انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 3 از 6:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  پسین »

انتقام میسترس


مرد

 
انتقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام میستــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرس 20

بهزاد دیگه تمومش کن . د یگه تمومش کن . حالا دیگه هیچ حسی ندارم . می دونم خیلی دلت می خواد تکمیل شی باهام حال کنی زودباش آبتو بریز توی کسم که این آخر عشق و حالته و من اینو می دونم . تو همینو می خواستی . بریز دیگه تشنه آب بهزاد بودم . با این که ارضام کرده بود ومی دونستم خیلی هم جلو گیری کرده ولی دلش می خواست بازم منوبگاد با من حال کنه ولم نکنه .. گذاشتم هر کاری دوست داره انجام بده . رهام نکنه . این آخر عشق و حال من نبود . چون دوست داشتم تا صبح پیشم بمونه و هر کاری که به اوگفتم برام انجام بده . آخرش مجبور شدم با دو تا دستام دور کمرشو محکم در اختیار بگیرم و به اصطلاح قفلش کنم تا دیگه نتونه تکون بخوره . داغی کیر کلفتشو به خوبی حس می کردم و اون حرکات در جای خودشو که می دونستم تا ثانیه هایی دیگه آب کیرشو توی کس خودم دارم . -دیگه اومد بهزاد اومد . چقدر آبت پر حرارته . نمی دونم چرا حس می کردم که اون این پرشها رو با یه لذت دیگه ای انجام میده . انگار با تمام وجودش داره توی کس من خالی می کنه . این حسو تا به حال نداشتم . شاید هم این یه ترفند خاصی باشه که بخواد به من نزدیک شه ولی اون که چیزی به من نگفته . چیزی ازم نخواسته . من باید حواسم باشه و نذارم که اون به خواسته ای که احتمالا داره برسه . چقدر دلم می خواست که حالا که امشبه رو در این قرار گاه تنهام اون تا صبح پیشم بخوابه . نیاز داشتم که خودمو به آغوش یک مرد بسپارم . ولی نمی دونستم چرا امروز اون حس انتقامجویی و نفرت رو در چشای بهزاد نمی بینم . شاید به این دلیل که اونم مثل من بی اندازه حشری بود و هوس داشت و نمی دونست با این هوس خودش چیکار کنه که من اومدم به دادش رسیدم و اونو از این خماری و بیچارگی نجات دادم . در هر حال یه ثوابی بود که در حق بهزاد کرده و اونم در واقع یه خیری به من رسونده بود . وقتی کارش تموم شد و حرکاتش نشون می داد که با لذت توی کس من خالی کرده نگهش داشتم و غرق در سکوت کیرش برای چند دقیقه ای توی کسم بود . اونم خیلی مایل بود که این حرکت ادامه داشته باشه و ما همچنان در آغوش هم باشیم . خلاصه واسه این که بهزاد عادت نکنه و روش زیاد نشه بعد از سکس هم بهش گفتم که یه سری حرکات اسلیوی رو روی میسترس خودش پیاده کنه که بفهمه اینجا رئیس کیه . چه با لذت این کارو انجام می داد . اونو رو زمین خوابوندم و کف پامو گذاشتم رو سینه اش . با این که نفسش بند اومده بود ولی دهن و زبونشو به کس من نزدیک کرده بود تا با لذت اونو بلیسه .. آخخخخخخخخ که چه لذتی به من می داد . چقدر دلم می خواست که اونو به همون صورت نگه داشته باشم . زبون پهنش بازم کسمو به آتیش کشیده بود . کمی از منی بر گشتی اون هم وارد دهنش شده بود . نمی دونم چطور بدش نمیومد که اونا رو لیس بزنه ؟/؟ آخ که چه عشقی کردم با این حرکاتش . کف پامو از رو سینه اش برداشتم و اون تا نوک انگشتای پامو با لذت می لیسید . خلاصه کمی قدرت و ریاست خودمو نشونش دادم و اونم اونجا رو ترک کرد . سمیرا نبود و من تنها بودم یه دوشی گرفتم و کمی با خودم فکر کردم که چیکار باید کنم . آخه دلم برای خواهرم تنگ شده بود . نمی دونستم حالش چطوره . من اسیر جریانی شده بودم که باید تا آخرشو می رفتم . باید این گانگسترا رو دستگیر می کردم . اگه یک لحظه غفلت می کردم دیگه تمام نقشه هام نقش بر آب می شد . سوئیت من از سوئیت یک هتل درجه یک هم شیک تر شده بود . نا سلامتی خانوم رئیس بودم . . خسته بودم خیلی سریع خوابم برد . یه لحظه چشامو باز کردم و اولش حس کردم دارم خواب می بینم . چهار مرد که رو سرشون جوراب کشیده و خیلی گردن کلفت هم بودند دور تختمو گرفته بودند و تا بفهمم چی شده و فهمیدن رو هم فهمیده بودم دو تاشون افتاددند رو من و دو تای دیگه از پهلو ها منو اسیر خودشون کردند . با همه اینا به اون دو تای بعدی چند لگدی پروندم و دورشون کردم ولی فایده ای نداشت نفسم بند اومده بود . می خواستم فریاد بزنم تا بقیه رو خبر دار کنم ولی بازم فایده ای نداشت . نمی تونستم فریاد بزنم جلو دهنمو داشتن . اونا ظاهرا قصد تجاوز به منو داشتند چون مدام می خواستند به سینه ها و کسم دست بزنند و من از این جور سکس متنفر بودم .دست از رو دهنم ورداشتن . لبای یکی اومده بود رو لبام . به زور لباسا رو روی تنم جرش می دادند یا می کشیدند درش می آوردند . از این حرکت لذت می بردند . هیچوقت به تنهایی خودشونو با من در گیر نمی کردند . البته یک تنه هم چهار تا شونو حریف بودم ولی اونا حداقل سه تاشون سنگینی خودشونو انداخته بودند رو من طوری که نمی تونستم فن خودمو اجرا کنم . اصلا حرکت نمی تونستم بکنم . هر زور بی نتیجه ای که می زدم جز این که خودم تحلیل برم فایده دیگه ای نداشت .التماس کردن به اینا هم تاثیری نداشت . اگه جون سالم به در ببرم می دونم چیکارت کنم بهزاد . می دونم . این جور باهات خوب تا کردم و تو هم از اولش نقشه داشتی که اینا رو بفرستی سراغ من تا انتقام خودت رو بگیری . من نمی خوام به من تجاوز کنن . این برام افت داره . .... ادامه دارد .. . نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
انتقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام میستــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرس 21

من باید چه جوری از خودم دفاع می کردم . اون چهار تا قدرتمند اگه منو از کارنمینداختند و فضای لازمو در ابتدای کار داشتم نمی تونستند این قدر راحت منو ولو کنن . هر چند این قدر ها هم راحت نبود . هر کاری کردم پاهامو بسته نگه داشته باشم نشد . به زور رون پامو از وسط به دوطرف و کناره ها کشیدند که اگه شل نمی کردم از یه جایی جر می خوردم . از هر طریقی که می تونستند کیرشونو روی کسم می کشیدند . به نوبت یکیشون میومد کیرشو می کشید به روی کسم . توانمو بریده بودند . دیگه جانی نداشتم . التماس کردن فایده ای نداشت و تازه من نمی خواستم در مقابل اینا ضعف نشون بدم . حدس زده بودم که باید از طرف بهزاد و تیمور مامور شده باشن . اگه صاف در برم می دونم چیکارشون کنم . نمی دونم چه عقده ای داشتند که موهای سرمو می کشیدند . به طرز بیرحمانه ای با کشیدن موها م سرمو بالا آورده به نوبت کیرشونو به دهنم می مالیدند . لبامو گاز گرفته و چند بار به صورتشون تف انداختم . در همین لحظه یکی خودشو انداخت رو کونم و با فشار دو تا قاچ کونمو به پهلو ها بازشون کرد می تونستم مقاومت کنم ولی شل گرفتم تا آسیب کمتری بهم برسه . احساس کردم که یه چیزی مثل یک سنگ یک دفعه رفته توی کسم . یکی از اون جوراب به سر ها به ناگهان کیرشو کرده بودتوی کس . .. زخم شده بودم . این قدر منو گایید و گایید تا کسم کمی خیس کرد . تازه بعد از این همه گاییده شدن حس می کردم که بدم نمیاد ولی نمی تونستم به سکس و لذت اون فکر کنم . حس می کردم تحقیر شدم . به من تو هین شده بود . خشم سر اپای وجودمو گرفته بود . هنوز از این محیط و این درد و غافلگیری خلاص نشده دلم می خواست انتقاممو از تیمور و بهزاد می گرفتم ولی این چهار تا رو از کجا پیدا می کردم . درد به تمام تنم نفوذ کرده بود . بعضی هاشون با بیرحمی به صورتم سیلی می زدند . به شونه هام چنگ مینداختند . لگد می زدند . عقده ای شده بودند . انگاری که می خواستند به شدید ترین وجهی از من انتقام بگیرند . می دونستم که اونا دارو دسته اصلی تیمور که به شیوا تجاوز کردن نیستن . خوب به بدنشون نگاه می کردم تا ببینم که می تونم مشخصه ای از اونا رو به خاطر بسپارم که بعدا برای شناسایی به دردم بخوره یا نه ؟/؟ به کیرشون نگاه می کردم . به سینه شون .. داشتم از پا میفتادم . توانی نداشتم . کیر پشت سر کیر . خیلی نا مرد بودند . رحم توی وجودشون نبود . دهنمو به روی کیرشون بسته بودم ولی طوری فک و بینی و لبمو به دو طرف می کشیدند که مجبور می شدم دهنمو بازش کنم به نوبت از کیرشون پذیرایی کنم . نمی دونم اونا دیگه چه کیری داشتند که جر نمی خورد و زخمی نمی شدند . چون بر خورد کیرشون با دهن من مثل بر خورد کیر با کس بود . حتی دندونام کیرشونو اذیت می کرد ولی اونا با لذت کیرشونو تا سر حلقم فرستاده می کشیدن بیرون . نفسم به زور میومد . جلو چشام سیاهی می رفت . می خواستم هر طوری که شده بدن اونا رو ببینم . خوب بسنجم که هیکلشون به چه صورته . یکی رو که کیرش توی کسم بود و از پشت منو کرده بود نمی تونستم خوب ببینم . ولی نگاهمو رو دو نفرشون زوم کرده بودم اما چه زوم کردنی . چشام پی در پی باز و بسته می شدند . یه دور منو بر گردوندن تا این بار منو از روبرو داغونم کنند . همون دمر افتاده بهتر بود . چون حالا به سینه هام رحم نمی کردند . طوری فشارش می گرفتند که من از درد لبامو گاز می گرفتم . هیچی هم ازم نمی خواستند . نشون می داد که اومدن انتقام بگیرن . هدفشون سرقت هم نبود . البته انتقام با لذت سکس و تجاوز و حال کردن . من که بهزاد به اندازه کافی سیرم کرده بود و نمی تونستم با این سر افکندگی و حقارتی که نصیبم شده بود اونم از این تجاوز کیف کنم . نوبتی میومدند و با چند ضربه شدیدش که به کسم می زدند آب کیرشونو خالی می کردند و می رفتند . به این هم رحم نکردند منو بستند به یه دار حلقه ای و مثل اسیرای زمان جنگ های گلادیاتوری از این سو به آن سو می کشیدند . دستام هم رو ی اون دو تیکه چوب دار حلقه ای قرار داشت چپ و راست به من سیلی می زدند . یکیشون اومد و همون سر جوراب پوشونده شو به کسم مالید . روی نوک سینه هام گیره لباس قرار دادند . هر لحظه یه کاری می کردند که من بیشتر رنج بکشمو و اونا با بیشتر نشون دادن خشم خودشون لذت بیشتری ببرن . پس از این که کلی خشونت رو من پیاده کردند طناب دستمو باز کرده منو رو زمین خوابوندن . تا اونجایی که امکان داشت نمی خواستند حرف بزنن که احتمال شنا سایی شون باشه . با ایما و اشاره ازم خواستند که دهنمو باز کنم . چهار تایی شون کیرشونو گرفته بودند طرف من. انگاری می خواستند رو من بشاشن .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
انتقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام میستــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرس 22

با نگاه عجیبی که بهشون انداخته بودم اونا رو مصمم تر کردم که به وحشی گری خودشون ادامه بدن. آی دهنم خشک شده بود . با این حال به طرفشون چند تف انداختم . هم خواستم خشم خودمو خالی کنم و هم این که می خواستم ببینم آیا حرفی می زنن یا نه ؟/؟ احتمالا باید از اونایی باشن که بشه اونا رو در مجتمع دید . شاید برای بردن جنس بیان . نمی دونم .. خیلی نا امید بودم . کثافتا شاششونو رو سر و صورت و سینه وشکمم می پاشیدند و لذت می بردند . خونم به جوش اومده بود . حالم داشت به هم می خورد . با همون وضع یکی اومده بود پایین تر و کسمو لیس می زد . یکی دیگه با وحشی گری رفیقشو هل داد و کیرشو با شدتی فرو کرد توی کسم که از درد فریاد کشیدم . دیگه خودمو گذاشته بودم در اختیار اونا که هر کاری که دلشون می خواد انجام بدن . می خواستم توانمو تا یه حدی داشته باشم که بتونم دو تا لگد هم که شده به بهزاد بزنم و دلمو خنک کنم . چرا باید این بلا رو سرم بیارن . من که باهاشون کاری نداشتم . اگرم تیمور رو زدمش به خاطر بلایی بود که سر شیوا آورده بود . چقدر زخمی و خسته بودم . سرم داشت گیج می رفت . همه جا رو تیره و تار می دیدم . من که اومده بودم تا با این زالو ها با این انگلهایی که جوونای ما رو بی خانمان می کنند بجنگم . چرا این طور شده بود . چرا آخه . اینا به یه طرف حس می کردم غرورم در هم شکسته شده . و هیچ توانی برای ادامه راه ندارم . این رسمش نبود که این جور بیرحمانه به من تجاوز شه . کیر پشت سر کیر .. یکی از کسم می کشید بیرون و یکی دیگه فرو می کرد . سرمو گذاشته بودند زمین و منو پا در هوا کرده بودن . حالا با جلادی هر چه تمامتر و به زور یکی از اونا که از بقیه سنگدل تر نشون می داد کیرشو فرو کرد توی کونم و یکی دیگه هم توی کسم . نمی دونم چرا تمومش نمی کردند . چشام دیگه باز نمی شد . از درد در حال بیهوش شدن بودم . سرم رو زمین و پام رو هوا بود و یه عوضی دیگه اونم روبروی من که به صورت وارو ایستاده بودم دراز کشید و به زور کیرشو فرو کرد توی دهنم . به حرفاش که می گفت ساک بزن گوش نمی دادم ولی اون به زور آبشو تو دهنم ریخت هر کاری کردم کیرشو بکشه بیرون و من منی رو تف کنم نذاشت که نذاشت . تمام کثافتاش توی دهنم جمع شد . . زمانی چشامو باز کردم که دیدم ازشون خبری نیست . و رو بدنم و دور کس و کونم پر شده از آب کیر اونا و دهنم هم یه چسبندگی خاصی داره .. نای بلند شدن نداشتم . همونجا دراز کشیده و به خودم و سر نوشتم فکر می کردم . به این که چه طور می تونم به هدفم برسم . گریه امونم نداد . بهم توهین شده بود . حس می کردم که خیلی داغون شدم . روحیه مو از دست داده بودم .. یکی می گفت اگه سعی کنی با خونسردی انتقام بگیری بهترین کاره . ولی من چه جوری می تونستم خونسرد باشم وقتی که حتی نمی دونستم کی ها بهم حمله کردند .. من از کی باید انتقام می گرفتم . حالم داشت بهم می خورد . به همون صورت خودمو رسوندم به حموم . تمام تنم درد می کرد . دستمو نمی تونستم به پشتم برسونم . از بس اونو پیچونده بودند . درد شدید مقعد , سوزش کس و سوزش نوک سینه و درد دور اون منو دیوونه کرده بود . دور چشام کبود شده بود . اگه ازم فیلم گرفته باشن چی . مثلا می خوان به کی نشون بدن . نه این طور نیست .. یه لیوان شیر همراه با شکر خوردم و چند تایی خرما هم گذاشتم توی دهنم .. نمی دونستم کار درستیه یا نه ولی قصد داشتم حتی اگه به قیمت از دست دادن جونمم شده به این بهزاد حالیش کنم که کور خوده و فکر نکنه که به این آسونی ها می تونه از چنگم در بره . می دونستم اگه باهام در گیر شه می زنه لت و پارم می کنه . چون هیچ توانی نداشتم . ولی من غرور داشتم . من نمی تونستم ساکت بشینم .. رفتم به اون طرف ساختمون .. از خواب بیدارش کردم . همون اول یکی گذاشتم زیر گوشش . حتی زدن یه سیلی هم باعث سر گیجه من شد .. -نامرد پست فطرت .. خودت میومدی باهام می جنگیدی .. حریف من نشدی اون وقت چهار نفرو فرستادی توی خواب بیفتن سر من ؟/؟ چرا این کارو کردی ؟/؟ اسم خودت رو میذاری مرد ؟/؟ -چت شده . چرا این قدر کبودی ؟/؟ سیلی دیگه ای نثارش کردم .-چرا جوابمو نمیدی . جواب حرفامو نه . جواب سیلی رو .. بیا منو بزن . بیا منو بکش . حالا بهترین وقته . حالا دیگه نمی تونم هیچ کاری بکنم . دیگه هیچ قوتی ندارم . تو که نامردی کارته .. -شیما تو حالت خوب نیست . کار من نبوده . من در جریان نیستم . اومد طرف من -بذار کمکت کنم .. با مشت کوبیدم به صورتش ولی سر خودم درد گرفت . اشک از چشام سرازیر شده بود .. -دلت می خواست رئیس شی ؟/؟ اومدم بر نامه هات رو بهم زدم ؟/؟ .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــرانی .



شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
انتقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام میستــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرس 23

-شیما بذار کمکت کنم . باور کن روحم از این ماجرا خبر نداره .. -ببینم اگه من نمیومدم تو رئیس می شدی یا تیمور ؟/؟ این جوری به آدم ضربه نمی زنن . اونا اگه در بیداری من میومدن سراغم نمی تونستن .. نای حرف زدن نداشتم . همین چند حرکت بهم فشار وارد کرده و سرم گیج می رفت . درد عجیبی در تمام تنم داشته که داشت منو از پا در می آورد . -شیما بذار کمکت کنم -بهم دست نزن کثافت . پس چرا کارت رو نمی کنی . چرا اذیتم نمی کنی . بیا معطل چی هستی . ناگهان به زور منو به طرف خودش کشوند . البته زوری که نیاز نبود . با دو تا دستاش یکی از شونه های منو گرفت و افتادم توی بغلش واسش خیلی سنگین بودم . -منو بذار زمین .. منو بذار زمین . داشت منو به سمت اتاق خودمون می برد . نفهمیدم داره چیکار می کنه . فقط همینو متوجه بودم که رو دستای اونم .. صحنه ای رو به یادم میومد که منو برده به حموم و داره لختم می کنه .. -دوست داشتی تنهایی بهم تجاوز کنی ؟/؟ من که قبلش با تو بودم عوضی .. آشغال .. با همون حال بی حالی دستمو به سمت صورتش می بردم تا بهش سیلی بزنم ولی چشام رو هم قرار می گرفت .. حس می کردم که یکی داره منو با آب گرم می شوره .. وقتی که چش باز کردم خودمو در بستر دیدم . بهزاد بالا سرم بود . ازش نفرت داشتم .. یادم اومد که چی بر سرم اومده .. تا حمومو هم یادم میومد .. پس اون باید منو تا اینجا کشونده باشه . حتما هم چه عذابی کشیده این شلوار و بلوزو تنم کرده . درد کون و سوزش سینه و کس و کوفتگی بدن امونم نمی داد . از چشام اشک میومد .. -بهزاد چرا این کارا رو می کنی . مگه خودت همدست اونا نبودی . -اگه همدست اونا بودم اینجا پیش تو چیکار می کنم . -چه نقشه ای توکله اته .. اونا به من توهین کردن . همه شونو می کشم .. همه شونو نفله می کنم . سرب داغ می ریزم توی کونشون . فقط می خوام مطمئن شم که تو هم باهاشون بودی .. اگه بودی که می دونم بودی بیا همین حالا منو بکش .. یه لیوان شیر داد به دستم بیا بخورش شیما با عسل قاطیش کردم .. -بهت نمیاد مهربون باشی ..ببینم توش سم ریختی ؟/؟ یه نگاهی بهم انداخت که نشون می داد از دست من خیلی ناراحته .. -حیف که دلم نمی خواد تو رو این جوری ببینم وگرنه تحمل این حرفات برام سخته .. -من دوست ندارم کسی رو که بهش مدیون میشم بکشم .. -شیما من اگه بخوام ازدستت خلاص شم همین الان می تونم تر تیبتو بدم .. -پس بیا بده ..بیا معطل چی هستی .. پنجه هاشو باز کرد و به سمت من اومد . هر لحظه بیش از لحظه قبل دستشو رو گلوی خودم احساس می کردم . عجب غلطی کرده بودم . نمی خواستم بمیرم .. ولی زندگی هم واسم ارزشی نداشت . دستای بهروز دور گردنم حلقه شده بود . مرگ چقدر آسونه و من حس کردم فقط دقیقه ای باهاش فاصله دارم . دقیقه ای که روح از بدنم جدا شه . یه فشاری به گردنم آورد . ولی یک آن لباشو گذاشت رو لبام . منو بوسید . از لباش از بوسه و بوسه هاش از خودش نفرت داشتم ولی اون داشت منو می بوسید . هرچه بود از مردن بهتر بود . حس کردم با تمام وجودش داره منو می بوسه . با حسی قوی تر از اونی که چند ساعت پیش این کارو باهام کرده بود . با حسی متفاوت از اون احساسی که روز اول بهم نشون داده بود . ولی نمی بایستی گول این بوسه هاشو می خوردم . اگه حس می کردم دوستش دارم و عاشقشم شاید منم باهاش همکاری می کردم .. لباشو از رو لبام ورداشت . -شیما شاید من یک قاچاقچی باشم ولی آدمکش نیستم . -ولی متجاوز که هستی . -من کی بهت تجاوز کردم . کی ؟/؟ باور کن من اونا رو نمی شنا سم . شایدم بشناسم ..شایدم از اونایی باشن که ازمون جنس می گیرن . ولی روحم از هدف و نقشه اونا با خبر نبوده . من گناهی ندارم .. -شیرت رو بخور شیما . نمی خوام بشنوم که با سم مردن منو لو نمیده ولی اگه خفه ات می کردم مشخص می شد که قاتلت منم . بس کن دختر تو حتی با خودت هم قهری . اصلا برای چی اومدی اینجا . بهت نمیاد که یک قاچاقچی باشی -چرا هستم . هستم . تیمور به خواهرم تجاوز کرد .. اولش برای انتقام اومده بودم حالا وقتی که می بینم با فروش مواد خیلی راحت میشه زندگی کرد چرا این کارو نکنم . یه چند سالی که کارم رونق گرفت ملک و زمین می خرم و این کارو ول می کنم که گیر نیفتم . -منم این حرفو می زدم شیما ولی درش آلوده شدم . با چشاش طوری بهم نگاه کرد که حس کردم بهم دروغ نمیگه . ولی من هنوز بهش اعتماد نداشتم . پیشونیمو بوسید و رفت .. نمی دونم چرا هم از موندنش ناراحت بودم و هم از رفتنش . حس کردم خیلی تنهام . اشک از چشام جاری بود . شیر رو خوردم . خوابم گرفت وقتی چشامو باز کردم دم صبح بود . جاهای ضرب دیدگی و کبودی رو صورتم بود . یه لحظه یه چیزی به ذهنم رسید .. به خودم گفتم شیما ..شیما عجب احمقی هستی تو .. تا حالا چرا به فکرت نرسید . هرچند کاری هم از دستم بر نمیومد . فقط می تونستم بفهمم که اینایی که بهم حمله کردن کی بودند . در چند قسمت از این ساختمون حتی در اتاق خودمن تمام این حرکات طی بیست و چهار ساعت با هارد و به صورت خود کار از دستگاه ضبط می شد . مگر در مواردی که با خاموشی برق روبرو می شدیم .. استرس عجیبی داشتم واسه این که ببینم بهروز هم در این جریان دست داشته یا نه ؟/؟ آیا این اون بوده که این چهار تا گردن کلفتو به سمت من کشونده . یعنی میشه اون بی گناه باشه ؟/؟ من اشتباه کرده باشم ؟/؟ باید صحنه های ضبط شده رو می بردم عقب تر می دیدم ..بدنم می لرزید .تحملشو نداشتم . اگه اون دست داشته چرا اون جوری منو بوسیده بود . طوری که انگار دوستم داره . چرا ازم مراقبت کرده بود . چرا منو برده بود حموم و شسته بود . چرا نگاهش از صداقتش می گفت . گاهی وقتا اگه آدم حقیقتو ندونه خیلی بهتره . ولی اگه پشیمون شده باشه چی .این کارو کرده و پشیمون شده باشه .. نه من نمی بخشمش .. از کجا بدونم پشیمون شده . سرم داشت سوت می کشید . با این حال هارد رو آماده نمایش کردم . باید صحنه ها رو می زدم جلو .. ده دقیقه ای گذشت تا تونستم تصویرروبرسونم به شب قبل .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
انتقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام میستـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرس ۲۴

چند تا دستگاه بود که من می بایستی همه شونو کنترل می کردم . دو تایی رو که حس کردم نزدیک تر به من بودندو می شد اطلاعات بیشتری ازشون به دست آورد کنترل کردم .. دلم مثل سیر وسرکه می جوشید . چه بهروز مقصر می بود چه نمی بود در هر حال من شکست خورده بودم . ولی اگه اون بیگناه می بود من می تونستم یک شکست خورده پیروز باشم . از اون دستگاهی که نزدیک من بود چیزی سر در نیاوردم . فقط صحنه های تجاوز به من ولحظه در اختیار گرفتن من و این چیزا رو نشون می داد و اونا سوتی دیگه ای نداده بودند . اما از اونی که در مدخل و محل ورود به محل زندگی من قرار داشت خیلی چیزا دستگیرم شد . اسم یکی رو شنیدم که می دونستم یکی از عوامل دست اندرکاره . اون تیمور بود .. ولی کاش می شد بفهمم که بهزاد هم بوده یا نه . کاش می تونستم . ولی چه جوری . هی فیلمو عقب جلو می کردم . از این طرف به اون طرف می بردم .. صداشونو خوب به خاطر سپردم . اونا قصد داشتند یکی دوروز دیگه برای بردن جنس بیان سری به اینجا بزنن . باید دقت می کردم اونا رو با کسای دیگه ای اشتباه نگیرم . تاریک بود و تازه صورتشونو هم استتار کرده بودند و فقط چون اون لحظه می دونستن من خوابم حرف می زدند . یه لحظه اسم بهزادو شنیدم . بدنم لرزید .. دستام بی حس شدند . می خواستم با ریموت تصویر و ضبطو ببرم عقب می ترسیدم .. شیما این قدر سخت نگیر . اون که عشقت نیست .. حساب اونم می رسی . اونم به درک واصل می کنی .اونم میندازی به دام پلیس . حس کردم سرم داره گیج میره . هم بی تاب بودم برای دیدن این که در موردش چی گفتن هم این که دلم می خواست اون دستگاه رو بزنم به زمین و حرف بهزاد رو باور کنم . قلبم خدایا داره از حرکت وای می ایسته . کمی بر خودم مسلط شدم .. وقتی دو سه جمله قبلشو تا یکی دو جمله بعد و که اسم بهزاد بود درش شنیدم حس کردم بهترین لحظه عمرم در چند سال اخیر بوده شاید هم بهتر از لحظه ای که حس کردم خواهرم داره سر و سامون می گیره .. بی اختیار با صدای بلند گریه می کردم . چقدر بیچاره رو اذیتش کرده بودم . درسته که اونم قاچاقچی بود . تبهکار بود ولی بیگناه بود درمورد من بیگناه بود .. این چند نفر وقتی که دارن میان داخل یکی به یکی میگه حواستون باشه سر و صدا نکنین بهزاد اتاقش این بغله یه وقتی بیدار میشه و گندش در میاد. تیمور گفته اون نباید بفهمه که من در این جریان دست داشتم .. یعنی با این حساب بهزاد مقصر نیست . چقدر اونو کوبیدم اون همین جوری ساکت بود هیچ حرفی نمیزد . کمکم می کرد . من که بهش خوبی نکرده بودم . حتما یکی از خودش قوی تر دیده خوشش اومده . یا دلش به رحم اومده که سرم بلا آوردن . درسته قاچاقچیا کارشون بد تر از آدمکشیه ولی اونا هم انسانن یه جایی ویه جای قلبشون بهشون میگه که میشه خوب بود میشه محبت کرد و دست یکی رو گرفت .. نمی دونم ساعت چنده . من بهش چی بگم .. دستگاهها رو گذاشتم سر جاش و دوباره راه اندازیش کردم . من بهش بدهکارم . یعنی به روش بیارم که اشتباه کردم ؟/؟ چرا که نه ؟/؟ ولی بعدا سیاست و مدیریت خودمو چیکار کنم .. نمی دونستم . گیج شده بودم احساس شرم می کردم ولی بیش از اونی که شرمسار باشم احساس آرامش و خوشحالی می کردم . اما چرا اونم باید قربانی شه . همراه با آدمایی که افیون جامعه بودند و هستند . تازه روز شده بود دو ساعت شایدم سه ساعت دیگه اینجا راه میفتاد .. اون تبهکارا قصد داشتند فردا بیان . تیمور هم فکر کنم فردا میومد . خیلی دلم می خواست برم پیش بهزاد . برم و بهش بگم منو ببخشه ولی خب چند تا مشت زده بودم بهش و سیلی و موهاشو کشیده بودم بسته بودم اونو به بدترین فحش ها . کار دیگه ای نکرده بودم . اون حتما درکم کرده . چرا بیدار نمیشه . حق هم داشت بخوابه . سمیرا هم باید تا سه ساعت دیگه بر می گشت . ولی هنوز حس خوشحالی و نوعی لذت درم وجود داشت . وجودم سراسر کینه و عطش برای انتقام بود . من تا اونا رو پای چوبه دار نمی فرستادم خاطرم آسوده نمی شد . نه به خاطر تنها تجاوز به من بلکه به این خاطرکه اونا افیونهایی بودند که انسانیت هم سرشون نمی شد ولی بهزاد رو چیکارش می کردم . چه جوری بهش می گفتم خودشو از این مخمصه نجات بده . اگه بهش می گفتم شاید نقشه های پلیس نقش بر آب می شد . اگه نمی گفتم خودم نابود می شدم . اصلا قاطی کرده بودم . یه لحظه از لای در دیدم در اتاق بهزاد داره باز میشه .. فوری رفتم طرف تختم و خودمو روش ولو کردم و درو بستم . خیلی آروم در زد -بفر مایید . -ببینم تو نبودی الان کنار در وایساده بودی ؟/؟ عین قرقی کی اومدی دراز کشیدی .معلومه حالت خیلی خوب شده ها .. ناجنس منو دیده بود -نه بهزاد اصلا حالم خوب نیست . می تونم ازت یه خواهشی بکنم . -خب بگو وقتی سمیرا برگشت تو و اون اینجا رو تا ظهر مدیریت کنید تا من وضعم بهتر شه بعد از ظهر میام سر کارم . -تو تا هر وقت بخوای من در خدمتم .-بهزاد توی چشام نگاه کن .. حرفمو گوش کرد . -تو واسه چی اون کارو باهام کردی ..چرا اون کثا فتا رو فرستادی سراغم . .......منتظر جوابش شدم ولی رفتم توی عالم خودم .من قصد داشتم که فردا وقتی اون تبهکارا اومدن که ازم جنس بگیرن یه بهانه ای بیارم و همراهشون برم و حالشونو بگیرم . اونا اطلاعات زیادی هم داشتند . اینو از مکالماتشون فهمیده بودم -به چی فکر می کنی -به تو بهزاد که چقدر نامردی . ..چشای بهزاد چقدر ناز شده بود .می خواستم یه خورده اذیتش کنم و یه خیلی بغلش کنم و ببوسمش و ازش معذرت بخوام -به چی قسم بخورم شیما . به عزیز ترین کس زندگیم قسم بخورم خوبه ؟/؟من پدر و مادرمو ندیدم . نمی دونم اونا مرده ان یا زنده . اصلا چرا منو توی خیابون ول کردن . من تو یتیمخونه بزرگ شدم . -پس تو که کسی رو نداری می خوای به کی قسم بخوری .. -به تو به تو شیما .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
انتقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام میستــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرس ۲۵

البته من خدا رو هم دارم ولی این یه تیکه رو می خوام به تو قسم بخورم . -به من ؟/؟ من ؟/؟ یه زن بدی که تا حالا جز آزار و اذیت هیچی برات نداشته ؟/؟ زن تبهکار و قاچاقچی ؟/؟ -هرچی تو هستی منم هستم . مگه آدمای بد نمی تونن احساس داشته باشن ؟/؟ آدمایی که شلاق به دستشون می گیرند و با محبت بدن دیگران رو می تونن نوازش کنند خیلی راحت تر از بقیه می تونن مهربون باشن . آدمایی که سیلی زمونه صورتشونو سرخ نگه داشته هم می تونن به صورت یکی دیگه سیلی بزنن هم می تونن نوازشش کنن دوستش داشته باشن کاری کنن که زمانه به صورت اونی که با تمام وجود دوستش داره سیلی نزنه .. فکر می کنی من حاضرم کسی رو که دوستش دارم آزارش بدم . ؟/؟ -ببینم پسر مطمئنی که مخت تکون نخورده ؟/؟ اونا افتادن رو من انگاری احساسات تو عوض شده . -احساسات من از زمانی عوض شده که .. در اینجا انگاری می خواست یه چیزی بگه که دهنشو جمع کرد وحس کنم حرفشو تغییر داد .. -خب بهزاد جان بگو راستشو بگو .. -از زمانی که حس کردم که دوستت دارم .. .می دونستم این که گفته دوستم داره درسته ولی اون حرفی رو که می خواسته در اینجای قضیه بزنه این نبوده بی خیال شدم . چرا هنوز شهامت اونو پیدا نکرده بودم که جریان هارد ها رو براش بگم ولی آغوشمو واسش باز کردم -عزیزم باورت می کنم حرفاتو باور می کنم می دونم حرفات همه از روی صداقته . منو ببخش خیلی اذیتت کردم . حقت این نبود . خیلی آزارت دادم . من خیلی بدم . لیاقت شنیدن حرفای قشنگ تو رو ندارم . اصلا شایسته این نیستم که به من بگی دوستم داری . -ببینم شیما تو فکر می کنی که من شایسته اون هستم که تو این حرفو به من بزنی .. یه نگاهی بهش انداختم . اشک در چشمانم حلقه زده بود . وقتی که حس می کردم تا چند وقت دیگه اونم در میان تبهکاران و در میان خشک و تر با هم خواهد سوخت گریه ام گرفته بود . چرا من باید اون قدر پست باشم که نتونم اونواز این مخمصه نجات بدم . ولی اگه بهش می گفتم با پلیس همکاری دارم شاید تمام نقشه هام خراب می شد نمی تونستم این باند رو متلاشی کنم . باید غرورمو زیر پاهام له می کردم حالا که می دونستم اون بیگناهه ودر آزارم نقشی نداشته باید ازش معذرت می خواستم . -بهزاد منو ببخش منو ببخش . تو هیچ تقصیری نداشتی .. -از کجا می دونی .. -خب دیگه پرده غرور از جلو چشام دور شده . رفته کنار . نمی خوای منو ببوسی ؟/؟ بی اختیار اشک می ریختم . وقتی که فکرشو می کردم اونم مثل بقیه قراره باز داشت شه یا بمیره دچار عذاب وجدان بودم . نمی تونستم خودمو ببخشم کسی رو که دوستش دارم اون جوری از دستش بدم . کسی که از کودکی هویتی نداشته . پدر و مادر ولش کردند و حالا میگه جز من و خدا هیشکی رو نداره . کسی رو که با عاملی به نام نفرت و کینه باهاش آشنا شدم . نفرتی که فکرشو نمی کردم و نمی کردیم این جور به رابطه ای منتهی بشه که ندونم اسمشو چی بذارم هنوز زود بود در موردش قضاوت کنم . حاضر بودم اونو دیگه هیچوقت نبینم ولی بدونم که از این مهلکه جون سالم به دربرده .-بهزاد منو ببوس .. نمی خوای بگی دوستم داری ؟/؟ پشیمون شدی ؟/؟ -چرا گریه می کنی شیما .. -واسه این که چه جوری می تونی یه تفاله ای رو که افتاده رو زمین جمعش کنی .. -شیما بعضی وقتا ظاهر یه چیزایی بد به نظر می رسه ولی وقتی وارد معنای اون چیز میشی می بینی حقیقتی درش وجود داره که جز خوشبختی و پاک ترین پاکی ها هیچی نمی تونه باشه . من تو رو اون جوری می بینم . من عاشقتم شیما . تو رو اون جوری که هستی دوستت دارم . همون وجود مهربون و پاکت رو . همونی که شکستم داده و می دونم بازم اگه باهات بجنگم بازم شکستم میدی . -بهزاد من که تسلیم توام . من شکست خورده توام . این تویی که منو شکستم دادی -ولی فراموش نمی کنم که اینجا رئیس کیه و کی دستور میده . -اگه اینجا رئیس منم بهت دستور میدم که همین حالا اینجا رو ترک کنی وبری . بری به دنبال یه زندگی دیگه .. -شیما از کجا در بیارم خرجمو پیش ببرم . من به این زندگی عادت کردم . . در ضمن تو یی که داری نصیحتم می کنی چرا اول خودت این کارو نمی کنی . -ببین آقا پسر رئیس منم .. خودشو انداخت رو من فقط لبامو بوسید دوست داشتم از این هم بره جلو تر .. شیما دوستت دارم . نمی تونم این یه دستور تو رو انجام بدم . چون هیچوقت نمی تونم تنهات بذارم . به همون دلیل که ازم می خوای برم اینجا می مونم . پیش تو .. اگه قراره بمیرم در کنار تو می میرم .. -این حرفو نزن خواهش می کنم .. دوستت دارم .. وجود اون باعث می شد که نتونم ماموریت خودمو به خوبی انجام بدم . ولی اون لحظه حس می کردم که بیش از هر وقت دیگه ای نیاز به این دارم که انتقاممو ازاون چهار نفر بگیرم ....سمیرا خیلی نگرانم شده بود . جریان رو براش تعریف کردم ولی از صمیمیت خودم با بهزاد هنوز چیز خاصی رو واسش نگفتم . حس می کردم باید به من بخنده . چون خودمم به خودم می خندیدم . دوست نداشتم بهزاد اینجا باشه . هر چند دوریش واسم سخت و غیر قابل تحمل بود . به سمیرا گفتم که می خوام چیکار کنم . اون چهار تا تبهکاری که از طرف تیمور مامور شده بودند که بهم تجاوز کنند فردای اون روز اومدن سراغم . با همون سر و صورت کبود بدون این که به روشون بیارم اونا رو شناختم تصمیم داشتم که حسابی حالشونو جا بیارم . یه انباری در چند کیلومتری اینجا رو آماده کرده بودم که به تنهایی باهاشون بجنگم . حسابی تمرین کرده نفس گرفته بودم . می خواستم خشم خودمو نشونشون بدم . خشم و انتقام . انتقام به سبک میسترس . دلم می خواست سمیرا رو با خودم می بردم . ترسیدم که بهروز نتونه به تنهایی اونجا رو اداره کنه یا مشکل خاصی براش به وجود بیاد . علاوه بر سمیرا چند دوست و معتمد صمیمی دیگه ای هم پیدا کرده بودم . به این چهار تا گفتم بچه ها یه انباری هست که من خودم باید بیام از اونجا جنس تحویلتون بدم . .. -بهزاد سمیرا ..من دارم با این آقایون میرم به جایی ... -ببخشید خانوم رئیس می تونم خصوصی باهاتون حرف بزنم . ؟/؟ بهزاد پیش بقیه سعی می کرد نشون نده که با هم خودمونی هستیم .. -شیما اینا کین با اینا داری کجا میری -ببین بهزاد اینو دیگه خودم می دونم . یه کاری باهاشون دارم . یه بدهی بهشون دارم . اونا یه چیزایی تحویلم دادن و منم باید در ازای اون بهشون جنس بدم . فقط تو و سمیرا هوای اینجا رو داشته باشین .. -شیما داری چیکار می کنی خودت رو به کشتن میدی -مگه من دارم میرم جنگ بهزاد ؟ /؟ این تویی که داری خودت رو به کشتن میدی و هرچی میگم که برو نمیری . فقط حواست به تیمور باشه .. این قدر هم رو حرف رئیس حرف نیار . این که نمیشه هرچی که من بگم بگی نه . -شیما خواهش می کنم . من نمی تونم حس کنم که این آخرین دیدار ماست . -ببینم من می خوام بمیرم یا تو ؟/؟ ولی دوست دارم قبل از تو بمیرم بهزاد چون دیگه تحمل هیچ دردی رو ندارم رومو بر گردوندم تا کسی بغضمو نبینه .. -شیما چرا نمیگی کجا داری میری .. -میرم تا لکه ننگو از دامنم پاک کنم .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
انتقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام میستـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرس ۲۶

متوجه نشدم که چی داری میگی . به زجمت بر خودم مسلط شدم . -فکر کنم خوبم متوجه شدی که چی دارم میگم . بگذریم . تو و سمیرا هوای اینجا رو داشته باشین . در ضمن حواست به کارها باشه . نمی خوام تیمور کودتا کنه .مگر این که خودت بخوای یه کاری صورت بدی -دست شما درد نکنه شیما یعنی من می خوام بهت خیانت کنم ؟/؟ اصلا معلوم هست چی داری میگی ؟/؟ -شوخی کردم بهزاد جان . من الان دارم میرم . یه سری جنس رو که خیلی مرغوبه جاشم خودم می دونم به این بچه پولدار ها تحویل بدم . -قیافه ات یه جوریه . مثل آدمی که یه دنیا اشک و خشم وانتقام درش وجود داره . خندیدم و گفتم بهزاد تکون نمی خوری تا من برگردم میدونی قیافه تو شبیه به کی هاست ؟/؟ شبیه به تیری که می خواد از کمان بپره . انگاری چیزی در وجودته که نمی خوای به من بگی..خلاصه این بازیهای کلامی رو انداختیم به یک کناری و من خودمو از اون ناحیه دور کردم . یه بیست کیلومتری رو از شهر دور شدیم . من سوار ماشین اونا شدم . سکوت عحیبی بر اون فضا حاکم شده بود .من اونا رو تا اونجایی که می تونستم تشنه کردم به این که اینجایی که داریم می ریم جنس مرغوب تری داریم که باید تحویلشون می دادم . همه شون ترجیح می دادند که جز چند جمله ضروری چیزی نگن . حسابی خوب براندازشون کردم و داشتم با خودم فکر می کردم که ضربه ها رو چه جوری وارد کنم . تمام وسایل دار حلقه و طناب و شلاق و شکنجه سرد رو آماده کرده بود و شکنجه گرم . البته منظورم سلاح گرم نبود . یه چند تا شمع هم اونجا کنار گذاشتم تا بتونم به موقعش از اون استفاده کنم . با این که می دونستم هر چهار تا رو در آن واحد می تونم لت و پارشون کنم ولی واسه این که بتونم انتقام سختی ازشون بگیرم و غافلگیر نشم تصمیم گرفتم که دو تا دو تا براشون نقشه بچینم . البته اونجا یه انباری متروکه ای بود که ربطی به جنس نداشت با یه ساختمون اداری -اینجا خیلی خلوته -خب نمیشه شلوغش کرد . ببخشید دو تا تون همین جا باشین ممکنه یکی از بیرون ما رو تعقیب کرده باشه . -خب اول نصف چک تضمینی ها رو رد کنین بیاد چون من نمی خوام سرم کلاه بره .. -جنسا . - من این جوری معامله می کنم . تازه من که نمی خوام سرتون کلاه بذارم . شما می خواین برای همیشه مشتری من شین . من که نمی خوام دست از سر شما ور دارم . خلاصه دو تا از اونا رو با خودم بردم . به جایی که وسایل پذیرایی رو آماده کرده بودم . -خب آقایون رسیدیم به جایی که باید جنسا رو تحویل شما بدم . جنس تیز می خواین که یک دفعه ببره خماری یا نرم نرم حال کنین . یکی شون گفت تیز و یکی از اونا گفت نرم نرم . -خب من کاری می کنم که هم تیز حال کنین هم نرم . اول با تیزش شروع می کنیم . خونسردی خودمو حفظ کردم به زور بر خشم خودم مسلط بودم . مشتامو گره کرده در آن واحد از پهلو زدم به سرشون تا بخوان به خودشون بیان با مشت و لگد افتادم به جونشون . قبل از این که فریاد بزنن اون قدر اونا رو زدم که دیگه نای فریاد نداشتند دست و پاشونو بستم و اونا رو به ستونهای چوبی که از پیش آماده کرده بودم بستم . رفتم سراغ دو تفر دیگه . باید یه بهونه ای می آوردم . -بچه ها به کمک شما نیاز داریم -ببینم شما که می گفتین این جا باید وایسیم برای نگهبانی . مگه شما می خواهین جنس کارتونی تحویل بدین ؟/؟ -نخیر جانم .. داشتم فکر می کردم که اگه اونا رو همین جا پرتشون کنم باید اونا رو روی زمین بکشم . از این فاصله صد متری پنجاه مترشو اومده بودم .. -بچه ها من خبلی اهل حالم . راستش از شما خیلی خوشم اومده . هیکل شما خیلی مردونه هست . می دونم خیلی با مرام و اهل حالین .. اونجا تمام امکانات رو داره .. حتی میشه یه دوش داغ هم گرفت .. اون دو تا یه نگاهی به هم انداختند و طوری که نشون می داد گل از گلشون شکفته سرشونو به علامت رضایت تکون دادند .اسلحه شون که توی جیبشون قرار داشت . این مردای کس خل وقتی پای سکس به میون میاد همه چی از یادشون میره . دیگه پاک یادش رفته بود که چی ازم پرسیده بود ومنم به روی خودم نیاورده بودم . قبل از این که درو باز کنیم و برسیم به اتاق پذیرایی تر جیح دادم کنار در تر تیب اون دو نفر رو بدم . -اووووووخخخخخخ من دیگه تحمل ندارم . فدای اون ناز و اداتون . دستمو گذاشتم پشت سر هر دو تا شون و اونا رو به سمت خودم نزدیک کردم . در یک آن خودمو کنار کشیده سراشونو کوبوندم به هم . تا بخوان کاری بکنن یه بار دیگه کله ها رو به هم زدم . چند بار پشت سر هم این کارو انجام دادم . دیگه هر دو تا شون از حال رفته بودند . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
انتقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام میستـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرس ۲۷

بستمشون به مشت و لگد . اون قدر زدمشون که دیگه هر دو تاشون بیهوش شدند . اونا رو هم با فاصله یک متر از هم بستمشون به ستونهای چوبی . حالا دیگه شلنگ آبو رو به صورتشون گرفته تا بهوششون بیارم . شیر آب گرمو بازش کردم . اونو یکسره روی یک نفر زوم نکرده بودم . فکر کنم آب سرد دیگه رفته بود و آب گرم جاش نشسته بود یکی یکی داشتند به هوش میومدند . داغی آبو احساس می کردم . دلم براشون نمی سوخت . حقشون بود که اونا رو عذاب بدم . دهنشون هم چیزی نذاشته بودم تا صدای جیغشونو بشنوم . -ببینم لذت می برین ؟/؟ دوروز پیش شما چهار تایی به یه بی دفاع حمله بردین و حالا من یک نفری به چهار تا بی دفاع حمله می برم . می خوام ببینم که شما ها چه کاری ازتون بر میاد اونا رو با آب داغ عین موش آب کشیده ها کرده بودم . سعی کردم این کار رو خیلی خونسردانه انجام بدم . دلسوزی رو هم گذاشتم به یه کنار . صدای جیغ و داد و فریاد های سوختن اونا فضا رو پر کرده بود . می دونستم اون دور و برا کسی نیست . با این حال شکنجه های دیگه ای هم بود که باید پیاده می کردم . کاش اون شقاوتشو داشتم که هر چهارتا تاشونو می کشتم ولی باید بهشون نشون می دادم که حمله به یک بی دفاع نمی تونه ارزشی داشته باشه . شیلنگ آبو انداختم به گوشه ای . -خب آقایون مردانگی رو در چی می بینین . من جوانمردم یا شما . من با شما مبارزه کردم . دیگه در خواب به طرفم حمله نکردم . واقعا باید خجالت بکشید . یک زنی به تنهایی چهار تا مرد رو اسیر کرده . اما شما چهار تا مرد فقط تونستین به یک زن بی دفاع در خواب حمله کنین . هنوز کارم شروع نشده . هر چهار تاشون ناله می کردند . التماس می کردند . اشک می ریختند . ولی تازه کار من شروع شده بود . اونا رو در همون حالت بر هنه کردم . با این طناب پیچی هایی که روی اونا انجام داده بودم لخت کردن اونا خیلی سخت بود . دیگه به خودم زحمت ندادم که طنابا رو باز کنم . به همین صورت لباسارو می کشیدم و درشون می آوردم . کمر بند شلوارشونو در آورده و همونو به عنوان شلاق به سر و صورتشون می زدم . بدنشون کاملا سرخ شده بود . -خب آقایون دوست دارین چه جوری شما رو به درک واصل کنم . یه سیم لخت برق اینجاست . از جیبم یه کاردی در آورده و گفتم این کارد خیلی تیزه . اگه بخواد نفر سوم و چهارم رو خلاص کنه کند میشه . ممکنه طرف شانس زنده موندن داشته باشه . من فقط یک ضربه به شکم طرفم فرو می کنم تا ببینم چی میشه . یکی از اونا که مثلا سخنگوی اونا بود به التماس و ناله افتاد که ازشون بگذرم . شمع های داغو آماده کردم . -ببینم شما تن و بدن منو می خواستید ؟/؟ فکر کردید با تجاوز به کجا می رسید ؟/؟ فکر نمی کردید که یک زن بتونه حریف شما شه ؟/؟ اونم یک تنه چهار تا تونو ببره به زیر سوال ؟/؟ واقعا واسه شما متاسفم . دیگه حس کردم اونا نایی ندارن که بخوان با من گلاویز شن . هر چند در شرایط عادی هم حریف چهار نفرشون می شدم و اگه دو تا دو تا اونا رو زدم به این خاطر بود که بتونم اونا رو به این محل بکشونم . با همون کارد تیز طنابهاشونو پاره کردم .-من اول تر تیب کدومتونو بدم . تکون بخورین این کارد تا ته میره توی شکمتون . حال و روز خوشی نداشتند که حرکت کنند . رئیسشون افتاد رو زمین دستاشو دور پاهام حلقه زد . کفشمو آروم گذاشتم رو صورتش . پاهامو می بوسید . حالم از تماشای بدن لخت و اون کیر هایی که از ترس به خواب رفته بودند بهم می خورد . -حالا نوبت شمع داغه که من باید اونو بپاشونم روی همون آلت کثافتتون که به من تو هین کرده . طوری اونو می سوزونم که دیگه نتونه به شخص دیگه ای آسیب برسونه . دیگه به دیدن زنی تحریک نشه . دسته جمعی رو زمین ولو شدند . انگاری ترجیح می دادند که کیرشون بسوزه ولی نمیرن . هر چی که من می خواستم تمکین می کردند . دو تا دو تا شمع ها رو گرفتم توی دستم -چهار تایی تون کنار هم بخوابین . درجا اطاعت کردند . شمع رو روی کیر دو نفرشون نگه داشته و دو سه قطره داغ که ریخت روی کیرشون و گاز گرفتن لباشونو می دیدم آروم می گرفتم . -فقط آقایون یادتون باشه که جیغ نزنین وگرنه من خیلی عصبی میشم . لباشونو گاز می گرفتند . به خودشون می پیچیدند . نمی دونم چرا یه لحظه فکرم رفت پیش بهزاد . فکر کردن به اون آرومم می کرد . ولی من حالا باید انتقام سختی از اونا می گرفتم . وقت دل رحمی ومهربونی نبود . این جا مهربونی یعنی ستم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
انتقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام میستــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرس ۲۸

کیر هاشونو گرفته بودند توی دستشون .از دشمن آروم و سر به زیر و مظلوم باید می ترسیدم . حواسم باید کاملا جفت این می بود که هر لحظه ممکنه یه توطئه ای بکنند . یه چیزی در آستین داشته باشند . واسه همین سعی می کردم غرق کاری نشم . اونا حالا کاملا آزاد و بیجان بودند . ریسک بزرگی کرده بودم . موم داغ می ریخت روی کیرشون . -ببینم کثافتا کو اون نشونه مردونگی شما که صاف و شق به یک بی دفاع رحم نمی کرد چی شد . نمی دونستم کار درستی می کنم یا نه ولی شورتمو کشیدم پایین . -خوب ببینین . اگه شما بی خایه ها تونستین کیرتونو بلند کنین می تونین منو داشته باشین . بد بخت بیچاره ها . ببینید آقایون الان رو سر و صورت شما آب پاشی می کنم . دهنتونو باز نگه داشته باشین تا از این آب حیات میل بفر مایید . می دونستم کیر سوخته اونا شق بشو نیست . وقتی کسمو به سمتشون گرفته و به صورت هر چهار تاشون شاشیدم نوبت شلاق مالی بود .-خب آقایون شما رو باید سنگسار کرد . نمی دونم زن دارین یا نه ولی تجاوز کار درستی نیست . هست ؟/؟ این شلاقی رو که در دستم گرفتم از اون شلاق اسباب بازی بچه ها نیست . از اونایی نیست که مخصوص فیلمها و نوازش کردن باشه . شلاق سنگینی بود . تمام خشممو در دستام جمع کرده و اونو با آخرین نیرو و با آخرین فریاد بر سر و روی اون چهار نفر می زدم . چقدر سگ جون بودند اونا . بر سر و صورت و کمر و شکمشون دیگه اثری از آبادی نبود . -رحم کردن بر شما یعنی بی رحمی بر امثال خودم . فکر کردین که زنم و ضعیف ؟/؟ قلاده سگی رو بر گردنشون بستم و اونا رو دو تا دو تا مجبورشون می کردم که مثل سگ روی زمین راه برن و کفشمو بلیسن و یکی از اونا دستاشو دور پاهام حلقه زده بود . انگاری از چشاش خون می بارید . اون صحنه ای رو که به من بی دفاع حمله کرده بودند به خاطر می آوردم تا ترحم رو در خودم بکشم . پس از این که مدتی مثل سگ اونا رو روی زمین کشوندم دستامو گذاشتم دور کیرشون و همین جور یکسره فشارشون می گرفتم . اشک از چشاشون در اومده بود . اونا رو با خشونت و ترس یک اسلیو به تمام معنا کرده بودم . افتادن به دست و پای من . عین ماهی های وسط دریا که لقمه ای نون به گیرشون افتاده باشه زبونشونو می کشیدند روی پاهام . -خب اول کدومتونو بکشم .. همه شون با یه حالت بی جانی می گفتند که ما زن و بچه داریم . اول از اونی که سن دار تره شروع می کنم . هیشکی خودشو مسن تر نمی دونست . قلاده هنوز به دور گردنشون بود . چهار دست و پا عین سگ روی زمین راه می رفتند و به این صورت می خواستند مراتب غلامی خودشونو اعلام کنند . کارد تیز رو به سمت یکی از اونا گرفتم . -هرکی دلشو نداره چشاشو ببنده . با یه ضربه گردن بریده نمیشه . می خواستم اذیتشون کنم . من که آدمکش نبودم . می تونستم اونا رو به نوکری خودم ببرم ولی اونا ارزششون از یک سوسک هم کمتر بود . این یه ساعتی همش چون برده ای مطیع من بودند . ای کاش این کارا رو نمی کردند و اسلیو مطیع من می شدند . با همون کفش های محکمی که داشتم محکم به سر و صورت این فلاکت زده ها می کوبیدم . اونا که یک قدم خودشونو از مرگ دور می دیدند خودشونو در اختیار من گذاشته بودند تا هر کاری که عشقمه با هاشون انجام بدم . در همین گیر و دار بود که صدای تیر اندازی و آژیر پلیس به گوش رسید . لعنتی . بخشکی شانس . حتما بیان و منو در این وضعیت ببینن میگن به چه مجوزی اینا رو لت وپارمی کردم . هر چند با هاشون همکاری دارم ولی فقط یه دو سه نفری از این موضوع با خبرن . همه شون که در جریان نیستن . تا بخوان با خبر شن مرغا از قفس می پرند . سرمو از پنجره به طرف بیرون گرفته .. چند تا آدمو دیدم که با اسلحه دارن به این سمت می دون .. اونا پلیس نبودند . نمی دونستم اینجا چیکار می کنن . دو تا از اونا رو شناختم . از همونایی بودند که چند وقت پیش بهشون جنس داده اطلاعات و ردشونو به پلیس داده بودم . این جا رو از کجا پیدا کرده بودند . شرایط من سخت شده بود . فرصت برای تصمیم گیری کم بود . تا بخوام فرار کنم همه شون اومدن داخل . اولش نمی دونستن جریان چیه . قبلش قسمتهای برهنه بدنمو پوشوندم . یکی از اسلحه ها ی اون اراذل رو که در گوشه ای مخفی کرده بودم گرفتم دستم . واسه منی که تا حالا شلیک نکرده بودم کار با اسلحه سخت بود . نمی دونم یکی از اسرا چه اشاره ای به بقیه زد که اون اوباش اومدن طرف من . منو به محاصره خودشون در اوردن . راهی جز تسلیم نداشتم . یا باید تسلیم می شدم یا خودمو می کشتم . در همین لحظه صدای شلیک گلوله ای رو شنیدم . در باز شد . خدای من اون این جا چیکار می کرد . بهزاد بود . به همون اندازه که از دیدنش خوشحال شدم نگران جانش بودم . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
انتقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام میستــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرس ۲۹

یه نگاه سربع به دور و برم انداختم .فقط دو نفر اسلحه داشتند . بهزاد اومد طرف من . می خواست مثلا منو از چنگشون نجات بده . ولی خودشو انداخت به خطر .هر چند این کارش به نفع من تموم شد و حواس مهاجمین رو پرت کرد . منم که آزاد شده بودم با یه لگد اسلحه رو از دست یکی از اونا انداختم و به سمت نفر دیگه ای که اسلحه شو به طرف بهزاد هدف گرفته بودیورش برده و با یه مشت زنونه , مردونه و محکم کوبیدم به صورتش . مچ دستشو گرفتم و هر کی رو هم که به من نزدیک می شد با لگد از خودم دور می کردم . پلیس نزدیک شده بود . -بهزاد دیوونه اصلا کی به تو گفت بیای اینجا . فرار کن . فرار کن . -شیما من نمی تونستم تنهات بذارم . می دونستم که یه کارایی می خوای صورت بدی .. اون چند نفر مزاحم فرار ما بودند . صحنه شده بود عین فیلمهای کاراته . این بهزاد عجب قدرتی داشت . چه راحت گانگسترها رو لت و پار می کرد . اگه من این مرد رو شکست داده باشم که دادم پس من شاهکار بزرگی کردم . . -بهزاد زود باش در ریم . پلیس الان میاد . هر چند اگه پلیس سر می رسید در نهایت منو آزاد می کردند چون با اونا همکاری داشتم ولی بهزاد به عنوان یه تبهکار و همکار قاچاقچیان دستگیر می شد و من دلشونداشتم . -بهزاد بیا فرار کنیم . زود باش . سرت رو خم کن . از این روبرو و از کناره ها میریم . راستی تو با چی اومدی . -با تاکسی تلفنی .. یه نگاهی بهش انداختم و دیدم کار درستی کرده . -خب فکر بر گشتن رو نکرده بودی .. -بر گشتن همینیه که دارم باهات میام . دو تایی نفس نفس زنان خنده مون گرفته بود . دلم نمیومد اونو تنها رها کنم که پلیس دستگیرش کنه . دلم می خواست اونو از این زندگی نکبت باری که داره خلاص کنم . اون مهربون بود . دست بد سر نوشت نبودن پدر و مادر بالا سرش و دوستان بد اونو به این جا رسونده بود . هر چند همه آدمایی که پدر و مادر نداشته باشن به این راه کشیده نمی شن . ولی اون به این جا رسیده بود . -زرنگی کردی شیما ماشینتو این مسیر گذاشتی . صدای تیراندازی و ایست گفتن های پلیس به گوش می رسید . یکی دو صدای فریاد هم شنیدم . انگاری یکی تیر خورده بود . دیگه فرصت اونو نداشتم که بر گردم عقب و ببینم جریان از چه قراره . دیگه هیشکدوم از اونا نمی تونست از چنگ پلیس فرار کنه . یعنی من تونستم انتقام خودمو از اونا بگیرم ؟/؟ یعنی کارم درست بود ؟/؟ دیگه بیشتر از این چیکار می تونستم بکنم ؟/؟ من که قصد کشتن اونا رو نداشتم . یعنی باید با یک انبر دست ناخنشونو می کشیدم . دندوناشونو از ریشه در می آوردم ؟/؟ ووووووویییییی نمی تونستم تا این حد جلاد باشم . خدا کنه پلیس منو ندیده باشه که چه جوری و با کی در رفتم . اونا فقط اگه من تنها رو می دیدند کارم نداشتند ولی وجود شخص دیگه ای در کنار من شک بر انگیز بود . شایدم فکر می کردن که من با بهزاد در تبهکار بودن هم دستم . اصلا من و اون از یک گروه دیگه هستیم . چند بار نزدیک بود از جاده منحرف شم . -چه خبرته دختر اونا دیگه به گردمون هم نمی رسن . اصلا متوجه نشدن که مایی بودیم که فرار کردیم . الان اگه گیر پلیس راه بیفتیم این جوری بیشتر گندش در میاد . -نمی دونم بهت چی بگم بهزاد . صبر کن برسیم باهات کار دارم -چیکار داری . ببینم تو با این کارات هنوز جون داری که .. -بازم که از اون فکرای داخل رختخوابی به سرت افتاد . ولی اون قدر جون دارم که جون تو رو بگیرم . خوشحال بودم که تونستم اونو از مخمصه نجاتش بدم . خوشحال بودم که اون زنده و آزاده . دلم می خواست بهش بگم بره .. بره به یه گوشه ای . یعنی اصلا از محیطی که من درش هستم بره .. ولی من تحمل دوری اونو نداشتم . تازه از کجا معلوم وقتی که خلاصش می کردم بازم به دنبال خلاف نمی رفت . پس همون بهتر که من نزدیکش می بودم . .. وقتی که رسیدم به ساختمونمون و با اون سر و وضع در هم و بر هم دیگه اصلا به این توجهی نداشتیم که بقیه ازمون چی می پرسن . منم خیلی عجله داشتم برای این که من و اون تنها شیم و حالشو بگیرم به خدمتش برسم . که به اجازه کی اون منطقه خودمونو رو ترک کرده . نذاشتم بره اتاق خودش -بیا باهات کار دارم -صبر کن یه دوش بگیرم . -بیا اتاق من تا با هم دوش بگیریم . .. یه دادی سرش کشیدم که انتظارشو نداشت . -چی شده شیما این به جای دستت درد نکنه هست ؟/؟ -ببینم اینجا فر مانده کیه . ؟/؟ رئیس کیه ..مگه من بهت نگفتم همین جا بمون و ترک پست نکن . اگه اینجا کودتا و خرابکاری می شد چی ؟/؟ -ترتیب همه چی رو داده بودم . تیمور فکر می کنه که من طرفدار اونم . یه جوری باهاش کنار اومدم که فعلا فکر کودتا رو نکنه . - اگه کشته می شدی چه خاکی به سرم می ریختم . -شیما ! اگه تو کشته می شدی من چه خاکی به سرم می ریختم .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 3 از 6:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

انتقام میسترس


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA