ارسالها: 3650
#82
Posted: 4 Oct 2013 13:32
هـــــــــــــــوس اینتـــــــــــــــرنتـــــــــــــــی 60
من می خواستم به ناز کردن خودم ادامه بدم ولی نمی دونستم بعدش چی میشه و عکس العمل فرید چی می تونه باشه . نباید این قدر راحت تسلیمش می شدم . نباید به حرفاش گوش می دادم . اول باید از این مطمئن می شدم که دست مهرداد توی کار نیست و اون اصلا در جریان نیست . -ببینم تو با شوهرم کاری داری . وسیله ای رو باید بهش برسونی ؟/؟ -نه من وسیله های خودمو گرفتم ولی یه کار پنج دقیقه ای باهاش داشتم . نزدیک بود بهش بگم که آیا تو برای عشقبازی با من با شوهرم دست داری که پشیمون شدم . چون اون وقت اون پیش خودش فکر می کرد با چه آدمای دیوونه و بی غیرتی سر و کار داره و اگه واقعا با مهرداد دست داشت می رفت بهش می گفت . -باهام نمیای بیرون ؟/؟ پیشنهاد منو قبول نمی کنی ؟/؟ -نمی دونم . ببینم چی میشه .. راستی اگه من از خودم یه جایی داشته باشم که امن باشه موافقی . -من با تو تا اون سر دنیا هم باشه میام . تا به جهنم . چون یه زن خوشگل بهشتی گل ، جهنمو تبدیل به بهشت می کنه . با تو به هر جا که بخوای میام . یه عشوه ای براش اومده و گفتم خب اگه نخوام چی .. -یه جوری می شه متوجه شد که می خوای یا نه -چه جوری ؟/؟ با چشای خوشگل رنگی و جادوییش اومد کنارم و منم این بار دوست داشتم که منو جادو کنه نگاه کردن به چشاش کافی بود که یه آشوبی رو دور و بر کسم و زیر سینه هام احساس کنم . بدون این که چیزی بهش بگم رفتم به یه اتاق دیگه . برای فتانه زنگ زدم . -الو سلام خوشگله . چطوری -اوووووفففففف دختر . دختر . چی شد خوشگل ترین زن دنیا یه یادی از ما کرده . ؟/؟ ببینم آفتاب از کدوم طرف در اومده که یه یاد ما افتادی ؟/؟ - فتان جون . ناز گل خانوم . یه خواهشی ازت داشتم . -تو جون بخواه -می تونم ازت بخوام کلید آپارتمانتو برای چند ساعتی بدی به من .. -تو برای چند روز بخواه برای همیشه بخواه . خوشحالم که یه خورده هم به فکر خودتی .. -فتان جون با یکی می خواستم سر یه مسئله ای حرف بزنم صلاح نبود این کار رو در خونه انجام بدم . ببین من الان میام فروشگاه .. وقتی رسیدم برات تلفن می زنم . تو یه پنجاه متری بیا سمت راست . فقط مهرداد متوجه نشه . -هر چی تو بگی . -عزیز باید ببخشی . فقط برای همین امروزه -چقدر سخت می گیری طناز. دلم واست یه ذره شده .. باهاش خداحافظی کردم . فقط باید یه بر نامه ای با هم می ذاشتیم که از خجالتش در بیام . هرچی فکر می کردم که چطور راضی شدم غرورمو بذارم زیر پام عقلم به جایی قد نمی داد . خودمو در مدتی کوتاه به بهترین نحوی ردیف کردم . عطری به خودم زدم که فرید نزدیک بود همونجا منوبخوابونه .. هم می خواستم اذیتش کنم و هم این که نشون بدم حرف حرف منه . -ببین فرید من می خوام کلید خونه یکی از دوستامو بگیرم و بریم اونجا راحت حرفامو بزنیم . خونه وضعش معلوم نیست . یهو دیدی که مهرداد میون صحبتای ما اومد خونه .خلاصه من و فتانه با هم ملاقات کردیم . احساس کردم صدای خنده فتانه رو به خوبی می شنوم . ولی چیز دیگه ای به رومن نیاورد .خلاصه کلید خونه رو ازش گرفتم . از دست خودم عصبی هم بودم . حس می کردم که تفاوتی با زنای اون جوری ندارم . کیوان و فرزاد حسابی منو آب بندی کرده بودند. نه طناز .. طناز فکر نکن که غرورت داره لگد مال میشه . فرید واقعا فریده . این همونیه که شاید از تو هم سر تر باشه پس سعی کن از زندگیت از خودت و از اون لذت ببری . دیگه این روز های جوونی بر نمی گردن . قرار بود اولش فقط یه فرزاد باشه . کیوان هم که با اون شرایط خودشو تحمیل کرد ولی این یکی رو ... چرا مردا باید این جوری باشن که در یک نگاه هوس کنن در یک نگاه عاشق بشن . دریه نگاه بخوان به هر چی که می خوان برسن . چرا من باید این قدر را حت خودمو در اختیارش بذارم . چرا اون برای به دست آوردن من نباید تلاش کنه. وقتی که به خونه فتانه رسیدیم روحیه ام کمی تغییر کرده بود .. -طناز چته . چرا یهو رنگت پریده . چرا عصبی نشون میدی . -نمی دونم فرید .نمی دونم کاری که داریم می کنیم درسته یا نه . -ببینم به همین زودی پشیمون شدی ؟/؟ تو که با هیجان رفتی کلیدو از خونه دوستت گرفتی . برای این که یه چیزی رو یخوای باید با تمام وجودت اون چبزو طلب کنی و برای طلب یه چیز باید عشق داشته باشی .. -ببینم حتما تا حالا خیلی ها بهت گفتن که تو خوشگل ترین زن دنیایی . حتما خیلی ها هم گفتند که آرزوی داشتن تو رو دارن . با همین حرفاش بود که داشت رام و خامم می کرد و خیلی سریع هم رامش شدم . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 5428
#89
Posted: 16 Oct 2013 15:24
666sara666: خیلی فاصله میندازی سر هر قسمت واسه همین مزش میپره
با سلام خدمت سارای نازنین و دوست داشتنی ! داستانها چون زیاد بوده من همیشه قسمت بعدی اونو آماده انتشار دارم . تلاشمو می کنم تا بیشتر بنویسم ولی خب دیگه رسیدگی به همه سخته . امروز با این که بودم مهمونی به یه بهونه ای موقع ناهار رفتم حالا هم مثلاا اومدم خونه بخوابم .. الان می خوام قسمت ۶۳ این داستان رو بنویسم و به آرشیوم اضافه کنم و قسمت ۶۲ اونو هم فرداشب منتشر کنم . سپاسگزارم از ت به خاطر توجهی که داری . امید وارم به لطف و بزرگواری خودت منو ببخشی . شاد کام باشی . دوست و برادرت : ایرانی
ویرایش شده توسط: shahrzadc