انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 2 از 3:  « پیشین  1  2  3  پسین »

دروغ پشت دروغ..خیانت پشت خیانت



 
قسمت نهم....
هر چی زمان میگذشت و به خونه نزدیکتر میشدیم من از حس و لذت سکس بیرون میومدم و استرس و نگرانی بیشتری منو میگرفت....سینا سعی میکرد با حرفهاش ارومم کنه اما اصلا صداشو نمیشنیدم تو فکر خودم بودم...بالاخره رسیدیم سر خیابون با سینا دست دادم و سریع خداحافظی کردم قرار شد بهش اس بدم تا نگران نباشه...وارد خونه که شدم نفس عمیق کشیدم و دیدم رضا جلو تلویزیون لم داده و داره فوتبال میبینه با دیدن من بلند شد و با لبخند گفت سلام عزیزم خوبی؟خوش گذشت؟؟اینقدر این کلمه خوش گذشت برام عجیب اومد که جواب دادم سلام یعنی چی خوش گذشت؟؟؟ و به سرعت رفتم تو اتاق واااای خدا یعنی فهمیده؟؟؟واسه چی اینو گفت؟؟صورتم سرخ شده بود دستپاچه بودم سریع لباسمو عوض کردم یه نگاه به سینه هامو گردنم کردم ببینم سیاه نباشه اما بازم واسه اطمینان یه لباس استین دار که پوشیده تر باشه پوشیدم و با کمی مکث اومدم بیرون...
خوشبختانه رضا غرق فوتبال بود و زیاد حواسش بهم نبود فقط پرسید مینا اتفاقی افتاده؟احساس میکنم از چیزی ناراحتی ؟؟تو تولد خونه دوستت اتفاقی افتاده؟؟اووووه تازه یادم اومد قبلش به این بهونه رفتم بیرون پس واسه همین میگفت خوش گذشت!!!!نفس عمیقی کشیدم و با لبخند گفتم نه عزیزم چیزیم نیست خسته شدم فقط....
ترجیح دادم برم تو اشپزخونه خودمو سرگرم غذا درست کردن بکنم..به سینا اس دادم که اوضاع ارومه نگران نباش...سینا جواب داد میدونستم کس طلا!!!من بازم میخوام تو چی؟؟؟از حرفش عصبی شدم بهش جواب دادم میشه ول کنی الان اعصابم خورده...اونم فقط گفت اوکی شب بخیر...جوابشو ندادم و اس هاشو پاک کردم...نمیدونم چرا خجالت میکشیدم تو صورت رضا نگاه کنم بدجوری عذاب وجدان داشتم هر چند خودمو با این قانع میکردم که اون بفکر من نیست و همش تو خودخواهی خودشه و تازه اونم با دید زدن همکارهاش بهم خیانت کرده ...اما باز احساس پشیمونی میکردم...اونشب با هر بدبختی بود سپری شد و بعد از چند روز من به شرایط عادی برگشتم اما هنوزم با سینا رابطه ام مثل قبل گرم نبود....ماجرا گذشت و حدود ۱ماهی بود که از سکسم با سینا سپری شده بود و من تو این مدت فقط یکبار اونو دیده بودم با اصرار زیادش اومد منو رسوند و حرفی هم از سکس نزد....
یه شب مامانم مریض بود از عصر به رضا گفتم من میرم اونجا تو هم شب بیا بعدم بهش زنگ زدم که واسه شام بیا من امشب میمونم اینجا....اخر شب رضا رفت و منم ظرفها رو شستم که احساس کردم پریود شدم همیشه وقتی اینجور میشدم دل درد بدی میگرفتم و حتما باید میخوابیدم اما هیچی با خودم نیاورده بودم مامان حالمو که دید اصرار کرد من خوبم تو برو خونت استراحت کن ..هر چی گفتم نه گفت من تو رو میشناسم برو دختر زنگ بزن رضا بیاد دنبالت....منم گفتم نه دیر وقته الان خوابه با اژانس میرم...وقتی رسیدم خونه اروم رفتم تو پیش خودم فکر میکردم خوابه.......
اهسته در اپارتمان رو باز کردم و داخل شدم چراغها خاموش بود اما نور تلویزیون میومد وصدای حرف زدن زن...خیلی کنجکاو شدم بی سر و صدا از بغل راهرو داخل پذیرایی رو نگاه کردم.......خدااااای من رضا لخت لخت نشسته بود داشت یه چیزی دود میکرد اول فکر کردم سیگار داره میکشه اما بوی عجیبی میومد....چرا لخته؟؟؟؟به تلویزیون نگاه کردم صحنه سکسی نبود اما با موبایل معلوم بود از کون چند تا زن که مثل محل کار بود فیلم گرفته بود....اهسته نزدیک شدم....
رضا داشت با کیرش ور میرفت و اون سیگارو دود میکرد...داشت گریه ام میگرفت از بوی تند دود سرفه کردم که رضا با ترس ازجا پرید و سیگار افتاد رو فرش ....وحشت زده داشت اونو برمیداشت من مات و مبهوت نگاهش میکردم و اونم دستپاچه داشت هر چی وسط بود جمع میکرد....فیلم داشت دستشویی رفتن یه زن رو نشون میداد که از بالا توالت فیلم گرفته شده بود...چراغها رو روشن کردم رضا هم تلویزیون رو خاموش کرد و دوید سمت اتاق...خودمو ول کردم رو مبل سرمو گرفتم تو دستهام؛؛؛اشکم همینجور میومد و بغض گلومو فشار میداد؛چشمم افتاد رو فرش یه تیکه چیز قهوه ای افتاده بود زمین حدس میزدم حشیش باشه تا حالا ندیده بودم اما شنیده بودم با سیگار میکشن...خونریزی و دل دردم باعث شد اول برم به خودم برسم و قتی اومدم از دستشویی بیرون رضا هنوز تو اتاق بود داد زدم داری ادامه غلطی که میکردیو تمومش میکنی؟؟؟بیا بیرون رضا.......
بعد لحظه ای لباس پوشیده اومد بیرون سرشو انداخته بود پایین ؛بهش گفتم چرا خجالت میکشی بیا بشین سرتو بالا بگیر افتخار کن از زندگی که واسم ساختی ...به خودت ببال اقا رضا...تو مثلا مردی؟؟؟زنتو نگاه کن یعنی من از یواشکی از مردم با لباس فیلم گرفتن جذابیتم کمتره؟؟؟مگه قول نداده بودی بهم رضا؟؟؟؟ منو و نیازمو نمیتونی بر اورده کنی به درک...حالا میری واسه خودت سوژه جق زدن جور میکنی؟؟؟خوشت میاد یکی زنتو دید بزنه یا ازش فیلم بگیره؟؟؟
اینها همه یه طرف تو سیگارم نمیکشیدی الان میبینم حشیش میکشی؟؟؟خاک بر سر من که با همه این بدبختیهات ساختم که تو بی شعور اینکارها رو بکنی؟؟؟؟
نه دیگه بسمه...من ازت جدا میشم رضا تو لیاقتت همینه که بری از دستشویی رفتن مردم فیلم بگیری...
رضا سرشو بالا اورد و افتاد به التماس ...هر چی میگفتم اون معذرت میخواست...و قسم میخورد که بار دومشه حشیش کشیده و همش التماس میکرد ببخشمش...از سر درد و دل درد داشتم میمردم پاشدم رفتم قرص خوردم و رفتم تو اتاق در رو هم قفل کردم اینقدر گریه کردم تا خوابم برد....وقتی بیدار شدم ساعت ۱۱ صبح بود اینقدر چشمهام میسوخت و سرم درد میکرد که به سختی میتونستم بایستم؛از اتاق اومدم بیرون رضا رو مبل نشسته بود و سر کارهم نرفته بود اومد سمتم که با عصبانیت بهش گفتم دست به من نزن...رفتم باز قرص خوردم و بهش گفتم به نفع هردومونه که بی سر و صدا از هم جدا شیم من حتی ۱ ساعت تحمل تو رو ندارم پس بهتره به جای التماس این یه کارو واسه من انجام بدی ...رضا با صدای گرفته گفت مینا من هر چی بگم کارهامو تو جیح نمیکنه اما تو رو جون مامانت ازم جدا نشو هر مجازاتی میخواهی منو بکن اما اینکارو نکن ازت خواهش میکنم مینا و زد زیر گریه....اااااخ از این رفتارش بدم میومد...اینقدر گفت تا اخر کلافه شدم بهش گفتم ببین رضا من دیگه اون مینا سابق نیستم من دیگه تو رو شوهر خودم نمیدونم اگه اصرار داری از هم جدا نشیم به خاطر حفظ ابرو خانواده هامون من قبول میکنم اما از این به بعد ما فقط تو یه خونه زندگی میکنیم اما هیچ نسبتی با هم نداریم تو زندگی خودتو میکنی منم زندگی خودمو حق اعتراضم نداری که اگه اینکارو بکنی به جون مامانم برا همیشه میرم اوکی!!!؟؟ رضا با چشمهای خیسش نگاهی بهم کرد و با سر تاییدکرد.....ادامه دارد(نویسنده سامان)
     
  ویرایش شده توسط: sa200222   

 
قسمت دهم....
چند روزی از اون اتفاق گذشت به هیچ عنوان نمیتونستم کار رضا رو ندیده بگیرم دیگه حتی ذره ای تو دلم نمیخواستمش فقط دلم واسه خودمو زندگی بر باد رفتم میسوخت....بخت ادم اگه بد باشه تا ابد سیاه بختی تو زندگی ادم میمونه...دوباره به سینا نزدیک شدم اینبار بیشترش به خاطر تلافی کارهای رضا میخواستم منم مثل خودش باشم چرا باید خودمو سرکوب کنم؟؟زندگیمو نابود کرد بسه ...با سینا همش درد دل میکردم اونم دلداریم میداد لااقل یکی بود حرفهامو گوش کنه...سینا بهم پیشنهاد داد اخر هفته با هم بریم شمال ویلا اون...منم استقبال کردم قرار شد صبح ۵شنبه بریم و شنبه شب خونه باشیم...اینبار بی استرس خودمو واسه ۲روز زندگی پر سکس و پر هیجان اماده میکردم..رفتم ارایشگاه موهامو رنگ زیتونی ملایم و همه بدنمو اپیلاسیون کردم یه جیگری شدم تو همه این مدت رضا جرات نمیکرد جز سلام و خداحافظ چیز دیگه ای بگه...منم اصلا بهش رو نمیدادم...چهار شنبه شب سر میز شام بهش گفتم من با دوستام میرم شمال ۲روز...به کسی هم چیزی نگو...رضا یه کم بهم خیره نگاه کردو فقط گفت خوش بگذره مواظب خودت باش...
از اینکه ازادی بیشتری داشتم خیلی خوشم اومده بود؛دیگه حتی به اینکه تو نبودم چه غلطی باز میکنه فکر نکردم دلم نمیخواست خودمو درگیر این چیزها بکنم...صبح ساعت ۷ راه افتادیم اولین سفری بود بعد ازدواجم که رضا نبود باهام..تا جاده چالوس هنوز برام سفر با یکی غیر رضا یه کم سخت بود و همش استرس داشتم اتفاقی نیوفته اما بعد اینکه صبحونه خوردیم و خنکی و هوا دلچسب جاده بهم خورد دیگه برام عادی شد و سعی کردم حالا که اومدم لذت کافی رو ببرم...
تو مسیر سینا همش دستش رو رون پام بود و منم حشری شده بودم کم کم شروع کرد کسمو از رو شلوار مالیدن احساس خیسی میکردم دلم میخواست زودتر برسیم...سینا کیرشو از تو شلوار در اورد و بهم گفت بخورش واسم!!!!من میترسیدم بهش گفتم نه عزیزم بزار برسیم یه وقت یکی میبینه برامون بد میشه اما اون حشری تر از این حرفها بود و اینقدر اصرار کرد تا توی یه تونل شروع کردم براش کیرشو خوردن اولش همش ترس داشتم ولی بعدش دیگه ول نمیکردم و همه کیرشو لیس میزدم و سینا هم بلند بلند ناله میکرد ...۱۰ دقیقه ای واسش خوردم تا دیگه نگذاشت و بهم گفت بسه ابم میاد...کاش میشد اونم کسمو بخوره خیلی حشری شده بودم پاهامو بهم فشار دادم و گفتم وااااای لعنتی کی میرسیم من میخوااام...سینا بهم نگاه کرد و برام بوس فرستاد و گفت جوووووون عزیزم اینقدر بکنمت که سیر بشی صبر کن....حتی با حرف زدنش هم حشری تر میشدم؛سعی کردم از فضای جاده لذت ببرم تا برسیم...
ساعت ۱۲بود که رسیدیم ....قبل از رفتن به ویلا سینا یه کم خرید کرد و نهار هم گرفت ...یه ویلای نقلی ۲خوابه بود که معلوم بود خیلی وقته بهش سر نزده اما جای دنج و ارومی داشت بعد ناهار من وسایلمو برداشتم رفتم حمام... دوش اب گرم خستگی رو از تنم بیرون میکرد زیر دوش بودم که سینا در و باز کرد و لخت اومد تو حمام....
بغلمو براش باز کردمو شروع کردیم به لب گرفتن خیلی ماهرانه با دستهاش سینه هامو میمالید و ازم لب میگرفت و بعد منو خوابوند کف حمام و پاهامو باز کرد از دیدن کس صافو براقم یه جووووون گفتو شیرجه زد روش....
ااااااااااااخ یواش سینا ؛؛سینا اروم بخورش جوووووووون بلیسش بلیسش.....سینا با حالت خاصی گفت مینااااا کسو کونت معرکه هست ازش سیر نمیشمممممم و با انگشتش شروع کرد بالای کسمو مالیدنو و با زبونش لای شیارشو لیس میزد...جوووووووون جووووووون چقدر خوب میخوری واااااای چه حالی میده....
سینا منو قمبل کرد و یه دفعه همه کیرشو فرو کرد تو کسم.....اااااااااخ تا مغز استخوانم تیر کشید خودمو پرت کردم جلو ودستمو گذاشتم رو کسم و گفتم چته تو وحشی؟؟جرش دادی اااااخخخ....سینا یه جووون گفت و شروع کرد سینه هامو مالیدن یه کم که درد کسم ارووم شد دوباره قنبل کرد منو واینبار چند لحظه ای سوراخ کونمو خورد و دوباره کیرشو ارومتر فرستاد تو.....منم از زیر چوچولمو میمالیدم..دیگه صدای ناله هامون همه حموم رو پر کرده بود یه کم که گذشت زانوهام درد گرفته بود ...اینبار منو نشوند روی سکویی که اونجا بود و پاهامو داد بالا و کیرشو چپوند تو کسم....دستمو حلقه کردم دور گردنش و به خودم فشارش میدادم حس کردم دارم منفجر میشم سینا هم شدت ضربه هاشو محکم تر کرد و با سرعت میکوبوند به ته کسم.....نفسم داشت بند میومد سیناااااا نهههههه دارههه میادددد بسمه بسمه وااااایییی اما گوشش انگار کر شده بود ول نمیکرد اینقدر زد تا من شل شدم؛چشمهام داشت سیاهی میرفت اینبار احساس میکردم شدیدتر ارضا شدم.....یه کم نشستم کف حمام و پاهامو دراز کردم تا حالم بهتر شد و به سینا لبخند زدمو گفتم مرسی عالی بود....سینا دستمو گرفت و بلندم کرد و چسبوندم به دیوار حمام از سردی کاشی دیوار بدنم بهش شوک وارد شد اما سینا یک پامو داد بالا و کیرشو از پشت کرد تو و دوباره شروع کرد به تلمبه زدن و سینه هامو با دستش فشار میداد و بعد دستهامو به دیوار ستون کردم و کونمو دادم بیرون تا راحتر تلمبه بزنه .....دیگه وحشی شده بود و همونجور که میکردم با دستش به روی کونم سیلی میزد و صداش مییچید تو حمام تا بالاخره کیرشو کشید بیرون و ابشو ریخت رو کونم....نفسهام به کندی میزد و خیلی بهم حال داده بود ..
هر جوری بود خودمونو شستیم اومدیم بیرون داشتم واسه خوابم له له میزدم....ادامه دارد(نویسنده سامان)
     
  

 
قسمت یازدهم........
تو تخت تو بغل سینا خوابم بید اما یه خواب شیرین ودلچسب مدتها بود همچین خوابی نکرده بود احساس میکردم یه چیزی میخوره به کسم یه جورایی قلقلکم میشد یه کم خودمو تکون دادم نه انگار واقعا داشت میخورد از خواب بیدار شدم همونطور که به پهلو خوابیده بودم برگشتم دیدم سینا داره از بغل شورتم کسمو لیس میزنه براش بوس فرستادمو کونمو دادم عقب تر اونم سرشو بیشتر فرو کرد لای چاک کونم...ااااااااخ همه کارهاش به دلم مینشست خوب میدونست یه زن کی و کجا به چی احتیاج داره...یه کم که خورد منو بلند شدم و رفتم صورتمو شستم ۲ساعتی خوابیده بودم ساعت حدود ۵عصر بود و به سینا گفتم بریم یه دور بزنیم اونم یه دستی به کونم کشید و گفت حتماااا...
گوشیمو نگاه کردم رضا چند تایی اس داده بود و دوبارم تماس گرفته بود که گوشسم رو سایلنت بود اخرین اسی که نوشته بود...اوکی مینا جان دلواپست بودم باشه اگه با بی خبری میبینی بیشتر زجرم میدی باشه تو راضی باش فقط امیدوارم سلامت باشی...
دلم به حالش سوخت با همه بدیهاش اما یه حس غریبی تو اس اخرش بود براش خیلی عادی نوشتم...سلام ظهر رسیدیم خسته بودم خوابیدم تا الان حالم خوبه...
ساعت ۶ با سینا اماده بودیم رفتیم بیرون بوی شمال منو به وجد اورده بود خیلی وقت بود با ارامش شمال نیومده بودم...چند ساعتی رو چرخیدیم و شام خوردیم وبا سینا یه لباس خواب سکسی خوشگل با چند تا شورت دیگه خریدیم و امدیم خونه....دلم میخواست امشب یه سکس فوق العاده داشته باشم کاملا سر حال بودم رفتم یه دوش گرفتم و یه ارایش خیلی غلیظ و سکسی کردم خودم از ارایشم خوشم امده بود به سینا هم گفتم تا کارم تموم نشده مزاحمم نشو...!!!لخت جلو اینه به سینه های برجستم دستی کشیدم و فشارشون دادم و برگشتم پامو گذاشتم رو لبه تخت و کونمو باز کردم و با انگشت کشیدم وسط چاکش...و بعد لباس واب جدیدمو پوشیدم ..سینا بدجنس یه چیز انتخاب کرده بود که پشتش کلا از شونهام تا زیر کونم لخت باشه تا به قول خودش حسابی از این نعمت استفاده کنه....
موهامو حسابی سشوار پیچ کردمو ادکلن ملایمی زدم و بدنمم لوسیون مخصوصمو مالیدم....دیگه اماده بودم از اتاق که اومدم بیرون سینا داشت با گوشیش ور میرفت که خشکش زد براش یه چرخ زدم و مخصوص کونمو واسش تکون دادم اون هم مثل قحطی زده ها بهم خیره شده بود .....خوب که واسش دلبری کردم بلندشد و با کیر باد کرده که داشت شلوارکشو جر میداد اومد سمتم و بعد خیلی اروم منو بغل کرد و یه لب خیلی نرم ازم گرفت و با دو تا دستهاش کونمو ماساژ میداد ...منم مثل همیشه خیس بودم...سینا گفت امشب باید بهترین استفاده رو ببریم و رفت تو اشپزخونه و با یه شیشه مشروب اومد بهش گفتم اما من تا حالا نخوردم دوست ندارم میگن تلخه....
سینا همینجور که داشت بقیه مخلفاتش رو میاورد گفت اولن این شراب ناب ۲ساله هست که اصلا تلخی نداره بعدم تو بسپار به من قول میدم لذت ببری اوکی؟؟ بهش لبخند زدمو گفتم باشه اما اگه خوشم نیومد نمیخورم....
سینا برا خودش یه لیوان ریخت و برا منم یه نصفه و بعدم یه شکلات داد دستم و لیوانم و گفت میخورم به سلامتی شاه کس خودم مینا جوون..منم خندیدم و گفتم منم میخورم به سلامتی کیر کلفت خودم و با هم لیوانهامونو خوردیم من یه کم مزه کردم زیاد هم بد نبود سینا گفت یه ضرب همشو بخور منم خوردم و بعدم شکلات رو گذاشتم تو دهنم..احساس کردم صورتم داغ شد ....سینا بازم ریخت ولی اینبار پر کرد ....۳تا لیوان خورده بودم که حس کردم یه سستی خواستی بهم دست داده و یه کمی هم سرم گیج میرفت بهش گفتم من دیگه نمیخوام .... سینا هم گفت باشه جیگر و برا خودش ریخت و منم سرمو گذاشتم رو پاهاش و بهش خیره شدم....
مدتی که گذشت احساس خاصی داشتم انگار دلم میخواست صحبت کنم یا تو همین حال با سینا بلاسم سبک بودم و گیج...به سینا گفتم عزیزم خیلی دوست دارم برام بگی از کی از من خوشت اومد و چرا دوست داشتی باهام سکس کنی؟؟؟دوست دارم راحت حرف بزنی....سینا خندید و گفت هااان چی شد مستی و راستی؟؟؟ یه دست به کیرش کشیدمو گفتم اوهوووم...
سینا لم داد به مبل و همونجور که سیگارشو روشن کرد گفت از همون اولین بار که اومدی اداره دیدمت ازت خوشم اومد راستش تو توی ذهنم یه اسب چموش رام نشدنی بودی و بدن خوشگلت و صورت گیرایی که داری ادمو میکشه سمتت...پیش خودم گفتم رضا این زنو ول کرده میره ۲تا پیر و پاتال رو دید میزنه....وقتی کونتو تو مانتو اداره میدیدم چه جور دلبری میکنه دلم نمیخواست دست از دیدنش بکشم...
مینا واقعا بدنت یه اعتدال خاصی داره همه چیز تو بدنت میزونه سینه هات نه درشت نه ریز تازه سفت و محکم ...شکمم که نداری کس خوشگلتم که انگار دختر ۱۴ ساله و با پاهای تو پری که داری بیشتر خوردنی میشه...کونتم که محشره من میمیرم واسه کونهای طاقچه ای .....جووووون..با ارنج زدم به پهلوش و گفتم اوهوووی چرا جمع میبندی؟؟؟؟کونم مگه کمه که بازم میخواهی؟؟؟سینا خندید و گفت نه عزیزم اما باید بزاری ازش استفاده کنم من میخوام کونتم بکنم حیف نیست.....بهش یه پشت چشم نازک کردم و گفتم عمرا خیلی درد داره من هنوز جلوم درد میگیره چه برسه به پشت....این فقط ماله نگاه کردنه و زدم زیر خنده ...سینا دوباره لیوانهارو پر کرد و به زور یه لیوان دیگه خوردم دیگه گیج گیج شده بودم و تو همون حال بلندم کرد یه کم با هم برقصیم اما تازه فهمیدم چقدر مستم اصلا تعادل نداشتم ......ادامه دارد(نویسنده سامان).
     
  
↓ Advertisement ↓

 
قسمت دوازدهم....
نمیتونستم با تعادل برقصم احساس گر گرفتگی داشتم به سینا گفتم نمیتونم رو پاهام بایستم اونم بغلم کرد و رفتیم تو اتاق ...رو تخت یه کم نوازشم کرد و اروم لبهاشو گذاشت رو لبام...چقدر خوردنی تر شده بود ...زبونشو تو دهنم میچرخوند و بعضی وفتها لبهامو میک میزد و سعی میکرد پاهاشو به وسط پام بماله....جووووون یسنا خیلی داغم خیلی میخوام امشب حسابی منو بکن یه سکس متفاوت میخوام.....با حرفهام بیشتر حشریش میکردم بند جلو لباس خوابمو باز کرد و سینه هامو کرد تو دهنش سرشونو میک میزد و با انگشت دور سینه هامو میمالید با دستم کسمو فشار دادم وااااااااای جووووون بخورشوووون ...سینا بلند شد و لباسهاشو در اورد احساس کردم کیرش کلفتر شده؛دو زانو نشست رو تخت و گفت بیا بخورش جیگرررر جوری منو قمبل کرد که کونمو از تو اینه ببینه وقتی دارم ساک میزنم....همه کیرشو لیسیدم و تا اونجا که میتونستم کردم تو دهنم و در میاوردم ....سینا با دستهاش مونمو باز میکرد و انگشتشو میکشید رو سوراخ کونم یه خارش خاصی داشتم مور مورم میشد ...منو دمر خوابوند و کیرشو از پشت کرد توش اینبار اینقدر خیس بودمو مست که دردی احساس نکردم سینا همینجور که اروم تلمبه میزد از پشت گردنمو شونه هامو میخورد این حرکت بقدری خوشایندم بود که خیلی زدتر از قبل ارضا شدم اما ازش خواستم تو همین حالت ادامه بده...سینا کیرشو در اورد و شروع کرد با دستهاش منو ماساژدادن...جوووووون جوری تنمو میمالید که بیحرکت فقط چشمهامو بسته بودم و تو فضا بودم ...خوب که کمرمو مالید اومد روی کونم با دستهاش خیلی نرم کونمو میمالید و بعضی وقتها سوراخ کونمو انگشت میکرد دیگه داشت خوابم میبرد ...
احساس میکردم یه چیز سرد مالید به سوراخ کونم اما حسش رو نداشتم ببینم چیکار میکنه اینقدر کونمو مالید که یه لحظه خوابم برد از تکونی که به کونم داد از بیهوشی در اومدم به ناله گفتم سینااا چیکارم داری میکنی؟؟؟چرا من اینجورم؟؟ سینا بوسم کرد و گفت چه جوری عزیزم؟؟درد داری؟؟گفتم درد؟؟؟نه ولی خیلی شل و مستم یه حس و حال باحالی دارم امشب خیلی دارم حال میکنم و بعد گفتم اصلا تو داری چیکار میکنی؟خسته نشدی اینقدر با کونم ور رفتی؟؟
سینا بوسم کرد و گفت منکه از این شاه کون تو سیر نمیشم تازه داره باهام رفیق میشه....اومدم تکون بخورم نگذاشت و گفت تکون نخور گلم تازه داره جا باز میکنه ...بهش گفتم سینا تو داری چیکار میکنی؟چی تو کونم کردی؟
خندید و گفت ۲تا انگشتم تو کونته عزیزم خیلی هم امادست مینا جون من بزار امادش کنم بکنمت نه نگو ضد حالم نزن باشه جیگر...بهش گفتم سینا میترسم من تا حالا ندادم اگه جر بخورم چی؟؟؟سینا کلی رو مخم رفت راستش خودمم دوست داشتم امتحان کنم کلی با کونم ور رفت و حس میکردم جا باز کرده ..بدون اینکه انگشتاشو در بیاره منو به پهلو خوابوند و به کیرش رو داشت با یه پماد چرب میکرد بعدم بهم گفت فقط خودتو همینجور شل نگه دار ..نترس فوری عادت میکنیو اروم انگشتهاشو در اورد یه کم درد داشتم اما سینا فوری کیرشو گذاشت دم سوراخم و فشار داد تا کلاهکش رفت تووووش.....واااااای درد داشتم اما اگه تکون نمیداد میشد تحمل کنم....کارشو بلد بود کیرشو نگه داشت و بعد چند دقیقه دوباره فشار داد حس میکردم کونم پر شده با دستش شروع کرد به مالیدن کسم...
سینا چرا من اینجوریم دارم بهت کون میدم؟؟؟کونمو دوست داری؟؟میخواهیش؟؟سینا نفس زنان گفت اررررره قربون کون نرمو خوش استیلت....خیلی کون توپی داری جوووووووووون درد نداری گلم؟؟گفتم چرا ولی تحمل میکنم یه کم چربش کن باز....سینا کیرشو به ارومی در اورد و منو خوابوند پاهامو داد بالا و کیرشو دوباره چرب کرد و کیرشو با ارومی و احتیاط فرو کرد توش...چند دقیقه ای با کسم بازی میکرد و کیرشو اروم اروم فرو میکرد تا همه شو جا داد.....اخخخخ فکر نمیکردم اینقدر کون دادن لذت داشته باشه وقتی تلمبه هاشو شروع کرد من دیگه درد نداشتم و کلی بهم خوش میگذشت .....دیگه کیرشو محکم میکوبید تو سوراخمو وحشیانه منو میگایید....منم خوشم اومده بود و همراهیش میکردم....منو قنبل کرد و کیرشو یه ضرب فرو کرد تو کونم ...ااااااااااخ سینااااااا پارم کردی دردم گرفت یواش وحشی....
سینا گوشش باز کر شده بود و فقط تلمبه میزد و جووون جووون میکرد ۱۰ دقیقه ای منو از کون کرد احساس کردم کیرش داره سنگین میشه پهلوهامو گرفت و تند تند میزد و بعدم بی حرکت تا ته کرد تو .....وااااااااای کونم داغ شد که همین باعث شد منم فورا ارضا شم........چه فریادی میزد سیناااااا......جووووووووووووون اروم همونطور به پشت خوابیدیم و سینا کیرشو در نیاورد من دیگه چشمهام باز نمیشد...بعد چند دقیقهکیرشو که خوابیده بود کشید بیرون برام دستمال گذاشت منم بیهوش شدم .....ادامه دارد(نویسنده سامان)
     
  

 
قسمت سیزدهم....
صبح از خواب که بیدار شدم سینا با یه رکابی پیشم خواب بود نگاه به ساعت کردم ااااه هنوز ساعت ۷صبح اما خوابم نمیومد از بس صبحها اینموقع بیدار شدم الانم که مثلا اومدیم استراحت خوابم نمیاد ...سردرد خفیفی داشتم اما دهنم بدجور تلخ بود و احساس گرسنگی عجیبی داشتم..بلند شدم یه ابی به دست و صورتم زدم و رفتم تو اشپزخونه...
دلم صبحانه نمیخواست ؛غذا میخواستم نمیدونم چرا مثلا به کره و مربا که فکر میکردم بخورم احساس میکردم حالم بد میشه!!هوس کردم سوسیس سرخ کنم ...زیر کتری رو روشن کردم و با اشتیاق شروع کردم به سوسیس درست کردن خدا کنه سینا بیدار نشه تا من چند لقمه بخورم برم دوش بگیرم ..قیافه ام خیلی بهم ریخته بود..
بعد از اینکه ویار صبحگاهیم فروکش کرد!!! یه دوش اب گرم حالمو جا اورد لباسمو عوض کردم و داشتم ارایش میکردم که سینا همونطور که رو تخت غلطید گفت مینا تو خواب نداری اینوقت صبح؟؟؟گفتم علیک سلام تنبل خان منو اوردی مسافرت که بخوابی؟؟؟سینا نالید و گفت سلام بزار خوابم تکمیل شه بعد هر چی تو بگی و سرشو کرد زیر پتو..
ساعت ۱۰ گذشته بود که بیدار شد و قرار شد ناهار بریم بیرون و تا شب بگردیم دلم میخواست حسابی خوش بگذرونم یا شاید دلم میخواست به زندگیمو رضا فکر نکنم...دیگه حتی یه اس هم نداده بود بهم..!!!از فکرم خودم خندم گرفت ...اونروز با سینا حسابی خوش گذروندیم و کلی اینطرف اونطرف رفتیم و خرید کردیم و غروب هم رفتیم لب دریا...اونشب هم یه سکس مفصل ولی بدون مشروب با هم کردیم و تا نصفه شب تو بغل سینا درد دل کردم...
فردا نزدیک ظهر راه افتادیم و نم نم اومدیم هوا تازه تاریک شده بود که رسیدیم با اینکه میدونستم خونه هیچ خبری نیست اما دلم میخواست برگردم از سینا خیلی تشکر کردم و سر خیابون ازش جدا شدم...
چراغها روشن بود ولی از رضا خبری نبود ..اووووووه چقدر به خونه رسیده بود انتظار داشتم همه چی شلوغ و بهم ریخته باشه اما حتی ظرفها رو هم شسته بود معلوم بود گرد گیری کرده و کلی وقت گذاشته حتما از صبح مشغول بوده ...بهتر بذار بفهمه ما خانومها چی میکشیم ...!!! صداش نکردم اما میدونستم خونه نیست...لباسهامو در اوردمو رفتم تو حمام..نهههه انگار اینجا رو هم حسابی تمیز کرده شایدم کارگر اورده....شایدم داره باز منت کشی میکنه..زیر دوش ابگرم فرصت خوبی بود که فکر کنم...لعنت به تو رضا کاش مثل سینا بودی چه بهشتی داشتیم اونوقت...
تن پوشمو تنم کردم و از حمام اومدم بیرون که رضا با یه دسته گل اومد جلوم و بهم گفت سلام عزیزم خوش اومدی..رسیدن بخیر ...تو دلم ذوق کردم اما اروم بهش گفتم سلام مرسی رضا!!!! یه کم پکر شد اما زود گفت بشین خسته ای برات چای ریختم خوش گذشت؟؟؟ یه جورایی داشت با حرفهاش عصبیم میکرد دوست نداشتم عذاب وجدان بگیرم من خودمو قانع کرده بودم که حق با منه اما حالا با این رسیدگی به خونه و کارهایی که میکرد انگار بهم فحش میداد...سرم پایین بود و اهسته گفتم اره خیلی خوب بود و چای رو برداشتم و بی حرف مشغول خوردن شدم...برای فرار از نگاه سنگینش به بهانه لباس پوشیدن رفتم تو اتاق و در رو بستم...نشستم رو لب تخت بغض کرده بودم...
نمیخواستم بهش فکر کنم اما نمیتونستم....لباس پوشیدمو لباس زیر های فانتزی که برده بودم و از تو ساک در اوردم و تو کمد پنهان کردم تا بعدا بشورم ؛میدونستم میره شورت هامو بو میکنه بعضی وقتها و باهاشون ور میره ...تابلو بود اگه اینها رو با هم میدید...از اتاق که اومدم بیرون رضا داشت میوه پوست میکند و بهم گفت گلم بیا بشین برات میوه اوردم واااای چرا کارهاش رو مخمه؟؟؟نکنه فهمیده داره عذابم میده؟؟ به درک که فهمیده ما که توافق کردیم کاری بهم نداشته باشیم....
مینا جان امیدوارم این مسافرت اعصابتو اروم تر کرده باشه و...بهش خیره شدم و گفتم که چی؟؟؟رضا من من کنان ادامه داد امیدوارم بتونی منو ببخشی و یه فرصت دوباره بهم بدی!!!دستمو گرفت و با التماس گفت مینا من تو رو اذیت کردم بهت بد کردم ؛اونی که باید باشم نبودم همه رو قبول دارم ولی جون مامانت ازم دوری نکن من میخوام جبران کنم اینبار خودم میخوام ...کمکم میکنی؟؟؟

پوزخندی بهش زدم و گفتم این حرفها برات تکراری به نظر نمیاد؟؟؟میفهمی یه ادمی که میگه بریده چه حالی داره؟؟
رضا من جنگهامو کردم و صبر هم به اندازه کافی شده حالا نمیدونم چرا دلت میخواد دوباره کاری رو تست کنی که مبدونی فایده نداره؟؟
رضا باز ادامه داد گفت و گفت تا به قول خودش یه فرصت دیگه گرفت اما من حتی یه سر سوزن هم امید نداشتم ولی برا اسوده شدن وجدان خودم قبول کردم ... ۲هفته ای گذشت و تو این مدت رضا داشت قرصهای دکتر رو مرتب میخورد و خیلی هم به من توجه میکرد و میدیدم همه تلاششو میکنه تا رفتارش اونی باشه که من دوست دارم حتی با اینکه سکس نمیکردیم (دکتر گفته بود)ولی ندیدم خود ارضایی کنه ...اوضاع داشت بهتر میشد و از طرفی سینا هم از بعد مسافرت خیلی کم سراغی ازم میگرفت یکی دوبار از دستش ناراحت شدم ولی حس کردم خودش دوست نداره همش بهونه مشغله کار و میاورد با اینکه خودم دوست داشتم باهاش باشم اما الان حس میکردم همه کارهاش واسه این بود که ازم سیراب شه...این منو اذیت میکرد ؛حس وسیله بودن ازارم میداد تصمیم گرفتم خودمو بکشم کنار وکمتر بهش فکر کنم....مردها همشون خودخواهند تا وقتی عزیزی که دست نیافتنی باشی.....................................
ادامه دارد(نویسنده سامان)
     
  ویرایش شده توسط: sa200222   

 
قسمت چهاردهم.....
جمعه بود و ساعت حدود ۱۱ داشتم تو خونه گرد گیری میکردم و رضا رو هم فرستاده بودم خونه مامانم یه سری وسیله بیاره...از صدای شلوغی تو سرویس پله فضولیم گل کرد ببینم چه خبره؟؟؟از چشمی در که نگاه کردم متوجه شدم بالاخره این واحد بغلیمون بعد از چند ماه مستاجر براش اومد و ما هم همسایه دار شدیم...هر چند دقیقه یه بار از چشمی یه نگاهی به بیرون مینداختم....تا رضا اومد و بهم گفت مینا این پیرمرده انگار رضایت داده مستاجر بیاره ؛یه زن و مرد جوونن..به نظر ادمهای خوبی میومدن!!!با تعجب گفتم وااا رضا اسمه ما زنها بد در رفته ؟؟؟هنوز نیومده امارشونو گرفتی؟؟؟ رضا بوسم کرد و گفت نه بابا دم در بهشون بر خوردم سلام علیک کردیم فهمیدم همسایه طبقه ما هستن ادمهای با ادبی بودن خب...
تا ساعت ۲ اسباب کشی ادامه داشت....زنگ در خونه که به صدا در اومد رفتم ببینم کیه؟؟یه خانوم جوون با ارایش غلیظ که صورت گیرایی داشت پشت در بود فهمیدم همسایه جدیدمونه اسمش رویا و اومده بود یخ بگیره....از خونگرمیش و با ادبیش خوشم اومد یخ و دادم و بهش گفتم هر چی لازم داشت تعارف نکنه و بهم بگه اونم تشکر کرد و رفت...چند روزی از اومدنشون گذشته بود و یه روز که از سر کار میومدم تو راه پله همدیگرو دیدیم رویا جوری باهام برخورد کرد انگار چند ساله با هم دوستیم...و اگه یه کم بیشتر استقبال میکردم میخواست همونجا ۲ساعت حرف بزنه...ازم خواست بیشتر با هم رفت و امد کنیم میگفت تو این شهر غریبند و بخاطر کار شوهرش مجبور شدن از شیراز بیان تهران....بهش قول دادم فردا عصر برم خونشون....
فردا ساعت ۵ بود یه دوش گرفتم و به خودم رسیدم و با یه سبد گل مصنوعی که سر راه گرفته بودم رفتم خونه رویا اینا...در و که باز کرد از طرز لباس پوشیدنش جا خوردم...یه تاپ زرد یقه باز که نصفه سینهاش بیرون افتاده بود با یه شورتک سفید که همه تنش رو انداخته بود بیرون و باز هم ارایش غلیظ....با هم روبوسی کردیم و رفتم داخل هنوز کامل اسبابها رو جابجا نکرده بودو از اثاثیه خونه معلوم بود تازه ازدواج کردن ... روی مبل نشستمو رویا رفت تو اشپزخونه...بلند گفتم رویا جان بیا بشین عزیز چند دقیقه مزاحمت بیشتر نمیشم.... اون هم بلند گفت کجا عزیزم ؟؟؟مگه میگذارم؟؟الان میام...
رویا با سینی شربت اومد و وقتی بهم تعارف کرد قشنگ سر سینه هاش معلوم بود بدن و استیل رو فرمی داشت و معلوم بود خیلی به خودش اهمیت میده....۱ساعتی پیشش بودم شوهرش اسمش نیما بود و ۱سال با هم عروسی کرده بودن و به دعوت دایی نیما اومده بودن تهران تا تو شرکتش مشغول بشه...رویا ۲۵ساله بود و نیما ۲۹ ساله...
دختر با حالی بود تو همون ۱ساعت فورا با هام صمیمی شد و ازم قول گرفت با هم رفت و امد داشته باشیم منم بدم نمیومد ساعات عصر که بیکارم رو بعضی وقتها باهاش پر کنم....
از اونروز دیگه هروقت میخواستم برم بیرون یا خرید رویا هم باهام میومد اینجوری تنها نبودم فقط یه ایراد داشت خیلی ارایش تند میکرد یا مانتوهای تنگ و کوتاه تنش میکرد و هر جا میرفتیم همش بهمون تیکه مینداختن یا شماره میدادن....خودشم سر به سر فروشنده ها میگذاشت و باهاشون لاس میزد و تخفیف میگرفت...اوایل خجالت میکشیدم ولی وقتی دیدم خودشم کرم میریزه (البته فقط سر کار میگذاشتشون)تصمیم گرفتم بهش بگم...
یه روز عصر که داشتیم بر میگشتیم از خرید منتظر تاکسی بودیم که یه زانتیا که ۲تا جوون توش بودن جلو ما وایسادن و هر چی محل نگذاشتیم ول کن نبودن و ترافیک درست شده بود من از خجالت سرخ شده بودم اما رویا داشت میخندید....یه کم رفتیم جلو تر اما اونها میومدن...رویا گفت مینا بیا سوار شیم تانزدیک خونه میریم پیاده میشیم...بهش با اخم نگاه کردم و گفتم رویا جان من از این کارها متنفرم خواهشا دیگه با من هستی این پیشنهاد رو حتی نده باشه؟؟
رویا اخم کرد و گفت باشه منظور بدی نداشتم مینا...معذرت میخوام باشه؟؟بهش لبخند زدم و ادامه دادم رویا با این تیپ و ارایشی که میکنی خیلی جلب توجه میکنی ...ادم میاد ۱ساعت بیرون همش یکی دنبالت راه میوفته ویه وقت یه اشنایی ادمو میبینه فکر بد میکنه...نشستیم تو تاکسی و باهاش تا خونه در اینمورد صحبت کردم و رویا هم قبول کرد اکمتر لباسو مانتو ناجور بپوشه....من خودم همیشه اراسته و با ارایش میرفتم بیرون اما این خیلی ناچور اینکارو میکرد....
هفته بعد ۵شنبه شب برا شام ما رو دعوت کرد خونشون....از عصر رفتم کمکش و نزدیک غروب اومدم خونه تا اماده بشیم...تو این مدت اصلا نیما رو ندیده بودم فقط عکسش رو نشونم داده بود....رضا هم کلی به خودش رسیده بود بهش گفتم تا من میرم حمام برو یه جعبه شیرینی بگیر....ساعت ۸بود که رفتیم....نیماو رویا هر ۲ به استقبالمون اومدن...نیما قد بلندی داشت با هیکلی لاغر ولی چشم و ابروش و صورتش جذاب بود.....با رضا روبوسی کرد و با من دست داد ...
رویا باز یه لباس تنگ و جذب پوشیده بود که موهاشو بسته بود و ارایش غلیظی هم طبق معمول رو صورتش بود ...شلوار لی کوتاه و تنگش جوری به تنش چسبیده بود که کس و کونش زده بود بیرون و تی شرتشم کوتاه بود که وقتی دولا میشد شورتش پیدا بود....
نیما هم حیلی خودمونی برخورد میکرد و خیلی زود با رضا جور شدن و شروع به صحبت از هر زمینه ای کردن....منم شلوار پارچه ای مشکی تنم کرده بودم که فیکس تنم بود....داشتم تو سبد میوه میچیدم که رویا یه دست به کونم کشید و گفت جوون مینا عجب چیزی داری ها.....بهش خندیدم و گفتم هیز بازی در نیار...و ادامه دادم چیزی نمیپوشیدی بهتر بود دیوونه....رویا گفت ناراحتی درش بیارم؟؟؟با خنده گفتم از تو بی حیا هر چی بگی ساخته است...و با ظرف میوه از اشپزخونه اومدم بیرون.....اونشب حسابی هر ۴تامون گفتیمو خندیدیم و حسابی با هم جور شدیم..........اما نمیدونستم این اشنایی در اینده چه اتفاقاتی رو برام رقم میزنه.......
ادامه دارد (نویسنده سامان)
     
  ویرایش شده توسط: sa200222   

 
قسمت پانزدهم....
بعد از اون شب حس میکردم رضا بدجور عشوه گریهای رویا چشمش رو گرفته یه بار بهش گفتم باید رویا اینارو دعوت کنیم زشته ما رفتیم خونه اونها خوردیم الان بی خیال باشیم...به وضوح رضایت رو تو چشمهاش دیدم و خیلی استقبال کرد ...راستش اول ناراحت شدم اما به خودم نگاه میکردم منم احتیاج دارم اگه سینا اون رفتارو با هام نمیکرد شاید بازم سکس میکردم باهاش اما اینم دلیل نمیشه منو یادش یره اگه منو رضا همه جوره تکمیلم میکرد هیچوقت تو بغل اون نمیرفتم ....بارها این دادگاه رو واسه خودم تشکیل میدادم و سعی میکردم خودمو قانع کنم...و اخرشم به این میرسیدم بهتره بهش فکر نکنم...
چند روز گذشته بود و یه روز سر کار بودم که سینا اس داد میخواد باهام حرف بزنه بهش محل نگذاشتم اینقدر پیله کرد که قرار شد بعد ساعت اداری بیاد دنبالم تا حرفهاشو بزنه خیلی دلم میخواست جواب کارشو بدم...
وقتی نشستم تو ماشینش مثل قبل دستشو دراز کرد ولی من دست ندادم و بهش گفتم بهتره زود حرفهاتو بزنی میخوام برم قرار دارم.....!!!(نمیدونم چرا اینو گفتم )اما خشم رو تو چشمهاش دیدم...سینا گفت مینا چرا اینجوری میکنی؟؟من یه مدت درگیر کارهای اداری بودم گرفتاری داشتم تا اخر وقتها سر کار بودم نتونستم مثل قبل باشم اما از تو توقع داشتم صبوری کنی باهام همراهی کنی نه اینکه....بهش گفتم نه اینکه چی؟ با حرص گفت نه اینکه بری با یکی دیگه بریزی روهم قرار بزاری!!!! چنان چشم غره ای بهش رفتم که ساکت شد با فریاد گفتم تو فکر کردی اگه با تو دوست شدم اگه راحت اومدم تو بغلت پس من یه جنده ام؟؟؟فکر کردی تو کی هستی که اینجور در موردم فکر میکنی؟؟؟؟برا خودم متاسفم و خوشحالم تو رو شناختم....تو منو گول زدی من باهات درد دل کردم میدونستی مشکل دارم تو هم ماهی خودتو گرفتی مثل یه هرزه باهام چند وقتی بودی خوب که استفاده ات رو کردی حالتو بردی گفتی بسه برم سراغ بعدی....حالم از خودم و تو بهم میخوره بیشعور.....الانم راست کردی باز اومدی سراغم؟؟؟؟
دیگه حتی فکر اس دادن به منو از کله ات بیرون کن که بد میبینی...داد زدم نگه دار پیاده شم....سینا ترسیده بود هاج و واج منو نگاه میکرد ونگه داشت منم سریع پیاده شدم....
به قدری اعصابم بهم ریخته بود که بی اختیار اشک از چشمهام میومد...یه کم که سبک شدم ماشین گرفتم و برگشتم خونه...احساس ارامش بیشتری میکردم ته دلم راضی بودم از اینکه حالشو گرفتم....یه کم دراز کشیدم و از شدت سردرد خوابم برد که با تکانهای دست رضا از خواب بیدار شدم....رضا گفت مینا جان رویا خانم دم در کارت داره میگه باهم قرار داشتیم....تازه یادم افتاد قرار بود بریم کلاس اروبیک اسم بنویسیم...بهش گفتم بگو بیاد تو...رضا هم رفت...چند لحظه بعد رویا اومد و با دیدنم گفت سلااام مینا جونم چی شده عزیزم چرا اینقدر داغونی؟؟؟با لبخند گفتم سلام عزیزم از اون سردرد الاغی ها که میگی کردم ببخش یادم رفت قراره بریم....
رویا دستمو گرفت و گفت عیب نداره فردا میریم پاشو ببینم...پاشو یه اب به دست و صورتت بزن یه چیزی بخور ...از بس کار میکنی تو....بعد صداشو برد بالا و گفت این مردها هم که اصلا همکاری نمیکنن فقط سفره اماده میخوان انگار نه انگار تو کار بیرون هم داری بهت فشار میاد....بعدم بهم چشمک زد و خندید ...بهش گفتم کوفت به این بدبخت چه ربطی داره بابا و بلند شدم....رضا تو پذیرایی نشسته بود و همینجور که لبخند شیطنت امیزی رو لبش بود داشت کمپوت اناناس باز میکرد واسم...رویا با خنده گفت اهان افرین اقا رضای گل حالا شدی پسر خوب....
زدم به پهلو رویا و گفتم اهای کاری به شوهر من نداشته باش....رویا هم پشت چشمی نازک کرد و گفت خب بابا خوبه یکیشو دارم خودم.....رضا با خنده گفت انگار ما مردها جنس بنجلیم اینجور میگین...رویا گفت نه عتیقه یعنی با ارزش و زد زیر خنده....رضا هم ترجیح داد ساکت باشه....دست و صورتمو شستم و اومدم بیرون رویا دم در بود و بلند گفت من شام درست میکنم براتون میارم تو یه چیزی فعلا بخور....و بعد به رضا گفت یه مو از سر جیگرم کم بشه من میدونم و شما....رضا با بهت بهم نگاه کرد و رویا هم رفت....
بعد از اونروز ما رفتیم برا ساعت غروب تو یکی از باشگاههای نزدیک ثبت نام کردیم و روزهای زوج میرفتیم باشگاه(یه بیشتر سالن مد)و بقیه روزها رو هم با رویا میزدیم بیرون ...گاهی وقتها حس کمبود سکس خیلی اذیتم میکرد اما باز بیرون رفتن و تو خونه نبودن اعصابمو ارومتر کرده بود ۲بار بعد از تموم شدن دوره اول قرصها با رضا سکس (البته به سبک خودش)کردیم نسبت به قبل بهتر شده بود ولی فقط چند دقیقه که من باز ارضا نمیشدم اما امید پیدا کرده بودم...تا باز هم درمانش رو ادامه بده....
با رویا خیلی نزدیک شده بودیم همه جزییات سکسشونو برام میگفت منم با حسرت گوش میکردم و نوبت من میشد یه چیزی سر هم میکردم و میگفتم ...دیگه اینقدر با هم راحت بودیم که یه روز ازم خواست کسشو براش مومک بندازم...اونروز اولین بارم بود بدنشو میدیدم بدون شورت....با سوتین اومد خوابید و سایلشو اورد و بعدم شورتشو در اورد کس توپولی داشت اما کس خودم نمیشد ...واااای چقدر اااه و جیغ زد بیشرف جوری ناله میکرد انگار دارم میکنمش بهش گفتم رویا ارووم تر الان یکی بشنوه میگه این سلیته خانوم داره به کی میده.....
رویا با عشوه گفت به تو کاش میشد بکنیم!!!!! با تعجب گفتم وااااااا دیوونه....و اونم میخندید و سر به سرم میگذاشت....بهم گیر داد یه موهای کستو نزن خودم واست مومک میکنم اول قبول نکردم و اصرار کرد تا گفتم باشه حالا تا بعد...۱هفته گذشت.....
ادامه دارد(نویسنده سامان)
     
  

 
قسمت شانزدهم....
تازه پریودم تموم شده بود میخواستم رویا اینا رو دعوت کنم ...بهش زنگ زدم و جریان رو گفتم و قرار شد با نیما صحبت کنه ببینه مشکلی نداره و بعد خبر بده....۱ساعت بعد زنگ زد گفت به نیما گفتن شاید ۴شنبه صبح تا ۵شنبه عصر برن ماموریت کاری اما هنوز ۱۰۰٪ قطعی نشده تا اخر وقت معلوم میشه منم بهت خبر میدم ...منم گفتم اوکی عزیزم پس خبر از تو ....ساعت کاری که تموم شد وقتی اومدم خونه از بودن رضا تعجب کردم دیدم انگار ناراحته بهش گفتم چی شده رضا چرا زود اومدی؟ رضا یه سری تکان داد و گفت امروز ۲نفر از ۱۰ نفر پرسنل شرکت رو زدن تو لیست مازاد که یکیشون من بودم...
همینجور موندم شوکه شدم بهش گفتم اخه چرا تو؟؟؟کاری کردی؟؟رضا با نگرانی گفت نه به خدا من این چند ماه همه تلاشمو کردم تا هم جا پا سفت کنم و هم چون سینا ضمانت کرد یه وقت براش بد نشه.....از شنیدن نام سینا فهمیدم اب از کجا به کوزه میره...رفتم لباس عوض کردم هرچی فکر میکردم جز اینکه سینا زیر اب رضا رو زده به نتیجه ای نمیرسیدم نمیتونستم به رضا بگم از طرفی اصلا دلم راضی نمیشد به خودش بگم....لعنت به این شانس......
چاره ای نبود دوباره باید دنبال کار میگشتیم بهتر از این بود به سینا رو بزنم...شایدم واقعا کار خودش بوده باشه..غروب رویا زنگ زد گفت سفر نیما قطعی شده میخواهی یا بذاربرا هفته بعد یا جمعه شب...بهش گفتم باشه پس جمعه شب اوکی؟؟رویا با خنده گفت باشه عزیزم راستی میتونی ۴شنبه شب بیایی پیشم شب بمونی؟نیما نباشه من تنهایی میترسم ...!!!بهش اوکی دادم...
هر روز هم من هم رضا دنبال کار میگشتیم اما درست نمیشد...بالاخره ۴شنبه شب رسید و من غذا برا رضا گذاشتم و ساعت ۹ بود که رفتم خونه رویا اینها..وقتی در و باز کرد یه لباس خواب سکسی تنش بود که همه جاش بیرون بود...
بهش با خنده گفتم رویا جان اگه این لباسها رو واسه من پوشیدی باید متذکر بشم چیزی ندارم که باهاش بتونم بکنمت ها ....اونم خندید و گفت شایدم من یه کاریت کردم و با دستش کونمو مالید...با اخم گفتم گمشو دیوونه میکشمت...ولی بعضی وقتها بدنشو یواشکی نگاه میکردم خیلی سکسی بود دل هر مردی رو میبرد ...سر میز شام رویا ۲تا ابجو اورد و هر چی اصرار کردم تو گوشش نرفت و لیوان رو داد دستم و به سلامتی هم شروع کردیم به خوردن ..وقتی از سر میز شام بلند شدم احساس میکردم صورتم گل انداخته و داغ شدم رفتم دستشویی و برگشتم رویا پیک اخرشو داد دستم و رفتیم بالا...انگار یه کم تلخ تر بود اما از ترس اینکه مسخره ام نکنه بهش چیزی نگفتم ..بعد از خوردن چای رویا گیر داد باید کست رو برات مومک بندازم از من انکار و از اون اصرار اخر سر هم اون بود که برنده شد....
وقتی رو زمین دراز کشیدم رویا اومد وسط پاهام ودامن و شورتمو در اورد و با دیدنش یه سوت بلندکشید و دستشو گذاشت روش....وااااای تو طول مومک انداختن همش با دستش کسمو میمالید و جوری که حشریم داشت میکرد ؛بعد از اینکه کارش تموم شد من دیگه جون نداشتم چشمهامو باز کنم خیلی خیس شده بودم...رویا بهم گفت پاشو برو حمام یه دوش بگیر سر حال بشی و دستمو گرفت و بلندم کرد و خیلی عادی گفت پشتتو خواستی بکشی صدام کن....از تو اینه حمام یه نگاه به کسم کردم؛ جووون چه برقی انداخته بودش...یه کم لاشو باز کردم وبا انگشتم کشیدم رو سوراخم ااااااااخ من چقدر میخوام دوباره...سعی کردم بهش فکر نکنم اما مگه میشد....رویا رو صدا زدم تا پشت کمرمو لیف بزنه چند لحظه بعد رویا لخت مادرزاد اومد تو تا اومدم حرفی بزنم سینهاشو چسبوند بهم با دستهاش شروع کرد به صابون زدن به لیف و بعد منو برگردوند و با دیدن کونم یه سیلی بهش زد و شروع کرد مثلا به لیف زدن کمرم اما تنها جایی که کار میکرد کونم بود و حسابی میمالید کونمو باز دوباره داشتم حشری میشدم رویا دوش رو باز کرد و هر دو رفتیم زیر دوش....با دستش سینه هامو گرفت و یه لحظه چشم تو چشم شدیم و بی اینکه حرفی بزنیم لبهامون تو هم گره خورد و شروع کردیم به مالیدن هم....رویا خیلی حرفه ای دستشو از رو سوراخ کسم میرسوند به بالای شکمم و دوباره میرفت پایین.....ااااااااخ رویا چیکار میکنی دیوونه نکن منو داغ کردی ...رویا گفت جووووون مینا امشب ماله منی یه حالی بهت بدم که هیچ مردی تا حالا بهت نداده باشه...فقط تو هم حال بده وبه لذت بردن از همدیگه فکر کن ....رویا پاهامو از هم باز کرد و خودش شروع کرد از سینه هام تا بالا ی گردنمو لیسیدن؛چشمهامو بسته بودمو و داشتم از حال میرفتم پاهام شل شده بود نمیتونستم بایستم...مدت کوتاهی اینکارو انجام داد و بهم گفت خوشگلم بریم بیرون اوکی؟با سر تایید کردمو خودمونو سریع شستیمو اومدیم بیرون...رویا برام حوله اورده بود و کمک کرد خودمو خشک کنم...
با هم رفتیم تو اتاق خواب و منو هل داد رو تخت و خودشم اومد دوباره لبهامون بهم چسبید و اینبار هر دوتامون میخواستیم....خیلی با ولع و حرص خاصی بهم لب میدادیم....جوووووووون جوووووون... کاملا تسلیم رویا بودم با زبونش از گردن تا بالای کسمو میخورد خیلی هم با حوصله اینکارو میکرد من دیگه تو فضا بودمو فقط ناله میکردم...یه سکس جدید داشت برام اتفاق می افتاد....اااااااااخ رویا جونم چیکار میکنی داری دیوونم میکنی ادامه بده.....بی شرف تا دورتادور کسمو لیس زد اما میگفت کستو تا دیوونه نشی و التماسم نکنی نمیخورم....وااااااای عوضی بخورش بخورش میخواممممممم....جون من رویا ادامه بده....
باشه باشه بهت التماس میکنم کسم رو بلیس .....رویا یه جووون بلند گفت و شروع کرد به خوردن چوچوله هام.......وااااای خیلی داشت منو خیس میکرد و جوری زبونشو تو سوراخ کسم میچرخوند که دلم ضعف میرفت اومد پایین تر و زیر کسمو زبون میزد من دیگه دیوونه شدم با ناله گفتم بخور کسمو بخورشششششششششششششششش سرشو فشار میدادم به کسم جووووووون بخورشششششش دارم میام دارم میام اااااااخخخخخخخخخخ رووووویا جونم ولش کن بسه دیگه بیا تو بغلمممم ....حس خیسی عجیبی داشتم ....یه ارضا شدن جدید....رویا اومد تو بغلم و لحظه ای چشمهامونو بستیم..............ادامه دارد(نویسنده سامان)
     
  

 
قسمت هفدهم...........
با نوازش سینه ام چشمهامو باز کردم به صورت زیبای رویا لبخند زدم و بوسش کردم و اروم گفتم ممنونم گلم ...رویا سرمو نوازش کرد و گفت مینا عزیزم تو چته؟؟؟میتونی بهم اعتماد کنی؟؟یعنی از اینم باید نزدیکتر باشیم تا واسم درد دل کنی؟؟؟تو چشمهاش زل زدم بدجوری بغض کرده بودم ولی باز خودمو کنترل میکردم با دستم کشیدم لای چاک کس خیسش اما دستمو گرفت و گفت نه عزیزم الان نه دلم میخواد سبک و اروم و با ارامش با هم باشیم من تو رو از خواهرم بیشتر دوست دارم و بهت نزدیکم اما تا این نزدیکی به اوج ۲طرفه بودنش نرسه فقط مثل الان تو ارضا میشم اما سبک نمیشم........!!!اصراری ندارم درد دلت رو بدونم اما شاید بتونم کمکت کنم بازم هر جور تو دوست داری...و بعد بوسم کرد...
بغضم ترکید همه اتفاقات و مشکلاتم با رضا رو حتی رابطه و سکسهام با سینا رو واسش گفتم و گریه کردم...چیزی که برام جالب بود رویا که همیشه من بزرگتر و عاقلتر بودم واسش جوری صبورانه به حرفهام گوش میکرد که میلم برای گفتن مو به مو ی رازهای زندگیم بیشتر میشد............بیشتر از یکساعت براش حرف زدم و اون فقط گوش کرد و من ارومتر میشدم....تا دیگه حرفی نموند که نزده باشم بهش گفتم رویا الان فکر میکنی منی که همش تو رو بخاطر لباس پوشیدنت یا برخوردت با مردهای غریبه سرزنش میکردم خودم یه ادم خیانتکارم؟؟؟
رویا به چشمهام خیره شد و گفت این چه حرفیه؟؟تو گناهت از رضا خیلی کمتره من اگه جای تو بودم شاید ۱۰۰ نفر تا الان باهام خوابیده بودن....اما راستش میفهمم شاید نگران باشی با گفتن راز دلت من یه وقتی واست دردسر درست کنم...دوست دارم با گفتن رازهای خودم تو رو اروم کنم که از این به بعد من و تو محرم اسرار همیم اوکی؟؟
دقیقا چیزیو گفت که من تو دلم نگرانش بودم با خوشحالی گفتم بگو عزیزم دوست دارم بدونم....
رویا نشست رو تخت و تکیه داد بهش منم سرمو گذاشتم روی پاهاش و منتظر شدم...
میدونی مینا منم یه جورایی شاید شبیه تو باشم ولی تفاوتهایی هم داره.....من از ۱۶سالگی با پسر همسایمون دوست بودم و از ۱۷ سالگی باهاش سکس میکردم اما از عقب...خیلی همدیگرو دوست داشتیم از اولم قصدمون ازدواج بود...اما نادر وضع مالی خوبی نداشت و خانواده پولداری هم نبودن ..البته ما هم خانواده متوسطی بودیم ولی خب برادرم حکم بزرکترمون رو داره و حرف حرف اونه....هر چی بزرگتر میشدم خواستگارهای جور واجور بیشتر واسم میومد اما من نادر رو میخواستم که اونم اونموقع اصلا شرایط ازدواجی نداشت .....
تو عالم جوانی بودیم کلی نقشه واسه هم داشتیم که میخواستیم بهش برسیم....من و نادر هفته ای یه بار باهم سکس داشتیم اونم از نوع خفنش....قربونش برم ندیدم رو دستش تو سکس کسی باشه یه کیر گنده ای داره و خیلی هم کمرش سفته لامصب شیره جون ادمو میکشه....همیشه تو همه حال با من بود و پشتم وایساده بود تنها عیبش فقیر بودنش بود که البته واسه من مهم نبود اما داداشم میخواست من بهترین شوهر نصیبم بشه کاش چون بابا نداشتم دلش نمیخواست من با کسی که اون میپسنده ازدواج کنم تا به همه بگه من وظیفه ام رو انجام دادم....بالاخره شد اونی که نباید میشد نادر به خواستگاریمم اومد اما قبولش نکردن منم جرات نداشتم بگم من اینو میخوام هر چی خواهرم و مادرم با داداشم حرف زدن تو کلش نرفت و یه جورایی بو برده بود دلم پیششه واسه همین بدون اینکه نظر منو بخواد بعد از کلی جنگ و دعوا داد به پسر دوستش که همین نیما باشه....
بگذریم از زجرهایی که کشیدم و حسرتهایی که واسه از دست دادن نادر خوردم...دلم خیلی واسش سوخت من و اون واقعا همدیگرو میخواستیم و با ازدواج زوری من و نیما یه کینه عجیبی افتاد تو دلم....هر کار میکردم نمیتونستم نیما رو جایگزین نادر کنم دست خودم نبود از قیافش یا حتی دست زدن بهم چندشم میشد...همه دوستهام مسخره ام میکردن چون واقعا خودتم داری میبینی از نظر ظاهری من و نیما خیلی با هم تفاوت داریم....اینقدر بهم گفتن تا حتی دوست نداشتم با هم بریم تو خیابون!!!!حس میکردم همه به هم میگن خاک تو سرش با این انتخابش.....از یه دختر شاد و شیطون تبدیل شدم به یه ادم گوشه گیر و منزوی....
هیچ کار نیما منو جذب نمیکرد همه فکرم و دلم با نادر بود یواش یواش دعوا من و نیما بالا گرفت همش با هم قهر بودیم من بهش محل نمیگذاشتم اونم من رو محدود تر میکرد و خودش با دوستهاش دنبال خوش گذرونی بود....۲سال از عقد من و نیما میگذشت ولی شاید ۱۰ بار ما باهم سکس نداشتیم و ۱بارم باهاش ارضا نشده بودم....دیگه خسته شده بودم نادر هم دیگه فقط تو دلم بود و کمتر خودمو درگیرش میکردم ...یه شب نیما اومد دنبالم و با هم رفتیم بیرون میگفت بریم یه جا با هم حرف بزنیم به یه نتیجه ای برسیم....اونشب نیما باهام یه جور دیگه بود و تا نزدیک صبح بیرون بودیم و حرف زدیم....اون بهم قول داد اگه دل بهش بدم اونم بهم ازادی میده هر جور دوست دارم بگردم و هر جا خواستم برم به شرطی که منم بشم همسرش و دوسش داشته باشم چاره ای نبود باز هم اینکه باهام کنار اومده بود خوب بود ...خلاصه با هم عروسی کردیمو رفتیم سر زندگی خودمون ...
نیما خیلی دوست داشت من روجلو دوستهاش ببره و پز بده ...دلش میخواست به همه نشونم بده و با زبون بی زبونی بگه ببینید چه زن خوشگل و خوبی دارم...واسه همین من شده بودم یه لباس شیک که باهاش کلاس میگذاشت...تا اینکه فهمیدم..........ادامه دارد(نویسنده سامان)
     
  

 
قسمت هجدهم....
از طریق یکی از دوستهاش فهمیدم نیما اعتیاد داره.....نمیدونی چه حال و روزی شدم....نمیدونستم چیکار کنم حالا میفهمیدم چرا اینقدر لاغره و همیشه دیر میاد خونه همه حالتهاش میومد جلو چشمم اونموقع نیما بنکداری لباس داشت وضع مالیشم خوب بود ..باور نمیشد نیما اعتیاد داشته باشه اما واقعیت داشت از طریق همون دوستش مخفیانه چکش میکردم و فهمیدم ۲تا از دوستهای نزدیکش که هم شغل هم بودن باهاش بعد ازدواج با من دست به یکی میکنن و چون هم به موقعیت شغلی و هم به ازدواجی که کرده بود حسودی میکردن درست همون موقعها که من و نیما رابطه سردتری داشتیم میکشوننش به سمت مواد....
هر چی من و علی همون دوستش به صورت نا محسوس سعی کردیم کمکش کنیم نشد و ۶ماه از عروسیمون گذشته بود که یه نفر از مشتریهاش بیشتر سرمایه اش رو کلاهبرداری کرد و فرار کرد....اوضاع بدتر شد....و نیما ورشکسته شد حتی تا پای زندانم هم رفت و باباش و همین داییش که الان اومده پیشش کار میکنه طلبکارهاشو راضی کردند تا لااقل زندان نره...اما بدبختی من شروع شد نیما خیلی افسرده شده بود و علنا دیگه تو خونه مواد میکشید و هر چی باهاش با التماس دعوا تهدید قهر حرف میزدم انگار نه انگار....برای فرار از این وضعیت و جو خونه و واسه اینکه پولی داشته باشیم و دستمون جلو پدر شوهرم دراز نباشه رفتم سر کار ....از نیما بریده بودم....تو محیط کار بود که با صاحب شرکتی که مشغول شده بودم دوست شدم و سکسهای زیادی باهاش داشتم.....اونم همه جوره هوامو داشت اما زنش فهمید و ابروریزی راه انداخت و مجبور شدم بیام بیرون و جای دیگه کار کنم...نیما هم هر چی پول در میاوردم فقط دود میکرد و کلا کاری به کارم نداشت....
تو یه شرکت دیگه استخدام شدم و اینبار صاحب شرکت یه پسر جوان بود و خیلی زود رفتم رو مخش و باهاش رابطه برقرار کردم....احسان یه پسر خوشگذران بود و خیلی بهم میرسید و هر شب باهاش یا تو خونه اش یا تو شرکت سکس میکردم و حتی واسم ماشین خرید ...نیما فهمیده بود با کسی رابطه دارم اما محتاج پولم بود منم بهش میرسیدم اون به موادش میرسید منم به لذتم...این وسط با نادر دوباره ارتباط برقرار کردم اول روی خوش نشون نمیداد ولی وقتی فهمید چی به سر نیما اومده باهم اوکی شدیم اما داشت ازدواج میکرد ۲ یا ۳باری با هم سکس کردیم و اون ازدواج کرد و رفت دنبال زندگیش..حسرت زندگیشو میخوردم کی فکرشو میکرد اخرش نادر سرنوشتش بهتر از من بشه؟؟....چند ماهی گذشت تا خانواده نیما جمع شدن و بردنش کمپ و ترکش دادن...اوضاع یه کم بهتر شد و تا اینکه یه شب نیما بهم گفت تا حالا من اشتباهات زیادی کردم تو هم هر کاری کردی بسه...نمیخوام بدونم اما میریم تهران دایی گفته بیا پیش خودم....منم خوشحال بودم نیما به خودش اومده باهاش همکاری کردم و اومدیم تهران... حالا فهمیدی منم کم بدبختی نکشیدم هر دومونم مقصر بودیم اما عزیزم همیشه همه چی با هم جور نمیشه.....
بلند شدم بغلش کردم احساس سبکی میکردم ...رویا سینهامو مالید و گفت موافقی یه دوش بگیریم سرحال بشیم؟؟
منم سینه اش رو مالیدمو گفتم اره بدو بریم که بازم میخوامممم.....دوتایی رفتیم حمام زیر دوش کلی سینه های خوشگلشو خوردم و صدای رویا رو در اوردم همونجور که داشتم گردنشو میک میزدم گفت مینا قبلن لز داشتی؟//گفتم اوهومممم چند باری تو مجردیم با دختر خالم بودم..... رویا جوووووونی گفت و دوش رو بست و اومدیم رو تخت....
اینبار من اومدم روی کسش که مرطوب بود و بوی عطر صابون میداد با زبون کشیدم لای چاک کسش و ااااهش بلند شد امونش ندادم و با انگشتم فرو کردم توش و با زبون بالای چوچولشو لیس میزدم رویا دیگه حسابی حشری شده بود خودشو تکون میداد...پاهاشو دادم بالا و سوراخ کونشو شروع کردمم به لیسیدن انگار نقطه حساسش بود بدجوری پیچ و تاب میخورد و منم انگشتمو خیس کردم و فرو کردم تو سوراخش...خیلی راحت رفت توش و منم شروع کردم عقب جلو کردن.....واااااای مینا میخوامت جوووون بکن منو .....۲تا انگشت کردم تو کونش و با اون یکی دستم چوچولشو میمالیدم.....خودمم خیس کرده بودم.....رویا دوست داشتی الان کی اینجا بود ؟؟؟؟نادررررررر کاش بود ۲تامونو میگایید جووووووونممممم.........خوب که به اوج رسوندمش به حالت ۶۹ شدیم منم حسابی حشری شده بودم.....رویا وحشیانه کسمو میک میزد همه تنم مور مور میشد منم اینبار ۲تا انگشتمو کرده بودم تو کسش و جلو عقب میکردم .......
احساس کردم انگشتشو داره میکنه تو کونم ...گفتم نه رویااا ناخن داری کونم تنگه نکن...اما اون کرد توش ااخخخخخخ عوضی جرش دادی.....رویا هم انگار بیشتر حشری میشد منم داشتم حال میکردم یاد اونشب که سینا از کون کردم افتاده بودم ....جوووووون سرعت دستهامونو بیشتر کرده بودیم صدای ناله کردنمون همه اتاف رو برداشته بود..... رویا شروع کرد به جیغ زدن و لرزیدن و با تکانهای شدید ارضا شد.....منم اروم کسشو مالیدم و از روش بلند شدم....یه کم که حالش جا اومد منو خوابوند و دوباره شروع کرد به خوردن چوچوله کسم....جووووووون مینا کست محشره ادم ازش سیر نمیشه خیلی نازه.....بخور عزیزم میکش بزن بخورررررررررر باز تنم داغ شد و اینبار خیلی بیشتر و با حالتر ارضا شدم......هر دو بیحال افتادیم تو بغل هم ....وقتی بیدار شدم صبح شده بود.....شب با حالی بود هم سبک شده بودم هم یه پایه خوب واسه حال کردن پیدا کرده بودم کسی که بهش اطمینان داشتم....
ادامه دارد (نویسنده سامان)
     
  
صفحه  صفحه 2 از 3:  « پیشین  1  2  3  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

دروغ پشت دروغ..خیانت پشت خیانت


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA