ارسالها: 3650
#41
Posted: 6 Feb 2013 02:43
هرجایی 40
خیلی ناراحت شدم . چیزی نمونده بود از چشام اشک جاری شه . ولی به زحمت بر خودم مسلط شدم . اون جوری رو می شد دو جور فرض کرد یکی زنای سر خیابونی و یکی هم زن مطلقه که احتمالا منظورش همین دومی بود . چون اگه در مورد فاحشگی من چیزی می دونست اولا نمی ذاشت آب خوش تو این محله از گلوم پایین بره و در ثانی به این حالت وارد بحث نمی شد . -درهر حال خانوم ! ما امید و آرزو داریم و حتی اگه شده به زور و ترفندهای دیگه نذاریم که میثم شما رو ببینه مجبوریم . حالا خودت می دونی . فقط اینو مطلع باش ما تا موقعی که مطمئن نشیم و نشدیم که دست از سر میثم بر داشتی تو این کوچه شبانه روز کشیک میذاریم -خانوم چرا با من می پیچی جلو پسرتو بگیر . اون عاقله و بالغ زورت به من رسیده ؟/؟ من خودم بچه دارم . زندگی دارم میرم کار می کنم تا خرج خودم و دخترمو تامین کنم . درهر حال شما هم یه مادرید و درد یه مادرو حس می کنین . حالا از من خیلی جوونترین و بچه شما هم خیلی از میثم من کوچیکتر ولی خودتونو بذارین جای من . آیا حاضرین دخترتون در یه تنگنایی بیفته و عقلشم درست و حسابی کار نکنه ولی شما کمکش نکنین ؟/؟ اون با این حرفاش داشت توهین بزرگی به من می کرد . داشت می گفت عقل پسرش کار نمی کنه . یعنی دیوونه بوده که عاشق من شده . یعنی من لیاقت اونو ندارم که کسی دوستم داشته باشه . تف بر من و تف بر این زندگی . تف . -مولود خانوم می تونم یه خواهشی ازتون بکنم ؟/؟ -بفرمایید . شما حداکثر یک هفته بهم وقت بدین . شایدم سه چهار روز کافی باشه . من یه نقشه ای دارم . فقط شما این مدت نگهبان و کشیک و از این چیزا جلو در نذارین . این جوری میثم از شما زده و بیزار میشه بیشتر باهاتون می پیچه . من سعی می کنم کاری کنم که از من متنفر شه .. چند بار این جمله رو پیشش تکرار کردم . یه نقشه ای داشتم که تحت هر شرایطی خودم ضرر نکنم . این پسره هم واسه ما شر شده بود . عاشقم شده بود مارو از آرامش در امر کاسبی انداخته بود تازه مامانش اومده مدعی هم بود . وقتی مولود رفت رفتم تو عالم خودم . دیگه تو خونه خودم بودم . خودمو انداختم رو تختم و زار زار گریه .. یاد مامان بابا و بد بختیها و زندگی نکبت بار خودم افتادم . یاد بی پولیها .. آرزوهای بزرگی که بهش نرسیدم .. یاد هرزگیها و یاد دنیای کثیفی که باید درش زندگی می کردم . حس کردم که یه دست کوچیکی به بزرگی یه دنیا داره روسرم دست نوازش می کشه . اون نیلوفر من بود . نیلوفر پاک من .. نیلوفر پاک .. فرزند آقا رحیم با نام فامیل پاک . -مامانی چرا گریه می تونی ؟/؟ -عزیزم واسه این که مامانم مرده . سعی کردم بر خودم مسلط شم تا بیش از این اشکامو نبینه . اون چهار سالش بود و نمی دونست چی به چیه دنیا دست کیه . فقط واسه اون و به عشق اون زنده بودم . حس مادری رو با تمام وجودم درک می کردم . درک می کردم که مامانم چقدر باید دوستم می داشته و همه چی رو واسه من می خواسته و فقر و نداری اونو به یه درجه ای از بیماری رسونده که جوونمرگ شه و منو در دنیای نامردمیها تنها بذاره ولی عزیزم من نمی ذارم تو بی مادر شی . اگه تا گردن تو لجن فرو برم وبرم تو مرداب , نمی ذارم نیلوفر من آلوده شه . نیلوفر گلیه که کنار مرداب هم رشد می کنه . یه گل خوشگل . در کنار یه زن لجن به نام شقایق . مادری که لیاقت بوسیدن و در آغوش کشیدن تو رو هم نداره . شاید اگه می دونستم مامان این قدر دوستم داره و برام از جون مایه میذاره ... خب چیکار می تونستم بکنم ؟/؟ حالا خونواده ها دارن میگن و می خندن و من در گوشه تنهایی خودم به فردا فکر می کنم . ازخودم متنفر بودم . در این دنیای کثیف هیشکی نبود به دادم برسه . به هر دری می زدم یه کار درست و درمون نبود . یه پولی هم که از این خیریه ها به زنایی مثل ما می دادند و دستشون درد نکنه پول آدامس و شکلات نیلوفر هم درنمیومد . شاید اگه خودم بودم و خودم با روزی یه وعده غذا سر می کردم . یه روز از این جریان گذشت . هرچند ساعت درمیون گاه فکر خودکشی به سرم میفتاد و این که نیلوفرو یه جوری بسپرم به پرورشگاه .. ولی فقط چند ثانیه ای این فکر تو کله ام جامی گرفت . من چه طور می تونم همچین کاری با دخترم بکنم . شب قبل از خواب یه شربت خواب به نیلوفر دادم تا واسه بر نامه ای که دارم اون خوابش سنگین باشه و بیدار نشه . یه راننده کامیون قلچماق سبیل کلفت مشتری اون شبم بود . میثم رو سر کوچه دیده بودم و قرار شد که ده شب بیاد و منم 9 شب باراننده کامیونه فتاح خان تو خونه خودمون بر نامه داشتم . قبل از شروع بر نامه در حیاطو باز گذاشته و اونجوری نه که تا آخر بازش کنم . می خواستم میثم راحت بیاد بالا ومنو ببینه که زیر کیر یکی دیگه دارم دست و پا می زنم . من و فتاح تا عملیات رو شروع کنیم ساعت شد نه و نیم . .سریع خودمو لخت کردم و به سبک جنده ها رفتم رو تخت و پاهامو به دوطرف باز کردم تا کیرشو بکنه تو کسم . اونم به سبک لاتای گردن کلفت کیرشو گرفت تو دستش و آورد طرف دهنم تا واسش ساک بزنم .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#42
Posted: 12 Feb 2013 14:46
هرجایی 41
فتاح کیرشو که خیلی دراز و کلفت بود واسه اینکه اونو رو خط تنظیم نگه داشته باشه گرفت تو دستشو اونو با لبه کوسم میزانش کرد و فرستادش داخل . حس کردم که باید تا دقایقی دیگه سر و کله میثم پیداش شه .. منم سر و صدا رو از همون اول شروع کردم -وووووییییی فتاح جون امشب تو کیرت چی ریختی از همون اولش داره آتیشم می زنه بکن . بکن . دلم می خواد هرشب و هر لحظه تو بغل یکی باشم -جنده کوسو چطور شده امشب داری خوب خوبی حال میدی . شبا زبونت بسته بود . -اوخ فتاح جون آدم کیر مشتی رو ببینه و بخوره و حال کنه صداش در نیاد ؟/؟ بکن کیرتو تا ته کسم جرم بده .. اینم حرف بود که من زدم؟/؟ بازم شبا از این چیزا که نمی گفتم یه خورده مراعات می کرد ولی حالا از بس خودمو کشته و مرده کیر چماقیش نشون دادم دیگه رحم نمی کرد . -اوخخخخ ببین ببین منو ببینم لاپام واسه تو بازه و داره جر می خوره . بکن تا ته کسم .. از گوشه در یه سایه ای رو می دیدم . اون اومده بود و همه چی رو از نزدیک می دید . اونی که فکر می کرد شاید با کاراش من هرزه وابسته به اون بشم و مال هم شیم . اونی که عاشق من شده بود . من که عاشقش نبودم . ولی یه علاقه و حس عاطفی خاصی نسبت به اون داشتم . شایدم اگه اوضاع جور می شد و فر هنگ این زمونه و این جامعه به این صورت نبود از خدام بود که باهاش ازدواج کنم ولی حالا باید با همه این افکار خداحافظی می کردم . از این که داشتم زجرش می دادم زجر می کشیدم . چرا بی خود به من دل بسته . شاید این کاری که اون می خواست در حق من انجام بده اسمش عشق نبوده . شاید با یه نوع ایثار گری می خواسته خودشو راضی کنه .. مادرش می گفت شاید اون یه روزی به خودش بیاد و بفهمه که اشتباه کرده . البته اون شرایط منو نمی دونست . اون از این دیدگاه حرف می زد که من زنی هستم که قبلا از دواج کرده ام و دارای یه بچه ام . اون اگه می دونست که من یک هر جایی ام که دیگه کلاهم پس معرکه بود و باید این کوچه رو هم ول می کردم و می رفتم . احتمالا با بزرگ تر شدن نیلوفر و شرایط سخت همسایه ها من باید تقریبا جنده بازی تو خونه امو ول می کردم . فتاح دو تا دستاشو رو سینه هام قرار داده بود . میثم مظلوم سرشو به دیوار تکیه داده بود و مثل ابر بهار اشک می ریخت . فتاح غرق در لذت کیرش بود و تازه پس از پنج دقیقه متوجه حضور میثم شد .. از جاش بلند شد و رفت طرفش -دست نگه دار .. خودمو جلو اون و میثم قرار دادم -آقا فتاح شما حالتو بکن . اشتباه از منه که درو باز نگه داشتم آخه ظاهرا من ساعتم تنظیم نبود نوبت ها رو قاطی کردم . شما به بزرگواری خودت ببخش . میثم جان تو یه بیست دقیقه دیگه بیای خوبه . بستگی به این داره که آقا فتاح چقدر بخواد باهام حال کنه . کیرشو نگاه به این زودی سیر بشو نیست .. حرفایی می زدم که این پسر عاشقو متنفر تر از خودم کنم . اون که نمی دونست موضوع چیه و مادرش اومده ازم کمک خواسته و من دارم هم خودمو نابود می کنم و هم اونو قربانی . البته من خیلی وقته که نابود شدم . من که داشتم کاسبی خودمو می کردم . من که نگفتم اون عاشقم شه . چه مصیبتی . اصلا عشق واسه ما جنده ها مفهومی نداره . ما حق نداریم کسی رو دوست داشته باشیم . به کسی دل ببندیم . ما حق نداریم ظهرها منتظر مردمون باشیم که از در بیاد و ناهارو کنار مون بخوره یا شبا شامو با ما باشه . ما حق نداریم دلواپس مردخودمون باشیم . حق نداریم مثل خانوما به یه مجلس دعوتمون کنن و مثل آدمای با شخصیت بشینیم از زنای بد کاره حرف بزنیم . راستش دیگه حال و حوصله سکس کردنو نداشتم ولی فتاح به شدت در حال گاییدنم بود . خودمو دور پاهاش بستم و نذاشتم کیرشو بکشه بیرون . طاقتش طاق شده بود و به اندازه ای آبشو تو کوسم ریخت که تا دو دقیقه تمام آب کیرش در حال بر گشتن از کوسم بود و بازم به سرعت داشت برگشت می کرد . لبشو گذاشت رو لبام . سبیلای کلفتش اذیتم می کرد -ببین حواست پرت نباشه کوسو خانوم . ما خیالمون نیست بذار این میثم فوکلی این قدر اونجا وایسه تا زیر پاش علف سبز شه ما تا حالمونو نکردیم دست از سرت ور نمی داریم . درهر حال یه ده دقیقه دیگه بعد از خالی کردن باهام ور رفت و یه پولی سمت من پرت کرد و رفت . دلم می خواست میثم رفته باشه . حوصله روبرو شدن با اونو نداشتم . نمی خواستم حرفاشو بشنوم .. یه گوشه ای پنهان شده بود . کلی حرف داشت . حرفایی که جیگرمو سوزوند . حرفایی که خیلی از اونا حقیقت نبود و شاید م اونم یه جورایی ته دلش می دونست که حقیقت نیست ولی بازم بر زبون می آورد -شما همه تون همین طورین . عادت کردین . دلتون نمی خواد یه زندگی خوب داشته باشین یه کسی که دوستتون داشته باشه به شما فکر کنه خودشو وقفتون کنه .. شما ها هیچی حالیتون نیست . خودتونو به چشم یه کالا نگاه می کنین . شقایق با توام به تو هم دارم میگم . تو هم مثل همه ای . فکر می کردم چشام بهم راست میگن . فکر می کردم تو رو میشه دوست داشت و تو هم می تونی دوست داشته باشی . ولی اشتباه می کردم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#43
Posted: 19 Feb 2013 19:05
هرجایی 42
هرزه ! کثیف ! آشغال !.. فقط بهش لبخند می زدم . سکوت کرده بودم . لبخندهام بوی درد و معنای اشکو داشت . هرچند اشک هم با لبخند هم پیمان شده بود . -بروپسر ! برو دیگه این ورا پیدات نشه من به دردت نمی خورم . اون رفت و دیگه برنگشت . وقتی هم که رفت حتی نتونستم اشکی هم بریزم . دراکولای درد دستاشو دور گردنم حلقه زده دندوناشو تو ی گردن و سینه هام فرو برده بود . درد شدیدی رو تو قلبم احساس می کردم . پول کثیفو می دیدم که یه گوشه ای افتاده و حوصله از زمین برداشتنشو نداشتم . نیلوفر بیدار شده بود . فهمیدم که هنوز اونو دارم . هنوز می تونم واسه یکی نفس بکشم و به امید یکی زنده باشم . هنوز یکی هست که منو تنها امید زندگی خودش می دونه . بغلش کردم و اونو با تمام وجودم مثل همیشه بوسیدم . حالا دیگه اشکهام بی پروا به روی گونه هام جاری بود . بغضم ترکیده بود . چرا بعضی از آدما این قدر باید بی ارزش باشن ؟/؟ -مامانی دریه می تونی ؟/؟ .. وقتی اون با لهجه ساده و معصومانه و کودکانه اش ازم دلجویی می کرد اشکام خیلی راحت تر و روونتر رو گونه هام جاری می شد . یاد بچگی های خودم افتاده بود . چهار پنج سالگی خودمو به یاد می آوردم . وقتی همراه بابا مامانم می رفتم بیرون و اون چیزایی رو که دلم می خواست واسم بگیرن همش پایین تر و ساده ترشو می گرفتن .. ولی بزرگتر که شدم خیلی فهمیده شدم .. خانوم شدم . تمام زحماتشونو هدر دادم . دخترم همچنان در آغوشم بود . تو بغل من احساس امنیت می کرد . هر جایی که بود سینه و تن منو بهترین محل خواب خودش می دونست . دلم نیومد تکونش بدم . همونجا اونو تو بغلم داشتم و خودم همراه با اون سعی کردم که بخوابم . زندگی ادامه داشت و داره . من از فردا باید که بازهم به خاطر اون و خودم تلاش می کردم . بازم تلاش می کردم که بتونم زندگی خودمو پیش ببرم . ولش کن . میثم و میثم ها و حرفاشون چه ارزشی می تونه واسم داشته باشه . نباید که اهمیتی داشته باشه . زندگی پستی و بلندیهای خودشو داره . غم هست شادی هست . نصف روز باید نیلوفرمو بذارم مهد کودک تا بتونم کارامو پیش ببرم . شبا هم نمی تونم بیشتر از یه مشتری داشته باشم . بیشترین و بهترین مشتریا رو شب داشتم . از یه طرف باید حواسم به کوچه می بود و از طرف دیگه به نیلوفر . همسایه ها نبینند . مامورا متوجه نشن . من چیکار می کردم . اگه می خواستی مشتری رو هم رد کنی معلوم نبود که فردا همون مشتری بیاد سراغت . وقتی از خواب پا شدم دیدم نیلوفر تو بغلم به همون صورت خوابیده .. اون قدر صبر کردم تا بیدار شه . مثل فرشته ها خوابیده بود . بی خبر از همه جا .. اون اگه یه روزی از همه چی با خبر شه اون وقت من چیکار می تونم بکنم و چیکار دارم که بکنم . زمان جنگ بود . شبهایی بود که تهران را موشک بارون کرده بودند و انواع و اقسام آژیر ها در شهر به صدا در میومد . خیلی از خونه ها با خاک یکسان شده بود و خیلی ها هم شهید شده بودند . بسیاری از مردم تهران مخصوصا بالا شهریهاش رفته بودند تو خونه فامیلاشون توشهرهای دیگه به ویژه شمال کشور .. من و نیلوفر جایی رو نداشتیم بریم . راستش بر خلاف خیلی ها یا بیشتر آدما که ازمرگ می ترسیدند من از مرگ هراسی نداشتم . اصلا زندگی واسم ارزشی نداشت . من به خاطر خودم از مرگ واهمه ای نداشتم فقط به خاطر نیلوفر و این که اونو تنها به امان خدا ول نکنم دوست داشتم زنده بمونم و به خاطر دخترم هم می ترسیدم که نکنه از این موشک بارونها ما هم سهمیه ای داشته باشیم هر چند بقیه قربانیها هم هموطنا و هم نوعان ما بودند . صبح روز بعدش سارا واسم زنگ زد . گفت که یه جفت مشتری خوب گیر آورده و از خودشونم جا دارن . دل و دماغی نداشتم ولی مجبور بودم . کار دیگه ای از دستم بر نمیومد . پشتیبان دیگه ای نداشتم . فرصت فکر کردن نداشتم . یعنی نباید بچه دار می شدم ؟/؟ نه .. نه .. خدایا این حرف منو نشنیده بگیر من نا شکری نمی کنم . من کفر نمیگم . اونو ازم نگیرش . قول میدم اونو درست تربیت کنم . پاک و نجیب .. بهتر از همه دخترای دنیا .. اون جوری که مامانم می خواست و نشد . اون جوری که بابام زحمتشو کشید و همه زحمتاشو هدر دادم . خدایا این تنها دلخوشی منو ازم نگیر . نیلوفرو سپردمش مهد . اگه یه خورده هم واسه آوردنش دیر می کردم موردی نداشت . می تونست پیش بعد از ظهری ها بمونه ولی زیاد با اونا آشنایی نداشت . دلمم نمی خواست زیاد ازم دور باشه . این سارا هم خوب چیزایی تو آستینش داشت و می تونست مرد جور کنه . این بار هم یه تیپ های با کلاسی به تورمون خورده بودند . خیلی هم خوش تیپ و با یه خونه دربست و خیلی شیک تو بالای شهر . -سارا تو معرکه ای باید خیلی هم پولدار باشن . -شقایق من ازت خیلی هم تعریف کردم . اونا بیشتر به تو دلخوشن تا من . -همین طور ندیده و نشناخته . -خب دیگه این کارا همش ریسکه دیگه . یه خونه دو طبقه بود . از پله ها رفتیم بالا .. وای چقدر بی خیال . تو دو تا جوون امروزی خیلی بی خیال . فقط شورتشونو دیگه در نیاورده بودند . اون دوتا و سارا خیلی خودمونی با هم حرف می زدند . -ببینم پسرا شورتتونو هم در میاوردین سنگین تر بودین . شاید من زیادی حجب و حیا داشتم و هنوز یه جنده استاندارد نبودم و این سارا بود که اصولی تر کار می کرد . سارا شروع کرد به در آوردن لباساش ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#44
Posted: 26 Feb 2013 13:31
هرجایی 43
شقایق زود باش دیگه خودتو لخت کن . دیگه نباید به این فکر کنی که چقدر می تونی حال کنی و چقدر لذت ببری . یواش یواش باید خودتو قانع کنی که این برات یه شغل شده . باید حواست باشه که ابزار کارت فرسوده نشه . بهشون حال بدی همونجوری که اونا می خوان . کاری کنی که آبشون زود تر بیاد . البته ما که یه مدتی از کارمون میگذره حق داریم که ماهی یه بارو ار ضا شیم . می دونی فرق بین ما و خانومای پولدار بالای شهری که اهل حال و تفریحن چیه ؟/؟ یه مرد پولدار وقتی که داشت منو می کرد واسم تعریف کرد که زنش به پسرای خوشگل کوچه شون پول میده تا اونو بکنن . اونا از کیف و تفریح خسته نمیشن . اونا پولشونو واسه تفریحشون خرج می کنن و ما تفریحمونو فدای پولمون می کنیم . حالا شقایق برو لخت شو و بیا که هر چی این دو جوون گفتن باید انجام بدیم . سارا مثل یه خواهر دلسوز هوامو داشت . حتی بهم گفت حواست باشه که جنده ها پاش که بیاد چشم دیدن بهترین دوستشونو ندارن . اونو در کاسبی به عنوان یه رقیب به حساب میارن -سارا تو که این جوری نیستی ؟/؟ -مگه تو این جوری هستی ؟/؟ بغلم کرد و منو بوسید . اگه اونو نداشتم چیکار می کردم . من و سارا لخت در کنار اون دو تا جوون قرار گرفتیم . اسمشون بود هابیل و تیمور . سارا شورت هابیلو کشید پایین و منم همین کارو در مورد تیمور انجام دادم . اصلا حال و حوصله خود سکسو نداشتم . بیشتر سکسهایی رو که تا حالا در مورد حرفه ام انجام داده بودم اکثرا خودمو در فضای سکس قرار داده بودم تا زجر کمتری بکشم ولی دیگه دلم نمی خواست اون فضا سازی رو انجام بدم . سارا راست می گفت . حالا باید به خودم و دخترم می اندیشیدم . من شاید بیشتر از چند سال نمی تونستم فعالیت کنم . دخترم بزرگ می شد خرج تحصیل داشت .. من باید براش هزینه می کردم .. دوتایی مون شروع کردیم به ساک زدن کیر طرف . دیگه از سکس تکراری خسته شده بودم . از این زندگی چندش آور . حرکات سارا بد نبود ولی حرفایی که می زد نشون می داد که داره فیلم میاد و خودشو یه زن حشری نشون میده .. -اوووووفففففف هابیل هابیل جون .. من کیرتو می خوام . زودتر منو بکن .. دستشو از بس مالید به کوسش یه خورده خیس کرد اونو نشون هابیل داد و گفت ببین ببین بچه خوشگل کوسم التماس دعا داره .. آخخخخخخ معطلش نکن زود باش دیگه .. چند تا جمله می گفت و به ساک زدنش ادامه می داد هر چی خواستم مثل اون فیلم بازی کنم نتونستم . هنوز شوک رنجوندن میثم در من باقی و اثر گذار بود . هر چی هم به خودم می گفتم بی خیال نمی تونستم بی خیال باشم . لحظاتی بعد تیمور افتاد رو من و هابیل هم افتاد رو سارا . کیرها رفته بودند توی کوس .. کوس من که کاملا خشک بود و دردم گرفت . بااین حال صدام در نیومد . درهر حال منم آدم بودم از سنگ که نبودم چند بار که کیرشو کرد تو کوسم و بیرون کشید یه خورده کوسم خیس تر و روونتر شده و تونستم تحملش کنم . این جور بی خیال بودن هم یه جنده رو از کاسبی های بعدش میندازه . آخه اون باید دردو تحمل کنه . من و سارا سرامون در کنار هم بود . وفتی لباشو رو لبای من قرار داد حس کردم که منم یه جورایی دلم می خواد که منو ببوسه . از بوسه هاش لذت بیشتری رو حس می کردم تا گاییده شدنم توسط تیمور . سارا از پهلو دستشو گذاشته بود رو سینه هام و منم از بغل با سینه هاش بازی می کردم . مردا خیلی از این کا رما خوششون اومده بود و با هیجان بیشتری کیرشونو می کردند تو کوس ما . از وقتی که سارا بهم حال داد منم حس کردم که از سکس با تیمور بیشتر دارم حال می کنم . حرکات دوستم باعث شده بود که حس کنم کوسمم نیاز به این داره که انگولک شه .. من و سارا آروم لبای همو می بوسیدیم تا این لحظه های سختو یه جورایی واسه هم راحتش کنیم -سارا من حس می کنم که از سکس با تیمور دارم لذت می برم .. -منم تازه دارم با کیر هابیل کیف می کنم -پس اون چیزایی که گفتی چی -عزیزم من که نگفتم حتما نباید لذت ببری . گفتم که احساس اجبار رو واسه لذت بردن در خودت به وجود نیار . داری کیف می کنی و حالشو می بری نمیشه گفت که چرا خوشت میاد .. -آهای دخترا چیه در گوش هم پچ پچ می کنین بلند تر بگین بذارین ما هم بشنویم -هیچی هابیل جون داریم می گیم شما عجب کیرای باحال و نمونه ای دارین و ما چه عشقی داریم با کیرتون می کنیم . دوتایی شون چه کیفی می کردند از این که می دیدند دارن بهمون حال میدن . هردوتاشون طوری به هیجان اومده بودند که در یک لحظه کیرشونو بیرون کشیده با دهن افتادن رو کوس ما .. این یعنی طول کشیدن بر نامه سکس . دوتایی مون یعنی من و سارا دوست داشتیم زود تر خودمونو خلاص کنیم چون احتمال داشت یه مشتری دیگه ای هم داشته باشیم . اونا تازه میک زدن کوسمونو شروع کرده بودند . سارا یه چشمکی بهم زد که اولش دوزاریم نیفتاد .. منم سرمو تکون می دادم به علامت نفهمیدن .. لباشو نزدیک گوشم کرد و طوری که اون دو تا مرد نشنوند گفت چقدر دوزاریت کجه بهت میگم ارضا شو ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#45
Posted: 5 Mar 2013 23:54
هرجایی 44
اویییییی من چقدر خوشم میاد هابیل ووووووویییی بخور بخور ادامه بده من کوسسسسسم میخاره می خوام .. دارم حال میام حال .. زود باش .. جااااااااان آبم اومد .. اومد .. آبتو می خوام کیرتو بکن تو کوسم . اگه نکنی بهم مزه نمیده .. سارا تونسته بود اونی رو که در حال گاییدنشه به هیجان بیاره .. هابیل ریخت تو کوسش .. می دونم که هنوز ار گاسم نشده بود ولی این چیزا دیگه یواش یواش مفهوم خودشو واسه ما از دست می داد . ما به چیزای دیگه ای فکر می کردیم . به زندگی مون . به این که فردا چی میشه و این که محتاج آدمایی که باد تو کله شون افتاده نشیم . حالا من باید چیکار می کردم . نمی تونستم همون فیلم سارا رو بازی کنم سختم بود . خیلی سختم بود . بااین حال سر تیمور رو به طرف کوسم فشارش داده و با حرکات کوس به روی لب و سر و صدا کردن مدام ازش کیر می خواستم . -تیمور کیر کیییییرررررر کیرتو بده .. زود باش .. نههههه نههههه دارم ارضا میشم .. محکم تر میکش بزن .. وای لعنتی طوری قسمت بالای کوس و قبل از چوچوله اون جای نخود مانند و حساس و پر هوسو همچین گازش گرفت که نزدیک بود اونو بکنه .. یه فریادی کشیدم که ساختمون به لرزه در اومد .. گفتم بهتره که همین یه فریاد طبیعی رو به عنوان یه کلک ارگاسمی داشته باشم .. -آخخخخخخخ چقدر حال کردم .. . تیمور آب ! آب بده آب کیرتو می خوام .. هابیل منتظر بود که کار من و تیمور تموم شه تا یه صفایی باهام بکنه .. تیمور هم وقتی کیرشو کرد تو کوسم طوری کمرشو چسبیده اونو محکم به خودم فشردم که نتونست از دستم در بره . دستامو یواش یواش آوردم پایین تر و اونا رو رو کونش قرار دادم . وقتی اون لحظه ای که آب داغشو تو کوسم می ریخت تا حدودی لذت بردم ولی یه لحظه دلم رفت پیش نیلوفر که الان مامانشو می خواد . من باید زودتر می رفتم . سارا شده بود آینه من یا بر عکس در هر حال نمی دونم هر کاری که اون انجام می داد منم همون کارو می کردم وقتی جامونو یعنی مردامونو عوض کردیم دیدم که اون کیر تیمورو گرفته تو دستش و داره ساک می زنه منم همین کارو واسه طرفم انجام دادم . یه بار دیگه آبشونو آوردیم و اونا وقتی به نوبت دو به یک افتادند رو ما و می خواستند که ما رو بکنن زیاد حال و روز خوشی نداشتند . در هر حال اخلاق خیلی از اونایی که ما رو می کردند به این صورت بود که اگه چندر غاز پول هم می دادند دلشون می خواست که سرشون کلاه نره و از این پول به نحو احسن استفاده کنن . دلشون نسوزه که خرج کردن و به اندازه کافی نتونستن که تفریح کنن . حالا اینا رو نمی دونستم شاید راستی راستی دوست داشتن که باهامون حال کنن . چون جنده های تر و تازه و جونداری بودیم و البته سارا ازم سابقه دار تر بود . اون روز هم گذشت وپول خوبی هم گیرمون اومد . رفتم سراغ نیلوفر گلم و با هم رفتیم خونه .. روز ها و ماهها می گذشتند نیلوفر من روز به روز خوشگل تر و مهربون تر می شد . هوش خیلی بالایی داشت . گیرایی این دختر خیلی قوی بود . پیش اون دیگه خلاف نمی کردم . کارامو همیشه خارج از خونه انجام می دادم . البته مواقعی که یکی به تورم می خورد که از خودش جایی نداشته باشه یه خورده گرون تر حساب می کردم که مثلا پول مکان رو هم گرفته باشم . از تجربیات دوستم سارا به خوبی استفاده می کردم . هر چند تازگیها یه پیشنهاد بهش شده بود که بره دبی و دو دل بود که قبول کنه یا نه . اگه می رفت من تنها می شدم ولی خب به اندازه کافی واسه خودم مشتری داشتم . بهم گفت هر وقت اگه بخواد بره یه پسر بچه سیزده چهار ده ساله رو به من معرفی می کنه که اون نقش یک واسطه کاری رو داره و می تونه خیلی راحت با مردایی که طالب زن خیابونی هستند کنار بیاد به اصطلاخ اون پسره دلالی می کرد . از اونجایی که خود سارا کمک حال من بود نیازی نبود که منو مستقیما با این دلال روبرو کنه . یواش یواش وقتش بود که نیلوفر بره مدرسه . سال 65 بود . نیلوفر 6 سال داشت و من 25 سالم بود . من همچنان به این جور کاسبی کردنهای خودم ادامه می دادم . گاهی وقتا که مشتری زیادمی شد و خسته می شدم و حوصله کارکردن نداشتم بازم به خاطر نیلوفر تحمل می کردم . از این که هرچی بچه بزرگتر می شد خرجش هم زیاد تر و من دست به سوی کی دراز می کردم . این راحت ترین راهی بود که می تونستم پول جمع کنم . هر چند زیاد هم نمی شد پس انداز کرد . کاش اون موقع یه خورده با پولهام دلار می خریدم . هنوز خمینی زنده بود دزدان و کارتل ها و تراست های فعلی نونهال بودند یا این که نونهالانه کار می کردند . دلار هنوز زیر صد تومن بود و بعد از هشت سال که از کودتای 57 می گذشت مردم هنوز ناله داشتند که چرا دلار به نسبت زمان شاه ده دوازده برابرقوی تر از ریال شده که البته همه اونو به جنگ و هزینه های جنگی نسبت می دادند و این که باید صبر انقلابی داشت . و از این کوس شرات که تا به امروز به خورد ملت داده و اگه بخوان رگ و ریشه شونو تو این مملکت حفظ کنن بچه هاشون همین حرفا رو به بچه های ما هم خواهند زد . . قبل از این که نیلوفرو بفرستم مدرسه خیلی باهاش درس کار می کردم . بهش در همون حد و اندازه های خودش نقاشی یاد داده بودم . واسش کتاب داستان می خوندم . چقدر از این حسنی نگو بلا بگو تنبل تنبلا بگو خوشش میومد . خیلی از حرف ت در کلامش استفاده می کرد .. همش به من می گفت مانی توباره بتون ..یعنی این که بازم همین قصه رو واسش بخونم . با این که خیلی خسته می شدم ولی برای نیلوفرم این که چیزی نبود هر کاری می کردم . بالاخره نیلوفر خوشگل من رفت مدرسه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#46
Posted: 13 Mar 2013 13:12
هرجایی 45
نیلوفر خوشگلمو آماده اش کردم تا بفرستمش مدرسه .. یه روپوش خوشگل به رنگ آبی و با حاشیه های سفید . خیلی نازش کرده بود . اون با مهد کودک و آمادگی و این جور جاها اخت شده بود ولی محیط مدرسه واسش تازگی داشت . در هر حال همراش رفتم . اون زیباتر از بقیه دخترا بود . معصومانه و مظلومانه یه گوشه ای وایساده بود و خیلی هم با متانت با بقیه بر خورد می کرد . طوری که انگار خیلی بیشتر از سنش می فهمه . اون دوست داشتنی تر از اونی بود که من دوستش داشتم . صورت گرد و لبای کوچولوش .. دندونایی که وقتی می خندید مثل مروارید می درخشید .. یاد اولین روزی افتاده بودم که رفته بودم مدرسه . . اون روز مامانم همرام بود و یادم میومد بابام یه عروسک خوشگل واسم خریده بود . پولاشو از مدتها گذاشته بود رو هم تا اونو واسم بخره . اینو مامان سالها بعد واسم تعریف کرده بود . مامان بهش گفت مرد ! شقایق بزرگ شده اینا چیه واسش می گیری .. بابا در حالی که چشاش پر اشک شده بود می گفت شقایق هر وقت از جلوی این عروسک رد میشه وای می ایسته و یه جوری بهش نگاه می کنه که جیگرآدم کباب میشه . اون روز نفهمیدم بابا واسه چی اشک می ریخت . ولی همیشه تحسینم می کرد از این که دختر کم توقعی دارم . حالا دخترم پدر نداشت . من هم مادرش بودم هم پدرش . اون همه چیز من بود . زندگی من .عشق و امید من .. من بدون اون هیچی نبودم . دخترم داره بزرگ میشه .. حالا می تونستم احساس اون موقع مامانو به خوبی درک کنم و احساس دخترمو که حالا شده یه دانش آموز . پس می تونم همون جور باهاش برخورد کنم که اون انتظارشو داره همون انتظاری که یه روزی شقایق کوچولو از بابا مامانش داشت . شقایقی که حالا شده یه زن هرزه ولی نمیذاره که نیلوفر پاکش به بیراهه کشیده بشه . به یاد بابا مامانم افتاده بودم اشک از چشام سرازیر شده بود . نمی دونستم چیکار کنم . به زور بر خودم مسلط شدم . اون روز منو نیلوفر زود به خونه بر گشتیم . دیگه از روزای بعد صبحها می تونستم چند تا مشتری بیارم خونه . اگه مشتری پیدا می شد . یه خورده باید بیشتر به خودم می رسیدم . هنوز هزینه های زندگی مثل امروز سنگین نشده بود . عادت ما ایرونیها اینه که قدر روزای خوبو نمی دونیم . وقتی اسیر چیزای بدتر میشیم تازه به این یاد می افتیم که چه گذشته و نعمتهای خوبی داشتیم که از دستشون دادیم . دیگه بعد از ظهر و شب ها رو باید در کنار نیلوفر سر می کردم و باهاش درس کار می کردم و بهش می رسیدم . هم باید باباش می بودم و هم مامانش . دخترم استعدادش خوب بود ولی باید پرورشش می دادم . خیلی باهاش کارکردم تا پایه های درسی اونو محکم کنم . اون باید به اونجایی می رسید که من نرسیدم . به اونجایی که آرزوشو داشتم . هنوز تا اون سالها خیلی راه بود . خیلی .. من باید خیلی تلاش می کردم . از وقتی که بزرگتر شد و مراعاتشو می کردم و در حضور اون مرد به خونه نمی آوردم عادتش داده بودم که کنار من بخوابه . مادر ودختر همو بغل می زدیم چقدر از بوی تنش خوشم میومد . هنوز بوی بچگی هاشو می داد . بوی موهای سرش .. بوی تنش .. بوی پیرهنش .. بو و صدای نفسهاش . دیگه جای اون نبود که غمگین باشم و حسرت گذشته ها رو بخورم . باید به آینده فکر می کردم به روزایی که بتونم دخترمو اون بالا بالا ها ببینم . اون نباید بفهمه که مادرش چیکار می کرده . طوری باهاش برخورد می کردم که از همون اول این حس که بخواد بهترین و بالاترین باشه درش تقویت شه و برای این کارش از خودم مایه میذاشتم . مثل یه معلم بالا سرش بودم . دبستانش نزدیک خونه مون بود و در همین مسیر پیاده رو از این بابت که بره اون طرف خط نگرانی نداشتم ولی هنوز اون آدم دزدی از یادم نرفته بود سر کوچه مون یه لوازم التحریر فروشی باز شده بود که چند بار که به بهانه خرید دفتر مداد نیلوفر رفتم یه جور خاصی نگام می کرد . منم با زیرکی خاصی به مرور زمان حالیش کردم که من و نیلوفر تنها زندگی می کنیم . دو سه سالی رو ازم کوچیک تر بود . یه روز چند تا دفتر ازش می خواستم و اون مدلی که می خواستم نداشت و گفت دو روز دیگه بهش سر بزنم ولی فرداش قبل از ظهر و حدود یه ساعت قبل از برگشت نیلوفر اومد خونه مون درزد و اون چیزایی رو که می خواستم واسم آورد . یه جوری منو نگام می کرد که حس کردم انگاری دوست داره که من ازش دعوت کنم که بیاد داخل . چشم ازم ور نمی داشت . حس کردم که اونم اهلشه . مخصوصا که با دامن کوتاه و بدون روسری اومده بودم دم در . البته همیشه خودمو گوشه می کشیدم تا کسی منو نبینه . -می دونم تنها با یه دختر زندگی کردن و سرپرستی اونو عهده دار بودن خیلی سخته . اگه مشکلی کاری داشتین من در خد مت هستم .. . معلوم نبود چی داره میگه .. -خب آقا فرهوش این روزا کاسبی خیلی سخته و با یه مقدار خرجی که بابای دخترم می فرسته نمیشه زندگی رو پیش برد .. هرچی فکر می کردم ببینم کدوم گوشه و وسیله خونه خرابی داره که بهونه کنم و پسره روبیارمش تو خونه چیزی به عقلم نمی رسید ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#47
Posted: 18 Mar 2013 12:13
هرجایی 46
بفرمایید داخل آقا فرهوش من الان برم پول اینا رو بیارم -قابلی نداره بعدا حساب می کنیم . کادوی من به نیلوفر جان -خواهش می کنم آقا فرهوش دیگه بیشتر از این شرمنده ام نفرمایید -اگه مشکلی کار خاصی داشتید و یه سری خرده کاریهای فنی و معمولی خونه به مشکل خوردین مثل لوله کشی و سیم کشی و از این جور چیزا تا اونجایی که دستم بر بیاد در خدمت شما هستم -خدا سایه برادریتونو از سر ما کم نکنه .. ولی نگاش بهم می گفت که اون نمی تونه جای داداشی که من هرگز نداشتم باشه . -ببخشید این تلویزیونو من هرچی تنظیم می کنم کانالاش قاطی می کنه یه نگاهی هم شما بندازین ببینین چیزی متوجه میشین . یه تلویزیون رنگی از اون معمولی هاش گرفته بودم و می دونستم چی به چیه .. تا اون بره سر وقت تلویزیون من یه عطری به خودم زدم و یه خورده به لب و لوچه ام رسیدم و بر گشتم . هرکاری کردم پول نگرفت . -صبحانه تشریف داشته باشین . بدجوری هوس اینو داشتم که با نگه داشتن این جوونه یه کاسبی هم بکنم . نمی دونم اون اینو فهمیده بود یا نه . تازه بعد از چند سال فعالیت و تجربه نیمی از خجالتم ریخته بود . حس می کردم که برای نیلوفر خودم باید هر کاری بکنم . -فرهوش خان شما ازدواج کردین ؟/؟ -نه کی به ما زن میده . یه کتابفروشی که تازه مغازه باز کرده -جوون خوبی مثل شما رو همه دخترا از خداشونه که زنش بشن . خیلی هم دلشون بخواد . خوش تیپ مودب و خوش هیکل . وقتی این حرفا رو تحویلش می دادم نگاهشو از شکاف سینه هام بر نمی داشت . دوره ای بود که سخت به بی حجابها گیر می دادند . اگه توعروسی ها صدای ساز و آوازی می شنیدند صاحب مجلس رو مینداختن زندان . اون موقع ایمانشون خیلی قوی بود و از این کارایی که برای رضای خدا و تقوا باشه خیلی انجام می شد . آخرای جنگ بود و هنوز اون آخرین نفری که باید جام زهر رو سر بکشه سر نکشیده بود وگرنه ملت محروم و حلبی آبادی ها و هرزه هایی مثل من خیلی وقت بود که جام زهر رو سر کشیده بودند . حالا من یکی از بس پوست کلفت بودم هنوز نمرده بودم . شایدم به خاطر نیلوفر بود . اونو نگه داشتم و واسش صبحونه ردیف کردم . عین خیالش نبود که باید بره سر کار . -ببینم دوست دختر هم داری ؟/؟ آخه تازگیها دخترا دارن دلیر تر از پسرا میشن . می خواستم بگم پر روتر دیدم زشته خودشم که یک پسره میشه جزو پر روها واسه همین واژه ای بهتر از دلیر تر پیدا نکردم . اون موقع دخترا بیشتر از امروز سرشون تو لاک خودشون بود و هنوز بودند خیلی ها که به متلک های پسرا جواب ندن . -البته می تونی به سوالم جواب ندی . -شقایق خانوم من دوست دختر ندارم ولی . -ولی چی خجالت نکش بگو .حدس می زدم چی می خواد بگه . یواش یواش با این جور آدما آشنا شده بودم و خصلت بعضی هاشونو می دونستم . حدسم درست بود که چی می خواد بگه -نمی دونم کارم اشتباه بوده یا نه .. من با چند تا زن دوستم .. -یه نگاهی بهش انداخته و مثلا متفکرانه لبامو جویدم و گفتم ای شیطون ببینم اینا شوهرم داشتن ؟/؟ -یکی دو تاشون دارن .-پسر تو چند تا داری که دوتاش شوهر دارن . خیلی شیطونی .. عیبی نداره . منو ببخش که این جور خودمونی باهات حرف می زنم . چون پسر مودب و با اخلاقی هستی و جای داداشمی دارم میگم حواست باشه که یه وقتی کار دست خودت ندی .. -نه همه چی رعایت میشه .. وای که این پسره عجب پسربی حیایی بود اصلا صورتش سرخ نشد . منم خودم دست کمی از اون نداشتم . -به نظر شما کارم اشتباهه که با یک زن متاهل رابطه دارم ؟/؟ -از نظر من نه . زن جماعت مثل مردا یه سری نیاز هایی داره که شاید یک مرد یا همون شوهرش نتونه اونا رو بر آورده کنه و اگه نتونه با دوست پسری که برای خودش می گیره این مشکلاتو حل کنه ممکنه بازم عوارض دیگه ای براش داشته باشه . تازه این برای زنیه که شوهرش دم دستشه .. خیلی گستاخ شده بودم و بی خیال . به قول یکی از جنده ها اگه می خوای کاسبی کنی باید پررو باشی و اون جایی هم که نیاز باشه بد دهنی کنی . برای همه می تونی پررو باشی ولی برای بد دهنی و خوش دهنی باید طرفتو ببینی و من برای فر هوش پررو شده بودم و علنا داشتم خودمو تبلیغ می کردم . اگه اون گام به گام باهام نمیومد مجبور بودم گستاخ تر شم . -ببخشید شقایق خانوم من حالا می تونم یه چیزی ازتون بپرسم ؟/؟ چون جای خواهرمی و احساس صمیمیت می کنم می خوام این سوالو بکنم .. دوتایی مون یکی از یکی دیوونه تر خودمونو به نادونی زده بودیم . آخه کی همون اول آشنایی با هم خواهر و برادر میشه که ما بشیم . کی از این حرفا می زنه که ما بزنیم . من علاوه بر پول یه خورده هوس کیر هم کرده بودم ولی پول در اولویت قرار داشت . جوابشو دادم .-فرهوش خان اون انسانی که عملش شبیه حرفش باشه می تونه یک آدم موفق باشه هرچند در ظاهر از نظر اقتصادی وضعیت مناسبی نداشته باشه . منم مستثنی نیستم .. زن هم مثل مرد یه نیاز هایی داره .. گوشه چشمی نازک کرده و با یه خماری خاصی نگاش کردم که برق هوسو توی چشاش به خوبی می دیدم و می خوندم . ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#48
Posted: 25 Mar 2013 23:26
هــــــــــرجــــــــــــــایی 47
نگاه هیز فر هوش و نگاه طالب من رفته بود تو هم و نمی دونم چرا کاری انجام نمی داد . طوری نشون می داد که انگار هر لحظه می خواد بپره رو من . دامن تنگ و چسبونی که پوشیده بودم اون کون سفت و گنده مو انداخته بود تو دیدش من بهش پشت کردم تا اونو بیشتر حشری کنم . خودمو برای بر داشتن وسیله ای خم می کردم . اون تکون نمی خورد . از این که هیچ صدایی نمی شنیدم اینو حس کرده بودم . یه لحظه اومد و از پشت کمرمو گرفت .. -آههههههه نهههههه نکن .. ولم کن .. آقا فرهوش زشته .. -شقایق جون اصلا هم زشت نیست . من نگاه زنا رو خوب می شناسم . می دونم وقتی اونا خیره به یه مرد نگاه می کنن و چشاشون سرخ میشه چی می خوان -به نظرت حالا من چی می خوام . وسط بدنشو به دامنم چسبونده بود تا کلفتی کیرشو نشونم بده -تو همینو می خوای . همینو ؟/؟ کیرمو ؟/؟ کیر می خوای . -نهههههه .. نکن -می کنم . دستشو از زیر بلوزم رسونده بود به سوتین و سینه هام . شیوه ای که خیلی از مردا این به کار می گیرن . دیگه بیشتر ناز نکردم . یه خورده هم دلم می خواست که برم زیر کیر فر هوش . ولی نمی دونم چرا اون جوری که دوست داشتم به من مزه نمی داد . واسه این که دوست داشتم نتیجه کارمو حس کنم . یعنی اون به من یه پولی بده که دلم خوش بشه . من دیگه سکس رو واسه لذت خودم نمی خواستم . واسه اینم می خواستم که یه کاسبی کرده باشم . چقدر تو کارش وارد بود . منو از نیمتنه لختم کرد . شروع کرد به بوسیدن شونه هام . .-فرهوش جون سرپا بده . بریم رو تخت .. اونو منو رو دستاش بلند کرد مثل یه پر کاه .. برد و رو تخت گذاشت . دامن و شورت هنوز به پام بود و دلم بود پیش این که می تونم پولی به دست بیارم یا نه .. نمی دونم فکرمو خونده بود یا این که پیش خود حساب بود که دو سه تا هزار تومنی از جیبش در آورد و گذاشت یه گوشه ای -شقایق جون جسارت نشه پاکت همرام نبود . اینو همون اول باید تقدیم می کردم . برای نیلوفر جون که رفته مدرسه یه چیزی بگیری .. دوستش دارم اونو . منو یاد خواهر کوچولوم میندازه . اونم آخه تازه رفته کلاس اول .. شایدم همکلاس باشن . -راضی به زحمت شما نبودم فرهوش خان . وجود شما واسمون عزیزه .. اسکناس طوری به هم پیچیده بود که نمی دونستم دو تا برگه یا سه تا هزار تومنی . هر چی بود طوری هوس منو زیاد کرد که دلم می خواست تا ظهر زیر کیرش دراز بکشم . ولی زیاد از ابزار کار خودم نباید کار می کشیدم که مستهلک نشه واسه این که برای آینده لازمش داشتم . اما حس کردم که هوسم در حال جوشیدنه . چند لحظه ای مکث کرده بود . داشت خودشو بر هنه می کرد . .. -فرهوش فر هوش جون .. فقط کیر کیر کیرتو بده من کیر می خوام . زود باش .. زیپ دامن منو کشید پایین و از پام در آورد . دو تا دستاشو گذاشت رو شورتم و خیلی آروم لباشو گذاشت رو کونم و با دندوناش آروم گازشون می گرفت . دستشو هم از کناره های شورتم به کسم چسبوند و دیگه فهمید که منم هوسم زیاد شده . احساس آرامش می کردم وقتی که چشام به پول افتاده بود . خیلی مزه میده آدم در حین کسب و کار خودش لذت ببره . از خود کسب و کار این چنینی هیچ احساس لذت نمی کردم ولی حین عمل بهم کیف می داد . . رو من خم شده بود پشت گردن و شونه ها و کمرمو غرق بوسه کرده بود . واسه این که زودتر کارشو تموم کنه دلم می خواست کیرشو فرو کنه توی کسم ولی نمی دونم چرا هوس کرده بودم که ار گاسم شم . من حداقل هر یه ماه یا 20 روز اگه از یه مردی بیشتر از بقیه خوشم میومد یا کیرشو کلفت تر و مناسب تر حس می کردم دوست داشتم توسط اون ار ضا شم و حال و روزم این طور بود که با توجه به این که چند هفته ای از آخرین ارگاسمم می گذشت و یه آرامش خاصی هم داشتم دلم می خواست که فر هوش تا اونجایی منو بگاد که به نهایت و اوج هوس و تمتع برسم . با این حال منو که دمر افتاده بودم از همون پشت پاهامو به دو طرف باز کرد و زبونشو رو کوسم کشید در یه حالتی بودم که حس می کردم فقط با کیرش می تونم به ار گاسم برسم . یه دور خودمو بر گردوندم . چه کیر ناز و درازی داشت . سفید مثل خودش و گوشتی و کلفت از اونایی که اگه کنار زن شوهر دار هم درش می آورد فوری ایمانشو می برد زیر سوال و تسلیمش می کرد . آخ که چه حالی می داد . من که حالا طاقباز کرده بودم پاهامو به دو طرف باز کرده گفتم ببینم می تونی امروز سر حالم کنی یا نه . خیلی دلم می خواد . تو که میگی با خیلی از زنا مخصوصا شوهر داراش هستی باید بدونی که چه جوری میشه آب یه زنو آورد .. بیا آقا خوشگله ناز نکن کمرم دیگه سنگین شده . کیرتو می خوام . بیا عزیز دلم دیگه این قدر منو تو خماری نذار . فرهوش خودشو بهم نزدیک کرد . لبها و کیرش همراه با بدنش لحظه به لحظه بهم نزدیک تر می شدن . همزمان با قرار گرفتن لبهاش رو لبام کیرشو هم حس می کردم که داره فرو میره توی کسم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#49
Posted: 4 Apr 2013 00:14
هــــــــــرجــــــــــــــایی ۴۸
چشامو بسته بودم و فقط به اون حالت فرهوش و چشاش فکر می کردم که چقدر سرخ شده بود . یه لحظه به یاد امیر افتادم که وقتی می خواست دختری منو بگیره همین هوس و همین سرخی رو توی چشاش دیدم . دلم گرفت و فوری فکرشو از سرم خارج کردم . با این که از سکس لذت می بردم ولی سایه یک تکرار رو در همه این سکس ها احساس می کردم . یه سایه ای ای که با لذت همراه بود و گاه با خستگی و زدگی . زدگی از این که آیا نهایت زندگی و لذت از اون اینه ؟/؟ همینی که ما خودمو نو واسش به گناه آوده می کنیم ؟/؟ خوردن و خوابیدن و شهوت پرستی .. ؟/؟ در همین افکار بودم که رو طاقچه کنار تخت عکس خوشگل نیلوفر خوشگلمو دیدم و حس کردم و دریافنتم که باید خودمو فراموش کنم و از این لحظه ها لذت ببرم . از این که فر هوش با دستاش سینه هامو می مالید لذت می بردم . با تمام احساسم ناله هوسمو نشونش می دادم . یه لحظه که دیدم رو من خم شده و لبامو دوباره داره می بوسه و چشاش بسته شده دستمو به پول رسوندم و وقتی که حس کردم سه تا هزار تومنیه هوسم بازم بیشتر شد .. -عزیزم منو ببوس .. ببوس ولم نکن . کیرتو اون داخل نگه داشته باش . با سرعت منو بکن .. من می خوامت .. کوسم مال تو .. تن و بدنم مال تو .. همه جام مال تو .. -چشاشو آروم باز کرد و گونه هامو غرق بوسه کرد . منم صورتشو غرق نوازش کرده بودم . چی می شد یکی از این مردا واسه همیشه مال من بودند . شبا که نیلوفر می خوابید منم می رفتم بغلش . هر وقت دلم می خواست خودمو واسش لخت می کردم . دیگه نگرانی از این نبود که یکی در بزنه واسم خطر درست کنه .. زن یکی بیاد مادر یکی شکایت کنه .. یا این که کمیته انقلاب بیاد و بخواد گیر بده .. یعنی سرنوشت من باید این باشه ؟/؟ نمی دونم چرا در این لحظات بازم باید به رویاهای خودم فکر می کردم . دوباره حس گرفتم تا خودمو با لحظه ای که در اون قرار دارم هماهنگ کنم . بالا پایین رفتن های فرهوش و کیرشو احساس می کردم .. -آخخخخخ شقایق جون .. جووووووون چقدر کست تنگه .. خیلی .. -خب دیگه تو حالا داری یه کس اختصاصی رو می کنی . مال خودته . مال هشتاد نفر که نیست . اگه بخوای همیشه بهت میدم . هر هفته هر روز هر وقت که بخوای می تونی بیای . .. حس می کنی ورم کسمو . واسه کیر تپل و کلفت توست فرهوش . خودمو یه پهلو کرده تا کون تپل منو که روز به روز بر جسته تر می شد بندازم تو دیدش و بیشتر دلشو ببرم . اونم دیگه داغون داغون شده بود و با کف دستاش کونمو چنگش گرفته و یه انگشتشو هم فرو کرده بود تو سوراخ کونم و باهاش بازی می کرد .-نکن .. نکن .. فر هوش .. داری منو می سوزونی .. نمی دونی چقدر دارم حال می کنم . . راستکی هم داشتم حال می کردم . کسم شده بود یه دریا آب و خیسی که مدتها بود به این صورت در نیومده بود . -فر هوش خیلی خوشم میاد . تند تر تند تر .. اونم انگار نه انگار که یه کار و کاسبی هم داره که باید بهش برسه . وقتی کف دستشو گذاشت روی کوسم و با یه انگشتش با چوچوله ام بازی می کرد دیگه نتونستم جلو جیغمو بگیرم .. -خوبه خوبه جاش خوبه همین جا همین جوری ولم نکن پسر پسر .. گل به سر تو اشکمو در آوردی ولم نکن خواهش می کنم داره میاد .. آبم نزدیکه ..نزدیکه که بریزه .. چند لحظه دست نگه داشته باش -شقایق نمی تونم نمی تونم .. خیلی خوشم میاد .. کیرش داغ داغ کرده بود . داشت آتیشم می داد . کسمو سوزونده بود .. -فر هوش سوختم سوختم .. نزدیکه .. داره میاد داره میاد .. از خوشحالی احساساتی شده بودم .. اونم که دیگه خودشو ول کرده بود و دو تایی با هم در حال ارضا شدن بودیم . آخ که چقدر به من و در واقع به هر دومون آرامش داد . -بخواب روم بخواب روم . دوستت دارم فرهوش کتابفروش .. هردومون از این کلامی که بر زبون آورده بودم خندیدیم . خیلی دلم می خواست تو بغلش می خوابیدم . اونم حس منو داشت . چند دقیقه ای رو با آرامش در کنار هم سر کردیم . حوصله کون دادن نداشتم . چون دیگه کاملا سبک شده بودم و احساس آرامش می کردم ولی اون کیرشو به چاک وسط کونم مالید و دیگه می دونستم که از جون من و این تن من چی می خواد . دیگه توی ذوقش نزدم و خواستم که با هوس و لذت خودش هر کاری که دوست داره با هم انجام بده . کارم چی بود . تازه مشتری دیگه ای هم نداشتم و یه تبلیغ خوبی هم برام می شد که بازم از این طرفا بیاد . معمولا هر فروشنده ای بار اول سعی می کنه هوای خریدارو زیاد داشته باشه و جنس خوب تحویلش بده و با هر سازش برقصه تا بعد ببینیم چی پیش میاد . آخه این نیلوفر جونم که داره بزرگ تر میشه خرجشم بیشتر میشه . . کف دستشو همچین روی کوسم مالید که دلم ضعف رفت یعنی هوسم دوباره زیاد شد ولی چاره چی بود آقا هوس کون کرده بودند و منم باید باهاش راه میومدم . ولی خوب کون دادن هم خودش صفایی داشت و این اولین تجربه منم نبود .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#50
Posted: 9 Apr 2013 13:04
هــــــــــــــــــرجـــــــــــــــــــــایی 49
خواستم این پولی که گرفتم حلال در بیاد و از طرفی هم تا زمانی که فرهوش اینجا بود و این مغازه کتاب و نوشت افزار فروشی دایر بود می تونستم وسایل تحصیل و دفتر مداد نیلوفر جونمو تامین کرده و بابت این چیزا دیگه پولی پرداخت نکنم . با آرامش و کمال میل کونمو گرفتم طرف فرهوش که دیگه هر جوری که دوست داره باهام حال کنه و وربره . -عزیزم هر مدلی که دوست داری کونمو بکن . طوری هم می خواستم بهش حال بدم که حتی خشک هم کونمو بکنه ولی بعدا فکر کردم که ممکنه دیگه نتونم از کونم کار بکشم . برای همین تر جیح دادم که نکات ایمنی رو در کون دادن رعایت کنم . در هر صورت قوطی کرمو دادم دست فرهوش و ازش خواستم که هز بلایی که دوست داره بر سر کونم بیاره که من آماده ام . چشامو بستم تا اون کارشو بکنه . دیگه نمی دونستم چیکار داره می کنه . فقط از حرکات دستش و این که داره کرم رو با انگشتش طوری رو سوراخ کونم حرکت میده که خوشم بیاد کیف می کردم . بعدش تماس کیر اون بود که با یه درد خفبفی رفت توی کونم .. آخ داشتم حال می کردم . کیرش وقتی رفت تو کونم خیلی بهم مزه می داد . حرکت کیرشو توی کونم خیلی نرم و روون احساس می کردم . نکنه به همین زودی گشاد شم . بهتره کونمو بذارم واسه مواقع خیلی ضروری که نشه از زیر بار کون دادن خلاص شد . یه کار دیگه ای هم بکنم بد نیست . خودمو مجبور کنم که یک سوم پولمو بذارم کنار واسه روز مبادا . دختر گلم بزرگ میشه خرج داره .. مامان قربونش . خودم چند سال دبیرستان معلمش میشم . معلم سر خونه اش . اصلا هر 12 سالو می تونم بهش درس بدم . اون باید کاری رو که من نتونستم تمومش کردم تموم کنه .. آخ فرهوش زود باش کارتو بکن .که ببینم با این پول باید چیکار کنم . نمی دونستم چیکار کنم . اون وقتا طلا و دلار قیمتشون به این سرعت بالا نمی رفت . با این که زمان جنگ بود و هزینه ها ی جنگ و تسلیحات نظامی سر سام آور بوده تحریم هم بودیم و تازه قیمت نفت هم خیلی پایین تر از حالا بود ولی با توجه به این که دزدی و دست اندازی به بیت المال خیلی کمتر از امروز بود مشکلات اقتصادی زیاد خودشو نشون نمی داد . حداقل این جور نبود که مثل امروز ملت عذاب بکشند . درهمین فکرا بودم که حس کردم سرعت گاییده شدنم زیاد شده و کیر با سرعت بیشتری میره توی کونم و میاد بیرون . با چند تا پرش و این که فرهوش دو طرف کونمو محکم نگه داشته و ضربه هاشو محکم تر کرده بود فهمیدم که دیگه آخراشه -جووووووون فرهوش قربون کیرت . این همون چیزیه که هر روز باید به من برسونیش .همیشه باید بهم بدی . اوخ نمی دونی چقدر این کیرتو دوست دارم . چقدر روحیه امو شاد می کنه . باید بهم قول بدی زیاد زیاد بهم سر بزنی و سر حالم کنی . من باهاش عشق می کنم . -باشه باشه بیشتر میام جااااان . چی درست کردی . آبم داره میاد . جوووون داره می ریزه توی کونت .. چقدر خوشم میومد که همراه با خالی کردن آب کیرش توی کون من کمر و شونه ها و پشت گردنمو می بوسید . دستشو فرو برده بود لای موهام و با نوازش هاش هوسمو زیاد تر می کرد . طوری که ازش خواستم یه کف دستشو هم بذاره روی کوسم و اونو چنگش بگیره .. یواش یواش داشتم دوباره حشری می شدم . طوری که کوسمو رو کف دستش حرکت می دادم و با این کارم ازش می خواستم که بیشتر به کوسم چنگ بندازه و اونو محکم تر با کف دستش فشار بگیره . .وقتی فرهوش رفت من که دیگه حسابی سست سست بودم . افتادم روی تخت و پاهامو به دو طرف باز کردم . گذاشتم کوسم خوب باد بخوره مزه و لذت کوس دادن منو همچین خوابم کرده بود که وقتی بیدار شدم ندونستم چند ساعت خوابم برده بود . دو سه تا از جنده ها یا محترمانه تر بگم همکارایی که می شناختم این جوری مثل من کار نمی کردند . اگه می خواستن زیر هر کیری به فکر حال کردن باشن که هیچی روزی یه وعده غذا هم نمی بایستی می خوردند . چقدر دلم می خواست یک زندگی شرافتمندانه داشته باشم مردم به یه چشم دیگه بهم نگاه کنند . ماه هیچوقت زیر ابر پنهون نمی مونه . اگه نیلوفر من بزرگ می شد و به هر حال از یه گوشه ای می شنید که مامانش وضعش خرابه چه حالی بهش دست می داد . تباه می شد و تباه شدن اون یعنی از بین رفتن امید و آرزوهام . یعنی مرگ من . دختر خوشگل و ناز من خیلی باهوش بود . نمی دونم هوش ژنتیکی هم میشه یا نه ولی عامل پشتکار خیلی موثر تر از هوشه . اگه دوتایی با هم ترکیب شن که معرکه میشه . چقدر خوشحال می شد وقتی نمره های بیست می گرفت و منم بهش آفرین می گفتم و در حد توانم بهش جایزه می دادم . داشتم فکر می کردم کلاس اول که بودم چه احساسی داشتم . انگار همین دیروز بود . با احساس پاک و لطیف دخترونه . دنیا رو طور دیگه ای می دیدم . اصلا به روزی مثل امروز فکر نمی کردم . نیلوفرم که خواب بود صورتش گرد تر و قشنگ تر می شد . جفت لپهاش یه ورم و برجستگی زیبایی داشت که وقتی می خوابید بیشتر خودشو نشون می داد . نیلوفر من نباید سر نوشت منو پیدا کنه . مگر این که من بمیرم . ولی باید طوری اونو به رفاه برسونم و واسش سرمایه بذارم که اگرم زنده نبودم دخترم مثل من به بیراهه نره . به بو و بوسه هاش عادت کرده بودم . اونو حداقل یه ساعتی نوازشش می کردم . می بوسیدمش .. گاهی از خواب بیدار می شد و وقتی می دید که کنارشم دستشو دور گردنم حلقه می زد و منو می بوسید و درجا می خوابید . همش دعا می کردم که تا آینده فاصله زیادی داشته باشم که بتونم اون چه رو که شایسته دختر شایسته منه براش فراهم کنم . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایـــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم