هــــــــــــــــــــــــــــــرجــــــــــــــــــــــــــــــایی ۱۰۶[/lمی دونستم باید چه جوری حس بگیرم . قبلا با این حالت آشنایی داشتم . یه زن هرزه هم گاهی وقتا دلش می خواد . به خاطر خودش سکس کنه . بار ها و بار ها پیش اومده بود که می خواستم که از مردی که با هاش سکس دارم لذت ببرم . حتی حاضر بودم که چیزی ازش نگیرم ولی نیاز مالی این اجازه رو به من نمی داد . گرمای صورت و لب و و چونه شاهین منو حسابی سر حالم کرده بود . حس کردم دارم می سوزم . آتیش می گیرم . کونمو بازش کرده بود یه حرکتی به سرش داد و چونه اشو به سمت پایین کشوند . تیزی چونه رو روی کس قرار داد و باهاش بازی می کرد . گاه می رفت بالا تر واونو روی سوراخ کونم می کشید . هر ثانیه هوس بیشتری دامنمو می گرفت . خیلی راحت خودمو وارد دنیای آرامش و خلسه کرده بودم . می خواستم برای خودم زندگی کنم . شقایق به هیچی فکر نکن . حالا که اون راجع به تو این طور فکر می کنه سعی کن خودت باشی . خودت باشی و زندگی خودت رو بکنی . اون جوری که تو نیلوفر رو شناختی هیچوقت راضی نمیشه که تنهات بذاره به همه چی پشت و پا بزنه .. شاهین دستاشو گذاشت رو شونه هام . آروم و خیلی نرم شروع کرد . ازش خواسته بودم که تنمو مالش بده . رگامو بازش کنه . تا خون هوس بیشتر به جریان بیفته -فدای هوست شقایق . خوشم میاد یه جنده رو به هوس میارم . -بگو عزیزم بگو .. بازم به من بگو جنده .. ولی من جنده توام . مال توام . فقط در اختیار تو .. اختصاصی برای تو . اگه بدونی به هیشکی دیگه نمیدم و فقط پس از مدتها اومدم که در بست مال تو باشم .. اون به کمرم چنگ انداخته بود . سینه هامو از پهلومی مالوند . .. دستمو خیلی آروم گذاشته بودم روی کسم . طوری که نخواستم اون بفهمه . آخه اون رو قسمتای دیگه بدنم بود و داشت با اون ور می رفت . هیجان و گرمی نفسهاشو حس می کردم . دلم می خواست همه جا مو ببوسه . لباشو بذاره رو لبام ..رو نوک سینه هام . با این حس آشنایی داشتم . حس زیبای سکس در طول سی سال هماغوشی با مردان . مردانی که به احساس و اندیشه و درون زن فکر نمی کنند و همه چی رو در این می بینن که لذتی ببرند و لحظه ها رو به امید لحظه های پایان پذیر دیگه ای بکشند . نمی دونم چرا انسان از مرگ لحظه ها پند نمی گیره . خودمنم یکی از اونا هستم .. دلم می خواست کیرشو زود تر فرو کنه توی کسم . کف دستشو گذاشته بود لای پام و با حرکات انفجاری خودش صدامو در آورده بود . اولش از سارا خجالت می کشیدم .. سارایی که مثلا براش کار جور کرده بودم یا می تونستم جور کنم ولی خودم ازش خواسته بودم که برام یه مرد گیر بیاره که با هاش حال کنم ولی بعد که خوب فکر کردم به یاد آوردم من و اون رفیق فریاد های هم بودیم . بار ها پیش اومده بود که دو تایی مون رفته بودیم سراغ یک مرد .. کیر اون مرد حتی از کون یکی از ما که بیرون کشیده می شد اون یکی کیر رو فرو می برد توی دهنش و اونو ساک می زد . دیگه نمی گفت که این کیر وارد کون بوده و ساک زدن اون اونم توسط یک نفر دیگه چندش آوره .. -آخخخخخخ ... پسر پسر کسسسسسم .. خوبه خویه مالوندن من با دست دیگه کافیه . حالا وقتشه که با کیرت منو بمالونی . وقتشه که با کیرت شلاقم بزنی . -دستور بده شقایق قشنگم . همه جای تنت سرخ شده . سرخ سرخ . -آره عزیزم خورشید هوس خورشید وجود تو به روش تابیدن گرفته .. تو رو می خواد .. کیرشو گذاشت رو کمرم .. چقدر داغ بود . دو تا پاشو از پهلو هام رد کرده وبا یه حالت نشسته رو کمرم قرار گرفت بدون این که فشاری بر من وارد کنه فقط کیرشو روی تنم حرکت می داد . مثل این که می خواست من حرارت و التهاب اونو حسش کنم . بیشتر تمنای اونو داشته باشم . التماسش کنم . ازش بخوام که زود تر کارشو انجام بده . شاهین خوشش میومد .. -پسر این قدر معطل نکن .. زود تر .. به دست و پات بیفتم تا خودم کیرت رو بکنم ؟. کیرشو گذاشت رو شکاف کسم . تنه شو رو همون قسمت طوری فشار می داد و به اون وسط چسبونده بود که هر دو تا سوراخ من با کیر در تماس بود . کیرشو از اون حالت در آورد و در یه حالت گارد گرفته و تهاجمی سرشو به کسم چسیوند .. -ببین چقدر کسم خیس و تشنه کیرته .. یه چیزی بگو این قدر ساکت نباش . بگو که تو هم خوشت میاد بگو که لذت می بری .. -آرررررره منم خوشم میاد .. لذت می برم . حرف نداره هیکلت .. بیست بیسته ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانیهــــــــــــــــــــــــــــــر جــــــــــــــــــــــــــــا یی ۱۰۷خلاصه شاهین کیرشو از پشت فرو کرد توی کسم .. -آهههههههه آخخخخخخخخ پسر پسر .. تند تر تند تر .. ببین من الان فقط جنده توام دارم به تو میدم . چه مزه ای داره یه زن وقتی با یه مردی خیلی کم سن تر از خودش حال می کنه . انرژی می گیره . از نو جون می گیره . وقتی حس می کنه طرف با یه شور و نشاط خاصی اونو غرق هوس خودش می کنه . شاهین با تمام وجودش کیرشو فرو می کرد توی کسم . انگشتاشو رو کمرم می کشید حس می کردم شقایق از نو متولد شده . چقدر آرومم می کرد . سعی می کردم که برای اون لحظات فکرمو دیگه از هر چی غم و اندوهه نجات بدم . در یه حالت سگی زانو هامو گذاشتم رو زمین تا اون منو ببوسه . زبونمو در آوردم و به لباش سپردم . خیلی خوب بلد بود چیکار کنه و بهم لذت بده . چقدر خوبه که آدم سکسو به خاطر سکس انجام بده . دستاش بیکار نبود . اونا رو گذاشت رو سینه هام .. لباشو به لبای تشنه من چسبونده بود .. آخخخخخخ جووووووووون .. چه آتیشی پخش می کرد . دوست داشتم کیرشو همین جور داخل کسم نگه داشته باشه . یه زن اگه بخواد از سکسش لذت ببره باید حس کنه اون مردی رو که داره با هاش عشقبازی می کنه تنها مردی بوده که بهش حال داده .. باید این تازگی رو در خودش حفظ کنه .. سینه های درشت منو به طرف دهنش کشوند . با لباش نوک اونا رو میکشون می زد . زبونشو زیر بغلم می کشید . -نهههههه نهههههههه کسسسسسسسم .. عزیزم .. تند تر .. آتیشش کن سرخش کن من می خوامش .. فقط اونو می خوام .. کیرتو بده بزن .. بکن .. شقایق داره دیوونه میشه . داره آتیش می گیره . من فقط کیر می خوام . نگو که بهم نمی دی .. زود تر -عزیزم .. خانوم خوشگله نازتو بخورم . کیر که تو کسته . پس چی می خوای . -تو رو تو رو کیرت رو .. ببین کسسسسسسسم چه جوری کیرتو چسبیده .. جووووووووووون ...واسه یه لحظه سارا که از سر و صدای من شگفت زده شده بود اومد داخل و یه دستی برام تکون داد و گفت عزیزم چقدر تشنه ات بود -آرررررررره آررررررره کسسسسسسم تشنه شه .. کیر می خواد آب کیر می خواد .. . شاهین نوک انگشتاشو رو پوست و پشت بدنم می کشید . ازنوک پا شروع کرده بود تا پس گردن . چه خوب و با حال این کار رو انجام می داد . -آخخخخخخخخ دارم تموم می کنم . گازم بگیر .. نازم کن . بگو منو دوست داری . بگو بازم میای . بازم به کسم می رسی . هیچی ازت نمی خوام .. جووووووووون دوستت دارم .. دوستت دارم ... کسسسسسم . یه تکونی به خودم دادم و کیرشو از توی کسم انداختم بیرون . دوست داشتم که طاقباز دراز بکشم و اون از روبرو بکنه توی کسم . بغلم بزنه . آتیشم کنه . جووووووون ...جوووووووون چه حس قشنگی بود .. یه حس خوب زندگی .. یه عشق .. یه هوس .. ولی نمیشه بهش گفت خیانت . چون رحیم که الان شوهرم نیست . اوووووووففففففف اوففففففففف کسسسسسسسم . می خاره ... فشارش بگیر چنگش بگیر .. بهت میگم منو بزن . سیاهم کن . حرف گوش کن من شوهر ندارم . گازم بگیر .. -چقدر هاتی شقایق .. آدم مث تو ندیدم که این جوری یک مرد رو بر سر شوق بیاره .. داری منو می سوزونی .. سوختم .. کیرم .. -بکن .. بکن .. من از این که کیر مرد توی کسم باشه و صورتشو ببینم و روبروم با شه خیلی حال می کنم . پس این لحظه های با حالو ازم نگیرش . نمی خوام زود تموم کنیم . کارمون چیه .. -من بیشتر از تو می خوام شقایق . آب کیرم داره می ریزه . داره میاد . شقایق .. من سیر نمیشم . همین یک بار کافی نیست . بازم باید قول بدی که به من سر یزنی .. دیگه نمی شنیدم زمزمه های مرد هوس رو . فقط غرق در هوس خودم بودم . نیاز یک زن .. زنی که دیگه نیاز مالی نداره . برای رسیدن به آرامش خودشو در اختیار مردی قرار داده و حالا با آرامش داره باهاش سکس می کنه .. .با روی کسم بازی می کرد .. بی حس و سست شده بودم .. تمام بدنم در حال گشتن دور خودش بود .. به اوج لذت و هوس رسیده بودم .. یه لحظه موج شناوری رو روی کس و اطرافش حس کردم .. یکی دو دقیقه این لذت ادامه داشت تا این که یه جایی وایساد .. جایی که دیگه اصلا چشام باز نمی شد . فقط دوست داشتم بخوابم . همه جا سکوت باشه و ساکت ....... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
هــــــــــــــــــــــــــــــرجــــــــــــــــــــــــــــــایی ۱۰۸ریزش هوس همچنان ادامه داشت . شاهین تمومش کن .. تموش کن .. حالمو تکمیلش کن .. رو من خوابید تا سینه هامو بذاره توی دهنش .-خیلی بهت حال میده پسر . می تونم اینو بفهمم . اینو از طرز میک زدنت متوجه میشم . -تو خیلی خبره ای شقایق . کاش می تونستم صیغه ات کنم . - این جوری دزدکی حالش بیشتره و بیشتر مزه میده .. تا ته کیرت رو فرو کن که بره . من بی صبرانه منتظرم تا اون آب حیاتتو خالیش کنی توی کسم . ولی اون با بوسه های نرم و حتی گاز گرفتنای آرومش سعی داشت بیشتر از اینا حشریم کنه و موفق هم شده بود . -جااااااااااان شقایق بگیرش که داره میاد -از این اومدنا تا فردا هم اگه بیاد کسم با آغوش باز قبولش می کنه . -فدای اون کست شم .. هر جهش کیرش شلیک تیر هوسی بود که تا مغز کسم می نشست و منو سر حال سر حالم می کرد . -اووووووههههه ..می بینی نیاز کسمو حس می کنی ؟ تموم نمیشه .. بازم می خوام .. می خواستم احساس جوونی کنم . حالا که به همه چیزم رسیده بودم . نیلوفر همه چیز من بود . بهترین و زیبا ترین دختر دنیا . همونی که منو به زندگی امید وار می کرد . عشق حقیقی رو به من هدیه کرد و نشون داد که می تونم با اون به هرچی که می خوام برسم . .. دست از سر شاهین بر نمی داشتم . وقتی خودمو بر گردوندم تا بکنه توی کونم از تعجب داشت شاخ در می آورد . وقتی هم از کون دادن به اون لذت بردم و هوس خودمو نشونش دادم شاخش بلند تر شد . البته درد شدید رو تحمل می کردم . کمرمو گرفته بود و تا اونجایی که کیرشو می تونست بفرسته توی کونم این کارو انجام می داد . تا نصف کیرش راحت می رفت توی کونم ولی حرکتایی که انجام می داد دردمو زیاد ترش می کرد . -آهههههههه یواش .. یواش تر .. همش مال تو . همش واسه توست عزیزم . نترس فرار نمی کنه . بازم میدمش بهت . بازم می تونی باهاش حال کنی .. سارا یکی دوبار بهمون سر زد و از این که می دید من دارم لذت می برم و داغ داغم اونم لذت می برد و خوشحال می شد . شاید خوشحالی و آرامش اون بیشتر به این خاطر بود که می دونست می خوام براش کار جور کنم . با این که بهش یه جورایی رسونده بودم که نیاز مالی ندارم بازم یکی دوبار از این می گفت که مثلا چقدر از شاهین پول بگیریم . انگاری عادت کرده بود . خیلی سخته یه عادت سی ساله رو ترک کردن .. هوس کردم که زیر کیر شاهین از اون فاصله با سارا حرف بزنم . -سارا جون وقتشه که باز نشسته شی .. -بد فکری نیست . باز نشیمن که هستم . باز نشسته هم شم بد نیست .. این شاهین که نمی دونست موضوع چیه زیر گوش من گفت تو یکی خودت رو باز نشسته نکنی بهتره .. خندیدم و گفتم اتحادیه جنده ها بهمون حقوق میده .. -چرا خودت رو با این لفظ صدا می زنی .. -به نظرت روسپی , هرزه , خیابونی , فاحشه , هر جایی ...کدومشو بهتره که به خودم بچسیونم . -هیشکدوم . مگه تو با بقیه چه فرقی داری .. آدما شکمشونو سیر می کنن چون گرسنه ان .. به نیاز های جنسی خودشون می رسن چون تمایلات جنسی و شهوانی دارن . بهم بگو مگه تو از این دسته آدما جدایی ؟ همون زنایی که تو بهشون میگی جنده دارن از همون هوایی استفاده می کنن که خانوما باهاش نفس می کشن .. باورم نمی شد که یک پسر هوسباز داره این حرفا رو به من می زنه . اشک توی چشام حلقه زده بود . تا حالا به اینش فکر نکرده بودم . از نظر اون من با بقیه آدما تفاوتی نداشتم . فقط این که خیلی چیزا رو راحت تر حسش می کردم و می تونستم با اون کنار بیام . منو بوسید و صورتشو مماس با صورت خیسم کرد . دلم می خواست یه بار دیگه با هام سکس کنه . بازم برام حرفای قشنگ بزنه .. کسی که وقتی من هرزگی رو شروع کرده بودم اون تازه به دنیا اومده بود و شایدم هنوز دو سالی به تولدش مونده بود . ولی حالا واسم یه دنیا حرفای قشنگ می زد . به من اعتماد به نفس می داد . دیگه بعدش ندونستم چی داره میگه ولی آهنگ گوش نواز کلامش تا اعماق قلبم می نشست . .. وقتی بر گشتم خونه احساس آرامش می کردم . اون شب چهره در هم نیلوفرو دیدم حس کردم باید بازم یه چیزی شده باشه . تمام افکار پریشون به سمتم بر گشت . حس کردم دخترم یه چیزی می خواد بهم بگه ولی نمیگه .. یعنی اون می خواد بره . ؟ بره و تنهام بذاره ؟ بره و نخواد که منو با خودش ببره ؟ اگه باباش براش شرط گذاشته باشه که من نیام چی ؟ .... ادامه دارد ... نویسنده... ایرانی
هــــــــــــــــــــــــــــــرجــــــــــــــــــــــــــــــایی ۱۰۹باید صبر می کردم و می دیدم که اون چیکار می کنه . رفت به اتاق خودش و درو هم بست -نیلوفر چته -مامان امشب سرم درد می کنه . می خوام تنها باشم .. -چیه می خوای از دستم در ری ؟ دیگه اون آدم سابق نیستی . از وقتی که باباتو دیدی هوایی شدی ؟ مثل سابق بغلم نمی زنی .. -مامان بس کن . اصلا این حرفا چیه که داری می زنی .. .. اون رفت و انگاری داشت با دفترش ورمی رفت . خوابم نمی برد . هی از این پهلو به اون پهلو می کردم . منتظر بودم که صبح شه و اون بره بیرون و فضولی کنم . آخرش یه آرام بخش با دز پایین خوردم و خوابیدم . ولی بازم قبل از نیلوفر بیدار شدم . اون کنارمن بود . دستاشو دور گردنم حلقه زده ولی چشاش و صدای نفسهاش نشون می داد که به خوابی عمیق رفته . بیدارش نکردم . به درک بذار دیر شه .. بذار من بوی اونو بوی عشق و زندگی رو بیشتر حسش کنم . همش می خواستم خودمو آزار بدم . اولش از این که اون خودشو بهم چسبونده لذت می بردم بعد به این فکر افتادم که نکنه این آخرین دفعاتیه که اون داره این جوری بغلم می زنه و خواسته بوی منو حس کنه .. صورت نازشو بوسیدم .. بیدار شد .. -مامان ساعت چنده ؟ چرا زودتر بیدارم نکردی ؟ ببینم دیشب آرام بخش خوردی ؟ صد بار بهت میگم تا مجبور نشدی نخورش .-دیشب هم مجبور شدم .. -واسه چی -واسه این که تو می خوای بری و تنهام بذاری -مامان تو هم دیگه شروع نکن . من اگه بخوام تصمیمی بگیرم آزادم . تو منو تر بیت کردی می دونی خواسته و نیاز منو .. از بچگی چی می خواستم و چه جوری بار اومدم .. بازم حرفای دو پهلو می زد . .. از بچگی چی می خواستم یعنی چه ؟ ! یعنی باباشو می خواست ؟.. اون از خونه رفت بیرون و منم رفتم سر وقت نوشته هاش ..............بالاخره امروز جوابمو به بابام دادم .. پدر من دوستت دارم . بدون تو نمی تونم زندگی کنم . شاید اگه یکی بهم می گفت که می تونی به چشمه آب حیات برسی و با نوشیدن از آب اون عمری جاودانه بگیری این قدر تعجب نمی کردم که ار یافتن تو شگفت زده شدم . من این حسو راجع به تو دارم . حس می کنم که بر گشتم به کودکی .. از نو و این بار دارم با تو زندگی می کنم . اما اینا همش مشتی خاطره قشنگه .. من بابای پیرمو دوست دارم .. ولی سالهایی رو که گذروندم یکی بوده کنار من که با ناله هام اشک می ریخته .. یکی بوده کنار من که با همه گناهانی که من و تو ازش با خبریم جاش تو بهشته .. یکی که خدا دوستش داره .. یکی که خدا بابا مامانشو وقتی که خیلی جوون بوده ازش گرفته .. حالا من هم بابا دارم هم مامان .. تو چطور دلت میاد دخترشو هم ازش بگیری .. بابای من که بد جنس نبود . تو در بد ترین شرایط رفتی به کمک مامان . خودت اینو بهم گفتی .. یادته ؟ یادته که منو به عنوان بزرگترین هدیه زندگی تقدیم اون کردی ؟ اول خدا و بعد تو منو دادی به مامانم . منو دادی به اون تا این سالها از درد تنهایی دق نکنه .. تا رنج سالهای بی کسی و بی کس و کاری رو نکشه .. اون وقتا که بچه ها از مهمونی هاشون حرف می زدن از خونه خاله و عمه و دایی و عمو رفتن هاشون می گفتن من نمی دونستم اینا چیه .. آخه نه اثری از فامیلای مامانم بود و نه اثری از تو.. خیلی سختم بود که وقتی بقیه دخترا از عید دیدنی هاشون می گفتن من تنها و ساکت بشینم و چیزی نگم . می خواستم دروغ بگم .. بگم رفتم این طرف و اون طرف کلی هم عیدی گرفتم . پسته و آجیل و شیرینی و شکلات خوردم ولی مامانم بهم یاد داد که دروغ نگم .. اگه تو امرور به دخترت می نازی اون بود که منو تا این جا رسوند . .. تو منو بهش هدیه دادی . دلت میاد هدیه رو پسش بگیری ؟ بابای من تو که بد جنس نبودی .. وقتی این حرفا رو واسش می زدم اون فقط ساکت نگام می کرد . بعدش بغلم زده بود اشک می ریخت .. ولی حس کردم هنوزم دلش می خواد من و اون دو نفری با هم باشیم و با هم بریم . اما من این طور نمی خواستم . -پدراحترامت واجبه ولی من اگه مادرمو تنهاش بذارم خیلی زود هر دو تامونو از دست میدی هرچند می دونم مامان دیگه برات ارزشی نداره . ولی یه چیزی رو هم بهت بگم . من دوست دارم با شما دو نفر باشم .هم بابا داشته باشم هم مامان .. خیلی بزرگ شدم .. این طور فکر می کنم . تو هم این طور فکر می کنی .. ولی هنوزم همون بچه دیروزی ام . همون که یه گوشه ای وای می ایستاد و به باباهای بقیه نگاه می کرد . هیشکی نمی اومد طرف من که بگه بابای منه .. حالا که اومده چرا می خواد مامانمو ازم بگیره ؟ نه پدر .. من همین جا می مونم و با تو نمیام ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانیهــــــــــــــــــــــــــــــرجــــــــــــــــــــــــــــــایی ۱۱۰-بابا مگه مامان خواسته منو ازت بگیره که تو می خوای منو ازش جدا کنی ؟ من تر بیت شده همون مادرم . همون مادری که هر کی می خواد باشه باشه .. هر چی می خواد باشه باشه .. آدما گناهکار به دنیا نیومدن . بیشتر آدما نمی خوان بد باشن . نمی خوان گناهکار باشن . این آدمان که آدما رو وادار به گناه می کنن . شیطان خود ما هستیم شیطان در وجود ماست . پدر من چطور می تونم به کسی که عمری رو به من خوبی کرده بدی کنم ؟ چطور می تونم جواب محبتها رو با بی رحمی بدم . تو بدون من سالها زندگی کردی درسته در جستجوی من بودی ولی اگه پیدام نمی کردی راحت زندگی می کردی . اما من همه چیز اونم . حالا که بیش از هر وقت دیگه ای به من احتیاج داره تنهاش بذارم ؟ که چی بشه .. که دکتر نیلوفر پاک جراح معروف که میگن مرده ها رو زنده می کنه بشه دکتر نیلوفر ناپاک و در حق مادرش ستم کنه و تنهاش بذاره .؟ زندگی رو ازش بگیره ؟ اونو بکشه ؟ . بیاد اونور آب که چی بشه ؟ فکر کردی ناپاکی به اونه که جسم آدم آلوده باشه ؟ نه پدر ..آدمایی که روحشونو هم به دروغ و نامردی و حق ناشناسی و نمکدون شکنی آلوده می کنن ناپاکن .. من می خوام همون نیلوفر پاک بمونم .. برای مادرم و برای پدرم پاک و خاک باشم . من تا آخرین لحظه زندگیم همون دختر کوچولوی پاک می مونم . همون دختری که عشقو مقدس می دونه .. عشقو بهترین هدیه خدا می دونه . همون عشقی که بوی تن پدر و نفسهای مادرو از هرچیزی در این دنیا واسه من عزیز تر کرده .. اصلا چرا می خوای بری .. سر مایه و دارایی آدم به این نیست که چقدر داشته باشه .. چقدر زمین و خونه و پول داشته باشه .. این تهرون.. درسته مال تو .. لس آنجلس همش مال تو ... عمر از دست رفته رو چه طور بر می گردونی ؟ .. پدر دنیا مال تو ... این زمین و گلها و گیاهان و خونه و باغ مال تو .. الان نگاه کن کجایی .. یه تخت دو در یک داری روش دراز کشیدی .. انگار همین تخت دنیای توست . تمام دنیای تو .. بهت آرامش میده .. ما آدما همیشه به همین اندازه نیاز داریم . وقتی هم که می میریم یه جایی به اندازه همین تخت یه نفره نصیب ما میشه . می دونی قشنگی کار در چیه ؟ این که بخشنده باشی .. از داشته هات ببخشی .. آدما رو ببخشی .. غرورتو بذاری زیر پات .. پدر منو ببخش بذار دستاتو ببوسم می دونم ناراحتت کردم . می دونم من عددی نیستم که بخوام نصیحتت کنم . تو بزرگ منی آقای منی .. آخه بابا وقتی که ببخشی و همه خوشحال شن وقتی که همه لبخند بزنن و خدا رو هم خوشحالش کنی دیگه از این دنیا چی می خوای ؟.. پدر من زیاد حرف می زنم . نیلوفر کوچولوی غر غروی تو زیاد حرف می زنه .. آخه بعد از سی سال پیدات کردم . یه عمره .. پس پدر حتی اگه دنیا رو هم داری باید ببخشیش چون در اصل مال تو نیست داری امانتو میدی به یکی دیگه .. پدر به شدت می گریست .. -بابا برای چی ناراحتی ؟.. برای این که باهات نمیام ؟ برای این که مامانمو دوست دارم ؟ برای این که از واقعیت میگم ؟.. با صدایی آروم گفت نه دخترم هرچی که میگی درسته . می تونم از همه چی بگذرم .. همه چی رو ببخشم . ملک و پول و زمینو . فقط دنیامو نمی تونم ببخشم . -تو که همه اینا رو حاضری ببخشی .. حالا نمی خواد زیاد ببخشی که تنگدست بشی .. -نیلوفر دنیای من تو هستی .. همه چیز من تو هستی .. -بابا دو تا داداش هم دارم .. -واسه همینه که میگم دنیای من تو هستی .. چون حسود نیستی خود خواه نیستی .. خندیدم و به شوخی گفتم بابا دخترا همین جورین دیگه .. -نیلوفر من تو رو به هیشکی نمی بخشم .. -متوجه نمیشم . می خوای منو ترشی بذاری ؟.. همین حالاشم به اندازه کافی ترشیده شدم . -عزیزم تو خوشگل ترین دختر دنیایی -مگر این که بابای پیرم بگه -ولی من جوون ترین بابای دنیام . چون بهترین دختر دنیا رو دارم .. -چقدر دنیا دنیا می کنی این همه دنیا داری .. بابایی فدات شم اشکاتو پاک کن برای قلبت خوب نیست . به جا عملت فشار میاد . -نیلوفر من فقط یه چیزی ازت می خوام ..-چی می خوای بابا .. بگو اگه از دستم بر اومد برات انجامش میدم . -من ازت می خوام که هرچی می خوای ازم بخوای و منم هر حرفی رو که تو بزنی اما و اگر درش نمیارم و گوش می کنم .. -پدر داری حرفای عجیب و غریب می زنی تو که هنوز داری گریه می کنی - عزیزم تو اینو به کی داری میگی خانوم دکتر احساساتی من .. پدرو بغلش کرده سرمو گذاشتم رو سینه هاش . همون حس قشنگی رو که دخترای دیگه در بچگی تجربه اش کرده بودن . حالا من هم واسه بابام یه بچه شده بودم . یه بچه بزرگ یا یه بزرگ بچه ..چقدر دوست داشتم خودمو واسش لوس کنم . ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
هـــــــــــــــرجـــــــــــــــایی ۱۱۱ (قســـــمت آخـــــر)یه فکری به خاطرم رسید .. ولی قبلش باید با مامان حرف می زدم . بابا به من گفت که هرچی می خوای ازمن بخواه .. من نه نمیگم . اگه ازش سیمرغ کوه قافو می خواستم چی ؟ چه جوری باید نرمش می کردم . باید بهش چی می گفتم .. -بابا من اگه یه چیزی ازت بخوام نه نمیگی ؟ -هرچی بخوای بهت میدم یا انجامش میدم .. به شرطی که وجود داشته باشه .. -اگه من بخوام برام از رو قله اورست برف بیاری ؟.. -این که کاری نداره پول میدم به کوهنوردا برات بیارنش .. چه جوری می گفتم .. -بابایی اگه بخوام که یک دوست دختر مریخی برام بیاری چی ؟ -اول باید ببینیم رو کره مریخ آدم زندگی می کنه یا نه ؟ بعد تکنولوژی اون قدر پیشرفت کرده که ما بتونیم بریم اونجا و بر گردیم ؟ پول خرج می کنم برای تحقق آرزوهات تلاش می کنم .. یه ماچ صدادار از رو صورت پدر بر داشته و هی من و من کردم -چی می خوای بگی .. نفسم بند اومده بود -پدر این دیگه مربوط به خود توست ..... یه چیزی ازش می خواستم که با مامان مشورت نکرده بودم ولی موقعیت بهتر از این نمی شد . گرم گرم باید نونو می چسبوندم .. اگه بعدا آبروم بره چی میشه .. من باید چیکار کنم ؟ تمام رشته هام پنبه نشه ؟ -بابا من می خوام که تو دوباره شوهر مامان بشی . این دفعه شوهر دائمی یعنی تا .. تا بالاخره هر وقت که خداوند به تو فرصت زندگی و عشق ورزیدن داد مامانو دوست داشته باشی .. -چییییییی ؟ -همین .. هیچی دیگه ازت نمی خوام .. اگه می خوای منو کتک بزن .. حرف بدی زدم ؟ -تو چی گفتی ؟ -همین .. خودت گفتی . حالا می خوای حرفت رو پس بگیری بگیر دیگه بهت اعتماد نمی کنم . اگه همین یه حرفمو گوش کنی دیگه از این کارا نمی کنم . بابا همین یه بار دستت رو میذارم توحنا ......دیگه شتر دیدی ندیدی هیچی ازت نمی خوام . پدر من دوست دارم سه نفرمون با هم باشیم . این آرزوی بزرگ منه . خیلی سخته از مامان تقاضا کنی ؟ آره ؟ اگه بدونی چقدر حسرت می خوردم که چرا کنار مامانم بابا ندارم .. سه نفری با هم زندگی خوبی رو تشکیل میدیم -نکنه می خوای تا شصت سالگی پیش ما بمونی -تو این طور دوست نداری پدر ؟ -فکر می کنی من تا صد و ده سالگی زنده ام ؟ -بابا آدم تا زنده هست نباید احساس مرگ بکنه .. طوری به ناگهان در آغوشم گرفت و منو بوسید که یه لحظه ترسیدم . بازم هق هق گریه امونش نداد -دختر تو جون بخواه چرا این جوری ازم می ترسی ؟-بابا زورت زیاد شده ها -ولی اگه مامانت منو نخواد چی . اون خیلی جوون تر از منه .. پنحاه سالشه ..-خب باشه -آخه .. یه چیزایی هست -پدر من چند تا پزشک می شناسم و خودم هم یه چیزایی حالیمه تو رو تا یه حدی آماده ات می کنیم که یه شادوماد حسابی بشی .. مامان هم قبول می کنه .. -اگه نکرد چی نیلوفر .. -بابا! اون وقت تو خیلی ناراحت میشی ؟ -ناراحت میشم ولی به مادرت حق میدم . ناراحت میشم بیشترش به خاطر تو که دلت می شکنه .. -یعنی به نظرت مامان دلمو می شکنه ؟ نه مامانم بهترین مامان دنیاست مثل بابام که بهترین بابای دنیاست . دستامو دور گردن پدرجونم حلقه زدم . یعنی میشه ؟ میشه یه دستمو بذارم دور گردن تو و یه دستمو دور گردن مامان و زیر یه سقف زندگی کنیم ؟ .....................در اینجا دیگه دفتر نیلوفرو رهاش کردم .. انگشتام قفل کرده بود . خدایا ! خدا وندا ! من چه جوری شکر نعمتهاتو بگم ؟ .. من که شوهر نمی خواستم .. من دخترمو می خواستم . اون کیه ؟ خدایا نیلوفر من نه به فرشته ها می خوره نه به آدما ..اون کیه خداااااااااااا ؟ به من بگو .. به من بگو اون کیه .. من چیکار کنم با این دختر ... وقتی که یک زن بد بودم رحیم پاک با نام فامیل پاک اومد و این نطفه پاکو در رحم من کاشت و نیلوفر پاک به دنیا اومد .عبارت چند جمله ای بعدی رو از اینترنت دزدیدمش همیشه با خودم زمزمه می کنم ... . گل نیلوفر در مرداب می روید تا همه بدانند که در سختیها زیبا ترینها را بیافرینند ....... خداوندا سپاسگزارم .. ولی این دختره بدون مشورت با من این بر نامه روگذاشته بود .. اون همه مخفی کاری و کاری به اون عظمت کردن .. ولی دلم می خواست یه نموره ای اذیتش کنم . اون که نمی دونست من از موضوع با خبرم . دیگه هم باید یواش یواش دست درازی به دفتر خاطراتشو تعطیل می کردم .... وقتی نیلوفر برگشت بهم گفت مامان فرداشب بابا شام میاد این جا -می خوای باهش بری امریکا ؟ -نه امریکا رو میاریم این جا -منظورت چیه -هیچی شوخی کردم -نیلوفز استرس داری .. نگران به نظر می رسی . چیزیه که از من مخفی کرده باشی؟ .. بابات خواسته باهاش بری ؟.. خودشو انداخت تو بغلم و گفت نه مامان . فقط اگه پدر اومد یه حرفایی زد سخت نگیر ..-من که باهاش کاری ندارم -مامان اون بابامه -می دونم بیشتر از من دوستش داری -مامان پرسش غلطیه ..مامانو بیشتر دوست داری یا بابا چیه ..تو برام بیشتر زحمت کشیدی .. مامان حرف تند نزنی ها آبرومو نبری ها ... -همچین داری میگی که انگار یکی می خواد بیاد خواستگاری یکی دیگه -وااااااایییی مامان شاید بد تر از اون ... فرداشب شد و شام مفصلی برای رحیم تازه از بیمارستان تر خیص شده ردیف کردیم البته غذاها بیشتر آب پز و بیمار پسند بود .. رحیم با دسته گل و شیرینی اومده بود .. از حرکات نیلوفر خنده ام می گرفت زیر چشمی حواسم به اونا بود . دخترم با آرنج به پهلوی پدرش می زد .. وقتشه بگو .. -قبل از شام ؟ -آره بابا بعد از شام می ترسم یه وقتی بالا بیاری .. خنده ام گرفته بود .. فدای دخترم بشم . دلم می خواست حال رحیمو بگیرم ولی اذیت کردن نیلوفر باز خواست خدایی داشت -نیلوفر بابات چیزی می خواد بگه ؟ آقا رحیم بفر مایید .. نیلوفر از جاش پا شد رنگش پریده بود .. -دخترم تو هم پیش من و بابات باش . غریبه نیستی .. همچین رفتار می کنی که انگاری بابات می خواد از من خواستگاری بکنه .. دو تایی چشاشون گرد شده دهنشون وامونده بود .. رحیم به نیلوفر اشاره می زد تو بگو ... نیلوفر به رحیم می گفت تو بگو.. دخترم خیلی آروم به رحیم گفت بابا من که نمی خوام زن بگیرم . فکر کرد من نشنیدم .. -شقایق می دونم دیگه پام لب گوره .. ولی ما باهم از دوره ای اززندگیمون خاطره هایی داریم که خداوند بزرگترین هدیه زندگی رو به ما داده .. دختری بالاتر از انسان و فرشته .. دختری از بهشت .. نیلوفر صورت هر دومونو بوسید ... نمی خواست مثلا فرقی بین ما بذاره ... -حالا دست روز گار بین من و تو فاصله ها انداخته ..ما رو از هم دور کرده .. می دونم تو هنوز جوونی به نسبت من که هشتاد سالمه .. ازت تقاضای ازدواج می کنم . می خوام دوست دارم که سه تایی مون با هم باشیم -من فکر نکنم نیلوفر موافق باشه ..چون در این مورد چیزی به من نگفت .. یعنی نمی دونسته ؟ نیلوفر ! نظرت چیه؟ دخترم لب ورچیده چشاشو گرد کرده سرشو داشت مینداخت پایین .. بعد یهو چند بار سرشو به علامت رضا تکون داد . راستش خودمم یه سامانی می گرفتم و اسم یه مرد همونی که یه زمانی شوهر صیغه ای من بود رو من می موند .. از همه مهم تر وقتی بابا به دختر میگه حرفاتو گوش می کنم من که نباید از قافله عقب بیفتم .. -با اجازه مهربون ترین و بهترین و بزرگترین کوچیکتردنیا , نیلوفر پاک خدا ....بععععععععععله ... -اوووووخخخخخخ ماااااامااااان قربونت .. جیغی کشید که بازم منو یاد بچگی هاش انداخت .. .. دخترم .. دخترم خوبم که هیچوقت به روم نیاوردی که من هرجایی ام .. حتی یکی دوبار هم که در دفتر خاطراتش اشاره ای داشت خیلی غیر مستقیم ازش به عنوان کاری از روی اجبار یاد کرد . .. من و پدرشو از چپ و راست غرق بوسه کرده بود .. داشتم حس می کردم که می تونم بازم این مردو دوست داشته باشم . اگه خدا اونو بهم هدیه نمی داد بزرگترین هدیه زندگی ام نیلوفر از کجا نصیبم می شد ؟ نیلوفر اومد وسط ما قرار گرفت . یه دستشو دور گردن من و دست دیگه شو دور گردن پدر حلقه زد . اون به آرزویی که دیروز در دفترش خونده بودم رسیده بود . سه تایی در کنار هم .. یه دست دورگردن این و دست دیگه دور گردن اون .. -مامان ! بابا ! من دارم می خندم شما چرا گریه می کنین ؟ -دخترم این گریه شوق مادریه که عمری سختی کشیده تا هدیه ای از بهشتو در کنار خودش داشته باشه . لبای رحیم رفته بود رو یه طرف صورت نیلوفر و لبهای من به سمت دیگه اش .. -اوخ بابا جون مامان جون من دیگه بچه شدم چقدر خوشم میاد .. رفت و دور بینو گذاشت رو اتومات .. -بابا ..مامان حرکت دو دقیقه پیشو تکرار می کنین .. فقط طبیعی باشه .. مصنوعی نباشه .. یکی این طرف صورتو می بوسه .. یکی اون طرفو .. رحیم :مگه میشه خوشبوترین و زیبا ترین گل بهشتو مصنوعی بوسید ؟ .. سه تایی مون رو کاناپه قرار گرفتیم .. نیلوفر : آماده این ؟ بزن که رفتیم .. یک .. دو...سه .... پایان .... نویسنده .... ایرانی