انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 3 از 9:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  پسین »

هرجایی


مرد

 
هرجایی 20

یه ماه مونده بود که من زایمان کنم و چند روز مونده بود که بر و بچه های رحیم خان از امریکا بر گردند . قرار بود این بار یه مدتی رو با هم بمونند و دوباره دسته جمعی برگردن امریکا . این معنیش این بود که آخرین روز های در کنار رحیم بودن رو تجربه می کردم . مجبور شدیم اون خونه قشنگ و مجلل رو ترک کنیم و بریم آپارتمان خودمون . هرچند رحیم خان چند تا خونه دیگه هم داشت ولی می ترسید که بچه هاش از این یکی با خبر باشن . تمام آثار با من بودن رو محو کرد تا براش درد سر درست نشه . وقتی که بچه ها و زنش بر گشتند دیگه خیلی به زور منو می دید شاید روزی دو ساعت . من به همونشم قانع بودم . شبا با شکم بر جسته و پا به ماه خودم تنها سر به بالین میذاشتم . من و کوچولوم تنها می خوابیدیم . حالا دیگه تنها دلخوشی من همین کوچولوی شکمم بود . بازم به همین وضع راضی بودم . این برام شده بود یه کابوس که رحیم برگرده امریکا . برگرده و منو با بچه ای که نمی دونستم دختره یا پسر تنها بذاره . انگار این به نافم بسته شده بود که یه عذابی باید همیشه همراه سرنوشتم و در زندگیم باشه . فقط دعا می کردم که موقع زایمان در کنارم باشه و همین طورم شد . نیلوفر پاک من به دنیا اومد . اون به اسم خودش واسش شناسنامه گرفت و پرواز کرد و رفت . به همین سادگی . از این که خدا یه دختر بهش داده سر از پا نمی شناخت . اونو غرق بوسه اش کرده بود . دلم واسش سوخت . می دونستم خونواده اش اذیتش می کنند . دختر کوچولوشو بغل کرده بود و مثل ابر بهار اشک می ریخت . -می دونم من زنده نمی مونم تا عروسی اونو ببینم . ببینم که اون یه عروس خانوم خوشگل میشه . اونو بغلش کنم به همه بگم این دختر خوشگل منه . میشه یه روزی بیاد که به همه بگم این نیلوفر منه ؟/؟ واسم یه گردنبند طلا خرید . اسباب خونه مو جور کرد و تا چند ماه خرجمو داد . سپرده هم که داشتم و دویست سیصد تومن پول نقدهم که باهام بود . نمی دونستم چیکار کنم . تمام فکر و ذهنم فقط تر بیت بچه بود . بالاخره رحیم رفت و منو تنهام گذاشت . دیگه مردی بالاسرم نبود . من مونده بودم با دختری پاک و بیگناه و معصوم به نام نیلوفر . گلی پاک که در کنار لجنها هم می روید . گلی زاییده شده از لجنی به نام شقایق . اوتمام امید و آرزو و انگیزه من برای ادامه زندگی بود . یه حسی بهم می گفت که رحیم دیگه پیداش نمیشه . شاید هم برای دیدن دخترش گاهی قاچاقی یه سری به من بزنه ولی هیچی رو نمی شد پیش بینی کرد . دوسه سالی گذشت . نیلوفر من روز به روز بزرگ تر و خوشگل تر می شد و من هم به این که در کنارش بمونم عادت کرده بودم . پس اندازم داشت خرج می شد و کف گیر به ته دیگ رسیده بود . مختصر سودی که از یک میلیون سپرده هر ماه به دستم می رسید زنگیمو پیش می برد ولی ظاهرا کافی به نظر نمی رسید . نیلوفر بزرگ تر می شد و خرجش هم بیشتر . دلم می خواست کار کنم و خرجمو پیش ببرم . نمی خواستم دوباره به فساد کشیده شم و مادر بدی برای نیلوفر باشم . دوست داشتم کسی باشم که بهم افتخار می کنه . نمی دونستم چیکار کنم. کاری از دستم بر نمیومد . کسی رو هم نمی شناختم . شنیده بودم که دوسال پیش یعنی سال 59 در شهر نو رو تخته کرده و جنده های اونجا رو آواره کردند . یه سری توی خونه های اطراف پخش شدند و به بعضی هاشون هم کارایی معمولی تو تولیدیها دادند و یه سری ازاونا رفتند پشت باجه سینماها ها بلیط فروش شدند . تا کی می خواستم از جیب بخورم . کاش اون موقع که رحیم پیشم بود یه فکری بابت این قضیه می کردم . هرچند می دونستم اگه اون بخواد و بیاد این طرفا نیازی نیست که برم دنبال کار . هول هولکی رفت و دیگه نتونست بیشتر هوامو داشته باشه . چقدر دیر به این فکر افتاده بودم که روپای خودم وایسم ولی اگه زودتر هم می خواستم اقدامی کنم دلم نمیومد نیلوفر رو از خودم دور کنم و بسپرمش به مهد یا جایی . تازه اون موقع مثل حالا نبود که تو هر کوچه ای یه مهد کودک وجود داشته باشه . جمعیت کشور هم نصف میزان کنونی بود . شایدیه خورده بیشتر . سه چهار سالی از پیروزی انقلاب می گذشت و هنوز به تنظیم خانواده اهمیتی نمی دادند . می گفتند مردا نباید نطفه ها رو اسراف کنند و باید جمعیت این کشور اضافه شه و افزایش جمعیت یعنی اضافه شدن سر بازان امام زمان . قیمت دلار در سال 61 تازه داشت به دوبرابر قیمت سال 57 می رسید و مثل حالا به سیصد برابر اون زمان نرسیده بود . راستی من به نیلوفر چی می گفتم ؟/؟ اگه از من راجع به باباش می پرسید ؟/؟ اگه می خواستم یه بساطی سر خیابون پهن کنم و یه کاسبی شرافتمندانه راه بندازم می تونست مادرشو درک کنه و پیش دوستاش خجالت نکشه ؟/؟ تصمیم گرفتم با شصت هفتاد هزار تومن پولی که واسم مونده و اون موقع کلی پول بود یه بساطی گوشه خیابون پهن کنم . یه چیزی هم به مغازه دار روبروش می دادم تا گیر نده . هر وقت هم که شهر داری می خواست بیاد یه جوری بهمون خبر می دادند سریع بساطمونو جمع می کردیم . البته شاید هر 6 ماه درمیون یه بار هم نمیومدن . زمان جنگ بود و زیاد اذیت نمی کردند . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
هرجایی 21

نیلوفر من روز به روز ناز تر و خوشگل تر می شد . هم شبیه من بود و هم شبیه باباش . موهای سیاهش به من رفته بود و چشاش . باباشم چش سیاه بود . گردی صورتش هم شبیه رحیم بود . واسم که چند سالی رو راحت زندگی کرده بودم خیلی سخت بود که بخوام این جور گوشه خیابون بشینم و جنس بفروشم . یه سری پلاستیک و از این جور وسایل آشپز خونه خریدم و یه خورده هم از آت و آشغالایی رو که به صورت قاچاق از مرز عراق می آوردند به قیمت ارزونی می خریدم و میذاشتم تو بساطم . نیلوفر در کنار من حوصله اش سر میومد ونگهداری اون واسم سخت بود . روزا می دیدم که یکی یکی جنسام بیشترشون بدون فروش کم میشه و دلم به این خوش بود که دارم کاسبی می کنم . خودمم خسته می شدم . نیلوفر که در سال 59 و یکی دوماه بعد از جنگ به دنیا اومده بود حالا دیگه حدود دو سال و نیم سنش بود و تقریبا حرف زدنو کامل شده بود . همه جور مشتری داشتم . یه روز یه پسر جوونی که از منم کم سن تر بود اومد و گفت من یه جنسی می خواستم خواستم ببینم شما دارین و اگه دارین قیمتش چنده .. -بفرمایید چی می خواستین -من اینجا می بینم فقط یه پارچه افتاده روش -ببخشید تمام جنسای ما روبازه -خانوم کوست چی ؟/؟ -خفه شو آشغال عوضی ... راستش همون چند ماهی که به هرزگی کشیده شده بودم اونقدر دچار ترس و استرس شده بودم که اصلا چیزی به نام ارضا شدن تو ذهنم نبود . رحیم هم که یک سکس کلاسیک رو روی من پیاده می کرد و من به همونش هم قانع بودم امابعد از رفتن اون حدود دو سال و نیم می شد که با کسی رابطه جنسی نداشتم . از حرف اون جوون خیلی بدم اومد . اون با موتور فرار کرد و رفت ولی حس کردم که منم یه زنم ویه نیاز هایی دارم ولی دیگه نمی تونستم هرزه باشم . ما تو مسکونی 6 واحده زندگی می کردیم که سه طبقه داشت و هر طبقه هم دو واحد . من همسایه ها رو نمی شناختم و با اونا برخورد زیادی نداشتم . فقط این پسر همسایه روبرویی ما که تا به حال مادرشو هم ندیده بودم چند روز می شد که رفته بود تو نخ من . معلوم نبود این کا رو زندگی نداره . درس نداره . انگار کشیک وای می ایستاد ببینه کی رد میشم بیاد واسم موس موس کنه . واسه نیلوفر خوراکی می خرید و نیلوفر هم پس از چند بار دیدنش ازش خوشش اومد ولی من روش نمی دادم . یکی از این روزا که یه خورده خرید کرده بودم و بارم خیلی سنگین شده بود اومد کمکم و تا آشپز خونه خونه باهام اومد . دیگه داشت خیلی پررو می شد اصلا از طرز نگاهش خوشم نمیومد . می دونستم یه نظر خاصی نسبت به من داره . یه بار کیر ورم کرده اش داخل شلوار یه حالت عجیبی پیدا کرده بود که خودشم خیلی سختش بود . اون روزی که تا آشپز خونه همرام اومد شبش که نیلوفرو خوابش کردم و رفتم تلویزیون ببینم دیدم یه چیزی کاغذ پیچ شده کنار گلدون پذیرایی افتاده .. هرچی فکرکردم این چی می تونه باشه و مال کی عقلم به جایی قد نداد . ترسیدم که در غیاب ما کسی کلید اینجا رو داره و میاد ومیره .. شایدم لای وسایل من بود و خبر نداشتم . ولی این که بال در نیاورده حرکت کنه .. این کار کار نیلوفر شیطون منه مامان قربونش بره . رفتم اون کاغذ پیچ شده رو آوردم .. نه این ظرف هم نبود . بازش کردم . یه مجله رنگی بود که نوشته هاش به زبان انگلیسی بود .. نههههههه این دیگه چه جورشه . افتضاح از همون صفحه رو جلدش شروع شد . عکسهای سکسی که همه زوایای تن زن و مرد و عملیات سکسی اونا رو نشون می داد . هر صفحه شو که نگاه می کردم تشنه تر می شدم که صفحه بعدیشو زودتر ببینم . بار اول از هیجان زیاد خیلی تند این صفحاتو ورق زدم . پنجاه صفحه می شد . تو یکی از این صحنه ها یه سیاهپوست مرد, کیر کلفت و درازشو فرو کرده بود تو دهن یک زن سفید پوست خیلی خوشگل .. طوری به هیجان اومده بودم و حشرم زده بود بالا که اگه کیر اون سیاهپوسته دم دستم بود خودم می قاپیدمش و اونو میذاشتمش دهنم . چه صحنه هایی . تو یکی از این صحنه ها دو تا مرد با یه زن طرف شده بودند که یکی از کون و یکی از کوس داشتند زنه رو می گاییدند .. نتونستم تحمل کنم . دراز کشیدم و از کمر به پایین خودمو لخت کرده پاهامو باز کرده رو کوسم دست می کشیدم . اینم فایده ای نداشت . رفتم ببینم چی می تونم گیر بیارم با کوسم ور برم . ما زنا از هر چی محروم باشیم حداقل چیزای دراز و کلفت مشابه کیر زیاد پیدا میشه که بکنیم . بیچاره مردا که از این چیزا ندارن . شنیدم بعضی ها هندوانه سوراخ می کنند کیرشونو فرو می کنن داخلش و .. ولی پوست هندونه پدر کیرو در میاره .. جز هویج چیز مناسب دیگه ای گیر نیاوردم . اون موقع موز خیلی کم بود و گرون . گاهی وقتا واسه نیلوفر می خریدم ولی اون شب تو خونه مون نبود . عکسارو نگاه می کردم و هر زنی رو که می دیدم در حال کوس دادنه دوست داشتم به جای اون می بودم . دیگه به تنها چیزی که فکر نمی کردم این بود که کی می تونه این مجله رو اونجا گذاشته باشه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
هرجایی 22

روز بعدش اصلا معلوم نبود با چه حال و روزی بساط پهن کرده و سرگرم فروختن اجناس بودم .. همش دوست داشتم زودتر بیام خونه و یه جوری با خودم ور برم . برم خونه و اون عکسا رو دوباره ببینم و حال کنم . بی اختیار گاهی دستمو میذاشتم رو کوسم و می خواستم یه خورده روش فشار بیارم . یه جوری خودمو تسکین بدم . غروب خیلی زودتر از روزای قبل به خونه بر گشتم . حال و حوصله ور رفتن و بازی کردن با نیلوفر رو هم نداشتم . تازه داشتم حس می کردم که منم به عنوان یه زن یه خواسته هایی دارم . یه خواسته های جنسی که باید یه جوری تامین شم . شاید یه زندگی بی دردسر داشتن در این مدت اینارو به فکرم انداخته بود و این عکسای سکسی هم محرکش شده بود . یه دستم رو سر نیلوفر کوچولوم بود و با موهاش بازی می کردم و یه دستمو گذاشته بودم لای شورتمو با کوسم بازی می کردم . خیلی خیس بود و با یه هیجان و هوس خاصی منتظر بودم که اون بخوابه و من راحت تر بتونم خود ار ضایی کنم . وقتی که خوابید منم از نو ورق زدن مجله سکسی رو شروع کردم . همه عکساشو دوست داشتم . ولی اون قسمتی رو که زنه پاشو به دو طرف باز کرده بود و مرده داشت با زبون پهنش کوسو لیس می زد خیلی حشری ترم می کرد . دلم می خواست کوس من جای کوس اون خانومه بود .. خودمو لخت لخت کرده بودم وبا یه دست کوس و با یه دست دو تا سینه هامو می گردوندم . چه حالی می کردم هر چند در یک دور دایره ای سرگردان بودم ولی بازم یه حالی بود . صدای زنگ درو شنیدم .... برای چند مین بار بود ولی این یکی رو خیلی نزدیک تر احساس می کردم . از اونجایی که در عالم خودم بودم و کسی هم در خونه مونو نمی زد واسه همین فکر نمی کردم که با من کار داشته باشن . حالم گرفته شد دوست داشتم در این حالت خماری خودم بمونم . مانتوموتنم کردم و رفتم دم در . پسر همسایه بود . لعنتی این این وقت روز اینجا چیکارم داشت که بی موقع مزاحمم شده بود .-ببخشید نیلوفر جون بیداره ؟/؟ دلم واسش تنگ شده بود .می خواستم باهاش بازی کنم . تو دلم گفتم الدنگ بی خاصیت برو با هم سن و سالات بازی کن به دختر سه ساله من چیکار داری . نکنه اومده باشی واسه مادر نیلوفر .. نمی دونم چی شد که در همین لحظه نیلوفر با چشایی گریون از جاش بلند شد و به دیدن وحید گل از گلش شکفت و خودشو انداخت تو بغلش و اونم به دستش چند تا شکلات داد و از این هلی هوله ها و پسره عین گاو سرشو گذاشت اومد داخل . یه جورایی بهم نگاه می کرد که حس می کردم اگه نیلوفر اون لحظه اون جا نبود و یا خواب بود کیرشو می کشید بیرون و التماس دعا داشت . راستش یه خورده می ترسیدم و کمی هم هیجان زده بودم . یعنی واقعا همچین قصدی داره ؟/؟ نمی دونم چرا یه حرکتای مشکوکی هم انجام می داد . درست همونجایی را که مجله سکسی رو پیدا کرده بودم و دور و برشو چند بار با نگاش طوری ورانداز می کرد که انگاری داره دنبال سوزن ته گرد می گرده . ممکنه اون مجله رو اینجا گذاشته باشه که بخواد منو تحریکم کنه ؟/؟ من که بهش مجله پس بده نیستم . به خصوص الان که با این سختگیریها و این که این چیزا دیگه وارد نمیشه و جریمه سنگینی داره قیمتش رفته بالا . -خوشگله بابا ت کجاست ؟/؟اینو به نیلوفر گفته بود . خیلی سخته یه بچه بدون پدرش بزرگ شه . اون اوایل که اومدین ظاهرا بابا تون بود یا پدرشوهرتون یه مدتی باهاتون زندگی می کرد .. می خواستم بگم این فضولیها به شما نیومده ولی دیدم ارزش رحیم خیلی بیشتر از ایناست واسه همین خجالت نکشیدم و گفتم اون همسرم بود .. -پس حالا کجاست ؟/؟ -ببخشید شما عادت دارید که تو زندگی همه سرک بکشید ؟/؟ -ببخشید عذر میخوام من به خاطر این بچه پرسیدم .. خودم ناراحت شدم -راستش من همسر دومش بودم و اون با همسر اولش رفت امریکا .. دیگه اینو نگفتم که صیغه اش بودم و بیشتر از دوساله که مدت همون صیغه هم تموم شده . اگه ازم می پرسید که از شوهرت جدا شدی یا نه دیگه جواب این یکی رو نمی دادم . چون زیادی روشو زیاد کرده بود . زودترهم گورشو گم نمی کرد که من برم سر وقت این مجله سکسی . نیلوفر تو بغلش خوابید و اونو گذاشت رو تخت .. به جای این که باهام خداحافظی کنه بر و بر نگام می کرد . قصد رفتن نداشت . چند قدم از اون پیشی گرفته رفتم دم در وایسادم . -ببخشید یه زن جوون تک و تنها با یه بچه .. رفته رفته گستاخ تر شد و صورتشو به صورتم طوری نزدیک کرد که اگه واقعا هم تمایل به عشقبازی با اونو داشتم از این پرروبازیش لجم گرفت ووقتی که بهم گفت یعنی تا حالا به فکرت نرسیده که یه جوری خودتو راضی کنی .. اگه بخوای من در خدمتم .. درجا گذاشتم زیر گوشش و تا بهش بگم برو گمشو .. دیدم اونم یکی گذاشت زیر گوشم و سخت در آغوشم گرفت و به زور لباشو رولبای من قرار داد و هرچند من لبامو چفت کرده بودم ولی اون همچنان داشت منو می بوسید .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
هرجایی 23

خیلی از این حالتش ترسیدم . برق شهوت تو نگاهش موج می زد . باکمال بی شرمی بهم می گفت شقایق یواشتر الان نیلوفر بیدار می شه نمی تونیم کاری بکنیم . منو بغلم زد و من تو بغلش دست و پا می زدم . نمی خواستم به این راحتی ها تسلیمش شم و فکر کنه هر غلطی که دلش می خواد می تونه بکنه . ولی خسته شده بودم . طوری بهم فشار آورد که دو سه تا از دگمه های مانتوم افتاد . من اون زیر چیزی تنم نکرده بودم . چون وقتی در زده بود که من داشتم با خودم ور می رفتم و فکر می کردم یه گذریه که زود میره دیگه حساب اینجاشو نمی کردم . وقتی چشاش به سینه های لخت من افتاد با یه حرص و ولع عجیبی بدون این که به فکر در آوردن بقیه مانتوم باشه منو به خودش فشرد لباشو گذاشت رولبام یه دستشو گذاشت رو سینه ام و دست دیگه شو از زیر مانتوم به کوس خیسم رسوند . -چرا این قدر دست و پا می زنی خوشگله . تو که خودت بیشتر از من دلت می خواد . ناز نکن . هر چند ناز می کنی و دست و پا می زنی خوشگل تر میشی . دلم نمی خواست فکر کنه که این قدر مفت و راحت داره منو تو دام میندازه . راست می گفت لحظه به لحظه حشری تر می شدم . دلم میخواست کوسمو لیس بزنه خوب سر حالم بیاره بعدا بکنه تو کوسم . می دونستم پس از سالها می تونم به ار گاسم برسم . رحیم بیشتر وقتا مستقیم می کرد تو کوسم هرچنداون اولها یکی دوبار با کوس لیسی سر حالم کرده بود ولی من زیاد بهش سخت نمی گرفتم راستش اصلا در این فکرا نبودم چون پس از مدتی عذاب و کابوس , اون به من زندگی داده بود .. عشق داده بود . یاد داده بود که چطور میشه انسان بود . یواش یواش ساکت شدم . گذاشتم هر کاری که دوست داره انجام بده دیگه مقاومتی نکردم . با دستش کوس منو تو چنگش داشت . خیلی خوشم میومد چشامو بسته بودم . بقیه دگمه های مانتوموبازکرد و دیگه اندام لخت من یکسره تو دیدش قرار گرفت . کنار تخت دراز کشیدم . می ترسیدم اگه برم بالا نیلوفرو بیدار کنم . وحید رومن دراز کشید . من دیگه چشامو بسته بودم و داشتم حال می کردم . اون سرتاپامو می لیسید و من غرق در داغی لذت و هوس بودم . یه لحظه حس کردم که رو دستای وحید قرار گرفته و دارم به یه طرف دیگه ای میرم . وقتی چشامو باز کردم دیدم وسط پذیرایی ام . می ترسید که نیلوفر بیدار شه و همه چی رو ببینه . خیلی ملاحظه کار بود و از این خصلتش که به دخترم اهمیت میده خیلی خوشم میومد . چند دقیقه ای می شد که چشامو با هوشیاری کامل باز نکرده و به وحید نگاه نکرده بودم . وقتی چشام بهش افتاد و اونو کاملا لخت دیدم که آلت و خایه هاش در حال تکون خوردن بود دیگه از هوس زیاد نمی دونستم چیکار کنم . اون آدم سرکش دقایقی قبل نبودم . سرمو بالا آورده با لبام دنبال کیرش می گشتم دوتا دستامو دور کیر چاقالوش حلقه زده و اونو گذاشتم تو دهنم . .. فقط می خواستم باهاش حال کنم و حس کنم اونی که میخواد تا لحظاتی دیگه بره تو کوسم چه حال و هوایی داره . کیرش با دهن غنچه ای ام تناسبی نداشت . وقتی اونو فرو بردم تو دهنم دو طرف گونه هام قلنبه شدولی خیلی کیف می کردم . حالا وحید بود که چشاشو بسته بود و با دو تا دستاش دو طرف صورتمو داشت طوری که با تماس بیشتر کیرش با گونه هام بیشتر لذت می بردم . دلش نمی خواست دهنمو با آب کیر خودش پرکنه . کیرشو کشید بیرون و حالا اون افتاد رو کوس من و زبونشو در آورد و قبل از این که اونو بلیسه فروکرد توکوسم . چقدر خوشم میومد ... بالاخره صدامو در آورد -پس کی میخوای کیرتو فرو کنی تو کوسم -اگه تو دلت بخواد همین الان -پس معطل چی هستی -نازتو بخورم شقایق تو دستور بده با کله میرم تو کوست -تو همون کله کیرتو بفرست اون داخل کافیه .. وقتی که سر کیرشو به مرکز کوسم چسبوند حس کردم یه فندک روشن کرده و سرشو گذاشته رو کوسم . داشتم می سوختم -زودباش وحید زودباش که یه پارچه آتیشم .. پسر همسایه کیرشو فرستاد که بره طرف کوسم . انگاری راهشو بلد بود . سرخورد و رفت داخل وای که چقدر خوشم میومد ...ادامه دارد ..نویسنده ..ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
هرجایی 24

یه آتیشی سوزنده و لذت بخشو تو کوسم احساس می کردم . اولین باری نبود که کیری وارد کوسم می شد ولی احساس می کردم اولین باری بود که با تمام وجودم احساس نیاز می کردم که بهش احتیاج دارم . فقط از گوشه چشام به وحید نگاه می کردم که داره چیکار می کنه . خوشحال بودم که هم خودمو تسکین دادم و هم به یه جوونی که نیاز داره به این چیزا یه خیری رسوندم . دو تا از انگشتامو گذاشته بودم دو طرف کوس و اونو به پهلو ها بازشون می کردم تا وحید کیرشو راحت تر بفرسته تو کوسم . البته کوس بی حیا این قدر خیس کرده بود که جا واسه کلفت تر از اینا رو هم داشت . پسر همسایه رو من خم شده بود و می خواست که منو ببوسه . راستش اولش که به این چیزا فکر می کردم سختم بود که بذارم همچین کاری رو با من انجام بده ولی بعد که خوب دقت کردم دیدم بد چیزی هم نیست ها تازه خودمم خیلی خوشم میومد . وقتی دستشو رو سینه هام احساس می کردم که چه با لذت و هوس و یه ملایمت خاصی داره به سینه هام چنگ میندازه و هوسو تو تمام تنم پخش می کنه بیشتر ازش خوشم میومد . مثل آدمای حریصی که می ترسن اون چیزی رو که به دست آوردن زود از دست بدن منم به محض این که کیرش از کوسم بیرون میومد فوری خودمو به طرفش حرکت می دادم که سریعتر دوباره اونو بر گشت بده به داخل کوس . داغم کرده بود و داشتم با تمام تن و وجودم می سوختم . پاهامو دور کمرش حلقه کرده و با تمام نیرو و تا اونجایی که جون داشتم فشارش می دادم و این فشاری از روی هو س بود که امونم نمی داد . -شقایق چقدر تو هوسی هستی . -مگه تو ند اری . توبودی که اول اومدی طرفم .من که نمی خواستم . -حالا هم نمی خوای ؟/؟ اگه نمی خوای من ول کنم برم . -ببینم آقا خوشگله . اگه من بگم ول کن تو ول می کنی میری ؟/؟ می دونستم که همچین کاری نمی کنه . این مردا و پسرایی که من دیده بودم قبل از سکس و حین سکس خودشونو واسه زن می کشتند . به دست و پا می افتادند و هر کاری واسش انجام می دادند اما وقتی کارشون تموم می شد تا نیاز بعدی اصلا پشت سرشونو هم نگاه نمی کردند . دستاشو از زیر دور کمر من حلقه کرد و منو با همون پاهای حلقه شده دور کمرش از زمین بلند کرد و رو هوا به گاییدنم ادامه داد . چقدر باحال بود این حرکت و صحنه . دلم می خواست جیغ بکشم تا همه عالم و آدم بفهمن که چقدر دارم کیف می کنم و لذت می برم . پس از مدتها و رفتن رحیم داشتم طعم شیرین سکس و زندگی رو می چشیدم . هر چند دلم برای شوهر چند ماهه ام خیلی تنگ شده بود . ولی این سر نوشت من بود که یه جوری باید باهاش کنار میومدم . چاره ای نداشتم . شاید این از اول رو پیشونیم نوشته شده بود . یه دستشو از دور کمرم ول کرد و از پشت گذاشت لای کونم و با سوراخش بازی کرد ویه دستشو می ذاشت رو بیضه هاش و اونو بیشتر به سر کوسم می چسبوند . یه سکسی من حرفه ای بود که می دونست اونی رو که داره میگاد چه جوری سر حالش بیاره . رو هوا با قدرت هر چه تمام تر کیرشو می زد تا ته کوسم و با سرعت این کارو ادامه می داد . کاش از بیدار شدن نیلوفر نمی ترسیدم و هر جور که دلم می خواست خودمو خالی می کردم . منو گذاشت رو زمین . قوتش زیاد تر شده بود -آهههههه وحید کوسسسسم کوسسسسسسم کاش زودتر از اینا میومدی سراغم . در حالی که کناره های صورت و گونه هامو می بوسید گفت حالا که اومدم بیشتر از اینا میام . -بیا بیا هر وقت که دلت میخواد بیا . بیا عزیزم در کوس من همیشه به روت بازه . -تو مال منی عزیزم فقط مال من . دوستت دارم دوستت دارم . می دونستم بازم داره از اون کوس شراتی میگه که توی طبله هیچ عطاری نیست . از اون حرفایی بود که امیر قبل از گاییدن و پاره کردن بکارت من می گفت . اونم از رو سیری داشت یه چیزی می گفت تا دل منو بیشتر بدست بیاره . ولی خب با همه این اوضاع احوال پسر بدی نشون نمی داد و نمی شد ایراد گرفت . آخه منم با این که یک زن بودم هوس داشتم نیاز داشتم دلم می خواست . می خواستم حال کنم . زندگی کنم . هر چند خیلی چیزای دیگه هم دلم می خواست ولی چاره چه بود باید به خیلی از اون چیزایی که می خواستم پشت پا می زدم . تنها چیزی که بهش فکر نمی کردم شوهر بود . چون می دونستم عرضه شو ندارم تا واسه خودم دست و پا کنم و از طرفی شاید اگه سایه یه ناپدری میفتاد به سرش ممکن بود نتونه باهاش خوب تا کنه و اون ناپدری هم اونو قبول نکنه .. از این فکرا بیرون اومدم تا رو سکسم اثر نذاره . از ثانیه اول تا حال با کاراش کیف می کردم . بد جوری بهم حال می داد . وقتی که کیرشو از کوسم بیرون کشید و زبونشو گذاشت روش این دیگه اوج کارش بود و از اوج هم بالاتر رفتم . وقتی که از لیسیدن به مکیدن کوسم رسید دیگه اینجا رو نمی تونستم جلو خودمو بگیرم و یادم رفته بود که نیلوفر اون طرف خوابه -وحید کوسسسسم کوسسسسمو چیکارش کردی همش داره آب میشششششه مگه دیگه باهاش کار نداری ؟/؟ -چرا شقایق جونم . اگه بخوای میرم واست یخ میارم می مالم روش .. -اوخ با مزه یخ نکنی . بخورررشششش بخورررششششش ادامه بده .. خیلی آروم و گاهی به حالت چنگ با موهاش ور می رفتم . دیگه سست شده بودم . کوسم هم داشت آب می شد و هم این که حس می کردم از یه جایی هم داره آب می ریزه . دستم از رو سرش به یه طرف افتاد . من ارضا شده بودم . کوسم خیلی تشنه اش بود . به آب کیر نیاز زیادی داشت . ولی می ترسیدم که بار دار شم . اگه می دونستم از قرص استفاده می کردم . نمی دونستم این جوری میشه . قمبل کردم تا فرو کنه تو کونم . هنوزم سوراخم تنگ تنگ بود چون کارکرد زیادی نداشت . اونم دلش می خواست تو کوسم خالی کنه ولی هیشکدوممون نمی تونستیم خربزه بخوریم و پای لرزش بشینیم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
هرجایی 25

سوراخ کونمو آماده کرد خیلی آماده . من ارگاسم شده بودم و تشنه این بودم که اون آبشو بریزه به یه جایی . کیف کنم . حال کنم که دارم زندگی می کنم . مثل یه زنی که یه سرپناهی داره و شبا خودشو میندازه تو بغل شوهرش . بهش حال میده و باهاش حال می کنه . لذت میده و لذت می بره . -شقایق جون ... دوطرف کونمو بغلش زد و خودش صاف دراز کشید و کونمو انداخت رو کیرش . این جوری فرو رفتن کیرش تو سوراخم سخت تر بود ولی بیشتر می تونست حال کنه و مزه بگیره راستش خودمم بیشتر خوشم میومد که این جوری باهام حال کنه . من این حالتو خیلی دوست داشتم . دلم نمی خواست به این زودی ولم کنه و بره . نمی تونست تمام کیرشو بکنه تو کونم ولی تا همون اندازه ای که فرو می کرد یه دنیا حال بهم می داد . احساس گرما و حرارت شدیدی رو تو سوراخ کونم احساس می کردم و بعدش حرکاتی رو که باهاش آشنایی داشتم . حرکاتی که یک کیر ثانیه هایی قبل از ریختن آبش انجام میده و بعدش حس کردم که یه مایع داغی تا قله سوراخ کونم رفت و برگشت کرد . از پشت رو وحید دراز کشیدم . به خوبی احساس می کردم که وحید چقدر بیحال شده . درهر حال من یه دوست پسر جدید پیدا کرده بودم و از این بابت احساس آرامش می کردم . چندی بعد قرص ضد بار داری خوردنو شروع کردم تا با خاطری آسوده تر با وحید سکس داشته باشم . از خونواده وحید فقط خواهرشو دیده بودم و یکی دوبار هم باهاش سلام علیک کرده بودم . یکی از این روزا که منتظر وحید بودم به جاش خواهرش اومد دم در خونه مون . حس کردم که وحید موضوع ما رو بهش گفته . موردی هم نداشت . من دوست دختر داداشش بودم . شایدم می خواست نصیحتم کنه . تا رفتم ازش دعوت کنم بیاد داخل طوری گذاشت زیر گوشم که اشک نیلوفرو در آورد . -جنده !پتیاره ! هرزه ! آشغال ! این همه جوون تو این مملکت داریم تو باید بری گردن یه مرد زن دار بیفتی . پست فطرت بیشرم خجالت نمی کشی ؟/؟ اومد طرف من تا موهای سرمو بکشه ولی من نذاشتم و واسه دفاع از خودم یه مشت به سینه اش زدم . سر و صدا و همهمه طوری توی ساختمون پیچیده بود که ساکنین همه واحد ها اونجا جمع شده بودند . خبری از وحید نبود . اون از ترس و خجالت جیم زده بود . من فکر می کردم اون مجرده . فکر می کردم اون پسر یه زن و مرد میانساله . نمی دونم چرا همچین فکری می کردم . من که پدر و مادرشو ندیده بودم . شاید اون چیزی روکه دوست داشتم باشه یه واقعیت به حساب می آوردم . اون و زنش با هم زندگی می کردند . زنش همونی بود که فکر می کردم خواهرشه . چرا اون بهم نگفته بود که زن داره . من به زنش موضوع رو گفتم ولی این قدر تو حرص و آتیش خودش بود که نه اون و نه همسایه های دیگه به حرفم توجهی نداشتند . آبروم رفته بود . از خجالت نمی دونستم چیکار کنم . شرمنده بودم . نمی تونستم سرمو بالا بگیرم . دوست نداشتم همه منو به چشم یک زن بد کاره نگاه کنن . درسته یه مدت زمان خیلی کوتاهی رو یه زن هرزه بودم بدون این که بخوام ولی حالا یه دختر داشتم . نیلوفر پاک نیلوفری که می خواستم پاک باشه . نیلوفری که می خواستم به اون آرزوهایی که من نرسیدم برسه . من کوچولوی ناز و خوشگلمو دوستش داشتم . کوچولویی رو که هم شبیه به باباش بود و هم شبیه به من . تحمل حرفای همسایه ها رو نداشتم . به محض دیدن من و وقتی از کنارم رد می شدن یه حرفایی می زدن که انگار به جیگرم کارد کشیده باشن . -معلوم نیس پدر بچه کیه .. -اون یک حرامزاده هست -تو اصلا شوهرشو دیدی ؟/؟ .... دیگه نمی تونستم تو اون ساختمون زندگی کنم . بااین که محله باکلاسی بود ولی تصمیم گرفتم از اونجا پاشم برم به جایی دیگه . دوست داشتم یه خونه کلنگی و ویلایی بخرم . من یه زن بودم و تو کار خرید و فروش و این چیزا نبودم . رفتم چند تا خیابون پایین تر . تو کوچه پس کوچه های مولوی یه خونه ای گرفتم . می دونستم ارزون فروختم و گرون خریدم . خونه اش بدک نبود ولی اون تمیزی و شیکی آپارتمانو نداشت . وقتی از در میومدی بیرون همسایه ها به خصوص جوونا یه جوری آدمو نگاه می کردند .همش فکر می کردم که زنای همسایه در این فکرند که ببینن شوهرم کیه و چه کسی مرد این خونه هست . بازم خوب بود که خونه مون سر کوچه بود و وقتی که میومدم بیرون قبل از این که اونایی که در رفت و آمدن رو من زوم کنن خودمو به خیابون اصلی می رسوندم . می ترسیدم . فکر می کردم که سایه زن وحید همه جا به دنبالمه . من نمی خواستم زندگی کسی رو به هم بزنم . من نمی دونستم جریان چیه ..... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
هرجایی 26

ازبس عذاب کشیده بودم و نامردی هر کس و ناکثی رو دیده بودم از تنها زندگی کردن هراسی نداشتم . ولی زندگی در آپارتمان امنیتش بیشتر بود . نگرانی من از بابت نیلوفر بیشتر بود . اونو بیشتر از خودم دوست داشتم . اون می تونست تنها عامل زنده بودنم باشه . یواش یواش داشت شیرین زبون می شد . وقتی افکار آینده ای که نیلوفر بزرگ شده باشه و از من در مورد پدرش بپرسه میومد سراغم فوری خودمو از اون فکر خلاص می کردم . دوست داشتم هیچوقت ازم همچین چیزی رو نپرسه ولی راستش با این که جوابشو آماده کرده بودم و جوابش هم یه جواب حقیقی و واقعی بود ولی از این که اون حسرت داشتن پدرو بکشه در رنج و عذاب بودم . نیلوفرم خیلی ناز و خوشگل بود . بهترین ها رو واسه اون می خواستم . من بیست و یکی دو سالم بود و اون هنوز سه سالش نشده بود . من و اون دنیای خاص خودمونو داشتیم . اون تنها همدمم بود . گاهی وقتا دلم واسش می سوخت . وقتی بچه های هم سن و سالشو می دیدم که چه جوری با هم کل کل می کنن و بازی می کنن .. وقتی اون بازیگوشی ها و شیطنت هاشونو می دیدم از این که چرا من نباید یه سر پرستی داشته باشم رنج می کشیدم . دلم می خواست یه کاری پیدا کنم . ولی دخترمو چیکار می کردم . بساط پهن کردن تو خیابونا کارمن نبود . می تونستم از کلاس اول دبستان تا سال آخر دبیرستانو شاگرد خصوصی بگیرم . البته دبیرستانو در رشته تجربی ولی کی میخواست بیاد پیش من درس بخونه . خیلی خنده دار می شد . دلم می خواست وسیله های خونه رو زیاد کنم . این سپرده ای رو هم که داشتم سودش یواش یواش اون نیاز هایی رو که من داشتم تامین نمی کرد . شاید خواسته ام خیلی زیاد بود . بااین حال همیشه سعی می کردم به نیلوفر خودم اولویت بدم . از خودم واسش مایه میذاشتم . نمی خواستم اون طعم فقر و نداری رو بچشه . من این درد رو زیاد احساس کرده بودم . ولی سایه پدر و مادر بالا سرم بود . من دیگه نباید یک زن بد کاره می شدم . اگه من هرچی داشتم خرج اون می کردم و خودم از گشنگی می مردم نباید کاری می کردم که اون حس کنه که یه مادر هرزه و بد نام داره . چقدر سخته تنهایی بچه ای رو بزرگ کردن .. اونم کسی این کارو بکنه که تا چند وقت پیش خودش یه بچه بوده . یه روز یه حادثه ای اتفاق افتاد که تمام این معادلاتو بهم زد . .. دوتا موتور سوار اومدن و تو روز روشن نیلوفررو از کنارم دزدیدن و رفتن . واسه چند لحظه اون چه رو که دیده بودم و بر سرم گذشته بود باور نمی کردم . قفل کرده بودم . نمی تونستم فریاد بزنم دنبالشون رفتم . اونا پیچیدن به یک کوچه فرعی . از بدشانسی هیشکی تو کوچه نبود . بد موقعی بود . اوایل بعد از ظهر اونا خودشونو رسوندن به خیابون اصلی و من گمشون کردم . دلم می خواست همه این چیزایی که دیدم یه خواب بوده باشه . اونا تنها دلیل زنده بودن منو ازم دزدیده بودند . حتما اونو می برن کولی گری یا گدایی یا بهش آموزش دزدی و قاچاق میدن .. الان پلیس چه غلطی می تونه بکنه . مثل دیوونه ها خودمو به خونه رسوندم . جیغ می کشیدم موهامو می کندم .. همه دورم جمع شده بودند . اهالی کوچه واسم دل می سوزوندند . پلیس اومد و جریانو صورت جلسه کرد . چند ساعت گذشت . دور و بری هام همه رفتند . خسته شده بودم از سوالات در و همسایه ها . همه از پدر بچه می پرسیدن و من به هر کی یه چیزی می گفتم . واسم اهمیتی نداشت که چی فکر می کنن . خدایا نکنه نیلوفر منو کشته باشن . اگه اونو بکشن منم خودمو می کشم . من دیگه نمی خوام زنده بمونم . دیگه از هیچی نمی ترسیدم . از این که خونه تنها بخوابم . قبلا هم ترسی نداشتم . دیگه کارم از مورد تجاوزقرارگرفتن گذشته بود . به در و دیوار خونه نگاه می کردم . رفتنشو باور نداشتم . رفته بودم وسط عروسکاش . نازشون می کردم . بوشون می کردم . یکی از اونا رو خیلی دوست داشت . هر وقت می خواستم اذیتش کنم یکی میذاشتم زیر گوش عروسکش . اون لباشو ور می چید و یه اخمی می کرد که بی اختیار بغلش می زدم و ماچش می کردم . .. ساعت از دو نیمه شب هم گذشته بود و هنوز خوابم نبرده بود . از صدای زنگ در تعجب کردم . راستش اصلا هراسی نداشتم از این که کی پشت دره . یه چیزی بهم می گفت که باید در مورد نیلوفر یه خبری باشه . -بله -ببخشید همشیره در مورد دخترتونه .. وقتی اینو شنیدم پاهام سست شد و ندونستم چه جوری درو باز کردم . درو باز کردم ولی زبونمو دیگه نتونستم باز کنم . دونفر بودند یکیشون دستشو گذاشت جلو دهنم و یکی دیگه سریع اومد تو خونه و از پشت منو گرفت . یه چاقو گذاشتند زیر گردنم . خلاصه این که دومیلیون پول می خواستن که دخترمو ول کنن . قیافه شون داد می زد که معتادن . اون موقع اوایل انقلاب هنوز حال و هوای رژیم شاهنشاهی رو داشت و در زمینه اعتیاد پیشرفت نکرده بودیم و در این کشور بیشتر معتاد ها از تریاک و هروئین استفاده می کردند . ازم دو میلیون تومن پول می خواستن . قسم و آیه که من این مقدار پولو ندارم و این خونه هم که درش زندگی می کنم اجاره ایه ولی کوس خلی کردم و گفتم که یک میلیونو می تونم جورش کنم . اون لحظه و هر لحظه دیگه ای حاضر بودم و هستم که جونمو واسه تنها امید زندگیم بدم . اونا در جا قبول کردند . کاش می گفتم صد هزار تومن . اون موقع خیلی پول بود . بانک باید باز می شد تا من سپرده امو می بستم . اونا احتمالا یه همدست دیگه هم داشتند که نیلوفر پیششون بود . کاری به کارم نداشتند . فقط دنبال پول و مواد بودند . تهدیدم کردند که اگه دست از پا خطا کنم اون نفر سوم گوش تا گوش نیلوفرو می بره . صبح سه تایی مون رفتیم بانک . قبلش نیلوفرو تو یک ماشین ژیان دو تا خیابون اون ور تر دیدم . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  ویرایش شده توسط: aredadash   
مرد

 
هرجایی 27

اون وقتا مثل حالا این همه چک تضمینی و مسافری نداشتیم . مسئول بانک کلی نصحیت و توصیه کرد که پولو نکشم وام می گیرم و از این چیزا و یه خورده بابت سود و قرار داد از سرش کم میشه و از این حرفا . یه سی چهل هزار تومنی از سر پول کم شد بابت بر گشت سود . موضوع رو با دزدا در میون گذاشتم . خدا پدرشونو بیامرزه . قبول کردند و بچه رو دادند و پولی رو که یه خورده از یه میلیون کمتر بود گرفتند و رفتند . اون موقع دیگه هیچی از خدا نمی خواستم . حس کردم که دنیا و تموم سر مایه هایی رو که توشه به دست آوردم . نیلوفرو تو تمام راه تو خونه بغل کرده بودم و بوش می کردم و بوسش و اشک می ریختم . اگه تو رو از دستت می دادم چیکار می کردم . باید خودمو می کشتم . خدایا چرا باید جامعه ما این قدر آلوده و کثیف باشه . چرا باید معتادا روز به روز بیشتر شن . مگه قرار نبود کوخ نشین ها کاخ نشین شن . تازه اون موقعها هنوز زمان شتر دزدی نرسیده بود و تخم مرغ دزدی رواج داشت که مردم این همه بد بخت بودند . بازم صدرحمت به اون روز ها . چند روزی رو از ترس از خونه بیرون نیومدم .. از بس تو خوشحالی پس گرفتن نیلوفر بودم خیلی از واقعیتها رو از یاد برده بودم . تقریبا پس اندازم تموم شده بود . دیگه پولی نداشتم . یه مقداری پول داشتم که تا چند روزی باید باهاش سر می کردم . در به در به دنبال کار بودم . یه کارای بخور و نمیری پیدا می شد . مثل پادویی یا فروشندگی ساده در بعضی مغازه ها . در آمدش خیلی کم بود ولی همون پولو باید می دادم واسه مهد کودک تا نیلوفرو واسم نگه داشته باشن . یعنی یه خر حمالی بیخود . از این در به اون در زدن فایده ای نداشت . حتی حاضر بودم خونه مردم کارگری کنم ولی می دونم تحمل نیلوفر واسه اونا سخت بود . چون دخترم خیلی بازیگوش شده بود . بازیگوش و شیرین زبون . حالا من مامانش بودم و تحملش می کردم و تازه از شیطنتها و بازیگوشیهاش لذت می بردم . یه غریبه که نمی تونست اونو به این صورت قبولش کنه . یه روز ظهر که خسته و ناامید به خونه بر می گشتم دیدم یه جوونه با پیکان جلو پام ترمز زد . ترس برم داشت . نیلوفرو محکم تو بغلم فشردم . نمی دونستم دوباره از دستش بدم و پولی هم نداشتم که پسش بگیرم . ولی به قیافه جوونه نمیومد بچه دزد باشه . بیا بالا .. بیابالا . هزار تومن میدم یه اخمی کرده و به راهم ادامه دادم . رفتم تو کوچه مون . کوچه یه خورده پهن بود . با ماشین اومد تو کوچه . نمی خواستم خونه مونو یا د بگیره . اون بچه دزد نبود . از اونایی بود که فکر کرد من یه زن خیابونی هستم و می خواست باهام حال کنه . داشتم وسوسه می شدم . وسوسه نه واسه سکس . بلکه واسه پولش . باید زندگیمو پیش می بردم . -بیا بالا خوشگله . جادارم .. می خواستم بهش جواب مثبت بدم ولی روم نمی شد . تا به حال این جور بر خورد مستقل نداشتم . یا بتول و امیر واسم جور می کردند یا این که یه بار تو شهر نو از طریق بتول و دوستش با چند تا مرد جور شده بودم . راستش همون چند دفعه بود که کاسبی کرده بودم . صیغه رحیم شدن و دوست پسر وحید شدن و نیاز مالی نداشتن منو از هر جایی شدن دور نگه داشته بود . با خودم گفتم همین یه بارو انجام میدم ودست و بالم که باز شد و کاردرست و حسابی که گیرم اومد دیگه از این کارا نمی کنم . سه سال از این جریانات یعنی ازدست دادن پدرو مادروآغاز به بیراهه افتادنم میگذشت . اصلا از نرخ این جور کارا خبر نداشتم . اون موقع پونصد تومن دادن به یه جنده تقریبا آک کلی پول بود . وقتی بهم گفت هزار تا میده خیلی وسوسه شده بودم . نمی دونستم قیمتا چطوره . ترسیدم که اگه اضافه تر بگم بذاره بره .. صورتم سرخ شده بود . احساس شرم خاصی داشتم . نمی دونستم چی بهش بگم . روم نمی شد . جلو در خونه مون وایسادم .. یه نگاهی بهش انداختم طوری که متوجه شد باید باهام بیاد داخل خونه . -ببینم همشیره کسی که نیست . -نه بابام سر کاره شب برمی گرده . فقط حواست باشه کسی تو رو نبینه که وارد خونه میشی . ماشینشو چند متر جلوتر پارک کرد . منم در خونه رو باز گذاشتم و اونم چند لحظه بعد از من وارد خونه شد . هنوز مانتومو از تنم در نیاورده خودشو بهم چسبوند -زشته چیکار می کنی . بچه داره نگات می کنه .. وایییییی بچه . نیلوفرو چیکارش می کردم . اون باید می خوابید . دوست نداشتم از اون مرده بترسونمش . اونو فرستادم اتاق دیگه و یه خورده خوردنی دستش دادم و عروسکاشو دادم دستش و با چند تا از ماشین کوکی هاشو .. واسه احتیاط در اتاقشم قفل کردم . دلم نمی خواست منو در وضعیت بدی ببینه دوست داشتم بهش بگم زودباش کارتو بکن برو ولی با خودم حساب کردم که بیچاره داره هزارتومن پول میده . اون موقع هزار تومن حقوق یه ماه خیلی ها بود . کاری به این نداشتم که کارش چیه . تو این هوای گرم هردوتامون بوی عرق می دادیم و خفه شده بودیم . حتی فرصت نکرده بودم کولر آبی خونه رو روشن کنم . دلم پیش نیلوفر بود . نمی خواستم صدای گریه شو بشنوم . واسه همین اون یه ذره شرمی رو هم که داشتم کنار گذاشته شلوارمو کشیدم پایین و پاهامو به دو طرف باز کردم که بذاره توکوسم . بااین که بعد از سکس با وحید یه چند هفته ای می شد سکس نداشتم تمایل خاصی هم نداشتم که با یکی حال کنم . اصلا حالی واسم نمونده بود ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
هرجایی 28

دوباره چشمم خورد به اون هزار تومنی که اول خودش یه گوشه ای گذاشته بود . یعنی داده بود به من . اونو گرفته داخل مانتوم گذاشتم تا با خاطری آسوده کوس بدم و کیرشو یه ضرب کرد تو کوسم . خشک بود . دردم گرفت . یه خورده فکرمو متمرکز کردم به این که از سکس لذت ببرم . کیف کنم حال کنم . کیرش بد نبود ولی من در شرایطی نبودم که به شخص خودم فکر کنم . دخترم نباید گرسنه می بود . دخترم که سایه پدر رو سرش نبود نباید طعم درد و رنجو احساس می کرد . کوسمو دور کیرش چرخوندم . از اونایی بود که حس کردم مدتهاست کوس نکرده . من هنوز قرص ضد بار داری رو که به خاطر سکس با وحید می خوردم ترک نکرده بودم واسه همین وقتی که کیرش داشت تو کوسم آب می ریخت زیاد خیالم نبود . تازه داشت خوشم میومد . ریزش آبش تو کوسم یه خورده نرمم کرده بود -آخخخخخخ خوشگله . عجب جنده باحالی هستی . کوست حرف نداره . مثل لاشی ها نیستی .. حالا ببینم کونت چه طوره -نه خواهش می کنم کارتو کردی . تو قرارمون کون نبود . یه دویست تومن واسم اضافه گذاشت . به دیدن پول چشام یه برقی زد و به نیلوفر و این که چیزای بهتری می تونم واسش بخرم فکر کردم توهمین فکرا بودم و خوشحال که دیدم یه صد تومن دیگه هم اضافه کرد . فکر کرد من واسه این رفتم تو فکر که هنوز راضی نیستم .هنوز یه خورده وازلین داشتم که وحید هر وقت می خواست بکنه تو کونم ازش استفاده می کرد . دادم دستش و اونم رو سوراخ کون و رو کیرش مالید . یه خورده داغ می کرد ولی اون در هر حال هر جوری بود کیرشو کرد تو کونم -جووووووون خوشگله یکی از یکی بهتر . معلومه تازه کاری . من جنده ای رو دو بار نمیگام ولی تا اونجایی که این کوس و کونت بهم حال بده میام سراغت خودم مشتریت میشم بهم بگو کی بیام همیشه میام . -حالا این دفعه رو بکن ببینم چه جوری با هام کنار میای تا بعد . اینو که گفتم زیاد سخت نگرفت وبا همون طرز فرو کردنش تو کونم داشتم حال می کردم . یواش یواش داشت خوشم میومد . دلم میخواست یه خورده دوباره بکنه تو کوسم ولی داشتم به این فکر می کردم که نباید زیاد به پر و پای این گذری ها بپیچم . شاید برای دفعه بعد عادت کنند .. وتازه منم ممکنه زود فرسوده شم . مریض رو که اگه بخوام بشم با همان ورود اول کیر به داخل بدنم میشم و عفونی میشم .. دستشو گذاشت زیر کوسم و یه خورده با روش بازی می کرد . باید یه خورده هم عشوه میومدم که اونم حال می کرد . هرچند خودمم تا حدودی رفته بودم تو حال -بکن با دستات بازی بکن . کیرتو اون داخل داشته باش حال بده .. دستمو گذاشتم زیر بیضه هاش . نصف کیرش بیرون کونم بود . با این که گردنم درد گرفته بود ولی با اون نصفه بیرونی کیر و بیضه ها بازی می کردم -قربون دستت قربون دستت داره جادو می کنه دوباره داغ شدم . جووووووون داره میاد .. داره میاد قربون سوراخت برم که میذاره آبمو بریزم توش .. بیشتر جنده ها نمیذارن تو سوراخشون آب بریزم . جوووووون چقدر حال میده . کیرم تمیزه . حرف نداره .. به هیجان اومده بود . لذت می برد . با چند بار فرستادن دیگه کیر توی کونم آبشو یه بار دیگه خالی کرد توی کونم . یه صد تومن دیگه هم آخر کار گذاشت کنار و گفت اینم برای دختر ناز و مامانی تو .. قرار شد هفته ای حداقل یه بار بهم سر بزنه و قبل از اومدن هم دور و برشو بپاد که کسی اونو نبینه و آبروی من به خطر نیفته . من حتی اسمشو هم نپرسیدم . اون روز تو همون نیم ساعتی هزارو چهار صد تومن کاسبی کردم . کلی پول بود . شاید حقوق ده روز خیلی از کارگرای ساده بود . احساس آرامش می کردم . می تونستم به آینده امید وار باشم . چقدر من و دخترم تنها بودیم . اون تنها همدمم بود . تو این دنیای بزرگ فقط می تونستم با اون درددل کنم . براش چند تا دفتر نقاشی و مداد رنگی خریدم . خیلی زود بود ولی من واسه تر بیتش عجله داشتم . شاید یه جورایی می خواستم خودمو گول بزنم که مادر خوبی هستم و دلسوز . شاید می خواستم خودمو قانع کنم که اگه دارم خودمو نابود می کنم حداقل اینو میخوام که به اون زندگی ببخشم و حقیقتش هم همین بود . بیش از اونی که نیلوفر بهم احتیاج داشته باشه تا با بوییدن و بوسیدن من به خواب بره من بودم که به نیلوفر پاک خودم نیاز داشتم . من بودم که باید با یه بهونه ای زندگی می کردم . نه دوستی نه آشنایی نه فامیلی.. چقدر بده که آدم تو این دنیای بزرگ کسی رو نداشته باشه که غمشو بخوره و من فقط اونو داشتم . نیلوفر من با کلمه بابا آشنا نبود . یاد نگرفته بود . کسی جزمن دور و برش نبود . اون چه می دونست بابا چیه . بابا کیه اون که بابایی ندیده بود . وقتی که می خوابید به صورت گرد و کوچولو و اون لب و دهن و بینی ناز و قلمیش نگاه می کردم . منو یاد باباش مینداخت . همیشه بوی خوبی می داد . دستمو میذاشتم تو پیرهنش و کمرشو ناز می کردم . خیلی از این کار من خوشش میومد . این جوری راحت تر می خوابید . گاهی وقتا از تنهایی خودم تو این دنیای بزرگ به خدای بزرگ ناله می کردم ولی بازم شکر گزارش بودم که تا این جای کار هوای من و دخترمو داشته . .... ادامه دارد .. نویسنده ..ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
هرجایی 29

پولی که از نیم ساعت فعالیت و سکس به دست آورده بودم وسوسه ام کرده بود ولی اگه می تونستم کاری گیر بیارم که حتی در یک ماه هم چیزی در همین مایه ها باشه شاید با همه سختیها می ساختم . شاید اگه یه زن تنها بودم بیشتر با این وضع کنار میومدم . اما به خاطر دخترم و این که اون هنوز از بدی و بد بودن دنیا چیزی نمی دونه حاضر بودم به هر کاری تن بدم . پدر و مادری نداشتم که بدونم ریشه شون از کجای کرمانشاهه . اصلا به این چیزا فکر نمی کردم . گاهی من و نیلوفر تو خونه حوصله مون سر می رفت . سرکوچه مون یه سوپری کوچیک داشت و یه جوون هیزی هم اونجا رو اداره می کرد . اسمش بود فرشاد . ظاهرا یه جورایی فهمیده بود که من کس و کاری ندارم . بیشتر وقتا که یه چیزی واسه نیلوفر می خریدم یا واسه خونه پولی ازم نمی گرفت و من سختم بود . می دونستم که یه منظوری داره . یه جوری روصورتم زوم می کرد که فکر می کردم می خواد منو بخوره . با نیلوفر بازی می کرد و هواشو داشت و دخترمم که از اون شکم پرستا واسه این کاراش ازش خوشش میومد . یه بار به خودش اجازه داد و از بابای نیلوفر پرسید . اولش می خواستم یه دروغی تحویلش بدم . بگم مثلا مرده ..معتاد و تو زندانه .. ولمون کرده .. ولی این یه تیکه رو مثل دفعه قبل حقیقتو گفتم به یه صورت کلی که طرف سوال دیگه ای نکنه .- من همسر دومش بودم و ازم جدا شد و با زن اولش رفت امریکا و دیگه ازش خبری ندارم .. همین فرشاد دیگه بیشتر خودشو بهم می چسبوند و منم حس کردم یه جورایی دوست دارم که باهام باشه . حالا بیشتر به کاسبی فکر می کردم . هرچند تا حالا خیلی فرشادو به صورت جنسی یعنی کالا تیغ زده بودم . من که چیزی نمی گفتم اون خودش تامینم می کرد . یه بعد از ظهری که مغازه شو تعطیل کرد در خونه مونو زد و منم دعوتش کردم بیاد داخل . به همین سادگی . یه سری خرت و پرت با خودش آورده بود . نیلوفر به دیدن اون خیلی خوشحال شده بود . بامن از هر دری حرف می زد . حتی فضولیش اونقدر گل کرده بود که ازم می پرسید چرا دوباره ازدواج نمی کنم . روسریمو از سرم بر داشته بودم و با یه دامن کوتاه و یه بلوز آستین کوتاه سعی می کردم پیشش مانور بدم . رفته بودم آشپز خونه که همرام اومد . نیلوفر خسته بود و خوابش برده بود . خیلی آروم بهم نزدیک شد . طوری که صدای نفسهای گرمشو پشت سرم حس می کردم . خودشو بیشتر و بیشتر بهم چسبوند . و از پهلو لبامو به لبای خودش وصل کرد و دستشو از زیر بلوزم رسوند به کمر لختم و از اونجا دستشو رسوند به شونه هام و خیلی آروم ماساژشون می داد . اعتراض که نکردم هیچ ته دلم خوشم میومد . -چی میخوای فرشاد . -همون چیزی که تو می خوای . فکر کنم سه سالی کوچیکتر از من بود . حدودای بیست می شد . بلوزمو از سرم در آورد . سوتینمو داد بالا و جفت سینه های منو تو دستای هوس انگیزش قرار داد . از همون لحظه اول داشتم به این فکر می کردم که آیا بابت سکس بهم پولی میده یانه . چون من بهش نیاز داشتم . -به چی فکر می کنی شقایق ما که حالا خیلی وقته با هم آشناییم -هیچی فرشاد . به خودم زندگی و سر نوشتم . حتما فکر می کنی من از اون کاره هام . با این که نیاز مالی شدیدی دارم و پولی تو دست و بالم نیست ولی دنبال این چیزا نمیرم . مخصوصا این حرفا رو بهش زدم که من دنبال پول نیستم ولی تو اگه دوست داری بده که احتیاج دارم . -هواتو دارم . نمی ذارم سختی بکشی . از این به بعد به تو پول هم میدم . یه پونصد تومنی از جیبش در آورد و گذاشت تو جیب شلوارم . اینو علی الحساب داشته باش . .. با اون پول زیاد تری که اون دفعه گرفته بودم داشتم به این فکر می کردم که آیا این می صرفه یا نه . ولی به خودم گفتم شقایق این قدر نمک نشناس نباش تا حالا چند برابر این مقدار ازش جنس گرفتی . تازه پونصد تومن هم کلی پوله و چند روزم هست که حال نکردی .. شلوارو از پام در آورد و خودشم کاملا بر هنه شد . کیربدی نداشت ولی این چیزا واسم در اولویت بعدی قرار داشت . اول پول صاحب کیر بعدا خود کیر . ولی در مورد این یکی باید هیجان و هوس خودمو بیشتر نشون می دادم . چون سر کوچه مون بود و می تونست بیشتر هوای منو داشته باشه . خود همین کسب و کار ها هم یه خورده هوسمو بالا برده بود . رفتم از گوشه کنارا از همون عسلی که خودش بهم داده بود یه خورده آوردم و ریختم رو کیرش و کیرشو گذاشتم تو دهنم -چیکار می کنی شقایق -میخوام حال بدم و حال کنم . نگران نباش خودم طوری می لیسمش که چسبندگی عسل همه رو بخورم و اذیتت نکنه .. عسلو به میزان کم ریختم رو کیرش و ساک زدنو و شروع کردم و اونم آخ گفتنو شروع کرد . دستاشو دور کمرم فشار داده بود و منم کیرشو با یه مکشی می خوردم که مثلا نذارم اثری از عسل روش بمونه که حس کردم یه عسل دیگه ای داره تو دهنم خالی میشه . نتونست جلو خودشو بگیره وتا می تونست دهنمو پر از عسل داخلی کیرش کرد .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 3 از 9:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

هرجایی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA