ارسالها: 3650
#11
Posted: 4 Jun 2013 23:48
لــــــــــــــــــــــــــــز با دختــــــــــــــــــــــــــــــــــر خجــــــــــــــــــــــــــــــــالتی 10
نمی دونم چرا از این حرکات زلیخا خوشم نمیومد . انگار هر چیزی رو می خواد که به زور داشته باشه . من به این سادگیها باج بده نبودم . نمی خواستم خودمو راحت تسلیم اون کنم . کور خونده بود . هر چی که می خواستند به زور باهام رفتار کنند من بیشتر زده می شدم . اون سه تا دختر رفتند یه کلاس دیگه و منم با دانشجویان پزشکی در یه کلاس دیگه مثلا خیر سرمون داشتیم درس می خوندیم . اصلا هیچی حالیم نبود . یا خوابم میومد یا این که به وقایع شب قبل فکر می کردم . دستم بی اراده گاهی می رفت روی کسم . اصلا توجهی نداشتم که ممکنه یکی در این حال و هوا منو ببینه . تمام بدنم یه جوری بود . دلم می خواست دراز می کشیدم . یکی باهام ور می رفت . یا خودم با خودم ور می رفتم . چقدر احساس نیاز می کردم . این دیگه چه حسی بود که با مالیدنهای زهیدا و ور رفتنش بامن در من به وجود اومده بود . اصلا حالیم نمی شد استادا چی دارن میگن . اونجایی که نیاز به جزوه بر داری بود جزوه رو می نوشتم . ساعت تفریح هم , دخترای هم خونه رو دیدم .. حوصله بهاره و زلیخا رو نداشتم . ولی سه تایی شون با هم بودند . هر سه تا خندون و بشاش بودند . می دونستم نگاهم خیلی افسرده و در هم نشون می داد . نمی دونستم که باید چه جوری باهاشون حرف بزنم . زهیدا منو صدام کرد و گفت که باهام کار داره .. -زیبا چته اصلا حالت خوب نیست . خیلی بی حوصله نشون میدی -دیشب نتونستم خوب بخوابم . واسه جریان شب گذشته خیلی ناراحتم . فکر می کنم خیلی تحقیر شدم . اون کاری که شما با من کردین . -این قدر سخت نگیر زیبا جون این مسائل قابل حله . نگاه کن در جامعه ای که هیشکی از فردای خودش خبر نداره و نمی دونه چه جوری باید زندگی کنه آدم که واسه این چیزا نباید این قدر به خودش عذاب بده . از هزاران سال پیش تا به حال آدما همین حس و هوس رو داشتند . حس شهوت این که یکی باهاشون ور بره یا با یکی ور برن . اینو که نمیشه عوض کرد .. -زهیدا جون حرفای قشنگی می زنی و همه منطقیه ولی حالا حسشو ندارم . -می دونم چته . مشکل تو رو می دونم . -چیه -تو بد جوری حشری شدی . یه حس سنگینی خاصی درت وجود داره . -نه این طورا هم نیست . اگه فکر می کنی منم دوست دارم مثل شما باشم نه . اصلا به این چیزا فکر نمی کنم . -زیبا تو دختر دوست داشتنی و خوبی هستی . نمیگم مغروری .. اتفاقا غرور هم نداری و خیلی بی شیله پیله ای . اگه به یه چیزی یا یه کسی دل ببندی حاضری همه چیزت رو فدای اون کنی . ولی شرم و حیای خاصی داری که نمی خوای واقعیتها رو قبول کنی . من می دونم چه جوری مشکلت رفع میشه -نه زهیدا اشتباه فکر نکن .. ازش فاصله گرفتم ولی می دونستم هرچی که میگه درسته . راست می گفت . می تونستم خودم با خودم ور برم ولی دوست داشتم یکی دیگه باهام این کارو انجام می داد . یکی مثل زهیدا . ولی از زلیخا و بهاره بدم میومد . اونا فکر می کردند که مالک من هستند . اصلا از طرز حرف زدنشون خوشم نمیومد . وقت ناهار دوست داشتم ازشون فاصله بگیرم و در عالم خودم باشم . حتی حوصله دو سه تا از همکلاسیهامو که خیلی دوست داشتند باهام گرم بگیرند رو نداشتم . ولی اون سه تفنگدار خودشونو به من رسوندند . نفهمیدم ناهارو چه جوری خوردم . اون روز کلاس اونا زود تر تموم شد و قبل از من رفتند خونه . دوساعت بعد از اونا که به خونه رفتم زلیخا و بهاره رو ندیدم . -کجان دوستان ؟/؟ -رفتند بیرون خرید . این زلیخا که می خواد یه مانتو واسه خودش بگیره باید تمام شهررو زیر و رو کنه . ارزون ترین و بهترین رو می خواد کم کمش دو سه ساعت رو باید از این مغازه به اون مغازه ول معطل باشن . من دوست نداشتم باهاشون برم . .. پس با این حساب یه دو سه ساعتی رو از شرشون خلاص می بودم .. حس کردم بدنم بوی بد گرفته . وسایلمو ردیف کرده رفتم یه دوشی بگیرم .. طوری شده بودم که حتی از تماشای بدن خودمم لذت می بردم . این حس حتی در کلاس درس هم ولم نمی کرد . دخترای خوشگل تر و اونایی رو که فانتزی تر بودند یه جوری نگاهشون می کردم . تازه می خواستم شورتمم در بیارم که دیدم یکی داره درمی زنه .. -زیبا جون بیام پشتتو لیف بزنم ؟/؟ -ممنونم زهیدا جون من خودم این کارو انجام میدم . راضی به زحمت شما نیستم . -زیبا هنوزم واسه دیشب ازم ناراحتی ؟/؟ بهت قول میدم که فکرای بد نکنم . باور کن . نمی دونستم چرا اون داره غصه اینو می خوره که من نتونم خوب خودمو لیف مالی کنم . ولی اگه می خواد فکرای بد کنه یکی میذارم زیر گوشش . باید بهش نشون بدم که من از اون دخترایی که فکر کرده نیستم . درو باز کردم . انگاری آماده بود . چون با یه شورت و سوتین همون کنار در وایساده بود و منتظر دستور من بود . -بیا تو .. اون دو تا که نمیان ؟/؟ اصلا خوشم نمیاد که فکرای بد بکنن . -نه .. تا دو ساعت دیگه آفتابی نمیشن . این زلیخایی که من می شناسم .. .. زهیدا سوتین خودشم در آورد . حالا با دقت بیشتری می تونستم اندام لختشو که فقط یه شورت نازک پاش بود ببینم . بازم از اون حس ها در من به وجود اومده راحتم نمیذاشت رو مو بر گردوندم . رفتم زیر دوش .. عادت به کیسه کشیدن نداشتم . -زهیدا جون زحمتت زیاد میشه . -خواهش می کنم . ما اینجا باید هوای هموداشته باشیم .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#12
Posted: 8 Jun 2013 17:21
لــــــــــــــــــــــــــــز با دختــــــــــــــــــــــــــــــــــر خجــــــــــــــــــــــــــــــــالتی 11
زهیدا لیفو گرفت تودستش و قبل از این که من حرفی بزنم شروع کرد به صابون مالی کردن لیف . از شونه هام شروع کرد و خیلی آروم اونو روی کمرم می گردوند . نمی دونم چرا این قدر آروم داشت داشت این کارو انجام می داد . این کارش مشکوک بود . می خواستم یه حرفی بهش بزنم ولی دهنم قفل شده بود . چون لحظه به لحظه بیشتر خوشم میومد . -زیبا دستاتو ببر بالا .. می خواست زیر بغل منو هم لیف مالی کنه .. این کارو انجام داد و کمی هم قلقلکم اومد که بر خودم مسلط شدم وقتی که دستشو آورد پایین تر اونا رو قرار داد رو سینه هام . .. لبامو چفت کرده بودم و اونا رو به هم می فشردم که هوسمو به زهیدا نشون ندم . نتونستم حرفی بزنم . سینه های من در حد و اندازه های یه سینه دست نخورده و هنوز تحریک نشده یک دختر جوون بود ولی با این جور لیف زدن و دست مالی زهیدا نوک هر دو تاشون تیز شده بود . نمی دونستم چرا با این که لیفو گذاشته یک طرف سینه ام کف دستشو گذاشته طرف دیگه اون . دو طرفو هماهنگ با هم می مالید . نفس در سینه ام حبس شده بود . تکون نمی خوردم . سرشو از پشت به صورتم نزدیک کرد . حس می کردم که از اولش هم با بر نامه وارد شده . باید حدس می زدم که اون دلش برام نسوخته . صورتشو به صورت من نزدیک کرده بود . یه دلم می گفت خودمو از بغلش رها کنم و مثل دیشب بهش بتوپم ولی زیر و روی سینه هام از هوس و لرزشهایی که نشون می داد به شدت حشری شدم داشت منو منفجر می کرد . درمغز کوس و روی کسم با یه سرعت دورانی شدید حشر و هوس رو حسش می کردم . دیگه نه از بهاره خبری بود و نه از زلیخا . فقط من و اون توی حموم بودیم . اگه اون بخواد ادامه بده و باهام حال کنه و حال بده .. یعنی امروزه رو در مقابلش تسلیم شم ؟/؟ می ارزه که این کارو انجام بدم ؟/؟ بوسه رو از بالای سرم شروع کرد . بالای صورت و زیر گوش چپمو بوسید . -زهیدا .. متوجه ناله نهفته صدام شد . برای همین اونم با ناله جواب داد چیه -اینم جزو بر نامه های لیف زدنت بود ؟/؟ -این واسه اینه که تنت نرم تر شه منم لیف رو که عاج داره خفیف تر روی تن خوشگلت بکشم که تو رو زخمیت نکنه . -چقدر به فکر منی -آخه دلشو ندارم که پوست نرم و لطیفتو زخمی ببینم . لبام باز شده آروم آروم نفس می کشیدم . ,بازم یه بار دیگه حرکتشو رو سینه هام شروع کرد . کاملا نقطه ضعفمو فهمیده بود . اصلا همه جام ضعف داشت . دوباره خیلی زود ولم کرد . رفت روی کمرم و یواش یواش رسید به باسنم . دیگه کاملا مشخص بود که اومده تا باهام لز کنه ولی خیلی نرم و با احتیاط . با این حال به طور سمبلیک درحال لیف زدنم بود -عزیزم درش بیارم .؟/؟ می خواستم بگم آره روم نمی شد . خیلی آروم سرمو تکون دادم که یعنی بله . اونم آروم شورتو از پام در آورد . لیفوهم گذاشت رو چاک وسط کونم . خیلی دلم می خواست از قسمت جلوی بدنم این کارو انجام می داد . پاها و کمرم از سر پا ایستادن خسته شده بود . یه جوری نگام می کرد که حس کردم دلش برام سوخته . آخه کف دستم رو کسم قرار داشت -زیبا جون خوشت میاد با این که یه کارایی رودوست نداری اونجا تو ببینم ؟/؟ دستشو گذاشت رو دستم و اونو داد کنار . کس کوچولو مو با چاک و درز کوچولوی وسطش خوب دید زد و گفت اگه می خوای موهاشو بگیرم . دستشو گذاشته بود رو کسم و چند تار موی کسمو میون انگشتاش جمع کرد و گفت این دیگه چیه . شورتشو اول فقط کشید پایین ولی بعدش با کمال پررویی اونو در آورد و کس صاف و بدون موی خودشو نشون داد و گفت نگاه کن درسته مال تو ناز تر و خورد نی تره ولی استیل کسمو ببین . کف یه دستشو گذاشت روی کسم و دست دیگه اش رو هم از پشت طوری روی کونم قرار داد که از هرطرف یه قسمتی رو داشته باشه . نه از خستگی بلکه از هوس شل شده بودم . بی اختیار دمرو کف حموم دراز کشیدم تا اون هر کاری که دلش می خواد انجام بده . جیکم در نمیومد . اونم خوب اینو فهمیده بود . سطلی رو پر آب کرد و به بدنم پاشید .. یه دستشو از زیر پام و دست دیگه شو از طرف کونم به کسم رسوند . یه قلقلک خاصی رو در من ایجاد کرده بود که خیلی لذت می بردم . نوک انگشتاشو روی کسم حرکت می داد و همین کارو از پشت با وسط کسم انجام می داد .کف دستامو مث یه بالش رو هم گذاشته سرمو روش قرار دادم . داشت خوابم می گرفت . انگشتای زهیدا رو بخوبی در وسط و روی کسم احساس می کردم . اون خیلی هیجان زده شده بود از این که تونسته بود موفق شه که رامم کنه خیلی خوشحال بود ولی هنوز سختم بود . من هنوز نتونسته بودم این مسئله رو به خوبی هضمش کنم . .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#13
Posted: 12 Jun 2013 02:27
لــــــــــــــــــــــــز با دختــــــــــــــــــــــــــــــر خجــــــــــــــــــــــــــــــالتی 12
زیبا جون خوشت میاد ؟/؟ بگو از کدوم حرکت من خوشت میاد همونو بیشتر انجامش بدم . ساکت بودم و حرفی نمی زدم . فقط دلم می خواست با حرکاتش بخوابم . یه کیف خاصی بهم می داد که دلم می خواست بهش بگم همین کارو باهام انجام بده ولم نکنه و من تا هر وقت که دلم می خواد همون جا دراز بکشم . اونم خوب می دونست با هام چیکار کنه . چند بار رفتم که بخوابم ولی هر بار حرکت موج هوس رو دور و بر کس و سینه هام به خوبی حس می کردم که چه جوری به همه جای بدنم رسیده داره منو آتیش می زنه و همین منو در یه حالت خواب و بیداری نگه داشته بود . ولی کیف عجیبی داشت . زهیدا سرشو روی من خم کرده بود دهنشو گذاشته بود روشونه هام و به نرمی میکشون می زد . موهای خیسمو داد به کناری و با نوک زبونش پشت گردنمو لیس می زد . -دخترا سر نرسن ؟/؟ -نه عزیز دلواپس نباش . من اگه حرکت مشکوکی شنیدم میرم بیرون .. یه لحظه رو کردم . بدن کاملا لخت و خوش تراش اونو دیدم که رو من سوار شده و زل زده به چشام . حالا من طاقباز بودم و اون روی من قرار داشت . چه زود رگ خواب منو تو دستای خودش گرفته بود ولی حس می کردم همچین زود زود هم نبوده .. سعی می کردم توی چشاش نگاه نکنم تا اون بتونه راحت کارشو انجام بده . کف دستاشو هماهنگ کرده بود و دور سینه هام می گردوند . اول از زیر گلوم شروع کرده بود . هر حرکتش هوس انگیز و لذت بخش تر از حرکت قبل نشون می داد . -زیبا هنوز ازم خجالت می کشی ؟/؟ ..-نه -پس چته .. -از خودم خجالت می کشم ..-چرا ..اگه این جوریه پس ما هم باید از خودمون خجالت بکشیم . باور کن ما دخترای بدی نیستیم . هر کی که این کارو می کنه دختر بدی نیست . چقدر حرفاش آرومم می کرد بهم لذت می داد . حس می کردم که اونو دوستش دارم . از یه خواهر بهم نزدیک تر شده ولی نتونستم اینو بهش بگم . شاید هنوز زود بود که بهش بگم یا شایدم از این که به یه دختر اظهار عشق بکنم برام سخت و باور نکردنی بود ولی حالا دیگه دلم می خواست زهیدای مهربون که منو با تمام وجودش درک می کنه تا اونجایی که می تونه و من حسشو دارم به من لذت بده . وقتی نوک زبونشو رو نافم کشید ودو تا دستاشو گذاشت رو پاهام هنوز حس می کردم که سینه هام سنگینه . تیزی نوکشونو حس می کردم و لرزشهایی رو که زیر سینه هام و دورش ایجاد شده و باید با لمس بدنی دیگه به اوج هوس می رسیدم . می خواستم بگم که سینه هامو بماله و اونا رو میکشون بزنه ولی روم نمی شد . سرش بین ناف و کسم قرار داشت و دستای من رو سینه هام بود از بس با سینه ها ور رفتم که آخرش متوجهش کردم که باید دوباره بیاد رو اونا . حالا دیگه نگاش می کردم که چیکار می کنه . نگاهی در سکوت با دنیایی حرف . اون چه خوب احساس و خواسته منو درک می کرد انگار از نگاه و حرکات دستام فهمیده بود که سینه هام به لباش نیاز دارن .. .. حس کردم که یه چیزی از درون داره منفجرم می کنه . باید خودمو تخلیه می کردم . هوسمو نشون می دادم . اگه این کارو نمی کردم می ترکیدم . سر زهیدا رو سینه هام قرار گرفت . این بار اول کناره های سینه مو آروم میکشون می زد و بعد به طرف بالا طرف نوکشون رفت .. دیگه نتونستم کاری نکنم . دو تا دستانمو گذاشتم پس سر عشقم و اونو خیلی آروم به طرف سینه ام فشردم . -آهههههه آهههههههه .. هوس به همه جام رسیده بود . نمی دونم چرا نمی تونستم یه جا بند شم . حالا حس می کردم که کسم می خاره و اونم نیاز داره . دلم می خواست دو تا زهیدا این جا بود . یکیش با کسم ور می رفت .. یه لحظه پیش خودم گفتم کاش موهای کسمو می گرفتم . شاید زهیدا این جوری زیادخوشش نیاد ولی اگه این کارو می کردم و مامان متوجه می شد چیکار می کردم . آخه هنوز گاهی با هم حموم می رفتیم . اون هنوزم براش خیالی نبود که مثل اون وقتا که دختر بچه بودم شورتمو از پام در آره و کس لختمو ببینه . راستش با این که دختر بزرگی شده بودم هنوز همون حالت دختر بچگی رو پیشش داشتم . همون احساسو .. حس می کردم همون کوچولوی دوست داشتنی مامان دوست داشتنی خودم هستم . نه بذار همین جوری بمونه . زهیدا یه دستشو گذاشته بود رو کسم . این دختر چه خوب می دونست که من چی می خوام به چی نیاز دارم . کسم خیس کرده بود چه جور و چه ترشحی داشت !اسیر یه حالتی شده بودم که دلم می خواست با مشتهای گره کرده ام تمام سرامیک هایی رو که به عنوان کفه حموم زیر پام قرار داشتند بشکنم . به یه حالت در ماندگی رسیده بودم .. وقتی که خودم به خودم حال می دادم تا به این حد حتی نصف این لذت و هیجانو نداشتم .. دهنشو از رو سینه هام بر داشت یه لحظه حالم گرفته شد ولی به جاش دستاشو گذاشت و این بار لباشو گذاشت روی کسم .. -اوووووخخخخخخ اووووووخخخخخخ اووووووففففف نههههههههه زهیدا جووووووون -جون دلم زیبا .. بگو چی می خوای .. بگو برات چیکار کنم .. -خوبه ..همین جوری بخورش ..-کجاتو بخورم عزیزم .. بگو اسمشو بگو . من که دارم می خورمش . پس بگو .. خودتو باهام یکی بدون . تو دختر خوشگل و ماهی هستی . مامانی هستی و ناز داری .. اون وقتی گفت مامانی حرفش برام دو تا معنی داشت یکی این که مامانی به ناز بودنم می گفت و یکی دیگه این که شاید منظورش این بود که بچه ننه هستم . -من بچه ننه و لوس نیستم . زهیدا جون -من غلط کرده باشم که همچین حرفی زده باشم .. دهنشو از رو کسم ورداشته بود . فکر کنم حالت صورتم نشون می داد که با تمام وجودم دارم التماس می کنم . -زیبا .. بگو من چیکار کنم . بگو با کجات ور برم . باید اسمشو بگی . باید نشون بدی که دیگه هیچ فاصله ای بین من و تو نیست و وقتی که تن لختمونو گذاشتیم رو هم چیزی رو نباید از هم پوشیده نگه داشته باشیم .. -زهیدا .. اوووووفففففف چرا دهنتو از رو کسم ورداشتی بخورشششش .. کسمو بخورش .. لیس بزن . میکش بزن.. خواهش می کنم .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#14
Posted: 16 Jun 2013 14:06
لــــــــــــــــــــز با دختــــــــــــــــــــــــر خجــــــــــــــــــــــــالتی 13
حالا شد یه چیزی . اگه بخوای تا اون ور دنیا کس کوچولو و ناز و تپلتو با اون موهای قشنگش میذارم توی دهنم و با اشتهای تموم میکش می زنم . می خورمش .. سرشو گذاشت روی کسم . اون بالای کس و یه تیکه از چوچوله مو میون دو تا لباش گرفت و انگشت شستشم گذاشت زیر شکاف کس و رو همون یه تیکه جا حرکتش می داد و میک زدن بالا و وسط کس رو با هم انجام می داد . چون قد و اندازه کسم از بس کوتاه و کوچیک بود خیلی راحت می تونست برش تسلط داشته باشه . -نههههه .نههههههه ..-چی شده زیبا ولت کنم ؟/؟-بخورشششش .. چه خوب شد اون دخترا نیستند . چه خوب شد که گذاشتم کارشو بکنه . وقتی اون تیکه تاج خروسی کوچولوی کوسمو میذاشت میون دو تا لباش و اونو با فشار و لذت خاصی میکشون می زد لذتو در همونجا منفجرش می کرد و به همه بدنم می رسوند . حتی به زیر سینه هام . وقتی هم که دستاشو میذاشت رو سینه هام انگاری که یه بمب دیگه هم اونجا ترکیده . چقدر خوشم میومد . چرا من این جوری شدم .. انگار توی این دنیا از هیچی دیگه خوشم نمیاد .. انگاری که بشر آفریده شده فقط واسه این که از سکس و از حال دادن به وسط بدنش و تحریک اعضای جنسی خودش لذت ببره . یه دستش رو سینه ام بود و به نوبت سینه هامو با هاشون ور می رفت . نمی تونستم خودمو کنترل کنم . هی ا ز این پهلو به اون پهلو می کردم . نمی تونستم یه جا بند شم . هیچوقت در استشها تا به این حد لذت نبرده بودم . حتی لذت نصف اینو هم نداشتم . جلو جیغ زدنهای خودمو نمی تونستم بگیرم . زهیدا کیف می کرد . نمی دونستم آخرش به کجا می رسه . آخه این راهی بود که من تا حالا تا اینجاشو نیومده بودم . حس می کردم که باید وسطای اون راه باشه . ولی آخرش منو به کجا می رسوند . همون راهی که از زیاد بودن لذتش می گفتند .. خانوما واسش هر کاری می کردند .. همینه .. همین راهه . من چه جوری می تونم به آخر اون راه برسم . دلم می خواست زهیدا هر کاری که از دستش بر میاد واسم انجام بده . اون که نمی تونست دستشو بکنه توی کسم ولی با انگشت شستش زیر کسمو ول نمی کرد . کا ملا خیس خیس شده بود . خیس و بی حس .. .. هر یه دقیقه بدون این که دهنشو از رو کسم ور داره شستشو می ذاشت گوشه دهنش و آروم میکشون می زد و خیسی پایین کسمو هم این جوری می خورد .. -بگو زیبا چی می خوای .. بگو عزیزم .. فقط نگاش می کردم .. -خودت می دونی ..می دونی که چی می خوام .. -انگشتشو از زیر کسم بر داشت . دهنشو آورد پایین تر و حالا قالب کسمو تو دهنش داشت و هر طرفشو سریع و به نوبت میکشون می زد . چه خوب وارد بود دختره دور کس , لبه ها چوچوله ها .. دو تا دستاشو هم گذاشته بود رو پاهام و از زانو به بالا و رون پامو خیلی آروم چنگشون می گرفت . هوسو پخش می کرد . انگاری از یه جایی گرد هوسو می چید و اونو به تمام بدنم پخش می کرد . به هر نقطه از بدنم که دست می زد حس می کردم که الان می خواد یه چیزی ازم بریزه . نمی تونستم حرکت کنم . دلم می خواست یه کاری واسم انجام بده . -اوووووفففففف نهههههه ..نهههههه .. بازم دست عوض کرد از جاش پاشد و این بار کف دستشو گذاشت روی کسم و لباشو رو لبای من قرار داد . انگشت وسطی دست راستشوگذاشت زیر کسم و یه بندو شایدم بیشترشو تند تند می کرد توی کسم و درش می آورد .. دستمو گذاشتم رو سینه هاش و پسش زدم . ترسیدم اگه بخواد بیشتر انگشتشو توی کسم بفرسته دختری منو بگیره . اون وقت من باید خودمو بکشم . چواب بابا مامانموچی بدم . اگه من خودمو نکشم اونا منو می کشن . اگرم هیشکدوم از این کارا انجام نشه من دیگه نمی تونم سر بلند باشم و اونا هم سر افکنده میشن . --عزیز دلم یه خورده که اشکال نداره -من می ترسم زهیدا جون همون کف دستت رو بذار روی کس .. -هرچی تو بگی . چقدر واسه ما ناز داری نمی دونم . دوباره لباشو رو لبام قرار داد . حالا دیگه از بوسه هاش چندشم نمی شد . حس می کردم که این بوسه ها من و اونو به هم نزدیک می کنه . و هوس منو هم زیاد تر می کنه . چون احساس می کردم دوستش دارم . احساس می کردم اون نیازی رو که یه دختر داره اون می تونه بهم بده . می تونه یه دریچه دیگه ای رو به دنیای بزرگتر ها به روم باز کنه . کف دستش رو کس خیسم حرکت می کرد . یه لحظه لبه های سمت چپ و راست کسمو به هم جفت کرد و اونا رو لای انگشتاش به آرومی حرکت داد با همون حالت خیس بودن خودش .. حالا لبمو از لباش جدا کردم .. -ببین عزیز مثل حالت قبلی کف دست روی کس باشه همون دو سه سانت از انگشتتو بکن توی کسم .. اون حالت خیلی فوق العاده بود . حالا دیگه کمی شجاع تر شده بودم و هوس منو وادار کرده بود که ریسک پذیر شم . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#15
Posted: 18 Jun 2013 23:51
لــــــــــــــــــــز با دختــــــــــــــــــــــــر خجــــــــــــــــــــــــالتی 14
دیگه نمی دونستم دوست دخترم داره چیکار می کنه . انگشتاشو به اندازه ای به نرمی می فرستاد توی کسم که اصلا دلم نمی خواست از اون نقطه پاشم . اون لحظه از همه چی بدم میومد از خوردن از درس خوندن شایدم از خوابیدن هر چند که خوابیدن زیر دستای زهیدا لذت می داد ولی از یه چیز دیگه هم بدم میومد و اون این که هر گز راضی نبودم یه دوست پسر بگیرم و اون با هام از این کارا انجام بده . این جوری راحت تر می تونستم سر حال باشم .. -هووووووفففففف زهیدا .. جووووووووون .. آروم آروم .. -می دونستم زیبا می دونستم که خوشت میاد . حتی اون زنای مومن و لای نون ساندویچ پیچیده زیادی رو می شناسم که از این کار خوششون میاد . یه سری هم این کارو می کنن که هوس مرد نکنن و گناه نکرده باشن . . زیبا عشق من .. حالا تو هم داری میشی مث ما .. می تونی حس و هوس خودتو بگی .. -نهههههه خواهش می کنم به زلیخا و بهاره چیزی نگو اونا یه جورین . حس می کنن هر چی میگن درسته . -اونا هم مث من و تواند ولی خیلی رک و پوست کنده همه حرفاشو نو می زنن . حتی یه بار توی خیابون داشتیم می رفتیم یه پسری به بهاره متلک انداخت زلیخا و بهاره طوری حرفای زشت و رکیک زدند که پسره خجالت کشید و با عذر خواهی رفت .اون دیگه سنگ تموم گذاشته بود . وقتی زبونشو روی تمام تنم می کشید دستمو میذاشتم روی کسی که آزاد کرده بود . هر حسی که به من می داد نوعی عشق و هوس وآرامش بود . دستمو بازم به طرف بالا دراز کردم . وقتی زبونشو خیلی آروم می ذاشت زیر بغلم و لیسش می زد فکر می کردم که داره کسمو می خوره این قدر حرکاتش بهم حال می داد . نوک سینه هامو با دو تا انگشتاش می کشید . طوری با هوس و نرمی این کارو انجام می داد که حس می کردم از کسم داره آب می چکه .. -چقدر با حالی تو زهیدا . منو ببوس .. چقدر دوست داشتم بازم منو ببوسه بازم منو ببره به دنیایی که تا دیروز ازش فرار می کردم . شاید از روبرو شدن با این دنیا هراس داشتم . دنیایی که که برام فراتر از یک دنیا بود . من لذت کف دست روی کس گذاشتنو تا دیروز و تا امروز چشیده بودم ولی نمی دونستم وقتی این لذت اوج بگیره من چه حال و حالتی پیدا می کنم . بوسه بر لبهامو با فشار بیشتری ادامه میداد . بازم با نرمی با کس و سینه ام ور می رفت -دختر من دیگه نمی تونم تحمل کنم .. -چرا آخه باید یاد بگیری که بتونی تحمل کنی این تازه حرارت کمشه -اوووووففففففف نههههههه من که سوختم . این که تازه گرمشه پس داغش چیه . -اونم نشونت میدم . کاری می کنم که طعم اونو هم حسش کنی . -نهههههه نههههههه زهیدا من دوستت دارم دوستت دارم .. ولم نکن ..پاهامو از زانو خم کرده بی ارا ده سرشار از هوس به این طرف و اون طرف پرت کرده و به زمین می زدم . دیگه همه چی تکرار و تکرار شده بود ولی من از این تکرار ها لذت می بردم . لذت سکس با یک دختر و لذت لز .. -زیبا عشق من هنوز خیلی مونده تا به اونجایی برسی که دیگه دوست داشته باشی این دیوارو بشکافی و بری اون طرف .. کسشو اندخته بود روی کسم . -نهههههه این دیگه چه مدلیه .. کس اون که کمی تپل تر و چاق تر نشون می داد لبه های کسمو به دو طرف باز می کرد و وقتی که دو تا ورم هوس روی هم می نشستند حس می کردم که کسم مث یه گلوله آتیش می خواد بپره هوا .. حتما اونم از این تماس لذت می بره . ولی یکی نیست که با اون ور بره هر چند که تماس کس به کس مثل تماس دو سنگ چخماق با یکدیگر هستند جرقه می زنه . آتیش میده .. می سوزونه . یه بوی خاصی می پیچونه و می دونم اگه دهن یکی روی کس یکی دیگه قرار بگیره اونو با لذت می چشه . نمی دونم چرا دوست داشتم که منم کس زهیدای گلمو بچشم . ولی حالا دیگه هیچ اراده ای نداشتم . فقط می خواستم که همین جور اسیر پنجه های اون باشم . -زهیدا عزیزم . نمی دونم چرا همش می خوام به یه جایی برسم ولی فکر می کنم که نمی تونم -گل من حالا من تو رو به اونجایی که می خوای می رسونم . لباشو دوباره گذاشت رو کسم . این بار یه حالی بهم دست می داد که انگاری سرعت سوختن و لذت بردن من زیاد تر شده بود . لباش معجزه می کرد .. -قلبم زهیدا .. عزیزم فدات .. منم کستو می خورم ..حالا تو بخورش .. دستامو گذاشتم رو سرش و اونو به کسم فشارش می دادم . دلم می خواست موهای سرشو بکشم ولی دلم نمیومد . -آهههههه آهههههه لحظه به لحظه صدای فریادم بیشتر می شد . . جیغی کشیدم که فضای حمومو به لرزه در آورده بود . حس کردم که که با لذت و حس هوس رفتم رو یه موج بلند و از رو همون موج اومدم پایین . هم بالا رفتنش واسم لذت داشت و هم پایین اومدنش ولی اوجش در بالای موج بود . حس کردم که ار گاسم شدم ولی زهیدا دست از کس لیسی بر نمی داشت .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#16
Posted: 21 Jun 2013 23:49
لـــــــــــــــــــــــــــــــز با دختــــــــــــــــــــــــــــر خجـــــــــــــــــــــــــــــــــالتی 15
زهیدا ! خوبه خسته شدی -می خوام لذت ببری . تا اونجایی که حسشو داری حال کنی .. -نمی دونم چه جوری بگم یه حسی بهم دست داد که خودم تعجب می کنم چه طور تونستم این همه لذت رو تحمل کنم . گاهی آدما درد رو نمی تونن تحمل کنن ولی فکر کنم هر چیزی که شدید شه تحملش هم سخت میشه من خیلی خوشم اومد .. زهیدا همون لبای کس لیسیده امو به طرف لبهام نزدیک کرد و گفت ببینم دیگه فرار نمی کنی ؟/؟ -ازدست تو نه .. دوستت دارم زهیدا . تو خیلی مهربونی . بی ریایی . خوشم میاد ازت . چه حس خوبی دارم . نمی خوام از این آرامش بیام بیرون . لباشو گذاشت رو لبام . چقدر با هوس این کارو انجام می داد . این قدر احساس رضایت می کردم که حس کردم هوسم داره دوباره بر می گرده . ولی با خودم فکر می کردم که دیگه باید خود خواهی باشه اگه نخوام جبران کنم . زهیدا حالا تو دیگه باید دراز بکشی روبروم من کمی از اون چیزایی رو که ازت یاد گرفتم روی تو پیاده کنم . اولش نمی خواست قبول کنه ولی از نگاهش این طور بر میومد که با تمام وجودش اینو ازم می خواد . شاید واسه بار اول سختم بود که دهنمو بذارم روی کس . اما خودمو قانع کردم که از همین جا شروع کنم . می دونستم که خیلی حال میده . من که بیش از اندازه لذت بردم . می دونستم که زهیدا هم از این کار لذت می بره . من و اون بازم می تونیم از این لحظه ها داشته باشیم .. دیگه از اون طعم نمکی کس بدم نمیومد . حس کردم که دارم این کا ررو با نوعی عشق و علاقه انجام میدم حس می کردم که از یک خواهر هم بهش نزدیک ترم . دلم می خواد همه جا با اون باشم . مثل یه دوست پسر عاشقشم . حس کردم که جدایی از اونو واسه یه لحظه هم تحمل ندارم . واقعا اشتباه کرده بودم که اون رفتار بد رو باهاش داشتم . زهیدا دو تا پاشو به طرف وسط و صورتم فشار داد تا فشار تماس من با کسش بیشتر شه . دوست داشتم بهش لذت بدم .. -زهیدا کجایی ...ترسیدم . بی اختیار دهنمو از روی کس زهیدا بر داشتم .. -اینا که اومدن . اگه ایرادی نداره امشب بیا پیشم من جبران می کنم . من پیش اینا سختمه . عیبی نداره ؟/؟ خانومی برای امشب ؟/؟ منو بوسید و گفت من خودم که اینو از اول بهت گفتم باشه برای بعد.. تو خودت عجول بودی . -یه وقتی نگی داشتیم چیکار می کردی . بگو داشتم لیف می زدم پشت زیبا رو .. فدات شم . امشب خودم ردیفت می کنم . زهیدا رفت. دلم می خواست واسه دقایقی می خوابیدم . با این که اواخردهنمو گذاشته بودم رو کس زهیدا حالت سکسمونو عوض کرده بودیم ولی هنوز خماری ناشی از لز وارگاسم رو من باقی بود .یه لحظه حس کردم یکی داره پشت در با صدای بلند حرف می زنه . زلیخا خواهر زهیدا بود -ببینم چیکار کردی دختر . میشه افتاد روش و دیگه مثل دختر بچه ها خودشو لوس نکنه ؟/؟ زهیدا : هیس چه خبرته . ردیفه .. برو وای نایسا .. حالا می خوای صداتو بشنوه بازم لج کنه ؟/؟ .. دوتایی شون از اونجا رفتند . من یخ شده بودم . چرا زهیدا این جوری حرف زده . مگه من بهش نگفته بودم که به کسی چیزی نگه ؟/؟ اصلا اینا همش از اول یه نقشه بوده که اونا نیان و زهیدا منو تنها گیر بیاره تر تیب منو بده و منو بیاره تو خط که خواهر و دوستش راحت بتونن با من لز کنن . نه باورم نمیشه . عشق من .. اونی که بهم حال داده تا خودمو از یه خواهری که ندارم بهش نزدیک تر حس می کنم این جور نسبت به من دورو باشه . من که بهش گفته بودم حرفی نزنه ..چرا اون گفت که من ردیفم و اگه ادامه بدن ممکنه لج کنم . من که بچه نیستم . می دونم دارم چیکار می کنم . یعنی من این قدر بد و ترسناک هستم که بقیه برای مبارزه با من باید سرمو شیره بمالن ؟/؟ من که نسبت به همه صادقم . چرا فکر می کردم زهیدا دوستم داره . چرا فکر می کردم اون با بقیه فرق می کنه . حوصله شو نداشتم که برم زیر دوش و بیشتر نظافت کنم . ولی هول هولکی یه آبی کشیدم و اومدم بیرون . حتی حوصله سشوار زدن به موهامو نداشتم . گذاشتم همین جور خیس بمونه . یه حوله ای دور خودم پیچیده اومدم بیرون . سلام بقیه رو هم به سردی جواب دادم . سلام آدمایی رو که فکر می کردند یه شکار به تورشون خورده و از این که منو آورده بودند توی خط احساس رضایت می کردند . حس می کردم به شخصیت من تو هین شده . زهیدا اومد به اتاقم . -چی شده زیبا . انگاری اون آدم نیمساعت پیش نیستی ؟/؟ چرا موهاتو خشک نمی کنی ؟/؟ من برات خشکش کنم ؟/؟ -نه فقط از این جا برو بیرون . نمی خوام ریخت هیچکدومتونو ببینم .اون از اتاق رفت بیرون و من خودمو انداختم رو تختم و سرمو گذاشتم وسط دو تا بالش نرم و های های گریه رو سر دادم . دو تا بالش رو هم محکم به دو طرف صورتم فشار می دادم تا صدام نره بیرون ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#17
Posted: 22 Jun 2013 20:12
لـــــــــــــــــــــــــــــــز با دختــــــــــــــــــــــــــــر خجـــــــــــــــــــــــــــــــــالتی 16
زیبا بیا شام بخور ..صدای زهی بود . فوری خودمو مرتب کرده چشامو با پشت دستم مالیدم و صورتمو خشک کردم .-زیبا بهمون کمک نمی کنی نکن . حالا خانوم دکتر ما پرستا را رو تحویل نمی گیره ایرادی نداره . حداقل می تونه بیاد شامشو بخوره . ببینم زیبا چته چرا چیزی نمیگی .تو که طوری از این کار خوشت اومده بود که می خواستی تلافی کنی بهم حال بدی . کسمو میکش بزنی و با هام ور بری . من که راضی به زحمتت نبودم ولی از بس حرفشو زدی وسوسه شدم . بازم با این حال میگم اشکالی نداره . حالشو نداری عیبی نداره . ولی وقتی که حالشو نداری پس چرا وعده و وعید میدی و دل آدمو خوش می کنی . -زهی خانوم من فقط برای تو جا داشتم نه اون دو تا .. -من که چیزی نگفتم . مگه گفتم بیا با اونا حال کن . در زندگی ازهیچ آدمی به اندازه آدمای دو رو بدم نمیاد . آدمایی که پیش تو خود نمایی به خوب بودن می کنند . خودشونو همراهت نشون میدن . همین که ازشون دور شدی می خوان هر جوری که شده سلطه خودشونو نشون بدن .-زیبا منظورت منم ؟/؟-نه منظورم همونیه که با اون دو تا دختری که اون بیرون نشسته منتظرن ببینن تو چیکار کردی دست به یکی کرده تا سر یه هالوی تازه چشم و گوش باز شده ای رو شیره بمالن -این قدر بی انصاف نباش زیبا . من دوستت دارم . یه لبخند و محبت و آغوش گرم تو رو با صد تا پسر سکسی حرف شنو عوض نمی کنم . من از حرفای دو پهلو خوشم نمیاد . چرا اون چه رو که تو دلت می گذره نمیای و نمیگی . -مگه تو قرار نبود اون اشتباهی رو که مرتکب شدیم نری و به اون دو تا دختره پررو نگی ..-حالا اون کاری رو که ما انجام دادیم اسمشو می ذاری اشتباه ؟/؟ به اون دو تا دختر میگی پررو . خودتو بهتر و بر تر از همه می دونی ؟/؟ واسه این که در پر قو خوابیدی و مثل بچه سوسولا بزرگ شدی ؟/؟ خوب بودن به این نیست که آدم از خواسته هاش فرار کنه زیبا ! خوب بودن به اینه که آدم حس کنه که بقیه هم می تونن خوب باشن . اگه خواهر من و دوستم بهاره حرفاشونو رک می زنن دلیل نمیشه که بد باشن . اگه تیز هستن دلیل نمیشه که بی ادب باشن . اونا می خوان راحت چیزی رو که در قلبشونه بر زبون بیارن . اونا دلشون صافه . می خوان از زندگی و لحظه هاشون لذت ببرن . به خودشون سخت نمی گیرن . شاید در طول روز بار ها و بار ها به هم بپیچن ولی در نهایت عاشق همن . وقتی که دستشون به بدن هم می رسه وقتی که لذتهاشونو با هم قسمت می کنند انگاری که با تمام وجود همدیگه رو درک می کنند . شاید ما بگیم که از عشق خیلی راحت میشه به هوس رسید ولی اونا نشون دادند و ما دخترا نشون دادیم و میدیم که با لز و سکس با هم خیلی راحت از هوس به عشق می رسیم . برای خواسته های مشترک خودمون ارزش قائلیم . اولا من از پیش بر نامه ریزی نکرده بودم که به خاطر خوش خدمتی با دوستان و به راه آوردن تو باهات باشم و در ثانی وقتی که ازم سوالی کردند من نتونستم دروغ بگم . حرف بدی هم نزدم . چون تو همونی شده بودی که اونا بودند . یعنی این برای تو بده و برای اونا خوبه ؟/؟ یعنی اونا انسان نیستند . ؟/؟ دنیا فقط برای توست ؟/؟ برای تو وخواسته های تو ؟/؟ تویی که خود خواهانه فکر می کنی که هر کاری که می کنی درسته . چون تافته جدا بافته ای . من که ازت نخواستم بهم حال بدی . تو زیبایی . یک زیبای مغرور .. من نیومدم این جا که ازت بخوام که اون کار نیمه تموم و تازه شروع کرده ات در حموم رو واسم ادامه بدی و تمومش کنی . نیومدم تا سر حالم کنی . غذاتو برات آوردم . می دونم شاید از این غذا ها خوشت نیاد . حتما خونه ات بوقلمون و شاید هم قرقاول می خوردی . ولی اگه حس می کنی گرسنه اته خواهر بی انتظارت واست سیب زمینی و مرغ و گوجه سرخ کرده آورده و سالاد . اگه بازم چیز دیگه ای میل دارند بفر مایند تا کت بسته در خدمت ایشان باشم ... راستش خیلی گشنه ام شده بود . زهیدا از اون جا رفت . ..راست می گفت .. گاهی وقتا بدی ها رو دیدن با بد ها رو دیدن تفاوتی اساسی داره . . هر چی خواستم به غذا دست بزنم از گلوم پایین نمی رفت . بهاره و زلیخا خیلی ریلکس و بی خیال داشتند شامشونو می خوردند ولی زهی رو دور و برشون ندیدم . دلم می خواست از دلش در بیارم و بعد غذامو بخورم . خیلی گرسنه ام شده بود . من خواهر نداشتم واون بهم خیلی محبت می کرد . نباید تا به این حد ناراحتش می کردم . اگرم موضوع ما رو به اون دو تا گفته باشه مستحق این همه سر زنش من نبود . اون قسم می خورد که از پیش تعیین شده نبود . زلیخا و بهاره چه بی خیال دست از غذا کشیده افتاده بودند رو هم و با شورت هم ور می رفتند . به سر و صورت هم آب پاشی کرده و دور اتاق می گشتند . می خندیدند به سینه های هم چنگ انداخته .. صورت همو می بوسیدند و گاهی هم با یه گاز می شد اثر دندون یکی رو رو تن اون یکی دید . یه لحظه به خودم اومدم که حس کردم اونا از این که من خیره بهشون نگاه می کنم متعجب شدن . رفتم پیش زهیدا که خودشو تنها انداخته بود رو تخت و با چشایی باز به دیوار نگاه می کرد . دوست نداشت صورتشو بگیره طرف من . دستمو گذاشتم رو موهای سرش .. نوازشش کردم . -زیبا !شامتو خوردی ؟/؟ -نه عزیزم ..نه عشق من . منو ببخش .. که به جای این که اول از همه ازمن دلگیر باشی به فکر اینی که من غذامو خوردم یا نه .. -زیبا ..این طور هم نیست . به آدمای دورو و ریا کار نباید به هیچ وجه اعتماد کرد . -زهی جونم تا لبخند تو رو نبینم غذا از گلوم پایین نمیره -زیبا اون دو تا دختری رو که اون طرف از خودشون مایه گذاشته دارن با هم حال می کنن اگه پاش بیاد خیلی از من خونگرم تر و مهربون تر میشن . به اونا هم باید حق داد ولی من دیگه با خودم عهد بستم که طرف تو نیام .. دستامو از زیر بلوزش رد کرده جای این که به طرف بالا برم از طرف شلوار راحتی اون دستمو گذاشتم رو باسنش .. صورتشو بوسیدم و در حالی که با ور رفتن با اون حشریش کرده بودم خیلی آروم زیر گوشش گفتم این که نمیشه آدم با خودش عهد ببنده . دوست نداری پیوند عشق و هوستو با من ببندی .؟/؟ زهیدا دوستت دارم دوستت دارم . شاید به گفته خودت اون دو تا هم مثل خودت خوب باشن ولی من اون حس خاصو به تو دارم . روشو کرد طرف من و دستشو گذاشت دور گردن من و طوری بغض گلوشو گرفته بود که بغلش کرده و دو تایی مون گریه می کردیم . با این که اون مثل من خجالتی نبود ولی حس کردم قلبش پر از عقده های سر باز نکرده ای بوده که هر کدومش ممکنه از درون داغونش کنن . ..... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#18
Posted: 25 Jun 2013 23:19
لـــــــــــــــــــــــــــــــز با دختـــــــــــــــــــــــــــــــــــر خجــــــــــــــــــــــــــالتی 17
چرا گریه می کنی زهیدا . چرا دلت گرفته -نمی دونم نمی دونم . فکر می کنم خیلی اذیتت کردم . خیلی بدم . .من خودم خجالتی ... حالا باید از دل این دختر در می آوردم . با دستام اشکای صورت نازشو پاک کردم . کنارش دراز کشیدم . دستاشو گرفتم و با دونه دونه انگشتاش بازی کردم . -از پیشت برم ؟/؟ دوست نداری پیشت باشم ؟/؟ می خوای بخوابی که صبح زود تر بری کلاس ؟/؟ -نه زیبا پیشم بمون . بهت احتیاج دارم . بغلش زدم . یه احساس نزدیکی خاصی باهاش می کردم . چشاشو بسته بود و لباش باز بود . انگاری دنبال چیزی می گشت . حس کردم که دنبال لبام می گرده . بوسه داغ عشق و هوسمونو می خواد . اون بدون این که به ار گاسم برسه یه حالی بهم داده بود که هنوز از اون ارگاسم احساس سبکی و آرامش می کردم . شاید به خاطر همون حالی که بهم داده بود , بود که می تونستم خیلی راحت با ناراحتی هام کنار بیام . که راحت تونستم این مسئله رو که زلیخا و بهاره می دونن من با زهیدا لز داشتم هضمش کنم . لبامو رو لبای زهیدا گذاشتم . آماده بود . داغ داغ . چقدر این بوسه پس از قهر می چسبید و شیرین شیرین نشون می داد . در حال بوسیدن اون دستمو به دگمه های بلوزش رسونده و اونو درش آوردم . اون زیر سوتینی نداشت . اونو به طرف خودم بر گردوندم تا از پهلو در آغوشش داشته باشم . تی شرتمو از سرم در آوردم . اون پاش یه شلوار بود و من دامنی کوتاه داشتم . دستامو دور کمرش حلقه زدم اونم همین کارو دور کمر من انجام داد . سینه هامون رو سینه های هم قرار گرفته و من با حرکتایی که به سینه هام می دادم لذت هوس و عشقمونو زیاد تر می کردم . -زیبا منو ببوس . محکم تر بغلم کن -زهی عزیزم لبام داره می سوزه . سینه هام داره آتیش می گیره . نوبت منه که بهت حال بدم .. -نهههههههه زیبااااااااا زیبااااااا دوستت دارم . دوستت دارم فکر این چیزا نباش . بذار من بیام روت .. نذاشتم دیگه بیش از این حرف بزنه یا بخواد که دوباره اون باشه که مثل غروبی داره بهم حال میده . شلوارشو خیلی آروم از پاش در آوردم . تا بخواد حرفی بزنه دهنمو گذاشتم رو شورتش . حالا دیگه با عشق می تونستم کسشو بخورم . من با عشق این کسو می خورم و اون با هوس اوج می گیره . هر چند که می تونه احساس عاشقونه ای رو هم به هوسش ببخشه . شورتش کاملا خیس بود . . دوست داشتم نرم نرمک باهاش حال می کردم . همون شورت خیس و کسشو با هم میذاشتم توی دهنم و خیلی آروم می جویدمشون -آههههههه نهههههههه زیبا عزیزم .. اووووففففف اوووووففففف -پایین بکشم زهی .. -آرررررره آرررررره من زبونتو می خوام . کس پرروی من می خواد که لیسش بزنی . میکش بزنی .. شورت اونو کشیدم پایین . از پاش در آوردم . کاملا لختش کردم . زیپ دامن خودمم پایین کشیدم و شورتمو هم همراه با دامن در آوردم . حالا دیگه راحت و بدون هیچ فاصله ای زهیدا رو در آغوش داشتم . طوری بهش چسبیدم که سینه هامون در تماس با هم باشند و کسمون هم تا اونجایی که میشه به هم بچسبند و لبامون که جای خود داشت . اوووووههههه چقدر حال می کردم . اومده بودم بهش حال بدم . تا جبران اون حال دادن غروبی رو کرده باشم ولی حس کردم که دارم سست میشم و به این که اون با هام ور بره مثل عصری سر حالم کنه نیاز شدیدی دارم . دلم نمی خواست زهی متوجه حسم شه وبازم بخواد ایثار گری کنه . یه دستمو گذاشتم روی کون اون و از اون چاک وسطش با سوراخ کونش بازی کرده و انگشتامو هم به دور و برش ویه قسمت پایین تررسوندم . -اوه نکن زیبا یه جوری میشم .. -منم دوست دارم که یه جوری بشی دیگه -اون وقت نمی ذارم شامتو بخوری . -همینو می خورم جای شام . می خوام باهات آشتی کنم . -من که باهات قهر نیستم عزیزم . برای ثانیه ای خودمو ازش جدا کردم رفتم پشتش . حالا دیگه نوبت من بود که باید بهش حال می دادم . می دونستم اونم با دستای جادویی خودش بازم داغم می کنه . یه لحظه فکرم رفت پیش درسام و این که با این درسا و واحد های سنگین و یکی دو تا پیش نیاز فقط همینو کم داشتم . زیبا از این فکرا نکن که هم از درست عقب می مونی و هم از حال کردنت . . سرمو گذاشته بودم رو کون زهی جون . اونو به دو سمت بازترش کرده چهار تا از انگشتامو گذاشتم روی کسش و انگشت شستمو گذاشتم روی سوراخ کونش و دستمو در حالی که هر چهار تا انگشتام فعالیت داشته باشه می گردوندم . . زبونمو گذاشته بودم روی کونش و لیسش می زدم .-نههههههه نههههههه .. ولت نمی کنم زیبا تا آخرش باید باهام بیای . باید بیای .. من می خوام .. چقدر تو خوبی .. . یه دستمو هم گذاشته بودم رو سینه سفید و گرد و خوشگل زهیدای نازم و با نوک تخم پرتقالی اون بازی می کردم .. . یواش یواش خودمو بالاتر کشیده و بدون این که تغییری در حالت کف دست راستم به وجود بیارم لبامو گذاشتم رو لباش .. زهی محکم خودشو به کف دستم فشار می داد . انگشتامو از حالت افق خارج کرده کسشو می خاروندم .-نکن نکن .. ..بکن بکن .. یه خورده انگشتاتو بذارش تو .. . لبای داغش بهم لذت می داد . حس کردم کسم خیس کرده . ولی باید یه جورایی با هوس خودم کنار میومدم . اول باید اونو سر حالش می کردم و بعد می رفتم سراغ خودم . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#19
Posted: 29 Jun 2013 01:26
لـــــــــــــــــــــــــــــــز با دختـــــــــــــــــــــــــــــــــــر خجــــــــــــــــــــــــــالتی 18
یه خورده دیگه زیبا جون ! فدای اون انگشتای زیبا و نرمت بشم من . خیلی خوب می کنیش توی کسم . مدام توی ذهنم تصور می کردم که اون چه جوری به من حال داده من همون کارو باهاش انجام بدم . اون به وقت حال دادن دوسانت از انگشتشو می کرد توی کسم . هر جا رو که می مالوند واسم هوس بود و حال . هم کفه کس هم سقف کس و همون وسط بهم حال می داد . پس باید انگشتانمو طوری به حرکت در بیارم که اون حداکثر لذتو ببره . هم به سقفش بخوره هم به کفه اش . یا خیلی سریع هر دو تا رو داشته باشم .. این کارو با سرعت انجام دادم .. -زهی جونم این جوری جیغ نکش الان دخترا درو می شکنن میان تو .. -نه .. نه .. نه .. زیبا زیبا اوخ اوخ اوخ .. نههههههه خواهش می کنم . طوری به خودش فشار می آورد که من فکر می کردم که داره زایمان می کنه . . با یه حالت زار و التماس خاصی بهم نگاه می کرد که نمی دونستم باید چیکار کنم . چقدر نگاه خمارش قشنگ بود . اون حالت ابرو هاش و صورت گردش . اندام تپلشو خوب در چنگ خودم داشتم . خودم حشری شده بودم ولی فقط به اون فکر می کردم که هم ارضاش کنم و هم لیاقت خودمو نشونش بدم . صورتمو به صورتش چسبوندم ولی همون دو سه سانت انگشتو توی کسش نگه داشته و رفتم ببوسمش دیدم که آروم و قرار نداره .. . مردمک چشاش هی از این پهلو به اون پهلو میشه . لبامو بازم رو لباش گذاشتم و حس کردم خودم دارم بد تر از اون میشم ولی سعی کردم حشر خودمو کنترل کنم . . با نفسهای تندش لبامو می مکید و بازم گازشون گرفت . -چته عشق من . زهیدا چته . پاهاشو بازم به دو طرف فشار داد تا دستامو بیشتر به حرکت وادار کنه -زیبا یه کاری واسم بکن . نمی خواستم ازت بخوام . ولی بالاخره باید بخوام . نمی تونم که نخوام . تو دوستم داری ؟/؟ سرمو تکون داده گفتم اگه دوستت نداشتم که این جور خودمو به آب و آتیش نمی زدم که بهت حال بدم . دختر این اولین بارمه . حال کردن و این که یکی دیگه به آدم حال بده راحته ولی این که من به یکی دیگه حال بدم درسته که یک دخترم ولی ممکنه بین دو تا دخترم گاهی در ریزه کاریها و شدت حشر و تحریک پذیری در بعضی از قسمتهای بدن تفاوتهایی وجود داشته باشه . -زیبا هر کاری که بکنی برام لذت بخشه . فقط می خوام به کمی انگشتاتو جلوتر بفرستی .. -زهی دیوونه شدی . می خوای واسه خودم و تو شر درست کنم ؟/؟ تو فردا پس فردا باید شوهر کنی . مگه زده به سرت . دستامو گذاشت دو طرف صورتم . با التماس بهم نگاه کرد . -عزیزم نمی دونی که از همون اول که تو رو دیدم چقدر دلم می خواست که با دستای تو حال کنم و برسم به اوج حال . حالا هم همینو می خوام . هر جوری بخوای بهت حال میدم . امشب فقط می خوام با دستای تو با بالهای تو پرواز کنم . کسسسسسم می خاره می خواد . انگشتای بلندت رو می خواد. تا ته بکنش توی کسم . . چشاشو می بست با ناله حرف می زد . من اگه می خواستم تموم انگشتمو فرو کنم توی کسش اون وقت کار به جاهای باریک می کشید . سرشو آورد بالا و یه نگاهی به وسط بدنم انداخت . -هرچی بخوای بهت حال میدم . -نهههههه می خوای دختریتو بگیرم ؟/؟ خواهش می کنم از این حرفا نزن . باور کن همچین قصدی ندارم . به جون تو .. که شاید از زلیخا هم بیشتر دوستت داشته باشم این طور نیست .. خواستم موضوع رو عوض کنم که از این افکار شیطونی خلاصش کرده باشم . هوس فکرشو از کار انداخته . می خواد کار دستش بدم بعدا که حالشو کرد کاسه من چه کنم بگیره دستش . -ببینم تو خیلی خوب حال میدی . اصلا بعد از ظهری فکرشونمی کردم که بتونی اون قدر خوب سر حالم کنی -توهم داری این کارو انجام میدی . پس سعی کنم همون جوری که من میگم ادامه اش بدی .. -چی می خوای بهم بگی . زهیدا یه نگاهی بهم انداخت و گفت باشه دختر هر کاری دوست داری باهام انجام بده ولی ما دخترا ما زنا واقعا جنس ضعیفیم . گاهی ما رو می برن اون بالا بالا ها واسه ما شعر میگن . میگن خانوما مقدمن . مردا ی غریبه که ما رو می بینن کمر خم می کنن . دولا راست میشن زیبا .. -واسه تو هم از این کارا می کنن . یعنی کردن .. ؟/؟ -نا سلامتی ما که دیگه بچه نیستیم . می خواستم اینو بگم نمی دونم چرا مرد یه چیزی به نام پرده بکارت نداره که وقتی اونو از دست داد دیگه همه متوجه شن که نامرده . زیبا! اگه حس می کنی من دختر بدی هستم نمی خوام دیگه بهم حال بدی . می دونم فکر می کنی من دختر بدی هستم . من دختر نیستم . مثل تو نیستم . مثل تو پاک و نجیب نیستم . من اصلا دیگه آدم نیستم -با این که خشکم زده بود و نمی دونم چرا به حال کسی که خودشو تا حالا بی خیال نشون می داد تاسف می خوردم رفتم طرفش و اشکاشو پاک کرده بغلش کردم -زهی جون چرا این جور در مورد خودت قضاوت می کنی . من دوستت دارم . حالا شد . نباید می شد . مهم خودتی وجود خودته . -می دونم با یه دید دیگه ای بهم نگاه می کنی . چرا یه دختر وقتی که این سد رو قبل از ازدواج می شکنه همه باید فکر کنن که اصالت خودشو شکسته ؟/؟ -زهی چرا این حرفا رو می زنی . من که چیزی نگفتم . تو که داشتی با من حال می کردی -تو چیزی نگفتی زیبا . ولی از نگاهت معلومه که داری محکومم می کنی -نهههههه باور کن این طور نیست .زهیدا این طور نیست . من فقط تعجب کردم . نذاشتم ادامه بده . هنوز در شوک بودم ولی حس کردم که به محبت من نیاز داره به این که بهش بگم دوستش دارم و بهش حال بدم . دستمو گذاشتم دور سرش و این بار آروم تر از دفعات قبل بوسیدمش . چهار تا انگشتمو به طرف کسش فرستادم و انگشت شست راستمو گذاشتم روی کسش . حالا می تونستم خیلی بهتر و سریعتر به عشقم زهیدا حال بدم تا از دلش در بیارم تا از این که دختر نیست پیش من خجالت نکشه ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#20
Posted: 2 Jul 2013 20:10
لـــــــــــــــــــــــــــــــز با دختـــــــــــــــــــــــــــــــــــر خجــــــــــــــــــــــــــالتی 19
حالا دیگه راحت دو تا از انگشتامو که انگشتای سبابه و میانی دست راستم بودند می کردم توی کس زهی جونم و درشون می آوردم . اون با هوس و التماس نگام می کرد . چند بار رفت یه چیزی بهم بگه پشیمون شد . -زهی !می خوای یه چیزی بهم بگی .. -نمی دونم فقط می دونم خوشم میاد -راستشو بگو چی می خوای بگی .-مثل سابق دوستم نداری ؟/؟ عقیده ات راجع به من عوض شده ؟/؟ -چقدر حرفای تکراری می زنی ؟/؟ من دوستت دارم . مگه من چیکار کردم که مرتب داری این سوالو تکرار می کنی . -منو ببوس زیبا منو ببوس بغلم کن .انگشتاتو بذار توی کسم بمونه . باهام بازی کن . نوازشم کن . بگو دو ستم داری بگو دختر بدی نیستم . حس کردم که می خواد اشکش در آد . من خودم حساس و خجالتی حالا باید یه کاری می کردم که اونو آرومش می کردم . فکر نمی کردم پشت چهره ای که بار اول با اون رشادت رو من خم شده بود و می خواست با من لز کنه یه آدم حساس .. حساس تر از برگ گل وجود داشته باشه و بهم بگه که به محبت من نیازداره . آخه آدما همه شون محبت می خوان . حتی سنگدل ترین آدما هم نیاز به عشق و محبت دارن . شاید خودشون ندونن . خودمو به زهی چسبوندم . سینه هام به سینه هاش چسبید و لبامو گذاشتم رو لباش . این جوری تسلط انگشتام به داخل کسش کمتر بود ولی در عوض می تونستم با عشق اونو ببوسم . نشون بدم که دوستش دارم . از این که دختر نیست و بکارتشو از دست داده بهش منت نمی ذارم . تحقیرش نمی کنم . سر کوفتش نمی زنم . آخه من چیکاره ام که بخوام تحقیرش کنم . لبامو با هوس و عشق می مکید و من انگشتامو همچنان توی کسش حرکت داده و به سرعت می کردمش تا ته و می کشیدمش بیرون .. ظاهرا بهاره و زلیخا کنجکاو شده بودند یا این که کارشون تموم شده بود و حوصله شون سر اومده بود که در بسته و قفل شده از داخل رو از جاش داشتند در می آوردند .. بهاره : دخترا اون داخل چه خبره . درو باز کنین ما هم می خوایم بیاییم کمک .. . لبامو از رو لبای زهی بر داشته تا اون بتونه حرف بزنه .. -زهیدا من الان نمی تونم اونا رو قبول کنم . اول خودت سر حال شو ارضا شو بعدا اونا رو میاریم . من و تو الان داریم با هم حال می کنیم اونا بیان بازم یه فاصله ای میفته مثل همین حالا .. زهیدا کاملا باهام موافق بود -دخترا دست از سرم بر دارین فعلا یه ده دقیقه یه ربع تحمل کنین در واستون باز میشه -چی داری میگی زهی یعنی تا یه ربع دیگه به ار گاسم می رسی ؟/؟ -وقتی انگشتای شفا بخش و تحریک کننده زیبای زیبای من بهم نیرو و نفس و عشق بده چرا که نه . یک ربع که سهله من شاید اگه صدام نمی زدین تا دو دقیقه دیگه اش ارضا می شدم .. بازم منو ببوس ببوس .. -زهی دوستت دارم .. لباتو بیار .. -منو ببخش اگه کاری نمی کنم . قول میدم بعدش بهت حال بدم . این بار چهار تا انگشتو کردم توی کس و شستمو گذاشتم روش و باروی کس زهیدا بازی کرده و شستو در یک مسیر دایره ای روی کس می گردوندم . انگشت کوچیکه ام که توی کس نمی رفت . حس کردم که باید به لز خودم جهتی بدم که مسیر اونو به ار گاسم نزدیک کنه . برای همین تشخیص دادم که باید لبامو از رو لباش بر دارم و سرمو بذارم وسط بدنش تا بتونم شیب انگشتامو در یه حالت از پایین به بالا قرار بدم که کس زن در این حالت بیشترین لذتو می بره و دردش هم نمی گیره در حالتی که لبام رو لباش قرار داشت اون می تونست از انگشتای داخل کوس لذت ببره ولی اون فشار انفجاری برای ارگاسم وارد نمیومد و شاید هم دردش می گرفت . حدسم درست بود .انگشتام در یه حالت موشک زمین به هوایی کار می کردند . -زیبا تو از کجا می دونی این جوری بیشتر حال میده تو که این حالتو رد نکردی .. نکنه تو هم مثل منی .-واسه دونستن هر چیز نیازی نیست که تجربه اش کرده باشی .. این بار در این مسیر با سرعتی بیشتر از همیشه طوری صداشو در آوردم که صدای بهاره و زلیخا در اومد -خواهرمو کشتی دختر چیکارش کردی . هیچوقت جیغش تا این اندازه در نیومده بود . -بذار در بیاد بذار حال کنه .. حس می کردم خیسی کس زهیدا هر لحظه داره بیشتر میشه . -عزیزم یه پاتو بنداز رو شونه ام . بنداز . همین کارو کرد و شروع کردم به لیس زدن پاش ولی انگشتام همچنان توی کسش کار می کرد . اون بی اراده خودشو از این سمت به اون سمت حرکت می داد .. کسشو هم به طرف بالا می زد و یک آن حس کردم دستم بیشتر از حد معمول خیس شده .. زهیدا آروم گرفته بود . پاهاش سست شده و اون پایی رو که روی شونه ام قرار داشت گذاشتم زمین .انگشتامو از کسش کشیدم بیرون و کف دستمو در قسمت بالای کس و قسمت ورم کرده از هوسش می گردوندم . می دونستم این جوری هوسش پخش میشه و اون به آرامش بیشتری می رسه . بعد دوباره اونو بوسیدم تا بهش بگم چقدر دوستش دارم و اونو فقط واسه سکس و لز نمی خوام . . در اتاقو آروم باز کردم و این بار زهیدای خودمو در آغوش کشیدم . از این که اونو توی بغل خودم داشته باشم دیگه خجالت نمی کشیدم . .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم