ارسالها: 3650
#51
Posted: 16 Apr 2013 09:20
هــــــــــــــــــــــرجایی 50
بهترین سالهای جوانی خودمو تنها با دخترم و در اون خونه کلنگی می گذروندم . دوستان که چه عرض کنم همکارای زیادی پیدا کرده بودم . یواش یواش تجربه من زیاد تر می شد . دیگه مثل روزای اول هیجان و هوسی نداشتم . شاید هر یه ماه در میون اگه یه کیر کلفتی می دیدم که باهام مدارا می کنه به هیجان میومدم و ازش لذت می بردم و اونم باید خودمو می کشتم تا به ار گاسم برسم .روزایی بود که من و نیلوفر از ترس حمله موشکی همدیگه رو بغل می زدیم . اون فقط منو داشت . گریه می کرد . نمی دونست مردن چیه . من به خاطر اون ناراحت بودم .یه مدت سر و صدای حملات موشکی خوابیده بود و دوباره از نو شروع شد . نیلوفر من کلاس اولشو تموم کرده بود که اونایی که جنگو ادامه داده بودند دستور داده بودند که جنگ تموم شه . جام زهر سرکشیده شد و تا اثر کنه دو سالی طول کشید . یعنی از سال 66 تا 68بازم می شد یه جورایی زندگی کرد . گوشه و کنار دزد وجود داشت ولی یه سری دزدایی که سرشونو مثل کبک کرده بودند زیر برف از 68 به بعد ماهیت پلید خودشونو نشون دادند . منم دیگه علاوه بر کاسبی می دونستم قاپ بعضی مردا رو چه طور بدزدم . هر چند اونا هم می دونستن اهل حالم . تابستون سال 68 بود و نیلوفر من کلاس دوم خودشو تموم کرده بود . قربونش برم خیلی خوشگل شده بود . هم شبیه من بود و هم باباش . هنوز سرد و گرم روزگارو نچشیده بود و من باید یه جورایی باید به فکر این دختر و آینده اش می بودم . یه مختصر پولی جمع آوری کرده بودم . خوب دور و بر خودم گشتم تا ببینم با کدوم رئیس بانک راحت تر میشه کنار اومد . کدومشون بیشتر اهل حال هستند . نزدیکی خونه مون یه بانکی رو که رئیسشو هیز تر و خوش تیپ تر دیده بودم انتخاب کردم . اسمش بود کمال . همون اول یه چراغ سبز بهش نشون دادم . اون موقع یکصد هزار تومن وام تعمیرات مسکن می دادند . قسطش هم ماهی حدود سه هزار تومن بود . می خواستم این پولو واسه دخترم بذارم کنار . خاطرم جمع باشه . -آقای رئیس من شوهرندارم و به این پول نیاز مندم -ببخشید خانوم پس قسطشو می خواین چطور پرداخت کنین -خب درسته شوهرم ازم جدا شده رفته امریکا چون من همسر دومش بودم و به هر حال نمی شد که منو نگه داشته باشه . ولی نفقه می فرسته هزینه دخترشو میده .. خواهش می کنم . با یه لبخند و یه چشمک کارو تموم کردم . خودش اومد ارزیابی . عشق به یکصد هزار تومن داشت منو دیوونه می کرد . کمال با این که خیلی چشم چرون و هوس باز بود ولی خیلی مرد بود . مرد از این نظر که با مرام بود . دلسوز بود . البته اون زنم داشت و از این نظر نسبت به زنش نامرد بود . اون درست ده سال ازم بزرگتر بود . من 28 بودم و اون سی و هشت ولی کمتر نشون می داد . حتی بابت ارزیابی هم ازم پولی نگرفت . حال و هوای خونه منو که دید دلش واسم سوخت -ببینم خیلی سخته بی پدری بچه بزرگ کردن . -من هم مامانشم و هم باباش . اون روزی که واسه ارزیابی اومد صبح بود . یه روز گرم تابستون . من نیلوفرو گذاشته بودم کتابخونه یا همون کانون پرورش فکری تا یه خورده مطالعه متفرقه در حد و اندازه های خودش داشته باشه . دلم می خواست فکرش باز شه . هر روز این کارو نمی کردم . ولی اون روز بیشتر به خاطر این که یه حالی به این رئیس داده باشم این کارو انجام دادم . دلم می خواست صحبت در مورد تنهایی من ادامه داشته باشه .. دو تا از دگمه های بلوزمو باز کرده و سینه های بی سوتینو انداختم تو دیدش . سینه هام اون شادابی گذشته رو نداشت . یه خورده داشت شل می شد . کبودی دورش زیاد شده بود . هر چند نمی ذاشتم مردایی که باهام حال می کنن نوکشو و خودشو زیاد میک بزنن و تو چنگشون بگیرن ولی همه شون حرف گوش کن نبودند . بعضی ها هم به زور این کارو می کردند و موارد ی هم بود که من از بس به هوس میومدم خودم از اونا می خواستم که سینه هامو بخورن . از اینا شاید ماهی یه بار اتفاق می افتاد . در هر حال اون روز من و اون هردومون به مرادمون رسیدیم . هردومون دوست داشتیم اغفال شیم . .گذاشتم که سینه هامو بخوره . نمی شد نذاشت اگه این کارو می کردم شاید می فهمید که من یک زن بد کاره هستم . مثل بیشتر مردای عاشق پیشه با بوسه شروع کرد . دلش می خواست که من لذت ببرم . بهم حال بده .کاری کنه که دوست دختر یا دوست زن اختصاصی اون بشم . منم واسه وام و این کاراش دیگه مجبور بودم به سازش برقصم . وقتی سینه هامو میک می زد و دستشم همون موقع گذاشت لای پام و کوس خیس شده امو تو چنگش گرفت دیگه از حال رفتم . شوق و ذوق پول و وام هوسمو زیاد کرده بود . بیشتر از کمال واسه رفتن به روی تخت عجله داشتم . اونم مدام به ساعتش نگاه می کرد . هم دوست داشت باهام حال کنه و هم این که فقط به معاونش سپرده بود که یکی دو ساعتی کار داره و اگه مرکز متوجه می شد که اونا رو در جریان نذاشته شاید توبیخش می کردند . ولی وقتی کیرشو گذاشتم تو دهنم دیگه همه این استرسها رو فراموش کرد و اعصابش آروم گرفت .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
هــــــــــــــرجــــــــــــــــــــــــــــــایی 51
گاهی اوقات از این که زندگیم به این صورت در اومده خیلی عذاب می کشیدم . نمی دونستم واقعا چیکار کنم . وقتی که می دیدم با چه حرص و ولعی این رئیس بانک افتاده رو من و باهام داره حال می کنه یه لحظه خودمو گذاشتم جای زنش . نه این که دلم واسه خانمش بسوزه . بلکه به این دلیل که با خودم می گفتم چی می شد که من هم می تونستم یه شوهری می داشتم که زندگیمو حالا نه در این حد کمتر یا بیشتر یه جورایی تامین می کرد می تونستم بهش تکیه کنم . ولی یهو به یادم میومد که مامانم می گفت که هیچوقت حسرت زندگی دیگرانو نخورم . این کمال هم از اون آدمای حریص نشون می داد . سر تاپامو می لیسید . انگار کس ندیده و کس نخورده بود . شاید اگه یک بیوه معمولی بودم این جور حال دادنهاش منو خیلی به اون وابسته تر می کرد ولی من فقط به نوک سینه هام و دورش نگاه می کردم . دستمو رو کوسم می کشیدم که چقدر شل شده و انگشتمو تو کونم فرو می کردم که ببینم چقدر دردم می گیره . دوست داشتم دردم بگیره تا بازم این آسودگی خاطرو داشته باشم که هنوز سوراخ کونم تنگه ولی راستش اون درد اوایل کون دادنو نداشتم با این حال هنوز خیلی کار داشتم تا به اصطلاح لاتها لاشی بشم . کمال انگاری می خواست با یه چیز خیلی کلفت تر از کیر به من حال بده . نمی دونستم واسه چی داره این کارو می کنه و چه جوری راضیش می کنه . چون زانوشو گذاشته بود وسط کوسم و باهاش ور می رفت . از این کارش لذت زیادی می بردم . کسم خیلی خیس کرده بود . طوری که اگه اون لحظه حتی زانوشو هم تو کسم می فرستاد من اعتراضی نداشتم ولی اون توی کسم نمی رفت . بهم گفته بود که آقا ی رئیس صداش نزنم و بهش بگم کمال .. -کمال جون .. کمال جون زود باش دارم از حال میرم -مگه دوست داری بیشتر از حال بری ؟/؟ -نمی دونم باید ببینم که شما چه جوری با من راه میاین . دستمو به کیرش مالیده گفتم اینی که من اینجا می بینم می تونه منو به اون جایی که می خوام برسونه . اگه بدونی کمال جون چند ساله که تو خماری هستم دیگه می دونی با هام چیکار کنی . کمال لذت می برد از این که پس از سالها وبعد از شوهرم اولین مردی بوده که داره بهم لذت میده . منم با سر و صداهای خودم خوب بهش حال می دادم . یه چیزی به کیرش زده بود که آبش دیر میومد . اون وقتا از این اسپری های بیحسی که به کیر می زنن و انواع و اقسام داروهای دیگه زیاد مد نبود خیلی کم وجود داشت ولی یه چیزی که فراوون تر بود اسپری هایی بود که در دندونسازی و بی حس کردن ریشه دندون استفاده می شد و کمال هم از اونا به خودش مالیده بود ولی هر چی بود از این که خیلی تند و با هوس داره منو می کنه و آبشم خیلی دیر میاد لذت می بردم . سر و صورتشو غرق بوسه کرده بودم . خیلی باهام راه اومده بود .. حتی بهم گفته بود که نگران قسطش نباشم و ماهی یکی دوبار بهم سر می زنه . این جوری خیلی عالی می شد . با هم ردیف می کردیم . حتی گفت که دفترچه قسطمو بدم بهش و کاریم نباشه . از این بهتر چی می خواستم . واسش ساک زدم . یه خورده از اثر اسپری رو کیرش باقی بود و دهنم بی حس شد ولی چیزی نگفتم و خودمو زدم به نادانی . -کمال جون قربون کمرت برم اگه بدونی چقدر به من حال میدی . دو تا تخماشو میذاشتم دهنمو پوست بیضه هاشو آروم طوری به طرف خودم می کشیدم که دردش نگیره و هوسش بیشتر شه . در واقع صد هزار تومن بهم پیش پرداخت سه سال گاییدنمو یه جا داده بود . اصل و سود رو با هم . یه ده بیست هزار تومنی هم بهره اش می شد که اونم دیگه به عهده خودش بود . -آخخخخخخ کمال عزیزم بکن . کیف می کنم . چقدر حال می کنم . بازم بکن . کوسمو جرش بده . از خوشحالی و هوس نمی دونستم چیکار کنم . خودمو انداختم رو کیرش تا بیشتر بهش خوش بگذره .. همش داشتم به این فکر می کردم که آیا ممکنه به غیر از پرداخت قسط بازم واسم خرج کنه و کمک های دیگه ای هم بهم بکنه ؟/؟ خیلی پر توقع شده بودم . تقصیر هم نداشتم . همش روزی ترس بودم . شایدم این جوری نبودم . فقط به خاطر دخترم به خاطر نیلوفر قشنگم . نیلوفری که همه چیزمو خلاصه شده در اون می دیدم . حتی یاد گرفته بودم که چطور ناله یا همون گدایی محترمانه بکنم . شاید اگه خودم بودم و از گرسنگی هم می مردم جیکم در نمیومد .-کمال کمال -جااااااان شقایق جون من از اون کون گنده ات نمی تونم بگذرم . از اون کوس نازت .. ببینم اگه بیشتر بهت سر بزنم ایرادی داره ؟/؟ هواتو هم دارم . می دونم جسارت نشه ولی خب این روزا یه زن تنها با یه بچه محصل داشتن خیلی هم خرج داره . وقتی دلار هفت تومنی شده صد تومن یعنی چهارده پونزده برابر به نسبت زمان شاه گرون شده معلومه که خیلی از جنسا می کشه بالا .. یعنی اون موقع دلار آزاد بود یک هزار ریال . صد تا یک تومنی . بازم می گفتیم که بی آبرو و بی اعتبار شدیم . تازه زمان جنگ بود و تحریم هم بودیم . افتاده بودم رو سینه اش . خیلی پشم و پیله داشت ولی با هوس سینه های مردونه و موهاشو تو چنگم داشتم . از این کارم لذت می برد -آخخخخخخ شقایق آخخخخخ داره میاد داره میاد .. آبشو سر بالایی ریختش تو کوسم . بهش گفته بودم که بعد از زایمان وضعیتم طوری شد که دکتر بهم گفت که بار دار نمیشی و یکی از دلایل جدایی هم همین بود . چی می گفتم نمی تونستم بگم که قرص می خورم . هم اون دوست داشت تو کسم خالی کنه و هم من این هوسو داشتم که توی کسم آب بپاشونه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#52
Posted: 30 Apr 2013 18:10
هــــــــــــــــــــــــرجــــــــــــــــــــــــــــــــایی 52
از اون روزایی بود که دوست داشتم ارگاسم شم . ارضا شم . چون منو خیلی سر حالم کرده بود . بهم خیلی حال داده بود و دلمم می خواست یه مدل حالای دیگه هم بده . اومد رو پشتم قرار گرفت . سرشو گذاشت لای کونم و انگشتشو کرد توی کوسم و زبونشو کشید روی سوراخ کونم . -کمال کمال جون خیلی خوشم میاد . چه باحال سوراخ کونمو لیس می زنی . خیلی کم سوراخ کونمو لیس می زدند و اون با مهارت طوری این کارو واسم انجام می داد که من لذت می بردم . کمال می دونست که کوس من کیر می خواد . این بار اومد بالا تر قرار گزفت انگشتشو کرد توی کونم و کیرشو کرد توی کوسم . -همینه کمال جون . همینو می خوام . دارم عشق می کنم . موهای بلندم به پشتم ریخته شده بود و کمال با اونا بازی می کرد ودستشو گذاشته بود روی اون و رو کمرم می کشید . کف دستش رو شکاف کونم قرار داشت . سینه هامو با یه دست نازشون می کرد . بعد اون دستی رو که رو کونم قرار داشت روی کوسم کشید .-کمال جون .. کمال جون . تند تر منو بکن . لبه های کوسمو باز کن و با فشار بکشش بیرون . دارم حال می کنم . آخ جوووووووون کسسسسسم کسسسسسم چقدر میخاره .. میخاره . اووووووووهههههه اوههههههه .. همه تنم در حال لرزیدن و لذت بردن بود و کمال هم در حال تند تر گاییدنم . -چقدر خوش کس هستی شقایق .. حیف از تو که شوهرت ولت کرد و رفت . -اگه ولم نمی کرد که تو امروز منو نمی گاییدی . -راست میگی . بیشتر میام پیشت بیشتر می کنمت . جوووووووون چه نازی . چه حالی میدی . -کمال کمش نکن . سرعت ضربه هاتو کم نکن . تند تر تند تر .. هر لحظه ممکنه بریزه ممکنه آبم بیاد داره میاد .. وقتی شروع کرد پشت گردنمو بوسیدن انگار جریان آبمو بازش کرد و حس کردم که دیگه یه چیز روونی داره تو تنم به جریان در میاد و با یه قلقلک خاصی که از رو سینه هام ایجاد شده و به کسم رسیده در حال بیرون ریختنه . اونم اینو حس کرده بود . ولم نکرد و با همون سرعت ادامه داد . -کمال تموم شد . تموم کردم . کارت درسته . -درست ترش کنم ؟/؟ -آره عزیز .. اگه میشه درشت ترش هم بکن .. خندید و خندیدم .. با چند ضربه دیگه بازم آبشو ریخت تو کوسم .. کمال خیلی آقا بود . درسته نمی تونستم مث رحیم دوستش داشته باشم .. در هر حال وقتی که رفتم بانک پول واممو بگیرم مصادف بود با چند روز بعد از مرگ خمینی . دزدهایی که در گوشه و کنار خرده دزدی می کردند یهو سر بر آورده و یک شبه قیمت دلار رو از صد تومن به پونصد و ششصد تو من رسونده بودند . کمال بهم گفت که بانک یه خورده دلار می فروشه به نرخ همون صد تومن و بازار الان قیمتش بالاست . ازم اجازه گرفت و با همون صد هزار تومن هزار دلار واسم خرید . و بعد از یه هفته دیگه به بانک اجازه ندادند که دلار به دست عموم بده و لی من در جا با فروش اونا و قبل از این که قیمت دوباره افت کنه حدود چهار صد هزار تومن سود کردم . از خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم . دلم می خولست تا یه سال همین جوری برم زیر کیر کمال .. داشتم فکر می کردم با این پول چیکار کنم . برم برای نیلوفر جهیزیه بگیرم ..اوووووههههه شقایق تا اون موقع که کلی وسایل جدید میاد و اینا از مد میفته . بیخود برای خونه وسیله نخرم . نیلوفر بزرگ میشه و خرج داره . میذارمش بانک . فردا پس فردا که بزرگ تر شد باید اونو بفرستم انواع و اقسام کلاسها .. دخترم باید خانوم دکتر بشه . همون آرزویی که من داشتم و بهش نرسیدم . من و جامعه باید بهش افتخار کنیم . آخ که مادر فداش شه .. دخترم شاگرد اول مدرسه بود . راستش زیاد به خودم نمی رسیدم . در همون حد به خودم می رسیدم که مردا بیان طرف من و یه حالی بکنند و یه پولی بدن و برن . کمال هم تا یه مدت میومد و می رفت . وقتی که از نزدیک خونه مون به یه شعبه در شمال شهر منتقل شد دیگه خیلی کمتر می دیدمش . هوامو داشت ولی مثلا هفته ای یه بار شده بود ماهی یه بار و دیگه هیچوقت ندیدمش و منم پونصد هزار تومنو گذاشته بودم به حساب سپرده تا کمک خرجم شه . دخترم بزرگ تر شده بود .. یواش یواش رسید به مدرسه راهنمایی . دیگه می دونست که دو تایی مون تنها هستیم . نه فامیلی نه دوست و آشنایی فقط خودمون بودیم و خودمون . گاهی با یکی دو تا از پیر زن های همسایه سلام علیکی می کردیم و دور هم می نشستیم ولی اونا که نمی تونستن جای فامیل باشن . بیچاره نمی دونست عمه و خاله و دایی و عمو چیه . فقط گاهی یه بابا بابایی می کرد و منم راستشو می گفتم که بابات رفته خارج .. یه خورده هم که بزرگتر شد گفتم که پدر و مادرم از کرمانشاه اومدن و جریان این بوده . دیگه ریزه کاریها رو که من یک هرزه شدم واسش تعریف نکردم . چی می گفتم . اون به خوبی با خصوصیات من آشنا شده بود . قربونش برم دختر خود ساخته ای بود . درکش بالا بود . درک می کرد که داشتی و نداشتی چیه .. تا مجبور نمی شد ازم چیزی نمی خواست .یا تقریبا هیچی نمی خواست در هر حال سالها بود که جنگ تموم شده به بهونه سازندگی قیمت جنسا رو برده بودند بالا و می گفتن که باید صبر انقلابی داشت . ما رو کس گیر آورده بودن . البته من یکی که خودم کس بودم . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
هــــــــــــــــــــــــــــــــــرجـــــــــــــــــــــــــــایی 53
نیلوفر من دختر خیلی خوب و مهربون و بسازی بود . خیلی خوشگل و ناز .. روز به روز خوشگل تر می شد . جالب اینجا بود که شباهت بیشتری به هر دو مون پیدا می کرد به من و بابا رحیمش .. هیچوقت نمی گفت اینو واسم بگیر و اونو واسم بگیر . من خودم هر وقت حس می کردم چیزی نیاز داره براش تهیه می کردم . اون وضع و مشکلات منو می دید .. با این که درس داشت خیلی کمک حالم بود . چهارده پونزده سالش بود و تازه رفته بود دبیرستان . هر چی بهش گفتم دختر زمستونه بیا و یه کاپشن گرمتری برات تهیه کنم می گفت نه مامان خوبه من همینی رو که دارم استفاده می کنم -عزیزم این نازکه سرده .. به گوشش نمی رفت . با همون بلوزایی که چند سالی می شد زمستونا تنش می کرد و هیچوقت هم ازم چیز نویی نمی خواست می رفت مدرسه .. اهل جانماز آب کشیدنم نبود ولی کارش درست بود . ایمانش قوی بود . اون برام مادر بود دختر بود رفیق بود خواهر بود همه چیز من .. چه روزای تلخی رو پشت سر گذاشتم تا به اون روزا برسم . هر چه اون زیباتر می شد منم از زیبایی ام کاسته می شد . با ترس و لرز هر وقت اون خونه نبود یه مردو می آوردم خونه . همش از این بیم داشتم که اگه فلان ساعت کلاسشون تعطیل شه مثلا معلم نداشته باشن و زود بر گرده چی میشه . من چه بهونه ای می تونم بیارم . مدتها بود که دیگه به لذت سکس فکر نمی کردم . شاید فصلی یک بار به ار گاسم می رسیدم . بیشتر وقتا خیلی هنر می کردم اگه با کیر های کلفت می تونستم تا حدودی حال کنم اونم ترسم از این بود که کوسم بیشتر از ریخت و قیافه بیفته . خسته شده بودم از این زندگی . هر چند نیلوفر از بس گیرایی مطالب درسیش قوی بود نیاز خاصی بهم نداشت ولی در مواردی که باید یه خورده ای کمکش می کردم این کارو انجام می دادم . ظاهر بعضی در سا عوض شده بود . یه خورده فقط به مسائل رو بنایی توجه کرده بودند . از این خنده ام می گرفت که در بسیاری از موارد و مطالب کلمات فارسی رو به عربی تغییر داده بودند و خر حمالی برای عرب های بیگانه از همون سالها شروع شده بود و اینا واسه خالی نبودن عریضه بعضی از کلمات من در آوردی فارسی رو در کتابهای فارسی جایگزین عربی کرده بودند . ارواح ننه شون هر کی نمی دونست فکر می کرد که چه فارسی پرستی باشن .. مثلا به واحد اندازه گیری می گفتن یکای اندازه گیری .. در هر حال یه دور کتابارو مطالعه می کردم با دخترم کار می کردم -مامان خودتو خسته نکن .. همون اول که یه خورده کنارم باشی دیگه بقیه شو رفتم . راست هم می گفت چون روز بعدش جای معلم و شاگرد عوض می شد . نیلوفر من تیز هوش بود .. به یه زمستونی رسیده بودیم که هوا خیلی سرد و یخبندون بود . بیشتر روزاش هوا برفی و سوز ناک بود . یکی از این صبحهای سرد که نیلوفر من رفته بود مدرسه از اون طرف دو تا بچه دبیرستانی اومدن سراغم . از اونجایی که دست و بالشون تنگ بود زیاد ازشون پول نگرفتم . اون موقع نرخ جنده ها یه خورده بیشتر شده بود . اوایل دهه هفتاد بود . نفری سه هزار تومن ازشون گرفتم .نرخ قابل قبول پنج تومن بود ولی خب دلم سوخت .. دوتایی شون مدرسه رو ول کرده بودند و اومدن سراغ من . یه دوسالی رو از نیلوفر بزرگ تر بودند . داشتم خودمو سریع لخت می کردم که دو تایی شون تر جیح دادند نرم نرم این کارو انجام بدن . مثلا به خیال خودشون می خواستن بهم حال بدن . فکر کردن دختر بچه چهارده ساله کیر ندیده هستم . هر کاری هم کردم که حالیشون کنم که اصلا هم از این بر نامه ها نیست و من ناراحت نمیشم اگه مقدمه چینی نکنن فکر کردن دارم تعارف می کنم -بچه ها بچه ام از مدرسه میاد زود باشین .. اینو که گفتم دو تایی شون سریع تر شدند . دیگه نگفتم بچه ام دختره . دلشو نداشتم که یه وقتی به نیلوفر پاک من نظر بد داشته باشن . همون که داشتند مادرشونو می کردند واسه هفت پشتشون بس بود . .حالا وقتی بهشون نگاه می کردم بهتر و بیشتر متوجه می شدم که اونا کوچیکن . ولی وقتی که به سن اونا بودم این حسو نداشتم . یادم میاد وقتی که می رفتم مدرسه . پسرای جوونو می دیدم که به جای تحصیل و سرشون توکتاباشون بودن به دخترا متلک میگن اونا رو خیلی بزرگ می دیدم و اون بزرگایی که حالا کوچیک شده بودند حالا داشتند باهام حال می کردند و با این احساس بزرگی خودشون می خواستند بهم حال بدن . راستش از این که پول توجیبی اونا رو بزنم به جیب یه خورده هم احساس شرم می کردم ولی به خودم و دخترم که فکر می کردم بی خیال می شدم . یادم میاد یه بقالی که اومده بود باهام سکس کنه بهم می گفت که اون اوایل که می خواست جنس بفروشه خجالتش میومد که از مشتریا پول بگیره . ولی این دو تا جوون هم خیلی دوست داشتند منو سر حالم کنند . یه نموره ای لذت می بردم ولی نه اون جوری که بخوام با وجود اونا به آخر عشق و حال برسم .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#53
Posted: 16 May 2013 13:31
هــــــــــــــــــــــــــــــــــرجـــــــــــــــــــــــــــایی 54
دو تایی شون با حداکثر سرعت و هیجان دوست داشتند بهم حال بدن . کیر هر دو تاشون هم در حد متوسطی بود . قمبل کردم تا یکیشون بذاره تو کونم و یکیشون هم تو کوسم . هر دو تاشون کون پرست بودند . فکر می کردند که منم بیشتر از کون حال می کنم . خب مردا همینن دیگه . خودشون از یه چیزی خوششون میاد فکر می کنن که زنا هم باید از همون حالت راضی تر باشن . خنده ام می گرفت حرفای سکسی می زدند و می خواستند هیجان زده ام کنند . واسه این که به هیجانشون رنگ دیگه ای بدم آه ناله و فریاد هوسمو زیاد تر کردم تا دل اونا رو بیشتر ببرم . -بچه ها هر چی دوست دارین می تونیین بهم بگین .. من بدم نمیاد ناراحت نمیشم . خوشم میاد .. هر چند می دونستم اگه برن تا مدتها پیداشون نمیشه .. -جنده جنده خوب حال می کنی . جرت میدم حالا -جرم بده ببینم می تونی .. اون یکی که از اون پایین داشت منو می گایید کفت اوخ این عجب کوس داغی داره .. همچین می کنمش که از دهنش در آد . -شما هر دو تا تونو قفل می کنم . -یه جوری کیرت بزنیم که تا حالا همچین کیری نخورده باشی .. دیگه یواش یواش باید کلکو می کندم خیلی به خودشون فشار می آوردند که دیر تر توی کوس و کونم آب بریزن و بیشتر باهام حال کنند ولی من دیگه نیمه حرفه ای شده بودم . خیلی چیزا از همکارام یاد گرفته بودم . با این که هم کوس و هم کونم درد می گرفت ولی با یه چرخش و حرکت دورانی طوری اون دو تا کیرو توی سوراخام پیچوندم که نتوستن اونو بیرون بکشن در یک لحظه با چند تا آخ و واخ گفتم کمرمو محکم نگه داشتند تا وقتی که آبشون خالی میشه به خیر و خوشی خالی شه .. دوتایی شون سوراخامو پر کردند و با این حال به گاییدن خودشون ادامه می دادند هر چند هر دو تا کیر شل شده بود .. یه خورده بد جنسی کرده بودم . خیلی زود آبشونو آورده بودم . واسه این که بیشتر بهشون حال داده باشم با دو تا کیرشون ور رفتم و یه خورده هم ساک زدم .. وقتی اونا رو فرستادم حس کردم که دیگه واسه امروز بسه .دیگه باید به نیلوفر گلم می رسیدم . دختری که جز من هیشکی رو تو این دنیا نداشت . گاهی وقتا دلم واسش می سوخت . نمی دونستم چیکار کنم که کمتر احساس تنهایی کنه . می ترسیدم از این که بخوام با یه زنی و در و همسایه ای دوست شم . دوست شدن همون و مزاحمت همون . از ته و توی کار آدم میخوان سر در بیارن . اونم در محله متوسط نشین شهر که هنوز بعضی از زناش همون خصلت قدیمی ها رو داشتن . این جوری بهتر بود که کسی ندونه که من دارم چیکار می کنم . تازه توی تهران بزرگ عادی بود . گاهی می دیدی دو تا همسایه بیست سال یا تا آخر عمرشون هم از حال و احوال هم با خبر نمیشن که البته اینم درست نبود ولی برای منی که تن فروشی می کردم نباید کسی منو می شناخت . رفته بودم حموم و موهامو خشک کرده بودم که دخترم اومد .. هر وقت اونو پس از چند ساعت می دیدم هم دلم خواست گریه کنم و هم بخندم . اونو بغلش زدم و سر و صورتشو غرق بوسه کردم -مامان طوری منو می بوسی که انگار دیگه نمی خوای منو ببینی . من که جایی نرفته بودم . بوسه هامو با بوسه هایی بیشتر جواب داد . اخلاقش این بود . -مامان من هر وقت دبیرستانم تموم شد کار می کنم تا زندگیمون بهتر شه و تو سختی نکشی .. -نیلوفر آخرین بارت باشه که این حرفو می زنی . دلت می خواد مامان دیگه دوستت نداشته باشه ؟/؟ -مامان دلت میاد این حرفو بزنی ؟/؟ من که می دونم چقدر دوستم داری .. -دخترم اگه من گشنگی بکشم و اگه برم توخونه های مردم کار کنم تو یکی رو باید به جایی برسونم . خدایا چرا باید به دخترم دروغ بگم . چرا باید فقط بهش بگم که با سود این چندر غاز سپرده داریم زندگیمونو پیش می بریم . -نیلوفر چته داری می لرزی . سردته . -یه خورده مامان .. هوا خیلی سرد شده .. یخبندونه .. -بهت گفتم که برات کاپشن گرم تر بگیرم خودت نخواستی .. -نه مامان خوبه حالم خوب میشه ..هر کاری کردم ناهارشو نخورد . وقتی هم که از خواب پا شد تمام بدنش می لرزید .. -عزیزم فدات شم دخترم پاشو بریم دکتر .-مامان نمی تونم وقتی پا میشم همه جا رو تیره و تار می بینم . حس ندارم .. اصلا گرم نمیفتم . -من که بهت گفته بودم این جوری نرو بیرون . چرا این قدر فکر مامانتی که پولش خرج نشه .. عزیزم بیا برسونمت دکتر .. -مامان نمی تونم راه برم .. بدنم همه درد می کنه . ترس برم داشته بود . ظاهرا آنفلونزای سختی اومده بود سراغش . اون سال جون خیلی ها رو گرفته بود . یه سری می گفتند آنفلونزای افغانی ولی این مدل سرما خوردگی نمی بایستی این قدر خطر ناک باشه . به آژانس زنگ زده و اونو با خودم بردمش . -مامان دارم می میرم ..مامان حالم خوب نیست .. دخترم گلم چش شده بود . من که واسش کم نمیذاشتم . اون خودش به خودش سختی می داد . مثلا در هر کاری می خواست که صرفه جویی کنه . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
هــــــــــــــــــــــــــــــــــرجـــــــــــــــــــــــــــایی 55
نیلوفرو با اون حال بدش رسوندم به درمانگاه . دست به دامان هر چی که اعتقاد داشته بودم شدم . یعنی با یه بیماری و سر ما خوردگی معمولی این قدر وضعش خراب شده .-عزیزم یه خورده تحمل داشته باش حالا خوب میشی . دوباره میری مدرسه . مگه چند سالته . اون به شدت تب کرده بود . پزشک منو خواست و گفت خانوم ما هر کاری از دستمون بر بیاد انجام میدیم ولی وضعیتش خیلی خطرناکه .-آقای دکتر واسه پولش نکن . تو رو خدا هر کاری بگین می کنم . هر چی بخواین هزینه می کنم . من حاضر بودم تمام دارو ندارمو بدم تا همه دارو ندارمو حفظ کنم . -راستش نمی خوام شما رو بترسونم ولی... به حرفش ادامه نداد -راستشو بگین -ما همه سعی خودمونو می کنیم اگه تا 24 ساعت دیگه زنده موند که موند وگرنه .. شما خیلی سهل انگاری کردین . جیغی کشیدم که سالنو به لرزه درآورده بودم . سرو صورتم زخمی شده بود از بس گوشت خودمو کنده و بر خودم ضربه می زدم . نیلوفر بیهوش بوده در تب می سوخت . بهش سرم وصل شده بود . اون داشت می مرد و از دست من کاری ساخته نبود . یعنی اون داره چوب کارای منو می خوره ؟/؟ نیلوفر پاک من داره به گناه من می سوزه ؟/؟ اگه اون از دنیا می رفت منم نابود می شدم . دیگه به چه امیدی می خواستم زنده باشم . دیگه شبا با بوی تن چه کسی به خواب می رفتم . دیگه واسه چه کسی قصه می گفتم تا خوابش ببره . آخه هنوزم دختر خوشگلم گاهی وقتا ازم می خواست که مث اون وقتا مث زمانی که بچه بود براش قصه بگم . واسش قصه می گفتم . از همونایی که مامانم واسم گفته بود . اون سخت بغلم می زد آخه اونم جز من کس دیگه ای رو نداشت . منم همه چیز اون بودم . الگوی اون برای ادامه زندگی . لعنت بر من که نتونستم خوب ازش نگه داری کنم . قدر گل پاک خودمو ندونستم . نیلوفر چشاشو باز کرد من در کنارش بودم . -مامان نمی دونم چرا حالم داره بهم می خوره ؟/؟ -چرا این قدر به خودت سختی دادی -مامان چی داری میگی حوصله ندارم دارم می میرم . مامان من دیگه رفتنی هستم .. می دونم یه آدم وقتی که می خواد بمیره چه حالی پیدا می کنه .. -دخترم این قدر هذیون نگو تو حالت خوب میشه . من خیلی اذیتت کردم که حالا داری این حرفا رو بهم می زنی ؟/؟ من چیکار کردم ؟/؟ -مامان حالم خوب نیست . تو بهترین مامان دنیا هستی .. همیشه فکر می کردم یه روزی بابام میاد و اونو می بینمش . اونم مث تو بغلم می کنم . نوازشم می کنه . به موهام دست می کشه . باهاش قهر می کنم . دیگه نمی تونست حرف یزنه .. -بس کن نیلوفر تو حالت خوب میشه . دلش می خواست حرف بزنه . گذاشتم هرچی دلش می خواد بگه . -باهاش قهر می کنم .. در اینجا لبخندی گوشه لباش نشست یه لبخند بی جانی با دنیایی از امید و آرزو و رویایی شیرین ولی مامان اونو می بخشم .. ولی اون که نیومده . دلم می خواست که وقتی دیدمش اول اینو بهش نگی که می بخشمش . -مامان دوستت دارم دستتو بده به من تنهام نذار .. عرق سردی رو پیشونیش نشست ..-مامان ازم ناراحتی ؟/؟ من دختر بدیم که میگم بابام کجاست ؟/؟ اون چرا تنهامون گذاشت ؟/؟ -دستمو فرو کردم لای موهای سرش -حالا دیگه منو قبول نداری ؟/؟ یه جوری با التماس نگام می کرد که جیگرم آتیش می گرفت . حالا دیگه خیلی آروم حرف می زد -بهش بگو که خیلی منتظرش شدم . بهش بگو من دختر بدی نبودم . اگرم خواستی بهش بگو که اونو می بخشیدم و می بخشم . نفسهاش به شماره افتاده بود . هر لحظه فکر می کردم که چشاشو می خواد واسه همیشه ببنده فکر نمی کردم که آرزوهای نهفته ای داشته باشه که همش دررابطه باپدرش باشه . چرا اون منتظر بود که یه روزی پدرش برگرده و چرا می خواست بدون رسیدن به این آرزوش تنهام بذاره . -مامان راستشو بگو من دارم می میرم ؟/؟ -نیلوفر تو چرا از این حرفا می زنی ؟/؟ من واست آرزو ها دارم . تو که هنوز خانوم دکتر نشدی . عروس نشدی ؟/؟ عزیزم از این حرفا نزن . آدم که با یه سر ما خوردگی ساده نمی میره . چرا دکتر این حرفو زده بود .. پزشک معالج احضارم کرد .. -ببینید خانوم ما سعی خودمونو کردیم و می کنیم . اگه تا چند ساعت دیگه تبش پایین اومد که خدا رو شکر .. بقیه شو دیگه نگفت و من همه چی رو حدس زدم . خیلی ها جونشونو واسه این بیماری در اون سال از دست داده بودند . اگه زود متوجهش می شدند راهی بود ولی من هنوز امیدمو از دست نداده بودم . دخترم در این شرایط احساسات خودشو بر زبون می آورد . حرفایی رو که هیچوقت تا حالا بهم نزده بود . من هر گز در مورد این که چرا باباش تنهامون گذاشت چیزی بهش نگفته بودم . بر گشتم بالا سر فرشته معصوم خودم . چشاشو بسته بود . دستمو گذاشتم رو سرش هنوز داغ بود . می خواستم با پاشویه تبشو پایین بیارم . بدنش به شدت چرکی بود . هر لحظه امکان داشت قلبش از کار بیفته . اگه اون تنهام میذاشت و می رفت منم باید باهاش می رفتم . خیلی از مادرا مث من این حرفو زدن ولی بعد از جیگر گوشه شون به زندگی ادامه دادند . بیشتر از پونزده سال واسش زحمت کشیده بودم . بهترین سالهای جوونی خودمو .آخه اون چه گناهی داشت . اونی که حتی گاهی ساندویچی رو که واسش درست می کردم به گرسنه گوشه خیابون می داد . ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#54
Posted: 28 May 2013 10:17
هــــــــــــــــــــــــــــــــــرجـــــــــــــــــــــــــــایی 56
دختر گلم عزیز دلم .. چشاتو نبند . بازشون کن . مامان واست بمیره . چقدر اذیتت کردم . یعنی مامان منم این جوری دوستم داشت ؟/؟ من که مادرمو اذیت نکردم خدا داره منو این جوری تنبیه می کنه . خدا چرا داره تو رو عذابت میده ؟/؟ چرا می خواد تو رو ازم بگیره . چقدر زود چشاش گود افتاده بود . صورتش سفید شده بود . گوشت تنش آب شده بود . ولی من اونو همون نیلوفر خوشگل خودم می دیدم . همونی که آرزو داشتم یه روزی اونو اون بالا بالا ها ببینم . شاید مثل هر مادری دوست داشتم عروس شدنشو ببینم ولی بیشتر از اون دوست داشتم اونو ببینم که یه خانوم دکتر شده . همونی که من آرزوشو داشتم . از اونایی که همه بهش احترام بذارن . و منم افتخار کنم که مامانشم . مامان نیلوفر گلم . اگه تا اون موقع یک هرزه سر شناس نشده باشم . -مامان چرا گریه می کنی .. من خودم می دونم زنده نمی مونم -بس کن نیلوفر . مگه آدم با یه مرض ساده می میره . از بس تو رو ناز نازو بارت آوردم . موندن من در اونجا واسه خودم خطر ناک بود ولی من همه چی رو به جون خریده بودم . طاقت اونو نداشتم که کسی خبر مرگ دخترمو واسم بیاره . حتی ثانیه ای هم بدون اون نمی تونستم زندگی کنم . بعضی از قسمتهای بدن نیلوفر در تب می سوخت . ولی دستاش سرد یود .دستمو گذاشتم تو دستم . طوری بهم لبخند می زد که انگاری تیر پر احساسی بود که تا اعماق وجودم می نشست . پرستارا هر چند لحظه در میون میومدند و می رفتند . چند نفر دیگه هم مثل اون در قسمتهای دیگه بستری بودند . دیگه همه دلشون واسه من می سوخت . کسی هم کاری به کار من نداشت . از بس شیون کرده بودم و ضجه زده بودم دیگه همه فهمیده بودند که اون تنها فرزند من و تنها کس من در زندگیه . کنار تختش رو صندلی نشسته بودم .سرم رو تخت قرار داشت . نیمه های شب یا دم صبح بود که چشامو باز کردم . دستای دخترم و پاهاشو یخ زده احساس کردم . می ترسیدم دستمو بذارم رو قلبش . می ترسیدم نبضشو بگیرم . صورتش شده بود مثل صورت مرده ها .. آن چنان جیغی کشیدم که پرستارا اومدند و منو به زور از اونجا دور کردند . -خانوم بس کنین . دختر شما تنها مریض اینجا نیست ولی من گوشم به این حرفا بدهکار نبود . من نیلوفر خودمو می خواستم . آخرش ولم کردند تا اون قدر به شکمش نگاه کردم تا حرکت نفسهاشو احساس کنم . نیلوفر من هنوز زنده بود . -خانوم شما به جای این کارا بهتره پاشویه اش کنین .. وقتی حرکت دستای بیجان نیلوفرو روی سرم احساس کردم حس کردم که دنیا یه بار دیگه به من لبخند می زنه . هر چند که خطر رفع نشده بود . دیگه نتونستم چشامو رو هم بذارم . دلم واسه مامانم تنگ شده بود . مامانی که سالها پیش تنهام گذاشته بود . اگه می دونستم مامان مهربونم نسبت به من همین احساسو داره به پاش میفتادم . ازش می خواستم که از دخترش راضی باشه . من مامانمو اذیت نکرده بودم ولی می دونستم که به خاطر من خیلی اذیت شده . واحساس بابا رو هم درک می کردم که واسه این که شکم ما رو سیر کنه چقدر زحمت می کشیده . حالا من دختر خوبش داشتم هرزگی می کردم . اون وقت از خدای خودم می خوام که دخترمو نجات بده . خدایا جونمو بگیر و بذار سهمیه دختر نازم . اون هنوز امید و آرزو داره . ...معلوم نبود چی بهش تزریق می کردند که سیستم ایمنی بدنشو قوی کنند . آنتی بیوتیک زیادی هم بهش تزریق کرده بودند . تقریبا یک روز ی می شد که اون در این وضعیت بود . باورم نمی شد که این همه عذابو تحمل کنم . حس می کردم که نیلوفر من نجات یافته . تمام بدنش خنک شده و از شر تب خلاص شده بود . از خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم -خانوم این تازه اول راهه . قطع شدن تب دلیل بر اینه که بیمار می تونه روند بهبودیشو در یک سیر صعودی عالی طی کنه . به شرطی که از یک تغذیه صحیح و مراقبت اصولی بهره مند شه . دیگه بقیه حرفاشو نمی شنیدم . فقط زیر لب خدا رو شکر می کردم . از این که دخترمو تنها مونس زندگیمو بهم بر گردونده . نمی دونم چرا بی اراده اشک می ریختم . بد جوری منو ترسونده بودند . حق هم داشتند . نتیجه این بیماری غیر قابل پیش بینی بود . تبی شدید که جون خیلی ها رو گرفته بود . در عصری که بسیاری از سر طانها رو به راحتی در مان می کنند بعضی بیماریهاست که تمام بدن آدمو در گیر می کنه . دستای نازشو رو گونه های خیسم احساس می کردم . به دیدن اشکهای من می گریست . -مامان ناراحت شدی از بابام حرف زدم ؟/؟ حالا بازم باید برام زحمت بکشی ؟/؟ هنوز از دستم خسته نشدی ؟/؟ آخه خودت گفتی که به خاطر من از دواج نمی کنی .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#55
Posted: 4 Jun 2013 20:14
هــــــــــــــــــــــــــــــــــرجـــــــــــــــــــــــــــایی 57
حس می کردم که آروم شدم . بازم یه حسی داشتم که این بهترین روز زندگی منه . خیلی از روزا رو حس می کردم که بهترین روز منه . روزایی رو که به اون چه می خواستم می رسیدم . چیزایی که دسترسی به اون برای من خیلی مشکل بود و در نهایت ناامیدی می تونستم موفقیت خودمو ببینم . رسیدن به خواسته مو ببینم . شبو می خواستم کنار نیلوفر بمونم . تازه داشتم حس می کردم که دور و بر من چه خبره . با اون هیاهویی که کرده بودم دیگه همه منو می شناختن . از شجره نامه من با خبر شده بودند . شبو کنار نیلوفرم موندم . یه پرستار مرد و یه زن اون دور و بر می پلکیدند . ظاهرا کشیک اونا بود . اون پسره که هفت هشت سالی رو از من جوون تر نشون می داد از وقتی که فهمیده بود شوهر ندارم با نگاه هیزش خیلی دنبالم بود ولی از اونجایی که نیلوفر در یک حالت بحرانی بود منم در راز و نیاز به این مورد توجهی نداشتم . حالا که شب از نیمه گذشته بود و یه بار دیگه نگاههای هوس انگیزشو می دیدم آشوب خاصی در من به وجود اومده بود . نمی دونم چرا ما آدما این جوری هستیم . خیلی خوشحال بودم . یه نوع خوشحالی که حس کردم منو حشری کرده هوس منو بر گردونده . دیگه با نگاه مردا آشنا بودم . می دونستم که اونا چی می خوان . چه جوری میشه اونا رو به طرف خودشون کشوند . دلبری کرد وبا هر کی باید چه جوری حرف زد . نیلوفر که خواب بود رفتم تو ایستگاه پرستاری و به بهونه تهیه آب جوش کمی وایسادم تا بیاد و باهام حرف بزنه . سریع اومد جلو -خوابیده ؟/؟ -آره -خیلی خسته شدین . اگه می خواین من مراقبش باشم .-نه ممنونم خوابیده .. -کاش باباش الان اینجا بود . نمیشه . اون اصلا نمی دونه ما کجا هستیم .. خلاصه بازم یه چند تا اطلاعات دیگه ریختم به آرشیو این جوونه که اسمش بود ولی . هیکل متوسطی داشت و خیلی هم خوش تیپ بود . با اون روپوش سفید و تیپش شبیه به انترن های بیمارستان بود . کاری به این کار ها نداشتم . این آرامشی که نصیبم شده بود پس از مدتها منو حشری کرده بود . نیاز داشتم که بدنمو بدم دست یکی . حسابی سر حالم کنه . کیر یه مردو توی کسم ببینم . داشتم وا می رفتم . یه حس گرم و داغی داشتم که می خواستم اون حس زودتر تبدیل به آب شه . به جریان بیفته و منو هم به جریان بندازه . دوست داشتم زودتر با هم بریم به یه جایی .. یکی از همین پستوها .. معلوم نبود همکار زنش کجا رفته .. -ببینم خانوم منصوری کجان .. ما دو تا با هم کنار اومدیم اون رفته بخوابه ..-پس با این حساب واسه شما خیلی سخت میشه -نه بابا همه همراه دارن و شب زیاد کار نداریم . یکی دو تا از دگمه های بلوزمو باز کرده بودم تا چشاش به سینه هام بیفته . هر چند اون ایستادگی سابقو نداشت و کمی شل شده بود ولی با سوتین خیلی جذاب و هوس انگیز و درشت به نظر می رسید . گاه سرمو پایین مینداختم تا اون راحت تر بتونه منو دید بزنه . صندلی هامونو به هم نزدیک تر کرده بودیم . ولی جای مناسبی نبود که تا این حد به هم نزدیک شیم . پاشدم یه سری به نیلوفر زدم . خواب بود . دلم می خواست شادی و آرامش خودمو به اوج برسونم . پس از سالها این اولین باری بود که تا این حد تمایل به سکس و عشقبازی داشتم . این که با تمام وجودم لذت ببرم . -ببینم اگه پتوی اضافه و وسیله ای خواستین می تونین برین داخل پستو بر دارین .. یه اتاق تنگ و باریکی بود که کلی وسیله از این دست داخلش قرار داشت .. . یعنی اینجا مناسبه ؟/؟ من که دارم دیوونه میشم . باید این لحظاتو جشن بگیرم . این گناه نیست . من یه زن تنهام نیاز دارم . نیاز به سکس . هوس دارم . هیجان دارم . می رسه اون روزی که هرزه ها هم حشری شن و نیاز به سکس داشته باشن . اونم خوب می دونست که باهام چیکار کنه و من چی نیاز دارم . به محض این که رفتم داخل اتاق فوری اومد و درو از داخل بست . بوی رختای شسته و پتو داشت خفه ام می کرد ولی درجا خودشو چسبوند بهم کمرمو گرفت .. -چیکار داری می کنی .. -همون کاری رو که با چشات از من می خوای .. -پس اشتباه نکردم تو هم از همون مردا هستی .. دیگه ادامه ندادم .. -فقط زود باش شاید دخترم بیدار شه .. -نگران نباش .. به همراه بغلی سپردم که مراقبش باشه یه کاری واسه مامانش پیش اومده -تو از کجا می دونستی که مامانش کار داره .. -اوووووفففففف شورتمو کشید پایین و دستشو گذاشت رو کوس خیسم و گفت این یکی داشت باهام حرف می زد .. این یکی داشت بهم می گفت که مامانش کار داره و دیگه نمیاد .. کیر ولی رو توی کوسم حس می کردم که با چه هیجانی میره تا ته و بر می گرده داغ داغ . انگاری خود کیر در حال ذوب شدن بود . -ببینم پسر تو زن نداری . درسته ؟/؟ -از کجا فهمیدی . -از این که این قدر حریصی و با هیجان و یه التهاب عجیبی داری منو می کنی . -واسه این باهوش بودنت باید بهت جایزه داد -چی می خوای بدی -هیچی کیرمو با سرعت بیشتری بکوبونم به ته کسسسسست -پس معطل چی هستی .. زود باش که سد اون طرف کسم می خواد بشکنه و آبش خالی شه .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#56
Posted: 10 Jun 2013 23:37
هــــــــــــــــــــــــــــــــــرجـــــــــــــــــــــــــــایی 58
سکس در اون جای تنگ و فشرده اون قدر بهم چسبید که داشتم اونو با بهترین سکس های عمرم مقایسه می کردم . دخترم به زندگی بر گشته بود و منم فراموشم شده بود که اصلا واسه چی اینجام و حتی واسه چی زنده ام .. چقدر دلم می خواست روی یه تختی راحت زیر کیر ولی جون دست و پا می زدم اون کیرشو از کسم بیرون می کشید و فرو می کرد توی کونم و بر عکس . با فشار این کارو انجام می داد . طوری هم بهم فشار می آورد که دردم بگیره . این درد برام می شد شیرین ترین درد ها .. .-آفففففف اوووووففففف ولی .. دستو با یه حالت چرخشی از رو سینه هام آورد گذاشت رو دهنم منم زبونمو در آوردم و شروع کردم به یکی یکی انگشتاشو لیسیدن .. -جووووووون .. ولی اگه بدونی چند ساله ... وقتی انگشت وسطی دست چپشو تا ته فرو کرد توی سوراح کونم یه لحظه به نظرم اومد که یه کیری رفته توی کون . حالا اینجوری داشتم دوبلکس حال می کردم . -دلت می خواست الان باهات چیکار می کردم . -دوست داشتم توی بغلت دراز بکشم آقا پسر و تو هر کاری که دوست داری باهام انجام بدی .. -هر کاری ؟/؟ نه نمی آوردی ؟/؟-نه امروز روزی نیست که من بخوام به خواسته های آقا ولی گل و خوش کیر خودم بگم نه . اینو که گفتم آن قدر سریع جای انگشت و کیرشو عوض کرد که وقتی حسشون کردم تازه فهمیدم که چیکار کرده . سوراخ و تونل کونمو نمی شد به حساب سوراخ تنگ یا گشاد گذاشت . کیرشم اون قدر راحت توی کونم نمی گشت که فکر کنه من کون گشادم .. جااااااان چه لذتی داشت به عنوان یک زن نجیب کس دادن کون دادن و خود را در اختیار یکی دیگه گذاشتن . کیرشو همچین می کرد توی کونم که فکر می کردم روده ام در حال پیچش و شکمم در حال لرزشه . کف یه دستشو هم از جلو گذاشت رو کسم . دیگه منو کاملا قفل کرده بود و جای تکون خوردن نداشتم . -نههههه نههههههه کسسسسسم کیر می خواد . کیر می خواد .. اون داشت با انگشت منو می گایید ولی من دوست داشتم که با کیر منو بکنه کسمو بگاد .. بیمارستانو هم کس گیر آورده بودیم . می خواستم کیرشو با دستم از کونم در بیارم و اونو به کس بمالم که دیدم ولی انگشتشو از کسم کشید بیرون و دو تا دستشو گذاشت دور کمر و شکمم و منو سخت بغلم گرد و در حال فشار دادن به خودش با چند تا پرش و جهش با حال آبشو توی کونم خالی کرد .. -نههههه نهههههه توی کسم چرا نریختی .. چرا چرا ... -ناراحت نباش شقایق جون .. به من میگن ولی سیلاب .. این که نم نم بارون بود . -یعنی کس من سیل کیر تو رو می بینه . -فقط اینو نوشش کن .. خودمو بر گردوندم و روش به طرف کیرش زانو زدم . با این که فرو کرده بود توی کونم ولی من دیگه به این شرایط عادت کرده بودم . کیرشو فرو کردم توی دهنم . هر کاری و هر نوع ور رفتن با این مرد بهم مزه می داد . شاید در اون لحظه اگه تمام مردای دنیا برای گاییدنم میومدن حرفی نداشتم . دلم می خواست همه بدونن که چقدر شادم . ولی می دونستم حتی ولی هم نمی دونه من چه احساسی دارم . البته یکی بود که من بهش نمی دادم . اونم اون امیری که دختری منو گرفته بود و به امید از دواج در بدترین شرایط منو به هرزگی کشونده بود . حالا دیگه میشد کیر ولی رو دوباره فرستاد داخل کس شقایق . من هنوز سیر نشده بودم که هیچ تازه اشتهام باز شده بود . باید باهاش حال می کردم . اونو در همون یه تیکه جای باریکه انداختمش زمین . بوی رختای شسته داشت خفه ام می کرد و دچار نفس تنگی ام می کرد خودمو انداحتم رو کیر ولی تا این بار خودم فرمون سکس رو در دست بگیرم . در واقع با گردوندن خودم به صحنه عشقبازی خودمون فرمون بدم . .اونجا رو با اتاق خواب اشتباه گرفته بودم . بی خیال بی خیال شده بودم . کسمو طوری به کیر ولی می مالوندم و یه ورش می کردم که به جای این که من دردم بگیره این اون بود که لباشو جمع می کرد .. بذار درد بکشه تا دیگه هست بفهمه که تا وقتی که یک خانومو ارگاسم نکرده حق نداره آبشو خالی کنه مگر این که بجنبه و جبران کنه .. .. حساب اینجا رو نکرده بودیم . صدای زنگ تلفن امون نمی داد ..-ببینم خانم منصوری بیدار نشه -نمی دونم نمی دونم . منم دارم حال می کنم .. دارم حال می کنم .. پس یه دقیقه بذار برم دو شاخه رو بکشم . رفت و بر گشت ولی این بار دیگه عجله کردیم . من از بالا و اون از پایین با ضربه های شدید و کوبنده رفتیم به استقبال یه ار گاسم دیگه .. -اوووووههههه ولی ولی ولی جون .. شقایق نزدیکه سیلشو خالی کنه .. خالی می کنه رو سر کیرت ولی همه می خشکه .. بزن امونم نده ..کسمو بترکونش . دوستت دارم . خوشم میاد حال بده ولم نکن .. همینه همینه .. زود باش خواهش می کنم . عرق از سر و صورتم می ریخت .. اونم از پایین دست از گاییدنم ور نمی داشت -اووووفففففف داره میاد اره می ریزه اومد اومد ولی جون خوشششششم اومد . کسسسسسسم دیگه سیلشو ریخت .. همین جور داره میاد .. .. -اون منو رو زمین خاکی طاقبازم کرد تا سیل خودشو توی کسم خالی کنه . .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#57
Posted: 18 Jun 2013 19:54
هــــــــــــــــــــــــــــــــــرجـــــــــــــــــــــــــــایی 59
ولی کارشو انجام داد . آی که در اون جای تنگ تر از قبر و با این شرایط و در نهایت آرامش چه حالی می داد این جور سکس کردن .. دلم می خواست همونجا تا ساعتها زیر کیر ولی می خوابیدم و بی خیال دنیا می شدم ولی دیگه از جام پا شدم و رفتم سراغ نیلوفر همه چی آروم بود . همه چی مرتب بود .. زندگی ادامه داشت . هنوزم می تونستم این امیدو داشته باشم که تا وقتی زنده ام نیلوفر منم زنده هست و من قبل از اون چشامو به روی این دنیا می بندم اگه رسم زندگی همین باشه که اونایی که زود تر اومدن باید زود تر برن و من از خدا می خواستم که همین طور باشه . انتهای موهای بلند و صاف نیلوفرمو گرفتم توی دستم و آروم آروم باهاش بازی می کردم . دختر خوبم دختر قشنگم .. همه چیز من .. با انتهای موهاش صورتمو پوشونده بودم . اشکام موهای قشنگشو خیس کرده بود . یواش یواش صدای هق هق من بلند تر می شد . نمی دونستم واسه چی دارم گریه می کنم . واسه همه چی .. واسه هیچی . واسه زشتیهای زندگی یا زیباییهای اون .. دست زندگی بخش اونو رو سرم احساس می کردم . بیدار شده بود . دستشو گذاشت رو صورتم -مامان چرا گریه می کنی .. نمی تونستم چیزی بگم .. شایدم نمی خواستم حرفی بزنم . دلم دنیایی از حرف بود ولی زبونم بند اومده بود جاش نبود .. -مامان گریه نکن .. اگه حالت بد شه حال منم بد تر میشه . من که بابا ندارم . من فقط تو رو دارم .. اون شده بود مثل یک نوحه خونی که با هر جمله اش اشکمو بیشتر در می آورد .. به خاطر دل اونم که بود مجبور بودم آروم بگیرم . در هر حال از اون حال و هوا و از اون بیمارستان مرخص شدیم .. زندگی ادامه داشت و بازم همون آش و همون کاسه .. ولی سعی می کردم اختصاصی تر کار کنم . مگر این که مجبور شم با چاله میدونی ها هم سکس داشته باشم . اگه دخترم می فهمید که من چیکاره ام هر گز منو نمی بخشید . من همه چیز اون بودم . الگوی صبر و مقاومت . .. کارم طوری بود که باید خطرات زیادی رو تحمل می کردم . یه بار رفته بودم به یه خونه نقلی کلنگی دربستی که دو تا دانشجوی پسر اونجا رو اجاره کرده بودند . از اون روزایی بود که هم از سکس لذت می بردم هم پول خوبی بهم داده بودند و هم روحیه ام شاد بود . طوری که وقتی اونا کارشون تموم شده بود بازم ازشون می خواستم که به کارشون ادامه بدن . انگاری کسم و کونم هنوز تشنه گاییده شدن بوده نیاز داشتند به این که بازم از آب تازه کیر تازه این دو دانشجوی با حال و پرشور بهره مند شن . -آخخخخخخخ لبتو بیار جلو حمید ..جلال جون تو هم سینه هامو گازش بزن .. -عجب جنده با حالی هستی .. ما جنده ندیدیم که دیر تر از بکنش خسته شه .. -من جنده شمام ... مال شما .. مال کیر با صفای شما .. ... در همین لحظه صدای پریدن چند نفری رو توی خونه شنیدیم و تا بیاییم خودمونو جمع و جور کنیم مامورای کمیته ریختند داخل .. دستمونو گذاشته بودیم جلوی عورتها یا همون آلت تناسلی خودمون .. رو من یه ملافه ای انداختن . یکی از پسرا مثلا می خواست اونا رو محکوم کنه -ازشما شکایت می کنم . به چه حقی بدون اجازه از خونه مردم پریدین داخل .. می خواست پزی بیاد و خودی نشون بده . همچین ماموره گذاشت زیر گوشش که حمید بیچاره چند متر اون طرف تر پرت شد .. ما رو بردند به همین اداره های بکن و نکن .. نمی دونستم این سگدونی که ما رو بردن اونجا اسمش چیه . .. بهش میگن کمیته .. سپاه .. اماکن . هر مزخرفی که بود بوی گند و تعفنش بیشتر از اون بوی گندی بود که در شهر نو یا همون جنده خونه معروف تهرون به مشام می رسید . سرمو انداخته بودم پایین . فقط همینو کم داشتم که هرزگی من به این صورت علنی و عمومی شه .. به دست و پای این و اون افتاده بودم . می خواستم هر طوری شده خودمو خلاص کنم که نیلوفر چیزی نفهمه . حاضر بودم تمام دارایی خودمو بدم . از نیاز مالی خودم گفتم و این که شوهر ندارم .. -خواهر! این دلیل نشد . ما برای ارزشهای پاک و مقدسی انقلاب کردیم . انقلاب نکردیم که فحشا به همین صورت رواج داشته باشه .. -تا زمانی که فقر باشه فحشا هم هست . می خواستند هشتاد ضربه شلاق بهم بزنن . در اون شرایط من صادقانه ماجرای زندگی خودمو تعریف کردم . اشک ریختم .. گفتم همه دارو ندارمو میدم . زندگیمو میدم . باورهای دخترمو خرابش نکنین . اون از گل نیلوفر پاک تر و از گل یاس لطیف تره .. نوکری همه شما رو می کنم .. دیگه این کارو نمی کنم .. میون چند نفری که نصیحتم می کردند فقط یکی بود که خیلی مهربون به نظر می رسید . مهربون و منطقی . نمی دونستم چرا اون خودشو قاطی این آدمای زبون نفهم و بیرحمی کرده که می خوان با شلاق زدن زهر خودشونو بریزن و عقده هاشونو خالی کنند . نمی دونم چرا جراتشو نداشتن شلاقو توی دستشون بگیرن و بزنن بر پیکر اونایی که با ظلم و ستمشون باعث میشن که هرروز بیش از روز قبل فاصله طبقاتی در جامعه زیاد تر شه . نمی دونستم اون اونجا چه پستی داره و چیکاره هست ولی وقتی که خودمو پس از یک تعهد دادن در فضای باز و خیابون دیدم باورم نمی شد که آزاد شده باشم .. ولی می دونستم که نمی تونم دست از این حرفه و شغل شریفم بر دارم .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#58
Posted: 24 Jun 2013 23:39
هــــــــــــــــــــــــــــــــــرجـــــــــــــــــــــــــــایی 60
هفته ها و ماهها می گذشتند و من و دخترم نیلوفر مثل دو یار جدا نشدنی در کنار هم روز های خوشی رو سپری می کردیم . به دخترم اولویت داده بودم . این که زمینه های یاد گیری رو براش آماده کنم . کتابها تغییرچندانی نکرده بود . درس همون درس بود و مطالب همان مطالب . هیچ چیز عوض نشده بود . به وقت انقلاب طوری مغز ها را شستشو داده بودند که حتی عده ای بر این باور بودند که فیزیک و شیمی و هندسه و...اهمیت چندانی ندارد و تزکیه نفس و درس اخلاق و تقوی کفایت می کند که امروز از آن هم خبری نیست . -نیلوفر دخترم تو می تونی .. تو می تونی .. تو می تونی اون راهی رو که من نتونستم تو می تونی تو موفق میشی .. من به تو افتخار می کنم . دخترم همیشه بهترین بود . در ترین ها ترین ترین بود . زیبا ترین .. مهربان ترین .. نجیب ترین و بی توقع ترین . بازم چیزی ازم نمی خواست . ولی من که تمام وجودم متعلق به اون بود . دلم نمیومد و اصلا نمی شد که اونو تنها بذارم و به بهانه مسافرت چند روزی رو از اون دور باشم . گاه مثل دخترای کوچولو و بچه ها خودشو مینداخت بغلم و با همون چهره معصومانه و مظلومانه در آغوشم می خوابید و من نیلوفر در خوابمو نوازش می کردم . خیلی خوشش میومد .. یه سری از راز و رمز های اقتصادی رو در حد معمول واسش گفتم . فقط یه دروغ دیگه هم گفتم و این که صبحها میرم یه خونه هایی و کار شرافتمندانه می کنم . مثلا نظافت و ... -مامان این کارا در شان تو نیست -عزیزم کار که عار نیست . زندگی باید پیش بره . مدتها بود که از سارا خبری نداشتم . با یکی دیگه آشنا شده بودم به اسم لاله . اون هم مثل من از خودش خونه داشت . یه خونه خیلی کوچولو و نقلی . خوشبختانه ته کوچه بود که یه کوچه فرعی دیگه هم داشت که فقط دو تا خونه در قسمت آخر بودند و در ورود و خروج اولیه زیاد نمی شد فضولی کرد . هر چند کسی با کسی کاری نداشت . نیلوفر من تا چند ماه دیگه باید کنکورشو می داد . هر شب خواب اینو می دیدم که اون اومده و میگه مامان من بهترین رشته قبول شدم . انگار که شقایق و آرزوهاش زنده شده باشن . اون روز من همه غمهامو فراموش می کنم . براش قشنگ ترین لباسا رو می خرم . وقتی که یه مادر موفقیت فرزندشو می بینه پزشو به خیلی ها میده . لذت می بره . انگار که خودش موفق شده باشه . ولی من که کسی رو نداشتم . من به کی می گفتم که خوشحال ترین آدم دنیام اگه اون روز نیلوفر من میومد و می گفت مامان من موفق شدم .. استرس داشت دیوونه ام می کرد . حتی رو سکس و فعالیتهای شغلی من اثر منفی داشت . عصبی و تند خوشده بودم . حقوق و دستمزد ما بالا رفته بود . نرخ ما به هفت هشت ده هزار تومن هم رسیده بود . هرچند تورم هم در جامعه وجود داشت ولی نه مثل امروز . از اونجایی که جا از لاله بود هر مردی که منو توی خونه شون می کرد یه چیزی هم بابت حق صاحبخونه به لاله می دادم . ولی راضی بودم این آرامشو داشتم که نه نیلوفر چیزی می فهمه و نه همسایه ها . تحمل مردای بوگندو و عرقی از همه اینا برام سخت تر بود ولی چاره ای نداشتم . باید پی همه اینا رو به تنم می مالیدم . حتی مدتها بود که دیگه نمی تونستم ار گاسم شم . حس می کردم که اگه دخترم خانوم دکتر نشه اگه در پزشکی قبول نشه تمام آرزوهام نقش بر آب میشه . من می میرم . ولی نباید این رفتارو می داشتم و نباید دخترمو در سختی قرار می دادم .. این آرامشو ازش گرفته بودم . تنها درسی رو که براش معلم گرفته بودم انگلیسی بود.. می تونستم اونو هم باهاش کار کنم ولی تست و سوالات کنکور در زمینه زبان خارجه با بیست سال قبل تفاوت زیادی کرده بود . اون وقتا اگه لغت نمی دونستی می تونستی با استفاده از گرامر و چند تا فرمول به نیمی از پرسشها و تستهای کنکور درس زبان جواب بدی ولی حالا نمی شد .. -مامان من حتما باید پزشکی قبول شم ؟/؟ اگه یه رشته پایین تر قبول شدم چی ؟/؟ -عزیزم عیبی نداره . این قدر به خودت سخت نگیر .. ولی از بس از آرزوها و شکست خودم گفته بودم اون شاید روزی چهار پنج ساعت هم نمی خوابید . سرانجام اون روزایی که نیلوفر باید امتحان می داد از راه رسید . شب قبلش از بس باهاش حرف زدم دیگه خودم خسته شدم . -عزیزم خوب بخواب که چرتی نباشی . تمرکز داشته باش . اون سوالی رو که به جوابش شک داری ولش کن . در اون لحظه هایی که اون سر جلسه کنکور بود یک لحظه آروم و قرار نداشتم . ساعتها در حال قدم زدن بودم . می دونستم گرسنه امه ولی هیچی نمی تونستم بخورم . .. وقتی نیلوفر بر گشت اونو بستم به رگبار سوال .. -مامان سوالات کنکور این قدر زیاد و سخت نبودکه تو داری این قدر به من و خودت سخت می گیری یه چیزی میشه دیگه .. -عزیزم زیست شناسی چند تا زدی .. فیزیک شیمی چطور بود .. -مامان خوب بود خوب بود .. همه چی خوب بود . فقط زبان انگلیسی رو هفتاد هشتاد درصد بیشتر نزدم .. -راست میگی ؟/؟ پس بقیه رو بیشتر زدی ؟/؟ یک هفته قبلش که هر شب خواب نداشتم . از کار و کاسبی افتاده بودم و از پس انداز می خوردم . اون روزی هم که می خواست نتایج اعلام بشه و کار نامه رو بدن چند بار فشارم افت کرده بود .. نیلوفر مشتی کاغذ دستش گرفته بود و اومد سراغ من .. -دخترم چی شده چرا ناراحتی .. چرا گرفته ای ؟/؟ راستشو بگو .. -مامان تو دوست داشتی من قبول شم ؟/؟ پزشکی ؟/؟ تهران ؟/؟ -چی شد نمره ات خوب نشد .. رتبه ات بد شد ؟/؟ عیبی نداره بازم وقت داری .. ولی خیلی پکر بودم .. -مامان می دونی من همه اینا رو دوست داشتم فقط یه چیزی بیشترمی خواستم . یه چیزی که مامان خوب و زحمتکشمو بیشتر از این ناراحت نکنم و به دردسر نندازم . دلم می خواست جزو چند نفر اول می بودم . یه اسپانسری پیدا می کردم . یه بورسیه ای .... که دیگه این قدر پولاتو واسه من خرج نکنی .. که همیشه خوشگل و جوون بمونی .. مامان دوستت دارم مامان من رتبه ام دو رقمی شده همونی که تو می خواستی شده . ولی خودم فکر می کردم جزو نه نفراول میشم . بی توجه به آدمایی که دور و برم بودن از خوشحالی زار زار گریه می کردم .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
هـــــــــــــــــــــــــرجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــایی 61
مامان فدات شه مامان واست بمیره راست میگی ؟/؟ منو که اذیت نمی کنی .. نمی دونستم از کی تشکر کنم . با این که می دونستم آلوده و کثیفم دستمو به سوی آسمون دراز کرده و می گفتم خدایا شکرت .. -مامان چته آروم تر .. صداشو آورد پایین تر مامان آبرومونو بردی ؟/؟ بسه دیگه .. ولی خودش از این که منو این جوری می دید احساساتی شده بود . به یاد عمری زجر و عذاب و محرومیت و حسرت خودم افتاده بودم . حسرت به خاطر روز های از دست رفته . یه چند تا زن که همراه بچه هاشون بودند و از جریان با خبر بودند می گفتند خوش به حالش اگه من جاش بودم الان یکی یکی لباسامو همین جا درش می آوردم . یکی دیگه می گفت من سرمو می زدم به دیوار .. دلم می خواست دنیا بدونه که دخترم قبول شده . می خواستم یه بهونه ای پیداکنم به بقال و اتوکش و کتابفروش محل بگم . به هرکی که از کنار خونه مون رد میشه بگم . برم به خونه بتول و بهش بگم . دیگه اون لحظات چی می تونست ناراحتم کنه . -بیا نیلوفر بیا بغلم . بیا خوب بوت کنم .. -مامان نکن این جوری عادت می کنی -عادت کردم . من هیشکی رو ندارم . من خیلی تنهام . من فقط تو رو دارم . و خدایی که با همه بدیهام تنهام نذاشته .. -مامان کی میگه تو بدی . به من یاد بده که منم مث تو خوب باشم . یه جور خاصی نگاش کردم و هر چی خواستم بفهمم که منظورش چیه نتونستم . اون شاید همین جوری این حرفو زده بود . اصلا دلم نمی خواست بخوابم . می خواستم بیدار بمونم و از این لحظه های خوشی استفاده کنم . فکر کنم و کیف کنم . شایدم فکر می کردم که اگه بخوابم در خواب کابوس ببینم و ببینم که هنوز نتیجه نیومده و اون موفق نشده .. -بریم یه چند تا لباس واست بخرم -مامان هنوز که انتخاب جا و رشته که نکردم --ببین عزیز تو همون جای اولو که چش بسته بزنی قبولی ..-مامان نمی خوام تو رو بندازم توی خرج . تو که الان همش وقت و بی وقت میری سر کار و من دلشو ندارم . همون یه لباس اضافه برام کافیه . من می خوام برم درس بخونم . -بذار فقط نگات کنم . نمی خوام به صبح فردا برسم -مامان لبتو گاز بگیر می خوای بری و تنهام بذاری ؟/؟ -نه خوشگلم منظورم این بود که اصلا نمی خوام امروز تموم شه امشب تموم شه .. -مامان بازم از این روزا داریم . تا من هستم کاری می کنم که تو همیشه خوشحال باشی . هیچوقت تنهات نمی ذارم . اگه بی پولی تو رو عذابت داده من اجازه نمی دم که بیشتر از این رنج بکشی ولی یه چند سالی بازم طول می کشه . اولین فرصتی که بشه میرم کار می گیرم . تو دیگه نباید بری سر کار -حرفشم نزن نیلوفر اگه مامانتو دوست داری بار آخرت باشه که این حرفو می زنی -بالاخره که باید برم سر کار . مگه ما خانوم دکتر بیکار هم داریم . انگار دوست داری درس بخونم و برم عروسک بازی .. هر دو تامون با این حرفش به شدت خندیدیم . -مامان خیلی استرس داشتی . خوب نیست .اگه قبول نمی شدم یا نمره و رتبه ام بد می شد اون وقت چیکار می کردی .-هیچی همش خودمو مقصر می دونستم که امکانات خوبی برات فراهم نکردم . تا سال آینده بازم باید ثانیه شماری می کردم . -مامان خوبم من جواب این خوبیها تو چه جوری می تونم بدم .. این حرفش بد جوری به دلم نشست هم به دلم نشست و هم دلمو به درد آورد . زجر می کشیدم از این که اون می گفت من جواب خوبیهای تو رو چه جوری می خوام بدم در حالی که من یک بدکاره بیشتر نبودم . یک زن هرزه و هر جایی . شایدم هم خیلی ها اینو بدونن و بهش گفته باشن اما اون به روم نمیاره ولی حرکاتش که این طور نشون نمی داد . اون روزی که اون بفهمه و ازم بدش بیاد .. بازم میشه روزی که از خدام آرزوی مرگ کنم . اون وقت من میشم بت شکسته اون . نیلوفر من رفت به دانشگاه . بهترین دانشگاه و بهترین رشته .. من و لاله هم شده بودیم متحد هم . یه چند وقتی رو در حالت کیف و خوشی نتونستم که سکس داشته باشم . تا این که روز اولی رو که دخترم رفت دانشگاه منم از اون طرف رفتم خونه لاله . یه آخوند خوش قیافه خوش کلامی بود که در اصل از من خوشش اومده بود و می خواست تر تیب منو توی خونه لاله بده ولی من دلم نیومد که از این خوان نعمت به تنهایی استفاده کنم . می دونستم که این روحانی از اون زن باز هاست . شنیده بودم که یه روز چهار تا رو کنار هم گذاشته و تر تیب همه رو با هم داده ولی نمی دونم چرا از لاله خوشش نیومده بود .. -حاج آقا عیبی نداره هر چی رو که می خوای بهم بدی کمش کن یا نصفش کن ولی با اونم باش . نمی خوام حس کنه که در مقابل من کم آورده .. یه نگاهی به من انداخت و گفت من تعجب می کنم با این روحیه ای که تو داری این کارا چیه .. می خواست ازم تعریف کنه ولی منم می تونستم جوابشو بدم که تو با این حسن نظری که داری این جنده بازیها چه معنایی داره . مگه زنت سیرت نمی کنه ؟/؟ ولی از اونجایی که می دونستم مردا تنوع طلبند و نمی خواستم نون خودمو هم آجر کنم دیگه ادامه ندادم .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#59
Posted: 9 Jul 2013 03:55
هـــــــــــــــــــــــــرجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــایی 62
خدا پدر این یکی آخوندو بیامرزه که مثل بقیه آخوندا فیلم نیومد و اون کس شر نامه رو جاری نکرد و ما رو محرم نکرد . انگاری این جوری بیشتر بهش کیف می داد و لذت می برد .ولی دوست نداشت وقتی که منو داره میگاد لاله جریانو ببینه و بر عکس .. از اون فرزها بود می دونست باید چیکار کنه که وقت حال کردن طرفش هم حال کنه . ریش نرمشو به کسم می مالید .. -حاجی جون شرافتتو به کسم می مالی ؟/؟ -جنده خوشگله بازم شکر می کنم که شرف دارم .. -یعنی میگی من بی شرفم .. -نه ولی حالا که زیر کیر من خوابیدی وقتی که من رفتم حاضری بری زیر کیر یکی دیگه .. -ولی حاجی با شرف تو که همین حالاشم من این جا هستم میری روی کوس یکی دیگه آقا با شرف . پس من و تو زیاد فرقی با هم نداریم . آخوند از این حاضر جوابی من خوشش اومد ومی دونست حرفایی رو که داره می زنه یه کس شعر گویی به تمام معناست .. -ولی من دارم شرعی کار می کنم . ما مردا آزادیم که هر کاری که دلمون می خواد انجام بدیم . -حالا به جای این حرفای زیادی ریشتو بمالون به کس من که اگه آب و روغن کس من به ته ریشت برسه دیگه هیچوقت ریش سفید نمیشی .. . اونو یه جوری پیچونده بودم که دیگه نتونست جلو هوس و حرارتشو بگیره . لباش در حال کس لیسی من آروم و قرار نداشته یه جا بند نمی شدند . دندوناشو خیلی آروم بین چوچوله هام می گردوند .. -هوووووففففف هووووووففففف تو رو به دینت قسم حاج آقا منو نگاییده ولم نکن .. -پس الان دارم چیکارت می کنم .. -اون جوری که من دوست دارم منو بکن . -من هیچ زنی رو نیمه کاره ولش نمی کنم . تا حالا هیچ جنده ای رو نشده که ارضا نکرده ولش کنم . میگن اگه جنده رو به اوجش برسونی به اوج ثواب می رسی . چون این خودش یک نوع ارشاده که اونو به راه راست هدایت کنه -آخخخخخخ تو منو کشتی با این حرفات حاج آقا پس کی تو رو ارشاد کنه ؟/؟ حالا اگه میشه احکام رو بر من جاری کن که منتظرم . منتظرم تا به راه راست هدایت شم . با یک چیز راست . حاجی اون شورت لنگه دارشو که آخرین پوشش بین من و اون بود از پاش در آورد . وقتی نگام به اون کیرش افتاد سرم داشت سوت می کشید . نگاه کردن به این کیر کافی بود که آب از سر چشمه کوس حرکتشو شروع کنه . -حاجی تو چه جوری با این کیر دهن باز و خوش اشتهایی که داری نمی خواستی که لاله رو بکنی . -ما کیرمونو حروم هر کسی نمی کنیم . -تو از کجا کس لاله رو می شناسی . میگن نباید قضاوت عجولانه کرد . -ما صورت شناسیم . رنگ رخساره خبر می دهد از سر ضمیر. صورتش نشون میده که چه کوس کیری داره .. کف دستمو کشیدم روکسم -حاجی انگشتامو لیس بزن یه خورده از این سر ضمیر بچش ببین چه حالی میده . .دونه دونه انگشتامو می لیسید . این کارو با هوس هر چه تموم تر انجام می داد طوری که با لیس زدن انگشتام فکر می کردم که داره کسمو لیس می زنه .. -بزارش توی دهنم . می خوام حس کنم اونی رو که می خوای بکنیش تو کسم . می خوام مزه بگیرم . حال کنم حاج آقا . کلفتی کیرش منو به یاد کیر اسب مینداخت . ولی از اونجایی که اسم آدم رو این آخونده بود میشد یه جورایی کیرشو تحمل کرد . با دو تا دستام بیضه هاشو گرفته و تنه کیر رو به طرف دهنم فشار می دادم . نفسم بند اومده بود . داشت سرفه ام می گرفت ولی کیف می کردم . لذت می بردم . این جوری خیلی حال میده هم این که آدم کیف کنه و هم این که کاسبی کنه . ظاهرا حاج آقا دوست نداشت آبشو تو دهن من خالی کنه .. عاشق کس بود . ولی می دونستم اگه بخواد هوس کون کنه کونمو جرش می داد . یا این که باید به همون چند سانت اول بسنده می کرد . سر کیرشو که چسبوند به کسم و به سر سوراخ ورودی از همونجا تا زیر سینه هامو آتیش داد -آخخخخخخخ حاج آقا . آتیش دادی آتیش دادی .. -هنوز که فندک نزدم . هنوز فتیله رو نکشیدم . کبریتو روشن نکردم .. خودمو سریع بالا کشیده دستمو دور کمرش حلقه زده وبا یه حرکت فنی کیرشو فرستادم توی کسم .. -آخخخخخ رفت رفت رفت .. نصفش رفت بقیه رو تو باید رو به جلو حرکتش بدی . -جنده به این صورت کس تنگ ندیدم -حاجی جون یه جوری بهم میگی جنده که بهم بر می خوره -مگه جنده نیستی . خب پس میگم فاحشه .. خوبه ؟/؟ دستاش خیلی زور داشت . با دستاش بالای دو تا پامو داشت و کیر کلفت رو یکسره می کرد توی کسم و می کشید بیرون . -بی طاقتم کردی . زود باش حاج آقا .. ولم نکن . شقایق دیگه سرخ سرخ شده . -خودم می خورمش .. طوری جیغ می کشیدم که از اون طرف صدای لاله رو در آوردم -چه خبره شقایق حالا می خوای اهل کوچه همه رو اینجا جمع کنی ؟/؟ حاجی جون واسه خودش آبرو داره .. -لاله کستو آماده کن که اگه بتونی حریف این کیر شی هنر کردی . مرد دستاشو دور کمرم گذاشت و منو به طرف خودش کشوند . لباشو گذاشت رو لبام و کیرشم به همون صورت می کرد توی کسم . دیگه داغ داغ شده بود . با چشایی بسته رفته بودم توی حس . حس می کردم که آبم داره میاد ... ادامه دارد .. نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــرانی
هـــــــــــــــــــــــــرجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــایی 63
دیدی گفتم که من تا نتونم جنده رو ارضا کنم دست از سر و کیر از کوسش بر نمی دارم ؟/؟ -حاجی جون این قدر حرف نزن و کارتو بکن . هنوز تموم نکردم . فقط حس می کنم که داره میاد می خواد بیاد . ته کف دستشو در قسمت بالای کسم گذاشته بود و همونجا رو فشارش می گرفت .. -خیلی خوشم میاد . رو به پایین فشارش می داد و چند دور می گردوندش . -حاج آقا همین کارو بکن . داری می رسونی به همونجایی که من می خوام منو برسونی . دارم می رسم . -برس به مقصد .. یه دستشو هم گذاشته بود وسط دو تا سینه هام و نصف دو تایی رو با هم داشت . -چقدر تو حریصی دو تا رو می خوای با هم داشته باشی .همه رو می خوای با هم داشته باشی . خوبه دیگه -من فقط می خوام تو رو داشته باشم . دیگه نخواستم به حرفاش جوابی بدم . دوست داشتم فقط سکوت کنم تا در دنیای لذت و حال کردن خودم باشم . فقط به حرکت طولانی کیر توی کس فکر می کردم . از اون لحظه ای که حرکتو از دم در کس شروع می کنه تا وقتی که می رسه به ته خونه . فقط به همون فکر می کردم . -سریعتر سریعتر .. آخ که آخونده منو کشته بود . همچین سرعتشو زیاد کرده بود که بازم اون طرف سر و صدای لاله رو در آوردم .. -وووووویییییی لاله لاله جون .. اگه بدونی حاج آقا چیه .. نزدیک بود بگم اینا همون جوری که متخصص کون دادن هستند در کس کردن هم تخصص دارن که فوری زیپ دهنمو کشیدم .. -حاجی جون حاج آقا داره میاد داره میاد .. الان داره میاد جاااااااااااان کسسسسسسم کسسسسسسسسم دو دستی موهای حاجی رو می کشیدم . اونم مث خر داشت کیف می کرد از این که به وعده اش وفا کرده و با رشادتهای خودش تونسته که یک بار دیگه آب یه جنده رو بیاره و اونو به ار گاسم برسونه .. سر و صورتشو غرق بوسه کرده بودم . دیگه باید می رفتم پی کارم که این حاجی می رفت سراغ لاله .. اما این جور حال کردن و زیر کیر یکی دیگه خوابیدن می طلبید که بعد از ار گاسم رفع تشنگی هم بکنم . حاجی که هوس از سر و روش می بارید و هنوز خنک نشده بود و باید خودشو ارضا می کرد کمر منو چسبید و یه دو سه دقیقه ای با بالای پاهام و ر رفت و خیلی آروم لمسشون کرد و بعد دوباره کیرشو کرد توی کسم ولی این بار زود قال قضیه رو کند . -آخخخخخخخخ بریز بریز .. بریزتو کسسسسسم . آب بده آب بده جووووووون چقدر آب داری .. -اووووووفففففففف جنده جنده فکر نمی کردم این قدر شیره منو بکشی ..-ببینم هیچی واسه لاله گداشتی .. -ما آخوندا عاقبت اندیشیم به موقعش از ذخایر ارزی خودمون استفاده می کنیم . -کم نیارین . شنیدم از حق سایرین استفاده می کنین . ته دلم منظورم این بود که از بس کون میدین آب کیر بقیه در کونتون ذخیره میشه و از این آب استفاده می کنین . از بس خنگ بود نفهمید ولی کنایه خیلی سختی هم زده بودم که به این سادگیها نمی شد متوجهش شد . روی کس من از حال رفته بود . هر لحظه منتظر بودم که بره طرف لاله . ولی در نهایت تعجب از جاش بلند شد منو بر گردوند کمر منو گرفت و کونمو آورد بالا .. -خیلی کون مشتی و با حالی داری . عجب سوراخی هم داره . معلومه زیاد ازش کار نکشیدی . من عاشق این جور کونا هستم و این سوراخا .. -حاجی من به اون صورت کون ندادم . نمی تونم کیر به این کلفتی رو تحمل کنم . -چون نمی تونی تحمل کنی حال میده . اگه می تونستی تحمل کنی که مزه نمی داد . عشق نمی کردم . .. ظاهرا این آخونده جنونش از اون نوع درجه یکش بود . چند لحظه بعد فهمیدم که از اون درجه یکش هم جلو زده رسیده به درجه ممتاز . تا موقعی که سرشو گذاشته بود لای کونمو با زبونش سوراخ کونمو لیس می زد موردی نداشت و تازه خیلی حال می کردم و حس می کردم زیر پوست خیلی از قسمتهای بدنم دوباره در حال لذت بردنه ولی در یک آن زبونشو از روی سوراخ کونم ور داشت و با انگشت شست و سبابه دست راستش به سوراخ کونم یورش برد . البته حمله اش سریع نبود ولی خیلی درد آور بود . این دو تا انگشتشو گذاشته بود سر سوراخ کون و چند میلی به طرف جلو حرکتش داده حاشیه های سوراخو به دو طرف بازش کرده بود . -آخخخخخخخ نههههههههه ... بد جنس بیرحم چاکم دادی .. اوووووووخخخخخخخخ جرخوردم .. حاجی فقط می خندید . چقدر تنگه . چه تونل کوچولویی داری . چه باحال می شد اگه می تونستم تا ته سوراخو ببینم . یه خورده باهاش بازی کنم تا آماده شه که کیرم بره داخلش .. -حاج آقا نه خواهش می کنم . خواهش می کنم . تو می خوای در یه جاده ای که یه دوچرخه به زور ازش رد میشه یه کامیون حرکت بدی .. -وقتی بره توی کونت آرزو می کنی که ای کاش این یک کامیون بود . این یک موشکه . مثل جت توی کون حرکت می کنه . وقتی رفته بودم لبنان هرشب از این ماموریت ها داشتم . هر شب یه زن عرب رو می کردم . یه لبنانی با حالو . ولی اونا کون خیلی گشادی داشتند . با این حال کیفشون این بود که به من بدن -حاج آقا اولش طوری نشون دادی که انگار فقط کس پرستی . -نه جونم باید همه جا سیاست داشت . مگه تو هنوز از سیاست آخوندا با خبر نیستی ؟/؟ کی میگه انگلیس ما رو آورده . این ما بودیم که انگلیسو آوردیم ...... ادامه دارد .. نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#60
Posted: 22 Jul 2013 23:57
هـــــــــــــــــــــــــرجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــایی 64
ولی حاجی طوری کیرشو فرو کرد توی کونم که داشتم حال می کردم . -جوووووووون حاج آقا خیلی درد داره ولی کیف هم داره . کیر آخوند وقتی هم که با ایمان باشه یه لذتی به آدم میده که وصفش دیگه به این سادگیها نیست . همچین بکنمت که تا عمر داری زیر زبونت باشه . زبونتو می خورم حاجی . رو من خم شد و از پهلو لب به لب و زبون به زبون کردیم . -کاش اون ریشاتو به کس من می مالیدی .-این دفعه این کارو می کنم . در حالی که روی کس خودم دست می کشیدم گفتم ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه هست . ولی حاجی دیگه کیرشو کرده بود توی کونم . از لب به لب دهنشو گذاشته بود رو شونه هام و اونجا رو می بوسید . با عشوه گفتم حاج آقا واسه لاله هم آب گذاشتی ؟/؟ -چقدر تو غصه اونو می خوری . صبر کن آبمو توی کونت خالی کنم یه چیزی واست تعریف می کنم .. -پس بکن -چی تعریف بکنم یا آب رو خالی کنم . -آبتو بریز -جااااااااان گل گفتی -حاجی فدای کیرت اگه بدونی چقدر تشنه امه . کیرشو که می داد عقب باز شدن حلقه کونمو به خوبی احساس می کردم . -چه خبره حاجی تازه آبتو ریختی اینا از کجا میاد . مال خودته ؟/؟ -مگه کیر یکی دیگه به تنم وصله ؟/؟ ..خواستم بگم بعید نیست که ولش کردم . -حاجی جون واسه این رفیقمون داری دیگه -فراوون تو غصه اشو نخور . نگران نباش یه کاریش می کنیم . .ولی یه چیزی رو بهت بگم . من جنده شناسم . جنده با معرفت و خوش بدن مث تو کم دیدم . تو دلت می خواد این روزی این نعمت بین همه تقسیم شه ولی بعضی ها دوست دارن فقط خودشون بخورن . همین لاله می گفت که این شقایق مریضه و بیماری درون داره و اگه میشه باهاش سکس نکن خودم بهت سرویس کامل میدم و ازاین حرفا . میگن جنده چشم دیدن جنده رو نداره به همین میگن دیگه . صدامو آوردم پایین تر و گفتم جدی میگی ؟/؟ -به شرف و آبروی آخوندی خودم قسم راست میگم . البته شرف آخوندیش که به پشم کس نداشته من نمی ارزید ولی طرز حرف زدنش نشون می داد که باید درست بگه . آخه چه ضرورتی داشت که حقیقت رو پنهون کنه . سعی کردم به روی لاله نیارم . من که هواشو داشتم . واقعا در دنیای ما چه بی مرامیهایی که وجود نداره . به زحمت خودمو کنترل کرده بودم . اصلا از لاله انتظار نداشتم که منو پیش این آخونده آلوده معرفی کنه تا بیشتر این مرد رو تیغ بزنه حاجی رفت اون طرف کارشو کرد و من هم خیلی ناراحت بودم . یعنی زندگی و دوزار پول ارزششو داره که آدم با این دروغگویی شخصیت خودشو پایین بیاره ؟/؟ منم آخه هر چی می خواستم رفتار خودمو تغییر بدم نمی شد . نیلوفر من روز به روز خوشگل تر می شد . هم شبیه به من بود و هم باباش . خیلی خوشگل تر شده بود . همش از این می ترسیدم که یکی پیداش شه و اونو ازم بگیره . یعنی اون میومد تو همین خونه کهنه باهام زندگی می کرد ؟/؟ اونم خانوم دکتر من . هز ینه های زندگی یواش یواش داشت می رفت بالاتر . .من باید فعالیت خودمو زیاد تر می کردم . پولی که مثلا امسال از کارم در می آوردم فرق چندانی با پولی که سال دیگه می خواستم در بیارم نداشت . چون قیمت گاییدن جنده ها بالا تر می رفت و ما جنده های قدیمی هم با بالا رفتن سن یه افتی از این طرف داشتیم تقریبا رو همون نرخ ثابت وای می ایستادیم مگر آن که یک جوانمردی پیدا شه دلش به حال ما بسوزه . چقدر دلم می خواست رحیم اینجا بود و نیلوفر اونو می دید . یعنی میشه یه روزی نیلوفرو توی بغل بابای مهربونش ببینم ؟! ولی می دونستم این یه آرزوی محاله و من نباید به این چیزا دل خوش باشم . اواخر دهه هفتاد بود . نیلوفر خوشگل من روز به روز خانوم تر و جذاب تر می شد . اون حالا بیست سالش شده بود . به سنی رسیده بود که من در این سن اونو که یک ساله بود در حال بزرگ کردنش بودم . یک سال دیگه از مرز چهل سالگی هم رد می شدم . تقریبا قیافه ام به سنم می خورد . دیگه دور و بر خودمو شلوغ نمی کردم . خیلی از اونایی که باهام حال کرده و از این بابت هم کمکم شده بودند ازدواج کرده و دیگه قاطی مرغا شده بودند و بیشتراشون از ترس زنشون جرات تکون خوردن نداشتند و اونایی هم که هنوز سر و گوششون می جنبید دیگه خودشونو علاف یک سن بالا نمی کردند . شاید وقتی پنجاه ساله می شدم بر گشت به 39 سالگی واسم یه آرزو بود ولی وقتی دیگه این همه دختر و زن جوان و هرزه زیر سی سال وجود داره دیگه منو می خوان چیکار . هر چند هنوز زیبایی و طراوت خاصی داشتم که مردا رو به طرف خودش جلب می کرد .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
هرجایی ۶۵
دخترم چقدر ناز و خوشگل بود مامان به فداش . هرچند هنوز زود بود که بره تو دوره های تخصصی تر و یه سری فعالیتهای بیمارستانی ولی گاهی با توجه به واحد هایی که پاس می کردن گذارش به بیمارستان هم می افتاد . اگه اون بخواد ازدواج کنه . اگه از کس و کارش بپرسن من چی بگم . اینا به درک ولی اگه یکی بخواد بیاد و یه تحقیقاتی بکنه . هرچند مدتها یود که من در محل زیاد فعالیتی نداشتم . پنج شش تا از مرداش فقط تجربه سکس با منو داشتند و زنا هم که اگه سرسوزنی می دونستند یه آدم خطری دور و برشون قرار داره تا حالا صد دفعه عذر منو خواسته بودند . دلم واسه جهیزنیلوفر جوش می زد . اگه با یکی از همکلاساش دوست شه و بخواد باهاش ازدواج کنه . گاهی وقتا که بهش نگاه می کردم اشک تو چشام جمع می شد . من هنوز خودم جوون بودم . هنوز چهل سالم نشده بود ولی از درون داغون بودم . اگه به خاطر اون نبود یه لحظه راضی به زندگی نبودم . دخترم فکر می کرد که از سود سپرده ای که داریم امورات ما پیش میره . در این مورد چیزی نمی پرسید که چقدر گیرم میاد . فکر کردن به تنها امید زندگیم سبب شده بود که دیگه مثل قدیما حسرت یه زندگی بی دغدغه رو نداشته باشم . این که خونه منتظر باشم تا مرد من از راه برسه . تا براش غذا بپزم . تا غرغرای اونو گوش کنم . دلم می خواست که شوهر خیالیم بیاد و ازم عصبی شه سرم داد بکشه . منم فریاد بزنم و بعد با هم قهر کنیم . بعدش بیاد نازمو بکشه و با هم آشتی کنیم . چقدر این زندگی رو دوست داشتم . ولی حالا دیگه هیشکدوم از اینا واسم مهم نبود . به مرور زمان تونسته بودم یه ده میلیونی رو جور کنم . ولی در تهران بزرگ نمی شد رو این پول حساب کرد . شاید اون موقع می شد یه گوشه پرت زیر کوهها که آب و برق و تلفنش هم معلوم نبود یکی بیاد یه آپارتمان پیش ساخته چهل متری بخره . ولی فکر نمی کردم پول اونم بشه . اما می شد کلی جهیز واسه دخترم بخرم . .-نیلوفر تو میری تعلیم رانندگی ؟/؟ تو که اصلا از رانندگی خوشت نمیومد . اصلا ماشینت کجاست ؟/؟ -حالا مامان چند سال دیگه که دست و بالم ردیف شد می تونم واسه خودم جورش کنم . -من می ترسم . نکن این کارو . اومد منو بوسید و گفت مامان خوبم تا من تو رو با پول خودم مکه نفرستم نمی میرم . این حرفو که زد بغضم ترکید . بغلش کردم . صورت گرم و سفید و لطیفش بوی بچگی هاشو می داد . اشکام صورتشو خیس کرد و اونو به گریه انداخت -مامان واسه چی گریه می کنی . من که حرف بدی نزدم . نمی تونستم حرفی بزنم . نیلوفر کوچولوی من بزرگ شده بود . خیلی زود گواهینامه شو گرفت . . یه روز دیدم که اون و دوستش فرشیده که یکی از همکلاساش بود و باباشم وضعش خوب بود از یه رنوی سفید خیلی شیک پیاده شدند و اومدن خونه مون . اوایل از این که خونه شیکی نداریم خیلی سختم بود . راستش واسه نیلوفر خجالت می کشیدم . دلم نمی خواست دخترم احساس سر افکندگی کنه . ..من و نیلوفر که رفتیم آشپز خونه گفت مامان دیدی چه ماشین خوشگلیه ؟/؟ خیلی تمیزه . با این که یک و نیم میدن ولی یک هم حاضره ردش کنه . یه پراید هاش بک شیک و تمیز گیر آورده می خواد اینو یکی یه دوروزه ردش کنه .. اونم خب ضرر نمی کنه . نمی دونم چرا حس کردم نیلوفر دلش می خواد که این ماشینو داشته باشه . نمی دونم چرا در مقابل اون این قدر احساساتی بودم . اصلا همش کم می آوردم . دختر دختر فقط وقتی کوچولو بودی گاهی قاقا لی لی ازم می خواستی . چرا نباید هیچی ازم بخوای . چرا باید من دستتو بگیرم و ببرمت بازار خرید ؟/؟ نمی دونستم چیکار کنم . یه میلیون از پولم باید کم می شد و اونو می دادمش برای خرید ماشین . برای اون که حتی یه دوچرخه هم نداشت و هیچوقت در حد ده بیست هزار تومن هم پول همراش نبود این مبلغ خیلی سنگین بود . خوب که به صورتش خیره شدم حس می کردم که حسرت داشتن اون ماشین رو دلش نشسته . ولی چیزی بهم نگفت و نمیگه . اینو هم می دونست که من یه مقدار پول تو دست و بالم هست ولی واسه هزینه های ضروری کنار گذاشتم . . دودل بودم . اون ازم انتظار داره ؟/؟ یعنی می خواد ؟/؟ پس من جهیزشو چیکار کنم . فرشیده خیلی خاکی و خونگرم بود . نیلوفر بی خیال تر نشون می داد ولی من توی دلم یه آشوبی بر پا بود . از اتاق که رفتم بیرون دیدم نیلو و فرشیده دارن راجع به رنو با هم حرف می زنن .-خب نیلو تو اگه دوست داری می تونی ماشین منو بگیری -پولشو ندارم -نمی تونی از مامانت قرض بگیری ؟/؟ اون نداره . نمی دونم من هیچوقت چیزی ازش نمی خوام که سختش باشه . خجالت بکشه . رودرواسی گیر کنه . اصلا ولش کن آدم خیلی چیزا دلش می خواد . مگه می تونه همه چی رو داشته باشه ؟/؟ ..... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم