ارسالها: 9253
#242
Posted: 5 Jan 2015 17:50
hosenzad: چرا تایپک میوه ممنوعه ای به نام خواهر بسته شده میشه دلیل اش رو بگی شمال عزیز
باز شد
hosenzad: و یه سری به داستان هم همه بزن
رسیدگی میشه دمت گرم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 1131
#245
Posted: 9 Jan 2015 16:52
جهان کاف
نقد پیکره ای
umid: سخت قدم برمیداشت اما تنها دلیلش قولوزنجیر به پایش نبود،پله ها عریض بودند اما نه برای کنار هم قرار گرفتن دو سرباز با آن قد و هیکل دو طرف جوان اسیر،هیبت سربازان گویای مهم بودن اسیر بود ،کمی جلو تر مردی پوشیده با مملویی از آن حرکت می کرد،از لباس رزم متفاوت با هیبت بزرگان و چهره ای چین و چروک دار که در زمینه اش تفکر و غرورجا خوش کرده بود می شد فهمید که او شخصی بلند مرتبه است،صدایی از بالا می آمد که با عجله بر راه پله ها
داستان با جملاتی پر طمطراق و نثری ضرب آهنگ دار آغاز می شود، از سوی دیگر گره افکنی داستان در آغاز به شیوه ی داستان پردازی نویسندگانی چون فرانتس کافکا، آلبر کامو و دایستایوفسکی هم، موجب آن می شود که خواننده با میل و رغبت خود را اسیر تعلیق ببیند، خواننده می خواهد بداند، جرم اسیر چیست؟ چرا دو نفر نگهبان قوی هیکل ملازمان اویند؟
اما نثر داستان کمی نپخته و در برخی موارد خارج از چهارچوب است. نویسنده گویی هرگز نکوشیده تا جملات و ترکیبات چشم نواز تری برای داستان کنار هم بچیند! عبارت آغازین داستان شاهد خوبی بر این مدعاست:
umid: سخت قدم برمیداشت
این جمله از نظر هنری زیبا و بی اشکال است اما از نظر دستوری یک هنجار شکنی محسوب می گردد. "قدم برداشتن" فعل لازم است، فعل هیچگاه با صفت نمی آید، و آوردن صفت "سخت" برای نمایش حالت "قدم برداشتن" اشتباهی است که روی نموده است. به جای صفت می توان از قیدی مثل "به سختی" استفاده کرد.
umid: صاحب صدا قدم های دختری بودند با موهایی زرد که تمایلشان به سفید چندان تفاوتی بین زال یا بور خواندن وی قائل نبود،چشمانی طوسی با ابرو هایی نچندان کشیده بر پس زمینه ی سفید صورتش نقش بسته بودند،با رسیدن به سرباز ها وقتی دید راه بسته است مجبور به مکث شد
در توصیف دختر هم اشتباهی دستوری رخ می دهد که لزوم تذکر آن را دیدم؛ قسمتی که با رنگ قرمز مشخص کرده ام، جمله ای با ساخت نامعلوم- به جای مجهول- است. جمله از سردرگمی شدید حکایت می کند. فاعل جمله کدام است؟ تمایل رنگ موها به سفید؟ یا بیننده ای که این تمایل موهای بور را به سفیدی می بیند؟ جمله مجهول آمده است در حالی که باید با فاعل و معلوم می آمد. دلیل این همه آشفتگی به ظن نگارنده ی این سطور، سعی نویسنده در ساختن عبارات شبیه به رمان های ترجمه ای و نوع نگارش آن ها است.
غلط املایی را به این ناهنجاری های انشایی بیفزایید تا مخلوطی از ناهنجاری های متنی را به دست آورید، ولی با تمام این غلط کاری ها، از تعابیر لطیف کم استفاده نشده است که متأسفانه، تکراری بودنشان از لطافت آن ها کاسته است.
umid: مشکی نه نازک و نه پهن،چشمانش تاریک ترین زیبایی بود که )تِرما( تا به حال دیده بود پوستی سفید و لب و دهانی متناسب،نگاهی عبوس به ترما کرد و گفت
این عبارت مصداقی از عبارات لطیف اما بارها شنیده شده ی داستان است که خواننده را در مقابل زیبایی قرار می دهد و اما خلاقیتی را مطرح نمی کند!
umid: چیزی بود که از قصه ها شنیده بود،دیوار ها بیشتر از قد معمول یک مرد با سنگ هایی مشکی و زیبا پوشیده شده بودند،از آن به بالا آینه هایی به اندازه ی ساعد دست تا سقف وجود داشت که مرزشان را یاقوت های کبود مربع و یکدستی مشخص می کرد،با اینکه اسم قصر)قصر سیاه(بوداما روشن ترین مکان در شب بود که ترما در هیجده سال عمرش به چشم میدید،پله ها که تمام شدند دستش را از حصار فولادین راپله ها کشید و از مابین ستون های شش ضلعی تقریبا زیاد قصر که با همان طراحی دیوار ها ساخته شده بودند بدون توجه به نگاه کسانی که آنجا وجود داشتند با عجله گذشت تا به دری از برنز رسید که بسیار ظریف و زیبا بود،انگار به خواست یا به دست زنی ساخته شده باشد،این ظرافت نشان میداد که تارپ ها چقدر به قدرت خودشان اعتماد داشتند که حتی فکر روزی را که دشمنی به درب قصرشان برسد نکرده بودند،در را باز کرد از زیر طاق بلند قصر بارش باران را می توانست ببیند،قصر بالا تر از زمین بود،حس پرواز داشت اما نه به علت بالا بودن قصر از زمین،پله هارا به سرعت گذراند تا پایش به زمین رسید،با سنگفرش جلوی قصر نباید نگران کثیف شدن لباس آبیه آسمانیش که کاملا بدنش را از گردن ظریف تا کفش هاش می پوشاند می بود،جلوی قصر شلوغ بود همه در حاله جشن و خوش گذرانی بودند البته نه دقیقا همه،سرباز ها در گروه های کوچک زیر آلاچیق ها آتش به پا کرده بودند،زن هایی در میانشان لخت دیده میشدند که چهره یشان یا با اشک خیس بود یا با آب
توصیفات، چه در فضا سازی و چه در معرفی شخصیت ها بسیار قدرتمند و از جذابیت های داستان به شمار می رود. به گونه ای که در کمتر داستان سکسی می شود این نوع توصیف خارج از قد و وزن و پوست و گوش و حلق و بینی را دید. وصف اشکال ریز و درشت در زاویه دید شخصیت ها، حرکت تصویر ها همراه با همه ی افراد حاضر در داستان و روشن کردن زاویه دید سوم شخص دانای کل، در همین آغاز بسیار شیرین کننده بوده است- یادآوری این صحنه را لازم می دانم که در آغاز زاویه دید از پشت سر سربازها و لرد سکسار است و ناگهان پس از مواجهه ی ترما و آن سه نفر مانند یک سکانس برخوردی فیلم، دوربین پشت سر ترما حرکت می کند و به نمایش در و دیوار قصر می پردازد.
این ها چند نکته ی به نظرم کافی از فرم کلی داستان بودند. اما دیگر نکات مربوط به مضمون و بدایع و بلاغت را به پستی دیگر موکول می کنم...
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ویرایش شده توسط: ellipseses
ارسالها: 1131
#246
Posted: 9 Jan 2015 17:50
جهان کاف
نقد محتوایی
با دو پست اخیر به عمو سبیلوی داستان سکسی تبدیل خواهم شد، اما این بدخلقی نیست. داستانی که درباره آن می نویسم، جذاب اما پر از مغالطه هایی است که نویسنده گویا از سر تقلید به آن ها دچار شده است. نویسنده حتی در انتخاب فضای وقوع ماجرا، نام داستان و شخصیت های خود، از رمان های غربی الهام گرفته است. رمان هایی که سوژه خود را از دوران قصر ها و زندگی اشرافی رنسانس و قرون هفدهم و هجدهم گرفته اند.
کلی گویی نکنم بهتر است. اگر از ماجرای ضعف لحن داستان، نثر ناپخته و تعابیر تکراری و ماجرای قوت نوع معلق گذاشتن خواننده ی لغات و استفاده از تعابیر لطیف بگذریم، موضوع داستان هنوز پس از گذشت چهار قسمت مشخص نیست، درونمایه ی غرور و غریو را بهترین تصور از درونمایه آن می دانم ولی نمی دانم داستان چه چیزی را می ستاید یا نکوهش می کند. داستان بین یکی دو مضمون شناور است و هر بار موجی لغات را به ستایش و نکوهش چیزی می کشد. شاید در قسمت های بعدی این سردرگمی بهبود یابد. فعلا" بهترین موضوع آن را سکس می دانم.
umid: برآمدگی های تنه ی درخت کمی لباسش را پاره کرده بود و کمرش را میخراشاند و این را تنها ناخودآگاهش درک کرده بود
توجه نکردن به مطالبی که در ذیل معانی اصیل داستان ارائه می شوند، از بدترین نقاطیست که داستان را غیر قابل تأویل می کند. جمله ی فوق حشو به نظر می رسد. "ترما"، "تلپی تارپ" را می بیند و او را خواستنی می یابد ولی در حین سکس با "تری" کمرش زخم می شود و ناخودآگاهش این را می فهمد. هیچ دلیل منطقی در این روایت نیست. پیرنگ این صحنه با روایت تا این صحنه قطع است. داستان به هیچ وجه ضد پیرنگ نیست، حتی ادعای آن را هم ندارد.
این مشکل در خلق خط ربط منطقی حوادث از دست مشکل ایراد در لحن سرخورده ادبی و محاوره ای در فضای روایت است.-در گفتگوها استفاده از محاوره مشکل لحن محسوب نمی شود- به طور کلی نویسنده آشفته است و داستان بسان جنینی است که مادر باردارش افسرده باشد، سرنوشت این فرزند چه نقطه ی روشنی را نوید خواهد داد؟
umid: به حصار دل خوش کرده بودیم اما خیانت حصار را بی اثر کرد
umid: پشت این چشم ها دریایی به یکان های قطره از سوال وجود داشت و ساحل این سوال هادر تملک وزیر راث بود
نویسنده با تمام توان می کوشد تا تسلط خود بر ایجاد ارتباط میان معانی و مضامین با هم را به رخ بکشد و البته موفق هم بوده است. مثلا" استعاره ای که در خط اول می بینیم؛ خیانت را به لشکری سوای دشمن می داند که حصار را می شکند.(استعاره ی مکنیه تحقیقیه) و یا تشبیه سوال به دریایی که مواج و پر تلاطم است که تشبیه معقول به محسوس است و البته وجه شبه آن بسیار رمزی و سمبلیک است. نکات بلاغی مانند تشبیهات، استعارات، ایجاز و اطناب ها هر جا که لازم بوده است و استفاده از طنز و شوخی در برخی پاره ها از نقاط قوت متن هستند که معدل زیبایی آن را تا حد قابل قبولی بر می کشند.
در کل داستان بسیار ارزشمند و باور پذیر و دور از کم طاقت کردن خواننده اش است. برای نویسنده آرزوی توفیق دارم.
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ویرایش شده توسط: ellipseses
ارسالها: 99
#249
Posted: 13 Jan 2015 05:26
اولین باره سر به این تاپیک میزنم که بحث گفتگوی اینبارش در مورد ایرانی عزیز هست .
با احترام به همه دوستان که داستان مینویسند و زیاد هم هستن تو کل این سال ها دو نفر با قدرت خودشون رو از باقی افراد بنظرم جدا کردن یکی ارا عزیز که هرجا هست سلامت باشه واقعا انقلابی تو داستان نویسی کرد یکی هم ایرانی عزیز هم شاید بشه گفت اولین نفر که خوب به داستان هاش جهت میده و از سکس و داستان سکسی داره برای رسوندن مطالب مختلف استفاده میکنه .
ای حاجی اختلاصی تا گشته ای زبانزد
شاه دزد لنگ انداخت بر سینه ات نشان زد
با دم کلفت هایی که پشت خویش داری
گر راه زن تو باشی صد کاروان توان زد
م.ر.ع.پ (( هالو ))