انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 1 از 2:  1  2  پسین »

حقیقت تلخ


مرد

 
با درود
درخواست ایجاد تاپیک با عنوان ( حقیقت تلخ ) را در تالار خاطرات و داستان های سکسی دارم
تعداد پست ها بیشتر از ۲۰ قسمت می باشد .
با سپاس

داستانهایی که من نوشتم هیچ کدوم سطرهای کمی نداشتن واینم مثل اونا هستش و بالای ۳۰ سطر میباشد و حتی بیبشتر. نام نویسنده هم که خودم هستم
     
  
مرد

 
حقيقت تلخ (قسمت اول)

هميشه به خاطر رفتارم مورد تعريف و تمجيد خانواده و فاميل قرار ميگرفتم و به قول معروف باعث افتخار و سرافرازي پدر و مادرم بودم . از زماني كه صحبت ازدواج و زن گرفتن براي من به ميان آمد همه فاميل و به خصوص مادر و تك خواهرم به تكاپو افتاده بودند . بالاخره دختر يكي از دوستان صميمي مامان مورد نظر واقع شد . بعد از رايزنيهاي لازم و صحبتهاي مامان با دوستش قرار خواستگاري گذاشته شد .
با اينكه پسري خجالتي نبودم ولي هر چه به زمان رفتن نزديك ميشديم استرس من هم زيادتر ميشد ، بالاخره زمان حركت رسيد و من به اتفاق پدر و مادر و خواهرم راهي شديم .
با صحبتهايي كه مامانم ميكرد خانواده اي نسبتا مذهبي كه پدر و مادر خانواده فرهنگي بودن و دو تا فرزند داشتن ، يكي مونا خانم كه براي من در نظر گرفته شده بود كه با داشتن مدرك ليسانس پرستاري در حال حاضر تو يكي از بيمارستانهاي تهران مشغول به كار بود و ديگري آقا هومن پسر خانواده كه بعد از ازدواج به خاطر شرايط كاري به عسلويه رفته بود .
استقبال گرمي ازمون شد ، وقتي وارد خانه شديم اولين چيزي كه جلب توجه كرد سليقه فوق العاده زيبا و فانتزيي بود كه تو دكوراسيون و مبلمان صورت گرفته كه اين مسئله باعث شد مامان به وجد بياد و ضمن تبريك و تعريف آن جوياي صاحب سليقه بشه ، مينا خانم ( مادرمونا و دوست مامان)ضمن تشكر دخترش را بعنوان مجري اينكار معرفي كرد كه خيلي به شيك بودن و فانتزي بودن فضا اهميت ميده . پس ميشد به اين نتيجه رسيد كه يكي از بهترين خصوصيات يك خانم خانه رو داره و اون سليقه خوب و بالا مونا خانم هستش .
مامان با مينا خانم قبلا مفصل صحبت كرده بودن و با نتايجي كه از جواب دوستش گرفته بود به اين نتيجه رسيده بوديم كه تقريبا 50% طرف خانواده عروس اوكي شده .
خانواده ها گرم صحبت بودن و من هنوز موفق به ديدن مونا خانم نشده بودم ،مينا خانم با خيلي قد بلند و جذاب بود و با وجود چادر سفيدي كه سرش كرده بود ولي بازم ميشد فهميد كه بدن خيلي سرحال و خوبي داره.
مامان رو به مينا خانم كرد و با لبخند گفت : عروسم نميخواد برامون يك چايي بياره ؟
مينا خانم خنديد و از جاش بلند شد و به طرف آشپزخانه رفت ، طولي نكشيد كه برگشت و پشت سرش مونا اومد ، دختري با قدي بلند همانند مادرش ، لباسي شيك و زيبا ، دامني بلند و لباس فوق العاده زيبايي تنش بود ، بر خلاف مادرش با روسري بود ولي حجاب كامل ، سلامي به همه ما كرد و خوش آمد گفت ، صدايي دلنشين و رويايي ، وقتي جلوي من رسيد و ميخواستم فنجان چاي رو بردارم سرمو بالا بردم و بهش نگاه كردم ، اونم ميخ صورت من بود ، لبخندي زد و خيلي آروم گفت : خوش اومدين
اگه بگم درجا ضربه فني شده بودم اشتباه نكردم ، لرزش دستم زياد شد كه اين از ديد محبوبه(خواهرم) كه خيلي تيكه انداز و پررو بود پنهون نموند و وقتي مونا ازم دور شد خودشو بهم نزديك كرد و طوري كه بقيه نفهمن گفت : ولي ميبينم چپه شديا
لبخند آرومي زدم و سعي كردم به خودم مسلط بشم ، مونا دقيقا روبرو من نشست ، خيلي سعي ميكردم تابلو بازي در نيارم ولي نميتونستم و همه هواسم به مونا بود ، صحبتهاي زيادي بين خانواده ها رد و بدل شد ، با پيشنهاد مامانم و موافقت مينا خانم و سروش خان (پدر مونا) قرار شد من و مونا با هم تو اتاق صحبتي داشته باشيم ، مونا خانم با اجازه گرفتن از خانواده اش بلند شد و به طرف راه پله اي كه در انتهاي پذيرايي رفت و به دنبالش سروش خان بهم گفت : حميد خان بفرماييد
من هم بلند شدم و بهمراه مونا خانم رفتم بالا و وارد يكي از اتاقهاي طبقه بالا شديم ، اتاقي كه از ظاهرش معلوم بود اتاق خود مونا هستش ، با تعارف مونا برروي راحتي كه كناراتاق بود نشستم و مونا هم دقيقا روبروي من روي صندلي كامپيوترش نشست .
خيلي راحت و ريلكس برخورد مي كرد كم كم منم تونستم باهاش راحت بشم ، خيلي زيبا بود ، صورتي سفيد و چشمهايي آبي ، جذابيتي فوق العاده تو چهرش بود ، هنوز صحبتهاي زيادي بينمون رد و بدل نشده بود كه صداي مينا خانم اومد ، مونا معذرت خواهي كرد و رفت بيرون ، از پشت بهش نگاه كه كردم ، واقعا هيكل زيبايي داشت ، مونا با سيني كه داخلش ميوه بود برگشت .
از هر دري صحبتي شد ، و جالب بود كه مونا خيلي راحتر از من برخورد ميكرد ، ولي تو صحبتهاش اينو داشت بهم ميگفت كه اختلاف فكري زيادي بين اون و مينا خانم و پدرش هست ، مجموعا صحبتهامون با هم يكي بود و ميشد گفت اولين خواستگاري من آخرينش شد .
10 روز بعد مراسم كلي آشنايي فاميلها با هم صورت گرفت و همون شب ما به صورت رسمي نامزد هم شديم و قرار شد بعد از 3 تا 4 ماه بعد طي مراسمي مونا رو عقد كنم . كم كم رفت و آمد من و مونا به خانه همديگر بيشتر شد ، ما كه هنوز به هم محرم نشده بوديم تحت شرايط خاصي ميتونستيم همو ببينيم . جالب اينكه اين سختگيريها بيشتر تو خانه ما صورت ميگرفت و مامانم نميخواست به اعتماد مينا خانم و سروش خان لطمه اي وارد بشه . طي 2 – 3 هفته اي كه با هم رفت و آمد داشتيم محبوبه خيلي به مونا نزديك شده بود و شديد شيفته هم شده بودن . بعد از حدود 1 ماه من و خانواده ام براي عروسي يكي از بستگان موناشون دعوت شديم . مامان با بقيه جداگانه رفتن و قرار شد من با خانواده موناشون برم . مونا رو براي آرايش پدرش به يكي از آرايشگاههاي نزديك برده بود و وقتي من رسيدم هنوز برنگشته بود . سروش خان با مينا آماده رفتن شدن و وقتي با آرايشگاه تماس گرفتن به خاطر قطع برق زمان آماده شدن مونا بيشتر شده بود ، من پيشنهاد كردم كه برم دنبال مونا و از اونجا بريم تالار ،
مينا خانم قبول كرد و فقط بايد قبلش مونا رو مياوردم خانه تا لباسشو عوض كنه . آقا سروش با مينا خانم رفتن و منم به طرف آرايشگاه حركت كردم . زياد معطل نشدم تا مونا اومد ، وقتي تو ماشين نشست و بهش نگاه كردم بي اختيار سوتي زدم و خنديدم ، مونا با لبخند گفت : چيه ؟ بد شدم
من : بد ؟ ابدا ، فوق العاده زيبا شدين ، البته ببخشيد شما بدون اين موارد هم زيبا هستين
شايد اين اولين تعريف من از مونا با اين لحن بود ، مونا لبخند آرومي زد و با صداي دلنشيني گفت : شما هم فوق العاده هستين
هردومون خنديديم و به طرف خانه رفتيم و بين راه قضيه رفتن مينا خانمشون رو گفتم ، وقتي جلوي خانه رسيديم مونا پياده شد و به طرف در رفت ، من تو ماشين نشستم كه مونا برگشت و گفت : چرا پياده نميشي ؟
من از ماشين پياده شدم و گفتم : خوب آخه مينا خانمشون نيستن ، شما هم ميخواين لباساتونو عوض كنين ديگه
مونا با صداي بلندي كه تا حالا ازش نديده بودم خنديد و با لحني كه قلب آدمو از جاش تكون ميداد گفت : خوب من تنها ميترسم ، تو دلت مياد منو تنها بزاري ؟
واقعا شوكه شده بودم ، لحن و نوع صحبت مونا خيلي تغيير كرده بود ، من ماشين رو خاموش كردم و بهمراه مونا رفتيم تو خانه ، براي اولين بار با مونا تو خانه تنها شده بودم ، همون موقع موبايل مونا زنگ خورد ، مينا خانم بود و ميخواست بدونه الان كجا هستيم ، جوابي كه از مونا شنيدم بيشتربهم شوك داد ، مونا به مادرش گفت كه تازه از آرايشگاه خارج شده و تا بخواد لباساشو عوض كنه 1 ساعتي طول ميكشه . وقتي قطع كرد و با نگاههاي پرسشگرانه من روبرو شد با لبخندي كه خيلي حرف توش بود گفت : خوب بايد با آرامش لباسمو عوض كنم يا نه ؟
من : خوب بله ، ولي اين كه ما الان كجاييم ، اگه از اينجا رد بشن و ماشين منو ببينن چي ؟
مونا همونطور كه به طرف راه پله طبقه بالا ميرفت گفت : نگران نباش ، اونا ديگه برنميگردن
و بعد به طرفم چرخيد و گفت : تازه برگردن ، من و تو با هم نامزديم .
من : خوب آره ، ولي ممكنه بگن كه به هم محرم نيستيم
صداي خنده مونا بلند شد و همونطور كه به طرفم ميومد چادر سفيدشو از سرش برداشت ، اگه بگم قلبم داشت از جاش كنده ميشد دروغ نگفتم ، مانتوي كوتاه و تنگي كه مونا تن داشت كاملا برجستگيهاي اندامشو نمايان كرده بود ، به فاصله كمتر از 20 سانتي من رسيد ، دماي بدنم بالا رفته بود ، مونا با صداي دلنشينش گفت : ما با حرف مردم كاري نداريم حميد ، اونكاري كه خودمون 2 تا صلاح بدونيم و دلمون بخواد انجام ميديم ، ديگه اين دوران تكرار نميشه .
بعد به طرف راه پله برگشت و اندام سكسيش كاملتر ديده شد ، كون فوق العاده خوش فرم و ديدنيش با هر قدمي كه برميداشت مثل پتك تو سرم ميخورد ، به اولين پله كه رسيد سرشو به طرفم چرخوند و گفت : حميد ، نه من و نه ارسلان (برادر مونا) با عقايد مامان و بابا موافق نيستيم و فقط سعي ميكنيم احترامشون رو نگه داريم .
مونا مكثي كرد و سرشو پايين انداخت و تو فكر رفت و تا من رفتم حرفي بزنم بهم نگاه كرد و گفت : حميد ، يك سوال ازت كنم راستشو بهم ميگي ؟
من بهش نزديكتر شدم و چون تونسته بودم خودمو جمع و جور كنم و از طرفي هم يكم بهم برخورده بود با لحني محكم گفتم : من از همون اولي كه باهاتون صحبت كردم تا الان هيچ حرف دروغي بهتون نگفتم و با احترام بايد عرض كنم تا حالا يادم نمياد در مورد مسايل خانوادگي و اساسي دروغي گفته باشم
مونا كه انگار منتظر اينطور جواب دادنم نبود به طرفم برگشت و خيلي بهم نزديك شد ، طوري كه هرلحظه احساس ميكردم بهم ميچسبه ، با صدايي كه نوعي عذر خواهي توش بود گفت : بخدا قصد توهين نداشتم
من : ميدونم ، فقط براي اينكه مطمئن بشين اينارو گفتم ، خوب حالا سوالتون چي بود ؟
مونا كه انگار تو حالش خورده بود پله ها رو گرفت و به سمت بالا رفت ، من ديگه ادامه ندادم و تو پذيرايي نشستم .
     
  
مرد

 
حقيقت تلخ (قسمت دوم)

بيشتر از 10 دقيقه گذشته بود و خبري از مونا نشد ، كم كم داشتم نگران ميشدم ، حسي بهم ميگفت كه برم بالا و سركي بكشم ، پشت در اتاق مونا رسيدم ميخواستم دربزنم ، ولي نتونستم و برگشتم كه برم پايين در باز شد ، خداي من چي ميديم ، مونا تو لباس مجلسي فوق العاده سكسي جلون نمايان شد ، لباسي كه شونه هاش تا بالاي سينه هاش لخت بود و فقط با 2 تا بند آويزون بود ،خط سينه هاي نسبتا بزرگش تصويري رويايي درست كرده بود ، لباس به كمرش كه ميرسيد تنگ تنگ بود ، و تا روي زانوهاش ادامه داشت ، پاهاي لخت و سفيدش بي نهايت قشنگ بود ، مونا لبخندي بهم زد و گفت : قشنگه ؟
من كه ديگه نميتونستم احساساتمو پنهون كنم گفتم : قشنگي ، تو قشنگتر از هر چيزي هستي ، و اگه لباس قشنگه نشون ميده به خاطر تو هستش
مونا خنده كنان تو اتاق برگشت و در رو نبست و صدام زد كه برم پيشش ، داخل كه شدم هنوز ذهنم تو سوالي بود كه مونا ميخواست ازم داشته باشه ، براي همين گفتم : مونا ميخواستي ازم سوالي كني ، يادته ؟
مونا : ديگه لازم نيست
من : خواهش ميكنم ، ذهنمو مشغول كرده
مونا : خوب جوابمو گرفتم
من : خواهش ميكنم
مونا آروم شد و گفت : راستش ميخواستم بپرسم تو چقدر تعصبي و خشك مذهبي هستي كه با برخورد الانت جوابمو گرفتم
من لبخندي زدم و رفتم كنارش و گفتم : مذهب به جاي خودش ، تعصب به جاي خودش ، لذت بردن از زندگي هم نياز و ضروري هستش ، اونم وقتي با زيبا رو و زيبا خويي مثل شما باشم
مونا كه از چشاش حرارت زيادي متصاعد ميشد بهم نزديك ونزديكترشد ، مونا يكي از دستاشو روي دوشم گذاشت ، بهش نگاه كردم و آروم گفتم : مونا ما به هم محرم نشديم
مونا صورتشو جلو آورد و لب داغشو روي لبم گذاشت ، دنيا برام عوض شده بود ، بدون اختيار دستم رفت دور كمرش و به خودم نزديكش كردم ، حالا كاملا بهم چسبيده بوديم ، مونا خيلي با حرارت لبمو ميخورد و منم جوابش ميدادم ، يكم كه گذشت ازم جدا شد و به طرف آيينه رفت و با خنده گفت : واي همه روژمو خوردي
نميتونستم حركتي كنم و ميخ اندام سكسي مونا بودم ، مونا به طرفم برگشت و با لوندي خاصي گفت : كجايي حميد ؟ به چي خيره شدي ؟
من كه حرف زدنم دست خودم نبود با وقاحتي كه تا حالا از خودم سراغ نداشتم گفتم : به تو عزيزم ، به زيباييهات
مونا به طرف برگشت و خودشو بهم چسبوند ، دستاشو دور كمرم گرفت و خودشو بهم فشار داد ، حالا اون سينه هاي زيباش جلوي چشمم بود ، عطر هوس انگيزي كه ازش بلند شده بود مست مستم كرده بود ، مونا دوباره لبشو روي لبم گذاشت ، ايندفعه دستاش هم بكار افتاد و پشتمو طي ميكرد ، منم شروع به ماليدن شانه هاي لخت و كم كم رفتم پشتش و شروع به ماليدن پشت لختش كردم ، لباسش خيلي سكسي بود ، دستمو پايينتر بردم و روي كمرش نگه داشتم ، مونا خيلي وارد بود و بر خلاف من كه نميدونستم چطوري بايد لب بگيرم اون حسابي زبون ميزد ، مونا لبشو از روي لبم برداشت و سرشو روي سينه هام گذاشت و با صدايي كه پر از حرارت و انرژي بود گفت : حميد ، من اوني كه ميخواستي هستم ؟
من : بيشتر از اوني هستي كه من لايقشم
مونا دوباره سرشو بلند كرد و يك بوس از لبم كرد و به طرف آيينه رفت ، من هم بهش نزديك شدم ، مونا مشغول به آرايش شد و من به فاصله كمتر از 20 سانتي او ايستادم ، به بدن سكسيش نگاه ميكردم و لحظه به لحظه ديونه تر ميشدم ، دلم ميخواستم دستامو دور كمرش بزارم و ببرم پايين تا كون خوش فرم و رونهاي زيباشو لمس كنم ، اونقدر محو اندام سكسي مونا بودم كه متوجه نگاه اون نشدم ، مونا خودشو تو يك حركت عقب داد و كاملا بهم چسبيد ،من خودمو عقبتر بردم ، مونا با شيطنت گفت : چيز بدرد بخوري هم كشف كردي ؟
من كه يكم دستپاچه شده بودم با منمن گفتم : كككشف ؟ چي رو كشف كردم ؟
مونا : نميدنم ، تو داري اكتشاف ميكني
من : من ؟ كجا ؟
مونا با لوندي و مستي زياد گفت : خوب معلومه ، تو بدن و اندام من ، حالا تونستي كشف كني ؟
من كه داغ داغ بودم و شهوت داشت وجودمو دربرميگرفت گفتم :‌ همه اندامتون بي نظيره ، كشف شدني و ستودني
مونا دوباره عقب اومد و خودشو بهم چسبوند ، ايندفعه ديگه عقب نرفتم و گذاشتم كون خوش فرمش بهم چسبيده باشه ، دستامو دو طرف كمرش گذاشتم و با حرارت ادامه دادم : مونا تو فوق العاده اي ، تو ... تو....
مونا كه انگار داشت مستتر ميشد خودشو تو بغلم پيچ و تاب داد و گفت : من چي عزيزم ، بگو ، ميخوام بشنوم
من : تو خيلي خوشگل و سكسي هستي ، ديونه كننده اي
مونا : سكسي ؟ خيلي ؟ بيشتر بگو
من : اندامت منو داره ديونه ميكنه دختر ، عطر بدنت بي هوشم ميكنه ، شيريني لبت ، واي
مونا كه ديگه كاملا تو بغل من ميلوليد و كونشو پيچ و تاب ميداد گفت : اندام من ؟ ميخوام اسمشونو بگي
مونا خيلي هات و سكسي بود و مشخص بود به اين راحتيها كنار نميكشه ، من نميتونستم اسمي به زبون بيارم ولي از طرفي دلم نميخواست اين لحظات تمام بشه ، مونا دور زد و منو به طرف تختش هول داد و روي تخت نشوند و خودش فاصله گرفت و جلوم شروع به دور زدن و نشون دادن بدنش كرد ، هوش از سرم داشت ميرفت ، با تكون دادن كون و سينه هاش لحظه به لحظه به انفجار هوس نزديك ميشدم ، مونا سينه هاشو جلوي صورتم آورد و لرزوند و اين همون جرقه انفجار بود ، دستامو دو طرف بازوهاش گرفتم و به سمت خودم كشوندمش ، سرمو بردم لاي سينه هاش و بوييدم و بدون اختيار بوسه اي بهشون زدم ، مونا ديوانه وار خودشو بهم ميمالوند ، حرارت به مرور به پايين تنه نفوذ كرد و اولين قسمتي رو كه به حركت درآورد كيرم بود ، سير صعودي كه در پيش گرفته بود داشت به اوج ميرسيد و من به خاطر شلوار تنگي كه پام بود با مشكل مواجه شده بودم ، چند بار سعي كردم جابجاش كنم و تو يكي از تلاشها مونا متوجه شد ، با لبخند شهوت آلودي گفت : قرار نبود 2 به 1 بشيم
من كه منظورشو فهميده بودم ولي دلم ميخوست اين عشق بازي ادامه پيدا كنه گفتم : با اينهم بازم نميتونيم از پس تو بربيايم
مونا منو از روي تخت بلند كرد و كاملا به خودش چسبوند ، حالا ديگه كير راست شده ام با بدنش در تماس بود و با پيچ و تابهايي كه به خودش ميداد شدت شهوت من رو زياد ميكرد ، كم كم دستامو از پشت گذاشتم روي كونش و با حركت اون منم ميمالوندمش ، مونا با لوندي گفت : دوستشون داري ؟
من : خيلي ، بي نهايت
مونا : حميد اگه ناراحت نميشي ميتونم ازت يه سوال كنم
من : بله عزيزم
مونا : قول ميدي اگه سوالم ناراحتت كرد فقط جواب ندي و بعدش روال عادي رو ادامه بدي ؟
دستامو زير كونش گذاشتم و به خودم چسبوندمش و سرمو بردم بين سينه هاش و چاك اونو بوسيدم و گفتم : قول ميدم خوشگل من
مونا : حميد قبل از آشنايي با من دوست دختر هم داشتي ؟
نميدونستم چي بگم ، من نه اينكه از جنس مخالف بدم بياد ، ولي فقط به خاطر اينكه بيشتر قاطي درس و ورزش بودم كمتر دنبال اين مسايل ميرفتم ولي به سرم زد مونا رو امتحانش كنم ، البته قصد نداشتم بهش دروغ بگم براي همين گفتم : چرا اين سوال رو ميپرسي ؟
مونا : حالا تو بگو
من : خوب فكر ميكني داشتم ؟
مونا : فكر ميكنم داشتي
من : چي شده كه اينطوري فكر ميكني ؟
مونا : آخه هر پسري كه براي بار اول با دختر تنها ميشه زياد دوام نمياره و زود كنترلشو از دست ميده
من : دوام نمياره ؟ يعني چي ؟
مونا : خودت بهتر ميدوني ديگه ، ولي تو خيلي خوب ادامه دادي
من : به چي ؟
مونا : به همين كارها ديگه
من : كدوم كارها ؟
مونا : همين ديگه
من : كدوم ديگه ؟
مونا با لبخندي شهوتي گفت : بغل گرفتن من و .......
من : بوييدنت ، بوسيدنت ، پرستشت ، ديدنت ، مونا تو بي نظيري ،
مونا دوباره منو به ديواره چسبوند و خودشو بهم ميماليد ، دوباره لبشو روي لبم گذاشت و گفت : خوب حالا نگفتي داشتي ؟
من : نه نداشتم
مونا : پس خيلي كارت درسته كه مقابل من چپه نشدي
من دستامو زير كونش گذاشتم و به طرف خودم كشوندمش و بلندش كردم ، كيرم كه كاملا راست بود دقيقا بين پاهاش قرار داشت و وقتي مونا به پايين سر خورد بين پاهاش و زير كوسش گير افتاد ، مونا كه ديگه كاملا حسش كرده بود نتونست جلوي خودشو بگيره و دستشو گذاشت رو كيرم ، مست مست بودم ، با يك حركت بندهاي لباسشو از روي شونه هاش آزاد كردم و كشيدمشون پايين تا جايي كه سينه هاي لختش بيرون زد ، سوتين نداشت و اين تير خلاص رو بهم زد ، سرمو جلو بردم و اولين ليس عمرمو به سينه هاي مرمري يك دختر شهوتي و مست زدم ، صداي مونا بلند شد ، شروع به خوردن و مكيدن سينه هاش كردم ، لحظه به لحظه صداي مونا بلند تر ميشد ، همين طور كه به خوردن ادامه ميدادم مونا با شهوت گفت : حميد چقدر خوب ميخوري
من همونطور كه با ولع ميخوردم گفتم : چيو خوب ميخورم خوشگله من
مونا : سينه هامو ، البته نه نه ، سينه هاي من نه ، من متعلق به تو هستم ، پس همه چيز من از تو هستش
ديوانه وار مي خوردم ، مونا دستشو روي كيرم مي كشيد ، مونا خودشو به پايين سر داد و جلو پام زانو زد ، بلندش كردم و گفتم : مونا ديرمون ميشه ، ميترسم سروش خان ناراحت بشه
مونا ازم فاصله گرفت و مثل ديونه ها شروع به درآوردن لباسش كرد ، خداي من چه بدن قشنگي داره ، كمر باريك و سينه هاي نسبتا درشت ، شورت توري و زيبايي كه پاش بود نتونسته بود جلوي ديدن كوس سفيدشو بگيره ، مونا همونطوري به طرف اومد و شروع به باز كردن دكمه هاي پيراهنم كرد و گفت : نگران بابا نباش ، اون بيشتر از اين حرفا به ما اعتماد داره
من : پس درست نيست به اعتمادشون لطمه بزنيم
مونا : لطمه چي ، ما داريم با هم گفتمان ميكنيم
و خيلي سريع پيراهن و بعدش زيرپوشمو درآورد ، تو بغلم پريد ، برخورد بدنهاي لختمون با هم انرژي مثبت زيادي توليد كرد ، با تمام وجودم بو ميكردم و دوباره سينه هاشو گرفتم تو دهانم ، مونا جلوم زانو زد و شروع به باز كردن كمربندم كرد ، همونطور به بالا و تو چشمام خيره شده بود ، با صدايي آروم بهش گفتم : مونا ما عقد محرميت نداريما ، من پسرم ولي تو فرق ميكني ، ميترسم بعدا پشيمون بشي
ولي مونا شلوارمو تا زير زانو پايين كشيد ، كيرم شورتمو داشت پاره ميكرد ، ديگه چشمامو بستم و بهش نگاه نكردم ، مونا از روي شورت بوسيدش و دستاشو حس كردم كه داره به طرف لبه شورتم ميره ، پايين كشيده شدن شورتم با حس گرمايي زيادي همراه شد ، كيرم مثل فنر بيرون زد و دستاي گرم مونا گرفتش ، من همچنان چشمام بسته بود كه داغي عجيبي رو روي سر كيرم حس كردم ، وقتي به پايين نگاه كردم زبون مونا رو ديدم كه داره سر و دور كيرمو خيس ميكنه ، جاي عقب نشيني نبود ، مونا ناگهان بيشتر از نصفه كيرمو تو دهنش كرد ، واي همه توانم داشت به سر كيرم منتقل ميشد ، تو آسمونا بودم ، من تا اون زمان سكسي نداشتم ولي بارها از دوستام نكات سكسي رو شنيده بودم ، مونا خيلي خوب ميخورد ، دستامو تو موهاش كردم و نوازش سرشو همراه با عقب ، جلو كردن كيرم تو دهنش ادامه دادم ، احساس داغي بيشتري به سر كيرم داشت منتقل ميشد ، كم كم داشتم به لحظه نهايي نزديك ميشدم ، انگارمونا همه چيرو ميتونست بفهمه ، كيرمو از تو دهنش درآورد و با شهوت زياد گفت : حميد چه كير خوشگلي داري ، داره آبت مياد ؟‌آره ؟ آره ؟
من كه توان حرف زدن نداشتم نميدونم چرا يكمرتبه با صداي بلند گفتم : آره خوشگل سكسي من ، داره آبم مياد ، بخور كيرمو بخور كيرموووووو
مونا به خوردنش ادامه داد ، آبم داشت ميومد كه سعي كردم سرشو عقب بكشم كه مونا با بيرون دادن كيرم از دهنش و گرفتن تودستاش شروع به كاليدن كرد و همزمان سينه هاشو جلوي كيرم آورد ، آبم با شدت فوران كرد و روي سينه و قسمتي از صورتش ريخت .
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
حقيقت تلخ (قسمت سوم)

باوركارو حرفهايي كه زده بودم برام سخت بود و نميتونستم قبول كنم كه من حميدي كه به قول بچه هاي محل و دوستام به حميد مثبت معروف شده بودم اون حرفها و كارها ازم سر زده باشه ، مونا خيلي عادي و ريلكس بود ، واقعا عجيب بود به جاي اينكه اون به خاطر دختر بودنش ناراحت و مضطرب باشه من داشتم ديونه ميشدم ، اون شب وقتي خونه برگشتم همش تصاوير شبه سكسمون جلوي چشمام بود ، مونا دختر خانواده نسبتا مذهبي چقدر راحت با شرايط سكس كنار اومده بود و با اينكه محرم من نبود كاملا خودشو در اختيارم گذاشت ، تازه ميشه گفت شروع و انجام اون هم تماما با مديريت خودش صورت گرفت .
روز بعد حدود ساعت 9 صبح مونا بهم زنگ زد و گفت به خاطر بيماري همسر ارسلان بايد بره عسلويه و تونسته مرخصي بگيره ، پروازشون براي ساعت 12ظهربود ومن تونستم خودمو فرودگاه برسونم ،مينا خانم وآقا سروش خيلي ناراحت بودن ،مونا قبل از رفتن به سالن پرواز و بعد از اينكه پدر و مادرش رفتن بهم نزديك شد و گفت : حميد ميدوني دلم ميخواد الان بپرم تو بغلت و ازت لب بگيرم
(( واقعا كه ، انگار اون مرد بود و من زن ، شنيده بودم مردها بي طاقتتر هستن ، ولي اصلا نديده بودم زن يا دختري اينقدر مست و شهوتي باشه))
من با حالتي كه مونا متوجه استرسم شده بود گفتم : نه ترا خدا ، هنوز برنامه ديشبي رو نتونستم هضم كنم
مونا بلند بلند خنديد ، اونايي كه اطرافمون بودن با لبخند بهمون نگاه كردن ، مونا به عقب نگاه كرد و وقتي مطمئن شد پدر و مادرش تو ديد نيستن ازم دور شد و با دستاش برام بوس فرستاد ، اگه بگم درجا هنگ كردم و خشكم زد اشتباه نكرده بودم ، وقتي به خودم اومدم كه 2 تا پسر از كنارم رد شدن و متلكم انداختن و گفتن : خدا به ما هم اروپاييهاشون نصيب كنه
وقتي خونه برگشتم محبوبه تنها بود و با دقت نظري كه ازش داشتم ميدونستم سريع وضعيت روحي بهم ريخته منو ميفهمه ، حدسم درست بود ، كمتر از 10 دقيقه بعد اومد تو اتاقم و بهم گير داد ، با جوابهاي پرت و پلايي كه بهش دادم قانع نشد و معترضانه از اتاق خارج شد ، همش فكر ميكرد كه به خاطر رفتن موناشون ناراحتم و يا عروسي ديشب بهم بد گذشته ، وقتي از جواب نا اميد شد بيرون رفت ،اون روز از شركت مرخصي گرفته بودم و بعد از ناهار چرتي زدم ، حدود ساعت 6 بعد اظهر مامانم بهمون گفت بريم بازار براي خريد ، ولي من اصلا حوصله نداشتم و مخالفت كردم ، مادرم با پدرم رفتن بيرون و محبوبه هم خونه موند ، با لب تابم شروع كردم به گشت زني تو سايتهاي مختلف اجتماعي و غيره ، ياهو مسنجرمن هم روشن بود ، تنها آدي كه ادد كرده بودم از محبوبه بود ، تو همين اوضاع ديدم اونم آن شد ، محبوبه تو اتاقش يك كامپيوتر داشت ، توجه نكردم كه ديدم برام پي ام داد و سلام كرد ، جواب دادم ، زياد طول نكشيد كه ازم حالمو پرسيد و منم سروپرش كردم ، ديگه مدت زيادي طول كشيد كه پي امي نيومد تا يكمرتبه يك پي ام با متني بسيار طولاني برام اومد و پشت سرش محبوبه آف شد ، متن رو كه خوندم سرم گيج رفت ، سيستم عصبيم كاملا قفل كرد ، ميدونين محبوبه چي نوشته بود ؟!!!
باورش برام سخت كه چه عرض كنم غير قابل تحمل شده بود ، محبوبه ظهر وقتي نااميد از گرفتن جواب شده بود به مونا زنگ ميزنه و اونو ميپيچونه ، و اينطور كه محبوبه تايپ كرده بود مونا هم جست و گريخته قضاياي ديشب رو براش گفته بود .
يكم كه تونستم خودمو جمع و جور كنم تصميم گرفتم به اين كار مونا اعتراض كنم و گوشي تلفن رو گرفتم كه زنگ بزنم ، اس ام اسي برام اومد ترجيح دادم بخونمش و بعد با مونا تماس بگيرم ، پيامي از مونا بود و خودش به كارش اعتراف و عذر خواهي كرده بود و نوشته بود به خاطر گير دادنهاي محبوبه و اينكه نميخواسته ميانش باهاش خراب بشه يه چيزهايي گفته ، به مونا زنگ زدم ، حالش خيلي گرفته بود ، اول به خاطر سوتي كه داده بود ، بعدشم بيماري زن داداشش خيلي اذيتشون كرده بود . تو اون وضعيت براي اعتراض زياد صلاح نبود .
حدود ساعت 9 شب مامانشون برگشتن و شام رو آماده كردن ، تا زماني كه براي شام رفتم محبوبه رو نديده بودم ، اونم سعي ميكرد چشم تو چشمم نندازه ، مشغول شام خوردن بوديم كه تلفن خونه زنگ زد ، خاله شيرين بود كه تماس گرفته و به خاطر مريضيش و اينكه تنها بود ميخواست مامان بره پيشش ، محبوبه پيشنهاد داد به جاي مامان اون بره ، كه مورد قبول واقع شد ، شام رو كه خورديم محبوبه حاضرو قرارشد من برسونمش ، قبل از خارج شدن از خانه مامان گفت : حميد خوب تو هم بمون ، خانه غريبه كه نيست ، خالته ، تازه مگه راه قرض داري كه اينهمه بري و برگردي
پدر هم بلافاصله گفت : خوبه ، اينطوري اونا هم تنها نيستن ، تازه اگه خاله شيرينت دارويي هم بخواد براش تهيه ميكني
ديگه جاي مخالفت باقي نموند ، من و محبوبه به طرف خانه خاله حركت كرديم ، هيچ صحبتي بينمون رد و بدل نشد ، خاله شيرين از اينكه ميديد دو نفري رفتيم خيلي خوشحال شد ، به خاطر سن زياد و بيماري طولاني كاملا زمين گير شده بود ، اشكان پسرخالم 2 -3 روز بود به خاطر شرايط كاريش رفته بود ماموريت ، خاله شيرين تو نشيمن خوابيده بود و محبوبه هم كنار خاله براي خودش جاي خواب انداخت و براي من هم تو پذيرايي داشت رديف ميكرد كه خاله گفت : حميد جان برو تو اتاق اشكان بخواب ، اونجا اذيت ميشي
من : نه خاله جان ، همينجا خوبه
خاله : نه عزيزم ، من اونقدر بلند بلند خرخر ميكنم كه اشكان هم پيشم نميخوابه ، تازه محبوبه هم بيا همونجا
محبوبه : نه خاله ، من ميخوام مواظب شما باشم
خاله : نه
و بعد از زير تشكش كليد زنگي رو نشون داد و گفت : اشكان يك زنگي درست كرده كه هر وقت كارش دارم اينو فشار ميدم و مياد پيشم ، شما هم نگران نباشين من خبرتون ميكنم ، محبوبه تو هم جاتو جمع كن برو پيش داداشت ، حميد روي تخت بخوابه تو روي زمين
محبوبه بهم نگاهي كرد تا نظرمو بدونه ، دلم نميخواست اذيت بشه ، با توجه به سابقه اي كه از خاله داشتيم و خودشم گفت واقعا خوابيدن كنارش يعني خوابيدن با اعمال شاقه .
با تكون سرم بهش فهموندم همون كاري رو انجام بده كه خاله گفته ، در و ديوار اتاق اشكان پر بود از عكسهاي خواننده هاي خارجي كه بيشترشم نيمه سكس بودن ، روي تخت دراز كشيدم كه محبوبه اومد و جاي خوابش رو آماده كرد ، ساعت از 12 گذشته بود ، اصلا خواب به چشمهام نميومد ، به پايين تخت نگاه كردم محبوبه هم از اين طرف به اون طرف ميشد ، محبوبه سعي ميكرد بيشتر لباسهاي پوشيده بپوشه ، اون شب هم يه پيراهن و دامني بلند پاش بود ، وقتي پشتش بهم بود ، ناخواسته چشمم به اندامش افتاد ، هيچ وقت به نظر خاصي به محبوبه نگاه نميكردم ولي نميدونم بعد از شب قبل كه با مونا بودم ذهنم خراب شده بود ، دهنم عجيب خشك شده بود و طالب آب شده بودم ، از روي تخت بلند شدم كه برم آب بخورم ، ولي پشيمون شدم و برگشتم ، محبوبه متوجه من شد و نشست و گفت : چيزي شده داداش ؟
من : نه ، شما بخواب
محبوبه : چيزي ميخواي برم بيارم
من : مهم نيست ، يكم تشنه بودم ، ولي ميتونم تا صبح تحمل كنم
محبوبه بلند شد و رفت بيرون و بعد از مدت كمي با شيشه آب برگشت ، شيشه رو به من داد و خوابيد ، من يكم ازش خوردم و روي تخت دراز كشيدم ، محبوبه بازم پشتش بهم بود ، محبوبه دختري آروم بود كه برخلاف من زياد اصلا اهل درس خوندن نبود و بعد از گرفتن ديپلمش مامان فرستاده بودش كلاسهاي خياطي و گلدوزي و جديدا هم داشتن ميرفت كلاس آرايشگري ، البته اين آخريشو پدرم اصلا موافق نبود ولي با وساطت مامان رفت ، زياد اهل نماز و اين چيزها هم نبود و هميشه در اين مورد از طرف خانواده مورد توبيخ قرار ميگرفت ، البته من هم خودم خيلي سهل انگار بودم ، مظلوميت خاصي تو نگاهاش و رفتارش بود ، به خاطر اينكه نتونسته بود بره دانشگاه هميشه تو فاميل سعي ميكرد گوشه گير باشه و اين بيشتر باعث شده بود تا من هواشو داشته باشم ، كامپيوتر هم خودم براش گرفته بودم و كار باهاش رو يادش داده بودم ، همينطور ميخ محبوبه بودم كه به طرفم برگشت و وقتي ديد دارم نگاش ميكنم گفت : چيه /؟
من : هيچي
محبوبه يكم منمن كرد و گفت : حميد ، ... ميخواستم ...
من : چي ؟
محبوبه : ميخواستم بابت قضيه امروز ازت عذر خواهي كنم ، ميدونم خيلي زياده روي و فضولي كردم
من : ايرادي نداره ، خودتو اذيت نكن
محبوبه : نميدونم چرا به سرم زد به مونا زنگ بزنم و بدتر اون اس هايي كه براي تو دادم
(( باز منو ياد شب قبل انداخت ، با همه ناراحتيهايي كه داشتم يادآوري اندام سكسي مونا داغم ميكرد ، نميدونم اين چه انرژي سكسي بود كه از شب قبل در من بوجود اومده بود))
بيشتر به طرفش متمايل شدم و گفتم : محبوبه توهم خيلي جنست شيشه خورده دارها
محبوبه خنده آرومي كرد و بدون اينكه بهم نگاه كنه گفت : خوب آخه ديدم خيلي ناراحتي نتونستم طاقت بيارم ، مگه من چند تا داداشي دارم ، تازه اون داداشي مثل تو هيچ كسي نداره
من از اين زبون ريختنهاي محبوبه زياد ديده بودم ولي اون شب برام لذت خاصي داشت ، بهش گفتم : دختره شيطون اينكه برام نگران بودي خوب قبول ، حالا چرا برام اس دادي ؟
محبوبه فقط خنده ريزي كرد ، از روي تخت خودمو به طرفش بيشتر كشوندم تا بيشگوني ازش بگيرم كه خودشو كنار كشيد ، همينطور خودمو از روي تخت خم كردم كه محبوبه مچ دستمو گرفت و پايين كشيد ، تعادلم بهم خورد افتادم روي زمين ، جفتمون بلند زديم زير خنده ، محبوبه گفت : يواشتر خاله خوابش برده
من كه يكم آرنجم درد گرفته بود گفتم : ديونه دستم درد گرفته
محبوبه : آخ آخ آخ ، حتما اگه مونا بفهمه منو ميكشه
من : تو هم بد طور به مونا گير داديا ، فكر كنم يكم حسودي داره قاطي ميشه ها
محبوبه : نخيرم ، هر چي باشه تو به من نزديكتري ، تازشم هنوز شما عقد نكردين كه
اين جمله آخري رو با لحن خاص و كشداري گفت ، تو جواب مونده بودم ، محبوبه كه طبق روال هميشگي خودش وقتي ميدان رو خالي ميديد بيشتر جلو ميومد ادامه داد : البته باشه كه ديگه اين دوره زمونه عقد و دوستي و اين چيزها فرقي نميكنه
من به طرفش يورش بردم و ميخواست از بازوش بيشگون بگيرم كه به عقب رفت و به ديوار خورد و برگشت روي من ، محبوبه كاملا روي من ولو شد ، و من كه فقط ميخواستم نزارم زمين بخوره بغلش كردم ، دستم دقيقا زير سينه هاش قرار گرفت ، بدون قصد و غرضي فكرم پريشون شد ، هيچ وقت تصور نميكردم سينه هاي محبوبه اينقدر بزرگ باشه ، خيلي خيلي بزرگ بود ، اصلا غير قابل تصور ، محبوبه كه يكم دردش گرفته بود زير سينه هاشو گرفت و با غيض گفت : ديونه دردم گرفت
من : من فقط نگهت داشتم
محبوبه كه به نظرم يكم اغراق ميكرد گفت : كنديشون ، خيلي دردم گرفته آخه
من : من نزاشتم روي زمين بيفتي بد جنس
محبوبه با لحني خاص گفت : فقط هم بايد اينطوري ميگرفتيمه
من : پس چيكار ميخواستم كنم
محبوبه : خوب يكم آرومتر، بيچاره مونا كه ميخواد با تو خشن كنار بياد
كاملا مشخص بود همه صحبتهاي محبوبه با طعنه و منظور هستش ، رو بهش گفتم : باشه ، ببخشيد ، حالا هم پاشو تو برو روي تخت بخواب
محبوبه : نه من روي زمين راحترم
من : آخه من كمرم درد ميگيره روي تخت
محبوبه : اي ، بايد عادت كني
من : عادت كنم ، چرا ؟
محبوبه نيم نگاهي خاصي بهم كرد و گفت : حالللللا ، خودت بهتر ميدوني
من : ديونه ، خوب مثل آدم حرف بزن ديگه
محبوبه : اي ، من مثل آدم حرف ميزنم ، ميترسم عكس العمل تو مثل ......
خودمو بهش نزديكتر كردم و گفتم : مثل چي ؟
محبوبه : بيا ، ديدي جنبه نداري
من يكم عقبتر رفتم و گفتم : كاريت ندارم بگو
محبوبه با ناز و ادا گفت : خوب چند وقت ديگه بايد روي تخت بخوابي ، مونا كه حاضر نميشه روي زمين بخوابه
خيلي راحت صحبت ميكرد ، اگر هم قبلا يكم ملاحظه ميكرد ولي الان ديگه كاملا ريلكس شده بود ، محبوبه روي تشكش دراز كشيد و نگاهي بهم كرد و ادامه داد : خوب پس برو روي تخت و ازهمين امشب تمرين رو شروع كن
خندم گرفته بود ، بلند شدم كه برم روي تخت كه مونا گفت : البته تمرين كهههههه .....
به طرفش برگشتم و گفتم : محبوبه اينقدر بدجنسي نكن و واضح حرف بزن
محبوبه با لبخند گفت : اذيت نميكنيا ، باشه ؟
من : باشه
محبوبه سرشو پايين انداخت و گفت : امشب ميشه جلسه دوم تمرين ، البته بدون حريف تمريني
ديگه واقعا وقيح شده بود ، هم خندم گرفته بود و هم نوعي گيجي بهم دست داده بود ، تا حالا اصلا اينطور راحت باهم صحبت نكرده بوديم ، از طرفي چون محبوبه كمتر با پسرهاي فاميل و غريبه برخورد داشته بيشتر به سمت من ميومد و من هم خودم اينو دوست داشتم ، نميخواستم دلش رو بشكنم ، روي تخت دراز كشيدم و خيلي آروم گفتم : بخواب دختر ، تو امشب ديونه شدي.
     
  
مرد

 
حقيقت تلخ (قسمت چهارم)

فردا صبح زود من رفتم شركت و بعدازظهر وقتي برگشتم محبوبه هنوز نيومده بود ، مامان هم رفته بود خانه خاله و هر دوشون شب رو موندن .
وضعيت جسمي خانم ارسلان بهتر نشده بود و مونا به خاطر نداشتن مرخصي مجبور بود برگرده ، مينا خانم زماني كه مونا حركت كرده بود بهم زنگ زد و شماره پرواز مونا رو گفت و از طرفي ازم خواهش كرد در صورتي كه پدر و مادرم قبول ميكنن اين چند شبي رو كه اونا عسلويه هستن محبوبه براي خوابيدن پيش مونا بره يا مونا رو بياره خانه ما .
مامانم هم با مينا خانم صحبت كرد و خيالشو از اين بابت راحت كرد .
من مونا رو از فرودگاه گرفتم و آوردمش خانه خودمون ، مونا خيلي غمگين بود و از اون دختر شاداب فاصله گرفته بود ، محبوبه وقتي شنيد مونا خانه ماست از خانه خاله برگشت ولي مامان و پدر رفتن اونجا ، شام به پيشنهاد محبوبه رفتيم بيرون ، حدود ساعت 10 شب برگشتيم ، محبوبه تونسته بود مونا روبا شوخيهاش سرحال بياره ، مونا با محبوبه رفتن تو اتاقشون و منم تو اتاق خودم مشغول تعويض لباس شدم ، شلوار و پيراهنم رو درآورده بودم و فقط با شورت بودم كه محبوبه در رو باز كرد و پريد داخل اتاق و پشت سرش مونا اومد داخل ، جفتشون خيره به من شدن ، هر سه نفرمون هنگ كرده بوديم ، محبوبه اولين كسي بود كه با خنده بلند از اتاق بيرون زد ، مونا بهم نزديك شد و گفت : خوب در رو ببند
من : من در رو ببندم يا شما بايد در بزنين
مونا دستي روي سينم كشيد كه مثل آتيش سوزاندمه ، داغ شده بودم ، مونا به طرف در رفت و گفت : حالا زياد ناراحت نباش ، غريبه نيستيم كه
من لباسمو پوشيدم و رفتم تو نشيمن ، صداي جيغ مونا و محبوبه بلند بود ، خيلي زود با هم قاطي شده بودن ،يكم كه گذشت صداي جفتشون خاموش شده بود ، تقريبا 20 دقيقه ميشد كه هيچ صدايي ازشون نمي آمد ، ميوه را شستم و رفتم طرف اتاق محبوبه ، يه حسي بهم ميگفت يه خبرهايي هست كه صداشون درنميايد ، گوشمو به در چسبوندم ، صداي آروم مونا شنيده ميشد كه داشت ميگفت : محبوبه چقدر بزرگه
فقط صداي خنده محبوبه در جواب مونا شنيده شد و دوباره مونا بود كه گفت : خوش بحال پسري كه با تو بخوابه
داشتم شاخ در مياوردم ، اينا داشتن چيكار ميكردن ، يعني چه خبر بود ، دوباره برگشتم و تو نشيمن نشستم ، يكم كه به خودم مسلط شدم بلند گفتم : محبوبه ، مونا بياين ميوه
زياد طول نكشيد كه هر دو اومدن ، محبوبه همون پيراهن و دامن هميشگي رو داشت ولي مونا با شلوارك و تاپ بود ، تاپي تنگ و كوتاه ، به هم نگاه ميكردن و ريز ميخنديدن ، بعد از ميوه من شب بخير گفتم و رفتم تو اتاقم كه بخوابم ، مونا هم با محبوبه قرار بود تو اتاق اون بخوابن ، حدود 10 دقيقه بعد مونا اومد داخل اتاقم ، من روي تشك خوابيده بودم ، مونا كنارم دراز كشيد كه من گفتم : محبوبه خوابه ؟
مونا : يعني تو اين مدت كسي خوابش ميبره ؟
من : خوب پس ممكنه بياد داخل
مونا : نه ، رفت حمام دوش بگيره
من : مطمئني ؟
مونا خودشو روم انداخت و شروع به ماليدن كيرم كه يكم تكون خورده بود كرد ، بهش گفتم : مونا مواظب باش اين دختره خيلي زرنگ و فضوله ، ممكنه زاغمونو بزنه ها
مونا : خوب بزنه ، من و تو كه نامزديم
من : محرم كه نيستيم ، محبوبه ممكن شك كنه
مونا دستشو برد زير شورتم و كيرمو تو دستاش گرفت و گفت : واي چقدر با خواهرت غريبه اي ، محبوبه خيلي راحتر و ريلكستره ، شك كنه چيه ؟ اون خودش بهم گفت تا حمام ميره من بيام پيشت يكم حال كنيم
من : محبوبه ؟
مونا : بله ، خواهره به اين خوشگلي و نازي با اخلاق و بامرام داري ، قدرشو بدون .
من : آخه ....
مونا : آخه نداره ، كلي با هم گفتيم و خنديديم ، خيلي دوست داشتنيه ، خوبه تو هم باهاش راحتر باشي ، اون بهت نياز داره
من : من كه خيلي باهاش مهربانم و دوستش دارم
مونا : راحتر باش باهاش ، اينقدر بهش گير نده ، اونم دختره و احساسات داره ، تازه محبوبه كه هم خوشگله هم هيكلش بينظيره
نميدونستم چي بگم ، مونا راست ميگفت ، محبوبه هم زيبا بود و هم مهربان ، هيكلش رو نميدونستم چه جوريه ، فقط بعد از اون شب ميدونستم سينه هاي بزرگي داره ، به سرم زد مونا رو به حرف بگيرم ، هم داغ كرده بودم و هم شهوتي شده بودم ، همونطور كه با سينه هاش بازي ميكردم و اونم كيرمو ميماليد گفتمش : ولي هيچي اين خوشگلا نميشن ، بزرگ و خوردني
مونا خودشو به پايين پام كشوند و كيرمو درآورد و تو دهنش كرد ، تو آسمانا بودم ، مونا يكم كه خورد دوباره اومد بالا و لبشو روي لبم گذاشت ، من همچنان با سينه هاش بازي ميكردم ، مونا با صدايي شهوت آلود گفت : دوستشون داري ؟
من : ديونه اين سينه هاي نازتم
مونا از اينكه اسم برده بودم هيجاني شد و خودش سينه هاشو تو دستاش گرفت و به صورتم ماليد گفت : بخورشون
من : ميخورم ، مونا سينه هات خيلي بزرگ هستن
مونا با صدايي آروم گفت : نه اتفاقا ، بزرگ نديدي
من بدون اينكه اين جوابش تاثيري روم بزاره گفتم : تو سن تو اين بهترين هستش و بزرگتر ديگه نيست
مونا : هست ، خيلي بزرگتر هم هست
من : خوب اونا ايراني نيستن و خارجيهايي هستن كه با دارو بزرگ ميكنن
مونا سرشو آورد جلوي صورتم و گفت : اي ، از كجا ميدوني ، هان ؟ ديدي ؟ راستشو بگو
من يكم به اين در و اون در زدم و گفتم : نه بابا ، شنيدم
مونا تاپشو درآورد ؤ سينه هاشو دوباره روي صورتم كشيد و گفت : اتفاقا ايراني هم هست
من : جدي ؟
مونا : بله ، نه تنها ايراني هستش كه تازه از بستگان هم هستش
من : جدي ؟ كي هستش ؟
مونا : ناراحت نشيا
من مونا رو به زير خودم كشيدمش و رفتم روش خوابيدم ، براي اولين بار هوس كردم دستمو ببرم زير شورتش و كوسشو بمالم
مونا هيچ مقاومتي نكرد و دستم خيلي راحت به كوسش رسيد ، صداي آه مونا بلند شد ، چقدر داغ بود ، هيجان زياد باعث شد بدون هيچ ترسي برم پايين و شلوارك و شورتشو بكشم پايين ، كوس تپل و سفيد مونا داشت ديونم ميكرد ، سرمو بردم روي كوسش و ازش بوس گرفتم ، ميترسيدم محبوبه بياد ، با كمك مونا شورت و شلوارشو بالا كشيدم و كنارش خوابيدم ، همونطور كه مونا با كيرم بازي ميكرد منم دستمو بردم روي سينه هاش و بهش گفتم : مونا سينه هاي كي رو ديدي كه ميگي خيلي بزرگه ؟
مونا : محبوبه ، خواهرت
واقعا تو خيال هم فكر نميكردم در مورد اندام خواهرم با كسي صحبت كنم ، حتي اگه اون نفر مونا باشه
مونا كه سكوت منو ديد ادامه داد : حميد ، هيكل محبوبه خيلي زيبا و سكسي هستش ، سينه هاش به قدري بزرگ هستن كه باور نميكني ، بزرگ و سفت .
نميدونم چرا به جاي اينكه از صحبت در مورد خواهرم ناراحت بشم ، داشت خوشم ميومد ، و مهمتر اينكه با كسي صحبت ميكردم كه بيشتر احتمال حسودي رو داشت ، حالا اونم حل شده بود .
صداي بلند محبوبه اومد كه مونا رو صدا ميزد ، مونا ازم لب گرفت و شب بخير گفت و قبل از اينكه بره بيرون گفتم : اي كاش ميشد پيش هم ميخوابيديم
مونا لبخندي زد و گفت : جدي ؟ دوست داري ؟
من : خيلي
مونا : ميخواي سه نفري پيش هم بخوابيم ؟
من : با محبوبه ؟
مونا : آره ، به شرطي كه راحتر برخورد كني و ريلكس باشي و جنبه همه چي رو داشته باشي ، و از همه مهمتر به محبوبه گير ندي ، اگه ميتوني خودتو از قيد و بند تعصبات بيجا آزاد كني من رديف ميكنم
مونده بودم چي جواب بدم ، هم دلم ميخواست و هم از مونا ميترسيدم ، خيلي راحت با همه چي برخورد ميكرد ، ميترسيدم روي محبوبه اثري منفي داشته باشه ، با ترديد گفتم : فكر ميكنم و اگه تونستم با خودم كنار بيام بهت با اس ام اس خبر ميدم ، فقط ميمونه محبوبه كه .....
مونا نزاشت حرفم تمام بشه و گفت : محبوبه مشكلي نداره ، اون مثل من ميمونه ، راحت و ريلكس ، واقعا تعجب ميكنم چطور بعد ازاين مدت نتونستي خواهرتو بشناسي
و از اتاق خارج شد ، يعني واقعا محبوبه مثل مونا سكسي هستش ؟ ، چرا پس من نتونسته بودم بفهمم ، خيلي با خودم درگير بودم و بالاخره هواي نفس پيروز شد ، براي مونا اس دادم و موافقتمو اعلام كردم ، طولي نكشيد كه مونا اومد و گفت : پاشو بريم تو اتاق محبوبه ، برات اونجا تشك انداخته
من : خجالت ميكشم
مونا : قرار نشدا
من بلند شدم و با مونا رفتيم طرف اتاق محبوبه ، قبل از اينكه وارد اتاق بشيم مونا به طرفم برگشت و آروم گفت : راستي محبوبه لباساشو عوض كرده و تاپ و شلوارك داره ، ميگفت تا حالا اينطوري نديديش ، بهش گير نديا ؟
من : جدي ؟ آخه من خجالت ميكشم
مونا : چه خجالتي ، ديونه ، شما تا حالا با هم دريا نرفتين ؟ نكنه اونجا هم با كت و شلوار و چادر تو آب ميرين ؟
من : نه پس لخت لخت ميريم ، نكنه تو با ارسلان لخت تو آب ميرين ؟
مونا : تو ناراحت ميشي ؟
من : نه ، داداشته ، چرا ناراحت بشم
مونا : پس چرا به محبوبه سخت ميگيري ؟
مونا راست ميگفت ، ديگه خيلي سخت ميگرفتم ، با صداي آروم گفتم : باشه هر طوري بود چيزي نميگم
اول مونا داخل رفت و پشت سرش هم من رفتم ، واي چي ميديدم ، محبوبه پشت كامپيوتر نشسته بود ولي نه مثل هميشه ، سينه هاي خيلي بزرگش داشت تاپ صورتي تنگ و كوتاهي كه تنش بود رو ميتركوند ، شلوارك قرمز و تنگش هم بيانگر خيلي چيزها بود ، من تا حالا اينطوري نديده بودمش ، مونا راست ميگفت ، محبوبه خيلي سكسي بود ، همه چيزش ، هم اندامش ، هم چهره خوشگلش ، و هم رفتاري كه من تا حالا كمتر ازش ديده بودم ، محبوبه بدون اينكه بهم نگاه كنه سلام كرد ، ميدونم ازم خجالت ميكشيد ، من با صحبتهايي كه مونا باهام كرده بود پرروتر شده بودم و ميخواستم طوري رفتار كنم تا محبوبه هم از تنگناهاي رفتاري من خارج بشه ، براي همين در جواب سلامش گفتم : عليك سلام خواهر خوشگله خودم ، چقدر ناز شدي
تغيير رنگ صورت محبوبه خيلي واضح بود ، كاملا قرمز شده بود ، مونا با نگاه متعجب به من به طرف محبوبه رفت و كنارش شروع به كار با كامپيوتر كرد و ناگهان آهنگ شادي شروع به پخش شد ، مونا اومد وسط اتاق و شروع به رقص كرد ، چقدر وارد بود ، حرفه اي حرفه اي ، مونا به طرف محبوبه رفت و بلندش كرد و اصرار به رقصيدن ، محبوبه مقاومت ميكرد و نيم نگاهي به من داشت ، ميخواست به نوعي از من اجازه بگيره ، براي همين گفتمش : محبوبه بيا وسط ديگه
محبوبه كه انگار تمام قواشو براي اوكي گرفتن من آماده كرده بود مثل فنر وسط اتاق پريد و چنان رقصي رو شروع كرد كه حتي مونا رو انگشت به دهان كرد ، قركمر محبوبه زيبايي وصف ناپذير اندامشو بيشتر نشون ميدادو وقتي سينه هاشو لرزوند ديگه نتونستم ساكت بمونم و بلند گفتم : دختر تو خيلي معركه هستي
اين جمله من باعث شد به طرفم بياد و دستمو بكشه وسط ، سه نفري ميرقصيديم ، تا حالا اينقدر شاد و سرحال نديده بودمش ، مونا پشتشو بهم كرد و كونشو بهم چسبوند و پيچ و تاب داد ، بر خلاف انتظارم كيرم دوباره داشت آماده باش ميداد ، مونا همونطور كه پشتش بهم بود و خودشو ميمالوند دست محبوبه رو گرفت و به سمت خودش كشوند ، دو نفري كمر همو گرفته بودن و پيچ و تاب ميخوردن ، دستمو بردم كه كمر مونا رو بگيرم كه به دستهاي محبوبه خورد و برداشتم ، محبوبه نوع نگاهش عوض شده بود ، مونا محبوبه رو بيشتر به خودش نزديك كرد و دست منو از پشت گرفت و گذاشت روي پهلوهاش ، دوباره دست محبوبه رو گرفت و روي دستهاي من گذاشت ، حالا مونا بين من و محبوبه پرس شده بود ، من كه كاملا از پشت بغلش كرده بودم و حالا ديگه كيرم راست راست شده بود ، و اونو هدايت كرده بودم وسط چاك كون مونا ، محبوبه هم ديگه كاملا از جلو به مونا چسبيد ، دستهاي مونا رو ديدم كه رفت بالا و روي دوش محبوبه قرار گرفت و خيلي آروم شروع به لغزيدن و پايين آمدن كرد ، كاملا ديد داشتم و قرار گرفتن دستهاي مونا روي سينه هاي محبوبه صحنه اي بود بسيار تحريك كننده ، هم براي من و هم براي محبوبه كه سرشو به عقب داد و آهي كشيد ، مونا خيلي آروم داشت محبوبه رو داغ ميكرد ، محبوبه چشمشو به من دوخت ، ديگه اثري از شرم و حيا توش نميديدم ، سرمو بيخ گوش مونا بردم و گفتم : واقعا كه تو شيطاني ، شيطاني دوست داشتني
مونا خودشو از من جدا كرد و با محبوبه رقص دو نفري ميكردن ، دستهاي مونا روي اندام محبوبه بازي ميكرد ، از سينه هاش بگير تا پشت و كونش ، محبوبه داغ داغ شده بود ، من چون كيرم ضايع شده بود رفتم و روي صندلي كامپيوتر نشستم ، دو نفري سرشونو روي شانه هم گذاشتن و ميچرخيدن ، مونا وقتي به سمت من چرخيد خنديد و چشمك زد و وقتي چشم تو چشم محبوبه شدم فقط خنديد .
خيلي رقصيديم و حدود ساعت 1 چراغها رو خاموش كرديم و دراز كشيديم ، مونا وسط ما خوابيد .
     
  
مرد

 
حقيقت تلخ (قسمت پنجم)
مونا پشتشو به من بود و روي دست من خوابيد ، كاملا بهش چسبيده بودم و كير راست شده ام رو به رون و كونش ميكشيدم ، دست ديگه من هم روي شكم مونا بود و به تناوب تا زير سينه هاش ميبردم و برميگردوندم ، محبوبه اول به پشت خوابيده بود ولي به مرور به سمت مونا متمايل شد ، يكمرتبه صداي چيغ محبوبه بلند شد و به دنبالش خنده مونا ، محبوبه با ناله گفت : آخ دردم گرفت به خدا
من همونطور كه خوابيده بودم گفتم : چي شد محبوبه ؟
محبوبه : ازخانمت بپرس
من بيخ گوش مونا ولي با صدايي بلند گفتم : نامزدم خوشگل من تو چرا خواهر نازم اذيت ميكني ؟
مونا بلند بلند ميخنديد و نميدونم محبوبه رو چيكارش ميكرد كه درگيري زيادي با هم داشتن.
محبوبه دوباره ناله اي كرد و گفت : مونا ديونه دردم گرفت
و پشت سرش يورشي به سمت مونا برد كه هم باعث شد كاملا به من بچسبه و هم صداي مونا رو دربياره ، مونا كه معلوم بود از حركت محبوبه دردش گرفته و نميدونم كجاشو محبوبه گرفته بود با صداي بلند گفت : آخ آخ ، حالا منو ميكني ، چقدر درد داره
محبوبه : خوبت شد ، ديدي حالا من چي ميكشم
من از كنار مونا بلند شدم و نشستم و رو به هردوشون گفتم : معلوم هست چيكار ميكنين ؟
مونا به طرفم برگشت و با حالتي معترضانه گفت : حميد ، محبوبه همه جامو سياه و كبود كرد
محبوبه : من ، ؟ تو اول شروع نكردي ؟
مونا : من يواش بيشگونت گرفتم ولي تو سينه هامو كندي
محبوبه بهم نگاهي كرد و با صدايي آروم گفت : بخدا داداش دروغ ميگه ، خودش اول شروع كرد ، تازه من يواشتر زدم
مونا بلند شد و نشست و گفت : يواشتر ؟به حميد نشون بدم ببينه چيكار كردي ؟
محبوبه : ديونه شدي باز ، خجالت بكش
مونا منتظر تمام شدن حرف محبوبه نشد و تاپشو درآورد و گفت : چرا خجالت بكشم ، حميد كه نامزدمه تو هم دختري و تازه دوست بدجنسمي
و روي سينه هاشو بهم نشون داد و گفت : حميد كبود نشده ؟/
من كه از محبوبه خجالت ميكشيدم سرمو پايين انداختم و گفتم : حالا باشه ، مهم نيست
مونا : نه بايد بگي كبود شده يا نه ؟
من : آخه دختر خوب تواين نور من چطوري ميخوام ببينم ؟
مونا از جاش بلند شد و لامپ رو روشن كرد و اومد طرف و سينه هاشو به فاصله كمتر از نيم متري من آورد و گفت : حالا كه ديده ميشه
محبوبه با لبخند ريزي منو نگاه ميكرد ، نميدونم چرا اون همه حيا و خجالتي كه بين ما خواهرو برادر بود داشت از بين ميرفت ، نگاههاي شرم ناك هردومون داشت به نگاههاي وقيحانه تبديل ميشد ، محبوبه خيلي زودتر داشت تغيير روحيه ميداد ، آخه اون دختر بود و بايد بيشتر مراعات ميكرد .
من همونطور كه زير نظر محبوبه بودم به سينه هاي خوشگل مونا كه تو سوتين فانتزيش عرض اندام ميكرد نگاه كردم و دوباره شهوت تو وجودم شعله كشيد ، با اينكه خيلي بزرگ نبود ولي زيبايي خاصي داشت ، به چشماي شيطاني مونا نگاه كردم ، خنده مرموزي روي لبش نقش بسته بود و وقتي چشمش تو چشمش افتاد با چشمك ريزش مواجه شدم ، مونا دوباره با لوندي و ناز خاصي گفت : حميد ميبيني خواهرت باهام چيكار كرده ، اصلا تو بايد الان تنبيهش كني ، مثل اينكه اينا ماله تو هستشا
اين جمله مونا موجي از شهوت و استرس همراه با اشتياق خاصي تو وجود من و نوعي حرارت تو وجود محبوبه كه از نحوه نگاهش مشخص بود ايجاد كرد ، مونا خودشو تو بغل من كشيد و حالا ديگه سينه هاي زيباش تو فاصله كمتر از 20 سانتي من بود
مونا سرشو به سمت من برگردوند و با چشماني كه شهوت ازش ميباريد گفت : حميد دردم گرفت ، محبوبه سينه هامو كند ، دعواش نميكني ؟
من با خنده به محبوبه نگاهي كردم ورو به مونا گفتم : خوب تو هم خواهرمو اذيت كردي ، اول صداي اون دراومد كه
مونا : ولي من فقط يكم فشارش دادم
من : خوب خواهرمن ضعيف هستش ، حتما دردش گرفته كه جيغ زده
محبوبه همونطور كه ميخنديد گفت : آره داداشي دردم گرفت
مونا با حالتي كه مثلا ميخواست غضبناك نشون بده ازم فاصله گرفت و خودشو كنار محبوبه كه حالا نشسته بود رسوند و دستشو با وجود مقامت محبوبه زير سينه هاش قرار داد و گفت : اين ضعيفه ؟
و تا محبوبه خواست عكس العملي نشون بده مونا دوباره فشارشون داد و گفت : اينها كه قوي و بزرگ هستن ، نيستن ؟
واقعا جادو شده بوديم ، نه من و نه محبوبه حركتي كه بخواد منجر به خاتمه بحث بشه انجام نميداديم و به نوعي هردومون ادامه اونو ميطلبيديم . مونا دوباره سينه هاي محبوبه رو بدون اينكه مقاومتي رو پيش رو خودش ببينه گرفت و فشار داد و با لحني كه سرشار از شهوت بود رو به من گفت : حميد تو بگو اينها ضعيفن
محبوبه فقط تو چشماي من نگاه ميكرد و كاملا مسخ حركات مونا شده بود ، مونا دوباره سينه هاي محبوبه رو فشار داد ولي ايندفعه محكمتر كه محبوبه عكس العمل نشون داد و با التماس و لوندي هرچه بيشتر رو به من گفت : داداشي
من كه محو سينه هاي بزرگش شده بود و هيچ اختياري از خودم نداشتم قدرت تكلم رو هم از دست داده بودم ، مونا سينه هاي محبوبه رو ول نميكرد و همونطور در اختيار داشت ، محبوبه دستاشو روي دست مونا گذاشت و با ناز و عشوه بهش گفت : مونا دردم مياد ، يواشتر
مونا با خنده هاي شيطاني سرعت مالوندن سينه هاي محبوبه رو بيشتر كرد و گفت : تا جوابمو نگيرم ول كن نيستم
محبوبه با ناز گفت : باشه ، قبوله ، هر چي تو بگي
مونا رو به من كرد و گفت : نخير ، بايد حميد به عنوان داور نظر بده
من همونطور كه به محبوبه نگاه ميكردم جملاتي رو گفتم كه هيچ وقت تصور بيرون اومدن از دهانم رو نميكردم .
من : درست ميگي ، هم قوي و هم بزرگ و مهمتر اينكه فوق العاده زيبا .
(ادامه دارد)
     
  
مرد

 
حقيقت تلخ (قسمت ششم)

صبح زود من رفتم شركت ، بعداظهر حدود ساعت 5 بود كه محبوبه زنگم زد و گفت مونا امشب رو ميخواد بره خونشون و مامان هم گفته محبوبه هم بره پيشش ، بعد از قطع تلفن مينا خانم باهام تماس گرفت و ازم خواست بچه ها رو تنها نزارم و منم برم پيششون ، درخواستي كه يكي از خواسته هاي قلبي من بود ، به مونا زنگ زدم و گفتم تدارك شام رو نبينه ، من براي شام يك چيزي ميگرفتم ، ساعت از 8 شب گذشته بود كه من رسيدم خانه موناشون ، اون دو تا پاي كامپيوتر بودن ، مونا برام يه شلوارك و تي شرتي كه از برادرش ارسلان بود روآورد ، هر دوتا تنگ و كوتاه بودن ، ولي چاره اي نبود ، بعد از شام مونا يك فيلم آمريكايي برامون گذاشت و سرگرم ديدنش شديم ، فيلم زيرنويس و بدون سانسور بود ، هر چي بيشتر از فيلم مي گذشت صحنه هايي عشقي و سكسي بيشتر ميشد ، مونا و محبوبه كنار هم نشسته بودن و من يكم اونطرفتر روي يكي از راحتيها دراز كشيده بودم باز صداي دو نفرشون بلند شد و معلوم بود دارن سر به سر هم ميزارن ، همينطور كه فيلم در حال پخش بود من بلند شدم و رفتم دستشويي ، وقتي برگشتم مونا به سرو كول محبوبه پريده بود و داشتن همديگر رو ميزدن ، بهشون گفتم : ببينم شما دو نفر امشب ميزارين فيلم ببينيم يا نه
مونا با اعتراض به من گفت : تقصير اينه ديگه ، ببين خاموشش كرد
من رو به محبوبه كردم و گفتم : آره ، چرا ؟
محبوبه با ناز گفت : خوب از خودش بپرس تا بهت بگه
با تكون سرازمونا علت رو جويا شدم كه گفت : من كه نفهميدم ، الكي خاموش كرد
محبوبه : نخيرم ، الكي نبود
مونا : اگه الكي نبود پس خودت توضيح بده
من كه داشتم كلافه ميشدم با حالتي تهديد آميز گفتم : ببينين اگه اذيت كنين من ميرم ميخوابم ، ديگه هم باهاتون كاري ندارم
محبوبه با لحني مظلومانه گفت : آخه داداشي ميدوني چيه ..... ، فيلم داشت ناجو ميشد
مونا : هيچ هم ناجور نشده بود ، تو سخت ميگيري ، من مطمئنم حميد نظر تو رو نداره
محبوبه : خيلي هم داره
مونا : اگه حميد قبول كرد ببينيم تو هم بايد ببينيا
محبوبه : باشه ، قبوله
مونا به طرف كنترل دستگاه رفت تا روشن كنه كه محبوبه نزاشتش و گفت : اول بهش بگو
مونا : خودت بگو
ديگه كلافه شدم و قصد رفتن داشتم كه مونا گفت : خوب نرو ، فيلم يكم صحنه دار شده
محبوبه : يكم نه ، خيلي
من رو به محبوبه گفتم : خوب اگه تو اذيت ميشي و ناراحت كه نميبينيم
محبوبه يكم سكوت كرد و بعد با لحني كه نشون ميداد بيشتر ناز و ادا هستش گفت : آخه ،..... فيلمش قشنگه ، فقط .....
مونا كه كنترل دستش بود روشن كرد و يكم فيلم رو عقب داد ، منم همونطور كه مينشستم با اعتماد به نفسي كه همش به خاطر رفتار مونا ايجاد شده بود رو به محبوبه گفتم : خوب ديگه اگه فيلمش خوبه تو هم زياد گير نده
محبوبه انگار منتظر اين حرف من بود و بدون اعتراض كنار مونا نشست ،من روي راحتي كه جلوتر از مونا و محبوبه به تلويزيون بود نشستم ، اونا ميتونستن همراه با ديدن به من هم مسلط باشن ولي من نه .
فيلم تقريبا از همون جايي كه من رفته بودم ادامه پيدا كرد ، كم كم زن و مردي كه با هم بودن به سمت سكسي شدن پيش رفتن و اولين صحنه با لب گرفتن شروع شد ، من يكم خودمو جمع و جور كردم و سعي كردم عادي نشون بدم ، با ماليده شدن سينه هاي زن هنرپيشه دماي بدن من هم رو افزايش ميرفت و با لخت شدنشون و ديدن اندام سكسي و بي نظر هنرپيشه زن كيرم شروع به راست شدن كرد ، زير چشمي به مونا و محبوبه كه كاملا بهم چسبيده بودن كردم ، دست مونا روي رون محبوبه قرار داشت و محبوبه محو ديدن فيلم بود ، ديگه عشق بازي و سكس شروع شده بود و فضاي حاكم بر ما هم داشت عوض ميشد ، روند سكس تو فيلم داشت به جاهاي باريك ميكشيد ، صدا تلويزيون كه از همون اول زياد بود حالا داشت محركي ميشد براي به جوشش اومدن احساسات هر سه ما ، صداي آه و ناله هاي شهوتي كه از تلويزيون پخش ميشد باعث گر گرفتن همه ما شده بود ، حالا دست مونا به حركت دراومده بود و داشت محبوبه رو ميماليد ،من بين نگاه كردن به مونا و محبوبه و فيلم مونده بودم ، حسي عجيب در من ايجاد شده بود ، به بهانه خوردن آب رفتم تو آشپزخانه ، حالا دقيقا پشت سرشون بودم ، حركات تند هنرپيشه مرد كه با تمام قدرتش داشت زنه رو ميكرد باعث شده بود سينه هاش تكونهاي شديدي داشته باشه كه با زوم شدن فيلم روي سينه اي زنه و صداهاي بلندش ديونم كرده بود ، حالا كيرم به نهايت راستي رسيده بود ، آروم به طرف پشت راحتي كه مونا و محبوبه توش گم شده بودن رفتم ، واي چي ميديم ..........................................، دست مونا دقيقا وسط پاي محبوبه قرار داشت ، ماليده شدن كوس محبوبه توسط مونا و ديده شدنش حالمو بدطور خراب كرد ، اصلا تصور اينكه ديدن اين صحنه ها منو به جاي ناراحت شدن تحريك كنه باور كردني نبود ، ولي حالا داشت صورت ميگرفت ، كاملا تو حس رفته بودن و صحنه گاييده شدن فيلم هم تمومي نداشت ، همزمان با بلند شدن صداي محبوبه دست مونا هم روي سينه هاش قرار گرفت ، حالا يك دستش كوس و دست ديگه سينه هاي محبوبه رو ميماليد ، يكم فاصله گرفتم ، محبوبه كاملا به تسخير مونا دراومده بود و حركات تندي كه كوس و سينه هاشو احاطه كرده بود باعث شد ديگه آه و ناله هاش بدون كنترل بشن ، عملا هر سه فيلم رو نميديديم و تو حال خودمون بوديم ، مونا كاملا به طرف محبوبه برگشت و ماليدن كوسشو شدت داد ، محبوبه يكي از دستاشو بالا برد و زير يكي از سينه هاش گذاشت و رو به بالا شروع به مالوندنش كرد ، هر لحظه به ناله هاي محبوبه اضافه ميشد تا ناگهان سرشو روي راحتي گذاشت و چشماشو بست و با جيغي بلند تمام بدنش شل شد ، مونا ازش فاصله گرفت و رو به عقب بهم نگاهي كرد و چشمك زد ، محبوبه وقتي چشماشو باز كرد منو بالاي سرش ديد ، نميتونستم لذتي رو كه برده بود خراب كنم ، ترس و دلهره تو نگاهش موج ميزد ، سرمو روش خم كردم و از پيشونيش بوسه اي گرفتم و خيلي آروم گفتم : دوست دارم آبجي خوشگله ، اصلا جاي هيچ نگراني نيست ، پس راحت باش و از زندگيت لذت ببر.
(ادامه دارد)
     
  
مرد

 
حقيقت تلخ (قسمت هفتم)
صبح وقتي بلند شدم ساعت 9 بود ، اصلا حس شركت رفتن رو نداشتم ، تماس گرفتم و درخواست مرخصي كردم ، مونا هم به خاطر اينكه شيفت عصر بود خوابيده بود . محبوبه هم طبق معمول تا ساعت 10 ميخوابيد ، كنار مونا دراز كشيدم و از پشت بغلش كردم ، با اون تاپ و شلوارك تنگي كه داشت همه برجستگيهاي اندامش بيرون زده بود ، كون خوشگل و خوش فرمش و سينه هاي بلوريش ، لبم آروم روي گردنش گذاشتم ، تكوني خورد و بيدار شد ، آروم بهش گفتم : يواش محبوبه خوابه
مونا به طرفم برگشت و اومد تو بغلم ، لب داغشو روي لبم گذاشت و تزريق شهوت رو شروع كرد ، همزمان كيرم هم شروع به بلند شدن كرد ، مونا دستشو از روي شلوارك روش گذاشت ، دستامو از پشت لاي كونش گذاشتم و فشارش دادم ، بيخ گوشش آروم گفتم : مونا ولي عجب نامزدهايي هستيما
مونا : چرا عزيزم
من : عقد نكرده ، محرم نشده ، ولي داشتن بهترين لحظات
مونا با لوندي هر چي تمامتر گفت : تو هم خيلي ناراحتي ، مگه نه ؟
من دستمو لاي چاك كونش گذاشتم و فشار دادم كه صداش دراومد ، مونا رو ولش كردم و به عقب نگاه كردم محبوبه ظاهرا هنوز خواب بود ، دوباره رفتم سراغش و گفتم : بلند شو بريم بيرون
مونا و من از اتاق خارج شديم ، مونا جلو حركت كرد و منم پشت سرش و رفتيم تو يك اتاق ديگه ، وارد اتاق كه شديم مونا همونطور كه پشتش بهم بود ايستاد و بدون مقدمه خم شد و با پيچ و تاب دادن كونش شروع به درآوردن شلواركش كرد ، قلبم داشت بيرون ميزد ، كون سفيد مونا لحظه به لحظه نمايانتر ميشد ، شورت بندي كه پاش بود فقط لاي چاك كونش قرار داشت ، ديونه وار به طرفش حمله كردم و از پشت گرفتمش ، زانو زدم و شروع به بوسيدن كونش كردم ، مونا ازم جدا شد و تاپشو هم درآورد ، سينه هاي نازش كه به خاطر نبودن سوتين درجا بيرون زد تير خلاص رو بهم زد ، به ديوار چسبوندمش و شروع به خوردن سينه هاش كردم ، آروم شروع به پايين رفتن كردم تا به شورتش رسيدم ، مونا با موهام بازي ميكرد ، تنها قسمتي كه شورت تونسته بود پوشش بده قسمت مثلثي بود كه از ديد من پنهون مونده بود ، دو طرف شورتشو گرفتم و پايين كشيدم و كم كم كوس تپل و سفيدش پرده برداري شد ، سرمو بردم و اولين بوس رو به كوسش زدم ، مونا جلوم نشست و به عقب هولم داد ، من به پشت خوابيدم و مونا شروع به درآوردن شلوارك وشورتم كرد ، كيرراست شده ام به مونا خوش آمد گفت و اون هم با گرما ي دهانش جواب داد ، مونا داشت شيره جانمو با مكيدن كيرم بيرون ميكشيد ، نميتونستم جلوي صدامو بگيرم و بلند بلند حرف ميزدم مونا همه كيرمو تو دهانش ميكرد و ميخوردش ، دستمو زير بازوهاش گذاشتم و بالا كشيدمش و همينطور ادامه دادم تا دستام به كونش مسلط شد ، بازم بالاتر كشيدمش تا جايي كه كوسش روي صورتم قرار گرفت ، ليسيدن اون تپلي چه حالي ميداد ، مونا با شهوت تمام ناله ميكرد ، تو همين حال و هوا كه بوديم مونا گفت : حميد من ميخواممممممم
من : چي ميخواي عزيزم
مونا : من اوني كه خوردمو ميخوام
من : ماله خودته عزيزم ، بازم بخورش
مونا : نه ، ديگه من نميخوام بخورمش
من : پس چي خوشگله
مونا : اينجايي كه الان ليس زدي ميخواد
مونا ميخواست بهم كوس بده ، با اينكه خيلي دوست داشتم ولي نميخواستم تا عقد نكرديم تو كوسش بزارم ، بهش گفتم : باشه عزيزم ولي براي بعد عقدمون
مونا : من الان ميخوام
من : عزيزم پس پرده.................
مونا : بزنش ، پارش كن ، من الان ميخوام ، الان
من : نميتوني تحمل كني ؟
مونا : نه ، نه ، من ميخوام ، من اونو ميخوام ، من ...من ...... من كير ميخوام
ديگه با بردن اسمش نتونستم تحمل كنم و از روي خودم برش گردوندم و رفتم بين پاهاش ، كيرمو روي كوسش ميماليدم ، صداي ناله و جيغش بلند شده بود ، يكمرتبه احساس كردم كسي از جلوي در رد شد ، واي ............، ما در رو نبسته بوديم ، اين شوك باعث شد از شدت شهوت و هيجانم كاسته بشه ، رو به مونا گفتم : مونا فكر كنم محبوبه بيدار شده
مونا : از كجا ميدوني ؟
من : بنظرم داشته ما رو ميديده
مونا همونطور لخت بلند شد و تا خواستم جلوشو بگيرم بيرون رفت ، من در رو نيمه بستم و گوش ميدادم ، صداي خنده و جيغ مونا و محبوبه خانه رو پر كرد ، من تو اتاق موندم و از كنار در شاهد برخورد او دو تا شدم ، مونا روي محبوبه پريده بود و داشت سعي ميكرد تاپشو دربياره ، سينه هاي لخت مونا بهترين نقطه ضعفش براي محبوبه بود كه تو يه حركت به چنگش آورد و فشارشون داد ، جيغ مونا به آسمون بلند شد ، خيلي بلند جيغ كشيد و معلوم بود دردش گرفته ، طوري كه محبوبه رو ولش كرد و به خودش پيچيد ، محبوبه كه ترسيده بود همش قربون صدقه مونا ميرفت و ميگفت : مونا چي شد ، ترا خدا بگو ، غلط كردم
من فقط سريع شورتمو پوشيدم و رفتم داخل ، محبوبه با ديدنم گفت : داداش مونا ......
من : ميدونم ، خودم ديدم چيكار كرد ، آخر اين دختره ديونه كار دست خودش ميده
و رفتم بالا سرش ، محبوبه هم كنار من نشست ، مونا سينه هاي لختشو تو دستاش گرفته بود و يكم ناله ميكرد ، محبوبه با لحني كه هم ترس و هم بغض توش بود گفت : مونا خوب بگو كجات درد گرفته
مونا كه انگار يكم آرومتر شده بود سينه هاشو رو به محبوبه گرفت و گفت : اينجا ، خيلي محكم كندي ، درد زيادي داشت
محبوبه بدون اينكه بودن من براش مهم يا اصلا متوجه باشه دستشو روي يكي از سينه هاي مونا گذاشت و نازش كرد و با لحني كه خيلي مظلومانه بود گفت : خدا منو بكشه
مونا لبخند آرومي زد و گفت : خدا نكنه ، ديونه
محبوبه دستشو كه برداشت مونا گفت : نه ، يكم ديگه بزار باشه آرومم ميكنه
محبوبه كه تازه حضور من براش اهميت پيدا كرده بود سرخ شد و بهم نگاهي كرد ، با لبخند و علامت سر بهش گفتم ادامه بده ، دستهاي محبوبه روي سينه هاي مونا حركت آرومي رو صورت ميداد كه محرك سكسي من شده بود و ناخواسته باعث قد برافراشتن كيرم شد ، شورتم نميتونست بلند شدن كيرمو پنهون كنه ، مونا متوجه اون شد و با اينكه محبوبه كنارم بود دستشو بهش رسوند ، محبوبه اصلا به رو خودش نياورد و به كارش ادامه ميداد ، با علامت چشم و ابرو به مونا اعتراض ميكردم كه در كمال پررويي مونا گفت : چيه همش چشمك ميزني؟
من : هيچي ، پس تا محبوبه كنارت هستش من برم الان ميام
مونا : نه ، ميخوام الان اينجا باشي
من همونطور كه بهش چشم غره ميرفتم گفتم : آخه ، نميشه كه .....
محبوبه ميخواست بلند بشه كه مونا مچ دستشو گرفت و گفت : كجا ؟ هنوز دردش خوب نشده ها
محبوبه همونطور كه سرش پايين بود گفت : بقيه درمان رو حميد برات انجام ميده
مونا : ولي تو بهم آسيب زدي
محبوبه لبخندي زد و بلند شد و بيرون رفت و در رو بست ، مونا لبخند شيطنت آميزي زد و گفت : يالا جاي زخم خواهرتو بايد ليس بزني
من كه همينطوري ديونه شده بودم مثل وحشيها شروع به ليس زدن و بعدشم خوردن سينه هاش كردم ، دستم روي كوس برهنه مونا بالا و پايين ميشد و هر لحظه ناله هاش بيشتر ، با كمك مونا دوباره شورتمو درآورد و كيرمو تو دستاش گرفت ، مونا خودشو به سمت كيرم كشيد و عملا با اين كارش كير من جلو او و كوس سفيد و خوردني اون هم در تيرس زبون من قرار گرفت ، تو ليس زدن و خوردن كير و كوس با هم مسابقه گذاشته بوديم ، ديگه بودن محبوبه تو اون خانه هم برامون بي اهميت شده بود و شهوت عقل ما رو ازمون گرفته بود ، مونا همه كيرمو تو دهنش گرفته بود و منم كوسشو ميخوردم ، تو همين وضعيتها من گاز كوچيكي از گوشه كوس مونا گرفتم كه باعث شد اون با تلافي گاز محكمي از سر كيرم بگيره كه من بدون اراده فريادي زدم ، همين كافي بود كه محبوبه سراسيمه وارد اتاق بشه و من كه از شدت درد كيرمو تو دستام گرفته بودم و به خودم ميپيچيدم رو ببينه ، مونا هم ميخنديد و بالاي سرم لخت نشسته بود ، با ورود محبوبه مونا دستشو گرفت و كنار خودش نشوند ، محبوبه اگه دلش هم ميخواست خارج بشه ولي مونا نميذاشتش ، من با اومدن محبوبه پاهامو تو شكمم جمع كردم ولي كاملا لخت بودم ، محبوبه خيلي تلاش ميكرد يا حداقل اينطور نشون ميداد كه ميخواد بره ولي مونا محكم گرفته بودش ، مونا با لوندي به محبوبه گفت : خوب بشين كنارم ، مگه نميبيني نوبت داداشيت شده كه آسيب ببينه
محبوبه كه صورتش تو ديد من بود با نگاهي كنجكاوانه گفت : آخه بده ، شماها لختين
مونا با لبخند گفت : خوب تو هم لخت شو
صداي خنده مونا بلندتر شد و رو به محبوبه گفت : بيا دست تو شفا ميده ، داداشيتو هم بهش برس
محبوبه كه خبر نداشت درد من چيه با صدايي آروم گفت : داداش كجات درد گرفته ؟
من كه خندم گرفته بود بهش نگاه كردم ، اصلا تو چهرش حيا و شرمي ديده نميشد ، همه پرده هاي بين من و اون از بين رفته بود و به جرات ميشد گفت مقصر مونا بوده ، ولي من علاوه بر اينكه نميتونستم ازش كينه بگيرم بيشتر هم دوستش داشتم ، با لبخند به محبوبه گفتم : نگران نباش ، اين دختره روانيه ، من هم مثل خودش كرده
مونا كه انگار لخت بودن براش اهميتي نداشت به طرفم يورش برد و سعي ميكرد دستشو به كيرم برسونه ، من چون قادر نبودم خوب عكس العمل نشون بدم نتونستم جلوي كارشو بگيرم و دستش به كيرم رسيد ، با فشاري كه به كيرم ميداد فقط داد ميزدم ، محبوبه سعي ميكرد ازم جداش كنه كه تو همين درگيريها دستام باز شد و مونا همونطور كه كيرم تو دستاش بود مجبورم كرد پاهامو از هم باز كنم ، حالا محبوبه براي اولين بار كير داداششو ميديد ، نگاهي كه بيشتر از روي هوس بود تا شرم و ترس ، مونا با لبخندي پيروزمندانه رو به محبوبه گفت : اين اونجايي هستش كه من تصرف كردم
محبوبه سرشو پايين انداخت ، مونا كه با گرفتن كيرم به يكي از دستاش و خايه هام به دست ديگش كاملا بهم مسلط شده بود با صدايي كه ثابت ميكرد به انجام حرفاش مصمم هستش به من گفت : اگه حميد تكون بخوري يا اذيت كني فشارشون ميدم
من فقط سكوت كردم ، محبوبه بلند شد كه بره ، مونا با صدايي كه بدجنسي ازش ميباريد گفت : كجا ؟ بشين
محبوبه : نه ديگه ، ديونه
مونا فشار محكمي به خايه هام آورد كه داد منو درآورد و رو به محبوبه گفت : باشه ، اگه ميخواي بكنمشون برو
محبوبه نگاهي بهم كرد و من با خنده بهش گفتم : راست ميگه اين ديونه
واقعيت هم اين بود كه دلم ميخواست بمونه ، چرا رو نميدونستم ولي از اينكه با محبوبه راحت و ريلكس ميشدم نوعي لذت رو ميبردم ، محبوبه آروم جلو در نشست ، مونا گفتش : بيا كنار من
محبوبه بلند شد و اومد جلو ، حالا مونا مثل فرمانرواها دستور ميداد و ما دو نفر فقط مطيع بوديم ، مونا يكم فشار كيرمو كمتر كرد و شروع به نوازشش كرد ، كم كم سير صعودي داشت ميگرفت و طولي نكشيد كه تو دست مونا راست شد ، مونا با نگاهي شيطاني به محبوبه گفت : بيا جاييكه درد گرفته رو براش ماساژ بده
محبوبه فقط سكوت كرده بود و سرش پايين بود ، مونا دوباره با شدت خايه هامو فشار داد كه باعث شد داد بزنم ، محبوبه سريع بهمون نزديك شد ، مونا دوباره گفت : بيا ، بمالش
محبوبه آروم سرشو بالا مياورد و اول به كيرم نگاه كرد ، نگاهي خيره و احساسي ، و همينطور سرشو بالا آورد و چشم تو چشم هم شديم ، مونا فشاري ديگه آورد كه با عكس العمل چهره من روبرو شد ، محبوبه با نگاهش ازم ميخواست بهش كمك كنم كه چيكار كنه .
واقعا حس عجيبي بود ، از اينكه محبوبه دست به كيرم بزنه داشتم هيجانزده ميشدم ، فقط تونستم لبخندي بهش تحويل بدم ، مونا كيرم رو ول كرد ولي من اصلا قصدي براي رهاندن خودم نداشتم ، مونا دست محبوبه رو گرفت و روي كير راست شده ام گذاشت ، حرارت هر سه نفرمون از قرمزي چهره هامون معلوم بود ، دستهاي داغ محبوبه حالا روي كير تنها داداشش قرار داشت ، كم كم اون انقباضي كه تو دستاش بود از بين رفت و آرومتر كيرم رو گرفت ، مونا خايه هامو هم ول كرد و سرشو آورد پايين و سر كيرمو ليس زد ، محبوبه انگار دستش خشك شده بود ، مونا دستشو روي دست محبوبه گذاشت و شروع كرد به جلق زدن براي من ، همزمان بعضي وقتا سرشو پايين مياورد و كيرمو ميخورد ، حركات دست هردوشون تند و تندتر ميشد ، حالا مطمئن بودم اگه مونا دستشو برداره محبوبه خودش تنهايي برام جلق ميزد ، مونا سرشو پايين آورد و كيرمو تودهنش كرد و گاهي هم دست محبوبه رو ليس ميزد ، كير راست شده من تو دستاي محبوبه فقط بود و مونا دستاشو برداشت ، حالا محبوبه بدون اراده و با تمام ذهنش كيرمو ميماليد ، مونا طوري كه كوسش كنار من قرار بگيره خوابيد و دستمو روي كوسش گذاشت ، حالا محبوبه يك چشمش به كوس مونا و يك چشمش به كير من كه تو دستاش قرار گرفته بود خيره ميشد ، صداي من و مونا بلند و بلندتر ميشد ، محبوبه عملا به ميل و اراده خودش برام جلق ميزد و منم كوس مونا رو ميماليدم ، ديگه به اومدن آبم نزديك شده بود و همينكه ميخواستم جلوي دست محبوبه رو بگيرم مونا نزاشت ، آبم با شدت روي دست و پاهاي من و شلوارك محبوبه فوران كرد تو چهره محبوبه فقط رضايت ديده ميشد و بس .
(ادامه دارد)
     
  
مرد

 
حقيقت تلخ (قسمت هشتم)
وضعيت جسمي شادي خانم (همسر ارسلان برادر مونا) بهتر نشده بود و براي همين مونا درخواست يكماه مرخصي بدون حقوق داد تا بتونه عسلويه بره و مراقبت از شادي رو بعهده بگيره . حالم گرفته بود ، يك ماه بدون مونا نه تنهابراي من غير قابل تحمل بود كه محبوبه هم نميتونست بپذيره ، از اون شبي كه خونه موناشون بوديم هردو بيشتر وقتهاي خاليشون رو با هم ميگذروندن مونا رفت و منم سعي ميكردم بيشتر تو شركت بمونم ، 10 روزي از رفتن مونا گذشته بود و روابط من و محبوبه راحتر و ريلكستر شده بود ، نوع پوشش محبوبه همونطور مثل قبل بود چون ميدونستيم اگه بخواد تغييري ايجاد كنه با برخورد مامان و بابا روبرو ميشديم ، جمعه صبح وقتي از خواب بيدار شدم مامان داشت آماده ميشد ، ميگفت كه ميخواد بره خانه خاله و بايد من ميرسوندمش و بابا هم با دوستانش رفته بودن پيك نيك ، محبوبه اصلا حال اومدن نداشت ، خاله حالش بدجور گرفته بود و مامان وقتي ديد رديف نيست تصميم گرفت ناهار درست كنه و محبوبه هم بگيم بياد اونجا ، ولي محبوبه اصلا پا نميداد و مامان وقتي ديد اينطوريه گفت ناهار كه درست كرد براش ببرم ، حدود ساعت 1 بعداظهر ناهار آماده شد و منم غذا خودم و محبوبه رو گرفتم و به طرف خانه راه افتادم ، وارد خانه كه شدم از محبوبه خبري نبود ،صداي دوش حموم ميومد ، به سرم زد يه حالي بهش بدم رفتم تو آشپزخانه و چكش رو گرفتم و يواش رفتم در رختكن رو باز كردم و پشت در حموم ايستادم ، محبوبه داشت با خودش ميخواند ، وقتي محكم به در كوبيدم صداي جيغش به هوا رفت و بعدش اصلا صدايي نيومد ، چند دقيقه همونطوري منتظر بودم تا ناسزا گفتنشو شروع كنه ، ولي اصلا خبري نشد ، كم كم داشتم نگران ميشدم ، به در زدم و گفتم : محبوبه ، محبوبه ، حالت خوبه ؟
ولي جوابي نشنيدم ،ديونه شده بودم و به تقلا براي باز كردن در افتادم و مرتب به خودم فحش و بد وبيراه ميگفتم ، چيزي نمونده بود گريه كنم كه صداي اروم محبوبه اومد و گفت : نگران نباش خوبم
نفس راحتي كشيدم و گفتم : خوبي ؟ منو كه ديونه كردي
محبوبه : تقصير خودت بود
و ديگه ادامه ندادم و از رختكن خارج شدم ، تصميم گرفتم تا محبوبه بيرون مياد ميزناهار رو آماده كنم ، لباسامو عوض كردم و رفتم تو آشپزخانه ، محبوبه از حموم خارج شد ، واييييييييييييييييي ، چي شده بود ، شلوارك استرج تنگ و خوشگلي پاش بود و تاپ بندي زيبايي هم تنش ، با لبخند بهم نزديك شد و سلام كرد
من : سلام ، خوبي ؟
محبوبه : مرسي
خيلي ناز جواب ميداد ، نازتر از هميشه ، خرامان خرامان بهم نزديك شد و لوندي از حركاتش ميريخت ، سر تا پاشو خوب وراندازكردم وسوتي كشيدم ،محبوبه كه نبودن مامان وبابا بهش ميدون داده بود باادا و كرشمه خاصي گفت : اي چيه ؟ آدم نديدي ؟
من : آدم زياد ، ولي فرشته نه
خنده پراحساس محبوبه به وجدم آوردم ولي ياد حركت اشتباهم افتادم و گفتم : راستي منو ببخش بابت كار بچگانه اي كه كردم
محبوبه روي يكي از صندليها نشست و گفت : مهم نيست ، بيا بشين حالا
نفهميدم چي خوردم ، همه حواسم به محبوبه بود ، تا حالا اينقدر خوشگل نديده بودمش ، بعد از ناهار من رفتم تو اتاقم و پشت كامپيوتر نشستم و دي وي دي جديدي كه دوستم بهم داده بود رو گذاشتم ، بهم گفته بود فيلم آمريكايي هستش ، محبوبه با زدن در وارد شد و گفت : مزاحم نيستم ؟
من : مزاحم ؟ اصلا ، تو هيچ وقت مزاحم نيستي
محبوبه : من قبلا فيلم رو نديده بودم ، محبوبه پشت سرم ايستاده بود ، زمان زيادي از فيلم نگذشته بود كه صحنه هاي عشق بازي و سكسش شروع شد ، نميدونستم عكس العمل محبوبه چيه چون اصلا بهش ديد نداشتم ، بهترين راه حلي كه به نظرم رسيد جلو و عقب كردن فيلم بود تا ببينم نظرش چيه ، شروع به اينكار كردم كه گفت : حميد ، چيكار ميكني ؟
من : اي ، مگه ميديدي ؟
محبوبه : خوب آره ، تو نميخواستي ببيني ؟
از روي صندلي بلند شدم و اونو جاي خودم نشوندم و گفتم : باشه ، منم ميبينم
و فيلم رو دوباره گذاشتم پخش بشه ، شانه هاي لخت و سفيد محبوبه و سينه هاي فوق العاده بزرگش از بالا چه ديدني بود ، رونهاي محبوبه تو شلوارك استرج تنگش داشت حالي به حالي ميكردمه ، كيرم شروع به رشد كرد و هر لحظه بزرگتر ميشد ، صحنه هاي فيلم بوسيدن گذشته بود و حالا لخت شدنشون هم تمام شده بود،محبوبه با صدايي آروم گفت: حميد مامانشون كه نميان ؟
من : نه ، نگران نباش
سينه هاي درشت هنرپيشه زن تو دستهاي پسره قرار گرفته بود و صداشون دراومده بود ، صداي اسپيكر رو بيشتر كردم ، محبوبه با لوندي خاصي گفت : آهان بهتر شد ، صداي بلندتر بهتره
من ازپشت دستموروي شانه هاي لخت محبوبه گذاشتم ، من آروم گفتم : فيلم قشنگيه
محبوبه : آره ، فيلم زياد داري؟
من : چند تايي هستش
محبوبه : همشون اينطورين ؟
منظورشو ميدونستم چيه ، فقط يك فيلم سوپر داشتم كه كمتر طرفش ميرفتم ، قصد نداشتم حالا كه باهاش راحت بودم بهش دروغ بگم براي همين گفتم : تقريبا ، فقط يكيش فرق داره
محبوبه : چه فرقي ؟
صحنه هايي كه از فيلم پخش ميشد دو نفري لخت لخت تو هم ميغلطيدن
من : يكم سكسش بيشتره
محبوبه : از اينم بيشتر ؟ اينا كه ديگه لخت لخت هستن
من : خوب آره ، ولي تو اون فيلم كامل نشون ميده
محبوبه : چي رو ؟
من كه شهوت وجودمو گرفته بود و دستام روي شانه هاي لخت محبوبه به حركت دراومده بود گفتم : سكس
محبوبه سرشو به طرفم برگردوند ، چشمهاي خمارش داشت از شور كه تو وجودش افتاده بود خبر ميداد ، با ناز گفت : سكس ؟ نميشه واضحتر بگي ؟
من : صورتمو بردم نزديكش و از لپش بوسه اي گرفتم و گفتم : توضيح دادني نيست
محبوبه : پس چيه ؟
من : ديدني
چرا اين جواب رو داده بودم خودم نفهميدم ، محبوبه ادامه داد : ميشه ببينم ؟
من : خيلي ناجور هستشا
محبوبه : خوب باشه ، البته اگر شما نميخواي باشه ، اصراري ندارم
اصلا دلم نميخواست تو فكر باشه و كنجكاو كه اون فيلمها چطوري هستن ، براي همين رفتم و از تو كمدم آوردمش و به محبوبه دادم و گفتم : فقط اگه ديدي داري اذيت ميشي نگاه نكن
محبوبه فيلم رو ازم گرفت و تو دستگاه گذاشت ، من به طرف در ميرفتم كه گفت : كجا ؟ مگه تو نميبيني ؟
من : حالا يكمشو ببين ، اگه خوشت اومد شايد منم بيام
از اتاق خارج شدم و روي مبل 3 نفري دراز كشيدم ، حدود 10 دقيقه بعد ديدم محبوبه از اتاق خارج شد ، قرمز قرمز شده بود ، به طرفم اومد و روي زمين كنار مبل نشست ، بهم نگاه ميكرد ولي هيچي نميگفت ، به طرفش چرخيدم و دستمو تو موهاش كشيدم و گفتم : ديدي ؟ چطوربود ؟
محبوبه سكوت كرده بود ولي از صورتش ميشد همه چيرو فهميد ، سينه هاي گندش به خاطر نبستن سوتين كه كمتر ازش ديده بودم داشت تاپشو ميتركوند ، متوجه خط سير نگام شده بود ، آروم گفت : خيلي فرق ميكنه
من : خوبه يا بد ؟
محبوبه فقط سرشو تكون داد ، دوباره دستمو تو موهاش زدم و گفتم : اذيت كه نشدي ؟
محبوبه سرشو آورد و روي مبل گذاشت و گفت : نه ، ولي ............
من : ولي چي ؟
محبوبه : هيچي
من دوباره ماليدن شانه هاي لخت و گردنشو شروع كردم وگفتم : قرار نشد ا
محبوبه : راست گفتي تو اين فيلمها كامل نشون ميده
من : چي ؟
محبوبه : همه چي رو ، هم از مرد هم از زن
من شيطنتم گل كرده بود و ادامه دادم : تو از كدومش بيشتر خوشت اومده
محبوبه سرشو به سمت من برگردوند و گفت : تو چي ؟
بي اختيار دستم از زير چونه هاي محبوبه به گردنش و بعد روي قسمت لخت بالاي سينه هاش كشيدم ، عمق نگاه محبوبه مملو از شهوت بود ، ادامه دادم : خوب معلومه
محبوبه : چي ؟
من : زن ، ....................... ، حالا تو بگو
محبوبه : مرد
من : چون كامل نشونش ميده ؟
محبوبه : اوهوم
محبوبه سرشو پايين تر برد و نزديك كيرم شد ، يكم تو چشم هم نگاه كرديم و گفت : حميد ، ما گناه نميكنيم ؟
اعتقادات مذهبيم كاملا مخدوش كه چه عرض كنم نابود شده بود ، نميخواستم جوابي بدم كه محبوبه به خاطر كارها روزهاي گذشته عذاب وجدان بگيره ، براي همين گفتم : نه ، تو اين دنيا بايد نهايت استفاده رو برد ، بايد لذت برد و زندگي كرد
محبوبه : ولي شما مردها بيشتر لذت ميبرين
من : چرا ؟
محبوبه : همه لذتش براي شماهاست
من : يعني شماها اذيت ميشين ؟
محبوبه : خوب آره ديگه
من : مگه تجربه كردي ؟
واي عجب سوالي كردم ، چرا يهو من اينو گفتم ، محبوبه جا خورده بود ولي به خودش مسلط شد و گفت : نه
من : پس چي ؟
محبوبه : خوب ديدم كه
من : تا حالا نديده بودي ؟
محبوبه : چي رو ؟
من : همون ديگه
محبوبه : نه
من : اشتباه نميكني ؟
محبوبه لبخندي زد و گفت : آهان ، خوب حالا
من شهوت داشت ديونم ميكرد ، به پرت و پلا گفتن ادامه دادم و گفتم : حالا كدوم بهتر بود ؟
محبوبه : منظورت چياست ؟
من : اوني كه چند روز پيش ديدي با اينايي كه الان ديدي
محبوبه با لوندي كامل گفت : البته كه اون چند روز پيش
من : كدوم بزرگتره ؟
محبوبه : راستش اينه امروزي
همونطور كه سرشو ماساژ ميدادم به عقب هولش دادم تا روي كيرم قرار گرفت ، كيرم كه كاملا راست شده بود به گردنش كشيده شد ، لبخند شهوتي زد و سرشو به طرف كيرم برگردوند ، صورتشو از روي شلوارك بر روي كيرم كشيد و گفت : حميد ، ميتونم بازم ببينمش ؟
ديگه جوابي ندادم و شلواركمو پايين كشيدم ، محبوبه خودش كيرمو از تو شورت بيرون آورد و شروع به ليس زدنش كرد ، كم كم خودش بالا كشيد و شروع به خوردن كيرم كرد ، كون نازشو بالا داد طوري كه كاملا بهش مسلط شدم ، شروع به ماليدن از روي شلوارك استرجي كه همه برجستگيهاي كون و كوسشو نشون ميداد كردم ، با پيچ و تابي كه به خودش داد نتونستم تحمل كنم و شروع به پايين كشيدنش كردم ، اوههههههههههههههههههههههه ، چه سفيد و ناز ، شورتي كه پوشيده بود فقط بند داشت و كون نازش تو ديدم قرار گرفت ، شروع كردم به بوسيدنش ، محبوبه هم با شدت كيرمو ميخورد ، از زير دستمو به كوسش رسوندم و به محض برخورد باهاش صداي محبوبه بلند شد ، حالا من هم داشتم كوسشو ميماليدم و يكم بعد با هدايت دستام آوردمش جلوي صورتم ، محبوبه كاملا بر روي من خوابيده بود ، كير من تو دهن اون و كوس اون هم جلوي دهن من ، پارچه مثلث شكلي كه به صورت توري جلوي كوسشو پوشانده بود رو كنار زدم و اولين ليس جانانه رو روي كوسش كشيدم ، محبوبه كيرمو درآورد و با صداي بلند گفت : اوه ، چيكار ميكني ؟
من : دارم كارتو تلافي ميكنم
محبوبه : دوست داري ؟
من : خيلي ، خوردنيه
كوسشو با شدت ميليسيدم و ميخوردم ، محبوبه كيرمو حسابي داشت ميخورد ،آبم داشت ميومد و نميخواستم اينطور بشه ، خودمو از زيرش خارج كردم و سرشو به روي مبل گذاشتم و خمش كردم ، از بغل بند شورتشو باز كردم و كناري انداختم ، شروع كردم از پشت ليس زدن كوس و كونش ، صداي محبوبه لحظه به لحظه بيشتر ميشد ، تاپشو بالا دادم و همزمان سينه هاي بلوريشو ميماليدم ، حركات محبوبه بيشتر بيشتر و صداش بلندتر شد ، برش گردوندم و بر روي مبل خوابوندمش و رفتم بين پاهاش ، كوسشو به دهان گرفتم و شروع به ليس زدن و خوردنش كردم ، كمرشو بالا ، پايين ميداد و تو اوج بود ، يكمرتبه جيغ بلندي كشيد و با چند تكون به ارگاسم رسيد و شل تو مبل ولو شد .
(ادامه دارد)
     
  
مرد

 
حقيقت تلخ (قسمت نهم)
از خانه بيرون زده بودم ، نميتونستم كارهايي كه بر اثر شهوت زياد ازمون سر ميزد رو توجيه و كنترل كنيم ، روز به روز بيشتر تو اينكارها غرق ميشديم ، حدود ساعت 8 شب برگشتم ، مامان حموم بود و بابا هم از خستگي زياد خوابيده بود ، سراغ محبوبه رو از مامان گرفتم كه گفت به خاطر سردرد زياد خوابيده ، رفتم تو اتاقش ، رو تخت دراز كشيده بود و چشماش خيلي قرمز بود ، مشخص بود خيلي گريه كرده ، تقصير خودمون بود ، همش ميگفت ، بزرگترين گناه رو كرديم ، بدتر اشتباه عمرمون رو ، نميتونست خودشو ببخشه و منو بي گناه ميدونست ، منم پكر شدم و رفتم تو اتاقم ، ساعت 11 بود كه مونا زنگم زد و وقتي فهميد داغونم گير داد تا علتشو بدونه ، منم سر و ته بسته بهش يه چيزهايي گفتم ، نه از اينكه با محبوبه شبه سكس داشتم فقط اينكه خيلي باهاش راحت شدم و اين موضوع باعث شده محبوبه بهم بريزه و خودشو مقصر بدونه ، مونا كه قطع كرد منم قرص آرام بخشي خوردم و خوابيدم ، صبح شنبه با كسلي زياد رفتم شركت ، قبل از ناهار خانه زنگ زدم و محبوبه جواب داد ، از صداش مشخص بود وضعيتش بهتره ، يكم وضعيت روحيم بهتر شد ، موقع شام صحبت از مونا و زن برادرش شد و مامان گفت : حميد بد نيست اگه بتوني يكي دو روز مرخصي بگيري و سري به مونا بزني ، درسته راه دوره ولي لازمه
بابا هم موافق بود و وقتي با مونا صحبت كردم استقبال كرد و ازم خواست حتما محبوبه هم اگه ميتونه با خودم ببرم ، براي چهارشنبه بعداظهر 2 تا بليط هواپيما گرفتم ، مينا خانم وقتي خبردار شده بود وسايلي رو آماده كرد كه با خودمون براي اونا ببريم
تو فرودگاه مونا با ارسلان كه فقط تا اون زمان عكسشو ديده بودم اومدن استقبالمون ، ارسلان هم فوق العاده جذاب و خوش قيافه و هم خوش برخورد بود ، مونا به محض روبرو شدن پريد تو بغلم و تا رفتم به خودم بيام لباشو گذاشت رو لبام ، من كه انتظار نداشتم جلوي ارسلان و اونم تو فرودگاه اينكار رو انجام بده شوكه شده بودم و تو احوال پرسي با ارسلان دچار مشكل ، ارسلان كه خندش گرفته بود ، مونا با محبوبه هم همين كار رو كرد كه باعث شد رنگ خواهرمون كاملا قرمز بشه ، ارسلان همونطور كه به طرف خروجي ميرفت بهم گفت : حميد خان بيا بريم ، اين ديونه بازيها جزء لاينفك اعمال اين آبجي ماست ، خدا به داد تو برسه
تو راه مونا همش قربون صدقه محبوبه ميرفت تا جايي كه ارسلان با خنده بهش گفت : بابا يكمم اين بنده خدا رو تحويل بگير
كلا پسر شوخ و شادي بود ، با ورودمون به خونه شادي خانم هم جلو اومد ، خيلي راحت و اروپايي ، لباس فوق العاده قشنگ و راحتي تنش بود ، موهاي بلندش روي شونه هاش بود و چشمهاي آبي زيبايي داشت ، هيكل مانكني شادي رو ميشد تو اون لباس تنگ كاملا برانداز كرد ، سينه هاي خوش فرم و كمر باريك ، اونطور كه فكر ميكرديم نبود و سرحال نشون ميداد ، ابتداي ورود با همه دست داد كه نشون ميداد خيلي باكلاس هستش،بعد پذيرايي ارسلان ازمون عذر خواهي كرد وبه خاطر شرايط كاري رفت ،
خوشبختانه شادي بهتر شده بود و تونسته بود به شرايط عادي برگرده ، با اينكه مدت زيادي مريض بوده ولي هيكلش خيلي جذاب بود و مشخص بود خيلي به خودش ميرسه ، نه ارسلان و نه شادي هيچكدوم اون خصوصيات مذهبي كه مينا خانم و آقا سروش دارند رو نداشته و خيلي راحتر و ريلكستر عمل ميكردن ، موقع شام ارسلان به خاطر بهبودي خانمش مختصر جشني گرفت ، و اصل رو گذاشت براي وقتي تهران اومد ، موقع خوابيدن مونا بهم گفت كه قراره من و محبوبه با خودش بريم خونه يكي از دوستاي ارسلان كه مسافرت هستش ، ميگفت اينطوري ما راحتر هستيم ، با اينكه براي من تفاوتي نداشت ولي با اصرار مونا رفتيم ، زياد فاصله نداشت كمتر از 50 متر تو يك بلوك ساختمانهاي ويلايي ، خونه ها دقيقا تيپ ساخته شده بودن ، من كه عادت به دوش گرفتن روزانه داشتم و مونا هم ميدونست به محض ورود به خونه دوست ارسلان اجبارم كرد كه برم حموم ، دوست ارسلان مقدمات سفر به خارجشو ميريخت و خانواده خودش هم فرستاده بود ، بعد از دوش تازه يادم اومد نه حوله خودمو برداشتم و نه شورت ، صداي خنده مونا و محبوبه ميومد و معلوم بود خيلي شاد هستن ، در حموم رو باز كردم و محبوبه رو صدا زدم ، جفتشون با هم اومدن ، از لاي در بهشون گفتم كه برن حوله و شورتمو بيارن ، مونا با بدجنسي تمام گفت : نخيرم ، مگه ما نوكرتيم كه اينطوري دستور ميدي
من : كي اين حرف رو زده ، شما سرور ما هستين
مونا : خر نميشيم
من : محبوبه آبجي جون شما مرحمت كن
محبوبه با خنده گفت : مونا نميزاره
من : ببينين اگه نيارين همينطوري ميام بيرونا
مونا : هر كي نياد
من : محبوبه تو يه چيزي بهش بگو
محبوبه : چي بگم ، تو اين لجباز رو ميشناسي
مشخص بود هر دو با هم هستن وهرچقدرهم وايستم بازم خبري نيست ، نميدونم يه حسي بهم ميگفت امشب اتفاقهايي ميافته ، ناخواسته كيرم يكم تكون خورد و شروع كرد به بيدار شدن ، خوب گوش دادم تا مطمئن بشم نيستن و وقتي صدايي نيومد از حموم زدم بيرون ، به محض خروج جفتشون جلوم سبز شدن ، نگاههاي شيطاني جفتشون مهر تاييدي بر حس من داشت ، همونطور جلوي در حموم ايستادم ، سكوت بود كه بينمون ايجاد شد ، مونا آروم اومد جلوم و دستشو گذاشت روي كيرم و گفت : سلام حميد كوچولوي خودم
به محبوبه كه خيره به كيرمن و دست مونا بود كردم ، آروم گفتم : اجازه ميدين خودم خشك كنم و لباس بپوشم
محبوبه كه يك حوله دستش بود نزديكم اومد و بهم داد ، مونا كمك كرد و شروع به خشك كردنم كرد و گفت : خشك شدن آره ، ولي پوشيدن لباس نه
مونا همراه با خشك كردن بدنم با كيرم هم بازي ميكرد ، ديگه كاملا بيدار شده بود ، مونا جلوم زانو زد و كيرمو تو دهنش گرفت و شروع به خوردن كرد ، محبوبه چشم ازمون برنميداشت ، مونا دستمو گرفت و روي يك مبل نشوند و خودش دوباره جلوم روي زمين نشست و شروع به خوردن كيرم كرد ، يكم بعد رو به محبوبه گفت : من حسود نيستما ، ميتوني باهام شريك بشي
محبوبه فقط نگاه ميكرد و هيچ حرفي نميزد ، ياد گريه هاش افتادم و سرمو پايين انداختم ، مونا بلند شد و به طرفش رفت و دستشو گرفت و گفت : من كه باهات صحبت كردم عزيزم ، فقط از لحظات زندگيت لذت ببر
آروم به طرف من آوردش و كنار هم نشستن ، مونا دست محبوبه رو روي كيرم گذاشت و گفت : لمسش كن ، لذت بخشه
من خيلي آروم گفتم : مونا آخه ......
مونا : ميدونم ، همه چيز رو محبوبه برام تعريف كرده ، من ناراحت نيستم ، خيلي هم خوشحالم كه همسرم مثل خودم هستش و خواهر خوشگلش بهتر از من
دست محبوبه روي كيرم بود و زبون مونا روش ميچرخيد ، كم كم محبوبه راه افتاد ، سرمو بيخ گوش مونا بردم و گفتم : شما نميخواين لخت بشين ؟
مونا دست محبوبه رو گرفت و بلندش كرد ، دو نفري شروع كردن به درآوردن لباس هم ، سينه هاي بلوري و خوردنيشون و بعدش كوس و كون كردنيشون يكي بعد از ديگري نمايان شد ، ديگه سه نفري شروع كرديم به خوردن كير و كوس و كون ، من مرتب با كون مونا بازي ميكردم ، مونا با لوندي گفت : دوست داري؟
من : خيلي
مونا : ماله خودته ، هر كاري دوست داري باهاش كن
اين جمله كافي بود تا خودمو به پشتش برسونم و شروع كنم به ليس زدن و بوسيدنش ، كون خوش فرم مونا با پيچ و تابهايي كه بهش ميداد لحظه به لحظه به گاييدن نزديكتر ميشد ، مونا همونطوري به محبوبه گفت : برو آمادش كن ، نميبيني ، داره برام نقشه ميكشه
درست ميگفت ، ميخواستم هر طور شده امشب بكنمش ، محبوبه كه شهوت مستش كرده بود كيرمو تو دهنش گرفت و منم كون مونا را ليس ميزدم ، محبوبه رو به مونا گفت : خيلي درد دارها ، اذيت نشي ؟
مونا با لوندي بهش گفت : ميدونم ، ولي راستي تو از كجا ميدوني درد زيادي داره ؟
محبوبه نگاه سريعي بهم كرد و هيچي نگفت ، يعني چي ؟، محبوبه تجربه داشته ؟ ، اين سوالاتي بود كه تو ذهنم گذشت و اينكه مونا چرا گفت ميدونه ؟
مونا كه مست شده بود گفت : حميد شروع كن ديگه
خيلي عجيب بود عجله مونا براي كون دادن از من كه عاشق گاييدن كونش شده بودم بيشتر بود ، اونم كون دادني كه همراه با درد بود ، كيرمو با سوراخ كونش تنظيم كردم و با اولين فشار راحتر از اوني كه فكر ميكردم فرو رفت ، مونا يكم به خودش پيچيد ولي زياد بي قراري نكرد ، با فشار بيشتر نزديك به نصفه كيرم داخل رفت ، داشتم تو آسمانها ميرفتم ، شروع كردم به تلمبه زدن آروم ، كون مونا حالا داشت توسط من گاييده ميشد ، مونا آه و اوه ميكرد و كمتر نشون ميداد كه دردي داشته باشه ، كم كم همه كيرم تو كونش جا شد و جالب عادي بودن اين گايش براي مونا ، محبوبه هم زياد عكس العمل نشون نميداد ، ديگه به شدت ضربه زدنهام اضافه كردم و حالا كيرمو تا آخر تو كونش جا ميدادم و بيرون ميكشيدم ، اولين سكس كامل من با گاييدن نامزدم شروع شد ، پهلوهاشو گرفتم و محكم تو كونش ميكوبيدم ، سينه هاي نازش تكون تكون ميخورد ، ديگه به اومدن آبم نزديك شده بود ، مونا متوجه شده بود و بلند گفت : آبتو ميخوام بريزي رو سينه هام
چند تا تلمبه محكم ديگه زدم و كيرمو درآوردم و مونا برگشت و گذاشت لاي سينه هاش ، آبم با شدت فوران كرد و زير گلو و صورت و سينه هاي مونا رو سيراب كرد .
(ادامه دارد)
     
  
صفحه  صفحه 1 از 2:  1  2  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

حقیقت تلخ


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA