حقيقت تلخ (قسمت دهم)صبح وقتي از خواب بيدار شدم هيچ كس خونه نبود ، با محبوبه تماس گرفتم كه گفت با مونا و شادي رفتن استخر، داشتم تو ذهنم صحنه هاي ديشب رو مرور ميكردم ، ديگه تابويي براي من و محبوبه باقي نمونده بود ، كون دادن مونا اونم به اون راحتي و اطلاعاتي كه محبوبه از اون داشت همه منو به اين فكر مينداخت كه جفتشون تجربه كون دادن رو دارن ، همش با خودم درگير بودم كه چه كسي تونسته كيرشو تو كون خوشگل آبجي من كنه بدون اينكه ما بويي ببريم ، و محبوبه چقدر سكسي بوده و من خبر نداشتم ، مسئله ديگه اي كه اذيتم ميكرد اين بود كه مونا قبل از من مزه كير رو چشيده و كون خوشگلش توسط فردي ديگه فتح شده همه اينها باعث شد تا من گذشت زمان رو متوجه نشم ، صداي زنگ خونه منو به خودم آورد ، وقتي در رو باز كردم ارسلان بود كه به خاطر ديركردم براي صبحانه خودش دنبالم اومده بود ، وقتي به طرف خونه اونا حركت كرديم ارسلان همش عذر خواهي ميكرد كه نتونسته تو خونه خودشون پذيراي ما باشه و من در عين سادگي در جواب صحبتهاش گفتم : نه ، خواهش ميكنم اين چه حرفيه ، اونجا هم كه رفتيم از شما بوده ديگه ، وگرنه ما رو كه نميشناختن ارسلان : درسته ، ولي دوست داشتم 5 نفري تا نيمه شب بگيم و شاد باشيم ، ديگه نميخوام اين زمانها رو از دست بدممن : حالا وقت زياده ، راستي ارسلان خان ، خانمتون بهترن ، شادي خانم كسالتشون برطرف شده ؟ارسلان : بله خوشبختانه ، اين خانم شما استاد شارژ روحيه هستش ، الانم كه با اومدن شما و اضافه شدن به جمعمون اين وضعيت بهتر هم شده ، ميخواستم همين جا از اينكه محبوبه خانم رو با خودتون آوردين تشكر كنم ، شادي خيلي از آشنايي با شما خوشحال شده و راستش كلي روحيه گرفته من : خواهش ميكنم ، همه اينها ناشي ازشادي و لطف شما هستش ، هم شما و هم شادي خانم و هم مونا منبع انرژي مثبتينارسلان دستاشو باز كرد و با خنده گفت : مونا كه خيلي ، منبع به اين بزرگي با خنده رفتيم تو خونه و مشغول صبحانه شديم كه موناشون اومدن ، خدا من چي ميديم ، روز به روز لباسهايي كه محبوبه و مونا ميپوشيدن تحريك كننده تر ميشد ، هر سه مانتوهاي نازك وتنگ و كوتاه با شلوارهايي كه يك وجب از مچشون پيدا بود و كونشون داشت ميتركوند اونا رو پوشيده بودن ، من مونده بودم اينها رو محبوبه كي خريده كه من متوجه نشدم ، مونا كه متوجه نگاههاي كنجكاوانه من شده بود بدون ملاحظه برادرش و ديگران گفت : اوي كجايي ؟ داري ما رو ميخوريا با نگاه شادي و ارسلان و بقيه به من رنگم عوض شد و درجا هنك كردم ، ارسلان به طرف مونا رفت و محكم به كونش زد و گفت : تو هنوز اين اخلاق بدتو فراموش نكردي و بعد رو به من گفت : حميد جون ببخشش ، اين همينطوري ديگه ، بارها با منم اين رفتار رو كرده و ضايع بازي درآ.وردهمونا رو چشم غره رفتم تا شايد ساكت بشه ولي اينقدر پررو بود كه رو به ارسلان ادامه داد : اي تو هم حقت بوده ، اصلا ميدونين چيه شما مردها با چشماتون خيلي كارها ميكنينشادي خانم رو به مونا گفت : در مورد اين آقا كه حق با تو هستش و اشاره كرد به ارسلان و ادامه داد : هم چشمهاي ريز بيني داره ، هم گوشهاي تيزي و از همه مهمتر زبون چرب و نرمي مونا همونطور كه به طرف اتاق ميرفت و محبوبه رو با خودش مي كشوند گفت : اوه اوه از اين كه نگو ، سانت سانت آدمو با چشماش آناليز ميكنهارسلان به طرفش يورش برد كه مونا محبوبه رو كشيد سمت خودش و اين دقيقا همزمان شد با رسيدن ارسلان و شاخ به شاخ شدنشون ، ضمن اينكه كاملا تو بغل هم رفتن سرشاشون هم بهم خورد كه ناله جفتشون دراومد ، من و شادي خانم و مونا نتونستيم جلوي خنده مونو بگيريم و مونا زد تو اتاق و در رو بست ، محبوبه و ارسلان سراشون رو گرفته بودن و خنده هاي ريزي هم ميكردن و ارسلان همش مونا رو تهديد ميكرد كه حالشو ميگيره ، شادي به طرف محبوبه رفت و نوازشش كرد و بلندش كرد و بردش تو اتاق خودش ، ارسلان همونطور كه سرشو چسبيده بود به طرفم اومد و بابت برخوردش با محبوبه ازم عذر خواست و وقتي با خنده هاي بيشتر من مواجه شد گفت : نه بابا ، اصلا انگار منتظر بودين سوژه خنده براتون رديف بشه محل زندگيشون مكان تفريحي خاصي نداشت ، ارسلان تونسته بود 1 هفته مرخصي بگيره و با موافقت ما قرار شد با ماشينشون به سمت شيراز و بعدشم تهران بريم ، خيلي خوشحال بوديم چون تو خونه بودن كلافم ميكرد ، خيلي سريع مقدمات رو آماده كرديم و حدود ساعت 1 بعد اظهر راه افتاديم ، هر طور بود براي شب شيراز رسيديم و تو يكي از پارك هاي اونجا چادر مسافرتي كه ارسلان داشت رو برپا كرديم ، ارسلان تونسته بود مكاني براي چادر پيدا كنه كه در انتهاي يك پياده رو و فقط از يكطرف بهش مسلط بوديم و دو طرفش ديوارهاي خيلي بلند و سمت ديگه اون درياچه مصنوعي بسيار زيبايي بود ، خوشبختانه خلوت بود ولي تنها مسئله اي كه بعد از مستقر شدن متوجه شديم زياد بودن پشه بود ، بعد از شام چون قرار بود صبح زود به طرف تهران حركت كنيم مقدمات خوابيدن رو چيديم ، قرار شد چون بيرون پشه زياد بود همه داخل چادر بخوابيم ، مونا با شادي رفتن داخل چادر و مثلا شروع كردن به چيدمان نحوه خوابيدن همه ، چند دقيقه بعد محبوبه هم صدا زدن و صداي جر و بحثشون و بعدش مسخره بازيهاشون همه جا رو فرا گرفت ، ارسلان رو به من گفت : ميبيني سه نفري حتي نميتونن يه جاي خواب رو رديف كنن ، واقعا كه فقط به درد .....حرفشو خورد و ادامه نداد ، و لبخند نرمي زد ، من نگاهي بهش كردم و گفتم : فقط به درد چي ؟ ارسلان : هان ، هيچي بيخيال من : نه ديگه نشد ، ميدونم چي ميخواستين بگين ارسلان لبخند زنان نگاهي بهم كرد و ادامه داد : البته مونا يه چيزهايي گفته ((من ازهمون ابتداي آشنايي با مونا فهميده بودم كه يه ارتباط خاص و نزديكي بين مونا با برادرش هست وصميميت فوق العاده اي بينشون وجود دارد ))من : مونا هميشه لطف داشته و داره ، ولي نگفتين فقط به درد چي ميخورن هر دومون زديم زير خنده و ارسلان همونطور ادامه داد : بابا تو خودت حرفه اي هستي و بهتر ميدوني ارسلان خيلي دلچسب بود و نوع كلماتي كه استفاده ميكرد آدمو مجذوب خودش ميكرد ، بالاخره هر سه نفر بيرون اومدن و هر كدومشون مدل خوابيدن خاصي رو ميگفت ، ارسلان همشون رو به سكوت وادار كرد و خودش گفت : حالا كه اينطوريه فقط يك راه ميمونه ، چادر رو به 5 قسمت تقسيم ميكنيم و از 1 تا 5 نام گذاري ميكنيم ، اسم همه رو روي پنج تكه كاغذ مينويسيم و براي هر شماره يك كاغذ باز ميكنيم ، حالا هر كي هر جا افتاد بايد بخوابه ، قبوله ؟
حقيقت تلخ (قسمت يازدهم)مونا و شادي هورا كشيدن و مونا گفت : عاليه ، خيلي جالب ميشه محبوبه نگاهي بهم كرد و لبخندي زد ، ارسلان چادر رو به صورت زير تقسيم كرد و قرعه كشي شروع شد 1 2 3 4 5 قرار شد محبوبه همه كاغذها رو باز كنه ، اولين كاغذ براي رديف 1 باز شد و اسم شادي خانم بود ، كاغذ دوم رو كه باز كرد ديديم رنگش قرمز شد و لبخندي زد و آروم گفت : اين قبول نيست ، يكي ديگه برميدارم مونا : نخيرم ، قرار نشد ديگه جر بزنينمحبوبه سرشو بيخ گوش مونا برد و يك چيزي گفت ، مونا تركيد و چنان قهقهه ميزد كه نگو ، ارسلان گفت : خوب بگيد ماهم بخنديم مونا : ميدوني داداش نفر بعد كيه ؟ارسلان : نه ، كيه ؟مونا : حميدارسلان طوري كه اصلا براش مهم نيست گفت : خوب باشه و رو به شادي گفت : خانم از نظر شما مشكلي هست ؟شادي خانم با چهره اي بشاش و شاد گفت : نه عزيزم ، تو كه منو ميشناسي من منمن كنان گفتم : آخه .... اين كه.... نميشه.... دوباره قرعه ميكشيممونا با لجبازي ذاتي و خاصش گفت : نخيرم ، خودتون پيشنهاد دادين من : من كجا پيشنهاد دادم ، اين نظر ارسلان بودشمونا رو به ارسلان گفت : من قبول ندارم ، نبايد عوضش كنين و رو به شادي كرد و زبونشو مثل بچه ها درآورد همه خندشون گرفته بود ، ارسلان شانه هاشو بالا انداخت و گفت : كي گفته ميخواييم عوض كنيم و رو به محبوبه گفت : شما بعدي رو دربيارمن : يعني چي بعدي ، حساب شادي خانم رو كنين ، ايشون تازه بهبودي پيدا كردنامونا با خنده گفت : خوب باشه ، مگه ميخواد باهات كشتي بگيره كه ميترسي آسيب ببينهدوباره زدن زير خنده و محبوبه با اشاره ارسلان نگاهي به من انداخت و كاغذ بعدي رو براي رديف 3 برداشت ، ديگه بدتر از اين نميشد ، مونا براي رديف 3 انتخاب شد ، اين يعني محبوبه در هر صورت كنار ارسلان هستش ، ارسلان انگار متوجه تغيير حالت من شده بود و براي همين گفت : اين قبول نيست ، حواس محبوبه خانم رو پرت كردين ، دوباره كاغذ رو تا كنين و بزار داخل و قرعه بكشين مونا مثل وحشيها پريد وسط و گفت : كي گفته ، به حرف خودتون هم پايبند نيستينارسلان به مونا نگاه ميكرد و اشاره هايي ميكرد ، مونا دوباره ادامه داد : چشمك هم نزن ، بايد طبق همين اجرا بشهو بعد رو به من كرد و گفت : حميد تو اعتراضي داري؟من كه نميخواستم كم بيارم خيلي معمولي گفتم : نه ، چه اعتراضي مونا رو به محبوبه كرد و گفت : تو هم كه نميتوني اعتراض كني چون خودت قرعه ميكشيمحبوبه كه مشخص بود داره خودشو با جوء هماهنگ ميكنه گفت : باشهحالا مونده بود رديفهاي 4 و 5 ، محبوبه كاغذ بعدي رو درآورد ، اسم خودش بود ، پس ارسلان مثل خانمش كنار بايد مي خوابيد يعني دورترين فاصله ممكنه بين اون و شادي . جفتشون به ظاهر هيچ مشكلي براي اين مورد نداشتن و خيلي ريلكس برخورد كردن و فقط تنها من و محبوبه بوديم كه با خودمون درگير بوديم ، طبق قرعه كشي نحوه خوابيدن اينطوري شد : شادي حميد مونا محبوبهارسلان ارسلان از چادر خارج شد و گفت ميخواد ماشين رو چك كنه ، منم باهاش رفتم و همش تو راه قصدم اين بود چيدمان خوابيدن رو عوض كنم ، موقع برگشتن ارسلان كه متوجه اين تلاش من شده بود گفت : حميد ، دوست دارم صادقانه بهم بگي ، با اين مسئله كه محبوبه خانم كنارمن بخوابه مشكلي داري ؟ راحت باش ، دوست دارم از همين ابتداي آشناييمون اخلاق همو بدونيم تا راحت همديگر رو درك كنيم ، من اگه ببينم ناراحتي بدون اينكه اجازه بدم مونا يا كسي ديگه دخالت كنه عوضش ميكنممن منمن كنان گفتم : نه بخدا ، من فقط نگران شادي خانم هستم كه اذيت بشن ارسلان دستشو روي دوشم انداخت و همينطور كه قدم ميزديم گفت : از اون نظر خيالت راحت باشه ،اولا من و شادي اصلا ناراحت نيستيم ، دوما بار اول نيست كه هميجين اتفاقاتي ميوفته ، ثانيا مطمئن باش شادي از خداشم هست كه كنار تو بخوابه ، بزار اونقدر اذيتت كنه كه تا صبح 100 بار به غلط كردن بيافتي ، ولي همين جا بگما من اهل اينكه نصفه شب به التماس بيافتي و بگي جامون عوض نيستم (( يعني چي ، اصلا نفهميدم اين حرفهايي كه ارسلان زد نوعي توجيه بود يا تهديد يا دلخوشي دادن ، من كه دوباره داشتم قاطي ميكردم ))ارسلان تند كرد و رفت داخل چادر ، همه وسايل رو جمع كرده بودن و داخل گذاشته بودن ، وارد كه شدم دوباره شوك بهم داده شد مونا و شادي كه مانتوهاشون رو درآورده بودن با تاپ وشلوارك هاي استرجي كه همه كوس و كونشون رو معلوم ميكرد داشتن وسايل رو جمع جور ميكردن ، شادي موهاشو باز كرده بود و تا نزديكهاي كمرش رسيده بود ،خيلي بدن توپي داشت ، سينه هاي فوق العاده بزرگ كه كمي از محبوبه نداشت و از همه مهمتر كون گرد و بزرگش بود كه بدطور خودنمايي ميكرد ، محبوبه زير پتو رفته بود ولي وقتي چشمم به مانتوي بالا سرش افتاد فهميدم اونم مثل مونا و شادي هستش ، بهش خنديدم و رفتم كنارش نشستم و آروم بهش گفتم : ميبينم خيلي خودموني شدي محبوبه هم خيلي يواش گفت : شادي خانم مجبورم كرد ، ميگفت راحت باشيممونا كه متوجه صحبت ما شد گفت : چيه ؟ بهش گير دادي ؟شادي هم به طرفمون اومد و اون اندام فوق سكسيشو جلوم به نمايش گذاشت و گفت : حميد آقا دعواش كردي ؟من بلند شدم و گفتم : نه بابا ، چرا الكي ميخواين ما رو خراب كنينمونا پتو رو از روي محبوبه برداشت و گفت : پتو كم داريم تك تك نميندازيممحبوبه اون سينه هاي خوشگلشو با تاپ تنگي كه پوشيده بود به رخ همه ميكشيد ، ارسلان گفت : بخوابين ديگه فردا صبح زود ميخواييم بريم ، بخوابين تا من پتوها رو تقسيم كنمهمه تقريبا خوابيدن ، من سعي ميكردم به شادي برخوردي نكنم ولي اون همون اول خودشو بهم چسبوند ، دست خودم نبود ولي بدنم داغ كرد و اين حرارت به سمت پايين هدايت شد ، ارسلان گفت 2 تا پتوي بزرگ داريم و 1 دونه هم كوچيك مونا : كوچيكه براي من پس و سريع از ارسلان گرفت و روي خودش انداخت ، طبيعتا با دو تا پتو فقط بايد من و شادي و ارسلان و محبوبه استفاده كنيم ، ارسلان يكدونه رو انداخت روي محبوبه و گفت : من فعلا سردم نيست و پتوي ديگه هم به من داد و گفت : اينم براي شما دو نفرو رفت سر جاش خوابيدمنم پتو رو انداختم روي شادي خانم و گفتم : منم گرممهولي شادي خيلي ريلكس و راحت پتو رو گرفت و انداخت روي من و گفت : نه فكر ميكنيد هوا سرد ميشهحالا اون حرارت داشت بيشتر ميشد ، حتي تصور خوابيدن كنار شادي رو نميكردم چه برسه حالا كه زير يك پتو بوديم ، مونا به سمت محبوبه برگشت و بيخ گوشش يه چيزي گفت ، محبوبه نيم خيز شد و بهم نگاهي كرد ، و بعد يك سر پتو روبه طرف ارسلان گرفت و با ناز خاصي گفت : آقا ارسلان اگه شما مريض بشين شادي خانم پدر منو درمياره، پس شما هم بندازين روي خودتونمن ميخ محبوبه بودم كه مونا به طرفم برگشت و آروم بيخ گوشم گفت : راحتش بزار من به پشت خوابيدم ، شادي خانم به طرف چرخيد و دستش به دستم خورد ، داشتم گر ميگرفتم ، مونا هم به سمت محبوبه بود و داشت سرشاخ اونو ميگرفت ، شادي خانم خيلي آروم گفت : حميد آقا از چي نگرانين ؟من سرمو به طرفش برگردوندم و لبخندي زدم و گفتم : هيچي شادي خانمشادي : ولي هستين ، ازتو چشماتون ميشه خوند ، بابت محبوبه هستش ؟من : جون خودم نه ، شادي : پس راحت باشين برخورد دوباره دست شادي با دستم باعث شد دوباره بهش نگاه كنم و براي اينكه چيزي گفته باشم ادامه دادم : اگه خيلي سردتون شد ميتونين همه پتو رو بگيرينشادي : نه سردم نميشه ، خاصيت كنار هم خوابيدن همينه كه كسي سردش نميشه و از حرارت هم استفاده ميكننلحن صداش آدمو به شور مينداخت و نوعي وسوسه ايجاد ميكرد ، صداي محبوبه دراومد و از مونا شاكي بود .ارسلان گفت : مونا بگير بخواب ، اذيتش نكنمونا ادامه داد و ارسلان همچنان بهش گوشزد ميكرد ، از اينكه بخوام پشتمو به شادي كنم بي ادبي ميدونستم و از طرفي دلم ميخواست با مونا ور برم ، دستمو آروم از زيز پتوش رد كردم و بردم روي كمرش و سعي كردم از زير شلواركش رد كنم ، مونا كونشو عقبتر داد و من تونستم دستمو به چاكش برسونم ، مونا ناگهان جيغي زد و خودشو به محبوبه چسبوند ، من درجا خشكم زد وارسلان بلند شد و گفت : چي شد ؟ چيزي كندت ؟مونا : اوخ ، نه ، حميد انگولكم كردداشتم ميمردم ، واي از دست اين دختر ، پس چرااول خودش بهم پا داد اگه ميخواست سر و صدا كنه ، صداي خنده همه بلند شده بود و شادي خانم گفت : خوبش كردي حميد آقا ، اگه جاي شما بودم همه جاشو كبود ميكردمهمين كافي بود تا مونا به طرفش هجوم بياره كه قاعدتا بايد از روي شكم من رد ميشد و با اينكار و گذاشتن پاش روي بيضه هام و كيرم درد وحشتناكي وجودمو گرفت كه نتونست جلوي نعره منو بگيرههمه از جاشون بلند شدن و به من رسيدن ، وقتي فهميدن چي شده نميتونستن جلوي خنده رو بگيرن ، ارسلان مونا رو به گوشه و جاي خودش فرستاد و خودش بين اون و محبوبه خوابيد ، بعد از كمي سر و صدا همه خوابشون برد ، نيمه شب بود كه احساس كردم دست شادي روي شكمم هستش و بعدش پاشو انداخت ، كيرم راست شده بود و اينكه بدن سكسي شادي در تماس با من بود داشت ديونم ميكرد ، سرمو به طرف ارسلان برگردوندم تا ببينم صورتش به طرف ما نباشه كه صحنه اي ديدم باور نكردني ، دست ارسلان روي سينه محبوبه قرار داشت و دست مونا روي دست ارسلان ، محبوبه به پشت خوابيده بود و ارسلان و مونا به طرفش چرخيده بودن و احاطش كرده بودن ، ديدن اين صحنه بيشتر داغم كرد و يكمرتبه احساس كردم شادي بلند شد ، آره اون نيم خيز شده بود و داشت همون جايي رو كه من ميديديم رو نگاه ميكرد ، چادر با نور ملايمي كه به وسيله چراغهاي سيار روشن بود ميتونست نماينگر هر چيزي باشه ، شادي بهم لبخندي زد و بهم اشاره كرد بخوابم ، من به طرف شادي چرخيدم ، شادي دستشو گذاشت روي دستم و گفت : گير خواهر، برادر نا جنسي افتاديم و بعد دوباره خنده آرومي كرد و گفت : سخت نگير ، از زندگيت لذت ببر و خودشو بهم نزديك كرد و لبمو بوسيد و گفت : شب بخير (ادامه دارد)
حقيقت تلخ (قسمت دوازدهم)توراه تهران همش دست ارسلان كه روي سينه هاي خوشگل آبجيم بود و لب آبداري كه شادي ازم گرفته بود ذهنمو مشغول كرده بود ، ارسلان با اصرار من ما رو رسوند خونه خودمون ، مامان و بابا خونه نبودن و باز به خاطر تنها بودن خاله رفته بودن پيشش ، اولين كاري كه كردم گرفتن دوش بود و وقتي بيرون اومد محبوبه خوابيده بود ، رفتم كنارش دراز كشيدم ، محبوبه كه از نبودن مامان و بابا خيالش راحت بود با دامن و پيراهني كه دكمه هاي بالاييش باز بود خوابيد ، ياد ديشب و دست ارسلان افتادم ، محبوبه كه متوجه حضور من شده بود گفت : چيه ؟ چيزي شده ؟من : نه ، نمي تونم كنار خواهر خوشگلم بخوابم ؟ و بعد با لحن خاصي گفتم : البته باشه كه مثل ارسلان نيستم ولي خوب ....محبوبه خنده اي كرد و گفت : خيلي بدجنسي و خودشو بهم رسوند و از لپم بوسه اي گرفت ، تا رفت دور بشه نگهش داشتم و لبم روي لبش گذاشتم و بعد گفتم : ديشب خوش گذشت ؟محبوبه : نه به اندازه شما من : اي راست ميگي ، ولي تو كه دوطرفه ساپورت ميشدي محبوبه : دو طرفه ؟من : بله محبوبه : ديونه من : ديونه اون ارسلان بنده خدا شده الان محبوبه : چرا ؟دستمو آروم بردم و روي سينه هاي بزرگش گذاشتم و ادامه دادم : به خاطر اينامحبوبه يكم منمن كرد و سكوت رو ترجيح داد ، خودمو روش كشيدم و گفتم : ديشب دو نفري خوب حالتو جا آوردن محبوبه : مگه بيدار بودي ؟من : آره محبوبه : تا آخر ؟(( تا آخر ؟ اين چي ميتونست معنا داشته باشه ؟ مگه غير اون صحنه اي كه من ديدم بازم چيزي بوده ؟ بايد به حرفش مياوردم ))من : اي آره محبوبه : پس چرا هيچ حركتي نكردي ؟ شادي هم بيدار بود ؟من : نهمحبوبه نفس عميقي كشيد و گفت : همش تقصير اين زن سكسي خودته من : چيكارا كردن باهات ؟محبوبه پشتشو بهم كرد و ساكت شد ، از پشت شروع كردم بوسيدن گردنش و دستمو بردم و از زير سوتينش به سينه هاش رسوندم خيلي داغ بودش ، كيرم كه راست راست شده بود رو از پشت بهش چسبوندم ، بيخ گوشش گفتم:ارسلان خوب اينا رو برات ماليد ؟ محبوبه هيچي نميگفت : دوباره گفتمش : يكيشو مونا ميماليد و يكيشم ارسلان ، مگه نه ؟بازم سكوت كرده بود ، دستمو بردم روي كوسش و ماليدم و ادامه دادم : اينجا رو خوب ماليد ؟محبوبه سريع گفت : نه ، دست به اينجا نزد من : فقط سينه هاي نازتو ؟محبوبه : اوهوممن : ليسشم زد برات ؟محبوبه با تكون سر تاييد كرد ، (( پس حسابي برنامه داشتن )) برش گردوندم و پيراهنش و سوتينشو درآوردم ، سرمو بردم لاي سينه هاش و شروع به خوردنش كردم ، ناله هاش بيشتر بيشتر شد ،منم اختيار از كف داده بودم ، محبوبه دستشو به كيرم رسوند و اونو درآورد ، بلند شدم و به يك چشم بهم زدن لخت لخت شدم ، محبوبه هم همينكار ور كرد ، كيرمو تو دهنش گذاشتم و اونم با ولع شروع به خوردنش كرد ، همزمان سينه هاي نازشو ماليدم و گفتم : كيرشم به دستت گرفتي ؟محبوبه فقط سر تكون داد و تاييد كرد ، از كير من بزرگتره ؟هيچ جوابي نداد ، دوباره ازش سوال كردم و ايندفعه گفت : خيلي بزرگه من : براش خوردي ؟محبوبه : من نهمن : مونا خورد ؟محبوبه به چشمام نگاهي كرد و آروم گفت : بلهسر محبوبه رو با دستام گرفتم و شروع كردم تو دهنش تلمبه زدن ، سينه هاي محبوبه تكون وحشتناكي ميخورد ، شهوت زياد بي قرارم كرده بود و ساك زدن حرفه اي محبوبه هم كارو بهترش كرده بود ، بلند بهش گفتم : هيچ كدومتون نگاييد ؟محبوبه كيرمو ردآورد و گفت : نه ، نه ، نگاييد ، دوست داري اينكارو كنه باهام ؟آبم داشت ميومد ، كيرمو تو دهنش كردم و با 2-3 تا تلمبه زدن محكم فوران آبم تو دهنش با اين جمله من هماهنگ شد : آره ، دوست دارم ، دوست دارم گاييده شدنتو ببينم (ادامه دارد)
حقيقت تلخ (قسمت سيزدهم)صبح وقتي رفتم شركت از صحبتهاي ديشبم به محبوبه ناراحت بودم ، اين چه تغيير وضعيتي بود كه در ما ايجاد شده ، گاييده شدن خواهرم توسط يكي ديگه وديدنش برام جالب شده بود ، مامانم زنگ زد و گفت محبوبه مونا و خانواده اش را براي شام دعوت كرده ، بعد اظهر كلي كار بود كه بايد انجام ميداديم ، شب خوبي رو گذرونديم و بر خلاف انتظارم شادي و ارسلان اونطور كه با من و محبوبه بودن با مامان و بابا نبودن ، خيلي مراعات اعتقادات مذهبي اونا رو كردن ، البته مينا و سروش هم كمي از والدين من نداشتن ، 2 روز بعد مونا بهم گفت ارسلان ويلاي يكي از دوستاشو تو شمال گرفته و اگه بتونيم جور كنيم خوشحال ميشن باهاشو بريم ، هر طور رديف كرديم و چهارشنبه بعداظهر من و محبوبه با مونا و ارسلان و شادي با ماشين اونا رفتيم شمال ، شب دير وقت رسيديم ، ويلاي بزرگ و زيباي و رو به دريا بود ، با لب دريا فاصله كمي داشت ، به خاطر اينكه ويلاهاي كناري هم وسعت زيادي داشتن جمعيتي اطارف ويلا ما نبود ، شادي خانم به ارسلان گفت : بريم تو آبارسلان رو به من كرد و گفت : نظرت چيه ؟من : موافقم شادي و مونا و محبوبه رفتن تو يكي از اتاقها و خيلي زود برگشتن ، ولي چه برگشتنيييييييييييييييييييييييييييييييييييييييي ،يكي از يكي ديگه سكسيتر و زيباتر ، محبوبه كه حالا ديگه كمتر احساس شرم ميكرد فقط شنلي روي خودش انداخته بود ، هر سه نفرشون شورت و سوتين دو تكه داشتن و اندام تحريك كننده خودشونو تو ديد ما قرار داده بودن ، شنل محبوبه با اينكه نازك بود ولي بازم قسمتهاي سينه تا روي زانو رو پوشانده بود ، ارسلان شادي رو بغلش كرد و شروع به لب گرفتن كرد و گفت : خوشحالم كه سرحال شدي و مثل قبل شاد مونا رو به من گفت : حميد ببين محبوبه چقدر ضد حال ميزنه من : چرا ؟ چي شده ؟مونا : نميبيني ؟ شنل رو تنش كرده ، مثلا داريم ميريم شنا شادي ارسلان رو ولش كرد و نزديك من شد ، نميتونستم از ديدن پستونهاي بزرگش صرف نظر كنم .شادي با لوندي خاصي گفت : حميد ، تو يه چيزي بهش بگو ، فكر كنم حرف تو رو قبول كنهارسلان ميخ محبوبه بود ، نگاهي بهش كردم ، حيف اون سينه هاي ناز و گندش نبود كه عرض اندام نكنه ، به طرف آشپزخانه رفتم و همزمان گفتم : مگه من بهش گفتم شادي : نه ، ولي خوب اجازه شما رو ميخوادروي اوپن خم شدم و گفتم : محبوبه راحت باش آبجي ، اينجا غريبه نداريم ، تازه قرار شد لذت ببريم از زندگيمونهنوز حرفم تموم نشده بود كه مونا و شادي شنل محبوبه رو درآوردن ، وايييييييييييييييييي ، حق داشت شنل بپوشه ، محبوبه بر خلاف مونا و شادي علاوه بر دو تكه بودن لباسش يه خاصيت سكسي ديگه هم داشت و اونم بندي بودن بيشتر اونا بود ، فقط جلوي كوسش و روي نوك پستوناش پوشيده بود ، محبوبه كه متوجه فكرم شده بود گفت : همش تقصير مونا هستش ، اون گفت اينو بپوشمهمه خنديديم ، ولي خنده من و ارسلان از روي حرارت و شهوت بود ، ارسلان باهاشون رفت لب دريا و من قرار شد بعد يكسري امور برم ، نزديك آب كه ميشدم هر چهار نفري داشتن شنا ميكردن و به سر و كول هم ميزدن ، از دور معلوم نبود ولي وقتي نزديك رفتم ديدم ارسلان رو حسابي آب دادن ، خيلي خوش گذشت و بعد از آب بازي برگشتيم و به خاطر خستگي زياد نفهميديم چطوري خوابمون برد .از تشنگي زياد از خواب پريدم ، هوا داشت كم كم روشن ميشد ، محبوبه يكم اونطرفتر من خوابيده بود لباساشو عوض كرده بود ولي بدن سكسيش كاملا تو ديد بود ، 2 تا اتاق خواب تو دوبلكس و دو تا هم همكف داشت ، ما بالا بوديم ، اتاق ديگه رو ديدم ، مونا فقط با شورت و بدون سوتين خرناس ميكشيد ، هوس كردم برم كنارش كه صداي آه و اوهيتوجمو جلب كرد ، يواش پايين رفتم و به طرف آشپزخانه ، ارسلان آنقدر با حرارت مشغول گاييدن شادي بود كه صداش همه ويلا رو گرفته بود ، در يخچال رو باز كردم و شيشه آب رو گرفتم ، برخورد ليوانها با هم صداي آرومي ايجاد كرد ، يكم بيشتر دقت كردم و بعد از خوردن آب به طرف اتاق ميرفتم كه صداي ارسلان از پشت سرم اومد .ارسلان : خوابت نميبره ؟به طرفش برگشتم ، با اينكه شورت پاش بود ولي بزرگي بي حد و وصف كيرش كاملا معلوم بود ، كيري كه مشخص بود تازه از كوس شادي خارج شده و استواري خودشو نگه داشته ، با منمن گفتم : نه خواب بودم ارسلان : صداي ما بيدارت كرد ؟ همش تقصير اين شادي هستش ، نميتونه بدون سر و صدا بهم حال بده لحن ارسلان كاكلا تحريك كننده بود ، ارسلان كه سكوت منو ديد گفت : آخه حق داره حداقل 3 ماهه رنگ اينو نديدهو به كيرش اشاره كرد ، من كه داغ كرده بودم آروم گفتم : پس منتظرش نذار ، برو ادامه بده ارسلان : صدا اذيتت نميكنه ؟من : نه ارسلان : مونا و محبوبه خواب هستن؟من : آرهارسلان كير گنده و كلفتشو ماليد و به طرف اتاق رفت و همزمان گفت : زياد نخواب ، استفاده كن ، نزار مونا و محبوبه هم همش خواب باشنزياد طول نكشيد كه صداي بلند شادي اومد كه گفت : بكن تو كوسم ارسلان : يواشتر ، حميد بيدارهصداهاي دوباره اونا تا حداقل نيم ساعت ادامه داشت .با صداي محبوبه بيدار شدم ، صبحانه آماده بود ، بعدش رفتيم بيرون و گشتي اطراف زديم ، ناهار رفتيم يكي از رستورانهاي اطراف و وقتي برگشتيم ارسلان پيشنهاد بازي داد ، تنها بازي كه ما بلد بوديم ورق بازي اونم 21 بود كه بعضي وقتا ديده بوديم ، اول هيجان زيادي نداشت ، بعد ارسلان گفت بازي جديدي كنيم و اون اين بود كه جمله اي سخت رو ميگفت و بايد پشت سره هم تكرار ميكرديم و هر كس ميباخت بايد بلند ميشد و ميرقصيد ، شروع كرديم و از بد شانسي اولين بازنده من بودم ، رقص مختصري كردم و ادامه بازي ، بيشتر باخت براي من و محبوبه بود و فقط ارسلان يكبار باخت ، خيلي صميمي شده بوديم ، گذشت زمان رو متوجه نميشديم ، شب دوباره رفتيم تو آب ولي زودتر و وقتي برگشتيم شامي كه از بيرون گرفته بوديم رو آماده كرديم ، ارسلان وقتي ميخواستيم غذا بخوريم بيخ گوش من گفت : حميد من يكم شراب آوردم اهلش هستي ؟من : تا حالا نخوردم ارسلان بلند شد و رفت و شراب رو آورد ، براي همه ريخت ، من و محبوبه نخورده بوديم كه با اصرار مونا و شادي محبوبه اول و بعدش من خوردم ، كم كم داغمون كرد ، بعد از شام دوباره بازي بعداظهري شروع شد ، با اين تفاوت كه مونا گير داد هر كي بيشتر از 3 باخت باخت بايد موقع رقص يك تكه از لباسشو دربياره ، داغ بوديم و حاليمون نميشد ، كم كم همه به چزء ارسلان لخت شده بوديم ، مونا و شادي و محبوبه با شورت و سوتين و من با شورت بودم ، ديدن سينه ها و كون و كوس اونا باعث شده بود كيرم بلند بشه و اين همون چيزي بود كه ميترسيدم ضايع بشه ، مونا بلند شد صدا آهنگ رو بلندتر كرد ، همه داشتن ميرقصيدن ، من چون كيرم راست بود جرات ايستادن نداشتم ، ارسلان ، مونا رو از پشت چسبيده بود و دستاشو روي شكمش گذاشته و تو هم ميلوليدن ، شادي و محبوبه هم تو بغل هم بودن ، يك لحظه لب تو لب شدن اونا رو ديدم ، شادي دستشو دور كمر محبوبه قرار داده بود و به خودش ميچسبوندش ، هر دو متوجه من شدن و با هم صحبتي كردن ، شادي به طرفم اومد و دستمو گرفت و بلندم كرد ، نميشد راست بودن كير رو پنهون كرد ، مونا دست محبوبه رو كشيده بود به طرف خودشون و سه نفري با هم ور ميرفتن ، شادي دستشو روي شانه من گذاشت و كشوندمه كنار و آروم گفت : چرا لذت نميبري از اين شبهاو بدون اينكه منتظر جواب من باشه سرشو گذاشت روي شونه هام ، همونطور ميرقصيديم و دور ميزديم كه لب گرفتن محبوبه و ارسلان ميخكوبم كرد ، آنچنان لب همو ميخوردن كه نگو ، شادي هم ديد و رو به من گفت : نميخواي تلافي كني ؟و بازم منتظر نشد و لبشو گذاشت روي لبم ، مونا از پشت بغلم كرد و همونطور كه شادي سرشو روي دوشم گذاشته بود سرشو آورد جلوي صورت شادي و بيخ گوش من و گفت : حميد من سكس ميخوام ميخواستم از شادي جدا بشم كه نذاشت ، مونا از پشت بهم چسبيد و دستشو به كيرم رسوند و گفت : من اينو ميخواممن داغ داغ بودم ، شادي صورتشو آورد جلوي صورتم و گفت : بهش بده و دوباره ازم لب گرفت ، ارسلان دستاش روي سينه هاي محبوبه بود و كم كم سرشو برد وسط اونا ، مونا دوباره به اونا ملحق شد نا خودآگاه دستام رفت سمت سينه هاي بزرگ شادي و با برخورد باهاشون تير خلاص بهم زده شد ، مونا دوباره اومد كنارم و طوري كه شادي هم بفهمه گفت : كار ارسلان و محبوبه داره به جاهاي باريك ميكشه شادي با لوندي هر چه تمامتر گفت : كار من و حميد هم همينطور مونا : ممكنه همينجا ...كه حرفش تموم نشد ، چون با وايي كه من گفتم همه به سمت ارسلان نگاه كرديم ، محبوبه كير گنده ارسلان رو تو دهنش كرده بود و آنچنان ميخورد كه صداش همه فضا رو پر كرده بود ، مونا و شادي دو طرف من قرار گرفتن و به سمت ديوار بردن ، دست يكي تو سينه هاي من و دست يكي روي كيرم كه حالا از شورت درآورده بود قرار داشت ، ارسلان مثل وحشيها كيرشوتو دهان محبوبه ميكرد ، تو يك لحظه زير بازوهاشو گرفت و بر روي تختي كه كنار اتاق بود به شكم خمش كرد ، با يك حركت بند شورتشو پاره كرد و پاهاشو باز كرد ، محبوبه سرشو به سمت من برگردوند ، هم شهوت و هم ترس تو نگاهش بود ، ارسلان حسابي از پشت كوس و كون محبوبه رو ليس زد ، ناله هاي محبوبه بلند بلندتر شد ، ارسلان نگاهي به ما كرد ، شادي دستشو به سمت محبوبه گرفت و گفت : فقط يواش من هيچي نميتونستم بگم ، محبوبه به شكم روي تخت خم شده بود و پاهاش از هم باز بود ، ارسلان كير گنده و كلفتشو با كون محبوبه تنظيم كرد و با اولين فشار جيغ محبوبه بلند شد ، سر كير ارسلان تو كونش جا گرفته بود و همين دردشو زياد كرده بود ، ارسلان ول كن نبود و با يكم فشار نزديك 5 – 6 سانتي فرو كرد ، اشكهاي محبوبه روي تخت ميريخت ، هر سه نفر ما تكون نميخورديم ، ارسلان كم كم شروع كرد تلمبه زدن ، ولي بيشتر فرو نكرد و همون چند سانت رو فرو ميكرد و بيرون ميكشيد ، پهلوهاي محبوبه تو دستهاي ارسلان تكيه گاهي شده بود براي كوبيدن كيرش تو كون آبجي من ، صداي محبوبه داشت از اعتراض به آه و اوه تبديل ميشد ، سرعت گاييده شدنش بيشتر بيشتر شد و سينه هاي بزرگش روي تخت كشيده ميشد ، ارسلان مثل جنگجوهاي فاتح تو كون محبوبه ميكوبيد و بعد به سمت من اشاره ميكرد ، يكمرتبه كيرشو از كون محبوبه بيرون كشيد و روي كمرش گرفت و فوران آب ارسلان پشت محبوبه رو سفيد كرد .(ادامه دارد)
حقيقت تلخ (قسمت چهاردهم)ارسلان پس از گاييدن محبوبه رفت پايين ، محبوبه كه معلوم بود از درد زياد ضعف كرده خودشو روي تخت كشيد ، مونا رفت كنارش و پچ پچ ميكردن و ميخنديد ، محبوبه سعي ميكرد به من نگاه نكنه ، شادي هنوز كنارم نشسته بود ، يكم از حرارتمون كم شده بود ، ارسلان شادي رو صدا زد و همونطور كه بلند ميشد لبمو بوسيد و گفت : بيا بريم پايين من بلند شدم و شورتمو درست كردم ، قبل از خروجم به طرف تخت رفتم ، محبوبه سرشو به طرف ديوار چرخوند ، مونا داشت كون لخت محبوبه رو ماساژ ميداد تا درد ناشي از كون دادنشو كمتر كنه ، كون گنده و سفيد محبوبه خيلي شهوت انگيز بود ، كوني كه تا چند دقيقه پيش پذيراي كير گنده ارسلان بود ، خيلي دلم ميخواست دستمو بزار روش ، انگار مونا ذهنمو خونده بود و تا ميخواستم برگردم دستمو گرفت و گذاشت روي كون محبوبه ، چقدر داغ بود ، هنوز قرمزي سيليهايي كه ارسلان موقع گاييدن محبوبه بهش زده بود روي پوستش بود ، يكم ماليدم و آروم گفتم : خيلي درد داشت ؟مونا كون محبوبه رو چنگ زد و گفت : درد كه داشته ولي خوب تحمل ميكنه خيلي دلم ميخواست معني جمله هاي كه چند وقت پيش زده بودن رو بدونم ، جمله هايي كه نشون ميداد هم مونا و هم محبوبه از كون دادن اطلاعات زيادي داشتن ، روي تخت نشستم و رو به مونا گفتم : يك سوال از هر دوتون دارم ، دلم ميخواد واقعيتشو بهم بگين ، ديگه الان چيزي نداريم كه از هم پنهان كنيم ، قول ميدين ؟مونا با لوندي كامل و خاصي گفت : قول ميدم من : محبوبه تو چي ، قول ميدي راستشو بگي ؟محبوبه به طرفم چرخيد و با نوعي ناز همراه خجالت گفت : قول ميدم من : ميخوام بدونم جفتتون قبلا سكس داشتين ؟مونا به محبوبه نگاهي كرد و خنده ريزي كردن ، مونا خودشو چسبوند و مثل گربه بهم ميماليد ، دوباره ادامه دادم : جوابمو ندادين ديگه چيزي براي پنهون كاري كه نداريم پس راحت باشين مونا يكمخودشو لوس كرد و گفت : يعني شماها كاري نكردين كه فقط به ماها گير ميدين ؟من : نه عزيزم ، من كه نميخوام بهتون گير بدم ، نه راستش من نكردم ، ولي خوب دوست دارم بدونم شماها چطور بوده ، قول ميدم ناراحت كه نشم هيچ تازه خوشحال هم بشم كه بدونم خواهر ناز و خوشگل و خانم سكسيم چيكاره بودن مونا سرشو پايين انداخت و گفت : راستش من داشتم من : فقط از پشت ؟مونا : آره من : ميشه بدونم با كي ؟ مونا سرشو بالا گرفت و زير چشمي بهم نگاهي كرد و گفت : هموني كه الان به محبوبه يه حالي داددستمو بردم زير كون محبوبه و فشاري دادم و گفتم : خوب تو چي ؟محبوبه زير چشمي نگاهي كرد و جواب نداد ، مونا خودشو روي محبوبه انداخت و گفت : بگو ديگه بازم محبوبه سكوت كرده بود ، مونا چنگي بهش زد و گفت : اگه نگي من خودم به حميد ميگماوقتي سكوت محبوبه طولاني شد مونا دستمو گرفت و گفت : بيا بريم پايين تا خودم بهت بگم و قبل از رفتن لباساشو پوشيد و دنبالم راه افتاد ، تو پله ها مونا گفت : ميدوني حميد ، محبوبه قبلا چند باري با پسر خالت اشكان بوده من : جدي ؟ اشكان ؟مونا : خوب اره ، فكر كردي همه مثل تو بچه مثبت بودن من : يعني اشكان محبوبه رو .......مونا : آره ، حسابي هم كردش ، مگه متوجه نشدي محبوبه چقدر خوب تونست كير گنده داداشمو تحمل كنهو بلند زد زير خنده و رفت تو آشپزخانه ، من همينطور كه فكر ميكردم رفتم روي مبل نشستم ، احساس كردم يكي پشت سرم ايستاده ، به عقب كه برگشتم شادي رو ديدم ، نيم تنه سكسي تنش كرده بود كه فقط سينه هاي گندشو پوشانده بود و با يك بند از دوشش آويزون بود ، لبخندي زد و گفت : خوش گذشت ؟من با دستم روي نافش كشيدم و گفتم : به من يا شوهر تو ؟شادي خنده اي كرد و اومد كنارم نشست و دستي روي رونم كشيد و گفت : مگه فرقي هم داره ، مهم لذت بردن از لحظات هستش(( درست ميگفت ، واقعا همه تو حال و هواي خاصي بودن ، از ارسلان كه تو كون خواهر من ميكوبيد تا محبوبه كه كون ميداد و من كه توسط دو تا كوس ناب احاطه شده بودم و شادي كه داشت گاييده شدن يكي ديگه رو توسط همسرش ميديد))لبخندي زدم و گفتم : بله ، حق با شماستشادي دستشو روي كيرم گذاشت و گفت : دوست داري قبل از خواب بهش برسي ؟من خنديدم و سرمو پايين انداختم ، مونا به طرفمون اومد و كنارم نشست و به شادي گفت : چيكارش داري ؟ امشب ديگه ماله خودمه و دستشو گذاشت روي دست شادي كه داشت كيرمو ميماليد و بلند شده بود ، من به شادي گفتم : ارسلان كجاست ؟شادي كه شهوت از صورتش ميباريد با وقيحانه ترين لحن ممكن گفت : با كوني كه محبوبه بهش داد همه توانشو گرفت ، ولي جدي محبوبه خيلي خوب تحمل كرد زير كير ارسلانمونا بلند زد زير خنده ، شادي لبشو رو لبم گذاشت و تو همين حين احساس كردم مونا داره كيرمو از تو شورت درمياره ، مونا با ليس زدن شروع كرد و بعد همشو تو دهنش كرد ، شادي همه لباساشو كند و لخت دوباره كنارم نشست ، مونا بهش گفت : اومشب ماله منه ، من ديگه نميتونم تحمل كنم شادي سينه هاشو بالا گرفت و گذاشت تو دهن من و گفت : باشه ، تو بهش كوس بده من به مونا نگاهي كردم و گفتم : كوس ؟مونا سرشو بالا آورد و گفت : آره كوس ، امشب بايد كوسمو پاره كني ، ديگه نميتونم لذت كير خوردن رو از دست بدمشادي مونا رو روي مبل نشوند و سرشو روي كير من فشار داد ، مونا وحشتناك ساك ميزد و شادي هم رفت سراغ كوس مونا و شروع به خوردنش كرد ، يكم كه گذشت شادي رو به من گفت : آماده اي ؟من : براي چي ؟شادي : براي پاره كردن مونا ، كوسش منتظرتهمونا روي زمين دراز كشيد و پاهاش بالا داد ، شادي منو به طرفش كشوند و منم وسط پاهاش نشستم ، محبوبه از پله ها پايين ميومد و روي لبش لبخندي نقش بسته بود ، مونا بلند بهش گفت : بيا عزيزم ، ميخوام كوس بدم ، تو هم بايد كم كم آماده بشي محبوبه كنارم ايستاد و گفت : داداشي جوري بكنش كه تا آخر عمرش يادش باشه شادي بلند خنديد و محبوبه رو بغل كرد و نشوند كنار خودش ، كيرمو به اطراف كوس مونا ميكشيدم و ناله اونو در آورده بودم ، مونا بلند بلند آه و اوه ميكرد ، چند باري كه دور لبه هاي كوسش چرخوندم مونا بلند گفت : حميد بكن تو كوسم ، بكن ، من كير ميخوام ، بكن بازم من با كيرم روي كوسش ميكوبيدم و بازي ميكردم ، شادي اومد و كيرمو تو دستاش گرفت و برد دم سوراخ كوس مونا ، چشمهاي مونا داشت بيرون ميزد ، يكم فشار دادم ولي نه كامل ، مونا ديگه داد ميزد و ميگفت : بكن تو كوسم ، جرم بده حميد سره كيرم تو كوس مونا بود و من داشتم باهاش بازي ميكردم ، يكمرتبه دو تا دست رو كمرم قرار گرفت و فشار داد ، محبوبه بود ، كيرم با فشار خودم هم همراه شد و تا آخر تو كوس مونا فرو رفت ، جيغش بلند شد و سرشو پيچ و تاب ميداد ، محبوبه و شادي ميخنديدن ، من يكم كه گذشت شروع كردم به تلمبه زدن محكم ، برخورد بدنم وقتي همه كيرم تو كوس مونا جا ميگرفت سمفوني زيبايي ايجاد كرده بود ، به سرعت تلمبه زدنم اضافه كردم ، مونا ديگه با صداي بلند داد ميزد و ميگفت :آخ جون دارم كوس ميدم ، چه لذتي داره كوس دادن مونا رو به شادي و محبوبه كرد و ادامه داد : شادي دارم كوس ميدم ، مثل تو ، ديگه ميفهم كوس دادن چه لذتي داره ، محبوبه تو هم بايد كوس بدي تا بفهمي چي ميگم ، خودم ميدم زير ارسلان بخوابي و كوستو پاره كنهاين حرفها شدت شهوت منو زيادتر و تلمبه زدنمو محكمتر ميكرد ، ديگه به اومدن آبم نزديك بود ، كيرمو بيرون كشيدم و روي سينه هاي مونا نشستم و با دو تا بالا ،پايين كردن همه آبم رو روي بدنش ريختم .وقتي ميخواستم بلند بشم سايه اي از كنار اتاق رد شد ، ارسلان بود كه كوس دادن خواهرشو ميديده(ادامه دارد)
حقيقت تلخ (قسمت پانزدهم)صبح توان بلند شدن رو نداشتم ، اولين كوس بد طور توانمو گرفته بود ، چند بار صدام زدن براي صبحانه ولي بلند نشدم ، حدود ساعت 11 بود كه ارسلان تو اتاق اومد و گفت ميخواد ماشين رو ببره تعميرگاه نشون بده ، ميگفت صداهايي از ياتاقانش مياد ، من تو خواب و بيداري بهش گفتم نيازي به من داره كه با جواب منفي روبرو شدم ، تقريبا تا ساعت 12 تو رختخواب بودم ، اگه تشنگي امانمو نبريده بود بازم ميخوابيدم ، بلند شدم رفتم پايين ،فقط صداي موزيك ملايمي ميومد ، تو پذيرايي و آشپزخانه كه كسي نبود ، رفتم و با خوش شانسي ديدم چاي روي گاز آماده هستش ، مشغول ريختنش شدم كه با صداي شادي به طرف پذيرايي نگاه كردم ، شادي خانم سلام كرد و گفت : ساعت خواب حميد خان ، چه خبره من : سلام ، باور كنين اصلا توان بلند شدن نداشتم ، انگار يه كوه رو جابجا كردمشادي بلند خنديد و به اوپن آشپزخانه تكيه داد و گفت : البته همچين كمترم نبوده هامنم خنديدم و براي شادي هم چاي ريختم و رفتم تو پذيرايي ، شادي با دامن رو زانويي كه پوشيده بود رونهاي سفيدشو بيرون انداخته وتاپ بندي تنش هم نصفه سينه هاشو به نمايش گذاشته بود ،كنارهم نشستيم ،شادي زن فوق العاده سكسي و تحريك كننده اي بود ، رو بهش كردم و گفتم : راستي شادي خانم شما با ارسلان نسبتي داشتين ؟شادي : خوب آره ، زن و شوهربلند زدم زير خنده كه شادي هم همراهيم كرد وادامه دادم : نه منظورم قبل ازدواج ، چطوري همو پيدا كردين ؟شادي : آهان ، خوب نه ما قبلش نسبتي نداشتيم اولين آشنايي من و ارسلان تو فرودگاه بود ، زماني كه از دبي برگشته بودم و تو فرودگاه تهران وسيله زياد داشتم ، ارسلان كمكم كرد و بعدشم پيشنهاد رسوندنه منو داد ، منم كه استاد تور زدن پسرهاي بودم قبول كردم من : اي ، پس در اصل شما اونو انداختين تو تورشادي : اي ، تقريبا من : دبي براي تفريح رفته بودين ؟شادي : آره ، با يكي از دوستاممن : خوبه ، پس مجردي حسابي تفريح كردين شادي : حسابي من : لابد پسرهاي زيادي هم سر كار گذاشتين شادي خنده نازي كرد و گفت : نه بابا ، اهل مردم آزاري نبودم ، اگه از كسي خوشم ميومد اذيتش نميكردممن : يعني غير ارسلان دوست پسر ديگه اي هم داشتين ؟شادي با قيافه اي جدي گفت : پس چي ، مگه آدم ميتونه بدون دوست زندگي كنه ، حالا ميخواد پسر باشه يا دختر من : آخه شما سن زيادي هم ندارين شادي : من از 16 – 17 سالگي دوست پسر واقعي داشتم ، نه از اين دوست پسرهايي كه از كنار آدم رد بشن و متلك بندازنمن : پس چطوري ؟شادي : بيرون ميرفتيم ، خونه همديگر ، مهموني ، چند باري هم مسافرت من : جدي ، با دوست پسراتون ؟شادي خودشو بهم نزديكتر كرد وبا ناز و عشوه گفت : آره عزيزم ، با دوست پسرام ، مثل الان كه با دوست پسر نازم حميد جون اومدم مسافرتمن : خوب الان فرق ميكنه ، هم ارسلان هستش و تازه ما با هم فاميل هم شديم تو چشمهاي شادي برق شيطنت ميباريد ، شادي ديگه كامل خودشو بهم چسبوند و گفت : هيچ فرقي نميكنه ، الانشم ما 5 نفر با هم دوستيم ، دوستهايي شاد و شيطونمن باز داشتم چپه ميشدم ، تكونهايي تو كيرم ايجاد شده بود ، شادي سينه هاي نازشو داشت به رخم ميكشيد و منم هريسانه داشتم با چشمام ميخوردمش ، شادي صورتشو آورد جلو و بوس كوچكي از لبم كرد و گفت : البته يه فرق داره ، تا حالا تو جمعمون دو جفت خواهر و برادر سكسي و بلا نداشتيممن : اي ، تو كه ميگي خواهر و برادر معني نداره ، همه دوستيمشادي دستشو روي سينم گذاشت و دوباره لبشو گذاشت روي لبم و مدت بيشتري بوسيد ، بعد كه جدا شد گفت : الانشم ميگم دوستيم گوشي موبايلش زنگ خورد ، ارسلان بود كه ميگفت كار سرويس ماشين يكم طولاني ميشه و اونا ناهار رو با تاخير ميارن ، ميگفت منو از خواب بيدار كنه و يه چيزي بهم بده بخورم تا براي ناهار گرسنه نمونم ، شادي هم با اشاره اينكه من بيدار شدم بهش اطمينان داد اينكار رو انجام بده ، بعد از قطع گوشيش شادي به طرف آشپزخانه رفت و همزمان گفت : حميد چي ميخوري برات بيارم ؟من : گرسنه نيستم ، همين چاي كافيه شادي : نه ، ميخواي مونا و محبوبه منو به جرم گرسنگي دادن تو محاكمه كننمن : نه به خدا ، من روزهاي ديگه هم صبحانه نميخورم و بيشتر با شير تا ظهر رو طي ميكنم شادي به طرف برگشت و با لوندي خاصي گفت : جدي ، شير ميخواي بهت بدم ؟و بعد با چشماش سينه هاشو نشون داد ، از جام بلند شدم و به طرفش رفتم ، شهوت از همه جاي شادي ميباريد ، خودمو بهش چسبوندم و به طرف ديوار هولش دادم ، لبم روي لبش گذاشتم و شروع به خوردن كردم ، دستامو دو طرف كونش گذاشتم و فشارش ميدادم ، از لب به گردن و بعد رفتم به طرف سينه هاش ، خودش سينه هاشو درآورد و شروع كردم به ليسيدن و مكيدنشون ، كم كم ناله هاي شادي بلند شده بود ، دوباره صورتمو جلوي صورتش گرفتم و گفتم : ارسلان ؟شادي با لوندي گفت : ارسلان چي ؟ اون خودش گفت بهت يه چيزي بدم بخوري من : آخه ...شادي سرمو دوباره فشار داد به سينه هاش و منم خوردن مجدد رو شروع كردم ، شادي سعي ميكرد دستشو به كيرم برسونه كه موفق هم شد ، تاپ و دامنشو درآوردم و خودم هم لخت شدم ، حالا فقط شورت توري شادي تنها پوششي بود كه داشت ، دستشو گرفتم و بردم روي مبل خوابوندمش ، رفتم پايين پاش و سرمو بردم روي كوسش ، از روي شورت توري ليسش ميزدم ، همونطور كه با كوسش بازي ميكردم گفتمش : شادي ، غير ارسلان كسي ديگه هم كوس تپلتو خورده ؟شادي : اره من : كي ؟شادي : حميد جونم ، تو عزيزمن : ديگه كي ؟شادي كه با ليس زدن من از كوسش ديونه شده بود گفت : فقط يكي ديگه بوده ، پسر همسايه مونمن : فقط ليسيده ؟شادي : آره ، كوسمو فقط ارسلان كرده و بعدشم قرار تو بكني من : تو كوست كنم ؟ ، دوست داري ؟شادي سرمو به كوسش فشار ميداد ، از شدت شهوت شورتو پاره كردم و زبونمو تو كوسش ميكردم ، شادي ديونه تر شده بود ، بلند شد و منو به عقب روي زمين هول داد و كيرمو تو دهنش كرد و تند تند ساك ميزد ، بهش گفتم : كونت چي ؟ چند تا كير به خودش ديده ؟شادي بلند شد و اومد روم و كيرمو با كوسش تنظيم كرد و تمام وزنشو انداخت ، كيرم كامل تو كوسش سر خورد و تا خايه هام توش رفت ، شادي جيغي زد و بلند بلند ناله ميكرد ، خيلي حرفه اي كوس ميداد و با تكونها و بالا ، پاييني كه ميكرد همه كوسش داشت از كيرم سهم ميبرد ، دوباره گفتمش : به كيا كون دادي ؟شادي : ارسلان ، دوست پسرم من : و نفر بعدي هم منم شادي : نه ، تو بايد اول منو خوب از كوس بكني ، كون باشه براي بعدمن : ولي من كونتم ميخوامشادي دستاشو روي سينه هام گذاشت و با شدت خودش روم ميكوبيد ، كيرم كامل تو كوسش ميرفت و بيرون ميامد ، پهلوهاشو گرفتم و منم كمكش ميكردم تا راحتر بالا ، پايين بشه ، تلاطمي كه تو سينه هاش افتاده بود ديونم كرده بود ، دوباره گفتم : شادي كون ميخوام شادي : گفتم باشه وقتي كه همه بودن من : جلو ارسلان ؟شادي : آره ، مگه ديشب محبوبه رو جلو تو نگاييد ، مگه كير گنده و كلفتشو تو كون ناز خواهرت نكرد ، مگه فريادهاي محبوبه رو وقتي داشت به ارسلان كون ميداد نشنيدي ؟ مگه ديشب خودت جلو ارسلان كوس خواهرشو پاره نكردي ؟صحبتهاي شادي ديونم كرد و باعث شد محكمتر بر روي خودم بكوبمش و كيرم تا اعماق كوسش بره ، آبم داشت ميومد ، بهش با آه و ناله گفتم : شادي داره آبم مياد شادي همونطور محكم كوسشو روي كيرم ميكوبيد و گفت : بزار بياد ، بزار بريزه تو كوسم ، كوسمو آبياري كنمن : اما ....كه ديگه دير شد و فوران آبم تو كوس شادي همراه شد با ناله هاي بلند و تكونهاي زياد بدن شادي كه ناشي از ارگاسم شدن اون هم بود . (ادامه دارد)
حقيقت تلخ (قسمت شانزدهم)شادي بعد از كوس دادنش گفت كه به خاطر بيماري كه داشته مجبور شده رحمشو ببنده و ديگه بچه دار نميشه و براي همين مشكلي نداره و راحت ميشه آب كير تو كوسش ريخت ، واقعا توانم كم شده بود ، فكرشم نميكردم كوس و كون كردن اينقدر آدمو ضعيف كنه يا من خيلي ضعيف باشم ، شادي رفته بود حموم كه بچه ها اومدن ، شورت توري شادي كه من پاره كرده بودم كنار مبل افتاده بود ، ارسلان متوجه شد و برداشت و گفت : پس صاحبش كجاست ؟بمب خنده توخانه منفجرشد،مونا ومحبوبه كه داشتن ازشدت خنده ديونه ميشدن ، ارسلان خيلي جدي بهم نگاهي كرد و گفت : خوب به زبون خوش ميگي صاحبش كجاست يا ..و بعد بازوي مونا رو گرفت و كشيد طرف خودش و گفت : يا بلايي كه سرش آوردي سره خانمت ميارممونا خودشو با خنده از چنگ ارسلان خارج كرد و محبوبه رو هول داد طرفش و گفت:به من چه، بيا اين يدونه خواهردردونش ، آماده هر نوع مجازاتيمحبوبه كه ديگه كاملا با ارسلان قاطي شده بود و از من هم خيالش راحت بود خنديد و گفت : من حاضرم به خاطر داداشيه گلم هر كاري كنم مونا سرشو برد بيخ گوش محبوبه و يه چيزي گفت كه با ضربه مشت محبوبه مواجه شد و فرار كرد ، ميشد حدس زد چي ردوبدل كردن ، ارسلان به طرف حموم رفت و وارد اونجا شد ، مونا و محبوبه هم رفتن طبقه بالا ، طولي نكشيد كه ارسلان بيرون اومد و چپ چپ نگام كرد و از كنار كه رد ميشد آروم زد به سينم و گفت : تلافيشو سرت درميارم و خنده اي كرد و رفت ، رنگم قرمز شد ، يعني شادي قضيه كوس دادنشو به شوهرش ارسلان گفته ؟ ، باور كردني نبود ، ارسلان رفت تو اتاقشون كه همون طبقه بود ، منم قصد بالا رفتن داشتم كه صدام زد ، رفتم دم در اتاق ، ارسلان لخت شده بود و فقط يه شورت پاش بود ، به محض اينكه منو ديد گفت : حميد چند تا مايو گرفتم ، ميخوام نظرتو بدونم و شورتشو درآورد ، واقعا كيرش گنده بود ، خوابيده اون كه اينقدر باشه واي به زماني كه راست ميشد ، ارسلان توجه منو به كيرش فهميد و با خنده گفت : هان چيه ؟ غير طبيعي هستش ؟من كه ديگه با ارسلان راحت بودم گفتم : چي بگم ، غير طبيعي كه نه ولي طبيعي طبيعي هم نيستارسلان : چرا ؟ من : بابا خيلي گنده هستش ارسلان مايو رو نپوشيد و كيرشو تودستاش گرفت و گفت : كجاش گنده هستش ، پس بزرگ نديدي و به طرف اومد و نزديكم ايستاد ، كيرش خيلي بد هيبت بود ، با طعنه بهش گفتم : اون بدبختهايي رو بگو كه اينو تحمل ميكننبازي كردن ارسلان با كيرش باعث شد يكم تكون بخوره ، ارسلان بهم گفت : از تو هم نبايد كوچيكه باشه من : از تو خيلي كوچيكتره ارسلان : نه ، كي گفته من : ميگم كوچيكتره ارسلان : شرط ببنديم ؟من : شرط ، باشه همين موقع شادي از حموم بيرون اومد و جلو در رسيد و وقتي ارسلان رو اونطوري ديد خنديد و گفت : داري چيكار ميكني ؟ارسلان همونطور لخت رو به شادي گفت : با حميد يك شرطي بستيمشادي : چه شرطي ؟من رو به ارسلان گفتم : حالا بيخيال بابا ، بين خودمونهشادي با خنده گفت : يالا بگو چيه ارسلان : با حميد سر اينكه از كدوم ما بزرگتره شرط بستيمشادي به كير ارسلان اشاره كرد و گفت : اين ؟ارسلان : آره و بعد رو به من گفت : درش بيار ، يالامن با خنده از اتاق داشتم خارج ميشدم و همزمان ميگفتم : خيلي خوب حالا ، تو هم دنبال سوژه هستياكه از پشت گردنمو گرفت و كشيد ، جثه و قدرت بدني ارسلان خيلي از من سرتر بود ، به طرف تخت هولم داد و گفت : بايد همين الان معلوم بشه مونا و محبوبه هم اومدن داخل كه با لخت ديدن ارسلان داشتن بيرون ميرفتن كه شادي صداشون زد و جريان رو گفت ، محبوبه نموند ولي مونا اومد داخل ، ارسلان رو به من گفت : يالا لخت شو من : حالا بابا بيخيال ارسلان : تا 3 ميشمارم اگه لخت نشي خودمون لختتون ميكنيم ، 1 .... ، 2 .....ديدم چارهاي نيست ، شلواركمودرآوردم ، ارسلان به شورتم اشاره كرد و با اداهاي مونا همراه شد ، بهش گفتم : خوب اينطوري هم ميشه ديگهمونا اومد طرفم و با كمك ارسلان شورتمو درآوردن ، ارسلان زير بازومو گرفت و بلندم كرد و كنارش ايستادم .بعد بهم گفت : دستتو بردارمن دستمو برداشتم ، مونا و شادي مثل داورهايي كه ميخوان با بيشترين دقت نظرشونو اعلام كنن به كير جفتمون خيره شدن ، مونا با بدجنسي تمام گفت : اينطوري كه نميشه ، تا به آخرين حدش نرسه نميشه نظر دادشادي هم كه انگار منتظر اين حرف بود گفت : راست ميگه اينطوري قضاوت ناعادلانه هستش خنده 4 نفريمون بلند شد ، ارسلان با خنده گفت : خوب باشه ، اين ديگه وظيفه شما رو سنگينتر ميكنه ، بفرماييد به حدش برسونيدمونا اومد و كير من گرفت و بدون معطلي شروع به ساك زدن كرد و شادي هم ارسلان رو آماده مسابقه ميكرد ، زياد طول نكشيد كه هر دو كاملا شق كرديم ، كاملا مشخص بود كير ارسلان هم از طول و هم از قطر كلفتر از من بود ، ولي ارسلان بازي جديدي رو شروع كرده بود و قصد تمام كردنشو هم نداشت ، ارسلان به شادي و مونا گفت : خوب حالا نظر بدين ؟مونا سرشو بيخ گوش شادي برد و چيزي گفت كه شادي با سر تاييد كرد ، مونا با لوندي گفت : هيت داوران نظرشون اينه كه بايد از هردو كاملا بررسي بشه ارسلان با پررويي تما م گفت : خوب اين كير ما و اينم شما داوران محترماز كنار در ديدم محبوبه سركي كشيد و رفت ، مونا اومد جلوي من و دوباره كيرمو تو دستاش گرفت و بعد كرد تو دهنش ، شهوت و مستي من داشت به اوج ميرسيد ، يكم كه خورد رفت جلوي ارسلان و اول به من نگاه كرد ، ميدونستم ميخواد چيكار كنه ، با لبخند بهش اوكي دادم ، مونا اول تو دستاش گرفت و بعد با تمام وجود شروع به خوردن كرد ، نميدونم چرا با اينكه كير ارسلان تو دهانش بود ولي من هم تحريك ميشدم ، حسابي كير داداششو ساك زد و بعد كه ميخواست بلند بشه ليس از زير خايه هاش تا سر كيرش كشيد ، شادي بعد از مونا كير ارسلان رو حسابي خورد و بعد كه ميخواست بياد طرف من به ارسلان گفت : با اجازه ارسلان خنده بلندي كرد و گفت : اجازه ما هم دست شماست عزيزم ، شما قبلا مجوز گرفته بوديشادي همه كيرمو تو دهنش كرد ، داشتم ديونه ميشدم ، خيلي ساك زد و بعد رفت كنار مونا و در گوشي با هم صحبت كردن ، شادي مثل كساني كه ميخوان راي دادگاه رو اعلام كنن گفت : نظر داوران متفاوت هستش ، من راي به ارسلان و مونا راي به حميد داده ، براي همين درخواست ميكنيم نفر سومي باشه كه راي نهايي رو بده واي از دست اين دوتا ، بالاخره ميخواستن محبوبه رو بكشن داخل ، ارسلان بهم نگاهي كرد و آروم گفت : من نميتونم چيزي بگم اگر موافقي خودت بگومن به مونا و شادي نگاهي كردم و خنديدم ، جفتشون رفتن بيرون و با درگيريهاي زياد محبوبه رو آوردن داخل ، همه قضايا رو بهش گفته بودن ، حالا دو تا مرد لخت با كيرهاي راست شده جلوشون ايستاده بودن ، محبوبه سرشو بالا نميگرفت ، ارسلان سرشو آورد كنار گوشم و آروم گفت : تا اوكي رو ندي داور سوم شروع نميكنه مونا رو به محبوبه گفت : يالا ديگه ، بررسي رو شروع كن محبوبه ناز ميكرد ، شادي دستشو گرفت و آورد جلوي ما نشوندش و گفت : شروع كن ، همونطور كه ما گفتيممحبوبه بازم سرش پايين بود ، از بالا سينه هاي بزرگ و بلوريش به خاطر نبستن سوتين و پوشيدن تاپ سكسي و باز كاملا ديده ميشد ، مونا و شادي هر كدوم يكي از دستهاي محبوبه رو گرفتن و هر كدومشو روي كير يكيمون گذاشتن ، خيلي داغ بود و حتي بيشتر از دهان مونا و شادي تحريكم كرد ، محبوبه هيچ حركتي نميكرد ، ارسلان نيم نگاهي بهم كرد و چشمكي زد و به محبوبه اشاره كرد ، دستمو خيلي آروم بردم و روي سرش گذاشتم و به طرف كير ارسلان هدايتش كردم ، محبوبه بدون هيچ مقاومتي دهانشو باز كرد و كير گنده ارسلان رو تو دهانش كرد ، صداي آه ارسلان هم شنيده شد ، محبوبه اولش آروم ولي بعد خيلي قشنگ شروع به خوردن كرد ، يكم كه گذشت ارسلان با دستاش سر محبوبه رو عقب داد و به طرف كير من برد ، دهان داغ محبوبه داشت ديونم ميكرد ، ساك زدنش حرفه اي شده بود ، تازه داشتم حال ميكردم و بلند شد رفت عقب ، چشمهاي هر سه نفرشون خمار و متقاضي كير بودن ، محبوبه كه ديگه شهوت وجودشو گرفته بود رفت بين مونا و شادي ، شادي دستشو روي سينه هاي محبوبه گذاشت و گفت : خوب ، نظرت چيه ؟محبوبه با لوندي و شهوت زياد گفت : ارسلانمن بلند خنديدم ، شادي گفت حالا شرط چي بود ؟ارسلان بهم نگاهي كرد و گفت : شرط ؟ شرط اين بود از هر كي بزرگتر هر سه نفر شما رو از كون بكنهديگه تامل جايز نبود ، ارسلان شادي رو كه جلوش بود رو كشيد و روي تخت خمش كرد و حوله حمومي كه دورش بود رو با يك حركت درآورد ، كون شادي تو دست ارسلان بود و زبونش لاي اون ، مونا و دست محبوبه رو گرفت و طرف من اومدن ، شادي به ما نگاهي كرد و گفت : هان منتظر چي هستين ؟ولي هنوز حرفش تمام نشده بود كه با جيغ بلند روي تخت افتاد و به دنبالش ارسلان كه كيرشو ناگهاني تو كون شادي فرو كرده بود ارسلان كه انگار شهوت زياد ديونش كرده بود با غيض زياد تو كون شادي تلمبه ميزد و به وضوح اشكهاي شادي كه از شدت درد جاري شده بود ديده ميشد ، ارسلانكمر شادي رو گرفت و بلندش كرد و متكايي كه روي تخت بود رو زير شكمش گذاشت و دوباره كيرشو با سوراخ كون شادي تنظيم و با تمام قدرت فرو كرد ، دوباره شادي ناله كرد ولي ارسلان بدون توجه تو كون شادي ميكوبيد ، همونطور كه داشت زنشو از كون ميگاييد رو به مونا و محبوبه گفت : يالا بياين اينجا و دولا كنينمحبوبه و مونا به من نگاهي كردن و خنديدن ، من آروم گفتم : خوب شرط ديگه مونا رو به ارسلان گفت : داداشي منو بيخيال شين ، باشه ؟ارسلان چشمكي زد و خنديد ، از چشمهاي محبوبه ميشد فهميد كير ميخواد ، مونا اينو فهميده بود ، همونطور كه ارسلان مشغول كون كردن بود مونا هم دست محبوبه اي كه همش به من نگاه ميكرد رو گرفت و برد كنار شادي خوابوند ، مثل شادي دقيقا پوزيشنش داد و با پايين كشيدن شلوارك استرجش شورت فانتزيشم دراومد ، مونا شروع به بازي با سوراخ كون محبوبه كرد ، محبوبهديگه به من نگاه نميكرد ، ارسلان كيرشو ازكون شادي درآورد و رفت پشت محبوبه ، اول با دستاش كون خوش فرم آبجيمو حسابي ماليد و بعد چند تا سيلي محكم بهش زد ، سفيدي كون محبوبه به قرمزي تبديل شد ، ارسلان كاملا بهش مسلط شد و كيرشو با سوراخ محبوبه تنظيم كرد و بعد انگار ميخواد آمپول بزنه با تمام قدرتش فرو كرد ، به وضوح باز شدن سوراخ كون محبوبه كه داشت كير گنده ارسلان رو تو خودش جا ميداد ديده ميشد ، ناله سوزناك محبوبه نتونست روي دل بيرحم ارسلان تاثيري بزاره و با وجود دراومدن گريه محبوبه اون همچنان مشغول به كوبيدن كيرش تو كون اون شد ، شادي و مونا از دو طرف با كون محبوبه بازي ميكردن و بعضي وقتي از كنار سينه هاشو ميماليدن ، ارسلان خيال نداشت از روي اون بلند شه و با تمام قدرت كيرشو تو كون محبوبه ميكوبيد ، خوب كه مسلط شد دستاشو بلند كرد و به من گفت : اين همون تلافي كه بهت قولشو داده بودم ، تو كوس زن منو فتح كردي و من قله كون آبجيتو و تلمبه زدنشو بيشتر كرد و با يك آه بلند روش دراز كشيد ، تكونهايي كه ارسلان به خودش ميداد ناشي از فوران آب كيرش تو كون ناز و سفيد خواهر من بود .(دامه دارد)