بود رو سینه هام و با فشاری که رو به عقب به سینه ها می آورد به طرف جلو کیرشو توی کونم حرکت می داد . هم سینه هام دردش گرفته بود و هم کونم ولی من لذت می بردم . حال می کردم با این کاراش .. کاش یه دست سومی هم بود که رو کسم قرار می گرفت و منو به اوج حال کردن می رسوند . مانی دوباره منو به هوس آورده بود . اصلا نمیشه رو حد و اندازه های حشر و شهوت یک زن حساب کرد . یهو دیدی در اوج سردی آتیش گرفت ولی مانی از همون اول گرم گرمم کرده بود . چه راحت هم کیرشو می فرستاد داخل کونم و اونو عقب می کشید فشار دستش رو سینه هامو کم تر کرده بود و با یه احساس خاصی سینه ها مو می مالید . انگار حرفای درونمو شنیده بود چون یه دستشو گذاشت رو کسم . -آخیششششش .. جوووووووون فدای اون کیر و دستان و تن گرمت بشه شکوه . پسر تو دیگه تضمین تضمینی .. هر وقت کیرت راهشو گم کرد بگو بیاد همین جا خودم راهشو بهش نشون میدم .. -شکوه جون من همیشه راهم و مسیرم اینجاست .. -کجا ؟/؟ .. کیرشو می کشید عقب و می فرستاد جلو و می گفت همین جا . ..همین جا .. راه از این بهتر نمیشه . بهتر و با حال تر نمیشه .. -این که داره می پاشونه .. چقدر داغه مانی .. بمال کسمو بذار اونجا هم حال کنه . اونجاست که به مرکز هیجان منه .. آبشو ریخته بود توی کونم ولی بازم دلشو نداشت که دست از گاییدنم بر داره . یواش یواش واسه این که کیرش از توی کونم بیرون نیاد سرعت خودشو یواش تر کرد . -اووووووووففففففف بمال رو کسمو بمال .. دوباره حشری شده بودم . کیرش که از توی کونم بیرون اومده بود دستمو گذاشتم رو سینه اش و اونو بر گردوندم کیرش شل شده بود ولی کسمو گذاشتم روش و با کیر خوابیده اش بازی می کردم . کوسمو روی کیرش می کشیدم . -مانی مانی من هوس دارم هوس دارم .. کاری به روزش آوردم که کسمو اون قدر بلیسه و میکش بزنه تا یه بار دیگه ار گاسمم کنه . کارم که در اون وهله تموم شد بغلش کرده سرمو رو سینه اش گذاشتم .. چقدر آروم شده بودم . یعنی دیگه وقتش نشده که با شوهرم تصفیه حساب بکنم ؟/؟ اون وقت من می مونم و کامی . کامی پسر گلم که دیگه واسه خودش یه مردی شده و میگه من زن نمی خوام . من خودم می دونم راضی به زن گرفتن نیست ولی گاهی اذیت می کنمش و میگم فلان دختر رو برات نشونش کردم میگه مامان من دوست دارم تو زنم شی .. -عزیزم من که زن باباتم . -عیبی نداره زن منم باش . -هستم عزیزم . اصلا چطوره بریم دفتر خونه ثبتش کنیم . خنده اش می گرفت . دلم به همین زودی واسش تنگ شده بود . نمی دونست که مادرش تا حالا دهها شوهر داشته . دوست نداشتم اون بفهمه که من چیکار می کنم . اون دیگه همه چیز من بود . دلیل من برای ادامه زندگی . ولی نباید می فهمید که مادرش چه زن بد کاره ایه . اما یه روزی به تمام این کارام خاتمه می دادم . اون روزی که فرشاد باید می فهمید که من چه جوری ازش انتقام گرفتم راستی در اون روز اون چه کاری می خواست انجام بده . اون روز و اون شب من و مانی به اندازه کافی با هم حال کردیم و چند روز بعد بار دیگه اعضای خونه در کنار هم بودیم . فرشاد خیلی ناراحت بود . می دونستم که باید یه چیزایی شده باشه و اون بازم در مورد من چیزایی شنیده با شه . تمام اسرار طبیعت و آدما روزی آشکار میشن مگر رازی که فقط خودش بدونه و یا این که فقط یک نفر دیگه ازش خبر دار باشه . ولی من گاهی با چند نفر در آن واحد سکس داشتم . اون وقت این رازیه بین چند نفر و طبق یک اصل الهی و دینی این راز باید کشف می شد . من تعجب می کردم پس از گذشت این همه سال چرا فرشاد حالا داره زمزمه هایی مبنی بر خیانت منو می شنوه . نمی دونستم اصلا نمی دونستم موضوع چیه . باید از ته و توی قضیه سر در می آوردم . دوباره دو سه روزی ماموریت بهش خورد . یه سری مسائل دانشگاهی رو بهانه کرده بود . ولی من باید حواسمو جفت می کردم که نخواد منو گیر بده . آخه باید یه آمادگیهای خاصی رو هم در خودم می دیدم و این که از نظر قانونی نتونه شکستم بده ..... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#58
Posted: 3 Jun 2013 16:35
یک عـــــــــــــــــــروس وهــــــــــــــــــــــزار دامـــــــــــــــــــــــــــــــاد 58
من و پسرم کامی می تونستیم لحظه های خوشی رو در کنار هم داشته باشیم . -عزیزم من که دیگه مثل همیشه وقتی که بابات نیست می خوام خیلی راحت پیشت باشم . خیلی راحت در کنارت زندگی کنم . یعنی بازم کنار هم لخت می گردیم . نمی دونی وقتی که این جوری تو خونه پیشت لخت می گردم چه لذتی بهم میده -مامان منم همین حس و حالو دارم .منم دوست دارم در کنار تو همین زندگی رو داشته باشم ولی وقتی بابا خونه هست زیاد نمیشه راحت بود . ولی باید یه خورده پیشرفت داشت تا اون به این وضع عادت کنه . هر چی ما رو پوشیده تر ببینه اون وقت بعدا هضم و درک بعضی چیزا براش سخت تر میشه عزیزم . دلم می خواست همون شورت خودشو هم در می آورد و اونو با این شرایط ایده آل بهتر می دیدم . شورت من که هیچی اصلا نمی شد بهش گفت شورت . بازم صد رحمت به شورت های لانبادا . یه نخ نازک ابریشم مثل دو خط عمود بر هم زیر کار و روی چاک کسموبه عنوان شورت پوشش می داد . من که خیلی راحت بودم . کامی نمی تونست خود نگه دار باشه و منم دست کمی از اون نداشتم . کیر پسرم که در اثر فرو رفتن های پیاپی و بسیار در کس مادرش به رشدی فوق العاده رسیده بود شورتشو یه وجبی رو به جلو داده بود و یه تیپ خنده داری در اون ناحیه از بدنش درست کرده بود . رفتم طرفش و دستامو رو دو طرف شورتش گذاشته آروم بهش گفتم عزیز دلم اگه نجنبی این شورتهات حیفه ها از جنس خوبیه کش اون شل میشه .. شورتشو یواش یواش کشیدم پایین . و از پاش در آوردم .وای عجب چیزی شده بود . با این که هر وقت پیشم بود می دیدمش و با هاش حال می کردم و چند ساعت قبل دیده بودمش حس می کردم که خیلی مردونه تر و درشت و دراز تر شده . شاید از این زاویه کمتر دیده بودمش . هر چی بود دیگه نتونستم خودمو داشته باشم . . یه دستی به زیر بیضه هاش زده و تنه کیرشو محکم گرفتم توی دستم . -چی درست کردی پسر . حرف نداره .. تازه داشت می شد یه چیزی در مایه های کیر پدرش . معلوم نبود باباش زنده هست مرده هست . برام فرقی نمی کرد . فقط اینو می دونستم که اومدنش و دیدنش مایه دردسر بود . یه حسی بهم می گفت که دیگه هیچوقت بابای اصلی پسرمو نمی بینم در نتیجه اونم پدرشو نمی بینه . از اون روزی که عشق من کامی به دره سقوط کرده مرده بود یه حس ششم خیلی قوی پیدا کرده بودم .. همون حس یهم می گفت که همین روزا باید منتظر شوک عجیبی باشم . شوکی که زندگی منو از این رو به اون رو می کنه . استرس داشتم . نمی دونم چرا ولی حالات فرشاد نشون می داد که تا حدود زیادی به من شک کرده . فراغت بیشتری داشت . بیشتر می تونست خونه باشه ولی با این حال بازم ترجیح می داد خودشو بیشتر بیرون مشغول داشته باشه تا بیاد خونه . شاید بیشتر مردا حال و روزشون به این صورت باشه که اصلا خونه موندن و خونه نشینی رو دوست ندارن . فرصت ندادم که پسر سرخ و سفید رو و چشم آبی و مو مشکی من که گاهی به بور می زد بره رو تخت . همونجا رو زمین خوابوندمش و رفتم روی کیرش نشستم . همین حس که کیر اون خیلی کلفت تر و آبدار تر شده وقتی بهم دست داد که فرو رفت توی کسم .. -عزیز دلم خوب خودتو صاف کن که می خوام کاملا روت دراز بکشم .. نه نه .. به خودم می گفتم شکوه تو نباید تا این حد گشاد شده باشی . تمام کیر کامی می رفت توی کسم .. چقدر داغ بود این پسره . اگه آبشم توی کس من خالی می کرد بازم بعد از افت کیر اون قدر سفتی و شقی براش می موند که بتونم به حداکثر عشق و حال برسم . کسمو دور کیرش می گردوندم . این سفتی کیرش کل سیستم بدنی منو تنظیم می کرد . کسم شده بود کانون آتیش . حتی سینه هام هم قسمتی از سهمیه هوس خودشونو داده بودند به کسم . کسم مث یه گلوله آتیش شده بود . یه حرکت دورانی سریع و التهابی همراه با لذت رو دور کس و قسمت بالاش حس می کردم . دلم می خواست این چرخش ادامه داشته باشه می دونستم آخر این چرخش به جایی می رسه که یهو منفجرم کنه حس کنم که یه چیزی ازم می ریزه و اون وقت پایان لحظه های پر تنش سکس . . و بازهم ساعتهایی بعد و شاید هم دقایقی بعد شروع یک سکس دیگر . یک لذت دیگر .. حالا باید به فکر این لحظات می بودم . حتی اگه کامی آبشو توی کسم خالی می کرد من ولش نمی کردم و همین طور هم شد سربالایی آبشو توی کسم ریخت ولی من هوس داشتم حشری بودم .. هنور اون چرخش سریع رو روی کس و اطرافش حس می کردم . ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#59
Posted: 8 Jun 2013 01:17
یک عـــــــــــــــــــروس و هــــــــــــــــــــــزار دامـــــــــــــــــــــــــــــــاد 59
-ج
کامی !گفتم که ولت نمی کنم . همین جوری باید منو بکنی . مادر دست از سرت ور نمی داره . پسر خوشگلم . ناز من . من ولت نمی کنم . اون اومد رو من و یک ریز باهام مشغول شد . واسه خودش مردی شده بود و اصلا نمیذاشتم که دنبال دوست دختر و این بند و بساط ها باشه . سیستم اونو فقط واسه خودم تنظیم کرده بودم . یه پامو انداخته بود رو شونه اش و منو می بوسید اونم یه بوسه ای که پوست تمام قسمتهای پامو تحریک می کرد . و از اونجا بدنمو زیر پوشش قرار می داد . آه که چه حالی بود . چه کیفی می داد این پسره .. کامی منو به ار گاسم رسوند ولی من همچنان تشنه سکس با پسر گلم بودم . خیلی دلم می خواست اونم همچنان تشنه من باشه و دست از سرم ور نداره . خیلی دلم می خواست. می دونستم که اون خیلی از کون گنده و سفید من خوشش میاد . واسه همین هم خودمو یه دور بر گردوندم تا اون با دستاش کون منو ماساژ بده .. چه حالی می کرد با این کونم . -کامی داری کیک می خوری -مامی خوشمزه تر از کیکه . چقدر خوشمزه هست -بپا دلتو نزنه .. دوباره زبونشو می ذاشت رو کسم و از اونجا رو سوراخ کوسمم زبون می زد .می دونستم که از آنال سکس یا همون سکس مقعدی هم خیلی خوشش میاد . کیرشو با فشار چسبوند به سوراخ کونم .. -اووووووووخخخخخخ عزیزم عزیزم . مامانتو گشاد کردی .. ولی کیرش دبگه خیلی نرم می رفت توی کونم . نرم و لذت بخش . طوری که از کون دادن خودم هم لذت می بردم . دیگه مدتها بود که فقط با اون بودم و بعد از مانی پسر همسایه دیگه با مرد دیگه ای سکس نداشتم . هر چند هر وقت در رختخواب کنار فرشاد قرار می گرفتم اون با بی حالی تازه به خاطر این که من شاکی نشم باهام سکس می کرد وگرنه آدم بی حوصله و خیلی سرد مزاجی بود . اگه راستی راستی مسئله انتقام گیری نبود به خودی خود من خودم به طرف مردای دیگه کشیده می شدم . آخه باید یه جورایی ارضا شده حال می کردم . اینم از بی فکری شوهر من . کامی جون من چقدر کیرت داره بهم حال میده چه مزه ای داره چه صفایی و چقدر با حاله .. جووووووون از این بهتر نمیشه .. خوب شد که با گشاد شدن سوراخ کونم کیر کامی هم کلفت تر شد و میزان حال کردن به همون صورت قبل شد . تا نصف کیرش راحت می رفت توی کونم . -کامی بیشتر بکن توش دلم می خواد بازم دردم بگیره .. موبایلم زنگ خورد .. فرشاد بود شوهرم که از راه دور زنگ می زد . لعنتی اون که سه چهار روزی رو می خواست در سفر بمونه چی شده بود که یک دفعه هوس بر گشتن به سرش زده بود .-شکوه جان ! من برای فرداشب بر می گردم . یه اتفاق بدی افتاده . باید در تشییع جنازه یکی از همکارای قدیمی شرکت کنیم -تسلیت میگم . من می شناسمش ؟/؟ -مربوط به اون قدیماست . اگه یادت بیاد اتفاقا هر وقت کامی خودمونو می بینم یاد اون میفتم . خدا رحمتش کنه . توی امریکا مرد . تصادف مرد . کلی خرج کردند جنازه شو فرستادن ایران .همون مهمونی بیست سال پیش به وقت عروسیمون اگه یادت باشه ...-آره کامران خان .... ....پس پدر پسر من مرده بود . چه اتفاق بدی . یکی از نفوس های بد من تحقق پیدا کرده بود . بهم الهام شده بود . گواهی بد دیگه قلبی من این بود که این روزا فرشاد متوجه خیانت من میشه . هر چند شاید ریزه کاریهاشو نفهمه ولی در حد و اندازه ای که دیگه بهم اعتماد نکنه حتما به یه چیزایی پی می بره . اون فرداشب بر می گرده . بهتره که از همون بعد از ظهر فردا دست از سکس با پسرم بر دارم . تشییع جنازه پدر پسر من پس فرداست . ولی باید خودمو آماده کنم . باید فرشادرو بسوزونم . جیگرشو آتیش بدم . اسامی زیادی رو وارد کامپیوتر کرده بودم . یکی دو صفحه می تونستم پرینت بگیرم و تحویلش بدم . بیشتر از سه چهار صفحه اسم می شد . اون که نمی تونست با این اسامی چیزی رو ثابت کنه . بعضا از اونایی رو که منو گاییده بودند اسمشونو از یادم رفته بود .. مثلا به جای اسمش نوشته بودم تعویض روغنی شماره 1 ..آخه دو تا تعویض روغنی منو گاییده بودند و در واقع روغن منو عوض کرده بودند . . -کامی باید تا صبح حال کنیم و توی بغل هم باشیم و از هم لذت ببریم . چون دوست بابات فوت کرده و فرداشب بر می گرده . اون شب به اندازه چند شب از هم لذت بردیم و به هم حال دادیم . کیر کامی هم اصلا بخواب نبود . همش سفت و شق بود . .. حدودای ساعت ده صبح بود که از کیف سکس دیشب توی بغل هم خوابمون برده مست خواب بودیم .. نگهان صدای قرار داده شدن کلید رو توی قفل در و بعدش شنیده شدن صدای پارو احساس کردیم . خواب آلودگی نذاشت درست فکر کنیم .. -کامی ببین در ما بود ؟/؟ دو تایی مون کاملا لخت در آغوش هم بودیم ملافه رو که کنار زدیم تا کامی پاشه و ببینه چه خبره فرشاد وارد شد . فوری از کامی فاصله گرفتم . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#60
Posted: 13 Jun 2013 23:22
یک عــــــــــــــــــــــــــــــروس و هــــــــــــــــــــــزار دامــــــــــــــــــــــــــــاد 60
فرشاد داشت منفجر می شد . آتیش گرفته بود . اومد جلو دستشو آورد بالا و یکی گذاشت زیر گوش اون . و اومد تا منو بزنه دستشو رو هوا گرفتم . -چت شده مرد مگه چی شده .. تو چی فکر کردی .. کامی برو بیرون با بابات حرف خصوصی دارم . کامی رفت بیرون -اگه دست رو من بلند کنی روز گارت رو سیاه می کنم . پسرت و من دوست داریم که خیلی راحت باشیم . لباسامونو در آوردیم و کنار هم دراز کشیدیم . کاری که نمی کردیم . خجالت بکش مرد . عشق مادر و فرزند که دیگه با سکس و هوس آلوده نمیشه . تو اصلا چته . تو چرا این قدر بد دل هستی .-تو باید نمونه و الگو واسه فرزندت باشی . الان خیلی ها میگن که حال و روز زنت درست نیست . میگن تو قدیما با چند تا از شاگرد خصوصی های من رابطه داشتی .از اونجایی که حس می کردم در شرایطی نیستم که بتونم با فرشاد بپیچم کمی ملایم نشون می دادم ولی دوست داشتم در همون لحظه گلوی شوهرمو می گرفتم و با دستای خودم خفه اش می کردم . در هر حال اون مشکوک شده بود و احتمالا با خیلی از اونایی که منو گاییده بودند هم صحبت شده بود ولی حدس می زدم که به هیچوجه مستقیما نگفتن که منو کردن . آخه پای خودشون هم گیر بود . خیلی از دستش عصبی بودم . و اونم که بد تر از من بود .-شکوه فکر نمی کنی این حالت تو برای یک نوجوون تحریک آمیز باشه ؟/؟ -چرا خیلی راحت این فکر رو می کنم ولی اون تنها پسر منه . این جوری دوست داره . میگی من چیکار کنم . خودم می خواستم یواش یواش این عادت رو ازش بگیرم . -تو با این که زن من هستی ولی در این حالت که تو رو می بینم شرمم میاد . نمی دونی من الان در مورد تو چه چیزها که نمی شنوم . -فرشاد داری پا رو از گلیمت دراز تر می کنی . الان بیست ساله احترامت رو نگه داشتم . نذاشتی من با اون کسی که عاشقش بودم از دواج کنم . اونو نا خواسته و بیگناه کشتیش . من حرفی نزدم . باهات مدا را کردم . چون مرد خوب و با اخلاق و زندگی دوستی بودی و احترام همه رو نگه می داشتی . عین آدمای لات قدیم بر خورد می کنی . انگاری که منو با معشوق خودم گیر انداخته باشی .-شاید باور نکنی ولی انتظار همینو هم داشتم . داشت دیوونه ام می کرد . هنوز آماده نبودم . ولی باید آماده می شدم . در هر حال اون روز به خیر گذشت . روز بعدش من و کامی و شوهرم فرشاد در مراسم تشییع جنازه کامی پدر اصلی فرشاد شرکت کردیم . همه با تعجب به کامی من نگاه می کردند .خیلی از شباهت این دو تا کامی شگفت زده شده بودند . آخ که چقدر دلم می خواست یه روزی به فرشاد بگم که تو بابای کامی من نیستی . . از سه تا کامی که در زندگی من نقش داشتند فقط پسرم باقی مونده بود . با این که خیلی مدارا می کردم که کمتر با پسرم سکس داشته باشم ولی هوس نمیذاشت . چون به هیچ وجه که دیگه نمی تونستم دور و بر مردای غریبه باشم . لو رفتن رو شاخش بود . بین من و فرشاد یه جنگ سردی برقرار بود و من می خواستم هر طوری شده اونو نسبت به خودم گرم ترش کنم . استرس داشتم از این که چگونه می تونم با این مسئله روبرو شم . از عکس العمل فرشاد می ترسیدم . باید یه جوری خودمو از دستش خلاص می کردم . نمی دونستم اگه بخوام به طور کلی جریانو واسش بگم چیکار می کنه . نباید مدرکی به دستش می دادم که علیه من استفاده کنه . اما یه مشکلی پیش اومده بود که روح از تنم پرید . من و کامی یه گندی زده بودیم که نمی شد جمعش کرد . مقصر من بودم . نمی دونم چرا این قرص های ضد بار داری اثر نکرده بود . حس می کردم که این دو سه ماهی کمی نامرتب اونا رو خورده باشم . من بار دار شده بودم . من از پسرم کامی بار دار شده و پسرم می رفت که بابای بچه ام بشه . می خواستم بچه رو بندازم گردن فرشاد ولی او ن این روزا حس سکس با منو نداشت . من تاکی می تونستم با فیلم بازی کردن خودم به این زندگی ادامه بدم . دست به نقد باید یه سکس آبدار باهاش انجام بدم . -فرشاد نمی دونم چرا هوس یه بچه دیگه کردم .. -شکوه اون وقتا که جوون تر بودیم و من هوس بچه دیگه ای رو داشتم تو ناز داشتی . الان بعد نوزده بیست سال من چه جوری می تونم مسئولیت تر بیت بچه رو بپذیرم یعنی باهاش کنار بیام -عزیزم من خودم قبول می کنم .. روی میز یه بلیط اتوبوس رو دیده بودم . وقتی رفت دستشویی اون بلیط رو یه کنترلی کردم . بلیط اتوبوس به مقصد مشهد بود وقتی بر گشت بهم گفت که قراره یک هفته رو در دانشگاه فردوسی مشهد تدریس کنه جای یه بنده خدایی و پول خوبی هم میدن .. بازم یاد کیر کامی افتاده بودم اما قضیه بار داری رو چیکار می کردم -فرشاد جون قبل از رفتن سکس می کنیم ؟/؟ -باشه برای وقتی که بر گشتم . .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایـــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم