ارسالها: 3650
#21
Posted: 26 Aug 2013 00:09
انتقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام میستــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرس 20
بهزاد دیگه تمومش کن . د یگه تمومش کن . حالا دیگه هیچ حسی ندارم . می دونم خیلی دلت می خواد تکمیل شی باهام حال کنی زودباش آبتو بریز توی کسم که این آخر عشق و حالته و من اینو می دونم . تو همینو می خواستی . بریز دیگه تشنه آب بهزاد بودم . با این که ارضام کرده بود ومی دونستم خیلی هم جلو گیری کرده ولی دلش می خواست بازم منوبگاد با من حال کنه ولم نکنه .. گذاشتم هر کاری دوست داره انجام بده . رهام نکنه . این آخر عشق و حال من نبود . چون دوست داشتم تا صبح پیشم بمونه و هر کاری که به اوگفتم برام انجام بده . آخرش مجبور شدم با دو تا دستام دور کمرشو محکم در اختیار بگیرم و به اصطلاح قفلش کنم تا دیگه نتونه تکون بخوره . داغی کیر کلفتشو به خوبی حس می کردم و اون حرکات در جای خودشو که می دونستم تا ثانیه هایی دیگه آب کیرشو توی کس خودم دارم . -دیگه اومد بهزاد اومد . چقدر آبت پر حرارته . نمی دونم چرا حس می کردم که اون این پرشها رو با یه لذت دیگه ای انجام میده . انگار با تمام وجودش داره توی کس من خالی می کنه . این حسو تا به حال نداشتم . شاید هم این یه ترفند خاصی باشه که بخواد به من نزدیک شه ولی اون که چیزی به من نگفته . چیزی ازم نخواسته . من باید حواسم باشه و نذارم که اون به خواسته ای که احتمالا داره برسه . چقدر دلم می خواست که حالا که امشبه رو در این قرار گاه تنهام اون تا صبح پیشم بخوابه . نیاز داشتم که خودمو به آغوش یک مرد بسپارم . ولی نمی دونستم چرا امروز اون حس انتقامجویی و نفرت رو در چشای بهزاد نمی بینم . شاید به این دلیل که اونم مثل من بی اندازه حشری بود و هوس داشت و نمی دونست با این هوس خودش چیکار کنه که من اومدم به دادش رسیدم و اونو از این خماری و بیچارگی نجات دادم . در هر حال یه ثوابی بود که در حق بهزاد کرده و اونم در واقع یه خیری به من رسونده بود . وقتی کارش تموم شد و حرکاتش نشون می داد که با لذت توی کس من خالی کرده نگهش داشتم و غرق در سکوت کیرش برای چند دقیقه ای توی کسم بود . اونم خیلی مایل بود که این حرکت ادامه داشته باشه و ما همچنان در آغوش هم باشیم . خلاصه واسه این که بهزاد عادت نکنه و روش زیاد نشه بعد از سکس هم بهش گفتم که یه سری حرکات اسلیوی رو روی میسترس خودش پیاده کنه که بفهمه اینجا رئیس کیه . چه با لذت این کارو انجام می داد . اونو رو زمین خوابوندم و کف پامو گذاشتم رو سینه اش . با این که نفسش بند اومده بود ولی دهن و زبونشو به کس من نزدیک کرده بود تا با لذت اونو بلیسه .. آخخخخخخخخ که چه لذتی به من می داد . چقدر دلم می خواست که اونو به همون صورت نگه داشته باشم . زبون پهنش بازم کسمو به آتیش کشیده بود . کمی از منی بر گشتی اون هم وارد دهنش شده بود . نمی دونم چطور بدش نمیومد که اونا رو لیس بزنه ؟/؟ آخ که چه عشقی کردم با این حرکاتش . کف پامو از رو سینه اش برداشتم و اون تا نوک انگشتای پامو با لذت می لیسید . خلاصه کمی قدرت و ریاست خودمو نشونش دادم و اونم اونجا رو ترک کرد . سمیرا نبود و من تنها بودم یه دوشی گرفتم و کمی با خودم فکر کردم که چیکار باید کنم . آخه دلم برای خواهرم تنگ شده بود . نمی دونستم حالش چطوره . من اسیر جریانی شده بودم که باید تا آخرشو می رفتم . باید این گانگسترا رو دستگیر می کردم . اگه یک لحظه غفلت می کردم دیگه تمام نقشه هام نقش بر آب می شد . سوئیت من از سوئیت یک هتل درجه یک هم شیک تر شده بود . نا سلامتی خانوم رئیس بودم . . خسته بودم خیلی سریع خوابم برد . یه لحظه چشامو باز کردم و اولش حس کردم دارم خواب می بینم . چهار مرد که رو سرشون جوراب کشیده و خیلی گردن کلفت هم بودند دور تختمو گرفته بودند و تا بفهمم چی شده و فهمیدن رو هم فهمیده بودم دو تاشون افتاددند رو من و دو تای دیگه از پهلو ها منو اسیر خودشون کردند . با همه اینا به اون دو تای بعدی چند لگدی پروندم و دورشون کردم ولی فایده ای نداشت نفسم بند اومده بود . می خواستم فریاد بزنم تا بقیه رو خبر دار کنم ولی بازم فایده ای نداشت . نمی تونستم فریاد بزنم جلو دهنمو داشتن . اونا ظاهرا قصد تجاوز به منو داشتند چون مدام می خواستند به سینه ها و کسم دست بزنند و من از این جور سکس متنفر بودم .دست از رو دهنم ورداشتن . لبای یکی اومده بود رو لبام . به زور لباسا رو روی تنم جرش می دادند یا می کشیدند درش می آوردند . از این حرکت لذت می بردند . هیچوقت به تنهایی خودشونو با من در گیر نمی کردند . البته یک تنه هم چهار تا شونو حریف بودم ولی اونا حداقل سه تاشون سنگینی خودشونو انداخته بودند رو من طوری که نمی تونستم فن خودمو اجرا کنم . اصلا حرکت نمی تونستم بکنم . هر زور بی نتیجه ای که می زدم جز این که خودم تحلیل برم فایده دیگه ای نداشت .التماس کردن به اینا هم تاثیری نداشت . اگه جون سالم به در ببرم می دونم چیکارت کنم بهزاد . می دونم . این جور باهات خوب تا کردم و تو هم از اولش نقشه داشتی که اینا رو بفرستی سراغ من تا انتقام خودت رو بگیری . من نمی خوام به من تجاوز کنن . این برام افت داره . .... ادامه دارد .. . نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#22
Posted: 2 Sep 2013 01:03
انتقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام میستــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرس 21
من باید چه جوری از خودم دفاع می کردم . اون چهار تا قدرتمند اگه منو از کارنمینداختند و فضای لازمو در ابتدای کار داشتم نمی تونستند این قدر راحت منو ولو کنن . هر چند این قدر ها هم راحت نبود . هر کاری کردم پاهامو بسته نگه داشته باشم نشد . به زور رون پامو از وسط به دوطرف و کناره ها کشیدند که اگه شل نمی کردم از یه جایی جر می خوردم . از هر طریقی که می تونستند کیرشونو روی کسم می کشیدند . به نوبت یکیشون میومد کیرشو می کشید به روی کسم . توانمو بریده بودند . دیگه جانی نداشتم . التماس کردن فایده ای نداشت و تازه من نمی خواستم در مقابل اینا ضعف نشون بدم . حدس زده بودم که باید از طرف بهزاد و تیمور مامور شده باشن . اگه صاف در برم می دونم چیکارشون کنم . نمی دونم چه عقده ای داشتند که موهای سرمو می کشیدند . به طرز بیرحمانه ای با کشیدن موها م سرمو بالا آورده به نوبت کیرشونو به دهنم می مالیدند . لبامو گاز گرفته و چند بار به صورتشون تف انداختم . در همین لحظه یکی خودشو انداخت رو کونم و با فشار دو تا قاچ کونمو به پهلو ها بازشون کرد می تونستم مقاومت کنم ولی شل گرفتم تا آسیب کمتری بهم برسه . احساس کردم که یه چیزی مثل یک سنگ یک دفعه رفته توی کسم . یکی از اون جوراب به سر ها به ناگهان کیرشو کرده بودتوی کس . .. زخم شده بودم . این قدر منو گایید و گایید تا کسم کمی خیس کرد . تازه بعد از این همه گاییده شدن حس می کردم که بدم نمیاد ولی نمی تونستم به سکس و لذت اون فکر کنم . حس می کردم تحقیر شدم . به من تو هین شده بود . خشم سر اپای وجودمو گرفته بود . هنوز از این محیط و این درد و غافلگیری خلاص نشده دلم می خواست انتقاممو از تیمور و بهزاد می گرفتم ولی این چهار تا رو از کجا پیدا می کردم . درد به تمام تنم نفوذ کرده بود . بعضی هاشون با بیرحمی به صورتم سیلی می زدند . به شونه هام چنگ مینداختند . لگد می زدند . عقده ای شده بودند . انگاری که می خواستند به شدید ترین وجهی از من انتقام بگیرند . می دونستم که اونا دارو دسته اصلی تیمور که به شیوا تجاوز کردن نیستن . خوب به بدنشون نگاه می کردم تا ببینم که می تونم مشخصه ای از اونا رو به خاطر بسپارم که بعدا برای شناسایی به دردم بخوره یا نه ؟/؟ به کیرشون نگاه می کردم . به سینه شون .. داشتم از پا میفتادم . توانی نداشتم . کیر پشت سر کیر . خیلی نا مرد بودند . رحم توی وجودشون نبود . دهنمو به روی کیرشون بسته بودم ولی طوری فک و بینی و لبمو به دو طرف می کشیدند که مجبور می شدم دهنمو بازش کنم به نوبت از کیرشون پذیرایی کنم . نمی دونم اونا دیگه چه کیری داشتند که جر نمی خورد و زخمی نمی شدند . چون بر خورد کیرشون با دهن من مثل بر خورد کیر با کس بود . حتی دندونام کیرشونو اذیت می کرد ولی اونا با لذت کیرشونو تا سر حلقم فرستاده می کشیدن بیرون . نفسم به زور میومد . جلو چشام سیاهی می رفت . می خواستم هر طوری که شده بدن اونا رو ببینم . خوب بسنجم که هیکلشون به چه صورته . یکی رو که کیرش توی کسم بود و از پشت منو کرده بود نمی تونستم خوب ببینم . ولی نگاهمو رو دو نفرشون زوم کرده بودم اما چه زوم کردنی . چشام پی در پی باز و بسته می شدند . یه دور منو بر گردوندن تا این بار منو از روبرو داغونم کنند . همون دمر افتاده بهتر بود . چون حالا به سینه هام رحم نمی کردند . طوری فشارش می گرفتند که من از درد لبامو گاز می گرفتم . هیچی هم ازم نمی خواستند . نشون می داد که اومدن انتقام بگیرن . هدفشون سرقت هم نبود . البته انتقام با لذت سکس و تجاوز و حال کردن . من که بهزاد به اندازه کافی سیرم کرده بود و نمی تونستم با این سر افکندگی و حقارتی که نصیبم شده بود اونم از این تجاوز کیف کنم . نوبتی میومدند و با چند ضربه شدیدش که به کسم می زدند آب کیرشونو خالی می کردند و می رفتند . به این هم رحم نکردند منو بستند به یه دار حلقه ای و مثل اسیرای زمان جنگ های گلادیاتوری از این سو به آن سو می کشیدند . دستام هم رو ی اون دو تیکه چوب دار حلقه ای قرار داشت چپ و راست به من سیلی می زدند . یکیشون اومد و همون سر جوراب پوشونده شو به کسم مالید . روی نوک سینه هام گیره لباس قرار دادند . هر لحظه یه کاری می کردند که من بیشتر رنج بکشمو و اونا با بیشتر نشون دادن خشم خودشون لذت بیشتری ببرن . پس از این که کلی خشونت رو من پیاده کردند طناب دستمو باز کرده منو رو زمین خوابوندن . تا اونجایی که امکان داشت نمی خواستند حرف بزنن که احتمال شنا سایی شون باشه . با ایما و اشاره ازم خواستند که دهنمو باز کنم . چهار تایی شون کیرشونو گرفته بودند طرف من. انگاری می خواستند رو من بشاشن .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#23
Posted: 9 Sep 2013 15:37
انتقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام میستــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرس 22
با نگاه عجیبی که بهشون انداخته بودم اونا رو مصمم تر کردم که به وحشی گری خودشون ادامه بدن. آی دهنم خشک شده بود . با این حال به طرفشون چند تف انداختم . هم خواستم خشم خودمو خالی کنم و هم این که می خواستم ببینم آیا حرفی می زنن یا نه ؟/؟ احتمالا باید از اونایی باشن که بشه اونا رو در مجتمع دید . شاید برای بردن جنس بیان . نمی دونم .. خیلی نا امید بودم . کثافتا شاششونو رو سر و صورت و سینه وشکمم می پاشیدند و لذت می بردند . خونم به جوش اومده بود . حالم داشت به هم می خورد . با همون وضع یکی اومده بود پایین تر و کسمو لیس می زد . یکی دیگه با وحشی گری رفیقشو هل داد و کیرشو با شدتی فرو کرد توی کسم که از درد فریاد کشیدم . دیگه خودمو گذاشته بودم در اختیار اونا که هر کاری که دلشون می خواد انجام بدن . می خواستم توانمو تا یه حدی داشته باشم که بتونم دو تا لگد هم که شده به بهزاد بزنم و دلمو خنک کنم . چرا باید این بلا رو سرم بیارن . من که باهاشون کاری نداشتم . اگرم تیمور رو زدمش به خاطر بلایی بود که سر شیوا آورده بود . چقدر زخمی و خسته بودم . سرم داشت گیج می رفت . همه جا رو تیره و تار می دیدم . من که اومده بودم تا با این زالو ها با این انگلهایی که جوونای ما رو بی خانمان می کنند بجنگم . چرا این طور شده بود . چرا آخه . اینا به یه طرف حس می کردم غرورم در هم شکسته شده . و هیچ توانی برای ادامه راه ندارم . این رسمش نبود که این جور بیرحمانه به من تجاوز شه . کیر پشت سر کیر .. یکی از کسم می کشید بیرون و یکی دیگه فرو می کرد . سرمو گذاشته بودند زمین و منو پا در هوا کرده بودن . حالا با جلادی هر چه تمامتر و به زور یکی از اونا که از بقیه سنگدل تر نشون می داد کیرشو فرو کرد توی کونم و یکی دیگه هم توی کسم . نمی دونم چرا تمومش نمی کردند . چشام دیگه باز نمی شد . از درد در حال بیهوش شدن بودم . سرم رو زمین و پام رو هوا بود و یه عوضی دیگه اونم روبروی من که به صورت وارو ایستاده بودم دراز کشید و به زور کیرشو فرو کرد توی دهنم . به حرفاش که می گفت ساک بزن گوش نمی دادم ولی اون به زور آبشو تو دهنم ریخت هر کاری کردم کیرشو بکشه بیرون و من منی رو تف کنم نذاشت که نذاشت . تمام کثافتاش توی دهنم جمع شد . . زمانی چشامو باز کردم که دیدم ازشون خبری نیست . و رو بدنم و دور کس و کونم پر شده از آب کیر اونا و دهنم هم یه چسبندگی خاصی داره .. نای بلند شدن نداشتم . همونجا دراز کشیده و به خودم و سر نوشتم فکر می کردم . به این که چه طور می تونم به هدفم برسم . گریه امونم نداد . بهم توهین شده بود . حس می کردم که خیلی داغون شدم . روحیه مو از دست داده بودم .. یکی می گفت اگه سعی کنی با خونسردی انتقام بگیری بهترین کاره . ولی من چه جوری می تونستم خونسرد باشم وقتی که حتی نمی دونستم کی ها بهم حمله کردند .. من از کی باید انتقام می گرفتم . حالم داشت بهم می خورد . به همون صورت خودمو رسوندم به حموم . تمام تنم درد می کرد . دستمو نمی تونستم به پشتم برسونم . از بس اونو پیچونده بودند . درد شدید مقعد , سوزش کس و سوزش نوک سینه و درد دور اون منو دیوونه کرده بود . دور چشام کبود شده بود . اگه ازم فیلم گرفته باشن چی . مثلا می خوان به کی نشون بدن . نه این طور نیست .. یه لیوان شیر همراه با شکر خوردم و چند تایی خرما هم گذاشتم توی دهنم .. نمی دونستم کار درستیه یا نه ولی قصد داشتم حتی اگه به قیمت از دست دادن جونمم شده به این بهزاد حالیش کنم که کور خوده و فکر نکنه که به این آسونی ها می تونه از چنگم در بره . می دونستم اگه باهام در گیر شه می زنه لت و پارم می کنه . چون هیچ توانی نداشتم . ولی من غرور داشتم . من نمی تونستم ساکت بشینم .. رفتم به اون طرف ساختمون .. از خواب بیدارش کردم . همون اول یکی گذاشتم زیر گوشش . حتی زدن یه سیلی هم باعث سر گیجه من شد .. -نامرد پست فطرت .. خودت میومدی باهام می جنگیدی .. حریف من نشدی اون وقت چهار نفرو فرستادی توی خواب بیفتن سر من ؟/؟ چرا این کارو کردی ؟/؟ اسم خودت رو میذاری مرد ؟/؟ -چت شده . چرا این قدر کبودی ؟/؟ سیلی دیگه ای نثارش کردم .-چرا جوابمو نمیدی . جواب حرفامو نه . جواب سیلی رو .. بیا منو بزن . بیا منو بکش . حالا بهترین وقته . حالا دیگه نمی تونم هیچ کاری بکنم . دیگه هیچ قوتی ندارم . تو که نامردی کارته .. -شیما تو حالت خوب نیست . کار من نبوده . من در جریان نیستم . اومد طرف من -بذار کمکت کنم .. با مشت کوبیدم به صورتش ولی سر خودم درد گرفت . اشک از چشام سرازیر شده بود .. -دلت می خواست رئیس شی ؟/؟ اومدم بر نامه هات رو بهم زدم ؟/؟ .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#24
Posted: 16 Sep 2013 18:22
انتقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام میستــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرس 23
-شیما بذار کمکت کنم . باور کن روحم از این ماجرا خبر نداره .. -ببینم اگه من نمیومدم تو رئیس می شدی یا تیمور ؟/؟ این جوری به آدم ضربه نمی زنن . اونا اگه در بیداری من میومدن سراغم نمی تونستن .. نای حرف زدن نداشتم . همین چند حرکت بهم فشار وارد کرده و سرم گیج می رفت . درد عجیبی در تمام تنم داشته که داشت منو از پا در می آورد . -شیما بذار کمکت کنم -بهم دست نزن کثافت . پس چرا کارت رو نمی کنی . چرا اذیتم نمی کنی . بیا معطل چی هستی . ناگهان به زور منو به طرف خودش کشوند . البته زوری که نیاز نبود . با دو تا دستاش یکی از شونه های منو گرفت و افتادم توی بغلش واسش خیلی سنگین بودم . -منو بذار زمین .. منو بذار زمین . داشت منو به سمت اتاق خودمون می برد . نفهمیدم داره چیکار می کنه . فقط همینو متوجه بودم که رو دستای اونم .. صحنه ای رو به یادم میومد که منو برده به حموم و داره لختم می کنه .. -دوست داشتی تنهایی بهم تجاوز کنی ؟/؟ من که قبلش با تو بودم عوضی .. آشغال .. با همون حال بی حالی دستمو به سمت صورتش می بردم تا بهش سیلی بزنم ولی چشام رو هم قرار می گرفت .. حس می کردم که یکی داره منو با آب گرم می شوره .. وقتی که چش باز کردم خودمو در بستر دیدم . بهزاد بالا سرم بود . ازش نفرت داشتم .. یادم اومد که چی بر سرم اومده .. تا حمومو هم یادم میومد .. پس اون باید منو تا اینجا کشونده باشه . حتما هم چه عذابی کشیده این شلوار و بلوزو تنم کرده . درد کون و سوزش سینه و کس و کوفتگی بدن امونم نمی داد . از چشام اشک میومد .. -بهزاد چرا این کارا رو می کنی . مگه خودت همدست اونا نبودی . -اگه همدست اونا بودم اینجا پیش تو چیکار می کنم . -چه نقشه ای توکله اته .. اونا به من توهین کردن . همه شونو می کشم .. همه شونو نفله می کنم . سرب داغ می ریزم توی کونشون . فقط می خوام مطمئن شم که تو هم باهاشون بودی .. اگه بودی که می دونم بودی بیا همین حالا منو بکش .. یه لیوان شیر داد به دستم بیا بخورش شیما با عسل قاطیش کردم .. -بهت نمیاد مهربون باشی ..ببینم توش سم ریختی ؟/؟ یه نگاهی بهم انداخت که نشون می داد از دست من خیلی ناراحته .. -حیف که دلم نمی خواد تو رو این جوری ببینم وگرنه تحمل این حرفات برام سخته .. -من دوست ندارم کسی رو که بهش مدیون میشم بکشم .. -شیما من اگه بخوام ازدستت خلاص شم همین الان می تونم تر تیبتو بدم .. -پس بیا بده ..بیا معطل چی هستی .. پنجه هاشو باز کرد و به سمت من اومد . هر لحظه بیش از لحظه قبل دستشو رو گلوی خودم احساس می کردم . عجب غلطی کرده بودم . نمی خواستم بمیرم .. ولی زندگی هم واسم ارزشی نداشت . دستای بهروز دور گردنم حلقه شده بود . مرگ چقدر آسونه و من حس کردم فقط دقیقه ای باهاش فاصله دارم . دقیقه ای که روح از بدنم جدا شه . یه فشاری به گردنم آورد . ولی یک آن لباشو گذاشت رو لبام . منو بوسید . از لباش از بوسه و بوسه هاش از خودش نفرت داشتم ولی اون داشت منو می بوسید . هرچه بود از مردن بهتر بود . حس کردم با تمام وجودش داره منو می بوسه . با حسی قوی تر از اونی که چند ساعت پیش این کارو باهام کرده بود . با حسی متفاوت از اون احساسی که روز اول بهم نشون داده بود . ولی نمی بایستی گول این بوسه هاشو می خوردم . اگه حس می کردم دوستش دارم و عاشقشم شاید منم باهاش همکاری می کردم .. لباشو از رو لبام ورداشت . -شیما شاید من یک قاچاقچی باشم ولی آدمکش نیستم . -ولی متجاوز که هستی . -من کی بهت تجاوز کردم . کی ؟/؟ باور کن من اونا رو نمی شنا سم . شایدم بشناسم ..شایدم از اونایی باشن که ازمون جنس می گیرن . ولی روحم از هدف و نقشه اونا با خبر نبوده . من گناهی ندارم .. -شیرت رو بخور شیما . نمی خوام بشنوم که با سم مردن منو لو نمیده ولی اگه خفه ات می کردم مشخص می شد که قاتلت منم . بس کن دختر تو حتی با خودت هم قهری . اصلا برای چی اومدی اینجا . بهت نمیاد که یک قاچاقچی باشی -چرا هستم . هستم . تیمور به خواهرم تجاوز کرد .. اولش برای انتقام اومده بودم حالا وقتی که می بینم با فروش مواد خیلی راحت میشه زندگی کرد چرا این کارو نکنم . یه چند سالی که کارم رونق گرفت ملک و زمین می خرم و این کارو ول می کنم که گیر نیفتم . -منم این حرفو می زدم شیما ولی درش آلوده شدم . با چشاش طوری بهم نگاه کرد که حس کردم بهم دروغ نمیگه . ولی من هنوز بهش اعتماد نداشتم . پیشونیمو بوسید و رفت .. نمی دونم چرا هم از موندنش ناراحت بودم و هم از رفتنش . حس کردم خیلی تنهام . اشک از چشام جاری بود . شیر رو خوردم . خوابم گرفت وقتی چشامو باز کردم دم صبح بود . جاهای ضرب دیدگی و کبودی رو صورتم بود . یه لحظه یه چیزی به ذهنم رسید .. به خودم گفتم شیما ..شیما عجب احمقی هستی تو .. تا حالا چرا به فکرت نرسید . هرچند کاری هم از دستم بر نمیومد . فقط می تونستم بفهمم که اینایی که بهم حمله کردن کی بودند . در چند قسمت از این ساختمون حتی در اتاق خودمن تمام این حرکات طی بیست و چهار ساعت با هارد و به صورت خود کار از دستگاه ضبط می شد . مگر در مواردی که با خاموشی برق روبرو می شدیم .. استرس عجیبی داشتم واسه این که ببینم بهروز هم در این جریان دست داشته یا نه ؟/؟ آیا این اون بوده که این چهار تا گردن کلفتو به سمت من کشونده . یعنی میشه اون بی گناه باشه ؟/؟ من اشتباه کرده باشم ؟/؟ باید صحنه های ضبط شده رو می بردم عقب تر می دیدم ..بدنم می لرزید .تحملشو نداشتم . اگه اون دست داشته چرا اون جوری منو بوسیده بود . طوری که انگار دوستم داره . چرا ازم مراقبت کرده بود . چرا منو برده بود حموم و شسته بود . چرا نگاهش از صداقتش می گفت . گاهی وقتا اگه آدم حقیقتو ندونه خیلی بهتره . ولی اگه پشیمون شده باشه چی .این کارو کرده و پشیمون شده باشه .. نه من نمی بخشمش .. از کجا بدونم پشیمون شده . سرم داشت سوت می کشید . با این حال هارد رو آماده نمایش کردم . باید صحنه ها رو می زدم جلو .. ده دقیقه ای گذشت تا تونستم تصویرروبرسونم به شب قبل .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم